مبانی انگیزش از دیدگاه اسلام
مقدمه
«انگیزه»(1) یک مفهوم روانشناختى است که در شاخههاى گوناگون علوم از قبیل «علوم رفتارى»، «مدیریت» و «اخلاق»، از زوایاى گوناگون درباره آن بحث مىشود و جهتگیرىهاى علوم گوناگون از هر طرف، این مفهوم را به سویى مىکشاند و این خود موجب مىگردد بررسى ماهیت و ابعاد آن در عرصهاى خاص از عرصههاى مختلف حیات انسان ـ مثل «مدیریت» ـ به سادگى امکانپذیر نباشد. علاوه بر این، اگر چنین مطالعهاى بخواهد با رویکرد اسلامى انجام پذیرد، بر دشوارى آن خواهد افزود.
آنچه در این جا مىتوان به آن اشاره کرد این که بخش مهم بحث درباره انگیزش از دیدگاه اسلام به مجموعهاى از حقایق و مفاهیم روحى و روانى و فعل و انفعالات درونى و فرایند ایجاد و نقش و تأثیر آنها مىپردازد که در قرآن کریم و روایات معصومین علیهمالسلام ، ادعیه و بیان صاحب نظران مسلمان آمده و در این میان، نیازهاى گوناگون ابعاد روحى و جسمى انسان، چگونگى ارضا، و نقش آنها، بر اساس مبانى اندیشه دینى تبیین شده است. بر اساس این نگرش، گفته مىشود:
براى شناسایى فرایندهاى تکوین و تغییر شخصیت و شکلگیرى رفتار و عملکرد انسانها و عوامل مؤثر بر آن، و اینکه با تکیه بر منابع مذکور به چه راهکارهایى واقع و روشنى مىتوان دست یافت و این جریان به نوبه خود، موجب رشد و توسعه مطالعات و تحقیقات جدید روانشناسى و برخى علوم رفتارى از دیدگاه اسلام خواهد شد و راه را براى بررسىهاى مدیریتى در حوزه رفتار کارکنان و مدیران در سطوح سازمانى و چارهجویى براى حل مشکلات و معضلات مدیریتى در این حوزه هموار خواهد کرد و موفق خواهد شد ـ مثلاً ـ نظامها و ساز و کارهاى نظارتى را در سازمان به کار گیرد که با قوانین فطرى و حقایق و مفاهیم قرآنى هماهنگى داشته، از آنها الهام گیرد و در عین حال، از کارایى و اثربخشى لازم برخوردار باشد. روشن است که نیل به اهداف یاد شده در گرو انجام تحقیقات وسیعى فراتر از حد یک یا چند مقاله است. ولى از سوى دیگر، باید اذعان نمود که برداشتن حتى یک گام در این مسیر لازم است. بر این اساس، در این مقاله سعى شده است بخشى از مباحثى که نقش مبنایى و پیش نیاز در مطالعات و پژوهشهاى مربوط به انگیزش در مدیریت رفتار سازمانى دارد، با رویکرد اسلامى ارائه گردد.
تعریف مفاهیم
1ـ نیاز(2): «نیاز» عبارت است از چیزى در درون فرد که او را به فعالیت و انجام کار وا مىدارد.(3) به عبارت دیگر، نیاز حالتى درونى است که باعث مىشود نتیجه معیّنى جذاب به نظر برسد.(4)
2ـ سائقه(5): یک نیاز ارضا نشده باعث ایجاد تنش مىشود و این تنش موجب مىگردد سائقههایى در درون فرد برانگیخته شود. این سائقهها امورى درونى هستند که باعث مىگردند فرد در پى تأمین اهداف ویژهاى، رفتار جستوجوگرانهاى از خود بروز دهد.(6)
3ـ هدف(7): «هدف» عبارت است از چیزى در خارج از فرد. روانشناسان غالبا آن را «محرّک» مىنامند و گاه به پاداشهایى اشاره دارد که فرد به آن امید بسته است و انگیزههایش به سوى آنها هدایت مىشود.(8)
4ـ انگیزش: واژه «انگیزش» در انگلیسى، از کلمه لاتین Movere (حرکت کردن) گرفته شده است. این اصطلاح همانگونه که از معناى رایج آن برمىآید، به علت یا چرایى رفتار اشاره دارد. انگیزش به این معنا تمامى روانشناسى را در برمىگیرد، اما روانشناسان مفهوم انگیزش را به عواملى محدود مىسازند که به رفتار نیرو مىبخشد و به آن جهت مىدهد.(9)
در تبیین مفهوم «انگیزه» گفته شده است: انگیزهها عبارتند از: «چراها»ى رفتار. انگیزهها باعث شکلگیرى و ادامه فعالیت شده، جهت کلى رفتار فرد را نیز مشخص مىکنند. از انگیزهها، گاه به نیازها، خواستها، کششها، سائقهها یا محرّکهاى درونى فرد نیز تعبیر مىشود.(10)
بر اساس محتواى امروزى انگیزش، تعاریف دیگرى از آن ارائه شده است که در ذیل، به تعدادى از آنها اشاره مىشود:
یکى از صاحب نظران «انگیزش» را فرایندى مىداند که «با یک نیاز یا کمبود زیستى یا روانى آغاز شده و رفتار هدفمند یا انگیزهاى را در جهت محرّکى خارجى فعال مىنماید.»(11) وى بر اساس این تعریف، رمز شناخت فرایند انگیزش را نیز در معناى مفاهیم نیازها، انگیزهها، محرّکها و روابط میان آنها مىداند.
