علل و عوامل پیدایش آسیبهاى اجتماعى و راههاى پیشگیرى از آن
پیش گفتار
مطالعه انحرافات و کجروىهاى اجتماعى و به اصطلاح، آسیبشناسى اجتماعى (Social Pathology) عبارت است از مطالعه و شناخت ریشه بىنظمىهاى اجتماعى. در واقع، آسیبشناسى اجتماعى مطالعه و ریشهیابى بىنظمىها، ناهنجارىها و آسیبهایى نظیر بیکارى، اعتیاد، فقر، خودکشى، طلاق و...، همراه با علل و شیوههاى پیشگیرى و درمان آنها و نیز مطالعه شرایط بیمارگونه و نابسامانى اجتماعى است.(1) به عبارت دیگر، مطالعه خاستگاه اختلالها، بىنظمىها و نابسامانىهاى اجتماعى، آسیبشناسى اجتماعى است؛ زیرا اگر در جامعهاى هنجارها مراعات نشود، کجروى پدید مىآید و رفتارها آسیب مىبیند. یعنى، آسیب زمانى پدید مىآید که از هنجارهاى مقبول اجتماعى تخلفى صورت پذیرد. عدم پاىبندى به هنجارهاىاجتماعى موجب پیدایش آسیب اجتماعى است.
از سوى دیگر، اگر رفتارى با انتظارات مشترک اعضاى جامعه و یا یک گروه یا سازمان اجتماعى سازگار نباشد و بیشتر افراد آن را ناپسند و یا نادرست قلمداد کنند، کجروى اجتماعى تلقّى مىشود. سازمان یا هر جامعهاى از اعضاى خود انتظار دارد که از ارزشها و هنجارهاى خود تبعیت کنند. اما طبیعى است که همواره افرادى در جامعه یافت مىشوند که از پارهاى از این هنجارها و ارزشها تبعیت نمىکنند. افرادى که همساز و هماهنگ با ارزشها و هنجارهاى جامعه و یا سازمانى باشند، «همنوا» و یا «سازگار» و اشخاصى که برخلاف هنجارهاى اجتماعى رفتار کنند و بدانها پاىبند نباشند، افرادى «ناهمنوا» و «ناسازگار» مىباشند. در واقع، کسانى که رفتار انحرافى و نابهنجارى آنان دائمى باشد و زودگذر و گذرا نباشد، کجرو یا منحرف نامیده مىشوند. اینگونه رفتارها را انحراف اجتماعى یا (Social Devianced) و یا کجروى اجتماعى گویند.(2)
حال سؤال این است که چگونه تشخیص دهیم رفتارى از حالت عادى و ـ به اصطلاح ـ نرمال خارج شده و به حالتى غیرنرمال و نابهنجار تبدیل شده است؟ ملاکها و معیارهایى وجود دارد. با این معیارها و ملاکها مىتوان تشخیص داد که رفتارى در یک سازمان، نهاد و یا جامعهاى عادى و مقبول و نرمال است، یا غیر عادى، غیرنرمال و نابهنجار. عمدتا چهار معیار براى این امر وجود دارد:
1. ملاک آمارى: از جمله ملاکهاى تشخیص رفتار نابهنجار، روش توزیع فراوانى خصوصیات متوسط است که انحراف از آن، غیر عادى بودن را نشان مىدهد. کسانى که بیرون از حد وسط قرار دارند، افراد نابهنجار تلقّى مىشوند و رفتار آنان رفتارى غیرنرمال و انحرافى تلقى مىشود. براى مثال، از نظر آمارى وقتى گفته مىشود که لباسى مُد شده، یعنى بیشتر افراد جامعه آن را مىپوشند. بنابراین، صفتى که بیشتر افراد جامعه نپذیرند، خارج از هنجار تلقّى شده و غیر طبیعى و نابهنجار تلقّى مىشود.
2. ملاک اجتماعى: انسان موجودى اجتماعى است که باید در قالب الگوهاى فرهنگى و اجتماعى زندگى کند. اینکه تا چه حد رفتار فرد با هنجارها، سنّتها و انتظارات جامعه و یا نهاد و سازمان خاصى مغایرت دارد و جامعه چگونه درباره آن قضاوت مىکند، معیار دیگرى براى تشخیص رفتار نابهنجار و بهنجار است. یعنى رفتارى که مورد قبول افراد نباشد و مثلاً با پوشیدن لباس خاصى از سوى افراد جامعه با عکسالعمل آنان مواجه شویم، اینگونه رفتارها نابهنجار تلقّى مىشود. البته، این معیار هم در همه جوامع امرى نسبى است.
3. ملاک فردى: از جمله ملاکهاى تشخیص رفتار نابهنجار، میزان و شدت ناراحتى است که فرد احساس مىکند. یعنى اگر این رفتار خاص، با ارزشها و هنجارهاى اجتماعى سازمان خاصى مثلاً فرهنگیان و یا کل افراد جامعه ناسازگار باشد، یعنى به سازگارى فرد لطمه بزند و با عکسالعمل افراد آن جامعه یا آن نهاد مواجه گردد، چنین رفتارى نابهنجار تلقّى مىشود.(3)
4. ملاک دینى: علاوه بر این، در یک جامعه دینى و اسلامى، معیار و ملاک دیگرى براى تشخیص رفتارهاى بهنجار از نابهنجار وجود دارد؛ چرا که معیارهاى مزبور، معیارهایى است که توسط افراد یک جامعه با قطعنظر از نوع اعتقادات، مورد پذیرش واقع مىشود؛ یعنى افراد جامعه در خصوص ارزش یا هنجارى بودن موضوع خاص توافق نموده، در عمل به آن پاىبندند و متخلفان را بسته به نوع و اهمیت هنجار، تنبیه مىکنند. امّا در یک جامعه دینى و اسلامى معیارهاى فوق براى ارزشهاى اجتماعى است و در آنجا کارایى دارد. معیار تشخیص ارزشها و هنجارهاى دینى به وسیله آموزههاى دینى تعیین مىشود. ممکن است رفتارى خاص در همان اجتماع هنجار تلقّى نشود و مرتکبان را کسى توبیخ و یا سرزنش نکند ولى در شرایطى خاص ارتکاب چنین عملى در یک جامعه دینى هنجارشکنى تلقّى شود. براى مثال، خوردن و آشامیدن در روزهاى عادى و حتى در یک جامعه دینى هنجار شکنى تلقّى نمىشود. ولى اگر همین عمل در جامعه مذکور و در ماه مبارک رمضان و در ملأ عام صورت گیرد، تخطى از هنجارهاى دینى تلقّى شده، مجازات سختى هم از نظر دینى و شرعى و هم از نظر اجتماعى در انتظار مرتکب چنین عمل ناپسندى مىباشد.
بنابراین، معیار دیگر تشخیص رفتارهاى نابهنجار و بهنجار در جامعه دینى، تطبیق و سازگارى و یا عدم تطبیق و ناسازگارى با آموزهها و هنجارهاى دینى است. اگر عمل و رفتارى با هنجارها و آموزههاى دینى سازگار باشد، عملى بهنجار و اگر ناسازگار باشد، عملى نابهنجار تلقّى مىشود.
حال سؤال این است که آسیبها و انحرافات اجتماعى چگونه پدید مىآیند و عوامل پیدایش آسیبها و انحرافات اجتماعى کدامند؟ بررسى و ریشهیابى انحرافات اجتماعى از اهمیّت زیادى برخوردار است. انحرافات و مسائل اجتماعى امنیت اجتماعى را سلب و مانعى براى رشد و توسعه جامعه محسوب مىشود. بهطور کلى، هر رفتارى که از آدمى سر مىزند، متأثر از مجموعهاى از عوامل است که به طور معمول در طول زندگى سر راه وى قرار دارد و وى را به انجام عملى خاص وادار مىکند.
هر چند بررسى عمیق انحرافات اجتماعى مجال دیگرى مىطلبد، اما به اجمال، به چند عامل مهم پیدایش انحرافات اجتماعى اشاره مىگردد.
عوامل به وجودآورنده انحراف و کجروى در جوامع مختلف یکسان نیست و مناطق از نظر نوع جرم، شدت و ضعف، تعداد، و نیز از نظر عوامل متفاوتند. این تفاوتها را مىتوان در شهرها، روستاها و حتى در مناطق مختلف و محلههاى یک شهر مشاهده کرد. در هر جامعه و محیطى سلسله عواملى همچون شرایط جغرافیایى، اقلیمى، وضعیت اجتماعى، اقتصادى، موقعیت خانوادگى، تربیتى، شغلى و طرز فکر و نگرش خاصى حاکم است که هر یک از اینها در حسن رفتار و یا بدرفتارى افراد مؤثر است.
شهرنشینى لجامگسیخته، گسترش حاشیهنشینى و فقر، اتلاف منابع و انرژى را به دنبال دارد. حاشیهنشینى در شهرها، با جرم رابطه مستقیم دارد. تنوع و تجمل، اختلاف فاحش طبقات اجتماعى ساکن شهرهاى بزرگ، تورّم و گرانى هزینههاى زندگى، موجب مىشود تا افراد غیر کارآمد که درآمدشان زندگى ایشان را کفاف نمىدهد، براى تأمین نیازهاى خود، دست به هر کارى هر چند غیر قانونى بزنند. از دیگر عوامل محیطى جرم، مىتوان فقر، بیکارى، تورّم و شرایط بد اقتصادى نام برد که بر همه آحاد جامعه، اقشار، گروهها و نهادها تأثیر گذاشته و آنان را تحت تأثیر قرار مىدهد.(4)
در پیدایش انحرافات اجتماعى و رفتارهاى نابهنجار و آسیبزا عوامل متعددى به عنوان عوامل پیدایش و زمینهساز مىتواند مؤثر باشد:
عوامل فردى: جنس، سن، وضعیت ظاهرى و قیافه، ضعف و قدرت، بیمارى، عامل ژنتیک و....
عوامل روانى: حساسیت، نفرت، ترس و وحشت، اضطراب، کمهوشى، خیالپردازى، قدرتطلبى، کمرویى، پرخاشگرى، حسادت، بیمارىهاى روانى و...
عوامل محیطى: اوضاع و شرایط اقلیمى، شهر و روستا، کوچه و خیابان، گرما و سرما و....
عوامل اجتماعى: خانواده، طلاق، فقر، فرهنگ، اقتصاد، بىکارى، شغل، رسانهها، مهاجرت، جمعیت و... .
از آنجا که ممکن است در پیدایش هر رفتارى، عوامل فوق و یا حتى عوامل دیگرى نیز مؤثر باشد، از اینرو، نمىتوان به یکباره فرد بزهکار را به عنوان علتالعلل در جامعه مقصر شناخت و سایر عوامل را نادیده گرفت.
اگر فرد، هر چند براى سرگرمى و تنوع و تفرّج دست به بزهکارى بزند، این کار وى کمکم زمینهاى خواهد بود تا به سمت و سوى بزهکارى سوق یابد. دلیل عمده این کار، چگونگى شروع به انجام عمل بزهکارانه و کشیده شدن فرد به این راه است. افراد بزهکار افرادى هستند که همه زمینهها و شرایط لازم براى انحراف در آنان وجود دارد. مهمترین عامل در انحراف افراد و ارتکاب عمل نابهنجار، فردى است که موجب سوق یافتن وى به سمت بزهکارى مىشود؛ چرا که فردى که مىخواهد اولین بار دست به بزهکارى بزند، نیازمند فردى است که او را راهنمایى کرده و به این سمت هدایت نماید.
دومین عامل، امکانات و شرایطى است که فرد در اختیار دارد و زمینه ارتکاب وى را براى اعمال خلاف اجتماع فراهم مىآورد.
فقر در خانواده، عدم تأمین نیازهاى اساسى خانواده، دوستان ناباب، محیط آلوده و...نیز از عوامل روىآورى فرد به بزهکارى است.
در عین حال، به طور مشخص مىتوان عوامل عمده زیر را به عنوان بسترها و زمینههاى پیدایش انحرافات اجتماعى و یا هر رفتار نابهنجار نام برد؛ عواملى که نقش بسیار تعیینکنندهاى در پیدایى هر رفتارى، اعم از بهنجار و یا نابهنجار، ایفا مىکنند. در عین حال، مهمترین عامل یعنى خود فرد نیز نقشى تعیینکنندهاى در این زمینه بازى مىکنند.
اجمالاً، علل و عوامل پیدایش آسیبهاى اجتماعى، به ویژه در میان نوجوانان و جوانان را مىتوان به سه دسته عمده تقسیم نمود: 1. عوامل معطوف به شخصیت؛ 2. عوامل فردى؛ 3. عوامل اجتماعى.
الف. عوامل شخصیتى
این دسته از عوامل معطوف به عدم تعادل روانى، شخصیتى و اختلال در سلوک و رفتار است که به برخى از آنها اشاره مىشود:
ویژگىهاى شخصیتى افراد بزهکار و کجرو
معمولاً ویژگىهاى شخصیتى افراد بزهکار، بىقاعدگى رابطه و ارتباط میان فرد و جامعه و ارتکاب رفتارهاى نابهنجار و خلاف مقررات اجتماعى است، ولى معمولاً از نظر مرتکب و عامل آن در اصل و یا در مواقعى خاص، اینگونه رفتارها ناپسند شمرده نمىشود. افراد روانرنجور و روانپریش نسبت بهارزشها، هنجارها و مقررات اجتماعى بىتفاوت بوده و کمتر آنها را رعایت مىکنند. اعمال و شیوههاى رفتارى اینگونه افراد نظام اجتماعى را متزلزل و گاهى نیز مختل مىکند و موجب مىشود که رعایت ارزشهاى اخلاقى و هنجارها در جامعه و نزد سایر افراد زیرسؤال رفته و آن را به پایینترین سطح عمل تنزل دهد.
برخى از مشخصههاى بارز و برجسته شخصیتى اینگونه افراد، خودمحورى، پرخاشگرى، هنجارشکنى، فریبندگى ظاهرى و عدم احساس مسئولیت مىباشد. اینگونه افراد به پیامد عمل خود نمىاندیشند، در کارهاى خود بىپروا و بىملاحظه هستند و در پند گرفتن از تجربیات، بسیار ضعیف بوده و در قضاوتهاى خود یکسویه مىباشند. این نوع شخصیتها عمدتا از محیط اجتماع، خانه و مدرسه فرار کرده، پاىبند قواعد، مقررات و هنجارهاى اجتماعى نیستند و به دنبال هر چیزى مىروند که جلب توجه کند. حتى در پوشش و سبک و شکل ظاهرى خویش، به ویژه در شیوه لباس پوشیدن، آرایش مو و صورت به گونهاى که خلاف قاعده و خلاف سبک مرسوم سایر افراد اجتماع باشد، عمل مىکنند تا جلب توجه نمایند.
