بررسی اجمالی تعلیم و تربیت و علم اسلامی
تعلیم و تربیت و علم اسلامی دربرگیرندهی چنان گسترهی وسیعی از فضای فکری و عرصهی تاریخ است که در این وجیزه، جز با اشاره به برخی اصول و ویژگیهای برجستهیی که همواره این دو مقوله را به مثابه جلوههای اصیل روح و وجوه بارز تمدن اسلامی متمایز ساخته است، دشوار بتوان حق آنها را ادا کرد. مقصود از بیان پارهیی موفقیتهای مسلمین در این حوزهها، صرفاً به دست دادن نمونههایی است که برای توضیح آن اصول و ویژگیها ضرورت دارند و برشمردن توفیقات مسلمانان در این زمینهها به نحو جامع منظور نظر نیست. ذکر این نکته نیز لزومی ندارد که ارائهی حتی فهرستی از این توفیقات و دستاوردها، مستلزم نگارش چندین جلد کتاب است.(1)
تعلیم و تربیت و علم اسلامی که در طی قرون در تمدن اسلامی ظاهر شده و بسط پیدا کرده است، صرف نظر از منشأَ تاریخی آن، دارای ماهیتی اسلامی است. تمدن اسلامی همچون ارگانیسمی زنده علوم گوناگون را از منابعی بسیار متفاوت ــ از چین گرفته تا اسکندریه و آتن ــ هضم و جذب کرد، و هر آنچه درون این ارگانیسم باقی ماند و بهعنوان موجودی زنده پرورش یافت، ضمن استحالهی کامل، هویتی اسلامی یافت. تعلیم و تربیت و علوم اسلامی، فارغ از مبدأ و سرچشمهی خویش، همواره با اصول دین اسلام و روح قرآن ــ که تجلی اصلی اسلام است ــ نزدیکترین و عمیقترین پیوندها را داشته است.
بر اساس دیدگاه سنتی اسلامی، قرآن شامل ریشهها و مبادی همهی معارف، به استثنای اطلاعات علمی، است. این کتاب آسمانی اگر چه اصول معرفت را به تمامی دربر دارد، برخلاف دعوی برخی نویسندگان متجدد که کوشیدهاند نظریهی علمی خاصی را در آیات آن بیابند، کتابی صرفاً علمی نیست. واژهی «قرآن» به معنی «از حفظ خواندن» است. بعضی مفسران نیز آن را «جامع» معنا کردهاند، یعنی گنجینهیی که در آن همهی گوهرهای حکمت گرد آمده است. این کتاب مقدس را «فرقان» هم خواندهاند، زیرا معیار مطلق شناخت است که به واسطهی آن، حق از باطل تمییز داده میشود. قرآن «امّ الکتاب» است چرا که هر معرفت اصیلی که در هر کتابی» یافت شود، در نهایت از بطن آن زاده میشود. همچنین کتاب هدایت» است، زیرا نه فقط راهنماییِ اخلاقی که هدایت آموزشی را هم دربر دارد؛ هدایتی که کل وجود بشری را به عمیقترین و کاملترین وجه تعلیم داده و تربیت میکند. تعجبی ندارد که این کلام الهی در زمینههای تعلیم و تربیت و علوم اسلامی، همواره از آغاز تا انجام آن، در آنِ واحد، سرچشمه و غایت، منبع الهام و سرمشق و راهنمای آن بوده است.(2)
زندگی فرد مسلمانِ مستغرق در حضور دائمی قرآن، گواهِ جریان پیوستهی تعلیم و تربیتی بود که بر صورت و معنای وحی قرآنی، به گونهیی که در این کتاب مقدس و نیز در جوهره و وجود شخص پیامبر (ص) تجلی یافته است، تکیه داشت. از آن هنگام که شهادت بر یگانگی خداوند و تصدیق دین او با ذکر لا اله الا الله» در گوش نوزاد تلقین میشد تا لحظهی مرگ، آیات قرآن و احادیث پیامبر (ص)، ضمن شکل دادنِ روح و جان فرد مسلمان، مضمون اصلی و نیز محیط آموزش او را فراهم میساخت و اصول و غایات علوم را مشخص میکرد. طلب علم و تجلیل حقیقی از آن (3)، همواره ذیل تلقی معرفت بر اساس کیفیت و ماهیت قدسی آن انجام میگرفت. از این رو علم در اسلام هرگز از امر قدسی(4) منتزع نشد و کل نظام آموزشی، و علومی که این نظام زمینهی رشد و تکامل آنها را فراهم میساخت، در عالمی سرشار از قداست امکان حیات مییافت. هر آنچه ادراک میشد دارای کیفیتی عمیقاً مذهبی بود، نه فقط به این دلیل که موضوع هرگونه معرفت آفریدهی خدا است بلکه بیشتر از آن رو که قوهی ادراک به عنوان موهبتی الهی و استعدادی فطری، متعلق به عالم صغیر بشری است که از ملکوت نشأت میگیرد؛ حتی مقولات منطقی هم انعکاس عقل الهی در ساحت ضمیر انسانیاند.(5)
تعلیم و تربیت اسلامی به واسطهی مرتبط بودن با امر قدسی، و در نتیجه با کمال، میبایست به کل ساحت وجودی مردان و زنانی که جویای فراگیری بودند التفات داشته باشد. هدف از تعلیم و تربیت تنها آموزش فکر و نظر نبود، بلکه به کل وجود شخص عنایت داشت. به همین جهت، در آموزشِ صرف یا انتقال علم خلاصه نمیشد و به پرورش کل وجود دانشجو نیز میپرداخت. معلم فقط ناقل دانش و معرفت نبود، بلکه مربی جان و شخصیت انسانها نیز شمرده میشد؛ چنان که واژهی معلم به تدریج معنای مربی را نیز دربر گرفت. این لفظ رفتهرفته از معنای ضمنی اخلاقی که در عالم متجدد، بهخصوص در سطوح عالیتر تحصیل، تقریباً به طور کامل از مسئلهی آموزش و انتقال علم منفک شده است انباشته گردید.(6) نظام آموزشی اسلامی هرگز پرورش فکر و ذهن را از تربیت جان و کل وجود فرد جدا نکرد و بر انتقال یا اکتساب علم بدون کسب صفات اخلاقی و معنویِ فرد مقتضی، صحّه نگذاشت. در واقع، برخورداری از علم بدون کسب صفات اخلاقی چنان در فرهنگ اسلامی خطرناک تلقی میشد که سنایی در وصفِ عالمی که فاقد فضایل اخلاقی و معنوی است، ضمن دزد» خواندن وی چنین سرود: «چو دزدی با چراغ آید، گزیدهتر برد کالا.»
در فرایند تعلیم و تربیت اسلامی که کل زندگی فرد مسلمان سنتی را دربر میگرفت، مراحل و دورههای متمایزی را میتوان تشخیص داد. مرحلهی نخست تعلیم و تربیت در خانواده بود که طی آن، والدین در مسائل مذهبی و امور مربوط به زبان، فرهنگ، آداب اجتماعی و غیره، نقش آموزگار و مربی را ایفا میکردند.(7) این دوره که معمولاً طولانیتر از دورهی پیش از کودکستان در غربِ امروز بود به مرحلهی تحصیل در مکتبخانهها منتهی میشد و کم و بیش با دورهی دبستان و اوایل دبیرستان در روزگار ما منطبق بود. سپس دورهی تحصیل در «مدرسه» آغاز میشد که تقریباً معادل دورهی تحصیلی سالهای آخر دبیرستان و اوایل دانشگاه بود. آخرین مرحله هم دورهی تحصیل در «جامعه» (دانشگاه)، یعنی عالیترین سطح تحصیلات رسمی بود. در بسیاری از مناطق عالم اسلامی مدرسه شامل «جامعه» نیز بود و تحصیلات دبیرستانی و دانشگاهی را یکجا دربرداشت.
مکتبخانه نه فقط کودک را با شالودهی دینی زندگی، جامعه و تمدن آشنا میکرد، بلکه مقدمهیی برای آشنایی و تسلط او بر زبان نیز بود. بدیهی است که وضع کودکان عرب با کودکان مسلمان غیر عرب تفاوت داشت، ولی بیتردید در مورد هر دو گروه، سوادآموزی مفهومی مذهبی داشت و جریان خواندن و نوشتن به خودیِ خود فعالیتی مذهبی شمرده میشد. واژهی «قلم» ــ که کودک با آن نخستین کلماتش را مینوشت ــ ابزار وحی نیز بود که حتی خداوند در قرآن بدان سوگند خورده است. همین طور «کتاب» پیش از هر چیز به مفهوم کتاب وحی، یعنی قرآن، و شامل همهی معانی ضمنی این لفظ در متن اسلام بود. سنتِ محترم شمردن متون چاپی قرآن که در پی ورود صنعت چاپ به عالم اسلام در میان مسلمانان رایج شد مبتنی بر این نگرش بود که متن مکتوب را با امر قدسی مرتبط میدانستند.
