خشونت شناسی ( آسیب شناسی متون منتشره درباره خشونت )
اشاره:
مقاله، به آسیب شناسی گفتمان ژورنالیستی و حتی علمی در حوزة «خشونت» و نقد متدلوژی آن در مطبوعات و نشریات کشور پرداخته و آنها را به بازنگری در روال جاری خود فرامی خواند که شدیداً دچار ساده انگاری، سطحی نگری، یکسویه نگری (چه در مقام طرح مسئله و چه در مقام توصیف و نیز تحلیل آن) می باشند و به تفاوت خشونت دفاعی، مجازات قانونی، رفتارهای اجباری، اعمال نمادین و سیاست زدگی در تفکیک بحث و نتایج آن، التفات نداشته و بعلاوه گرفتار ضعف نگرش استراتژیک به مسئله می باشند و از جمله، بدین دلائل، گفتمان علمی و مطبوعاتی «خشونت» در کشور، ازحیث علمی و روشی، کاملاً ضعیف و سطحی ارزیابی می شود.
«ممکن نیست کسی به تاریخ و سیاست بیندیشد و از نقش عظیمی که خشونت همیشه در کار بشر ایفا کرده است، بی خبر بماند.» پیامدهای منفی خشونت، انسان را به سوی اصل «مدارا» در حیات سیاسی، اجتماعی رهنمون شد تا جامعه ای با ضریب امنیتی بیشتر تأسیس نماید اما سوءاستفاده از اصل «مدارا» در گسترة بین المللی نیز به زوال ارزش عملی آن منتهی شد تا آنجا که شاهد ظهور سبک های نوین خشونت می باشیم و اینجاست که ماهیت پارادوکسیکال خشونت، نزد اندیشه گران اجتماعی رخ می نماید. موارد پارادکس «نفی و اثبات»، پدیده هائی هستند که علی رغم انکار نظری، در مقام عمل، به سان یک واقعیت فراگیر، خود را بر جوامع تحمیل می نمایند. چنین است که محقق در برزخ «واقعیت» و «آرمان»، سرگردان مانده و از تحلیل دقیق آن عاجز می گردد:
«یکی از تناقض های آشکار در تمدن کنونی، آن است که از یک سو خشونت را به صورت موضوعی جذ اب و دلپذیر در آورده که تماشاچیان زیادی به سوی خود جلب می کند و از سوی دیگر در گفتارهای رسمی همان خشونت را پدیده ای زشت می شمارد.»
بر این اساس اگر چه نقد خشونت از دیرباز وجود داشته است ولی دوره ای از حیات بشری را نمی توان یافت که با عنصر خشونت در آمیخته نباشد. با تأکید بر همین بُعد است که برخی صاحبنظران از پیدایش گونه تازه ای از مدارا سخن به میان آورده که اگرچه از حیث نظری نافی خشونت ورزی است اما در عمل، نتیجه ای کاملاً مخالف داشته و خشونت زا می گردد:
«عدم مدارا با همان شدت گذشته ادامه خواهد یافت، جز آنکه این بار در لفافه تزویر و ریا پیچیده و پنهان [شده است]. از رهگذر این ریاکاری، عاملان عدم مدارا، خود را قهرمان مدارا و دیگران را دشمنان قلمداد می کنند. تو گویی عدم مدارا مِلک طلق آنهاست.»
