برخی از آثار توبه در پیشگیری از آسیبهای روانی
توبه انسان را محبوب خدا میکند. 96
توبه سبب توقّف آسیب میشود.
توبه آسیبها و ناملایمات روحی و روانی را ترمیم میکند.
توبه آسیبها و ناملایمات روحی و روانی را درمان مینماید.
توبه از عوارض جانبی آسیب جلوگیری میکند.
توبه اثرات مخرب آسیب را از روح و روان میزداید.
توبه روح و جان آدمی را شستوشو و تطهیر میکند.
توبه انسان را از حالت سکون و رکود بازمیدارد.
توبه انسان را به کار و تلاش سازنده وامیدارد.
امیدواری
انسان با امید به اینکه تلاش او ثمربخش است، فعالیت میکند و اگر امید نبود هیچ انسانی دست به اقدامی نمیزد. و شاید بتوان گفت: هر موجود زندهای به امید رسیدن به مقصد و مقصود خود حرکت و تلاش میکند. تحقیقات این مطلب را اثبات کردهاند که اگر تلاش حیوان برای رسیدن به مقصود خود بیثمر بوده و فایدهای برای او نداشته باشد یا امیدی برای نیل به آن نداشته باشد، دست از تلاش و فعالیت برمیدارد و به یأس و درماندگی مبتلا میشود. 97
فردی که در پی تلاشهای متعدد، شکستهای متعددی را تجربه کند و تلاش او موفقیتی به همراه نداشته باشد، به هر دلیلی که باشد، مبتلا به درماندگی آموخته شده میگردد که پیامدهای ناگواری در جسم و روان و نیز زندگی فردی و اجتماعی او میگذارد که چه بسا قابل جبران نباشد. 98
از اینرو، امید به موفقیت و نتیجه دادن فعالیت، نه فقط انسان، بلکه هر موجود زندهای را وادار به تلاش و کار میکند. در این خصوص نیز انسان سرآمد موجودات دیگر است و با امید است که انسان دست به اختراعات و ابتکارات می زند و در این راه، تحمّل رنجها و مشقّات را به جان میخرد و به امید رسیدن به بهداشت و سلامت، چه جنبه جسمانی آن و چه روحی و روانی آن، انسان فعالیتهای پیشگیرانه انجام میدهد، و اگر امیدی به بهداشت و سلامت خویش نداشت، دست از فعالیت و اقدامات پیشگیرانه برمیداشت. همانند بیماری که دیگر امیدی به بهبود ندارد و پزشک برای او اقدامی انجام نمیدهد و او را از چیزی پرهیز نمیدهد. کسانی که با اراده و اختیار خویش، قلب و جان خود را با انبوه گناه و معصیت زنده به گور کردهاند و دیگر جایی برای تابش نور و پذیرش حق در وجودشان باقی نگذاشتهاند و به تعبیر قرآن، قلب، چشم و گوششان نابینا و ناشنوا شده، مردگانی هستند زنده نما. اینان بیم و امید برایشان تفاوتی نمیکند. غیر از این گروه اندک، که عنود و لجوج هستند و در جهالت و عصبیّت خویش پایدارند، دیگران نمیتوانند به توهّم یا بهانه ناامیدی از رحمت و بخشش الهی، دست از تلاش و جبران کارهای بد خویش بردارند و اقدامی در رسیدن به سلامت روح و روان خویش انجام ندهند. از اینرو، در تعالیم اسلامی و آموزههای قرآنی، بالاترین گناه و معصیت «ناامیدی و یأس از رحمت بیانتهای الهی» است.
معمولاً بیماریهای شدید و مزمن یا صعبالعلاج روحیه بیمار را متزلزل میکنند و روزنههای امید را به روی او میبندند. پزشک باید با امیدوار ساختن او به زندگی، به وی توان ببخشد، او را از افسردگی، ترس و اضطراب نجات دهد، روحیه او را تقویت کند و بهبودی او را سرعت بخشد و او را وادر به کار و فعالیتی سازد که هم توان انجام آن را دارد و هم وی را به زندگی و زنده بودن امیدوار میسازد؛ زیرا ناامیدی و وابستگی اجباری، واقعیاتی هستند که در مورد بسیاری از بیماریهای شدید اتفاق میافتند. اما برای پیشگیری از افسردگی ناشی از ناامیدی، اصرار بر انجام دادن مستقل برخی کارهای هر چند کوچک، سودمند است. 99 ولی پزشک بیش از همه میتواند در این امر مؤثر باشد. در روایات آمده است: «هر گاه نزد بیمار رفتید، او را به سلامت و طول عمر امیدوار سازید، اگرچه ممکن است این امیدوار ساختن در قضای الهی مؤثر نباشد، ولی بیمار را دلخوش میکند و باعث آرامش و تسکین او میشود.» 100
چه بسا ناخوشی اندک که برای بیمار بزرگ جلوه کند و او را به دلهره اندازد. بنابراین، مطمئن ساختن او از اینکه بیماریاش خطرناک نیست، در اغلب موارد، در تسکین او مفید است. این مطلب با رویکرد صادق بودن با بیمار تضادی ندارد؛ زیرا مقصود این است که بیمار را از زندگی مأیوس نکنیم، بلکه اولا، احتمالات و امکاناتی را که باعث بهبود و درمان بیمار میشوند، ظاهر سازیم و اطلاعات مربوط به بیمار را فقط به قدر ضرورت بیان کنیم؛ زیرا اعلام صریح وخامت اوضاع به خود بیمار، نتایج ویرانگری دارد. ثانیا، توجه کنیم که مطابق روایات متعدد، خداوند برای هر بیماری درمانی قرار داده است. شخصی در زمان پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) بیمار شد. حضرت(صلی الله علیه و آله) فرمودند: برایش طبیب بیاورید. عدهای گفتند: یا رسول الله! مگر پزشک میتواند این شخص را (با توجه به شدت بیماری) از مرگ نجات دهد؟ حضرت فرمودند: «خداوند هیچ مرضی را نیافریده، جز آنکه برایش درمان و راه بهبود قرار داده است.» 101 درمانگر و اطرافیان فرد آسیب دیده با اعتقاد به چنین باوری و القای آن به فرد بیمار، هیچ گاه مأیوس و ناامید نمیشوند. 102 چه بسا بر اثر کوشش او یا دیگر متخصصان، راه حل دیگری و یا داوری جدیدی کشف شود یا دریابند که داوری خاصی برای درمان او مفید است. همچنین توجه دادن فرد به فواید معنوی بیماری نیز میتواند موجب امید بخشیدن به بیمار گردد. به همین دلیل، شخص مجروح در جنگ، راحتتر از آسیبدیدگان دیگر درد را تحمل میکند و مسکنهای کمتری نیاز دارد.
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در وصف امیدواری به خدا میفرماید: «بعضی به گمان خود، ادعا دارند که به خدا امیدوارند! به خدای بزرگ سوگند که دروغ میگویند. چه میشود آنان را که امیدواری در کردارشان پیدا نیست؟ پس هر کس به خدا امیدوار باشد، باید امید او در کردارش آشکار شود.» 103
ز. یاد معاد؛ اعتقاد به جاودانگی انسان
از جمله آموزهها و تعالیم دینی و سیره معصومان(علیهمالسلام)، که نقش بسیاری در بهداشت و سلامت روح و روان انسان دارد و عامل مهمی در پیشگیری از بسیاری از آسیبهای روحی و روانی است، یاد معاد و اعتقاد به جاودانگی انسان و اعمال و رفتار او میباشد؛ زیرا در همه افراد، میل به بقا و ادامه زندگی کاملا مشهود و محسوس است، و هیچ انسانی از زندگی و ادامه آن نمیگریزد و حتی آنان که به انتحار و خودکشی دست میزنند، از خود نمیگریزند. بلکه خواهان آزادی خویش میباشند و چون زندگی کنونی را رنجآور و دردخیز میانگارند، دست به انتحار و خودکشی میزنند تا خود را از رنج برهانند. این میل مشهود، نشانه ادامه زندگی پس از مرگ است، و اگر مرگ پایان زندگی بود، آفرینش چنین حسی (میل به بقا) بیهوده به شمار میآمد. آنچه را انسان از طریق فطرت دریافت میکند، شرایع آسمانی به طور گسترده به عنوان زندگی اخروی و بازگشت انسان به حیات جاوید مطرح کردهاند و چنین اصلی در تمام شرایع، مطرح بوده، و اصولا شریعت الهی بدون اصل «معاد» نمیتواند الهی باشد. 104 «معاد» یعنی اینکه انسان از مبدأی نشأت گرفته که سرانجام به همان جا برمیگردد. بازگشت به آن مبدأ همان معاد است. همانگونه که تحقق هدف باعث کمال، و نبودن هدف موجب نقص و عاطل و باطل بودن آن است، اگر سیره کسی بر اساس اعتقاد به معاد نباشد، باطل خواهد بود. خلاصه آنکه چون هیچ چیز همانند اعتقاد به مبدأ و معاد آموزنده نیست و نیز هیچ انسانی همانند رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) اعتقاد راسخ به مبدأ و معاد ندارد، از اینرو، هیچ سیرهای همانند سیره آن حضرت آموزنده نخواهد بود.
بنابراین، سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بخصوص و سیره ائمّه اطهار(علیهمالسلام) عموما، که هماهنگ با کل نظام آفرینش به سمت معاد در حرکت است، 105 آموزنده میباشد. 106
در آموزههای دینی و سیره معصومان:، مسئله معاد یکی از مسائل بارز و چشمگیر است؛ زیرا یاد معاد و سرای جاوید انسان را در این سرای فانی و زودگذر به تلاش و اعمال صالح و توشه آخرت ترغیب و تحریص مینماید، به خلاف فرهنگ مادی که در آن یاد مرگ همانند افیونی است که تمام لذتهای دنیوی را از بین میبرد و موجب اندوه و افسردگی مضاعف میشود.
از اینرو، اسوههای راستین و کامل انسانی یعنی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ائمّه معصوم(علیهمالسلام) در همه شئون، متذکر و متوجه عبودیت خود و ربوبیت خدای سبحان بودهاند و چون توجه به عبودیت بدون توجه به معاد و هدف آفرینش میسّر نیست، پس توجه مستمر آن حضرات به عبودیت نشانه توجه مستمر به حقیقت معاد و قیامت به عنوان دارالقرار و سرای حیات و جاودانگی است، روایات علوی حقیقت دنیا را دار غرور و دار فنا و دار عبرت معرفی کرده و اقبال به آن را آفت جان آدمی دانستهاند و در مقابل، آخرت را به عنوان غایت خلقت، توصیف کرده و انسان را به آن دعوت نمودهاند. 107
ح. آثار یاد مرگ و معاد در بهداشت و سلامت روان
انسان را به تلاش و فعالیت سودمند و هدفدار سوق میدهد. 108
سختیها و مصیبتهای دنیا را کاهش میدهد و یا از بین میبرد و فرد را به اندک دنیا راضی میدارد. 109
فرد را به استفاده تمام و کامل از استعدادهای خویش ترغیب و تشویق مینماید.
لذتها و خوشیهای غیرواقعی و زودگذر را، که معمولا مخرّب روح و روان آدمیاند، از بین میبرد.
تنگنظری و احساسهای کینهتوزانه و حسودانه را در فرد از بین میبرد و قلب را جلا و صفا میبخشد. 110
روح امید و مقاومت در برابر سختیها را در فرد تقویت مینماید.
احساس دلبستگیهای موقّت و غیر قابل اعتماد را در فرد کاهش میدهد. 111
محبت و علاقه فرد را به خداوند و امور پایدار و قابل اعتماد تقویت مینماید. 112
احساس رحمت، شفقت و محبت به دیگران را در فرد تقویت میکند. 113
عامل پیشگیری بسیار قوی است، بخصوص نسبت به اموری که به بهداشت و سلامت واقعی فرد آسیب میرساند.
توجه به معاد انسان را از حالت انزوا و کنارهگیری رهایی میبخشد.
کسی که به یاد مرگ و قیامت است، بیشتر میکوشد و بهتر به جامعه خدمت میکند و کسی که از جامعه منزوی است، در حقیقت مرگ را فراموش کرده است. 114
از اینرو، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: «اگر در آستانه مرگ نهالی در دست یکی از شماست و میتوانید آن را بکارید و بمیرید، بکارید.» 115 این حدیث شریف به خوبی دلالت دارد بر اینکه یاد معاد، حرکت آفرین است.
از مهمترین عوامل گناه و نافرمانی خداوند، فراموشی قیامت است. اگر کسی همیشه به یاد خدا باشد، هرگز در اطاعت فرمان خدا سستی به خود راه نمیدهد و نیز بر اثر غفلت خود را به گناه نمیآلاید؛ زیرا اعتقاد به کیفر، که در حقیقت ظهور باطن همین اعمال است، با غفلت و آلودگی به گناه سازگار نیست. بر این اساس، حضرت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به عنوان مربّی جامعه و مهذّب نفوس، پس از هر نماز عشا با صدای رسا به نمازگزاران میفرمود: «بار سفر ببندید، ره توشه برگیرید که مسافرت نزدیک است.» 116
این هشدار از تعلیمات رسول خداست که همواره جانهای مستعد و آماده را مخاطب قرار داده، مرگ و قیامت را به آنان تذکر میداد. 117 از اینرو، در بیشتر سخنان آن حضرت، یکی از مشاهد و مواقف قیامت مطرح است؛ مانند اینکه حضرت فرمودند: «قبر برای عدهای باغی است از باغهای بهشت و برای گروهی دیگر چاهی است از چاههای جهنم.» 118
یاد معاد و توجه به جاودانگی زندگی پس از مرگ آثار سازندهای دارد که به برخی از آثار آن در زمینه بهداشت و سلامت روحی و روانی آدمی و پیشگیری از بروز و یا وخامت آسیبهای روانی اشاره شد. (از جمله رشد و شکوفایی استعدادها، تحرّک و سازندگی و پیشگیری از انزوا و کنارهگیری) با توجه به آثار مثبت و سازنده چنین باوری، پیامبر به دیگران توصیه میفرمود که بسیار به یاد مرگ باشید؛ چون مرگ در فرهنگ دین، انتقال از دنیا به برزخ است و به یاد مرگ بودن یعنی: به یاد عالم پس از دنیا بودن و برای آن سرای جاودانی توشه اندوختن. آن حضرت میفرمود: «به یاد چیزی باشید که لذتها را منهدم و عیش و نوش را تیره و تباه میسازد.» 119
حضرت به شخصی که در تشییع جنازه شوخی میکرد، فرمود: «چرا اینان غافلند؟ مگر مرگ برای همه نیست؟» 120
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرماید: «یاد مرگ مرا از شوخی و کارهای بیهوده باز میدارد.» 121
بنابراین، انسانهای برخوردار از سلامت و کمال هر لحظه خود را بین مبدأ و معاد مشاهده میکنند؛ 122 زیرا آنان حوادث سبک و سنگین، و تلخ و شیرین را مجلای ارادی الهی میدانند. اینان در حوادث سنگین متزلزل نمیشوند؛ چنان که امیرمؤمنان(علیهالسلام) فرمودند: سختیها و مصیبتها اثر سوئی در انسانهای با کرامت و صاحبان نفوس ارزشمند نمیگذارد 123 توجه به خدا را مخصوص حالت پدید آمدن حوادث سخت نمیدانند بلکه هر حادثهای، کوچک یا بزرگ را آزمونی الهی میشمارند، به یاد خدای سبحان متذکر میشوند و در هر حال، صابرند و خود را به الله میسپارند و میگویند: به خدا رجوع میکنیم؛ چنان که در هنگامه سختیها و مصیبتها میگویند: ما از خداییم و به سوی او باز خواهیم گشت و از صلوات، سلام و رحمت الهی بهرهمند میباشند. 124 بنابراین، سیره چنین انسانهایی آموزنده است؛ زیرا صاحبان نفوس کریمه و با ارزش هستند که نمونه کامل آن رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است، دایم به یاد مبدأ و معاد میباشند؛ چنان که نقل شده است: وقتی چراغ منزل حضرت خاموش میشد، میفرمود: «انّاللّه و انّا الیه راجعون.» یعنی در کوچکترین حادثه، مسئله معاد و رجوع الیالله را مطرح میکرد. 125
دیگران نیز به این واقعیت اشاره کردهاند. قطعاً احساس فرد نسبت به مرگ تا حدی به تصور و مقدار ترس او از مرگ بستگی دارد. کسانی که جهتگیری معنوی قوی دارند، غالبا در روزهای آخر زندگی آرامش بسیار پیدا میکنند؛ زیرا طبق جهانبینی آنان، زندگی واپسین دیگری نیز وجود دارد و در نتیجه، میتوانند خوشحال باشند. اغلب ترس از مرگ، واکنشی است نسبت به مواجهه با عدم تمامیت زندگی. شاید مرگ، از دست رفتن زودرس و غیرمنصفانه استعدادهای فرد به نظر آید.
از اینرو، بعضی از بیماران با آرامش اجتنابناپذیری مرگ را میپذیرند و میکوشند معنای زندگی خود را دریابند. بیماری که قطعیت مرگ خود را پذیرفته است، از نظر عاطفی، خود را از محیط جدا میکند و کمتر درگیر زندگی میشود. بیمار ممکن است پس از تحمّل دردی فوقالعاده و تلاشی جانکاه برای زندگی، در نهایت، مرگ را تسکینی خوشایند بیابد. 126 در سنّت و سیرت پیامبر و امیرالمؤمنین(علیهماالسلام) درباره یاد معاد و نقش آن در سازندگی و سلامت دنیا و آخرت انسان، بیانات آموزنده بسیاری آمده است که به عنوان حسن ختام نمونهای از آن اشاره میشود:
«ای بندگان خدا! از خدا بپرهیزید. و با اعمال نیکو به استقبال اجل بروید. با چیزهای فانی شدنی دنیا، آنچه را که جاویدان میماند خریداری کنید. از دنیا کوچ کنید که برای کوچ دادنتان تلاش میکنند. آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است. همچون مردمی باشید که بر آنها بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله کردند. خدای سبحان شما را بیهوده نیافرید و به حال خود وا نگذاشت. میان شما تا بهشت یا دوزخ، فاصله اندکی جز رسیدن مرگ نیست. زندگی کوتاهی، که گذشتن لحظهها از آن میکاهد و مرگ آن را نابود میکند، سزاوار است که کوتاه مدت باشد. زندگی، که شب و روز آن را به پیش میراند، به زودی پایان خواهد گرفت. مسافری که سعادت یا شقاوت همراه میبرد، باید بهترین توشه را با خود بردارد. از این خانه دنیا زاد و توشه بردارید که فردای رستاخیز نگهبانتان باشد. بنده خدا باید از پروردگار خود بپرهیزد، خود را پند دهد و توبه را پیش فرستد و بر شهوات غلبه کند؛ زیرا مرگ او پنهان و پوشیده است و آرزوها فریبندهاند و شیطان همواره با اوست و گناهان را زینت و جلوه میدهد تا بر او تسلّط یابد؛ انسان را در انتظار توبه نگه میدارد که آن را تأخیر اندازد و تا زمان فرارسیدن مرگ از آن غفلت نماید. وای بر غفلتزدهای که عمرش بر ضد او گواهی دهد و روزگار، او را به شقاوت و پستی کشاند. 127 از خدا میخواهیم که همه ما را برابر نعمتها مغرور نسازد و چیزی ما را از اطاعت پروردگار باز ندارد و پس از فرا رسیدن مرگ دچار پشیمانی و اندوه نگرداند.»
پینوشتها
1 ـ ام. رابین دیماتئو، روانشناسی سلامت، ترجمه محمد کاویانی و دیگران، ج 2، تهران، سمت، ص763ـ762.
2 ـ اِنَّما یُوفَّی الصابرونَ اجرهم بغیر حسابٍ (زمر: 10)
3 ـ و مِنهم الذین یُؤذون النبی و یقولونَ هو اُذنٌ... (توبه: 61)
4 ـ محمدتقی مصباح، اخلاق در قرآن، ج 3، ص266ـ255.
5 ـ دانشنامه امام علی(علیهالسلام)، ج11، ص139.
6 ـ همان، ج 11، ص280.
7 ـ «و علیکم بالصبرِ فانّ الصبرَ مِن الایمانِ کالرأسِ مِن الجسدِ و لاخیرَ فی جسدٍ لا رأسَ معه و لا فی ایمانٍ لا صبرَ معه» (نهجالبلاغه، گردآوری و تنظیم صبحی صالح، قصار82).
8 ـ نهجالبلاغه، خطبه191.
9 ـ علامة الصابر فی ثلاث: «اوّلها ان لایکسلَ و الثانیة ان لایضجرَ، والثالثة ان لایشکو من ربّه عزّوجلّ، لانّه اذا کسل فقد ضیع الحق، واذا ضجر لم یؤدّ الشکر، واذا شکی من ربّه عزّوجلّ فقد عصاه.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 71، ص86).
10 ـ «الجزع عند المصیبة یزیدها و الصبر علیها یبیدُها» (محمد محمدی ریشهری، میزان الحکمه، ج 2، ص29).
11 ـ «ما رأیتُ الا جمیلا.» (سیدبن طاووس، اللهوف، ترجمه سید احمد قهری، انتشارات جهان، ص160).
12 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص780.
13 ـ لازاروس لائونیر، 1978، ص 311 به نقل از: ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص 588.
14 ـ در صبر در لغت، به معنی حبس نفس است از جزع به وقت وقوع مکروه و لابد آن امن باطن باشد از اضطراب و باز داشتن زبان از شکایت و نگاهداشتن اعضا از حرکات غیر معتاد. (خواجه نصیرالدین طوسی) و نیز گفته شده است: صبر به معنای بردباری کردن در برابر سختیها و ناملایماتها (حسن انوری، فرهنگ بزرگسخن، ج 5، ص 4692، و نیز گفتهاند: صبر آن است که در صبر صابر باشی، و آنکه اگر بلا برسد ننالد. (لغتنامه دهخدا، ج 10، ص 14853
15 ـ «من کظم غیظا ـ ولو شاء ان یمضیه امضاه ـ ملأاللّهُ قلبَه یوم القیامه رضاه.» (محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 171، ص411.
16 ـ بهروز میلانیفر، بهداشت روانی، ص 198.ص / 199ص / 200همان / همان / ص200
17 ـ بهروز میلانیفر، بهداشت روانی، ص 199.
18 ـ بهروز میلانیفر، بهداشت روانی، ص200.
19 ـ همان.
20 ـ همان.
21 ـ همان.
22 ـ «والعصرِ اِنَّ الانسانَ لفی خسرٍ الاّ الّذینَ آمَنوا و عملوا الصالحات...» (والعصر:1)
23 ـ «وَ أَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَی» (نجم:39)
24 ـ مرتضی فرید، الحدیث، روایات تربیتی، ج 3، ص 8.
25 ـ «کاد ان یکون الفقر کفرا» (علیرضا صابری یزدی، الحکم الزاهرة، ج 1، ص 212).
26 ـ نهجالبلاغه، ترجمه علینقی فیضالاسلام، ص864.
27 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص234.
28 ـ «اِنَّ اللّهَ یُحبّ المتحرّفَ الامین.» (شیخ حرّ عاملی، وسائلالشیعه، ج 12، ص13.
29 ـ «ملعونٌ من القَی کَلَّه علَی الناس« (همان، ص18).
30 ـ مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، چ سیزدهم، ص 410.
31 ـ همان، ص 18.
32 ـ «وابتغِ فیما آتیکَاللّهُ الدارَ آلاخرةَ و لا تنسَ نصیبکَ مِن الدُنیا.» (قصص: 77)
33 ـ «للمؤمن ثلاثُ ساعاتٍ: فساعةٌ یناجی فیها ربّه و ساعة یرم معاشه و ساعة یخلّی بین نفسه و بین لذتها فیما یحلّ و یجمل. و لیس للعاقلِ اَن یکون شاخصا الاّ فی ثلاث: مرمة لمعاشٍ او خطوةٌ فی معادٍ او لذةٌ فی غیر محرّمٍ.» (نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتی، حکمت390)
34 ـ چنانچه در سیره امام آمده است: از جمله کارهای که امام علی(علیهالسلام) به آن اشتغال داشتند، کشاورزی بود، و سیره و زندگی امام نشان میدهد که حضرت در دوران 25 ساله فاصله از امور حکومتی، بیشتر وقتشان به باغداری و کشاورزی و کارهای مربوط به آن نظیر حفر چاه و قنات میگذشت. امام(علیهالسلام) ضمن آنکه خود یک کشاورز پرتلاش و موفق بودند، احترام خاصی برای کشاورزان و زمین قایل بودند، که برخی روایات مربوط به آن، به عنوان نمونه اشاره میشود: راههایی که مردم به کسب درآمد میپردازند پنج تاست: امور دولتی، آبادانی و کشاورزی، تجارت، اجاره و صدقات... اما کشاورزی، خداوند متعال فرموده: اوست که شما را پدید آورد و به عمران و آبادی دعوت کرد. خدای متعال بدانرو انسانها را به عمران و آبادانی زمین دعوت کرده تا از بهترین راه ـ که کشاورزی است ـ و محصولات آن از قبیل غلاّت و حبوبات و میوهها تأمین معاش نمایند: «اِنّ معایشَ الخلق خمسةٌ: الامارةُ و العمارة و التجارة و الاجارة و الصدقات... و اما وجهُ العمارةِ فقوله تعالی: (هو أنشأکم مِن الارضِ و استعمرکم فیها) فاَعلَمنا ـ سبحانه ـ انّه قد امرهم بالعمارةِ لیکون ذلکَ سببا لمعایشهم بما یخرج منالارض من الحبّ و الثمراتِ و ما شاکل ذلک ممّا جعلُهالله معایشَ للخلقِ» (شیخ حرّ عاملی، پیشین، ج 13، ص 195.
35 ـ از امام صادق(علیهالسلام) نقل شده است: «کان امیرالمؤمنین یکتب و یوصی بفلّاحین خیرا» (شیخ حرّ عاملی، پیشین، ص 216)
36 ـ امام صادق(علیهالسلام) درباره همّت بلند و سختکوشی جدّ بزرگوارشان، علی(علیهالسلام) میفرمایند: «پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) زمینی را از انفال به علی(علیهالسلام) دادند و حضرت در آن زمین قناتی حفر نمودند که آب آن مانند گلوی شتر فواره میزد. امام(علیهالسلام) آن آب را «ینبوع» نامیدند. آن آب آنقدر زیاد بود که موجب خوشحالی مردم آن ناحیه شد و هنگامی که یکی از آن مردم به امام(علیهالسلام) تبریک گفت، فرمودند: این آب وقف حجّاج و کسانی است که از آنجا عبور میکنند؛ کسی نمیتواند آن را بفروشد و به فرزندانم نیز به ارث نمیرسد.» (محمدباقر مجلسی، پیشین، ص32/ مرتضی مطهری، انسان کامل، صدرا، 1376، ص54) و اراده و همّت امام چنان قوی بود که اگر اراده مینمود از تودهای هسته خرما، نخلستانی انبوه فراهم میساخت. روزی یکی از یاران حضرت با مشاهده انبوه هستههای خرما نزد ایشان پرسید: اینها را برای چه میخواهید؟ امام فرمودند: به اذن خدا، اینها تبدیل به درختخرما خواهند شد و چنین شد: امام (علیهالسلام) نخلستانی پدید آوردند با انبوهی از درختان. فعالیت و تلاش امام(علیهالسلام) چنان بود که میتوانستند درآمد فراوانی عاید خود نمایند. زمانی که طلحه و زبیر برای کاستن از مقام حضرت در میان مردم گفتند که حضرت مالی ندارد، امام به عاملان خود فرمودند: آنچه از محصول زمینهای کشاورزی برداشت شده است به فروش برسانند. وقتی با فروش میوهها و غلاّت صدهزار درهم فراهم شد، امام دستور احضار طلحه و زبیر را دادند و خطاب به آنها فرمودند: این پول، سرمایهای است که با دسترنجخود جمع کردهام )نه مانند سرمایه شما که حقتان نیست و به بیتالمال تعلّق دارد.) (محمد دشتی، امام علی(علیهالسلام) و اقتصاد، ص 271.
37 ـ محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 40، ص328.
38 ـ همان، ج 40، ص 325.
39 ـ همان، ج 41، ص 37.
40 ـ همان، ج 41، ص 36.
41 ـ همان.
42 ـ همان، ص 29.
43 ـ همان، ص 32.
44 ـ «لَنقلُ الصخرِ مِن قِللِ الجبال احبّ الی مِن مننِ الرجال
یقولُ الناس لی فی الکسب عار فانّ العارَ فی ذلّ السؤالِ
کد کد العبد ان احببتَ اَن تُصبح حرّا واقطع الامال من بنی آدم طرا
لاتقل ذا مکسب یزری فقصد الناس ازری
انت ما استغنیت عن غیرک اعلی الناس قدرا».
(محمدباقر مجلسی، دیوان منسوب به علی(علیهالسلام)، ج 41، ص37.)
45 ـ محمدباقر مجلسی، دیوان منسوب به علی(علیهالسلام)، ج 41، ص37.
46 ـ مرتضی آقاتهرانی، اهمال کاری، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمهالله)،1382.
47 ـ قال النبی(صلی الله علیه و آله): «عزّ المؤمن استغناه عن الناس» (مولی محسن فیض کاشانی، المحجة البیضاء، ج 6، ص 57
48 ـ مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، چ سیزدهم، ص411.
49 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 1، ص 126.
50 ـ «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات: 56)
51 ـ «الشریعة ریاضةُ النفس» (عبدالواحد آمدی، غرر الحکم، باب الف، ش569) «ریاضت» مصدر باب روض (راض) میباشد و به معنای ریاضت، تمرین و تعلیم دادن است و کلمه «ریاضی» به معنای علم حساب و هندسه و جبر و مقابله به معنای ورزش و تمرین فکر و ذهن میباشد و ورزش و ریاضت و تمرین بدن را در اصطلاح، «ورزش» گویند و احکام و تکالیف شرع هم تمرین و تعلیم روح و جسم است.
52 ـ محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 6، ص47.
53 ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 59، ص127.
54 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص764.
55 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص 745، به نقل از: لوی تیلور، 1985، ریم، مسترز، 1979.
56 ـ ام. رابین دیماتئو، ج 2، ص764.
57 ـ عن الحسین بن زید قال: قلتُ لجعفر بن محمد(علیهماالسلام): جعلتُ فداک هل کانت فی النبی(صلی الله علیه و آله) مداعبة؟ فقال: وصفه الله بخلق عظیم، و انّ الله بعث انبیاءه فکانت فیهم کزازة (الانقباض و الیبس) و بعث محمدا(صلی الله علیه و آله) بالرأفة و الرحمة و کان من رأفته(صلی الله علیه و آله) لامّته مداعبته لهم لکی لا یبلغ بأحدٍ منهم التعظیم حتی لا ینظر الیه.» ثم قال: حدّثنی ابی محمد عن ابیه علی عن ابیه الحسین عن ابیه علی(علیهماالسلام) قال: «کان رسول الله لیسرّ الرجل من اصحابه اذا رآه مغموما بالمداعبة و کان ـ صلیالله علیه و آله یقول: انّ الله یبغض المعبّس فی وجه اخوانه.» (سید محمدحسین طباطبائی، سنن النبی 9، ص 29، به نقل از: زینالدین الجبعی العاملی الشامی، کشف الریبة، ص 119).
58 ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 76، ص 60.
59 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص764.
60 ـ همان، ج 1، ص394.
61 ـ همان، ج 2، ص221.
62 ـ «وَلاَ تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِن کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ» (قصص: 77و امام رضا(علیهالسلام) میفرماید: «اجعلوا لانفسکم حظا من الدنیا... واستعینوا بذلک علی امور الدین» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 78، ص346).
63 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 6، ص65.
64 ـ عبداللّه جوادی آملی، مراحل اخلاق در قرآن، ج 11، ص 129.
65 ـ «ولو اَنّ اهل القری آمَنوا واتّقوا لفتحنا علیهم برکات مِن السماءِ والارضِ ولکن کذّبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون.» (اعراف: 96)
66 ـ «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ» (حجرات: 13)
67 ـ رسول جعفریان، سیره رسول خدا، ص 267 به نقل از: محمد عبدالحی الکتانی الادریسی الحسنی الفاسی، التراتیب الاداریة، ج 1، ص 64.
68 ـ «تعلّموا من النسبِ ما تعرفون به احسابَکم و تَصلونَ بِه ارحامکم» (رسول جعفریان، سیره رسول خدا، ص 296.)
69 ـ «کلّکم مِن آدم و آدمُ من تراب لیس لعربی علی عجمی فضل الاّ بالتقوی» (همان، ص 254، به نقل از: العقد الفرید، ج 4، ص58.
70 ـ «لا تأتونی بانسابکم و أتونی بأعمالکم» (یعقوبی، تاریخ یعقوبی به نقل از: جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل از اسلام، ج 4، ص369.)
71 ـ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 13، ص166.
72 ـ «التقی رئیسالاخلاق.» (نهجالبلاغه، حکمت41).
73 ـ عبداللّه جوادی آملی، مراحل اخلاق در قرآن، ج 11، ص128.
74 ـ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ... فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدا طَیِّبا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم...» (مائده: 6)
75 ـ «من تطبّب فلیتق الله و لینصح و لیجتهد» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 62، ص 74.)
76 ـ «اوصیکم، عبادالله، بتقوی الله التی هی الزاد و بها المعاد.» (نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص 219.)
77 ـ «اعلموا، عبادالله، ان التقوی دار حصنٍ عزیز، و الفجور دار حصن ذلیل.» (همان، ص 293) و نیز فرمودند: «اِنّ تقوی الله دواءُ داء قلوبکم و طهورُ دنس انفسکم» )همان، خطبه 198.
78 ـ «اعملوا ما شئتم» (فصلت: 40)
79 ـ «سواءٌ علینا اوعظتَ ام لم تکن من الواعظینَ» (شعراء: 136)
80 ـ ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص23.
81 ـ «وتوبوا الی الله جمیعا ایّها المؤمنون لعلکم تفلحون» (نور:31)
82 ـ «تعطروا بالاستغفار لاتفضحنکم روائح الذنوب» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 7، ص 278.
83 ـ «توبوا الی الله جمیعا ایّها المؤمنون» (نور:31)
84 ـ «یا ایها الذین آمنوا توبوا الی الله توبةً نصوحا» (تحریم: 8)
85 ـ خداوند در قرآن میفرماید: «إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحا فَأُوْلَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا یُظْلَمُونَ شَیْئا» (مریم: 60) «إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلا صَالِحا فَأُوْلَئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورا رَّحِیما» (فرقان: 70) و در روایت آمده است: «التائبُ مِن الذنبِ کمَن لا ذنبَ له» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص 21و41.
86 ـ عبدالله جوادی آملی، مراحل اخلاق در قرآن، ج 11، ص 161.
87 ـ هماان، ج 11، ص172.
88 ـ «الندم من الذنبِ توبةٌ.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص159.
89 ـ «الندم علی الخطیئةِ استغفار.» (علاّمه نوری، مستدرکالوسائل، بیروت، آلالبیت، 1408ق، چ دوم، ج 2، ص 118 و میفرماید: «الندمُ علی الخطیئة یمنع عن معاودتها» و نیز میفرماید: «من ندم فَقد تاب» و امام باقر(علیهالسلام) میفرماید: «کفی بالندم توبة» و نیز «الندم احدالتوبتین» و «کفی بالندم توبة» و «والندم من الذنب یمنع عن معاودته» (ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص 20).
