روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

برخی از آثار توبه در پیش‏گیری از آسیب‏های روانی

برخی از آثار توبه در پیش‏گیری از آسیب‏های روانی
توبه انسان را محبوب خدا می‏کند. 96
توبه سبب توقّف آسیب می‏شود.
توبه آسیب‏ها و ناملایمات روحی و روانی را ترمیم می‏کند.
توبه آسیب‏ها و ناملایمات روحی و روانی را درمان می‏نماید.
توبه از عوارض جانبی آسیب جلوگیری می‏کند.
توبه اثرات مخرب آسیب را از روح و روان می‏زداید.
توبه روح و جان آدمی را شست‏وشو و تطهیر می‏کند.
توبه انسان را از حالت سکون و رکود بازمی‏دارد.
توبه انسان را به کار و تلاش سازنده وامی‏دارد.
امیدواری
انسان با امید به اینکه تلاش او ثمربخش است، فعالیت می‏کند و اگر امید نبود هیچ انسانی دست به اقدامی نمی‏زد. و شاید بتوان گفت: هر موجود زنده‏ای به امید رسیدن به مقصد و مقصود خود حرکت و تلاش می‏کند. تحقیقات این مطلب را اثبات کرده‏اند که اگر تلاش حیوان برای رسیدن به مقصود خود بی‏ثمر بوده و فایده‏ای برای او نداشته باشد یا امیدی برای نیل به آن نداشته باشد، دست از تلاش و فعالیت برمی‏دارد و به یأس و درماندگی مبتلا می‏شود. 97
فردی که در پی تلاش‏های متعدد، شکست‏های متعددی را تجربه کند و تلاش او موفقیتی به همراه نداشته باشد، به هر دلیلی که باشد، مبتلا به درماندگی آموخته شده می‏گردد که پیامدهای ناگواری در جسم و روان و نیز زندگی فردی و اجتماعی او می‏گذارد که چه بسا قابل جبران نباشد. 98
از این‏رو، امید به موفقیت و نتیجه دادن فعالیت، نه فقط انسان، بلکه هر موجود زنده‏ای را وادار به تلاش و کار می‏کند. در این خصوص نیز انسان سرآمد موجودات دیگر است و با امید است که انسان دست به اختراعات و ابتکارات می زند و در این راه، تحمّل رنج‏ها و مشقّات را به جان می‏خرد و به امید رسیدن به بهداشت و سلامت، چه جنبه جسمانی آن و چه روحی و روانی آن، انسان فعالیت‏های پیش‏گیرانه انجام می‏دهد، و اگر امیدی به بهداشت و سلامت خویش نداشت، دست از فعالیت و اقدامات پیش‏گیرانه برمی‏داشت. همانند بیماری که دیگر امیدی به بهبود ندارد و پزشک برای او اقدامی انجام نمی‏دهد و او را از چیزی پرهیز نمی‏دهد. کسانی که با اراده و اختیار خویش، قلب و جان خود را با انبوه گناه و معصیت زنده به گور کرده‏اند و دیگر جایی برای تابش نور و پذیرش حق در وجودشان باقی نگذاشته‏اند و به تعبیر قرآن، قلب، چشم و گوششان نابینا و ناشنوا شده، مردگانی هستند زنده نما. اینان بیم و امید برایشان تفاوتی نمی‏کند. غیر از این گروه اندک، که عنود و لجوج هستند و در جهالت و عصبیّت خویش پایدارند، دیگران نمی‏توانند به توهّم یا بهانه ناامیدی از رحمت و بخشش الهی، دست از تلاش و جبران کارهای بد خویش بردارند و اقدامی در رسیدن به سلامت روح و روان خویش انجام ندهند. از این‏رو، در تعالیم اسلامی و آموزه‏های قرآنی، بالاترین گناه و معصیت «ناامیدی و یأس از رحمت بی‏انتهای الهی» است.
معمولاً بیماری‏های شدید و مزمن یا صعب‏العلاج روحیه بیمار را متزلزل می‏کنند و روزنه‏های امید را به روی او می‏بندند. پزشک باید با امیدوار ساختن او به زندگی، به وی توان ببخشد، او را از افسردگی، ترس و اضطراب نجات دهد، روحیه او را تقویت کند و بهبودی او را سرعت بخشد و او را وادر به کار و فعالیتی سازد که هم توان انجام آن را دارد و هم وی را به زندگی و زنده بودن امیدوار می‏سازد؛ زیرا ناامیدی و وابستگی اجباری، واقعیاتی هستند که در مورد بسیاری از بیماری‏های شدید اتفاق می‏افتند. اما برای پیش‏گیری از افسردگی ناشی از ناامیدی، اصرار بر انجام دادن مستقل برخی کارهای هر چند کوچک، سودمند است. 99 ولی پزشک بیش از همه می‏تواند در این امر مؤثر باشد. در روایات آمده است: «هر گاه نزد بیمار رفتید، او را به سلامت و طول عمر امیدوار سازید، اگرچه ممکن است این امیدوار ساختن در قضای الهی مؤثر نباشد، ولی بیمار را دل‏خوش می‏کند و باعث آرامش و تسکین او می‏شود.» 100
چه بسا ناخوشی اندک که برای بیمار بزرگ جلوه کند و او را به دلهره اندازد. بنابراین، مطمئن ساختن او از اینکه بیماری‏اش خطرناک نیست، در اغلب موارد، در تسکین او مفید است. این مطلب با رویکرد صادق بودن با بیمار تضادی ندارد؛ زیرا مقصود این است که بیمار را از زندگی مأیوس نکنیم، بلکه اولا، احتمالات و امکاناتی را که باعث بهبود و درمان بیمار می‏شوند، ظاهر سازیم و اطلاعات مربوط به بیمار را فقط به قدر ضرورت بیان کنیم؛ زیرا اعلام صریح وخامت اوضاع به خود بیمار، نتایج ویرانگری دارد. ثانیا، توجه کنیم که مطابق روایات متعدد، خداوند برای هر بیماری درمانی قرار داده است. شخصی در زمان پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) بیمار شد. حضرت(صلی الله علیه و آله) فرمودند: برایش طبیب بیاورید. عده‏ای گفتند: یا رسول الله! مگر پزشک می‏تواند این شخص را (با توجه به شدت بیماری) از مرگ نجات دهد؟ حضرت فرمودند: «خداوند هیچ مرضی را نیافریده، جز آنکه برایش درمان و راه بهبود قرار داده است.» 101 درمانگر و اطرافیان فرد آسیب دیده با اعتقاد به چنین باوری و القای آن به فرد بیمار، هیچ گاه مأیوس و ناامید نمی‏شوند. 102 چه بسا بر اثر کوشش او یا دیگر متخصصان، راه حل دیگری و یا داوری جدیدی کشف شود یا دریابند که داوری خاصی برای درمان او مفید است. همچنین توجه دادن فرد به فواید معنوی بیماری نیز می‏تواند موجب امید بخشیدن به بیمار گردد. به همین دلیل، شخص مجروح در جنگ، راحت‏تر از آسیب‏دیدگان دیگر درد را تحمل می‏کند و مسکن‏های کمتری نیاز دارد.
امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در وصف امیدواری به خدا می‏فرماید: «بعضی به گمان خود، ادعا دارند که به خدا امیدوارند! به خدای بزرگ سوگند که دروغ می‏گویند. چه می‏شود آنان را که امیدواری در کردارشان پیدا نیست؟ پس هر کس به خدا امیدوار باشد، باید امید او در کردارش آشکار شود.» 103
ز. یاد معاد؛ اعتقاد به جاودانگی انسان
از جمله آموزه‏ها و تعالیم دینی و سیره معصومان(علیهم‌السلام)، که نقش بسیاری در بهداشت و سلامت روح و روان انسان دارد و عامل مهمی در پیش‏گیری از بسیاری از آسیب‏های روحی و روانی است، یاد معاد و اعتقاد به جاودانگی انسان و اعمال و رفتار او می‏باشد؛ زیرا در همه افراد، میل به بقا و ادامه زندگی کاملا مشهود و محسوس است، و هیچ انسانی از زندگی و ادامه آن نمی‏گریزد و حتی آنان که به انتحار و خودکشی دست می‏زنند، از خود نمی‏گریزند. بلکه خواهان آزادی خویش می‏باشند و چون زندگی کنونی را رنج‏آور و دردخیز می‏انگارند، دست به انتحار و خودکشی می‏زنند تا خود را از رنج برهانند. این میل مشهود، نشانه ادامه زندگی پس از مرگ است، و اگر مرگ پایان زندگی بود، آفرینش چنین حسی (میل به بقا) بیهوده به شمار می‏آمد. آنچه را انسان از طریق فطرت دریافت می‏کند، شرایع آسمانی به طور گسترده به عنوان زندگی اخروی و بازگشت انسان به حیات جاوید مطرح کرده‏اند و چنین اصلی در تمام شرایع، مطرح بوده، و اصولا شریعت الهی بدون اصل «معاد» نمی‏تواند الهی باشد. 104 «معاد» یعنی اینکه انسان از مبدأی نشأت گرفته که سرانجام به همان جا برمی‏گردد. بازگشت به آن مبدأ همان معاد است. همان‏گونه که تحقق هدف باعث کمال، و نبودن هدف موجب نقص و عاطل و باطل بودن آن است، اگر سیره کسی بر اساس اعتقاد به معاد نباشد، باطل خواهد بود. خلاصه آنکه چون هیچ چیز همانند اعتقاد به مبدأ و معاد آموزنده نیست و نیز هیچ انسانی همانند رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) اعتقاد راسخ به مبدأ و معاد ندارد، از این‏رو، هیچ سیره‏ای همانند سیره آن حضرت آموزنده نخواهد بود.
بنابراین، سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بخصوص و سیره ائمّه اطهار(علیهم‌السلام) عموما، که هماهنگ با کل نظام آفرینش به سمت معاد در حرکت است، 105 آموزنده می‏باشد. 106
در آموزه‏های دینی و سیره معصومان:، مسئله معاد یکی از مسائل بارز و چشمگیر است؛ زیرا یاد معاد و سرای جاوید انسان را در این سرای فانی و زودگذر به تلاش و اعمال صالح و توشه آخرت ترغیب و تحریص می‏نماید، به خلاف فرهنگ مادی که در آن یاد مرگ همانند افیونی است که تمام لذت‏های دنیوی را از بین می‏برد و موجب اندوه و افسردگی مضاعف می‏شود.
از این‏رو، اسوه‏های راستین و کامل انسانی یعنی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ائمّه معصوم(علیهم‌السلام) در همه شئون، متذکر و متوجه عبودیت خود و ربوبیت خدای سبحان بوده‏اند و چون توجه به عبودیت بدون توجه به معاد و هدف آفرینش میسّر نیست، پس توجه مستمر آن حضرات به عبودیت نشانه توجه مستمر به حقیقت معاد و قیامت به عنوان دارالقرار و سرای حیات و جاودانگی است، روایات علوی حقیقت دنیا را دار غرور و دار فنا و دار عبرت معرفی کرده و اقبال به آن را آفت جان آدمی دانسته‏اند و در مقابل، آخرت را به عنوان غایت خلقت، توصیف کرده و انسان را به آن دعوت نموده‏اند. 107
ح. آثار یاد مرگ و معاد در بهداشت و سلامت روان
انسان را به تلاش و فعالیت سودمند و هدفدار سوق می‏دهد. 108
سختی‏ها و مصیبت‏های دنیا را کاهش می‏دهد و یا از بین می‏برد و فرد را به اندک دنیا راضی می‏دارد. 109
فرد را به استفاده تمام و کامل از استعدادهای خویش ترغیب و تشویق می‏نماید.
لذت‏ها و خوشی‏های غیرواقعی و زودگذر را، که معمولا مخرّب روح و روان آدمی‏اند، از بین می‏برد.
تنگ‏نظری و احساس‏های کینه‏توزانه و حسودانه را در فرد از بین می‏برد و قلب را جلا و صفا می‏بخشد. 110
روح امید و مقاومت در برابر سختی‏ها را در فرد تقویت می‏نماید.
احساس دل‏بستگی‏های موقّت و غیر قابل اعتماد را در فرد کاهش می‏دهد. 111
محبت و علاقه فرد را به خداوند و امور پایدار و قابل اعتماد تقویت می‏نماید. 112
احساس رحمت، شفقت و محبت به دیگران را در فرد تقویت می‏کند. 113
عامل پیش‏گیری بسیار قوی است، بخصوص نسبت به اموری که به بهداشت و سلامت واقعی فرد آسیب می‏رساند.
توجه به معاد انسان را از حالت انزوا و کناره‏گیری رهایی می‏بخشد.
کسی که به یاد مرگ و قیامت است، بیشتر می‏کوشد و بهتر به جامعه خدمت می‏کند و کسی که از جامعه منزوی است، در حقیقت مرگ را فراموش کرده است. 114
از این‏رو، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: «اگر در آستانه مرگ نهالی در دست یکی از شماست و می‏توانید آن را بکارید و بمیرید، بکارید.» 115 این حدیث شریف به خوبی دلالت دارد بر اینکه یاد معاد، حرکت آفرین است.
از مهم‏ترین عوامل گناه و نافرمانی خداوند، فراموشی قیامت است. اگر کسی همیشه به یاد خدا باشد، هرگز در اطاعت فرمان خدا سستی به خود راه نمی‏دهد و نیز بر اثر غفلت خود را به گناه نمی‏آلاید؛ زیرا اعتقاد به کیفر، که در حقیقت ظهور باطن همین اعمال است، با غفلت و آلودگی به گناه سازگار نیست. بر این اساس، حضرت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به عنوان مربّی جامعه و مهذّب نفوس، پس از هر نماز عشا با صدای رسا به نمازگزاران می‏فرمود: «بار سفر ببندید، ره توشه برگیرید که مسافرت نزدیک است.» 116
این هشدار از تعلیمات رسول خداست که همواره جان‏های مستعد و آماده را مخاطب قرار داده، مرگ و قیامت را به آنان تذکر می‏داد. 117 از این‏رو، در بیشتر سخنان آن حضرت، یکی از مشاهد و مواقف قیامت مطرح است؛ مانند اینکه حضرت فرمودند: «قبر برای عده‏ای باغی است از باغ‏های بهشت و برای گروهی دیگر چاهی است از چاه‏های جهنم.» 118
یاد معاد و توجه به جاودانگی زندگی پس از مرگ آثار سازنده‏ای دارد که به برخی از آثار آن در زمینه بهداشت و سلامت روحی و روانی آدمی و پیش‏گیری از بروز و یا وخامت آسیب‏های روانی اشاره شد. (از جمله رشد و شکوفایی استعدادها، تحرّک و سازندگی و پیش‏گیری از انزوا و کناره‏گیری) با توجه به آثار مثبت و سازنده چنین باوری، پیامبر به دیگران توصیه می‏فرمود که بسیار به یاد مرگ باشید؛ چون مرگ در فرهنگ دین، انتقال از دنیا به برزخ است و به یاد مرگ بودن یعنی: به یاد عالم پس از دنیا بودن و برای آن سرای جاودانی توشه اندوختن. آن حضرت می‏فرمود: «به یاد چیزی باشید که لذت‏ها را منهدم و عیش و نوش را تیره و تباه می‏سازد.» 119
حضرت به شخصی که در تشییع جنازه شوخی می‏کرد، فرمود: «چرا اینان غافلند؟ مگر مرگ برای همه نیست؟» 120
امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‏فرماید: «یاد مرگ مرا از شوخی و کارهای بیهوده باز می‏دارد.» 121
بنابراین، انسان‏های برخوردار از سلامت و کمال هر لحظه خود را بین مبدأ و معاد مشاهده می‏کنند؛ 122 زیرا آنان حوادث سبک و سنگین، و تلخ و شیرین را مجلای ارادی الهی می‏دانند. اینان در حوادث سنگین متزلزل نمی‏شوند؛ چنان که امیرمؤمنان(علیه‌السلام) فرمودند: سختی‏ها و مصیبت‏ها اثر سوئی در انسان‏های با کرامت و صاحبان نفوس ارزشمند نمی‏گذارد 123 توجه به خدا را مخصوص حالت پدید آمدن حوادث سخت نمی‏دانند بلکه هر حادثه‏ای، کوچک یا بزرگ را آزمونی الهی می‏شمارند، به یاد خدای سبحان متذکر می‏شوند و در هر حال، صابرند و خود را به الله می‏سپارند و می‏گویند: به خدا رجوع می‏کنیم؛ چنان که در هنگامه سختی‏ها و مصیبت‏ها می‏گویند: ما از خداییم و به سوی او باز خواهیم گشت و از صلوات، سلام و رحمت الهی بهره‏مند می‏باشند. 124 بنابراین، سیره چنین انسان‏هایی آموزنده است؛ زیرا صاحبان نفوس کریمه و با ارزش هستند که نمونه کامل آن رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است، دایم به یاد مبدأ و معاد می‏باشند؛ چنان که نقل شده است: وقتی چراغ منزل حضرت خاموش می‏شد، می‏فرمود: «انّاللّه و انّا الیه راجعون.» یعنی در کوچک‏ترین حادثه، مسئله معاد و رجوع الی‏الله را مطرح می‏کرد. 125
دیگران نیز به این واقعیت اشاره کرده‏اند. قطعاً احساس فرد نسبت به مرگ تا حدی به تصور و مقدار ترس او از مرگ بستگی دارد. کسانی که جهت‏گیری معنوی قوی دارند، غالبا در روزهای آخر زندگی آرامش بسیار پیدا می‏کنند؛ زیرا طبق جهان‏بینی آنان، زندگی واپسین دیگری نیز وجود دارد و در نتیجه، می‏توانند خوشحال باشند. اغلب ترس از مرگ، واکنشی است نسبت به مواجهه با عدم تمامیت زندگی. شاید مرگ، از دست رفتن زودرس و غیرمنصفانه استعدادهای فرد به نظر آید.
از این‏رو، بعضی از بیماران با آرامش اجتناب‏ناپذیری مرگ را می‏پذیرند و می‏کوشند معنای زندگی خود را دریابند. بیماری که قطعیت مرگ خود را پذیرفته است، از نظر عاطفی، خود را از محیط جدا می‏کند و کمتر درگیر زندگی می‏شود. بیمار ممکن است پس از تحمّل دردی فوق‏العاده و تلاشی جانکاه برای زندگی، در نهایت، مرگ را تسکینی خوشایند بیابد. 126 در سنّت و سیرت پیامبر و امیرالمؤمنین(علیهما‌السلام) درباره یاد معاد و نقش آن در سازندگی و سلامت دنیا و آخرت انسان، بیانات آموزنده بسیاری آمده است که به عنوان حسن ختام نمونه‏ای از آن اشاره می‏شود:
«ای بندگان خدا! از خدا بپرهیزید. و با اعمال نیکو به استقبال اجل بروید. با چیزهای فانی شدنی دنیا، آنچه را که جاویدان می‏ماند خریداری کنید. از دنیا کوچ کنید که برای کوچ دادنتان تلاش می‏کنند. آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است. همچون مردمی باشید که بر آن‏ها بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله کردند. خدای سبحان شما را بیهوده نیافرید و به حال خود وا نگذاشت. میان شما تا بهشت یا دوزخ، فاصله اندکی جز رسیدن مرگ نیست. زندگی کوتاهی، که گذشتن لحظه‏ها از آن می‏کاهد و مرگ آن را نابود می‏کند، سزاوار است که کوتاه مدت باشد. زندگی، که شب و روز آن را به پیش میراند، به زودی پایان خواهد گرفت. مسافری که سعادت یا شقاوت همراه می‏برد، باید بهترین توشه را با خود بردارد. از این خانه دنیا زاد و توشه بردارید که فردای رستاخیز نگهبانتان باشد. بنده خدا باید از پروردگار خود بپرهیزد، خود را پند دهد و توبه را پیش فرستد و بر شهوات غلبه کند؛ زیرا مرگ او پنهان و پوشیده است و آرزوها فریبنده‏اند و شیطان همواره با اوست و گناهان را زینت و جلوه می‏دهد تا بر او تسلّط یابد؛ انسان را در انتظار توبه نگه می‏دارد که آن را تأخیر اندازد و تا زمان فرارسیدن مرگ از آن غفلت نماید. وای بر غفلت‏زده‏ای که عمرش بر ضد او گواهی دهد و روزگار، او را به شقاوت و پستی کشاند. 127 از خدا می‏خواهیم که همه ما را برابر نعمت‏ها مغرور نسازد و چیزی ما را از اطاعت پروردگار باز ندارد و پس از فرا رسیدن مرگ دچار پشیمانی و اندوه نگرداند.»
پی‏نوشت‏ها
1 ـ ام. رابین دیماتئو، روان‏شناسی سلامت، ترجمه محمد کاویانی و دیگران، ج 2، تهران، سمت، ص763ـ762.
2 ـ اِنَّما یُوفَّی الصابرونَ اجرهم بغیر حسابٍ (زمر: 10)
3 ـ و مِنهم الذین یُؤذون النبی و یقولونَ هو اُذنٌ... (توبه: 61)
4 ـ محمدتقی مصباح، اخلاق در قرآن، ج 3، ص266ـ255.
5 ـ دانشنامه امام علی(علیه‌السلام)، ج11، ص139.
6 ـ همان، ج 11، ص280.
7 ـ «و علیکم بالصبرِ فانّ الصبرَ مِن الایمانِ کالرأسِ مِن الجسدِ و لاخیرَ فی جسدٍ لا رأسَ معه و لا فی ایمانٍ لا صبرَ معه» (نهج‏البلاغه، گردآوری و تنظیم صبحی صالح، قصار82).
8 ـ نهج‏البلاغه، خطبه191.
9 ـ علامة الصابر فی ثلاث: «اوّلها ان لایکسلَ و الثانیة ان لایضجرَ، والثالثة ان لایشکو من ربّه عزّوجلّ، لانّه اذا کسل فقد ضیع الحق، واذا ضجر لم یؤدّ الشکر، واذا شکی من ربّه عزّوجلّ فقد عصاه.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 71، ص86).
10 ـ «الجزع عند المصیبة یزیدها و الصبر علیها یبیدُها» (محمد محمدی ری‏شهری، میزان الحکمه، ج 2، ص29).
11 ـ «ما رأیتُ الا جمیلا.» (سیدبن طاووس، اللهوف، ترجمه سید احمد قهری، انتشارات جهان، ص160).
12 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص780.
13 ـ لازاروس لائونیر، 1978، ص 311 به نقل از: ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص 588.
14 ـ در صبر در لغت، به معنی حبس نفس است از جزع به وقت وقوع مکروه و لابد آن امن باطن باشد از اضطراب و باز داشتن زبان از شکایت و نگاهداشتن اعضا از حرکات غیر معتاد. (خواجه نصیرالدین طوسی) و نیز گفته شده است: صبر به معنای بردباری کردن در برابر سختی‏ها و ناملایمات‏ها (حسن انوری، فرهنگ بزرگ‏سخن، ج 5، ص 4692، و نیز گفته‏اند: صبر آن است که در صبر صابر باشی، و آنکه اگر بلا برسد ننالد. (لغت‏نامه دهخدا، ج 10، ص 14853
15 ـ «من کظم غیظا ـ ولو شاء ان یمضیه امضاه ـ ملأاللّهُ قلبَه یوم القیامه رضاه.» (محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 171، ص411.
16 ـ بهروز میلانی‏فر، بهداشت روانی، ص 198.ص / 199ص / 200همان / همان / ص200
17 ـ بهروز میلانی‏فر، بهداشت روانی، ص 199.
18 ـ بهروز میلانی‏فر، بهداشت روانی، ص200.
19 ـ همان.
20 ـ همان.
21 ـ همان.
22 ـ «والعصرِ اِنَّ الانسانَ لفی خسرٍ الاّ الّذینَ آمَنوا و عملوا الصالحات...» (والعصر:1)
23 ـ «وَ أَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَی» (نجم:39)
24 ـ مرتضی فرید، الحدیث، روایات تربیتی، ج 3، ص 8.
25 ـ «کاد ان یکون الفقر کفرا» (علیرضا صابری یزدی، الحکم الزاهرة، ج 1، ص 212).
26 ـ نهج‏البلاغه، ترجمه علینقی فیض‏الاسلام، ص864.
27 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص234.
28 ـ «اِنَّ اللّهَ یُحبّ المتحرّفَ الامین.» (شیخ حرّ عاملی، وسائل‏الشیعه، ج 12، ص13.
29 ـ «ملعونٌ من القَی کَلَّه علَی الناس« (همان، ص18).
30 ـ مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، چ سیزدهم، ص 410.
31 ـ همان، ص 18.
32 ـ «وابتغِ فیما آتیکَ‏اللّهُ الدارَ آلاخرةَ و لا تنسَ نصیبکَ مِن الدُنیا.» (قصص: 77)
33 ـ «للمؤمن ثلاثُ ساعاتٍ: فساعةٌ یناجی فیها ربّه و ساعة یرم معاشه و ساعة یخلّی بین نفسه و بین لذتها فیما یحلّ و یجمل. و لیس للعاقلِ اَن یکون شاخصا الاّ فی ثلاث: مرمة لمعاشٍ او خطوةٌ فی معادٍ او لذةٌ فی غیر محرّمٍ.» (نهج‏البلاغه، ترجمه محمد دشتی، حکمت390)
34 ـ چنانچه در سیره امام آمده است: از جمله کارهای که امام علی(علیه‌السلام) به آن اشتغال داشتند، کشاورزی بود، و سیره و زندگی امام نشان می‏دهد که حضرت در دوران 25 ساله فاصله از امور حکومتی، بیشتر وقتشان به باغ‏داری و کشاورزی و کارهای مربوط به آن نظیر حفر چاه و قنات می‏گذشت. امام(علیه‌السلام) ضمن آنکه خود یک کشاورز پرتلاش و موفق بودند، احترام خاصی برای کشاورزان و زمین قایل بودند، که برخی روایات مربوط به آن، به عنوان نمونه اشاره می‏شود: راه‏هایی که مردم به کسب درآمد می‏پردازند پنج تاست: امور دولتی، آبادانی و کشاورزی، تجارت، اجاره و صدقات... اما کشاورزی، خداوند متعال فرموده: اوست که شما را پدید آورد و به عمران و آبادی دعوت کرد. خدای متعال بدان‏رو انسان‏ها را به عمران و آبادانی زمین دعوت کرده تا از بهترین راه ـ که کشاورزی است ـ و محصولات آن از قبیل غلاّت و حبوبات و میوه‏ها تأمین معاش نمایند: «اِنّ معایشَ الخلق خمسةٌ: الامارةُ و العمارة و التجارة و الاجارة و الصدقات... و اما وجهُ العمارةِ فقوله تعالی: (هو أنشأکم مِن الارضِ و استعمرکم فیها) فاَعلَمنا ـ سبحانه ـ انّه قد امرهم بالعمارةِ لیکون ذلکَ سببا لمعایشهم بما یخرج من‏الارض من الحبّ و الثمراتِ و ما شاکل ذلک ممّا جعلُه‏الله معایشَ للخلقِ» (شیخ حرّ عاملی، پیشین، ج 13، ص 195.
35 ـ از امام صادق(علیه‌السلام) نقل شده است: «کان امیرالمؤمنین یکتب و یوصی بفلّاحین خیرا» (شیخ حرّ عاملی، پیشین، ص 216)
36 ـ امام صادق(علیه‌السلام) درباره همّت بلند و سختکوشی جدّ بزرگوارشان، علی(علیه‌السلام) می‏فرمایند: «پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) زمینی را از انفال به علی(علیه‌السلام) دادند و حضرت در آن زمین قناتی حفر نمودند که آب آن مانند گلوی شتر فواره می‏زد. امام(علیه‌السلام) آن آب را «ینبوع» نامیدند. آن آب آن‏قدر زیاد بود که موجب خوش‏حالی مردم آن ناحیه شد و هنگامی که یکی از آن مردم به امام(علیه‌السلام) تبریک گفت، فرمودند: این آب وقف حجّاج و کسانی است که از آنجا عبور می‏کنند؛ کسی نمی‏تواند آن را بفروشد و به فرزندانم نیز به ارث نمی‏رسد.» (محمدباقر مجلسی، پیشین، ص32/ مرتضی مطهری، انسان کامل، صدرا، 1376، ص54) و اراده و همّت امام چنان قوی بود که اگر اراده می‏نمود از توده‏ای هسته خرما، نخلستانی انبوه فراهم می‏ساخت. روزی یکی از یاران حضرت با مشاهده انبوه هسته‏های خرما نزد ایشان پرسید: این‏ها را برای چه می‏خواهید؟ امام فرمودند: به اذن خدا، این‏ها تبدیل به درخت‏خرما خواهند شد و چنین شد: امام (علیه‌السلام) نخلستانی پدید آوردند با انبوهی از درختان. فعالیت و تلاش امام(علیه‌السلام) چنان بود که می‏توانستند درآمد فراوانی عاید خود نمایند. زمانی که طلحه و زبیر برای کاستن از مقام حضرت در میان مردم گفتند که حضرت مالی ندارد، امام به عاملان خود فرمودند: آنچه از محصول زمین‏های کشاورزی برداشت شده است به فروش برسانند. وقتی با فروش میوه‏ها و غلاّت صدهزار درهم فراهم شد، امام دستور احضار طلحه و زبیر را دادند و خطاب به آن‏ها فرمودند: این پول، سرمایه‏ای است که با دست‏رنج‏خود جمع کرده‏ام )نه مانند سرمایه شما که حقتان نیست و به بیت‏المال تعلّق دارد.) (محمد دشتی، امام علی(علیه‌السلام) و اقتصاد، ص 271.
37 ـ محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 40، ص328.
38 ـ همان، ج 40، ص 325.
39 ـ همان، ج 41، ص 37.
40 ـ همان، ج 41، ص 36.
41 ـ همان.
42 ـ همان، ص 29.
43 ـ همان، ص 32.
44 ـ «لَنقلُ الصخرِ مِن قِللِ الجبال احبّ الی مِن مننِ الرجال
یقولُ الناس لی فی الکسب عار فانّ العارَ فی ذلّ السؤالِ
کد کد العبد ان احببتَ اَن تُصبح حرّا واقطع الامال من بنی آدم طرا
لاتقل ذا مکسب یزری فقصد الناس ازری
انت ما استغنیت عن غیرک اعلی الناس قدرا».
(محمدباقر مجلسی، دیوان منسوب به علی(علیه‌السلام)، ج 41، ص37.)
45 ـ محمدباقر مجلسی، دیوان منسوب به علی(علیه‌السلام)، ج 41، ص37.
46 ـ مرتضی آقاتهرانی، اهمال کاری، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه‌الله)،1382.
47 ـ قال النبی(صلی الله علیه و آله): «عزّ المؤمن استغناه عن الناس» (مولی محسن فیض کاشانی، المحجة البیضاء، ج 6، ص 57
48 ـ مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، چ سیزدهم، ص411.
49 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 1، ص 126.
50 ـ «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات: 56)
51 ـ «الشریعة ریاضةُ النفس» (عبدالواحد آمدی، غرر الحکم، باب الف، ش569) «ریاضت» مصدر باب روض (راض) می‏باشد و به معنای ریاضت، تمرین و تعلیم دادن است و کلمه «ریاضی» به معنای علم حساب و هندسه و جبر و مقابله به معنای ورزش و تمرین فکر و ذهن می‏باشد و ورزش و ریاضت و تمرین بدن را در اصطلاح، «ورزش» گویند و احکام و تکالیف شرع هم تمرین و تعلیم روح و جسم است.
52 ـ محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 6، ص47.
53 ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 59، ص127.
54 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص764.
55 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص 745، به نقل از: لوی تیلور، 1985، ریم، مسترز، 1979.
56 ـ ام. رابین دیماتئو، ج 2، ص764.
57 ـ عن الحسین بن زید قال: قلتُ لجعفر بن محمد(علیهما‌السلام): جعلتُ فداک هل کانت فی النبی(صلی الله علیه و آله) مداعبة؟ فقال: وصفه الله بخلق عظیم، و انّ الله بعث انبیاءه فکانت فیهم کزازة (الانقباض و الیبس) و بعث محمدا(صلی الله علیه و آله) بالرأفة و الرحمة و کان من رأفته(صلی الله علیه و آله) لامّته مداعبته لهم لکی لا یبلغ بأحدٍ منهم التعظیم حتی لا ینظر الیه.» ثم قال: حدّثنی ابی محمد عن ابیه علی عن ابیه الحسین عن ابیه علی(علیهما‌السلام) قال: «کان رسول الله لیسرّ الرجل من اصحابه اذا رآه مغموما بالمداعبة و کان ـ صلی‏الله علیه و آله یقول: انّ الله یبغض المعبّس فی وجه اخوانه.» (سید محمدحسین طباطبائی، سنن النبی 9، ص 29، به نقل از: زین‏الدین الجبعی العاملی الشامی، کشف الریبة، ص 119).
58 ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 76، ص 60.
59 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص764.
60 ـ همان، ج 1، ص394.
61 ـ همان، ج 2، ص221.
62 ـ «وَلاَ تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِن کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ» (قصص: 77و امام رضا(علیه‌السلام) می‏فرماید: «اجعلوا لانفسکم حظا من الدنیا... واستعینوا بذلک علی امور الدین» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 78، ص346).
63 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 6، ص65.
64 ـ عبداللّه جوادی آملی، مراحل اخلاق در قرآن، ج 11، ص 129.
65 ـ «ولو اَنّ اهل القری آمَنوا واتّقوا لفتحنا علیهم برکات مِن السماءِ والارضِ ولکن کذّبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون.» (اعراف: 96)
66 ـ «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ» (حجرات: 13)
67 ـ رسول جعفریان، سیره رسول خدا، ص 267 به نقل از: محمد عبدالحی الکتانی الادریسی الحسنی الفاسی، التراتیب الاداریة، ج 1، ص 64.
68 ـ «تعلّموا من النسبِ ما تعرفون به احسابَکم و تَصلونَ بِه ارحامکم» (رسول جعفریان، سیره رسول خدا، ص 296.)
69 ـ «کلّکم مِن آدم و آدمُ من تراب لیس لعربی علی عجمی فضل الاّ بالتقوی» (همان، ص 254، به نقل از: العقد الفرید، ج 4، ص58.
70 ـ «لا تأتونی بانسابکم و أتونی بأعمالکم» (یعقوبی، تاریخ یعقوبی به نقل از: جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل از اسلام، ج 4، ص369.)
71 ـ ابن ابی‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 13، ص166.
72 ـ «التقی رئیس‏الاخلاق.» (نهج‏البلاغه، حکمت41).
73 ـ عبداللّه جوادی آملی، مراحل اخلاق در قرآن، ج 11، ص128.
74 ـ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ... فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدا طَیِّبا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم...» (مائده: 6)
75 ـ «من تطبّب فلیتق الله و لینصح و لیجتهد» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 62، ص 74.)
76 ـ «اوصیکم، عبادالله، بتقوی الله التی هی الزاد و بها المعاد.» (نهج‏البلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص 219.)
77 ـ «اعلموا، عبادالله، ان التقوی دار حصنٍ عزیز، و الفجور دار حصن ذلیل.» (همان، ص 293) و نیز فرمودند: «اِنّ تقوی الله دواءُ داء قلوبکم و طهورُ دنس انفسکم» )همان، خطبه 198.
78 ـ «اعملوا ما شئتم» (فصلت: 40)
79 ـ «سواءٌ علینا اوعظتَ ام لم تکن من الواعظینَ» (شعراء: 136)
80 ـ ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص23.
81 ـ «وتوبوا الی الله جمیعا ایّها المؤمنون لعلکم تفلحون» (نور:31)
82 ـ «تعطروا بالاستغفار لاتفضحنکم روائح الذنوب» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 7، ص 278.
83 ـ «توبوا الی الله جمیعا ایّها المؤمنون» (نور:31)
84 ـ «یا ایها الذین آمنوا توبوا الی الله توبةً نصوحا» (تحریم: 8)
85 ـ خداوند در قرآن می‏فرماید: «إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحا فَأُوْلَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا یُظْلَمُونَ شَیْئا» (مریم: 60) «إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلا صَالِحا فَأُوْلَئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورا رَّحِیما» (فرقان: 70) و در روایت آمده است: «التائبُ مِن الذنبِ کمَن لا ذنبَ له» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص 21و41.
86 ـ عبدالله جوادی آملی، مراحل اخلاق در قرآن، ج 11، ص 161.
87 ـ هماان، ج 11، ص172.
88 ـ «الندم من الذنبِ توبةٌ.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص159.
89 ـ «الندم علی الخطیئةِ استغفار.» (علاّمه نوری، مستدرک‏الوسائل، بیروت، آل‏البیت، 1408ق، چ دوم، ج 2، ص 118 و می‏فرماید: «الندمُ علی الخطیئة یمنع عن معاودتها» و نیز می‏فرماید: «من ندم فَقد تاب» و امام باقر(علیه‌السلام) می‏فرماید: «کفی بالندم توبة» و نیز «الندم احدالتوبتین» و «کفی بالندم توبة» و «والندم من الذنب یمنع عن معاودته» (ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص 20).
90 ـ «انه لیغان علی قلبی و انّی لاستغفر بالنهار سبعین مرّةً» (همان، ج 25، ص204.)
91 ـ همان، ج 11، ص160ـ159.
92 ـ سید هاشم حسینی، آرامش روح، ص157.
93 ـ همان، ص169.
94 ـ همان، ص 346.
95 ـ سید محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 2، ص238.
96 ـ «انّ اللّه یحبّ التّوابین و یحبّ المتطهرین» (بقره: 222) و پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) می‏فرماید: «لیس شی‏ءٌ احبُّ الی الله من مؤمنٍ تائبٍ او مؤمنةٍ تائبةٍ» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص 21).
97 ـ بی. آر. هرگنهان و دکتر متیو اچ. السون، مقدّمه‏ای بر نظریه‏های یادگیری، ترجمه علی‏اکبر سیف، چ دوم، دوران، 1376، ص 221.
98 ـ همان، ص243.
99 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص 659.
100 ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 81، ص225.
101 ـ «ما خلق الله داءَ الاّ و خلق له دواء» و نیز «تداووا فانّ الذی الداء انزل الدواء» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 59، ص 72.
102 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 1، ص 419و 420.
103 ـ نهج‏البلاغه، ج 9، باب 161، ص226.
104 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص 213.
105 ـ «الی‏اللّه تصیرُ الاُمور.» (شوری: 53)
106 ـ عبدالله جوادی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص197.
107 ـ نهج‏البلاغه، خطبه 28، 33، 99، 114، 11 / مصطفی درایتی، تصنیف غرر الحکم، ص 144و148.
108 ـ عن علی(علیه‌السلام): «ینبغی للعاقل اَن یعمل للمعاد و یستکثر الزاد» (عبدالواحد آمدی، پیشین، ص857).
109 ـ قال علی(علیه‌السلام): «من اکثر ذکر الموت رضی من الدنیا بالیسیر» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 82، ص 181).
110 ـ عن علی(علیه‌السلام): «ذکر الموت جلاء القلوب» (علیرضا صابری یزدی، پیشین، ج 1، ص229).
111 ـ عن علی(علیه‌السلام): «الموت مفارقة دار الفناء و ارتحال الی دار البقاء» (عبدالواحد آمدی، پیشین، حدیث54).
112 ـ عن ابی عبدالله(علیه‌السلام): «انّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) قال: من اکثر ذکر الموت احبّه الله.» (شیخ حرّ عاملی، پیشین، ج 2، ص649).
113 ـ قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): «ما من شی‏ء فی المیزان اثقل من حسن الخلق و قال(صلی الله علیه و آله): اقربکم منّی مجلسا یوم القیامة احسنکم خُلقا و خیرکم لاهله.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 71، ص 387ـ386).
114 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص222.
115 ـ «ان کان بید احدکم فسیله فاستطاع ان یغرسها قبل ان تقوم الساعه فلیغرسها فانّ له بذلک اجرا» (محدث نوری، پیشین، ج 13، ص 460).
116 ـ «تجهّزوا رحمکم الله» (نهج البلاغه، خطبه204).
117 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص216ـ215.
118 ـ «القبر روضة من ریاض الجنه او حفرة من حفر النار.» (شیخ مفید، امالی، ص31).
119 ـ «اکثروا ذکر الموت فانه هادم اللذات، حائل بینکم وبین الشهوات» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص132).
120 ـ «کأنّ الموت فی هذه الدنیا علی غیرهم.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص 127ـ113).
121 ـ «انّی لیمنعی من اللعب ذکرُ الموت.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، باب 83، ص280).
122 ـ «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ.» (بقره: 156)
123 ـ «النفسُ الکریمة لاتؤثر فیما اللکبات» (عبدالواحد آمدی، پیشین، ص231).
124 ـ «الّذین اِذا أَصابتهم مصیبه قالوا انالله واناالیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه اولئک هم المهتدون.» (بقره: 156)
125 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص204.
126 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص 707، به نقل از: کوبلر، راس، 1969.
127 ـ «فاتقوا الله، و بادروا آجالکم باعمالکم، و ابتاعوا ما یبقی لکم بما یزول عنکم...» (نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص 113