گروهى از افراد بزهکار و کجرو نیز ویژگىهاى شخصیتى دیگرى دارند؛ خودمحور و پیوسته به تمجید و توجه دیگران نیازمندند و در روابط خود با مردم به نیازها و احساسات آنان توجه نمىکنند. این افراد اغلب با رؤیاهایى در مورد موفقیت نامحدود و درخشان، قدرت، زیبایى و روابط عاشقانه آرمانى سرگرماند. اغلب این افراد والدینى داشتهاند که از نظر عاطفى نسبت به آنان بىتوجهاند یا سرد و طردکننده بوده و یا بیش از حدّ به آنان محبت کرده و ارج مىنهند.
آنان به علت سرکوب خواستهها و فقدان ارضاى تمایلات درونى، از کانون خانواده بیزار شده و به رفتارهاى نابهنجار نظیر فرار از خانه، ترک تحصیل، سرقت و اعتیاد گرایش پیدا مىکنند.
گروهى نیز افرادى برونگرا و به دنبال لذتجویى آنى هستند، دَم را غنیمت مىشمارند، دوست دارد در انواع میهمانىها و جشنها شرکت کنند، تشنه هیجان و ماجراجویىاند، به همین دلیل براى لذتجویى دست به اعمال خلاف و بزهکارانه مىزنند.
سرانجام گروهى از افراد بزهکار نیز مشخصه بارزشان، پرجوش و خروشى و بیان اغراقآمیز، هیجانى، روابط طوفانى بین فردى، نگرش خودمدارانه و تأثیرپذیرى از دیگران است. اینگونه شخصیتها براى آنکه «خود»ى نشان دهند، هر تجربهاى را حتى اگر براى آنان گران تمام شود، انجام مىدهند. هیجانطلبى، ماجراجویى، تنوعطلبى، کنجکاوى، استقلالطلبى افراطى، خودباختگى احساسى و غلبه کنشهاى احساسى بر کنشهاى عقلانى از جمله مشکلات رفتارى است که فرد را به سوى موقعیتهاى خطرزا و ارتکاب اعمال بزهکارانه رهنمون مىکند.
از دیگر مشکلات روحى ـ روانى که منجر به رفتارهاى ضداجتماعى مىشود، مىتوان به ضعف عزّت نفس، احساس کهترى، فقدان اعتماد به نفس، احساس عدم جذابیت، افسردگى شدید، شیدایى و اختلال خلقى اشاره نمود. چنین افرادى معمولاً مستعد انجام رفتارهاى نسنجیده و انحرافى هستند.
ب. عوامل فردى
در حوزه عوامل فردى، مىتوان به موارد ذیل اشاره نمود:
1. آرزوهاى بلند؛
2. خوشگذرانى و لذتطلبى؛
3. قدرت، استقلال و عافیتطلبى؛
4. زیادهخواهى؛
5. بىبندوبارى و لاابالىگرى؛
6. بىهویتى و بىهدفى در زندگى.
افراد گاهى اوقات براى رسیدن به آمال و آرزوهاى بلند و دستنیافتنى و مدینه فاضلهاى که رسانههاى ملى و یا ماهوارهها تبلیغ مىکنند، مرتکب جرایم مىشوند. گاهى اوقات هم ارتکاب جرایم را فقط یک کار تفنّنى و به عنوان گذران اوقات فراغت مىدانند با اینکه ممکن است در خانه و محیط اطراف خود مشکل حادى هم نداشته باشند که آنان را مجبور به ارتکاب رفتار نابهنجار نماید، ولى فقط به خاطر اینکه در چند روز زندگى خوش باشند، دست به ارتکاب اعمال خلاف عرف و اجتماع مىزنند.
گاهى نیز افراد از نعمت خانواده و والدین عاطفى برخوردارند، اما به خاطر شکست در تحصیلات و ناتوانى در ادامه تحصیل، تحقیر معلمان و فشارهاى بىمورد والدین مجبور مىشوند خود را به گونهاى دیگر نشان دهند و ـ به اصطلاح ـ «خودى» نشان دهند. و این حکایت از میل به استقلالطلبى، قدرتطلبى و یا عافیتطلبى در نوجوانان و جوانان دارد که به دلیل عدم ارضاى صحیح آن دست به ارتکاب اعمال ناشایست مىزنند.(5)
عدهاى از نوجوانان نیز به دلیل روحیه تنوعطلبى و زیادهخواهى و عدم تربیت صحیح و عدم هدایت درست این غریزه طبیعى، دست به اعمال خلاف مىزنند.
گاهى هم عدهاى ممکن است داراى زندگى مرفهى باشند و هیچگونه کمبود مالى و عاطفى نداشته باشند، ولى به دلیل اینکه روحیه فاسدى دارند و ـ به اصطلاح ـ بىبند و بار و بىهویتاند و یا هدفى در زندگى ندارند، میل به بزهکارى پیدا مىکنند.
فلسفهی تعلیم و تربیت اسلامی
چنانکه قبلاً ذکر شد، فلسفهی تربیتی، یک صافی مهم برای انتخاب و حذف اهداف تربیتی است. در این بخش، سه عامل مهم، یعنی فراگیرنده، دانش و وسایل آموزشی که مؤلفههای ضروری در تدوین و تبیین فلسفهی تعلیم و تربیت اسلامی هستند، به اختصار مورد بحث قرار خواهند گرفت.
یادگیرنده، که انسان است، از سرشت دوگانهی جسم و روح تشکیل شده است. نیروی معنوی با عناوین روح، عقل، قلب، یا نفس، مطابق با کارکردِ منسوب به آن، شناخته میشود. عقل (قوهی استدلال) منحصر به انسان است و از این رو، انسان را برتر و فراتر از سایر مخلوقات قرار میدهد.(9) روح میتواند به والاترین مقام و منزلت ارتقا و یا به مرتبهی اسفلالسافلین (فرومرتبهترین مراتب) تنزل یابد.(10) جسم عبارت است از چندین توانایی متناظر با حواس بدنی. موضوع مورد مطالعهی علم روانشناسی، طبیعت یا سرشت یادگیرنده، با توجه به امر یادگیری است. برای همه آشکار است که یادگیرنده کنجکاو و انعطافپذیر است و شخصیت او را میتوان، علیالخصوص در سنین جوانی و ناپختگی، شکل داد.
یادگیرنده، نیازهایی جسمی، نظیر نیاز به غذا، فعالیت، آمیزش جنسی، و نیازهای اجتماعی، مانند نیازهای عاطفی، احساس تعلّق و وابستگی و کسب موقعیت اجتماعی در گروه، و نیازهایی معنوی مرتبط با اموری برتر و فراتر از نیازهای نفسانی و مادی، یعنی نیاز به تقرب به خدا دارد.
از نظر دین اسلام معرفتِ حقیقت و واقعیت، امری ممکن است. برخلاف سنتِ فلسفیِ غرب که از بدو پیدایش فلسفه در یونان، همواره در آن بحث و مناقشه در این خصوص وجود داشته است؛ چنانکه رسالهی تئوتتیوس15 افلاطونی نیز نشان میدهد. در اسلام در باب این موضوع چندان بحث و مشاجرهای در میان نبوده است. ما میدانیم که انسان مجهّز به حواس و احساسات جسمی و روحی است، که خداوند برای کسب معرفت در وجود او به ودیعت نهاده است. به نظر العطاس16 «علم حصول معنا یا صورت یک چیز در نفس، یا وصولِ نفس به معنای متعلّق یا موضوع معرفت است».(11)
بنابراین، نفس صرفا منفعل نیست، بلکه فعال است و امکان دریافت وحی و شهود را دارد. حواس پنجگانهی جسمی (مادی) دریچههای ذهن، به ویژه برای کسب معرفت عقلانی و تجربی هستند.
در جهانبینی اسلامی، علم، ساختارِ سلسلهمراتبی دارد و دقیقا همانگونه که انسان سرشتی دوگانه دارد، علم هم دو دسته است: علم نقلی یا واجب عینی (علوم وحیانی)17 و علم عقلی یا واجب کفایی (علوم اکتسابی).18 علت این دستهبندی این است که این علوم به لحاظ میزان قطعیت و یقین و ابزارهای کسب آن متفاوتاند.
معرفت یا علمِ واجب عینی، محدود، یقینی (قطعی) و تحصیل آن برای هر فرد مسلمان واجب است. این علم شامل معرفت به ارکان دین، شروط ایمان و شریعت است. از طرف دیگر، علم واجب کفایی، مطابق با نیاز جامعه ضرورت مییابد. هر جامعهای باید اطمینان حاصل کند که برخی افراد در زمینهی علوم اکتسابی یا علوم عقلانیای که لازمهی تداوم حیات جامعهاند، مانند علوم پزشکی، ریاضیات، علوم طبیعی و کاربردی و علوم اجتماعی، تخصّص یافتهاند؛ بدینترتیب، دین اسلام اطمینان حاصل میکند که هر فردی در ایمانش ثابتقدم و در عین حال در جستوجوی افقهای جدید است.
در اینجا میتوان از قیاس پرواز یک بادبادک، برای توصیف ارتباط میان ایمان و عقل استفاده کرد؛ در این قیاس ایمان به منزلهی نخ بادبادک و عقل به منزلهی خود بادبادک است. بین ایمان و عقل همواره کشش و کشمکشی وجود دارد؛ درست همانگونه که همواره کششی (فشاری) میان بادبادک و نخ آن برقرار است؛ اگر، به دلیلی، نخ بادبادک پاره شود، بادبادک به یکی از جهات به پرواز درخواهد آمد. به همین ترتیب اگر عقل بر پایهی ایمان استوار نشود، آنگاه بیخبر از هیچ حد و مرزی در تمامی جهات سرگردان خواهد شد.(12)
در جهانبینی توحیدی معرفت امری یکپارچه و کلی است. هیچگونه تقسیمبندیای از علم یا معرفت به معرفت دینی و معرفت غیردینی (دنیوی) وجود ندارد. هدف علم واجب عینی و علم واجب کفایی، هر دو، تحکیم و تقویت ایمان است: با مطالعهی دقیق در سخنان الهی یا آیات موجود در قرآن کریم، و دومی با مطالعهی منسجم و هدفمند در عالم انسان و طبیت. علم مکمل عمل، معنویت و اخلاق است.(13)
ماهیت آن علمی که محتوای تعلیم و تربیت را فراهم میسازد مورد توجه عمدهی برنامهی درسی است و این دیدگاهها نسبت به انسان و معرفت، با تعلیم و تربیت اسلامی ارتباط زیادی دارند.
آموزش و پرورش (به مفهوم تأدیب که بعضیها آن را بر مفهوم تربیت ترجیح میدهند19)، ادبی است که در انسان رسوخ میکند.(14) ادب به انضباط جسم، ذهن و روان دلالت دارد. ادب، دارندهی آن را به دانشی مجهز میکند که توانِ فهم جایگاه واقعی اشیا (حکمت) را در طرح خلقت داشته باشد و متعاقب آن رفتار درستی از خود نشان دهد (عدل). العطاس، مفهوم آموزش و پرورش را اینگونه تعریف میکند: «شناخت و تصدیق جایگاه واقعیِ اشیا در نظم آفرینش، بهگونهای که رفتهرفته در انسان رسوخ کند و به شناخت و تصدیقِ جایگاه واقعی خداوند در نظم هستی و وجود بینجامد».(15)
بنابراین، هدف اولیهی آموزش و پرورش، هدایت انسان به جهتی است که منجر به شناخت و تصدیق خالقش گردد. این شناخت، در اطاعت و تبعیت از احکام الهی جلوهگر خواهد شد؛ به عبارت دیگر، هدف اولیهی تعلیم و تربیت اسلامی، ساختن [انسان خوب[ است؛ انسانی که با رشدِ مناسبِ توانمندیهایش، بنده (عبد) و جانشین (خلیفه) خدا باشد.20 انسانی که متعهّد پذیرفتنِ امانت الهی شده است که باعث سعادتمندی او در روی زمین میگردد؛21 درنتیجه، تعلیم و تربیت بر اساس ترس بنده از خدا (تقوا) طراحی شده است، بندهای که از روابط عمودی22 فردی خود با خدا، یعنی (حبلٌ مِن اللّهِ) و روابط افقی23 اجتماعی با همنوعانش، یعنی (حَبْلٌ مِنَ النّاسِ) آگاهی دارد؛ بنابراین، اهداف اولیهی تعلیم و تربیت دربردارندهی رشد معنوی، اخلاقی، اجتماعی، فکری و جسمی و سایر اهداف خاص میباشد و هیچگونه تضادی میان اهداف فردی و اجتماعی وجود ندارد. دقیقا، به این ترتیب، علم واکنشی از انسان است. شکل زیر، چهارچوب برنامهای ایدآلِ یک نهاد آموزشی اسلامی است؛ به خصوص در سومین سطح (c) علم میباید منعکس گردد.
این شکل، بیانگر ارتباط میان انسان، علم و برنامهریزی درسی است. دقیقا براساسِ طبیعت دوگانهی روحی و جسمی انسان، برنامهریزی درسی هم باید دارای مرکز یا هستهای متشکل از علم وحیانی (= علم نقلی) باشد که تأمینکنندهی نیازهای معنوی انسان است و هم دربردارندهی علمِ اکتسابی (= علم عقلی) باشد که تأمینکنندهی نیازهای فکری و جسمی انسان برای رشد اجتماعی است. علم واجب عینی و علم واجب کفایی هردو برای سعادت دنیا و آخرتِ انسان ضروریاند و باید به طور متعادل از هریک از آنها استفاده کنیم.
چون علم واجب عینی (= علم وحیانی) هستهی برنامهی درسی است، مورد نیاز همهی دانشآموزان خواهد بود. برای تحقق شرط علم واجب کفایی (= علم اکتسابی)، دانشآموزان میباید حداقل در یکی از رشتههای علمی متخصص شوند.
انسان A.
شخصیت روحی احساسات جسمی و روحی
و درونی انسانو استعدادهای گوناگون انسان
علم یا دانش B.
علوم دینی (واجب عینی)علومعقلانی یا ذهنی (واجبکفائی)
که برای هر فردیکه جهت خدمت به جامعه
لازم میباشند.مورد نیاز میباشد.
برنامهریزی درسی C.
علوم دینی جهت شکلدهیِعلومعقلانی به
اساسی برنامهریزی درسیتوانمندیها واحساسات
کسب تخصص در هر دو انسان بستگی دارند.