90 ـ «انه لیغان علی قلبی و انّی لاستغفر بالنهار سبعین مرّةً» (همان، ج 25، ص204.)
91 ـ همان، ج 11، ص160ـ159.
92 ـ سید هاشم حسینی، آرامش روح، ص157.
93 ـ همان، ص169.
94 ـ همان، ص 346.
95 ـ سید محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 2، ص238.
96 ـ «انّ اللّه یحبّ التّوابین و یحبّ المتطهرین» (بقره: 222) و پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) میفرماید: «لیس شیءٌ احبُّ الی الله من مؤمنٍ تائبٍ او مؤمنةٍ تائبةٍ» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص 21).
97 ـ بی. آر. هرگنهان و دکتر متیو اچ. السون، مقدّمهای بر نظریههای یادگیری، ترجمه علیاکبر سیف، چ دوم، دوران، 1376، ص 221.
98 ـ همان، ص243.
99 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص 659.
100 ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 81، ص225.
101 ـ «ما خلق الله داءَ الاّ و خلق له دواء» و نیز «تداووا فانّ الذی الداء انزل الدواء» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 59، ص 72.
102 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 1، ص 419و 420.
103 ـ نهجالبلاغه، ج 9، باب 161، ص226.
104 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص 213.
105 ـ «الیاللّه تصیرُ الاُمور.» (شوری: 53)
106 ـ عبدالله جوادی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص197.
107 ـ نهجالبلاغه، خطبه 28، 33، 99، 114، 11 / مصطفی درایتی، تصنیف غرر الحکم، ص 144و148.
108 ـ عن علی(علیهالسلام): «ینبغی للعاقل اَن یعمل للمعاد و یستکثر الزاد» (عبدالواحد آمدی، پیشین، ص857).
109 ـ قال علی(علیهالسلام): «من اکثر ذکر الموت رضی من الدنیا بالیسیر» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 82، ص 181).
110 ـ عن علی(علیهالسلام): «ذکر الموت جلاء القلوب» (علیرضا صابری یزدی، پیشین، ج 1، ص229).
111 ـ عن علی(علیهالسلام): «الموت مفارقة دار الفناء و ارتحال الی دار البقاء» (عبدالواحد آمدی، پیشین، حدیث54).
112 ـ عن ابی عبدالله(علیهالسلام): «انّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) قال: من اکثر ذکر الموت احبّه الله.» (شیخ حرّ عاملی، پیشین، ج 2، ص649).
113 ـ قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): «ما من شیء فی المیزان اثقل من حسن الخلق و قال(صلی الله علیه و آله): اقربکم منّی مجلسا یوم القیامة احسنکم خُلقا و خیرکم لاهله.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 71، ص 387ـ386).
114 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص222.
115 ـ «ان کان بید احدکم فسیله فاستطاع ان یغرسها قبل ان تقوم الساعه فلیغرسها فانّ له بذلک اجرا» (محدث نوری، پیشین، ج 13، ص 460).
116 ـ «تجهّزوا رحمکم الله» (نهج البلاغه، خطبه204).
117 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص216ـ215.
118 ـ «القبر روضة من ریاض الجنه او حفرة من حفر النار.» (شیخ مفید، امالی، ص31).
119 ـ «اکثروا ذکر الموت فانه هادم اللذات، حائل بینکم وبین الشهوات» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص132).
120 ـ «کأنّ الموت فی هذه الدنیا علی غیرهم.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص 127ـ113).
121 ـ «انّی لیمنعی من اللعب ذکرُ الموت.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، باب 83، ص280).
122 ـ «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ.» (بقره: 156)
123 ـ «النفسُ الکریمة لاتؤثر فیما اللکبات» (عبدالواحد آمدی، پیشین، ص231).
124 ـ «الّذین اِذا أَصابتهم مصیبه قالوا انالله واناالیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه اولئک هم المهتدون.» (بقره: 156)
125 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص204.
126 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص 707، به نقل از: کوبلر، راس، 1969.
127 ـ «فاتقوا الله، و بادروا آجالکم باعمالکم، و ابتاعوا ما یبقی لکم بما یزول عنکم...» (نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص 113
آموزههای دینی و نقش آنها در پیشگیری از آسیبهای روانی
اشاره
اگرچه همه آموزهها و تعالیم حیاتبخش اسلام برای سلامت و سعادت دنیا و آخرت انسان تشریع شدهاند، اما به طور خاص، در دستورات دینی در بحث پیشگیری از ابتلا به آسیبهای روحی و روانی، آموزههایی وجود دارند که این مقاله، به صورت مختصر، به آنها میپردازد؛ آموزههایی چون: صبر، کار و تلاش، ورزش و تفریحات سالم، تقوا، توبه، امیدواری و در پایان، اعتقاد به معاد و جاودانگی انسان و یاد مرگ، و نقش هر یک از این آموزهها در پیشگیری از آسیبهای واقعی روح و روان آدمی بررسی خواهد کرد.
الف. صبر
از آن زمان که بشر پا به عرصه وجود نهاد، دو عنصر «اختیار» و «تکلیف» با او همراه شدند. او به عالمی آمده که عالم تزاحمهاست و در این میان، مکلّف شده است که راه سعادت و تکامل خویش را با اختیار خود برگزیند و آن را طی کند و این راهی است مشحون از سختیها و مسائل خلاف خواست و طبیعت او، او در این میدان، نیازمند نیروی مقاومت و ایستادگی و خود نگهداری در قبال چنین مسائلی است. این نیروی شگرفِ سعادتساز همان «صبر» است که در سراسر زندگی بشر و در تمام عرصهها در جهت رسیدن به کمال و سعادت ابدی، یار و مددکار اوست. انسان مؤمن و صابر واقعی از چیزهایی که بیشتر مردم از آنها میترسند ـ مانند مرگ، فقر و بیماری و گرفتارهای روزگار ـ نمیترسد و چون مصایب روزگار را آزمایش الهی میداند و معتقد است که باید در برابرشان صبر کند، دارای توانایی زیادی در تحمّل گرفتاریهاست. 1
از اینرو، یکی از راههای مواجهه با آسیبهای روحی و روانی در سختیها و مصیبتهایی که هر فرد ممکن است در زندگی آنها را تجربه کند، بهرهمندی از روحیه صبر و شکیبایی است؛ چرا که صبر علاوه بر آثار ارزشمندی که در زندگی دنیایی انسان دارد، پاداش بیحساب الهی را نیز به دنبال دارد. خداوند در قرآن، با بشارتهای فراوان، انسانها را به صبر دعوت مینماید و به آنان وعده پاداش بیحد و اندازه میدهد. 2
صبر از آموزههای مهم سیره معصومان و اولیای الهی بوده است. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) با تحمّل بیشترین سختیها و صبر و بردباری در مواجهه با سختیها و مصیبتها و در برابر بیمهریها و کینهتوزیها و دشمنیها و جهالتهای افراد، از این آموزه مهم الهی و دینی در سیره عملی خویش استفاده میکرد و حتی در مواجهه با سخنان جاهلانه و ستیزگرانه دیگران و شنیدن و تحمّل گفتهها و انتقادات آنان، بدیها را نادیده میگرفت، بلکه با روی گشاده و چونان طبیبی دلسوز با آنان مواجه میشد. این شیوه الهی در سیره و اخلاق پیامبر چشمگیر است و صبر و شکیبایی ایشان نیز مانند دیگر اوصاف اخلاقی آن حضرت، عظیم و شایسته تعظیم میباشد. در سیره و روش پیامبر اکرم، که اسوه و مقتدای مؤمنان است، چنین آمده است: پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به سخن دیگران گوش میداد و اگر هم سخن مخاطبی درست نبود، به رویش نمیآورد. رعایت این روش در پیامبر تا آنجا بود که منافقان آن را یک عیب میشمردند؛ 3 میگفتند: پیامبر گوش شنوایی است و هرکس هرچه میگوید، گوش میکند. صبر و تحمّل پیامبر به دلیل لطف و بزرگواری و اغماض بود. 4
1. برخی از آثار صبر
به طور کلی، مهمترین اثر صبر و بردباری، تأمین سلامت جسم و روح انسان است؛ زیرا صبر انسان را از اقدام عجولانه و نامعقول بازمیدارد و او را به تعقل و تأمّل میکشاند و همین سبب میشود تا از بسیاری اقدامات، که ضررهای جسمی و روحی جبرانناپذیری دارند، پیشگیری نماید.
صبر، انسان را نیرومند، قابل اعتماد و اتّکا برای خویشتن و دیگران میسازد. صبر برای ایمان به منزله سر است نسب به جسم. همانگونه که جسم بیسر، بقا و حیاتی نخواهد داشت، ایمان بیصبر نیز باقی نخواهد ماند. 5 امیرالمؤمنین (علیهالسلام) صبر و استقامت را از جمله عوامل سلامت نفس میداند و نیز میفرماید: بر شما باد به صبر کردن. همانا صبر نسبت به ایمان، مانند سر نسبت به بدن است. و خیری نیست در بدنی که سر ندارد؛ 6 همانگونه که خیری نیست در ایمان بدون صبر. 7
امام علی(علیهالسلام) عوامل بیماری نفس آدمی را در مکر، نیرنگ، بخل و حرص دانسته است و علامت صابر را در سه چیز میداند: 8 اول آنکه کسل نشود؛ دوم آنکه آزرده خاطر نگردد؛ و سوم آنکه از خداوند - عزّ وجلّ - شکوه نکند؛ زیرا وقتی کسل شود، حق را ضایع میکند، و چون آزرده خاطر گردد شکر را بجا نمیآورد، و چون از پروردگارش شکایت کند در و واقع او را نافرمانی نموده است. 9
2. پیامدهای ناگوار بیصبری
بیصبری پیامدهای ناگواری در روند زندگی فرد برجای میگذارد و آسیبهای جسمی، روحی و روانی برای فرد و چه بسا دیگران در پی خواهد داشت. بیصبری منجر به درماندگی و تشدید تنیدگیزایی یک مصیبت میشود؛ مثلا، در مرگ یک عزیز، سختی و مصیب فقدان، از نظر روانی بزرگتر جلوه میکند. امام علی(علیهالسلام) میفرماید: «بیتابی هنگام مصیبت، باعث شدت یافتن آن میشود، و پایداری در برابر مصیبت، آن را از بین میبرد.» 10
از آثار صبر و شکیبایی، آن است که به دنبال صبر، حالت رضایت حاصل میشود و فرد را از نظر روانی، تسلیم و آماده مواجهه با هر حادثه ناگواری میکند، سختی آن را کاهش میدهد، بلکه گاهی سختی آن را به راحتی تبدیل میکند. اولیای الهی در بزرگترین مصیبتها میفرمودند: ما جز نیکی و خوبی از خداوند ندیدیم. 11
حالت رضایت باعث میشود که فرد مصیبت را در نظام تکوین، نیکو تلقّی کند و این برداشت، اندوه و اضطراب ناشی از مصیبت را کاهش میدهد و فرد را برای ادامه زندگی فعّال و آماده میکند. 12
بنابراین، فرد باید بپذیرد که در دنیا آسایش و آرامش مطلق و زندگی بدون آسیب و گرفتاری برای هیچکس فراهم نیست و هر فردی بهرهای از این مشکلات و گرفتاریها دارد و اگر با بینش الهی به سختیها و ناملایمات بنگرد، سختیهای دنیا و آسیبهای موجود (اگر بر اثر گناه و معصیت نباشند) زمینه رشد، کمال و زنده شدن جان آدمی را به همراه دارند؛ زیرا سختیها سبب میشوند که زمینه یاد و نام خدا و توجه و توسّل به اولیای الهی بیشتر فراهم آید؛ هر لحظه آن توجهها و توسّلها غنیمت و موجب ارتباط با کمال مطلق خواهد بود؛ زیرا طبیعت انسان چنین است که در بلا و گرفتاری بیشتر متوجه نعمتها و متذکر یاد خداوند است و در این صورت، فرد علاوه بر تلاش و کوشش برای رفع مشکل و آسیب، امیدوار به مدد الهی است؛ با مشکل و آسیب به وجود آمده، کنار میآید و قبول مشکل و کنار آمدن با آن، از بسیاری آسیبهای دیگر و از وخامت اوضاع پیشگیری مینماید و در بهبود وضعیت روحی و روانی فرد مؤثر میباشد. درباره ویژگیهای کنار آمدن با مشکلات گفته شده است: کنار آمدن مشتمل بر کوششهایی از نوع اقدام عملی و درونروانی برای مهار (یعنی کنترل، تحمّل، کاهش یا به حداقل رساندن) مقتضیات درونی و محیطی و تعارضهای میان آنهاست 13 و همانگونه که اشاره شد ـ صبر علاوه بر آثار متعددی که در زندگی دنیوی و اخروی انسان دارد، از چنین ویژگیهایی در شیوه کنار آمدن با مشکلات نیز برخوردار میباشد؛ زیرا هم در مهار و کنترل آسیبهای روحی و روانی فرد را یاری مینماید و هم به فرد قدرت تحمّل بالایی میبخشد و در کاهش و یا به حداقل رساندن آسیبها بسیار مؤثر است؛ در معنای صبر گفته شده است: صبر به معنای جلوگیری از جزع و بیتابی نفس در هنگام وقوع حوادث ناگوار است. بر اثر صبر، از یک سو، آدمی از حالت اضطراب به امنیت و آرامش درونی میرسد و از سوی دیگر، زبان را از شکوه و شکایت، و سایر اعضا را از عملکرد غیرمتعارف باز میدارد. 14 اگر انسان تضادهای اجتماعی، که در زندگی با آنها مواجه میشود، خویشتندار و صبور نباشد، گاهی نه تنها مشکل او برطرف نمیشود، بلکه پیچیدهتر نیز میگردد. اگر فرد رفتار پرخاشگرانه کسی را با پرخاشگری پاسخ دهد، گاهی یک مسئله کوچک به معضلی بزرگ تبدیل میشود. تعالیم اسلامی در چنین شرایطی، انسانها را به صبر و واکنش منطقی دعوت میکنند. در روایتی از امام صادق(علیهالسلام) آمده است که «هر کس خشم خود را مهار کند، در حالی که اگر میخواست میتوانست آن را اعمال کند، خداوند در روز قیامت او را کاملا راضی میسازد.» 15
ب. کار و تلاش سازنده
یکی از آموزههای مهم و اساسی در بهداشت و سلامت روحی و روانی، فردی و اجتماعی، «اشتغال به کار و تلاش مفید و سازنده» است؛ همانگونه که یکی از مشکلات اساسی انسان در زندگی فردی و اجتماعی و از عوامل مهم بیماریهای روانی، بیکاری و از کار افتادگی و یا انجام کار غیر مفید و بیثمر است. از اینرو، در عصر حاضر، یکی از مهمترین بحرانهای اجتماعی، که دولتها و ملتها را تهدید میکند و به بحران اساسی قرن حاضر تبدیل شده مسئله بیکاری قشر عظیم جوانان جویای کار است. بنا به گفته بعضی از صاحبنظران، در آینده خطر بیکاری به عنوان یک فاجعه بزرگ، جوامع را به اضمحلال و فروپاشی میکشاند. 16
بیکاری تنها ضربه اقتصادی به فرد و جامعه نمیزند، بلکه ضرر و خطر بزرگتر آن متوجه آسیبهای روحی رفتاری در فرد است؛ زیرا فرد را از حیثیت و شخصیت واقعی و بهنجار خویش تنزّل میدهد، او را از خوشبختی و سعادت خویش محروم میسازد و سرمایه اصلی و اصیل انسان را به هدر میدهد. به قول سقراط: «کار سرمایه سعادت و خوشبختی است.» 17
ولتر، نویسنده معروف، مینویسد: «هر وقت احساس میکنم که درد و رنج بیماری میخواهد مرا از پای درآورد به کار پناه میبرم. کار بهترین درمان دردهای درونی من است». 18
پاسکال میگوید: «مصدر کلیه مفاسد فکری و اخلاقی بیکاری است، و هر کشوری که بخواهد این عیب بزرگ اجتماعی را رفع کند، باید مردم را به کار وادارد تا آرامش کلی در وجود افراد برقرار شود.» 19
پاستور، دانشمند و مخترع معروف، گفته است: «بهداشت روانی انسان در آزمایشگاه و کتابخانه است». 20
شاید به همین علت باشد، که در آزمایشگاه و در کتابخانه، انسان به کار و نیروی تفکر مشغول است و ناراحتیها و گرفتاریها مجال جولان در ذهن ندارند و از اینرو، نمیتوانند انسان را دچار بیماری روانی سازند. بررسیهای روانپزشکی نیز این امر را ثابت کردهاند. اگر کار از روی علاقه و ذوق باشد و بخصوص شخص در آن تجربه قبلی داشته باشد، نوعی اعتماد و آرامش روانی به او میدهد. 21
در این زمینه نیز آموزههای اسلامی و سیره معصومان(علیهمالسلام) سرشار از تعالیمی ناب هستند، به حدّی که هیچ مکتب و مرامی به این اندازه به کار و تلاش با این نگرش تأکید نداشتهاند. خداوند ملاک سعادت بشر را در ایمان و عمل صالح قرار داده است و ضرر و زیان خسارت ابدی را متوجه کسانی میداند که از ایمان و عمل ـ هر دو ـ برخوردار نباشند 22 و نیز میفرماید: انسان بدون کار و کوشش، بهرهای ندارد. 23
اسلام و آموزههای حیاتبخش آن انسان را به سعی و تلاش و کوشش در جهت نیل به اهداف مادی و معنوی ترغیب مینماید و سستی و اهمال کاری را به شدت مذمت میکند، تا آنجا که سعی در کسب حلال و اداره مالی خانواده، جهاد در راه خدا محسوب میشود، 24 فقر پدید آمده از بیکاری و تنبلی و سستی را منشأ بیایمانی میداند 25 و جزع و بیثباتی در برابر مشکلات را نکوهش نموده، انسانِ منفعل و متأثر از رویدادها را فردی ضعیف و ناقص میشمارد. 26
چه بسا افراد کاری که انجام میدهند ـ مثلا، از نقش خود به عنوان دانشجو، یا وقف کردن خود به یک حرفه ـ احساس هویّت نیرومندی میکنند؛ زیرا شغل وسیلهای است برای به وجود آمدن ایدههای خلّاق، و شکوفا شدن استعدادها و تواناییها، و چه بسا توانایی فرد در حمایت از خود و افراد تحت تکفّلش باعث ظهور عزّت نفس او شود؛ همانگونه که اتّکا به دیگران، به منظور حمایت مالی، جسمی و عاطفی، عزّت نفس را تهدید میکند. 27
کار و تلاش رمز اصلی بقا و سرزندگی و بهداشت و سلامت جسمی و روانی فرد و جامعه است. مردمی که با تکیه بر توانمندیها و ذخایر خداداد ملّی خویش، بر ضعف و فقر غلبه کردهاند، مایه خرسندی درونی، آرامش روحی، امنیت روانی و اجتماعی و اقتصادی و حتی امنیت سیاسی و نظامی و اقتدار ملّی خویش گشتهاند. در مقابل بیکاری موجبات از دست دادن همه این مواهب و بلکه گرفتار شدن در دام آسیبهای متعدد روحی و روانی را، هم برای فرد و هم برای جامعه در پی داشته است. از جمله پیامدهای شوم بیکاری، افسردگی، اضطراب و به دنبال آن، اعتیادهای خانمانسوز و تأخیر ازدواج و هزاران آسیب دیگری است که هر کدام داستان غمانگیزی دارد و متأسفانه آنچه امروزه کمتر مورد توجه عملی قرار میگیرد مسئله کار و تلاش و اشتغالآفرینی برای نسل جوان، این ذخایر و پشتوانههای اصلی جامعه ما، میباشد.
اگرچه نمیتوان گفت امروز روحیه راحتطلبی بر بسیاری افراد حاکم است، اما میتوان گفت: بسیاری از افراد و بخصوص نسل جوان، از انجام کارهایی که مستلزم تلاش و سختکوشیاند، کراهت دارند و طالب رفاه و راحتی با کمترین زحمت هستند. و این خود نیز مشکلی است علاوه بر مشکلات اشتغال. اما با نگاهی به سیره معصومان:، درمییابیم که سختکوشی، تلاش و پرداختن به فعالیتهای تولیدی از برجستهترین ویژگیهای این بزرگواران بوده است. آنان با این روش درس بزرگی و عزّت نفس به پیروان راستین خویش آموختهاند. نگاهی کوتاه به جنبه کار و تلاش در زندگی امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام)، برترین آفریده خدا پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، نقش کار سازنده را بر پیشگیری از آسیبهای فردی و اجتماعی و نیز تأمین بهداشت و سلامت روان به ما نشان میدهد.
در اسلام، انسانی که صاحب حرفه است و از دسترنج خود، مخارج خانوادهاش را تأمین میکند، جایگاه رفیعی دارد: چه جایگاهی بالاتر از محبوبیت نزد پروردگار؟! 28 و به عکس، آنکه توان کارکردن دارد و مخارج خود را بر دیگری تحمیل میکند، ملعون خوانده شده است. 29 کار و تلاش علاوه بر آثار مثبت روانی، از عوامل تربیتکننده انسان به شمار میروند. 30 وقتی ابعاد گوناگون شخصیتی همچون امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را مورد مداقّه قرار میدهیم، ملاحظه میکنیم که ایشان در عین حال که زاهدترین فرد زمان خود است، فعّالترین آنها نیز هست. ایشان در عین آنکه بیشترین عبادتها را در پیشگاه خدای خود دارد، ثمربخشترین اوقات را نیز دارد و به قول شهید مطهّری، شخصیت علی(علیهالسلام) شخصیتی است جامعالاضداد. وقتی خلوت شب فرامیرسد، هیچ عارفی به پای او نمیرسد؛ آن روح عبادت، که جذب حق و پرواز به سوی خداست، به شدت در او نمودار میشود. و روز که میشود، گویی این آدم، آن آدم نیست؛ با اصحابش که مینشیند، چنان چهرهاش باز و خندان است که از جمله اوصافش این است که همیشه قیافهاش باز و شکفته است. 31
به دلیل آنکه برای وصول به جایگاهی امن در آخرت، انسان چارهای جز عبور همراه با سلامت و تعادل از دنیا ندارد، توجه به برخورد پیشوایان معصوم: با دنیا و نحوه معیشت آنها برای الگوپذیری از آن اسوههای راستین لازم است. با توجه به اینکه دارالسلام و دارالقرار آخرت است، باید ببینیم حد تعادل و بهرهمندی از دنیا در چیست؟ چگونه میتوان به توصیه آیه شریفه «آخرت را برگزینید و بهره دنیایی خویش را نیز فراموش نکنید» 32 نایل شد و بین دنیا و آخرت را جمع نمود؟ سیره علی(علیهالسلام) به گویاترین شکل این معنا را بیان میکند.
همانگونه که اشاره شد، امام علی(علیهالسلام) در کلامی راهگشا، به همه کسانی که دغدغه بهرهمندی مناسب، در عین اصالت دادن به آخرت را دارند، راه مینمایند: 33 «مؤمن باید شبانهروز خود را سه قسم کند: زمانی برای نیایش و عبادت پروردگارش، و زمانی برای تأمین هزینه زندگیاش، و زمانی برای داشتن لذتهای مطبوع و حلال». «خردمند را نشاید جز آنکه در پی سه چیز حرکت کند: کسب حلال برای تأمین زندگی، یا گام نهادن در راه آخرت، یا به دست آوردن لذتهای حلال». 34
نسبت به نوع کسب و کار، امام علی(علیهالسلام) به کشاورزی و کشاورزان عنایت ویژه داشت. امام صادق(علیهالسلام) در اینباره میفرماید: «امیرالمؤمنین(علیهالسلام) همیشه به عمّال و کارمندانشان سفارش کشاورزان را مینمودند» 35 خود حضرت نیز کشاورزی میکردند. از جمله آموزههای مهم دینی و سیره معصومان(علیهمالسلام) این است که انسان در راه کسب و کار، سختکوش و مداومت و ازدیاد در تولید و انفاق داشته باشد و در مصرف شخصی، به حداقلها قناعت نماید. 36
روحیه تولید و کار و تلاش در سیره امام علی(علیهالسلام) چنان است که تولید را برای ارتقای سطح معیشت مردم و از این طریق، هدایت و راهنمایی آنان به بندگی خداوند را میخواسته. ایشان با بیشترین تولید، کمترین استفاده شخصی را مینمودند؛ چنان که از ابن عبّاس نقل شده است: در زمان جنگ جمل، هنگامی که در منطقه «ذیقار» برای جمعآوری نیرو اردو زده بودیم، یک روز به خیمه امام رفتم، دیدم حضرت مشغول دوختن کفش خویش است. سلام کردم، امام (علیهالسلام) جواب دادند، پرسیدند: ابن عبّاس! این نعلین وصلهخورده چقدر میارزد؟ گفتم: ارزشی ندارد. امام(علیهالسلام) فرمودند: «حکومت بر شما نزد من از این نعلین بیارزشتر است، مگر آنکه حقی را برپا سازم یا باطلی را از میان بردارم.» 37
امام(علیهالسلام) در چند مورد، با اشاره به لباس خویش فرمودهاند: «لباسی که بر تن من میبینید، توسط اهل خانهام تهیه شده است.» 38
از امام صادق(علیهالسلام) نقل شده است: «حضرت علی(علیهالسلام) با بیل زدن، زمین را آباد ساخت و با درآمد خود، هزار برده آزاد نمود». 39
درآمد محصول زراعی امام(علیهالسلام) را چهل هزار دینار ذکر کردهاند که حضرت آنها را به نیازمندان میبخشید. 40 سخاوت و بخشندگی امام چنان بود که حتی معاویه، دشمن ایشان، هم به آن اعتراف نمود. 41
کودکان بیسرپرست، گروهی بودند که امام(علیهالسلام) به تأمین نیازهای مالی و روحی ایشان اهتمام خاصی داشت. شخصی به نام ابوالطفیل نقل نموده است: «امام علی(علیهالسلام) را دیدم که یتیمان را فراخوانده بود و با عسل آنها را پذیرایی مینمود، به گونهای که بعضی از صحابه با دیدن این منظره گفتند: ای کاش ما هم یتیم بودیم!» 42
امام باغها و نخلستانهایی را که ایجاد کرده بود، وقف استفاده نیازمندان نمود. این باغها متعدد و در مناطق متنوّعی بودند؛ همچون منطقه خیبر، ابینیزر، بغیبغه و ارباحا. همچنین تعداد چاههایی را که امام حفر و وقف نمودند، بیش از یکصد حلقه ذکر کردهاند. 43
در کلامی منظوم، علی(علیهالسلام)، ابرمرد عرصه زهد و سازندگی، درباره کار و عزّت نفس چنین سرودهاند: «برای من سنگکشی از قلههای کوه آسانتر است از اینکه منّت دیگران به دوش کشم. به من میگویند: کسب و کار ننگ است، ولی من میگویم: ننگ این است که انسان از دیگران درخواست کند.» 44
در شعر دیگری امام(علیهالسلام) میفرمایند: «اگر میخواهی آزاد زندگی کنی، مثل برده زحمت بکش و آرزویت را از مال هرکس که باشد، قطع کن. نگو این کار مرا پست میکند؛ زیرا از مردم خواستن از هر چیز بیشتر ذلّت میآورد. وقتی از دیگران بینیاز باشی، از همه مردم بلند قدرتر هستی». 45
بنابر آنچه گذشت، فواید و آثار اشتغال مفید و سازنده را در بهداشت و آرامش روان و نقش آن را در پیشگیری از آسیبهای فردی و اجتماعی و پیامدها و آسیبهای بیکاری و یا کارهای زیانبار میتوان به اختصار در امور ذیل برشمرد:
برخی از آثار مثبت کار مفید بر بهداشت روانی
فرد احساس مفید بودن میکند. 46 انسان با اشتغال به یک حرفه، خود را در معرض آزمون قرار میدهد؛ آزمونی که استعدادها و توانمندیهای وی را باز میشناساند. قطعاً انسان تا وقتی به میدان عمل و کار پا نگذارد، حتی خودش هم نمیتواند استعدادهای خود را شناسایی کند.
به وجود آورنده حس اعتماد و عزّت نفس در فرد است. 47 در حین انجام کار است که انسان میتواند طعم شیرین موفقیت را بچشد. موفقیت، عامل بزرگ امیدبخش و پیش برنده، تنها هنگامی نصیب انسان میشود که خود را در معرض انجام مسئولیتی قرار دهد. شادی عمیق، که همان احساس رضایتمندی درونی است، وقتی نصیب انسان میشود که در انجام کار خود توفیق یابد. وقتی انسان عهدهدار انجام کاری نباشد، چگونه موفقیت و در پی آن، شادی برایش حاصل خواهد شد؟!
موجب جلب توجه و اعتماد دیگران است.
موجب ثبات شخصیت فرد میشود.
2. برخی از آثار زیانبار بیکاری در بیماری روانی
احساس ناکارآمدی و غیر مفید بودن در فرد.
از دست دادن اعتماد به نفس.
بیثباتی و ناپایداری شخصیت فرد.
زمینهساز رفتارهای نابهنجار فرهنگی و اجتماعی.
یکی از زمینههای ارتکاب گناه و رفتارهای ناهنجار در انسان، بیکاری است. همچنین چون جسم و روح انسان دایم از طبیعت نیرو میگیرند، باید این نیرو را مصرف نمایند. کار بهترین راه مصرف صحیح این نیروست. امروزه هیچکس منکر ارتباط بیکاری جوانان با گرایش آنها به منکرات نیست. در اخلاق اسلامی، رقّتقلب یک فضیلت و قساوت قلب یک رذیلت است. بیکاری موجب قساوت قلب انسان میشود. بیکاری موجب آزادی یکی از نیروهای انسان به نام «قوّه تخیّل» میگردد. امام علی(علیهالسلام) میفرماید: اگر تو نفس را به کاری مشغول نکنی، او تو را به خودش مشغول میکند. 48
ج. ورزش و تفریحات سالم
اسلام و آموزههای متعالی آن از هیچ امری در جهت رشد و سازندگی و سلامتی انسان برای رسیدن به کمال مطلوب و سرمنزل مقصود کوتاهی نکردهاند؛ از پرورش جسم و سلامتی و تأمین نیازمندیهای آن گرفته تا پرورش روح و سلامت روان آدمی، از ریاضتهای شرعی در جهت بالندگی روح تا تمرینها و ورزشهای بدنی برای پرورش جسم و نشاط روانی حاصل از آن؛ زیرا ورزش به طور چشمگیر، مصرف اکسیژن را طی یک دوره زمانی طولانی افزایش میدهد؛ مانند پیادهروی، دویدن، شنا و دوچرخهسواری که اگر در تمام مدت زندگی، به طور منظّم صورت گیرند، ثمرات حایز اهمیتی در جهت سلامت و تندرستی به بار میآورند. ورزش به کاهش فشار خون بالا کمک میکند، بر کنترل وزن تأثیر فوقالعادهای دارد، مقدار کلسترول لیپوپروتئین با غلظت بالا را افزایش میدهد و سیستم قلبی و عروقی را تقویت میکند. 49 سیره معصومان(علیهمالسلام) و آموزههای حیاتبخش آنان در این زمینه نیز هر انسان مدقّق و با انصافی را به کرنش در مقابل عظمت و همه جانبهنگری تعالیم دینی و سیره معصومان وامیدارند. ورزش را با نگاه ارزشی و به دلیل نشاط روحی و پرورش جسم در جهت خدمت برای خدا و بندگی او ـ جلّ و عزّ ـ انجام دادن، آثار جسمانی و روانی فراوانی به همراه دارد. البته ورزشی که وسیله خدمترسانی بهتر برای بندگی خدا باشد مورد قبول و سفارش دین است، نه ورزشی که عامل سرگرمی و غفلت و فقط به عنوان اتلاف وقت و یا کسب جاه و مدال و مقام دنیایی باشد، که این خود مخرّب و بلکه عاملی است که بعدها فرد را نادم و دچار افسردگی مینماید؛ زیرا از استعداهای فکری و عقلی و رشد و بالندگی خویش در جهت کمال گامی برنداشته و عمر را به سرگرمی و تنها به پرورش اندام تلف نموده است. تنها برای پرورش اندام و یادگیری چند فن ورزشی، نباید سرمایه عظیم عمر را هزینه نمود.
به دلیل آنکه تمام آموزهها و دستورالعملهای دینی اهداف خاصی را دنبال میکنند که همان «بندگی خدا» و «رسیدن به مقام قرب الهی» و «شکوفا شدن تمامی استعدادهای انسان» است، 50 تعالیم دینی در زمینه ورزش نیز از این ضابطه بیرون نیستند و ورزش برای پرورش روح و جسم انسان و زمینهای برای رشد و شکوفایی بهتر انسان است. 51
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «به فرزندانتان شنا و تیراندازی بیاموزید» 52 و نیز فرمودند: «پیادهروی بهترین دوا برای صفرا و سوداست» 53 و نیز گفته شده است: «نگاه به مناظر طبیعی، از جمله آب و مناظر سبز طبیعت، موجب زدودن غم و اندوه از فرد و پدیدآمدن نشاط و خوشدلی در وی میشود»؛ 54 زیرا به فرد آرمیدگی میبخشد. این آرمیدگی شیوه بسیار موفقی برای کمک به افراد در شرایط تنیدگی است. آرمیدگی به آنان کمک میکند که با تنیدگی کنار آیند و از اختلالات مربوط به آن پیشگیری نموده یا آن را کنترل کنند. 55
به طور کلی، استفاده متعادل و معقول از لذتها و تفریحات، مایه نشاط جسمی و روانی فرد میشود و بدین وسیله، شخص برای انجام وظایف فردی و اجتماعی و برخورد مناسب با فشارها، توانا میگردد. 56
بنابراین، ورزش و تفریحات سالم نقش مؤثری، هم در بهداشت و سلامت جسمانی و روانی دارند و هم عاملی در جهت پیشگیری از آسیبهای روحی و روانی فرد و جامعه هستند. اصولا یکی از علل فرسودگی زودرس جسمانی و روانی افراد، استفاده نکردن از تفریحات سالم است؛ زیرا مقتضای فعالیت و کار مداوم، وارد آمدن فشار جسمی و روحی بر فرد است. باید در کنار کار و تلاش روزمرّه، تقویت کنندههایی باشند که به فرد روحیه دهند و به او آرامش بخشند. این امور، که آنها را «تفریحات سالم» مینامیم، دامنه گستردهای دارند که از مصاحبت و شوخی با دوستان، تا ورزش و مسافرت و مانند آن را در برمیگیرد؛ مثلا، به بذلهگویی در جمع سفارش شده است. پیشوایان اسلام نیز شوخی و بذلهگویی داشتهاند. 57 اهمیت و تأثیر شوخی تا آنجاست که در روایتی این امر بر هر مؤمنی لازم دانسته شده است. 58 لازم به یادآوری است که در تعالیم اسلام، شوخی تا حدّی مطلوب دانسته شده که موجب آزار کسی نگردد، گناهی به دنبال نداشته باشد و از حدّ معمول نیز تجاوز نکند. 59
پیادهروی نیز از بهترین ورزشها برای سلامت انسان است؛ ورزشی است که برای هر کس، با هر سن و سال، متناسب است و در همه فصول امکانپذیر است، ابزار و وسایل و مربّی و هزینههای گوناگون نمیخواهد و به راحتی انجام میپذیرد؛ زیرا پیادهروی عضلات و مفاصل را به کار انداخته، نرم میکند، جریان گردش را در آنها بهتر میسازد، نیز در دفع فضولات و رساندن اکسیژن و غذا به اندامها کمک میکند. پیادهروی تنفس را عمیق میکند و اکسیژنگیری را بهتر میگرداند و در نتیجه، تغذیه و تهویه همه بخشهای بدن بهتر انجام میشود. 60
تحقیقات نشان میدهند که ورزش در کنار آمدن با تنیدگی دو نقش اساسی ایفا میکند:
1. خستگی جسمی ناشی از رویدادهای تنیدگیزا را به حداقل میرساند.