کودکان غیر عرب، زبان خود را میآموختند، ولی چون هم حروف الفبا(8) و هم بسیاری از اصطلاحاتی که بر اندیشههای مذهبی و اخلاقی دلالت داشتند مأخوذ از زبان عربی قرآنی بودند، این دو نوع آموزش تضادی با هم پیدا نمیکردند، بلکه مکمل یکدیگر بودند. بسیاری از کودکان نیز به جای تحصیل در مدرسه ــ که در محوطهی مساجد قرار داشت ــ در خانه آموزش میدیدند. این امر به ویژه دربارهی دختران صدق میکرد؛ اگر چه در بسیاری موارد دختران هم بیرون از خانه، در آموزشگاههای رسمی و حتی در «مدرسه»ها، حضور مییافتند.(9) علاوه بر این، بسیاری از کودکان تحت آموزشهای شفاهی که بر قرآن و ادبیات سنتی مبتنی و از کیفیت علمی بالایی برخوردار بود، قرار داشتند؛ به نحوی که سوادآموزی به هیچ وجه مترادف با انجام تحصیلات رسمی نبود. دانش ادبیِ قابل توجه برخی مسلمانان «بیسواد»، حتی امروز، گواه توانمندیِ آموزش شفاهی غیر رسمی است که معمولاً از سنین پایین آغاز میشد.(10)
«مدرسه» در اوایل تاریخ اسلام به یک نهاد آموزشی رسمی تبدیل شد و تا قرن چهارم هجری قمری/دهم میلادی به صورت نظام دانشگاهی تمام عیار درآمد. این نوع مؤسسات دارای چنان تشعشع و اهمیتی بودند که بهزودی در بخش وسیعی از عالم اسلام به عناصری در خور توجه بدل گشتند و در حقیقت نقش مهمی در تأسیس مراکز آموزش عالی اروپایی ایفا کردند؛ نقشی که اخیراً به طور کامل مورد تأیید قرار گرفته است.(11) مدارس، طیف وسیعی را دربر میگیرند؛ از آموزشگاههای نسبتاً کوچک و معمولی با تعداد صد یا دویست شاگرد تا دانشگاههای بزرگی چون قرویین در فاس مراکش که بیش از هزار و صد سال قدمت دارد، همچنین الازهر(12) که نزدیک به هزار سال قبل در قاهره تأسیس شد و هنوز بزرگترین مسند علمی اهل سنت به شمار میرود و یا مدرسهی علمی شیعه در نجف(13) که حدود نهصد سال پیش بنیان نهاده شده است. در این بین، برخی مدارس مانند نظامیه ــ که خواجه نظام الملک، وزیر سلجوقی، در بغداد و نیز در خراسان تأسیس نمود ــ توسعه یافتند و به صورت نظامی دانشگاهی با شعب متعدد درآمدند. مدارس که تقریباً همیشه جزء موقوفات بودند و دانشجویان در آنجا غذا و مسکن رایگان و مبلغی برای سایر هزینههای خود دریافت میکردند، با دقت فراوان در محیطی زیبا بنا میشدند. در اکثر شهرهای اسلامی، این مدارس ــ که همواره از نظر جغرافیایی با مراکز عبادی مرتبط بودند ــ بعد از مساجد در زمرهی برجستهترین شاهکارهای معماری قرار دارند. بعضی از آنها، مانند قرویین، مستنصریه بغداد و چهارباغ اصفهان در شمار عظیمترین دستاوردهای هنر اسلامی هستند. از آنجا که علم در اسلام هرگز از امر قدسی جدا نشد و اسلام درامر قدسی، به ویژه در وجه خلاقهی آن، پرتو جمال الهی را مشاهده میکرد، تعلیم و تربیت همواره در فضایی سرشار از زیبایی صورت میگرفت.(14) از این رو دقت فراوانی به کار میرفت تا فضایی ایجاد شود که در آن، کیفیت قدسی معرفت و ماهیت دینیِ هر گونه فعالیت آموزشی و تربیتی در متن سنت، نه فقط تضعیف یا انکار نشود بلکه تقویت گردد.
در مدارس، بیشتر، معارف دینی، به ویژه علوم شرعی، فقه، اصول و غیره تدریس میشد. مطالعهی احکام شرع خود مبتنی بر بررسی دقیق قرآن و تفاسیر، سنت پیامبر (ص) و تاریخ قدسی اسلام ــ که با قرآن و سنت مرتبط است ــ بود. این مطالعات به نوبهی خود مستلزم تسلط کامل بر زبان عربی و رشتههای ادبی مرتبط با آن بود. همچنین مکاتب مختلف الهیات و علم کلام که درقرن اول هجری قمری به وجود آمدند و در طول قرون سوم و چهارم هجری به نحو فوقالعادهیی فعال شدند، مورد مطالعه قرار میگرفتند. این مکتبها که در مجموع علوم نقلی نامیده میشدند، در اکثر مدارس بر امر آموزش سایه افکندند.
اما مجموعه دروس دیگری نظیر منطق، ریاضیات، علوم طبیعی و فلسفه نیز وجود داشتند که بنابر نظر متفکران مسلمان برعقل بشری تکیه داشتند و همچون علوم دینی، زبانشناختی و تاریخی، در زمرهی علوم نقلی بودند. از این رو، این مجموعه در مقابل علوم نقلی و به عنوان مکمل آنها، «علوم عقلی» خوانده شدند. این نحو تقسیم علوم در برنامهی آموزشی مدارس (15)، که بسیاری از آنها دست کم برخی از علوم عقلی را در کنار علوم نقلی تعلیم میدادند، نیز لااقل تا چند قرن پیش اِعمال میشد. بعد از قرن هشتم هجری قمری تدریس علوم عقلی در بعضی مناطق جهان عرب متوقف شد، حال آنکه در ایران و پارهیی از نواحی ترکیه نظیر استانبول، و نیز در شبه قارهی هند، تدریس این علوم تامدتها بعد ادامه یافت؛ چنان که در ایران، فلسفه تا امروز همچنان بهطور جدی تعلیم داده میشود. اما در قرن نوزدهم میلادی هنگامی که نظام آموزشی جدید غربی وارد عالم اسلام شد، عملاً مدرسهیی وجود نداشت که نشاط پیشین خود را در حوزههای مختلف علمی، به ویژه در ریاضیات و علوم طبیعی وپزشکی، حفظ کرده باشد.(16)
به علاوه، به احتمال قریب به یقین حتی در دوران اوج شکوفایی علوم اسلامی، علوم عقلی ــ به استثنای منطق و فلسفه ــ و به عبارت دیگر علوم طبیعی و ریاضی، تا حد زیادی خارج از مدارس تدریس میشدند ــ لااقل وقتی در برنامههای درسی باقیمانده از دورههای اولیه تأمل میکنیم، ظاهراً چنین نتیجهیی به دست میآید. بنابر این، با اطمینان خاطر نسبی میتوان گفت تا آنجا که به علوم عقلی مربوط میشود، دو نوع فعالیت دیگر عملکرد مدرسه را در جامعهی اسلامیِ سنتی تکمیل و تقویت میکرد که یکی به مؤسسات علمی مربوط میشد و دیگری به محافل خصوصی. اسلام نهادهای علمیای مانند بیمارستانها و رصدخانهها را به وجود آورد که در آنها آموزش و تحقیق و تربیتِ نیروهای حرفهیی به طور وسیع انجام میگرفت. محمدبن زکریای رازی، پزشک مشهور ایرانی در قرن سوم هجری قمری، در بیمارستان بغداد تدریس میکرد و به درمان بیماران میپرداخت. مدارک موجود نشان میدهد که چگونه دانشجویان پزشکی در این بیمارستان آموزش نظری و عملی میدیدند، به چه نحوی ناگزیر از گذراندن یک دورهی کارآموزی بودند و اینکه بالاخره چگونه از آنها امتحان گرفته میشد و اعتبار حرفهیی به آنان اعطا میگردید.(17) همین طور در رصدخانههای بزرگی که نخستین بار مسلمانان، به مثابهی نهادهایی علمی تأسیس کردند ریاضیات و نجوم و سایر رشتههای مربوط شامل منطق و فلسفه تدریس میشد، چنان که در اولین رصدخانهی مهمی که زیر نظر خواجه نصیرالدین طوسی در مراغه تأسیس شد این امر مشاهده میشود.(18)
اما در مورد محافل خصوصی ــ که همچنان در ایران وجود دارد و «آموزش یا درس خارج» نامیده میشود ــ باید گفت اینگونه محافل به عنوان یکی از روشهای آموزش دروسِ غیر معمولتر به گروهی از دانشجویان نخبه، برای اجتناب از تکفیر آن دسته از علمای مذهبی که احتمالاً با موضوع این دروس مخالف هستند و نیز جهت ایجاد فضایی صمیمیتر برای انتقال برخی علوم عقلی، همواره وجود داشته است. این نحو آموزش بهویژه در تعلیم فلسفهی اسلامی حائز اهمیت بوده و میباید در هر گونه بررسی جدی در باب نظام آموزشی سنتی در اسلام مورد توجه قرار گیرد.