برخى از نظریهپردازان «انگیزش» را مجموعهاى از نیروهایى مىدانند که افراد را به سمت معیّنى به رفتار وامىدارد.(12) برخى دیگر مىگویند: انگیزه یعنى میل به کوشش فراوان در جهت تأمین هدفهاى سازمان به گونهاى که این تلاش در جهت ارضاى برخى از نیازهاى فردى سوق داده شود.(13) دستهاى دیگر بر این باورند که انگیزش بیانگر «آن دسته از فرایندهاى روانشناختى است که علت برانگیختگى، هدایت و تداوم اعمال ارادى هدفمند است.»(14)
کوتاه سخن این که نظریهپردازان از چند منظر به «انگیزش»، نگریستهاند که در نتیجه، بر مفاهیم متفاوتى تأکید دارند. به طور کلى، این دیدگاهها نسبت به انگیزش، به سه نتیجه منجر مىشود:
1. تجزیه و تحلیل «انگیزش» باید بر عواملى متمرکز شود که فعالیتهاى فرد را برمىانگیزد.
2. «انگیزش» فرایندگراست و بر انتخاب، جهت و هدف توجه دارد.
3. «انگیزش» بر چگونگى آغاز رفتار، تداوم یا توقف آن توجه دارد و بیانگر آن است که فرد داراى انگیزه چه نوع واکنش عینى نشان مىدهد.
این نتایج به عنوان مبنایى براى بحث درباره نظریههاى انگیزشى امروز به شمار مىآید.(15)
پیشینه بحث «انگیزش» و رویکردهاى نظرى به آن
فهم دو فرایند روانشناختى «برانگیختگى»(16) و «انتخاب»(17) در کانون پژوهشهاى مربوط به انگیزش قرار دارد. هنگامى که از برانگیختگى سخن به میان مىآوریم، با این پرسش سرو کار داریم که اصولاً چرا به انجام کارى مىپردازیم؟ چه چیزى ما را به کار وامىدارد؟ چرا اقدام به کارى مىکنیم؟ فرایند دوم ـ یعنى انتخاب ـ پس از این که برانگیخته شدیم، روى میدهد. به فرض آن که دست به فعالیت بزنیم و در پى هدفى باشیم، چرا تلاش ما معطوف به انجام کار خاصى مىشود؟ تعیین کنندههاى انتخاب عمل ما کدام است؟
کهنترین اندیشههاى مربوط به علل برانگیختگى با رفتار فرد انتخابگر سر و کار دارد و در نظریههاى نخستین انگیزش، برجستهترین دیدگاههاى تاریخى درباره ماهیت انسان، مبتنى بر این فرض است که انسانها اساسا موجوداتى منطقى و اندیشمندند، با امیال آگاهانهاى که توانایى برآورده ساختن آنها را نیز دارند. این افکار جوهر اصلى تفکر فیلسوفان باستانى مانند سقراط (Socrates)، افلاطون (Plato)، ارسطو (Aristotle) و فلاسفه قرون وسطا مانند توماس آکویناس (Thomas) و فیلسوفان متأخر مانند جان لاک (John locke)، جان استوارت میل (John Stuart Mill) جرمى بنتهام (Jeremy Bentham)، دکارت (Descartes)، هابز (Hobbes) و اسپینوزا (Spinoza) را تشکیل مىدهد و آنان در نوشتههاى خود، این مسأله را در کانون توجه خود قرار دادهاند.