آموزه‏های دینی و نقش آن‏ها در پیش‏گیری از آسیب‏های روانی

آموزه‏های دینی و نقش آن‏ها در پیش‏گیری از آسیب‏های روانی
اشاره
اگرچه همه آموزه‏ها و تعالیم حیات‏بخش اسلام برای سلامت و سعادت دنیا و آخرت انسان تشریع شده‏اند، اما به طور خاص، در دستورات دینی در بحث پیش‏گیری از ابتلا به آسیب‏های روحی و روانی، آموزه‏هایی وجود دارند که این مقاله، به صورت مختصر، به آن‏ها می‏پردازد؛ آموزه‏هایی چون: صبر، کار و تلاش، ورزش و تفریحات سالم، تقوا، توبه، امیدواری و در پایان، اعتقاد به معاد و جاودانگی انسان و یاد مرگ، و نقش هر یک از این آموزه‏ها در پیش‏گیری از آسیب‏های واقعی روح و روان آدمی بررسی خواهد کرد.
الف. صبر
از آن زمان که بشر پا به عرصه وجود نهاد، دو عنصر «اختیار» و «تکلیف» با او همراه شدند. او به عالمی آمده که عالم تزاحم‏هاست و در این میان، مکلّف شده است که راه سعادت و تکامل خویش را با اختیار خود برگزیند و آن را طی کند و این راهی است مشحون از سختی‏ها و مسائل خلاف خواست و طبیعت او، او در این میدان، نیازمند نیروی مقاومت و ایستادگی و خود نگه‏داری در قبال چنین مسائلی است. این نیروی شگرفِ سعادت‏ساز همان «صبر» است که در سراسر زندگی بشر و در تمام عرصه‏ها در جهت رسیدن به کمال و سعادت ابدی، یار و مددکار اوست. انسان مؤمن و صابر واقعی از چیزهایی که بیشتر مردم از آن‏ها می‏ترسند ـ مانند مرگ، فقر و بیماری و گرفتارهای روزگار ـ نمی‏ترسد و چون مصایب روزگار را آزمایش الهی می‏داند و معتقد است که باید در برابرشان صبر کند، دارای توانایی زیادی در تحمّل گرفتاری‏هاست. 1
از این‏رو، یکی از راه‏های مواجهه با آسیب‏های روحی و روانی در سختی‏ها و مصیبت‏هایی که هر فرد ممکن است در زندگی آن‏ها را تجربه کند، بهره‏مندی از روحیه صبر و شکیبایی است؛ چرا که صبر علاوه بر آثار ارزشمندی که در زندگی دنیایی انسان دارد، پاداش بی‏حساب الهی را نیز به دنبال دارد. خداوند در قرآن، با بشارت‏های فراوان، انسان‏ها را به صبر دعوت می‏نماید و به آنان وعده پاداش بی‏حد و اندازه می‏دهد. 2
صبر از آموزه‏های مهم سیره معصومان و اولیای الهی بوده است. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) با تحمّل بیشترین سختی‏ها و صبر و بردباری در مواجهه با سختی‏ها و مصیبت‏ها و در برابر بی‏مهری‏ها و کینه‏توزی‏ها و دشمنی‏ها و جهالت‏های افراد، از این آموزه مهم الهی و دینی در سیره عملی خویش استفاده می‏کرد و حتی در مواجهه با سخنان جاهلانه و ستیزگرانه دیگران و شنیدن و تحمّل گفته‏ها و انتقادات آنان، بدی‏ها را نادیده می‏گرفت، بلکه با روی گشاده و چونان طبیبی دلسوز با آنان مواجه می‏شد. این شیوه الهی در سیره و اخلاق پیامبر چشمگیر است و صبر و شکیبایی ایشان نیز مانند دیگر اوصاف اخلاقی آن حضرت، عظیم و شایسته تعظیم می‏باشد. در سیره و روش پیامبر اکرم، که اسوه و مقتدای مؤمنان است، چنین آمده است: پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به سخن دیگران گوش می‏داد و اگر هم سخن مخاطبی درست نبود، به رویش نمی‏آورد. رعایت این روش در پیامبر تا آنجا بود که منافقان آن را یک عیب می‏شمردند؛ 3 می‏گفتند: پیامبر گوش شنوایی است و هرکس هرچه می‏گوید، گوش می‏کند. صبر و تحمّل پیامبر به دلیل لطف و بزرگواری و اغماض بود. 4
1. برخی از آثار صبر
به طور کلی، مهم‏ترین اثر صبر و بردباری، تأمین سلامت جسم و روح انسان است؛ زیرا صبر انسان را از اقدام عجولانه و نامعقول بازمی‏دارد و او را به تعقل و تأمّل می‏کشاند و همین سبب می‏شود تا از بسیاری اقدامات، که ضررهای جسمی و روحی جبران‏ناپذیری دارند، پیش‏گیری نماید.
صبر، انسان را نیرومند، قابل اعتماد و اتّکا برای خویشتن و دیگران می‏سازد. صبر برای ایمان به منزله سر است نسب به جسم. همان‏گونه که جسم بی‏سر، بقا و حیاتی نخواهد داشت، ایمان بی‏صبر نیز باقی نخواهد ماند. 5 امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) صبر و استقامت را از جمله عوامل سلامت نفس می‏داند و نیز می‏فرماید: بر شما باد به صبر کردن. همانا صبر نسبت به ایمان، مانند سر نسبت به بدن است. و خیری نیست در بدنی که سر ندارد؛ 6 همان‏گونه که خیری نیست در ایمان بدون صبر. 7
امام علی(علیه‌السلام) عوامل بیماری نفس آدمی را در مکر، نیرنگ، بخل و حرص دانسته است و علامت صابر را در سه چیز می‏داند: 8 اول آنکه کسل نشود؛ دوم آنکه آزرده خاطر نگردد؛ و سوم آنکه از خداوند - عزّ وجلّ - شکوه نکند؛ زیرا وقتی کسل شود، حق را ضایع می‏کند، و چون آزرده خاطر گردد شکر را بجا نمی‏آورد، و چون از پروردگارش شکایت کند در و واقع او را نافرمانی نموده است. 9
2. پیامدهای ناگوار بی‏صبری
بی‏صبری پیامدهای ناگواری در روند زندگی فرد برجای می‏گذارد و آسیب‏های جسمی، روحی و روانی برای فرد و چه بسا دیگران در پی خواهد داشت. بی‏صبری منجر به درماندگی و تشدید تنیدگی‏زایی یک مصیبت می‏شود؛ مثلا، در مرگ یک عزیز، سختی و مصیب فقدان، از نظر روانی بزرگ‏تر جلوه می‏کند. امام علی(علیه‌السلام) می‏فرماید: «بی‏تابی هنگام مصیبت، باعث شدت یافتن آن می‏شود، و پایداری در برابر مصیبت، آن را از بین می‏برد.» 10
از آثار صبر و شکیبایی، آن است که به دنبال صبر، حالت رضایت حاصل می‏شود و فرد را از نظر روانی، تسلیم و آماده مواجهه با هر حادثه ناگواری می‏کند، سختی آن را کاهش می‏دهد، بلکه گاهی سختی آن را به راحتی تبدیل می‏کند. اولیای الهی در بزرگ‏ترین مصیبت‏ها می‏فرمودند: ما جز نیکی و خوبی از خداوند ندیدیم. 11
حالت رضایت باعث می‏شود که فرد مصیبت را در نظام تکوین، نیکو تلقّی کند و این برداشت، اندوه و اضطراب ناشی از مصیبت را کاهش می‏دهد و فرد را برای ادامه زندگی فعّال و آماده می‏کند. 12
بنابراین، فرد باید بپذیرد که در دنیا آسایش و آرامش مطلق و زندگی بدون آسیب و گرفتاری برای هیچ‏کس فراهم نیست و هر فردی بهره‏ای از این مشکلات و گرفتاری‏ها دارد و اگر با بینش الهی به سختی‏ها و ناملایمات بنگرد، سختی‏های دنیا و آسیب‏های موجود (اگر بر اثر گناه و معصیت نباشند) زمینه رشد، کمال و زنده شدن جان آدمی را به همراه دارند؛ زیرا سختی‏ها سبب می‏شوند که زمینه یاد و نام خدا و توجه و توسّل به اولیای الهی بیشتر فراهم آید؛ هر لحظه آن توجه‏ها و توسّل‏ها غنیمت و موجب ارتباط با کمال مطلق خواهد بود؛ زیرا طبیعت انسان چنین است که در بلا و گرفتاری بیشتر متوجه نعمت‏ها و متذکر یاد خداوند است و در این صورت، فرد علاوه بر تلاش و کوشش برای رفع مشکل و آسیب، امیدوار به مدد الهی است؛ با مشکل و آسیب به وجود آمده، کنار می‏آید و قبول مشکل و کنار آمدن با آن، از بسیاری آسیب‏های دیگر و از وخامت اوضاع پیش‏گیری می‏نماید و در بهبود وضعیت روحی و روانی فرد مؤثر می‏باشد. درباره ویژگی‏های کنار آمدن با مشکلات گفته شده است: کنار آمدن مشتمل بر کوشش‏هایی از نوع اقدام عملی و درون‏روانی برای مهار (یعنی کنترل، تحمّل، کاهش یا به حداقل رساندن) مقتضیات درونی و محیطی و تعارض‏های میان آن‏هاست 13 و همان‏گونه که اشاره شد ـ صبر علاوه بر آثار متعددی که در زندگی دنیوی و اخروی انسان دارد، از چنین ویژگی‏هایی در شیوه کنار آمدن با مشکلات نیز برخوردار می‏باشد؛ زیرا هم در مهار و کنترل آسیب‏های روحی و روانی فرد را یاری می‏نماید و هم به فرد قدرت تحمّل بالایی می‏بخشد و در کاهش و یا به حداقل رساندن آسیب‏ها بسیار مؤثر است؛ در معنای صبر گفته شده است: صبر به معنای جلوگیری از جزع و بی‏تابی نفس در هنگام وقوع حوادث ناگوار است. بر اثر صبر، از یک سو، آدمی از حالت اضطراب به امنیت و آرامش درونی می‏رسد و از سوی دیگر، زبان را از شکوه و شکایت، و سایر اعضا را از عملکرد غیرمتعارف باز می‏دارد. 14 اگر انسان تضادهای اجتماعی، که در زندگی با آن‏ها مواجه می‏شود، خویشتندار و صبور نباشد، گاهی نه تنها مشکل او برطرف نمی‏شود، بلکه پیچیده‏تر نیز می‏گردد. اگر فرد رفتار پرخاشگرانه کسی را با پرخاشگری پاسخ دهد، گاهی یک مسئله کوچک به معضلی بزرگ تبدیل می‏شود. تعالیم اسلامی در چنین شرایطی، انسان‏ها را به صبر و واکنش منطقی دعوت می‏کنند. در روایتی از امام صادق(علیه‌السلام) آمده است که «هر کس خشم خود را مهار کند، در حالی که اگر می‏خواست می‏توانست آن را اعمال کند، خداوند در روز قیامت او را کاملا راضی می‏سازد.» 15
ب. کار و تلاش سازنده
یکی از آموزه‏های مهم و اساسی در بهداشت و سلامت روحی و روانی، فردی و اجتماعی، «اشتغال به کار و تلاش مفید و سازنده» است؛ همان‏گونه که یکی از مشکلات اساسی انسان در زندگی فردی و اجتماعی و از عوامل مهم بیماری‏های روانی، بی‏کاری و از کار افتادگی و یا انجام کار غیر مفید و بی‏ثمر است. از این‏رو، در عصر حاضر، یکی از مهم‏ترین بحران‏های اجتماعی، که دولت‏ها و ملت‏ها را تهدید می‏کند و به بحران اساسی قرن حاضر تبدیل شده مسئله بی‏کاری قشر عظیم جوانان جویای کار است. بنا به گفته بعضی از صاحب‏نظران، در آینده خطر بی‏کاری به عنوان یک فاجعه بزرگ، جوامع را به اضمحلال و فروپاشی می‏کشاند. 16
بی‏کاری تنها ضربه اقتصادی به فرد و جامعه نمی‏زند، بلکه ضرر و خطر بزرگ‏تر آن متوجه آسیب‏های روحی رفتاری در فرد است؛ زیرا فرد را از حیثیت و شخصیت واقعی و بهنجار خویش تنزّل می‏دهد، او را از خوش‏بختی و سعادت خویش محروم می‏سازد و سرمایه اصلی و اصیل انسان را به هدر می‏دهد. به قول سقراط: «کار سرمایه سعادت و خوش‏بختی است.» 17
ولتر، نویسنده معروف، می‏نویسد: «هر وقت احساس می‏کنم که درد و رنج بیماری می‏خواهد مرا از پای درآورد به کار پناه می‏برم. کار بهترین درمان دردهای درونی من است». 18
پاسکال می‏گوید: «مصدر کلیه مفاسد فکری و اخلاقی بی‏کاری است، و هر کشوری که بخواهد این عیب بزرگ اجتماعی را رفع کند، باید مردم را به کار وادارد تا آرامش کلی در وجود افراد برقرار شود.» 19
پاستور، دانشمند و مخترع معروف، گفته است: «بهداشت روانی انسان در آزمایشگاه و کتابخانه است». 20
شاید به همین علت باشد، که در آزمایشگاه و در کتابخانه، انسان به کار و نیروی تفکر مشغول است و ناراحتی‏ها و گرفتاری‏ها مجال جولان در ذهن ندارند و از این‏رو، نمی‏توانند انسان را دچار بیماری روانی سازند. بررسی‏های روان‏پزشکی نیز این امر را ثابت کرده‏اند. اگر کار از روی علاقه و ذوق باشد و بخصوص شخص در آن تجربه قبلی داشته باشد، نوعی اعتماد و آرامش روانی به او می‏دهد. 21
در این زمینه نیز آموزه‏های اسلامی و سیره معصومان(علیهم‌السلام) سرشار از تعالیمی ناب هستند، به حدّی که هیچ مکتب و مرامی به این اندازه به کار و تلاش با این نگرش تأکید نداشته‏اند. خداوند ملاک سعادت بشر را در ایمان و عمل صالح قرار داده است و ضرر و زیان خسارت ابدی را متوجه کسانی می‏داند که از ایمان و عمل ـ هر دو ـ برخوردار نباشند 22 و نیز می‏فرماید: انسان بدون کار و کوشش، بهره‏ای ندارد. 23
اسلام و آموزه‏های حیات‏بخش آن انسان را به سعی و تلاش و کوشش در جهت نیل به اهداف مادی و معنوی ترغیب می‏نماید و سستی و اهمال کاری را به شدت مذمت می‏کند، تا آنجا که سعی در کسب حلال و اداره مالی خانواده، جهاد در راه خدا محسوب می‏شود، 24 فقر پدید آمده از بی‏کاری و تنبلی و سستی را منشأ بی‏ایمانی می‏داند 25 و جزع و بی‏ثباتی در برابر مشکلات را نکوهش نموده، انسانِ منفعل و متأثر از رویدادها را فردی ضعیف و ناقص می‏شمارد. 26
چه بسا افراد کاری که انجام می‏دهند ـ مثلا، از نقش خود به عنوان دانشجو، یا وقف کردن خود به یک حرفه ـ احساس هویّت نیرومندی می‏کنند؛ زیرا شغل وسیله‏ای است برای به وجود آمدن ایده‏های خلّاق، و شکوفا شدن استعدادها و توانایی‏ها، و چه بسا توانایی فرد در حمایت از خود و افراد تحت تکفّلش باعث ظهور عزّت نفس او شود؛ همان‏گونه که اتّکا به دیگران، به منظور حمایت مالی، جسمی و عاطفی، عزّت نفس را تهدید می‏کند. 27
کار و تلاش رمز اصلی بقا و سرزندگی و بهداشت و سلامت جسمی و روانی فرد و جامعه است. مردمی که با تکیه بر توانمندی‏ها و ذخایر خداداد ملّی خویش، بر ضعف و فقر غلبه کرده‏اند، مایه خرسندی درونی، آرامش روحی، امنیت روانی و اجتماعی و اقتصادی و حتی امنیت سیاسی و نظامی و اقتدار ملّی خویش گشته‏اند. در مقابل بی‏کاری موجبات از دست دادن همه این مواهب و بلکه گرفتار شدن در دام آسیب‏های متعدد روحی و روانی را، هم برای فرد و هم برای جامعه در پی داشته است. از جمله پیامدهای شوم بی‏کاری، افسردگی، اضطراب و به دنبال آن، اعتیادهای خانمانسوز و تأخیر ازدواج و هزاران آسیب دیگری است که هر کدام داستان غم‏انگیزی دارد و متأسفانه آنچه امروزه کمتر مورد توجه عملی قرار می‏گیرد مسئله کار و تلاش و اشتغال‏آفرینی برای نسل جوان، این ذخایر و پشتوانه‏های اصلی جامعه ما، می‏باشد.
اگرچه نمی‏توان گفت امروز روحیه راحت‏طلبی بر بسیاری افراد حاکم است، اما می‏توان گفت: بسیاری از افراد و بخصوص نسل جوان، از انجام کارهایی که مستلزم تلاش و سخت‏کوشی‏اند، کراهت دارند و طالب رفاه و راحتی با کم‏ترین زحمت هستند. و این خود نیز مشکلی است علاوه بر مشکلات اشتغال. اما با نگاهی به سیره معصومان:، درمی‏یابیم که سخت‏کوشی، تلاش و پرداختن به فعالیت‏های تولیدی از برجسته‏ترین ویژگی‏های این بزرگواران بوده است. آنان با این روش درس بزرگی و عزّت نفس به پیروان راستین خویش آموخته‏اند. نگاهی کوتاه به جنبه کار و تلاش در زندگی امیرالمؤمنین، علی (علیه‌السلام)، برترین آفریده خدا پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، نقش کار سازنده را بر پیش‏گیری از آسیب‏های فردی و اجتماعی و نیز تأمین بهداشت و سلامت روان به ما نشان می‏دهد.
در اسلام، انسانی که صاحب حرفه است و از دست‏رنج خود، مخارج خانواده‏اش را تأمین می‏کند، جایگاه رفیعی دارد: چه جایگاهی بالاتر از محبوبیت نزد پروردگار؟! 28 و به عکس، آنکه توان کارکردن دارد و مخارج خود را بر دیگری تحمیل می‏کند، ملعون خوانده شده است. 29 کار و تلاش علاوه بر آثار مثبت روانی، از عوامل تربیت‏کننده انسان به شمار می‏روند. 30 وقتی ابعاد گوناگون شخصیتی همچون امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را مورد مداقّه قرار می‏دهیم، ملاحظه می‏کنیم که ایشان در عین حال که زاهدترین فرد زمان خود است، فعّال‏ترین آن‏ها نیز هست. ایشان در عین آنکه بیشترین عبادت‏ها را در پیشگاه خدای خود دارد، ثمربخش‏ترین اوقات را نیز دارد و به قول شهید مطهّری، شخصیت علی(علیه‌السلام) شخصیتی است جامع‏الاضداد. وقتی خلوت شب فرامی‏رسد، هیچ عارفی به پای او نمی‏رسد؛ آن روح عبادت، که جذب حق و پرواز به سوی خداست، به شدت در او نمودار می‏شود. و روز که می‏شود، گویی این آدم، آن آدم نیست؛ با اصحابش که می‏نشیند، چنان چهره‏اش باز و خندان است که از جمله اوصافش این است که همیشه قیافه‏اش باز و شکفته است. 31
به دلیل آنکه برای وصول به جایگاهی امن در آخرت، انسان چاره‏ای جز عبور همراه با سلامت و تعادل از دنیا ندارد، توجه به برخورد پیشوایان معصوم: با دنیا و نحوه معیشت آن‏ها برای الگوپذیری از آن اسوه‏های راستین لازم است. با توجه به اینکه دارالسلام و دارالقرار آخرت است، باید ببینیم حد تعادل و بهره‏مندی از دنیا در چیست؟ چگونه می‏توان به توصیه آیه شریفه «آخرت را برگزینید و بهره دنیایی خویش را نیز فراموش نکنید» 32 نایل شد و بین دنیا و آخرت را جمع نمود؟ سیره علی(علیه‌السلام) به گویاترین شکل این معنا را بیان می‏کند.
همان‏گونه که اشاره شد، امام علی(علیه‌السلام) در کلامی راهگشا، به همه کسانی که دغدغه بهره‏مندی مناسب، در عین اصالت دادن به آخرت را دارند، راه می‏نمایند: 33 «مؤمن باید شبانه‏روز خود را سه قسم کند: زمانی برای نیایش و عبادت پروردگارش، و زمانی برای تأمین هزینه زندگی‏اش، و زمانی برای داشتن لذت‏های مطبوع و حلال». «خردمند را نشاید جز آنکه در پی سه چیز حرکت کند: کسب حلال برای تأمین زندگی، یا گام نهادن در راه آخرت، یا به دست آوردن لذت‏های حلال». 34
نسبت به نوع کسب و کار، امام علی(علیه‌السلام) به کشاورزی و کشاورزان عنایت ویژه داشت. امام صادق(علیه‌السلام) در این‏باره می‏فرماید: «امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) همیشه به عمّال و کارمندانشان سفارش کشاورزان را می‏نمودند» 35 خود حضرت نیز کشاورزی می‏کردند. از جمله آموزه‏های مهم دینی و سیره معصومان(علیهم‌السلام) این است که انسان در راه کسب و کار، سختکوش و مداومت و ازدیاد در تولید و انفاق داشته باشد و در مصرف شخصی، به حداقل‏ها قناعت نماید. 36
روحیه تولید و کار و تلاش در سیره امام علی(علیه‌السلام) چنان است که تولید را برای ارتقای سطح معیشت مردم و از این طریق، هدایت و راهنمایی آنان به بندگی خداوند را می‏خواسته. ایشان با بیشترین تولید، کمترین استفاده شخصی را می‏نمودند؛ چنان که از ابن عبّاس نقل شده است: در زمان جنگ جمل، هنگامی که در منطقه «ذی‏قار» برای جمع‏آوری نیرو اردو زده بودیم، یک روز به خیمه امام رفتم، دیدم حضرت مشغول دوختن کفش خویش است. سلام کردم، امام (علیه‌السلام) جواب دادند، پرسیدند: ابن عبّاس! این نعلین وصله‏خورده چقدر می‏ارزد؟ گفتم: ارزشی ندارد. امام(علیه‌السلام) فرمودند: «حکومت بر شما نزد من از این نعلین بی‏ارزش‏تر است، مگر آنکه حقی را برپا سازم یا باطلی را از میان بردارم.» 37
امام(علیه‌السلام) در چند مورد، با اشاره به لباس خویش فرموده‏اند: «لباسی که بر تن من می‏بینید، توسط اهل خانه‏ام تهیه شده است.» 38
از امام صادق(علیه‌السلام) نقل شده است: «حضرت علی(علیه‌السلام) با بیل زدن، زمین را آباد ساخت و با درآمد خود، هزار برده آزاد نمود». 39
درآمد محصول زراعی امام(علیه‌السلام) را چهل هزار دینار ذکر کرده‏اند که حضرت آن‏ها را به نیازمندان می‏بخشید. 40 سخاوت و بخشندگی امام چنان بود که حتی معاویه، دشمن ایشان، هم به آن اعتراف نمود. 41
کودکان بی‏سرپرست، گروهی بودند که امام(علیه‌السلام) به تأمین نیازهای مالی و روحی ایشان اهتمام خاصی داشت. شخصی به نام ابوالطفیل نقل نموده است: «امام علی(علیه‌السلام) را دیدم که یتیمان را فراخوانده بود و با عسل آن‏ها را پذیرایی می‏نمود، به گونه‏ای که بعضی از صحابه با دیدن این منظره گفتند: ای کاش ما هم یتیم بودیم!» 42
امام باغ‏ها و نخلستان‏هایی را که ایجاد کرده بود، وقف استفاده نیازمندان نمود. این باغ‏ها متعدد و در مناطق متنوّعی بودند؛ همچون منطقه خیبر، ابی‏نیزر، بغیبغه و ارباحا. همچنین تعداد چاه‏هایی را که امام حفر و وقف نمودند، بیش از یکصد حلقه ذکر کرده‏اند. 43
در کلامی منظوم، علی(علیه‌السلام)، ابرمرد عرصه زهد و سازندگی، درباره کار و عزّت نفس چنین سروده‏اند: «برای من سنگ‏کشی از قله‏های کوه آسان‏تر است از اینکه منّت دیگران به دوش کشم. به من می‏گویند: کسب و کار ننگ است، ولی من می‏گویم: ننگ این است که انسان از دیگران درخواست کند.» 44
در شعر دیگری امام(علیه‌السلام) می‏فرمایند: «اگر می‏خواهی آزاد زندگی کنی، مثل برده زحمت بکش و آرزویت را از مال هرکس که باشد، قطع کن. نگو این کار مرا پست می‏کند؛ زیرا از مردم خواستن از هر چیز بیشتر ذلّت می‏آورد. وقتی از دیگران بی‏نیاز باشی، از همه مردم بلند قدرتر هستی». 45
بنابر آنچه گذشت، فواید و آثار اشتغال مفید و سازنده را در بهداشت و آرامش روان و نقش آن را در پیش‏گیری از آسیب‏های فردی و اجتماعی و پیامدها و آسیب‏های بی‏کاری و یا کارهای زیانبار می‏توان به اختصار در امور ذیل برشمرد:
برخی از آثار مثبت کار مفید بر بهداشت روانی
فرد احساس مفید بودن می‏کند. 46 انسان با اشتغال به یک حرفه، خود را در معرض آزمون قرار می‏دهد؛ آزمونی که استعدادها و توانمندی‏های وی را باز می‏شناساند. قطعاً انسان تا وقتی به میدان عمل و کار پا نگذارد، حتی خودش هم نمی‏تواند استعدادهای خود را شناسایی کند.
به وجود آورنده حس اعتماد و عزّت نفس در فرد است. 47 در حین انجام کار است که انسان می‏تواند طعم شیرین موفقیت را بچشد. موفقیت، عامل بزرگ امیدبخش و پیش برنده، تنها هنگامی نصیب انسان می‏شود که خود را در معرض انجام مسئولیتی قرار دهد. شادی عمیق، که همان احساس رضایت‏مندی درونی است، وقتی نصیب انسان می‏شود که در انجام کار خود توفیق یابد. وقتی انسان عهده‏دار انجام کاری نباشد، چگونه موفقیت و در پی آن، شادی برایش حاصل خواهد شد؟!
موجب جلب توجه و اعتماد دیگران است.
موجب ثبات شخصیت فرد می‏شود.
2. برخی از آثار زیان‏بار بی‏کاری در بیماری روانی
احساس ناکارآمدی و غیر مفید بودن در فرد.
از دست دادن اعتماد به نفس.
بی‏ثباتی و ناپایداری شخصیت فرد.
زمینه‏ساز رفتارهای نابهنجار فرهنگی و اجتماعی.
یکی از زمینه‏های ارتکاب گناه و رفتارهای ناهنجار در انسان، بی‏کاری است. همچنین چون جسم و روح انسان دایم از طبیعت نیرو می‏گیرند، باید این نیرو را مصرف نمایند. کار بهترین راه مصرف صحیح این نیروست. امروزه هیچ‏کس منکر ارتباط بی‏کاری جوانان با گرایش آن‏ها به منکرات نیست. در اخلاق اسلامی، رقّت‏قلب یک فضیلت و قساوت قلب یک رذیلت است. بی‏کاری موجب قساوت قلب انسان می‏شود. بی‏کاری موجب آزادی یکی از نیروهای انسان به نام «قوّه تخیّل» می‏گردد. امام علی(علیه‌السلام) می‏فرماید: اگر تو نفس را به کاری مشغول نکنی، او تو را به خودش مشغول می‏کند. 48
ج. ورزش و تفریحات سالم
اسلام و آموزه‏های متعالی آن از هیچ امری در جهت رشد و سازندگی و سلامتی انسان برای رسیدن به کمال مطلوب و سرمنزل مقصود کوتاهی نکرده‏اند؛ از پرورش جسم و سلامتی و تأمین نیازمندی‏های آن گرفته تا پرورش روح و سلامت روان آدمی، از ریاضت‏های شرعی در جهت بالندگی روح تا تمرین‏ها و ورزش‏های بدنی برای پرورش جسم و نشاط روانی حاصل از آن؛ زیرا ورزش به طور چشمگیر، مصرف اکسیژن را طی یک دوره زمانی طولانی افزایش می‏دهد؛ مانند پیاده‏روی، دویدن، شنا و دوچرخه‏سواری که اگر در تمام مدت زندگی، به طور منظّم صورت گیرند، ثمرات حایز اهمیتی در جهت سلامت و تندرستی به بار می‏آورند. ورزش به کاهش فشار خون بالا کمک می‏کند، بر کنترل وزن تأثیر فوق‏العاده‏ای دارد، مقدار کلسترول لیپوپروتئین با غلظت بالا را افزایش می‏دهد و سیستم قلبی و عروقی را تقویت می‏کند. 49 سیره معصومان(علیهم‌السلام) و آموزه‏های حیات‏بخش آنان در این زمینه نیز هر انسان مدقّق و با انصافی را به کرنش در مقابل عظمت و همه جانبه‏نگری تعالیم دینی و سیره معصومان وامی‏دارند. ورزش را با نگاه ارزشی و به دلیل نشاط روحی و پرورش جسم در جهت خدمت برای خدا و بندگی او ـ جلّ و عزّ ـ انجام دادن، آثار جسمانی و روانی فراوانی به همراه دارد. البته ورزشی که وسیله خدمت‏رسانی بهتر برای بندگی خدا باشد مورد قبول و سفارش دین است، نه ورزشی که عامل سرگرمی و غفلت و فقط به عنوان اتلاف وقت و یا کسب جاه و مدال و مقام دنیایی باشد، که این خود مخرّب و بلکه عاملی است که بعدها فرد را نادم و دچار افسردگی می‏نماید؛ زیرا از استعداهای فکری و عقلی و رشد و بالندگی خویش در جهت کمال گامی برنداشته و عمر را به سرگرمی و تنها به پرورش اندام تلف نموده است. تنها برای پرورش اندام و یادگیری چند فن ورزشی، نباید سرمایه عظیم عمر را هزینه نمود.
به دلیل آنکه تمام آموزه‏ها و دستورالعمل‏های دینی اهداف خاصی را دنبال می‏کنند که همان «بندگی خدا» و «رسیدن به مقام قرب الهی» و «شکوفا شدن تمامی استعدادهای انسان» است، 50 تعالیم دینی در زمینه ورزش نیز از این ضابطه بیرون نیستند و ورزش برای پرورش روح و جسم انسان و زمینه‏ای برای رشد و شکوفایی بهتر انسان است. 51
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «به فرزندانتان شنا و تیراندازی بیاموزید» 52 و نیز فرمودند: «پیاده‏روی بهترین دوا برای صفرا و سوداست» 53 و نیز گفته شده است: «نگاه به مناظر طبیعی، از جمله آب و مناظر سبز طبیعت، موجب زدودن غم و اندوه از فرد و پدیدآمدن نشاط و خوش‏دلی در وی می‏شود»؛ 54 زیرا به فرد آرمیدگی می‏بخشد. این آرمیدگی شیوه بسیار موفقی برای کمک به افراد در شرایط تنیدگی است. آرمیدگی به آنان کمک می‏کند که با تنیدگی کنار آیند و از اختلالات مربوط به آن پیش‏گیری نموده یا آن را کنترل کنند. 55
به طور کلی، استفاده متعادل و معقول از لذت‏ها و تفریحات، مایه نشاط جسمی و روانی فرد می‏شود و بدین وسیله، شخص برای انجام وظایف فردی و اجتماعی و برخورد مناسب با فشارها، توانا می‏گردد. 56
بنابراین، ورزش و تفریحات سالم نقش مؤثری، هم در بهداشت و سلامت جسمانی و روانی دارند و هم عاملی در جهت پیش‏گیری از آسیب‏های روحی و روانی فرد و جامعه هستند. اصولا یکی از علل فرسودگی زودرس جسمانی و روانی افراد، استفاده نکردن از تفریحات سالم است؛ زیرا مقتضای فعالیت و کار مداوم، وارد آمدن فشار جسمی و روحی بر فرد است. باید در کنار کار و تلاش روزمرّه، تقویت کننده‏هایی باشند که به فرد روحیه دهند و به او آرامش بخشند. این امور، که آن‏ها را «تفریحات سالم» می‏نامیم، دامنه گسترده‏ای دارند که از مصاحبت و شوخی با دوستان، تا ورزش و مسافرت و مانند آن را در برمی‏گیرد؛ مثلا، به بذله‏گویی در جمع سفارش شده است. پیشوایان اسلام نیز شوخی و بذله‏گویی داشته‏اند. 57 اهمیت و تأثیر شوخی تا آنجاست که در روایتی این امر بر هر مؤمنی لازم دانسته شده است. 58 لازم به یادآوری است که در تعالیم اسلام، شوخی تا حدّی مطلوب دانسته شده که موجب آزار کسی نگردد، گناهی به دنبال نداشته باشد و از حدّ معمول نیز تجاوز نکند. 59
پیاده‏روی نیز از بهترین ورزش‏ها برای سلامت انسان است؛ ورزشی است که برای هر کس، با هر سن و سال، متناسب است و در همه فصول امکان‏پذیر است، ابزار و وسایل و مربّی و هزینه‏های گوناگون نمی‏خواهد و به راحتی انجام می‏پذیرد؛ زیرا پیاده‏روی عضلات و مفاصل را به کار انداخته، نرم می‏کند، جریان گردش را در آن‏ها بهتر می‏سازد، نیز در دفع فضولات و رساندن اکسیژن و غذا به اندام‏ها کمک می‏کند. پیاده‏روی تنفس را عمیق می‏کند و اکسیژن‏گیری را بهتر می‏گرداند و در نتیجه، تغذیه و تهویه همه بخش‏های بدن بهتر انجام می‏شود. 60
تحقیقات نشان می‏دهند که ورزش در کنار آمدن با تنیدگی دو نقش اساسی ایفا می‏کند:
1. خستگی جسمی ناشی از رویدادهای تنیدگی‏زا را به حداقل می‏رساند.
2. خستگی عاطفی تجلّی یافته در زندگی فرد را نیز کاهش می‏دهد. 61
در تعالیم دینی و روایات آمده است: خود را از مواهب حلال دنیا بی‏نصیب نسازید و با استفاده از لذت‏های دنیوی، خود را برای انجام تکالیف آماده نمایید. 62
د. تقوا
«تقوا» همان پرهیز است و به کسی که امید درمان او هست، دستور پرهیز می‏دهند. اگر طبیب معالج از درمان کسی ناامید شد به او می‏گوید: هر غذایی که میل داری بخور، زیرا کار او از درمان گذشته است. قرآن کریم نیز به چنین کسانی می‏گوید: (اِعلمَلوا ما شِئتُم) (فصلت: 40) هرچه می‏خواهید بکنید، یعنی کار شما از درمان گذشته است. 63
از مهم‏ترین آموزه‏های قرآنی، که در سیره علمی و عملی معصومان مورد تأکید قرار گرفته، آموزه «تقوا» است؛ زیرا از یک‏سو، می‏تواند تأمین‏کننده بهداشت و سلامت روانی باشد و از سوی دیگر، به عنوان عامل مهمی در پیش‏گیری از آسیب‏های روحی و روانی، مورد توجه قرار گیرد.
اهمیت تقوا در همه زمینه‏های انسانی و بخصوص در بحث بهداشت، سلامت، امنیت، آرامش روح و روان آدمی و نیز پیش‏گیری از ابتلا و یا وخامت آسیب‏های روانی تا جایی است که گفته شده است: دعوت قرآن و همه انبیا و اوصیای به حقّ آنان، دعوت به «تقوا» است؛ 64 چه اینکه خداوند در قرآن فرموده است: اگر مردم دیاری اهل تقوا و پاک‏دامنی باشند، خداوند رحمت و برکات خویش را برآنان فرو می‏فرستد؛ 65 یعنی بین ایمان و تقوا و نزول برکات الهی، که زندگی بدون مشکلات روحی و روانی از موارد برجسته برکات الهی است، تلازم وجودی، و بین ترک تقوا و قطع رحمت و برکات الهی و گرفتار شدن به آسیب‏ها تلازم عدمی برقرار است. در قرآن، معیار برتری و کرامت انسان، تقوا شمرده شده است. 66
در صدر اسلام، بر پایه این معیار، بسیاری از تنگ‏دستان نیز توانستند از محرومیت ارزشی و اجتماعی رهایی یافته، ارزش واقعی خود را در جامعه بیابند. اسلام معیارهای ارزشی و نوع زندگی قومی، قبیله‏ای و ملّی‏گرایی را، که عامل تفرقه و تشتّت است، نپذیرفت و کوشید تا ایمان و تقوا و میوه آن آرامش در زندگی را به جای انگیزه‏های جاهلی در قلوب مردم جایگزین کند. پیامبر به گونه‏ای افراد قبایل را متحد کرد که وقتی ابوسفیان به آنان می‏نگریست، از اینکه قبایل متشتّت آنگونه متحد شده بود، شگفت‏زده می‏شد. 67
البته اسلام ارتباط خویشاوندی را تضعیف نکرده است؛ چرا که همین ارتباط در میان کل جامعه، اگر بر اساس روابط الهی باشد، در بسیاری از موارد، مشکلات افراد را حل می‏کند. پیامبر فرمود: «نسبت خود را بشناسید تا آن اندازه که حسب خود را شناخته، با خویشاوندان خود ارتباط داشته باشید.» 68 و در حجه‌الوداع به مردم فرمود: «همه شما از نسل آدم هستید و حضرت آدم از خاک، و فضل و شرافت به عربی و عجمی بودن نیست، بلکه به تقوا و پرهیزگاری است.» 69 و فرمود: «به نسبتتان افتخار نکنید، به عملتان افتخار کنید» 70
علی(علیه‌السلام) نیز فرمود: «اگر بناست عصبیتی باشد، این عصبیت را در جهت کسب صفات عالی، انجام کارهای شایسته و امور نیکو به کار برید، تعصب را در جهت حفظ حقوق همسایگی، وفای به عهد و پیمان، و در جهت کسب نیکی‏ها و عصیان در مقابل اعمالی که موجب تکبّر است، به کار برید. این تعصّب را در راه خدا، به دست آوردن فضایل و خودداری از تجاوز، بزرگ شمردن قتل و انصاف داشتن در مقابل مردم، فروکش کردن خشم و دوری از فساد بر روی زمین قرار دهید.» 71
در بیانات نورانی امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) آمده است: «تقوا سرامد همه فضایل اخلاقی است». 72
آیه‌اللّه جوادی آملی می‏فرماید: کمتر آیه‏ای در قرآن تلاوت می‏شود که در صدر یا وسط یا ذیل آن، مسئله تقوا و اخلاق بازگو نشود؛ زیرا ریشه، ساقه و ثمره هر فضیلتِ خُلقی، تقواست؛ یعنی بعضی از مراحل تقوا ریشه، بعضی از مراحلش تنه، ساقه و شاخه و بخشی از مراحلش هم میوه است و بهترین میوه تقوا «آرامش و نشاط در زندگی» است. 73
خداوند در قرآن کریم، هدف بسیاری از احکام را تحصیل تقوا و در پرتو آن طهارت و سلامت روح می‏داند. خدای سبحان در قرآن، پس از ذکر احکام وضو، غسل و تیمّم می‏فرماید: خدا می‏خواهد شما را تطهیر کند. اگر آب برای وضو یا غسل نیافتید، خدا به شما امر می‏کند که صورت‏ها و دست‏ها را به خاک بمالید تا پاک شوید. 74 معلوم می‏شود که منظور طهارت بدنی محض نیست؛ زیرا روشن است انسانی که دست خاک آلوده به صورت می‏کشد، از گرد و غبار ظاهری پاک نمی‏شود، بلکه از رذایل اخلاقی همچون تکبّر و منیّت پاک می‏شود؛ چنانکه آلودگی گناه با وضو و غسل پاک نمی‏شود، بلکه با توبه و کفّاره تطهیر می‏گردد و احکام الهی برای تأمین این طهارت است. مراقبت و محافظت از روح، و خداوند را ناظر بر کارهای خویش دانستن بر اثر تقوا به وجود می‏آید و دیگر جایی برای تعدّی و نیرنگ و کوتاهی و سهل‏انگاری و آلوده شدن به گناه باقی نمی‏ماند.
بسیاری از آسیب‏های روحی و روانی و ناهنجاری‏ها و بزه‏کاری‏ها بر اثر بی‏پروایی و نادیده گرفتن و بی‏توجه بودن به این واقعیت است که همه عالم و از جمله انسان و کارهای ظاهر و باطن انسان در محضر خداوند است. «تقوا» یعنی انجام آنچه مورد رضایت الهی است و پرهیز از هرگونه مسامحه؛ مثلا، در امر طبابت بیمار، متعهدانه و بر اساس تخصص لازم اقدام نماییم. حضرت امیر(علیه‌السلام) می‏فرماید: «کسی که به پزشکی اشتغال دارد، باید تقوای خدا پیشه کند و از خیرخواهی و کوشش دریغ نورزد.» 75 و نیز می‏فرماید: «ای بندگان خدا! شما را به تقوای الهی سفارش می‏کنم، که زاد و توشه سفر قیامت است. تقوا توشه‏ای است که به منزل رساند، پناهگاهی است که ایمن می‏گرداند.» 76 و فرمودند: «ای بندگان خدا! بدانید که تقوا، دژی محکم و شکست‏ناپذیر است، اما هرزگی و گناه خانه‏ای در حال فروریختن و خوارکننده است که از ساکنان خود دفاع نخواهد کرد، و کسی که بدان پناه برد در امان نیست. آگاه باشید! با پرهیزگاری، ریشه‏های گناهان را می‏توان برید، و با یقین می‏توان به برترین جایگاه معنوی دست‏رسی پیدا کرد. ای بندگان خدا! خدا را، خدا را، در حق نفس خویش که از همه چیز نزد شما گرامی‏تر و دوست داشتنی‏تر است.» 77
بنابراین، تقوا همان پرهیز و پیش‏گیری است، و به کسی که امید درمان او هست، دستور تقوا می‏دهند. اگر طبیب معالج از درمان کسی ناامید شد، به او می‏گوید: هر غذایی که می‏خواهی بخور؛ زیرا کار او از درمان گذشته است. قرآن کریم نیز به چنین کسانی می‏گوید: «هر چه می‏خواهید بکنید»؛ 78 یعنی کار شما از درمان گذشته است. چنین کسی در مقابل انبیای الهی می‏گوید: برای ما تفاوتی ندارد، چه ما را موعظه نمایید و چه موعظه ننمایید؛ ما گوش شنوا نداریم. 79 از این‏رو، این توصیه‏ها و رهنمودهای دینی و الهی (سفارش به تقوا و پرهیزگاری) برای کسانی سودمند و اثربخش است که خود تصمیم و اراده خودسازی و تأمین سلامتی و اقدام برای پیش‏گیری از بروز ناملایمات و گرفتاری‏ها داشته باشند.
ه. توبه
از آموزه‏های مهم در پیش‏گیری برخی از آسیب‏های روانی و جلوگیری از وخامت آن، احساس ندامت و پشیمانی و تصمیم بر جبران و درمان آسیب و رجوع و بازگشت به لطف و رحمت خداوند است.
«توبه» در لغت، به معنای رجوع است. وقتی بنده به مولای خود برمی‏گردد، می‏گویند توبه کرده است. 80 خداوند در قرآن کریم به همه مؤمنان دستور توبه می‏دهد. 81
نکته قابل توجه این است: همان‏گونه که در آسیب‏هایی که بر جسم وارد می‏شوند، تنها خود فرد آسیب دیده است که مستقیما احساس درد و رنج می‏کند و اطرافیان و دوستان از بی‏تابی و احساس درد او ناراحت و نگران هستند، در آسیب‏های روحی و روانی نیز چنین است؛ یعنی خود شخص در صورتی که دچار اختلال حواس نشده باشد، بیش از دیگران احساس درد و رنج می‏کند. برای نمونه، در آسیب‏هایی هم که به واسطه گناه به روح و جان آدمی وارد می‏شوند، بیشترین رنج و درد روانی را خود شخص متحمّل می‏شود و اولین بوی بد گناه را خود استشمام می‏کند، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «خودتان را با استغفار و توبه معطّر کنید تا بوی بد گناه شما را رسوا نکند» 82 اما اگر بر اثر تخریب قوای ادراکی، با اینکه در حال سوختن است، درد و آتش‏سوزی احساس ننماید، این بدترین حالاتی است که یک فرد آسیب دیده ممکن است به آن مبتلا شود؛ زیرا با اینکه بیمار و آسیب دیده است یا اصلا خود را بیمار نمی‏داند و یا آنچه را به آن مبتلا شده است آسیب جدّی قلمداد نمی‏کند و در این صورت، به فکر دارو و درمان نیست و از اقدام دیگران برای مداوای خود نیز جلوگیری می‏کند.
از آثار توبه و بازگشت از گناه و معصیت و رجوع به رحمت و مغفرت الهی، یکی همین است که فرد اولا، قبول کرده که آسیب‏پذیر است و ثانیا، با رجوع و بازگشت، در صدد درمان است.
توبه کمیّت و کیفیتی دارد. کمیّت توبه آن است که قرآن کریم به همه مؤمنان دستور آن را می‏دهد 83 و کیفیتش عبارت است از: «نصوح»؛ یعنی خالص بودن که در این زمینه نیز قرآن کریم می‏فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده‏اید، با توبه خالصانه به سوی خدا بازگشت نمایید». 84
بنابراین، اگر توبه فراگیر باشد و انسان از همه خلاف‏ها توبه کند و «نصوح» یعنی خالص باشد، آن‏گاه لغزش‏های گذشته بخشوده می‏شوند و توبه‏کننده به منزله انسان بی‏گناه است 85 و در آرامش کامل به سر می‏برد؛ زیرا با توبه، دنباله گناه قطع می‏گردد. 86 با توبه، انسان از عذاب به رحمت، از گناه به طاعت، و از توجه به غیر خدا به خدا باز می‏گردد. هنگامی که انسان متوجه می‏شود غفلت‏ها و گناه‏ها حجابی میان او و محبوبش ایجاده کرده و نمی‏تواند به او نزدیک شود و به سویش حرکت کند، وقتی متذکر می‏گردد که ظلمت بار گناه و لغزش بر دل و جانش آن‏چنان سایه افکنده است که هیچ پرتوی از نور حق بر آن نمی‏تابد و او تنگ دل و سنگ دل شده است که «فَوَیْلٌ لِّلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِکْرِ اللَّهِ» (زمر: 22)، پشیمان می‏گردد، متألّم می‏شود و این آتش پشیمانی و تألّم سراسر وجودش را فرا می‏گیرد، شعله می‏کشد و شعله‏هایش فروزان و فروزان‏تر می‏شوند و این شراره‏ها تمامی آثار شوم، ریشه‏های گناه، پرده‏ها و حجاب‏ها را می‏سوزانند و خاکستر می‏کنند و دیواره‏های دل آدمی را همانند تنوری داغ، که شراره‏های آتش بر آن تابیده و آن را سفید کرده‏اند، آماده چسباندن خمیر ایمان می‏کنند. 87
در واقع، توبه انقلاب است؛ انقلابی درونی، حرکتی در جان انسان تا آزاد گردد و به سوی حق سیر کند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می‏فرماید: «پشیمانی از گناه توبه است» 88 حضرت علی(علیه‌السلام) می‏فرماید: «پشیمانی بر خطاها همان طلب بخشش و آمرزش است.» 89 و روایات دیگری نیز به همین مضمون بر این دلالت دارند که توبه همان آتش ندامت جانسوز است.
گاهی انسان در صحنه قلب خود، نوعی گرفتگی مشاهده می‏کند؛ مثل اینکه ابری فضای دل را پوشانده است و نمی‏داند چگونه آن را بزداید. از این‏رو، به فکر می‏افتد تا در مزرعه یا در پارکی قدم بزند، در کنار رودی بنشیند و یا با دوست خود سخن بگوید. پس تصور می‏کند آن ابر، برطرف شده، در حالی که چنین نیست و آن ابر غلیظ گردیده و جلو دید او را گرفته است و دیگر تشخیص نمی‏دهد که در فضای تیره زندگی می‏کند. انسان تصور می‏کند با جلسات اُنس و فکاهیات، ابرزدایی یا غبارروبی می‏شود، در صورتی که چنین نیست. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می‏فرماید: «من در هر روز هفتاد بار استغفار می‏کنم تا مبادا این ابرها فضای دل را بگیرند.» 90 البته استغفار برای انسان کامل در حقیقت، دفع است، نه رفع. 91
گفته شده است: توبه یعنی بازگشت و پشیمانی از حالت عصیان و عدم توازن روح به سوی آرامش، و اطمینان و امیدواری به رحمت الهی است که با شرایطش می‏تواند بیماری‏های روحی را درمان بخشد، و معالجه نماید و انسان را به حد کمال انسانیت برساند. 92
فرد با بازگشت و اعتراف به گناه، احساس گناه خود را سرکوب نمی‏کند، بلکه به آن اعتراف می‏کند و از خداوند آمرزش می‏طلبد. اعتراف مؤمن به گناه و توبه به درگاه خداوندی او را از کوشش برای سرکوب و دور نگه داشتن فکر گناه‏ آلوده به منظور رهایی از ناراحتی روانی ناشی از احساس گناه بازمی‏دارد، توضیح آنکه کوشش برای دور نگه داشتن فکر گناه از ذهن در نهایت، به سرکوب ناخودآگاه آن منجر می‏شود. اما باید توجه داشته باشیم که سرکوب فکر گناه باعث نمی‏شود آن نیروی انفعالی احساس پستی و حقارتی که همراه فکر گناه وجود داشته است نیز از بین برود.
بنابراین، نیروی انفعالی مزبور به شکل اضطرابی مبهم و پیچیده در انسان بروز می‏کند که باعث رنج و ایجاد اضطراب و تنش روانی در شخص می‏شود. در نتیجه، انسان سعی می‏کند با پناه بردن به عوارض برخی از بیماری‏های روانی، از شدت آن بکاهد. 93
اصولاً قسمت اعظم تلاش روان‏کاوان در چنین حالاتی مصروف کاوش درباره این مهارت‏های دردآور، کهنه و سرکوب شده در ضمیر ناخودآگاه انسان می‏شود. روانکاو سعی می‏کند بیمار را به یادآوری مجدّد آن کارها و مقابله با آن‏ها وادارد و نوعی قضاوت عقلانی درباره آن‏ها پیدا کند؛ یعنی به صدور حکم درباره‏شان بپردازد، و چه بسا کاری که توسط روانکاو انجام می‏گیرد در نهایت، به هتک حرمت گناه بینجامد و گاه به عنوان یک واقعیت مورد پذیرش قرار گیرد، بر خلاف توبه و اذعان و اعتراف به گناه در پیشگاه کسی که از نهان و اسرار انسان‏ها خبر دارد که این اعتراف، مقدّمه پذیرش بیماری و اقدام در درمان آن محسوب می‏شود. به همین دلیل، یادآوری گناهان توسط مؤمن و اعتراف به آن‏ها نزد خداوند رحمان و رحیم و استغفار و توبه باعث جلوگیری از سرکوب ناخودآگاه احساس گناه می‏شود؛ زیرا این‏گونه سرکوب کردن باعث ایجاد اضطراب و بروز عوارض بیماری‏های روانی می‏گردد و با توجه به این مسائل، تعجبی ندارد که یک مؤمن واقعی همواره دارای امنیت خاطر روانی و آرامش قلبی و وجودش لبریز از احساس رضایت و آرامش خاطر باشد. 94 علّامه طباطبائی می‏فرماید: ما بارها گفتیم که توبه انسان محفوف به دو توبه خداست. بنابراین، نخست این خداوند است که به انسان توفیق می‏دهد، اسباب توبه را برای او فراهم می‏کند تا بتواند از بند و زنجیر اسارت‏بار پلیدی‏های دنیا برهد و رو به سوی حق آرد، و آن‏گاه که بنده به خدا توجه کرد و توبه نمود، دوباره خدا به او برمی‏گردد و غفران و عفو و بخشش را شامل او خواهد فرمود. 95