نهاد دیگری که تأثیر عظیمی بر تعلیم و تربیت اسلامی داشت به متصوفه تعلق دارد. در این مراکز که وظیفهی آنها فراهمآوردنِ مکانی برای انتقال متعالیترین نوع علم، یعنی علم الهی ــ یا به تعبیری معرفت قدسی(19) ــ بوده است، همواره یکی از دشوارترین گونههای فعالیت آموزشی جریان داشته است. تصوف پیش و بیش از هر چیز با تعلیم روح انسان سر و کار داشته است تا به آن امکان دهد که به ظرفی درخور پذیرش حضور الهی(20) مبدل شود. بنابر این، به امر آموزش به مثابهی تربیت در عالیترین سطح خود پرداخته است. تصوف همچنین با معرفتی سروکار دارد که از طریق مراد به مرید منتقل میشود، یا به تعبیر دقیقتر، به کمک مراد در عمق وجود مرید به بار مینشیند. اگر چه این معرفت ماهیتاً متافیزیکی است اما از جنبههای جهانشناسانه و روانشناختی نیز برخوردار است. از طرفی، از آنجا که تصوف معمولاً تعالیم خود را در قالب متعالیترین نوع ادبیات و موسیقی بیان کرده است، محافل متصوفه مکانهایی برای آموزش هنری نیز بودهاند. سرانجام باید به خاطر داشت که در برخی ادوار تاریخ اسلام، مانند دوران بعد از هجوم مغول که نظام آموزشی رسمی از میان رفت، مراکز تصوف وظیفهی آموزش رسمی را هم بر عهده گرفتند و در برخی نواحی عالم اسلام، تا مدتهای مدید، تنها نهادهای آموزشی دایر محسوب میشدند. در مجموع، این مراکز را باید در زمرهی بنیادیترین نهادهای تعلیم و تربیت اسلامی به شمار آورد، بهویژه اینکه اولیای خدا با گردآمدن در این محافل، جذبهی توحید الهی را تجربه میکنند و جشن میگیرند.
بحث در باب تعلیم و تربیت اسلامی بدون اشاره به آموزش عملیِ صناعات و هنرها(21) کامل نخواهد بود. از طریق اصناف، و نیز آموزش فردی از سوی استادکاران در منازل و کارگاهها، نه فقط روشها و فنون تولید اشیای هنری ــ از قالیبافی گرفته تا کاشیکاری ــ به هنرجو منتقل میشد، بلکه آن جنبه از دانش که هم برای انسان (عالم اصغر) و هم جهان (عالم اکبر) حائز اهمیت بود آموزش داده میشد. این علم که بر اثر آن هنرجو در حین ساختن یک اثر هنری سنتی به روح خویش نیز صورت میبخشید، در عین حال به معیارهای عینی مرتبط با اثر مورد نظر و معانی رمزی که در ساختن آن به کار میرفت شکل میداد. هنر اسلامی یک علم است، همچنان که علم اسلامی یک هنر است.(22) الزامی نداشت تا همهی کسانی که قالیبافی یا کاشیکاری را میآموختند بر اهمیت و مفهوم ژرف متافیزیکی و جهانشناسانهی سمبولیسم نقوش، فرمها و رنگهایی که استفاده میکردند واقف باشند. ولی در هر صورت، بهرهیی از این علم از آغاز انتقال مییافت و همچنان که هنرجو از تسلط بیشتری برخوردار میشد و آگاهی بیواسطهتری نسبت به طبیعتِ مواد و مصالح کار خویش و اصولی که هنرش به واسطهی آنها به این مواد و مصالح شرافت میبخشید پیدا میکرد، این علم صراحت و شفافیت بیشتری مییافت.
تردیدی وجود ندارد که انتقال، یک سنت شفاهی عظیم در طول اعصار بود که به معماران امکان میداد گنبدهایی با زیبایی و دوام باور نکردنی بنا کنند یا باغهایی با نسبتهای کاملاً هماهنگ بیافرینند؛ علمی بلندمرتبه که تا هنرهای سنتی باقی بودند، و نیز به میزانی که امروز برخوردار از حیاتند، به نحوی حفظ شده و انتقال یافته است. این جریان که بیشک جریانی آموزشی بود و نوع آموزش آن که با معرفتی فناورانه، علمی و هنری همراه بود، جزء مهمی از نظام آموزشی سنتی در اسلام به شمار میرود.
تمامی این وجوه تعلیم و تربیت سنتی بر اثر ورود نظامهای آموزشی غربی و در نتیجه نابودی نسبیِ بسیاری از شیوههای سنتیِ آموزش شفاهی و یا شیوههای رسمیتر، دستخوش بحرانی بزرگ شده است. در حالی که نظام سنتی در وجوه مختلف خویش در اکثر نقاط عالم اسلامی با درجات متفاوت همچنان باقی است، لیکن تاکنون هیچ راه حل اقناع کنندهیی برای ادغام رشتههای علمییی که عالم جدید بر جهان اسلام تحمیل میکند با نظام سنتی، پیدا نشده است. در واقع بحران تعلیم و تربیت در عالم اسلامی معاصر، اساس رخوت و افسردگییی است که جهان اسلام در این برههی پر تلاطم از تاریخ خویش، بدان مبتلا است.
در مورد علوم عقلی که عالم اسلام از طریق این نظام آموزشی (سنتی) به وجود آورد باید گفت که ظهور و توسعهی آن، هم فصل مهمی در تاریخ علم به طور عام است و هم موفقیتی خیرهکننده برای تمدن اسلامی که علوم مذکور جزءِ مکمل آن محسوب میشود. گسترش سریع جغرافیایی حوزهی اسلامی از دشتهای وسیع غرب چین تا قلههای پوشیده از برف جنوب فرانسه، این حوزه را وارث اکثر علوم گذشته کرد. اسلام در نخستین سدهی ظهور، هنگامی که هنوز مشغول بنای شالودههای تمدن اسلامی کلاسیک بود، با علم عالَمِ یونان ـ اسکندریه به آن شکل که در مکتب آتن و به ویژه در اسکندریه و شعبههای آن در برغمه، انتاکیه، ادسا (اورفا) و سایر شهرهای خاور نزدیک(23) توسعه یافته بود، مواجه گردید. همچنین به واسطهی دانشگاه جندیشاپور که در آنجا علوم هندی و ایرانی، شامل نجوم و پزشکی، پیش از ظهور اسلام در سطحی وسیع تدریس میشد، حوزهی اسلامی وارث علوم ایرانیان و تا حدود زیادی هندیان شد. جندیشاپور، به عنوان یک مرکز مهم علمی، همچنان توسعه یافت تا اینکه خلفای عباسی بغداد را تأسیس کردند و مرکزیت علمی نیز به پایتخت جدید(24) انتقال یافت. اسلام همچنین برخی از علوم بابلی و بخشهای نامکشوفتر علوم یونانِ باستان و پس از عهد اسکندر را به واسطهی صابئینِ حرّان(25) به ارث برد. این تمدن تازهتأسیسیافته، حتی با تمدن چین تماس پیدا کرد و به تبع در قرن دوم هجری قمری آثاری از کیمیاگری چینی نیز در منابع اسلامی ظاهر شد. اسلام به عنوان آخرین دین نوع بشر، وارث تقریباً همهی علوم جهان باستان شد و بر پایهی آنها علومی چند بنیان نهاد که در عین آنکه عمیقاً ماهیت اسلامی(26) داشتند، میراث علمی بسیاری از تمدنهای پیش از خود را بهطرزی بیسابقه با یکدیگر ادغام کرده بودند.
اما صِرف حضور فیزیکی این مراکز علمی نمیتوانست موجب چنان نهضت عظیمی در درون جهان اسلام شود و این علوم را تنها از طریق ترجمهی متون به زبان عربی به مسلمانان انتقال دهد. هیچگونه جبر نظامی، اقتصادی و یا سیاسی مسلمانان را وادار نساخت که ارسطو بخوانند یا طب هندی بیاموزند؛ چرا که در آن زمان شاید قدرتمندترین امپراتوری روی زمین را در اختیار داشتند. گرایش به این دانشها، انگیزهی سودجویانه نیز نمیتوانست داشته باشد و این تعلق خاطر بیش از هر چیز جنبهی عقلی و معنوی داشت و به سرشت اسلام به مثابهی دینی مبتنی بر معرفت مربوط میشد. اسلام به عنوان طریقی برای شناخت نسبت به سایر طرق شناخت و فلسفهها و علومی که مدعی توضیح ماهیت اشیا بودند نمیتوانست بیتفاوت بماند. علاوه بر این، چون ادیان پیش از خود را منبعث از همان مبدئی میدانست که خود از آن بر آمده بود و بر این اصل به ویژه در مورد یهودیت و مسیحیت تأکید میکرد، و در عین حال، این اصل را در خصوص آیین زرتشت و تا حدودی دربارهی مذهب التقاطیِ صابئیِ حرّانیان و بعدها در مورد آیین هندو و بودا پذیرفته بود، مسلمانان ناگزیر بودند باب مناظرهی کلامی و فلسفی را با پیروان این مذاهب، که همگی فلسفه و الهیاتِ خود را پرورده و توسعه داده بودند، بگشایند. بنابر این ناگزیر از رودررو شدن با معارضهجوییِ سایر شیوههای شناخت مربوط به علوم گذشته و فلسفه و الهیاتِ دیگر فرقههای دینی که با آنان میزیستند، بودند.