علم مورد نیاز میباشد.
مشکلات برنامهی درسی فعلی در نهادهای آموزشی مسلمانان
اهداف تربیتی
به خاطر تأثیرپذیری کشورهای اسلامی از کشورهای غربی، برنامههای درسی دانشگاهی در کشورهای اسلامی، به تبع کشورهای غربی، به اجزای گوناگونی، مانند علوم طبیعی، اجتماعی، کاربردی، انسانی و دینی تقسیم شده است، بدون وجود یک علم مبنایی و محوری که بین آنها وحدت ایجاد کند. هر تقسیمبندیای دارای یک مجرای جدایی از سایر تقسیمبندیهاست؛ بنابراین همهی علوم از داشتن مبنای اساسی عقیدتی محروماند. اگر انسان از فکر هدایت شده برخوردار نباشد، ممکن است نسبت به خالقش گستاخ و ناسپاس گردد و از قوانین طبیعی سرپیچی نماید و نهایتا منجر به تباهی خود و محیط میگردد؛ چنین وضعیتی با نمایندگی انسان در زمین، به عنوان خلیفه و جانشین خدا، تناقض دارد.
به همین نحو، به علت این تجزیه، دانشکدهی مطالعات دینی از معرفتهای علوم انسانی و علوم طبیعی و اجتماعی محروم گردیده است، در حالی که اگر دین بخواهد راهنمای مطلوبی در زندگی فعلی انسانها باشد، این معارف برای آن ضرورت دارد. فعالیتهای انسان در این دنیا، تعیینکنندهی جایگاه او در جهان آخرت است. احتمال این خطر وجود دارد که انسان دچار محدودیت فکری شود و باب اجتهاد بسته شود که این امر نتیجهی محدود شدن حیطه و معنای فقه است.(16)
اکتفا بر مطالعات دینی صرف، انسان را از علوم و مهارتهای دیگر که لازمهی مواجهه با چالشهای زندگی است ـ حتی چالش حفظ ایمان، زندگی و دارایی ـ بینیاز نخواهد کرد. این مطلب نهتنها در مورد دانشگاهها، بلکه در مورد مدارس نیز صادق است. مطالعات دینی صرف، منجر به ایجاد یک نظام آموزشیِ ناقص و نامتعادل میگردد.
در واقع، چهارچوب برنامهی درسی پیشنهاد شده در بالا، در بیشتر مؤسسات آموزشی اسلامی تحقق پیدا نکرده است. نهادها در کشورهای اسلامی، بیشتر تمایل به اتخاذ یک چهارچوب برنامهی درسی، کاملاً یا نسبتا، غربی دارند.
در بیشتر موارد، این الگوها غیردینی و سکولار و بدون اساس و مبنا هستند و طبیعت واقعی انسان یا علم را منعکس نمیکنند. جالب است که حتی دانشگاههای امریکایی که متعهد برنامهی درسی تعلیم و تربیت عمومیاند که هدفش، ساختن انسان خوب است (یعنی انسانی که انتخابها و گزینشهای درست را انجام میدهد)، یک برنامهی درسی اساسی دارند.(17) برنامهی درسی اساسی نیازمند موضوعاتی از هریک از رشتههای ذیل است: 1. ادبیات و هنر؛ 2. تاریخ؛ 3. تحلیل فلسفی و اجتماعی؛ 4. علوم و ریاضیات؛ 5. فرهنگها و زبانهای بیگانه.
هدفِ این برنامهی درسی، پرورش انسانی فرهیخته است که قادر به فکر کردن و نوشتن کارآمد باشد، قدردانی انتقادی از روشهای کسب علم، درک جهان، جامعه و خود داشته باشد، به دیگر فرهنگها و دورهها آگاه باشد، در خصوص مشکلات اخلاقی تجربه و فهم داشته باشد و دارای فهم عمیق در یک زمینهی علمی باشد؛(18) بنابراین، به یک معنا، برنامهی غربی کاملتر از برنامهی اسلامی است، حتی اگر در کشورهای اسلامی مبنایی هم در خصوص برنامهی درسی وجود داشته باشد ـ چنانکه در کشور مالزی در بیشتر دانشگاهها وجود دارد ـ مبنای مربوطه به نحوی است که مبتنی بر ملاحظات عملی است، نه ملاحظات دینی و عقلانی. احتمالاً یک استثنا وجود دارد و آن دانشگاه اسلامی بینالمللی مالزی است که در آنجا برخی از علوم دینی اسلامی به عنوان برنامهی درسی محوری طراحی شده و به همین سبب برای کل دانشآموزان ضروری است؛ اعم از آنکه در رشتهی علوم اقتصادی، حقوق، مهندسی، تعلیم و تربیت، معماری یا پزشکی باشند.
امروزه، به خصوص در سطح آموزش عالی، انتخاب مواد درسی با اهداف مفید و عملی بودن صورت میگیرد نه با اهداف تربیتی اسلامی. هدفِ پرورش رشد ملی و ایجاد یک شهروند خوب، بر هدفِ رشد انسانی و ایجاد انسان خوب غلبه کرده است. این که وزارت آموزش و پرورش مالزی به علوم کاربردی بیش از علوم اجتماعی و انسانی توجه و تأکید دارد ـ همانگونه که در خبر آمده است که در دانشگاههای مالزی نسبت علوم کاربردی و طبیعی با علوم اجتماعی و انسانی نسبت 60 به 40 است ـ مُبیّن آن است که تأکید بر رشد ملی بیش از رشد فردی است. به همین ترتیب، گسترش دانشگاههای تخصصی، مانند دانشگاه نفت، دانشگاه ارتباط از راه دور، دانشگاه انرژی و (اخیرا) دانشگاه صنعت در مالزی، نشانهی آشفتگی و بدفهمی مفهوم دانشگاه است؛ زیرا نام دانشگاه دلالت بر این مطلب دارد که با کلیات بیش از جزئیات سروکار دارد.
این تصور که دانشگاه صرفا کارخانهی تولید محصول برای رشد ملی است، زمانی در کشور مالزی به شدت احساس شد که مسؤولین آموزش عالی کشور مالزی دستور کاهش طول دوران تحصیل از چهار سال به سه سال را صادر کردند، تا پرورش نیروی انسانی برای رشد ملی تسریع گردد.
محتوا
در این خصوص اتفاقنظر وجود دارد که محتوای برنامهی درسی، یعنی رشتهها یا موضوعات ارائه شده در نهادهای آموزشی اسلامی، از سطح ابتدایی گرفته تا سطح متوسطه، بهخصوص در علوم اکتسابی، عاریت گرفته از دیدگاه غیردینی غربی است؛ بنابراین، دانش آموخته شده، عاری از ارزشهای مذهبی میباشد؛ حتی اگر چنین هم نباشد، مملو از ارزشهای ناسازگار با عقاید و ارزشهای دینی است؛ بنابراین، طی سالیان متوالی، به بچههای مسلمان، ارزشهای بیگانه، عمدتا اندیشهی دوگانگی بین جسم و روح،24 مکتب انسانگرایی،25 مرام دنیوی26 و مفهوم غمنامه27 (تراژدی) تلقین شده است.(19)
همچنین برنامهی درسی، به طور منسجم و بایسته، تجربیات یادگیری را به نحوی به بچهها ارائه نکرده است که در کنار رشد جسمی و عقلانی، به اهداف تربیتی نیز دست یابند.
گرایشات برنامهی درسی در کلیهی سطوح آموزشی به سمت رشد عقلانی بوده است؛ اگرچه مطالعات انجام شده در زمینهی علم روانشناسی و رشد اخلاقی، مبیّن آن است که رفتارهای اخلاقی و منش خوب در خردسالی، تلقینپذیرند. پیاژه28 از مطالعاتِ خود نتیجه گرفته بود که مرحلهی عملیات صوری، که در آن توانمندی شناختی افراد شکل میگیرد، حدودا از سن یازده سالگی یا با توجه به سن بلوغ زیستی افراد آغاز میشود.
کتاب همهی آنچه که من نیاز دارم بدانم، در کودکستان آموخته شده است، بیانگر این حقیقت است که رفتارهای اخلاقی و منش خوب در پنج سال اول زندگی رشد پیدا میکنند. متأسفانه، طراحان برنامهریزی درسی ما قادر نیستند در طرحهایشان ارتباط لازم را بین یافتههای این گونه مطالعات و استنتاجات فلسفی برقرار سازند.
خوشبختانه، بیشتر مؤسسات آموزشی در کشورهای مسلمان، ارائه دهندهی آموزش دینی اسلامیاند؛ اگرچه، گاهی آموزش نظری بر آموزش عملی ترجیح داده میشود؛ مثلاً مدرسهای دانشآموزانش را از جهت نظری درخصوص اهمیت دادن به نماز پنجگانه، روشهای انجام آن و اوقات مناسب انجام این فریضه تعلیم میدهد، اما برنامهی درسی پنهان و آموزش مدرسه، مشوق این عملکرد نیست و در این راستا هیچگونه برنامه یا ترتیبات خاصی در ساعات کار مدرسه مشخص نمیشود، یا گاهی، تسهیلات مناسبی ارائه نمیگردد. نمازخواندن به ابتکار دانشآموزان واگذار شده است. به نظر میرسد که برنامهی درسی پنهان، بیشتر خصوصیات اخلاقی را در حدِ موعظه تعلیم میدهد نه در حدِ عمل. این امر میتواند به خاطر تعلیم مسؤولیت و مستقل بارآوردن بچهها، به نظر خوب باشد، اما در بیشتر مواقع، این امر مانع از نماز خواندن دانشآموز میشود، زیرا او باید برای انجام فریضهی نماز، از معلمش برای ترکِ کلاس اجازه بگیرد. این امر برای دانشآموزانی که بعدازظهری هستند، خیلی مهم است؛ زیرا آنها باید برای انجام فریضهی ظهر و عصر در مدرسه دلیل بیاورند و حساب پس دهند.
حقیقت این است که برنامهریزی درسی ما نوع کوری از ظهور نفوذ خصوصیات لیبرال غربی است. برنامهریزی درسی نشان میدهد که درک درستی از نیازهای مختلف یادگیرندگان با توجه به نوع جنسیت و نقش آنها وجود ندارد. در برنامهریزی درسی با هر دو جنس مذکر و مؤنث یکسان رفتار میگردد. باید قرآن و سنت به عنوان مرجع ما مدنظر قرار گیرند. در برنامهی درسی، زن عفیف و نقشهای خاص او، همچنین نقش مردان به عنوان متکفّل خانواده و حامی زن میبایست مورد تأکید قرار گیرد.
افزایش انحرافات اجتماعی، یکی از عوامل اصلی تجزیهی خانواده است و هنوز هم از سوی سیاستمداران مورد توجه قرار نگرفته است؛ بنابراین، تعجبی ندارد که پیشگویی تافلر29 در خصوص خانوادهی غیرهستهای یا خانوادهی غیرگسترده، تحت عنوان پدیدهی موج سوم (عصر فناوری اطلاعات) در بین ملل اسلامی محقق شود.(20)
ارزیابی تربیتی
محققان مسلمان اغلب در خصوص تفاوت میان سطح خلاّقیت و تفکّر بچههای مسلمان تحصیلکرده در نظام آموزشی کشورهای اسلامی و نظام آموزشی کشورهای غربی، به خصوص نظام آموزشی کشور امریکا، تردید دارند. علیرغم وجود بحرانهای دینی و اخلاقی در کشورهای غربی، مشاهدات موجود نشان میدهد که آنها از نظر فکری خلاقتر و انتقادیترند و آزادانهتر به ابراز نظر میپردازند. زمانی که بچههای مسلمان، آموزش ابتدایی و متوسطهشان را درغرب سپری میکنند، گرایش به آن دارند که خلاق و منتقد باشند و آزادی بیان داشته باشند. ارزشهای دینی و منشهای اخلاقی آنها، به مذهب و نیروی اخلاقی خانواده و گروههای همسالشان مربوط است.
با توجه به این عوامل و چندین عامل دیگر، نویسنده نتیجه میگیرد که ریشهی تفاوت کلی، به نظام تعلیم و تربیت، بهخصوص در روش آموزشی و نحوهی ارزیابی اهداف تربیتی برمیگردد.
در این بررسی مختصر آشکار گردید که برنامهریزی درسی بیشتر ملل مسلمان غیردینی است. واضح است که اهدافِ تربیتی به وسیلهی فلسفهی تربیتی اسلامی غربال نشده است و بیشتر نشأت گرفته از فلسفهی تربیتی غربی، غیردینی و لیبرال است. به سلسله مراتب علم، به خصوص علم واجب عینی و واجب کفایی، توجهی نشده است. این یک اشتباه اساسی در وضع تربیتی ماست. تجربیات یادگیری با اهداف تربیتی ما، بهخصوص با رشد معنوی و اخلاقی، سازگار نیستند. نتیجتا به جای آنکه با تعلیم و تربیت توانسته باشیم ایمان متبلور و اعمال اسلامی مُقوِّم را ایجاد کنیم، عکسش مُحقق شده است.
بنابراین، توجه به اسلامی کردن برنامهریزی درسی و علوم اکتسابی ضرورت اساسی دارد.
اسلامی کردن برنامهریزی درسی
اهداف تربیتی
اولین گام اساسی برای اسلامی کردن برنامهریزی درسی، اطمینان از این مطلب است که آیا منابع اهداف تربیتی با توجه به دیدگاه اسلامی استخراج شدهاند؟ چه منابعی که مربوط به یادگیرندهاند، چه منابعی که با طبیعتِ دانش یا موضوع خاص مرتبطاند و چه منابعی که مربوط به خودِ زندگانی فعلی میباشند. قرآن کریم و سنت پیامبر باید اساس مراجعات در فهم طبیعت یادگیرنده و دانش و یافتههای منتشرهی تحقیق تجربی، مخصوصا روانشناسی یادگیری و یادگیرنده باشند. باید از این یافته به عنوان یک مکمل یاری گرفت.