توصیه‌های‌ چند به‌ متصدیان‌ نظام‌ تعلیم‌ و تربیت‌ و مربیان‌ تربی

توصیه‌های‌ چند به‌ متصدیان‌ نظام‌ تعلیم‌ و تربیت‌ و مربیان‌ تربیتی‌:
الف‌ ) نظام‌ تربیتی‌ و مربی‌ همواره‌ به‌ برابری‌ «انسانی‌» مربی‌ و متربی‌ توجه‌ نماید.همین‌ احساس‌ برابری‌، مهم‌ترین‌ عامل‌ «ارتباط‌» برقرار کردن‌ و تأثیر گذاری‌ می‌تواندباشد. متوجه‌ باشیم‌ تک‌ تک‌ انسان‌هایی‌ که‌ ما با آنها برخورد می‌کنیم‌ می‌توانند مخاطب‌ ( لقد کرمنا بنی‌ آدم‌... ) و آیات‌ متعدد دیگر قرآن‌ باشند که‌ ما در برابر حفظ‌ این‌ کرامت‌،مسئولیم‌؛
ب‌) برای‌ برانگیختن‌ «عزت‌ نفس‌» و ارزنده‌ سازی‌ شخصیت‌ این‌ نسل‌، در نظام‌تربیتی‌، نقاط‌ مثبت‌ و خوب‌ رفتار و کارهای‌ آنها را یاد آور شویم‌متوجه‌ باشیم‌ انسان‌ دربدترین‌ شرایط‌ و منحرف‌ترین‌ حالت‌ها، باز در او نقاط‌ مثبت‌ می‌توان‌ یافت‌، خاطرات‌بعضی‌ مربیان‌ تعلیم‌ و تربیت‌ در این‌ باره‌ شنیدنی‌ است‌، منتها یافتن‌ نقاط‌ قوت‌ در این‌افراد کار آسانی‌ نیست‌، ولی‌ اگر این‌ زحمت‌ را به‌ خود دادیم‌، برای‌ بالا بردن‌ شخصیت‌ او،می‌توانیم‌ دست‌ روی‌ همان‌ ویژگی‌ بگذاریم‌ و آن‌ را به‌ رخش‌ بکشیم‌؛
ج‌ ) هرگاه‌ با مشکل‌ تربیتی‌ در یک‌ شخص‌ مواجه‌ شدیم‌، در مقام‌ حل‌ آن‌ مشکل‌،متوجه‌ حفظ‌ کرامت‌ و شخصیت‌ شخص‌ باشیم‌ که‌ احیاناًبا برخورد غلط‌، شخص‌ دچاراحساس‌ «حقارت‌» و تزلزل‌ شخصیت‌ نشود، چرا که‌ اگر چنین‌ شود او در معرض‌ لغزش‌ وانحراف‌ بیشتر قرار می‌گیرد؛
ی‌ ) رعایت‌ اصول‌ «تغافل‌»، «تسامح‌» و «تساهل‌» در امر تربیت‌. در نظام‌ تربیتی‌پیشوایان‌ دین‌ بر این‌ اصول‌ تأکید شده‌ و سفارش‌ شده‌ است‌ به‌ افراد حسن‌ ظن‌ داشته‌باشیم‌ و از اولین‌ خطاهای‌ آنها صرف‌ نظر کنیم‌، دست‌ مهر بر سر آنها بکشیم‌ و آنان‌ را درجبران‌ مافات‌ یاری‌ کنیم‌.
4ـ «فرصت‌» و «قدرت‌» انتخاب‌ آگاهانه‌ داشتن‌، زمینه‌ای‌ برای‌ استقلال‌اندیشه‌ و عقیده‌:
در شرح‌ این‌ ویژگی‌ بیان‌ چند مطلب‌ در این‌ رابطه‌ ضروری‌ می‌باشد:
اولاً، در نظر بعضی‌ دانشمندان‌ امتیاز انسان‌ با سایر موجودات‌ در پایبندی‌ به‌ سه‌«دال‌» است‌: دانایی‌، درد، دین‌. و در بین‌ این‌ سه‌، اندیشه‌ و دانایی‌ انسان‌ حرف‌ اول‌ رامی‌زند چرا که‌ زمینه‌ای‌ فراهم‌ می‌کند که‌ انسان‌ به‌ بصیرت‌ می‌رسد و به‌ تبع‌ این‌، دو دال‌دیگر هم‌ برایش‌ معنا پیدا می‌کند؛
ثانیاً، از بین‌ اقسام‌ معرفت‌ «برهانی‌، شهودی‌، تقلیدی‌» اولین‌ گام‌ در پذیرش‌عقاید - مطابق‌ آیات‌ قرآن‌ کریم‌ ـ آراسته‌ شدن‌ به‌ زیور حکمت‌ و برهان‌ است‌ و راه‌ به‌سوی‌ خدا با «برهان‌ قاطع‌» آغاز می‌شود: ( ادع‌ الی‌ سبیل‌ ربک‌ بالحکمة‌ ) .
ثالثاً، هدف‌ اصلی‌ پیامبران‌ «تعریف‌» راه‌ بوده‌ است‌، نه‌ تحمیل‌ ( انا هدیناه‌السبیل‌ ) ؛ آنها آمده‌اند که‌ زمینه‌ بهترین‌ انتخاب‌ ها را برای‌ بشر فراهم‌ آورند، نه‌انتخاب‌های‌ خود را به‌ بشریت‌ تحمیل‌ کنند زیرا به‌ تعبیر استاد مطهری‌ «پیامبران‌پرستش‌ را ابتکار نکردند، بلکه‌ نوع‌ پرستش‌ را به‌ بشر آموختند» پس‌ «اصل‌» رسالت‌رسولان‌ ارائه‌ طریق‌ است‌ و نتیجه‌ آن‌؛ یعنی‌ انتخاب‌های‌ درست‌ یا نا درست‌ مردم‌ «فرع‌»بر آن‌ بوده‌ است‌. ( اما شاکراًو اما کفوراً )
پس‌ ارزش‌ «اصول‌» دین‌ در تحقیقی‌ و گزینشی‌ بودن‌ آن‌ است‌، و تنها، فروع‌ دین‌تقلیدی‌ می‌باشد
هر چند دین‌ «صراط‌» است‌، ولی‌ عقل‌ در این‌ راه‌ نقش‌ «سراج‌» را دارد و اگر این‌روشنایی‌ نباشد، انسان‌ راه‌ را با چشم‌ باز نمی‌رود و در نتیجه‌ «لذت‌» این‌ رفتن‌ را هم‌ درک‌نمی‌کند. همین‌ امر، «شک‌» در اعتقادها را برای‌ نوجوان‌ و جوان‌ تجویز می‌کند. از اقسام‌شک‌ ـ تصوری‌ و تصدیقی‌ ـ شک‌ تصوری‌، همواره‌ لازمه‌ صعود انسان‌ به‌ قله‌ کمال‌می‌باشد و به‌ تعبیر زیبای‌ استاد مطهری‌، این‌ شک‌ هر چند منزلگاه‌ خوبی‌ نیست‌، ولی‌گذرگاه‌ مناسبی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ آرامش‌ انسانی‌ می‌باشد؛ یعنی‌ با شک‌ کردن‌ است‌ که‌انسان‌ از آرامش‌ «حیوانی‌» به‌ آرامش‌ «انسانی‌» صعود می‌کند و درجات‌ ایمان‌ را یکی‌پس‌ از دیگری‌ بالا می‌رود.

• تاایمان‌ کفر و کفر ایمان‌ نشود یک‌ بنده‌ به‌ حق‌ مسلمان‌ نشود
• یک‌ بنده‌ به‌ حق‌ مسلمان‌ نشود یک‌ بنده‌ به‌ حق‌ مسلمان‌ نشود
یکی‌ از عوامل‌ «دین‌ گریزی‌» نسل‌ غاوی‌، همین‌ عامل‌ است‌ که‌ «تربیت‌ دینی‌»در مورد آنها بدون‌ «معرفت‌ برهانی‌ دینی‌» صورت‌ گرفته‌ است‌. آنها با حرف‌ یک‌ گروه‌، به‌دین‌ معتقد می‌شوند و با حرف‌ گروه‌ دیگر، از دین‌ خارج‌ می‌شوند.
امام‌ علی‌ (ع) می‌فرمایند:
«دین‌ را نباید از دهان‌ مردم‌ گرفت‌، دین‌ را باید با برهان‌ به‌ دست‌ آورد. «اعرف‌الحق‌ تعرف‌ اهله‌». انسانی‌ که‌ از این‌ کانال‌ بگذرد دچار تزلزل‌ و تذبذب‌ در دین‌ نمی‌شود ووقتی‌ خلافی‌ از یک‌ فرد متدیّن‌ می‌بیند، آن‌ را به‌ حساب‌ «فرد» می‌گذارد؛ نه‌ «دین‌». آیات‌متعدد قرآن‌ کریم‌ نیز تأکید بر اندیشه‌ و تعقل‌ دارد، حتی‌ قرآن‌ اصرار دارد که‌ اگر انسانی‌قرار است‌ هلاک‌ شود این‌ هلاکت‌ و نابودی‌ با «دلیل‌» و چشم‌ باز باشد: ( لیهلک‌ من‌ هلک‌عن‌ بینة‌ و یحی‌ من‌ حی‌ عن‌ بینة‌ ) . حال‌ باید دید آیا با این‌ اندیشه‌ و نگاه‌ جهانی‌ قرآن‌،کسی‌ که‌ اصل‌ عقیده‌ را با برهان‌ قاطع‌ پذیرفته‌ باشد، این‌ توصیه‌ قرآن‌ در جانش‌نمی‌نشیند: ( لا تلقوا بایدیکم‌ الی‌ التهلکه‌ ) و در مقابل‌ تند باد حوادث‌ و شبهات‌، مصون‌نمی‌گردد: ( یا ایها الذین‌ آمنوا علیکم‌ انفسکم‌ لا یضرکم‌ من‌ ضل‌ اذاهتدیتم‌ ) .
پیام‌ عاشوراییان‌ این‌ است‌ که‌ ای‌ انسان‌ها، ما اگر همه‌ هستی‌ خود را در کف‌نهادیم‌ و بر آرمان‌هایمان‌ استوار ماندیم‌ و بر این‌ معامله‌ خشنود گشتیم‌، این‌ محصول‌گزینش‌ آگاهانه‌ای‌ بود که‌ کردیم‌. بیایید فرصت‌ را غنیمت‌ شمرید و به‌ خود زحمت‌ دهید.در انتخاب‌هایتان‌ تجدید نظر و تأمل‌ کنید. آنها را وارسی‌ و بازبینی‌ نمایید تاگزینش‌هایتان‌ هم‌ به‌ زندگی‌تان‌ «معنا» بخشد و هم‌ از همراهی‌ با آنها در فضای‌ پرتلاطم‌ زندگی‌ «لذت‌» ببرید.
توصیه‌های‌ لازم‌
با توجه‌ به‌ این‌ که‌ ریشه‌ دارترین‌ عوامل‌ آسیب‌ پذیری‌ دینی‌، عدم‌ ارائه‌ تعریف‌درست‌ و جامع‌ از معارف‌ دینی‌ یا تربیت‌ دینی‌ به‌ شیوه‌ تقلیدی‌ و تحمیلی‌ می‌باشد، مواردذیل‌ توصیه‌ می‌گردد:
الف‌) فرصت‌ «خود درگیری‌» به‌ متربی‌ داده‌ شود. او باید از محدودیت‌ها واسارت‌هایی‌ که‌ بر دست‌ و پای‌ اندیشه‌اش‌ بسته‌ شده‌ آزاد گردد تا اندیشه‌اش‌ شکوفا گرددو «خود» گزینش‌ کند. «فرصت‌» و «قدرت‌» گزینش‌ را از او نگیریم‌ و ما تنها نقش‌ راهنماداشته‌ باشیم‌، نه‌ انتخاب‌ گر و در این‌ راه‌ به‌ او کمک‌ کنیم‌ تا در گذر اندیشه‌ها خود را به‌دست‌ هر اندیشه‌ای‌ نسپارد:

• «می‌ مخور با همه‌ کس‌ تا نخورم‌ خون‌ جگر»
• تا نخورم‌ خون‌ جگر» تا نخورم‌ خون‌ جگر»
ب‌) تربیت‌ دینی‌ در بیشتر موارد امری‌ «غیر مستقیم‌» است‌ باید شرایط‌ و فضای‌مناسب‌ و مقدس‌ و پاک‌ فراهم‌ کنیم‌، تا متربی‌ در چنین‌ فضایی‌ به‌ معرفت‌ برهانی‌ دست‌یابد؛
ج‌) در تقویت‌ دانایی‌ متربی‌، از فراهم‌ آوردن‌ زمینه‌ کسب‌ آگاهی‌های‌ «جامع‌» و به‌دور از «تعصب‌» دریغ‌ نکنیم‌؛
د) مربیان‌ تربیت‌ دینی‌ را به‌ معارف‌ عمیق‌، متناسب‌ با شبهات‌ قابل‌ طرح‌ و با توجه‌به‌ مقتضیات‌ زمان‌ به‌ سلاح‌ دانایی‌، به‌ شیوه‌های‌ روز مجهز کنیم‌ و از طرف‌ دیگر، فرصت‌بیان‌ نقد را هم‌ برای‌ متربی‌ فراهم‌ آوریم‌.
دکتر علی‌ قائمی‌ درباره‌ تربیت‌ دینی‌ می‌گویند:
«فراموش‌ نکنیم‌ ما با کودک‌ و نوجوان‌ سر و کار داریم‌، مخصوصاًدر رابطه‌ بانوجوان‌، باید در یابیم‌ که‌ آنها دنیای‌ ذهنی‌ ویژه‌ای‌ دارند: یک‌ دنیا سؤال‌، نقد، اظهار نظر وحتی‌ ایرادگیری‌ برایشان‌ در همه‌ زمینه‌ها، از آغاز نوجوانی‌ مطرح‌ می‌گردد. پرسش‌های‌عجیب‌ و غریب‌ دارند ابهاماتی‌ و تردیدهایی‌ درمذهب‌ برایشان‌ مطرح‌ است‌، ا´نها بایدمجاز باشند مسائل‌ خودرا عرضه‌ کنند، ا´نچه‌ در درون‌ دارند بیرون‌ بریزند و البته‌ مربی‌ بایدبا صبر و وقار به‌ آنها گوش‌ فرا دهد و به‌ حل‌ و رفع‌ آنها بپردازد. تکفیرها، تهدید، چماق‌داری‌ها، نه‌ ساکت‌ کننده‌اند، نه‌ از میان‌ برندة‌ مشکل‌ تردید...».
5 ـ احساس‌ مسئولیت‌ کردن‌ و به‌ رسالت‌ اندیشیدن‌:
اگر پذیرفته‌ باشیم‌ که‌ انسان‌ نه‌ تنها خود موجودی‌ هدفمند است‌ و به‌ حال‌ خود رهانشده‌ است‌؛ ( ایحسب‌ الانسان‌ ان‌ یترک‌ سدی‌ ) . بلکه‌ مقصد و مقصود آفرینش‌ نیزمی‌باشد:

• همه‌ آفرینش‌ مقصود اوست عرش‌ و فرش‌ و زمان‌ برای‌ وی‌ است‌ وین‌ تبه‌ خاکدان‌ نه‌ جای‌ وی‌ است‌
• ‌اهل‌ تکلیف‌ و عقل‌ و بینش‌ اوست‌ وین‌ تبه‌ خاکدان‌ نه‌ جای‌ وی‌ است‌ وین‌ تبه‌ خاکدان‌ نه‌ جای‌ وی‌ است‌
ناچاریم‌ به‌ «رسالت‌» او هم‌ معترف‌ باشیم‌ و همین‌ رسالت‌ «اختیاری‌» است‌ که‌ او رااز سایر جانداران‌ ممتاز می‌سازد.
این‌ رسالت‌ چه‌ در قبال‌ «خودش‌» باشد سنگین‌ و حساس‌ است‌ که‌ این‌ «خود»امانتی‌ است‌ عظیم‌ که‌ آلودگی‌ و ضایع‌ نمودن‌ آن‌ عقل‌ پسند و شایسته‌ نمی‌باشد: ( لاتفسدوا فی‌ الارض‌ بعد اصلاحها ) .
و چه‌ در قبال‌ «اشیا» و «اشخاص‌». تا با آنها مطابق‌ با آرمان‌های‌ حیات‌ معقول‌رفتار کند. علامه‌ جعفری‌، ضمن‌ تقسیم‌ زندگی‌ انسان‌ها به‌ شش‌ قسم‌، زندگی‌ آرمانی‌ ـ که‌مقصود پیامبران‌ الهی‌ بوده‌ است‌ ـ را چنین‌ تعریف‌ می‌کند:
«زندگی‌ دنیوی‌ در مسیر حیات‌ اخروی‌ که‌ حیات‌ معقول‌ نامیده‌ می‌شود».
این‌ همان‌ نقش‌ «ابزاری‌» داشتن‌ دنیا و مافی‌ها می‌باشد که‌ در این‌ جا اگر چیزی‌هدف‌ قرار گیرد، جزء اهداف‌ «نسبی‌» است‌ که‌ رو به‌ سوی‌ آن‌ هدف‌ «مطلق‌» دارد.این‌جاست‌ که‌ انسان‌ در برابر دارایی‌های‌ دنیوی‌ خود، به‌ منظور بهره‌وری‌ متناسب‌ باآرمان‌هایش‌ مسئول‌ می‌شود، چرا که‌ انسان‌ همواره‌ میهمان‌ «اندیشه‌» و «عمل‌» خوداست‌: ( من‌ عمل‌ صالحاًفلنفسه‌ ) .
و هیچ‌ کس‌ بار دیگری‌ را بر دوش‌ نمی‌کشد: ( و لا تزر وازرة‌ وزراخری‌ ) .
از طرفی‌، درک‌ این‌ معنا، پشت‌ انسان‌ را سنگین‌ می‌کند و از طرف‌ دیگر، جای‌بسی‌ امیدواری‌ است‌ که‌ در «نهاد» انسان‌ عامل‌ هشدار دهنده‌ای‌ وجود دارد که‌ اگرسرکوب‌ نشده‌ باشد، چون‌ زنگ‌ خطری‌ همواره‌ ما را متوجه‌ منافع‌ و مصالح‌ می‌کند و چون‌یکی‌ از صفات‌ بارز انسان‌ «نسیان‌» است‌، این‌ نفس‌ تذکر دهندة‌ خوبی‌ برای‌ انسان‌می‌باشد.
از آنچه‌ گفتیم‌، نتایجی‌ حاصل‌ می‌شود:
الف‌) انسان‌ راه‌ یافته‌ (اهل‌ رشد) و مسئول‌، همواره‌ سهم‌ خود را از «حیات‌» وزندگی‌ مشخص‌ می‌کند، چون‌ در برابر آن‌ مورد سؤال‌ واقع‌ می‌شود: ( ثم‌ لتسئلن‌ یومئذ عن‌النعیم‌ ) و چون‌ هر صحنه‌ای‌ را آزمایش‌ الهی‌ در زندگی‌ می‌داند خود را در برابر آن‌مسئول‌ می‌داند: ( و لنبلونکم‌ حتی‌ نعلم‌ المجاهدین‌ منکم‌... ) ؛
ب‌ ـ در اندیشة‌ انسان‌های‌ مسئول‌، تکالیف‌ الهی‌، امتیاز و «تشریف‌» هستند، نه‌سنگینی‌ و «تکلیف‌». «مردان‌ الهی‌ و راهیان‌ کوی‌ حق‌، هنگامی‌ که‌ به‌ مرحله‌ بلوغ‌ رسیده‌و مکلف‌ می‌شوند، خود را مشرف‌ به‌ قوانین‌ الهی‌ می‌یابند، نه‌ مکلف‌ به‌ آنها.» علت‌ این‌امر هم‌ این‌ است‌ که‌ آن‌ قوانین‌ «پاسخ‌» به‌ ندای‌ فطرت‌ آنها است‌، نه‌ «تحمیل‌» بر آن‌؛
ج‌ ) در این‌ اندیشه‌، حتی‌ به‌ قوانین‌ و مقررات‌ بشری‌ احترام‌ می‌شود و هر «قانون‌»حکم‌ «ارزش‌» را دارد؛
یعنی‌ قوانین‌ و ارزش‌ها یکسانند و بین‌ آنها تضادی‌ نیست‌. از قول‌ امام‌ خمینی‌نقل‌ می‌کنند که‌ فرموده‌اند: امروز عبور از چراغ‌ قرمز هم‌ حکم‌ حرمت‌ دارد. این‌ بدان‌معناست‌ که‌ در اندیشة‌ ایشان‌، احترام‌ به‌ قانون‌ خودش‌ یک‌ ارزش‌ است‌ و برای‌ انسان‌مسئولیت‌ آور می‌باشد؛
د) انسان‌ همواره‌ موظف‌ به‌ «مراقبه‌» و کشیک‌ نفس‌ است‌ و از آن‌ جهت‌ که‌ کلیدسعادت‌ و رستگاری‌ در این‌ «نظارت‌» است‌ آن‌ را «ام‌ المسائل‌» در کسب‌ اخلاق‌ نامیده‌اند.پس‌ انسان‌ همواره‌ باید صادرات‌ و واردات‌ نفس‌ را مواظبت‌ نماید: ( فلینظر الانسان‌ الی‌طعامه‌ ) حتی‌ در بعضی‌ آیات‌ قرآن‌ این‌ نظارت‌ با دو «تقوا» (مقدماتی‌ و تکمیلی‌)همراهی‌ شده‌ است‌. چنین‌ نظارتی‌ است‌ که‌ انسان‌ را «امیر» نفس‌ می‌کند، «نه‌ اسیرنفس‌».
س‌) نسل‌ «غاوی‌» بدانند تا خودشان‌ سهم‌ خود را از حیات‌ مشخص‌ نکنند کسی‌قادر به‌ یاری‌ آنها نخواهد بود: ( ان‌ الله لا یغیّر ما بقوم‌ حتی‌ یغیّروا ما بانفسهم‌ ) ؛
ی‌) به‌ مجریان‌ تربیتی‌ توصیه‌ می‌شود:
اولاً، در شیوه‌ تربیت‌ فعلی‌ بازنگری‌ جدی‌ نموده‌، چرا که‌ سست‌ مسئولیتی‌ این‌نسل‌ در درجة‌ اول‌ ریشه‌ در شیوه‌ تربیت‌ آنها دارد: «بنابراین‌، مبنای‌ حرکت‌ برای‌ حل‌مشکل‌ اساسی‌ خودمان‌ را باید تلاش‌ برای‌ کشف‌ و ارائة‌ اندیشه‌های‌ برتر، منطقی‌ قوی‌ترو راه‌ حل‌ مناسب‌تر و جذاب‌تر برای‌ مسائل‌ جامعه‌ قرار دهیم‌».
ثانیاً، در نظام‌ تربیتی‌، بیشتر آموزش‌ها بر اساس‌ «واقعیات‌» خارجی‌ باشد، نه‌«تخیلات‌» و آرمان‌های‌ خیالی‌ غیر قابل‌ تحقق‌. امروزه‌ بعضی‌ برنامه‌های‌ تربیتی‌ به‌جای‌ «مهار» تخیل‌های‌ نوجوانان‌ و جوانان‌، فرار از واقعیات‌ زندگی‌ و پذیرش‌ مسئولیت‌ رادر آنها تشدید می‌کند و مؤید آرمان‌های‌ خیالی‌ آنهاست‌: ( اعمالهم‌ کسراب‌ بقیعة‌ٍ یحسبه‌الظمأن‌ ماءًحتی‌ اذا جاءه‌ لم‌ یجده‌ شیئاً ) .
6 ـ نظم‌ و برنامه‌ ریزی‌ به‌ منظور بهره‌ وری‌ مناسب‌ از «نعمت‌» و«فرصت‌» حیات‌
از مقایسه‌ اهل‌ رشد و نسل‌ غاوی‌ در این‌ باره‌ چند مطلب‌ به‌ دست‌ می‌آید:
الف‌) ویژگی‌ بارز اهل‌ رشد، ارزشی‌ بودن‌ «حیات‌» نزد آنهاست‌، چرا که‌ زندگی‌انسان‌ در نظر آنها هدفی‌ والا دارد. اینها
هر روز چهره‌ زندگی‌ را «نو» می‌بینند و مشتاق‌ آنند:

• ای‌ برادر، عقل‌ یکدم‌ با خود آر دم‌ به‌ دم‌ در تو خزان‌ است‌ و بهار
• دم‌ به‌ دم‌ در تو خزان‌ است‌ و بهار دم‌ به‌ دم‌ در تو خزان‌ است‌ و بهار
در مقابل‌ انسان‌ «رها» چون‌ قدرت‌ زیبا آفرینی‌ در زندگی‌ ندارد، یا به‌ آن‌ بی‌ تفاوت‌است‌ یا مشتاق‌ به‌ نیستی‌ «ای‌ مرگ‌ بیا که‌ زندگی‌ ما را کشت‌».
او برایش‌ مرگ‌ و زندگی‌ تفاوت‌ چندانی‌ ندارد، چرا که‌ حریم‌ ارزش‌ها و ضد ارزش‌هابرایش‌ مشخص‌ نشده‌ است‌، اصلاًارزش‌ها برایش‌ بی‌ معناست‌.
ب‌) از ویژگی‌های‌ انسان‌ «هدفدار»، جدی‌ گرفتن‌ فرصت‌ حیات‌ است‌، او می‌داندکه‌ اگر اعلام‌ شایستگی‌ نکند و قدران‌ نباشد او را می‌آورند: ( ان‌ یشاء یذهبکم‌ و یأت‌ بخلق‌جدید ) .
به‌ همین‌ منظور انسان‌ حکیم‌، دنیا و ما فیها را به‌ خدمت‌ می‌گیرد و بابرنامه‌ریزی‌ شایسته‌ به‌ بهترین‌ شکل‌ ممکن‌، برای‌ رسیدن‌ به‌ آرمان‌ هایش‌ از آن‌استفاده‌ می‌کند: ( ولا تنس‌ نصیبک‌ من‌ الدنیا ) .
او می‌داند که‌ «دنیا» برای‌ او خلق‌ شده‌ است‌، نه‌ «وی‌» برای‌ دنیا. البته‌ درک‌ این‌معنا برای‌ بیشتر مردم‌ دشوار است‌: ( یعلمون‌ ظاهراًمن‌ الحیوة‌الدنیا و هم‌ عن‌ الاخرة‌ هم‌غافلون‌ ) و خود را خادم‌ دنیا می‌داند، نه‌ مخدوم‌ و دنیا را «هدف‌» می‌داند، نه‌ وسیله‌.
ج‌) اهل‌ رشد مطابق‌ با اندیشه‌های‌ آرمانی‌ مکتبشان‌، برنامه‌ ریزی‌ می‌کنند: ( اصنع‌ الفلک‌ باعیننا و وحینا ) و در هر تصمیم‌ و طرح‌ جدید از «او» یاری‌ می‌طلبند: ( رب‌ ادخلنی‌ مدخل‌ صدق‌ و اخرجنی‌ مخرج‌ صدق‌ ) .
در حالی‌ که‌ نسل‌ غاوی‌ همواره‌ وقت‌ خود را صرف‌ دو «عدم‌» می‌کنند: حسرت‌ به‌گذشته‌ و آرزوهای‌ خیالی‌ آینده‌، برای‌ همین‌ تا نگاه‌ می‌کنند، می‌بینند که‌ چقدر زود دیرمی‌شود. در مکتب‌ عاشوراییان‌ برای‌ «اشک‌» هدفدار هم‌ برنامه‌ ریزی‌ شده‌ است‌، چرا که‌انسان‌ را به‌ معرفت‌ می‌رساند و روح‌ را احیا می‌کند.
د) نسل‌ غاوی‌ همواره‌ گرفتار «روزمرگی‌» زندگی‌ است‌، هر چند این‌ روز مرگی‌شادی‌ «کاذب‌» و «گذرا» برایش‌ به‌ همراه‌ می‌آورد، ( کل‌ حزب‌ بما لدیهم‌ فرحون‌ ) .
در حالی‌ که‌ قرآن‌ کریم‌ یکی‌ از ویژگیهای‌ سعادتمند را اعراض‌ از«روزمرگی‌»می‌داند.
( والذین‌ هم‌ عن‌ اللغو معرضون‌ ) ؛ «لغو» همان‌ «روزمرگی‌» زندگی‌ است‌.
به‌ همین‌ دلیل‌، اهل‌ رشد غایت‌ آرمان‌هایش‌ این‌ نیست‌ که‌ فقط‌ چون‌ غرب‌ در باغ‌وحش‌ مجهز زندگی‌ کند، چرا که‌ تکنولوژی‌ با همه‌ برکاتش‌ ،تنها ابزار راه‌ است‌، نه‌ مقصدو هدف‌.
ی‌) جلب‌ رحمت‌ خاص‌ الهی‌ و به‌ تعبیر دیگر هدایت‌ «پاداشی‌»توسط‌ اهل‌رشد. در رحمت‌ خاص‌ و هدایت‌ پاداشی‌، «قابلیت‌» قابل‌ است‌ که‌ موجب‌ جلب‌ این‌ رحمت‌می‌شود، نه‌ «فاعلیت‌» فاعل‌، یعنی‌ این‌ رحمت‌ محصول‌ تلاش‌ و زحمت‌ خود شخص‌است‌. ما در زندگی‌ بعضی‌ افراد می‌بینیم‌ که‌ چگونه‌ حیاتشان‌ با رحمت‌ خاص‌ الهی‌ اداره‌می‌شود، چه‌ از نظر علمی‌، مالی‌، اخلاقی‌ و...
این‌ منت‌ خاص‌ خداوند است‌ که‌ از سر «فضل‌» عنایت‌ می‌کند. البته‌ آنچه‌ از قرآن‌به‌ دست‌ می‌آید، این‌ است‌ که‌ باید نسبت‌ به‌ جلب‌ این‌ رحمت‌ خاص‌ انسان‌ حریص‌ باشد: ( و ابتغوامن‌ فضل‌ الله و... ) .
پیام‌ اهل‌ رشد به‌ نسل‌ غاوی‌:
روز مرگی‌ بزرگ‌ترین‌ دام‌ «غفلت‌» انسان‌ از درک‌ ارزش‌ است‌. بیایید «فرصت‌»حیات‌ و «نعمت‌» حاکمیت‌ ارزش‌ها (اسلام‌) را قدر بدانیم‌، شعر پروین‌ اعتصامی‌ در پاسخ‌«رفوگر به‌ سوزن‌» خطاب‌ خوبی‌ به‌ شماست‌:

• جهد را بسیار کن‌ عمر اندکی‌ است کاردانان‌ چون‌ رفو آموختند عمر را باید رفو با کار کرد وقت‌ کم‌ را با هنر بسیار کرد
• ‌کار نیکو را گزین‌ فرصت‌ یکی‌ است‌ پاره‌های‌ وقت‌ بر هم‌ دوختند وقت‌ کم‌ را با هنر بسیار کرد وقت‌ کم‌ را با هنر بسیار کرد
توصیه‌ به‌ مجریان‌ تربیتی‌
اولاً:بین‌ برنامه‌های‌ تربیتی‌ مراکز مختلف‌، هم‌خوانی‌ و همسویی‌ ایجاد شود. «ازدشواری‌های‌ دستگاه‌ تربیتی‌ در بسیاری‌ از جوامع‌ (و شاید هم‌ در جامعه‌ ما)
این‌ است‌ که‌این‌ سازمان‌ها همگام‌ و هم‌خوان‌ نیستند و حتی‌ در مواردی‌ هم‌ ممکن‌ است‌ فعالیت‌ وتلاش‌ یکدیگر را خنثی‌ سازند که‌ در آن‌ صورت‌، نه‌ تنها «ضایعه‌»، بلکه‌ یک‌ فاجعه‌است‌
ثانیاً: در برنامه‌ ریزی‌های‌ تربیتی‌ به‌ تفاوت‌های‌ جسمی‌، عقلی‌ و روانی‌ متربی‌بیشتر توجه‌ شود (گاهی‌ یک‌ برنامه‌ تربیتی‌ خوب‌ با یک‌ گروه‌ سنی‌ تناسب‌ ندارد
و نتیجه‌منفی‌ به‌ بار می‌آورد)
ثالثاً: هر مرکز تربیتی‌، بخشی‌ از مسئولیت‌ سنگین‌ تربیت‌ را به‌ طور جدی‌ ومشخص‌ به‌ عهده‌ گیرد و به‌ دیگری‌ حواله‌ ندهد (پدر و مادر، کودکستان
‌، مدرسه‌، دانشگاه‌و...)
رابعاً: به‌ اهمیت‌ تربیت‌ در دو دوره‌ بلوغ‌ اولیه‌ سیزده‌ تا شانزده‌ سال‌ و ثانویه‌ هفده‌ تابیست‌ و یک‌ سال‌ بیشتر توجه‌ شود.
7- الگوگیری‌ آگاهانه‌ برای‌ ایجاد تناسب‌
انسان‌ بالطبع‌ و بالفطرة‌شایسته‌ و مستعد تربیت‌ است‌. هر چند از نظرروان‌شناسان‌، تربیت‌ به‌ مرحله‌ کودکی‌ و نوجوانی‌ و اوایل‌ جوانی‌ محدود می‌شود، ولی‌ ازنظر اسلام‌ تربیت‌ امری‌ همیشگی‌ است‌ و تداوم‌ آن‌ ضرورت‌ دارد.
انسان‌ اسلام‌، در هر سنین‌ از عمرش‌ می‌تواند، تولدی‌ «نو» داشته‌ باشد و برداراییهای‌ تربیتی‌ خود بیفزاید. عنصر اساسی‌ در تربیت‌، تأثیر پذیری‌ از الگوهاست‌ و ازآن‌جا که‌ تربیت‌ امری‌ مداوم‌ است‌، انسان‌ تا پایان‌ عمر به‌ الگوگیری‌ و ایجاد تناسب‌ نیازدارد و این‌ امر تعطیل‌ بردار نیست‌، به‌ ویژه‌ که‌ یکی‌ از مختصات‌ «منفی‌» انسان‌«نسیان‌»است‌.
و حضور الگوهای‌ شایسته‌ در زندگی‌ می‌تواند حضور خداوند را برای‌ انسان‌ یادآوری‌ کند، به‌ گفته‌ مولوی‌:

• هر که‌ خواهد هم‌ نشینی‌ خدا او نشیند در حضور اولیا
• او نشیند در حضور اولیا او نشیند در حضور اولیا
اسلام‌ در تربیت‌، از محرک‌های‌ «جهت‌ دهنده‌» و مثبت‌ بیشتر استفاده‌ می‌کند، تامحرک‌های‌ «باز دارنده‌» و منفی‌، حتی‌ آن‌جا که‌ از محرک‌ های‌ باز دارنده‌ می‌خواهداستفاده‌ کند از راه‌ «تذکر» وارد می‌شود، نه‌ تهدید و اخطار و ملامت‌ .
قرآن‌ بارها الگوهای‌ شایسته‌ را به‌ رخ‌ انسان‌ها می‌کشد و اقتدا به‌ آنها را یاد آوری‌می‌کند:
( واذکر فی‌ الکتاب‌ مریم‌ ) ـ ابراهیم‌ ـ موسی‌ و...
روان‌ شناسان‌ هم‌ معتقدند که‌ هم‌ نشینی‌ با افراد، یکی‌ از عوامل‌ تربیت‌ غیرارادی‌ می‌باشد و افراد چه‌ بخواهند و چه‌ نخواهند صفاتشان‌ به‌ یکدیگر منتقل‌ می‌شوداین‌ همان‌ گفتار مولاناست‌.

