عاطفه، احساس و یادگیرى(1)
مقدمه
بدیهى است که آموزش اثربخش، مسئله عرضه کردن اطلاعات به گروهى از دانشآموزان نیست. این نوع آموزش بیشتر به هدف آغاز تغییر رفتار در فرد فرد دانشآموزان است. بسیارى از مؤلفان استدلال کردهاند که تأکید اصلى نظریههاى پیشین یادگیرى و آموزش بر کسب دانش و مهارت بوده، و به جنبههاى پیچیده، امّا قطعى یادگیرى انسان بىاعتنا بودهاند (به عنوان نمونه: تأثیر متغیرهاى عاطفى بر یادگیرى، یادگیرى در زمینههاى قوى و قابل اعتنا.) علاوه بر این، روشن است که دانشآموزان در محیطهاى یادگیرى اجتماعى پویا که در آن عوامل تأثیرگذار گوناگونى دایم بر یکدیگر اثر مىگذارند، بهتر مىآموزند. و در نتیجه، خود شرایط یادگیرى و نیز ارزیابى خودشان از آن شرایط را تغییر مىدهند.
نظریههاى یادگیرىاى که منحصرا بر فرایند اطلاعات تأکید دارند، نظریههایى هستند که نمىتوانند این پیچیدگى را درک کنند. بنابراین، مطالعات تجربى براى این به وجود آمده است که تأثیر متغیرهاى عاطفى را بر روى یادگیرى و عملکرد بررسى کنند. چنین متغیرهایى عبارتند از باورها درباره «خود» و برنامههاى گوناگون درسى مدرسه، احساسات، خلق و خوها و مکانیزمهاى کنترل رفتارى. نتایج این مطالعات به آرامى در حال گنجانده شدن در نظریههاى یادگیرى و آموزش هستند.
در این مقاله، مهمترین متغیرهاى عاطفى مورد بحث قرار خواهند گرفت و مدلى براى درک رابطه بین این ساختار ارائه خواهد شد.
احساسات و خلق و خوها
در مدرسه، یادگیرى در بسترى موفقیتآمیز افزایش یافته و در معرض فشار اجتماعى و ارزیابىهاى اجتماعى قرار دارد. بنابراین، فعالیتهاى یادگیرى ممکن است علایق خاص و احساسات گوناگون و فراوانى را تحریک کند. احساسات و عواطفى که در بستر کلاس درس تجربه شدهاند، مىتوانند مثبت (مانند: شادى، هیجان، غرور)، یا منفى (مانند: اضطراب، خشم، افسردگى) باشند.
تحقیقا، شواهد بسیار زیادى وجود دارد که تأثیر اضطراب بر یادگیرى را ثابت مىکند؛ در صورتى که تأثیر احساسات و عواطف، همچون خشم، شادى، یا افسردگى بر یادگیرى و عمل، کمتر شناخته شده است. این عدم توجه ممکن است به این سبب باشد که قبل از دهه 1980 چارچوبهاى نظرى روشنى در کار نبود و اندازهگیرى و سنجش احساسات و عواطف پیچیده و بغرنج بود.
در دهه 1980 چند نویسنده تلاش کردند تجربههاى عاطفى را به اجزاى جداگانه آنها تفکیک کنند و نقش محورى را به فرایند ارزیابى منتسب نمایند. براى مثال، فریجدا (Frijda,1986) استدلال مىکند کهعواطف همراه با دانش گفتارى و عملى در حافظه انباشتهاند و این اطلاعات ممکن است همچون یک تمیزدهنده، که نسبت به حوادث آینده و حال هشدار مىدهد، تا زمانى که شرایط و موقعیتهاى دشوار و غیر دشوار تشخیص داده مىشوند، مورد استفاده قرار گیرند.