گام بعدی، ترسیم فلسفهی روشن تربیتی براساس دیدگاه اسلامی است. این فلسفه باید در عمل، راهنمای تربیتی جامعه، رهبران مدرسه، معلمان، خانوادهها و دانشآموزان باشد. اهداف و مقاصد روشن تربیتی باید استخراج شوند. این اهداف و مقاصد به مانندِ قطبنمای یک حوزهی تربیتی در اطمینان به این امر که کل پیشرفتهای مهم تربیتی به طرف کسب هدف انتخابی درحرکتاند و در جستوجوی جهت سرگردان نیستند، ضرورت دارند. مفاهیم عبد و خلیفه باید تعریف عملیاتی شوند. افراد درگیر در امر استخراج سیاست و پیشنویس برنامهریزی درسی، باید از این مفاهیم مهم آگاهی داشته باشند. این به معنای آن نیست که مبادرت به امر برنامهریزی در تعلیم و تربیت اسلامی، منحصرا برای مسلمانان معنادار خواهد بود و اختصاص به دانشگاه اسلامی خواهد داشت. تعلیم و تربیت اسلامی به طور عملی امکانپذیر است و میتواند همهی افراد بشر را دربرداشته باشد. با این چشمانداز، اولین کنفرانس جهانی مسلمانان در خصوص تعلیم و تربیت اسلامی باید به طور مشخص به دنبال یک فلسفهی تربیتی اسلامی با اهداف زیر باشد:
رشد متعادل کل شخصیت انسان از طریق تربیت روح، ذهن، نفس خرد، احساسات و حواس فیزیکی انسان؛ تربیت عملی مسلمانان به نحوی که ایمان را در کل شخصیت افراد متبلور و گرایش درونی نسبت به دین اسلام را در آنها ایجاد و توانمندی لازم جهت فهم قرآن و سنت را در آنها مهیا سازد، به طوری که با طیبخاطر از طریق نظام اسلامی ارزشها، هدایت شوند به نحوی که فرد موقعیتش را به عنوان جانشینی خدا دریابد و همانگونه که خداوند مقرر کرده است، بر جهان اقتدار یابد.(21)
سومین گام این است که برنامهریزی درسیِ دانشگاه یا مدرسه باید انعکاسی از فلسفهی تربیتی، و درحقیقت، سازوکاری برای رسیدن به هدفِ آن باشد. به طور خاص، سلسله مراتب علم (میان علم واجب عینی و واجب کفایی) باید در برنامهریزی درسی در نظر گرفته شود. علم وحیانی، به عنوان اساس، باید در همهی موضوعات درسی یا در همهی دانشکدههای دانشگاه اسلامی ترویج گردد؛ بنابراین، بعضی از رشتههای علوم وحیانی باید جزء بایستههای آموزشی همهی دانشآموزان ـ بدون توجه به مشخصههایشان ـ باشد. قطعا، دیدگاه آموزش این علوم در دانشگاه، باید با دیدگاه آموزش این علوم در مدارس متفاوت باشد؛ به دلیل آنکه محصلان دانشگاهی بالغترند و قدرت تفکر و عکسالعمل را دارند.
به همین ترتیب، یادگیری بعضی از رشتههای علوم اکتسابی، مانند علوم طبیعی، علوم اجتماعی و علوم انسانی برای دانشآموزان مسلمان، بهخصوص متخصصان علوم وحیانی الزامی است. یک برنامهریزی درسی تلفیقیتر، اما دارای استخوانبندی، باید به وسیلهی مدارس و دانشگاهها اتخاذ شود، تا مشکل دوگانگی تربیتی حذف گردد. یک برنامهریزی درسی تلفیقی، دانشآموزان را به کسب تخصص در علوم وحیانی و علوم اکتسابی در محدودهی نظام آموزشی مشابه، قادر میسازد. از آنجایی که زبان عربی زبان رسمی مسلمانان است و زبانی است که علم با آن محاط شده است، باید سعی شود که زبان عربی زودتر در برنامهریزی درسی رسمی وارد گردد.
محتوا و روش
باید محتوای دانش، موضوعات درسی یا رشتههای ارائه شده در برنامهی درسی را از عوامل غیردینی غربی و ناسازگار با اسلام پاک نمود. این عوامل که شامل ثنویت، مکتب انسانگرایی، مرام دنیوی و مفهوم غمنامه (تراژدی) است، اساسا غربی و ضد اسلامیاند و باید از برنامهریزی درسی اسلامی جدا شده، سپس دیدگاه اسلامی توحیدی جایگزین شود.
برنامهریزی درسی باید مُقوم مفاهیم اسلامی ذیل باشد:
1. دیدگاه اسلامی در خصوص خالق (توحید، ایمان و ارتباطات معنوی)؛
2. خلقت بشر و هدف او؛ مانند پرستش خدا، جانشین خدا بودن، ترویج خوبی و منع بدی و گسترش پیام اسلام؛
3. ارتباط انسان با خالق؛ یعنی معرفت ربوبی، التزام عملی در برابر خداوند، انجام رفتارهای خوب، پرستش و تضرع به درگاه خداوند؛
4. ارتباط انسان با دیگران که باعث گسترش عدالت گردد؛ توجه داشتن به زندگی، دارایی و شأن و مقام، رشد اخلاق (منش) و نشان دادن بردباری دینی؛
5. روابط انسان با محیط، به نحوی که بر نقش انسان به عنوان جانشین خدا تأکید شود و انسان هماهنگ با سایر مخلوقات خداوند کار کند و خداوند را از طریق مخلوقاتش تشخیص دهد یا کشف کند؛
6. رشد خود، به نحوی که زمینهی لازم را برای اصلاح خود و کسب تجربه از اشتباهات گذشته فراهم سازد؛
7. سرنوشت و تقدیر انسانی؛ یعنی بالابردن احساس مسؤولیت با ارزیابی نقش خود، درک روز گذشته و روز بعد از آن و دلالتهای موجود در این روزها؛
8. رشد یک سری از عادات اسلامی، که منجر به عمل اسلامی شود.(22)
بنابراین، برای معلمان مسلمان الزامی است که مفاهیم اسلامی ذکر شدهی را در ذهن دانشآموزان مسلمان ـ صرفنظر از موضوعات درسی تعلیم داده شده ـ جایگزین کنند. تلقین این مفاهیم و ارزشها به نحو غیرمستقیم، از طریق موضوع درسی، به خصوص برای تمرینات عینی، مانند ریاضیات یا علم حساب، ساده نیست.(23)
بنابراین، معلمان باید، مطالب را به طور غیرمستقیم و از طریق عقلانی تلقین کنند؛ به ویژه زمانی که بیان این مطالب به وسیلهی موقعیت کلاسی، توجیهپذیر شده باشند. این وظیفه نباید فقط خاص علوم دینی اسلامی گردد، مدیران تربیتی و معلمان باید ارائهدهندهی تجربیات یادگیری مناسب، به ویژه در زمینهی رشد اخلاقی و معنوی، به دانشآموزان باشند؛ روشهای جدید آموزشی باید کشف شوند و معلمان یا سخنرانان باید خلاق و مُبدع باشند؛ آموزش علوم وحیانی نباید اختصاص به روشهای سنتی، مانند حفظ متنهای قدیمی داشته باشد، اگرچه یقینا دانش اساسی، نیازمند حفظ کردن است؛ دانشآموزان باید به دنبال فرایندِ یادگیری دربردارندهی روش علمی و روش حل مسأله ـ نه دادهی صرف ـ باشند؛ بنابراین آنها باید طبق سفارش خداوند در قرآن کریم، به سوی تفکر انتقادی هدایت شوند؛ باید بین دیدگاه دانشآموزمحور و موضوعمحور تعادل ایجاد گردد؛ درخصوص برنامهی تربیت معلم، نظر بر این است که این برنامه، سازگار با فلسفهی تربیتیای باشد که باید تدوین گردد.(24)
برنامهی تربیت معلم ـ درخصوص جذب و نگهداشت ـ باید بر روی شخصیت معلم تأکید داشته باشد، به خصوص شخصیت اخلاقی و معنوی او که تقریبا مورد غفلت قرار گرفته است.
معلمان مهمترین عامل در ایجاد تغییرات تربیتیاند و باید آگاه و قادر به درک جهتهای جدید باشند. درخصوص برنامههای تربیت معلم، به نظر میآید تأکید بر مهارتهای فکری و فناوری اطلاعات است و توجهی به اهمیت مبانی تربیتی و رشد شخصیت، مخصوصا رشد شخصیت اخلاقی و معنوی افراد نمیشود.(25)
ارزشیابی آموزشی
ارزشیابی، تدبیری نیرومند، برای مشخص نمودن اهداف تربیتی است.
هدف از ارزشیابی، درک این مطلب است که میزان نتایج مطلوب تجربیات یادگیری بارور و سازماندهی شده چه قدر است؟ و فرایند ارزشیابی، درگیر تشخیص توانمندیها و ضعفهای طرح میباشد.(26)
ارزشیابی فرایندی است که در آن تغییرات رفتاری واقعی رخ میدهد؛(27) بنابراین، باید دقت داشت که ارزشیابی مترادف با انجام امتحان کاغذ ـ قلم30 نیست. ارزشیابی نیرو محرکهی قوی برای امر یادگیری است. با انجام امر ارزشیابی، دانشآموزان میزان یادگیری خود را محک میزنند و معلمان، براساس نوع ارزشیابی، در کیفیت آموزش خود، تجدیدنظر میکنند.
نتیجتا، بدون داشتن رویهی ارزشیابی دقیق، مطابق با اهداف تربیتی برنامهی درسی، رویهی ارزشیابی ممکن است به جای توجه به وضعیت اهداف برنامهی درسی، توجه صرف به دانشآموز و حتی معلم داشته باشد.(28)
حقیقت این امر، با توجه به اهداف اخلاقی و معنوی آشکار میشود. باید انتظار بعضی تغییرات را در رفتار دانشآموزان داشت؛ زیرا آنها به منزلهی هدف میباشند؛ اما متأسفانه، اغلب دانشآموزانی که نمرهی بالایی از امتحانات کاغذ و قلم میگیرند، رفتار اخلاقی مورد انتظار را از خود بروز نمیدهند؛ بنابراین امر برنامهریزی درسی باید با توجه به تجربیات یادگیری پیشنهادی، روش آموزشی و نوع ارزشیابی اصلاح شود.
نتیجه
در این مقاله، تلاش شده است که مشکلات موجودِ برنامهریزی در نظام آموزشی کشورهای اسلامی روشن گردد. برنامهریزان تربیتی باید نسبت به این موضوعات حساس باشند و ضمن آگاهی از آنها، مشوق تغییرات برنامهریزی پیشنهادی باشند. توجه داشتن به این امر در تقویت توانمندی امت اسلامی مهم است. همچنین چندین روش برای اسلامی کردن برنامهریزی طراحی شده است که با فلسفهی تربیتی و تجربیات یادگیری و رویهی ارزشیابی آغاز میشود؛ اما اینها هنوز کافی نیستند. باید برنامهریزان تربیتی و مربیان توجه لازم به این وظیفه داشته باشند؛ آنگاه محققان نیز اطمینان خواهند داد که تلاشهای انجام شده در خصوص اسلامی کردن تعلیم و تربیت به ثمر خواهد نشست. محققان باید وظیفهی اسلامی کردن برنامهریزی درسی را در تمامی رشتهها، به ویژه در علوم اکتسابی، قانونمند سازند. امید آن است که اسلامی کردن دانش فعلی، برنامهریزی درسی و نهایتا تعلیم و تربیت، منجر به ایجاد هویت اسلامی (انسان خوب) گردد؛ انسانی که ادامه دهندهی چرخهی حرکت اسلامی کردن باشد.
________________________________________
میکنند، آیات قرآن را از حفظ میخوانند و فعالیتهای دینی با یکدیگر انجام میدهند. ر.ک: روزنانی هاشم، «تأثیر دانشنامه IIUM در برنامهی تعلیم و تربیت به ترتیبی که توسط دانشآموز معلمان در اجلاس 95 / 1994 دریافت شده است»، گزارش تحقیق منتشر نشده است، همچنین ر.ک: سحری نورالدین و روزنانی هاشم ببینید. «برنامه درسی نیمه رسمی در دانشنامه IIUM در برنامه تعلیم و تربیت» مقالهی ارائه شده در سمینار ملی تربیت معلم، دانشکدهی تعلیم و تربیت، دانشگاه پوترامالزی، 1997.
1 . Rosnani Hashim(استادیار بخش تعلیم و تربیت دانشگاه اسلامی بینالمللی مالزی)
1. ر.ک: Hasan Lagulung, ûIslamisasai Pendidikan dari Perspektif Metodologi(اسلامی کردن تعلیم و تربیت از چشمانداز روششناختی)، سمینار ملی اسلامی کردن تعلیم و تربیت، بخش تعلیم و تربیت دانشگاه بینالمللی اسلامی مالزی ـ کوالامپور ـ Tuly 1998.
2. رالف دبلیو. تیلر. «برنامهریزی درسی ـ اکنون و بعد»، کنفرانس مشکلات امتحان (ان. جی. پرسنیتون.، خدمات آزمون تربیتی، 1957)، اقتباس شده از دانیل تانر و ال. ان. تانر، رشد برنامهریزی درسی: از نظریه تا عمل (نیویورک: انتشارات مک میلان، 1980) ص16.
2 . نویسنده این مقاله را در مجلهی آمریکایی علوم اجتماعی اسلامی، چاپ امریکا، تدوین نموده است.
3 . اُطْلِبُ العِلْمَ مِنْ المَهْدِ اِلَی اللَّحَدْ.
3. رالف دبلیو. تیلر، اصول اساسی برنامهریزی درسی و آموزشی (شیکاگو: چاپ دانشگاه شیکاگو). ص1.
4 . informal
4. اُتانل بی. اسمیت، دبلیو. اُ استنلی و جی. هاش. شورس، مبانی رشد برنامهریزی درسی (نیویورک: هارکورت، 1957).
5 . formal
5. همان، ص5ـ6.
6 . nonformal
6. دی. هالیبرتون، «دیدگاههای برنامهریزی درسی» در دبلیو. اِی. چیکرنیک، دی.، هالیبرتون، دبلیو. هاش. برگکوسیت و جی. لیبندکوسیت، توسعهی برنامهی درسی دانشکده (واشنگتن، شورای پیشرفت دانشکدههای کوچک، 1977). ص50ـ37.
7. تیلر، اصول اساسی برنامهی درسی و آموزشی، ص34.
7 . unstructured
8 . Tyler
8. همان، ص37.
9. قرآن کریم، سورهی تین، آیهی 4.
9 . Smith
10. قرآن کریم، سورهی فجر، آیهی 25 و سورهی تین، آیهی 5.
10 . stanley
11. برای توضیحاتی در خصوص مفهوم انسان، علم و آموزش و پرورش، نقیب العطاس، مفهوم آموزش و پرورش اسلامی (کوالالامپور: 1990)
11 . shores
12 . stark
12. من مرهون دکتر یداللّه کاظمی، عضو بخش تعلیم و تربیت، به خاطر این تعبیر زیبا هستم.