• می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ ها از ره‌ پنهان‌ صلاح‌ و کینه‌ ها
• از ره‌ پنهان‌ صلاح‌ و کینه‌ ها از ره‌ پنهان‌ صلاح‌ و کینه‌ ها
یکی‌ از شیوه‌های‌ قرآن‌ کریم‌ برای‌ تربیت‌ انسان‌، سرمشق‌ و سنبل‌ و نمونه‌ عملی‌معرفی‌ کردن‌ است‌، و به‌ تعبیر خود قرآن‌ «اسوه‌»گیری‌ است‌: ( لقد کان‌ لکم‌ فی‌ رسول‌ اللهاسوة‌ حسنة‌ ) . چرا که‌ راه‌ دشوار و بی‌ انتهاست‌. به‌ گفتة‌ حافظ‌:

• مدد از خاطر رندان‌ طلب‌ ای‌ دل‌ و رنه ‌کار صعب‌ است‌ مبادا که‌ خطایی‌ بکنیم‌
• ‌کار صعب‌ است‌ مبادا که‌ خطایی‌ بکنیم‌ ‌کار صعب‌ است‌ مبادا که‌ خطایی‌ بکنیم‌
یکی‌ از زیبایی‌های‌ روش‌ قرآنی‌ در تربیت‌، این‌ است‌ که‌ آنچه‌ به‌ شکل‌ تئوری‌ ونظری‌ بیان‌ نموده‌ است‌، برایش‌ نماد و نمونه‌ عملی‌ هم‌ ارائه‌ داده‌ است‌. زیرا قرآن‌ مانندکتاب‌های‌ علمی‌ دیگر نیست‌ که‌ مطلبی‌ را بگوید و رد شود، بلکه‌ کتاب‌ «انسان‌ سازی‌»است‌ و حرفی‌ که‌ می‌زند سمبل‌ عملیش‌ را هم‌ پیش‌ روی‌ مخاطب‌ می‌گذارد، تا به‌ آن‌ درعمل‌ اقتدا کند.
نمونه‌ آن‌ داستان‌ یوسف‌ در قرآن‌ است‌. خداوند در یک‌ جا فرمان‌ به‌ رعایت‌ حریم‌عفاف‌ می‌دهد: ( ولیستعفف‌ الذین‌ لا یجدون‌ نکاحاً ) و در ادامة‌ آیه‌، مژدة‌ فضل‌ و رحمت‌می‌دهد به‌ کسانی‌ که‌ این‌ حریم‌ را پاسداری‌ کنند: ( حتی‌ یغنیهم‌ الله من‌ فضله‌ ) سپس‌یوسف‌ را به‌ عنوان‌ سمبل‌ «عملی‌» جلو ما می‌گذارد. تا جوانی‌ که‌ در آتش‌ تمایلات‌جنسی‌ می‌سوزد، خود را به‌ جای‌ یوسف‌ بگذارد که‌ فرمود: خدایا زندان‌ برایم‌ محبوب‌تر ازآلودگی‌ است‌: ( قال‌ رب‌ السجن‌ احب‌ الی‌ مما یدعوننی‌ الیه‌ ) ؛ تا الگوی‌ عملی‌ مناسبی‌باشد برای‌ همه‌ نسل‌ها، که‌ شما هر چه‌ و هر که‌ باشید از نظر «جمال‌» و «موقعیت‌» به‌ پای‌یوسف‌ نمی‌رسید. او استقامت‌ و عفت‌ ورزید و خدا هم‌ به‌ وعدة‌ «فضلش‌» وفا نمود و آن‌برکات‌ را نصیب‌ یوسف‌ نمود. این‌ شیوة‌ قرآن‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ «متربی‌» به‌ وعده‌ قرآن‌مطمئن‌ شود، واقعه‌ را تجسم‌، حس‌ و لمس‌ کند و سپس‌ عمل‌ نماید. در موارد دیگر نیزقرآن‌ در ارائة‌ الگو، همین‌ شیوه‌ را در پیش‌ گرفته‌ است‌.
اهل‌ رشد نیز عاشورا را زنده‌ نگه‌ می‌دارند زیرا ذکر حسین‌:
اولاً، بازدارنده‌ از آلودگی‌ و گناه‌ است‌؛
ثانیاً، یاد آور رجوع‌ به‌ الگوهاست‌ و در انسان‌ شور و عشق‌ حسینی‌ بودن‌ ایجادمی‌کند و اقتدا به‌ او زمینة‌ ایجاد و افزایش‌ تناسب‌ است‌.
به‌ قول‌ علامه‌ طباطبائی‌:

• من‌ سرچشمه‌ نه‌ خود بردم‌ راه‌ من‌ خس‌بی‌سروپایم‌که‌به‌سیل‌ افتادم‌ او که‌ می‌رفت‌ مرا هم‌ به‌ دل‌ دریا برد
• ذره‌ای‌ بودم‌ و مهر تو مرا بالا برد او که‌ می‌رفت‌ مرا هم‌ به‌ دل‌ دریا برد او که‌ می‌رفت‌ مرا هم‌ به‌ دل‌ دریا برد
نسل‌ غاوی‌ بداند:
اولاً:
تمسک‌ به‌ الگوهای‌ ظاهرنما و موقت‌، شخصیت‌ انسان‌ را شکننده‌ و لرزان‌ می‌کندو به‌ تعبیر قرآن‌، چنین‌ شخصیتی‌ چون‌ تار عنکبوت‌ سست‌ و لرزان‌ است‌ و دوامی‌ نداردودر پایان‌ می‌فهماند که‌ انسان‌ عاقل‌ چنین‌ الگوگیری‌ نمی‌کند ( لو کانوا یعلمون‌ ) .
ثانیاً:
اگر فرصت‌ شکل‌گیری‌ و تثبیت‌ شخصیت‌ از دست‌ برود، زمانی‌ انسان‌ متوجه‌خسران‌ می‌شود که‌ عمر از کف‌ داده‌ است‌ و مخاطب‌ این‌ آیه‌ شریفه‌ است‌: ( یوم‌ یعض‌الظالم‌ علی‌ یدیه‌... ) » و اعلام‌ پشیمانی‌ می‌کند: ( یا ویلتی‌ لیتنی‌ لم‌ اتخذ فلاناًخلیلاً ) .
ثالثاً:
اگر مشتاق‌ باشیم‌ در اخلاق‌ و تربیت‌ به‌ غرب‌ اقتدا کنیم‌ و تجربه‌ تلخ‌ آنها را تکرارکنیم‌، ناچاریم‌ بعداًاز خود آنها نسخة‌ درمان‌، طلب‌ کنیم‌. غربی‌ که‌ در آن‌ «خدا در حال‌بازگشتن‌ است‌» چرا ما در فساد به‌ غرب‌ اقتدا می‌کنیم‌؟ بهتر نیست‌ که‌ در تکنولوژی‌ به‌آنها اقتدا کنیم‌؟ این‌ سخنی‌ است‌ که‌ ابتدای‌ انقلاب‌ امام‌ فرمودند: «ما پیشرفت‌های‌ غرب‌را می‌پذیریم‌، ولی‌ فساد غرب‌ را که‌ خود آنان‌ از آن‌ ناله‌ می‌کنند نه‌»
چند راهکار تربیتی‌ برای‌ «اسوه‌» سازی‌
الف‌) چون‌ تربیت‌ غیر ارادی‌ و بی‌ نقشه‌ قبلی‌، سهم‌ مهمی‌ در سازندگی‌ شخصیت‌فرد دارد، فضاهای‌ مناسب‌ تربیتی‌ و الگوهای‌ شایسته‌ عملی‌ برای‌ متربی‌ فراهم‌ آوریم‌؛
ب‌) متصدیان‌ تربیتی‌، سمبل‌ها و نمادها را «واقعی‌» عرضه‌ کنند، نه‌ «تخیلی‌» و به‌شکل‌ قهرمان‌ سازی‌. گاهی‌ الگو آن‌قدر شکل‌ قهرمان‌ خیالی‌ به‌ خود می‌گیرد که‌ متربی‌خود را از آن‌ دور می‌بیند و نمی‌تواند با آن‌ رابطه‌ برقرار کند؛ تنها او را تحسین‌ و ستایش‌می‌کند، در حالی‌ که‌ گیرنده‌اش‌ برای‌ تأثیر پذیری‌ خاموش‌ است‌؛
ج‌) تکیه‌ بیشتر بر «معیارها» باشد. تا «مصداق‌ها»: «در تدوین‌ زندگی‌ نامه‌فرزانگان‌، برارزش‌ها، ویژگی‌ها و رویکردهای‌ آنان‌ تأکید بیشتری‌ به‌ عمل‌ آید تا خوداشخاص‌. زیرا در روش‌ «اسوه‌پردازی‌» تأکید اساسی‌ باید بر معیارها باشد تا مصداق‌ ها،نوجوانان‌ و جوانان‌، چنانچه‌ ابتدا معیارها را به‌ درستی‌ بشناسند، می‌توانند به‌ مصداق‌هادست‌ یابند. ولی‌ آشنائی‌ صرف‌ با مصداق‌ها، خطر از دست‌ دادن‌ معیارها را در پی‌ دارد.این‌ گونه‌ معیارها با گذشت‌ زمان‌، دست‌خوش‌ آسیب‌هایی‌ نظیر گذشت‌ زمان‌، تغییر وتحول‌ها نمی‌شود».
د) تقویت‌ تفکر انتقادی‌ افراد و عدم‌ مطلق‌ انگاری‌: به‌ متربی‌ فرصت‌ و قدرت‌ارزیابی‌ محاسن‌ و معایب‌ داده‌ شود، تا محاسن‌ را بگیرد و تحت‌ تأثیر نقاط‌ ضعف‌ قرارنگیرد؛
ی‌) شرح‌ حال‌ افراد را در برنامه‌های‌ تربیتی‌ رسمی‌ یا فوق‌ برنامه‌ بگنجانیم‌ و افرادرا به‌ مطالعه‌ آن‌ ترغیب‌ کنیم‌ اگر بتوانیم‌ این‌ کار را جای‌گزین‌ مطالعة‌ رمان‌های‌ جنایی‌ وعشقی‌ کنیم‌، خدمت‌ بزرگی‌ به‌ این‌ نسل‌ کرده‌ایم‌.
8 ـ گره‌ زدن‌ هدف‌های‌ زمینی‌ به‌ آرمانهای‌ بلند الهی‌ (صبغة‌ الله)
مفسران‌ اسلامی‌ با توجه‌ به‌ آیات‌ قرآن‌، ادوار زندگی‌ انسان‌ را به‌ پنج‌ دوره‌: لعب‌،لهو، زینت‌، تفاخر و تکاثر تقسیم‌کرده‌اند که‌ به‌ ترتیب‌ شامل‌:
الف‌) کودکی‌، که‌ دورة‌ بازی‌ و غفلت‌ انسان‌ است‌؛
ب‌) نوجوانی‌، که‌ دورة‌ سرگرمی‌ و دلگرمی‌ است‌؛
ج‌) جوانی‌، که‌ دورة‌ عشق‌ و تجمل‌ پرستی‌ است‌؛
د) بزرگ‌سالی‌، که‌ دورة‌ کسب‌ مقام‌ و فخر فروشی‌ است‌؛
ی‌) پیری‌، که‌ دورة‌ افزایش‌ مال‌ و ثروت‌ و نفرات‌ است‌.
همه‌ این‌ دوران‌، به‌ خودی‌ خود می‌تواند منشأ غفلت‌ از فلسفه‌ حیات‌ و گرفتار«روزمرگی‌» شدن‌ انسان‌ باشد و بسیار می‌بینیم‌ کسانی‌ که‌ عمری‌ را بدین‌ منوال‌می‌گذرانند و در پایان‌ اعلام‌ نارضایتی‌ و انزجار می‌کنند.
اینها کجای‌ کار اشتباه‌ کرده‌اند؟
آیا می‌توان‌ به‌ همه‌ اینها پشت‌ کرد و رهبانیت‌ در پیش‌ گرفت‌؟
در فرهنگ‌ وحی‌، دنیا به‌ دو دسته‌ «ممدوح‌» و «مذموم‌» تقسیم‌ می‌شود. دنیای‌«ممدوح‌» همان‌ است‌ که‌ قبلاًگفتیم‌ نقش‌ «ابزاری‌» دارد و «خادم‌» انسان‌ می‌باشد. دراین‌ نگاه‌ دنیا و آنچه‌ در آن‌ است‌، نباید ما را گرفتار خود کنند، بلکه‌ ما هستیم‌ که‌ آنها راگرفتار خود می‌کنیم‌. چرا که‌ از آنها ابزار کسب‌ خیر و «سعادت‌» ما هستند و رستگاری‌ ما درگرو استفاده‌ درست‌ از اینهاست‌ نه‌ جدایی‌ و دوری‌ از آنها: ( و آتیناه‌ من‌ کل‌ شی‌ء سببا فاتبع‌سبباً ) .
دنیای‌ مذموم‌ آن‌ است‌ که‌ ما را به‌ خدمت‌ گیرد و هدف‌ قرار گیرد: «آنچه‌ انسان‌ را ازیاد خدا غافل‌ کند و رنگ‌ گناه‌ داشته‌ باشد و بوی‌ بد معصیت‌ از آن‌ استشمام‌ شود، دنیاست‌.بنابراین‌ دنیای‌ مذموم‌ در فرهنگ‌ وحی‌ غیر از آسمان‌، زمین‌، دریا و صحراست‌، اینهامخلوقات‌ و آیات‌ الهی‌ است‌ و قرآن‌ از اینها به‌ عظمت‌ یاد می‌کند: ( اءن‌ّ فی‌ خلق‌ السموات‌و الارض‌ لایات‌ للمؤمنین‌... ) و...قرآن‌ کریم‌ از زیبایی‌ آسمان‌ و زمین‌، مکرر سخن‌ گفته‌است‌....دنیا تعلقات‌، اعتبارات‌ و «ما» و «من‌» هایی‌ است‌ که‌ آدمی‌ را به‌ گناه‌ وادار می‌کند.دنیا، عبارت‌ است‌ از لهو لعب‌، زینت‌، تفاخر و تکاثر در اموال‌ و اولاد است‌».
ویژگی‌ دنیای‌ «ممدوح‌» آن‌ است‌ که‌ رنگ‌ الهی‌ بر آن‌ زده‌ شده‌ باشد: ( صبغة‌الله ومن‌ احسن‌ من‌ الله صبغة‌ ) چرا که‌ هر چه‌ رنگ‌ الهی‌ بگیرد چند ویژگی‌ پیدا می‌کند:
اولاً، ارزش‌ معنوی‌ و مافوق‌ مادی‌ می‌یابد. «وقتی‌ که‌ خدا را در همه‌ چیز ببینیم‌،هنگامی‌ که‌ همه‌ چیز را از او بدانیم‌، در پست‌ترین‌ چیزها عالی‌ترین‌ حقایق‌ را خواهیم‌یافت‌، چیزهای‌ معمولی‌ دورو برما، بی‌رنگی‌ و ابتذالی‌ را که‌ در اثر زیاد محشور بودن‌ ما بااینها، آنها را فرا گرفته‌، از دست‌ داده‌ و یک‌ رنگ‌ و جلای‌ جدیدی‌ به‌ خود می‌گیرند.حقیقتاًکه‌ دنیا دنیای‌، دیگری‌ جلوه‌ خواهد کرد.
در این‌ اندیشه‌ حتی‌ فرزند مایه‌ «چشم‌ روشنی‌» و «قرة‌العین‌» است‌ و چیزهای‌دیگر نیز به‌ همین‌ ترتیب‌ مایه‌ برکت‌.
ثانیاً، هم‌ خود جاودانه‌ می‌گردد و هم‌ منشأ قرار و جاودانگی‌ افراد و چیزهای‌ دیگرمی‌شود: ( ما عندکم‌ ینفد و ما عندالله باق‌ ) و دستگیره‌ محکمی‌ می‌گردد برای‌ صعود به‌جاودانگی‌ ( و من‌ یسلم‌ وجهه‌ الی‌ الله و هو محسن‌فقداستمسک‌بالعروة‌ الوثقی‌ ) ...چنین‌ انسانی‌، کشتی‌ نجاتش‌ به‌ فرمان‌ الهی‌ به‌ ساحل‌ قرار می‌رسد: ( بسم‌ الله مجریها ومرساها ) و به‌ قول‌ سعدی‌ شیرین‌ سخن‌:
جز یاددوست‌ هرچه‌کنی‌عمر ضایع‌ است‌جز سر عشق‌ هرچه‌ بگوئی‌ بطالت‌ است‌
نمونة‌ بارز این‌ رنگ‌ الهی‌ یافتن‌، حسین‌ و هر کس‌ و هر چیزی‌ است‌ که‌ به‌ اومنتسب‌ است‌. او که‌ خود به‌ بالا گره‌ خورده‌ بود، مقدس‌ و مبارک‌ و مایه‌ برکت‌ و قرار شده‌ بودو هر چه‌ هم‌ بوی‌ او را بگیرد، مقدس‌ می‌شود و رنگ‌ الهی‌ می‌پذیرد وحتی‌ خاک‌ بی‌ ارزش‌در انتساب‌ به‌ حسین‌ «سجده‌ گاه‌» عشق‌ می‌شود، همان‌طور که‌ کعبه‌ که‌ ظاهراًچیزی‌ جزسنگ‌ و گل‌ نیست‌ ـ در انتساب‌ به‌ خداوند، مقدس‌ می‌شود و «مطاف‌» اهل‌ دل‌. حالاببینید اگر انسانی‌ حقیقتاًبه‌ حسین‌ منتسب‌ می‌شود، مبارک‌ و مایه‌ برکت‌ و جاودانگی‌نمی‌گردد؟
نسل‌ غاوی‌ بداند:
اولاً، هر عملی‌ بدون‌ این‌ رنگ‌، برکت‌ و قراری‌ ندارد و به‌ تعبیر قرآن‌ «هباء منثورا»است‌.
ثانیاً، تا «تناسبی‌» حاصل‌ نشود آن‌ قرار و جاودانگی‌ به‌ دست‌ نمی‌آید. کدام‌ انسان‌عاقلی‌ است‌ که‌ از پایداری‌ گریزان‌ باشد؟
ثالثاً، بالاترین‌ آزادی‌، یعنی‌ آزادی‌ برین‌، رهایی‌ روح‌ از بی‌ بند و باری‌ حیوانی‌ واتصال‌ به‌ ارزش‌ های‌ «مافوق‌» حیوانی‌ است‌ که‌ در آن‌ جا دیگر اگر «بی‌ قراری‌» هم‌ باشداز جنس‌ «نور»است‌ و معیاری‌ برای‌ انسانیت‌.
در وصل‌ هم‌ ز عشق‌ تو ای‌ گل‌ در آتشم‌عاشق‌ نمی‌شوی‌ که‌ ببینی‌ چه‌ می‌کشم‌
در تربیت‌ دینی‌، «دنیاگریزی‌» را آموزش‌ ندهیم‌ به‌ متربی‌؛ بیاموزیم‌ «دنیادار»باشد، نه‌ دنیا پرست‌. امام‌ فرزانة‌ مان‌ این‌ معنا را بارها فرموده‌اند که‌ کاخ‌ نشینی‌ مذموم‌نیست‌، این‌ «خوی‌» کاخ‌ نشینی‌ است‌ که‌ مذموم‌ است‌، چه‌ بسا انسانی‌ که‌ در کوخ‌ زندگی‌می‌کند، ولی‌ خوی‌ کاخ‌ نشینی‌ دارد.
9 ـ «حق‌ پذیری‌» و قدرت‌ تشخیص‌ «حق‌» و «باطل‌» و نقد و تحلیل‌
انسان‌ فطرتی‌ «حق‌ جو» و «حق‌پذیر» دارد و همواره‌ آمادة‌ پذیرش‌ حقیقت‌ است‌و از پذیرش‌ آن‌ لذت‌ می‌برد، مگر این‌ که‌ این‌ گرایش‌ یا ضایع‌ شده‌ باشد، یا از مسیر اصلی‌اش‌ انحراف‌ اساسی‌ پیدا کرده‌ باشد. آن‌ وقت‌ دیگر، چشم‌ حق‌ بین‌ بسته‌ می‌شود: ( وجعلنا علی‌ قلوبهم‌ اکنة‌ ان‌ یفقهوه‌ ) .
ولی‌ زمانی‌ که‌ فطرت‌ دست‌ نخورده‌ باشد و منحرف‌ نشده‌ باشد، جان‌ تشنه‌ انسان‌برای‌ حقیقت‌ بی‌تابی‌ می‌کند: ( و اذا سمعوا ما انزل‌ الی‌ الرسول‌تری‌ اعینهم‌ تفیض‌ من‌الدمع‌ مما عرفوا من‌ الحق‌ ) چنین‌ انسانی‌ فارغ‌ از «خود خواهی‌» بی‌ طرف‌ و بی‌ غرض‌،به‌ واقعیات‌ نگاه‌ می‌کند. استاد مطهری‌ در این‌ باره‌ فرموده‌اند:
«خداوند انسان‌ را حقیقت‌ طلب‌ آفریده‌ است‌. مقصود از حقیقت‌طلبی‌ این‌ است‌ که‌انسان‌ می‌خواهد حقایق‌ را آن‌چنان‌ که‌ هستند بفهمد، می‌خواهد اشیا را همان‌ جوری‌ که‌هست‌، بشناسد و بفهمد و این‌ فرع‌ بر این‌ است‌ که‌ انسان‌ خودش‌را به‌ حقایق‌ بی‌ طرف‌ وبی‌ غرض‌ نگه‌ دارد و بخواهد حقیقت‌ را کشف‌ کند، آن‌ چنان‌ که‌ هست‌، نه‌ این‌ که‌ بخواهدحقیقت‌ طوری‌ باشد که‌ او دلش‌ می‌خواهد. یک‌ وقت‌ انسان‌ چیزی‌ را پیش‌ خود فرض‌کرده‌ بعد می‌خواهد حقیقت‌ نیز همان‌ طور باشد که‌ او دلش‌ می‌خواهد و این‌ خودش‌ منشأگمراهی‌ است‌.
قرآن‌ کریم‌ هشدار می‌دهد که‌ در تشخیص‌ «حق‌» دقت‌ کنیم‌ و هر اندیشه‌ و عمل‌کاذبی‌ برای‌ ما فرح‌ و شادمانی‌ «موقت‌» ایجاد نکند: ( کل‌ حزب‌ بمالدیهم‌ فرحون‌ ) .
اگر چنین‌ دقت‌ و بی‌ طرفی‌ در انسان‌ حاصل‌ شود، چشمه‌های‌ حکمت‌ الهی‌ از قلب‌بر زبانش‌ جاری‌ می‌شود، چرا که‌ انسان‌ حق‌پذیر سرزمین‌ جانش‌ مستعد رویش‌ حقایق‌الهی‌ است‌: ( والبلد الطیب‌ یخرج‌ نباته‌ باذن‌ ربه‌ ) چنین‌ انسانی‌ بصیرتی‌ پیدا می‌کند که‌«حریم‌» حق‌ و باطل‌ را با هم‌ مشتبه‌ نمی‌کند، زیرا دو عامل‌ در تشخیص‌ این‌ حریم‌ مؤثراست‌: اول‌ «واقع‌» بین‌ بودن‌، نه‌ پایبند اوهام‌ و خرافات‌ خیالی‌ بودن‌ و دوم‌، روحیه‌حق‌طلبی‌ و حق‌ پذیری‌ داشتن‌.
علت‌ دشوار بودن‌ تشخیص‌ این‌ حریم‌، آن‌ است‌ که‌ معمولاًباطل‌ ظاهری‌ آراسته‌ وباطنی‌ آلوده‌ داردو هر چند ظاهرش‌ «لذت‌» موقتی‌ دارد، ولی‌ باطنش‌ ذلت‌ و عذاب‌ است‌ و«حق‌» گرچه‌ ظاهرش‌ موقتاًرنج‌ آور است‌، ولی‌ باطن‌ و درونش‌ عزت‌ و آرامش‌ است‌. پس‌باطل‌، اگر «عزتی‌» هم‌ به‌ همراه‌ داشته‌ باشد، گذرا و کاذب‌ است‌ و حق‌ اگر ذلتی‌ به‌ همراه‌داشته‌ باشد، کاذب‌ و زودگذر است‌. چرا که‌ حق‌ به‌ سرچشمه‌ اتصال‌ دارد: ( فلله‌العزة‌جمیعاً ) سرچشمة‌ عزت‌ خداوند است‌ و کلید دار آن‌ اوست‌.
آیات‌ متعددی‌ در قرآن‌ به‌ این‌ «قدرت‌» تشخیص‌ اشاره‌ می‌کنند: بعضی‌ آیات‌«جهاد» و تلاش‌ و کوشش‌ انسان‌ را معیارِ این‌ راه‌ معرفی‌ می‌کنند: ( والذین‌ جاهدوا فینالنهدینهم‌ سبلنا ) بعضی‌ آیات‌ «ایمان‌» را معیار این‌ هدایت‌ می‌دانند: ( و من‌ یومن‌ بالله‌یهد قلبه‌ ) و به‌ تعبیر امام‌ علی‌ (ع) خداوند چراغ‌ هدایت‌ را در دل‌ چنین‌ انسانی‌ روشن‌می‌کند: «فزهر مصباح‌ الهدی‌ فی‌ قلبه‌» و در بعضی‌ آیات‌ به‌ مرتبه‌ بالاتری‌ اشاره‌ می‌کندو معیار قدرت‌ تشخیص‌ را «تقوا» معرفی‌ می‌نماید: ( اتقوالله و یعلمکم‌ الله ) و ( ان‌ تتقواالله یجعل‌ لکم‌ فرقاناً ) و...که‌ همة‌ اینها حکایت‌ از مراتب‌ مختلف‌ یک‌ حقیقت‌ می‌کند.
نمونه‌ این‌ ویژگی‌ در بین‌ عاشوراییان‌ «حر ریاحی‌» است‌ که‌ قلبش‌ آماده‌ پذیرش‌حقیقت‌ بود و پیام‌ قرآن‌ به‌ گوش‌ جان‌ شنید: ( الم‌ یأن‌ للذین‌ آمنوا ان‌ تخشع‌ قلوبهم‌لذکر الله ) و این‌ می‌تواند درس‌ بزرگی‌ برای‌ بشر رها و سرگردان‌ امروزباشد.
نسل‌ «غاوی‌» بداند هر چند کسب‌ این‌ قدرت‌ تشخیص‌ کار آسانی‌ نیست‌، ولی‌باید از «طبیعت‌» آموخت‌ که‌ یک‌ بهار پر طراوت‌ و پرآب‌، مرهون‌ زمستانی‌ یخبندان‌ وکولاکی‌ است‌ و مشکلات‌ و خزان‌ ها برگة‌ عبور به‌ رحمت‌های‌ خاص‌ الهی‌ اند: ( من‌ یتق‌الله یجعل‌ له‌ مخرجاًویرزقه‌ من‌ حیث‌ لایحتسب‌ ) .
به‌ مجریان‌ تربیتی‌ توصیه‌ می‌شود: از آن‌جا که‌ یکی‌ از عوامل‌ دین‌ گریزی‌«مشتبه‌» شدن‌ حق‌ و باطل‌ است‌، در تربیت‌ بکوشیم‌ شرایطی‌ فراهم‌ آوریم‌ :
اولاً، متربی‌ شخصی‌ «واقع‌ بین‌» تربیت‌ شود و از «اوهام‌» و «خرافات‌» بر حذرباشد؛
ثانیاً، فرصت‌ نقدو تحلیل‌ و موضع‌گیری‌ به‌ او بدهیم‌ و تربیت‌ را منحصراًامری‌یک‌ سویه‌ ندانیم‌ «منتهانقد و تحلیل‌ با رعایت‌ حریم‌ ادب‌»
10ـ بهره‌ وری‌ دینی‌
در تربیت‌ دینی‌ اسلام‌، انسان‌ مکلف‌ است‌، همواره‌ بر «دانایی‌» و «توانایی‌» خودبیفزاید، زیرا هم‌ «علم‌» حقیقتی‌ بی‌انتهاست‌. ( و فوق‌ کل‌ ذی‌ علم‌ علیم‌ ) و هم‌ راه‌،پایانی‌ ندارد و بن‌ بست‌ نیست‌.هر چه‌ تربیت‌ در دامان‌ تعالیم‌ دین‌ «دقیق‌تر» و«کامل‌تر» صورت‌ پذیرد، انسان‌ از تأثیر پذیری‌ و جهت‌گیری‌ باطل‌ مصون‌ می‌ماند:«تربیت‌ دینی‌ متضمن‌ مصونیت‌ بخشیدن‌ دل‌ از سهو و نفس‌ از لهو و زبان‌ از لغو است‌».
در جوامعی‌، مانند جامعه‌ ما، که‌ همواره‌ بافت‌ دینی‌ خود را حفظ‌ کرده‌ است‌، مشکل‌اصلی‌ «کفر» و ارتداد نیست‌، بلکه‌ فساد در عمل‌ می‌باشد. مطابق‌ آیه‌ شریفة‌: ( اولئک‌ هم‌الکفرة‌ الفجرة‌ ) ، در اجتماعی‌ مانند اجتماع‌ خودمان‌، مردم‌ هر چند کافر نیستند و خداوندرا منکر نمی‌باشند، ولی‌ به‌ نظر می‌رسد در عمل‌، خدا را از بسیاری‌ از صحنه‌های‌ زندگی‌خود حذف‌ کرده‌اند.
یکی از علل‌ انحطاط‌ و عقب‌ ماندگی‌ مسلمانان‌ همین‌ امر می‌باشد. مجالس‌مذهبی‌ می‌تواند بستر مناسبی‌ برای‌ «ترغیب‌» به‌ عمل‌ و «تقویت‌» توانایی‌ دینی‌ این‌افراد باشد.
راه‌ یافتگان‌ طریق‌ هدایت‌ و عاشوراییان‌، با اعتقاد به‌ اصل‌ «بهره‌ وری‌ دینی‌» ازمجالس‌ «ذکر» و یاد خدا، به‌ شایسته‌ترین‌ شکل‌ استفاده‌ می‌کنند. او فرصتی‌ را که‌ در این‌مجلس‌ صرف‌ می‌کند ـ همچون‌ سایر اوقات‌ عمرش‌ ـ به‌ شکلی‌ حکیمانه‌ و هدفدار بهره‌برداری‌ می‌کند چرا که‌ ـ اگر قرار است‌ انسان‌ مورد سئوال‌ و بازخواست‌ قرار گیرد ـ از همین‌ایام‌ و فرصت‌ و فراغتی‌ که‌ یک‌ جوان‌ در این‌ مجالس‌ صرف‌ کرده‌ است‌، نیز سئوال‌ ومؤاخذه‌ خواهد شد.
نسل‌ «غاوی‌» بدانند:
الف‌) اگر در مجالس‌ «ذکر» و یاد الهی‌ شرکت‌ می‌کنند، فرصت‌ را غنیمت‌ شمارند،مجالس‌ «ذکر» جان‌ پرور است‌ و روح‌ را به‌ معراج‌ می‌برد و می‌تواند راه‌ درمان‌ مطمئنی‌برای‌ «افسردگی‌» باشد.

• این‌ قدر گفتیم‌ باقی‌ فکر کن‌ ذکر آرد فکر را در اهتزار ذکر را خورشید این‌ افسرده‌ ساز
• فکر اگر جامد بود رو ذکر کن‌ ذکر را خورشید این‌ افسرده‌ ساز ذکر را خورشید این‌ افسرده‌ ساز
ب‌) بابرنامه‌ به‌ این‌ مجالس‌ برویم‌ و خود ر ابه‌ دست‌ مجلس‌ نسپاریم‌ ـ خصوصاًاگرکیفیت‌ برنامه‌ پائین‌ و خسته‌ کننده‌ است‌ـ بخشی‌ از وقت‌ را که‌ قادر به‌ استفاده‌ از مجلس‌نیستیم‌ به‌ برنامه‌های‌ دیگر برسیم‌؛ مثلاًمابین‌ دعای‌ کمیل‌ اگر خسته‌ شدیم‌ نماز قضایی‌بخوانیم‌ و...
لحظاتی‌ از مجالس‌ را به‌ قرائت‌ قرآن‌، حفظ‌ و تأمل‌ در آیات‌، مطالعة‌ کتبی‌ که‌اطلاعات‌ مذهبی‌ ما را افزایش‌ می‌دهد، اختصاص‌ دهیم‌. مثلاًقبل‌ یا بعد از نماز جماعت‌چند مسئله‌ احکام‌ بیاموزیم‌ و... تاهم‌ مجلس‌ یک‌ نواخت‌ و خسته‌ کننده‌ نباشد و هم‌بیشترین‌ استفاده‌ را برده‌ باشیم‌.
ج‌) قلب‌ انسان‌، «اقبال‌» و «ادباری‌» دارد، حتی‌ آلوده‌ترین‌ فرد، گاهی‌ روحش‌ تشنه‌و آماده‌ اوج‌ گرفتن‌ می‌گردد حالات‌ اقبال‌ قلب‌ انسان‌ را غنیمت‌ شمریم‌ و در آن‌ فرصت‌،بهترین‌ استفاده‌ را از آن‌ حالت‌ بکنیم‌ و به‌ عکس‌ لحظه‌هایی‌ که‌ جسم‌ خسته‌ و خواب‌ آلود،است‌ یا روح‌ افسرده‌ و کسل‌ است‌، برنامه‌ها را مختصر کنیم‌، تا تحمیل‌ نباشد و نتیجه‌معکوس‌ به‌ بار نیاورد.
سعدی‌ همین‌ حالات‌ را از زبان‌ یعقوب‌، با توجه‌ به‌ آیه‌ قرآن‌به‌ نظم‌ در آورده‌ است‌:

• یکی‌ پرسید از آن‌ گم‌ گشته‌ فرزند زمصرش‌ بوی‌ پیراهن‌ شنیدی‌ بگفت‌ احوال‌ ما برق‌ جهان‌ است گهی‌ بر طارم‌ اعلی‌ نشینم ‌گهی‌ تا پشت‌ پای‌ خود نبینم‌
• که‌ای‌ روشن‌ روان‌ پیر خردمند چرا در چاه‌ کنعانش‌ ندیدی‌ ‌دمی‌ پیدا و دیگر دم‌ نهان‌ است‌ ‌گهی‌ تا پشت‌ پای‌ خود نبینم‌ ‌گهی‌ تا پشت‌ پای‌ خود نبینم‌
د) این‌ مجالس‌ می‌تواند زمینه‌ جلب‌ «فضل‌» و «رحمت‌» خاص‌ الهی‌ باشد، زیرا ازجانب‌ او ممنوعیتی‌ نیست‌. او اطمینان‌ به‌ رحمت‌ رسانی‌ داده‌ است‌:
( کتب‌ علی‌ نفسه‌ الرحمة‌ ) و...این‌ گونه‌ آیات‌ انسان‌ را مشتاق‌ به‌ بهره‌ وری‌می‌کند، چرا که‌ فضل‌ خدا گاهی‌ با «کار» و کوشش‌ و گاهی‌ با «علم‌» و گاهی‌ با «دعا»و...به‌دست‌ می‌آید اینها مکمل‌ هم‌اند و مجالس‌ «ذکر» از ارزشمندترین‌ فرصت‌ ها برای‌جلب‌ رحمت‌ خاص‌ الهی‌ اند.
چند توصیه‌ به‌ مجریان‌ تربیت‌ دینی‌
الف‌) مجالس‌ و برنامه‌های‌ مذهبی‌ را در صورت‌ امکان‌ مختصر و مفید برگزارکنیم‌، تا مجالس‌ «وقت‌ کشی‌» نباشد؛
ب‌) برنامه‌ها را متناسب‌ با هر گروه‌ سنی‌ تنظیم‌ کنیم‌ (به‌ویژه‌ نوجوانان‌) که‌ ازنشستن‌ زیاد خسته‌ می‌شوند و نیاز به‌ جنبش‌ و تحرک‌ دارند؛
ج‌ ـ برنامه‌ها از تنوع‌ کافی‌ برخوردار باشند (اعتقادی‌، اخلاقی‌، احکام‌ و...) و در اداره‌برنامه‌ از الگوهای‌ موفق‌ استفاده‌ کنیم‌؛
د) در صورت‌ امکان‌ از هنرمندی‌ هر گروه‌ سنی‌ برای‌ اداره‌ جلسات‌ استفاده‌ کنیم‌؛
س‌) به‌ شرایط‌ جسمی‌ (سلامتی‌ و بیماری‌، سیری‌ و گرسنگی‌، خواب‌ آلودگی‌ و...) وروحی‌ (با نشاطی‌، کسالت‌ و...) متربی‌ توجه‌ داشته‌ باشیم‌؛
ی‌) بعضی‌ مواقع‌ از متربیان‌ نظرخواهی‌ کنیم‌ و کیفیت‌ و کمیت‌ برنامه‌ها را ارزیابی‌نماییم‌، تا در برنامه‌های‌ بعدی‌، نقطه‌های‌ قوّت‌ را تقویت‌ و نقطه‌های‌ ضعف‌ رااصلاح‌کنیم‌.

