علمى بودن روان شناسى و توضیح کلمه پسیکولوژى
مطالعات تاریخ پیدایش علوم و تکامل آنها، نشانگر این حقیقت استکه روانشناسى در آغاز نزد دانشمندان به عنوان یک علم شناخته نمىشدو قسمتى از فلسفه بود ولى پس از گذشت دورهاى بیش از 2000 سال، وضعومقامى علمى پیدا کرد، این وضعیت، منحصر به علم روانشناسى نبود،علوم دیگر نیز کم و بیش چنین وضعى داشتهاند.
یکى از دلائل علمى بودن روانشناسى آن است که روانشناسان کوششمىکنند با حقایق، سروکار داشته باشند و براى کشف حقایقى که تاکنونبراى آنها روشن نشده است، از روش علمى استفاده کنند.
این علم مثل سایر علوم با کنجکاوى آدمى آغاز شده، انسانهاى اولیهدرباره جهان و آنچه آنها را دربر گرفته از خود سوالاتى مىکردند واین سوالات و کنجکاوىها و کوششى که براى پاسخ دادن به آنها مىشدمنجر به پیدایش علوم طبیعى مثل نجوم و فیزیک و زیستشناسى و...گردید (1) .
و سوالات دیگر انسانها درباره خودش مخصوصا درباره رفتار و افعالروحى و بدنى منتهى به فلسفه عقلى و در نتیجه منجر به پیدایش علمروانشناسى گردید. برخى از تصورات جدید که اکنون درباره نفس انسانىدر افکار دانشمندان وجود دارد از فیلسوف یونانى یعنى افلاطون(347 -427 ق م) گرفته شده است و بعد از ایشان ارسطو (322 - 384 ق م)مطلب تازهترى پیش کشید و ادعا کرد که نفس انسانى جز «کنش» وفرایندهاى بدنى نیست. او عقیده داشت که براى فهم رفتار و تجربهآدمى باید کنشهاى بدنى او را که منجر به آن رفتار یا تجربه شده،باید مطالعه کرد.
در فلسفه عقلى ارسطو نیز، تصورات و یا صورت ذهنى، اهمیت زیادىداشته که آنها از تاثیر عوامل و محیط بر بدن پیدا مىشوند وتاثیرات ذهنى، منشا و منبع پیدایش صورتهاى ذهنى است و اینتصورات مىتوانند با یکدیگر ترکیب شده، منشا تجربه آگاهىدرانسانها بوده و در نتیجه باعث کنترل رفتار آدمى مىشوند.
اینگونه عقائد درباره نفس و حالات آن قدمهاى بزرگى بود که در آندوره جهت علمى کردن روانشناسى برداشته شد و در نتیجه دانشمندانمتوجه شدند که آن قسمت از بدن آدمى که درکنترل رفتار او نقش اصلىرا به عهده دارد مغز آدمى است نه قلب او. و سپس تحقیقات«جالینوس» پزشک یونانى قرن دوم میلادى (در حدود 200 - 130 بعد ازمیلاد) اطلاعات تازهاى درباره بدن آدمى و کار آن پدید آورد وهمینطور این تحقیقات ادامه پیدا کرد تا این که «دکارت» (1650 -1596 میلادى) درباره روانشناسى جدید نظرهاى تازهاى بیان کرد.
در این حقیقتشکى وجود ندارد که نظرهاى اشتباه و دور از حقیقت نیزدر میان عقائد دانشمندان دیده مىشود و لکن مقصود از این بحثها ایناست که براى خوانندگان روشن گردد که روانشناسى از دیدگاهدانشمندان، داخل در علوم بوده و جزو علوم زیستشناسى است و در عینحال وجه ممیزه روانشناسى از علوم زیستى آن است که رفتارموجوداتزنده را بشناسد.
نرمان ل. مان یکى از دانشمندان غربى درباره علمى بودن روانشناسىچنین اظهار نظر مىکند (2) : «روانشناسى در حدود یک قرن قبل علمىشناخته شد این امر در نتیجه پیشرفتهاى خاصى بود که نصیب روانشناسىو علم وظائف الاعضاء شده بود...».
گفتن این مطلب که روانشناسى دقیقا در چه موقع به صورت علم درآمدمشکل است ولى امروزه دانشمندان غرب معمولا سه نفر از دانشمندانآلمانى را از جمله کسانى مىدانند که در معرفى روانشناسى به عنوانیک علم، سهم مهمى داشتهاند:
یکى «وبر»، فیزیولوژیست معروف است که معتقد بود مىتوان بعضى ازجنبههاى تجربى حسى را اندازهگیرى و به صورت کمى نشان داد.
دانشمند دیگرى که در علمى کردن روانشناسى نقش مهمى داشته فیزیکدانمعروف آلمانى «فخنر» است و سومین دانشمندى که هم فیزیولوژیستبود و هم فیلسوف «ویلهلم وونت» که اولین آزمایشگاه روانشناسى راتاسیس نمود و بسیارى از دانشمندان او را به عنوان پدر روانشناسىعلمى مىشناسند زیرا او در دانشگاه (لایپزیک) آلمان اولین آزمایشگاهروانشناسى را افتتاح کرد... .