واکنش مسلمانان در برابر این معارضهجویی، تلاشی جمعی و هماهنگ برای ترجمهی آثار فلسفی و علمی از زبانهای یونانی، سریانی، سانسکریت و پهلوی به زبان عربی بود. به این منظور گروهی از زبدهترین مترجمان از اقلیتهای مذهبی مختلف، بهویژه مسیحیان را در اختیار گرفتند. برخی از این مترجمان، همچون حنینبن اسحاق، خود محققانی ورزیده در میان اعراب بودند که به زبان عربی تسلط کامل داشتند. همچنین مکاتب و مراکز ترجمه، همچون دارالحکمه در بغداد، که سرانهی آنها از بیتالمال تأمین میشد، تأسیس شدند. در نتیجه، درمدتی کمتر از دو قرن (از اواخر قرن اول تا قرن سوم هجریقمری/ هفتم تا نهم میلادی) مجموعهی عظیمی از آثار بیگانگان، به زبان عربی ترجمه شد، به نحوی که این زبان در طول چند قرن آینده به مهمترین زبان علمی عالَم و نیز یکی از ذخایر اصلی علوم قدیمه تا امروز بدل گردید. بسیاری از آثار یونانی، به ویژه آثار دورهی بعد از اسکندر وجود دارند که نسخ اصلی آنها گم شده است(27) و اکنون تنها به زبان عربی یافت میشوند. در مجموع، انتقال علوم قدیمه به جهان اسلام واقعهیی فرهنگی است که میبایست از نظر کیفیت و کمیت، و همچنین از لحاظ تأثیرات بعدی آن بر مجموعهی عالم، به عنوان یکی از حوادث مهم فرهنگی در مقیاس جهانی تلقی گردد.(28)
فلسفه یا «حکمت الهی» در مرتبهی اعلای علوم عقلی اسلامی قرار دارد و اسلام موجد یکی از غنیترین سنتهای فلسفی است که از معنا و اهمیت عظیم معنوی برخوردار بوده و به عنوان سنتی مستمر تا امروز ادامهی حیات داده است.(29) اسلام که وارث مکاتب فلسفی فیثاغورس، افلاطون، ارسطو، و نحلههای فیثاغورسی جدید، هرمسی و نوافلاطونی بود و نیز بر بسیاری از شعب فلسفهی رواقی و مکاتب بعدی تفکر یونانی پس از اسکندر وقوف داشت، در حیطهی عالم عقلیِ یکتاپرستی ابراهیمی و وحی قرآنی، فلسفهیی توانمند و اصیل به وجود آورد و در عین حال، عناصری از فلسفهی یونانی را که با منظرِ توحیدی اسلام منطبق بود، با آن درآمیخت. بر این اساس منشأَ آنچه را که به طور خاص فلسفهی قرون وسطا محسوب میشود چه یهودی یا مسیحی، باید در فلسفهی اسلامی جستجو کرد.
فلسفهی اسلامی که فلسفهیی سنتی و مبتنی بر عقلی فراتر از عقل فردی و اندیشهی فردانگارانه بود، مکاتب و دیدگاههایی به وجود آورد که به جای اینکه توسط فلاسفه تغییر یافته و دور افکنده شود، در طول قرون تداوم پیدا کرد. آنچه فلسفهی مشّائی اسلامی خوانده میشود، خود تلفیقی از تعالیم افلاطون، ارسطو و افلوطین در متن جهانبینی اسلامی است. این فلسفه از برخی قسمتهای محاورات افلاطون، به ویژه تیمایوس و نوامیس، آثار عمدهی ارسطو شامل در باب مابعدالطبیعه، دربارهی سماع طبیعی و در باب نفس و البته کتاب منطق، خلاصهی تاسوعات (انئاد)های افلوطین که نزد مسلمانان به اثولوجیای ارسطو معروف بود، و نوشتههای بعضی شارحان نوافلاطونیِ ارسطو مانند تمیستیوس و اسکندر افرودیسی تأثیر پذیرفته است. ابویعقوب کندی مکتب مشّائی اسلامی را تأسیس کرد که به وسیلهی فلاسفهی دیگری همچون فارابی، عامری و ابوسلیمان سجستانی توسعه یافت. این مکتب در قرن چهارم هجری قمری/ دهم میلادی با ابن سینا ــ که از آن پس، در سراسر تاریخ اسلام اسوهی فیلسوف و دانشمند بوده است ــ به کمالِ بسط خود رسید.(30) سپس از سوی متکلمانی چون غزالی، شهرستانی و فخرالدین رازی مورد انتقاد قرار گرفت و در شرق عالم اسلام موقتاً افول کرد؛ در حالی که در اسپانیا، به یمن وجود ابن باجّه، ابن طفیل و ابن رشد ــ که برجستهترین شارح آن در غرب عالم اسلام (مغرب) بود ــ از تحرک و پویایی فوقالعادهیی برخوردار شد. و اما در شرق، در قرن هفتم هجری قمری/ سیزدهم میلادی، نصیرالدین طوسی مکتب ابن سینا را احیا نمود که در طول قرون بعد، به عنوان تفکری مهم و مؤثر دوام یافت.(31)
همزمان با پیدایش فلسفه مشّائی، فلسفهی اسماعیلی به ظهور رسید که از فلسفهی مشّائی به سنت هرمسی نزدیکتر بود، اما خود به تدریج به فلسفهیی مستقل با تنوع و غنای فراوان بدل گردید. این فلسفه که از «امالکتاب» پُر رمز و راز نشأت میگرفت، توسط اشخاصی چون ابوحاتم رازی، ابویعقوب سجستانی، حمیدالدین کرمانی و ناصرخسرو که بسیاری از آنان هم به فارسی و هم به عربی مینوشتند، مکتبی را به وجود آورد که با مکتب مشائی که نسبت به آن شهرت بیشتری داشت رقابت میکرد. رسائل اخوان الصفا که دارای گرایش شدید فیثاغورسی است و در قرن چهارم هجری قمری/ دهم میلادی در عراق به ظهور رسید، با این مکتب مهم مرتبط است. فلسفهی اسماعیلی حتی پس از افول فاطمیه تداوم یافت و در ایران، یمن و نهایتاً هندوستان ــ جایی که مذهب اسماعیلی به عنوان شاخهی مهمی از اسلام شیعی، سرانجام وطن فکری خویش را پیدا کرد ــ آثار مهمی پدید آورد.(32)
در قرن ششم هجری قمری/ دوازدهم میلادی، آن گاه که متکلمان درحال نقد فلسفهی ابن سینا بودند، شیخ شهاب الدین سهروردی منظر فکری جدیدی را ترسیم میکرد. ولی چون آثار شیخ اشراق مستقیماً به لاتینی ترجمه نشده است، در غرب شهرت چندانی ندارد. سهروردی که دعویِ احیای حکمت خالده را داشت ــ حکمتی که روزگاری هم در یونان و هم در ایران موجود بود ــ مکتب اشراق را تأسیس کرد که برپایهی آن، شناخت، مبتنی بر اشراق است و جوهر عالم را، درنهایت، مراتب نور و سایه تشکیل میدهد.(33) این مکتب که محمد شمسالدین شهرزوری و قطبالدین شیرازی در قرن هفتم هجری قمری/ سیزدهم میلادی آن را شرح و تفسیر کردند، در طول قرون بعد خصوصاً در ایران، و همچنین در میان مسلمانان شبه قارهی هند، شارحان و پیروان بسیار داشته است.