نسل‌ غاوی‌ و چالش‌های‌ تربیت‌ دینی‌

نسل‌ غاوی‌ و چالش‌های‌ تربیت‌ دینی‌
مقدمه‌:
مقاله‌ حاضر به‌ بررسی‌ چالش‌های‌ تربیت‌ دینی‌ در جامعه‌ فعلی‌ و تأثیر آن‌ بر شیوه‌تربیت‌ نسل‌ حاضر پرداخته‌ است‌.
پیرامون‌ عنوان‌ مقاله‌، انگیزه‌ ارائه‌ آن‌ و اصطلاحات‌ خاص‌ به‌ کار گرفته‌ شده‌، بیان‌چند مطلب‌ ضروری‌ به‌ نظر می‌رسد:
مطلب‌ اول‌:
ایرانیان‌ در «اندیشه‌» و «دین‌». سوابق‌ درخشان‌ تاریخی‌ دارند ـ حدود پنج‌ قرن‌اداره‌ کننده‌ تمدن‌ بزرگ‌ اسلامی‌ بوده‌اندـ حتی‌ قبل‌ از اسلام‌ نیز این‌ سرزمین‌، بافت‌ دینی‌خود را حفظ‌ کرده‌ است‌. (زرتشتی‌ ـ مجوسی‌) اینها همان‌ امتی‌ هستند که‌ پیامبر پس‌ ازنزول‌ قرآن‌ آیة‌ ( و آخرین‌ منهم‌ لما یلحقوا بهم‌... ) دست‌ بر شانه‌ سلمان‌ گذاشت‌ وفرمود: «لو کان‌ الایمان‌ فی‌ ثریاء لنا له‌ رجال‌ من‌ هولاء...» و...تاریخ‌ گذشته‌ نزدیک‌ این‌سرزمین‌ هم‌ نشان‌ می‌دهد در آن‌ سال‌ها که‌ تبلیغات‌ «ماتریالیستی‌» و «مارکسیستی‌» درایران‌ به‌ اوج‌ خود رسیده‌ بود، باز جوان‌ ایرانی‌ به‌ «خلأ» موجود در این‌ اندیشه‌ پی‌ برد و به‌این‌ نتیجه‌ رسید که‌:
«غیبت‌ خدا هستی‌ را قبرستان‌ بی‌ کرانه‌ای‌ می‌کند که‌ انسان‌ خود را در آن‌ تنهامی‌یابد».
اینها نژادی‌ هستند که‌ در «اندیشه‌» بلند داشتن‌ و «حق‌ پذیری‌» زبانزد دنیابوده‌اند.
مطلب‌ دوم‌:
نسل‌ امروز ما «ضال‌» نیستند، بلکه‌ «غاوی‌» هستند. «غاوی‌» معانی‌ متعدد دارد،یکی‌ از آن‌ معانی‌ «سرگردانی‌» و «رهایی‌» و «بی‌ راهی‌» است‌. اصلی‌ترین‌ تفاوت‌«ضال‌» با «غاوی‌» در این‌ است‌ که‌ برای‌ انسان‌ ضال‌ و گمراه‌، راه‌ و هدف‌ تعریف‌ شده‌، ولی‌او انتخاب‌ نکرده‌ است‌. اما برای‌ غاوی‌، راه‌ یا تعریف‌ نشده‌ و یا تعریف‌ درستی‌ برای‌ آن‌ارائه‌ نشده‌ و یا تحمیل‌ شده‌ است‌، برای‌ همین‌ انتخاب‌ درستی‌ صورت‌ نگرفته‌ و شخص‌سرگردان‌ است‌؛ یعنی‌ ضلالت‌ ریشه‌ در «علم‌» و تمرد «آگاهانه‌» دارد، ولی‌ غوایت‌ ریشه‌ در«جهل‌» و تمرد «غافلانه‌» دارد.
شیطان‌ هم‌ به‌ سرگردان‌ نمودن‌ فرزندان‌ آدم‌ قسم‌ یاد کرده‌ است‌: ( ولاغوینهم‌اجمعین‌ ) و تنها این‌ گروهند که‌ جاهلانه‌ از او تبعیت‌ می‌کنند ( الا من‌ اتبعک‌ من‌الغاوین‌ ) .
این‌ حالت‌ هر چند در یک‌ گروه‌ سنی‌ ـ مثلاًنوجوانی‌ و جوانی‌ ـ مشهودتر است‌، ولی‌بسیاری‌ افراد ممکن‌ است‌ فرصت‌هائی‌ از حیات‌ و زندگی‌شان‌ را در این‌ حالت‌ به‌ سر ببرندو مصداق‌ «غوایت‌» باشند. از این‌ جهت‌ «غوایت‌» مفهومی‌ تقریباًعام‌ و فراگیر است‌ وبسیاری‌ افراد ـ در هر گروه‌ سنی‌ یا موقعیت‌ فردی‌ و اجتماعی‌ ـ می‌توانند مخاطب‌ این‌مقاله‌ باشند.
مطلب‌ سوم‌:
از نگاه‌ شریعت‌ اسلام‌، قرآن‌ بزرگ‌ ترین‌ «دستورالعمل‌» حیات‌، کتاب‌ انسان‌ سازی‌و نسخه‌ سعادت‌ بشر است‌. دلیل‌ این‌ امر آن‌ است‌ که‌ حرف‌های‌ قرآن‌، متناسب‌ وهماهنگ‌ با نیازهای‌ فطری‌ انسان‌ می‌باشد و به‌ تعبیر استاد جوادی‌ آملی‌، سخن‌ قرآن‌همان‌ سخن‌ آشنای‌ درون‌ است‌. قرآن‌ ترجمان‌ هستی‌ انسان‌ می‌باشد و لسان‌ قرآن‌بیانگر همان‌ لسان‌ فطرت‌ و تفسیر روح‌ و جان‌ آدمی‌ است‌ از این‌ جهت‌ قرآن‌ هرچندسنگین‌ است‌، یعنی‌ پرمحتوا و پرمغز است‌، چون‌ حق‌ و حقیقت‌ سبک‌ مغز نیست‌:
( انّا سنلقی‌ علیک‌ قولاً ثقیلاً ) ، و کوه‌ قدرت‌ حمل‌ آن‌ را ندارد: ( لو انزلنا هذاالقرآن‌ علی‌ جبل‌ لرأیته‌ خاشعاًمتصدعاًمن‌ خشیة‌ الله ) ولی‌ آسان‌ است‌ و سخت‌ فهم‌نیست‌، چون‌ فطرت‌ انسان‌ طالب‌ آن‌ است‌ و تحمیل‌ بر فطرت‌ نیست‌ ( لقد یسرنا القرآن‌للذکر ) پس‌ معارف‌ آن‌ برای‌ همه‌ قابل‌ دسترس‌ می‌باشد.
شاید در جامعه‌ قرآنی‌ فعلی‌ما، وقت‌ آن‌ رسیده‌ باشد که‌ «عذر تقسیر به‌ پیشگاه‌قرآن‌» ببریم‌ و گامی‌ در جهت‌ رهایی‌ قرآن‌ از «مهجوریت‌» برداریم‌ و به‌ تعبیرامام‌علی‌ (ع) ، قرآن‌ را به‌ «سخن‌» آوریم‌، او که‌ در آخرین‌ وصیتش‌ به‌ فرزندش‌ نیزسفارش‌ به‌ فهم‌ و عمل‌ به‌ قرآن‌ نمودند
این‌ کتاب‌ هم‌ انسان‌ را به‌ «دانایی‌» مسلح‌ می‌کند و هم‌ «توانایی‌»، چرا که‌ حق‌تلاوت‌ قرآن‌ «فهم‌» و به‌ کار بستن‌ آن‌ است‌: ( یتلونه‌ حق‌ تلاوته‌ ) اگر چنین‌ نبود غربی‌هابه‌ تأثیر عملی‌ قرآن‌ در برکات‌ علمی‌شان‌ اعتراف‌ نمی‌نمودند:
«واجب‌ است‌ اعتراف‌ کنیم‌ که‌ علوم‌ طبیعی‌ و فلکی‌ و فلسفه‌ و ریاضیات‌ که‌ در اروپارواج‌ گرفت‌، عموما از برکت‌ تعلیمات‌ قرآنی‌ است‌ و ما مدیون‌ مسلمانانیم‌، بلکه‌ اروپا از این‌جهت‌ شهری‌ از اسلام‌ است‌».
در مقاله‌ حاضر، در موارد متعدد، به‌ آیات‌ قرآن‌ استناد شده‌ است‌. یاد آور می‌شود،ذکر آیات‌ در این‌ مقاله‌، از باب‌ تفسیر نمی‌باشد، بلکه‌ نوعی‌ «تطبیق‌» است‌. استشهاد به‌آیات‌ قرآن‌، بیان‌ مصداقی‌ از مصادیق‌ خطاب‌های‌ قرآن‌ است‌ و به‌ اصطلاح‌ این‌ عمل‌«استنطاق‌» قرآن‌ می‌باشد، همان‌طور که‌ امام‌ علی‌ (ع) فرمودند: قرآن‌ را به‌ سخن‌ درآورید. پس‌ آنچه‌ در این‌ مقاله‌ مورد نظر است‌، «تطبیق‌» آیات‌ بر جریان‌ زندگی‌ امروزه‌انسان‌ها و بیان‌ یک‌ نمونه‌ و مصداق‌ آن‌ است‌؛ نه‌ «تفسیر» آیه‌.
مطلب‌ چهارم‌:
دین‌ به‌ انسان‌ دستورالعمل‌ و «الگو» می‌دهد، و اسوه‌های‌ دینی‌ موفق‌ ـ خواه‌ قرآنی‌،خواه‌ غیر قرآنی‌ ـ متعلق‌ به‌ زمان‌ و مکان‌ خاصی‌ نیستند، بلکه‌ به‌ تاریخ‌ انسان‌ها تعلق‌دارند. در این‌ مقاله‌ الگوهای‌ دینی‌ «اهل‌ رشد» معرفی‌ شده‌اند و به‌ عنوان‌ نمونه‌ به‌الگوهای‌ «عاشورا» و نهضت‌ امام‌ حسین‌ اشاره‌ شده‌ است‌. منظور از الگوهای‌ عاشورا وعاشوراییان‌، هم‌ اشاره‌ به‌ خود نهضت‌ است‌ و هم‌ اشاره‌ به‌ همه‌ کسانی‌ که‌ در طول‌ تاریخ‌،در «اندیشه‌» و «عمل‌» به‌ آنها اقتدا کرده‌اند، چرا که‌ «حسین‌» خود یک‌ «مکتب‌» است‌، نه‌«شخص‌» چون‌ هدفش‌ کلی‌ و نوعی‌ است‌، نه‌ شخصی‌ و فردی‌.
و تعبیر به‌ «مکتب‌» هم‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ هم‌ به‌ انسان‌ «اندیشه‌» می‌دهد(جهان‌بینی‌) و هم‌ دستورالعمل‌ زندگی‌ (ایدئولوژی‌).
در نتیجه‌ مناسک‌ عاشورا، مناسک‌ «زندگی‌» است‌ نه‌ «مرگ‌». زیبا زیستن‌می‌آموزد و اگر زیبا مردنی‌ در آن‌ مطرح‌ است‌، محصول‌ زیبا زیستن‌ است‌، شکی‌ نیست‌ تاانسان‌ تناسبی‌ با زندگی‌ زیبای‌ عاشوراییان‌ و امام‌ شهیدان‌ پیدا نکند، از مرگ‌ زیبا هم‌خبری‌ نخواهد بود، مرگی‌ که‌ بتواند نام‌ انسان‌ را در تاریخ‌ جاودانه‌ سازد.
هرچند امروزه‌، نگاه‌ ما به‌ نهضت‌ حسین‌، بیشتر نگاه‌ «عاطفی‌» است‌، نه‌«آموزشی‌» و تربیتی‌. ولی‌ امیداوریم‌ در آینده‌ نزدیک‌، نسل‌ حسینی‌ خود را به‌ زیورتعلیمات‌ حسینی‌ آراسته‌ کرده‌ «شور» حسینی‌ را به‌ «شعور» حسینی‌ تبدیل‌ نماید و درنگاه‌ عاطفی‌، توقف‌ نکند و امیدواریم‌ این‌ مقاله‌، در فراهم‌ آوردن‌ بستر مناسبی‌ برای‌ این‌حرکت‌ مؤثر باشد.
مطلب‌ پنجم‌:
مقایسه‌ای‌ بین‌ «اهل‌ رشد» و «اهل‌ غی‌» نتایجی‌ علمی‌ و عملی‌ به‌ دنبال‌ دارد که‌می‌تواند در اصلاح‌ روند نظام‌ تعلیم‌ و تربیت‌ ـ (اعم‌ از خانواده‌ و مراکز رسمی‌ و غیررسمی‌ تعلیم‌ و تربیت‌ مورد توجه‌ و استفاده‌ قرار گیرد، چرا که‌ این‌ نسل‌ محصول‌ تربیت‌این‌ دو نظامند و «سرگردانی‌» آنها نیز ثمرة‌ همین‌ تعلیم‌ و تربیت‌ است‌.
متن‌ مقاله‌، حاوی‌ مقایسه‌ اهل‌ «رشد» و اهل‌ «غی‌» و پیامدهای‌ حاصل‌ از آن‌است‌. در بیان‌ هر مورد پیشنهادهای‌ علمی‌ و عملی‌ به‌: الف‌) متصدیان‌ تربیتی‌ و آموزشی‌؛ب‌) اهل‌ غوایت‌ و سرگردانی‌، شده‌ است‌.
نتایج‌ و پیامدهای‌ حاصل‌ از ارزیابی‌ مختصات‌ اهل‌ «رشد» و اهل‌ «غی‌»
1ـ هدفدار و حکیمانه‌ زیستن‌ اهل‌ «رشد»، جهان‌ مجموعه‌ای‌ هدفدار است‌ که‌انسان‌ نیز از این‌ مجموعه‌ مستثنا نمی‌باشد. او همواره‌ در پی‌ این‌ بوده‌ است‌ که‌ پاسخ‌ شش‌سؤال‌ را برای‌ خود روشن‌ نماید:
من‌ کیستم‌؟ از کجا آمده‌ام‌؟ به‌ کجا آمده‌ام‌؟ برای‌ چه‌ آمده‌ام‌؟ با که‌ هستم‌؟ و به‌کجا می‌روم‌؟
در این‌ اندیشه‌ هر چیز زیبایی‌ خاص‌ خودش‌ را دارد، زندگی‌ زیبا، مرگ‌ زیبا،هدفدار زیستن‌، هدفدار مردن‌، چرا که‌ همه‌ چیز «غایت‌» دارد و «هدفمند» است‌ (همین‌اندیشه‌ است‌ که‌ راه‌ انسان‌ الهی‌ را از انسان‌ مادی‌ جدا می‌کند).
استاد محمد تقی‌ جعفری‌، از شناخت‌ انسان‌ نسبت‌ به‌ «موقعیت‌» خود، با عنوان‌«تعهد برین‌» یاد می‌کند و آن‌ را عالی‌ترین‌ ویژگی‌ زندگی‌ هدفدار می‌داند و می‌گوید:
«تعهد برین‌ عبارت‌ است‌ از شناخت‌ موقعیت‌ خویشتن‌ در جهان‌ هستی‌ و ملتزم‌بودن‌ به‌ تکامل‌ و به‌ ثمر رسانیدن‌ شخصیت‌».
نقطه‌ مقابل‌ انسان‌ حکیم‌، انسان‌ «غاوی‌» و «بی‌ راه‌» است‌ که‌ هنوز به‌ تعریف‌درستی‌ از «حیات‌» نرسیده‌ است‌. برای‌ همین‌ «بودن‌» و «نبودن‌» چندان‌ تفاوتی‌ برایش‌ندارد. او نه‌ از «حیات‌» لذت‌ می‌برد و نه‌ از «مرگ‌». چنین‌ انسانی‌ یا از چیزی‌ خوشش‌نمی‌آید و یا لذاتی‌ گذرا و ا´نی‌ نصیبش‌ می‌شود، چرا که‌ معیار ثابتی‌ برای‌ «ارزش‌» گذاری‌ندارد، حتی‌ حضور در مجلس‌ «حسین‌» برایش‌ لذتی‌ ندارد، چون‌ برای‌ این‌ حضور هدف‌ ودلیلی‌ ندارد. علاّمه‌ جعفری‌ در این‌ باره‌ می‌فرماید:
«اساسی‌ترین‌ مختص‌ پوچ‌ گرایی‌ دگرگون‌ شدن‌ احساس‌ حیات‌ طبیعی‌ است‌ که‌نه‌ تنها حیات‌ را از جوشش‌ خود می‌اندازد، بلکه‌ در عین‌ حال‌ آن‌ را به‌ عنوان‌ یک‌ ضرورت‌تنفر آور در نظر انسان‌ جلوه‌ می‌دهد، مانند اجباری‌ که‌ یک‌ انسان‌ تشنه‌، خوردن‌ آب‌ گل‌آلود را پر ارزش‌ احساس‌ نماید».
قرآن‌ کریم‌ در موارد متعدد به‌ این‌ هدف‌مندی‌ اشاره‌ می‌کند و خلقت‌ انسان‌ را عبث‌و بیهوده‌ نمی‌داند در حالات‌ امیرالمؤمنین‌ علی‌ (ع) آمده‌ است‌ که‌ آیة‌ ( ایحسب‌ الانسان‌ان‌ یترک‌ سدی‌ ) را بسیار می‌خواند و می‌گریست‌.
عاشوراییان‌ نمونه‌ بارز این‌ خصلتند، او اگر می‌ماند می‌داند چرا می‌ماند (امام‌سجاد، جوان‌ بیست‌ و دو ساله‌) و حیات‌ دارد و اگر می‌رود، می‌داند چرا می‌رود.نه‌ برای‌ماندن‌ و نه‌ برای‌ رفتن‌ ذره‌ای‌ تردید به‌ خود راه‌ نمی‌دهد. برای‌ عاشوراییان‌ و اهل‌ رشدامروز نیز حضور در «مجلس‌» حسین‌ و «مکتب‌» عاشورا تعریف‌ شده‌ است‌. برای‌ همین‌«او» چون‌ برای‌ این‌ حضور «دلیل‌» دارد اگر بهره‌ برداری‌ مناسب‌ نکند، از هدفش‌ دورافتاده‌ و چون‌ دیگران‌ گرفتار «خسران‌».
مطابق‌ اعتقاد روان‌شناسان‌ به‌ «تصعید»انسان‌ هدفدار برای‌ صعود به‌ کمال‌واقعی‌ خود حتی‌ قادر است‌ تمایلات‌ نفسانی‌ را به‌ خدمت‌ بگیرد و نه‌ تنها آنها را سرکوب‌نکند (چرا که‌ اسلام‌ دین‌ رهبانیت‌ نیست‌)، بلکه‌ جهت‌ تکاملی‌ به‌ آنها بدهد.
به‌ عنوان‌ مثال‌، چنین‌ انسانی‌ مثل‌ سایر انسان‌ها نیاز به‌ تفریح‌ و سرگرمی‌ دارد،ولی‌ به‌ سراغ‌ تفریح‌ و بازی‌های‌ هدفداری‌ چون‌: شنا، کشتی‌، اسب‌ سواری‌، تیر اندازی‌، و...می‌رود که‌ هدف‌های‌ عالی‌تری‌ را در آنها جست‌جو کند.
پیام‌ اهل‌ «رشد» به‌ اهل‌ «غی‌»:
بار دیگر به‌ آرمان‌ های‌ خود باز گردید و در آنها تجدید نظر کنید، فلسفه‌ «حیات‌» رابرای‌ خود تعریف‌ و روشن‌ کنید. اگر می‌پذیرید، یا رد می‌کنید بدانید چرا چنین‌ می‌کنید، تااز «لذت‌» حیات‌ بهره‌مند گردید.
توصیة‌ اهل‌ «رشد» مجریان‌ نظام‌ تعلیم‌ و تربیت‌ (اعم‌ از خانه‌، مدرسه‌، دانشگاه‌،رسانه‌های‌ گروهی‌ و...)
این‌ نسل‌ را در راه‌ رسیدن‌ به‌ «تعاریف‌» صحیح‌ یاری‌ کنیم‌ و بستر مناسبی‌ برای‌کسب‌ علم‌ و باروری‌ اندیشه‌ آنهابه‌ ویژه‌ در جوانی‌ ـ که‌ بهترین‌ دوره‌ برای‌ «تصعید» است‌ ـفراهم‌ آوریم‌ باید این‌ واقعیت‌ تلخ‌ را پذیرفت‌ که‌ امروزه‌ بین‌ برنامه‌ ریزی‌ها و آموزش‌ها بانیازهای‌ واقعی‌ این‌ نسل‌ فاصله‌ زیادی‌ به‌ چشم‌ می‌خورد. آیا مدرسه‌ ما دریچه‌ای‌ به‌ روی‌زندگی‌ کودک‌ می‌گشاید؟ آیا تلویزیون‌ به‌ عنوان‌ «دانشگاه‌ عمومی‌»این‌ نقش‌ حساس‌ رابه‌ خوبی‌ ایفا می‌کند و در بسیاری‌ موارد «تخیلات‌» و «احساسات‌» نوجوانان‌ و جوانان‌ را به‌بازی‌ نمی‌گیرد.
2ـ خود آگاهی‌ و خود باوری‌ اهل‌ «رشد». خود فروشی‌ و خود باختگی‌اهل‌ «غی‌»
اگر بپذیریم‌ انسان‌ موجودی‌ دو بعدی‌ با دو گرایش‌ کاملاًمتفاوت‌ است‌ که‌ یکی‌ ازاین‌ دو کشش‌ و گرایش‌، او را از سایر جانداران‌ ممتاز می‌سازد، نگاه‌ ما به‌ انسان‌، نگاه‌ به‌«حیوان‌ ناطقی‌» نخواهد بود که‌ جنس‌ مشترکی‌ با سایرین‌ دارد و تنها در «ناطقیت‌» یعنی‌«قدرت‌ اندیشه‌ و سخن‌گویی‌» تفاوت‌ دارد، مگر این‌ که‌ این‌ «ناطقیت‌» را نهان‌خانة‌ اسرارو رموز «مافوق‌» طبیعی‌ بدانیم‌.
در دیدگاه‌های‌ انسان‌شناسی‌، هر کجا سخن‌ از «معمای‌ هستی‌» بودن‌ انسان‌است‌، یقیناً نگاهی‌ مافوق‌ «خود» غریزی‌ و وجه‌ خلقی‌ و زمینی‌ اوست‌، چرا که‌ در این‌ بعد،نه‌ تنها انسان‌ مجمع‌ اسرار و رموز نیست‌، بلکه‌ در مواردی‌ حیوانات‌ از او جلو ترند. پس‌ او ازآن‌ جهت‌ که‌ «طبیعتی‌» دارد که‌ به‌ گل‌ وابسته‌است‌، موجود «متوحشی‌» است‌ که‌ اگرارتقایش‌ دهیم‌ در ردیف‌ سایر حیوانات‌ قرار می‌گیرد که‌ روی‌ به‌ سوی‌ خاک‌ و خاکدان‌ دارد.«تن‌زده‌ اندر زمین‌ چنگال‌ها»
اما وجه‌ دوم‌؛ یعنی‌ خود فطری‌ و وجه‌ ملکوتی‌ و عرشی‌ او، همان‌ خود انسانی‌ وارزشی‌ است‌ که‌ نهان‌خانة‌ اسرار «مافوق‌» طبیعی‌ و راه‌ صعود انسان‌ به‌ عالم‌ بالا می‌باشد«جان‌ کشیده‌ سوی‌ بالا بالها» و اگر از «متمدن‌» بودن‌ انسان‌ سخنی‌ به‌ میان‌ می‌آید،مربوط‌ به‌ همین‌ وجه‌ است‌.
قرآن‌ کریم‌ براین‌ اندیشه‌ مهر تأیید زده‌ و در توصیف‌ هر یک‌، با خصوصیات‌خاصشان‌ پرداخته‌ است‌: ( لقد خلقناالانسان‌ فی‌ احسن‌ تقویم‌ ) (وجه‌ ملکوتی‌) ( ثم‌رددناه‌ اسفل‌ السافلین‌ ) (وجه‌ ملکی‌) همه‌ تجلیل‌هایی‌ که‌ در قرآن‌ از انسان‌ به‌ عمل‌آمده‌ است‌، مربوط‌ به‌ بعد ملکوتی‌ و مافوق‌ مادی‌ انسان‌است‌ و بعد مادی‌ و ملکی‌، تنهانقش‌ «ابزاری‌» در این‌ راه‌ دارد.
در نگاه‌ اهل‌ رشد، سلوک‌ انسان‌ به‌ سوی‌ کمال‌، هم‌ از جنبه‌ نگرش‌ و بینش‌ و هم‌ ازجنبه‌ گرایش‌ و کوشش‌ از این‌ «راه‌»می‌گذرد و انسان‌ «سالک‌» کسی‌ است‌ که‌ همواره‌ بین‌دانایی‌ و توانایی‌ «سعی‌» می‌کند و در این‌ احرام‌ «محرم‌» اسرار خداوندی‌ می‌گردد. «محرم‌که‌ شدی‌ بکوش‌ مَحرم‌ گردی‌» و تمام‌ ارزش‌ انسان‌ به‌ همین‌ سعی‌ و سلوک‌ است‌ ( قیمة‌کل‌ امری‌ ما یحسنه‌ ) .
در جوامع‌ غربی‌ که‌ توجه‌ بیشتر به‌ وجه‌ «طبیعی‌» و «زمینی‌» انسان‌ است‌، انسان‌نقش‌ «ابزاری‌» دارد و معادل‌ با شی‌ء محسوب‌ می‌شود و در خدمت‌ اهداف‌ جامعه‌ می‌باشد.دکتر شریعتی‌ با مقایسه‌ دو نظام‌ تعلیم‌ و تربیت‌ غربی‌ و اسلامی‌، ضمن‌ بیان‌ 23 تفاوت‌اساسی‌ در این‌ دو نظام‌، یکی‌ از تفاوت‌ ها را همین‌ امر می‌دانند:
در تعلیم‌ و تربیت‌ غربی‌، انسان‌ وسیله‌ است‌ برای‌ نیاز جامعه‌، در تعلیم‌ و تربیت‌اسلامی‌ انسان‌ هدف‌ است‌ و نیاز جامعه‌ وسیله‌».
در تربیت‌ اسلامی‌ که‌ عامل‌ امتیاز جنبه‌ مافوق‌ طبیعی‌ بشر است‌، انسان‌ مقصودآفرینش‌ و مجمع‌ اسرار خداوندی‌ می‌باشد که‌ دارای‌ بالاترین‌ ظرفیت‌ها وتوانمندی‌هاست‌ و گنجی‌ در خرابات‌ تن‌ به‌ حساب‌ می‌آید:

• روبند گشایید ز سر پرده‌ اسرار گنجید نهان‌ گشته‌ در این‌ توده‌ پرخاک ‌چون‌ قرص‌ قمر از ابر سیه‌ باز برآیید
• پس‌ خویش‌ بدانند که‌ سلطان‌ نه‌ گدائید ‌چون‌ قرص‌ قمر از ابر سیه‌ باز برآیید ‌چون‌ قرص‌ قمر از ابر سیه‌ باز برآیید
انسانی‌ که‌ در این‌ مکتب‌ تربیت‌ نیکو شده‌ باشد، می‌داند، می‌بیند و می‌یابد که‌خودش‌ «آیت‌» الهی‌ است‌: ( و فی‌ الارض‌ آیات‌ للموقنین‌ و فی‌ انفسکم‌ افلا تبصرون‌ ) وحتی‌ در احترام‌ به‌ «کرامت‌» و «شرافت‌» این‌ موهبت‌ آسمانی‌ برخود نیز درود و تحیّت‌می‌فرستد: ( فاذا دخلتم‌ بیوتاًفسلموا علی‌ انفسکم‌ تحیة‌ من‌ عندالله مبارکة‌ طبیة‌ ) و این‌سلام‌ را مایه‌ برکتی‌ ارزشمند از سوی‌ خداوند می‌داند. ببینید تفاوت‌ ره‌، در دو مکتب‌تربیتی‌ از کجا تا به‌ کجاست‌! در این‌ اندیشه‌ است‌ که‌ انسان‌ سرمایه‌ وجودی‌ خود را به‌بهای‌ اندکی‌ نمی‌فروشد، چرا که‌ به‌ ارزش‌ «یوسف‌» خود آگاه‌ است‌. برای‌ همین‌ نفس‌انسان‌ را بزرگ‌ترین‌ کتاب‌ آفرینش‌ برای‌ مطالعه‌ دانسته‌اند که‌ حاصل‌ سرمایه‌های‌ارزشمندی‌ است‌ که‌ اگر به‌ موقع‌ شناسایی‌ نشود و در مسیر صحیح‌ هدایت‌ نشود، صاحبش‌موجود ورشکسته‌ای‌ است‌ که‌ خسارتش‌ با چیزی‌ جبران‌پذیر نیست‌: ( ان‌ الخاسرین‌الذین‌ خسروا انفسهم‌... ) .
علامه‌ طباطبائی‌ در تفسیر آیه‌ ( علیکم‌ انفسکم‌ ) می‌فرمایند:
«نفسها همان‌ راه‌ هستند نه‌ راهرو. نفس‌ همان‌ طریق‌ است‌ که‌ باید آن‌ را سلوک‌نماید پس‌ طریق‌ آدمی‌ به‌ سوی‌ پروردگارش‌ همان‌ نفس‌ است‌ که‌ دارای‌ تطورات‌ گوناگون‌و درجات‌ و مراحلی‌ است‌».
قلب‌ چنین‌ انسانی‌ بیت‌ الرب‌ حقیقی‌ و بیت‌ الله الحرام‌ است‌ که‌ حتی‌ «کعبه‌»ظاهری‌ هم‌ وسیله‌ و حج‌ هم‌ بهانة‌ خوبی‌ برای‌ ارجاع‌ انسان‌ها به‌ این‌ بیت‌ ملکوتی‌می‌باشد:

• ای‌ قوم‌ به‌ حج‌ رفته‌ کجائید کجائید معشوق‌ تو همسایه‌ دیوار به‌ دیوار در بادیه‌ سرگشته‌ چرائید چرائید
• معشوق‌ همین‌ جاست‌ بیائید، بیائید در بادیه‌ سرگشته‌ چرائید چرائید در بادیه‌ سرگشته‌ چرائید چرائید
برای‌ «راه‌ یافتگان‌»، همه‌ چیز نقش‌ «ابزاری‌» و «وسیله‌ای‌» دارد و اینها یا هدف‌نیستند، یا اگر هدف‌ باشند اهداف‌ مقدماتی‌ و نسبی‌ هستند که‌ انسان‌ رابه‌ هدف‌ اصلی‌«آرمانی‌» می‌رسانند، حتی‌ قرآن‌ با همه‌ عظمتش‌ وسیلة‌ صعود انسان‌ است‌، نه‌ هدف‌.
زنده‌ نگه‌ داشتن‌ نهضت‌ حسین‌ هم‌، وسیلة‌ صعود است‌، نه‌ هدف‌. عاشوراییان‌ با«حسین‌» صعود می‌کنند و بالا می‌روند. این‌ ها راههایی‌ هستند برای‌ کشف‌ گنج‌های‌نهفته‌ درون‌ انسان‌، «لیثیروا لهم‌ دفائن‌ العقول‌» و همه‌ رسولان‌ الهی‌ به‌ سوی‌ بشرند.
نقطه‌ مقابل‌ این‌ اندیشه‌، رها شدگان‌ و خود باختگانی‌اند که‌ نشانه‌ جهلشان‌ همین‌بس‌ که‌ قدر و قیمت‌ خود را نمی‌شناسند، «العالم‌ من‌ عرف‌ قدره‌ و کفی‌ بالمرء جهلاًالایعرف‌ قدره‌»
استاد مطهری‌ در بحث‌ خود زیانی‌ و خود فراموشی‌ ذیل‌ این‌ سخن‌امیرالمؤمنین‌ (ع) : «عجبت‌ لمن‌ ینشد ضالته‌ و قد اضل‌ نفسه‌ فلا یطلبها» می‌فرماید:
«خود را گم‌ کردن‌ و فراموش‌ کردن‌، منحصر به‌ این‌ نیست‌ که‌ انسان‌ دربارة‌ هویت‌ وماهیت‌ خود اشتباه‌ کند و مثلاًخود را با بدن‌ جسمانی‌ و احیاناً با بدن‌ برزخی‌ آن‌ چنان‌ که‌احیاناً این‌ اشتباه‌ برای‌ اهل‌ سلوک‌ رخ‌ می‌دهد، اشتباه‌ کند. هر موجودی‌ در مسیر تکامل‌فطری‌ خودش‌ که‌ راه‌ را می‌پیماید، در حقیقت‌ از خود به‌ خود سفر می‌کند؛ یعنی‌ از خودضعیف‌ به‌ خود قوی‌ می‌رود.
علی‌ هذا انحراف‌ هر موجود از مسیر تکامل‌ واقعی‌، انحراف‌ از خود به‌ ناخود است‌،این‌ انحراف‌ بیش‌ از همه‌ جا در مورد انسان‌ که‌ موجودی‌ مختار و آزاد است‌ صورت‌می‌گیرد، انسان‌ هر غایت‌ انحرافی‌ را که‌ انتخاب‌ کند، در حقیقت‌ او را به‌ جای‌ «خود»واقعی‌ گذاشته‌ است‌»
و به‌ تعبیر سهروردی‌:

• هان‌ تا سر رشته‌ خرد گم‌ نکنی‌ رهرو تویی‌ و راه‌ تویی‌ منزل‌ تو هشدار که‌ راه‌ خود به‌ خود گم‌ نکنی‌
• خود را زبرای‌ نیک‌ و بد گم‌ نکنی‌ هشدار که‌ راه‌ خود به‌ خود گم‌ نکنی‌ هشدار که‌ راه‌ خود به‌ خود گم‌ نکنی‌
با توجه‌ به‌ این‌ که‌ همین‌ خود باوری‌ زمینه‌ «اعتماد به‌ نفس‌» را در انسان‌ فراهم‌می‌آورد. امام‌ خمینی‌ شرط‌ استقلال‌ را همین‌ امر می‌داند و تأکید می‌کند: «باید نمی‌شودهارا از مغزها بیرون‌ کرد».
پیام‌ عاشوراییان‌ به‌ نسل‌ «غاوی‌» در طی‌ تاریخ‌، این‌ است‌ که‌ به‌ توانمندی‌ های‌خود باز گردند و گوهرهای‌ جانشان‌ را در هر کوی‌ و برزن‌ به‌ هر بهای‌ اندکی‌ نفروشند: ( وشروه‌ بثمن‌ بخس‌ دراهم‌ معدودة‌ ) و پس‌ از عرضة‌ آنها به‌ واژه‌های‌ منفی‌ «نمی‌دانم‌»«نمی‌توانم‌» و...تمسک‌ نجویند اهل‌ «رشد» هشدار می‌دهند: نسلی‌ که‌ هر لحظه‌ وقت‌،جوانی‌، استعدادهای‌ فطری‌، سلامت‌ و فراغت‌ و همه‌ برکات‌ زندگیش‌ را به‌ بهای‌ اندکی‌عرضه‌ می‌کند و به‌ این‌ معامله‌ خشنود می‌گردد، آن‌ چنان‌ گرفتار «روز مرگی‌» می‌گردد که‌در بازار کناسان‌، مست‌ متاع‌ ناچیزشان‌ می‌شود و دیگر عطر عاشوراییان‌ مستش‌ نمی‌کند،چرا که‌ با آنها تناسبی‌ ندارد.
مجریان‌ تعلیم‌ و تربیت‌ باید بدانند که‌ سرزمین‌ جان‌ انسان‌ «به‌ ویژه‌ در نوجوانی‌ وجوانی‌» مستعد نمو برکات‌ است‌: و ( و من‌ آیاته‌ انک‌تری‌ الارض‌ خاشعة‌ فاذا انزلنا علیهاالماء اهتزت‌ و ربت‌... ) زمینة‌ این‌ خود آگاهی‌ و خودشناسی‌ را برای‌ این‌ نسل‌ (باتوجه‌ به‌سنین‌ خاص‌) فراهم‌ آوریم‌ که‌ یکی‌ از حقوق‌ فرزندان‌ یک‌ امت‌، حق‌ تربیت‌ نیکومی‌باشد.
علامه‌ جعفری‌، در تأکید بر رکن‌ اصلی‌ تعلیم‌ و تربیت‌ یعنی‌ انسان‌ می‌گوید:
«برای‌ شناخت‌ اهمیت‌ فوق‌ العاده‌ چگونگی‌ برقرار کردن‌ ارتباط‌ تعلیم‌ و تربیت‌ باانسانی‌ که‌ مورد تعلیم‌ و تربیت‌ قرار می‌گیرد، نخست‌ باید بدانیم‌ که‌ در این‌ دنیا هیچ‌حیوانی‌ پشه‌ آفریده‌ نمی‌شود که‌ بعدها در هوا عقاب‌ و در دریا نهنگ‌ و در خشکی‌ شیر شود،مگر انسان‌»
3ـ حفظ‌ کرامت‌ در اهل‌ «رشد» و احساس‌ دنائت‌ در نسل‌ «غاوی‌»
کرامت‌ یک‌ تعبیر عربی‌ است‌ که‌ ظاهراًمعادل‌ دقیقی‌ در فارسی‌ ندارد. در این‌ مقاله‌با مفاهیمی‌، چون‌: غیرت‌، شرف‌، عزت‌، هویت‌، انسانیت‌ و...برابر می‌باشد.
کرامت‌ به‌ دو بخش‌ بالذات‌ و بالتبع‌ تقسیم‌ می‌شود که‌ هر دو بعد آدمی‌ را شامل‌می‌شود. «جان‌» انسان‌ بالذات‌ شریف‌ است‌ و شرافت‌ «تن‌» بالتبع‌ می‌باشد؛ یعنی‌ شرافت‌جسم‌ به‌ جان‌ است‌ و گرنه‌ جسم‌ ذاتاً در ردیف‌ جانداران‌، بلکه‌ در مواردی‌ پایین‌تر از آنان‌است‌ و به‌ خودی‌ خود شرافتی‌ ندارد. همان‌ طور که‌ سعدی‌ می‌گوید: تن‌ انسان‌ شرافتش‌ به‌جان‌ آدمی‌ است‌، نه‌ به‌ خودی‌ خود.
«تن‌ آدمی‌ شریف‌ است‌ به‌ جان‌ آدمیت‌»
حفظ‌ عزت‌ و کرامت‌ و انسانیت‌ در قرآن‌ کریم‌ اساس‌ خلقت‌ معرفی‌ شده‌ است‌: ( لقد کرمنا بنی‌ آدم‌ ) ؛ و به‌ خاطر همین‌ ویژگی‌ است‌ که‌ خشکی‌ و دریا در اختیار انسان‌وتحت‌ تصرف‌ او قرار گرفته‌ است‌: ( و حملنا هم‌ فی‌ البر و البحر و... ) .
در روایات‌ و سخنان‌ بزرگان‌ نیز حفظ‌ کرامت‌ و احساس‌ شخصیت‌، اساس‌ سلامت‌روحی‌ و دوری‌ از گناه‌ معرفی‌ شده‌ است‌ و حقارت‌ شخصیت‌ و احساس‌ ذلت‌ و خواری‌،عامل‌ آلودگی‌ و ارتکاب‌ گناه‌ دانسته‌ شده‌ است‌.
روان‌شناسان‌ نیز علت‌ اصلی‌ بروز اختلال‌های‌ روانی‌ را ضربه‌ خوردن‌ و صدمه‌شخصیت‌ و عزت‌ نفس‌ می‌دانند. چرا که‌ هر کس‌ شخصیت‌ خود را لگد خورده‌ تلقی‌ کند،احساس‌ ذلت‌ و خواری‌ نموده‌، از ارتکاب‌ هیچ‌ رفتار ناشایسته‌ای‌ روی‌ گردان‌نیست‌.
یکی‌ از حربه‌های‌ مهم‌ استعمارگران‌ هم‌ در «خود باخته‌ کردن‌» ملت‌ ها همین‌است‌ که‌ ابتدا سعی‌ در تخدیر و تضعیف‌ هویت‌ فرهنگی‌ و تحقیر شخصیت‌ آنها کرده‌ وعزت‌ نفسشان‌ را لگد کوب‌ می‌نمایند، سپس‌ برنامه‌های‌ خود را بر آنان‌ تحمیل‌ می‌کنند.امام‌ خمینی‌ در این‌ خصوص‌ می‌فرمایند:
«و ما آن‌ صدمه‌ای‌ که‌ از قدرت‌های‌ بزرگ‌ خوردیم‌، صدمه‌ شخصیت‌ بود. آنهاکوشش‌ کردند که‌ شخصیت‌ ما را از ما بگیرند».
پیام‌ عاشوراییان‌ به‌ همة‌ تاریخ‌ این‌ است‌ که‌ اجازه‌ ندهید غیرت‌ و عزت‌ انسانی‌تان‌لگد بخورد که‌ اگر چنین‌ باشد با هیچ‌ بهایی‌ قابل‌ جبران‌ نمی‌باشد. هدف‌ اصلی‌ نهضت‌حسین‌ هم‌ حفظ‌ کرامت‌ و عزت‌؛ یعنی‌ «آزادگی‌ معنوی‌» انسان‌ بود. برای‌ همین‌ حسین‌سمبل‌ «آزادگی‌» در جهان‌ و «سید الاحرار» معرفی‌ شده‌ است‌ او که‌ خود فرمود: « انی‌ لااری‌ الموت‌ الاسعادة‌ ولا الحیوة‌ مع‌ الظالمین‌ الا برماً» . علامه‌ جعفری‌ در این‌ باره‌می‌فرمایند:
«تاریخ‌ آزادی‌ چیزی‌ جز حفظ‌ شخصیت‌ انسانی‌ انسان‌ نیست‌ هر چه‌ که‌شخصیت‌ حسین‌ و کار بی‌ نظیرش‌ را مطالعه‌ می‌کنیم‌ بیشتر به‌ پدیده‌ اعجازآمیز آزادی‌شخصیت‌ انسان‌ از قید و زنجیر بردگی‌ آگاه‌ می‌شویم‌»
نسلی‌ که‌ شخصیت‌ خود را پایمال‌ شده‌ و لگد خورده‌ احساس‌ کند، در آسمان‌زندگی‌ قدرت‌ پرواز و اوج‌گیری‌ ندارد،یعنی‌ محصول‌ نهایی‌ حقارت‌ و دنائت‌، «افسردگی‌»می‌باشد.