مجموعه ای از ملاحظات در سال گذشته، موج تازه ای از اظهارنظرهای کارشناسی در موضوع خشونت را در ایران ایجاد نمود که حجم زیاد آن - افزون بر 350 مقاله و کتاب علمی اعم از تألیف و ترجمه - حکایت از حساسیت نسبت به این موضوع دارد. از طرف دیگر، درگیری جامعه با برخی پدیده های خشونت آمیز، زمینه ورود این موضوع به حوزه افکار عمومی را نیز فراهم آورد، به گونه ای که موضعگیریهای سیاسی روز، به میزان زیادی متأثر از دیدگاههای مختلف درباره خشونت بود. در این نوشتار، سعی بر آن است تا با تامل در جریان تحلیل خشونت نزد تحلیلگران داخلی، به ارزیابی نکات مثبت و منفی آن بپردازیم. خشونت به مثابه موضوعی که در سال گذشته توانسته سهم قابل توجهی از مباحث را به خود اختصاص دهد، اکنون می تواند مورد آسیب شناسی قرار گیرد و از این طریق نواقص روش تحلیل جامعه علمی برای ورود به مباحث مشابه، آشکار و رفع گردد. امید آن که رویکرد حاضر با تقویت جنبه های مثبت نگرش انتقادی در جامعه علمی ما بتواند در سلامت و دقت بیشتر این دیدگاه در عرصه های تحلیلی دیگر - همچون اصلاحات، حقوق زنان، جامعه مدنی و... - مؤ ثر افتد.
الف - ساده انگاری
حضور خشونت در تاریخ تحولات سیاسی باعث شده که برخی پژوهشگران، خشونت را امری بدیهی و بی نیاز از تعریف، تلقی نمایند حال آنکه در مقام تعریف، اختلاف نظر بسیار می باشد.
عده ای خشونت را نوعی رفتار سیاسی معرفی کرده اند که حاوی عنصر «اعمال ناشایست قدرت» است و به گمان برخی، حیطه آن محدودتر بوده و صرفاً کاربرد زمخت قدرت در درون یک واحد سیاسی را شامل می شود. در مقابل می توان از تعاریف عام و فراخی یاد کرد که خشونت را به «عمل خلاف نُرم و طبع» تعریف می نمایند که از نظر مصداقی، شمار بیشتری از رفتارها را در بر می گیرد. پذیرش هر یک از تعاریف بالا، در تعیین مصادیق «خشونت» و «مدارا» تأثیر بسزایی دارد و ما را وا می دارد تا قبل از ورود به مبحث تحلیل خشونت در جامعه، از مبانی نظری و شناخت مفاهیم سخن بگوییم. این مسئله که 95 درصد از متون علمی و تحلیلی ارایه شده در موضوع خشونت، از ارایة تعریف علمی روشنی برای خشونت باز مانده اند و صرفاً به بررسی مصادیق بیرونی به عنوان معیار تحلیل بسنده نموده اند، حکایت از آن دارد که تحلیلگران مسایل داخلی، نسبت به این اصل مهم، توجه لازم ندارند. این نقیصه، موجب صدور احکام بعضاً متفاوتی شده که در بحث جایگاه خشونت در اسلام، به کر ات مشاهده می شود. معنای مورد نظر از واژه خشونت نزد محققان، یکسان نبوده و لذا انتقادات متقابلی که به عمل آمده، چندان مطابق با واقعیت نیست. عدم تفکیک بین مفاهیم متمایزی چون «ترور»، «شکنجه»، «مجازات قانونی»، «شدت عمل»، «صلابت»، «قاطعیت» و واژگانی از این قبیل، منجر شده تا همة آنها در ذیل عنوان واحد و مجمل «خشونت» آمده صدور حکم برای خشونت با مشکل مواجه گردد.
به عنوان مثال کتاب «خشونت، حقوق بشر و جامعه مدنی» که پنج مقالة آن در سالهای 76 و 77 عرضه گردیده اند، از حیث محتوایی نه متوجه نقد «اصل خشونت» بل در رد «پدیده شکنجه» می باشند. بدین ترتیب که مؤ لف در مقاله «اخلاق و خشونت»، از شکنجه و آدم کشی سخن گفته و اینکه جامعه مدرن با به نمایش گذاردن این صحنه ها، عملاً به رواج خشونت - و نه تحدید آن - دامن زده است.