در طی قرون بعد، در حالی که فلسفه به عنوان رشتهیی متمایز در اکثر نقاط جهان عرب، یا در وجه نظری تصوف و یا در الهیات فلسفی منحل میشد، در ایران و نواحی مجاور آن ــ و نه فقط در هندوستان بلکه در عراق و ترکیه ــ همچنان رونق بیشتری یافت. در عین حال، حوزههای فکری مختلف نظیر فلسفهی مشّائی، مکتب اشراق، علم کلام و تصوف نظری به یکدیگر نزدیک شدند و بدین ترتیب در ایرانِ عهد صفویه با ظهور میرداماد، مؤسس «مکتب اصفهان» و بهویژه شاگرد او، صدرالدین شیرازی ــ که شاید بزرگترین فیلسوف اسلامی دورهی متأخر باشد(34) ــ زمینهی احیای فلسفهی اسلامی مهیا شد. این مکتبِ تازه که با نام صدرالدین شیرازی و نیز نامهای ابن سینا، سهروردی، ابن عربی و شارحان آنان همراه بود، با وجود کاهش تدریجی تدریسِ «علوم عقلی» در مدارس، همچنان منشأَ اثر واقع گردید و متفکران برجستهیی را به وجود آورد که بعضی از آنان هنوز در قید حیاتند.(35)
سنت فلسفی اسلامی، صرف نظر از تنوع و غنای فوق العادهی آن، دارای ویژگیهایی است که آن را از سایر نحلههای فلسفی متمایز میکند و نیز در ارزیابی اهمیت آن برای کل جهان ظاهراً اهمیت خاصی دارد. این فلسفه در عالَمی دینی تنفس میکند، جهانی که کتاب وحی و نبوت بر افق آن سایه افکنده است؛ بنابر این، فارغ از اینکه به چه مسئلهیی میپردازد، «فلسفهیی نبوی» است. به علاوه، فلسفهیی است که به تبع دیدگاه اسلامی، مبتنی بر عقل به مثابهی قوهیی طبیعی در درون بشر است ــ نیرویی که عنصری قدسی است و اگر درست به کار گرفته شود به همان حقایقی رهنمون خواهد شد که نبی آنها را مکشوف ساخته است. از این رو، بیش از هر چیز با توحید، که برسراسر پیام اسلام پرتو افکنده است، سر و کار دارد.(36) این فلسفه همچنین به مسئلهی اساسی سازگاریِ میان عقل و وحی میپردازد و در محدودهی عالمی دینی که ذیل توحید بنا میشود، مابعدالطبیعهیی را تدارک میبیند که حول محور اصل متعالیِ وحدت تحقق مییابد و در عین حال، راهحلهایی برای درک مفهوم کثرت در نسبت با وحدت در اختیار مینهد. بنابر این، نه فقط در زمینهی فلسفهی دین و اخلاق بلکه در حوزهی فلسفهی طبیعت، ریاضیات و هنر نیز پرمایه و غنی است. در واقع، تا آنجا که به علوم اسلامی مربوط میشود، این علوم همواره در دامان فلسفهی اسلامی و تقریباً از سوی کسانی پرورش یافتند که نه تنها دانشمند بلکه فیلسوف نیز بودند.
متون فلسفی اسلامی علاوه بر مابعدالطبیعه و منطق، طبیعیات را نیز که هم به طبیعت مادی و هم به روح میپردازد، دربر میگیرد. هر چند مشّائیان روح را ذیل طبیعیات مورد مطالعه قرار میدهند ــ چنان که در کتاب شفای ابن سینا مشاهده میشود ــ و اشراقیون در بحث مابعدالطبیعه (و نه طبیعیات) بدان میپردازند، با این همه تردیدی وجود ندارد که این دو مکتب ــ و نیز مکتب اسماعیلیه و حکمت متعالیهی صدرالدین شیرازی و پیروان او ــ زمینهیی کلی فراهم میآورند که در آن علوم مرتبط با جهان طبیعت و عالَمِ درون بشر را میتوان در پرتو اصولی که به مابعدالطبیعه به معنی سنتی کلمه مربوط میشوند و کثرت را با وحدت و نقاط واقع در محیط هستی کیهانی را با مرکز الهی آن پیوند میدهند، مطالعه کرد.
از علومی که مسلمین تعلق خاصی بدان یافتند و با سیرت توحیدی، غیرتصویری و «انتزاعیِ» تفکر اسلامی سازگاری داشت ریاضیات بود که مسلمانان در آن موفقیتهای فراوانی نیز کسب نمودند.(37) آنان ریاضیات یونانی و هندی را با هم تلفیق کردند و بر اساس آن، اعداد مشهور به عربی (اعداد هندسی) شامل کاربرد صفر را ابداع نمودند، هندسه را توسعه دادند، قواعد جبر را تنظیم کردند، مثلثات مستوی (مسطح) و کروی و نظریهی اعداد را با تعمیم تعریف اعداد به نحوی که اعداد گُنگ (اصم) را هم شامل شود، تکمیل کردند. آنان همچنین اعداد سانسکریت را به صورتی درآوردند که به اعداد عربی مشهور است و بدین نحو در امر محاسبه در اروپای قرون وسطا انقلابی ایجاد کردند. نام خوارزمی ریاضیدان که اثر او در علم حساب این اعداد را برای نخستین بار به غرب شناساند، به عنوان «الگوریزم» (نظام اعشاری) وارد زبانهای اروپایی شد. همچنین رسالهی جبر و مقابلهی خیام، به همراه چندین اثر عربی دیگر در این باب، این رشته از علوم ریاضی که هنوز صورت عربیِ «الجبر» را در غرب حفظ کرده است، بهصورتی بسیار متکامل عرضه کرد. توابع مثلثاتی نیز هنوز در اسامی خود حامل نشانههای منشأَ عربی خویش هستند. مسلمانان همچنین نظریهی شمارش را پروراندند و چنان که در آثار غیاثالدین جمشید کاشانی که کسرهای اعشاری را نیز کشف کرد ملاحظه میشود موفق به ابداع نوعی ماشین حساب شدند. به علاوه، ریاضیدانان مسلمان، چنان که از بررسی آثار آنها دربارهی نظریهی خطوط موازی و فرضیاتی که هندسهی اقلیدسی بر پایهی آنها بنا شده برمیآید، به مسائلی تعلق خاطر داشتند که به مبانی ریاضیات مربوط میشد.
انگیزههای علمی مرتبط باتعیین جهت قبله و وقت نمازهای یومیه وهمچنین ملاحظات «نظری»تر و فلسفیتر باعث شد که مسلمانان فعالیت خود را در علم نجوم زودتر آغاز کنند. آنان پیش از آشنایی با بطلیموس ــ که مجسطی او، نقش نفوذ علم نجوم اسلامی بر غرب را در نامِ غربیِ المجسطی حمل میکند ــ نخست بر آثار ایرانی و هندی در خصوص نجوم تسلط یافتند. منجمان مسلمان برمبنای تلفیق این مکاتب با یکدیگر علم نجوم اسلامی را تأسیس کردند که مشخصات بارز آن را درقرن سوم هجری قمری/ نهم میلادی میتوان مشاهده کرد. یک قرن بعد، وقتی بیرونی قانون مسعودی خود را نگاشت، علم نجوم اسلامی کاملترین و دقیقترین علوم دراین زمینه بود که تا آن زمان در سراسر عالم شناخته شده بود.
مسلمانان به علم نجومِ تجربی و ریاضی، هر دو، علاقهمند بودند. آنان بر اساس مشاهدات خویش جدولهای متعددی به نام «زیج» تهیه، و ستارگان جدیدی کشف کردند که برخی از آنها هنوز به اسامی عربی خوانده میشوند. آنها نخستین رصدخانهی تمامعیار را در مراغه تأسیس نمودند و وسایل متعددی برای رصد ساختند که از آن میان شاید اسطرلاب ــ این ترکیب فوقالعادهی علم و هنر ــ در غرب مشهورتر باشد. به موازات رصد افلاک، علم نجوم ریاضی را با نقد نجوم بطلمیوسی در ایران و اسپانیا اصلاح کردند. در حالی که نجوم ضد بطلمیوسی در اسپانیا عمدتاً صبغهی فلسفی داشت، در ایران، در رصدخانهی مراغه بزرگانی چون نصیرالدین طوسی و قطب الدین شیرازی نجوم را با مطالعهی ریاضیِ حرکت دوبُرداری، به اصطلاح جدید(38)، ترکیب کردند و این کار به ظهور مدل سیارهیی تازهیی برای عطارد و ماه منتهی شد و به احتمال قوی این مدل سیارهیی جدید به نحوی به لهستانِ دوران کوپرنیک رسیده و او نیز با آن آشنا بوده است.
مسلمانان در سه حوزهی متمایز در پیشرفت علم فیزیک مؤثر واقع شدند: در بررسی ماهیت ماده، حرکت پرتابی و فیزیک نور. بیش از هزار سال است که دانشمندان، فلاسفه، متکلمانِ مسلمان و حتی صوفیه، ماهیت ماده، زمان، مکان و حرکت را مورد مطالعه قرار داده و در این باره بحث کردهاند. آنان انواع مختلف «طبیعیات»، از اتم پنداریِ متکلمان و محمدبن زکریای رازی(39) گرفته تا فیزیک نورِ سهروردی و مکتب اشراق، را به وجود آوردهاند. در مطالعهی حرکت، بزرگانی نظیر ابن سینا، بیرونی، ابوالبرکات بغدادی و ابن باجّه، مفاهیم رایج ارسطویی را مورد انتقاد قرار دادند و در علوم مکانیک و دینامیک (مبحث حرکت اجسام) آرائی عنوان کردند که در تمام تاریخ فیزیک حائز اهمیت بسیار است. تأثیر این نظریهها نه فقط در علم فیزیک ــ بدانگونه که توسط مدرسیان لاتینی بسط پیدا کرد ــ که حتی در اندیشههای اولیهی گالیله(40) نیز قابل مشاهده است. اما در مورد فیزیک نور و مبحث بینایی، شاید بزرگترین فیزیکدان مسلمان، یعنی ابنهیثم، در کتاب المناظر این رشته را بر بنیان تازهیی قرار داد. او برای مطالعهی قوهی بینایی، از روش تجربیِ معمول آن روز، یعنی اتاق تاریک، انعکاس و انکسار نور و غیره سود جست و در زمینهی مطالعهی نور کشفیات مهمِ بسیاری انجام داد. نزدیک به دو قرن بعد، قطبالدین شیرازی و کمالالدین فارسی بر پایهی مطالعات ابن هیثم نخستین تفسیر صحیح پدیده رنگینکمان راــ که ذهن دانشمندان را از قدیم به خود مشغول ساخته بود ــ عرضه کردند.