مبانی و اصول فلسفه آموزش و پرورش از یک چشم انداز دینی 2

11. برنامه‌ریزی درسی برای فراگیری دانش های پایه، طبیعی، انسانی و اجتماعی
از این پیش در بخش زیرسازها و مبانی یادآور شدیم که زندگی آدمی در یک بستر و زمینه اجتماعی امکان پذیر است. رشدیابی، کمال جویی و شکوفایی قابلیت های انسان تنها در بستر زندگی اجتماعی امکان می یابد. زندگی اجتماعی پیش نیازها و پیامدهای ویژه خودش را دارد. یکی از این پیش نیازها بهره مندی از نعمت های مادی و معنوی الهی برای تأمین نیازمندی های فردی و گروهی 35 است. این بهره مندی نیازمند برخورداری از مهارت ها و توانش های ویژه ای است. برنامه ریزان و سیاست گذاران آموزش و پرورش باید در نظام آموزش و پرورش فراگیران را با این دانش ها و مهارت ها آشنا سازند. توانایی حفظ عزت، استقلال و سربلندی در هر جامعه اسلامی این مهم را برجسته تر می کند. 36
گنجانیدن علوم طبیعی، پایه، فنی و مهندسی، پزشکی و بهداشتی، رایانه، هنر، انسانی و اجتماعی و مانند آن در برنامه های درسی دانش آموزان و دانشجویان پاسخ گویی به نیازهای چشمگیر بالا در زندگی اجتماعی است. برنامه ریزان و سیاست گذاران باید با بررسی و کاوش دقیق درباره نیازها، فرصت ها، امکانات و محدودیت ها و هم خوانی نیازها و برنامه درسی و نیز با در نظر گرفتن شرایط سنی و ذهنی فراگیران، برنامه های درسی و پرورشی هماهنگ، همگون، عمومی و تخصصی، بریزند تا اینکه نظام آموزش و پرورش و جامعه دوشادوش هم، داد و ستد کنند.
آنچه در این میان از اهمیت چشمگیری برخوردار است و در حقیقت شاخص اسلامیت نظام آموزش و پرورش در همه سطح ها و مقطع های آن است، این است که سیاست گذران و برنامه ریزان و مجریان باید هماره و در همه موارد هدف پایانی و اصلی برنامه ریزی درسی را زمینه سازی تقرب و خداگونه شدن فراگیران قرار دهند. برنامه ریزان و کارگزاران آموزش و پرورش در همه سطح ها باید به هوش باشند که هیچ فرصتی را برای زنده کردن و فعال نمودن انگیزه های الهی و ارزش های متعالی و نیز غفلت زدایی نسبت به خودمحوری و دنیازدگی و مبارزه با هواپرستی و خودخواهی از دست ندهند. اسلامیت فرایند برنامه ریزی درسی به این است که همه هدف های فوری و نخستین و اهداف میانی باید بسترساز و زمینه ای برای رسیدن و سوق یافتن به هدف نهایی که همان تقرب و خداگون شدن است، باشد.
12. تقویت روح هم گرایی و مسئولیت پذیری نسبت به جامعه و مصالح اجتماعی
زندگی اجتماعی همراه و آمیخته با وظایف و مسئولیت های گوناگون است. شهروندان یک جامعه که در جستوجوی یک زندگی بهینه اجتماعی اند، باید به گونه ای پرورده شوند که هر یک به سهم خود عهده دار بخشی از این مسئولیت ها شود. همبستگی و داشتن احساس مسئولیت، شهروندان را در برابر همدیگر و زندگی جمعی هوشیار و فعال می کند. نظام آموزش و پرورش رسمی و غیررسمی و نهادهای عهده دار فرایند فرهنگ سازی باید بکوشند تا در چارچوب اجتماعی سازی و هموارسازی جامعه پذیری این مهم را به انجام برسانند.
تثبیت و تقویت روح جمع گرایی و دیگرخواهی یکی از کارهای اصلی یک نظام آموزش و پرورش است که مسئله مهم مسئولیت پذیری و وظیفه شناسی اجتماعی را در شهروندان هموار و ممکن می کند. سیاست گذاران نظام آموزش و پرورش در هر جامعه هنگام سیاست گذاری و برنامه ریزی ها و تهیه محتوای آموزشی و پرورشی باید پیدایش و تثبیت این احساس و گرایش را در فراگیران مدّنظر داشته باشند. آموزگاران و مربیان نیز در برخوردهای فردی و گروهی باید به گونه ای رفتار کنند که ویژگی های مهم اجتماعی همانند همکاری، همیاری، ایثار، فداکاری، گذشت، از خودگذشتگی، خیرخواهی نسبت به دیگران و عدالت خواهی در فراگیران فعال و تقویت شود.
در کنار این تلاش مربیان و آموزگاران ناچارند با شکل گیری خوی و منش خودخواهی، خودمحوری، رقابت های خصومت آمیز، و بی تفاوتی نسبت به مصالح اجتماعی در فراگیران مبارزه کنند. 37 از این گذشته در یک جامعه اسلامی نظام آموزش و پرورش باید روحیه ستم ستیزی و سلحشوری را در فراگیران ترویج کند. این نظام باید به فراگیران بیاموزد تا با ستمگران و فسادانگیزان مبارزه و جهاد کنند و در برابر، از مظلومان و ستمدیدگان و محروم شدگان حمایت و پشتیبانی کنند. پرورش فراگیران بر اساس این ارزش ها آنان را شهروندانی شایسته و کارآمد می کند که بتوانند پیش نیازهای یک جامعه ایده آل را فراهم آورند و بتوانند نقش درست و بهینه خود را در تحقق اهداف الهی جامعه دینی کنونی و آماده سازی جامعه مهدوی ایفا نمایند.
پی‌نوشت‌ها
1 ـ «و نفخت فیه من روحى»; (حجر: 29 / ص: 72) و در او از روح خود دمیدم. «ثم أنشأناه خلقاً آخر فتبارک الله أحسن الخالقین» (مؤمنون: 14); سپس آن را آفرینش دیگرى دادیم، پس بزرگ است خدایى که بهترین آفرینندگان است. «ثمَ سوَاه و نفخ فیه من روحه» (سجده: 9); سپس (اندام) او را موزون ساخت و از روح خود در وى دمید. «قل یتوفَاکم ملک الموت الذى و کلّ بکم ثمَ إلى ربَّکم ترجعون» (سجده: 11); بگو: فرشته مرگ که بر شما مأمور شده، (روح) شما را مى گیرد; سپس به سوى پروردگارتان بازگردانده مى شوید. (قرآن کریم، ترجمه ناصر مکارم شیرازى، ویراسته جواد محدثى، چ سوم، قم، دارالقرآن الکریم، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامى، 1376.)
2 ـ «و لقد کرَّمنا بنى آدم و حملناهم فى البرّ و البحر و رزقناهم من الطیّبات و فضَلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا» (اسراء: 70); ما آدمى زادگان را گرامى داشتیم; و آنان را در خشکى و دریا، (بر مرکب هاى راهوار) حمل کردیم; و از انواع روزى هاى پاکیزه به آنان روزى دادیم; و آنان را بر بسیارى از موجوداتى که آفریده ایم، برترى بخشیدیم.
3 ـ «و لقد ذرأنا لجهنَم کثیراً من الجنَ و الانس، لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها أولئک کالانعام بل هم أضلَ أولئک هم الغافلون» (اعراف: 179); به یقین، گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم; آنان دل ها (عقل ها)یى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند و) نمى فهمند; و چشمانى که با آن نمى بینند; و گوش هایى که با آن نمى شنوند; آنان همچون چارپایانند; بلکه گمراه تر! اینان همان غافلانند (چرا که با داشتن همه گونه امکانات هدایت، بازهم گمراهند.)
4 ـ «لقد خلقنا الانسان فى أحسن تقویم، ثمَ رددناه أسفل سافلین، إلا الذین آمنوا و عملوا الصَالحات فلهم أجر غیر ممنون» (تین: 4ـ 6); به یقین ما انسان را در بهترین صورت و نظام آفریدیم، سپس او را به پایین ترین مرحله باز گرداندیم، مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى نیک انجام داده اند که براى آنان پاداشى تمام نشدنى است.
5 ـ «إنَ أکرمکم عندالله أتقیکم» (حجرات: 13); به راستى که گرامى ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.
6 ـ «هم درجات عندالله» (آل عمران: 163); هر یک از آنان، درجه و مقامى در پیشگاه خداوند دارند. «و لکل درجات ممّا عملوا» (آل عمران: 163); و براى هر یک (از این دو دسته)، درجات (و مراتبى) است از آنچه عمل مى کنند. «فمنهم شقى و سعید، فأمَا الذین شقوا ففى النار لهم فیها زفیر و شهیق، خالدین فیها ما دامت السّموات و الارض إلا ما شاء ربّک إنّ ربّک فعّال لما یرید، و أمّا الذین سعدوا ففى الجنّة خالدین فیها ما دامت السموات و الارض إلاّ ما شاء ربّک عطاء غیر مجذوذ» (هود: 105ـ108); گروهى بدبختند و گروهى خوشبخت، اما آنان که بدبخت شدند، در آتش اند; و براى آنان در آنجا، «زفیر» و «شهیق» ]ناله هاى طولانى دم و بازدم [است; جاودانه در آن خواهند ماند، تا آسمان ها و زمین برپاست; مگر آنچه پروردگارت بخواهد. پروردگارت هر چه بخواهد انجام مى دهد. اما آنان که خوشبخت و سعادت مندند، جاودانه در بهشت خواهند ماند، تا آسمان ها و زمین بر پا است، مگر آنچه پروردگارت بخواهد، بخششى است پایان ناپذیر و هماره.
7 ـ «قل الحقّ من ربّکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر» (کهف: 29); بگو: این حق است از سوى پروردگارتان! پس هر کس مى خواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود)، و هر کس مى خواهد کافر گردد. «لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیى من حىّ عن بیّنه» (کهف: 29); تا آن ها که هلاک (و گمراه) مى شوند، از روى اتمام حجت باشد; و آن ها که زنده مى شوند (و هدایت مى یابند)، از روى دلیل روشن باشد. «إنَا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا» (انسان: 2); ما انسان را از نطفه مختلطى آفریدیم، و او را مى آزماییم; بدین جهت او را شنوا و بینا قرار دادیم.
8 ـ «و هدیناه النّجدین» (بلد: 10); و ما او را به خیر و شرش هدایت نمودیم. «ألم أعهد إلیکم یا بنى آدم أن لا تعبدوا الشیطان إنّه لکم عدوّ مبین و إن اعبدونى هذا صراط مستقیم» (یس: 60 و 61); مگر با شما عهد نسبتم و نگفتم اى فرزندان آدم! شیطان را نپرستید که او براى شما دشمن آشکارى است؟! و مگر نگفتم که مرا بپرستید که راه راست تنها همین است.
9 ـ «وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض فى سِتَّةِ أَیَّام وَ کانَ عَرْشهُ عَلى الْمَاءِ لِیَبْلُوَکمْ أَیُّکُمْ أَحْسنُ عَمَلا» (هود: 7); او کسى است که آسمان ها و زمین را در شش روز (شش دوران) آفرید و عرش (قدرت) او بر آب قرار داشت، (به خاطر این آفرید) تا شما را آزمایش کند تا کدام یک عملتان بهتر است. «الَّذِى خَلَقَ الْمَوْت وَ الحَْیَوةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکمْ أَحْسنُ عَمَلا» (هود: 7); همان کسى که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک بهتر عمل مى کنید.
10 ـ «قَدْ جَاءَکُم بَصائرُ مِن رَّبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِىَ فَعَلَیْهَا وَ مَا أَنَا عَلَیْکُم بحَفِیظ» (انعام: 104); از پروردگارتان بصیرت ها (دانش و آگاهى) به سوى شما آمده هر که بدید براى خویش و به سود خود دیده و هر که کور بوده به زیان خویش بوده و من نگهبان شما نیستم.
11 ـ «لا یُکلِّف اللَّهُ نَفْساً إِلا وُسعَهَا لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت» (بقره: 286); خداوند هیچ کس را، جز به اندازه توانایى اش، تکلیف نمى کند. (انسان) هر کار (نیکى) را انجام دهد، براى خود انجام داده، و هر کار (بدى) کند، به زیان خود کرده است. «و وفّیت کل نفس ما کسبت و هم لا یظلمون» (آل عمران: 25); به هر کس، آنچه (از اعمال براى خود) فراهم کرده، به طور کامل داده شود؟ و به آن ها ستم نخواهد شد (زیرا محصول رفتارهاى خود را مى چینند). «لیجزى الله کل نفس ما کسبت» (ابراهیم: 51); تا خداوند هر کس را هر آنچه انجام داده جزا دهد. و ... خداوند هیچ کس را، جز به اندازه توانایى اش، تکلیف نمى کند. (انسان) هر کار (نیکى) را انجام دهد، براى خود انجام داده، و هر کار (بدى) کند، به زیان خود کرده است.
12 ـ «إِنَّا هَدَیْناَهُ السبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً» (انسان: 3); ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا کفران کند. «وَ نَفْس وَ مَا سوَّاهَا، فَأَلْهَمَهَا فجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا» (شمس: 7 و 8); سوگند به نفس آدمى و آن کس که آن را به سامان آورده و سپس فجور و تقوا (شر و خیر) را به او الهام کرده است.
13 ـ «وابْتَلُوا الْیَتَامَى حَتى إِذَا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ ءَانَستُم مِّنهُمْ رُشداً فَادْفَعُوا إِلَیهِمْ أَمْوَلَهُمْ» (نساء: 6); و یتیمان را چون به حد بلوغ برسند، بیازمایید! اگر در آن ها رشد (کافى) یافتید اموالشان را به آن ها بدهید.
14 ـ «هُوَ الَّذِى جَعَلَکمْ خَلاَئف الاَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضکُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجَت لِّیَبْلُوَکُمْ فى مَا ءَاتَاکم» (انعام: 165); او کسى است که شما را جانشینان (و نمایندگان خود) در زمین قرار داد، و بعضى را بر بعض دیگر، درجاتى برترى داد تا شما را به آنچه در اختیارتان قرار داده بیازماید. «وَ اللَّهُ فَضّلَ بَعْضکمْ عَلى بَعْض فى الرِّزْقِ» (نحل: 71); خداوند بعضى از شما را بر بعضى دیگر از نظر روزى برترى داد (چرا که استعدادها و تلاش هایتان متفاوت است). «وَ لا تَتَمَنَّوْا مَا فضّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضکُمْ عَلى بَعْض» (نساء: 32); برترى هایى را که خداوند نسبت به بعضى از شما بر بعضى دیگر قرار داده آرزو نکنید (این تفاوت هاى طبیعى و حقوقى براى حفظ نظام اجتماع شما و طبق اصل عدالت است. و ...
15 ـ «لا تُکلَّف نَفْسٌ إِلا وُسعَهَا» (بقره: 233); هیچ کس موظف به بیش از مقدار و میزان توانایى خود نیست! «لا یُکلِّف اللَّهُ نَفْساً إِلا وُسعَهَا» (بقره: 286); خداوند هیچ کس را، جز به اندازه توانایى اش، تکلیف نمى کند. «لا یُکلِّف اللَّهُ نَفْساً إِلا مَا ءَاتَاهَا» (طلاق: 7); خداوند هیچ کس را جز به مقدار توانایى که به او داده تکلیف نمى کند.
16 ـ «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکمْ أُمَّةً وَحِدَةً وَ لَکِن یُضِلُّ مَن یَشاءُ وَ یَهْدِى مَن یَشاءُ وَ لَتُسئَلُنَّ عَمَّا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ» (نحل: 93); اگر خدا مى خواست همه شما را امت واحدى قرار مى داد (همه را به اجبار وادار به پذیرش ایمان مى کرد، اما اجبار چه سودى دارد؟) ولى خدا هر کس را بخواهد (و شایسته ببیند) گمراه و هر کس را بخواهد (و لایق بداند) هدایت مى کند، و شما از آنچه انجام مى دادید بازپرسى خواهید شد. «ثُمَّ لَتُسئَلُنَّ یَوْمَئذ عَنِ النَّعِیمِ» (نحل: 93); سپس در آن روز همه شما از نعمت هایى که داشته اید، پرسش خواهید شد. «إِنَّ السمْعَ وَ الْبَصرَ وَ الْفُؤَادَ کلُّ أُولَئک کانَ عَنْهُ مَسئُولا» (إسراء: 36); چرا که گوش و چشم و دل ها همه مسئولند!. «وَ قِفُوهُمْ إِنهُم مَّسئُولُونَ» (صافات: 24); آن ها را متوقف سازید که باید بازپرسى شوند.
17 ـ «قَالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُک عَلى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْت رُشداً» (کهف: 66); موسى به او گفت آیا من از تو پیروى کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده است و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزى ؟!
18 ـ «عَنِ السَّکُونِىِّ عَنْ أَبِى عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام) قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ بَعَثَنِى رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله علیه وآله) إِلَى الْیَمَنِ وَ قَالَ لِى یَا عَلِىّ! لَا تُقَاتِلَنَّ أَحَداً حَتَّى تَدْعُوَهُ وَ ایْمُ اللَّهِ لاَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ عَلَى یَدَیْکَ رَجُلا خَیْرٌ لَکَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ وَ غَرَبَتْ وَ لَکَ وَلَاؤُهُ یَا عَلِىّ» (محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 5، ص 28 / تهذیب الاحکام، ج 6، ص 141.) سکونى از امام صادق(علیه السلام)گزارش مى کند که ایشان فرمود: امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرمودند: روزى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مرا به یمن فرستاده و فرمودند: اى على! پیش از آنکه کسى را با منطق و از روى آگاهى به دین خدا فراخوانى با کسى نبرد نکن. به خداى سوگند که اگر خداوند کسى را به دست تو هدایت کند ارزشش براى تو بهتر است از آنچه خورشید بر آن مى تابد و از آن غروب مى کند. افزون بر این، چنین کسى مهر و ولایت تو را در دل خواهد گرفت.
(نرم افزار نور 2، جامع الاحادیث، قم، مرکز تحقیقات کامپیوترى علوم اسلامى.)
عن المفضل بن سالم عن جابر عن أبى جعفر(علیه السلام) قال: قال رسول الله(صلى الله علیه وآله): «إن معلم الخیر یستغفر له دوابّ الارض و حیتان البحر و کل ذى روح فى الهواء و جمیع أهل السماء و الارض و إن العالم و المتعلم فى الاجر سواء یأتیان یوم القیامة کفرسى رهان یزدحمان» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 17.) مفضّل پسر سالم از جابر گزارش مى کند که او از امام باقر(علیه السلام)گزارش مى کرد که ایشان از پیامبر بزرگوار اسلام نقل مى فرمودند که: آموزگارى که به فراگیران خود هدایت و خوبى مى آموزد، همه جنبندگان روى زمین و ماهیان دریاها و جانداران آسمان ها و تمامى ساکنان زمین و آسمان براى او درخواست بخشش مى کنند. آموزگار و فراگیر در دریافت پاداش هاى الهى همانند همند و در روز واپسین بسان دو اسبى که در رسیدن به پاداش بهشتى بر یکدیگر پیشى مى گیرند، به بهشت وارد مى شوند.
عن جابر عن أبى عبدالله(علیه السلام) قال: «معلّم الخیر تستغفر له دوابّ الارض و حیتان البحر و کل صغیرة و کبیرة فى أرض الله و سمائه» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 17) جابر همچنین از امام باقر(علیه السلام) گزارش مى کند که ایشان فرمودند: همه جنبندگان روى زمین و ماهیان دریاها و هر کوچک و بزرگى که در زمین یا آسمان خدا زندگى مى کند براى آموزگار خوبى ها درخواست کننده بخشش و مغفرت است.
عن جابر عن أبى جعفر(علیه السلام) قال: قال رسول الله(صلى الله علیه وآله): «العالم و المتعلم شریکان فى الاجر للعالم أجران و للمتعلم أجر و لا خیر فى سوى ذلک» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 174.)
جابر از امام باقر(علیه السلام) مى گوید که ایشان از پیامبر خدا چنین گزارش مى فرمودند که: داناى فرهیخته و فراگیر در دریافت پاداش الهى شریکند اما براى دانا دو پاداش و براى فراگیر یک پاداش خواهد بود و هیچ خیرى وراى این دو نیست!
19 ـ «و لکن لیبلو بعضکم ببعض» (محمد: 4); مى خواهد بعضى از شما را با بعضى دیگر بیازماید. «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنکمْ وَ الصابرِینَ وَ نَبْلُوَا أَخْبَارَکمْ» (محمد: 31); ما همه شما را قطعاً آزمایش مى کنیم تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از میان شما کیانند؟ و اخبار شما را بیازماییم. «لَتُبْلَوُنَّ فى أَمْوَلِکمْ وَ أَنفُسِکمْ» (آل عمران: 186); به طور مسلم در اموال و نفوس خود آزمایش مى شوید. «وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشىْء مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوع وَ نَقْص مِّنَ الاَمْوَلِ وَ الاَنفُسِ وَ الثَّمَرَتِ وَ بَشرِ الصبرِینَ» (بقره: 155); قطعاً همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، زیان مالى و جانى، و کمبود میوه ها آزمایش مى کنیم و بشارت ده به استقامت کنندگان! «وَ لِیَبْتَلىَ اللَّهُ مَا فى صدُورِکمْ وَ لِیُمَحِّص مَا فى قُلُوبِکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمُ بِذَاتِ الصدُورِ» (آل عمران: 154); و این ها براى این است که خداوند آنچه در سینه شما پنهان است بیازماید و آنچه در دل هاى شما (از ایمان) مى باشد خالص گرداند و خداوند از آنچه در درون سینه هاست با خبر است.
20 ـ «ولتکن منکم أمة یدعون إلى الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر وَ أُولَئک هُمُ الْمُفْلِحُونَ...» (آل عمران: 104); باید از میان شما گروهى دعوت به نیکى، و امر به معروف و نهى از منکر کنند! و آنان همان رستگارانند. و ...
21 ـ «و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض» (بقره: 251); و اگر خداوند، بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر دفع نمى کرد، زمین را فساد فرا مى گرفت. «و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهددمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیراً» (حج: 40); و اگر خداوند بعضى از مردمان را به وسیله برخى دیگر دفع نکند دیرها و صومعه ها و معابد یهود و نصارا (کنشت ها) و مساجدى که نام خدا در آن بسیار برده مى شود ویران مى گردد.
22 ـ «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُب الشهَوَتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَنَطِیرِ الْمُقَنطرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضةِ وَالْخَیْلِ الْمُسوَّمَةِ وَ الاَنْعَمِ وَ الْحَرْثِ ذَلِک مَتَعُ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ اللَّهُ عِندَهُ حُسنُ الْمَئَابِ» (آل عمران: 14); دلبستگى به شهوت ها (و جلوه هاى این جهانى)، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت (گنجینه هایى) از طلا و نقره و اسبان نشان دار و چهارپایان و زراعت، در نگاه مردم زیبا جلوه داده شده است، (تا در پرتو آن، آزمایش و تربیت شوند، (اما) این ها سرمایه زندگى پست این جهانى است، و سرانجام نیک (و زندگى والا و جاویدان)، نزد خدا است. «وَ مَا الْحَیَوةُ الدُّنْیَا إِلا مَتَعُ الْغُرُورِ» (آل عمران: 185); و زندگى دنیا چیزى جز سرمایه فریب نیست! «وَ مَا أُوتِیتُم مِّن شىْء فَمَتَعُ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ زِینَتُهَا وَ مَا عِندَاللَّهِ خَیرٌ وَ أَبْقَى أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (قصص: 60); آنچه به شما داده شده سرمایه زندگى دنیا و زینت آن است و آنچه نزد خدا است بهتر و پایدارتر است، آیا اندیشه نمى کنید؟
23 ـ «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاها وَ قَدْ خَاب مَن دَساهَا» (شمس: 9و10); هر کس نفس خود را تزکیه کرده (از گناه پاک سازد)، رستگار شده و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و زیان کار گشته است.
امام امیر المؤمنین(علیه السلام) در گفتارى مى فرمایند: «منْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُه،ُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَوَاتُهُ»; هر که جانش نزدش کریم و بزرگوار باشد، چشم پوشى از شهوت ها برایش آسان خواهد بود. (نهج البلاغه، ص 555) هم ایشان در جاى دیگرى مى فرمایند: «من کرمت علیه نفسه، لم یهنها بالمعصیة»; هر که جانش در نزدش کریم آمد، آن را با گناه و سرکشى زبون نمى کند. و این گفتار علوى هم کامل کننده همین نکته است که: «من کرمت نفسه، صغرت الدنیا فى عینه»; هر که هر جانش بزرگوار شد، دنیا در چشمش کوچک مى آید. (ر.ک به: آمدى، غررالحکم، ص 231.) «هر کس نفس خود را تزکیه کرده (از گناه پاک سازد)، رستگار شده و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و زیان کار گشته است.
24 ـ پیامبر بزرگوار اسلام و امیرالمؤمنین(علیهما السلام) درباره این مسئولیت بزرگ آموزش و پرورش مى فرمایند: «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته و الامیر الذى على الناس راع و هو مسئول عن رعیته و الرجل راع على أهل بیته و هو مسئول عنهم و المرأة راعیة على أهل بیت بعلها و ولده و هى مسئولة عنهم ألا فکلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته»; همه شما نگاهبانید و همگى در برابر زیر دستان و رعیت خود مسئولیت دارید. زمام دارى که نگاهبان مردم است در برابر شهروندانش مسئول است. هر مردى نگاهبان خانواده خود و در برابر آنان مسئول است. خانم ها هم باید نگاهبان خانواده شوهر خود و بچه ها باشند و در برابر آنان مسئولیت دارند. پس هوشیار باشید که همگى نگاهبانید و همگى در برابر زیردستان و کسانى که سرپرستى شان را به دوش گرفته اید، مسئولیت دارید. (ر.ک: ارشادالقلوب، ج 1، ص 184) بر اساس این فرمایش یکى از مسئولیت هاى بزرگ هم متوجه مربیان و آموزگارانى است که عهده دار آموزش و پرورش فراگیران خود هستند.
امام على بن الحسین(علیه السلام) هم در رساله حقوق خود در این باره این گونه مى فرمایند: «وَ أَمَّا حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِالْعِلْمِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ إِنَّمَا جَعَلَکَ قَیِّماً لَهُمْ فِیمَا آتَاکَ مِنَ الْعِلْمِ وَ فَتَحَ لَکَ مِنْ خَزَائِنِهِ فَإِنْ أَحْسَنْتَ فِى تَعْلِیمِ النَّاسِ وَ لَمْ تَخْرَقْ بِهِمْ وَ لَمْ تَضْجَرْ عَلَیْهِمْ زَادَکَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ إِنْ أَنْتَ مَنَعْتَ النَّاسَ عِلْمَکَ أَوْ خَرِقْتَ بِهِمْ عِنْدَ طَلَبِهِمُ الْعِلْمَ مِنْکَ کَانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَنْ یَسْلُبَکَ الْعِلْمَ وَ بَهَاءَهُ وَ یُسْقِطَ مِنَ الْقُلُوبِ مَحَلَّک»; اما حق فراگیرانى که از تو دانش مى آموزند این است که بدانى خداوند عزیز و جلیل با دانشى که به تو داده و گنجینه هایى که به روى تو گشوده تو را عهده دار آنان قرار داده است. پس اگر در آموزش مردم نیکو و پسندیده رفتار کنى و آنان را به تباهى و گناه و دشوارى و پریشانى نکشانى، خداوند از فضل خود بر تو بیفزاید. اما اگر مردم را از دانشت باز دارى یا هنگامى که فراگیران مى خواهند چیزى از تو بیاموزند آنان را به تباهى و آلودگى بکشانى، بى تردید خداوند دانش و شکوه آن را از تو باز مى ستاند و دیگر در دل هاى مردم جایى نخواهى داشت. (ر.ک: من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 62)
25 ـ «یَأَیهَا النَّاس إِنَّ وَعْدَاللَّهِ حَقُّ فَلا تَغُرَّنَّکمُ الْحَیَوةُ الدُّنْیَا وَ لا یَغُرَّنَّکم بِاللَّهِ الْغَرُورُ»
(لقمان: 33 / فاطر: 5); اى مردم! وعده خداوند حق است، مبادا زندگانى دنیا شما را بفریبد، و مبادا شیطان شما را مغرور سازد.
26 ـ «یَعْلَمُونَ ظهِراً مِّنَ الحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الاَخِرَةِ هُمْ غَفِلُون» (روم: 7); آنان تنها ظاهرى از زندگى دنیا را مى دادند، و از آخرت (و پایان کار) بى خبرند.
«وَ اذْکُر رَّبَّک فى نَفْسِک تَضرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الاَصالِ وَ لا تَکُن مِنَ الْغَفِلِینَ» (اعراف: 205); پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف و آهسته و آرام ، صبحگاهان و شامگاهان یاد کن! و از غافلان مباش! «اقْترَب لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فى غَفْلَة مُّعْرِضونَ» (انبیاء: 1); حساب مردم به آنان نزدیک شده اما آنان در حال غفلت و رویگردانند! «یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لا تُلْهِکمْ أَمْوَلُکُمْ وَ لا أَوْلَدُکمْ عَن ذِکرِ اللَّهِ وَ مَن یَفْعَلْ ذَلِک فَأُولَئک هُمُ الْخَسِرُونَ» (منافقون: 9); اى کسانى که ایمان آورده اید اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نکند، و هر کس چنین کند زیانکار است. «ذَرْهُمْ یَأْکلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الاَمَلُ فَسوْف یَعْلَمُونَ» (حجر: 3); بگذار آنان بخورند و بهره گیرند و آرزوها آنان را غافل سازد، ولى به زودى خواهند فهمید.
27 ـ «کانَ النَّاس أُمَّةً وَحِدَةً فَبَعَث اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشرِینَ وَ مُنذِرِینَ» (بقره: 213); مردم (در آغاز) یک دسته بودند، و تضادى در میان آن ها وجود نداشت. به تدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافات و تضادهایى در میان آن ها پیدا شد، در این حال خداوند، پیامبران را برانگیخت، تا مردم را بشارت و بیم دهند. «رُسلا مُّبَشرِینَ وَ مُنذِرِینَ لِئَلا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلى اللَّهِ حُجَّةُ بَعْدَ الرُّسلِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً» (بقره: 213); پیامبرانى که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند، تا براى مردم بعد از این پیامبران بر خدا حجتى باقى نماند (و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند توانا و حکیم است.
28 ـ «الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ تَطمَئنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِاللَّهِ أَلا بِذِکرِاللَّهِ تَطمَئنُّ الْقُلُوب» (رعد: 28); آنان کسانى هستند که ایمان آورده اند و دل هایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشید با یاد خدا دل ها آرامش مى یابد!
29 ـ «یَبْتَغُونَ فَضلا مِن رَّبهِمْ وَ رِضوَناً، یبتغون فضلا من الله و رضواناً» (مائده: 2 / فتح: 29 / حشر: 8); آن ها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند. «رِجَالٌ لا تُلْهِیهِمْ تجَرَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَن ذِکْرِاللَّهِ» (نور: 37); مردانى که نه تجارت و نه معامله، آنان را از یاد خدا و... غافل نمى کند. «وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَشرِى نَفْسهُ ابْتِغَاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوف بِالْعِبَادِ» (بقره: 207); بعضى از مردم (با ایمان و فداکار، همچون على(علیه السلام)در لیلة المبیت به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر(صلى الله علیه وآله))، جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است. «وَ الَّذِینَ صبرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبهِمْ» (رعد: 22); و کسانى که به طلب رضاى پروردگارشان صبورى کرده اند...
«ذَلِک خَیرٌ لِّلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولَئک هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (روم: 38); این براى آن ها که رضاى خدا را مى طلبند بهتر است و چنین کسانى رستگارانند. «إِلا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَعْلى» (اللیل: 20); بلکه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار برترین است.
30 ـ «إِنَّ اللَّهَ اشترَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسهُمْ وَ أَمْوَلهَُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» (توبه: 111); خدا از مؤمنان جان ها و مال هایشان را خریده به این (بهاء) که بهشت از آن آن ها باشد...
«لِّکَیْلا تَأْسوْا عَلى مَا فَاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِمَا ءَاتَاکمْ وَاللَّهُ لا یحِب کلَّ مخْتَال فَخُور» (حدید: 23); این به خاطر آن است که براى آنچه از دست شما رفته افسوس نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید، و خداوند هیچ متکبر فخرفروشى را دوست ندارد.
31 ـ «وَ أَن لَّیْس لِلانسانِ إِلا مَا سعَى» (نجم: 39); و اینکه براى انسان بهره اى جز تلاش و کوشش او نیست.
32 ـ «وَ لا یَشفَعُونَ إِلا لِمَنِ ارْتَضى» (انبیاء: 28); آنان جز براى کسى که خدا از او خشنود است (و اجازه شفاعتش را داده) شفاعت نمى کنند.
33 ـ قال الصادق(علیه السلام): «طلب الحوائج إلى الناس، إستلاب للعز، و مذهبة للحیاء، و الیأس مما فى أیدى الناس عزد للمؤمن فى دینه، و الطمع هو الفقر الحاضر»; امام صادق(علیه السلام)فرمود: درخواست نیازها از مردم عزت آدمى را از بین مى برد و حیا و پاک چشمى و پاک دامنى را نابود مى کند و در برابر، ناامیدى از آنچه در دست مردم است مؤمن را در دینش عزت مى بخشد و طمعورزى و چشمداشت خود گونه اى از نادارى حاضر است.
و کان أمیر المؤمنین(علیه السلام) یقول: «لیجتمع فى قلبک الافتقار إلى الناس و الاستغناء عنهم، فیکون إفتقارک إلیهم لین کلامک و حسن بشرک، و یکون إستغناؤک عنهم فى نزاهة عرضک و بقاء عزک»; امیرمؤمنان مى فرمود: تلاش کن که در دلت نیازمندى و بى نیازى از مردم را همراه با هم گردآورى. نیازمندى تو به دیگران به این باشد که سخنت با آنان گرم و هموار باشد و با آنان از در گشاده رویى درآیى و بى نیازیت از آنان به این باشد که آبرویت را پیراسته کنى و از آسیب ها دور دارى و عزتت را جاودانى نمایى. (ر.ک: محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 148 و 149.)
34 ـ قال رسول الله(صلى الله علیه وآله): «إن هذا الدین متین فأغلوا فیه برفق و لا تکردهوا عبادة الله إلى عباده فتکونوا کالراکب المنبت الذى لا سفرا قطع و لا ظهرا أبقى»; پیامبر بزرگوار اسلام فرمود: این دین متین است پس با نرمى و مرافقت در آن وارد شوید (رفتار کنید.) بندگان خدا را با اکراه و به گونه اى ناخواسته به عبادت ها وادار نکنید; چرا که عبادت ناخواسته شما را همانند سواره خشمگین و پریشانى مى کند که نه راهى مى پوید و نه توان باقى ماندن بر پشت مرکب را دارد. (در این باره ر.ک: محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 86 و 87.)
35 ـ «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فى الاَرْضِ جَمِیعاً» (بقره: 29); او خدایى است که همه آنچه (از نعمت ها) در زمین وجود دارد، براى شما آفریده است.
«لَقَدْ أَرْسلْنَا رُسلَنَا بِالْبَیِّنَتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَب وَ الْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاس بِالْقِسطِ وَ أَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شدِیدٌ وَ مَنَفِعُ لِلنَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصرُهُ وَ رُسلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِىُّ عَزِیزٌ» (حدید: 25); ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و همراه با آنان کتاب (آسمانى و میزان) براى شناسایى حق و قوانین عادلانه نازل کردیم، تا مردم قیام به عدالت کنند، و آهن را فرو فرستادیم که در آن قوت شدیدى است، و منافعى براى مردم، تا خداوند بداند چه کسى او و رسولانش را یارى مى کنند، بى آنکه او را ببینند، خداوند قوى و شکست ناپذیر است.
36 ـ «وَللَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ» (منافقون: 8); عزت ویژه خدا و رسول او و مؤمنان است. «لَن یجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَفِرِینَ عَلى المُؤْمِنِینَ سبِیلا» (نساء: 141); هرگز خداوند براى کافران نسبت به مؤمنان راه تسلطى قرار نداده است. «وَ أَعِدُّوا لَهُم مَّا استَطعْتُم مِن قُوَّة وَ مِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّاللَّهِ وَ عَدُوَّکمْ» (انفال: 60); در برابر آنان (دشمنان) آنچه توانایى دارید از نیرو (و همچنین) اسب هاى ورزیده (براى میدان نبرد) آماده سازید تا به وسیله آن دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید.
37 ـ پیامبر بزرگوار اسلام فرموده است: «من أصبح و لا یهتمّ بأمور المسلمین فلیس بمسلم»; هر که در حالتى شب را به صبح برساند که به کارها و دشوارى هاى مسلمانان اهتمامى نداشته باشد، مسلمان نیست. (محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 163.)