بنابراین، مىتوان گفت: پرسشهاى اساسى مربوط به انگیزش عبارت از:
1. پرسش مربوط به برانگیختگى: «کدام نیاز یا سائق، باعث برانگیختگى مىشود؟»
2. پرسش مربوط به انتخاب: «کدام رفتار برگزیده مىشود؟»
در پى پاسخ به این دو پرسش، از زمان باستان تا دهه 1920 دیدگاهها و نظرات مختلفى شکل گرفته که دیدگاهها و نظرات «خردگرایى» (rationalism view)، «ماشینگرایى» (Mehanistic)، «لذتگرایى» (Hedonism)، «غریزهها»، «رویکرد رفتارى» (behavioral)، «نظریه روانکاوى» (psychoanalysis) و «نظریه سائقها» (drivis theory) از آن جملهاند و از دهه 1930 نیز براى تشریح رفتار، نظریههاى جدید انگیزش مطرح شد که از آن جمله مىتوان نظریههاى «نیاز»، «تقویت»، «شناخت» و «ویژگىهاى شغل» را نام برد.(18)
نظریههاى انگیزش در مدیریت
هیچ سازمانى بدون وجود سطح قابل توجهى از تعهد و تلاش اعضا نمىتواند در رسیدن به اهداف خود موفق شود. از این رو، مدیران همواره ناگزیرند انگیزش ـ یعنى عواملى که باعث به وجود آمدن رفتار، جهت دادن به رفتار و تداوم آن مىشود ـ را درک کنند. در همین زمینه، مدیران و نظریهپردازان رشته مدیریت همواره درباره انگیزش، نظریههایى ساخته و پرداختهاند؛ نظریاتى که هر کدام به نوبه خود، بر چگونگى رفتار مدیران یا کارکنان اثر مىگذارند.(19)
در تجزیه و تحلیل بیشتر نظریههاى روانشناختى مربوط به انگیزش، درمىیابیم که آنها را مىتوان در یکى از سه دسته زیر طبقهبندى کرد:
1. نظریههاى تقویت یادگیرى؛
2. نظریههاى نیاز یا محتوایى؛
3. نظریههاى فرایندى یا روشهاى تصمیمگیرى.(20)
نظریههاى تقویت یادگیرى بر نتایج رفتار، به ویژه نقش تقویت مثبت، تأکید دارد و نظریههاى دیگر (محتوایى و فرایندى) بر نقش ادراکات تأکید مىورزد.
نظریههاى محتوایى (مثل نظریه سلسله مراتب نیازها، نظریه انگیزش و بهداشت روانى هرزبرگ، نظریه آلدرفر، نظریه دیوید مک کللند، نظریه دوساحتى بودن انسان) با محتوا سر و کار داشته، چیستى رفتارهاى برانگیخته شده را شرح مىدهد و در تعیین و تدوین سائقههاى برانگیزنده مردم تلاش مىکند.
نظریههاى فرایندى (مثل نظریه برابرى، نظریه انتظار، نظریه مبتنى بر تعیین هدف و نظریه تقویت و دیدگاه سیستمى) چگونگى و چرایى برانگیختگى افراد را توصیف کرده، در تشریح رفتار انتخابگر افراد مىکوشد. به عبارت دیگر، این نظریه به شیوه یا نوع اندیشه توجه مىکند؛ شیوهاى که افراد درباره نوع رفتار خود تصمیم مىگیرند.(21)
توجه به سه نکته درباره این نظریات ضرورى است:
1. نظریههاى انگیزش مدیران را با معماى روانشناختى، که مرکّب از توصیفها و توصیههاى گوناگون است، آشنا مىسازد. در هر صورت، مدیران مىتوانند درباره رفتار کارکنان از هر نظریه انگیزشى درسهاى مهمى بگیرند و در چارچوب مدیریت اقتضایى، نیاز دارند فنون انگیزشى را که با افراد و موقعیت آنان مناسبتر است، برگزینند.(22)
2. هیچ نظریهاى به تنهایى تبیین تمام عیار و کامل از تنوع و پیچیدگى رفتار به دست نمىدهد، بلکه هر کدام ـ که بعضا از دیدگاهى غیر از دیدگاه ابتدایى آن مطرح گردیده ـ براى تبیین جنبههایى از رفتار مفید است.(23)
3. در عین توجه به نکته نخست، باید سعى شود در تنظیم مباحث تطبیقى، نظریهاى که به دیدگاه اسلامى نزدیکتر بوده و در متون دینى به مطالب مربوط آن توجه بیشتر شده است، شناسایى شود و با دقت و تأمل بیشتر، بررسى و تحلیل گردد و براى پربارتر کردن نظریه اسلامى از نقاط قوّت آن استفاده شود.
نقد کلى بر رویکرد تجربهگرایى در روانشناسى
روانشناسانى که در تحقیقاتشان روش علوم تجربى را به کار مىگیرند، از تحقیق و کنکاش درباره بسیارى از پدیدههاى مهم روانى که در محدوده مشاهده و آزمون تجربى نمىگنجد؛ دورى مىکنند. از این رو، کار بررسى در مورد خود «نفس» را از حوزه تحقیقاتى خود کنار گذاشتهاند. یکى از پیامدهاى گرایش به استفاده از روش علوم تجربى در تحقیقات روانشناسى این بود که در این تحقیقات، گرایشهاى مادى، که همه پدیدههاى روانى را ناشى از فعالیتهاى تنکردشناختى مىداند، حاکم گردید؛ گرایشهایى که از تفاوت اساسى میان ذات و حقیقت انسان (بعد معنوى او) و حیوان، غافل ماند و این مسأله مهم را در تحقیقات خود به دست فراموشى سپرد و به همین دلیل، از بررسى بسیارى از پدیدههاى روانى مهم انسان، که شامل جنبههاى دینى