2. خستگی عاطفی تجلّی یافته در زندگی فرد را نیز کاهش میدهد. 61
در تعالیم دینی و روایات آمده است: خود را از مواهب حلال دنیا بینصیب نسازید و با استفاده از لذتهای دنیوی، خود را برای انجام تکالیف آماده نمایید. 62
د. تقوا
«تقوا» همان پرهیز است و به کسی که امید درمان او هست، دستور پرهیز میدهند. اگر طبیب معالج از درمان کسی ناامید شد به او میگوید: هر غذایی که میل داری بخور، زیرا کار او از درمان گذشته است. قرآن کریم نیز به چنین کسانی میگوید: (اِعلمَلوا ما شِئتُم) (فصلت: 40) هرچه میخواهید بکنید، یعنی کار شما از درمان گذشته است. 63
از مهمترین آموزههای قرآنی، که در سیره علمی و عملی معصومان مورد تأکید قرار گرفته، آموزه «تقوا» است؛ زیرا از یکسو، میتواند تأمینکننده بهداشت و سلامت روانی باشد و از سوی دیگر، به عنوان عامل مهمی در پیشگیری از آسیبهای روحی و روانی، مورد توجه قرار گیرد.
اهمیت تقوا در همه زمینههای انسانی و بخصوص در بحث بهداشت، سلامت، امنیت، آرامش روح و روان آدمی و نیز پیشگیری از ابتلا و یا وخامت آسیبهای روانی تا جایی است که گفته شده است: دعوت قرآن و همه انبیا و اوصیای به حقّ آنان، دعوت به «تقوا» است؛ 64 چه اینکه خداوند در قرآن فرموده است: اگر مردم دیاری اهل تقوا و پاکدامنی باشند، خداوند رحمت و برکات خویش را برآنان فرو میفرستد؛ 65 یعنی بین ایمان و تقوا و نزول برکات الهی، که زندگی بدون مشکلات روحی و روانی از موارد برجسته برکات الهی است، تلازم وجودی، و بین ترک تقوا و قطع رحمت و برکات الهی و گرفتار شدن به آسیبها تلازم عدمی برقرار است. در قرآن، معیار برتری و کرامت انسان، تقوا شمرده شده است. 66
در صدر اسلام، بر پایه این معیار، بسیاری از تنگدستان نیز توانستند از محرومیت ارزشی و اجتماعی رهایی یافته، ارزش واقعی خود را در جامعه بیابند. اسلام معیارهای ارزشی و نوع زندگی قومی، قبیلهای و ملّیگرایی را، که عامل تفرقه و تشتّت است، نپذیرفت و کوشید تا ایمان و تقوا و میوه آن آرامش در زندگی را به جای انگیزههای جاهلی در قلوب مردم جایگزین کند. پیامبر به گونهای افراد قبایل را متحد کرد که وقتی ابوسفیان به آنان مینگریست، از اینکه قبایل متشتّت آنگونه متحد شده بود، شگفتزده میشد. 67
البته اسلام ارتباط خویشاوندی را تضعیف نکرده است؛ چرا که همین ارتباط در میان کل جامعه، اگر بر اساس روابط الهی باشد، در بسیاری از موارد، مشکلات افراد را حل میکند. پیامبر فرمود: «نسبت خود را بشناسید تا آن اندازه که حسب خود را شناخته، با خویشاوندان خود ارتباط داشته باشید.» 68 و در حجهالوداع به مردم فرمود: «همه شما از نسل آدم هستید و حضرت آدم از خاک، و فضل و شرافت به عربی و عجمی بودن نیست، بلکه به تقوا و پرهیزگاری است.» 69 و فرمود: «به نسبتتان افتخار نکنید، به عملتان افتخار کنید» 70
علی(علیهالسلام) نیز فرمود: «اگر بناست عصبیتی باشد، این عصبیت را در جهت کسب صفات عالی، انجام کارهای شایسته و امور نیکو به کار برید، تعصب را در جهت حفظ حقوق همسایگی، وفای به عهد و پیمان، و در جهت کسب نیکیها و عصیان در مقابل اعمالی که موجب تکبّر است، به کار برید. این تعصّب را در راه خدا، به دست آوردن فضایل و خودداری از تجاوز، بزرگ شمردن قتل و انصاف داشتن در مقابل مردم، فروکش کردن خشم و دوری از فساد بر روی زمین قرار دهید.» 71
در بیانات نورانی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) آمده است: «تقوا سرامد همه فضایل اخلاقی است». 72
آیهاللّه جوادی آملی میفرماید: کمتر آیهای در قرآن تلاوت میشود که در صدر یا وسط یا ذیل آن، مسئله تقوا و اخلاق بازگو نشود؛ زیرا ریشه، ساقه و ثمره هر فضیلتِ خُلقی، تقواست؛ یعنی بعضی از مراحل تقوا ریشه، بعضی از مراحلش تنه، ساقه و شاخه و بخشی از مراحلش هم میوه است و بهترین میوه تقوا «آرامش و نشاط در زندگی» است. 73
خداوند در قرآن کریم، هدف بسیاری از احکام را تحصیل تقوا و در پرتو آن طهارت و سلامت روح میداند. خدای سبحان در قرآن، پس از ذکر احکام وضو، غسل و تیمّم میفرماید: خدا میخواهد شما را تطهیر کند. اگر آب برای وضو یا غسل نیافتید، خدا به شما امر میکند که صورتها و دستها را به خاک بمالید تا پاک شوید. 74 معلوم میشود که منظور طهارت بدنی محض نیست؛ زیرا روشن است انسانی که دست خاک آلوده به صورت میکشد، از گرد و غبار ظاهری پاک نمیشود، بلکه از رذایل اخلاقی همچون تکبّر و منیّت پاک میشود؛ چنانکه آلودگی گناه با وضو و غسل پاک نمیشود، بلکه با توبه و کفّاره تطهیر میگردد و احکام الهی برای تأمین این طهارت است. مراقبت و محافظت از روح، و خداوند را ناظر بر کارهای خویش دانستن بر اثر تقوا به وجود میآید و دیگر جایی برای تعدّی و نیرنگ و کوتاهی و سهلانگاری و آلوده شدن به گناه باقی نمیماند.
بسیاری از آسیبهای روحی و روانی و ناهنجاریها و بزهکاریها بر اثر بیپروایی و نادیده گرفتن و بیتوجه بودن به این واقعیت است که همه عالم و از جمله انسان و کارهای ظاهر و باطن انسان در محضر خداوند است. «تقوا» یعنی انجام آنچه مورد رضایت الهی است و پرهیز از هرگونه مسامحه؛ مثلا، در امر طبابت بیمار، متعهدانه و بر اساس تخصص لازم اقدام نماییم. حضرت امیر(علیهالسلام) میفرماید: «کسی که به پزشکی اشتغال دارد، باید تقوای خدا پیشه کند و از خیرخواهی و کوشش دریغ نورزد.» 75 و نیز میفرماید: «ای بندگان خدا! شما را به تقوای الهی سفارش میکنم، که زاد و توشه سفر قیامت است. تقوا توشهای است که به منزل رساند، پناهگاهی است که ایمن میگرداند.» 76 و فرمودند: «ای بندگان خدا! بدانید که تقوا، دژی محکم و شکستناپذیر است، اما هرزگی و گناه خانهای در حال فروریختن و خوارکننده است که از ساکنان خود دفاع نخواهد کرد، و کسی که بدان پناه برد در امان نیست. آگاه باشید! با پرهیزگاری، ریشههای گناهان را میتوان برید، و با یقین میتوان به برترین جایگاه معنوی دسترسی پیدا کرد. ای بندگان خدا! خدا را، خدا را، در حق نفس خویش که از همه چیز نزد شما گرامیتر و دوست داشتنیتر است.» 77
بنابراین، تقوا همان پرهیز و پیشگیری است، و به کسی که امید درمان او هست، دستور تقوا میدهند. اگر طبیب معالج از درمان کسی ناامید شد، به او میگوید: هر غذایی که میخواهی بخور؛ زیرا کار او از درمان گذشته است. قرآن کریم نیز به چنین کسانی میگوید: «هر چه میخواهید بکنید»؛ 78 یعنی کار شما از درمان گذشته است. چنین کسی در مقابل انبیای الهی میگوید: برای ما تفاوتی ندارد، چه ما را موعظه نمایید و چه موعظه ننمایید؛ ما گوش شنوا نداریم. 79 از اینرو، این توصیهها و رهنمودهای دینی و الهی (سفارش به تقوا و پرهیزگاری) برای کسانی سودمند و اثربخش است که خود تصمیم و اراده خودسازی و تأمین سلامتی و اقدام برای پیشگیری از بروز ناملایمات و گرفتاریها داشته باشند.
ه. توبه
از آموزههای مهم در پیشگیری برخی از آسیبهای روانی و جلوگیری از وخامت آن، احساس ندامت و پشیمانی و تصمیم بر جبران و درمان آسیب و رجوع و بازگشت به لطف و رحمت خداوند است.
«توبه» در لغت، به معنای رجوع است. وقتی بنده به مولای خود برمیگردد، میگویند توبه کرده است. 80 خداوند در قرآن کریم به همه مؤمنان دستور توبه میدهد. 81
نکته قابل توجه این است: همانگونه که در آسیبهایی که بر جسم وارد میشوند، تنها خود فرد آسیب دیده است که مستقیما احساس درد و رنج میکند و اطرافیان و دوستان از بیتابی و احساس درد او ناراحت و نگران هستند، در آسیبهای روحی و روانی نیز چنین است؛ یعنی خود شخص در صورتی که دچار اختلال حواس نشده باشد، بیش از دیگران احساس درد و رنج میکند. برای نمونه، در آسیبهایی هم که به واسطه گناه به روح و جان آدمی وارد میشوند، بیشترین رنج و درد روانی را خود شخص متحمّل میشود و اولین بوی بد گناه را خود استشمام میکند، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «خودتان را با استغفار و توبه معطّر کنید تا بوی بد گناه شما را رسوا نکند» 82 اما اگر بر اثر تخریب قوای ادراکی، با اینکه در حال سوختن است، درد و آتشسوزی احساس ننماید، این بدترین حالاتی است که یک فرد آسیب دیده ممکن است به آن مبتلا شود؛ زیرا با اینکه بیمار و آسیب دیده است یا اصلا خود را بیمار نمیداند و یا آنچه را به آن مبتلا شده است آسیب جدّی قلمداد نمیکند و در این صورت، به فکر دارو و درمان نیست و از اقدام دیگران برای مداوای خود نیز جلوگیری میکند.
از آثار توبه و بازگشت از گناه و معصیت و رجوع به رحمت و مغفرت الهی، یکی همین است که فرد اولا، قبول کرده که آسیبپذیر است و ثانیا، با رجوع و بازگشت، در صدد درمان است.
توبه کمیّت و کیفیتی دارد. کمیّت توبه آن است که قرآن کریم به همه مؤمنان دستور آن را میدهد 83 و کیفیتش عبارت است از: «نصوح»؛ یعنی خالص بودن که در این زمینه نیز قرآن کریم میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، با توبه خالصانه به سوی خدا بازگشت نمایید». 84
بنابراین، اگر توبه فراگیر باشد و انسان از همه خلافها توبه کند و «نصوح» یعنی خالص باشد، آنگاه لغزشهای گذشته بخشوده میشوند و توبهکننده به منزله انسان بیگناه است 85 و در آرامش کامل به سر میبرد؛ زیرا با توبه، دنباله گناه قطع میگردد. 86 با توبه، انسان از عذاب به رحمت، از گناه به طاعت، و از توجه به غیر خدا به خدا باز میگردد. هنگامی که انسان متوجه میشود غفلتها و گناهها حجابی میان او و محبوبش ایجاده کرده و نمیتواند به او نزدیک شود و به سویش حرکت کند، وقتی متذکر میگردد که ظلمت بار گناه و لغزش بر دل و جانش آنچنان سایه افکنده است که هیچ پرتوی از نور حق بر آن نمیتابد و او تنگ دل و سنگ دل شده است که «فَوَیْلٌ لِّلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِکْرِ اللَّهِ» (زمر: 22)، پشیمان میگردد، متألّم میشود و این آتش پشیمانی و تألّم سراسر وجودش را فرا میگیرد، شعله میکشد و شعلههایش فروزان و فروزانتر میشوند و این شرارهها تمامی آثار شوم، ریشههای گناه، پردهها و حجابها را میسوزانند و خاکستر میکنند و دیوارههای دل آدمی را همانند تنوری داغ، که شرارههای آتش بر آن تابیده و آن را سفید کردهاند، آماده چسباندن خمیر ایمان میکنند. 87
در واقع، توبه انقلاب است؛ انقلابی درونی، حرکتی در جان انسان تا آزاد گردد و به سوی حق سیر کند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) میفرماید: «پشیمانی از گناه توبه است» 88 حضرت علی(علیهالسلام) میفرماید: «پشیمانی بر خطاها همان طلب بخشش و آمرزش است.» 89 و روایات دیگری نیز به همین مضمون بر این دلالت دارند که توبه همان آتش ندامت جانسوز است.
گاهی انسان در صحنه قلب خود، نوعی گرفتگی مشاهده میکند؛ مثل اینکه ابری فضای دل را پوشانده است و نمیداند چگونه آن را بزداید. از اینرو، به فکر میافتد تا در مزرعه یا در پارکی قدم بزند، در کنار رودی بنشیند و یا با دوست خود سخن بگوید. پس تصور میکند آن ابر، برطرف شده، در حالی که چنین نیست و آن ابر غلیظ گردیده و جلو دید او را گرفته است و دیگر تشخیص نمیدهد که در فضای تیره زندگی میکند. انسان تصور میکند با جلسات اُنس و فکاهیات، ابرزدایی یا غبارروبی میشود، در صورتی که چنین نیست. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) میفرماید: «من در هر روز هفتاد بار استغفار میکنم تا مبادا این ابرها فضای دل را بگیرند.» 90 البته استغفار برای انسان کامل در حقیقت، دفع است، نه رفع. 91
گفته شده است: توبه یعنی بازگشت و پشیمانی از حالت عصیان و عدم توازن روح به سوی آرامش، و اطمینان و امیدواری به رحمت الهی است که با شرایطش میتواند بیماریهای روحی را درمان بخشد، و معالجه نماید و انسان را به حد کمال انسانیت برساند. 92
فرد با بازگشت و اعتراف به گناه، احساس گناه خود را سرکوب نمیکند، بلکه به آن اعتراف میکند و از خداوند آمرزش میطلبد. اعتراف مؤمن به گناه و توبه به درگاه خداوندی او را از کوشش برای سرکوب و دور نگه داشتن فکر گناه آلوده به منظور رهایی از ناراحتی روانی ناشی از احساس گناه بازمیدارد، توضیح آنکه کوشش برای دور نگه داشتن فکر گناه از ذهن در نهایت، به سرکوب ناخودآگاه آن منجر میشود. اما باید توجه داشته باشیم که سرکوب فکر گناه باعث نمیشود آن نیروی انفعالی احساس پستی و حقارتی که همراه فکر گناه وجود داشته است نیز از بین برود.
بنابراین، نیروی انفعالی مزبور به شکل اضطرابی مبهم و پیچیده در انسان بروز میکند که باعث رنج و ایجاد اضطراب و تنش روانی در شخص میشود. در نتیجه، انسان سعی میکند با پناه بردن به عوارض برخی از بیماریهای روانی، از شدت آن بکاهد. 93
اصولاً قسمت اعظم تلاش روانکاوان در چنین حالاتی مصروف کاوش درباره این مهارتهای دردآور، کهنه و سرکوب شده در ضمیر ناخودآگاه انسان میشود. روانکاو سعی میکند بیمار را به یادآوری مجدّد آن کارها و مقابله با آنها وادارد و نوعی قضاوت عقلانی درباره آنها پیدا کند؛ یعنی به صدور حکم دربارهشان بپردازد، و چه بسا کاری که توسط روانکاو انجام میگیرد در نهایت، به هتک حرمت گناه بینجامد و گاه به عنوان یک واقعیت مورد پذیرش قرار گیرد، بر خلاف توبه و اذعان و اعتراف به گناه در پیشگاه کسی که از نهان و اسرار انسانها خبر دارد که این اعتراف، مقدّمه پذیرش بیماری و اقدام در درمان آن محسوب میشود. به همین دلیل، یادآوری گناهان توسط مؤمن و اعتراف به آنها نزد خداوند رحمان و رحیم و استغفار و توبه باعث جلوگیری از سرکوب ناخودآگاه احساس گناه میشود؛ زیرا اینگونه سرکوب کردن باعث ایجاد اضطراب و بروز عوارض بیماریهای روانی میگردد و با توجه به این مسائل، تعجبی ندارد که یک مؤمن واقعی همواره دارای امنیت خاطر روانی و آرامش قلبی و وجودش لبریز از احساس رضایت و آرامش خاطر باشد. 94 علّامه طباطبائی میفرماید: ما بارها گفتیم که توبه انسان محفوف به دو توبه خداست. بنابراین، نخست این خداوند است که به انسان توفیق میدهد، اسباب توبه را برای او فراهم میکند تا بتواند از بند و زنجیر اسارتبار پلیدیهای دنیا برهد و رو به سوی حق آرد، و آنگاه که بنده به خدا توجه کرد و توبه نمود، دوباره خدا به او برمیگردد و غفران و عفو و بخشش را شامل او خواهد فرمود. 95
توصیههای چند به متصدیان نظام تعلیم و تربیت و مربیان تربیتی:
الف ) نظام تربیتی و مربی همواره به برابری «انسانی» مربی و متربی توجه نماید.همین احساس برابری، مهمترین عامل «ارتباط» برقرار کردن و تأثیر گذاری میتواندباشد. متوجه باشیم تک تک انسانهایی که ما با آنها برخورد میکنیم میتوانند مخاطب ( لقد کرمنا بنی آدم... ) و آیات متعدد دیگر قرآن باشند که ما در برابر حفظ این کرامت،مسئولیم؛
ب) برای برانگیختن «عزت نفس» و ارزنده سازی شخصیت این نسل، در نظامتربیتی، نقاط مثبت و خوب رفتار و کارهای آنها را یاد آور شویممتوجه باشیم انسان دربدترین شرایط و منحرفترین حالتها، باز در او نقاط مثبت میتوان یافت، خاطراتبعضی مربیان تعلیم و تربیت در این باره شنیدنی است، منتها یافتن نقاط قوت در اینافراد کار آسانی نیست، ولی اگر این زحمت را به خود دادیم، برای بالا بردن شخصیت او،میتوانیم دست روی همان ویژگی بگذاریم و آن را به رخش بکشیم؛
ج ) هرگاه با مشکل تربیتی در یک شخص مواجه شدیم، در مقام حل آن مشکل،متوجه حفظ کرامت و شخصیت شخص باشیم که احیاناًبا برخورد غلط، شخص دچاراحساس «حقارت» و تزلزل شخصیت نشود، چرا که اگر چنین شود او در معرض لغزش وانحراف بیشتر قرار میگیرد؛
ی ) رعایت اصول «تغافل»، «تسامح» و «تساهل» در امر تربیت. در نظام تربیتیپیشوایان دین بر این اصول تأکید شده و سفارش شده است به افراد حسن ظن داشتهباشیم و از اولین خطاهای آنها صرف نظر کنیم، دست مهر بر سر آنها بکشیم و آنان را درجبران مافات یاری کنیم.
4ـ «فرصت» و «قدرت» انتخاب آگاهانه داشتن، زمینهای برای استقلالاندیشه و عقیده:
در شرح این ویژگی بیان چند مطلب در این رابطه ضروری میباشد:
اولاً، در نظر بعضی دانشمندان امتیاز انسان با سایر موجودات در پایبندی به سه«دال» است: دانایی، درد، دین. و در بین این سه، اندیشه و دانایی انسان حرف اول رامیزند چرا که زمینهای فراهم میکند که انسان به بصیرت میرسد و به تبع این، دو دالدیگر هم برایش معنا پیدا میکند؛
ثانیاً، از بین اقسام معرفت «برهانی، شهودی، تقلیدی» اولین گام در پذیرشعقاید - مطابق آیات قرآن کریم ـ آراسته شدن به زیور حکمت و برهان است و راه بهسوی خدا با «برهان قاطع» آغاز میشود: ( ادع الی سبیل ربک بالحکمة ) .
ثالثاً، هدف اصلی پیامبران «تعریف» راه بوده است، نه تحمیل ( انا هدیناهالسبیل ) ؛ آنها آمدهاند که زمینه بهترین انتخاب ها را برای بشر فراهم آورند، نهانتخابهای خود را به بشریت تحمیل کنند زیرا به تعبیر استاد مطهری «پیامبرانپرستش را ابتکار نکردند، بلکه نوع پرستش را به بشر آموختند» پس «اصل» رسالترسولان ارائه طریق است و نتیجه آن؛ یعنی انتخابهای درست یا نا درست مردم «فرع»بر آن بوده است. ( اما شاکراًو اما کفوراً )
پس ارزش «اصول» دین در تحقیقی و گزینشی بودن آن است، و تنها، فروع دینتقلیدی میباشد
هر چند دین «صراط» است، ولی عقل در این راه نقش «سراج» را دارد و اگر اینروشنایی نباشد، انسان راه را با چشم باز نمیرود و در نتیجه «لذت» این رفتن را هم درکنمیکند. همین امر، «شک» در اعتقادها را برای نوجوان و جوان تجویز میکند. از اقسامشک ـ تصوری و تصدیقی ـ شک تصوری، همواره لازمه صعود انسان به قله کمالمیباشد و به تعبیر زیبای استاد مطهری، این شک هر چند منزلگاه خوبی نیست، ولیگذرگاه مناسبی برای رسیدن به آرامش انسانی میباشد؛ یعنی با شک کردن است کهانسان از آرامش «حیوانی» به آرامش «انسانی» صعود میکند و درجات ایمان را یکیپس از دیگری بالا میرود.
• تاایمان کفر و کفر ایمان نشود یک بنده به حق مسلمان نشود
• یک بنده به حق مسلمان نشود یک بنده به حق مسلمان نشود
یکی از عوامل «دین گریزی» نسل غاوی، همین عامل است که «تربیت دینی»در مورد آنها بدون «معرفت برهانی دینی» صورت گرفته است. آنها با حرف یک گروه، بهدین معتقد میشوند و با حرف گروه دیگر، از دین خارج میشوند.
امام علی (ع) میفرمایند:
«دین را نباید از دهان مردم گرفت، دین را باید با برهان به دست آورد. «اعرفالحق تعرف اهله». انسانی که از این کانال بگذرد دچار تزلزل و تذبذب در دین نمیشود ووقتی خلافی از یک فرد متدیّن میبیند، آن را به حساب «فرد» میگذارد؛ نه «دین». آیاتمتعدد قرآن کریم نیز تأکید بر اندیشه و تعقل دارد، حتی قرآن اصرار دارد که اگر انسانیقرار است هلاک شود این هلاکت و نابودی با «دلیل» و چشم باز باشد: ( لیهلک من هلکعن بینة و یحی من حی عن بینة ) . حال باید دید آیا با این اندیشه و نگاه جهانی قرآن،کسی که اصل عقیده را با برهان قاطع پذیرفته باشد، این توصیه قرآن در جانشنمینشیند: ( لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه ) و در مقابل تند باد حوادث و شبهات، مصوننمیگردد: ( یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذاهتدیتم ) .
پیام عاشوراییان این است که ای انسانها، ما اگر همه هستی خود را در کفنهادیم و بر آرمانهایمان استوار ماندیم و بر این معامله خشنود گشتیم، این محصولگزینش آگاهانهای بود که کردیم. بیایید فرصت را غنیمت شمرید و به خود زحمت دهید.در انتخابهایتان تجدید نظر و تأمل کنید. آنها را وارسی و بازبینی نمایید تاگزینشهایتان هم به زندگیتان «معنا» بخشد و هم از همراهی با آنها در فضای پرتلاطم زندگی «لذت» ببرید.
توصیههای لازم
با توجه به این که ریشه دارترین عوامل آسیب پذیری دینی، عدم ارائه تعریفدرست و جامع از معارف دینی یا تربیت دینی به شیوه تقلیدی و تحمیلی میباشد، مواردذیل توصیه میگردد:
الف) فرصت «خود درگیری» به متربی داده شود. او باید از محدودیتها واسارتهایی که بر دست و پای اندیشهاش بسته شده آزاد گردد تا اندیشهاش شکوفا گرددو «خود» گزینش کند. «فرصت» و «قدرت» گزینش را از او نگیریم و ما تنها نقش راهنماداشته باشیم، نه انتخاب گر و در این راه به او کمک کنیم تا در گذر اندیشهها خود را بهدست هر اندیشهای نسپارد:
• «می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر»
• تا نخورم خون جگر» تا نخورم خون جگر»
ب) تربیت دینی در بیشتر موارد امری «غیر مستقیم» است باید شرایط و فضایمناسب و مقدس و پاک فراهم کنیم، تا متربی در چنین فضایی به معرفت برهانی دستیابد؛
ج) در تقویت دانایی متربی، از فراهم آوردن زمینه کسب آگاهیهای «جامع» و بهدور از «تعصب» دریغ نکنیم؛
د) مربیان تربیت دینی را به معارف عمیق، متناسب با شبهات قابل طرح و با توجهبه مقتضیات زمان به سلاح دانایی، به شیوههای روز مجهز کنیم و از طرف دیگر، فرصتبیان نقد را هم برای متربی فراهم آوریم.
دکتر علی قائمی درباره تربیت دینی میگویند:
«فراموش نکنیم ما با کودک و نوجوان سر و کار داریم، مخصوصاًدر رابطه بانوجوان، باید در یابیم که آنها دنیای ذهنی ویژهای دارند: یک دنیا سؤال، نقد، اظهار نظر وحتی ایرادگیری برایشان در همه زمینهها، از آغاز نوجوانی مطرح میگردد. پرسشهایعجیب و غریب دارند ابهاماتی و تردیدهایی درمذهب برایشان مطرح است، ا´نها بایدمجاز باشند مسائل خودرا عرضه کنند، ا´نچه در درون دارند بیرون بریزند و البته مربی بایدبا صبر و وقار به آنها گوش فرا دهد و به حل و رفع آنها بپردازد. تکفیرها، تهدید، چماقداریها، نه ساکت کنندهاند، نه از میان برندة مشکل تردید...».
5 ـ احساس مسئولیت کردن و به رسالت اندیشیدن:
اگر پذیرفته باشیم که انسان نه تنها خود موجودی هدفمند است و به حال خود رهانشده است؛ ( ایحسب الانسان ان یترک سدی ) . بلکه مقصد و مقصود آفرینش نیزمیباشد:
• همه آفرینش مقصود اوست عرش و فرش و زمان برای وی است وین تبه خاکدان نه جای وی است
• اهل تکلیف و عقل و بینش اوست وین تبه خاکدان نه جای وی است وین تبه خاکدان نه جای وی است
ناچاریم به «رسالت» او هم معترف باشیم و همین رسالت «اختیاری» است که او رااز سایر جانداران ممتاز میسازد.
این رسالت چه در قبال «خودش» باشد سنگین و حساس است که این «خود»امانتی است عظیم که آلودگی و ضایع نمودن آن عقل پسند و شایسته نمیباشد: ( لاتفسدوا فی الارض بعد اصلاحها ) .
و چه در قبال «اشیا» و «اشخاص». تا با آنها مطابق با آرمانهای حیات معقولرفتار کند. علامه جعفری، ضمن تقسیم زندگی انسانها به شش قسم، زندگی آرمانی ـ کهمقصود پیامبران الهی بوده است ـ را چنین تعریف میکند:
«زندگی دنیوی در مسیر حیات اخروی که حیات معقول نامیده میشود».
این همان نقش «ابزاری» داشتن دنیا و مافیها میباشد که در این جا اگر چیزیهدف قرار گیرد، جزء اهداف «نسبی» است که رو به سوی آن هدف «مطلق» دارد.اینجاست که انسان در برابر داراییهای دنیوی خود، به منظور بهرهوری متناسب باآرمانهایش مسئول میشود، چرا که انسان همواره میهمان «اندیشه» و «عمل» خوداست: ( من عمل صالحاًفلنفسه ) .
و هیچ کس بار دیگری را بر دوش نمیکشد: ( و لا تزر وازرة وزراخری ) .
از طرفی، درک این معنا، پشت انسان را سنگین میکند و از طرف دیگر، جایبسی امیدواری است که در «نهاد» انسان عامل هشدار دهندهای وجود دارد که اگرسرکوب نشده باشد، چون زنگ خطری همواره ما را متوجه منافع و مصالح میکند و چونیکی از صفات بارز انسان «نسیان» است، این نفس تذکر دهندة خوبی برای انسانمیباشد.
از آنچه گفتیم، نتایجی حاصل میشود:
الف) انسان راه یافته (اهل رشد) و مسئول، همواره سهم خود را از «حیات» وزندگی مشخص میکند، چون در برابر آن مورد سؤال واقع میشود: ( ثم لتسئلن یومئذ عنالنعیم ) و چون هر صحنهای را آزمایش الهی در زندگی میداند خود را در برابر آنمسئول میداند: ( و لنبلونکم حتی نعلم المجاهدین منکم... ) ؛
ب ـ در اندیشة انسانهای مسئول، تکالیف الهی، امتیاز و «تشریف» هستند، نهسنگینی و «تکلیف». «مردان الهی و راهیان کوی حق، هنگامی که به مرحله بلوغ رسیدهو مکلف میشوند، خود را مشرف به قوانین الهی مییابند، نه مکلف به آنها.» علت اینامر هم این است که آن قوانین «پاسخ» به ندای فطرت آنها است، نه «تحمیل» بر آن؛
ج ) در این اندیشه، حتی به قوانین و مقررات بشری احترام میشود و هر «قانون»حکم «ارزش» را دارد؛
یعنی قوانین و ارزشها یکسانند و بین آنها تضادی نیست. از قول امام خمینینقل میکنند که فرمودهاند: امروز عبور از چراغ قرمز هم حکم حرمت دارد. این بدانمعناست که در اندیشة ایشان، احترام به قانون خودش یک ارزش است و برای انسانمسئولیت آور میباشد؛
د) انسان همواره موظف به «مراقبه» و کشیک نفس است و از آن جهت که کلیدسعادت و رستگاری در این «نظارت» است آن را «ام المسائل» در کسب اخلاق نامیدهاند.پس انسان همواره باید صادرات و واردات نفس را مواظبت نماید: ( فلینظر الانسان الیطعامه ) حتی در بعضی آیات قرآن این نظارت با دو «تقوا» (مقدماتی و تکمیلی)همراهی شده است. چنین نظارتی است که انسان را «امیر» نفس میکند، «نه اسیرنفس».
س) نسل «غاوی» بدانند تا خودشان سهم خود را از حیات مشخص نکنند کسیقادر به یاری آنها نخواهد بود: ( ان الله لا یغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم ) ؛
ی) به مجریان تربیتی توصیه میشود:
اولاً، در شیوه تربیت فعلی بازنگری جدی نموده، چرا که سست مسئولیتی ایننسل در درجة اول ریشه در شیوه تربیت آنها دارد: «بنابراین، مبنای حرکت برای حلمشکل اساسی خودمان را باید تلاش برای کشف و ارائة اندیشههای برتر، منطقی قویترو راه حل مناسبتر و جذابتر برای مسائل جامعه قرار دهیم».
ثانیاً، در نظام تربیتی، بیشتر آموزشها بر اساس «واقعیات» خارجی باشد، نه«تخیلات» و آرمانهای خیالی غیر قابل تحقق. امروزه بعضی برنامههای تربیتی بهجای «مهار» تخیلهای نوجوانان و جوانان، فرار از واقعیات زندگی و پذیرش مسئولیت رادر آنها تشدید میکند و مؤید آرمانهای خیالی آنهاست: ( اعمالهم کسراب بقیعةٍ یحسبهالظمأن ماءًحتی اذا جاءه لم یجده شیئاً ) .
6 ـ نظم و برنامه ریزی به منظور بهره وری مناسب از «نعمت» و«فرصت» حیات
از مقایسه اهل رشد و نسل غاوی در این باره چند مطلب به دست میآید:
الف) ویژگی بارز اهل رشد، ارزشی بودن «حیات» نزد آنهاست، چرا که زندگیانسان در نظر آنها هدفی والا دارد. اینها
هر روز چهره زندگی را «نو» میبینند و مشتاق آنند:
• ای برادر، عقل یکدم با خود آر دم به دم در تو خزان است و بهار
• دم به دم در تو خزان است و بهار دم به دم در تو خزان است و بهار
در مقابل انسان «رها» چون قدرت زیبا آفرینی در زندگی ندارد، یا به آن بی تفاوتاست یا مشتاق به نیستی «ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت».
او برایش مرگ و زندگی تفاوت چندانی ندارد، چرا که حریم ارزشها و ضد ارزشهابرایش مشخص نشده است، اصلاًارزشها برایش بی معناست.
ب) از ویژگیهای انسان «هدفدار»، جدی گرفتن فرصت حیات است، او میداندکه اگر اعلام شایستگی نکند و قدران نباشد او را میآورند: ( ان یشاء یذهبکم و یأت بخلقجدید ) .
به همین منظور انسان حکیم، دنیا و ما فیها را به خدمت میگیرد و بابرنامهریزی شایسته به بهترین شکل ممکن، برای رسیدن به آرمان هایش از آناستفاده میکند: ( ولا تنس نصیبک من الدنیا ) .
او میداند که «دنیا» برای او خلق شده است، نه «وی» برای دنیا. البته درک اینمعنا برای بیشتر مردم دشوار است: ( یعلمون ظاهراًمن الحیوةالدنیا و هم عن الاخرة همغافلون ) و خود را خادم دنیا میداند، نه مخدوم و دنیا را «هدف» میداند، نه وسیله.
ج) اهل رشد مطابق با اندیشههای آرمانی مکتبشان، برنامه ریزی میکنند: ( اصنع الفلک باعیننا و وحینا ) و در هر تصمیم و طرح جدید از «او» یاری میطلبند: ( رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق ) .
در حالی که نسل غاوی همواره وقت خود را صرف دو «عدم» میکنند: حسرت بهگذشته و آرزوهای خیالی آینده، برای همین تا نگاه میکنند، میبینند که چقدر زود دیرمیشود. در مکتب عاشوراییان برای «اشک» هدفدار هم برنامه ریزی شده است، چرا کهانسان را به معرفت میرساند و روح را احیا میکند.
د) نسل غاوی همواره گرفتار «روزمرگی» زندگی است، هر چند این روز مرگیشادی «کاذب» و «گذرا» برایش به همراه میآورد، ( کل حزب بما لدیهم فرحون ) .
در حالی که قرآن کریم یکی از ویژگیهای سعادتمند را اعراض از«روزمرگی»میداند.