فریجدا توضیح مىدهد که عواطف و احساسات در یک وضعیت (جایمندى) حضور ندارند، بلکه آنها در ارزیابى شخصى از یک حادثه حضور پیدا مىکنند. به عبارت دیگر، حوادث با مرتبط شدن به اظهارت درونى که ارضاکننده (غیر مسئلهدار، اوضاع مساعد ـ مثبت، مرتبط با ادراک و عواطف)؛ یا آزاردهنده (مسئلهدار، تهدیدکننده اوضاع که مىتواند سبب انهدام، آسیب، یا فقدان شود) هستند، معنى پیدا مىکنند. این بدان معناست که افزایش انگیختگى فیزیولوژى (مانند: افزایش کشیدگى ماهیچه و عضله، شدت ضربان قلب، تعرق) تغییراتى را در آمادگى براى فعالیت ایجاد مىکند، اما آن تفسیر منحصر به فرد از انگیختن و حادثهاى که سبب آن شده، طبیعت عاطفه و تأثیر آن بر عمل را مشخص مىکند. نظریه ذهن و بدن ماندلر (Mandler,1984) قبلاً در یادگیرى ریاضیات از سوى مک لود (Mc Leod,1989) به کار گرفته شده بود. مک لود شرح مىدهد که وقتى دانشآموزان در تلاش براى حل مسائل ریاضى درمانده شده و به اصطلاح قفل مىکنند، چه اتفاقى مىافتد.
اضطراب
مطالعات انجام شده در زمینه اضطراب امتحان، ارزیابى دانشآموزان از چگونگى موفقیت را به طور گسترده مورد بررسى قرار داده است. شواهد بسیار زیادى وجود دارد که اثرات زیانبخش اضطراب امتحان را بر فعالیتهاى شناختى روشن مىسازد (براى مشاهده رویکرد فراتحلیلى اطلاعات و دادهها به: همبرى (Hembree, 1988) رجوع شود.) طبق تحقیقات فراوان ثابت شده است که: الف) اضطراب فرایند اطلاعات مربوط به کار را ضعیف یا متوقف مىکند. ب) مهارتهاى فوقالعاده پرآموز(2) تحت تأثیر اضطراب قرار ندارند. ج) شرطى کردن فرایند شناختى ضعیف شده است.
این یافتهها ضعف دقت فرضیات اضطراب امتحان را تأیید مىکند، که ادعا مىکند اضطراب با وظیفه مربوط به دانش پردازش استعداد در حافظه کارى تعارض دارد. این تفسیر همچنین یافتههایى را بیان نمود که نشان مىدهد دانشآموزان مضطرب براى کسب موفقیت، از راهبردهاى شناختى نامناسبى استفاده مىکنند.
به هرحال، این ادبیات در اینجا خیلى سازگار نیست. آنچه روشن است، این است که اضطراب براى همه دانشآموزان به مثابه پیامى عمل مىکند، به این مضمون که از دست دادن اندوختهها اجتبابناپذیر است، مگر اینکه چارهاى اندیشیده شود. بنابراین، احساسات ناشى از افزایش ارزشیابى در دانشآموزان، هم با اضطراب امتحان بالا مىتواند اتفاق بیفتد و هم با اضطراب امتحان پایین. اما تفاوت بروز احساسات، هم به مدت زمان سطح ارزشیابى بستگى دارد و هم به شیوهاى که دانشآموزان به وسیله آن، ارزشیابى را معنا کرده و دستهبندى مىکنند.
خشم و خلق و خو
در مدرسه ممکن است دانشآموزان به دلایل محتلف خشمگین شوند؛ مثلاً، وقتى از سوى معلم بازخواست مىشوند، یا زمانى که اجازه پیدا نمىکنند کار مورد علاقهشان را به پایان برسانند. چنین وضعیتهایى مىتواند سطح ارزشیابى فیزیولوژیکى را در اغلب دانشآموزان افزایش دهد. به علاوه، تعدادى از دانشآموزان ناراحتى و عصبانیت ملایمترى گزارش کردهاند، در حالى که عدهاى دیگر اظهار داشتهاند که شدیدا خشمگیناند. بوکارت (Boekaerts) تلاش کرد از وضعیتهاى گوناگونى که سبب مىشود دانشآموزان در کلاس ناراحت شوند، آگاهى بیشترى کسب کند، و نتیجه گرفت که دوره ابتدایى و متوسطه، (سن 10 ـ 14 سالگى)، وضعیتهایى که بیشترین خشم را بر مىانگیزد، وضعیتهایى هستند که در آن وضعیت، دانشآموزان معتقدند هنجارها، قوانین، یا حقوق، نقض شده و هیچ عذر قابل قبولى وجود ندارد. به هرحال، در کلاس همیشه این امکان وجود دارد که خشم، آزادانه در جهت منبع تحریک و خشم هدایت شود و بچهها باید بیاموزند خشم خود را سرکوب کنند تا بتوانند در شرایط مدرسه باقى بمانند. خشم شدید و پى در پى اغلب نشاندهنده علایم مشکلات رفتارى است. علاوه بر این، سرکوب و کنترل خشم فشارهاى زیادى را بر توان پردازش فرد وارد مىسازد و ممکن است مانع انجام وظیفه شود. از این گذشته، تحقیقات روانشناسى بهداشت و روان (سلامتى) نشان مىدهد که خشمگین شدن در نظام ارزشیابى مىتواند تهدیدى براى سلامتى باشد.