و معنوى و ارزشهاى والاى انسانى او مىشود، غفلت ورزید و به «نیازهاى اصیل و والاى انسانى» توجهى نکرد و از تحقیق درباره مسأله «محبت»، در برترین شکل انسانىاش (به دور از جنبههاى جنسى، که تحقیقات برخى از روانشناسان نیز همین جنبه محبت را در برمىگیرد) باز ماند و نتوانست تأثیر «عبادت» در رفتار انسان و یا مسأله درگیرى روانى میان انگیزههاى جسمى و روحى و ایجاد توازن بین جنبههاى مادى و معنوى او را بررسى کند؛ چنانچه بعضى از روانشناسان معاصر از جمله اریک فروم (Erich Fromm) به گرایشهاى مادى که بر تحقیقات روانشناسى انسانى حاکم است و بررسى «ارزشهاى والا» و جنبههاى معنوى رفتار انسان را به کنار نهاده، انتقاد مىکنند.(24) اریک فروم معتقد است که بعضى از انگیزهها (نیازها)ى روانى در واقع، نیازهاى فطرى و اساسى نهفته در سرشت انسان هستند که قابل فراگیرى و اکتساب از محیط اجتماعى نمىباشند.(25)
در همین زمینه در سالهاى اخیر، تعداد بسیار کمى از روان شناسان به اهمیت بررسى جنبههاى روحى انسان توجه کرده و تلاشهایى را براى بررسى برخى از پدیدههاى روانى مانند «تله پاتى»(26) و «توهّم»(27) آغاز نمودهاند. اما این کوششها همچنان در آغاز راه است و هنوز به نتایج دقیقى که بتوان آن را با اطمینان به مجموعه اطلاعات دقیق بشر درباره انسان افزود، نرسیده است.(28)
انتقادات و دیدگاههایى از این قبیل موجب گردید رویکرد «پدیدار شناختى»(29) در روانشناسى نضج گیرد و در همین باره راجرز نظریه «خویشتن» و «خودشکوفایى» را مطرح کرد و مزلو بر آن بود تا تقسیمبندى دیگرى براى انگیزههاى انسان، پیشنهاد کند که شامل انگیزههاى روحى نیز بشود.
او در این تقسیمبندى به دو نوع انگیزه یا نیاز (به تعبیر خودش) معتقد است:
الف. نیازهاى اصلى؛
ب. نیازهاى روحى.
نیازهاى اصلى شامل همان چیزهایى مىشود که بیشتر روانشناسان آنها را در تحقیقات خود درباره نیازهاى اصلى انسان مورد مطالعه قرار مىدهند؛ مانند: گرسنگى، تشنگى، انگیزه جنسى، امنیت، عملکرد و انگیزههایى از این قبیل. و نیازهاى روحى، در برگیرنده برخى جنبههاى روانى نیازهاى انسان هستند؛ مانند. عدالتخواهى، نیکى، زیبایى، نظم و اتحاد.
مزلو عقیده دارد که نیازهاى روحى انسان نوعى نیازهاى فطرى است که تکامل، رشد و بالندگى شخصیت فرد به برآوردن آنها بستگى دارد.(30)
البته روشن است که براى آشکار شدن نقاط اشتراک و افتراق رویکرد انسانگرا و نظریه خودشکوفایى با دیدگاه اسلامى نیازمند انجام مطالعه و بررسى تطبیقى میان آن دو هستیم که بحث آن در این مقال نمىگنجد.(30)
مرادفهاى واژههاى «انگیزش»، «انگیزه» و «نیاز» در قرآن(31)
1ـ إثارة: «إثاره» از ریشه «ثور» و به معناى تحریک و تهییج و برانگیختن است و «ثوران» یعنى هیجان.(32)
مشتقات «ثور» در قرآن کریم، در چهار مورد به کار رفته است که دو مورد آن درباره إثاره زمین و دو مورد درباره إثاره ابرها آمده.(33) از آن جمله است آیه ذیل:
«واللّه الّذى اَرسلَ الرِّیاحَ فتُثیرُ سَحابا فسقناهُ إلى بلدٍ مَیِتٍ فاحیینا بهِ الاَرضَ بعدَ مَوتِها کذلکَ النُّشورُ» (فاطر: 9)؛ خداوند کسى است که بادها را مىفرستد تا ابرها را برانگیزد. پس ما آن ابرها را به سوى زمین مرده مىرانیم و به وسیله آن، سرزمین مرده را زنده مىکنیم. رستاخیز نیز همین گونه است.
2ـ بعث: «اصلُ البعثِ إثارةُ الشَّىءِ وتوجیهُه».(34) بعث در اصل لغت، به معناى برانگیختن چیزى و جهت دادن به آن است. بعث دو قسم است: بشرى و الهى. بعث الهى نیز دو گونه است: یکى به معناى ایجاد اعیان، اجناس و انواع از عدم، که مختص خداوند عزّوجل است و دیگرى به معناى برانگیختن و زنده کردن مردگان که برخى اولیاى الهى نیز از این توانایى بهرمندند؛ مثل حضرت عیسى علیهالسلام .
مشتقات «بعث» در قرآن مجید، در 67 مورد به کار رفته که حدود 29 مورد آن درباره قیامت و برانگیختن انسانها در آن هنگام، 21 مورد درباره پیامبران علیهمالسلام و سایر موارد درباره بیدارى از خواب برخى افراد در دنیا و بعضى حیوانات است . از جمله مواردى که «بعث» در مورد برانگیختن انسانها در قیامت است، آیه ذیل مىباشد:
«وسلامٌ علیه یومَ وُلِدَ ویومَ یَموتُ ویَومَ یُبعثُ حیّا» (مریم: 15)؛ درود بر وى، روزى که تولد یافت و روزى که مىمیرد و روزى که زنده برانگیخته مىشود.