( والذین هم عن اللغو معرضون ) ؛ «لغو» همان «روزمرگی» زندگی است.
به همین دلیل، اهل رشد غایت آرمانهایش این نیست که فقط چون غرب در باغوحش مجهز زندگی کند، چرا که تکنولوژی با همه برکاتش ،تنها ابزار راه است، نه مقصدو هدف.
ی) جلب رحمت خاص الهی و به تعبیر دیگر هدایت «پاداشی»توسط اهلرشد. در رحمت خاص و هدایت پاداشی، «قابلیت» قابل است که موجب جلب این رحمتمیشود، نه «فاعلیت» فاعل، یعنی این رحمت محصول تلاش و زحمت خود شخصاست. ما در زندگی بعضی افراد میبینیم که چگونه حیاتشان با رحمت خاص الهی ادارهمیشود، چه از نظر علمی، مالی، اخلاقی و...
این منت خاص خداوند است که از سر «فضل» عنایت میکند. البته آنچه از قرآنبه دست میآید، این است که باید نسبت به جلب این رحمت خاص انسان حریص باشد: ( و ابتغوامن فضل الله و... ) .
پیام اهل رشد به نسل غاوی:
روز مرگی بزرگترین دام «غفلت» انسان از درک ارزش است. بیایید «فرصت»حیات و «نعمت» حاکمیت ارزشها (اسلام) را قدر بدانیم، شعر پروین اعتصامی در پاسخ«رفوگر به سوزن» خطاب خوبی به شماست:
• جهد را بسیار کن عمر اندکی است کاردانان چون رفو آموختند عمر را باید رفو با کار کرد وقت کم را با هنر بسیار کرد
• کار نیکو را گزین فرصت یکی است پارههای وقت بر هم دوختند وقت کم را با هنر بسیار کرد وقت کم را با هنر بسیار کرد
توصیه به مجریان تربیتی
اولاً:بین برنامههای تربیتی مراکز مختلف، همخوانی و همسویی ایجاد شود. «ازدشواریهای دستگاه تربیتی در بسیاری از جوامع (و شاید هم در جامعه ما)
این است کهاین سازمانها همگام و همخوان نیستند و حتی در مواردی هم ممکن است فعالیت وتلاش یکدیگر را خنثی سازند که در آن صورت، نه تنها «ضایعه»، بلکه یک فاجعهاست
ثانیاً: در برنامه ریزیهای تربیتی به تفاوتهای جسمی، عقلی و روانی متربیبیشتر توجه شود (گاهی یک برنامه تربیتی خوب با یک گروه سنی تناسب ندارد
و نتیجهمنفی به بار میآورد)
ثالثاً: هر مرکز تربیتی، بخشی از مسئولیت سنگین تربیت را به طور جدی ومشخص به عهده گیرد و به دیگری حواله ندهد (پدر و مادر، کودکستان
، مدرسه، دانشگاهو...)
رابعاً: به اهمیت تربیت در دو دوره بلوغ اولیه سیزده تا شانزده سال و ثانویه هفده تابیست و یک سال بیشتر توجه شود.
7- الگوگیری آگاهانه برای ایجاد تناسب
انسان بالطبع و بالفطرةشایسته و مستعد تربیت است. هر چند از نظرروانشناسان، تربیت به مرحله کودکی و نوجوانی و اوایل جوانی محدود میشود، ولی ازنظر اسلام تربیت امری همیشگی است و تداوم آن ضرورت دارد.
انسان اسلام، در هر سنین از عمرش میتواند، تولدی «نو» داشته باشد و برداراییهای تربیتی خود بیفزاید. عنصر اساسی در تربیت، تأثیر پذیری از الگوهاست و ازآنجا که تربیت امری مداوم است، انسان تا پایان عمر به الگوگیری و ایجاد تناسب نیازدارد و این امر تعطیل بردار نیست، به ویژه که یکی از مختصات «منفی» انسان«نسیان»است.
و حضور الگوهای شایسته در زندگی میتواند حضور خداوند را برای انسان یادآوری کند، به گفته مولوی:
• هر که خواهد هم نشینی خدا او نشیند در حضور اولیا
• او نشیند در حضور اولیا او نشیند در حضور اولیا
اسلام در تربیت، از محرکهای «جهت دهنده» و مثبت بیشتر استفاده میکند، تامحرکهای «باز دارنده» و منفی، حتی آنجا که از محرک های باز دارنده میخواهداستفاده کند از راه «تذکر» وارد میشود، نه تهدید و اخطار و ملامت .
قرآن بارها الگوهای شایسته را به رخ انسانها میکشد و اقتدا به آنها را یاد آوریمیکند:
( واذکر فی الکتاب مریم ) ـ ابراهیم ـ موسی و...
روان شناسان هم معتقدند که هم نشینی با افراد، یکی از عوامل تربیت غیرارادی میباشد و افراد چه بخواهند و چه نخواهند صفاتشان به یکدیگر منتقل میشوداین همان گفتار مولاناست.
• میرود از سینهها در سینه ها از ره پنهان صلاح و کینه ها
• از ره پنهان صلاح و کینه ها از ره پنهان صلاح و کینه ها
یکی از شیوههای قرآن کریم برای تربیت انسان، سرمشق و سنبل و نمونه عملیمعرفی کردن است، و به تعبیر خود قرآن «اسوه»گیری است: ( لقد کان لکم فی رسول اللهاسوة حسنة ) . چرا که راه دشوار و بی انتهاست. به گفتة حافظ:
• مدد از خاطر رندان طلب ای دل و رنه کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
• کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
یکی از زیباییهای روش قرآنی در تربیت، این است که آنچه به شکل تئوری ونظری بیان نموده است، برایش نماد و نمونه عملی هم ارائه داده است. زیرا قرآن مانندکتابهای علمی دیگر نیست که مطلبی را بگوید و رد شود، بلکه کتاب «انسان سازی»است و حرفی که میزند سمبل عملیش را هم پیش روی مخاطب میگذارد، تا به آن درعمل اقتدا کند.
نمونه آن داستان یوسف در قرآن است. خداوند در یک جا فرمان به رعایت حریمعفاف میدهد: ( ولیستعفف الذین لا یجدون نکاحاً ) و در ادامة آیه، مژدة فضل و رحمتمیدهد به کسانی که این حریم را پاسداری کنند: ( حتی یغنیهم الله من فضله ) سپسیوسف را به عنوان سمبل «عملی» جلو ما میگذارد. تا جوانی که در آتش تمایلاتجنسی میسوزد، خود را به جای یوسف بگذارد که فرمود: خدایا زندان برایم محبوبتر ازآلودگی است: ( قال رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه ) ؛ تا الگوی عملی مناسبیباشد برای همه نسلها، که شما هر چه و هر که باشید از نظر «جمال» و «موقعیت» به پاییوسف نمیرسید. او استقامت و عفت ورزید و خدا هم به وعدة «فضلش» وفا نمود و آنبرکات را نصیب یوسف نمود. این شیوة قرآن برای آن است که «متربی» به وعده قرآنمطمئن شود، واقعه را تجسم، حس و لمس کند و سپس عمل نماید. در موارد دیگر نیزقرآن در ارائة الگو، همین شیوه را در پیش گرفته است.
اهل رشد نیز عاشورا را زنده نگه میدارند زیرا ذکر حسین:
اولاً، بازدارنده از آلودگی و گناه است؛
ثانیاً، یاد آور رجوع به الگوهاست و در انسان شور و عشق حسینی بودن ایجادمیکند و اقتدا به او زمینة ایجاد و افزایش تناسب است.
به قول علامه طباطبائی:
• من سرچشمه نه خود بردم راه من خسبیسروپایمکهبهسیل افتادم او که میرفت مرا هم به دل دریا برد
• ذرهای بودم و مهر تو مرا بالا برد او که میرفت مرا هم به دل دریا برد او که میرفت مرا هم به دل دریا برد
نسل غاوی بداند:
اولاً:
تمسک به الگوهای ظاهرنما و موقت، شخصیت انسان را شکننده و لرزان میکندو به تعبیر قرآن، چنین شخصیتی چون تار عنکبوت سست و لرزان است و دوامی نداردودر پایان میفهماند که انسان عاقل چنین الگوگیری نمیکند ( لو کانوا یعلمون ) .
ثانیاً:
اگر فرصت شکلگیری و تثبیت شخصیت از دست برود، زمانی انسان متوجهخسران میشود که عمر از کف داده است و مخاطب این آیه شریفه است: ( یوم یعضالظالم علی یدیه... ) » و اعلام پشیمانی میکند: ( یا ویلتی لیتنی لم اتخذ فلاناًخلیلاً ) .
ثالثاً:
اگر مشتاق باشیم در اخلاق و تربیت به غرب اقتدا کنیم و تجربه تلخ آنها را تکرارکنیم، ناچاریم بعداًاز خود آنها نسخة درمان، طلب کنیم. غربی که در آن «خدا در حالبازگشتن است» چرا ما در فساد به غرب اقتدا میکنیم؟ بهتر نیست که در تکنولوژی بهآنها اقتدا کنیم؟ این سخنی است که ابتدای انقلاب امام فرمودند: «ما پیشرفتهای غربرا میپذیریم، ولی فساد غرب را که خود آنان از آن ناله میکنند نه»
چند راهکار تربیتی برای «اسوه» سازی
الف) چون تربیت غیر ارادی و بی نقشه قبلی، سهم مهمی در سازندگی شخصیتفرد دارد، فضاهای مناسب تربیتی و الگوهای شایسته عملی برای متربی فراهم آوریم؛
ب) متصدیان تربیتی، سمبلها و نمادها را «واقعی» عرضه کنند، نه «تخیلی» و بهشکل قهرمان سازی. گاهی الگو آنقدر شکل قهرمان خیالی به خود میگیرد که متربیخود را از آن دور میبیند و نمیتواند با آن رابطه برقرار کند؛ تنها او را تحسین و ستایشمیکند، در حالی که گیرندهاش برای تأثیر پذیری خاموش است؛
ج) تکیه بیشتر بر «معیارها» باشد. تا «مصداقها»: «در تدوین زندگی نامهفرزانگان، برارزشها، ویژگیها و رویکردهای آنان تأکید بیشتری به عمل آید تا خوداشخاص. زیرا در روش «اسوهپردازی» تأکید اساسی باید بر معیارها باشد تا مصداق ها،نوجوانان و جوانان، چنانچه ابتدا معیارها را به درستی بشناسند، میتوانند به مصداقهادست یابند. ولی آشنائی صرف با مصداقها، خطر از دست دادن معیارها را در پی دارد.این گونه معیارها با گذشت زمان، دستخوش آسیبهایی نظیر گذشت زمان، تغییر وتحولها نمیشود».
د) تقویت تفکر انتقادی افراد و عدم مطلق انگاری: به متربی فرصت و قدرتارزیابی محاسن و معایب داده شود، تا محاسن را بگیرد و تحت تأثیر نقاط ضعف قرارنگیرد؛
ی) شرح حال افراد را در برنامههای تربیتی رسمی یا فوق برنامه بگنجانیم و افرادرا به مطالعه آن ترغیب کنیم اگر بتوانیم این کار را جایگزین مطالعة رمانهای جنایی وعشقی کنیم، خدمت بزرگی به این نسل کردهایم.
8 ـ گره زدن هدفهای زمینی به آرمانهای بلند الهی (صبغة الله)
مفسران اسلامی با توجه به آیات قرآن، ادوار زندگی انسان را به پنج دوره: لعب،لهو، زینت، تفاخر و تکاثر تقسیمکردهاند که به ترتیب شامل:
الف) کودکی، که دورة بازی و غفلت انسان است؛
ب) نوجوانی، که دورة سرگرمی و دلگرمی است؛
ج) جوانی، که دورة عشق و تجمل پرستی است؛
د) بزرگسالی، که دورة کسب مقام و فخر فروشی است؛
ی) پیری، که دورة افزایش مال و ثروت و نفرات است.
همه این دوران، به خودی خود میتواند منشأ غفلت از فلسفه حیات و گرفتار«روزمرگی» شدن انسان باشد و بسیار میبینیم کسانی که عمری را بدین منوالمیگذرانند و در پایان اعلام نارضایتی و انزجار میکنند.
اینها کجای کار اشتباه کردهاند؟
آیا میتوان به همه اینها پشت کرد و رهبانیت در پیش گرفت؟
در فرهنگ وحی، دنیا به دو دسته «ممدوح» و «مذموم» تقسیم میشود. دنیای«ممدوح» همان است که قبلاًگفتیم نقش «ابزاری» دارد و «خادم» انسان میباشد. دراین نگاه دنیا و آنچه در آن است، نباید ما را گرفتار خود کنند، بلکه ما هستیم که آنها راگرفتار خود میکنیم. چرا که از آنها ابزار کسب خیر و «سعادت» ما هستند و رستگاری ما درگرو استفاده درست از اینهاست نه جدایی و دوری از آنها: ( و آتیناه من کل شیء سببا فاتبعسبباً ) .
دنیای مذموم آن است که ما را به خدمت گیرد و هدف قرار گیرد: «آنچه انسان را ازیاد خدا غافل کند و رنگ گناه داشته باشد و بوی بد معصیت از آن استشمام شود، دنیاست.بنابراین دنیای مذموم در فرهنگ وحی غیر از آسمان، زمین، دریا و صحراست، اینهامخلوقات و آیات الهی است و قرآن از اینها به عظمت یاد میکند: ( اءنّ فی خلق السمواتو الارض لایات للمؤمنین... ) و...قرآن کریم از زیبایی آسمان و زمین، مکرر سخن گفتهاست....دنیا تعلقات، اعتبارات و «ما» و «من» هایی است که آدمی را به گناه وادار میکند.دنیا، عبارت است از لهو لعب، زینت، تفاخر و تکاثر در اموال و اولاد است».
ویژگی دنیای «ممدوح» آن است که رنگ الهی بر آن زده شده باشد: ( صبغةالله ومن احسن من الله صبغة ) چرا که هر چه رنگ الهی بگیرد چند ویژگی پیدا میکند:
اولاً، ارزش معنوی و مافوق مادی مییابد. «وقتی که خدا را در همه چیز ببینیم،هنگامی که همه چیز را از او بدانیم، در پستترین چیزها عالیترین حقایق را خواهیمیافت، چیزهای معمولی دورو برما، بیرنگی و ابتذالی را که در اثر زیاد محشور بودن ما بااینها، آنها را فرا گرفته، از دست داده و یک رنگ و جلای جدیدی به خود میگیرند.حقیقتاًکه دنیا دنیای، دیگری جلوه خواهد کرد.
در این اندیشه حتی فرزند مایه «چشم روشنی» و «قرةالعین» است و چیزهایدیگر نیز به همین ترتیب مایه برکت.
ثانیاً، هم خود جاودانه میگردد و هم منشأ قرار و جاودانگی افراد و چیزهای دیگرمیشود: ( ما عندکم ینفد و ما عندالله باق ) و دستگیره محکمی میگردد برای صعود بهجاودانگی ( و من یسلم وجهه الی الله و هو محسنفقداستمسکبالعروة الوثقی ) ...چنین انسانی، کشتی نجاتش به فرمان الهی به ساحل قرار میرسد: ( بسم الله مجریها ومرساها ) و به قول سعدی شیرین سخن:
جز یاددوست هرچهکنیعمر ضایع استجز سر عشق هرچه بگوئی بطالت است
نمونة بارز این رنگ الهی یافتن، حسین و هر کس و هر چیزی است که به اومنتسب است. او که خود به بالا گره خورده بود، مقدس و مبارک و مایه برکت و قرار شده بودو هر چه هم بوی او را بگیرد، مقدس میشود و رنگ الهی میپذیرد وحتی خاک بی ارزشدر انتساب به حسین «سجده گاه» عشق میشود، همانطور که کعبه که ظاهراًچیزی جزسنگ و گل نیست ـ در انتساب به خداوند، مقدس میشود و «مطاف» اهل دل. حالاببینید اگر انسانی حقیقتاًبه حسین منتسب میشود، مبارک و مایه برکت و جاودانگینمیگردد؟
نسل غاوی بداند:
اولاً، هر عملی بدون این رنگ، برکت و قراری ندارد و به تعبیر قرآن «هباء منثورا»است.
ثانیاً، تا «تناسبی» حاصل نشود آن قرار و جاودانگی به دست نمیآید. کدام انسانعاقلی است که از پایداری گریزان باشد؟
ثالثاً، بالاترین آزادی، یعنی آزادی برین، رهایی روح از بی بند و باری حیوانی واتصال به ارزش های «مافوق» حیوانی است که در آن جا دیگر اگر «بی قراری» هم باشداز جنس «نور»است و معیاری برای انسانیت.
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشمعاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
در تربیت دینی، «دنیاگریزی» را آموزش ندهیم به متربی؛ بیاموزیم «دنیادار»باشد، نه دنیا پرست. امام فرزانة مان این معنا را بارها فرمودهاند که کاخ نشینی مذمومنیست، این «خوی» کاخ نشینی است که مذموم است، چه بسا انسانی که در کوخ زندگیمیکند، ولی خوی کاخ نشینی دارد.
9 ـ «حق پذیری» و قدرت تشخیص «حق» و «باطل» و نقد و تحلیل
انسان فطرتی «حق جو» و «حقپذیر» دارد و همواره آمادة پذیرش حقیقت استو از پذیرش آن لذت میبرد، مگر این که این گرایش یا ضایع شده باشد، یا از مسیر اصلیاش انحراف اساسی پیدا کرده باشد. آن وقت دیگر، چشم حق بین بسته میشود: ( وجعلنا علی قلوبهم اکنة ان یفقهوه ) .
ولی زمانی که فطرت دست نخورده باشد و منحرف نشده باشد، جان تشنه انسانبرای حقیقت بیتابی میکند: ( و اذا سمعوا ما انزل الی الرسولتری اعینهم تفیض منالدمع مما عرفوا من الحق ) چنین انسانی فارغ از «خود خواهی» بی طرف و بی غرض،به واقعیات نگاه میکند. استاد مطهری در این باره فرمودهاند:
«خداوند انسان را حقیقت طلب آفریده است. مقصود از حقیقتطلبی این است کهانسان میخواهد حقایق را آنچنان که هستند بفهمد، میخواهد اشیا را همان جوری کههست، بشناسد و بفهمد و این فرع بر این است که انسان خودشرا به حقایق بی طرف وبی غرض نگه دارد و بخواهد حقیقت را کشف کند، آن چنان که هست، نه این که بخواهدحقیقت طوری باشد که او دلش میخواهد. یک وقت انسان چیزی را پیش خود فرضکرده بعد میخواهد حقیقت نیز همان طور باشد که او دلش میخواهد و این خودش منشأگمراهی است.
قرآن کریم هشدار میدهد که در تشخیص «حق» دقت کنیم و هر اندیشه و عملکاذبی برای ما فرح و شادمانی «موقت» ایجاد نکند: ( کل حزب بمالدیهم فرحون ) .
اگر چنین دقت و بی طرفی در انسان حاصل شود، چشمههای حکمت الهی از قلببر زبانش جاری میشود، چرا که انسان حقپذیر سرزمین جانش مستعد رویش حقایقالهی است: ( والبلد الطیب یخرج نباته باذن ربه ) چنین انسانی بصیرتی پیدا میکند که«حریم» حق و باطل را با هم مشتبه نمیکند، زیرا دو عامل در تشخیص این حریم مؤثراست: اول «واقع» بین بودن، نه پایبند اوهام و خرافات خیالی بودن و دوم، روحیهحقطلبی و حق پذیری داشتن.
علت دشوار بودن تشخیص این حریم، آن است که معمولاًباطل ظاهری آراسته وباطنی آلوده داردو هر چند ظاهرش «لذت» موقتی دارد، ولی باطنش ذلت و عذاب است و«حق» گرچه ظاهرش موقتاًرنج آور است، ولی باطن و درونش عزت و آرامش است. پسباطل، اگر «عزتی» هم به همراه داشته باشد، گذرا و کاذب است و حق اگر ذلتی به همراهداشته باشد، کاذب و زودگذر است. چرا که حق به سرچشمه اتصال دارد: ( فللهالعزةجمیعاً ) سرچشمة عزت خداوند است و کلید دار آن اوست.
آیات متعددی در قرآن به این «قدرت» تشخیص اشاره میکنند: بعضی آیات«جهاد» و تلاش و کوشش انسان را معیارِ این راه معرفی میکنند: ( والذین جاهدوا فینالنهدینهم سبلنا ) بعضی آیات «ایمان» را معیار این هدایت میدانند: ( و من یومن باللهیهد قلبه ) و به تعبیر امام علی (ع) خداوند چراغ هدایت را در دل چنین انسانی روشنمیکند: «فزهر مصباح الهدی فی قلبه» و در بعضی آیات به مرتبه بالاتری اشاره میکندو معیار قدرت تشخیص را «تقوا» معرفی مینماید: ( اتقوالله و یعلمکم الله ) و ( ان تتقواالله یجعل لکم فرقاناً ) و...که همة اینها حکایت از مراتب مختلف یک حقیقت میکند.
نمونه این ویژگی در بین عاشوراییان «حر ریاحی» است که قلبش آماده پذیرشحقیقت بود و پیام قرآن به گوش جان شنید: ( الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهملذکر الله ) و این میتواند درس بزرگی برای بشر رها و سرگردان امروزباشد.
نسل «غاوی» بداند هر چند کسب این قدرت تشخیص کار آسانی نیست، ولیباید از «طبیعت» آموخت که یک بهار پر طراوت و پرآب، مرهون زمستانی یخبندان وکولاکی است و مشکلات و خزان ها برگة عبور به رحمتهای خاص الهی اند: ( من یتقالله یجعل له مخرجاًویرزقه من حیث لایحتسب ) .
به مجریان تربیتی توصیه میشود: از آنجا که یکی از عوامل دین گریزی«مشتبه» شدن حق و باطل است، در تربیت بکوشیم شرایطی فراهم آوریم :
اولاً، متربی شخصی «واقع بین» تربیت شود و از «اوهام» و «خرافات» بر حذرباشد؛
ثانیاً، فرصت نقدو تحلیل و موضعگیری به او بدهیم و تربیت را منحصراًامرییک سویه ندانیم «منتهانقد و تحلیل با رعایت حریم ادب»
10ـ بهره وری دینی
در تربیت دینی اسلام، انسان مکلف است، همواره بر «دانایی» و «توانایی» خودبیفزاید، زیرا هم «علم» حقیقتی بیانتهاست. ( و فوق کل ذی علم علیم ) و هم راه،پایانی ندارد و بن بست نیست.هر چه تربیت در دامان تعالیم دین «دقیقتر» و«کاملتر» صورت پذیرد، انسان از تأثیر پذیری و جهتگیری باطل مصون میماند:«تربیت دینی متضمن مصونیت بخشیدن دل از سهو و نفس از لهو و زبان از لغو است».
در جوامعی، مانند جامعه ما، که همواره بافت دینی خود را حفظ کرده است، مشکلاصلی «کفر» و ارتداد نیست، بلکه فساد در عمل میباشد. مطابق آیه شریفة: ( اولئک همالکفرة الفجرة ) ، در اجتماعی مانند اجتماع خودمان، مردم هر چند کافر نیستند و خداوندرا منکر نمیباشند، ولی به نظر میرسد در عمل، خدا را از بسیاری از صحنههای زندگیخود حذف کردهاند.
یکی از علل انحطاط و عقب ماندگی مسلمانان همین امر میباشد. مجالسمذهبی میتواند بستر مناسبی برای «ترغیب» به عمل و «تقویت» توانایی دینی اینافراد باشد.
راه یافتگان طریق هدایت و عاشوراییان، با اعتقاد به اصل «بهره وری دینی» ازمجالس «ذکر» و یاد خدا، به شایستهترین شکل استفاده میکنند. او فرصتی را که در اینمجلس صرف میکند ـ همچون سایر اوقات عمرش ـ به شکلی حکیمانه و هدفدار بهرهبرداری میکند چرا که ـ اگر قرار است انسان مورد سئوال و بازخواست قرار گیرد ـ از همینایام و فرصت و فراغتی که یک جوان در این مجالس صرف کرده است، نیز سئوال ومؤاخذه خواهد شد.
نسل «غاوی» بدانند:
الف) اگر در مجالس «ذکر» و یاد الهی شرکت میکنند، فرصت را غنیمت شمارند،مجالس «ذکر» جان پرور است و روح را به معراج میبرد و میتواند راه درمان مطمئنیبرای «افسردگی» باشد.
• این قدر گفتیم باقی فکر کن ذکر آرد فکر را در اهتزار ذکر را خورشید این افسرده ساز
• فکر اگر جامد بود رو ذکر کن ذکر را خورشید این افسرده ساز ذکر را خورشید این افسرده ساز
ب) بابرنامه به این مجالس برویم و خود ر ابه دست مجلس نسپاریم ـ خصوصاًاگرکیفیت برنامه پائین و خسته کننده استـ بخشی از وقت را که قادر به استفاده از مجلسنیستیم به برنامههای دیگر برسیم؛ مثلاًمابین دعای کمیل اگر خسته شدیم نماز قضاییبخوانیم و...
لحظاتی از مجالس را به قرائت قرآن، حفظ و تأمل در آیات، مطالعة کتبی کهاطلاعات مذهبی ما را افزایش میدهد، اختصاص دهیم. مثلاًقبل یا بعد از نماز جماعتچند مسئله احکام بیاموزیم و... تاهم مجلس یک نواخت و خسته کننده نباشد و همبیشترین استفاده را برده باشیم.
ج) قلب انسان، «اقبال» و «ادباری» دارد، حتی آلودهترین فرد، گاهی روحش تشنهو آماده اوج گرفتن میگردد حالات اقبال قلب انسان را غنیمت شمریم و در آن فرصت،بهترین استفاده را از آن حالت بکنیم و به عکس لحظههایی که جسم خسته و خواب آلود،است یا روح افسرده و کسل است، برنامهها را مختصر کنیم، تا تحمیل نباشد و نتیجهمعکوس به بار نیاورد.
سعدی همین حالات را از زبان یعقوب، با توجه به آیه قرآنبه نظم در آورده است:
• یکی پرسید از آن گم گشته فرزند زمصرش بوی پیراهن شنیدی بگفت احوال ما برق جهان است گهی بر طارم اعلی نشینم گهی تا پشت پای خود نبینم
• کهای روشن روان پیر خردمند چرا در چاه کنعانش ندیدی دمی پیدا و دیگر دم نهان است گهی تا پشت پای خود نبینم گهی تا پشت پای خود نبینم
د) این مجالس میتواند زمینه جلب «فضل» و «رحمت» خاص الهی باشد، زیرا ازجانب او ممنوعیتی نیست. او اطمینان به رحمت رسانی داده است:
( کتب علی نفسه الرحمة ) و...این گونه آیات انسان را مشتاق به بهره وریمیکند، چرا که فضل خدا گاهی با «کار» و کوشش و گاهی با «علم» و گاهی با «دعا»و...بهدست میآید اینها مکمل هماند و مجالس «ذکر» از ارزشمندترین فرصت ها برایجلب رحمت خاص الهی اند.
چند توصیه به مجریان تربیت دینی
الف) مجالس و برنامههای مذهبی را در صورت امکان مختصر و مفید برگزارکنیم، تا مجالس «وقت کشی» نباشد؛
ب) برنامهها را متناسب با هر گروه سنی تنظیم کنیم (بهویژه نوجوانان) که ازنشستن زیاد خسته میشوند و نیاز به جنبش و تحرک دارند؛
ج ـ برنامهها از تنوع کافی برخوردار باشند (اعتقادی، اخلاقی، احکام و...) و در ادارهبرنامه از الگوهای موفق استفاده کنیم؛
د) در صورت امکان از هنرمندی هر گروه سنی برای اداره جلسات استفاده کنیم؛
س) به شرایط جسمی (سلامتی و بیماری، سیری و گرسنگی، خواب آلودگی و...) وروحی (با نشاطی، کسالت و...) متربی توجه داشته باشیم؛
ی) بعضی مواقع از متربیان نظرخواهی کنیم و کیفیت و کمیت برنامهها را ارزیابینماییم، تا در برنامههای بعدی، نقطههای قوّت را تقویت و نقطههای ضعف رااصلاحکنیم.
نسل غاوی و چالشهای تربیت دینی
مقدمه:
مقاله حاضر به بررسی چالشهای تربیت دینی در جامعه فعلی و تأثیر آن بر شیوهتربیت نسل حاضر پرداخته است.
پیرامون عنوان مقاله، انگیزه ارائه آن و اصطلاحات خاص به کار گرفته شده، بیانچند مطلب ضروری به نظر میرسد:
مطلب اول:
ایرانیان در «اندیشه» و «دین». سوابق درخشان تاریخی دارند ـ حدود پنج قرناداره کننده تمدن بزرگ اسلامی بودهاندـ حتی قبل از اسلام نیز این سرزمین، بافت دینیخود را حفظ کرده است. (زرتشتی ـ مجوسی) اینها همان امتی هستند که پیامبر پس ازنزول قرآن آیة ( و آخرین منهم لما یلحقوا بهم... ) دست بر شانه سلمان گذاشت وفرمود: «لو کان الایمان فی ثریاء لنا له رجال من هولاء...» و...تاریخ گذشته نزدیک اینسرزمین هم نشان میدهد در آن سالها که تبلیغات «ماتریالیستی» و «مارکسیستی» درایران به اوج خود رسیده بود، باز جوان ایرانی به «خلأ» موجود در این اندیشه پی برد و بهاین نتیجه رسید که:
«غیبت خدا هستی را قبرستان بی کرانهای میکند که انسان خود را در آن تنهامییابد».
اینها نژادی هستند که در «اندیشه» بلند داشتن و «حق پذیری» زبانزد دنیابودهاند.
مطلب دوم:
نسل امروز ما «ضال» نیستند، بلکه «غاوی» هستند. «غاوی» معانی متعدد دارد،یکی از آن معانی «سرگردانی» و «رهایی» و «بی راهی» است. اصلیترین تفاوت«ضال» با «غاوی» در این است که برای انسان ضال و گمراه، راه و هدف تعریف شده، ولیاو انتخاب نکرده است. اما برای غاوی، راه یا تعریف نشده و یا تعریف درستی برای آنارائه نشده و یا تحمیل شده است، برای همین انتخاب درستی صورت نگرفته و شخصسرگردان است؛ یعنی ضلالت ریشه در «علم» و تمرد «آگاهانه» دارد، ولی غوایت ریشه در«جهل» و تمرد «غافلانه» دارد.
شیطان هم به سرگردان نمودن فرزندان آدم قسم یاد کرده است: ( ولاغوینهماجمعین ) و تنها این گروهند که جاهلانه از او تبعیت میکنند ( الا من اتبعک منالغاوین ) .
این حالت هر چند در یک گروه سنی ـ مثلاًنوجوانی و جوانی ـ مشهودتر است، ولیبسیاری افراد ممکن است فرصتهائی از حیات و زندگیشان را در این حالت به سر ببرندو مصداق «غوایت» باشند. از این جهت «غوایت» مفهومی تقریباًعام و فراگیر است وبسیاری افراد ـ در هر گروه سنی یا موقعیت فردی و اجتماعی ـ میتوانند مخاطب اینمقاله باشند.
مطلب سوم:
از نگاه شریعت اسلام، قرآن بزرگ ترین «دستورالعمل» حیات، کتاب انسان سازیو نسخه سعادت بشر است. دلیل این امر آن است که حرفهای قرآن، متناسب وهماهنگ با نیازهای فطری انسان میباشد و به تعبیر استاد جوادی آملی، سخن قرآنهمان سخن آشنای درون است. قرآن ترجمان هستی انسان میباشد و لسان قرآنبیانگر همان لسان فطرت و تفسیر روح و جان آدمی است از این جهت قرآن هرچندسنگین است، یعنی پرمحتوا و پرمغز است، چون حق و حقیقت سبک مغز نیست:
( انّا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً ) ، و کوه قدرت حمل آن را ندارد: ( لو انزلنا هذاالقرآن علی جبل لرأیته خاشعاًمتصدعاًمن خشیة الله ) ولی آسان است و سخت فهمنیست، چون فطرت انسان طالب آن است و تحمیل بر فطرت نیست ( لقد یسرنا القرآنللذکر ) پس معارف آن برای همه قابل دسترس میباشد.
شاید در جامعه قرآنی فعلیما، وقت آن رسیده باشد که «عذر تقسیر به پیشگاهقرآن» ببریم و گامی در جهت رهایی قرآن از «مهجوریت» برداریم و به تعبیرامامعلی (ع) ، قرآن را به «سخن» آوریم، او که در آخرین وصیتش به فرزندش نیزسفارش به فهم و عمل به قرآن نمودند
این کتاب هم انسان را به «دانایی» مسلح میکند و هم «توانایی»، چرا که حقتلاوت قرآن «فهم» و به کار بستن آن است: ( یتلونه حق تلاوته ) اگر چنین نبود غربیهابه تأثیر عملی قرآن در برکات علمیشان اعتراف نمینمودند:
«واجب است اعتراف کنیم که علوم طبیعی و فلکی و فلسفه و ریاضیات که در اروپارواج گرفت، عموما از برکت تعلیمات قرآنی است و ما مدیون مسلمانانیم، بلکه اروپا از اینجهت شهری از اسلام است».
در مقاله حاضر، در موارد متعدد، به آیات قرآن استناد شده است. یاد آور میشود،ذکر آیات در این مقاله، از باب تفسیر نمیباشد، بلکه نوعی «تطبیق» است. استشهاد بهآیات قرآن، بیان مصداقی از مصادیق خطابهای قرآن است و به اصطلاح این عمل«استنطاق» قرآن میباشد، همانطور که امام علی (ع) فرمودند: قرآن را به سخن درآورید. پس آنچه در این مقاله مورد نظر است، «تطبیق» آیات بر جریان زندگی امروزهانسانها و بیان یک نمونه و مصداق آن است؛ نه «تفسیر» آیه.
مطلب چهارم:
دین به انسان دستورالعمل و «الگو» میدهد، و اسوههای دینی موفق ـ خواه قرآنی،خواه غیر قرآنی ـ متعلق به زمان و مکان خاصی نیستند، بلکه به تاریخ انسانها تعلقدارند. در این مقاله الگوهای دینی «اهل رشد» معرفی شدهاند و به عنوان نمونه بهالگوهای «عاشورا» و نهضت امام حسین اشاره شده است. منظور از الگوهای عاشورا وعاشوراییان، هم اشاره به خود نهضت است و هم اشاره به همه کسانی که در طول تاریخ،در «اندیشه» و «عمل» به آنها اقتدا کردهاند، چرا که «حسین» خود یک «مکتب» است، نه«شخص» چون هدفش کلی و نوعی است، نه شخصی و فردی.
و تعبیر به «مکتب» هم برای آن است که هم به انسان «اندیشه» میدهد(جهانبینی) و هم دستورالعمل زندگی (ایدئولوژی).
در نتیجه مناسک عاشورا، مناسک «زندگی» است نه «مرگ». زیبا زیستنمیآموزد و اگر زیبا مردنی در آن مطرح است، محصول زیبا زیستن است، شکی نیست تاانسان تناسبی با زندگی زیبای عاشوراییان و امام شهیدان پیدا نکند، از مرگ زیبا همخبری نخواهد بود، مرگی که بتواند نام انسان را در تاریخ جاودانه سازد.