حال که اجمالى از تاریخ علمى شدن روانشناسى، از نظر خوانندگانگرامى گذشت این حقیقت را مىدانیم که در ابتداى ورود در هر علمىبررسى و تعیین سه امر از باب مقدمه دخول در مباحث و مسائل آن علماز دیدگاه عقل و عقلا و فلاسفه و صاحبان فن فلسفه و علوم عقلى لازممىباشد آن سه چیز عبارتند از : تعریف علم; موضوع علم و فایده علم.
امر سوم یعنى فایده واهمیت علم روانشناسى را در مقالات گذشته اجمالامورد بحث و تحقیق قرار دادیم اینک دو امر، باقى مانده یعنى تعریفعلم و موضوع آن لازم است مورد بررسى قرار گیرد.
واژه پسیکولوژى و مراد از آنقبل از بیان نظرات دانشمدنان غربى و اسلامى درباره تعریف علمروانشناسى لازم است این نکته راتذکر دهیم که علمالنفس یا روانشناسىترجمه کلمه «پسیکولوژى» (Psycholojy) نربان یونانى است مشتق ازدو کلمه یونانى یکى Psycre) پسیکه) و دیگرى ( Logos) (لوگوس) بهمعناى علم و منطق و مفهوم و بیان و یا به معناى اصل و حقیقتیکشى. مجموع این دو کلمه به معناى مطالعه و یا تحقیق درباره نفس وروح است (3) .
دکتر «محمد حسن بیگدلى ضیائى» در کتاب روانشناسى تحلیلى، ص 12 در این باره چنین مىنویسد:
«واژهاى که به نام روانشناسى براى شناساندن علم مطالعه و بررسىرفتار رواج یافته، ترجمه لغت «پسیکولوژى» یا باتلفظ انگلیسى(سالکالاجى) مىباشد که در اصل از دو کلمه یونانى(پسیکه) به معناىروح و روان و (لوگوس) به مفهوم تحقیق و یا بیان مرکب شده است.
پسیکه مفاهیم متعددى دارد برخى آن را به معناى روح و بعضى دیگرروان تفسیر نمودهاند. این کلمه نام یکى از خدایان افسانهاى یونانقدیم بوده که در ابتداى زندگى، بشرى فناپذیر بوده، بعدا در زمرهخدایان درآمده و جاودان گردید». برخى از دانشمندان از جمله مرحومکاظمزاده ایرانشهر در کتاب اصول اساسى روانشناسى ص 19 در توضیحکلمه «سیکولوژى» به معناى روانشناسى و مصادیق آن چنین نوشتهاند:
«در واقع این کلمه «پزیکولوژى» به معناى علم روانشناسى،مطالعات و معانى مختلف متعددى را دربر دارد که باید جداگانه تعریفشوند:
الف : جانداران(موجودات زنده) و خصوصا حیوانهاى طبقه بالا و انسانداراى یک نوع رفتارى هستند که عبارت است از بجا آوردن عکسالعملهادر برابر تاثیرهائى که از بیرون دریافت مىکنند و همچنین عبارت ازتغییر دادن این عکسالعملها از راه تجربه، روانشناسى عکسالعملهاعبارت از تدقیق این رفتار است از همه آن چیزهائى که حدود اعمالمنتظم و نسبتا معین را که روانشناسى(بهطور عموم) تدقیق مىکند،تجاوز مىنماید.
ب : هر انسانى درباره بعضى فکرها و هیجانها و تاثرها و تمایلها وفعلهائى که به تصور او شخصیت او را ترکیب مىدهد، یک نوع ادراک وشعورى را دارا مىباشد و تصور مىکند که دیگران نیز ادراکى شبیه اورا دارند از اینرو موضوع روانشناسى ادراکى و یا تمایلى عبارت استاز تدقیق این حالات و شرح و تقسیم آنها و جستجوى انتظام و آهنگهاىتجربهآمیزى که آنها را نمایش مىتوانند داد».
چنان که خوانندگان گرامى ملاحظه مىکنند، رفتار و بجا آوردنعکسالعملهاى حیوانات از جمله انسان در برابر تاثرهائى که ازبیرون دریافت مىکنند، داخل در روانشناسى بوده به عنوان روانشناسىعکسالعمل نامیده شدهاند و نیز در مقابل فکرها و هیجانها و تاثرهاو تمایلها، انسانها یک نوع ادراک و شعورى دارند و از اینجا نوعخاصى از روانشناسى به نام «روانشناسى ادراکى» یا تمایلى پدید آمده، مورد بحث روانشناسان قرار مىگیرد و در نتیجه روانشناسى تفکرى و تنقیدى به وجود آمده است و در این حد نیز علم روانشناسىایستا نبوده، گاهى در یک معناى محدود، روانشناسى عبارت است ازمجموع حالات و استعدادهاى نفسى یک موجود و یا یک طبقه از موجوداتمانند علمالنفس یک انسان صنعتگر و یا یک مرد سیاسى و غیر آن دو.