اثرات افسردگى (غم و اندوه)، فشار روانى، شادمانى، و خوشحالى در محیط کلاس درس به طور گسترده بررسى نشده است. علاوه براین، مىتوان فرض کرد که افزایشها در سطح برانگیختگى که بر چسب غم و شادى دارد، ممکن است ادراکات و احساساتى که با ظرفیت پردازش اطلاعات تعارض دارد، برانگیزاند. در روانشناسى معاصر شواهدى وجود دارد که تأثیر حالات و خلقوخوى مثبت و منفى بر جریان ادراکى را ثابت مىکند. باور (Bower,1981) مطالعات فراوانى انجام داد که روشن مىکند وضعیتهایى که باعث خلق و خوى خاصى مىگردند، مىتوانند نظام پردازش اطلاعات را تحت تأثیر قرار دهند. او اظهار داشت کسانى که داراى خلق و خوى مثبت هستند، مایلند تجربیات مثبتى را بروز دهند و بر موارد مثبت متن تأکید مىکنند. آنها زمان زیادى را صرف کدگذارى اطلاعاتى مىکنند که با خلق و خوى آنها سازگار است و آخرین موارد مثبتتر درباره یک متن را به خاطر مىسپارند. در مورد خلق و خوى منفى، بر عکس عمل مىکنند. او همچنین مطالعاتى را توضیح مىدهد که در آنها، حالات خلق و خوى مثبت و منفى، خود ادراکىهاى کارآیى را تحت تأثیر قرار مىدهد و بر جریان حل مسئله و تصمیمگیرى اثر مىگذارد. از این مطالعات استنباط مىشود که عواطف و خلق و خوها، دانشآموزان را از مسئلهدار بودن یا نبودن محیطى که در آن به کار مشغولند آگاه مىسازند، تا جریان اطلاعات را سازگار با وضعیت محیط تنظیم کنند.
عقایدى درباره «خود» و درباره «موضوعات درسى»
دانشآموزان در طول دوران تحصیل، عقاید گوناگون خود را درباره مدرسه، و درباره یادگیرى و آموزش، و درباره مواد درسى مورد نیاز رشد مىدهند. این عقاید ممکن است ابتدا ضعیف باشند، اما مىتوانند کاملاً قوى شده و به شدت تغییر کنند. عقاید درباره «خود» و درباره مواد درسى مورد نیاز، ممکن است مبناى انگیزش و رشد نگرشهاى مثبت و منفى به حساب آیند. نوشتهجات گستردهاى در ارتباط با عقاید دانشآموزان درباره «خود» و نیز درباره موضوعات مرتبط با مدرسه وجود دارد.
عقاید درباره «خود»
عقاید درباره «خود» تحت عناوین مختلف مورد مطالعه قرار گرفته است؛ از جمله آنها، «خودپندارى»(3)، «خود اثربخشى»(4) و اسنادهاى سببى موفقیت و شکست است.