مسلمانان همچنین نسبت به طرحها و ابزارهای مکانیکی توجه و علاقه داشتند و بهعنوان شاخهیی از ریاضیات کاربردی بدان میپرداختند. در واقع نخستین استادان این رشته نظیر بنوموسیبن شاکر و ابن هیثم، ریاضیدان بودند. در آثاری از این دست، که یکی از استادانهترین آنها رسالهی فی معرفة الحیل الهندسیة نوشتهی ابوالعزّ جَزَری است، ماشینهای متعددی وصف شده که برخی از آنها بسیار پیچیده است. اما درک این مسئله اهمیت دارد که اگر چه مسلمانان صور مختلف فناوری راکه از دقت و ظرافت فراوان برخوردار بوده و در عین حال با نیروها و اوزانِ طبیعت پیوند نزدیک داشت بهوجود آورده بودند، اما این ماشینهای پیچیده را که در میان مصنوعات تمدن اسلامی بیش از همه با فناوری جدید شباهت داشتند، نه برای تولید اقتصادی بلکه برای تفریح و سرگرمی میساختند.
اما در خصوص طب و داروشناسی باید گفت که موفقیتهای شگفتانگیز علم اسلامی در این زمینهها کمتر از دستاوردهای آن در عرصهی ریاضیات و نجوم نبود. در این زمینه نیز مسلمانان با استفاده از منابع یونانی، ایرانی و هندی، سنتهای طب بقراطی و داروشناسی جالینوسی را با عناصر ایرانی و هندی درآمیختند و مکتب پزشکی مستقلی را به وجود آوردند که به عنوان مکتبی زنده و پویا هنوز در برخی مناطق آسیا باقی است. استادان اولیهی این صناعت همچون رازی، در اروپا و نیز در میان هندوهای هندوستان به اندازهی خود جهان اسلام شهرت یافتند و ابن سینا، مؤلف کتاب قانون(41)، در غرب به عنوان «شاهزادهی پزشکان» مشهور شد و در برخی نواحی، طب اسلامی به نام او به شکلی که در زبان فارسی رایج است، یعنی [طبِ] بوعلی، خوانده میشود.(42) طب اسلامی، رویکرد فلسفی به پزشکی را که بر اصول کیهانی حاکم بر بدن انسان مبتنی است با رویکرد بالینی و تجربی ترکیب کرد. پزشکان مسلمان بر طب مبتنی بر پیشگیری و به ویژه بر پرهیز تأکید کردند و دربارهی رابطهی نزدیک میان سلامت روانی و جسمی مطالعات گستردهیی به عمل آوردند. با این همه، چنان که در آثار استاد اسپانیایی، ابنزُهْر، ملاحظه میشود، جراحی را نیز توسعه بخشیدند و بسیاری از وسایل آن را تکمیل کردند. اطبای مسلمان علاوه بر کشف علل و تشخیص بیماریهای متعدد مانند سرخک، مننژیت و سیاه سرفه، به وظایفالاعضا و تشریح نیز پرداختند؛ چنان که ابننفیس مدتها پیش از میکائیل سروتوس و ویلیام هاروی، گردش ریوی خون را کشف کرده بود.
ترویج طب اسلامی و رونق یافتن علم داروشناسی ــ که معمولاً مورد مطالعهی همان افرادی قرار میگرفت که به ترویج پزشکی مشغول بودند ــ مجزای از یکدیگر نبود. بر پایهی آموزههای دیوسکوریدس و دانش گستردهی ایرانیان و هندیان در زمینهی داروشناسی، مسلمانان کتابهایی حاوی اطلاعات و دستورالعملهای داروسازی تدوین کردند که بیانگر دانش وسیع آنان دربارهی داروهای معدنی و گیاهی بود. در خصوص گیاهان دارویی باید گفت که این گیاهان، به ویژه در اسپانیا که با تلاشهای غافقی و ابن بیطار مطالعهی نباتات به اوج خود رسید، از منظر گیاهشناسیِ محض نیز مورد بررسی قرار گرفتند. مطالعهی گیاهان، به ویژه از نظر خواص دارویی، یکی از رشتههای علوم اسلامی بود که حتی پس از افول تدریجی فعالیتهای سایر رشتههای علمی، توجه چشمگیری ــ هم در ایران و هم در میان مسلمانان هند ــ بدان میشد.
در متن مطالعهی تاریخ و جغرافیای طبیعی ــ که توصیهی قرآنی در باب تأمل در شگفتیهای آفرینش به مثابهی آیات و حکمت الهی، آن را بسیار غنی و بارور ساخته بود ــ مطالعات گیاهشناسی نیز از سوی مسلمانان ادامه یافت. انجام سفر و مبادلهی آرا در قلمرو سرزمینهای اسلامی ــ از جمله زیارت سالانهی مکهی معظمه که در این زمینه بهشدت مؤثر بود ــ و نیز سفر به سایر نقاط عالم، به علمای تاریخ و جغرافیای طبیعی امکان میداد تا بتوانند دربارهی گیاهان و جانوران، از چین گرفته تا اروپای غربی، دانش و اطلاعات ارزشمندی فراهم آورند. مسعودی ــ که اغلب «پلینِ عرب» خوانده میشود ــ آثاری دربارهی تاریخ طبیعی تألیف کرد که با آثار یونانیان نسبت داشت اما جامعتر از آنها بود و تاروپود آن با جهانبینی دینی اسلام درآمیخته بود. اما در بابِ جغرافی، دانشمندان مسلمانی چون ادریسی نخستین نقشههای قرون وسطا را تهیه کردند و دانشی تفصیلی در مورد مناطقی مانند اقیانوس هند اندوختند. عجیب اینکه جغرافیدانها و دریانوردان مسلمان بودند که اروپاییان را از طریق دماغهی امید نیک به سمت هندوستان هدایت کردند و همین مسیر بود که امکان انهدام راههای تجاری را که تا قرن شانزدهم زیر سلطهی مسلمانان بود، بهوسیلهی پرتغالیها و بعدها سایر دریانوردان اروپایی، فراهم ساخت و این حادثه بهنوبهی خود زمینهی استعمار بخشهای وسیعی از عالم اسلام را در طول قرون بعد آماده کرد.
هر گونه گزارشی از علوم اسلامی بدون اشاره به آنچه مسلمانان «علوم خفیه (باطنی)» مینامیدند ناقص خواهد بود.(43) این علوم زمینههایی نظیر کیمیاگری، فراست و طالعبینی را دربر میگیرد وچون زبان رمزیِ توصیفِ این دانشها و اصول کیهانشناختی که شالودهی آنها را تشکیل میدهد به فراموشی سپرده شده است، علوم مذکور در زمرهی «علوم کاذب» جای میگیرند. دانش کیمیاگری در اوایل تاریخ اسلام، یعنی در قرن دوم هجری قمری/ هشتم میلادی، به وسیلهی جابربن حیان به اوج شکوفایی رسید و در قالب سنتی ماندگار که کیمیاگری در آن معانی مختلفی، از روانشناسی و کیهانشناسی معنوی تا علم طب و دانشی رمزی، یافت تداوم پیدا کرد. علم «جوهرهای مادی» که اکنون شیمی خوانده میشود از جسمِ بدونِ روح کیمیاگری روحانی زاده شده است.(44) نام کیمیاگری و گسترش اندیشههای مربوط به آن در غرب گواهی برنفوذ و اهمیت فوقالعادهی این دانش اسلامی در غرب و نیز در جهان اسلام است. در عین حال، بسیاری از وسایل مورد استفاده در آزمایشگاههای شیمی نشانگر آن است که شیمی جدید در آن جنبه از کیمیاگری قرون وسطا ریشه دارد که وظیفهی تبدیل سُرب نفس به طلای روح را به بهای ساختن طلای مادی کنار نهاده بود.