13 . halliburton
13. برای بحث بیشتر در خصوص طبیعت مربوط به علم، ر.ک: کتاب Wan M., Nor Wan Duvdمفهوم دانش در اسلام (لندن: مانسل، 1991)، فصل4.
14. العطاس، مفهوم آموزش و پرورش اسلامی.
14 . paradigmatic
15 . theatetvs
15. همان، ص22.
16. غزالی «تغییر مفهوم لغت فقه در طول زمان»، ر.ک: علم، ترجمهی بنی امین فریس (لاهور: اشرف، 1974)، ص80ـ83 و فرخی، اسلامی کردن علم (واشنگتن، 1982). ص17ـ18.
16 . Al-Attas
17 . ilmal-naqliyah or fard `ayn (revealed)'
17. رابرت. مازون. نظریه تربیتی معاصر (نیویورک: دیوید مککی، 1972). ص26.
18 . ilm al-aqliyah or fard `kifayah (acquired)'.
18. تانر و تانر. توسعه برنامهریزی درسی، ص510.
19 . شایان ذکر است که صاحبنظران عرصهی تعلیم و تربیت اسلامی، معانی متفاوتی برای آموزش و پرورش اسلامی در نظر گرفتهاند، بعضی آموزش و پرورش اسلامی را معادل مفهوم تأدیب، و بعضی آن را معادل مفهوم تربیت میدانند. (م)
19. نقیب العطاس، اسلام و سکولاریسم (کوالا لامپور، مهاجرت جوانان مسلمان از مالزی، 1978).
20. آلوین تافلر، موج سوم (نیویورک: کتاب بنتام، 1980). ص211.
20 . وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الاْءَرْضِ خَلِیفَةً (بقره، 30)
21 . إِنَّا عَرَضْنَا الاْءَمَانَةَ عَلَی السَّمَوَاتِ وَالاْءَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الاْءِنْسَانُ (احزاب 72)
21. نقیب العطاس، اهداف و مقاصد تعلیم و تربیت اسلامی (جده: دانشگاه پادشاهی، عبدالعزیز، 1979).
22. من مرهون شخصی هستم که این لیست را در زمان ششمین کنفرانس جهانی تعلیم و تربیت اسلامی در کیپ تون آفریقای جنوبی آماده و منتشر کرده است. 19ـ25 سپتامبر 1996.
22 . Vertical relations
23. ر.ک: روزنانی هاشم ûPenyerpan Nilal - nilai Mumi dalam K13SM «نتیجهی ارزشهای اخلاقی در برنامهی درسی تلفیقی برای مدارس متوسطه [KBSM]». مقالهی ارائه شده در سمینار ملی ارزیابی KBSM، مؤسسهی امینالدین، لیانگ، لیانگ مالزی، 1997.
23 . horizontal relations
24 . Dualism of body and spirit
24. روزنانی هاشم، «ساختار یک برنامهی تربیت معلم اسلامی»، فصلنامهی تعلیم و تربیت اسلامی، (زمستان 1997)، ص57ـ68.
25. برنامهی تربیت معلم IIUM توجه خاص به این دو محدودهی شخصیت معلم از طریق برنامههای اردویی علاقه و عبادت رسمی دارد. در اردوی علاقه، دانشآموزان در گروههای 10 نفره مرتب شده و هرگروه برای حداقل یک ساعت طبق جدول زمانبندی کلاس ملاقات هفتگی دارند و در خصوص موضوعات انتخابی علم شریعت بحث کرده، به صورت گروهی مشورت میکنند. در اردوی عبادت، که طبیعتا سه روز طول میکشد، دانشآموزان به سخنرانیها گوش میدهند، در کارگاهها مشارکت دارند، نمازهای جماعت برگزار
25 . Humanism
26. تیلر، ص103.
26 . sacularism
27 . Tragedy.
27. همان، ص106.
28 . piaget
28. همان، ص124.
29 . Toffler
30 . Paper and Pencil
اسلامی کردن برنامهی آموزشی و تحصیلی برنامهی آموزش اسلامی، فلسفهی اسلامی، آموزش متوسطه و عالی
در این مقاله، چگونگی تدوین برنامهی آموزشی و رابطهی برنامههای تدوین شده با فرد و جامعه، با استفاده از فلسفهی آموزش اسلامی، مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
نویسنده مشکل عمده و ضعف اصلی برنامههای آموزشی دانشآموزان و دانشجویان مسلمان غرب و کشورهای اسلامی را عدم مطابقت با نیازها، ماهیت فرهنگی و اجتماعی جوامع و، مهمتر از همه، نادیده گرفتن فلسفهی آموزش اسلامی در اهداف آموزشی عنوان کرده است. تأکید نویسنده بر اهمیت توجه به فلسفهی آموزش اسلامی و جنبههای اخلاقی آن در تدوین برنامههای تحصیلی، به سبب اهمیت نقشی است که فلسفهی آموزش اسلامی در چگونگی حرکت و پیشرفتِ تمدن اسلامی و نیز تعیین خطمشی محافظهکارانه یا تندروانه بودن آن داشته است. وی برای تحقق مطلوب اهداف آموزش اسلامی، نقش سه عنصر در فلسفهی آموزش اسلامی، یعنی شاگرد، دانش و وسایل آموزشی را توضیح داده است.
نویسنده نفوذ سیستم آموزش غربی و تقسیمات و جداسازی علوم را از مشکلات موجود در برنامهی آموزشی مؤسسات و مراکز آموزش اسلامی عنوان کرده است. وی این مسئله را باعث عدم کارایی مناسب نظام آموزشی در مؤسسات اسلامی، مدارس و دانشگاهها و درنتیجه، موجب غیراسلامی شدن و دنیازدگی آنها دانسته است.
به زعم نویسنده، نظام آموزشی موجود، به جای آنکه در مؤسسات اسلامی برای تربیت و آموزش انسانِ خوب و شایسته اقدام کند، بیشتر به رفع نیازهای شهروندان و توسعهی ملی اهتمام دارد. وی نظام آموزشی غرب را بسیار کارآمدتر میداند و برای ایجاد نظامی مناسب و مفید برای مؤسسات اسلامی، بهرهبرداری از منابع و دیدگاههای جهان اسلام را ضروری و لازم برشمرده است.
وی یکی از اقدامات مهم برای تحقق این هدف را استفاده و کاربرد مفاهیم و برداشتهای اسلامی در رشتههای مختلف برای حل مشکلات آموزشی و تقویت امت اسلامی توسط دانشجویان مسلمان عنوان کرده است.
اسلامی کردن برنامهریزی درسی2
مربیان در سراسر دنیا اذعان دارند که تعلیم و تربیت یک هدف دوگانهی فردی و اجتماعی را برآورده میسازد. تعلیم و تربیت مناسب موجب بروز، پرورش و شکوفایی توانمندیهای فردی ـ جسمی، فکری، اخلاقی، معنوی و احساسی ـ میشود. به این معنا، سقراط از معلم به منزلهی یک ماما یاد میکند؛ زیرا نقش معلم بیرون کشیدن (کشف) چیزهایی است که تقریبا در وجود کودک به طور فطری قرار دارد؛ البته اینکه چه چیزی کشف و استخراج میشود و کی مجال بروز مییابد، بستگی زیادی به مهارتها و توانمندی معلم دارد. تعلیم و تربیت، نقش مهم دیگری نیز دارد که عبارت است از انتقال و دگرگون کردن ارزشهای فرهنگی و میراث یک جامعهی خاص. گفته میشود تعلیم و تربیت در زمانی که صرفا ارزشها و عقاید فرهنگی غالب را از نسلی به نسل دیگر منتقل میسازد، نقش محافظهکارانهای را ایفا میکند. همچنین تعلیم و تربیت در مقام تلاش برای بازسازی جامعه، قابلیت ایفای یک نقش اصلاحی را دارد؛ به طور کلی، تعلیم و تربیت، در پیشرفت تمدن، هم نقش محافظهکارانه دارد و هم نقش اصلاحی.
تعلیم و تربیت فرایند دیرپایی است. حدیثی مشهور از حضرت محمد(ص) نقل شده است که ایشان، مؤمنان را تشویق میکردند که «زگهواره تا گور دانش بجوی».3 در سالهای اخیر، پزشکی جدید نشان داده است که یک بچه، حتی زمانی که هنوز به صورت جنین است، میتواند محرک خارجی را دریافت کند؛ بنابراین، توانایی یادگیری در همان چند ماه اول بارداری شروع میشود. تعلیم و تربیت سه نوع است: غیررسمی،4 رسمی5 و نیمهرسمی6. خانه مهمترین نهاد برای تعلیم و تربیتِ غیر رسمی است. در این مکان، یادگیری، بدون برنامه7 و به روش غیرمستقیم انجام میگیرد. خانه اولین «مدرسه» است و مادر اولین «معلم» این مدرسه است.
مدرسه مهمترین نهاد یادگیری در تعلیم و تربیت رسمی است. در مدرسه، تجربیات آموزشی، جهت رسیدن به نتایج خاص یادگیری به نحو سنجیدهای برنامهریزی و سازماندهی میشوند. در تعلیم و تربیت رسمی، برنامهی درسی و معلمان مدرسه، در تسهیل یادگیری بسیار حایز اهمیتاند. علاوه بر این یادگیری به طور نیمهرسمی نیز رخ میدهد؛ بدینمعنا که تعلیم و تربیت از طریق نهادها یا سازمانهایی غیر از مدرسهی رسمی فراهم میگردد که من باب مثال، میتوان به کلاسهای سوادآموزی بزرگسالان اشاره کرد.
تعلیم و تربیت، طیف وسیعی از موضوعات را در برمیگیرد؛ بنابراین، جای شگفتی نیست که همواره محققان مسلمان به امت اسلامی یادآور شده و هشدار دادهاند که وضعیت تعلیم و تربیت، ظاهرا ریشهی مشکلات امت اسلامی است. بعضی از محققان استنباط کردهاند که تعلیم و تربیت یک رشتهی اصلی است، شامل 5 رشتهی فرعی میباشد که عبارتاند از: برنامهریزی درسی، مشاوره، مدیریت، آموزش و ارزشیابی.(1) این مقاله تلاشی است برای بررسی برنامهریزی درسی، که یکی از رشتههای فرعی تعلیم و تربیت است. اهمیت برنامهریزی درسی به اندازهای است که ملکهی علوم تربیتی نام گرفته است. و بازتابی از فلسفهی تربیتیِ مؤسسهی آموزشیِ مورد نظر است و درحقیقت، سازوکاری است که از طریق آن، اهداف آن نهاد به دست میآید.
برنامهریزی درسی
چندین تعریف از اصطلاح برنامهریزی درسی وجود دارد. تردید در ماهیت برنامهریزی درسی نشاندهندهی مشاجرات بیوقفهای است که بر سر اهداف، و فرایندی که از رهگذر آن این اهداف تحقق مییابند، درگرفته است. از قدیم، مربیان بر این اعتقاد بودهاند که برنامهریزی درسی، شامل مجموعهای از موضوعات اصلی است که معلم برای یادگیری دانشآموزان بیان میکند. تیلر8 برنامهریزی درسی را، به طور گسترده، دربرگیرندهی کل یادگیری دانشآموزان تلقی میکند که مدرسه برای تحقق اهداف تربیتیاش، طراحی و تدوین کرده است.(2)
تیلر دربارهی چهار سؤال اساسی ذیل، که در تدوین یک برنامهی درسی باید پاسخ داده شوند، به بحث و استدلال میپردازد:
1. مدرسه باید پیگیرِ چه اهداف تربیتیای باشد؟
2. چه تجربیات تربیتیای را میتوان ارائه داد که رسیدن به این اهداف را امکانپذیر سازند؟
3. چگونه میتوان این تجربیات تربیتی را به طور مؤثر سروسامان داد؟
4. چگونه میتوان تعیین کرد که این اهداف تحقّقپذیرند یا خیر؟(3)
اسمیت9 استنلی10 و شورس11 به نحو محافظهکارانهای، برنامهریزی درسی را مجموعهی تجربیات بالقوهای تعریف میکنند که به منظور تحت انضباط درآوردن روشهای تفکر و عمل کودکان و جوانان در قالب کار گروهی در مدرسه بنیان نهاده میشود.(4) از سوی دیگر، استارک12 تعریف جامع و کارآمدی را برای برنامهریزی درسی ارائه میدهد که شامل موارد ذیل میشود:
1. مشخص کردن دانش، مهارتها و رویههایی که باید یادگرفته شوند؛
2. انتخاب موضوع درسی یا محتوایی که لازم است دربرگیرندهی تجربیات یادگیری باشند؛
3. یک طرح یا ساختار برای رسیدن به نتایج خاص برای یادگیرندگان مختلف؛
4. فرایندی که یادگیری را ممکن سازد؛
5. مطالبی که باید در فرایند یادگیری مورد استفاده قرار گیرند؛
6. راهبردهای ارزشیابی که تعیین میکنند که مهارتها، رفتار، نگرشها و دانش، در اثر فرایند یادگیری تغییر میکنند یا خیر؛
7. حلقهی بازخوردی که انطباق و سازگاری را در برنامه ممکن میسازد و آن را تسهیل میکند تا موجب افزایش امر یادگیری گردد.(5)
بنابراین، برنامهریزی درسی، کل فرایند آموزشی، یعنی اهداف تربیتی، محتواها، روشها و ارزشیابی را دربرمیگیرد. یک برنامهریزی درسی کمتر بدون تغییر باقی میماند و با گذشت زمان دستخوش تغییر میشود. معمولاً تغییرات، زمانی اتفاق میافتد که هریک از چهار مؤلفههای اصلی برنامهی درسی، یعنی اهداف، محتوا، روشو ارزشیابی دچار تغییر شوند. اغلب اوقات تغییرات در محتواها یا روشها رخ میدهد. بر طبق نظرهالیپبرتون13، یک برنامهی درسی به علل زیر منسوخ میشود:
1. نقش تعلیم و تربیت با توجه به نیازهای وسیع اجتماعی و تاریخی دستخوش تغییر میشود؛
2. روندهای جدید در چارچوب خودِ نظام آموزش عالی روی میدهند؛
3. رشتهی درسی موردنظر از حیث مفروضاتِ پذیرفته شده، دستخوش تغییر و دگرگونی الگویی14 میگردد؛(6) درنتیجه تغییر وضعیت اساسی در فلسفهی تعلیم و تربیت، لوازم عمدهای برای برنامهریزی درسی خواهد داشت.