سایر مقالات این نوشتار نیز به نحوی متوجه همین معنا از خشونت می باشد و با استناد به «حقوق بشر»، آنچه را رد می نماید، شکنجه و نه خشونت ورزی است! این در حالی است که برخلاف محتوای اثر، مولف در مقام بیان به کر ات از لفظ «خشونت» بهره می برد، تا آنجا که بدون رعایت محتوا، در عنوان اثر نیز از عنوان «خشونت» استفاده نموده که به هیچ وجه قابل توجیه نیست. پیشنهاد مشخصی که از حیث روش شناسی می توان به مؤ لفین داشت آن است که در ابتدای بحث نخست غرض خود از مفاهیم و واژگان اصلی را مشخص کنند تا دیگران بتوانند به بررسی آن همت گمارند. بدین خاطر است که «کراسمن» با اشاره به منازعات بی حاصلی که بر اساس ابهام موجود در الفاظ و معانی در میان اندیشه گران رخ می نماید، می نویسد:
«اگر معنای واژه هایی را که به کار می بریم به دقت و وضوح ندانیم، نمی توانیم درباره هیچ چیز به نحو سودمندی بحث کنیم. بیشتر مباحثات بیهوده ای که همه وقتمان را بر سر آن ضایع می کنیم، عمدتاً معلول این واقعیت است که هر کداممان نزد خود معانی مبهمی از الفاظی که به کار می بریم در نظر داریم و فرض را بر این قرار می دهیم که مخالفان ما نیز آن واژه ها را به همان معانی به کار می برند. اگر از اول الفاظ را تعریف کنیم، بحث هایمان به مراتب سودمندتر خواهد بود.»
و به نظر می رسد که جامعه علمی ما امروزه به شدت محتاج چنین روشی است.
گذشته از عامل پیشین، می توان از عدم توجه به «بستر» یا «متن»(Contex) بروز عمل خشونت آمیز، به عنوان عامل دیگری یاد نمود که معمولاً در تحلیل ناقص پدیده خشونت موثر بوده است. این واقعیت که پدیده ها با توجه به شرایط زمانی و مکانی (یا به اصطلاح فلاسفه علوم اجتماعی؛ متن) معنا می شوند و چنانچه متن تغییر نماید، معانی و مصادیق نیز متحول می شوند؛ در فلسفه علم امروز پیروان زیادی دارد.
اصل فوق، ما را از ساده کردن بیش از حد «خشونت» باز می دارد و مجبور می کند در برخورد با پدیده ای همچون «ارتداد» یا «قصاص» و مواردی از این قبیل که در متن گفتمان اسلامی معنا می دهند، محتاطتر عمل نموده و از انتساب خشونت به آنها خودداری نماییم. براستی چگونه می توان معیارهایی از فرهنگهای دیگر به عاریت گرفت و سپس با آنها به ارزیابی رفتارهای اجتماعی - سیاسی فرهنگ دیگری برخاست؟ آیا باز تعریف «خشونت» در درون هر گفتمان و سپس ارزیابی رفتار بازیگران، تنها راه حل معقولی نیست که می تواند ما را از «ساده انگاری» در برخورد با پدیده پیچیده «خشونت»، حفظ نماید؟ بهرحال بدیهی است که برای ارزیابی عملی چون «قصاص»، نمی توان به معیارهای فرهنگی که قادر به درک معنای واقعی پدیده های اسلامی نیست، استناد جست و طرح چنین شبهاتی حکایت از ساده نمودن بیش از حد مسئله دارد.
می بینیم که خشونت را نبایستی پدیده ای واضح و بی نیاز از تعریف، فرض کرد و این پدیده به ظاهر آشکار از حیث مفهومی چندان هم واضح نبوده و همین است که منجر به تنو ع مصادیق و ارزیابی ها می گردد. متاسفانه اکثر گویندگان و نویسندگان به معنای مبهم خشونت اکتفا کرده، بدون تامل نظری لازم اقدام به طرح، نقد یا تایید آن نموده اند. آسیب فوق، مفروضات، فرضیه ها و نتایج پژوهش های به عمل آمده را متزلزل می سازد. بنابراین میزان اعتبار این مقالات و سخنرانی ها و کتابها، محل نقد بوده و لازم است به بازسازی علمی همة آنها همت گمارد. اتکأ به باورهای خام عمومی اگر چه از نظر ژورنالیستی چندان محل انتقاد نیست اما مع الاسف رایج شده است:
«فقط کافی است روزنامه ها را بخوانیم تا مشاهده کنیم که تبلیغات»، برای این که توفیق پیدا کند، وابسته به خلط معانی الفاظ است.»