از منظر تاریخ جهانی علم، علوم اسلامی در طول نزدیک به هفت قرن پیشرفتهترین علومی محسوب میشد که در تمدنهای مختلف ظاهر شده و بسط یافته بود. این علوم که بر دانش هندوانِ هندوستان وچین و نیز بر غرب تأثیر گذارده بود، تنها با ظهور رنسانس و انقلاب علمی در غرب، که از علوم اسلامی در قالب یک جهانبینی کاملاً متضاد با اسلام بهره گرفت، رو به افول نهاد. این مسئله که اسلام ذخایر فکری خود را در جهت نمو و پرورش گونهیی علم طبیعیِ پویا و متحول که از ساحات برتر معرفت منتزع باشد ــ چنان که در غرب از قرن هفدهم به بعد رخ داده است ــ صرف نکرد، چندان حائز اهمیت نیست.(45) مسئلهی اصلی که باید بدان توجه کرد این است که اسلام توانست نظام آموزشی و سنتی علمییی به وجود آورد که در چارچوب جهانبینییی که امری متعالی و ماورایی بر آن حاکم بود و رایحهی حضور الهیِ منطوی در وحی قرآنی آن را معطر ساخته بود، نسبت به عالم طبیعت و ریاضیات شناخت حاصل کند. در جهانی که به واسطهی به کار بستن علومی که منتزع از علم اعلا است و از مشاهدهی وحدتی که نه فقط بر طبیعت که بر همهی ساحات هستیِ منتهی به احدیت غلبه دارد عاجز است، علم اسلامی حامل پیامی است که عنایتی فراتر از توجه تاریخیِ صرف را میطلبد. این علم، انسان معاصر را، اعم از مسلمان و غیر مسلمان، متذکر میسازد که علاوه بر علم جدید که اگر در چارچوب محدودیتهایش نگاه داشته شود مشروع و موجه است، علوم طبیعی دیگری نیز وجود دارند که وجوه و جنبههایی از طبیعت و وجود خود انسان را مکشوف میسازند؛ وجوه و جنبههایی که در عالم متجدد در خفا رفتهاند اما انسان معاصر، به حکم ماهیت و هویت انسان، صرف نظر از اینکه در چه زمان و مکانی واقع شود، دریغاگوی آنها است.
________________________________________
1. در قلمرو علوم اسلامی، با وجود هزاران کتاب و مقاله به زبانهای مختلف، هنوز باید آثار زیادی مورد مطالعه وتجزیه و تحلیل قرار گیرد، چرا که هر سال کشفیات تازهی عمدهیی به عمل میآید. اگر چه دربارهی علوم اسلامی اثر جامعی حاوی دانش فعلی ــ مانند آنچه که در خصوص علوم غربی یا حتی چینی (به یمن اثر نو و ابتکاری J. Needham و همکاران او) وجود دارد ــ در دست نیست، اما آثاری در اختیار داریم که افقی گسترده در این زمینه به روی ما میگشایند.
2. اسامی متعدد قرآن، همچون نامهای پیامبر (ص)، درون خویش علمی نهفته دارند که در صورت مطالعهی دقیق آنها، وجوه متعددِ حقیقتی را که این اسامی بر آن دلالت میکنند آشکار میسازد.
3. این تجلیل غیر قابل تردید از علم در اسلام، در کتاب زیر به طور مشروح ثبت شده است: Rosenthal, F. 1970. Knowledge Triumphant, The Concept of Knowledge in Medieval Islam. Leiden: Brill.
4.á Nasr, S. H. 1981. Knowledge and the Sacred. New York: Crossroad. که در آن به طور مفصل و در مقیاسی کلی و جهانی به این موضوع پرداخته شده است.
5.á Schuon, F. 1982. From the Divine to the Human. trans. G. Polit and D. Lambert. Bloomington, Ind: World Wisdom Books. ــــــــ . 1975. Logic and Iran scendence. trans. P. Townsend. New York: Harper and Row.
6. امر آموزش در محافل رسمی اغلب مناطق جهان عرب هنوز هم «التعلیم و التربیة» نامیده میشود و در ایران معادل فارسی این اصطلاح، یعنی «آموزش و پرورش»، نام وزارتخانهیی است که تصدی این امر را برعهده دارد.
7. این دوره در شناسایی و انتقال سنن شفاهی موجود به کودک در داخل جامعهی اسلامی اهمیت بسیار دارد. بخش وسیعی از این سنن شفاهی بعدها در زندگی، مبنای متعالیترین صور معرفت مابعدالطبیعی برای کسانی که شایستگی فراگیری چنین معرفتی را داشتند قرار میگرفت.
8. پیش از دورهی جدید، این امر در مورد اکثر زبانهای اسلامی که الفبای آنها مستقیماً از زبان عربی و یا فارسی اخذ شده صادق بود. الفبای فارسی مشابه عربی است و فقط چهار حرف اضافه بر الفبای عربی دارد.
9. مینیاتورهای متعددی وجود دارد که در آنها دانشجویان در دانشگاههای اسلامی معروف قرون وسطا تصویر شدهاند و در میان آنها دانشجویان مؤنث هم دیده میشوند. اشاراتی هم در ادبیات میتوان یافت.
10. چنان که ایوان ایلیچ در بسیاری از بررسیهای خود در زمینهی آموزش متذکر شده است ــ از جمله در (Deschooling Society. New York: Harper and Row. 1971) که همچون فلسفهی تعلیم و تربیت سنتی اسلامی شامل آرای متعددی است ــ در جوامع سنتی بهره گرفتن از یک کتاب صرفاً به خواننده منحصر نمیشد بلکه معمولاً به این دلیل که در اکثر موارد در حالی که شخصی کتابی را با صدای بلند میخواند افراد دیگری نیز گوش میسپردند، طبعاً گروهی از افراد را شامل میشد
11. البته تردیدی وجود ندارد که اصطلاحات دانشگاهی نظیر chair (کُرسی) در انگلیسی و license در فرانسه ترجمهی مستقیم اصطلاحات عربی هستند اما در آثار متقدمین دربارهی دانشگاههای اروپایی در قرون وسطا، از جمله در اثر کلاسیک ه•• . رشدال، دانشگاههای اروپا در قرون وسطا (آکسفورد. 1895. انتشارات دانشگاه آکسفورد) این مسئله معمولاً نادیده انگاشته شده است. ج. مقدسی در کتاب اخیر خود ظهور دانشگاهها: مؤسسات آموزشی در اسلام و غرب (نیویورک. 1981. انتشارات دانشگاه کلمبیا.) به نحو بسیار دقیق و محققانه این مسأله را ریشهیابی کرده است.
12. á تحقیق ب. داج تحت عنوان الازهر: هزار سال علم مسلمانان (واشنگتن. 1961. مؤسسهی خاور میانه). این اثر بررسی مفصلی در زمینهی تاریخچه و اهمیت این نهاد قابل احترام است.
13. در مورد این مدرسهی مهم که کمتر موضوع بررسی قرار گرفته است á جمالی، ف. 1960. «مدارس دینی نجف»، عالم اسلام، ش. 5، صص 15-22.
14. á بورکهارت، ت. 1976. هنر اسلام. لندن.
15. در خصوص این تقسیمبندی á نصر، س. ح. 1968. علم و تمدن در اسلام. کمبریج: دانشگاه هاروارد. صص 59-64.
16. با وجود انواع مختلف تجاربی که در مراکش، تونس، مصر، هندوستان و غیره انجام شده، تا امروز هنوز هیچ مدرسهیی در عالم اسلام، تا آنجا که به مواجهه با صور و شیوههای معرفتی جدی مربوط میشود، بهطور موفقیتآمیز احیا نشده است. نظامهای آموزشی سنتی و جدید در اکثر مناطق جهان اسلام به نیروهایی مخالف یا رقیب یکدیگر بدل گشتهاند.
17. á اخوینی بخاری، ابوبکر. 1965. هدایةُ المتعلمین فی الطب، ویراستهی ج. متینی. مشهد: دانشگاه مشهد. این کتاب به آموزش پزشکی که منشأَ آن به رازی و نظامهای آموزشیِ بیمارستانی در قرن چهارم هجری قمری/ دهم میلادی باز میگردد، میپردازد.
18. در خصوص رصدخانه به مثابهی نهادی علمی و آموزشی á صاییلی، آ. 1980. رصدخانه در اسلام. نیویورک: آرنو.
19. á نصر، س. ح. 1981. معرفت و امر قدسی. فصل چهار. نیویورک: کراسرود.
20. در باب تربیت روح در تصوف á نوربخش، ج. 1980. متصوفه چه میگویند. نیویورک: خانقاه نعمت اللهی.
21. هنرها و صناعات در اسلام یکی هستند و در متن تمدن اسلامی میان آنچه در غرب هنرهای اصلی و فرعی خوانده میشود، تمایز اساسی نمیتوان قائل شد.
22. این امر عموماً در مورد همهی هنرهای سنتی صادق است اما به طور خاص در مورد هنر اسلامی با وضوح و هماهنگیِ ریاضی آن صدق میکند. نگاه کنید به کومارا سوامی، آ. ک. 1956. فلسفهی هنر در مسیحیت و در شرق. نیویورک: دووِر؛ و نیز نصر، س. ح. 1981. معرفت و امر قدسی، فصل هشتم.