هرچند امروزه، نگاه ما به نهضت حسین، بیشتر نگاه «عاطفی» است، نه«آموزشی» و تربیتی. ولی امیداوریم در آینده نزدیک، نسل حسینی خود را به زیورتعلیمات حسینی آراسته کرده «شور» حسینی را به «شعور» حسینی تبدیل نماید و درنگاه عاطفی، توقف نکند و امیدواریم این مقاله، در فراهم آوردن بستر مناسبی برای اینحرکت مؤثر باشد.
مطلب پنجم:
مقایسهای بین «اهل رشد» و «اهل غی» نتایجی علمی و عملی به دنبال دارد کهمیتواند در اصلاح روند نظام تعلیم و تربیت ـ (اعم از خانواده و مراکز رسمی و غیررسمی تعلیم و تربیت مورد توجه و استفاده قرار گیرد، چرا که این نسل محصول تربیتاین دو نظامند و «سرگردانی» آنها نیز ثمرة همین تعلیم و تربیت است.
متن مقاله، حاوی مقایسه اهل «رشد» و اهل «غی» و پیامدهای حاصل از آناست. در بیان هر مورد پیشنهادهای علمی و عملی به: الف) متصدیان تربیتی و آموزشی؛ب) اهل غوایت و سرگردانی، شده است.
نتایج و پیامدهای حاصل از ارزیابی مختصات اهل «رشد» و اهل «غی»
1ـ هدفدار و حکیمانه زیستن اهل «رشد»، جهان مجموعهای هدفدار است کهانسان نیز از این مجموعه مستثنا نمیباشد. او همواره در پی این بوده است که پاسخ ششسؤال را برای خود روشن نماید:
من کیستم؟ از کجا آمدهام؟ به کجا آمدهام؟ برای چه آمدهام؟ با که هستم؟ و بهکجا میروم؟
در این اندیشه هر چیز زیبایی خاص خودش را دارد، زندگی زیبا، مرگ زیبا،هدفدار زیستن، هدفدار مردن، چرا که همه چیز «غایت» دارد و «هدفمند» است (همیناندیشه است که راه انسان الهی را از انسان مادی جدا میکند).
استاد محمد تقی جعفری، از شناخت انسان نسبت به «موقعیت» خود، با عنوان«تعهد برین» یاد میکند و آن را عالیترین ویژگی زندگی هدفدار میداند و میگوید:
«تعهد برین عبارت است از شناخت موقعیت خویشتن در جهان هستی و ملتزمبودن به تکامل و به ثمر رسانیدن شخصیت».
نقطه مقابل انسان حکیم، انسان «غاوی» و «بی راه» است که هنوز به تعریفدرستی از «حیات» نرسیده است. برای همین «بودن» و «نبودن» چندان تفاوتی برایشندارد. او نه از «حیات» لذت میبرد و نه از «مرگ». چنین انسانی یا از چیزی خوششنمیآید و یا لذاتی گذرا و ا´نی نصیبش میشود، چرا که معیار ثابتی برای «ارزش» گذاریندارد، حتی حضور در مجلس «حسین» برایش لذتی ندارد، چون برای این حضور هدف ودلیلی ندارد. علاّمه جعفری در این باره میفرماید:
«اساسیترین مختص پوچ گرایی دگرگون شدن احساس حیات طبیعی است کهنه تنها حیات را از جوشش خود میاندازد، بلکه در عین حال آن را به عنوان یک ضرورتتنفر آور در نظر انسان جلوه میدهد، مانند اجباری که یک انسان تشنه، خوردن آب گلآلود را پر ارزش احساس نماید».
قرآن کریم در موارد متعدد به این هدفمندی اشاره میکند و خلقت انسان را عبثو بیهوده نمیداند در حالات امیرالمؤمنین علی (ع) آمده است که آیة ( ایحسب الانسانان یترک سدی ) را بسیار میخواند و میگریست.
عاشوراییان نمونه بارز این خصلتند، او اگر میماند میداند چرا میماند (امامسجاد، جوان بیست و دو ساله) و حیات دارد و اگر میرود، میداند چرا میرود.نه برایماندن و نه برای رفتن ذرهای تردید به خود راه نمیدهد. برای عاشوراییان و اهل رشدامروز نیز حضور در «مجلس» حسین و «مکتب» عاشورا تعریف شده است. برای همین«او» چون برای این حضور «دلیل» دارد اگر بهره برداری مناسب نکند، از هدفش دورافتاده و چون دیگران گرفتار «خسران».
مطابق اعتقاد روانشناسان به «تصعید»انسان هدفدار برای صعود به کمالواقعی خود حتی قادر است تمایلات نفسانی را به خدمت بگیرد و نه تنها آنها را سرکوبنکند (چرا که اسلام دین رهبانیت نیست)، بلکه جهت تکاملی به آنها بدهد.
به عنوان مثال، چنین انسانی مثل سایر انسانها نیاز به تفریح و سرگرمی دارد،ولی به سراغ تفریح و بازیهای هدفداری چون: شنا، کشتی، اسب سواری، تیر اندازی، و...میرود که هدفهای عالیتری را در آنها جستجو کند.
پیام اهل «رشد» به اهل «غی»:
بار دیگر به آرمان های خود باز گردید و در آنها تجدید نظر کنید، فلسفه «حیات» رابرای خود تعریف و روشن کنید. اگر میپذیرید، یا رد میکنید بدانید چرا چنین میکنید، تااز «لذت» حیات بهرهمند گردید.
توصیة اهل «رشد» مجریان نظام تعلیم و تربیت (اعم از خانه، مدرسه، دانشگاه،رسانههای گروهی و...)
این نسل را در راه رسیدن به «تعاریف» صحیح یاری کنیم و بستر مناسبی برایکسب علم و باروری اندیشه آنهابه ویژه در جوانی ـ که بهترین دوره برای «تصعید» است ـفراهم آوریم باید این واقعیت تلخ را پذیرفت که امروزه بین برنامه ریزیها و آموزشها بانیازهای واقعی این نسل فاصله زیادی به چشم میخورد. آیا مدرسه ما دریچهای به رویزندگی کودک میگشاید؟ آیا تلویزیون به عنوان «دانشگاه عمومی»این نقش حساس رابه خوبی ایفا میکند و در بسیاری موارد «تخیلات» و «احساسات» نوجوانان و جوانان را بهبازی نمیگیرد.
2ـ خود آگاهی و خود باوری اهل «رشد». خود فروشی و خود باختگیاهل «غی»
اگر بپذیریم انسان موجودی دو بعدی با دو گرایش کاملاًمتفاوت است که یکی ازاین دو کشش و گرایش، او را از سایر جانداران ممتاز میسازد، نگاه ما به انسان، نگاه به«حیوان ناطقی» نخواهد بود که جنس مشترکی با سایرین دارد و تنها در «ناطقیت» یعنی«قدرت اندیشه و سخنگویی» تفاوت دارد، مگر این که این «ناطقیت» را نهانخانة اسرارو رموز «مافوق» طبیعی بدانیم.
در دیدگاههای انسانشناسی، هر کجا سخن از «معمای هستی» بودن انساناست، یقیناً نگاهی مافوق «خود» غریزی و وجه خلقی و زمینی اوست، چرا که در این بعد،نه تنها انسان مجمع اسرار و رموز نیست، بلکه در مواردی حیوانات از او جلو ترند. پس او ازآن جهت که «طبیعتی» دارد که به گل وابستهاست، موجود «متوحشی» است که اگرارتقایش دهیم در ردیف سایر حیوانات قرار میگیرد که روی به سوی خاک و خاکدان دارد.«تنزده اندر زمین چنگالها»
اما وجه دوم؛ یعنی خود فطری و وجه ملکوتی و عرشی او، همان خود انسانی وارزشی است که نهانخانة اسرار «مافوق» طبیعی و راه صعود انسان به عالم بالا میباشد«جان کشیده سوی بالا بالها» و اگر از «متمدن» بودن انسان سخنی به میان میآید،مربوط به همین وجه است.
قرآن کریم براین اندیشه مهر تأیید زده و در توصیف هر یک، با خصوصیاتخاصشان پرداخته است: ( لقد خلقناالانسان فی احسن تقویم ) (وجه ملکوتی) ( ثمرددناه اسفل السافلین ) (وجه ملکی) همه تجلیلهایی که در قرآن از انسان به عملآمده است، مربوط به بعد ملکوتی و مافوق مادی انساناست و بعد مادی و ملکی، تنهانقش «ابزاری» در این راه دارد.
در نگاه اهل رشد، سلوک انسان به سوی کمال، هم از جنبه نگرش و بینش و هم ازجنبه گرایش و کوشش از این «راه»میگذرد و انسان «سالک» کسی است که همواره بیندانایی و توانایی «سعی» میکند و در این احرام «محرم» اسرار خداوندی میگردد. «محرمکه شدی بکوش مَحرم گردی» و تمام ارزش انسان به همین سعی و سلوک است ( قیمةکل امری ما یحسنه ) .
در جوامع غربی که توجه بیشتر به وجه «طبیعی» و «زمینی» انسان است، انساننقش «ابزاری» دارد و معادل با شیء محسوب میشود و در خدمت اهداف جامعه میباشد.دکتر شریعتی با مقایسه دو نظام تعلیم و تربیت غربی و اسلامی، ضمن بیان 23 تفاوتاساسی در این دو نظام، یکی از تفاوت ها را همین امر میدانند:
در تعلیم و تربیت غربی، انسان وسیله است برای نیاز جامعه، در تعلیم و تربیتاسلامی انسان هدف است و نیاز جامعه وسیله».
در تربیت اسلامی که عامل امتیاز جنبه مافوق طبیعی بشر است، انسان مقصودآفرینش و مجمع اسرار خداوندی میباشد که دارای بالاترین ظرفیتها وتوانمندیهاست و گنجی در خرابات تن به حساب میآید:
• روبند گشایید ز سر پرده اسرار گنجید نهان گشته در این توده پرخاک چون قرص قمر از ابر سیه باز برآیید
• پس خویش بدانند که سلطان نه گدائید چون قرص قمر از ابر سیه باز برآیید چون قرص قمر از ابر سیه باز برآیید
انسانی که در این مکتب تربیت نیکو شده باشد، میداند، میبیند و مییابد کهخودش «آیت» الهی است: ( و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون ) وحتی در احترام به «کرامت» و «شرافت» این موهبت آسمانی برخود نیز درود و تحیّتمیفرستد: ( فاذا دخلتم بیوتاًفسلموا علی انفسکم تحیة من عندالله مبارکة طبیة ) و اینسلام را مایه برکتی ارزشمند از سوی خداوند میداند. ببینید تفاوت ره، در دو مکتبتربیتی از کجا تا به کجاست! در این اندیشه است که انسان سرمایه وجودی خود را بهبهای اندکی نمیفروشد، چرا که به ارزش «یوسف» خود آگاه است. برای همین نفسانسان را بزرگترین کتاب آفرینش برای مطالعه دانستهاند که حاصل سرمایههایارزشمندی است که اگر به موقع شناسایی نشود و در مسیر صحیح هدایت نشود، صاحبشموجود ورشکستهای است که خسارتش با چیزی جبرانپذیر نیست: ( ان الخاسرینالذین خسروا انفسهم... ) .
علامه طباطبائی در تفسیر آیه ( علیکم انفسکم ) میفرمایند:
«نفسها همان راه هستند نه راهرو. نفس همان طریق است که باید آن را سلوکنماید پس طریق آدمی به سوی پروردگارش همان نفس است که دارای تطورات گوناگونو درجات و مراحلی است».
قلب چنین انسانی بیت الرب حقیقی و بیت الله الحرام است که حتی «کعبه»ظاهری هم وسیله و حج هم بهانة خوبی برای ارجاع انسانها به این بیت ملکوتیمیباشد:
• ای قوم به حج رفته کجائید کجائید معشوق تو همسایه دیوار به دیوار در بادیه سرگشته چرائید چرائید
• معشوق همین جاست بیائید، بیائید در بادیه سرگشته چرائید چرائید در بادیه سرگشته چرائید چرائید
برای «راه یافتگان»، همه چیز نقش «ابزاری» و «وسیلهای» دارد و اینها یا هدفنیستند، یا اگر هدف باشند اهداف مقدماتی و نسبی هستند که انسان رابه هدف اصلی«آرمانی» میرسانند، حتی قرآن با همه عظمتش وسیلة صعود انسان است، نه هدف.
زنده نگه داشتن نهضت حسین هم، وسیلة صعود است، نه هدف. عاشوراییان با«حسین» صعود میکنند و بالا میروند. این ها راههایی هستند برای کشف گنجهاینهفته درون انسان، «لیثیروا لهم دفائن العقول» و همه رسولان الهی به سوی بشرند.
نقطه مقابل این اندیشه، رها شدگان و خود باختگانیاند که نشانه جهلشان همینبس که قدر و قیمت خود را نمیشناسند، «العالم من عرف قدره و کفی بالمرء جهلاًالایعرف قدره»
استاد مطهری در بحث خود زیانی و خود فراموشی ذیل این سخنامیرالمؤمنین (ع) : «عجبت لمن ینشد ضالته و قد اضل نفسه فلا یطلبها» میفرماید:
«خود را گم کردن و فراموش کردن، منحصر به این نیست که انسان دربارة هویت وماهیت خود اشتباه کند و مثلاًخود را با بدن جسمانی و احیاناً با بدن برزخی آن چنان کهاحیاناً این اشتباه برای اهل سلوک رخ میدهد، اشتباه کند. هر موجودی در مسیر تکاملفطری خودش که راه را میپیماید، در حقیقت از خود به خود سفر میکند؛ یعنی از خودضعیف به خود قوی میرود.
علی هذا انحراف هر موجود از مسیر تکامل واقعی، انحراف از خود به ناخود است،این انحراف بیش از همه جا در مورد انسان که موجودی مختار و آزاد است صورتمیگیرد، انسان هر غایت انحرافی را که انتخاب کند، در حقیقت او را به جای «خود»واقعی گذاشته است»
و به تعبیر سهروردی:
• هان تا سر رشته خرد گم نکنی رهرو تویی و راه تویی منزل تو هشدار که راه خود به خود گم نکنی
• خود را زبرای نیک و بد گم نکنی هشدار که راه خود به خود گم نکنی هشدار که راه خود به خود گم نکنی
با توجه به این که همین خود باوری زمینه «اعتماد به نفس» را در انسان فراهممیآورد. امام خمینی شرط استقلال را همین امر میداند و تأکید میکند: «باید نمیشودهارا از مغزها بیرون کرد».
پیام عاشوراییان به نسل «غاوی» در طی تاریخ، این است که به توانمندی هایخود باز گردند و گوهرهای جانشان را در هر کوی و برزن به هر بهای اندکی نفروشند: ( وشروه بثمن بخس دراهم معدودة ) و پس از عرضة آنها به واژههای منفی «نمیدانم»«نمیتوانم» و...تمسک نجویند اهل «رشد» هشدار میدهند: نسلی که هر لحظه وقت،جوانی، استعدادهای فطری، سلامت و فراغت و همه برکات زندگیش را به بهای اندکیعرضه میکند و به این معامله خشنود میگردد، آن چنان گرفتار «روز مرگی» میگردد کهدر بازار کناسان، مست متاع ناچیزشان میشود و دیگر عطر عاشوراییان مستش نمیکند،چرا که با آنها تناسبی ندارد.
مجریان تعلیم و تربیت باید بدانند که سرزمین جان انسان «به ویژه در نوجوانی وجوانی» مستعد نمو برکات است: و ( و من آیاته انکتری الارض خاشعة فاذا انزلنا علیهاالماء اهتزت و ربت... ) زمینة این خود آگاهی و خودشناسی را برای این نسل (باتوجه بهسنین خاص) فراهم آوریم که یکی از حقوق فرزندان یک امت، حق تربیت نیکومیباشد.
علامه جعفری، در تأکید بر رکن اصلی تعلیم و تربیت یعنی انسان میگوید:
«برای شناخت اهمیت فوق العاده چگونگی برقرار کردن ارتباط تعلیم و تربیت باانسانی که مورد تعلیم و تربیت قرار میگیرد، نخست باید بدانیم که در این دنیا هیچحیوانی پشه آفریده نمیشود که بعدها در هوا عقاب و در دریا نهنگ و در خشکی شیر شود،مگر انسان»
3ـ حفظ کرامت در اهل «رشد» و احساس دنائت در نسل «غاوی»
کرامت یک تعبیر عربی است که ظاهراًمعادل دقیقی در فارسی ندارد. در این مقالهبا مفاهیمی، چون: غیرت، شرف، عزت، هویت، انسانیت و...برابر میباشد.
کرامت به دو بخش بالذات و بالتبع تقسیم میشود که هر دو بعد آدمی را شاملمیشود. «جان» انسان بالذات شریف است و شرافت «تن» بالتبع میباشد؛ یعنی شرافتجسم به جان است و گرنه جسم ذاتاً در ردیف جانداران، بلکه در مواردی پایینتر از آناناست و به خودی خود شرافتی ندارد. همان طور که سعدی میگوید: تن انسان شرافتش بهجان آدمی است، نه به خودی خود.
«تن آدمی شریف است به جان آدمیت»
حفظ عزت و کرامت و انسانیت در قرآن کریم اساس خلقت معرفی شده است: ( لقد کرمنا بنی آدم ) ؛ و به خاطر همین ویژگی است که خشکی و دریا در اختیار انسانوتحت تصرف او قرار گرفته است: ( و حملنا هم فی البر و البحر و... ) .
در روایات و سخنان بزرگان نیز حفظ کرامت و احساس شخصیت، اساس سلامتروحی و دوری از گناه معرفی شده است و حقارت شخصیت و احساس ذلت و خواری،عامل آلودگی و ارتکاب گناه دانسته شده است.
روانشناسان نیز علت اصلی بروز اختلالهای روانی را ضربه خوردن و صدمهشخصیت و عزت نفس میدانند. چرا که هر کس شخصیت خود را لگد خورده تلقی کند،احساس ذلت و خواری نموده، از ارتکاب هیچ رفتار ناشایستهای روی گرداننیست.
یکی از حربههای مهم استعمارگران هم در «خود باخته کردن» ملت ها همیناست که ابتدا سعی در تخدیر و تضعیف هویت فرهنگی و تحقیر شخصیت آنها کرده وعزت نفسشان را لگد کوب مینمایند، سپس برنامههای خود را بر آنان تحمیل میکنند.امام خمینی در این خصوص میفرمایند:
«و ما آن صدمهای که از قدرتهای بزرگ خوردیم، صدمه شخصیت بود. آنهاکوشش کردند که شخصیت ما را از ما بگیرند».
پیام عاشوراییان به همة تاریخ این است که اجازه ندهید غیرت و عزت انسانیتانلگد بخورد که اگر چنین باشد با هیچ بهایی قابل جبران نمیباشد. هدف اصلی نهضتحسین هم حفظ کرامت و عزت؛ یعنی «آزادگی معنوی» انسان بود. برای همین حسینسمبل «آزادگی» در جهان و «سید الاحرار» معرفی شده است او که خود فرمود: « انی لااری الموت الاسعادة ولا الحیوة مع الظالمین الا برماً» . علامه جعفری در این بارهمیفرمایند:
«تاریخ آزادی چیزی جز حفظ شخصیت انسانی انسان نیست هر چه کهشخصیت حسین و کار بی نظیرش را مطالعه میکنیم بیشتر به پدیده اعجازآمیز آزادیشخصیت انسان از قید و زنجیر بردگی آگاه میشویم»
نسلی که شخصیت خود را پایمال شده و لگد خورده احساس کند، در آسمانزندگی قدرت پرواز و اوجگیری ندارد،یعنی محصول نهایی حقارت و دنائت، «افسردگی»میباشد.
11. برنامهریزی درسی برای فراگیری دانش های پایه، طبیعی، انسانی و اجتماعی
از این پیش در بخش زیرسازها و مبانی یادآور شدیم که زندگی آدمی در یک بستر و زمینه اجتماعی امکان پذیر است. رشدیابی، کمال جویی و شکوفایی قابلیت های انسان تنها در بستر زندگی اجتماعی امکان می یابد. زندگی اجتماعی پیش نیازها و پیامدهای ویژه خودش را دارد. یکی از این پیش نیازها بهره مندی از نعمت های مادی و معنوی الهی برای تأمین نیازمندی های فردی و گروهی 35 است. این بهره مندی نیازمند برخورداری از مهارت ها و توانش های ویژه ای است. برنامه ریزان و سیاست گذاران آموزش و پرورش باید در نظام آموزش و پرورش فراگیران را با این دانش ها و مهارت ها آشنا سازند. توانایی حفظ عزت، استقلال و سربلندی در هر جامعه اسلامی این مهم را برجسته تر می کند. 36
گنجانیدن علوم طبیعی، پایه، فنی و مهندسی، پزشکی و بهداشتی، رایانه، هنر، انسانی و اجتماعی و مانند آن در برنامه های درسی دانش آموزان و دانشجویان پاسخ گویی به نیازهای چشمگیر بالا در زندگی اجتماعی است. برنامه ریزان و سیاست گذاران باید با بررسی و کاوش دقیق درباره نیازها، فرصت ها، امکانات و محدودیت ها و هم خوانی نیازها و برنامه درسی و نیز با در نظر گرفتن شرایط سنی و ذهنی فراگیران، برنامه های درسی و پرورشی هماهنگ، همگون، عمومی و تخصصی، بریزند تا اینکه نظام آموزش و پرورش و جامعه دوشادوش هم، داد و ستد کنند.
آنچه در این میان از اهمیت چشمگیری برخوردار است و در حقیقت شاخص اسلامیت نظام آموزش و پرورش در همه سطح ها و مقطع های آن است، این است که سیاست گذران و برنامه ریزان و مجریان باید هماره و در همه موارد هدف پایانی و اصلی برنامه ریزی درسی را زمینه سازی تقرب و خداگونه شدن فراگیران قرار دهند. برنامه ریزان و کارگزاران آموزش و پرورش در همه سطح ها باید به هوش باشند که هیچ فرصتی را برای زنده کردن و فعال نمودن انگیزه های الهی و ارزش های متعالی و نیز غفلت زدایی نسبت به خودمحوری و دنیازدگی و مبارزه با هواپرستی و خودخواهی از دست ندهند. اسلامیت فرایند برنامه ریزی درسی به این است که همه هدف های فوری و نخستین و اهداف میانی باید بسترساز و زمینه ای برای رسیدن و سوق یافتن به هدف نهایی که همان تقرب و خداگون شدن است، باشد.
12. تقویت روح هم گرایی و مسئولیت پذیری نسبت به جامعه و مصالح اجتماعی
زندگی اجتماعی همراه و آمیخته با وظایف و مسئولیت های گوناگون است. شهروندان یک جامعه که در جستوجوی یک زندگی بهینه اجتماعی اند، باید به گونه ای پرورده شوند که هر یک به سهم خود عهده دار بخشی از این مسئولیت ها شود. همبستگی و داشتن احساس مسئولیت، شهروندان را در برابر همدیگر و زندگی جمعی هوشیار و فعال می کند. نظام آموزش و پرورش رسمی و غیررسمی و نهادهای عهده دار فرایند فرهنگ سازی باید بکوشند تا در چارچوب اجتماعی سازی و هموارسازی جامعه پذیری این مهم را به انجام برسانند.
تثبیت و تقویت روح جمع گرایی و دیگرخواهی یکی از کارهای اصلی یک نظام آموزش و پرورش است که مسئله مهم مسئولیت پذیری و وظیفه شناسی اجتماعی را در شهروندان هموار و ممکن می کند. سیاست گذاران نظام آموزش و پرورش در هر جامعه هنگام سیاست گذاری و برنامه ریزی ها و تهیه محتوای آموزشی و پرورشی باید پیدایش و تثبیت این احساس و گرایش را در فراگیران مدّنظر داشته باشند. آموزگاران و مربیان نیز در برخوردهای فردی و گروهی باید به گونه ای رفتار کنند که ویژگی های مهم اجتماعی همانند همکاری، همیاری، ایثار، فداکاری، گذشت، از خودگذشتگی، خیرخواهی نسبت به دیگران و عدالت خواهی در فراگیران فعال و تقویت شود.
در کنار این تلاش مربیان و آموزگاران ناچارند با شکل گیری خوی و منش خودخواهی، خودمحوری، رقابت های خصومت آمیز، و بی تفاوتی نسبت به مصالح اجتماعی در فراگیران مبارزه کنند. 37 از این گذشته در یک جامعه اسلامی نظام آموزش و پرورش باید روحیه ستم ستیزی و سلحشوری را در فراگیران ترویج کند. این نظام باید به فراگیران بیاموزد تا با ستمگران و فسادانگیزان مبارزه و جهاد کنند و در برابر، از مظلومان و ستمدیدگان و محروم شدگان حمایت و پشتیبانی کنند. پرورش فراگیران بر اساس این ارزش ها آنان را شهروندانی شایسته و کارآمد می کند که بتوانند پیش نیازهای یک جامعه ایده آل را فراهم آورند و بتوانند نقش درست و بهینه خود را در تحقق اهداف الهی جامعه دینی کنونی و آماده سازی جامعه مهدوی ایفا نمایند.
پینوشتها
1 ـ «و نفخت فیه من روحى»; (حجر: 29 / ص: 72) و در او از روح خود دمیدم. «ثم أنشأناه خلقاً آخر فتبارک الله أحسن الخالقین» (مؤمنون: 14); سپس آن را آفرینش دیگرى دادیم، پس بزرگ است خدایى که بهترین آفرینندگان است. «ثمَ سوَاه و نفخ فیه من روحه» (سجده: 9); سپس (اندام) او را موزون ساخت و از روح خود در وى دمید. «قل یتوفَاکم ملک الموت الذى و کلّ بکم ثمَ إلى ربَّکم ترجعون» (سجده: 11); بگو: فرشته مرگ که بر شما مأمور شده، (روح) شما را مى گیرد; سپس به سوى پروردگارتان بازگردانده مى شوید. (قرآن کریم، ترجمه ناصر مکارم شیرازى، ویراسته جواد محدثى، چ سوم، قم، دارالقرآن الکریم، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامى، 1376.)
2 ـ «و لقد کرَّمنا بنى آدم و حملناهم فى البرّ و البحر و رزقناهم من الطیّبات و فضَلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا» (اسراء: 70); ما آدمى زادگان را گرامى داشتیم; و آنان را در خشکى و دریا، (بر مرکب هاى راهوار) حمل کردیم; و از انواع روزى هاى پاکیزه به آنان روزى دادیم; و آنان را بر بسیارى از موجوداتى که آفریده ایم، برترى بخشیدیم.
3 ـ «و لقد ذرأنا لجهنَم کثیراً من الجنَ و الانس، لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها أولئک کالانعام بل هم أضلَ أولئک هم الغافلون» (اعراف: 179); به یقین، گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم; آنان دل ها (عقل ها)یى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند و) نمى فهمند; و چشمانى که با آن نمى بینند; و گوش هایى که با آن نمى شنوند; آنان همچون چارپایانند; بلکه گمراه تر! اینان همان غافلانند (چرا که با داشتن همه گونه امکانات هدایت، بازهم گمراهند.)
4 ـ «لقد خلقنا الانسان فى أحسن تقویم، ثمَ رددناه أسفل سافلین، إلا الذین آمنوا و عملوا الصَالحات فلهم أجر غیر ممنون» (تین: 4ـ 6); به یقین ما انسان را در بهترین صورت و نظام آفریدیم، سپس او را به پایین ترین مرحله باز گرداندیم، مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى نیک انجام داده اند که براى آنان پاداشى تمام نشدنى است.
5 ـ «إنَ أکرمکم عندالله أتقیکم» (حجرات: 13); به راستى که گرامى ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.
6 ـ «هم درجات عندالله» (آل عمران: 163); هر یک از آنان، درجه و مقامى در پیشگاه خداوند دارند. «و لکل درجات ممّا عملوا» (آل عمران: 163); و براى هر یک (از این دو دسته)، درجات (و مراتبى) است از آنچه عمل مى کنند. «فمنهم شقى و سعید، فأمَا الذین شقوا ففى النار لهم فیها زفیر و شهیق، خالدین فیها ما دامت السّموات و الارض إلا ما شاء ربّک إنّ ربّک فعّال لما یرید، و أمّا الذین سعدوا ففى الجنّة خالدین فیها ما دامت السموات و الارض إلاّ ما شاء ربّک عطاء غیر مجذوذ» (هود: 105ـ108); گروهى بدبختند و گروهى خوشبخت، اما آنان که بدبخت شدند، در آتش اند; و براى آنان در آنجا، «زفیر» و «شهیق» ]ناله هاى طولانى دم و بازدم [است; جاودانه در آن خواهند ماند، تا آسمان ها و زمین برپاست; مگر آنچه پروردگارت بخواهد. پروردگارت هر چه بخواهد انجام مى دهد. اما آنان که خوشبخت و سعادت مندند، جاودانه در بهشت خواهند ماند، تا آسمان ها و زمین بر پا است، مگر آنچه پروردگارت بخواهد، بخششى است پایان ناپذیر و هماره.
7 ـ «قل الحقّ من ربّکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر» (کهف: 29); بگو: این حق است از سوى پروردگارتان! پس هر کس مى خواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود)، و هر کس مى خواهد کافر گردد. «لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیى من حىّ عن بیّنه» (کهف: 29); تا آن ها که هلاک (و گمراه) مى شوند، از روى اتمام حجت باشد; و آن ها که زنده مى شوند (و هدایت مى یابند)، از روى دلیل روشن باشد. «إنَا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا» (انسان: 2); ما انسان را از نطفه مختلطى آفریدیم، و او را مى آزماییم; بدین جهت او را شنوا و بینا قرار دادیم.
8 ـ «و هدیناه النّجدین» (بلد: 10); و ما او را به خیر و شرش هدایت نمودیم. «ألم أعهد إلیکم یا بنى آدم أن لا تعبدوا الشیطان إنّه لکم عدوّ مبین و إن اعبدونى هذا صراط مستقیم» (یس: 60 و 61); مگر با شما عهد نسبتم و نگفتم اى فرزندان آدم! شیطان را نپرستید که او براى شما دشمن آشکارى است؟! و مگر نگفتم که مرا بپرستید که راه راست تنها همین است.
9 ـ «وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض فى سِتَّةِ أَیَّام وَ کانَ عَرْشهُ عَلى الْمَاءِ لِیَبْلُوَکمْ أَیُّکُمْ أَحْسنُ عَمَلا» (هود: 7); او کسى است که آسمان ها و زمین را در شش روز (شش دوران) آفرید و عرش (قدرت) او بر آب قرار داشت، (به خاطر این آفرید) تا شما را آزمایش کند تا کدام یک عملتان بهتر است. «الَّذِى خَلَقَ الْمَوْت وَ الحَْیَوةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکمْ أَحْسنُ عَمَلا» (هود: 7); همان کسى که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک بهتر عمل مى کنید.
10 ـ «قَدْ جَاءَکُم بَصائرُ مِن رَّبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِىَ فَعَلَیْهَا وَ مَا أَنَا عَلَیْکُم بحَفِیظ» (انعام: 104); از پروردگارتان بصیرت ها (دانش و آگاهى) به سوى شما آمده هر که بدید براى خویش و به سود خود دیده و هر که کور بوده به زیان خویش بوده و من نگهبان شما نیستم.
11 ـ «لا یُکلِّف اللَّهُ نَفْساً إِلا وُسعَهَا لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت» (بقره: 286); خداوند هیچ کس را، جز به اندازه توانایى اش، تکلیف نمى کند. (انسان) هر کار (نیکى) را انجام دهد، براى خود انجام داده، و هر کار (بدى) کند، به زیان خود کرده است. «و وفّیت کل نفس ما کسبت و هم لا یظلمون» (آل عمران: 25); به هر کس، آنچه (از اعمال براى خود) فراهم کرده، به طور کامل داده شود؟ و به آن ها ستم نخواهد شد (زیرا محصول رفتارهاى خود را مى چینند). «لیجزى الله کل نفس ما کسبت» (ابراهیم: 51); تا خداوند هر کس را هر آنچه انجام داده جزا دهد. و ... خداوند هیچ کس را، جز به اندازه توانایى اش، تکلیف نمى کند. (انسان) هر کار (نیکى) را انجام دهد، براى خود انجام داده، و هر کار (بدى) کند، به زیان خود کرده است.
12 ـ «إِنَّا هَدَیْناَهُ السبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً» (انسان: 3); ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا کفران کند. «وَ نَفْس وَ مَا سوَّاهَا، فَأَلْهَمَهَا فجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا» (شمس: 7 و 8); سوگند به نفس آدمى و آن کس که آن را به سامان آورده و سپس فجور و تقوا (شر و خیر) را به او الهام کرده است.
13 ـ «وابْتَلُوا الْیَتَامَى حَتى إِذَا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ ءَانَستُم مِّنهُمْ رُشداً فَادْفَعُوا إِلَیهِمْ أَمْوَلَهُمْ» (نساء: 6); و یتیمان را چون به حد بلوغ برسند، بیازمایید! اگر در آن ها رشد (کافى) یافتید اموالشان را به آن ها بدهید.
14 ـ «هُوَ الَّذِى جَعَلَکمْ خَلاَئف الاَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضکُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجَت لِّیَبْلُوَکُمْ فى مَا ءَاتَاکم» (انعام: 165); او کسى است که شما را جانشینان (و نمایندگان خود) در زمین قرار داد، و بعضى را بر بعض دیگر، درجاتى برترى داد تا شما را به آنچه در اختیارتان قرار داده بیازماید. «وَ اللَّهُ فَضّلَ بَعْضکمْ عَلى بَعْض فى الرِّزْقِ» (نحل: 71); خداوند بعضى از شما را بر بعضى دیگر از نظر روزى برترى داد (چرا که استعدادها و تلاش هایتان متفاوت است). «وَ لا تَتَمَنَّوْا مَا فضّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضکُمْ عَلى بَعْض» (نساء: 32); برترى هایى را که خداوند نسبت به بعضى از شما بر بعضى دیگر قرار داده آرزو نکنید (این تفاوت هاى طبیعى و حقوقى براى حفظ نظام اجتماع شما و طبق اصل عدالت است. و ...
15 ـ «لا تُکلَّف نَفْسٌ إِلا وُسعَهَا» (بقره: 233); هیچ کس موظف به بیش از مقدار و میزان توانایى خود نیست! «لا یُکلِّف اللَّهُ نَفْساً إِلا وُسعَهَا» (بقره: 286); خداوند هیچ کس را، جز به اندازه توانایى اش، تکلیف نمى کند. «لا یُکلِّف اللَّهُ نَفْساً إِلا مَا ءَاتَاهَا» (طلاق: 7); خداوند هیچ کس را جز به مقدار توانایى که به او داده تکلیف نمى کند.
16 ـ «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکمْ أُمَّةً وَحِدَةً وَ لَکِن یُضِلُّ مَن یَشاءُ وَ یَهْدِى مَن یَشاءُ وَ لَتُسئَلُنَّ عَمَّا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ» (نحل: 93); اگر خدا مى خواست همه شما را امت واحدى قرار مى داد (همه را به اجبار وادار به پذیرش ایمان مى کرد، اما اجبار چه سودى دارد؟) ولى خدا هر کس را بخواهد (و شایسته ببیند) گمراه و هر کس را بخواهد (و لایق بداند) هدایت مى کند، و شما از آنچه انجام مى دادید بازپرسى خواهید شد. «ثُمَّ لَتُسئَلُنَّ یَوْمَئذ عَنِ النَّعِیمِ» (نحل: 93); سپس در آن روز همه شما از نعمت هایى که داشته اید، پرسش خواهید شد. «إِنَّ السمْعَ وَ الْبَصرَ وَ الْفُؤَادَ کلُّ أُولَئک کانَ عَنْهُ مَسئُولا» (إسراء: 36); چرا که گوش و چشم و دل ها همه مسئولند!. «وَ قِفُوهُمْ إِنهُم مَّسئُولُونَ» (صافات: 24); آن ها را متوقف سازید که باید بازپرسى شوند.