خودپندارى را مىتوان در مجموعهاى از عقاید درباره «خود»، مشاهده کرد. موضوعات مهمِ «خود» عبارتند از مفهومسازىهاى ابراز وجود و توانایى فیزیکى، ثبات عاطفى، مهارتهاى اجتماعى و کارآیى علمى. باندورا (Bandura,1982) استدلال مىکند که وقتى یک وظیفه ناشناخته است، یا وقتى اشخاص با دلیل پذیرفتهاند که منابع فردى یا اجتماعى در ارتباط با وظیفه دگرگون شده است، قضاوتهاى ثمربخشى مىکنند. این مفهومسازىهاى از «خود»، بر اساس تجربیات مستقیم و غیرمستقیم، متقاعدسازى، و خود اسنادىهاست. ادبیات روانشناختى مدارک کافى ارائه مىدهد مبنى بر اینکه عقاید اشخاص درباره کارآیى و کنترل آنها در ارتباط با حوزهاى از دانش (یک رشته تحصیلى)، نقش اساسى در انجام آنها ایفا مىکند. دانشآموزانِ داراى خود اثربخشى بالا، که انضباط بالایى را در یک رشته تحصیلى از خود نشان دهند، در آزمونهاى هوش، و آزمونهاى پیشرفت تحصیلى نمره بالاترى مىگیرند، و رتبههاى بهترى را نیز کسب مىکنند. ارتباط بین خود اثربخشى و پیشرفت تحصیلى، که تقریبا قوى است، طبیعتا دو سویه است. تحقیقات طولى انجام شده از سوى وینرت (Weinert,1989) نشان داد که این ارتباط دو سویه در مورد ریاضیات در کلاس ششم (سن 11ـ 12 سالگى) نمایان مىشود. قبل از این سن به نظر مىرسد این اثربخشى بچهها به طور مستمر به پیامد رفتارى مرتبط نباشد، زیرا بچهها ممکن است به خاطر اطلاعات ناقص، در مورد آنچه آنها لازم است یاد بگیرند، در مهارتهاى ضرورى و پیشنیاز، و در مورد توانایىشان براى هدایت و کنترل آموختههایشان، غلط قضاوت کنند. عقاید درباره «خود» در زمینه اسنادهایى که به پیروزى و شکست داده شده، نیز مطالعه شده بود. وینرت سه دسته از اسنادهاى سببى (علّى) را نام مىبرد: جایگاه کنترل، ثبات و پایایى، قابلیت کنترل. براى نمونه، دانشآموزانى که اعتقاد دارند در یک آزمون زبان ضعیفاند، ممکن است شکستشان را به لحاظ نوع آزمون بدانند (خارجى، متغیر، غیر قابل کنترل)، نه به توانایى اندکشان (درونى، ثابت، قابل کنترل) یا عدم تلاش (درونى، متغیر، قابل کنترل.) در آغاز آموزش ابتدایى بچهها موفقیت و شکست را بیشتر بر حسب تلاش یا عدم تلاش بیان مىکنند و در مرحله دوم عمومىترین عامل را توانایى مىدانند. نیکلاس (Nichollas,1984) مدرکى ارائه داد که نشان مىدهد برداشت جوانان از توانایى، در روشى که به «خود» اشاره دارد، مانند «یادگیرى از طریق تلاش کردن» است. تلاش و توانایى بچهها تا 11 سالگى تفاوت روشنى ندارد. مفهوم کاملتر «توانایى»، عبارت است از یک مقایسه اجتماعى که در آن ضرورى است تلاش / زمان(5) به کارى منجر شود که مورد توجه قرار دارد. برداشت نوجوانان از توانایى به عنوان «کارآیى» به دیگران مربوط است. آنها کارآیى نوجوانان را در یک رشته، با تجربیات مستقیم، با مقایسه کردن عملکرد و میزان تلاش آنها با سایر همسالانشان، و با وجود یا عدم وجود. علائم فیزیولوژیکى مىسنجند. بر خلاف دانشآموزان دوره ابتدایى، نوجوانان پى مىبرند که تلاش مىتواند توانایى کم را جبران کند، در نتیجه، توانایى واقعى پنهان مىماند. این باور به پنهانسازى تلاش و خوددارى از تلاش منجر مىگردد.
عقاید درباره موضوعات درسى گوناگون
دانشآموزان ممکن است عقاید گوناگونى درباره مواد درسى مختلف، پیدا کنند. براى مثال، آنها ممکن است تکالیف ریاضى را منطقى، مهم و مطرح بدانند، اما با این وجود، در دستهبندى، آنها را در زمره موضوعات درسى مشکل قرار دهند، که هیچ علاقه ذاتى به آنها ندارند. بر عکس، متن (درک مطلب) مىتواند داراى مفهوم مشترک، مهم، آسان براى یادگیرى، و ذاتا جالب باشد. عقاید درباره موضوعات درسى تحت دو عنوان اصلى مورد مطالعه قرار گرفته است: نگرشها و علایق.
نگرشها، یعنى احساسات و ادراکهاى ثابت و پابرجاى مثبت یا منفى در مورد یک موضوع درسى که در پاسخهاى رفتارى دانشآموزان انعکاس یافته است. دادهها در زمینه نگرشها به طور سنتى از طریق پرسشنامه جمعآورى شده، و آنها عامل تحلیلى را به چندین عامل مختلف تجزیه کردهاند. مکلود (1985) اظهار داشت که نگرشها به ریاضیات به دو شیوه متمایز از یکدیگر ایجاد مىشود. اول، دانشآموزان ممکن است نگرشى را که قبلاً به شبکهاى از حافظه پیوسته، (مانند نگرش به هندسه) به شبکهاى جدید اختصاص دهند (مثلاً نگرش به جبر.) دوم، نگرشهاى منفى یا مثبت ممکن است بر مبناى یک سرى از عکسالعملهاى عاطفى مکرر نسبت به مجموعهاى از تکالیف ریاضیات باشد. خلاصه، نگرشها ممکن است عکسالعملهاى اتوماتیکوار به موضوعات درسى تلقّى شوند، و این ویژگى آنها را در مقابل تغییر و مشکلات اندازهگیرى مقاوم مىسازد.