و از جمله مواردى که «بعث» در مورد برانگیختن پیامبران علیهمالسلام به کار رفته، آیه ذیل است:
«فبَعثَ اللّهُ النّبیّینَ مُبشِّرینَ و مُنذرینَ» (بقره: 213)؛ سپس خداوند پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت دهند و انذار کنند.
3ـ حثّ: «حثّه على الامر أى حرّصه علیه».(35) یعنى تحریص کرد او را بر آن کار. و «الحث، الاعجال فى اتصال»؛ حثّ یعنى به عجله و شتاب واداشتن مستمرّ. و «الطائرُ یحثُّ جناحیه فى الطیران: یحرّکهما»؛ یعنى پرنده به هنگام پرواز بالهایش را به حرکت درمىآورد.(36)
از ماده «حث» تنها یک مورد در قرآن مجید آمده و آن عبارت است از:
«ثُمّ استوى علَى العرشِ یُغشى اللّیلَالنّهارَ یَطلُبه حَثیثا» (اعراف: 54)؛ آن گاه به تدبیر جهان هستى پرداخت و روز را به پرده شب مىپوشاند، در حالى که روز، شتابان شب را مىجوید.
4ـ تحریض: «التحریض: التحضیض. قال الجوهرى: التحریضُ على القتالِ، الحثّ والإحماءُ علیه»؛ تحریض بر جنگ یعنى تحریص کردن و به جوشش و قیام فراخواندن براى جنگ. تأویل تحریض در لغت، این است که انسان به گونهاى تحریک شود که بداند در صورتِ تخلف، در شرف مرگ و نابودى است. لحیانى مىگوید: «حَرّضِ المؤمنینَ علَى القتالِ»: یعنى تحریض کن و برانگیز مؤمنان را به گونهاى که با استقامت به جنگ ادامه داده و دشمن را شکست دهند.(37)
از ماده حرض تنها دو مورد در قرآن مجید آمده که درباره تحریص و برانگیختن پیامبر صلىاللهعلیهوآله مؤمنان را به جنگ است. یکى از آن دو مورد، آیه 65 سوره انفال و دیگرى آیه ذیل است:
«فقاتِلْ فی سبیل اللّهِ لا تُکلَّف اِلاّ نفسُک وحرّضِ المؤمنینَ...» (نساء: 84)؛ پس (اى پیامبر) تو خود تنها در راه خدا به کارزار برخیز که جز شخص تو بر آن مکلّف نیست و مؤمنان را ترغیب کن....
5ـ حضّ: «الحضُّ ضربٌ مِن الحثِّ...» حضّ عبارت است از نوعى حث و تحریص و ترغیب که به طور اعم، هم نسبت به چیزى که سیر و رانش دارد به کار مىرود و هم نسبت به چیزى که سیر و رانش ندارد. حضّ نیز به معناى تحریص و ترغیب به خیر است و تحضیض به قتال یعنى تحریض و تحریص و ترغیب به قتال. «محاضة» یعنى ترغیب و برانگیختن دو نفر همدیگر را و تحاضّون در آیه قرآن به معناى ترغیب و برانگیختن بعضى «بعضى دیگر» است.(38)
از ریشه «حضّ» سه مورد در قرآن کریم آمده که هر سه درباره ترغیب و تحریص به اطعام مساکین است، دو مورد آن در سورههاى حاقه: 34 و ماعون: 3 است و سومى عبارت است از آیه ذیل:
«کَلاّ بل لا تُکرمونَ الیتیمَ ولا تَحاضُّون على طعامِ المسکینَ» (فجر: 17 و 18)؛ چنان نیست که شما تصور مىکنید، بلکه شما یتیمان را گرامى نمىدارید و یکدیگر را بر اطعام مستمندان تشویق نمىکنید.
6ـ نزغ: النزغ شبیه النخس...»؛ نزغ مثل نخس است و این که شیطان انسان را نخس مىکند یعنى او را تحریک و تهییج مىکند و به انجام بعضى از گناهان برمىانگیزد. «نزغ» فقط در امور شر به کار مىرود.(39)
مشتقات «نزغ» شش مورد در قرآن به کار رفته که همه آنها درباره انگیزش شیطانى است؛ چهار مورد آن در سورههاى یوسف: 100، اسراء: 53، فصلت: 36 و دو مورد آن در آیه ذیل به کار رفته است:
«وامّا ینزغنّکَ مِن الشّیطانِ نزغُ فاستعِذْ باللّهِ» (اعراف: 200)؛ اگر شیطان خواست مداخله نماید و تو را به غضب و انتقام وادارد، به خدا پناه ببر.