23. علت گسترش این علم به سمت شرق، خود فصل بسیار جالبی از تایخ فرهنگ است که با جداشدن کلیساهای مسیحی شرقی از قسطنطنیه ارتباط دارد. á دُلَیسی اُلیری، اُ. 1949. انتقال علوم یونانی به عالم اسلام. لندن: راتلج و کیگان پال؛ نیز á میرهوف، م. 1930. Von Alexandrien nach Bagdad. برلین.
24. دربارهی اهمیت دانشگاه جندی شاپور اول، پادشاه ساسانی، به تقلید از مدرسهی انتاکیه ساخته شد. á محمدی، م. 1969. «دانشگاه جندی شاپور در نخستین سدههای دورهی اسلامی» نشریهی مؤسسه فرهنگی منطقهای (تهران)، ش 2، صص 152-166.
25. این صابئین را نباید با صابئین کنونی در عراق و جنوب ایران اشتباه کرد. á پدرسن، ج. 1922. صابئین، کتابی در زمینهی مطالعات شرقی که به ای. جی. براون تقدیم شده است؛ ویراستهی ت. و. آرنولد و. ر. ا. نیکولسون. کمبریج: انتشارات دانشگاه کمبریج. صص 383ـ391.
26. در خصوص ماهیت اسلامیِ علوم اسلامی á نصر، س. ح. علم و تمدن در اسلام؛ مقدمه؛ همچنین áنصر، 1978. درآمدی بر اعتقادات جهانشناختیِ اسلامی، پیشگفتار. لندن: تیمز و هادسن.
27. در خصوص آثار یونانی به زبان عربی á م. اشتاین شنایدر، در Die arabischen Übersetzungen aws dem Griechischen (Drag: Akademische Druck Verlagsanstalt, 1960) ؛ نیز á ف. روزنتال، میراث کلاسیک اسلام، ترجمهی ا. و ج. مارمونشتاین (برکلی: انتشارات دانشگاه کالیفرنیا، 1975)؛ همچنین á ع. بدوی، انتقال فلسفهی یونانی به جهان عرب (پاریس: ژ. ورین، 1968)؛ نیز á ف. سزگین، Geschichte، که در آن اشارات متعددی به ترجمههای عربیِ متون یونانی شده است.
28. وقتی آثار مراجع تفکر یونانی نظیر ارسطو به عربی ترجمه میشد هنوز گونهیی سنت شفاهی زنده وجود داشت که مترجمان با آن آشنا بودند و از این متن «غیر مکتوب» نیز در کنار متن مکتوب در ترجمههای خود استفاده میکردند. بنابر این، ترجمههای عربی متون یونانی، به ویژه در فلسفه، به تعبیری دقیقتر از ترجمههای آنها به زبانهای جدید اروپایی هستند که مسقیماً از یونانی ترجمه شدهاند ولی از استمرار پیوستگی در جهانبینی و سنتی شفاهی در جوار کلام مکتوب بیبهرهاند
29. á نصر، س. ح. 1973. «نقش ومعنی فلسفه در اسلام» در Studia Islamica پاریس، ش 37، صص 57-80.
30. دربارهی ابن سینا و فیلسوف ـ دانشمند در اسلام á نصر، س. ح. سه حکیم مسلمان، فصل اول.
31. اغلب آثار غربی در زمینهی فلسفهی اسلامی حاوی مطالبی در مورد این مکتب هستند ولی با این همه، بحث خود را به ابن رشد محدود میکنند، گویی فلسفهی اسلامی پس از او متوقف شده است. تنها منابع تاریخ فلسفهی اسلامی که به حیات فکری بسیار غنیتر اسلام با چشم انصاف نگریستهاند عبارتند از: م. م. شریف (گردآورنده)، تاریخ فلسفهی مسلمین، دو جلد (وسیبادن: اُ. هاراسوویتس، 1963ـ66)، و هانری کُربن (با همکاری سید حسین نصر و عثمان یحیی)، تاریخ فلسفه اسلامی (پاریس: گالیمار، 1964). در این جلد صرفاً به تاریخ فلسفهی اسلامی تا مرگ ابن رشد پرداخته شده، اما کربن دورههای دیگر را در کتاب
32. تاریخ این مکتب همچون بخش عظیمی از فلسفهی اسلامی پر از نکات نامعلوم است و بسیاری از متون مربوط به آن هنوز مورد مطالعه و تجزیه و تحلیل قرار نگرفته است. برای مطالعهی خلاصهیی از تاریخچهی این مکتب á کربن، در کتاب Histoire ... صص 118-151.
33. دربارهی سهروردی ، á نصر، س. ح. سه حکیم مسلمان، فصل دوم؛ نیز á ه•• . کربن En Islam iranien، جلد دوم.
34. در خصوص این متفکران á ه•• . کربن، En Islam iranien، جلد چهارم؛ مقالات س. ح. نصر در تاریخ فلسفهی اسلامی، جلد دوم؛ و نصر، س. ح. 1978. صدرالدین شیرازی و حکمت متعالیه. لندن: تیمز و هادسن.
35. á مقالهی سید حسین نصر، با عنوان «کشورهای اسلامی»، در ج. ر. بِر (گردآوردنده). 1980. راهنمای فلسفهی جهان. وست پورت. صص 421-433؛ نیز مقالهی نصر با عنوان «تأثیر تفکر اسلامی سنتی بر حیات فکری مسلمانان معاصر»، در ر. کلیبانسکی (گردآورنده). 1971. فلسفهی معاصر. فلورانس. صص 578-583.
36. á 1982. کاپلستون، دین و خداوند یگانه. فصل پنجم. نیویورک: کراسروْد. در این کتاب یک مورخ برجستهی فلسفهی غربی که به کلیسای کاتولیک رُم تعلق دارد اهمیت این مسئله را برای تفکر اسلامی در قیاس با سنن شرقی و تفکر غربی بررسی میکند.
37. برای مطالعهی گزارشی کلی در مورد سهم مسلمانان در زمینهی ریاضیات و علم نجوم á کندی، ا. س. «میراث اعراب در علوم دقیقه»، در الابحاث 23 (1970) صص 327-344؛ و مقالهی ع. صبره، با عنوان «ابتکار علمی»، در لوییس، ب. (گردآورنده). 1976. عالم اسلام. لندن: تیمز و هادسن. صص 181-200.
38. کاشف جدید این مدل، ا. س. کندی، آن را «جفت طوسی» نام نهاده است. á «نظریهی سیارات در اواخر قرون وسطی»، در ایزیس 57، بخش سوم (1966)، صص 365ـ378.
39. در خصوص اتم پنداری اسلامی á س. پینس در اثر ارزشمند Beiträge zur islamischen Atomen lehre (چاپ برلین، 1936).
40. á نوشتهی پینس، س. 1955. بررسیهای جدید در مورد اوحد الزمان ابوالبرکات بغدادی. پاریس؛ نیز á مقالهی پینس، با عنوان «چه چیزی در علم اعراب بدیع و دست اول بود؟»، در کتاب کرامبی، ا. ک. 1963. تحول علمی. نیویورک. صص 181-205. همچنین á کتاب الحیل بنو (پسران) موسیبن شاکر، ترجمهی د. ر. هیل (بوستون، 1979). این کتاب یکی از متون مهم در زمینهی علم مکانیک است که همچون اثر معروفتر جزری ــ که آن هم توسط هیل ترجمه شده است ــ با عنوان کتاب المعرفة الحیل الهندسیة (بوستون، 1974) به برخی مسائل فیزیک میپردازد؛ هر چند رشتهی مکانیک در طبقهبندی علوم در اسلام به مقولهی دیگری تعلق دارد.
41. این کتاب احتمالاً مؤثرترین اثر در تاریخ پزشکی بوده است.
42. در زمینهی بررسی کلی پزشکی و داروشناسی اسلامی á اولمان 1978. پزشکی اسلامی. ادینبورگ: انتشارات دانشگاه ادینبورگ.
43. در زمینهی گزارشی تاریخی در باب «علوم خفیه» á اولمان، م. Die Natur-un Geheimwissenschaften in Islam اما مفهوم و اهمیت این علوم، به ویژه کیمیاگری را، جز در پرتو اصول متافیزیک. جهانشناختی که کیمیاگری یکی از موارد استعمال خاص آن است، نمیتوان دریافت. بورکهارت، ت. 1971. کیمیاگری، علم جهان هستی، علم روح. ترجمهی و. استودارت. بالتیمور: انتشارات پنگوئن؛ زولا، ا. 1975، Le meraviglie della natura. Introduzione all' al chimiaمیلان: بومپیانی.
44. á نصر، س. ح. 1981. زندگی و تفکر اسلامی. فصل «از کیمیاگری جابر تا شیمی رازی» (آلبانی، نیویورک، نشرِ SUNY).
45. در حقیقت هیچ تمدن سنتی تاکنون شهود خود نسبت به امر ثابت و لایتغیر را به پای گونهیی علم طبیعی که دایماً افزایش یافته و تحول میپذیرد، به بهای فراموش کردن آن علم قدسی (scientia sacra) که در جوهر عقل و خرد ریشه داشته و تداوم مییابد، قربانی نکرده است