شیفیل (Schiefele,1991) این حقیقت را متذکر شد که مردم نیز روابط خاص را با رشتههاى درسى مختلف بسط مىدهند، و این رابطه در علاقه خاص آنها بر آن رشته انعکاس یافته است. او علاقه به یک موضوع درسى را جهتگیرى انگیزش ذاتى در زمینه خاص، معنا کرده و اظهار داشت که این جهتگیرى باید از جهتگیرى انگیزشى و نگرشهاى کلى متمایز باشد. او اثبات کرد که دانشآموزانى که میل دارند نمره بالایى بگیرند، [در حقیقت[ مىخواهند به خاطر علاقهاى که به یک رشته دارند، وارد آن شوند. براى مثال، دانشآموزانى که به متن (درک مطلب) علاقه نشان دادند نه فقط اطلاعات بیشترى به یاد آوردند، بلکه راهبردهاى ادراکى آنها نیز پردازش سطح عمیق را منعکس مىکرد (مثلاً، آنها نسبت به دانشآموزانى که پردازش سطحى و کم عمق را نشان مىدهند کمتر تکرار مىکنند، مفصلتر توضیح مىدهند، به دنبال اطلاعات بیشترى هستند و نقادانه مىاندیشند.)
ارزیابىها، تلاش، و مکانیزمهاى کنترل
ارزیابىها
بوکارت (Boekaerts,1991) با برداشتى که از کتاب پرنفوذ لازاروس و فولکمن ـ که تحقیقى است در زمینه استرس (فشار عصبى) ـ دارد، ارزیابى را یک جریان مقایسهاى پیوسته بین وظیفه محوله و نیازهاى موقعیتى از یک سو، و زمینههاى فردى و اجتماعى دریافتى براى آشنایى با این نیازها از سوى دیگر، بیان مىکند. او یک مدل ابتکارى ساخت که در آن مدل به ارزیابىها نقش محورى داده شده است.
همانگونه که در تصویر شماره 1 مشاهده مىشود، ارزیابى بر پایه سه مبدأ اصلى اطلاعات ترسیم شدهاند. اولین مبدأ اطلاعات، دریافت وظیفه و زمینه فیزیکى، اجتماعى و آموزشى که این وظیفه در آن قرار گرفته است (بخش 1). در بین مبدأ اطلاعات، حوزه فعال دانش و مهارتهاى خاص مربوط به وظیفه (کارآمدى) است (بخش 2). سومین مبدأ اطلاعات شامل ویژگىهاى فردى، مانند مجموعهاى از خود ادراکى مرتبط با عواطف و نگرشها است (خصلتها و خودپنداره) (بخش 3). اطلاعات از این سه مبدأ به حافظه کارى آورده شده (WM)(6) و به عنوان مرجعى براى ارزیابى کردن موقعیتهاى یادگیرى و تنها مرجع مرتبط با آنها مورد استفاده قرار مىگیرد. بنابراین، مىتوان گفت: ارزیابىها مجموعهاى از قضاوتها در مورد وظیفه هستند که عقاید درباره «خود» و درباره رشتههاى درسى را با هم تلفیق کردهاند. به عبارت روشنتر، دانشآموزان ممکن است درباره سختى وظیفه، تعداد منابع یادگیرى موردنظر و میزان تلاشى که باید صرف انجام وظیفه شود؛ نیز کیفیت متون آموزشى و اجتماعى (شامل پشتوانه مؤثر و عاطفى قابل حصول) تکلیف قضاوت کنند؛ و اینکه اشتیاق آنها براى شروع آن چقدر است. پیامد خالص یک ارزیابى پویاى مورد انتظار یا به دست آمده، ممکن است افزایش منابع، یادگیرى و ممکن است ضرر در منابع، و یا عملیات صفر(7) باشد.