تعیین و انتخاب اهداف تربیتی
من برای تعیین اهداف تعلیم و تربیت، خود فراگیران را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهم. سرشت فراگیر چیست؟ و اهداف و نیازهای او در زندگی کداماند؟ این اهداف را از خود جریان زندگی نیز میتوان بیرون کشید. بدیهی است که پرداختن به چیزهایی که بیست سال پیش حایز اهمیت بودهاند و امروزه دیگر اهمیت و اعتبار ندارند و در عین حال، غفلت از حوزههایی که امروزه با اهمیتاند، کاری عبث خواهد بود. لیکن، این رویکرد را میتوان از این دیدگاهها مورد نقد و بررسی قرار داد: الف) تمامی فعالیتهای انجام گرفتهی فعلی مطلوب نیستند؛ ب) زندگی همواره رو به تغییر است و فعالیتهای انجام شدهی کنونی نیز منسوخ خواهند شد؛ و ج) بعضی از فعالیتهای انجام گرفتهی کنونی، برای بچهها جالب و مناسب نیستند؛ مثلاً، زندگی کنونی را نمیتوان به عنوان تنها مبنای اهداف تربیتی مورد استفاده قرار داد.
منبع دیگر اهداف تربیتی، خود متخصصان دروس (برنامهریزی درسی) هستند.
اهداف تربیتیای که از این سه منبع سرچشمه میگیرند، بیش از حد لازم برای فراهم ساختن اهداف یک برنامهی تربیتی مناسباند.
آنچه که بیش از هر چیز مطلوب است، لزوم وجود تعدادی اهداف انگشتشمار و در عین حال سازگار است؛ زیرا رسیدن به هدف تربیتی نیاز به زمان دارد. حصول و تغییر الگوهای رفتاری انسان که دربرگیرندهی ارزشها، آرمانها، عادتها، رفتارها و اعمالاند نیازمند زمان است. در برخی موارد، اگر اهداف از منابع مختلفی استخراج شده باشند، ممکن است با یکدیگر ناسازگار باشند؛ از این رو، انتخاب دستهی کوچکی از اهدافِ مهم و سازگار، مستلزم فرایند غربال کردن است و اهمیت یک فلسفهی تربیتی و اجتماعی در همین جاست.
همانگونه که تیلِر میگوید:
یک فلسفهی اجتماعی و تربیتی میتواند، بالفعل، به عنوان یک صافی، جهت انتخاب و حذف اهداف تربیتی به کارآید... اساسا، اظهارنظر فلسفی بر آن است که ماهیت یک زندگی شرافتمندانه و یک جامعهی خوب را تعریف کند.(7)
بنابراین، اگر جامعهای به ارزشهای اخلاقی ارج مینهد، در این صورت، تأکید بر اهدافی که رشد ارزشهای اخلاقی را در نظر دارند، حایز اهمیت است. به همین ترتیب، جامعهای که آرمانهای آزادمنشانه را در سر میپروراند، طبیعتا، باید توجه خود را از حیث هدف تربیتی به این آرمانها معطوف سازد.
سازوکار جریانِ غربالیِ دیگر، از طریق کاربرد روانشناسی یادگیری حاصل میگردد؛(8) برای مثال، روانشناسی یادگیری، مربیان را از اهدافی که برای یک مقطع سنی خاص مناسبترند، آگاه میسازد؛ همچنین، روانشناسی یادگیری، به طراحان برنامهی درسی امکان میدهد که میان تغییرات رفتاریای که ممکن است از طریق فرایند یادگیری به دست آید و تغییرات رفتاریای که امکان ندارد از این طریق حاصل گردد، تمایز قایل شوند.
مبانی نظری آسیب شناسی از منظر قرآن کریم
ارزشهای توحیدی
آسیب شناسی اجتماعی بر این پیش فرض مبتنی است که بین جامعه و ارگانیسم زیستی شباهتی وجود دارد، یعنی همانطوری که ارگانیسم در فرآیند رشد و تحولات خود ممکن است به انواع بیماریها، عوارض آسیبی و اختلالات مبتلا شود، جامعه هم از چنین خصوصیتی برخوردار است، لذا از سلامت و بیماری یک ارگانیسم وقتی میتوان سخن گفت که جایگاه و خصوصیات آن شناخته شود و حالات طبیعی آن از حالات غیرطبیعی بازشناخته شود، آنگاه علل و زمینههای بروز بیماری و راه درمان آنها جستجو گردد. در مورد جامعه هم مطلب چنین است، یعنی وقتی میتوان از ناهنجاریهای اجتماعی گفتگو نمود که ماهیت جامعه، افراد و اهداف آنها به خوبی شناخته شود و چنین شناختی وقتی صحیح و مفید خواهد بود که از دو منظر مدد گرفته شود؛ از یک سوی اهداف و آرمانهای واقعی انسان به درستی شناخته شود و از سوی دیگر آنچه از انسانها در جامعه جاری است، مورد بررسی قرار گیرد. بدیهی است، غفلت از هر کدام مستلزم خسارت و آسیبی جدی بر جامعه بشری خواهد بود.
جامعه شناسی انحرافات با هویت غربی و وارداتی نسبت به منظر نخست فاصله گرفته و تعهدی از خود نشان نمیدهد، زیرا مکاتب مادی و الحادی انسان را بدون توجه به مبدا و معاد مورد بررسی قرار میدهند. اما قرآن کریم به هر دو منظر توجه تام دارد، هم حقیقت و جایگاه انسان را به او میشناساند و خیر و شر، زشت و زیبا را به او نشان میدهد و هم با نگاهی جامعه شناسانه با توجه به شرائط اجتماعی امتهای گذشته و عصر نزول، به آسیب شناسی اقوام پیشین میپردازد.
در منظر اول، قرآن کریم با معیاری واحد و واقع گرا همه انسانها را مخاطب قرار داده و بر مبنای ایمان به خدا و عمل صالح، انحرافات و آسیبهای اجتماعی را بیان مینماید:
«ان الانسان لفی خسر الا الذین امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر»، همانا انسان در زیان است مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و یکدیگر را به حق و صبر سفارش نمودند. در این دیدگاه نوع خاصی از فلسفه اخلاق مطرح شده است که در آن معیار افراد بهنجار و جامعه سالم، ایمان به خدا و در راستای آن، عمل صالح میباشد.
اگر جامعه اسلامی و اندیشمندان مسلمان توجه لازم را به مبانی قرآنی انحرافات اجتماعی معطوف نکنند، ناخودآگاه در شناخت کجروی و شیوههای کنترل و پیشگیری آنها به بیراهه خواهند رفت، بنابراین یکی از مبانی مهم قرآنی در آسیب شناسی اجتماعی ـ که تأثیر عمیقی در کنترل و نظارت اجتماعی خواهد داشت ـ مبتنی بودن هنجارهای اجتماعی بر ارزشهای توحیدی، اخلاقی و جهتدار بودن آنها بسوی توحید است. هدف اصلی اسلام، صرفاً مراعات صورت ظاهری رفتار نیست، بلکه پیش از آن به روح و جوهر اخلاق یعنی توحید اهتمام دارد. کنش بهنجار انسان در این پارادایم با اهداف اخلاقی و معنوی گره میخورد و هر چه موجب آسیب به این اهداف در جامعه گردد، به عنوان ناهنجاری تلقی خواهد شد.
عدم نسبیت ارزشها
یکی از مبانی آسیب شناسی اجتماعی نسبیت فرهنگی است. جامعه شناسان اظهار میدارند که جوامع مختلف به تناسب فرهنگ خود دارای عقائد، ارزشها و هنجارهای متفاوتی هستند، در نتیجه با معیار واحدی نمیتوان کجرویها را شناسایی نمود بلکه انحرافات در هر جامعه ای معنا و مصداق خاصی دارند.
مسأله نسبیت در حوزههای مختلفی از قبیل دین، فلسفه اخلاق، جامعه شناسی و غیره قابل طرح میباشد، لذا طبیعی است، زاویه نگاه در ارزیابی آن مؤثر باشد و عدم توجه به این نکته تعمیمهای بی موردی را به دنبال آورد. مثلاً اگر از یک فیلسوف اخلاقی یا عالم دینی سؤال شود که آیا برای بشر آرمان و ایده واحد و باید و نباید مشترکی وجود دارد، وی بر اساس مبانی خاص خود در انسان شناسی و هستی شناسی، قائل به عدم نسبیت شده و بشریت را مشمول آرمان و ایده واحدی میداند، حتی فیلسوف دیگری که قائل به نسبیت فرهنگی و ارزشی میباشد، در پاسخ به این سؤال، باز به اعتبار تأملات نظری و فلسفی، نظر خود را ارائه میدهد، نه به استناد وجود تنوع و تکثر ارزشی در جوامع موجود انسانی؛ بخلاف یک جامعه شناس که زاویه نگرش او به قلمرو موجود حیات انسانی است.
اساساً کار یک جامعه شناس در قلمرو توصیف پدیدههای اجتماعی و تبیین آنها است، یعنی «هستهای اجتماعی» را میبیند و نقل میکند، لذا با نگاه به تنوع فرهنگی و تکثر ارزشی در جوامع مختلف، قائل به نسبیت اخلاق و ارزشها در جوامع بشری میشود و توصیه مینماید که جهت فهم فرهنگها باید نگاهی از درون، نه از بیرون به آنها داشت. صداقت مدعای یک فیلسوف اخلاقی و دینی و یا درستی ادعای یک جامعه شناس با ملاک خاص هر کدام از آنها قابل ارزیابی است و نباید این ملاکها با هم خلط شوند، زیرا درستی مدعای نخست منوط به صحت مبانی نظری وی در باره هستی ، انسان، مبدا و معاد است، در حالیکه صحت مدعای دومیمشروط به حکایت درست و بی طرفانه یک جامعه شناس از فرهنگ و هویت جامعه بشری است، لذا هیچیک از دو مشرب فوق نمیتوانند دیگری را نفی کنند، هر چند یکی قائل به نسبیت و دیگری قائل به عدم نسبیت ارزشها و ناهنجاریها گردد، زیرا هر یک ملاک خاص خود را دارند.
مخفی ماندن نکته فوق باعث شده است تا برخی از جامعه شناسان پا از قلمرو جامعه شناسی خارج نموده و با نگاه به ذات رفتار، آن را فاقد هر نوع ارزش و ضد ارزشی تلقی نمایند، در حالیکه چنین نظری یک استنباط فلسفی است و بنا نیست جامعه شناس نظری فلسفی را به نام جامعه شناختی ارائه دهد. چنین مغالطاتی در سخنان جامعه شناسان کلاسیک نظیر «دورکیم» پیدا میشود. او جامعه شناس نسبی گرا است، وی ضمن بیان این مطلب که آنچه برای سلامت جسم یک نوع از موجودات زیستی بهنجار است، نمیتوان گفت که برای نوع دیگری از موجودات هم بهنجار باشد، در حوزه رفتار انسانی هم چنین اندیشهای را برگزیده و اظهار میدارد: «باید از این عادت که هنوز هم بسیار شایع است دست برداشت که درباره فلان نهاد یا عمل یا دستور اخلاقی طوری حکم شود که گویی همه اینها در خود (بالذات) و به سبب خود و در تمام نوع اجتماع، بدون هیچ گونه تفاوتی، خوب یا بد هستند».
همانطوری که ملاحظه میشود، دورکیم در این نگاه، از منظر یک جامعه شناس فراتر رفته است، زیرا شأن یک جامعه شناس این است که نسبیت فرهنگی موجود در جوامع مختلف را حکایت کند، اما دورکیم نمیخواهد صرفاً از نسبیت فرهنگی خبر دهد، بلکه مثل یک فیلسوف اخلاقی و دینی میگوید: «هیچ دستور اخلاقی فی نفسه نمیتواند برای همه جوامع خوب یا بد باشد». بدیهی است که اثبات یا ابطال چنین ادعایی به روش فلسفی نه جامعه شناختی نیازمند است. از این گونه مغالطات فراوان به چشم میخورد. مثلاً برخی با نسبی دانستن انحراف، صریحاً اعلام میکنند که هیچ عملی ذاتاً انحرافی نیست و فقط زمانی انحراف اطلاق میشود که از نظر اجتماعی چنین تعریف شده باشد و تعاریف نیز از زمانی به زمان دیگر، از مکانی به مکان دیگر و از گروهی به گروه دیگر فرق میکند. در اینگونه نظریهها خلط دو نگرش جامعه شناختی و فلسفی در ارائه مفهومی از انحراف به وضوح دیده میشود، زیرا این سخن که هیچ عملی ذاتاً انحرافی نیست و فقط زمانی انحراف میشود که از نظر اجتماعی چنین تعریف شده باشـد، کامـلاً از سنـخ فلسفی است، اما مسأله تغییر انحراف در زمان و مکانهای مختلف، از سنخ جامعه شناختی است و این دو نباید به هم خلط شود.
این تفکیک از آن جهت مهم شمرده میشود که هر مقوله ارزشی و رفتاری از دو جهت قابل بررسی است:
1- بررسی مقوله ارزشی به عنوان یک پدیده ای که در زندگی اجتماعی افراد وجود دارد و آنها تلقی خاصی از آن دارند؛ نگرشی جامعه شناختی است که امری مفید و لازم است.
2- بررسی مقوله ارزشی با توجه به رابطه ای که میتواند با سعادت و شقاوت انسان داشته باشد، بدون آنکه به نحوه نگرش افراد و گروههای اجتماعی توجهی شود. بدیهی است که چنین واقعیتی را به بهانه جامعه شناختی نبودن نمیتوان انکار نمود، بلکه اساساً جامعه شناختی انحرافات، خود مبتنی بر این قبیل از اصول بنیادین است. مثلاً وقتی جامعه شناسان میگویند:«انحراف امری نسبی است و هیچ عملی ذاتاً انحرافی نیست»، این مدعا مبتنی بر این پیش فرض است که برای بشریت آرمان و ایده آل ثابت و مطلقی وجود ندارد و تنها اموری مطلوب و با ارزش هستند که جامعه و گروههای اجتماعی آن را با ارزش بدانند. اثبات صحت و سقم این مدعای بنیادین در توان جامعه شناسی نیست، زیرا روشها و اهداف این علم محدودتر از وصول به این هدف است.