اما برای پژوهشگران حوزه علوم اجتماعی که داعیه حل معضلات اجتماعی را دارند، چنین مغالطه ها و سهل انگاری ها به هیچ وجه پسندیده نیست و باید شدیداً از آن پرهیز شود.
ب - سطحی نگری
پدیده های اجتماعی چندین لایة مفهومی دارند که باید ما را از سطحی نگری منع نمایند، اما متاسفانه در تحلیل پدیده خشونت کمتر مورد توجه قرار گرفته است. در تألیفات و مقالات، اولاً تحلیل چیستی و چگونگی بروز رفتارهای خشونت آمیز به اجمال برگزار شده حال آنکه نتیجه تحقیقات به عمل آمده و از جمله، پژوهش مفصل «تدرابرت گر» نشان می دهد که خشونت به مثابه یک رفتار اجتماعی، دارای طیفی از تئوریهای متنوع می باشد که چرایی وقوع آن را توجیه و تفسیر می کند. نظریاتی چون محرومیت نسبی، توقعات فزاینده، مبانی فرهنگی، تضادهای طبقاتی،... که هر یک استدلال ویژه خاص خود را دارند. اما در مباحث جاری در کشور در حوزة «خشونت» متأسفانه جنبه تحلیلی و استدلالی قضیه چندان روشن نیست، به گونه ای که مد عیات اظهار شده، مستند به آمار، ارقام و یا اصول نظری مشخصی نمی باشد. به عنوان مثال در کتاب «خشونت سیاسی: نظریات، مباحث، اشکال و راهکارها» اگر چه فصولی برای ارایه راهکارهای مناسب ایران پیش بینی شده ولیکن این راهکارها - از قبیل تقویت نهادهای اجتماعی و مبارزه با مفاسد اجتماعی، تقویت حوزه پژوهشی و آموزشی و اطلاع رسانی، برنامه ریزی و طراحی دقیق شهری - برگرفته از پاره ای از ملاحظات نظری صرف می باشند که میزان انطباق آنها با وضعیت ایران هرگز مشخص نیست. همین نقیصه در اثر آقای رامین جهانبگلو به شکل واضح تری خود را نشان داده که در تایید اصل «پرهیز از خشونت» در فرهنگ و تمدن ایرانی به صرف نقل فرازی از اندیشه سعدی اکتفا کرده و می نویسد:
«این خود مجالی است که سعدی، یکی از شخصیت های بزرگ عرفان ایران را مطرح نماییم تا نشانه ای از تمایلات انسان گرایانة اسلام باشد.»
بدیهی است که نقل حکایتی از گلستان در «رد خشونت» به هیچ وجه نمی تواند در تحلیل واقعی پدیده مؤ ثر باشد و ضروری است که در این زمینه با پرهیز از ساده انگاری، به کشف منطق موجود در ورای حکایات و تحلیل شرایط تاریخی بپردازیم. گذشته از آثار فوق، اکثر مقالات مندرج در نشریات در موضوع خشونت، متاسفانه از این حیث مورد نقد جدی می باشد و معلوم نیست که صاحبان مقالاتی که در موضوع ایران وارد بحث شده اند، برپایه چه آمار و ارقامی به تایید خود و رد دیدگاه مقابل پرداخته اند. نبود موسسات ویژه پیمایش های اجتماعی و نظرسنجی های تخصصی، عدم اعتقاد به ضرورت نشر این اطلاعات و بالاخره ذهنی گرایی اکثر تحلیل گران، منجر به شیوع این آفت در متون موجود گردیده که لازم می آید در مقام تهیه آثار پژوهشی بعدی از آنها احتراز شود.