7ـ نشور: «نشر» به معناى زنده کردن و برانگیختن پس از مرگ است. «نشرَ اللّهُ المیتَ یَنشرُه نشرا ونشورا»؛ یعنى خدا مرده را زنده مىکند و زجاج مىگوید: «نشرهم اللّه» أى بعثهم؛ یعنى خدا آنها را برمىانگیزد، همچنان که خداوند مىفرماید: «والیهِ النُّشورُ» وانشره اللّه؛ یعنى خدا او را زنده کرد.(40)
از مشتقات «نشر» 21 مورد در قرآن کریم به کار رفته که بعضى از آن مفهوم انگیزشى دارد؛ از جمله آیه ذیل:
«لا یَملکونَلاِنفُسهم ضَرّا ولا نَفعا ولا یَملکونَ موتا ولا حیوةً ولا نُشورا» (فرقان: 3)؛ معبودهایى که نه اختیار سود و زیان خویش را دارند و نه اختیار مرگ و حیات و رستاخیزشان را.
8ـ سائق: «سوّق الابلَ وغیرها» به معناى راندن چهارپایان است. در تفسیر آیه:
«وجاءتْ کلُّ نفسٍ معها سائقٌ و شهیدٌ» (ق: 21)
گفته شده به این معناست که با هر فردى فرشتهاى است که او را براى حساب به محشر پیش مىبرد و فرشتهاى که به نیک و بد اعمال او شهادت مىدهد.(41)
مشتقات «سوق» در قرآن مجید، هفده مورد است که در بیشتر موارد، به معناى مورد نظر (راندن و سوق دادن) به کار رفته است و در یک مورد، خود واژه «سائق» استعمال شده که ذکر آن گذشت.
9ـ سبب: «السببُ الحبلُ یَشُدُّ بالشىءِ فیجذبُ به...»؛ سبب عبارت است از ریسمانى که به چیزى بسته مىشود و به کمک آن کشیده مىشود.(42) «السببُ کلُّ شىءٍ یَتوصَّلُ بِه الى غیرِه...»؛ سبب به هر چیزى گویند که به کمک آن چیزى به چیز دیگر مىرسد یا وسیلهاى براى نیل به آن قرار مىگیرد.(43)
از مشتقات «سبب»، نه مورد در قرآن کریم به کار رفته است؛ از جمله آیه ذیل:
«إذْ تبرّأَ الّذینَ اتُّبعوا مِن الّذینَ اتَّبعوا وَرأوا العذابَ وتقطّعت بهمُ الاسبابُ» (بقره: 166)؛ آن هنگام که پیشوایان باطل از پیروان خود بیزارى جویند و عذاب خدا را مشاهده کنند و هر گونه سبب و وسیلهاى از آنها قطع شده است.
10ـ رغبت: «اصل الرغبِة السّعةُ فِى الشىءِ...»؛ اصل رغبت به معناى گستردگى و فزونى گنجایش چیزى است. «و الرغبةُ و الرغبُ و الرغبى السَّعةُ فِى الارادةِ»؛ یعنى رغبت عبارت است از فزونى و قوّت اراده؛ مثل این گفته خداوند متعال:
«اِنَّهم کانُوا یُسارعونَ فِى الخیراتِ ویَدعوننا رَغَبا ورَهَبا» (انبیاء: 90)؛ چرا که آنها در نیکىها سرعت مىگرفتند و به خاطر عشق (به رحمت) و ترس (از عذاب) ما را مىخواندند.
وقتى «رغب فیه» یا «رغب الیه» گفته مىشود، اقتضاى طلب حریصانه آن را دارد و وقتى «رغب عنه» گفته مىشود، اقتضاى بىرغبتى و زهدورزى نسبت به آن را دارد؛ مثل این گفته خداوند عزّوجلّ:
«وَمن یَرغبُ عَن مِلّةِ ابراهیمَ إلاّ مَن سَفِهَ نفسُه» (بقره: 130)؛ هیچ کس از کیش ابراهیم [دین فطرى] روى نگرداند، جز کسى که خویشتن را دچار حماقت کرده است.(44)
از مشتقات «رغب» شش مورد دیگر نیز در قرآن به کار رفته که عبارت است از: توبه: 59 و 120، قلم: 32، انشراح: 8، نساء: 127، مریم: 46.
11ـ میل: «المَیْلُ العدولُ عنِ الوسطِ الى احدِ الجانبینِ...»؛ میل یعنى انحراف از وسط به یکى از دو سو (45) و به معناى رو آوردن به سوى چیزى است.(46)
از مشتقات «میل» در قرآن مجید، شش مورد آمده که چهار مورد آن در سوره نساء، آیههاى 102 و 129 و دو مورد آن در آیه ذیل است:
«ویُریدُ الّذینَ یَتّبعونَ الشَّهواتِ اَن تمیلوا مَیلاً عظیما» (نساء: 27)؛ و مردمى که پیرو شهواتند مىخواهند که شما مسلمانان از راه حق و رحمت الهى بسیار منحرف گردید.