بنابراین هر دو طرف نفی یا اثبات مسأله، خارج از قلمرو جامعه شناسی بوده و از آنجا که یک جامعه شناس چاره ای جز اتخاذ یکی از طرفین ندارد، زیرا نفی یا اثبات از مبادی این علم محسوب میشود، پس اثبات یا نفی آن باید به وسیله علوم دیگری مثل فلسفه، اخلاق و … صورت گیرد؛ این یکی از حلقههایی است که باعث پیوند جامعه شناسی با فلسفه و دین میشود. اگر این پیوند و بهنجاری فقط با ملاک «رعایت قواعد اجتماعی» و ناهنجاری صرفاً با معیار «سلوک بر ضد قواعد اجتماعی عمل» به رسمیت شناخته شود، مشکلاتی رخ خواهد داد که حداقل به دو مورد آن اشاره میشود:
1- «باید حد اعلایی از نسبیت فرهنگی را در مفهوم بهنجاری و نابهنجاری وارد نموده و برای هر فرهنگی معیار خاصی بنا کنیم» و در این صورت نمیتوان از وحدتی به نام حقوق بشر صحبت نمود.
2- «مسأله جوامع ناسازگار لاینحل باقی میماند. مثلاً فرهنگهایی هستند که به خرافات دامن میزنند و نیز فرهنگهایی که با بیدار کردن احساسات شدید درون گروهی و روح پرخاشگری نسبت به گروههای بیرونی، فرایندهای خود تخریبی را در بین افراد جامعه ترغیب میکنند. این نکته مبین نیاز به تدوین معیارهایی است که به اعتبار آنها معلوم شود که هر فرهنگ یا جامعه چه وقت بهنجار و چه زمانی نابهنجار است.»
اگر نسبیت جامعه شناختی بدون اتصال با حلقههای بنیادین هستی شناختی و انسان شناختی به رسمیت شناخته شود و آن تنها معیار برنامه ریزیهای اجتماعی قرار گیرد، در این صورت یکی از لوازم آن همان چیزی است که «گیدنز» توصیه میکند:«جامعه ای که بر این واقعیت واقف است که انسانها ارزشها و علایق گوناگونی دارند، باید جایی برای افراد یا گروههایی در نظر بگیرد که فعالیتهایشان با هنجارهایی که اکثریت از آنها پیروی میکنند، همنوایی ندارد.»
یکی از لوازم توصیه فوق این است که جامعه برای خرده فرهنگهایی هر چند بزهکار از قبیل منحرفین جنسی، الکلیها و یا گروههایی با ایدئولوژی و اخلاقی خود، حق هر نوع فعالیت انحرافی را در بخشی از جامعه دارا باشند که چنین توصیه ای پذیرفتنی نیست.
به نظر میرسد در عین اینکه مطالعات جامعه شناختی کجروی لازم و ضروری است، ولی این تنها بدایت راه است، این کاوش و تلاش وقتی به نهایت خود میرسد و میتواند منشأ ثمرات مفید واقع شود که با اندیشههای بنیادین در هستی شناسی و انسان شناسی که یگانه دین الهی نسخه آن را ارائه میدهد، پیوند بخورد.
فیلسوفان الهی با اعتراف به وجود ارزشهای نسبی در جامعه بشری، آن را منحصر در ارزشهای قراردادی و اعتباری دانسته و دست نسبیت را از وصول به ارزشهای واقعی و حقیقی کوتاه میدانند.
مرحوم «علامه جعفری» با تقسیم ارزشها به دو دسته «قراردادی» و «ارزشهای مستند به واقعیات» مینویسد: ارزشهای مستند به واقعیات به اعتبار ارتباطی که با ذات و روح انسانها دارند از مطلوبیت برخوردارند، مثل این قضیه که «نباید مزاحم زندگی انسانها بود»، این قبیل از «بایدها» با «هستها» ارتباط دارد. این ارزشهای واقعی در حوزه تاملات فلسفی قرار دارند و هیچ ملت و نحلهای نسبت به آن بیگانه نیست، هر چند توجهی به آنها نداشته باشند و یا حتی مورد انکار قرار دهند، زیرا در هر صورت رابطه تکوینی موجود بین کنشهای انسانی و نتایج آنها تعیین کننده سعادت یا هلاکت انسان است و این به اعتبار افراد یا جوامع بستگی ندارد. بنابراین منشأ اطلاق و عدم نسبیت این دسته از ارزشها مستند بودن آنها به واقعیتهای ثابت است.
بدین جهت علامه جعفری در ادامه مطالب فوق میفرماید: «همانگونه که آیات، بودن واقعیات عالم هستی، مکلف بودن انسان را در این زندگانی در برابر خوبیها و بدیها اثبات میکند، به همین گونه آیات بودن وجود انسانی نیز، مکلف بودن او را در این زندگی، به تحصیل حیات معقول به خوبی ثابت میکند.» چنین بینش فلسفی در موارد زیادی از قرآن کریم مورد تأیید قرار گرفته است:
«یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون الذی جعل لکم الأرض فراشاً و السماء بناء و انزل من السماء ماءً فأخرج به من الثمرات رزقاً لکم فلا تجعلوا لله انداداً و انتم تعلمون»، هان ای مردم، پروردگارتان را عبادت کنید که شما و گذشتگان شما را آفرید، شاید پرهیزگار شوید. خدایی که زمین را فرش و آسمان را سقف شما قرار داد و از آسمان باران فرستاد و سپس بوسیله آن از میوهها، روزی تان را خارج کرد، پس برای خدا شریکی قرار ندهید در حالیکه خود میدانید. در این آیه خداوند متعال مردم را به عبادت، تقوی و پرهیز از شرک فرا میخواند و برای لزوم عمل به آن، آنان را به آیات جاری در عرصه هستی ارجاع میدهد.
به عبارت دیگر با تأمل در جهان هستی و آیات الهی در درون و بیرون نفس انسانی، هدفمندی و معناداری انسان و جهان مشخص میشود. با مشخص شدن چنین هدفی که همان رسیدن به حیات عالیه انسانی و مقام قرب الهی است، ارزش رفتار آدمی معلوم خواهد شد و چون تأثیر رفتار در تأمین آن اهداف، اعتباری و قراردادی نیست بلکه به متن واقعیت و تکوین مربوط میشود، لذا نسبیت ارزشها و ضد ارزشها جایگاهی نخواهد داشت.
در برخی از حوزههای زندگی انسانی از قبیل زبان، ادبیات، مسکن، معیشت و سایر بخشهای قراردادی زندگی اجتماعی، نسبیت وجود دارد، نسبیتی که باعث تمایز ملتها و قومیتها است. شاید آیه ذیل به چنین نسبیتی اشاره داشته باشد:
«یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیر». ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و در گروهها و تیرههای بزرگ و کوچک جای دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ همانا گرامی ترین شما نزد خدا، با تقوی ترین شما است، قطعاً خداوند عالم و آگاه است.
تعدد و تکثر جغرافیایی، زیستی و تا حدودی فرهنگی و اجتماعی که موجب تمایز قومیتها است، موضوعی طبیعی است، اما مسأله به این نسبیت ختم نمیشود، زیرا در همین آیه شریف قرآن کریم ملاکی را برای برتری برخی عناصر فرهنگی بر همه فرهنگها مطرح میکند که همان تقوای الهی است. هر ایده، ارزش، احساس و رفتاری که در راستای تقوای الهی باشد، امری با ارزش و ملاکی برای قرب و کمال انسانی است و هر چه که بر خلاف تقوی باشد به عنوان انحراف تلقی میشود.
این ملاک برای همه جوامع و در همه زمانها صادق است و هیچگاه نسبیت بر نمیدارد، لذا نمیتوان مصادیق فراوان تقوی و بی تقوایی را که دین بیان میکند، نادیده گرفت و صرفاً بر اساس بخشی از نسبیت در جوامع انسانی، قائل به نسبیت مطلق شد.
پس از تعریف انحراف اجتماعی و مبانی نظری آن از منظر قرآن کریم نوبت به طرح انواع انحرافات اجتماعی از دیدگاه قرآن کریم میرسد. انجام این مهم نیازمند نوعی طبقه بندی و ترتیب است، ترتیبی که از یک سو رابطه طولی یا شدت و ضعف قبح آنها را نشان دهد و از سوی دیگر مبتنی بر معیاری جهت تنظیم آنها در اقسام مختلف باشد که در این قسمت بیان خواهد شد.
منطق قرآنی در رتبه بندی انحرافات
همه انحرافات اجتماعی در قرآن کریم از یک پایه برخوردار نیستند، بلکه برخی از ارزش منفی بیشتری برخوردار بوده و بیشتر مورد نکوهش قرار گرفته است که از آنها به «کبائر» تعبیر شده است:
«ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم…» اگر از گناهان بزرگی که از آن نهی شده اید، دوری کنید، از گناهان شما میگذریم.
بزرگی چیزی، مفهومی قیاسی است که از مقایسه آن با چیز کوچکتر بدست میآید، لذا تعبیر «کبائر» نشان میدهد که برخی از گناهان مورد نهی خدا، «صغیره» و کوچک هستند.
مرحوم علامه طباطبایی دربارة تحلیل منطق قرآنی نسبت به ترتیب انحرافات چنین مینویسد:
«بزرگترین امر دینی، دستور به اخلاص است. پس در رأس هنجارهای دینی، اخلاص در عبادت وجود دارد، یعنی رفتار انسانی جملگی رنگ خدایی داشته باشد. در مقابل اخلاص، بزرگترین ناهنجاری دینی «شرک» است. در واقع، بر حسب این تحلیل همه معاصی و ناهنجاریها به شرک بر میگردد، زیرا مادامی که تبعیت از غیر خدا در کار نباشد، انسان هرگز با امر و نهی خدا مخالفت نمیکند. بعد از توحید و اخلاص، مهمترین واجب دینی، احسان در حق والدین است، لذا نافرمانی از والدین یا فراهم نمودن موجبات نارضایتی آن(عاق والدین)، بعد از شرک، بزرگترین گناه کبیره است و در موارد متعددی از آیات قرآن کریم، بعد از امر به توحید و نهی از شرک، امر به احسان به والدین شده است.»
«و قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احساناً»، و پروردگار تو حکم کرده است، جز او احدی را نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید.
از تحلیل مذکور میتوان چنین نتیجه گیری نمود:
در میان هنجارهای دینی، آنچه مستقیماً مربوط به رابطه انسان با خداست و بیانگر حق الله است، توحید میباشد، لذا مهمترین ناهنجاری، شرک است زیرا بیشترین آسیب را به مهمترین هنجار دینی که همان توحید و اخلاص است، وارد میکند و در میان آن دسته از هنجارهای دینی که بیشتر به روابط افراد با یکدیگر مربوط است، احسان به پدر و مادر میباشد، لذا عاق والدین مهمترین ناهنجاری است، زیرا بیشترین آسیب را به منسجم ترین و عاطفی ترین رابطه اجتماعی (خانواده) وارد میسازد.
بنابراین تا اینجا به دو ملاک اشاره شد که هر چند میتوانند در راستای هم باشند اما به اعتباری دیگر قابل تمایز هستند: یکی ملاک توحید و اخلاص که در مقابلش انواعی از انحرافات قابل طبقه بندی است که در رأس آنها شرک است. دیگری ملاک انسجام و عاطفه است که در مقابلش انواعی از انحرافات وجود دارد که در رأس آنها عاق والدین جای دارد.
غیر از دو معیار فوق، ملاکهای متعدد دیگری هم ممکن است وجود داشته باشد که اجتهاد و تفحص بیشتری را میطلبد.
در قرآن کریم از انحرافات اجتماعی مختلفی سخن به میان آمده است که در بخش بعدی این تحقیق به دسته بندی انحرافات اجتماعی، تبیین وقوع، راههای پیشگیری و کنترل آنها از منظر قرآن کریم اختصاص خواهد داشت.
________________________________________
- همان، ص636.
- رابرتسون، ص 169.
- جعفری، ص 318.
- طباطبایی، ج2، ص 293.
- الطباطبایی، السید محمد حسین، المیزان فی التفسیر القرآن. ج7، ص 44.
ـ حج، 62.
- ر.ک؛ گولد؛ ل.کولب، ص 830.
ـ ابن منظور، ابوالفضل جمال الدین محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 12، ص 373.
- الراغب الاصفهانی، ص 905.
- آرون، ریمون، مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه شناسی، ص 352.
- بقره، 205.
- طباطبایی،ج2، ص 97.
_ Values.
-Normal.
- بقره،22-21.
- آگبرن و نیم کوف، زمینه جامعه شناسی،ص 253.
- اسراء، 23.
- رابرتسون، یان، درآمدی بر جامعه، ص64.
- نحل، 90.
- Belifs.
- همان.
- نسا، 31.
- شیخاوندی، داور، جامعه شناسی انحرافات، صص18-17.
- بقره، 213.
- انعام، 153.
- همان، ص620.
- همان، ص229.
- بقره، 11.
- ر.ک؛ جولیوس گولد و ویلیام ل.کولب، فرهنگ علوم اجتماعی، مترجمان باقر پرهام و دیگران، ص 554.
- بیرو، ص 248.
- همان.
- الراغب الاصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص 636.
- ر.ک؛ بیرو، آلن، فرهنگ علوم اجتماعی، صص 32ـ 31.
- Deviance.
- بیرو، ص 445.
ـ عصر،2و 3.
- طباطبایی، ج4، ص 323.
- همان، ج13، صص 79-80.
- Norm.
- یونس، 32.
- حجرات، 13.
- Social Deviance.
- ر.ک؛ دورکیم، امیل، قواعد روش جامعه شناسی، صص 74-75.
- ر.ک؛جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج22، صص291- 289.
- گولد؛ ل.کولب،صص830-829. >
- الراغب الاصفهانی: «مفردات الفاظ القرآن»، دمشق، دارالقلم، الطبعة الاولی، 1416هـ. ق.
- گولد،جولیوس و ویلیام ل.کولب:«فرهنگ علوم اجتماعی»، مترجم باقر پرهام و دیگران، انتشارات مازیار، 1376.
- الطباطبایی، السید محمد حسین: «المیزان فی التفسیر القرآن»، موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، الطبعة الثانیه،1391، هـ.ق.
- گیدنز، آنتونی: «جامعه شناسی»، ترجمه منوچهر صبوری، نشر نی، چاپ چهارم، 1377.
- آرون، ریمون:«مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه شناسی»، باقر پرهام، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1370.
- ابن منظور، ابوالفضل جمال الدین محمد بن مکرم: «لسان العرب»، بیروت، دارصادر، الطبعة الاولی، 1410هـ.ق.
- دورکیم، امیل:«قواعد روش جامعه شناسی»، ترجمه علی محمد کاردان، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم، 1373.
- آگبرن و نیم کوف:«زمینه جامعه شناسی»، انتشارات آریانپور، چاپ هفتم، 1353.
- جعفری،محمدتقی:« ترجمه و تفسیر نهج البلاغه»، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1364.