این در حالی است که روش تحلیل در آثار مشابه غریبان متفاوت بوده و مشاهده می شود که برای انطباق تئوری مثلاً «محرومیت نسبی» بر شرایط کشورهای مختلف، پژوهش های موردی و مصداقی متعددی صورت گرفته و سپس با استناد به آمار و تحلیل آماری، اقدام به رده بندی کشورها از حیث استعدادشان برای بروز خشونت، نموده اند. «تدرابرت گر» از جمله پژوهشگران بنام این حوزه می باشد که الگوی تحقیقاتی او می تواند، به میزان زیادی به کار محققان داخلی بپاید. فرمول ریاضی پیشنهادی وی برای رده بندی کشورها، کاری است بدیع که نمونه آن را در فارسی ندیده ایم. باید پذیرفت که تحلیل مطابق این روش بسیار مشکل و از طرف دیگر، قابلیت نقد و بررسی بیشتری دارد که عملاً پاره ای از نویسندگان را وا می دارد تا به سوی طرح دیدگاههای کلان و انتزاعی بروند. با اینحال به نظر می رسد که آنچه مورد نیاز جامعه علمی ما است، پرهیز از سطحی نگری و تلاش برای تحکیم مبانی نظری و استدلالی آن می باشد. برای این منظور باید دو کار با هم صورت گیرد:
اولاً - تئوریهای بومی ویژه شرایط ایران تولید گردند؛
ثانیاً - تئوریها با استعانت از پژوهش های موردی و پیمایشی با واقعیات عینی جامعه پیوند خورده، صرفاً حالت انتزاعی نداشته باشد. تنها در این صورت خواهد بود که جدالهای لفظی تقریباً کاهش یافته، در عوض تحلیل های آماری و واقعی، موضوع بحث خواهند شد.
ج - یکسویه نگری
پیچیده بودن پدیده های اجتماعی، می طلبد تا محققان به هنگام پژوهش، به موضوعات نگرشی عام داشته و سعی نمایند پس از درک ماهیت کلی مسأله به تحلیل آن بپردازند. اما متون پژوهشی موجود در باب خشونت، از این امتیاز ارزنده کمتر بهره مند می باشند و ما شاهد یکسونگری در پنج مقام متفاوت می باشیم:
1- یکسویه نگری در مقام «طرح مسأله»
منابع موجود در موضوع خشونت معمولاً از آن حیث که در مقام بررسی مساله صرفاً به وجهی خاص از موضوع نظر داشته اند، محل نقد و ارزیابی می باشند. به عنوان مثال در بحث از سیر جریان تحول سیاسی در جوامع انسانی، این مطلب که خشونت و اندیشه عدم خشونت همواره همراه هم بوده اند و هر دو در تعیین سرنوشت بشر نقش ایفا نموده اند، نادیده انگاشته شده و لذا مشاهده می شود که در بعضی از مقالات صرفاً با استناد به شیوع مصادیق خشونت در رفتارهای اجتماعی، این پدیده موجه دانسته شده و یا بالعکس در بعضی دیگر با اتکأ به مذمت نظری موجود درباب خشونت، کلاً مردود شمرده شده است. این یکسویه نگری، جامعیت تحلیل های ارایه شده را خدشه دار نموده و در حد پیش داوری فارغ از پژوهش، آن را تنزل می دهد که البته برای خواننده چندان جذابیتی ندارد. لازم به ذکر است که یکسویه نگری قبل از هر چیز نتیجه گیری مؤ لف را از اعتبار، ساقط و بدین ترتیب، خواننده احساس می کند که بامتنی شعاری و نه علمی مواجه است.