وقتى دانشآموزان ناهمخوانى و اختلافى بین الزامات وظیفه و منابع آنها دریافت نکنند آنها انتظار ضرر در منابع را ندارند، بهزیستى و سلامت آنها در مخاطره نیست؛ این چیزى است که به عملیات صفر معروف است. بر عکس، وقتى دانشآموزان بین الزامات وظیفه و منابع آنها اختلاف ببینند، ممکن است موجب یک رفتار (غالبا عواطف و افکار منفى) و یا یک چالش (غالبا عواطف و ادراکات مثبت) گردد.
تحقیق بیشتر نیازمند بررسى مکانیزمهایى است که از طریق آنها ارزیابىها، وابستگىها، علایق و عواطف به جهات مختلف جریان یادگیرى مرتبط شده است. به هر حال، مىتوان فرض کرد که هردوى عملیات صفر و اختلاف ارزیابىها به یک قصد رفتارى منجر مىشود که فعالیت را با شیوه مهارتى آغاز کرده یا ادامه مىدهد (مسیر سمت چپ، تصویر 1)
این مسیر در نظر گرفته شده براى یادگیرى، داراى بخشهایى است که معمولاً براى بیان یادگیرى انگیزشى مورد استفاده قرار مىگیرد. به طور مشخصتر، یک قصد یادگیرى شکل گرفته و به فعالیتهایى (راهبردهاى شناختى و مهارتهاى فراشناختى) که جریان یادگیرى را هدایت مىکند معناشده و به افزایش کارآیى منافع به دست آمده از منابع منجر مىگردد. به عبارت دیگر، تهدید ارزیابىها با عواطف منفى و نقصان سلامتى مواجه است. چنین ارزیابىهایى به قصد انطباقى منجر مىشود که کار در شیوه مهارتى را متوقف و فعالیت در روش سلامت (بهزیستى) را آغاز مىکند (مسیر سمت راست.) وقتى فراگیران در این مسیر، که براى یادگیرى درنظر گرفته نشده، قرارگیرند، نگرانى اولیه آنها این است که چگونه با استفاده از شیوههاى انطباقى ترجیحى (انطباق مسئله محورى یا عاطفه محورى)، از ضرر در منابع جلوگیرى مىکنند تا سلامت (بهزیستى) را حفظ کرده یا بهبود بخشند.
هزینه تلاش
گفته شد که تفاوت قایل شدن بین تلاش و توانایى به عنوان دو مفهوم اسنادى براى توسعه دادن به معناى واقعى «اثر بخشى»(8) ضرورى است. هلمک (Helmke,1989) ارتباط بین خود اثربخشى و هزینه تلاش را روشن کرد. او از ارتباط غیرمستقیم بین خودپنداره براى ریاضیات(9) و تحقق ریاضیات(10) خبر داد. در پایان دوره ابتدایى دانشآموزانى که نمره توانایى خودپنداره ریاضیات آنها بالا است تلاشى کیفى انجام دادهاند که منجر به کسب رتبه بهتر شده است. به عبارت روشنتر، این دانشآموزان در جریان آموزش تلاش (ذهنى) بیشترى کردهاند تا بر متن درس تسلط یابند (مثلاً، توجه، پذیرندگى فکرى، تنظیم وقت تکلیف، و مزیتهاى مربوط به مدرسه مانند پشت کار، دوراندیشى، وقتشناسى، و نظم.) بر عکس، دانشآموزانى که درجه خود اثربخشى آنها پایین بود، تلاش کمترى انجام دادهاند، که این امر در افزایش زمان تکالیف و امتحانات انعکاس یافته بود. تلاش کم به افزایش اضطراب منجر شد و بر موفقیت در ریاضیات اثر منفى داشت. به نظر مىرسد خود اثربخشى شرایط درونى مساعدى را براى کسب مهارتهاى جدید ایجاد مىکند. دانشآموزانى که خود اثربخش هستند، عقیده دارند که از مهارتهاى لازم و کافى براى تنظیم جریان یادگیرى برخوردار هستند. این نتیجه مىتواند با یافتههاى دیگر مرتبط باشد و مىتوان نتیجه گرفت که ارزیابىهاى خوشبینانه (بوکارت 1992)، علاقه خاص به موضوع (شیفل Svhiefele,1991) ارزش بالاى وظیفه دریافتى (پینتریچ، Pintrichو د. گروت De Groot,1990) وظیفهمدارى (نیکلس)، و خود اثربخشى بالا (هلمک 1989) را باید به عنوان شرایط یادگیرى مطلوب در نظر گرفت که دانشآموزان را تشویق مىکند تلاش خود را به یادگیرى معطوف کنند.