در کتاب فرهنگ فلسفه به زبان آلمانى در شرح همین کلمه: (پزیخولوگى روانشناسى) مىنویسد: (4) «علم نفس یعنى علم هر آنچه در زیر کلمهنفس فهمیده مىشود علمى که از واقعیات تجربههاى درونى مانند تخطرهاو گزارشها و فکرها و حسها و تاثرها و هیجانهاى اراده و جز آنها وعلاوه بر اینها نیز از صورتهاى تغییر جسمانى این حالات نفسى و مثلااز تقلید و استنباط از خط (گرافولوژى یعنى علم شناختن احوال انساناز طرز خط و تحریر او) بحث مىکند».
علمهاى مربوط به اعمال نفس تا آن درجه که به نام نتایج و اساسهابه علمالنفس داخل باید شوند و مانند علوم راجع به شناختن بنیهها ومزاجها و اختلاطها و امثال آنها جزو قلمرو روانشناسى هستند و خودروانشناسى به اسم علم هر آنچه که قائم به ذات است، یعنى نفس تنهااز آنرو ممکن است که یا عامل خود را فعلیت دهد یعنى به وسیلهعلائمى مانند سخن و اشاره در فعلى ظاهر سازد و یا از آنرو که علموظائف الاعضاى مغزى و سلسله اعصاب، عموما به عنوان جزء مقابل مادىنفس به اختیار آن علم گذاشته شود.
طریقه اول از طریف مراقبت نفس حاصل مىگردد و دومى نیز مربوط بهعلم وظائف الاعضاء بوده و با علم رفتار تامین مىگردد.
بعضى از دانشمندان، علمالنفس را حتى به جامعهها نیز عمومیتدادهاند. دکتر حامد عبدالسلام زهران در کتاب علمالنفس الاجتماعى چاپقاهره سال 1984م مینویسد: «...علمالنفس الاجتماعى فرع من فروععلمالنفس یدرس السلوک الاجتماعى للفرد والجماعه ... و هو یهتمبدراسه التفاعل الاجتماعى و نتائج هذا التقابل و هدفه هو بناءمجتمع افضل قائم على فهم سلوک الفرد و الجماعه...» یعنى «علمالنفس اجتماعى فرعى از فروع مطلق علمالنفس محسوب مىگردد، در ایننوع از روانشناسى سلوک اجتماعى براى فرد و جامعه مورد بحث و بررسىقرار مىگیرد و در این علم، افعال اجتماعى و نتایج آن نیز مورداهتمام قرار مىگیرد و هدف این نوع از روانشناسى ایجاد جامعه برتراست که سلوک فردى و اجتماعى را مورد مطالعه قرار مىدهد».
تا اینجا محور کلام در روانشناسى و علمالنفس، علم روح بود و لکنبرخى از دانشمندان از این محور نیز تجاوز کرده ، علم عقل را درمحدوده روانشناسى و علمالنفس نیز وارد نمودهاند.
چنانکه سمیح عاطف الزین در کتاب خود علمالنفس ج1، ص 12 چنینمىنویسد:
«...و کان یظلق على الابحاث التى تدور حول النفس علمالروح اوعلمالعقل اذ لم یتمیز القدامى، بین النفس و الروح کما تحدث الیومبل کانتا فى نظرهم شیئا واحدا ما ورائیا غیر ظاهر للعیان... و هذاو ان المفهوم الذى یقول بعلم الروح او علم العقل ظل متداولا فىالقرون الوسطى و قد استعمله ایضا الفلاسفه اللاهوتیون انفسهم».
«یعنى «زمانهاى قدیم، بحثهائى که بر محور نفس دور مىزد علم روحیا علم عقل بکار برده مىشد زیرا دانشمندان پیشین بین آن دو فرقىنمىگذاشتند و هر دو به یک معنى استعمال مىشد و این معنى و مفهومدرباره علم روح یا علم عقل در قرون وسطى نیز بکار برده شده وفلاسفه «لاهوتیون» آن را بکار بردهاند».
پىنوشت:
1- اصول روانشناسى تالیف: نرمان ل . مان. ترجمه و اقتباس دکترمحمود ساعتچى: ص 1 و 2 و 3.
2- اصول روانشناسى: ص 5 ، 6 و 8.
3- روانشناسى تحلیلى: ص 12 - اصول اساسى روانشناسى تالیف مرحومکاظمزاده ایرانشهر: ص 19 - علمالنفس الاجتماعى تالیف دکتر حامدعبدالسلام.
4- اصول اساسى روانشناسى تالیف مرحوم کاظمزاده ایرانشهر، ص 20.
درسهایی ازمکتب اسلام-سال77-شماره10