مبانی و اصول فلسفه آموزش و پرورش از یک چشم انداز دینی 1

مبانی و اصول فلسفه آموزش و پرورش از یک چشم انداز دینی
نوآوری‌های استاد علّامه مصباح یزدی در فلسفه آموزش و پرورش
پیش درآمد
امروزه هنگامی که از مبانی فلسفی آموزش و پرورش سخن می گوییم گروهی از بینش ها و نگرش ها در دنیای فکر و ذهنمان رخ می نماید. این بینش ها و نگرش ها دستاورد تلاش هر فیلسوف برای یافتن پاسخ به چند پرسش کلیدی است. یک فیلسوف آموزش و پرورش پیش از هر چیز باید برای دیگران روشن کند که دریافت و نگرش او از آدمی چیست؟ این دریافت و بینش درباره چگونه دیدن حقیقت انسان، قابلیت ها و توانایی های او، هدف گذاری های آموزشی و پرورشی، راهبردها و راه کارهای دست یابی و رسیدن به این هدف ها، چگونگی بستر رشد و حرکت انسان به سوی هدف یا اهداف آموزشی و پرورشی است. این دیدن و توصیف می تواند با رویکردی درون دینی یا برون دینی انجام شود. ترسیم یک نظام آموزشی و پرورشی در کنار دیگر مؤلفه ها دست کم بر این پیش نیازهای بینشی یا نگرشی استوار است. اما چه بسا اثرگذاری یا دخالت دادن این پیش نیازها از سوی بنیان گذاران یک نظام آگاهانه نباشد و یا اینکه کسی آشکارا از آن ها حرفی نزند!
در این نوشتار من کوشیده ام با مشورت با نوشته ها، گفته ها، موضع گیری ها و یا پاسخ هایی که استاد فرزانه ما حضرت آیة اللّه مصباح یزدی (زید عزه العالی) به پرسش های رودر رو یا پرسش های اینجا و آنجا داشته اند، به یک نظریه پردازی فرضیهوار در فلسفه آموزش و پرورش برسم. تلاش من این بوده که ببینم استاد در ابراز دیدگاه های خود کجاها از دیگران فاصله گرفته اند و کجاهای حرفشان با دیگر فیلسوفان آموزش و پرورش یکی است یا هم پوشی دارد.
کاوش های نظری من نشان داد که در بیشتر جاها ایشان کوشیده اند دریافت و برداشت خود از مبانی و اصول فلسفی یک نظام اسلامی آموزش و پرورش را به دست دهند. این برداشت ها بر برخی از کریمه های قرآنی، گفته های پیشوایان معصوم و یافته های فلسفی ایشان در باب انسان شناسی، معرفت شناسی و ارزش شناسی تکیه دارد.
برجسته سازی اسلامیت مبانی و اصول آموزش و پرورش که زیرسازهای نخستین پردازش یک نظام آموزشی و پرورشی اسلامی است، دغدغه اصلی استاد مصباح بوده است. در این راستا ایشان می کوشد با تبیین این اصول و مبانی، نظام اسلامی آموزش و پرورش را از دیگر نظام ها جداسازی و مرزبندی کند. یادآوری می کنم که استاد مصباح در یک دست نوشته جالب و خواندنی خود که اخیراً به دستم رسید خودشان مبانی و اصول اسلامی فلسفه آموزش و پرورش را در دوازده محور ترسیم و قلمی می کنند. این محورها به توصیف دیدگاه اسلامی ایشان درباره حقیقت انسان، توانایی ها و قابلیت های شخصیت وی، هدف آفرینش انسان، کمال پایانی که انسان ها در گذر زندگی خود می توانند به آن دست یابند، مسیر حرکت و چگونگی دست یابی به آن اهداف می پردازد.
نکته ای که ایشان بر آن پای می فشارد این است که در یک نظام آموزشی و پرورشی اسلامی هدف پایانی چیزی جز فراهم آوردن هر چه بیشتر زمینه تکامل و تعالی انسان ها برای خداگونه تر شدن نیست و اگر از هدف های کاربردی یا خردتری در کنار و یا در زیر این هدف پایانی سخن می گوییم، این هدف ها میانی و زمینه سازند و به ناچار باید در راستای آن هدف پایانی قرار گیرند.
مبانی دوازده گانه فلسفه اسلامی آموزش و پرورش
1. چیستی انسان
از یک چشم انداز اسلامی، آدمی تنها همین بدن یا اندام حس شدنی نیست. آدمیان از موهبتی الهی و ماورایی برخوردارند که پس از مرگ و متلاشی شدن بدن آنان برجای می ماند و بلکه همیشگی و جاودانی است و سعادت یا شقاوت ابدی آنان را بر دوش می کشد. 1 از این نگاه اسلامی، انسانیت و حقیقت آدمیان به «روان» آنان یا به زبان قرآن کریم به «روح» آنان است و بدن ابزاری برای فعالیت ها و یا مرکبی برای سیر و حرکت آنان است. ارزش گذاری و تلاش برای سلامت، نگهداری و توان مندی بدن هم یک ارزش گذاری ابزاری و مرکب گونه است. در این نگرش، رسیدگی به بدن تا جایی ارزشمند است که در راستای رشد و تکامل روح باشد.
2. سرآمدی هستی شناختی انسان در جهان
در زبان و ادبیات قرآن کریم داستان آفرینش انسان داستانی ویژه و شگفت انگیز است. خدای متعال آدمی را در میان موجودات این جهان از توانایی ها و قابلیت های ویژه ای برخوردار نموده است. از این رو، او به گونه چشمگیری از دیگر آفریدگان متفاوت و جدا شده است. چگونگی و شمار اندام های بیرونی و درونی به ویژه مغز و دستگاه عصبی او از ظرافت و ویژگی خاصی برخوردار است. این ویژگی ها به وی توانش ها و قابلیت های بدنی و روانی خیره کننده ای داده است که در هیچ موجود دیگری یافت نمی شود. این توانش ها و ویژگی ها به وی جایگاه ویژه ای در میان دیگر موجودات داده است. اگر چه تن و روان آدمی از دل همین طبیعت سر می زند، می شکفد و می بالد اما با تکیه بر این توانش ها او می تواند جهان پیرامون خود را دستکاری کند و آن را آن گونه که می خواهد، به کار بگیرد. در ادبیات قرآن کریم دادن این ویژگی ها و توانش ها گونه ای از کرامت بخشی و بزرگوارسازی هستی شناختی است که خداوند بدان وسیله آدمیان را از دیگر موجودات سرآمدتر و توان مندتر ساخته است و از داشته های نخستین بهتر و بیشتری برخوردار ساخته است. 2
3. توانش خودگردانی و خود سامانی آگاهانه
خدای متعال آدمیان را به گونه ای آفریده است که هماره خود را بر سر دو راهی ها می بینند. هر یک از این دو راهی ها بیکران و مرزناپذیر است. همه توانش ها و قابلیت هایی که خدای بزرگ به آدمیان داده است، دستمایه های تکوینی و فطری آنان برای حرکت به سوی یک هدف پایانی است. به کارگیری این دستمایه های خدادادی و چگونگی بهرهوری از این داشته ها به گزینش، اراده و اختیار آنان وانهاده شده است. آدم ها می توانند از این دستمایه ها برای کمال و تعالی خود بهره بگیرند و به سعادت جاودانه برسند و می توانند آن ها را در راه سقوط و وانهادگی خود به کار برند تا آنجا که از حیوانات درنده هم فروتر روند و به شقاوت و پستی برسند. 3
هم از این روست که آدمی میان یک دو راهی که یکی به کمال و سعادت بی پایان وی و دیگری به پستی، سقوط و کیفر همیشگی او می انجامد، باید گزینش کند. 4 ارزش و بزرگی انسان در این نگاه قرآنی به گزینش راه تقواست. 5 چون گزینش راه زندگی به اختیار و انتخاب انسان ها وانهاده شده، همه آدم ها دارای ارزش مطلق و یکسانی نیستند. کسانی که ایمان بیاورند و کارهایشان شایسته و درست باشد گرامی و ارزشمندند و کسانی که به کفر و سرکشی روی آورند، بی مقدار و بی ارزشند. هر یک از این دو گروه بسته به سطح و چگونگی گزینش خود به جایگاه و مرتبت ویژه ای می رسند. 6
4. هدف پایانی از آفرینش انسان
خدای متعال آدمی را با ویژگی ها و ظرفیت هایی آفریده که می تواند با کمک گرفتن از آن ها در بستر رشد و تکامل پیش رود. آدمی در سایه تلاش ها و فعالیت های آگاهانه و اختیاری خود به شکوفایی های چشمگیری دست می یابد. 7 این شکوفایی ها همان صعود به قله های کمال و رشد یافتگی است. این قله ها به صورتی طولی، درجه بندی شده و در یک سیر صعودی در پیش روی انسان قرار گرفته است. اما همه این کمالات طولی هدف های نخستین یا میانی هستند که آدمی با دستیابی به آن ها خود را برای صعود به قله بالاتری آماده و توانمند می بیند. در پس این رشد و شکوفایی برای آفرینش انسان یک هدف پایانی هم ترسیم شده است. نزدیکی (قرب) به خدا و خداگونه شدن که دستاورد شکوفایی همه ظرفیت ها در سایه ایمان و عمل صالح روی می دهد آخرین هدف آفرینش انسان است.
انسان می تواند تا قله خداگونه شدن پیش رود و شایسته درک و دریافت فیوضات و هدیه های بزرگ آسمانی شود. این شایستگی همان دستیابی به مقام قرب (خداگونه شدن) است که با سعادت همیشگی و جاودانی انسان همراه است. از آنجا که این سیر و حرکت گزینشی، آگاهانه و آزادانه است، ناچار باید همواره مسیر و امکانات و فرصت هایی نیز در جهت مخالف برای آدمی فراهم باشد که به شقاوت و دون مایگی و عذاب و کیفر همیشگی او بینجامد. 8 بر سر این دو راهی، این آدمی است که برمی گزیند و آینده خویش را شکل می دهد. اراده، اختیار، آگاهی، آزادی، شیطان، توانش های درونی و بیرونی و اندام های بدنی و هزاران داشته الهی دیگر پیش نیازهای تلاش و پویش انسان در این راه دراز و تمام ناشدنی است که خدای متعال با آفرینش انسان آن ها را برای وی فراهم آورده است.
5. زندگی این جهانی بستر آزمون انسان و آخرت‌سازی
اگر در نظام انسان شناختی اسلامی اهداف میانی و هدف پایانی آفرینش انسان را در ذهن مرور کنیم، درمی یابیم که زندگی این جهانی انسان برهه ای کوتاه و زمینه ای است که آدمیان باید از آن برای خودسازی، خودشکوفایی و پرورش دادن و شکوفایی استعدادها و ظرفیت های خود بهره گیرند. فهم درست این پیوستگی، رابطه زندگی این جهانی و آن جهانی انسان را برای ما آشکار می کند. این رابطه این گونه است که تلاش ها و کارکردهای این جهانی ما به پیامدهای همیشگی و جاودانی دوگانه ای در سرای دیگر می انجامد. آدمیان در سرای دیگر به پیامدهای رفتار و کردار این جهانی خود پی می برند و از آن ها برای زندگی آن جهانی خود بهره می گیرند. اگر بشر در این جهان مسیر رشد و تقوا را پیش گرفته باشد، در سرای دیگر به نعمت و رحمت جاودانی دست می یابد. از سوی دیگر اگر در این جهان در بستر فجور، تباهی و سرکشی علیه خدا گام زده باشد، به کیفر و هلاکت همیشگی فرو می غلتد. در ادبیات قرآن کریم، زندگی این جهانی «دار آزمون و آزمایش» 9 برشمرده شده است. در این کوران آزمایش نیکوکاران از تبه کاران جدا می شوند و هر گروه در سرای دیگر به آن چه خود کشته اند و سزاوار آنند، دست می یابند.
6. ابزارها و دستمایه انسان برای حرکت به سوی کمال پایانی
اگر پیش فرض ما این باشد که سیر و حرکت انسان به دو سوی کمال و سعادت یا شقاوت و دون مایگی بر رفتارهای آگاهانه و آزادانه وی تکیه دارد، پس کارها و رفتارهای درونی (همانند کفر و ایمان) و رفتارهای بیرونی آدمی ابزار حرکت وی به یکی از این دو سو است. 10
اما نکته اینجاست که هر اندازه کارها و رفتارهای ما آگاهانه تر و آزادانه تر باشد، نقش بیشتری بر آینده ما دارد و حرکت ما به یکی از این دو سو شتاب بیشتری می یابد.
در زبان قرآن کریم بدون سر زدن چنین رفتارهایی هیچ خیر و یا شر اخلاقی برای انسان پیدا نمی شود. شایستگی رسیدن انسان به پاداش و کیفر هم بر چگونگی همین رفتارها تکیه دارد. 11
7. پیش نیازهای رفتار و کارکرد آگاهانه و آزادانه انسان
رفتارهای آزادانه و آگاهانه انسان که تبلوری از حرکت و تکاپوی صعودی (بالا رونده) یا نزولی (پایین رونده) اوست از کشش ها و گرایش های غریزی و فطری وی سرچشمه می گیرد. چگونگی جهت دهی به این گرایش ها و کشش ها در گرو برخورداری و بهره بری از گروهی از دانش ها، بینش ها و پذیرفتن و پایبندی به یک نظام ارزشی ویژه است. 12 افزون بر این، رفتارهای بیرونی انسان نیازمند برخورداری از امکانات و داشته های طبیعی (اندام ها) و اجتماعی (خانواده، آموزش و پرورش، زندگی اجتماعی) و فراهم شدن دیگر زمینه ها و شرایط بیرونی نیز هست.
8. کمترین پیش نیاز گزینش آگاهانه و مسئولیت پذیری انسان
از آغاز نوزادی تا هنگام مرگ و در فرایند فراگیر رشد، رفتارهای انسان از ساده ترین شکل به پیچیده ترین شکل دگرگون می شود. نخستین گونه های رفتاری آدمی همانند آنچه در دوران نوزادی و شیرخوارگی از وی سر می زند از گرایش های غریزی و شناخت های ساده حاصل از تجربه های نخستین و با بهره گیری از شرایط بیرونی مادی که چه بسا بدون اختیار فراهم شده است، مایه می گیرد. اگر چه گاهی این گونه رفتارها هم همراه و برخاسته از نوعی گزینش و انتخاب است اما این رفتارهای غریزی نخستین، نقش تعیین کننده ای در سعادت و شقاوت ابدی انسان ندارد. راز این بی نقشی و یا کم نقشی این است که معمولا این رفتارها از آزادی و آگاهی کافی برخوردار نیست. یعنی ما در بروز و ابراز این رفتارها نقشی نداریم; چرا که این رفتارها بازتابی و خالی از گزینش آگاهانه است. هدایت این رفتارها زیر نفوذ اجتناب ناپذیر غریزه است.
هم پای رشد و شکوفایی انسان، رفتارهای وی اندک اندک پیچیده تر می شود و نقش انگیزش ها و گرایش های آگاهانه و دخالت دانش ها و بینش ها و نیز فراهم آمدن شرایط بیرونی و ابزارهای کمک کننده بیشتر و گزینش ها و انتخاب های آگاهانه انسان بیشتر و پررنگ تر می شود. در این برهه رشد، انسان می تواند خیلی از چیزها را دستکاری کند و در رفتارهای خود و نیز رفتار دیگران اثرگذار شود. فراهم آمدن این امکانات و توانش ها زمینه را برای برداشتن قدم های بلندتر و سرنوشت ساز مهیا می کند. در این هنگام آدمی احساس می کند که به رشد عقلانی و خردی کارآمد دست یافته است و خود را بالنده و خردمند می یابد. در دین اسلام هم این برهه هنگامه ای است که نوجوان پسر یا دختر شایستگی تکلیف و مسئولیت پذیری پیدا می کند. در زبان قرآن کریم فرا رسیدن این مقطع رشد، هنگامی است که پیش نیازهای گزینش های آگاهانه و مؤثر در سعادت و شقاوت وی فراهم آمده و آدمی خود را برای مسئولیت پذیری آماده می بیند. 13
9. رابطه تفاوت های فردی و سطح مسئولیت پذیری
آدمیان از نظر بهره مندی از سرمایه های خدادادی چه در نیروها و توانایی های بدنی و چه در توانش های روانی یکسان نیستند. برخورداری آنان از نعمت های طبیعی و اجتماعی و ابزارهای مورد نیاز در فعالیت های بیرونی نیز متفاوت است. این گوناگونی ها ناشی از یک نظام علّی و معلولی حاکم بر جهان و برخاسته از تدبیر حکیمانه خداوند متعال است. 14 خدای متعال این جهان و گستره زندگی انسان را هنجارمند و متکی بر قانون آفریده است. بر اساس این تفاوت ها چگونگی و میزان مسئولیت ها و نیز گستره زمینه ها، امکانات و فرصت های تکامل یا تنزل در انسان ها گوناگون است. اما قانون عادلانه خداوند این است که هر کس به میزان توانایی ها و ظرفیت ها و در محدوده امکانات و فرصت های گزینش خود 15 در برابر خداوندی که این نعمت ها را به وی داده است، مسئول و پاسخ گو است. 16 بر پایه این حکمت عادلانه است که برد و سطح تکامل با برد و سطح سقوط و تنزل متعادل و متوازن است.
10. جایگاه و نقش معلم و مربّی در فرایند کمال یابی
آموزش پذیری و تربیت پذیری دو ویژگی مهمی است که خدای متعال در آماده سازی آدمیان برای کمال یابی به آنان ارزانی داشته است. انسان ها می توانند برای دست یابی به دانش ها، بینش ها و ارزش ها و نیز در راستای شکوفاسازی استعدادها و قابلیت های خود از دیگران (مربّی و معلّم) کمک بگیرند و همیشه و همه جا خود را در بستر درازناک آزمون و خطا قرار ندهند. آدمیان می توانند اشتباهات و کج روی های خود را با بهره گیری از معلمان، تصحیح و جبران کنند. آنان می توانند با این روش از افتادن در دام لغزش ها و بن بست ها پیشگیری کنند. جایگاه و نقش ویژه معلّم و مربّی در نظام آموزشی و پرورشی اسلامی رهین امدادهای آموزشی و پرورشی آنان برای گسترده تر ساختن برد شناخت و توان خردورزی فراگیران است. 17 این توانش شناختی آنان را در گزینش بهینه تر و رفتاری کارآمدتر یاری می دهد. شایسته است در همین بزنگاه مربیان و آموزگاران الهی را از کسانی که دغدغه دینی ندارند در انگیزه و رفتار جداسازی کنیم. آنچه در پی می خوانید تصویر و توصیف ما از مربی و آموزگار با گرایش و رویکرد دینی است.
مربیان و معلمان با عرضه آموزش ها و معارف مفید و ارزشمند به فراگیران دامنه خردورزی و مهارت اندیشهورزی آنان را گسترش و تعالی می دهند. اینان به فراگیران می آموزند که پیروی و پای بندی به ارزش های الهی بر گرایش ها و هوس های پست زمینی برتری دارد. مربیان همچنین فراگیران را به گونه ای می پرورند که بتوانند غرایز و گرایش های خود را مهار و آن ها را به گونه ای درست و موزون پاسخ بگویند. دستاورد دیگر این پرورش این است که فراگیران می توانند بر خواسته ها و هوس های زودگذر خود تسلط یابند و آن ها را در راه کسب ملکات برتر اخلاقی همانند ایثار و فداکاری و در یک کلمه در راه خداپرستی به کار گیرند.
هدایت فراگیران به مهارت خودگردانی خدامحور و مهار گرایش هاوانگیزش ها، هدف و دغدغه اصلی مربیان الهی است. آنان می کوشند بدینوسیله فراگیران را در دستیابی به هدف پایانی آفرینش یاری دهند و آنان را در راه دستیابی به این کمال گام به گام رهنمون و امدادگر باشند. رسیدن به این هدف هنگامی روی می دهد که فراگیر احساس کند می تواند روی پای خود بایستد و خود عهده دار تکامل و تعالی خود شود. 18
11. زندگی اجتماعی: بستر اجتناب ناپذیر کمال و رشد انسان
از روزی که آدمیان به این کره خاکی آمده اند با هم و در کنار هم زیسته اند. حضرت آدم(علیه السلام) یعنی نخستین انسان نیز خود پیامبر و برخوردار از منشور آسمانی زندگی جمعی بوده است. اگر آدمیان بخواهند از زندگی خود لذت ببرند و حتی امکان زندگی برایشان فراهم باشد و از عهده تأمین نیازمندی های گوناگون زندگی که روز به روز بیشتر و پیچیده تر می شود، برآیند و با خطرها و آسیب هایی که آنان را تهدید می کند، مبارزه کنند، ناچارند با همنوعان خود همکاری و هم زیستی کنند. تأمین این پیش نیازها از آغاز زندگی آدمیان بر روی این کره خاکی، آنان را وادار کرده که با هم و در کنار هم زندگی کنند. زندگی با هم و در کنار هم، آدم ها را وادار کرده که کارها و مسئولیت ها را میان خود تقسیم کنند و هر کسی به فراخور توانایی اش به کاری تن دهد. افزون بر این تقسیم کار، منافع، زاد و توشه ها و دستاوردها هم باید به گونه ای عادلانه و به دور از ستم و بهره کشی میان آنان تقسیم شود.
تدارک این پیش نیازهای تو در تو و در هم تنیده نخست انسان ها را به فکر وضع کردن مقررات، قوانین و قراردادها و سپس در اندیشه تن دادن به دولت یا دستگاهی که این مقررات را اجرا و از نادیده انگاری یا زیر پا نهادن آن پیش گیری کند، فرو برده است. با آنکه امروزه ما به ضرورت تأمین این پیش نیازها عادت کرده ایم و هرگز فکر زندگی در تنهایی را نمی کنیم اما اگر روزی یکی از این ارکان زندگی اجتماعی به هم بخورد، زندگی همه ما دچار هرج و مرج می شود و بودن و آفرینش انسان و حرکت وی به سوی کمال و رشد بی معنی می شود. از این رو، زندگی اجتماعی از پیش نیازهای تردیدناپذیر و اجتناب ناپذیر زندگی انسان و حرکت او به سوی تکامل است.
فردگرایی، گوشه نشینی و زندگی فردی و سر در لاک نه تنها ادامه زندگی را برای ما دشوار و گاه ناممکن می کند که چه بسا در این گیر و دار جامعه از همکاری و توانش های ویژه گوشه نشین ها محروم شود. هیچ یک از این دو بحران پذیرفته خرد انسان نبوده و بر خلاف حکمت و مصلحت آفرینش انسان نیز هست; چرا که در بستر زندگی اجتماعی و همگرایی است که آدم ها زمینه بروز رفتار اجتماعی و خودشکوفایی را پیدا می کنند. در گیر ودار همین رفتارهای جمعی و برخوردهاست که فرصت گزینش و آزمایش برای آدمیان فراهم می شود و بسیاری از قابلیت های آنان امکان بروز و شکوفایی می یابد. 19
12. مسئولیت پیراسته سازی و نگاه بانی از زندگی اجتماعی
گفتیم راه زندگی انسان در این جهان دو سویه است. آدمی ناچار نیست که ناخواسته و بر ناگزیده پای در راهی بنهد. گزینش مسیر و جهت زندگی به خود انسان ها واگذار شده است، آدمیان با گزینش آگاهانه و آزادانه خود به سوی خوب و بد می روند. در کشاکش این گزینش های فردی و جمعی در میان افراد و گروه ها همیشه کسانی پیدا می شوند که نه تنها بر خلاف مصالح شخصی خود قدم برداشته و به شقاوت و هلاکت فرو می غلتند که مزاحمت ها، دشواری ها و چالش هایی برای دیگران نیز فراهم می کنند و خار سر راه کمال و رشد دیگران می شوند. گاهی در جامعه افراد یا گروه هایی پیدا می شوند که دست خود را به ستم و تجاوز در حریم و حقوق دیگران می آلایند و راه کمال و رشد آگاهانه را برای دیگران می بندند. با آنکه زندگی اجتماعی یکی از بسترهای رشد و کمال آدمیان است اما گاهی این بستر از سوی سودجویان با تهدید یا خطر روبه رو می شود. افراد یا گروه هایی که با پای اختیار و آزادی وارد این بستر می شوند چه بسا خود و دیگران را آلوده کنند و به ستم بکشند. برای این احتمالات هم باید چاره ای اندیشید و موانع را از سر راه برداشت.
اگر در این بزنگاه اقدام مؤثری برای چنین سرکشان و ستمگرانی انجام نگیرد و به راه درست زندگی هدایت و بازگردانده نشوند 20 و یا در حمایت از محرومان و مظلومان از ستمشان پیش گیری نشود، دیری نمی پاید که سراسر جهان را ظلم و ستم فرا می گیرد و زمینه رشد و کمال برای کسانی که خیرخواه و آماده رشد هستند، باقی نمی ماند. 21 این پیش گیری یا رویارویی یکی از مسئولیت های بزرگ اجتماعی است که پیش نیاز آموزش و پرورش بهینه شهروندان جامعه دینی است. امر به معروف و نهی از منکر و سرانجام جهاد از احکام مهمی است که در یک نظام اسلامی برای نگاه بانی و تدارک امنیت شهروندان از سوی اسلام پیش بینی شده است. این احکام فراهم آورنده یک بستر سالم اجتماعی برای رشد و کمال انسان هاست. مسلمانان و دولت اسلامی هر یک به نوبه خود باید باری و سهمی از این مسئولیت رابه دوش بکشند. بدین ترتیب، گونه هایی از مسئولیت های اجتماعی برای افراد، گروه ها و ارگان ها در دو بخش دولتی و خصوصی، رسمی و غیر رسمی ثابت می شود.
اصول کاربردی آموزش و پرورش در اسلام
استاد فرزانه ما تاکنون دوازده محور کلیدی را به عنوان زیر سازهای نظام آموزش و پرورش دینی برشمردند و پیرامون هر یک بیان کوتاه توصیف گونه ای داشتند. این زیرسازها همگی نظری، کلان و از قبیل بینش و نگرش بودند. چنان که دیدیم این زیر سازها بر پیام پیدا و پنهان برخی از کریمه های قرآنی و روایت هایی از پیشوایان معصوم تکیه داشت. اگر این زیرسازها را خوب و درست فهمیده باشیم و یا در زیرساز بودن آن ها با ایشان همراه و همگام باشیم، می توانیم از اینجا به بعد میان نظریه و عمل پل بزنیم. زیر سازهای بالا گروهی از بینش ها و نگرش هایی بودند که نگاه ما را به انسان و زندگی او و چگونگی فرایند عمومی آموزش و پرورش او توصیف می کردند. با داشتن این بینش و تلقّی می توان به عرصه زندگی بیرونی انسان پل زد. از دل این زیرساز می توان اصولی را بیرون کشید که پیامد کلی و کاربردی همان زیر سازها هستند و فرایند آموزش و پرورش را بهینه و کیفی می کنند. استاد این اصول را اصول کاربردی آموزش و پرورش اسلامی نام داده اند. با آنکه این اصول کاربردی اند اما همچنان کلی و فراگیرند. این کلیت، اصول را از روش ها و راهکارهای خردتر جدا می کند. کلی بودن این اصول به خاطر تعمیم پذیری آن هاست. با هم این اصول را پی می گیریم:
1. ارزیابی درست از نیازهای مادی و معنوی انسان
در یک نظام آموزش و پرورش اسلامی برنامه ریزی ها، سیاست گذاری ها و تعیین محتوای آموزش و پرورش و از آن بالاتر رفتار و کارکرد آموزگاران و مربیان در برابر فراگیران باید به گونه ای باشد که فراگیران، اصالت جنبه روحی و معنوی را در زندگی خود بفهمند و همواره به نیازهای مادی به عنوان ابزار و وسیله (و نه به عنوان هدف) بنگرند. 22 البته پافشاری بر این اصل به معنی موضع گیری های افراطی و سرکوب گرانه در برابر نیازهای مادی یا معنوی نیست. زیاده روی و افراط در ابزارانگاری بدن می تواند فراگیران را با اختلالات جسمی و ناهنجاری های روانی جبران ناپذیری روبه رو کند.
اگر سیاست گذاری ها، برنامه ریزی ها و یا آموزش ها و رهنمودهای مربیان و آموزگاران زاهدانه و زهدگرایانه باشد چه بسا فراگیران را از رعایت اصول بهداشت و پرورش بدن و فراهم آوردن بهرهوری های بدنی همانند تغذیه درست و کامل، تفریح، ورزش و لذت جویی هایی که پیش نیاز سلامت و نشاط بدن است، دور دارد. نگرش ابزاری به بدن نباید به قیمت رها کردن آن یا بی تفاوتی در تأمین خردمندانه و واقع گرایانه نیازهای آن باشد. اصالت نگری درباره روان و رشد و کمال آن، ما را بر آن می دارد که در قلمرو تأمین نیازهای بدن درجا نزنیم و پس از این فراهم آوری، فراگیران را به صعود به قله کمال انسانی که رشد و شکوفایی روان و قابلیت های آن است، تشویق کنیم و سرمایه گذاری های کلان تر و ماندگارتر را به این هدف برتر اختصاص دهیم.
2. آگاه ساختن و برانگیختن احساس کرامت و عزت نفس در فراگیران
در بخش زیرسازها گفتیم که آدمی در میان دیگر آفریدگان بی شمار خداوند، جایگاهی بس ویژه دارد. خدای متعال به آدمیان نعمت های ویژه ای عطا فرموده که با داشتن این نعمت ها از توانش و ظرفیت های چشمگیر و بالایی برخوردار شده اند. نعمت های بدنی و روانی و نعمت های بیرونی و اجتماعی به زندگی انسان برجستگی و به او توانایی چشمگیری داده است که می تواند در هرکجای این طبیعت بزرگ تصرف کند. از این رو، مربیان و آموزگاران باید به گونه ای احساس کرامت و عزت را در فراگیران برانگیزند که باورشان شود که دست یازیدن به کارهای پست به منزله آلوده کردن گوهر انسانیت است. پیروی کردن از خواسته های نفسانی چیزی جز برده ساختن و زبون کردن عقل و روح ملکوتی و الهی در انسان نیست. 23
از سوی دیگر، فراگیران باید بیاموزند که اندام های بدن و توانش های روانی آنان و نعمت های گوناگون بیرونی، همگی امانت های الهی در دست آنان است که باید بهرهوری و به کارگیری آن ها به گونه ای باشد که در راستای رضایت و خوشنودی صاحب و مالک حقیقی آن ها یعنی خدای متعال باشد. وگرنه هرگونه تصرف در این نعمت ها خیانت در امانت است. مهم تر آنکه آموزگاران و مربیان خود باید به فراگیران به دیده امانت های بزرگ الهی بنگرند و در برابر آنان احساس مسئولیت بنمایند. فراگیران امانت هایی هستند که باید برترین آموختنی ها با بهترین شیوه ها به ایشان آموزش داده شود و به نیکوترین گونه پرورش داده شوند. 24 آموزش و پرورش با تکیه بر این اصل باید تأمین کننده کرامت و عزت فراگیران و بازکننده راه گزینش درست برای آنان باشد. به کارگیری این اصل فراگیران را از به هدر رفتن، نادیده انگاشته شدن و به بیراهه افتادن باز می دارد. این اصل فراگیران را از درون و مربیان را از بیرون بر می انگیزد که حرکتی پر شتاب تر و در جهت هدف آفرینش داشته باشند.
3. هشداردهی و غفلت زدایی
در بخش زیر سازها گفتیم که خدای متعال آدمیان را آزاد و برخوردار از توانش گزینش بر سر دوراهی ها یا چند راهی ها آفریده است. آدمیان در زندگی خود در یافته اند که هماره بر سر یک دو راهی قرار گرفته اند که یکی به کمال جاودانه و بیکران و دیگری به افول و از دست رفتن همیشگی و بی مرز می انجامد. از این رو، یکی از مهم ترین اصول آموزش و پرورش، هشداردهی و غفلت زدایی از انسان است.
انسان ها باید دریابند که موقعیت این جهانی آنان بس خطیر و آسیب پذیر است. به رغم آنکه آدمیان از ویژگی ها و بهره مندی های شاخصی برخوردارند اما نباید به کرامت و بهره مندی هستی شناختی خود مغرور و فریفته شوند. 25 امروزه اندیشمندان انسان گرا همین بهره مندی ها را راز برتری و شاخص بودن و مایه افتخار ابدی آدمیان بر شمرده اند. آنان بر این باورند که انسان ها همین که انسان اند در مرکز هستی واقع شده اند و همه چیز باید به سود آنان و در راستای تأمین منافع آنان سوق داده شود. این فریفتگی آنان را به غفلت و غروری کشانده که همه زندگی رابه بیهودگیولذت طلبی می گذرانند. 26
در چشم انداز انسان شناختی اسلامی، خدای متعال آدمیان را از کشش ها و گرایش هایی برخوردار ساخته که می تواند دستمایه کمال و رشد آنان باشد. کشش های درونی همانند سودگرایی، کمال جویی و زیان گریزی برخی از کشش های درونی و فطری انسان است که آدمیان همگی آن ها را در نهاد خود تجربه می کنند. این گرایش ها و کشش ها ابزار حرکت و بلکه شتاب دارتر شدن حرکت تکاملی انسان است. آموزش های قرآنی 27 و پیام های تربیتی برگرفته از روایات رسیده از پیشوایان معصوم یادآور و گوشزدکننده کارآمدی و برد این گرایش ها در بستر کمال و رشد انسان است.
4. زنده نگاه داشتن یاد خدا در دل ها
در نظام انسان شناختی دینی، هدف آفرینش انسان رسیدن به منزلت و جایگاه بلند قرب الهی و خداگونه شدن انسان هاست. در همین راستا یکی از اصول کاربردی نظام آموزش و پرورش دینی این است که این هدف باید همیشه و هماره به فراگیر گوشزد شود تا یاد خدا و هوشیاری نسبت به هدف در ذهن و دل او زنده و انگیخته باشد. زندگی این جهانی، زیبایی ها، فراز و نشیب ها و پیچ و خم های آن ممکن است آدمیان را از این هدف و توجه به آن باز دارد. زنده کردن یاد خدا در ذهن و دل فراگیران نه تنها آنان را به هدف آفرینش و راه رسیدن به آن متوجه می کند که مایه آرامش روانی آنان خواهد بود. 28
فراگیر ذاکر، در رویارویی با چالش ها و دشواری های زندگی خود را تنها و بی پناه نمی داند. یاد خدا او را مطمئن ساخته که منبع همه توانایی های هستی، مالک و مدبر زندگی او است. زندگی همه انسان ها به سمت هدف حکیمانه ای پیش می رود. باورمندان در پیچ و خم زندگی خود را به منبع خوبی ها و توانایی ها متکی می دانند. از این بالاتر زنده بودن و فعال بودن یاد خدا در ذهن و دل فراگیران در بستر زندگی همانند یک قطب نما عمل می کند. فراگیر با کمک یاد خدا می تواند مسیر درست را برگزیند و یا اگر به بیراهه رفته به راه اصلی که به هدف آفرینش ختم می شود باز گردد. اگر ذهن و دل فراگیر به یاد خداوند زنده شد، بخش انگیزشی و گرایشی فضای روانی او صبغه الهی می یابد و فراگیر انگیزه ها و گرایش هایش را خدامحور می کند و این خدامحوری به رفتارها و انگیزه های او ارزش الهی و ماندگار می بخشد. 29
5. دادن متناهی و گزینش و دریافت نامتناهی
از دیگر اصول کاربردی نظام آموزش و پرورش اسلامی این است که فراگیران باید به گونه ای آموزش و پرورش شوند که بتوانند ماندنی و تمام شدنی را بشناسند و هنگام گزینش و رفتار، تمام شدنی ها را با ماندنی ها داد وستد کنند. در جهان بینی اسلامی زندگی این جهانی درآمد و زمینه ساز زندگی جاودانی سرای دیگر است. هیچ چیز این جهان از خوبی ها و بدی هایش ماندنی و همیشگی نیست. زندگی ماندنی و همیشگی تنها در سرای دیگر معنا می یابد. پس انسان ها باید از این جهان برای ساختن جهان دیگر خود بهره بگیرند و آن را آن گونه که خود می خواهند، بسازند. این نگرش انسان مسلمان را بر آن می دارد تا در این جهان به گونه ویژه ای رفتار کند و گرایش ها و رفتارهای خود را بر پایه دو اصل زیر که برگرفته از آن بینش زمینه انگارانه و فناپذیر زندگی این جهانی است شکل دهد:
1. هیچ یک از خوشی ها و رنج و دشواری این جهانی ماندنی و اصیل نیست. پس فراگیر نه باید به خوشی های این جهان دل ببندد و نه از رنج ها و دشواری های آن بهراسد. 30 دغدغه انسان مسلمان تلاش برای رسیدن به خوبی ها و خوشی های پایدار و دوری گزیدن از دردها و رنج های براندازنده و تباه کننده است. زندگی و عمر آدمی ارزش ویژه و پر بهایی دارد. هر انسان با کاربست درست فرصت های زندگی و عمر خود در کارهای خداپسند و خدامحور می تواند به سعادت و نیک بختی همیشگی در سرای دیگر دست یابد. در برابر اگر از ارزش واقعی عمر و زندگی خود غافل بماند و آن را هزینه این جهان کند یا در فساد و تباهی بگذراند، دستاوردهایش به زودی تمام می شوند و به شقاوت جاودانی دچار می شود. از این روست که در نظام انسان شناختی اسلامی ارزش هر لحظه عمر انسان با خروارها طلا و الماس هم سنجش پذیر نیست.
6. کمک به فراگیران برای رسیدن به استقلال شخصیت و دور شدن از وابستگی
بر پایه آموزه های انسان شناختی اسلامی رسیدن به کمال و سعادت جاودانی در هر کس در گرو تلاش ها و رفتارهای آزادانه و آگاهانه او است. 31 بر این آموزه زیربنایی تا آنجا پافشاری می شود که حتی شایستگی رسیدن و دریافت شفاعت در این یا آن جهان نیز به کارهای شایسته ما بسته شده است. 32 بر اساس این زیربنای انسان شناختی، اصل آموزشی و پرورشی مهم دیگری سر می زند. آموزگاران و مربیان باید فراگیران را در دست یابی به روحیه خودجوشی و خودکوشی یاری دهند. فراگیران باید به گونه ای آموزش و پرورش شوند که خود را بیابند و در خود احساس استقلال کنند. این احساس باید با احساس مسئولیت و تعهد همراه و تقویت شود تا اینکه فراگیران سربار دیگران نباشند و بکوشند همیشه و همه جا بر خود و توانش های خود تکیه کنند و بر توانش های خود اعتماد داشته باشند و خود را در برابر رفتارها و تلاش هایشان پاسخ گو بدانند. 33 ناگفته پیداست که شکل گیری و تثبیت خودیابی و استقلال، زمان مند و دشوار است و باید در برخوردها و موقعیت های گوناگون به فراگیر گوشزد شود تا اینکه در یک فرایند بلند مدت وی به این توانش و استقلال برسد. از هر خرده رفتاری برای تثبیت و تقویت این روحیه می توان کمک گرفت. برای نمونه، هنگامی که می خواهیم فراگیران تکلیفی را شب هنگام در خانه انجام دهند، در آغاز آنان از این کار سرباز می زنند و دوست دارند پدر و مادر یا خواهر و برادر این کار را برای آنان انجام دهند. اما اگر در برابر این درخواست با کودک مدارا کنیم و به این خواسته وابستگی کودک تن ندهیم به تدریج او می آموزد که مشق نوشتن کاری است که خودش باید یاد بگیرد و انجام دهد.
7. دادن آزادی در انجام کارها و تقویت منطق مداری
یکی دیگر از زیربناهای انسان شناختی اسلامی توجه به نقش چشمگیر «گزینش آزاد» در فرایند رشد و حرکت تکاملی انسان است. شکل گیری هرگونه رشد و مهارتی در انسان باید آزادانه و آگاهانه باشد. این زیر بنا اصل آموزشی و پرورشی مهم دیگری به دست ما می دهد. در فرایند آموزش و پرورش فراگیران، مربیان باید بکوشند که فرصت ها و امکان آزادی عمل برای آنان فراهم شود. فراگیر نباید مانند مهره بی اراده گوش به زنگ آموزش ها و باید و نباید مربی باشد. آموزش ها و القای بایدها و نبایدها نباید تحمیلی و همراه با فشار و زور باشد. اگر در جایی مربی تشخیص دهد که مصالح فراگیر از او می طلبد که در رفتار و زندگی او دخالت کند، این دخالت باید غیر مستقیم و همراه با استدلال منطقی باشد. فراگیر نباید احساس کند که رفتار و کار ویژه ای دارد به او تحمیل می شود. دخالت های مربی باید در چارچوب راهنمایی و همراه با استدلال و توجیه منطقی و در سطح فهم او باشد. دخالت های مستقیم، تحمیلی و محدودکننده فراگیر را سرخورده، عقده ای و نابهنجار می کند. این پیامدها فراگیر را به پرخاشگری یا گوشه نشینی و خمودی سوق می دهد.
8. اصل تدریج و فرایندی بودن روند آموزش و پرورش
می دانیم که فرایند رشد و تکامل طبیعی و اکتسابی در انسان تدریجی و گام به گام است. این حقیقت آموزگاران و مربیان را بر آن می دارد که در برخورد با فراگیران همواره پیش نیازها و مقتضیات سن، عوامل طبیعی و عوامل بیرونی و اجتماعی را در نظر بگیرند و بکوشند که بستر رشد، آموزش و پرورش را به گونه ای فراهم آورند که فراگیران در این مسیر گام به گام و به آرامی پیش بیایند. رعایت این اصل از مربیان و آموزگاران می خواهد که هیچ گاه از فراگیران انتظار جهش یا حرکت سریع و ناگهانی نداشته باشند. نمود این اصل در این است که مربیان از زیاده روی های فراگیران در تلاش های درسی و تحصیلی و یا پرورشی و خودسازانه که چه بسا به ناتوانی ها و آسیب های بدنی یا روانی می انجامد، جلوگیری کنند. البته این هدایت و نظارت، تدابیر و برنامه ریزی های عاقلانه و کارشناسانه ای را می طلبد. 34
9. اصل میانه روی و انعطاف
تفاوت های فردی و گروهی از جمله بنیادهای انکارناپذیر انسان شناختی است. آدم ها در توانایی ها، قابلیت ها، تربیت پذیری، اثرگذاری و حرکت در بستر رشد از یکدیگر متفاوتند. از این رو، دست اندرکاران آموزش و پرورش، مربیان و آموزگاران باید در برنامه ریزی ها، سیاست گذاری ها، اجرای برنامه ها، آموزش، پرورش و هر نوع برخورد امدادگرانه با فراگیران، به گونه ای واقع گرایانه و کارشناسانه، دارای انعطاف و نرمش باشند. فراگیران را نمی توان با یک چشم دید و از همه آنان یک گونه انتظار داشت. پافشاری بر طرح ها و برنامه های یکسان، خشک و یکسان نگری هنگام اجرای برنامه ها، فراگیران را از دستیابی به آموزش و پرورش بهینه باز می دارد و آنان را به ناکامی و سرخوردگی می کشاند. میانه روی و دیدن تفاوت ها و گوناگونی ها از جمله اصول اجتناب ناپذیر یک نظام آموزش و پرورش دینی است.
10. اولویت‌گذاری در محتوای آموزش و پرورش
با توجه به برخی از بنیادهای انسان شناختی نظام آموزش و پرورش اسلامی، اصل اولویت گذاری محتوایی اهمیت چشمگیری می یابد. بنیادهایی همانند گستره زندگی انسان در دو سرای این جهانی و آن جهانی، طبقه بندی اهداف زندگی به سه دسته کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت، و امانت بودن فراگیران در نظام آموزش و پرورش، و دیدن درجه بندی مصالح فراگیران، برنامه ریزان، مربیان و آموزش گران را بر آن می دارد که در برنامه ریزی ها و سیاست گذاری ها با دیدن و درک اولویت ها به گونه ای رشددهنده و صعودی رفتار کنند.
فراگیران در فرایند آموزش و پرورش مصالح فردی ویژه ای دارند که باید به درستی و به طور کامل دیده شود. از این گذشته اگر مصالح فردی و اجتماعی در جاهایی با هم اصطکاک کند، سنجش و ارزیابی پیچیده و دقیقی را می طلبد که بر بنیاد اولویت گذاری متکی است. برنامه ها و سیاست های خرد و کلان آموزشی و پرورشی باید به گونه ای باشد که عمر و فرصت های فراگیران را به هدر ندهد و هماره رابطه طولی مصالح و ارزش ها در آن دیده شود. هنگام برنامه ریزی درسی، به آن دسته از درس ها که تأثیر بیشتری در تأمین سعادت و خوشبختی همیشگی فراگیران (همانند عقاید و اخلاق اسلامی) دارد، اهتمام بیشتری داده شود. پس از گزینش محتواهای مهم تر و اثرگذارتر، چگونگی آموزش و انتقال این محتوا نیز دقت و برنامه ریزی ویژه ای را می طلبد. از این گذشته رفتار و کارکرد مربیان و آموزگاران باید نشان گر الگویی برتر در برابر فراگیران باشد.
فراگیران بیش از گفته ها از رفتارهای مربیان و آموزش گران خود الگو می گیرند. در این عرصه نیز عملکرد حساب شده و الویت بندی شده یک اصل است. در نظام آموزش و پرورش اسلامی آموزگاران و مربیان جایگاه و منزلت ویژه ای دارند. بارآوردن و به ثمر نشاندن نهال شخصیت فراگیران به آنان سپرده می شود و اینان با تلاش خود می کوشند که قابلت ها و استعدادهای فراگیران را شکوفا کنند. این مسئولیت بزرگ در کنار مسئولیت برنامه ریزان و سیاست گذاران اصل اولویت گذاری را برجسته تر می کند.