17 ـ «قَالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُک عَلى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْت رُشداً» (کهف: 66); موسى به او گفت آیا من از تو پیروى کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده است و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزى ؟!
18 ـ «عَنِ السَّکُونِىِّ عَنْ أَبِى عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام) قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ بَعَثَنِى رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله علیه وآله) إِلَى الْیَمَنِ وَ قَالَ لِى یَا عَلِىّ! لَا تُقَاتِلَنَّ أَحَداً حَتَّى تَدْعُوَهُ وَ ایْمُ اللَّهِ لاَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ عَلَى یَدَیْکَ رَجُلا خَیْرٌ لَکَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ وَ غَرَبَتْ وَ لَکَ وَلَاؤُهُ یَا عَلِىّ» (محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 5، ص 28 / تهذیب الاحکام، ج 6، ص 141.) سکونى از امام صادق(علیه السلام)گزارش مى کند که ایشان فرمود: امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرمودند: روزى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مرا به یمن فرستاده و فرمودند: اى على! پیش از آنکه کسى را با منطق و از روى آگاهى به دین خدا فراخوانى با کسى نبرد نکن. به خداى سوگند که اگر خداوند کسى را به دست تو هدایت کند ارزشش براى تو بهتر است از آنچه خورشید بر آن مى تابد و از آن غروب مى کند. افزون بر این، چنین کسى مهر و ولایت تو را در دل خواهد گرفت.
(نرم افزار نور 2، جامع الاحادیث، قم، مرکز تحقیقات کامپیوترى علوم اسلامى.)
عن المفضل بن سالم عن جابر عن أبى جعفر(علیه السلام) قال: قال رسول الله(صلى الله علیه وآله): «إن معلم الخیر یستغفر له دوابّ الارض و حیتان البحر و کل ذى روح فى الهواء و جمیع أهل السماء و الارض و إن العالم و المتعلم فى الاجر سواء یأتیان یوم القیامة کفرسى رهان یزدحمان» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 17.) مفضّل پسر سالم از جابر گزارش مى کند که او از امام باقر(علیه السلام)گزارش مى کرد که ایشان از پیامبر بزرگوار اسلام نقل مى فرمودند که: آموزگارى که به فراگیران خود هدایت و خوبى مى آموزد، همه جنبندگان روى زمین و ماهیان دریاها و جانداران آسمان ها و تمامى ساکنان زمین و آسمان براى او درخواست بخشش مى کنند. آموزگار و فراگیر در دریافت پاداش هاى الهى همانند همند و در روز واپسین بسان دو اسبى که در رسیدن به پاداش بهشتى بر یکدیگر پیشى مى گیرند، به بهشت وارد مى شوند.
عن جابر عن أبى عبدالله(علیه السلام) قال: «معلّم الخیر تستغفر له دوابّ الارض و حیتان البحر و کل صغیرة و کبیرة فى أرض الله و سمائه» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 17) جابر همچنین از امام باقر(علیه السلام) گزارش مى کند که ایشان فرمودند: همه جنبندگان روى زمین و ماهیان دریاها و هر کوچک و بزرگى که در زمین یا آسمان خدا زندگى مى کند براى آموزگار خوبى ها درخواست کننده بخشش و مغفرت است.
عن جابر عن أبى جعفر(علیه السلام) قال: قال رسول الله(صلى الله علیه وآله): «العالم و المتعلم شریکان فى الاجر للعالم أجران و للمتعلم أجر و لا خیر فى سوى ذلک» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 174.)
جابر از امام باقر(علیه السلام) مى گوید که ایشان از پیامبر خدا چنین گزارش مى فرمودند که: داناى فرهیخته و فراگیر در دریافت پاداش الهى شریکند اما براى دانا دو پاداش و براى فراگیر یک پاداش خواهد بود و هیچ خیرى وراى این دو نیست!
19 ـ «و لکن لیبلو بعضکم ببعض» (محمد: 4); مى خواهد بعضى از شما را با بعضى دیگر بیازماید. «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنکمْ وَ الصابرِینَ وَ نَبْلُوَا أَخْبَارَکمْ» (محمد: 31); ما همه شما را قطعاً آزمایش مى کنیم تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از میان شما کیانند؟ و اخبار شما را بیازماییم. «لَتُبْلَوُنَّ فى أَمْوَلِکمْ وَ أَنفُسِکمْ» (آل عمران: 186); به طور مسلم در اموال و نفوس خود آزمایش مى شوید. «وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشىْء مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوع وَ نَقْص مِّنَ الاَمْوَلِ وَ الاَنفُسِ وَ الثَّمَرَتِ وَ بَشرِ الصبرِینَ» (بقره: 155); قطعاً همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، زیان مالى و جانى، و کمبود میوه ها آزمایش مى کنیم و بشارت ده به استقامت کنندگان! «وَ لِیَبْتَلىَ اللَّهُ مَا فى صدُورِکمْ وَ لِیُمَحِّص مَا فى قُلُوبِکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمُ بِذَاتِ الصدُورِ» (آل عمران: 154); و این ها براى این است که خداوند آنچه در سینه شما پنهان است بیازماید و آنچه در دل هاى شما (از ایمان) مى باشد خالص گرداند و خداوند از آنچه در درون سینه هاست با خبر است.
20 ـ «ولتکن منکم أمة یدعون إلى الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر وَ أُولَئک هُمُ الْمُفْلِحُونَ...» (آل عمران: 104); باید از میان شما گروهى دعوت به نیکى، و امر به معروف و نهى از منکر کنند! و آنان همان رستگارانند. و ...
21 ـ «و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض» (بقره: 251); و اگر خداوند، بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر دفع نمى کرد، زمین را فساد فرا مى گرفت. «و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهددمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیراً» (حج: 40); و اگر خداوند بعضى از مردمان را به وسیله برخى دیگر دفع نکند دیرها و صومعه ها و معابد یهود و نصارا (کنشت ها) و مساجدى که نام خدا در آن بسیار برده مى شود ویران مى گردد.
22 ـ «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُب الشهَوَتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَنَطِیرِ الْمُقَنطرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضةِ وَالْخَیْلِ الْمُسوَّمَةِ وَ الاَنْعَمِ وَ الْحَرْثِ ذَلِک مَتَعُ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ اللَّهُ عِندَهُ حُسنُ الْمَئَابِ» (آل عمران: 14); دلبستگى به شهوت ها (و جلوه هاى این جهانى)، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت (گنجینه هایى) از طلا و نقره و اسبان نشان دار و چهارپایان و زراعت، در نگاه مردم زیبا جلوه داده شده است، (تا در پرتو آن، آزمایش و تربیت شوند، (اما) این ها سرمایه زندگى پست این جهانى است، و سرانجام نیک (و زندگى والا و جاویدان)، نزد خدا است. «وَ مَا الْحَیَوةُ الدُّنْیَا إِلا مَتَعُ الْغُرُورِ» (آل عمران: 185); و زندگى دنیا چیزى جز سرمایه فریب نیست! «وَ مَا أُوتِیتُم مِّن شىْء فَمَتَعُ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ زِینَتُهَا وَ مَا عِندَاللَّهِ خَیرٌ وَ أَبْقَى أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (قصص: 60); آنچه به شما داده شده سرمایه زندگى دنیا و زینت آن است و آنچه نزد خدا است بهتر و پایدارتر است، آیا اندیشه نمى کنید؟
23 ـ «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاها وَ قَدْ خَاب مَن دَساهَا» (شمس: 9و10); هر کس نفس خود را تزکیه کرده (از گناه پاک سازد)، رستگار شده و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و زیان کار گشته است.
امام امیر المؤمنین(علیه السلام) در گفتارى مى فرمایند: «منْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُه،ُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَوَاتُهُ»; هر که جانش نزدش کریم و بزرگوار باشد، چشم پوشى از شهوت ها برایش آسان خواهد بود. (نهج البلاغه، ص 555) هم ایشان در جاى دیگرى مى فرمایند: «من کرمت علیه نفسه، لم یهنها بالمعصیة»; هر که جانش در نزدش کریم آمد، آن را با گناه و سرکشى زبون نمى کند. و این گفتار علوى هم کامل کننده همین نکته است که: «من کرمت نفسه، صغرت الدنیا فى عینه»; هر که هر جانش بزرگوار شد، دنیا در چشمش کوچک مى آید. (ر.ک به: آمدى، غررالحکم، ص 231.) «هر کس نفس خود را تزکیه کرده (از گناه پاک سازد)، رستگار شده و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و زیان کار گشته است.
24 ـ پیامبر بزرگوار اسلام و امیرالمؤمنین(علیهما السلام) درباره این مسئولیت بزرگ آموزش و پرورش مى فرمایند: «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته و الامیر الذى على الناس راع و هو مسئول عن رعیته و الرجل راع على أهل بیته و هو مسئول عنهم و المرأة راعیة على أهل بیت بعلها و ولده و هى مسئولة عنهم ألا فکلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته»; همه شما نگاهبانید و همگى در برابر زیر دستان و رعیت خود مسئولیت دارید. زمام دارى که نگاهبان مردم است در برابر شهروندانش مسئول است. هر مردى نگاهبان خانواده خود و در برابر آنان مسئول است. خانم ها هم باید نگاهبان خانواده شوهر خود و بچه ها باشند و در برابر آنان مسئولیت دارند. پس هوشیار باشید که همگى نگاهبانید و همگى در برابر زیردستان و کسانى که سرپرستى شان را به دوش گرفته اید، مسئولیت دارید. (ر.ک: ارشادالقلوب، ج 1، ص 184) بر اساس این فرمایش یکى از مسئولیت هاى بزرگ هم متوجه مربیان و آموزگارانى است که عهده دار آموزش و پرورش فراگیران خود هستند.
امام على بن الحسین(علیه السلام) هم در رساله حقوق خود در این باره این گونه مى فرمایند: «وَ أَمَّا حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِالْعِلْمِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ إِنَّمَا جَعَلَکَ قَیِّماً لَهُمْ فِیمَا آتَاکَ مِنَ الْعِلْمِ وَ فَتَحَ لَکَ مِنْ خَزَائِنِهِ فَإِنْ أَحْسَنْتَ فِى تَعْلِیمِ النَّاسِ وَ لَمْ تَخْرَقْ بِهِمْ وَ لَمْ تَضْجَرْ عَلَیْهِمْ زَادَکَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ إِنْ أَنْتَ مَنَعْتَ النَّاسَ عِلْمَکَ أَوْ خَرِقْتَ بِهِمْ عِنْدَ طَلَبِهِمُ الْعِلْمَ مِنْکَ کَانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَنْ یَسْلُبَکَ الْعِلْمَ وَ بَهَاءَهُ وَ یُسْقِطَ مِنَ الْقُلُوبِ مَحَلَّک»; اما حق فراگیرانى که از تو دانش مى آموزند این است که بدانى خداوند عزیز و جلیل با دانشى که به تو داده و گنجینه هایى که به روى تو گشوده تو را عهده دار آنان قرار داده است. پس اگر در آموزش مردم نیکو و پسندیده رفتار کنى و آنان را به تباهى و گناه و دشوارى و پریشانى نکشانى، خداوند از فضل خود بر تو بیفزاید. اما اگر مردم را از دانشت باز دارى یا هنگامى که فراگیران مى خواهند چیزى از تو بیاموزند آنان را به تباهى و آلودگى بکشانى، بى تردید خداوند دانش و شکوه آن را از تو باز مى ستاند و دیگر در دل هاى مردم جایى نخواهى داشت. (ر.ک: من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 62)
25 ـ «یَأَیهَا النَّاس إِنَّ وَعْدَاللَّهِ حَقُّ فَلا تَغُرَّنَّکمُ الْحَیَوةُ الدُّنْیَا وَ لا یَغُرَّنَّکم بِاللَّهِ الْغَرُورُ»
(لقمان: 33 / فاطر: 5); اى مردم! وعده خداوند حق است، مبادا زندگانى دنیا شما را بفریبد، و مبادا شیطان شما را مغرور سازد.
26 ـ «یَعْلَمُونَ ظهِراً مِّنَ الحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الاَخِرَةِ هُمْ غَفِلُون» (روم: 7); آنان تنها ظاهرى از زندگى دنیا را مى دادند، و از آخرت (و پایان کار) بى خبرند.
«وَ اذْکُر رَّبَّک فى نَفْسِک تَضرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الاَصالِ وَ لا تَکُن مِنَ الْغَفِلِینَ» (اعراف: 205); پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف و آهسته و آرام ، صبحگاهان و شامگاهان یاد کن! و از غافلان مباش! «اقْترَب لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فى غَفْلَة مُّعْرِضونَ» (انبیاء: 1); حساب مردم به آنان نزدیک شده اما آنان در حال غفلت و رویگردانند! «یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لا تُلْهِکمْ أَمْوَلُکُمْ وَ لا أَوْلَدُکمْ عَن ذِکرِ اللَّهِ وَ مَن یَفْعَلْ ذَلِک فَأُولَئک هُمُ الْخَسِرُونَ» (منافقون: 9); اى کسانى که ایمان آورده اید اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نکند، و هر کس چنین کند زیانکار است. «ذَرْهُمْ یَأْکلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الاَمَلُ فَسوْف یَعْلَمُونَ» (حجر: 3); بگذار آنان بخورند و بهره گیرند و آرزوها آنان را غافل سازد، ولى به زودى خواهند فهمید.
27 ـ «کانَ النَّاس أُمَّةً وَحِدَةً فَبَعَث اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشرِینَ وَ مُنذِرِینَ» (بقره: 213); مردم (در آغاز) یک دسته بودند، و تضادى در میان آن ها وجود نداشت. به تدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافات و تضادهایى در میان آن ها پیدا شد، در این حال خداوند، پیامبران را برانگیخت، تا مردم را بشارت و بیم دهند. «رُسلا مُّبَشرِینَ وَ مُنذِرِینَ لِئَلا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلى اللَّهِ حُجَّةُ بَعْدَ الرُّسلِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً» (بقره: 213); پیامبرانى که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند، تا براى مردم بعد از این پیامبران بر خدا حجتى باقى نماند (و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند توانا و حکیم است.
28 ـ «الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ تَطمَئنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِاللَّهِ أَلا بِذِکرِاللَّهِ تَطمَئنُّ الْقُلُوب» (رعد: 28); آنان کسانى هستند که ایمان آورده اند و دل هایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشید با یاد خدا دل ها آرامش مى یابد!
29 ـ «یَبْتَغُونَ فَضلا مِن رَّبهِمْ وَ رِضوَناً، یبتغون فضلا من الله و رضواناً» (مائده: 2 / فتح: 29 / حشر: 8); آن ها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند. «رِجَالٌ لا تُلْهِیهِمْ تجَرَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَن ذِکْرِاللَّهِ» (نور: 37); مردانى که نه تجارت و نه معامله، آنان را از یاد خدا و... غافل نمى کند. «وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَشرِى نَفْسهُ ابْتِغَاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوف بِالْعِبَادِ» (بقره: 207); بعضى از مردم (با ایمان و فداکار، همچون على(علیه السلام)در لیلة المبیت به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر(صلى الله علیه وآله))، جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است. «وَ الَّذِینَ صبرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبهِمْ» (رعد: 22); و کسانى که به طلب رضاى پروردگارشان صبورى کرده اند...
«ذَلِک خَیرٌ لِّلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولَئک هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (روم: 38); این براى آن ها که رضاى خدا را مى طلبند بهتر است و چنین کسانى رستگارانند. «إِلا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَعْلى» (اللیل: 20); بلکه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار برترین است.
30 ـ «إِنَّ اللَّهَ اشترَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسهُمْ وَ أَمْوَلهَُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» (توبه: 111); خدا از مؤمنان جان ها و مال هایشان را خریده به این (بهاء) که بهشت از آن آن ها باشد...
«لِّکَیْلا تَأْسوْا عَلى مَا فَاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِمَا ءَاتَاکمْ وَاللَّهُ لا یحِب کلَّ مخْتَال فَخُور» (حدید: 23); این به خاطر آن است که براى آنچه از دست شما رفته افسوس نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید، و خداوند هیچ متکبر فخرفروشى را دوست ندارد.
31 ـ «وَ أَن لَّیْس لِلانسانِ إِلا مَا سعَى» (نجم: 39); و اینکه براى انسان بهره اى جز تلاش و کوشش او نیست.
32 ـ «وَ لا یَشفَعُونَ إِلا لِمَنِ ارْتَضى» (انبیاء: 28); آنان جز براى کسى که خدا از او خشنود است (و اجازه شفاعتش را داده) شفاعت نمى کنند.
33 ـ قال الصادق(علیه السلام): «طلب الحوائج إلى الناس، إستلاب للعز، و مذهبة للحیاء، و الیأس مما فى أیدى الناس عزد للمؤمن فى دینه، و الطمع هو الفقر الحاضر»; امام صادق(علیه السلام)فرمود: درخواست نیازها از مردم عزت آدمى را از بین مى برد و حیا و پاک چشمى و پاک دامنى را نابود مى کند و در برابر، ناامیدى از آنچه در دست مردم است مؤمن را در دینش عزت مى بخشد و طمعورزى و چشمداشت خود گونه اى از نادارى حاضر است.
و کان أمیر المؤمنین(علیه السلام) یقول: «لیجتمع فى قلبک الافتقار إلى الناس و الاستغناء عنهم، فیکون إفتقارک إلیهم لین کلامک و حسن بشرک، و یکون إستغناؤک عنهم فى نزاهة عرضک و بقاء عزک»; امیرمؤمنان مى فرمود: تلاش کن که در دلت نیازمندى و بى نیازى از مردم را همراه با هم گردآورى. نیازمندى تو به دیگران به این باشد که سخنت با آنان گرم و هموار باشد و با آنان از در گشاده رویى درآیى و بى نیازیت از آنان به این باشد که آبرویت را پیراسته کنى و از آسیب ها دور دارى و عزتت را جاودانى نمایى. (ر.ک: محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 148 و 149.)
34 ـ قال رسول الله(صلى الله علیه وآله): «إن هذا الدین متین فأغلوا فیه برفق و لا تکردهوا عبادة الله إلى عباده فتکونوا کالراکب المنبت الذى لا سفرا قطع و لا ظهرا أبقى»; پیامبر بزرگوار اسلام فرمود: این دین متین است پس با نرمى و مرافقت در آن وارد شوید (رفتار کنید.) بندگان خدا را با اکراه و به گونه اى ناخواسته به عبادت ها وادار نکنید; چرا که عبادت ناخواسته شما را همانند سواره خشمگین و پریشانى مى کند که نه راهى مى پوید و نه توان باقى ماندن بر پشت مرکب را دارد. (در این باره ر.ک: محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 86 و 87.)
35 ـ «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فى الاَرْضِ جَمِیعاً» (بقره: 29); او خدایى است که همه آنچه (از نعمت ها) در زمین وجود دارد، براى شما آفریده است.
«لَقَدْ أَرْسلْنَا رُسلَنَا بِالْبَیِّنَتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَب وَ الْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاس بِالْقِسطِ وَ أَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شدِیدٌ وَ مَنَفِعُ لِلنَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصرُهُ وَ رُسلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِىُّ عَزِیزٌ» (حدید: 25); ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و همراه با آنان کتاب (آسمانى و میزان) براى شناسایى حق و قوانین عادلانه نازل کردیم، تا مردم قیام به عدالت کنند، و آهن را فرو فرستادیم که در آن قوت شدیدى است، و منافعى براى مردم، تا خداوند بداند چه کسى او و رسولانش را یارى مى کنند، بى آنکه او را ببینند، خداوند قوى و شکست ناپذیر است.
36 ـ «وَللَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ» (منافقون: 8); عزت ویژه خدا و رسول او و مؤمنان است. «لَن یجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَفِرِینَ عَلى المُؤْمِنِینَ سبِیلا» (نساء: 141); هرگز خداوند براى کافران نسبت به مؤمنان راه تسلطى قرار نداده است. «وَ أَعِدُّوا لَهُم مَّا استَطعْتُم مِن قُوَّة وَ مِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّاللَّهِ وَ عَدُوَّکمْ» (انفال: 60); در برابر آنان (دشمنان) آنچه توانایى دارید از نیرو (و همچنین) اسب هاى ورزیده (براى میدان نبرد) آماده سازید تا به وسیله آن دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید.
37 ـ پیامبر بزرگوار اسلام فرموده است: «من أصبح و لا یهتمّ بأمور المسلمین فلیس بمسلم»; هر که در حالتى شب را به صبح برساند که به کارها و دشوارى هاى مسلمانان اهتمامى نداشته باشد، مسلمان نیست. (محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 163.)
مبانی و اصول فلسفه آموزش و پرورش از یک چشم انداز دینی
نوآوریهای استاد علّامه مصباح یزدی در فلسفه آموزش و پرورش
پیش درآمد
امروزه هنگامی که از مبانی فلسفی آموزش و پرورش سخن می گوییم گروهی از بینش ها و نگرش ها در دنیای فکر و ذهنمان رخ می نماید. این بینش ها و نگرش ها دستاورد تلاش هر فیلسوف برای یافتن پاسخ به چند پرسش کلیدی است. یک فیلسوف آموزش و پرورش پیش از هر چیز باید برای دیگران روشن کند که دریافت و نگرش او از آدمی چیست؟ این دریافت و بینش درباره چگونه دیدن حقیقت انسان، قابلیت ها و توانایی های او، هدف گذاری های آموزشی و پرورشی، راهبردها و راه کارهای دست یابی و رسیدن به این هدف ها، چگونگی بستر رشد و حرکت انسان به سوی هدف یا اهداف آموزشی و پرورشی است. این دیدن و توصیف می تواند با رویکردی درون دینی یا برون دینی انجام شود. ترسیم یک نظام آموزشی و پرورشی در کنار دیگر مؤلفه ها دست کم بر این پیش نیازهای بینشی یا نگرشی استوار است. اما چه بسا اثرگذاری یا دخالت دادن این پیش نیازها از سوی بنیان گذاران یک نظام آگاهانه نباشد و یا اینکه کسی آشکارا از آن ها حرفی نزند!
در این نوشتار من کوشیده ام با مشورت با نوشته ها، گفته ها، موضع گیری ها و یا پاسخ هایی که استاد فرزانه ما حضرت آیة اللّه مصباح یزدی (زید عزه العالی) به پرسش های رودر رو یا پرسش های اینجا و آنجا داشته اند، به یک نظریه پردازی فرضیهوار در فلسفه آموزش و پرورش برسم. تلاش من این بوده که ببینم استاد در ابراز دیدگاه های خود کجاها از دیگران فاصله گرفته اند و کجاهای حرفشان با دیگر فیلسوفان آموزش و پرورش یکی است یا هم پوشی دارد.
کاوش های نظری من نشان داد که در بیشتر جاها ایشان کوشیده اند دریافت و برداشت خود از مبانی و اصول فلسفی یک نظام اسلامی آموزش و پرورش را به دست دهند. این برداشت ها بر برخی از کریمه های قرآنی، گفته های پیشوایان معصوم و یافته های فلسفی ایشان در باب انسان شناسی، معرفت شناسی و ارزش شناسی تکیه دارد.
برجسته سازی اسلامیت مبانی و اصول آموزش و پرورش که زیرسازهای نخستین پردازش یک نظام آموزشی و پرورشی اسلامی است، دغدغه اصلی استاد مصباح بوده است. در این راستا ایشان می کوشد با تبیین این اصول و مبانی، نظام اسلامی آموزش و پرورش را از دیگر نظام ها جداسازی و مرزبندی کند. یادآوری می کنم که استاد مصباح در یک دست نوشته جالب و خواندنی خود که اخیراً به دستم رسید خودشان مبانی و اصول اسلامی فلسفه آموزش و پرورش را در دوازده محور ترسیم و قلمی می کنند. این محورها به توصیف دیدگاه اسلامی ایشان درباره حقیقت انسان، توانایی ها و قابلیت های شخصیت وی، هدف آفرینش انسان، کمال پایانی که انسان ها در گذر زندگی خود می توانند به آن دست یابند، مسیر حرکت و چگونگی دست یابی به آن اهداف می پردازد.
نکته ای که ایشان بر آن پای می فشارد این است که در یک نظام آموزشی و پرورشی اسلامی هدف پایانی چیزی جز فراهم آوردن هر چه بیشتر زمینه تکامل و تعالی انسان ها برای خداگونه تر شدن نیست و اگر از هدف های کاربردی یا خردتری در کنار و یا در زیر این هدف پایانی سخن می گوییم، این هدف ها میانی و زمینه سازند و به ناچار باید در راستای آن هدف پایانی قرار گیرند.
مبانی دوازده گانه فلسفه اسلامی آموزش و پرورش
1. چیستی انسان
از یک چشم انداز اسلامی، آدمی تنها همین بدن یا اندام حس شدنی نیست. آدمیان از موهبتی الهی و ماورایی برخوردارند که پس از مرگ و متلاشی شدن بدن آنان برجای می ماند و بلکه همیشگی و جاودانی است و سعادت یا شقاوت ابدی آنان را بر دوش می کشد. 1 از این نگاه اسلامی، انسانیت و حقیقت آدمیان به «روان» آنان یا به زبان قرآن کریم به «روح» آنان است و بدن ابزاری برای فعالیت ها و یا مرکبی برای سیر و حرکت آنان است. ارزش گذاری و تلاش برای سلامت، نگهداری و توان مندی بدن هم یک ارزش گذاری ابزاری و مرکب گونه است. در این نگرش، رسیدگی به بدن تا جایی ارزشمند است که در راستای رشد و تکامل روح باشد.
2. سرآمدی هستی شناختی انسان در جهان
در زبان و ادبیات قرآن کریم داستان آفرینش انسان داستانی ویژه و شگفت انگیز است. خدای متعال آدمی را در میان موجودات این جهان از توانایی ها و قابلیت های ویژه ای برخوردار نموده است. از این رو، او به گونه چشمگیری از دیگر آفریدگان متفاوت و جدا شده است. چگونگی و شمار اندام های بیرونی و درونی به ویژه مغز و دستگاه عصبی او از ظرافت و ویژگی خاصی برخوردار است. این ویژگی ها به وی توانش ها و قابلیت های بدنی و روانی خیره کننده ای داده است که در هیچ موجود دیگری یافت نمی شود. این توانش ها و ویژگی ها به وی جایگاه ویژه ای در میان دیگر موجودات داده است. اگر چه تن و روان آدمی از دل همین طبیعت سر می زند، می شکفد و می بالد اما با تکیه بر این توانش ها او می تواند جهان پیرامون خود را دستکاری کند و آن را آن گونه که می خواهد، به کار بگیرد. در ادبیات قرآن کریم دادن این ویژگی ها و توانش ها گونه ای از کرامت بخشی و بزرگوارسازی هستی شناختی است که خداوند بدان وسیله آدمیان را از دیگر موجودات سرآمدتر و توان مندتر ساخته است و از داشته های نخستین بهتر و بیشتری برخوردار ساخته است. 2
3. توانش خودگردانی و خود سامانی آگاهانه
خدای متعال آدمیان را به گونه ای آفریده است که هماره خود را بر سر دو راهی ها می بینند. هر یک از این دو راهی ها بیکران و مرزناپذیر است. همه توانش ها و قابلیت هایی که خدای بزرگ به آدمیان داده است، دستمایه های تکوینی و فطری آنان برای حرکت به سوی یک هدف پایانی است. به کارگیری این دستمایه های خدادادی و چگونگی بهرهوری از این داشته ها به گزینش، اراده و اختیار آنان وانهاده شده است. آدم ها می توانند از این دستمایه ها برای کمال و تعالی خود بهره بگیرند و به سعادت جاودانه برسند و می توانند آن ها را در راه سقوط و وانهادگی خود به کار برند تا آنجا که از حیوانات درنده هم فروتر روند و به شقاوت و پستی برسند. 3
هم از این روست که آدمی میان یک دو راهی که یکی به کمال و سعادت بی پایان وی و دیگری به پستی، سقوط و کیفر همیشگی او می انجامد، باید گزینش کند. 4 ارزش و بزرگی انسان در این نگاه قرآنی به گزینش راه تقواست. 5 چون گزینش راه زندگی به اختیار و انتخاب انسان ها وانهاده شده، همه آدم ها دارای ارزش مطلق و یکسانی نیستند. کسانی که ایمان بیاورند و کارهایشان شایسته و درست باشد گرامی و ارزشمندند و کسانی که به کفر و سرکشی روی آورند، بی مقدار و بی ارزشند. هر یک از این دو گروه بسته به سطح و چگونگی گزینش خود به جایگاه و مرتبت ویژه ای می رسند. 6
4. هدف پایانی از آفرینش انسان
خدای متعال آدمی را با ویژگی ها و ظرفیت هایی آفریده که می تواند با کمک گرفتن از آن ها در بستر رشد و تکامل پیش رود. آدمی در سایه تلاش ها و فعالیت های آگاهانه و اختیاری خود به شکوفایی های چشمگیری دست می یابد. 7 این شکوفایی ها همان صعود به قله های کمال و رشد یافتگی است. این قله ها به صورتی طولی، درجه بندی شده و در یک سیر صعودی در پیش روی انسان قرار گرفته است. اما همه این کمالات طولی هدف های نخستین یا میانی هستند که آدمی با دستیابی به آن ها خود را برای صعود به قله بالاتری آماده و توانمند می بیند. در پس این رشد و شکوفایی برای آفرینش انسان یک هدف پایانی هم ترسیم شده است. نزدیکی (قرب) به خدا و خداگونه شدن که دستاورد شکوفایی همه ظرفیت ها در سایه ایمان و عمل صالح روی می دهد آخرین هدف آفرینش انسان است.
انسان می تواند تا قله خداگونه شدن پیش رود و شایسته درک و دریافت فیوضات و هدیه های بزرگ آسمانی شود. این شایستگی همان دستیابی به مقام قرب (خداگونه شدن) است که با سعادت همیشگی و جاودانی انسان همراه است. از آنجا که این سیر و حرکت گزینشی، آگاهانه و آزادانه است، ناچار باید همواره مسیر و امکانات و فرصت هایی نیز در جهت مخالف برای آدمی فراهم باشد که به شقاوت و دون مایگی و عذاب و کیفر همیشگی او بینجامد. 8 بر سر این دو راهی، این آدمی است که برمی گزیند و آینده خویش را شکل می دهد. اراده، اختیار، آگاهی، آزادی، شیطان، توانش های درونی و بیرونی و اندام های بدنی و هزاران داشته الهی دیگر پیش نیازهای تلاش و پویش انسان در این راه دراز و تمام ناشدنی است که خدای متعال با آفرینش انسان آن ها را برای وی فراهم آورده است.
5. زندگی این جهانی بستر آزمون انسان و آخرتسازی
اگر در نظام انسان شناختی اسلامی اهداف میانی و هدف پایانی آفرینش انسان را در ذهن مرور کنیم، درمی یابیم که زندگی این جهانی انسان برهه ای کوتاه و زمینه ای است که آدمیان باید از آن برای خودسازی، خودشکوفایی و پرورش دادن و شکوفایی استعدادها و ظرفیت های خود بهره گیرند. فهم درست این پیوستگی، رابطه زندگی این جهانی و آن جهانی انسان را برای ما آشکار می کند. این رابطه این گونه است که تلاش ها و کارکردهای این جهانی ما به پیامدهای همیشگی و جاودانی دوگانه ای در سرای دیگر می انجامد. آدمیان در سرای دیگر به پیامدهای رفتار و کردار این جهانی خود پی می برند و از آن ها برای زندگی آن جهانی خود بهره می گیرند. اگر بشر در این جهان مسیر رشد و تقوا را پیش گرفته باشد، در سرای دیگر به نعمت و رحمت جاودانی دست می یابد. از سوی دیگر اگر در این جهان در بستر فجور، تباهی و سرکشی علیه خدا گام زده باشد، به کیفر و هلاکت همیشگی فرو می غلتد. در ادبیات قرآن کریم، زندگی این جهانی «دار آزمون و آزمایش» 9 برشمرده شده است. در این کوران آزمایش نیکوکاران از تبه کاران جدا می شوند و هر گروه در سرای دیگر به آن چه خود کشته اند و سزاوار آنند، دست می یابند.
6. ابزارها و دستمایه انسان برای حرکت به سوی کمال پایانی
اگر پیش فرض ما این باشد که سیر و حرکت انسان به دو سوی کمال و سعادت یا شقاوت و دون مایگی بر رفتارهای آگاهانه و آزادانه وی تکیه دارد، پس کارها و رفتارهای درونی (همانند کفر و ایمان) و رفتارهای بیرونی آدمی ابزار حرکت وی به یکی از این دو سو است. 10
اما نکته اینجاست که هر اندازه کارها و رفتارهای ما آگاهانه تر و آزادانه تر باشد، نقش بیشتری بر آینده ما دارد و حرکت ما به یکی از این دو سو شتاب بیشتری می یابد.
در زبان قرآن کریم بدون سر زدن چنین رفتارهایی هیچ خیر و یا شر اخلاقی برای انسان پیدا نمی شود. شایستگی رسیدن انسان به پاداش و کیفر هم بر چگونگی همین رفتارها تکیه دارد. 11
7. پیش نیازهای رفتار و کارکرد آگاهانه و آزادانه انسان
رفتارهای آزادانه و آگاهانه انسان که تبلوری از حرکت و تکاپوی صعودی (بالا رونده) یا نزولی (پایین رونده) اوست از کشش ها و گرایش های غریزی و فطری وی سرچشمه می گیرد. چگونگی جهت دهی به این گرایش ها و کشش ها در گرو برخورداری و بهره بری از گروهی از دانش ها، بینش ها و پذیرفتن و پایبندی به یک نظام ارزشی ویژه است. 12 افزون بر این، رفتارهای بیرونی انسان نیازمند برخورداری از امکانات و داشته های طبیعی (اندام ها) و اجتماعی (خانواده، آموزش و پرورش، زندگی اجتماعی) و فراهم شدن دیگر زمینه ها و شرایط بیرونی نیز هست.
8. کمترین پیش نیاز گزینش آگاهانه و مسئولیت پذیری انسان
از آغاز نوزادی تا هنگام مرگ و در فرایند فراگیر رشد، رفتارهای انسان از ساده ترین شکل به پیچیده ترین شکل دگرگون می شود. نخستین گونه های رفتاری آدمی همانند آنچه در دوران نوزادی و شیرخوارگی از وی سر می زند از گرایش های غریزی و شناخت های ساده حاصل از تجربه های نخستین و با بهره گیری از شرایط بیرونی مادی که چه بسا بدون اختیار فراهم شده است، مایه می گیرد. اگر چه گاهی این گونه رفتارها هم همراه و برخاسته از نوعی گزینش و انتخاب است اما این رفتارهای غریزی نخستین، نقش تعیین کننده ای در سعادت و شقاوت ابدی انسان ندارد. راز این بی نقشی و یا کم نقشی این است که معمولا این رفتارها از آزادی و آگاهی کافی برخوردار نیست. یعنی ما در بروز و ابراز این رفتارها نقشی نداریم; چرا که این رفتارها بازتابی و خالی از گزینش آگاهانه است. هدایت این رفتارها زیر نفوذ اجتناب ناپذیر غریزه است.