2- یکسویه نگری در مقام توصیف
خشونت اگرچه واقعیتی غیرقابل انکار در زندگی اجتماعی است ولیکن قبل از تحلیل آن، ما نیازمند توصیفی واقع بینانه از نحوه حضور آن و بویژه چگونگی برخورد دیگران با آن می باشیم. به عنوان مثال اگر در مقام توصیف پدیده ای «عدم خشونت» فقط به وجهی از عملکرد افراد و گروهها تاکید گردد که دلالت بر نفی خشونت دارد، آنگاه مؤ لف و خواننده به آنجا می رسند که گویی نوعی اجماع علمی در رد تمام عیار این پدیده وجود دارد حال آن که کلیه افراد، گروهها و موسسات معمولاً آمیزه ای از «خشونت» و «عدم خشونت» را در کارنامه خود دارند و جهت تحلیل سالم، لازم است تا به هر دو بُعد توجه گردد. مثلاً اگر چه سیمای ضدخشونت سعدی، آن گونه که در کتاب «اندیشة عدم خشونت» آورده شده صحیح است، اما نباید فراموش کرد که سعدی دارای آرأ و اشعار دیگری هم می باشد که ضرورتاً با اد عای مؤ لف، همسانی کامل ندارد. مثلاً آنجا که می گوید:
«آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من
آن منم گر در میان خاک و خون بینی سرم
کانکه جنگ آرد به خون خویش بازی می کند
روز میدان و آنکه بگریزد به خون لشگری»
در مورد مقالات توصیفی از نسبت دین و خشونت، این نقیصه به شکل بارزتری نمود پیدا می کند که به طور مشخص در برداشت ناقص و یکسویه از دین و خشونت تجلی می نماید.
خلاصه آنکه توصیف وجهی از واقعیت، منجر به انحراف خواننده و مؤ لف در ارزیابی آن واقعیت می شود. روش مناسب در این موارد، آن است که به هنگام توصیف، سعی شود تمام وجوه و ابعاد مسئله بیان گردد و سپس نسبت بین آنها تحلیل و منطق رفتاری فرد یا گروه کشف گردد.
3- یکسویه نگری در مقام تحلیل
در مقاله «حقوق بشر و مسئله نسبیت باوری فرهنگی»، مؤ لف به طرح این فرضیه پرداخته که نسبیت باوری فرهنگی به روا داری و عدم خشونت منجر می گردد. و بدینوسیله با استفاده از جذابیت عنوان «عدم خشونت»، به تایید «نسبیت باوری فرهنگی» پرداخته است. ارزیابی هایی از این قبیل که حکایت از «سیاه و سفید» دیدن پدیده ها و ضرورت رد یا قبول یک گزینه دارد، به شکل عامی در میان آثار منتشره به چشم می خورد. با مراجعه به سخنرانی ها و مقالات می توان به بارزترین شکلی رد پای یکسویه نگری تحلیلی را مشاهده کرد. تاکید بر رد خشونت از یک طرف، چنانکه می خوانیم:
«اگر بخواهیم طرفدار خشونت باشیم، دیگر نخواهیم توانست که طرفدار آزادی باشیم. در آن صورت، طرفدار آزادی خشونت خواهیم بود.»،
و توجیه آن از طرف دیگر؛
«همه حکومت ها بدون استثنا از قدرت تنبیه برخوردارند، چه لیبرال و چه غیرلیبرال. بحث به سر حدود قدرت است، نه اصل وجودی آن»،
این حکایت از نوعی عدم انسجام نظری در تحلیل های به عمل آمده دارد که ریشه در عدم تفکیک گونه های مختلف خشونت دارد. آنچه از نظر روش شناختی، قابل دفاع می نماید، برخورد «احتیاط آمیز» با پدیده های اجتماعی می باشد که در این صورت، دیگر مجالسی برای اتخاذ مواضع رادیکالی نمی ماند. به عنوان مثال میتوان به الگوی تحلیلی «دونالد هانل» (Doonald, J. Hanel) و «ریچارد کلوتربوک «Richard Clutterbuck» برای ارزیابی و پدیده جنگ و تروریسم اشاره داشت که از نظر چارچوب تحلیلی، بسیار موجه می نماید. این دو نویسنده در مواجهه با پدیده های خشنی چون «جنگ» و یا «ترور»، نخست به درک مفاهیم و سپس تفکیک گونه های آن پرداخته اند و متعاقب آن، احکام مربوط به هر یک از گونه های جنگ و ترور به تفکیک آمده است.