نکته مهمى که باید یادآورى کرد، این است که به هرحال، دانشآموزان میل ندارند تلاشى را انجام دهند، در حالى که شرایط یادگیرىاى که دریافت مىکنند دلخواه آنها نیست. اتن (Otten) و بوکارت (1990) پى بردند که دانشآموزان سال اول متوسطه، به طور میانگین 3 ساعت صرف آماده شدن براى امتحان تاریخ کردند، در حالى که براى امتحان ادبیات فقط 10 دقیقه صرف نمودند. تحلیلهاى بیشتر نشان داد که دانشآموزان، تاریخ را موضوع جذابى نپداشتند (نگرش)، اما فهمیدند چگونه خود را براى امتحان تاریخ آماده کنند. بر عکس، آنها از دروس ادبیات خوششان آمد، اما ندانستند چگونه خود را براى امتحان ادبیات آماده کنند. وقتى از دانشآموزان درباره ارتباط بین نمرات دریافتى و آزمونهاى مربوطه سؤال شد، عده زیادى بعد از امتحان تاریخ تلاش خود را [موجب دریافت نمره] خوب دانستند، بر عکس عده کمى بعد از امتحان ادبیات این پاسخ را دادند. بعد از امتحان نهایى، عدم موفقیت در امتحان، به توانایى ضعیف و سختى وظیفه منتسب گردید. این نتایج نشان مىدهد وقتى دانشآموزان معتقدند تلاش به کسب مهارت منجر نمىشود، ممکن است از تلاش کردن خوددارى کرده و موضوع درسى را بسیار مشکل بپندارند (اسناد ثابت، خارجى)، یا منابع شخصى آنها ناکافى است (اِسناد ثابت، داخلى.) این اِسناد مىتواند آنها را از نکوهش در آینده در امان بدارد، اما آنها خود را در یک دور باطل نیز مىاندازند. علاوه بر این، دانشآموزانى که به خاطر خود اثربخشى پایین از تلاش خوددارى مىکنند، شانس خود را در بالابردن خود اثربخشى، علاقه و خود تنظیمى از دست مىدهند.
مکانیزمهاى کنترل رفتار
ضرورى است بین واژههایى که قبلاً بحث شد، و واژههایى که در چارچوب فراشناخت(11) وضع شده، تفاوت قایل شد. اغلب پژوهشگران قبول مىکنند که فراشناخت ممکن است به دو بخش تقیسم شود: دانش مربوط به شناختها، و ساماندهى شناختها. به هرحال، بیشتر آشفتگى مفهومى زمانى به وجود آمده که دادههاى مربوط به مطالعات مدیریت تلاش با دادههاى مربوط به مطالعات فراشناخت تلفیق شده بود. به خاطر بالا بردن شفافیت مفهومى، بوکارت پیشنهاد کرد واژه «راهبرد شناختى»(12) به پردازش فعالیتهایى که مستقیما به نتایج یادگیرى (مانند: بازشناسى، یادآورى، تحلیل، ساختن، شرح دادن) منجر مىگردد، معنا شود تا واژه «مهارتهاى فراشناختى»(13) به آن دسته فرایندهایى اختصاص یابد که پردازش اطلاعاتى را که از جریان یادگیرى پدید مىآیند (مانند جهت دادن، برنامهریزى کردن، بازنگرى کردن، منعکس کردن، مهیا کردن، ارزشیابى کردن) جهت داده و هدایت کنند و «مکانیزمهاى کنترل رفتار»(14) در جریان یادگیرى، تحت کنترل قرار گیرند. او بین برخى از مکانیزمهاى کنترل رفتار، همچون کنترلشناختى، کنترل عمل، کنترل عاطفه و احساس، کنترل نشانه بیمارى، و کنترل اجتماعى، تفاوت قایل بود. سه نوع اول کنترل در اینجا مورد بحث قرار خواهد گرفت.
کنترل شناختى به فرایندهاى شناختى از جمله عاطفه برمىگردد (مانند: ارزیابىها، عقیده درباره خود، یا علایق خاص به یک موضوع.) آنگونه گه توضیح داده شد، کنترل شناختى که داراى انگیزه درونى بالا و خود اثربخشى بالا است، به نیتهاى رفتارى، که فعالیت را در شیوه مهارتى شروع کرده یا ادامه مىدهد، منجر گشته و در کیفیت و کمیت میزان تلاش اثر مىگذارد. علاوه بر این، نکته مهم اینجاست که در یک موضوع یادگیرى، نیتهاى رفتارى فراوانى شکل گرفته است که بعضى از آنها تثبیت شدهاند، در حالى که بقیه طبق دلخواه و تصمیم دانشآموز نیست.