هم پای رشد و شکوفایی انسان، رفتارهای وی اندک اندک پیچیده تر می شود و نقش انگیزش ها و گرایش های آگاهانه و دخالت دانش ها و بینش ها و نیز فراهم آمدن شرایط بیرونی و ابزارهای کمک کننده بیشتر و گزینش ها و انتخاب های آگاهانه انسان بیشتر و پررنگ تر می شود. در این برهه رشد، انسان می تواند خیلی از چیزها را دستکاری کند و در رفتارهای خود و نیز رفتار دیگران اثرگذار شود. فراهم آمدن این امکانات و توانش ها زمینه را برای برداشتن قدم های بلندتر و سرنوشت ساز مهیا می کند. در این هنگام آدمی احساس می کند که به رشد عقلانی و خردی کارآمد دست یافته است و خود را بالنده و خردمند می یابد. در دین اسلام هم این برهه هنگامه ای است که نوجوان پسر یا دختر شایستگی تکلیف و مسئولیت پذیری پیدا می کند. در زبان قرآن کریم فرا رسیدن این مقطع رشد، هنگامی است که پیش نیازهای گزینش های آگاهانه و مؤثر در سعادت و شقاوت وی فراهم آمده و آدمی خود را برای مسئولیت پذیری آماده می بیند. 13
9. رابطه تفاوت های فردی و سطح مسئولیت پذیری
آدمیان از نظر بهره مندی از سرمایه های خدادادی چه در نیروها و توانایی های بدنی و چه در توانش های روانی یکسان نیستند. برخورداری آنان از نعمت های طبیعی و اجتماعی و ابزارهای مورد نیاز در فعالیت های بیرونی نیز متفاوت است. این گوناگونی ها ناشی از یک نظام علّی و معلولی حاکم بر جهان و برخاسته از تدبیر حکیمانه خداوند متعال است. 14 خدای متعال این جهان و گستره زندگی انسان را هنجارمند و متکی بر قانون آفریده است. بر اساس این تفاوت ها چگونگی و میزان مسئولیت ها و نیز گستره زمینه ها، امکانات و فرصت های تکامل یا تنزل در انسان ها گوناگون است. اما قانون عادلانه خداوند این است که هر کس به میزان توانایی ها و ظرفیت ها و در محدوده امکانات و فرصت های گزینش خود 15 در برابر خداوندی که این نعمت ها را به وی داده است، مسئول و پاسخ گو است. 16 بر پایه این حکمت عادلانه است که برد و سطح تکامل با برد و سطح سقوط و تنزل متعادل و متوازن است.
10. جایگاه و نقش معلم و مربّی در فرایند کمال یابی
آموزش پذیری و تربیت پذیری دو ویژگی مهمی است که خدای متعال در آماده سازی آدمیان برای کمال یابی به آنان ارزانی داشته است. انسان ها می توانند برای دست یابی به دانش ها، بینش ها و ارزش ها و نیز در راستای شکوفاسازی استعدادها و قابلیت های خود از دیگران (مربّی و معلّم) کمک بگیرند و همیشه و همه جا خود را در بستر درازناک آزمون و خطا قرار ندهند. آدمیان می توانند اشتباهات و کج روی های خود را با بهره گیری از معلمان، تصحیح و جبران کنند. آنان می توانند با این روش از افتادن در دام لغزش ها و بن بست ها پیشگیری کنند. جایگاه و نقش ویژه معلّم و مربّی در نظام آموزشی و پرورشی اسلامی رهین امدادهای آموزشی و پرورشی آنان برای گسترده تر ساختن برد شناخت و توان خردورزی فراگیران است. 17 این توانش شناختی آنان را در گزینش بهینه تر و رفتاری کارآمدتر یاری می دهد. شایسته است در همین بزنگاه مربیان و آموزگاران الهی را از کسانی که دغدغه دینی ندارند در انگیزه و رفتار جداسازی کنیم. آنچه در پی می خوانید تصویر و توصیف ما از مربی و آموزگار با گرایش و رویکرد دینی است.
مربیان و معلمان با عرضه آموزش ها و معارف مفید و ارزشمند به فراگیران دامنه خردورزی و مهارت اندیشهورزی آنان را گسترش و تعالی می دهند. اینان به فراگیران می آموزند که پیروی و پای بندی به ارزش های الهی بر گرایش ها و هوس های پست زمینی برتری دارد. مربیان همچنین فراگیران را به گونه ای می پرورند که بتوانند غرایز و گرایش های خود را مهار و آن ها را به گونه ای درست و موزون پاسخ بگویند. دستاورد دیگر این پرورش این است که فراگیران می توانند بر خواسته ها و هوس های زودگذر خود تسلط یابند و آن ها را در راه کسب ملکات برتر اخلاقی همانند ایثار و فداکاری و در یک کلمه در راه خداپرستی به کار گیرند.
هدایت فراگیران به مهارت خودگردانی خدامحور و مهار گرایش هاوانگیزش ها، هدف و دغدغه اصلی مربیان الهی است. آنان می کوشند بدینوسیله فراگیران را در دستیابی به هدف پایانی آفرینش یاری دهند و آنان را در راه دستیابی به این کمال گام به گام رهنمون و امدادگر باشند. رسیدن به این هدف هنگامی روی می دهد که فراگیر احساس کند می تواند روی پای خود بایستد و خود عهده دار تکامل و تعالی خود شود. 18
11. زندگی اجتماعی: بستر اجتناب ناپذیر کمال و رشد انسان
از روزی که آدمیان به این کره خاکی آمده اند با هم و در کنار هم زیسته اند. حضرت آدم(علیه السلام) یعنی نخستین انسان نیز خود پیامبر و برخوردار از منشور آسمانی زندگی جمعی بوده است. اگر آدمیان بخواهند از زندگی خود لذت ببرند و حتی امکان زندگی برایشان فراهم باشد و از عهده تأمین نیازمندی های گوناگون زندگی که روز به روز بیشتر و پیچیده تر می شود، برآیند و با خطرها و آسیب هایی که آنان را تهدید می کند، مبارزه کنند، ناچارند با همنوعان خود همکاری و هم زیستی کنند. تأمین این پیش نیازها از آغاز زندگی آدمیان بر روی این کره خاکی، آنان را وادار کرده که با هم و در کنار هم زندگی کنند. زندگی با هم و در کنار هم، آدم ها را وادار کرده که کارها و مسئولیت ها را میان خود تقسیم کنند و هر کسی به فراخور توانایی اش به کاری تن دهد. افزون بر این تقسیم کار، منافع، زاد و توشه ها و دستاوردها هم باید به گونه ای عادلانه و به دور از ستم و بهره کشی میان آنان تقسیم شود.
تدارک این پیش نیازهای تو در تو و در هم تنیده نخست انسان ها را به فکر وضع کردن مقررات، قوانین و قراردادها و سپس در اندیشه تن دادن به دولت یا دستگاهی که این مقررات را اجرا و از نادیده انگاری یا زیر پا نهادن آن پیش گیری کند، فرو برده است. با آنکه امروزه ما به ضرورت تأمین این پیش نیازها عادت کرده ایم و هرگز فکر زندگی در تنهایی را نمی کنیم اما اگر روزی یکی از این ارکان زندگی اجتماعی به هم بخورد، زندگی همه ما دچار هرج و مرج می شود و بودن و آفرینش انسان و حرکت وی به سوی کمال و رشد بی معنی می شود. از این رو، زندگی اجتماعی از پیش نیازهای تردیدناپذیر و اجتناب ناپذیر زندگی انسان و حرکت او به سوی تکامل است.
فردگرایی، گوشه نشینی و زندگی فردی و سر در لاک نه تنها ادامه زندگی را برای ما دشوار و گاه ناممکن می کند که چه بسا در این گیر و دار جامعه از همکاری و توانش های ویژه گوشه نشین ها محروم شود. هیچ یک از این دو بحران پذیرفته خرد انسان نبوده و بر خلاف حکمت و مصلحت آفرینش انسان نیز هست; چرا که در بستر زندگی اجتماعی و همگرایی است که آدم ها زمینه بروز رفتار اجتماعی و خودشکوفایی را پیدا می کنند. در گیر ودار همین رفتارهای جمعی و برخوردهاست که فرصت گزینش و آزمایش برای آدمیان فراهم می شود و بسیاری از قابلیت های آنان امکان بروز و شکوفایی می یابد. 19
12. مسئولیت پیراسته سازی و نگاه بانی از زندگی اجتماعی
گفتیم راه زندگی انسان در این جهان دو سویه است. آدمی ناچار نیست که ناخواسته و بر ناگزیده پای در راهی بنهد. گزینش مسیر و جهت زندگی به خود انسان ها واگذار شده است، آدمیان با گزینش آگاهانه و آزادانه خود به سوی خوب و بد می روند. در کشاکش این گزینش های فردی و جمعی در میان افراد و گروه ها همیشه کسانی پیدا می شوند که نه تنها بر خلاف مصالح شخصی خود قدم برداشته و به شقاوت و هلاکت فرو می غلتند که مزاحمت ها، دشواری ها و چالش هایی برای دیگران نیز فراهم می کنند و خار سر راه کمال و رشد دیگران می شوند. گاهی در جامعه افراد یا گروه هایی پیدا می شوند که دست خود را به ستم و تجاوز در حریم و حقوق دیگران می آلایند و راه کمال و رشد آگاهانه را برای دیگران می بندند. با آنکه زندگی اجتماعی یکی از بسترهای رشد و کمال آدمیان است اما گاهی این بستر از سوی سودجویان با تهدید یا خطر روبه رو می شود. افراد یا گروه هایی که با پای اختیار و آزادی وارد این بستر می شوند چه بسا خود و دیگران را آلوده کنند و به ستم بکشند. برای این احتمالات هم باید چاره ای اندیشید و موانع را از سر راه برداشت.
اگر در این بزنگاه اقدام مؤثری برای چنین سرکشان و ستمگرانی انجام نگیرد و به راه درست زندگی هدایت و بازگردانده نشوند 20 و یا در حمایت از محرومان و مظلومان از ستمشان پیش گیری نشود، دیری نمی پاید که سراسر جهان را ظلم و ستم فرا می گیرد و زمینه رشد و کمال برای کسانی که خیرخواه و آماده رشد هستند، باقی نمی ماند. 21 این پیش گیری یا رویارویی یکی از مسئولیت های بزرگ اجتماعی است که پیش نیاز آموزش و پرورش بهینه شهروندان جامعه دینی است. امر به معروف و نهی از منکر و سرانجام جهاد از احکام مهمی است که در یک نظام اسلامی برای نگاه بانی و تدارک امنیت شهروندان از سوی اسلام پیش بینی شده است. این احکام فراهم آورنده یک بستر سالم اجتماعی برای رشد و کمال انسان هاست. مسلمانان و دولت اسلامی هر یک به نوبه خود باید باری و سهمی از این مسئولیت رابه دوش بکشند. بدین ترتیب، گونه هایی از مسئولیت های اجتماعی برای افراد، گروه ها و ارگان ها در دو بخش دولتی و خصوصی، رسمی و غیر رسمی ثابت می شود.
اصول کاربردی آموزش و پرورش در اسلام
استاد فرزانه ما تاکنون دوازده محور کلیدی را به عنوان زیر سازهای نظام آموزش و پرورش دینی برشمردند و پیرامون هر یک بیان کوتاه توصیف گونه ای داشتند. این زیرسازها همگی نظری، کلان و از قبیل بینش و نگرش بودند. چنان که دیدیم این زیر سازها بر پیام پیدا و پنهان برخی از کریمه های قرآنی و روایت هایی از پیشوایان معصوم تکیه داشت. اگر این زیرسازها را خوب و درست فهمیده باشیم و یا در زیرساز بودن آن ها با ایشان همراه و همگام باشیم، می توانیم از اینجا به بعد میان نظریه و عمل پل بزنیم. زیر سازهای بالا گروهی از بینش ها و نگرش هایی بودند که نگاه ما را به انسان و زندگی او و چگونگی فرایند عمومی آموزش و پرورش او توصیف می کردند. با داشتن این بینش و تلقّی می توان به عرصه زندگی بیرونی انسان پل زد. از دل این زیرساز می توان اصولی را بیرون کشید که پیامد کلی و کاربردی همان زیر سازها هستند و فرایند آموزش و پرورش را بهینه و کیفی می کنند. استاد این اصول را اصول کاربردی آموزش و پرورش اسلامی نام داده اند. با آنکه این اصول کاربردی اند اما همچنان کلی و فراگیرند. این کلیت، اصول را از روش ها و راهکارهای خردتر جدا می کند. کلی بودن این اصول به خاطر تعمیم پذیری آن هاست. با هم این اصول را پی می گیریم:
1. ارزیابی درست از نیازهای مادی و معنوی انسان
در یک نظام آموزش و پرورش اسلامی برنامه ریزی ها، سیاست گذاری ها و تعیین محتوای آموزش و پرورش و از آن بالاتر رفتار و کارکرد آموزگاران و مربیان در برابر فراگیران باید به گونه ای باشد که فراگیران، اصالت جنبه روحی و معنوی را در زندگی خود بفهمند و همواره به نیازهای مادی به عنوان ابزار و وسیله (و نه به عنوان هدف) بنگرند. 22 البته پافشاری بر این اصل به معنی موضع گیری های افراطی و سرکوب گرانه در برابر نیازهای مادی یا معنوی نیست. زیاده روی و افراط در ابزارانگاری بدن می تواند فراگیران را با اختلالات جسمی و ناهنجاری های روانی جبران ناپذیری روبه رو کند.
اگر سیاست گذاری ها، برنامه ریزی ها و یا آموزش ها و رهنمودهای مربیان و آموزگاران زاهدانه و زهدگرایانه باشد چه بسا فراگیران را از رعایت اصول بهداشت و پرورش بدن و فراهم آوردن بهرهوری های بدنی همانند تغذیه درست و کامل، تفریح، ورزش و لذت جویی هایی که پیش نیاز سلامت و نشاط بدن است، دور دارد. نگرش ابزاری به بدن نباید به قیمت رها کردن آن یا بی تفاوتی در تأمین خردمندانه و واقع گرایانه نیازهای آن باشد. اصالت نگری درباره روان و رشد و کمال آن، ما را بر آن می دارد که در قلمرو تأمین نیازهای بدن درجا نزنیم و پس از این فراهم آوری، فراگیران را به صعود به قله کمال انسانی که رشد و شکوفایی روان و قابلیت های آن است، تشویق کنیم و سرمایه گذاری های کلان تر و ماندگارتر را به این هدف برتر اختصاص دهیم.
2. آگاه ساختن و برانگیختن احساس کرامت و عزت نفس در فراگیران
در بخش زیرسازها گفتیم که آدمی در میان دیگر آفریدگان بی شمار خداوند، جایگاهی بس ویژه دارد. خدای متعال به آدمیان نعمت های ویژه ای عطا فرموده که با داشتن این نعمت ها از توانش و ظرفیت های چشمگیر و بالایی برخوردار شده اند. نعمت های بدنی و روانی و نعمت های بیرونی و اجتماعی به زندگی انسان برجستگی و به او توانایی چشمگیری داده است که می تواند در هرکجای این طبیعت بزرگ تصرف کند. از این رو، مربیان و آموزگاران باید به گونه ای احساس کرامت و عزت را در فراگیران برانگیزند که باورشان شود که دست یازیدن به کارهای پست به منزله آلوده کردن گوهر انسانیت است. پیروی کردن از خواسته های نفسانی چیزی جز برده ساختن و زبون کردن عقل و روح ملکوتی و الهی در انسان نیست. 23
از سوی دیگر، فراگیران باید بیاموزند که اندام های بدن و توانش های روانی آنان و نعمت های گوناگون بیرونی، همگی امانت های الهی در دست آنان است که باید بهرهوری و به کارگیری آن ها به گونه ای باشد که در راستای رضایت و خوشنودی صاحب و مالک حقیقی آن ها یعنی خدای متعال باشد. وگرنه هرگونه تصرف در این نعمت ها خیانت در امانت است. مهم تر آنکه آموزگاران و مربیان خود باید به فراگیران به دیده امانت های بزرگ الهی بنگرند و در برابر آنان احساس مسئولیت بنمایند. فراگیران امانت هایی هستند که باید برترین آموختنی ها با بهترین شیوه ها به ایشان آموزش داده شود و به نیکوترین گونه پرورش داده شوند. 24 آموزش و پرورش با تکیه بر این اصل باید تأمین کننده کرامت و عزت فراگیران و بازکننده راه گزینش درست برای آنان باشد. به کارگیری این اصل فراگیران را از به هدر رفتن، نادیده انگاشته شدن و به بیراهه افتادن باز می دارد. این اصل فراگیران را از درون و مربیان را از بیرون بر می انگیزد که حرکتی پر شتاب تر و در جهت هدف آفرینش داشته باشند.
3. هشداردهی و غفلت زدایی
در بخش زیر سازها گفتیم که خدای متعال آدمیان را آزاد و برخوردار از توانش گزینش بر سر دوراهی ها یا چند راهی ها آفریده است. آدمیان در زندگی خود در یافته اند که هماره بر سر یک دو راهی قرار گرفته اند که یکی به کمال جاودانه و بیکران و دیگری به افول و از دست رفتن همیشگی و بی مرز می انجامد. از این رو، یکی از مهم ترین اصول آموزش و پرورش، هشداردهی و غفلت زدایی از انسان است.
انسان ها باید دریابند که موقعیت این جهانی آنان بس خطیر و آسیب پذیر است. به رغم آنکه آدمیان از ویژگی ها و بهره مندی های شاخصی برخوردارند اما نباید به کرامت و بهره مندی هستی شناختی خود مغرور و فریفته شوند. 25 امروزه اندیشمندان انسان گرا همین بهره مندی ها را راز برتری و شاخص بودن و مایه افتخار ابدی آدمیان بر شمرده اند. آنان بر این باورند که انسان ها همین که انسان اند در مرکز هستی واقع شده اند و همه چیز باید به سود آنان و در راستای تأمین منافع آنان سوق داده شود. این فریفتگی آنان را به غفلت و غروری کشانده که همه زندگی رابه بیهودگیولذت طلبی می گذرانند. 26
در چشم انداز انسان شناختی اسلامی، خدای متعال آدمیان را از کشش ها و گرایش هایی برخوردار ساخته که می تواند دستمایه کمال و رشد آنان باشد. کشش های درونی همانند سودگرایی، کمال جویی و زیان گریزی برخی از کشش های درونی و فطری انسان است که آدمیان همگی آن ها را در نهاد خود تجربه می کنند. این گرایش ها و کشش ها ابزار حرکت و بلکه شتاب دارتر شدن حرکت تکاملی انسان است. آموزش های قرآنی 27 و پیام های تربیتی برگرفته از روایات رسیده از پیشوایان معصوم یادآور و گوشزدکننده کارآمدی و برد این گرایش ها در بستر کمال و رشد انسان است.
4. زنده نگاه داشتن یاد خدا در دل ها
در نظام انسان شناختی دینی، هدف آفرینش انسان رسیدن به منزلت و جایگاه بلند قرب الهی و خداگونه شدن انسان هاست. در همین راستا یکی از اصول کاربردی نظام آموزش و پرورش دینی این است که این هدف باید همیشه و هماره به فراگیر گوشزد شود تا یاد خدا و هوشیاری نسبت به هدف در ذهن و دل او زنده و انگیخته باشد. زندگی این جهانی، زیبایی ها، فراز و نشیب ها و پیچ و خم های آن ممکن است آدمیان را از این هدف و توجه به آن باز دارد. زنده کردن یاد خدا در ذهن و دل فراگیران نه تنها آنان را به هدف آفرینش و راه رسیدن به آن متوجه می کند که مایه آرامش روانی آنان خواهد بود. 28
فراگیر ذاکر، در رویارویی با چالش ها و دشواری های زندگی خود را تنها و بی پناه نمی داند. یاد خدا او را مطمئن ساخته که منبع همه توانایی های هستی، مالک و مدبر زندگی او است. زندگی همه انسان ها به سمت هدف حکیمانه ای پیش می رود. باورمندان در پیچ و خم زندگی خود را به منبع خوبی ها و توانایی ها متکی می دانند. از این بالاتر زنده بودن و فعال بودن یاد خدا در ذهن و دل فراگیران در بستر زندگی همانند یک قطب نما عمل می کند. فراگیر با کمک یاد خدا می تواند مسیر درست را برگزیند و یا اگر به بیراهه رفته به راه اصلی که به هدف آفرینش ختم می شود باز گردد. اگر ذهن و دل فراگیر به یاد خداوند زنده شد، بخش انگیزشی و گرایشی فضای روانی او صبغه الهی می یابد و فراگیر انگیزه ها و گرایش هایش را خدامحور می کند و این خدامحوری به رفتارها و انگیزه های او ارزش الهی و ماندگار می بخشد. 29
5. دادن متناهی و گزینش و دریافت نامتناهی
از دیگر اصول کاربردی نظام آموزش و پرورش اسلامی این است که فراگیران باید به گونه ای آموزش و پرورش شوند که بتوانند ماندنی و تمام شدنی را بشناسند و هنگام گزینش و رفتار، تمام شدنی ها را با ماندنی ها داد وستد کنند. در جهان بینی اسلامی زندگی این جهانی درآمد و زمینه ساز زندگی جاودانی سرای دیگر است. هیچ چیز این جهان از خوبی ها و بدی هایش ماندنی و همیشگی نیست. زندگی ماندنی و همیشگی تنها در سرای دیگر معنا می یابد. پس انسان ها باید از این جهان برای ساختن جهان دیگر خود بهره بگیرند و آن را آن گونه که خود می خواهند، بسازند. این نگرش انسان مسلمان را بر آن می دارد تا در این جهان به گونه ویژه ای رفتار کند و گرایش ها و رفتارهای خود را بر پایه دو اصل زیر که برگرفته از آن بینش زمینه انگارانه و فناپذیر زندگی این جهانی است شکل دهد:
1. هیچ یک از خوشی ها و رنج و دشواری این جهانی ماندنی و اصیل نیست. پس فراگیر نه باید به خوشی های این جهان دل ببندد و نه از رنج ها و دشواری های آن بهراسد. 30 دغدغه انسان مسلمان تلاش برای رسیدن به خوبی ها و خوشی های پایدار و دوری گزیدن از دردها و رنج های براندازنده و تباه کننده است. زندگی و عمر آدمی ارزش ویژه و پر بهایی دارد. هر انسان با کاربست درست فرصت های زندگی و عمر خود در کارهای خداپسند و خدامحور می تواند به سعادت و نیک بختی همیشگی در سرای دیگر دست یابد. در برابر اگر از ارزش واقعی عمر و زندگی خود غافل بماند و آن را هزینه این جهان کند یا در فساد و تباهی بگذراند، دستاوردهایش به زودی تمام می شوند و به شقاوت جاودانی دچار می شود. از این روست که در نظام انسان شناختی اسلامی ارزش هر لحظه عمر انسان با خروارها طلا و الماس هم سنجش پذیر نیست.
6. کمک به فراگیران برای رسیدن به استقلال شخصیت و دور شدن از وابستگی
بر پایه آموزه های انسان شناختی اسلامی رسیدن به کمال و سعادت جاودانی در هر کس در گرو تلاش ها و رفتارهای آزادانه و آگاهانه او است. 31 بر این آموزه زیربنایی تا آنجا پافشاری می شود که حتی شایستگی رسیدن و دریافت شفاعت در این یا آن جهان نیز به کارهای شایسته ما بسته شده است. 32 بر اساس این زیربنای انسان شناختی، اصل آموزشی و پرورشی مهم دیگری سر می زند. آموزگاران و مربیان باید فراگیران را در دست یابی به روحیه خودجوشی و خودکوشی یاری دهند. فراگیران باید به گونه ای آموزش و پرورش شوند که خود را بیابند و در خود احساس استقلال کنند. این احساس باید با احساس مسئولیت و تعهد همراه و تقویت شود تا اینکه فراگیران سربار دیگران نباشند و بکوشند همیشه و همه جا بر خود و توانش های خود تکیه کنند و بر توانش های خود اعتماد داشته باشند و خود را در برابر رفتارها و تلاش هایشان پاسخ گو بدانند. 33 ناگفته پیداست که شکل گیری و تثبیت خودیابی و استقلال، زمان مند و دشوار است و باید در برخوردها و موقعیت های گوناگون به فراگیر گوشزد شود تا اینکه در یک فرایند بلند مدت وی به این توانش و استقلال برسد. از هر خرده رفتاری برای تثبیت و تقویت این روحیه می توان کمک گرفت. برای نمونه، هنگامی که می خواهیم فراگیران تکلیفی را شب هنگام در خانه انجام دهند، در آغاز آنان از این کار سرباز می زنند و دوست دارند پدر و مادر یا خواهر و برادر این کار را برای آنان انجام دهند. اما اگر در برابر این درخواست با کودک مدارا کنیم و به این خواسته وابستگی کودک تن ندهیم به تدریج او می آموزد که مشق نوشتن کاری است که خودش باید یاد بگیرد و انجام دهد.
7. دادن آزادی در انجام کارها و تقویت منطق مداری
یکی دیگر از زیربناهای انسان شناختی اسلامی توجه به نقش چشمگیر «گزینش آزاد» در فرایند رشد و حرکت تکاملی انسان است. شکل گیری هرگونه رشد و مهارتی در انسان باید آزادانه و آگاهانه باشد. این زیر بنا اصل آموزشی و پرورشی مهم دیگری به دست ما می دهد. در فرایند آموزش و پرورش فراگیران، مربیان باید بکوشند که فرصت ها و امکان آزادی عمل برای آنان فراهم شود. فراگیر نباید مانند مهره بی اراده گوش به زنگ آموزش ها و باید و نباید مربی باشد. آموزش ها و القای بایدها و نبایدها نباید تحمیلی و همراه با فشار و زور باشد. اگر در جایی مربی تشخیص دهد که مصالح فراگیر از او می طلبد که در رفتار و زندگی او دخالت کند، این دخالت باید غیر مستقیم و همراه با استدلال منطقی باشد. فراگیر نباید احساس کند که رفتار و کار ویژه ای دارد به او تحمیل می شود. دخالت های مربی باید در چارچوب راهنمایی و همراه با استدلال و توجیه منطقی و در سطح فهم او باشد. دخالت های مستقیم، تحمیلی و محدودکننده فراگیر را سرخورده، عقده ای و نابهنجار می کند. این پیامدها فراگیر را به پرخاشگری یا گوشه نشینی و خمودی سوق می دهد.
8. اصل تدریج و فرایندی بودن روند آموزش و پرورش
می دانیم که فرایند رشد و تکامل طبیعی و اکتسابی در انسان تدریجی و گام به گام است. این حقیقت آموزگاران و مربیان را بر آن می دارد که در برخورد با فراگیران همواره پیش نیازها و مقتضیات سن، عوامل طبیعی و عوامل بیرونی و اجتماعی را در نظر بگیرند و بکوشند که بستر رشد، آموزش و پرورش را به گونه ای فراهم آورند که فراگیران در این مسیر گام به گام و به آرامی پیش بیایند. رعایت این اصل از مربیان و آموزگاران می خواهد که هیچ گاه از فراگیران انتظار جهش یا حرکت سریع و ناگهانی نداشته باشند. نمود این اصل در این است که مربیان از زیاده روی های فراگیران در تلاش های درسی و تحصیلی و یا پرورشی و خودسازانه که چه بسا به ناتوانی ها و آسیب های بدنی یا روانی می انجامد، جلوگیری کنند. البته این هدایت و نظارت، تدابیر و برنامه ریزی های عاقلانه و کارشناسانه ای را می طلبد. 34
9. اصل میانه روی و انعطاف
تفاوت های فردی و گروهی از جمله بنیادهای انکارناپذیر انسان شناختی است. آدم ها در توانایی ها، قابلیت ها، تربیت پذیری، اثرگذاری و حرکت در بستر رشد از یکدیگر متفاوتند. از این رو، دست اندرکاران آموزش و پرورش، مربیان و آموزگاران باید در برنامه ریزی ها، سیاست گذاری ها، اجرای برنامه ها، آموزش، پرورش و هر نوع برخورد امدادگرانه با فراگیران، به گونه ای واقع گرایانه و کارشناسانه، دارای انعطاف و نرمش باشند. فراگیران را نمی توان با یک چشم دید و از همه آنان یک گونه انتظار داشت. پافشاری بر طرح ها و برنامه های یکسان، خشک و یکسان نگری هنگام اجرای برنامه ها، فراگیران را از دستیابی به آموزش و پرورش بهینه باز می دارد و آنان را به ناکامی و سرخوردگی می کشاند. میانه روی و دیدن تفاوت ها و گوناگونی ها از جمله اصول اجتناب ناپذیر یک نظام آموزش و پرورش دینی است.
10. اولویتگذاری در محتوای آموزش و پرورش
با توجه به برخی از بنیادهای انسان شناختی نظام آموزش و پرورش اسلامی، اصل اولویت گذاری محتوایی اهمیت چشمگیری می یابد. بنیادهایی همانند گستره زندگی انسان در دو سرای این جهانی و آن جهانی، طبقه بندی اهداف زندگی به سه دسته کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت، و امانت بودن فراگیران در نظام آموزش و پرورش، و دیدن درجه بندی مصالح فراگیران، برنامه ریزان، مربیان و آموزش گران را بر آن می دارد که در برنامه ریزی ها و سیاست گذاری ها با دیدن و درک اولویت ها به گونه ای رشددهنده و صعودی رفتار کنند.
فراگیران در فرایند آموزش و پرورش مصالح فردی ویژه ای دارند که باید به درستی و به طور کامل دیده شود. از این گذشته اگر مصالح فردی و اجتماعی در جاهایی با هم اصطکاک کند، سنجش و ارزیابی پیچیده و دقیقی را می طلبد که بر بنیاد اولویت گذاری متکی است. برنامه ها و سیاست های خرد و کلان آموزشی و پرورشی باید به گونه ای باشد که عمر و فرصت های فراگیران را به هدر ندهد و هماره رابطه طولی مصالح و ارزش ها در آن دیده شود. هنگام برنامه ریزی درسی، به آن دسته از درس ها که تأثیر بیشتری در تأمین سعادت و خوشبختی همیشگی فراگیران (همانند عقاید و اخلاق اسلامی) دارد، اهتمام بیشتری داده شود. پس از گزینش محتواهای مهم تر و اثرگذارتر، چگونگی آموزش و انتقال این محتوا نیز دقت و برنامه ریزی ویژه ای را می طلبد. از این گذشته رفتار و کارکرد مربیان و آموزگاران باید نشان گر الگویی برتر در برابر فراگیران باشد.
فراگیران بیش از گفته ها از رفتارهای مربیان و آموزش گران خود الگو می گیرند. در این عرصه نیز عملکرد حساب شده و الویت بندی شده یک اصل است. در نظام آموزش و پرورش اسلامی آموزگاران و مربیان جایگاه و منزلت ویژه ای دارند. بارآوردن و به ثمر نشاندن نهال شخصیت فراگیران به آنان سپرده می شود و اینان با تلاش خود می کوشند که قابلت ها و استعدادهای فراگیران را شکوفا کنند. این مسئولیت بزرگ در کنار مسئولیت برنامه ریزان و سیاست گذاران اصل اولویت گذاری را برجسته تر می کند.
دیدگاه علمشناختی «علم هنجار43»
این دیدگاه برداشتی جامعهشناسانه از علم ارائه میدهد. در هر دورهای یک برداشت یا نظریه و یا یک نمونه در جامعه علمی حاکم است که فعالیتهای رسمی در قلمرو علمی را زیر تسلط خود دارد و کار اهل علم را هماهنگ و راهنمایی میکند. مسائلی مورد پژوهش قرار میگیرد و پرسشهایی طرح میشود که از آن چارچوبِ پذیرفته شده برمیخیزد. اگر معمایی حل نشود، نه برای علم شکست محسوب میشود و نه برای آن برداشت حاکم. محققی که در چار چوب یک علم هنجار و متعارف فعالیت میکند، نباید موضعی انتقادآمیز در برابر نمونهای که در آن کار میکند داشته باشد (کوهن44، 1369).
این، تبیینِ اجمالیِ علم متعارف و هنجاری است. همچنین میدانیم که همه دانشمندان و محققان با برداشت رایج همرنگ نمیشوند و مسائلی را طرح میکنند که از پارادایم حاکم بر نمیخیزد و یا موضع گیریهایی دارند که با قواعد علمیِ رایج و پذیرفته شده همخوانی ندارد. حال اگر این مخالفتها و مواضع رقیب به اوج خود برسد و الگوی حاکم و رایج نیز نتواند آن را در خود هضم کند، این بحران تدریجاً به انقلاب علمی تبدیل میشود که طی آن پژوهشگران جدید با مواضعی نو صدر نشین جامعه علمی میشوند و حوزه و چارچوب فعالیتهای علمی را مشخص میسازند و به این ترتیب علمِ هنجاریِ جدیدی پا به عرصه وجود میگذارد. چنانکه ملاحظه میشود، بر اساس این رویکرد، مدعیات علمی هیچگاه با روش علمی و یا منطق خاصی ارزیابی قرار نمیشود، بلکه ملاک پذیرش یا رد یک نظریه همانا همخوانی با علم متعارف و پذیرش جامعه علمی خاص محسوب میشود. در غیر این صورت یک نظریه اگرچه توان پیش بینی و تبیین پدیدهها را داشته باشد، مورد بیمِهری قرار میگیرد و به آن، اجازه طرح داده نمیشود و یا به هر شیوهای به انتقاد از نظریه و واضع آن میپردازند تا در بین اعضای جامعه علمیِ خود، عمومیت و رواج نیابد.
دیدگاه علمشناختی «ضد روش45»
فایرابند46 (1375) رویکردی جدید و بسیار جنجالی را در علم شناسی مطرح کرده است. مدعای محوری فایرابند این است: «همه چیز ممکن است و یا همه چیز خوب است». اثباتگرا میگفت: چه در مقام مشاهده و چه ارزشیابی و داوری، درباره چیزهایی که گردآوری شده است، باید ملتزم به روش بود. به عبارت دیگر هر دو حیطه روشمند است. واقع گرای انتقادی با قائل شدن به تقدم نظریه یا فرضیه بر مشاهده، فقط قائل به روشمندی در مقام داوری (= آزمودن) شد و ادعا کرد در مقام گردآوری47 و یا طرح فرضیه یا نظریه سازی هیچ روشی وجود ندارد. فرد ممکن است فرضیه خود را از هر منبع و مأخذی (دینی، فلسفی و ...) و حتی از رؤیا به دست آورد ولی پذیرش آن در چارچوب علم، مستلزم به کارگیری روشها و منطقی خاص است. فایرابند از این فراتر رفت و ادعا کرد اصل تفکیک بین این دو مقام بیهوده است و واقعیتِ روند کارهای علمی نشان میدهد که هیچ روش معینی وجود ندارد:
استدلال فایرابند این است که... در اشتغالات علمی روش خاصی وجود ندارد و اصولاً تمایز میان آنها امری نادرست است... علاوه بر آن، هیچ نظریه علمی انقلابی و جدید هرگز به نحوی صورتبندی نمیشود که به ما امکان دهد تحت چه شرایطی باید آن را نظریهای در معرض خطر بدانیم. همچنین بسیاری از نظریههای انقلابی ابطالپذیر نیستند (فایرابند، 1375، ص10).