12ـ اصغاء: «الصغُو المیلُ، یقالُ: صَغتِ النُّجومُ والشَّمسُ...»؛ صغو به معناى میل است و گفته مىشود ستارگان و خورشید به غروب میل کردند و «اصغیتُه الى فلان»؛ یعنى به سمت فلانى آن را متمایل نمودم؛(47) چنانچه خداوند متعال مىفرماید:
«ولتُصغى اِلیهِ اَفئدةُ الّذینَ لا یُؤمنونَ بِالاخرِة» (انعام 113)؛ و براى این که قلوب کسانى که به آخرت ایمان ندارند به آن (گفتار آراسته) مایل شود.
«صغو»، هم به معناى میل فیزیکى است و هم به معناى میل و کشش قلبى، گرچه در قرآن، به معناى دوم است و «لتُصغى الیه، اى یمیلُ الیه»؛ یعنى تمایل پیدا کند به سوى آن.(48)
از مشتقات «صغو» تنها دو مورد در قرآن کریم آمده که در یک مورد، با واژه «افئده» همراه است ـ که ذکر شد ـ و در مورد دوم (تحریم: 4) با واژه «قلوب» همراه مىباشد.
13ـ شهوت و شهوات: «شهىَ الشّىءُ وشهاه یَشهاهُ»؛ یعنى دوستدار آن چیز شد و نسبت به آن رغبت نشان داد. «شهىّ» به معناى لذیذ و «شهوان» و «شهوانى» به معنى «شدید الشهوة» است.(49) اصل «شهوت» به معناى اشتیاق و رغبت نفس است به چیزى که اراده مىکند.(50)
صدرالمتألهین شیرازى رحمهالله مىفرماید: شهوت یکى از اوصاف نفسانى است و به معناى میل مفرط و علاقه و رغبت شدید است و عبارت است از حرکت نفس براى طلب چیزى که ملائم نفس یا لذتبخش است. اعتدال این صفت نفسانى، عفت است و افراط آن شره و تفریط آن، خمود. عفت مبدأ و منشأ سخا، حیا، صبر، مسامحه، قناعت، ورع، قلت طمع و مساعدت است. و از طرف افراط آن، حرص، وقاحت، تبذیر، ریا، هتک، مخافت، ملق، حسد، شماتت و تذلل در مقابل اغنیا، منشعب مىشود. (51)
از واژه «شهوت» و مشتقات آن سیزده مورد در قرآن مجید به کار رفته است. یک مورد آن تبعیت از شهوات است ـ که ذیل عنوان «میل» بیان گردید. اینک به یک مورد دیگر ـ که در آن چندین مفهوم روانشناختى ـ به کار رفته و جاى بحث فراوان دارد ـ اشاره مىشود:
«زُیّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشّهواتِ مِن النِّساءِ والبَنینِ والقناطیرِ المُقنطرةِ مِنَ الذّهبِ والفِضّةِ والخَیلِ المُسوَّمةِ والاَنعامِ والحَرثِ ذلکَ متاعُ الحیاةِ الدُّنیا واللّهُ عندهُ حسنُ المآبُ.» (آل عمران: 14)
در این آیه، خداوند متعال از آراسته گردیدن و جلوهگر شدن دوستى و حب شدید انسانها سخن مىگوید که عبارت است از: دلربایى و شیدایى نسبت به زنان، فرزندان، همیانهاى زر و سیم، اسبهاى نشاندار نیکو، چهارپایان، مزارع و املاک.
14ـ حاجة: «الحَوج» به معناى طلب و خواهش، و «الخُروج وحاجة وحائجّه» به معناى نیاز و غرض و هدف است؛ چنانچه خداوند تعالى مىفرماید: «ولتُبلغُوا علیهَا حاجةً فی صُدورِکم»(52)
از ریشه «حوج» در قرآن کریم، تنها سه مورد آمده که هر سه عبارت است از کلمه «حاجة» و به همراه واژه «نفس» یا «صدور» (سینهها) به کار رفته است؛ دو مورد آن در سورههاى یوسف: 68 و حشر: 9 آمده و مورد سوم آن در آیه ذیل:
«ولَکُم فیها منافعُ ولتَبلغُوا علیها حاجةً فی صُدورِکم» (غافر: 80)؛ و براى شما در آنها منافع قابل ملاحظهاى است تا به وسیله آنها به مقصدى که در دل دارید برسید.
15ـ فقر: «فقر» از ستون فقرات است که به معناى امرى است که کمرشکن مىباشد. «فاقره» نیز در سوره قیامت از همین ریشه است:
«تَظُنُّ اَن یُفعلَ بِها فاقرة» (قیامت: 25)؛ گمان دارند که با آنها رفتارى کمرشکن مىکنند.
«فقر» ضد غنى و دارایى است. ابنعرفه مىگوید: فقیر در لغت، به معناى محتاج است؛ چنانچه خداوند متعال مىفرماید: «اَنتم الفقراءُ اِلَى اللّهِ»؛ یعنى شمایید نیازمندان به خدا.(53)
در قرآن مجید، از مشتقات «فقر» چهارده مورد به کار رفته که شامل دو نوع فقر مادى و معنوى است. فقر مادى مثل آیه ذیل:
«اِنَّماالصَّدقاتُ لِلفقراءِ والمَساکینِ والعاملینَ عَلیها» (توبه: 60)؛ زکات مخصوص فقرا و مساکین و کارکنانى است که براى (جمعآورى) آن کار مىکنند. و فقر مادى و معنوى مثل آیه ذیل:
«یَا اَیُّها اَلنَّاسُ انتم الفُقراءُ اِلَى اللّهِ واللّهُ هو الغَنىُّ الحمیدُ» (فاطر: 15)؛ اى مردم، شما (همگى) نیازمندان به خدایید و تنها خداوند بىنیاز و شایسته هرگونه حمد و ستایش است.