بر این اساس، کهل (Kuhl,1985) اظهار داشت که باید بین کنترل ذهنى و تلاشهاى فعال فرق گذاشت. او توضیح داد که براى رسیدن به هدف خاص، انتخاب آن هدف و پافشارى براى دستیابى به آن کافى نیست. تلاش قطعى فراوان، یا کنترل عمل، نیز براى تعیین نیت رفتارى و ایمن داشتن آن از رقابت با تمایلات کنشى، ضرورى است.
کهل خاطر نشان کرد که قانون رفتارى در زمینه نیت یادگیرى، به ویژه، با وجود گزینههاى رفتارى جذاب، یا وقتى فشار اجتماعى به یک تعهد و مسئولیت آسیب مىرساند، دشوار است. در چنین مواردى دانشآموزان باید فعالانه توجه خود را از رقابت کردن تمایلات کنشى دور نموده و نیت یادگیرىشان را حفظ کنند. این شیوه فعال کنترل «سوگیرى عمل»(15) نام گرفته و با شیوه غیرفعال کنترل که «سوگیرى حالت»(16) نامیده شده، مغایرت دارد. افرادى که در زمینه «سوگیرى حالت» نمره بالایى مىگیرند، بیشتر به بررسى حالت عاطفى و احساسى خود مىپردازند تا به بررسى تکلیف. فرق دیگرى که بین دانشآموزانى که فاقد کنترل عمل هستند وجود دارد در مورد: (الف) ناتوانى براى شروع کارهاى موردنظر به خاطر تردید و دو دلىها، (ب) ناتوانى در ادامه دادن به کارهاى موردنظر به خاطر نداشتن علاقه مستمر، (ج) ناتوانى در ادامه دادن به کارهاى موردنظر به خاطر اشتغال فکرى به عدم موفقیت و شکست مىباشد.
بوکارتز واژه «کنترل عاطفى»(17) را مطرح کرد تا به ساماندهى عواطف اشاره کند. او توضیح داد که وقتى سلامت از بین رفت، دانشآموزان تلاشهاى فکرى و رفتارى را براى اعاده سلامت خود تغییر خواهند داد. تلاش براى ساماندهى عواطف ممکن است به طور مؤثر فشار عصبى ناشى از تغییر تنشزا را به ذهن متبادر نماید، اما کنترل عواطف مىتواند موقتا دانشآموزان را آرام کند، بنابراین، فقط بر نشانههاى بیمارى تأثیر دارند و نه بر رفع اساسى و بنیادى آن. همانگونه که در جاى دیگر بحث شد (بحث فشار عصبى، انطباق، و یادگیرى)، شیوههاى مسئله محور و عاطفه محور انطباق، مىتواند به طور مؤثر از فشار عصبى در وضعیتهاى تحصیلى تنشزا جلوگیرى کند. اما بعضى از انواع انطباق براى فشار عصبى کوتاه مدت، مؤثرترند، در حالى که انواع دیگر آن، زمانى است که خطر همیشه پا برجاست. به هرحال، انواع کنترل عاطفى موفقیتآمیز دانشآموزان را از شیوه سلامت بیرون مىآورد و مسیر را براى ارزیابى مجدد و فعالیت در شیوه مهارت هموار مىنماید.
••• پىنوشتها
*. M. Boekaerts, Affect, Emotions and learning, in: The international Encyclopedia of Education,Ed: Torsten Husen, T. Neville Postlethwaite, (New York, Pergamon, 1995), vol.1, p. 199.
1. overlearned.
2. Self - concept.
3. Self- efficacy.
4ـ نسبت بین تلاش و زمان (تلاش در یک زمان مشخص.)
5. Working memorg
6. null operation.
(هر کارى که قابل اهمیت نیست، ولو اینکه ممکن است مفید باشد)
7. Efficacy.
8. Self-concept.
9. Mathematics achievement.
10. Metacognition.
11. Cognitive strategies.
12. Metacognitive skills.
13. Behavioral control mechanisms.
14. Action orientation.
15. State orientation.
16. Emotion control.