به نظر میرسد که سادگی آزمون فرضیه و ابطال آن در مقابل شواهد مخالف در نظریه واقعگرایی انتقادی با واقعیتهایی که در فرآیند فعالیتهای علمی مشاهده میشود، سازگار نیست. واقعیات نشان میدهد که محقق با حضور یک شاهد مخالف، دست از فرضیه خود برنمیدارد و با تغییراتی دوباره همان فرضیه را مطرح میکند. متن زیرنمونهای است از آن.
پژوهشهای انجام شده نشان دادهاند که افراد دارای انگیزه پیشرفت زیاد در انجام کارها و از جمله یادگیری بر افرادی که از این انگیزه بی بهرهاند پیشی میگیرند. برای نمونه مککللند (1961) دو گروهِ آزمودنی را که از لحاظ انگیزه پیشرفت با هم متفاوت بودند به انجام تکلیف واحدی وا داشت. تکلیف این بود که آزمودنیها حروف مخلوط شدهای را که به آنها داده میشد به کلمات معنا دار تبدیل کنند. در آغاز کار، هر دو گروه دارای عملکرد مشابه بودند، اما با پیشرفت آزمایش، گروه دارای انگیزش پیشرفت زیاد از گروه دارای انگیزش پیشرفت کمجلو افتاد.
البته همه پژوهشهای انجام شده دراینباره نتایج قاطع پژوهش بالا را به دست ندادهاند. در پاره ای مواقع عملکرد افرادِ دارای انگیزه پیشرفتِ زیاد، در حد افراد دارای انگیزه پیشرفت کم و حتی پایینتر از آنان بوده است. تجدید نظرهای انجام شده در نظریههای اولیه مک کللند ... مطالب ناهمخوان بالا را چنین توجیه کرده است که شخصِ دارای انگیزه پیشرفت زیاد علاقه چندانی به انجام تکالیف خیلی ساده و معمولی ندارد و لذا عملکردش در این گونه تکالیف، علیرغم بالا بودن سطح انگیزه، پیشرفت او به طور کلی، در سطح پایین خواهد بود. همچنین انجام تکالیفِ بسیار دشوار، مورد علاقه افراد دارای انگیزه پیشرفت سطح بالا قرار نمیگیرد. علت این امر آن است که انجام تکالیف خیلی ساده، افتخاری نصیب فرد نمیکند و تکالیف بسیار دشوار معمولاً به شکست منجر میشوند (سیف 1368، ص 7ـ346).
محققان نیز در پیگیری با فعالیت علمی ـ به ویژه در مقام تولید فرضیه و تنظیم ساختار فرضیه ـ چندان دلمشغول چارچوبهای سخت و انعطاف ناپذیر روششناسیهای علمی نیستند و حتی گاهی به علت پیوستگی هویتی با نظام نظریِ خود، سعی در پیچیدهتر کردن آن دارند تا نتوان به آسانی آنها را در معرض آزمونهای تعیینکننده قرار داد. گفته تولمن48 که از محققان شناخت گرا در روانشناسی یادگیری است، مؤید این ادعاست:
... من از اینکه ذهنم را به راههای خیلی تحلیلی مشغول سازم خرسند نیستم. از این رو، برای من مأیوس کننده و دشوار بوده است که نظامم را تسلیم آنگونه ملزومات تحلیل سازم. سوم اینکه، من شخصاً با این اندیشه مخالفم که علم از راه تحلیل آگاهانه و عمیق جایی که در آن قرار داریم و جایی که به سوی آن در حرکت هستیم، پیشرفت میکند. آشکار است که چنین تحلیلهایی وظیفه مسلّم فیلسوف علم است و احتمالاً برای بسیاری از دانشمندان با ارزش است. اما خود من وقتی به فکر انتخاب مسیر هایی که بسیار منطقی و روش شناختی هستند میافتم، وحشت زده و دستپاچه میشوم. چنین به نظر من میرسد که اغلب بینشهای نو و مهمِ علمی زمانی اتفاق افتادهاند که دانشمند مانند میمون، از قوانین پذیرفته شده علمی، نظیر این که غذا را تنها باید با کاربرد دستها به دست آورد، چشم پوشیده و به طور ناگهانی و شاید صرفاً از راه قیاس، قاعده تازه استفاده از یک چوب (یا علامت ـ گشتالت) را کشف کرده است. چهارم این که، در من یک تمایل قدیمی وجود دارد برای این که اندیشه هایم را بسیار پیچیده کنم چنانکه قابلیت آزمون تجربی نداشته باشند... (هرگنهان و السون، 1377، ص366).
نکته دیگر از دیدگاه «ضد روش» این است که مشاهده خالصِ پدیدههای بیرونی در تکوین علم نقشی مهم ندارند:
تاریخ علم دقیقاً از پدیدهها و نتایجی که از آنها استنتاج میشود، تشکیل نمیشوند. تاریخ علم همچنین شامل ایدهها، تفاسیر پدیدهها، مسائلی که از تعارض تفسیرها به وجود میآیند، اشتباهات و مانند آن است...علم به طور کلی «پدیدههای عریان» را نمیشناسد، بلکه پدیده هایی را میشناسد که داخل در معرفت ما هستند و به طریق خاصی نگریسته میشوند. بنابراین، مفاهیم علمی اساسا ایدهآلی اند» (فایرابند ،1375، ص42).
به وجود آوردن یک سنت علمیِ مبتنی بر قاعدهها و روشهای دقیق، بر اساس این دیدگاه، ممکن است در بعضی ابعاد موفقیتآمیز باشد، ولی سؤال این است که آیا این سنت علمی باید هر چیز دیگری خارج از این چارچوب را کنار زند؟ به این پرسش، فایرابند با صدای بلند و قاطع پاسخ «نه» میدهد و برای این پاسخ، دو دلیل ذکر میکند:
دلیل اول این است که دنیایی که ما میخواهیم آن را کشف کنیم، موجودی ناشناخته است. بنابر این، ما باید آزادیهای خودمان را باز نگه داریم... مقررات معرفت شناختی ممکن است آنگاه که با سایر مقررات معرفت شناختی یا با اصول کلی مقایسه شوند، عالی در نظر آیند، اما کیست که ضمانت کند این مقررات برای اکتشاف نه فقط چند پدیده مجزّا، بلکه برای اکتشاف اسرار عمیق طبیعت بهترین هستند؟ دلیل دوم این است که تعلیم و تربیت علمی... (چنانکه در مدارس ما عملی میشود) نمیتواند خودش را با برخورد انسانگرایانه وفق دهد. این نوع تعلیم و تریبت با تربیت فردی ای که فقط انسانهای خوب رشد یافته را بار میآورد یا میتواند بار آورد در تعارض است (فایرابند، 1375، ص 43).
در ارزیابی این رویکرد گفتهاند حتی اگر بپذیریم هیچ شاخصی در انتخاب و ترجیح یک نظریه بر نظریه دیگر وجود ندارد و این امر کاملاً شخصی و ذهنی است، باز هم به آن معنا نیست که نتوان داوریهای شخصی را بررسیِ عقلانی کرد. ترجیحات فردی را نیز میتوان بر اساس میزان هماهنگی، همسانیِ درونی و اثر بخشی و ظرفیت عینی نقد و ارزیابی کرد (چالمرز، 1375).
با همنگری و امکاننزول پیشینهقبل ازتجربهبهگامهایمقدماتیِ فعالیتهای علمی
دیدگاهی که ساده لوحانه تصور میکرد تنها راهنمای عمل و مجرای کسب معرفت، حس است و منشأ تمامی خیزشها و رشد علمی گشودن ظرف خالی و سفید درون بر روی آن است، از کانون توجه علمشناسان رخت بربسته است. امروزه همگان با نظاره فرآیند رشد علمی به این نتیجه رسیدهاند که محقق با پیشنگاشتههایی که قبل از تجربه است، جهتگیریهای کلانِ موضوعی و روشی و حدود مشاهده خود را تعیین میکند. این پیشنگاشتهها ممکن است نشأت گرفته از علاقه، انگیزه، رؤیا، باور مصرّح و متأثر از ساختار معارف دینی، فلسفی و یا هر چیز دیگری باشد. بنابراین هر گونه تعلق فکری ـ عاطفی، انگیزشی و اعتقادی میتواند و ممکن است محقق را در جهت خاصی برانگیزاند، نگرشی نسبت به پدیدههای پیرامون کسب کند و سپس در عرصه و حوزه کار علمی، از آن به عنوان مدلی برای حل مسائل ناگشوده خود استفاده کند و یا با به زیر کشانیدن آن مفاهیمِ بسیار کلّی و انتزاعی و فرو کاستن درجاتی از جنبههای نظری، آنها را در قالبهای تصریح یافتهتری میریزد و با تدوین مسأله و فرضیه به استقبال آزمونهای تعیین کننده میرود تا به صحت و سقم «برداشت» خود پی ببرد و در هر صورت با این استقبال از جنبههای «درون ذهنی» به بینالاذهانی کردن آن کشانیده میشود و به این سان چهرهای از واقعیت را به دیگران مینمایاند و خود را در معرض نقد دیگران قرار میدهد.
به نظر من متون علمی مملو از رویدادها و نکاتی است که مدعای فوق را تأیید میکند و یا میتوان گفت شواهد مبطل این ادعا را نمیتوان در متون علمی یافت.49 به چند نکته مؤّید اشاره میکنم:
1. یک دانشمند شیمیدان در «خواب» دیده بود که «مار»ی دُم خویش را به دندان گرفته است. وقتی بیدار شد به فکرش رسید که خواص یک ماده شیمیایی به نام بنزن50 را با قبول ساختمان مولکول حلقوی میتوان توجیه کرد. آزمایشهای بیشتر صحت این فرضیه را تأیید کرد (باربور، 1362).
وقتی یک رؤیا میتواند به عنوان مدلی به یک دانشمند علوم پایه کمک کند که گره از یک مسأله شیمیایی باز کند، چگونه میتوان باور کرد که این همه مفروضات دینی ـ فلسفی درباره انسان و جهان ـ آن هم در عرصه علوم انسانی و اجتماعی ـ نتواند در کار پژوهشگر دخالتی داشته باشد و یا پژوهشگر نتواند در تعیین جهتگیریهای کلی خود و یا حتی در تدوین برخی فرضیهها و مسائل از آنها متأثر شود؟!
2. تحلیل نظریههای روانشناختی کنونی و مراجعه به پیشفرضها و تعیینکنندههای جهتگیریِ پژوهشیِ آنها نشان میدهد که آرای فلسفی فلاسفه گذشته به شدّت در ساختار نظری آنها مؤثر بودهاند: اصول تداعی ارسطو در پایه گذاری مکتب تداعیگرایی، بهکارگیری قانون بسامد او درتحقیقات ابینگهوس، تأثیر اندیشه دکارت51 در باره «انسان نوعی ماشین است» و «ذهن یا محیط فیزیکی میتواند باعث رفتار شود» بر روانشناسیِ محرک و پاسخ، تأثیر اندیشههای هابز52 راجع به «میلها و بیزاریها» و بنتهام53 درباره این که «رفتار انسان تحت کنترل اصل لذت است» بر نظریه فروید و سپس نظریه پردازان تقویت، مخالفت با اندیشههای فطری و طرح لوح سفید توسط جان لاک54 و تأثیر آن بر رفتار گرایان رادیکال مثل اسکینر، و تأثیر اعتقاد کانت55 درباره دوازده قوه فطری، مثل وحدت و علّیت بر روانشناسیِ خبرپردازی نوین و علمشناختی، طرح اندیشه تکامل پیوسته حیوان و انسان توسط داروین56 و تأثیر آن بر نظریههای هال، اسکینر، ثرندایک و پیاژه، و تعمیم یافتهها از حیوانات به آدمیان و... از جمله تأثیرات پیش نگاشتههای فلسفی محققان است (هرگنهان و السون، 1377).
بنابراین بدیهی به نظر میرسید که بتوان با کاویدن متون فلسفی یا دینی خود و با جهتگیری نظری، به منظری درباره انسان و یا هر پدیده مورد مطالعه، دست یافت و یا با نزول یا فرو کاستن از ابعاد نظری و... به موضوع یا تحدید مشاهده و یا الگوی کلی در تفسیر یافتهها و ... دست یافت.
3. نگرشی که محقق راجع به ماهیت انسان دارد، در جهتگیری پژوهشی، تعیین دامنه مطالعاتی و تحدید مشاهده و تفسیر یافتهها نقشی به سزا دارد. در نظریههای رشد، شخصیت و یادگیری این برداشتهای آغازین به خوبی مشاهده میشود:
... هر نظریهپرداز برداشتی از ماهیت انسان دارد که به تعدادی از سؤالهای بنیادی درباره سرشت انسان که هنوز هم مطرح هستند، مربوط میشود، سؤالهایی که با ویژگی اصلی انسان ارتباط پیدا میکنند... [این مسائل عبارتند از:]
1. ارده آزاد یا جبر گرایی؟ آیا ما آگاهانه اعمال خود را جهت میدهیم و یا آنها به وسیله نیروهای دیگری کنترل میشوند؟
2. طبیعت یا پرورش؟ آیا بیشتر تحت تأثیر وراثت (طبیعت) قرار داریم یا تحت تأثیر محیط (پرورش )؟
3. گذشته یا حال؟ آیا شخصیت ما توسط رویدادهای اوایل زندگی شکل میگیرد یا این که تحت تأثیر تجربههای دوران بزرگسالی ما قرار دارد؟
4. بی همتایی یا جهانشمولی؟ آیا شخصیت هر انسان بی همتاست یا این که الگوهای کلی شخصیت خاصی وجود دارند که با شخصیت بسیاری از افراد انطباق دارند؟
5. تعادل جویی یا رشد؟ آیا صرفاً برای حفظ تعادل فیزیولوژیکی یا حالتی از توازن برانگیخته میشویم، یا میل به رشد و نمو رفتار ما را شکل میدهد.
6. خوش بینی یا بدبینی؟ آیا ما اساساً خوب هستیم یا بد؟
... این برداشتها بی شباهت به نظریههای شخصی نیستند، آنها چارچوبهایی هستند که به کمک آنها نظریه پردازان خودشان و دیگران را ادراک میکنند و بر اساس آنها نظریههای خود را بنا مینهند، درست همانطوری که رفتار فرد تحت تأثیر نظریه شخصی درباره ماهیت انسان قرار دارد، سیر روانشناسی نیز از برداشتهای روانشناسان درباره ماهیت انسان اثر میپذیرد (شولتز، 1378، ص 37ـ38).
اینها فهرست مسائل کلی است که نشان میدهد پیشینههای ما قبل تجربی چگونه ممکن است به جهتدهی فعالیتهای پژوهشی مدد برسانند. اضافه میکنیم که در هر نظریهای میتوان به مسائلی دست یافت که محقق یا واضع آن نظریه قبل از تجربه پاسخهایی ـ حتی به صورت ضمنیـ به آنها داده است. مثلاً در نظریه فروید این مسائل بنیادی مشاهده میشود: آیا «حیاتِ غریزی» بر رفتار انسان مؤثر است یا «حیات عقلی»؟ آیا تعیین کنندههای رفتار انسان تنها میل جنسی و پرخاشگری است؟ آیا تمایلی ذاتی به جنگ و نزاع وجود دارد؟ و یا مثلاً در نظریه آدلر، آیا تعالیجویی یا برتریطلبی یک میل فطری در انسان است؟ (مولر، 1367)
بنابراین، آشکار است کسی که ذوق پژوهشی دارد و توان بالقوه و بالفعلِ خلق مسأله و فرضیه در او مشاهده میشود، و به متون بومی (فلسفی، دینی و...) خود مراجعه میکند، از آن همه مفروضاتی که ابعاد مختلف انسان و جهان در آنها وجود دارد، به تناسب توان، حوزه پژوهشی و رغبت خود از آنها متأثر میشود و بر فعالیتهای پژوهشی خود جهت و معنای خاصی میبخشد57 و البته مسلّم است که این برداشت ممکن است با توجه به پیشینه ذهنی محقق و توان او، با دیگران متفاوت باشد.
ابواب روانشناسی «اسلامی»
فعالیتهای پژوهشیِ متأثر از پیشفرضهای دینی را در سه مجرا و سه سطح متفاوت میتوان سامان داد: سطح اول ممکن است ناظر به شرایط تحقق اَعمال دینی و کار کردهای آن در دورههای مختلف سنی باشد و سؤالاتی از این قبیل در دستور کار پژوهش قرار گیرد: چرا اعمال دینی (نماز، روزه، و ...) در برخی دورههای سنی، و در بعضی شرایط در افراد تحقق نمییابد. در اینجا ممکن است با پیشفرضهای دینی، فلسفی یا روش شناختیِ خاص، پژوهشی انجام بگیرد و جایگاه یک نظریه تربیت دینی تضعیف یا تقویت شود. مثلاً نویسنده درباره «علت شرکت نکردن نوجوانان در نماز جماعت» پژوهشی انجام داده، که به تأیید تئوریِ او در باره نگرش «علتگرایی در تربیت» منجر شده است. یا میدانیم که درباره انجام دادن برخی اعمال دینی به صورت جمعی بسیار تأکید شده است. بنابراین با توجه به این پیشفرض، مطالعه تفاوتهای کنشیِ فرد در اَعمال عبادیِ فردی و جمعی میتواند جالب توجه باشد و یا درباره کارکردهای روانشناختی اعمال عبادی ـ با توجه به پیشفرضها ـ میتوان پژوهشهای فراوانی را سامان داد.
آشکار است که جنبههای کاربردیِ چنین پژوهشهایی بیشتر از ابعاد بنیادی است ولی در چارچوب این پژوهشها بسیاری از نظریههای تربیتی را میتوان به آزمون درآورد و یا خرده نظریهها و رویکردهای جدیدی در ابعاد مختلف حیات دینی ممکن است متولد، بازسازی، تضعیف یا تقویت شوند.
در سطح دوم میتوان به بررسی ارتباط دینداری و اخلاق مداری با سایر متغیرهای روانشناختی در ابعاد مختلف حیات آدمی پرداخت. مثلاً تأثیر دین در تنظیم سبک زندگی؛ سطوح مختلف اخلاق و دورههای سنی؛ دینداری و مقولات روان شناختی مثل عزت نفس، سخت رویی، سلامت روانی و روابط بین فردی؛ و تنظیم اخلاق کار با آزمودنیهای انسان و حیوان. پیشفرضهای بسیاری در این ابعاد در متون دینی و فلسفیِمان میتوان یافت که به نظر من قابلیت انجام دادن کارهای پژوهشی در همه آنها وجود دارد.
سطح سوم58 برترین و بنیادیترین سطح یک کار علمی در حوزه پژوهشی معینی است. در این سطح محقق درباره احکام و عوارض موضوعِ مورد مطالعه کاوش میکند. درباره میزان تأثیر پیشفرضها و مسائل قبل از تجربه در این بُعد ـ همانطور که در مبنای علم شناختی طرح یک رویکرد جدید آوردهایم ـ اقوال مختلفی وجود دارد. شهید مطهری نیز معتقد بود که موضوع مورد بررسی در این سطح «مصداق واقعی و عینی دارد و اعتبارات مختلف افراد در آن بی تأثیر است و به همین جهت میتوان صحت و سقم قوانین مکشوفه آن را با تطبیق به واقعیت خارج و موازین اولیه علوم حقیقی و اصول بدیهی عقل تأمین و تعیین نمود» (مبانی اقتصاد اسلامی، ص44).
اما حجم اصلی استدلال این نوشته بر این مطلب متمرکز بود که در این سطح نیز موضوع مورد مطالعه، «عریان» و مستقیماً در معرض پژوهشگر نیست و هر محققی در فرآیند کار علمیِ خود ـ به ویژه در گامهای آغازین و تفسیر نتایج ـ از پیشفرضها و اعتبارات قبل از تجربه متأثر است.
نتایج محوری بحث، نکات مهم و چند پیشنهاد
1. نتیجه مهم این مقاله این بود که پیشفرضهای دینی یا فلسفی میتوانند در گامهای آغازینِ پژوهش، تفسیر نتایج و جهتگیریهای کلی، کاملاً مؤثر و تعیینکننده باشند. اما باید در اعتقاد به این تأثیر پذیری به دو نکته توجه داشت: الف) این تأثیرگذاری به لحاظ منطقی مستقیم و بیواسطه نیست، که اگر چنین بود عالمان در عرصه دین و فلسفه میبایست تولیدکنندگان اصلی معارف تجربی میبودند. به عبارت دیگر از گزارههای فلسفی یادینی نمیتوان به نتیجه علمی (تجربی) رسید و از گزارههای تجربی نیز نمیتوان به نتیجهای فلسفی و دینی دست یافت. نوع استفاده محققان علوم تجربی از آن منابع را میتوان با اصطلاحاتی مثل «برداشت»، «الهام»، «نگرشیابی»، «جهتیابی» و نظایر آن نشان داد. ب) در نوع و چگونگی استفاده از متون دینی یا فلسفی، برای تدوین پیشفرضها و مسائل نقش اصلی به عهده محققان علوم تجربی است. اینها هستند که میتوانند با بررسی متن و با استفاده از کارشناسان دینی و فلسفه مفاهیم کلی را به عرصه فعالیتهای مصداقی و پژوهشی نازل کنند. اما اگر بحث استفاده از معارف تجربی در طرح یک بحث فلسفی یا روشن کردن یک گزاره دینی در میان باشد، محققان علوم تجربی نقش ثانوی پیدا میکنند و به تبع سؤالات کارشناسان دین و فلسفه پاسخهای موجود را جمع آوری و عرضه میکنند.
2. در این مقاله نشان دادهایم که «اصل مراجعه به معارف ماقبل تجربه» مستدل است و میتوان هم به نحو منطقی و هم با مراجعه به تاریخ علم این تأثیر پذیری را نشان داد. اما این که از میان انواع و اقسام پیشفرضها و متون ماقبل تجربه (تأثیر پذیری از دین، فلسفه، باورهای اجتماعی و ...) کدام یک را میتوان برگزید واین که آیا میتوان در ترجیح یکی بر دیگری استدلال نمود؟ جواب منفی است. این که به کدام متن و چه بعدی از آن باید مراجعه کرد؟ به علاقه محقق، جهتگیری اعتقادی، انگیزهها، ملاحظات اجتماعی ـ سیاسی و... مرتبط است.
3. فعالیتهای بیست ساله بعد از انقلاب اسلامی مصروف «واکنش» به پیشفرضهای رویکردهای روانشناختی مغرب زمین شده است. نقّادی مسلّمات و مفروضات آنها ممکن است به تصریح پیشرفت ما در حوزه روانشناختی کمک کند، اما این گام بسیار کوچک است و بدتر آن که اگر در این سطح متوقف شود، هیچ کمکی به برپایی رویکردی جدید نخواهد کرد. چون در عمل، همه اهتمام ما صرف پارادایمها و مسائلی میشود که «آنها» در افکندهاند. ما باید مستقلاً به متون خود مراجعه کنیم و با محوریت محققان علاقهمند به تدوین رویکردهای مختلف و پژوهش در ابعاد مختلف روانشناسی بپردازیم. در این صورت است که دیدگاههای به پژوهش نهاده ما و یافتههای ناشی از آن، نه تنها به برپایی یک دیدگاه جدید (و یا دیدگاههای مختلف دینی به عدد محققان) منجر میشود، بلکه مورد توجه جامعه علمی جهان نیز واقع میشود، چنانکه یافتههای آنها در مجامع علمیِ ما مورد استفاده و توجه قرار میگیرد.
4. در عین حال که تأثیر پیشفرضهای دینی و فلسفی بر ابعاد مختلف یک کار علمی، با توجه به پیچیدگی موضوع مورد مطالعه و مبانی علمشناختی، موجه، مَجاز و مستدل دانسته شده است، اما تأکید اِفراطی بر صفت «اسلامی» در روانشناسی اسلامی به چند دلیل موجه نیست: یک: متون کلاسیک دینی (قرآن و احادیث معتبر) از معارف ثابت و تغییرناپذیر است، اما برداشتهای ما ـ به ویژه برداشتهای تصریح یافتهای که به گامهای آغازین پژوهش تزریق میشود ـ ممکن است کاملاً خطاآمیز باشد. برداشت ما ممکن است با اصل متن منطبق نباشد؛ تصریح یا عملیاتی کردن برداشت ممکن است آن را از معنای مورد نظر متن دور کند؛ اصل گزینش و اِعمال محدودیت در آن برداشت، ممکن است آن را از معانی جامع مورد نظر متن تهی کند؛ نشانگانی که از یک مفهوم مثل «اطمینان قلبی در قرآن» به ذهن محقق میرسد و یا از متون استخراج میکند، ممکن است مطابق با جامعه مفهومیِ مورد نظر متن نباشد، در انتخاب جامعه و نمونه پژوهش یا اتخاذ یک طرح پژوهشی و روش آماری و یا تفسیر یافتهها نیز ممکن است خطاهای متعددی بروز کند. صفت «اسلامی» ممکن است این توهم را ایجاد کند که یافتهها متناسب با متن است و در این صورت به بروز حساسیتهای فراوانی بینجامد و محقق در معرض سوء تعبیرها و اتهامهای مختلف قرار گیرد. کمترین تأثیر این واکنشها این است که موجب میشود محقق از درگیری با متن اجتناب کند و در نتیجه جامعه همیشه در جایگاه «مصرف» یافتههای دیگران باقی بماند. بنابراین، اصلِ خطا در برداشت و پژوهش را باید مسلّم فرض کرد و به نحوی نظامدار به جای متهم کردن محقق باید اهتمام اصلی را متوجه ردیابیِ خطا و انجام دادن پژوهشهای دیگر نمود. در چنین جوّی از برداشت، پژوهش، تصحیح و تکمیل است که جامعه علمیِ فعّال و تولید کننده در یک حوزه پژوهش شکل خواهد گرفت.
دو: متونْ پیش از تجربه، کیفیت واحدی ندارند. بنابراین به عدد فلاسفه ایرانی ـ اسلامی و متون دینی ـ مذهبی و یا حتی باورهای عمومی و فرهنگی باید صفات متعددی را مثل روانشناسی اسلامی، روانشناسی ابن سینایی و ... ابداع کنیم. بنابراین بهتر است به جای دغدغه درباره صفت روانشناسی، با استفاده از پیشفرضهای بومی ـ اسلامی به کارآمدی، توان تبیین، توان پیشبینی، همسانی درونی و اثر بخشی نظریهها اهتمام کنیم. رویکردهای روانشناختی مغرب زمین را نیز با توجه به مأخذ مفروضات بنیادی آنها میتوان به روانشناسیِ ارسطویی، افلاطونی، دکارتی، کانتی، هابزی و ... تقسیم کرد ولی همانطور که میبینیم آنها بدون توجه به صفت بنیادی رویکرد خود فعالیت پژوهشی خود را ادامه میدهند و ما نیز بدون توجه به صفات رویکردهای آنها در حال مصرف یافتههای آنها هستیم.
سه: یک مبنای علم شناختی نیز در پرهیز از تأکید افراطی بر صفت روانشناسی وجود دارد و آن این است که محقق اگرچه در مقام تولید پیشفرضها و مسائل و جهتگیریهای کلیِ کاملاً متأثر از متون قبل از تجربه یا علایق و انگیزههای «فردی» است، ولی در مراحلی از کار، که خود را ملزم به رعایت موازین عقلی، روششناختی و بین الاذهانی میبیند و میکوشد با عبور دادن مفروضات خود از غربالهای مقبول جامعه علمی دایره شمول آنها را گسترش دهد و بر قامت پیشفرضهای خود جامهای از عقلانیت و روشمندی بپوشاند، به «جامعیت» و «تعمیم» نایل میآید و از منابع و مآخذ خاص خود جدا میشود و دیگران نیز بدون توجه به منشأت تئوریک او به یافته هایش از سرِ تأمّل مینگرند. به عبارت دیگر پیشفرضها و مسائل، بعد از عبور از موازین بینالاذهانی، از ویژگیهای اختصاصی خود جدا میشود.
5. نکته آخر این که برای تحقق آرمانِ تولیدِ معرفت در عرصه روانشناسی، باید به حمایت نظامدار اندیشید. اگرچه تحقیقات افرادی که از سرِ علاقه به معارف بومی ـ اسلامی دلمشغولند میتواند به جهتگیریها، تعیین چارچوبها، تقویت تئوریک و برانگیختن انگیزههای پژوهشیِ دیگران بینجامد؛ ولی توصیه میشود برای تداوم و تعمیق و گسترش این فعالیتها پژوهشکدهای تأسیس شود و با دعوت و حمایت همه جانبه از محققانِ علاقهمند و با محوریت و تشخیص آنها در چگونگی اجرای فعالیتهای علمی و تشکیل گروههای کاری با تخصصهای مختلف مورد نیاز، فعالیتهای پراکنده و موقتی به فعالیتی متمرکز، پایدارو مولد تبدیل شود.
6. دو رویکرد در معرفی «روانشناسی اسلامی» در طول این بیست سال خود را آزموده است: رویکردی که فقط دلمشغول نقد پیشفرضهای روانشناسان مغرب زمین است (رویکرد رجوعی ـ واکنشی)، و رویکردی که فقط به انتقال آرا و افکار فلسفیِ فلاسفه ما درباره به علمالنفس اقدام کرده است (رویکرد رجوعی فلسفی ). ناکار آمدی و یا حداقل کم اثر بودن این رویکردها آشکار شده است. وقتِ آن است که رویکرد سوم را جدی بگیریم: مراجعه مستقل و خلاّق به «متنهای خودی»، به زیر کشیدن گزارههای کلّی، آزمودن روشمندانه و بینالاذهانیِ گزارهها، عرضه یافتههای همگانی شده، قبول اصل خطا و گسترش میدان نقد (رویکرد رجوعی ـ نزولی ـ همگانی).
اهتمام اصلی رویکردِ «رجوعی ـ واکنشی» صرْف مقابله با پیشفرضهای وارداتی شده است. به عبارتی دیگر، بدون هیچگونه موضع ایجابی، فقط به چگونگی «سلب» آرای دیگران اندیشیده است. در رویکردِ «رجوعی ـ فلسفی» به گونهای کم و بیش مستقل به متن (عمدتاً فلسفی) مراجعه شده، ولی بدون هیچگونه تحول گوهری، فقط به انتقال اکتفا شده، و گزارههای نفسشناسی به صورت کلی، انتزاعی و فراگیر باقی مانده است. در رویکردِ «رجوعی ـ نزولی ـ همگانی»، اعتقاد نگارنده بر آن است که میتوان در برترین سطوح فعالیت علمی به متون بومی ـ اسلامی مراجعه کرد و به مدد سازوکارهای «برداشت»، «الهامگیری»، «جهتیابی» آنها را از شمول کلّی به شمول محدود و مصرّح نازل کرد و سپس با گذراندن آنها از مجرای تدابیر روشمند و عقلانیت عصر، خصیصه بینالاذهانی بودن (همگانی شدن) را در آنها محقق کرد و به این سان است که میتوان با درونمایههای «خودی» در میان دیگران جای پایی باز کرد و با فرآیند و قبول نقد، روندی تکاملی و پیشرونده را آغاز کرد.
________________________________________
میکنند، این است که تعداد عاملهای به دست آمده به فنون تحلیل عامل مختلفی که به کار میرود و تعداد آزمونهایی که پژوهشگر مورد تحلیل عاملی قرار میدهد بستگی دارد. مسأله دیگر مربوط به نامگذاری عاملها بعد از استخراج آنها است. روش تحلیل عاملی پوچی این افسانه را که علم عینی و بیطرف است آشکار میکند» (شکلتون و فلچر، 1371، ص31).
1 مدیر گروه روانشناسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تنکابن.
2. Psychology.
3. Science.
4. Organism.
5. Wundt.
6. Watson.
7. Mayer.
8. Structuralism.
9. Fanctionalism.
10. Psychoanalysis.
11. Phenomenological approach.
12. Neurobiological approach.
13. Behaviorism.
14. Cognitivism.
15. Response.
16. Stimulus.
17. Thorndike.
18. Skinner.
19. Hull.
20. Pavlov.
21. Breland, M & Braland,K.
22. Bolles.
23. Seligman.
24. Gestalt.
25. Information processing.
26. Idiographic technique.
27. Nomothetic technique.
28. Correlation.
29. Experiment.
30. Reductionism.
31. درباره نوع گزینش روشهای آماری توسط پژوهشگران و بروندادهای متفاوت پژوهشیِ ناشی از آن گفتهاند: «در روش تحلیل عاملی [یکی از روشهای آماری] نیز مانند دیگر زمینههای روانشناسی غالبا درمییابیم که پاسخی منحصر به فرد برای سؤالها یا بهترین راه انجام دادن کارها وجود ندارد. یکی از دلایل اصلی عدم توافق درباره ماهیت هوش... یا درباره تعداد ابعادی که شخصیت را توصیف
32. Paradigm
33. Positivism
34. Mary Hesse
35. برای آگاهی بیشتر ر.ک. ابراهیمی دینانی، غلامحسین، قواعد کلی فلسفی، ج3، ذیل قاعده «الجزئی لایکون کاسباً و لامکتسبا».
36. Instrumentalism.
37. Nagel.
38. Idaslism.
39. نکته جالب توجه این است که بیشتر واضعان این رویکرد، از فارع التحصیلان و افراد مؤثر در رشته فیزیک بودند.
40. Realism
41. critical realism.
42. این ملاک در اثر «ماژور» Mazure (1988) نیز به عنوان شاخص علمی بودن یک نظریه ذکر شده است. مطابق این شاخص مدعی یک نظریه باید نشان دهد که در چه صورتی دست از سخن خود خواهد کشید.
43. Normal Science.
44. Kuhn.
45. Against method.
46. Feyerabend.
47. تفکیک دو مقام داوری و گردآوری، از آثار عبدالکریم سروش اخذ شده است.
48. Tolman.
49. شاهد مبطل این ادعا این است که شاید بتوان پژوهشی را یافت که کاملاً در همه ابعادِ خود، از مشاهده بر آمده باشد و یا هیچ پیشنگاشته یا پیشفرضی او را هدایت نکرده باشد و در هر صورت ادعای نویسنده ابطالپذیر است! اگر چنین نمونهای پیدا شود قطعاً از تعمیم مدعای خود دست خواهم کشید و در آن تجدید نظر خواهم کرد.
50. Benzene.
51. Decartes (1596-1650)
52. Hobbes ( 1588-1679)
53. Bentham ( 1788-1832)
54. John lock ( 1631-1704)
55. Kant( 1724-1884)
56. Darwin ( 1809-1882)
57. آیات زیادی در قرآن آشکارا پیشفرضهایی را درباره ماهیت انسان ارائه میکند: بقره، 30؛ اسراء، 11؛ فصلت، 49؛ شمس، 30؛ اسراء، 67؛ عادیات، 6؛ معارج، 19ـ21؛ اسراء، 83؛ بقره، 170 گذشته یا حال به آینده؟ احزاب، 72؛ اسراء، 100؛ انعام، 165 تفاوتهای فردی؛ اسراء، 18ـ19 جبر و اختیار؛ ابراهیم، 43؛ لیل، 4 تفاوتهای فردی؛ ابراهیم، 4 جبر و اختیار؛ رعد، 11 جبر و اختیار؛ عنکبوت، 40 جبر و اختیار؛ لقمان، 25 استعداد بالقوه یا ارگانیسم تهی؛ روم، 29 استعداد بالقوه یا ارگانیسم تهی
58. این مقاله کاملاً به استدلال درباره امکان طرح رویکرد جدید در سطح سوم اختصاص داشته است. >
2. Psychology.