مبانى انگیزش از دیدگاه اسلام (55)
مبدأ و معاد
یکى از مسائل مهم درباره انگیزههاى انسانى این است که این نیازها و خواستها معمولاً همه جا و همیشه قابل ارضا نیست؛ یعنى به هنگام ارضا، تزاحم پیدا مىکنند. بحث این است که وقتى در خواستها تزاحم به وجود مىآید و یا حتى عواملى مثل عادات و هیجانات ـ که از جمله چیزهایى است که روانشناسان موجب تقدّم خواستى بر خواست دیگر دانستهاند ـ آدمى را به سویى مىکشد، انسان چگونه مىتواند منفعل نماند و نقش فعّال داشته باشد؟
بر اساس آنچه از قرآن و روایات برمىآید، ارزش اصلى انسان، در گرو همین فعالیتهاى مثبت او است. اما اگر فرد بخواهد با اختیار و انتخاب خود، خواستى را ترجیح دهد، اساس انتخاب و معیار آن، چیست؟
از آن جا که اصل و محرّک انتخابها، لذت بدنى یا روحى است، سه معیار مىتوان در نظر گرفت:
اول. خواستى را انتخاب کنیم که ارضایش لذت بیشترى دارد.
دوم. خواستى را انتخاب کنیم که ارضایش لذت پایدارتر دارد.
سوم. ببینیم کدام یک کمال بیشترى در ما ایجاد مىکند.
ولى همه این معیارها کم و بیش ما را دچار سرگردانى مىکند؛ زیرا گاهى مىخواهیم لذتها را بسنجیم، اما لذتى فراموش شده یا گاهى ممکن است هیجان خاصى التفات ما را از دیگر لذتها سلب کند و مقایسه را غیر ممکن سازد و گاه اصلاً انسان متحیّر مىشود که ملاک لذت را در چه بداند؟ یا در چه زمان و براى چه کسى؟ علاوه بر این، گاه دوام لذتها نیز یکسان است و از سویى، ما نمىتوانیم پیشبینى کنیم که وجود خود ما چه قدر دوام خواهد یافت تا لذت پایدارتر را برگزینیم و سرانجام، نمىدانیم انسان تا چه حد امکان کمالیابى دارد تا کمال بیشتر را بشناسیم و برگزینیم.
در این جا، نقش علم و شناخت، بیشتر روشن مىشود. نخستین کارى که انسان باید انجام دهد تا دست کم از همین معیارهاى محدود استفاده کند، این است که درباره این مطالب بهتر بیندیشد: آیا عمر انسان همین عمر معمول است یا عمر دیگرى نیز دارد؟ آیا حیات دیگرى هم هست؟ کمالاتى که انسان مىتواند پیدا کند، چیست و در رابطه با چه چیز پیدا مىشود؟ انسان چه کند تا کامل شود؟ در تحصیل کمال امر وجودى (که اکنون فاقد آن هستیم) از کجا مىآید؟ منشأ آن چیست؛ تصادفى است یا قانونى دارد؟
بنابراین، پیش از هرگونه تصمیم، باید از یک سو، بررسى کنیم که کمال از کجا و با چه ضابطهاى به وجود مىآید که به بحث خداشناسى مربوط مىشود. از سوى دیگر، باید ببینیم که تا چه هنگام ادامه خواهد داشت، که این به بحث معاد باز مىگردد.
پس انسان براى این که بتواند خود را درست بشناسد و نظام ارزشى درستى براى زندگى خود در نظر بگیرد، بدون روشن کردن مسأله مبدأ و معاد، راه به جایى نمىبرد. این نکته بسیار مهمى است. ما به برکت نور قرآن و تعالیم اسلام و پیشوایان دین، به راحتى مىتوانیم این مسائل را حل کنیم، ولى دانشمندان بشرى دچار سرگردانى بسیار شدهاند. چندان در مبانى اخلاق و فلسفه اخلاق و معیار خیر و شر، تلاش کردهاند که قابل شمارش نیست و روز به روز سرگردانتر هم شدهاند. ما به راحتى مىتوانیم اثبات کنیم که شناخت نظام ارزشى صحیح، بى شناخت مبدأ و معاد میسّر نیست.
پس از ذکر این مقدمه ـ که براى رسیدن به بحثهاى شناخت شؤون نفس، گرایشها، بینشها و توانهاى نفس لازم بود ـ باید مسأله مبدأ و معاد روشن شود، چرا که در غیر این صورت نظام ارزشى در رفتارهاى انسان، شکل مطلوب و راستین را پیدا نمىکند. (56)