دیدگاه علم‏شناختی «علم هنجار43»

دیدگاه علم‏شناختی «علم هنجار43»
این دیدگاه برداشتی جامعه‏شناسانه از علم ارائه می‏دهد. در هر دوره‏ای یک برداشت یا نظریه و یا یک نمونه در جامعه علمی حاکم است که فعالیت‏های رسمی در قلمرو علمی را زیر تسلط خود دارد و کار اهل علم را هماهنگ و راهنمایی می‏کند. مسائلی مورد پژوهش قرار می‏گیرد و پرسش‏هایی طرح می‏شود که از آن چارچوبِ پذیرفته شده برمی‏خیزد. اگر معمایی حل نشود، نه برای علم شکست محسوب می‏شود و نه برای آن برداشت حاکم. محققی که در چار چوب یک علم هنجار و متعارف فعالیت می‏کند، نباید موضعی انتقادآمیز در برابر نمونه‏ای که در آن کار می‏کند داشته باشد (کوهن44، 1369).
این، تبیینِ اجمالیِ علم متعارف و هنجاری است. هم‏چنین می‏دانیم که همه دانشمندان و محققان با برداشت رایج همرنگ نمی‏شوند و مسائلی را طرح می‏کنند که از پارادایم حاکم بر نمی‏خیزد و یا موضع گیری‏هایی دارند که با قواعد علمیِ رایج و پذیرفته شده همخوانی ندارد. حال اگر این مخالفت‏ها و مواضع رقیب به اوج خود برسد و الگوی حاکم و رایج نیز نتواند آن را در خود هضم کند، این بحران تدریجاً به انقلاب علمی تبدیل می‏شود که طی آن پژوهشگران جدید با مواضعی نو صدر نشین جامعه علمی می‏شوند و حوزه و چارچوب فعالیت‏های علمی را مشخص می‏سازند و به این ترتیب علمِ هنجاریِ جدیدی پا به عرصه وجود می‏گذارد. چنان‏که ملاحظه می‏شود، بر اساس این رویکرد، مدعیات علمی هیچ‏گاه با روش علمی و یا منطق خاصی ارزیابی قرار نمی‏شود، بلکه ملاک پذیرش یا رد یک نظریه همانا همخوانی با علم متعارف و پذیرش جامعه علمی خاص محسوب می‏شود. در غیر این صورت یک نظریه اگرچه توان پیش بینی و تبیین پدیده‏ها را داشته باشد، مورد بی‏مِهری قرار می‏گیرد و به آن، اجازه طرح داده نمی‏شود و یا به هر شیوه‏ای به انتقاد از نظریه و واضع آن می‏پردازند تا در بین اعضای جامعه علمیِ خود، عمومیت و رواج نیابد.
دیدگاه علم‏شناختی «ضد روش45»
فایرابند46 (1375) رویکردی جدید و بسیار جنجالی را در علم شناسی مطرح کرده است. مدعای محوری فایرابند این است: «همه چیز ممکن است و یا همه چیز خوب است». اثبات‏گرا می‏گفت: چه در مقام مشاهده و چه ارزشیابی و داوری، درباره چیزهایی که گردآوری شده است، باید ملتزم به روش بود. به عبارت دیگر هر دو حیطه روش‏مند است. واقع گرای انتقادی با قائل شدن به تقدم نظریه یا فرضیه بر مشاهده، فقط قائل به روش‏مندی در مقام داوری (= آزمودن) شد و ادعا کرد در مقام گردآوری47 و یا طرح فرضیه یا نظریه سازی هیچ روشی وجود ندارد. فرد ممکن است فرضیه خود را از هر منبع و مأخذی (دینی، فلسفی و ...) و حتی از رؤیا به دست آورد ولی پذیرش آن در چارچوب علم، مستلزم به کارگیری روش‏ها و منطقی خاص است. فایرابند از این فراتر رفت و ادعا کرد اصل تفکیک بین این دو مقام بیهوده است و واقعیتِ روند کارهای علمی نشان می‏دهد که هیچ روش معینی وجود ندارد:
استدلال فایرابند این است که... در اشتغالات علمی روش خاصی وجود ندارد و اصولاً تمایز میان آن‏ها امری نادرست است... علاوه بر آن، هیچ نظریه علمی انقلابی و جدید هرگز به نحوی صورت‏بندی نمی‏شود که به ما امکان دهد تحت چه شرایطی باید آن را نظریه‏ای در معرض خطر بدانیم. هم‏چنین بسیاری از نظریه‏های انقلابی ابطال‏پذیر نیستند (فایرابند، 1375، ص10).
به نظر می‏رسد که سادگی آزمون فرضیه و ابطال آن در مقابل شواهد مخالف در نظریه واقع‏گرایی انتقادی با واقعیت‏هایی که در فرآیند فعالیت‏های علمی مشاهده می‏شود، سازگار نیست. واقعیات نشان می‏دهد که محقق با حضور یک شاهد مخالف، دست از فرضیه خود برنمی‏دارد و با تغییراتی دوباره همان فرضیه را مطرح می‏کند. متن زیرنمونه‏ای است از آن.
پژوهش‏های انجام شده نشان داده‏اند که افراد دارای انگیزه پیشرفت زیاد در انجام کارها و از جمله یادگیری بر افرادی که از این انگیزه بی بهره‏اند پیشی می‏گیرند. برای نمونه مک‏کللند (1961) دو گروهِ آزمودنی را که از لحاظ انگیزه پیشرفت با هم متفاوت بودند به انجام تکلیف واحدی وا داشت. تکلیف این بود که آزمودنی‏ها حروف مخلوط شده‏ای را که به آنها داده می‏شد به کلمات معنا دار تبدیل کنند. در آغاز کار، هر دو گروه دارای عملکرد مشابه بودند، اما با پیشرفت آزمایش، گروه دارای انگیزش پیشرفت زیاد از گروه دارای انگیزش پیشرفت کم‏جلو افتاد.
البته همه پژوهش‏های انجام شده دراین‏باره نتایج قاطع پژوهش بالا را به دست نداده‏اند. در پاره ای مواقع عملکرد افرادِ دارای انگیزه پیشرفتِ زیاد، در حد افراد دارای انگیزه پیشرفت کم و حتی پایین‏تر از آنان بوده است. تجدید نظرهای انجام شده در نظریه‏های اولیه مک کللند ... مطالب ناهمخوان بالا را چنین توجیه کرده است که شخصِ دارای انگیزه پیشرفت زیاد علاقه چندانی به انجام تکالیف خیلی ساده و معمولی ندارد و لذا عملکردش در این گونه تکالیف، علی‏رغم بالا بودن سطح انگیزه، پیشرفت او به طور کلی، در سطح پایین خواهد بود. هم‏چنین انجام تکالیفِ بسیار دشوار، مورد علاقه افراد دارای انگیزه پیشرفت سطح بالا قرار نمی‏گیرد. علت این امر آن است که انجام تکالیف خیلی ساده، افتخاری نصیب فرد نمی‏کند و تکالیف بسیار دشوار معمولاً به شکست منجر می‏شوند (سیف 1368، ص 7ـ346).
محققان نیز در پی‏گیری با فعالیت علمی ـ به ویژه در مقام تولید فرضیه و تنظیم ساختار فرضیه ـ چندان دل‏مشغول چارچوب‏های سخت و انعطاف ناپذیر روش‏شناسی‏های علمی نیستند و حتی گاهی به علت پیوستگی هویتی با نظام نظریِ خود، سعی در پیچیده‏تر کردن آن دارند تا نتوان به آسانی آن‏ها را در معرض آزمون‏های تعیین‏کننده قرار داد. گفته تولمن48 که از محققان شناخت گرا در روان‏شناسی یادگیری است، مؤید این ادعاست:
... من از این‏که ذهنم را به راه‏های خیلی تحلیلی مشغول سازم خرسند نیستم. از این رو، برای من مأیوس کننده و دشوار بوده است که نظامم را تسلیم آن‏گونه ملزومات تحلیل سازم. سوم این‏که، من شخصاً با این اندیشه مخالفم که علم از راه تحلیل آگاهانه و عمیق جایی که در آن قرار داریم و جایی که به سوی آن در حرکت هستیم، پیشرفت می‏کند. آشکار است که چنین تحلیل‏هایی وظیفه مسلّم فیلسوف علم است و احتمالاً برای بسیاری از دانشمندان با ارزش است. اما خود من وقتی به فکر انتخاب مسیر هایی که بسیار منطقی و روش شناختی هستند می‏افتم، وحشت زده و دستپاچه می‏شوم. چنین به نظر من می‏رسد که اغلب بینش‏های نو و مهمِ علمی زمانی اتفاق افتاده‏اند که دانشمند مانند میمون، از قوانین پذیرفته شده علمی، نظیر این که غذا را تنها باید با کاربرد دست‏ها به دست آورد، چشم پوشیده و به طور ناگهانی و شاید صرفاً از راه قیاس، قاعده تازه استفاده از یک چوب (یا علامت ـ گشتالت) را کشف کرده است. چهارم این که، در من یک تمایل قدیمی وجود دارد برای این که اندیشه هایم را بسیار پیچیده کنم چنان‏که قابلیت آزمون تجربی نداشته باشند... (هرگنهان و السون، 1377، ص366).
نکته دیگر از دیدگاه «ضد روش» این است که مشاهده خالصِ پدیده‏های بیرونی در تکوین علم نقشی مهم ندارند:
تاریخ علم دقیقاً از پدیده‏ها و نتایجی که از آن‏ها استنتاج می‏شود، تشکیل نمی‏شوند. تاریخ علم هم‏چنین شامل ایده‏ها، تفاسیر پدیده‏ها، مسائلی که از تعارض تفسیرها به وجود می‏آیند، اشتباهات و مانند آن است...علم به طور کلی «پدیده‏های عریان» را نمی‏شناسد، بلکه پدیده هایی را می‏شناسد که داخل در معرفت ما هستند و به طریق خاصی نگریسته می‏شوند. بنابراین، مفاهیم علمی اساسا ایده‏آلی اند» (فایرابند ،1375، ص42).
به وجود آوردن یک سنت علمیِ مبتنی بر قاعده‏ها و روش‏های دقیق، بر اساس این دیدگاه، ممکن است در بعضی ابعاد موفقیت‏آمیز باشد، ولی سؤال این است که آیا این سنت علمی باید هر چیز دیگری خارج از این چارچوب را کنار زند؟ به این پرسش، فایرابند با صدای بلند و قاطع پاسخ «نه» می‏دهد و برای این پاسخ، دو دلیل ذکر می‏کند:
دلیل اول این است که دنیایی که ما می‏خواهیم آن را کشف کنیم، موجودی ناشناخته است. بنابر این، ما باید آزادی‏های خودمان را باز نگه داریم... مقررات معرفت شناختی ممکن است آنگاه که با سایر مقررات معرفت شناختی یا با اصول کلی مقایسه شوند، عالی در نظر آیند، اما کیست که ضمانت کند این مقررات برای اکتشاف نه فقط چند پدیده مجزّا، بلکه برای اکتشاف اسرار عمیق طبیعت بهترین هستند؟ دلیل دوم این است که تعلیم و تربیت علمی... (چنانکه در مدارس ما عملی می‏شود) نمی‏تواند خودش را با برخورد انسانگرایانه وفق دهد. این نوع تعلیم و تریبت با تربیت فردی ای که فقط انسانهای خوب رشد یافته را بار می‏آورد یا می‏تواند بار آورد در تعارض است (فایرابند، 1375، ص 43).
در ارزیابی این رویکرد گفته‏اند حتی اگر بپذیریم هیچ شاخصی در انتخاب و ترجیح یک نظریه بر نظریه دیگر وجود ندارد و این امر کاملاً شخصی و ذهنی است، باز هم به آن معنا نیست که نتوان داوری‏های شخصی را بررسیِ عقلانی کرد. ترجیحات فردی را نیز می‏توان بر اساس میزان هماهنگی، همسانیِ درونی و اثر بخشی و ظرفیت عینی نقد و ارزیابی کرد (چالمرز، 1375).
با هم‏نگری و امکان‏نزول پیشینه‏قبل ازتجربه‏به‏گام‏های‏مقدماتیِ فعالیت‏های علمی
دیدگاهی که ساده لوحانه تصور می‏کرد تنها راهنمای عمل و مجرای کسب معرفت، حس است و منشأ تمامی خیزش‏ها و رشد علمی گشودن ظرف خالی و سفید درون بر روی آن است، از کانون توجه علم‏شناسان رخت بربسته است. امروزه همگان با نظاره فرآیند رشد علمی به این نتیجه رسیده‏اند که محقق با پیش‏نگاشته‏هایی که قبل از تجربه است، جهت‏گیری‏های کلانِ موضوعی و روشی و حدود مشاهده خود را تعیین می‏کند. این پیش‏نگاشته‏ها ممکن است نشأت گرفته از علاقه، انگیزه، رؤیا، باور مصرّح و متأثر از ساختار معارف دینی، فلسفی و یا هر چیز دیگری باشد. بنابراین هر گونه تعلق فکری ـ عاطفی، انگیزشی و اعتقادی می‏تواند و ممکن است محقق را در جهت خاصی برانگیزاند، نگرشی نسبت به پدیده‏های پیرامون کسب کند و سپس در عرصه و حوزه کار علمی، از آن به عنوان مدلی برای حل مسائل ناگشوده خود استفاده کند و یا با به زیر کشانیدن آن مفاهیمِ بسیار کلّی و انتزاعی و فرو کاستن درجاتی از جنبه‏های نظری، آن‏ها را در قالب‏های تصریح یافته‏تری می‏ریزد و با تدوین مسأله و فرضیه به استقبال آزمون‏های تعیین کننده می‏رود تا به صحت و سقم «برداشت» خود پی ببرد و در هر صورت با این استقبال از جنبه‏های «درون ذهنی» به بین‏الاذهانی کردن آن کشانیده می‏شود و به این سان چهره‏ای از واقعیت را به دیگران می‏نمایاند و خود را در معرض نقد دیگران قرار می‏دهد.
به نظر من متون علمی مملو از رویدادها و نکاتی است که مدعای فوق را تأیید می‏کند و یا می‏توان گفت شواهد مبطل این ادعا را نمی‏توان در متون علمی یافت.49 به چند نکته مؤّید اشاره می‏کنم:
1. یک دانشمند شیمی‏دان در «خواب» دیده بود که «مار»ی دُم خویش را به دندان گرفته است. وقتی بیدار شد به فکرش رسید که خواص یک ماده شیمیایی به نام بنزن50 را با قبول ساختمان مولکول حلقوی می‏توان توجیه کرد. آزمایش‏های بیشتر صحت این فرضیه را تأیید کرد (باربور، 1362).
وقتی یک رؤیا می‏تواند به عنوان مدلی به یک دانشمند علوم پایه کمک کند که گره از یک مسأله شیمیایی باز کند، چگونه می‏توان باور کرد که این همه مفروضات دینی ـ فلسفی درباره انسان و جهان ـ آن هم در عرصه علوم انسانی و اجتماعی ـ نتواند در کار پژوهشگر دخالتی داشته باشد و یا پژوهشگر نتواند در تعیین جهت‏گیری‏های کلی خود و یا حتی در تدوین برخی فرضیه‏ها و مسائل از آن‏ها متأثر شود؟!
2. تحلیل نظریه‏های روان‏شناختی کنونی و مراجعه به پیش‏فرض‏ها و تعیین‏کننده‏های جهت‏گیریِ پژوهشیِ آن‏ها نشان می‏دهد که آرای فلسفی فلاسفه گذشته به شدّت در ساختار نظری آن‏ها مؤثر بوده‏اند: اصول تداعی ارسطو در پایه گذاری مکتب تداعی‏گرایی، به‏کارگیری قانون بسامد او درتحقیقات ابینگهوس، تأثیر اندیشه دکارت51 در باره «انسان نوعی ماشین است» و «ذهن یا محیط فیزیکی می‏تواند باعث رفتار شود» بر روان‏شناسیِ محرک و پاسخ، تأثیر اندیشه‏های هابز52 راجع به «میل‏ها و بیزاری‏ها» و بنتهام53 درباره این که «رفتار انسان تحت کنترل اصل لذت است» بر نظریه فروید و سپس نظریه پردازان تقویت، مخالفت با اندیشه‏های فطری و طرح لوح سفید توسط جان لاک54 و تأثیر آن بر رفتار گرایان رادیکال مثل اسکینر، و تأثیر اعتقاد کانت55 درباره دوازده قوه فطری، مثل وحدت و علّیت بر روان‏شناسیِ خبرپردازی نوین و علم‏شناختی، طرح اندیشه تکامل پیوسته حیوان و انسان توسط داروین56 و تأثیر آن بر نظریه‏های هال، اسکینر، ثرندایک و پیاژه، و تعمیم یافته‏ها از حیوانات به آدمیان و... از جمله تأثیرات پیش نگاشته‏های فلسفی محققان است (هرگنهان و السون، 1377).
بنابراین بدیهی به نظر می‏رسید که بتوان با کاویدن متون فلسفی یا دینی خود و با جهت‏گیری نظری، به منظری درباره انسان و یا هر پدیده مورد مطالعه، دست یافت و یا با نزول یا فرو کاستن از ابعاد نظری و... به موضوع یا تحدید مشاهده و یا الگوی کلی در تفسیر یافته‏ها و ... دست یافت.
3. نگرشی که محقق راجع به ماهیت انسان دارد، در جهت‏گیری پژوهشی، تعیین دامنه مطالعاتی و تحدید مشاهده و تفسیر یافته‏ها نقشی به سزا دارد. در نظریه‏های رشد، شخصیت و یادگیری این برداشت‏های آغازین به خوبی مشاهده می‏شود:
... هر نظریه‏پرداز برداشتی از ماهیت انسان دارد که به تعدادی از سؤال‏های بنیادی درباره سرشت انسان که هنوز هم مطرح هستند، مربوط می‏شود، سؤال‏هایی که با ویژگی اصلی انسان ارتباط پیدا می‏کنند... [این مسائل عبارتند از:]
1. ارده آزاد یا جبر گرایی؟ آیا ما آگاهانه اعمال خود را جهت می‏دهیم و یا آن‏ها به وسیله نیروهای دیگری کنترل می‏شوند؟
2. طبیعت یا پرورش؟ آیا بیشتر تحت تأثیر وراثت (طبیعت) قرار داریم یا تحت تأثیر محیط (پرورش )؟
3. گذشته یا حال؟ آیا شخصیت ما توسط رویدادهای اوایل زندگی شکل می‏گیرد یا این که تحت تأثیر تجربه‏های دوران بزرگسالی ما قرار دارد؟
4. بی همتایی یا جهان‏شمولی؟ آیا شخصیت هر انسان بی همتاست یا این که الگوهای کلی شخصیت خاصی وجود دارند که با شخصیت بسیاری از افراد انطباق دارند؟
5. تعادل جویی یا رشد؟ آیا صرفاً برای حفظ تعادل فیزیولوژیکی یا حالتی از توازن برانگیخته می‏شویم، یا میل به رشد و نمو رفتار ما را شکل می‏دهد.
6. خوش بینی یا بدبینی؟ آیا ما اساساً خوب هستیم یا بد؟
... این برداشت‏ها بی شباهت به نظریه‏های شخصی نیستند، آن‏ها چارچوب‏هایی هستند که به کمک آن‏ها نظریه پردازان خودشان و دیگران را ادراک می‏کنند و بر اساس آن‏ها نظریه‏های خود را بنا می‏نهند، درست همان‏طوری که رفتار فرد تحت تأثیر نظریه شخصی درباره ماهیت انسان قرار دارد، سیر روان‏شناسی نیز از برداشت‏های روان‏شناسان درباره ماهیت انسان اثر می‏پذیرد (شولتز، 1378، ص 37ـ38).
این‏ها فهرست مسائل کلی است که نشان می‏دهد پیشینه‏های ما قبل تجربی چگونه ممکن است به جهت‏دهی فعالیت‏های پژوهشی مدد برسانند. اضافه می‏کنیم که در هر نظریه‏ای می‏توان به مسائلی دست یافت که محقق یا واضع آن نظریه قبل از تجربه پاسخ‏هایی ـ حتی به صورت ضمنی‏ـ به آن‏ها داده است. مثلاً در نظریه فروید این مسائل بنیادی مشاهده می‏شود: آیا «حیاتِ غریزی» بر رفتار انسان مؤثر است یا «حیات عقلی»؟ آیا تعیین کننده‏های رفتار انسان تنها میل جنسی و پرخاشگری است؟ آیا تمایلی ذاتی به جنگ و نزاع وجود دارد؟ و یا مثلاً در نظریه آدلر، آیا تعالی‏جویی یا برتری‏طلبی یک میل فطری در انسان است؟ (مولر، 1367)
بنابراین، آشکار است کسی که ذوق پژوهشی دارد و توان بالقوه و بالفعلِ خلق مسأله و فرضیه در او مشاهده می‏شود، و به متون بومی (فلسفی، دینی و...) خود مراجعه می‏کند، از آن همه مفروضاتی که ابعاد مختلف انسان و جهان در آن‏ها وجود دارد، به تناسب توان، حوزه پژوهشی و رغبت خود از آن‏ها متأثر می‏شود و بر فعالیت‏های پژوهشی خود جهت و معنای خاصی می‏بخشد57 و البته مسلّم است که این برداشت ممکن است با توجه به پیشینه ذهنی محقق و توان او، با دیگران متفاوت باشد.
ابواب روان‏شناسی «اسلامی»
فعالیت‏های پژوهشیِ متأثر از پیش‏فرض‏های دینی را در سه مجرا و سه سطح متفاوت می‏توان سامان داد: سطح اول ممکن است ناظر به شرایط تحقق اَعمال دینی و کار کردهای آن در دوره‏های مختلف سنی باشد و سؤالاتی از این قبیل در دستور کار پژوهش قرار گیرد: چرا اعمال دینی (نماز، روزه، و ...) در برخی دوره‏های سنی، و در بعضی شرایط در افراد تحقق نمی‏یابد. در این‏جا ممکن است با پیش‏فرض‏های دینی، فلسفی یا روش شناختیِ خاص، پژوهشی انجام بگیرد و جایگاه یک نظریه تربیت دینی تضعیف یا تقویت شود. مثلاً نویسنده درباره «علت شرکت نکردن نوجوانان در نماز جماعت» پژوهشی انجام داده، که به تأیید تئوریِ او در باره نگرش «علت‏گرایی در تربیت» منجر شده است. یا می‏دانیم که درباره انجام دادن برخی اعمال دینی به صورت جمعی بسیار تأکید شده است. بنابراین با توجه به این پیش‏فرض، مطالعه تفاوت‏های کنشیِ فرد در اَعمال عبادیِ فردی و جمعی می‏تواند جالب توجه باشد و یا درباره کارکردهای روان‏شناختی اعمال عبادی ـ با توجه به پیش‏فرض‏ها ـ می‏توان پژوهش‏های فراوانی را سامان داد.
آشکار است که جنبه‏های کاربردیِ چنین پژوهش‏هایی بیشتر از ابعاد بنیادی است ولی در چارچوب این پژوهش‏ها بسیاری از نظریه‏های تربیتی را می‏توان به آزمون درآورد و یا خرده نظریه‏ها و رویکردهای جدیدی در ابعاد مختلف حیات دینی ممکن است متولد، بازسازی، تضعیف یا تقویت شوند.
در سطح دوم می‏توان به بررسی ارتباط دینداری و اخلاق مداری با سایر متغیرهای روان‏شناختی در ابعاد مختلف حیات آدمی پرداخت. مثلاً تأثیر دین در تنظیم سبک زندگی؛ سطوح مختلف اخلاق و دوره‏های سنی؛ دینداری و مقولات روان شناختی مثل عزت نفس، سخت رویی، سلامت روانی و روابط بین فردی؛ و تنظیم اخلاق کار با آزمودنی‏های انسان و حیوان. پیش‏فرض‏های بسیاری در این ابعاد در متون دینی و فلسفیِ‏مان می‏توان یافت که به نظر من قابلیت انجام دادن کارهای پژوهشی در همه آن‏ها وجود دارد.
سطح سوم58 برترین و بنیادی‏ترین سطح یک کار علمی در حوزه پژوهشی معینی است. در این سطح محقق درباره احکام و عوارض موضوعِ مورد مطالعه کاوش می‏کند. درباره میزان تأثیر پیش‏فرض‏ها و مسائل قبل از تجربه در این بُعد ـ همان‏طور که در مبنای علم شناختی طرح یک رویکرد جدید آورده‏ایم ـ اقوال مختلفی وجود دارد. شهید مطهری نیز معتقد بود که موضوع مورد بررسی در این سطح «مصداق واقعی و عینی دارد و اعتبارات مختلف افراد در آن بی تأثیر است و به همین جهت می‏توان صحت و سقم قوانین مکشوفه آن را با تطبیق به واقعیت خارج و موازین اولیه علوم حقیقی و اصول بدیهی عقل تأمین و تعیین نمود» (مبانی اقتصاد اسلامی، ص44).
اما حجم اصلی استدلال این نوشته بر این مطلب متمرکز بود که در این سطح نیز موضوع مورد مطالعه، «عریان» و مستقیماً در معرض پژوهشگر نیست و هر محققی در فرآیند کار علمیِ خود ـ به ویژه در گام‏های آغازین و تفسیر نتایج ـ از پیش‏فرض‏ها و اعتبارات قبل از تجربه متأثر است.
نتایج محوری بحث، نکات مهم و چند پیشنهاد
1. نتیجه مهم این مقاله این بود که پیش‏فرض‏های دینی یا فلسفی می‏توانند در گام‏های آغازینِ پژوهش، تفسیر نتایج و جهت‏گیری‏های کلی، کاملاً مؤثر و تعیین‏کننده باشند. اما باید در اعتقاد به این تأثیر پذیری به دو نکته توجه داشت: الف) این تأثیرگذاری به لحاظ منطقی مستقیم و بی‏واسطه نیست، که اگر چنین بود عالمان در عرصه دین و فلسفه می‏بایست تولیدکنندگان اصلی معارف تجربی می‏بودند. به عبارت دیگر از گزاره‏های فلسفی یادینی نمی‏توان به نتیجه علمی (تجربی) رسید و از گزاره‏های تجربی نیز نمی‏توان به نتیجه‏ای فلسفی و دینی دست یافت. نوع استفاده محققان علوم تجربی از آن منابع را می‏توان با اصطلاحاتی مثل «برداشت»، «الهام»، «نگرش‏یابی»، «جهت‏یابی» و نظایر آن نشان داد. ب) در نوع و چگونگی استفاده از متون دینی یا فلسفی، برای تدوین پیش‏فرض‏ها و مسائل نقش اصلی به عهده محققان علوم تجربی است. این‏ها هستند که می‏توانند با بررسی متن و با استفاده از کارشناسان دینی و فلسفه مفاهیم کلی را به عرصه فعالیت‏های مصداقی و پژوهشی نازل کنند. اما اگر بحث استفاده از معارف تجربی در طرح یک بحث فلسفی یا روشن کردن یک گزاره دینی در میان باشد، محققان علوم تجربی نقش ثانوی پیدا می‏کنند و به تبع سؤالات کارشناسان دین و فلسفه پاسخ‏های موجود را جمع آوری و عرضه می‏کنند.
2. در این مقاله نشان داده‏ایم که «اصل مراجعه به معارف ماقبل تجربه» مستدل است و می‏توان هم به نحو منطقی و هم با مراجعه به تاریخ علم این تأثیر پذیری را نشان داد. اما این که از میان انواع و اقسام پیش‏فرض‏ها و متون ماقبل تجربه (تأثیر پذیری از دین، فلسفه، باورهای اجتماعی و ...) کدام یک را می‏توان برگزید واین که آیا می‏توان در ترجیح یکی بر دیگری استدلال نمود؟ جواب منفی است. این که به کدام متن و چه بعدی از آن باید مراجعه کرد؟ به علاقه محقق، جهت‏گیری اعتقادی، انگیزه‏ها، ملاحظات اجتماعی ـ سیاسی و... مرتبط است.
3. فعالیت‏های بیست ساله بعد از انقلاب اسلامی مصروف «واکنش» به پیش‏فرض‏های رویکردهای روان‏شناختی مغرب زمین شده است. نقّادی مسلّمات و مفروضات آن‏ها ممکن است به تصریح پیشرفت ما در حوزه روان‏شناختی کمک کند، اما این گام بسیار کوچک است و بدتر آن که اگر در این سطح متوقف شود، هیچ کمکی به برپایی رویکردی جدید نخواهد کرد. چون در عمل، همه اهتمام ما صرف پارادایم‏ها و مسائلی می‏شود که «آن‏ها» در افکنده‏اند. ما باید مستقلاً به متون خود مراجعه کنیم و با محوریت محققان علاقه‏مند به تدوین رویکردهای مختلف و پژوهش در ابعاد مختلف روان‏شناسی بپردازیم. در این صورت است که دیدگاه‏های به پژوهش نهاده ما و یافته‏های ناشی از آن، نه تنها به برپایی یک دیدگاه جدید (و یا دیدگاه‏های مختلف دینی به عدد محققان) منجر می‏شود، بلکه مورد توجه جامعه علمی جهان نیز واقع می‏شود، چنان‏که یافته‏های آن‏ها در مجامع علمیِ ما مورد استفاده و توجه قرار می‏گیرد.
4. در عین حال که تأثیر پیش‏فرض‏های دینی و فلسفی بر ابعاد مختلف یک کار علمی، با توجه به پیچیدگی موضوع مورد مطالعه و مبانی علم‏شناختی، موجه، مَجاز و مستدل دانسته شده است، اما تأکید اِفراطی بر صفت «اسلامی» در روان‏شناسی اسلامی به چند دلیل موجه نیست: یک: متون کلاسیک دینی (قرآن و احادیث معتبر) از معارف ثابت و تغییرناپذیر است، اما برداشت‏های ما ـ به ویژه برداشت‏های تصریح یافته‏ای که به گام‏های آغازین پژوهش تزریق می‏شود ـ ممکن است کاملاً خطاآمیز باشد. برداشت ما ممکن است با اصل متن منطبق نباشد؛ تصریح یا عملیاتی کردن برداشت ممکن است آن را از معنای مورد نظر متن دور کند؛ اصل گزینش و اِعمال محدودیت در آن برداشت، ممکن است آن را از معانی جامع مورد نظر متن تهی کند؛ نشانگانی که از یک مفهوم مثل «اطمینان قلبی در قرآن» به ذهن محقق می‏رسد و یا از متون استخراج می‏کند، ممکن است مطابق با جامعه مفهومیِ مورد نظر متن نباشد، در انتخاب جامعه و نمونه پژوهش یا اتخاذ یک طرح پژوهشی و روش آماری و یا تفسیر یافته‏ها نیز ممکن است خطاهای متعددی بروز کند. صفت «اسلامی» ممکن است این توهم را ایجاد کند که یافته‏ها متناسب با متن است و در این صورت به بروز حساسیت‏های فراوانی بینجامد و محقق در معرض سوء تعبیرها و اتهام‏های مختلف قرار گیرد. کم‏ترین تأثیر این واکنش‏ها این است که موجب می‏شود محقق از درگیری با متن اجتناب کند و در نتیجه جامعه همیشه در جایگاه «مصرف» یافته‏های دیگران باقی بماند. بنابراین، اصلِ خطا در برداشت و پژوهش را باید مسلّم فرض کرد و به نحوی نظامدار به جای متهم کردن محقق باید اهتمام اصلی را متوجه ردیابیِ خطا و انجام دادن پژوهش‏های دیگر نمود. در چنین جوّی از برداشت، پژوهش، تصحیح و تکمیل است که جامعه علمیِ فعّال و تولید کننده در یک حوزه پژوهش شکل خواهد گرفت.
دو: متونْ پیش از تجربه، کیفیت واحدی ندارند. بنابراین به عدد فلاسفه ایرانی ـ اسلامی و متون دینی ـ مذهبی و یا حتی باورهای عمومی و فرهنگی باید صفات متعددی را مثل روان‏شناسی اسلامی، روان‏شناسی ابن سینایی و ... ابداع کنیم. بنابراین بهتر است به جای دغدغه درباره صفت روان‏شناسی، با استفاده از پیش‏فرض‏های بومی ـ اسلامی به کارآمدی، توان تبیین، توان پیش‏بینی، همسانی درونی و اثر بخشی نظریه‏ها اهتمام کنیم. رویکردهای روان‏شناختی مغرب زمین را نیز با توجه به مأخذ مفروضات بنیادی آن‏ها می‏توان به روان‏شناسیِ ارسطویی، افلاطونی، دکارتی، کانتی، هابزی و ... تقسیم کرد ولی همان‏طور که می‏بینیم آن‏ها بدون توجه به صفت بنیادی رویکرد خود فعالیت پژوهشی خود را ادامه می‏دهند و ما نیز بدون توجه به صفات رویکردهای آن‏ها در حال مصرف یافته‏های آن‏ها هستیم.
سه: یک مبنای علم شناختی نیز در پرهیز از تأکید افراطی بر صفت روان‏شناسی وجود دارد و آن این است که محقق اگرچه در مقام تولید پیش‏فرض‏ها و مسائل و جهت‏گیری‏های کلیِ کاملاً متأثر از متون قبل از تجربه یا علایق و انگیزه‏های «فردی» است، ولی در مراحلی از کار، که خود را ملزم به رعایت موازین عقلی، روش‏شناختی و بین الاذهانی می‏بیند و می‏کوشد با عبور دادن مفروضات خود از غربال‏های مقبول جامعه علمی دایره شمول آن‏ها را گسترش دهد و بر قامت پیش‏فرض‏های خود جامه‏ای از عقلانیت و روش‏مندی بپوشاند، به «جامعیت» و «تعمیم» نایل می‏آید و از منابع و مآخذ خاص خود جدا می‏شود و دیگران نیز بدون توجه به منشأت تئوریک او به یافته هایش از سرِ تأمّل می‏نگرند. به عبارت دیگر پیش‏فرض‏ها و مسائل، بعد از عبور از موازین بین‏الاذهانی، از ویژگی‏های اختصاصی خود جدا می‏شود.
5. نکته آخر این که برای تحقق آرمانِ تولیدِ معرفت در عرصه روان‏شناسی، باید به حمایت نظام‏دار اندیشید. اگرچه تحقیقات افرادی که از سرِ علاقه به معارف بومی ـ اسلامی دل‏مشغولند می‏تواند به جهت‏گیری‏ها، تعیین چارچوب‏ها، تقویت تئوریک و برانگیختن انگیزه‏های پژوهشیِ دیگران بینجامد؛ ولی توصیه می‏شود برای تداوم و تعمیق و گسترش این فعالیت‏ها پژوهشکده‏ای تأسیس شود و با دعوت و حمایت همه جانبه از محققانِ علاقه‏مند و با محوریت و تشخیص آن‏ها در چگونگی اجرای فعالیت‏های علمی و تشکیل گروه‏های کاری با تخصص‏های مختلف مورد نیاز، فعالیت‏های پراکنده و موقتی به فعالیتی متمرکز، پایدارو مولد تبدیل شود.
6. دو رویکرد در معرفی «روان‏شناسی اسلامی» در طول این بیست سال خود را آزموده است: رویکردی که فقط دل‏مشغول نقد پیش‏فرض‏های روان‏شناسان مغرب زمین است (رویکرد رجوعی ـ واکنشی)، و رویکردی که فقط به انتقال آرا و افکار فلسفیِ فلاسفه ما درباره به علم‏النفس اقدام کرده است (رویکرد رجوعی فلسفی ). ناکار آمدی و یا حداقل کم اثر بودن این رویکردها آشکار شده است. وقتِ آن است که رویکرد سوم را جدی بگیریم: مراجعه مستقل و خلاّق به «متن‏های خودی»، به زیر کشیدن گزاره‏های کلّی، آزمودن روش‏مندانه و بین‏الاذهانیِ گزاره‏ها، عرضه یافته‏های همگانی شده، قبول اصل خطا و گسترش میدان نقد (رویکرد رجوعی ـ نزولی ـ همگانی).
اهتمام اصلی رویکردِ «رجوعی ـ واکنشی» صرْف مقابله با پیش‏فرض‏های وارداتی شده است. به عبارتی دیگر، بدون هیچ‏گونه موضع ایجابی، فقط به چگونگی «سلب» آرای دیگران اندیشیده است. در رویکردِ «رجوعی ـ فلسفی» به گونه‏ای کم و بیش مستقل به متن (عمدتاً فلسفی) مراجعه شده، ولی بدون هیچ‏گونه تحول گوهری، فقط به انتقال اکتفا شده، و گزاره‏های نفس‏شناسی به صورت کلی، انتزاعی و فراگیر باقی مانده است. در رویکردِ «رجوعی ـ نزولی ـ همگانی»، اعتقاد نگارنده بر آن است که می‏توان در برترین سطوح فعالیت علمی به متون بومی ـ اسلامی مراجعه کرد و به مدد سازوکارهای «برداشت»، «الهام‏گیری»، «جهت‏یابی» آن‏ها را از شمول کلّی به شمول محدود و مصرّح نازل کرد و سپس با گذراندن آن‏ها از مجرای تدابیر روش‏مند و عقلانیت عصر، خصیصه بین‏الاذهانی بودن (همگانی شدن) را در آن‏ها محقق کرد و به این سان است که می‏توان با درون‏مایه‏های «خودی» در میان دیگران جای پایی باز کرد و با فرآیند و قبول نقد، روندی تکاملی و پیشرونده را آغاز کرد.
________________________________________
می‏کنند، این است که تعداد عامل‏های به دست آمده به فنون تحلیل عامل مختلفی که به کار می‏رود و تعداد آزمون‏هایی که پژوهشگر مورد تحلیل عاملی قرار می‏دهد بستگی دارد. مسأله دیگر مربوط به نام‏گذاری عامل‏ها بعد از استخراج آن‏ها است. روش تحلیل عاملی پوچی این افسانه را که علم عینی و بی‏طرف است آشکار می‏کند» (شکلتون و فلچر، 1371، ص31).
1 مدیر گروه روان‏شناسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تنکابن.
2. Psychology.
3. Science.
4. Organism.
5. Wundt.
6. Watson.
7. Mayer.
8. Structuralism.
9. Fanctionalism.
10. Psychoanalysis.
11. Phenomenological approach.
12. Neurobiological approach.
13. Behaviorism.
14. Cognitivism.
15. Response.
16. Stimulus.
17. Thorndike.
18. Skinner.
19. Hull.
20. Pavlov.
21. Breland, M & Braland,K.
22. Bolles.
23. Seligman.
24. Gestalt.
25. Information processing.
26. Idiographic technique.
27. Nomothetic technique.
28. Correlation.
29. Experiment.
30. Reductionism.
31. درباره نوع گزینش روش‏های آماری توسط پژوهشگران و بروندادهای متفاوت پژوهشیِ ناشی از آن گفته‏اند: «در روش تحلیل عاملی [یکی از روش‏های آماری] نیز مانند دیگر زمینه‏های روان‏شناسی غالبا درمی‏یابیم که پاسخی منحصر به فرد برای سؤال‏ها یا بهترین راه انجام دادن کارها وجود ندارد. یکی از دلایل اصلی عدم توافق درباره ماهیت هوش... یا درباره تعداد ابعادی که شخصیت را توصیف
32. Paradigm
33. Positivism
34. Mary Hesse
35. برای آگاهی بیشتر ر.ک. ابراهیمی دینانی، غلامحسین، قواعد کلی فلسفی، ج3، ذیل قاعده «الجزئی لایکون کاسباً و لامکتسبا».
36. Instrumentalism.
37. Nagel.
38. Idaslism.
39. نکته جالب توجه این است که بیشتر واضعان این رویکرد، از فارع التحصیلان و افراد مؤثر در رشته فیزیک بودند.
40. Realism
41. critical realism.
42. این ملاک در اثر «ماژور» Mazure (1988) نیز به عنوان شاخص علمی بودن یک نظریه ذکر شده است. مطابق این شاخص مدعی یک نظریه باید نشان دهد که در چه صورتی دست از سخن خود خواهد کشید.
43. Normal Science.
44. Kuhn.
45. Against method.
46. Feyerabend.
47. تفکیک دو مقام داوری و گردآوری، از آثار عبدالکریم سروش اخذ شده است.
48. Tolman.
49. شاهد مبطل این ادعا این است که شاید بتوان پژوهشی را یافت که کاملاً در همه ابعادِ خود، از مشاهده بر آمده باشد و یا هیچ پیش‏نگاشته یا پیش‏فرضی او را هدایت نکرده باشد و در هر صورت ادعای نویسنده ابطال‏پذیر است! اگر چنین نمونه‏ای پیدا شود قطعاً از تعمیم مدعای خود دست خواهم کشید و در آن تجدید نظر خواهم کرد.
50. Benzene.
51. Decartes (1596-1650)
52. Hobbes ( 1588-1679)
53. Bentham ( 1788-1832)
54. John lock ( 1631-1704)
55. Kant( 1724-1884)
56. Darwin ( 1809-1882)
57. آیات زیادی در قرآن آشکارا پیش‏فرض‏هایی را درباره ماهیت انسان ارائه می‏کند: بقره، 30؛ اسراء، 11؛ فصلت، 49؛ شمس، 30؛ اسراء، 67؛ عادیات، 6؛ معارج، 19ـ21؛ اسراء، 83؛ بقره، 170 گذشته یا حال به آینده؟ احزاب، 72؛ اسراء، 100؛ انعام، 165 تفاوتهای فردی؛ اسراء، 18ـ19 جبر و اختیار؛ ابراهیم، 43؛ لیل، 4 تفاوتهای فردی؛ ابراهیم، 4 جبر و اختیار؛ رعد، 11 جبر و اختیار؛ عنکبوت، 40 جبر و اختیار؛ لقمان، 25 استعداد بالقوه یا ارگانیسم تهی؛ روم، 29 استعداد بالقوه یا ارگانیسم تهی
58. این مقاله کاملاً به استدلال درباره امکان طرح رویکرد جدید در سطح سوم اختصاص داشته است. >
2. Psychology.