در مورد خشونت نیز همین حکم صادق می باشد. مثلاً «سودهر کاکار»(Sudhir Kakar) در «گونه های خشونت: هویتهای فرهنگی، مذهب و نزاع»، یک اثر پژوهشی بسیار جالب توجه را پیش روی خواننده گذارده که می تواند در تحلیل خشونت در سایر کشورها نیز به کار آید.
«کاکار» برای ارزیابی مقوله خشونت در شهر حیدرآباد هندوستان، با توجه به جغرافیای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی این شهر، نخست گونه های رفتارهای خشونت آمیز را برشمرده و سپس مصادیقی را موجه و مابقی را نفی نموده است. اگر چه احکام صادره از سوی کاکار ممکن است جانبدارانه به نظر برسند و حقوق مسلمانان هندی را لحاظ نکند، اما روش به کار گرفته شده، موجه و علمی بوده و استفاده از آن می تواند کمک بسیار مؤ ثری برای هدایت جریان تحلیل سیاسی - اجتماعی در ایران باشد. آنچه در اینجا بر آن تاکید می گردد، ضرورت خروج تحلیل گران جامعه ما از چارچوب نظری است که در آن، پدیده ها یا «کاملاً مثبت» و یا «کاملاً منفی» دیده می شوند. به عبارت دیگر باید بینش تحلیلی «سیاه / سفید» را به کناری گذارد و قایل به دیدگاههای استدلالی و بینابینی شد. در چنین صورتی است که می توان از مفاهیم تازه ای چون «خشونت مقدس»، «خشونت مشروع»، «خشونت معطوف به خارج»، «خشونت معطوف به داخل» و امثال آن سخن گفت که حکم آنها ضرورتاً یکی نیست. تقسیم بندی های بالا در درون گفتمان های اجتماعی مختلف معنا یافته اند و چنان نیست که بتوان برای آنها در کلیه فرهنگها مصادیقی را جستجو نمود. مثلاً پائول ویلکینسون Paul) (Wilkinson در «دیدگاه انگلیسی در خصوص تروریسم»، با آوردن چندین مورد پژوهشی نشان می دهد که «خشونت معطوف به خارج» هر آنگاه که صیانت از امنیت شهروندان و منابع ملی کشور اقتضأ نماید، جایز می باشد. و یا «یونا الکساندر»Yonah Alexander) » در «تروریسم خاورمیانه: تهدیدهای جاری و چشم اندازهای آتی»، باتکیه بر عامل «تهدید»، حضور خشونت آمیز بیگانگان در خاورمیانه را توجیه می نماید آنهم بدون این که احکام ارزشی فوق با اصول دموکراتیک کشورهایشان از در تعارض درآید. روش فوق حکایت از توان مولفان مذکور در تحلیل گونه های خشونت و پرهیز از صدور حکم کلی دارد، حال آن که در جریان مباحثات جاری در موضوع خشونت در کشور ما، مشاهده می شود که تمایل شدیدی به تعیین تکلیف حزبی برای کلیت این پدیده وجود دارد و سعی بر آن است تا نظر مخالف یا موافق در رد یا اثبات صراحتاً و در یک کلام بیان و به خواننده منتقل گردد. مرور حداقل تیترهای مقالات جراید و نشریات ایران، مبین حاکمیت نگرش فوق بر جامعه ما است:
- خشونت و ترویج آن امری ناپسند و خلاف مهربانی اسلام است.
- طرفداران خشونت، مانع اجرای قانون هستند.
- همه از خشونت متنفریم...
- در اسلام خشونت معنا ندارد.
- در اسلام اصلاً خشونت وجود ندارد.
البته جریان تحلیلی اقلیتی را که بر خلاف بینش فوق عمل می نماید، نیز نباید نادیده گرفت. این گروه از تحلیلگران به درستی بین گونه های خشونت در بستر فرهنگ ایرانی تفکیک قایل شده، هر یک را جداگانه ارزیابی می نمایند. چنین به نظر می رسد که باید امیدوار بود تا روش اقلیت، مقبولیت یافته و جنبه عمومی پیدا کند.