- بیرو، آلن :« فرهنگ علوم اجتماعی»، ترجمه باقر ساروخانی، انتشارات کیهان، چاپ دوم، 1370.
- شیخاوندی، داور: «جامعه شناسی انحرافات»، نشر مرندیز، چاپ سوم، 1373.
- رابرتسون، یان: «درآمدی بر جامعه»، ترجمه حسین بهروان، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم، 1374.
استراتژی قــــرآن در مواجهـه با انحـرافات اجتمـاعـــی
چکیده:
آسیب شناسی اجتماعی با مطالعه کجرویهای جامعه و با تأمل در ساختار و سمت و سوی گرایش های افراد، سعی مینماید با الگوهای نظری خاصی به تبیین عوامل اجتماعی انحرافات دست یابد. این تلاش هر چند بعضاً مقرون به نتیجه بوده اما تفاوت در مایههای نظری شناخت انسان و جامعه سبب تمایز در افق دید نظریه پردازان شده و ظرفیت بهره گیری از آنها را کاسته است. جامعه اسلامی که هویت خود را در راستای مبانی خاصی شکل میدهد نیازمند تحلیلی قرآنی از انحرافات اجتماعی است.
این تحلیل از یک سو نیازمند تعریف عناصر محوری از قبیل عقائد، ارزشها، هنجارها و کجرویها است و ازسوی دیگر جهت تعمیم و گسترش نگرش خود بر اصول و مبانی خاصّی تکیه مینماید.
واژگان کلیدی:
قرآن کریم، جامعه شناسی، انحراف، ارزش، نسبیت، حق، باطل، هنجار، باور.
انسان به عنوان موجودی با فرهنگ برای حفظ روابط اجتماعی از طریق افکار و احساسات، ارزشها و هنجارها اجتماعی را شکل داده و بر حسب آن پدیده «نظم اجتماعی» را سامان میدهد، لذا هر گاه ارزشهای اجتماعی و قواعد رفتار مراعات نشود، نظم اجتماعی آسیب میبیند که از آن در جامعه به عنوان «کجروی» یا انحراف اجتماعی تلقی میشود.
جوامع بشری همواره شاهد فرو رفتن افرادی در گرداب انحرفات اجتماعی بوده و تجارب تلخی از آسیبهای آن در هدر رفتن سرمایهها و نابسامانی خود و اجتماع دارند. به همین جهت در طول تاریخ تلاشهای مستمری با انگیزهها و رویکردهای متفاوتی انجام گرفته تا علل پیدایش انحرافات اجتماعی و راههای پیشگیری آن مورد بررسی قرار گیرد. این امر توسط مصلحان اجتماعی که در رأس آنها انبیاء و رهبران الهی قرار دارند، صورت گرفته است که همراه با احساس مسئولیت و تکلیف، چنین رسالتی را بر دوش کشیده و بر اساس مبدا و معاد راهکار ویژه ای را برای اصلاح فرد و جامعه ارائه داده اند.
البته در حال حاضر نارسایی بسیاری از نظریههای مربوط به آسیب شناسی اجتماعی از یک سو و نسبیتی که در قلمرو ارزشها و هنجارهای جوامع مختلف وجود دارد، از سوی دیگر، تلقی یکسان را از کجروی سلب کرده است، لذا ضرورت بازگشت به مبانی فرهنگ خودی و زیر ساختهای آن، محققین جامعه اسلامی را وادار میکند تا از سرچشمه زلال و بیکران معارف وحیانی بهره گیرند و قرآن را که کتاب زندگانی است از مهجوریت خارج نمایند و آن را کانون توجهات علمی و عملی خود قرار دهند.
این مقاله درآمدی به «انحرافات اجتماعی از منظر قرآن کریم» است که مهمترین دغدغه آن آشنایی با رویکرد قران کریم در تعریف کجروی، مبانی نظری تبیین انحرافات اجتماعی و راههای پیشگیری و درمان آن میباشد، تا در منظر و مرآی اربابان دانش و اندیشمندان علوم اجتماعی قرار گیرد که از این طریق گام ناچیزی برداشته و انگیزه ای برای تحقیقات جدی و پردامنه آنها فراهم گردد.
این مجموعه در چند بخش تنظیم شده که در بخش نخست به مفهوم کجروی و مبانی نظری آسیب شناسی قرآنی پرداخته میشود.
تعاریف و مفاهیم جامعه شناختی انحرافات
مفهوم انحراف اجتماعی وقتی روشن میشود که مفاهیمی از قبیل عقاید، ارزشها و هنجارهای اجتماعی معنای روشن و مشخصی داشته باشند، زیرا در تعریف انحراف اجتماعی از زیر پانهادن هنجارها سخن به میان آمده است و از آنجا که هنجارها تعیّن بخش ارزشها و عقاید میباشد، لذا توضیح این مفاهیم لازم به نظر میرسد.
البته اهمیت این نکته پوشیده نیست که بسیاری از اصطلاحات علوم انسانی و اجتماعی، ناظر به چارچوب فرهنگی خاصی است که در آن به وجود آمده و رشد و نموده است، لذا توافق بر معنای واحد به ندرت اتفاق میافتد و این نه به خاطر تعصب و جمود است، بلکه ناشی از متغیرهای فرهنگی و اجتماعی مختلف است، بنابراین در تعاریف مورد نظر باید تناسب آنها با مبانی فرهنگ خودی را باید در نظر داشت.
عقاید و باورها
عقاید و باورها در اصطلاح به معانی مختلفی بکار میروند. مثلاً جامعه شناسان باور را به معنی مجموعه ای از اندیشههای جمعی بکار میبرند که افراد آنها را به عنوان اموری حقیقی قلمداد نموده و به آن پایبند میشوند، هر چند ممکن است با خرد خویش به آن باورها نرسیده باشند.
البته عقائد و باورها، اگر ناظر به وجود اجتماعی باشند، در این صورت به عنصری فرهنگی تبدیل شده و همچون پدیده ای اجتماعی هویتی جمعی پیدا میکنند، یعنی پذیرش همگانی در هویت آن مدخلیت دارد. منتهی جهت متمایز بودن باورهای اجتماعی از دیگر اجزاء فرهنگ، مثل آداب و رسوم که در آنها پذیرش جمعی هم نهفته است، قیدی به آن افزوده میشود که به تعبیر «آلن بیرو»، باورها آن دسته از اندیشههای دینی یا ایدئولوژیک هستند که در حیات و رفتار جمعی تأثیر میگذارند.
در جوامع معاصر غربی عقاید و باورهای دینی، حضور اجتماعی جدی ندارند، لذا آنها هر نوع اعتقاد و جزمیتی ایدئولوژیک که جزیی از فرهنگ جامعه یا بخشی از خرده فرهنگ آن باشد را به عنوان عقائد تلقی مینمایند، هر چند از نوع خرافات باشد.
واژه عقاید در جامعه اسلامی ناظر به اندیشههای بنیادین اسلام در باره توحید، نبوت و معاد است. هر چند این عقائد در جامعه حضور دارند، ولی منشأ و خواستگاه آنها به دین و رسالت پیامبر خدا بر میگردد، نه به جامعه، لذا هویت این عقائد با خرافات، بدعت و عقائد تحریف شدة بسیاری از جوامع مغرب زمین متفاوت است. همچنین هر عقیده و باور اجتماعی به عقائد تعبیر نمیشود، هر چند در حیات و رفتار اجتماعی مؤثر باشد.
این اصطلاح صرفاً نشان دهنده اصول بنیادینی از هستی، خدا و انسان بوده که قابل تعقل و استدلال عقلی است و در حوزه دین (اسلام) وجود دارد، لکن این اصول به تناسب ایمان افراد، در زندگی فردی و اجتماعی آنها تأثیر گذاشته و مطلوبیت بسیاری از کنشهای انسانی را توجیه مینماید.
ارزشها
درتعاریف مختلفی که از «ارزشها» میشود، معمولاً بر نقطه مشترکی تأکید میگردد، که همان «مطلوبیت» است. زیرا وقتی که از رفتار با ارزش یا هر چیز با ارزشی سخن به میان میآید، در واقع از مطلوبیت آن در تحقق هدفی سخن رفته است.
البته مطلوبیت بدون ملاک نیست، هر مکتب یا جامعه ای ملاکهای متفاوتی را برای مطلوبیت ارائه میدهد، برخی ملاک مطلوبیت را ارضای میل درونی یا خواست گروهی یا اجتماعی میدانند، عده ای دیگر ملاک آن را وفاق جمعی یا نفع عمومی و مانند آن ذکر میکنند و گروهی دیگر منشأ مطلوبیت ارزشها را در ایفا نمودن نقش آنها نسبت به تأمین سعادت و کمال انسان که همان قرب الهی است، میدانند.
بنابراین ارزشها به تبع مطلوبیتها و جامعه، عقاید و آرمانها، دارای معیارهای مختلفی است که از چنین ارزشهایی به عنوان ارزشهای اجتماعی یاد میشود، بنابراین ارزشهای اجتماعی، عقائد مشترک اجتماعی و مفاهیمی انتزاعی در باره خوب، درست و مطلوب است. قید «اجتماعی» در تعریف جامعه شناختی «ارزشها» و سایر موارد مشابه، اشاره به ظرف تحقق آن و گاه منشأ پیدایش آن دارد، با این نگاه، مطلوبیت ارزشها در ضمیر خود آگاه افراد وجود داشته و جامعه به آن توجه دارد.
ارزشها را میتوان نه صرفاً از منظر متعارف جامعه شناختی، بلکه از منظری دیگر، نگاه نمود که مطلوبیت آن متوجه جامعه و افراد باشد، هر چند انسانها در ضمیر خود آگاه خویش توجهی به آن نداشته باشند، همانطوری که امور ضد ارزشی را میتوان به گونه ای ملاحظه نمود که پیامد آسیبی آن متوجه افراد و جامعه باشد، اگر چه آنها به این پیامدها اعتنایی نکنند. شرط اساسی در مطلوبیت امور ارزشی یا در منفور بودن رفتار ضد ارزشی، این است که برای افراد و جامعه پیامد مثبت یا منفی به بار آورد هر چند جامعه از آن غافل باشد، بدیهی است که چنین مطلوبیتی به حسب فرهنگ جامعه نبوده، بلکه طبق واقعیت و بر پایه حقیقت میباشد.
وقتی که مصلح اجتماعی ارزشهای مطلوب یک جامعه را مورد ارزیابی قرار میدهد، ممکن است منشأ بسیاری از آسیبهای اجتماعی و انسانی آن جامعه را همان ارزشهای موجود بداند، لذا آنها را به بیداری و خودآگاهی فرا میخواند تا برای رسیدن به حیات انسانی والاتر و امنیت روحی و روانی،چنین ارزشهایی را رها کرده و به اصول ارزشی دیگری پایبند شوند. آیا میتوان ادعا چنین مصلحی را غیر اجتماعی و صرفاً ذهنی یا فردی خواند؟!
بنابراین ارزشهای اجتماعی از دو جهت قابل توجه است: از یک سو، ارزشهای اجتماعی موجود در جامعه که معمولاً جامعه شناسان به آن میپردازند، از سوی دیگر، ارزشهایی که پیامدهای مثبت فوقالعادهای برای جامعه دارند به طوری که فقدان آنها باعث بحرانهای اجتماعی، آسیبها و اختلالات در روابط اجتماعی، بحران هویت و فقدان معنویت میشود. چنین ارزشهایی ممکن است در جامعهای وجود نداشته باشد، اما هویت اجتماعی خود را از دست ندهند، لذا به نظر میرسد که بحث از چنین ارزشهایی همچنان میتواند در حوزه بحث جامعه شناختی باقی بماند، هر چند بسیاری از جامعه شناسان به این حوزه وارد نشده اند. طبق این اصطلاح همه انبیاء الهی کار جامعهشناسانه انجام دادهاند، زیرا بحرانها، انحرافات و آسیبهای اجتماعی عصر خویش را چه بسا در همان هنجارها و ارزشهای موجود شناسایی نموده و به آسیب شناسی و درمان آنها پرداخته اند. مقصود ما از ارزشها در این گفتار چنین معنای عامی ـ اعم از اینکه در جامعه موجود باشند یا نباشند ـ میباشد.
هنجارها
«هنجار» در لغت لاتین به معنای «گونیا» است، لذا به عنوان قانون یا قاعدهای تلقی میشود که باید به آن رجوع نمود. هنجار در این معنا نشان دهنده معیار مشترکی بین اعضای یک گروه اجتماعی است که انتظار میرود بر اساس آن رفتارشان را شکل دهند. این همنوایی از طریق تشویقها و مجازاتها تنفیذ میشود. ارزشها وقتی تعین مییابند که به قاعده رفتار تبدیل شده و انتظارات افراد را شکل دهند. لذا هنجارها تعین بخش ارزشها هستند، همانطوریکه رفتار عینیت بخش هنجار است. این رابطه را میتوان به شکل ذیل بیان نمود:
رفتار هنجارها ارزشها عقاید
بنابراین رفتار و عمل به ارزشها و هنجارها باعث تثبیت آنها میشود، لذا کسانی که به عقائد و ارزشها پایبند نیستند، به تدریج تعلق خود را نسبت به آنها از دست میدهند. همچنین جمود بر هنجار و رفتار، بدون توجه به عقائد و ارزشها، آنها را به اموری خشک و بی روح تبدیل مینماید که چه بسا فرآیند تعلیم، تربیت و اجتماعی شدن را با مشکل مواجه سازد، لذا اهتمام به هماهنگی و اتصال موجود بین این حلقهها در بهنجار نمودن افراد مفید و لازم است.
بدین جهت جامعه شناسان رفتاری را که بر اساس هنجارهای یک جامعه انجام میگیرد، بهنجار گویند. طبق این اصطلاح شخص تا آنجا بهنجار تلقی میشود که با ضوابط اخلاقی و فرهنگی جامعه خویش سازگار و هماهنگ باشد که در مقابل آن رفتار نابهنجار یا کجروی قرار دارد.
انحراف اجتماعی
انحراف اجتماعی به عنوان پدیده ای اجتماعی مورد بحث جامعهشناسان قرار میگیرد. آنها در تعریف انحراف اجتماعی مینویسند: «کجروی» یا «انحرافاجتماعی» به رفتاری اطلاق میشود که بر خلاف هنجارهای اجتماعی یک جامعه باشد، در این تعریف، دست کم به دو قید توجه میشود:
اولاً: آن رفتار باعث نقض هنجارهای مهم جامعه باشد؛ ثانیاً: از نظر اکثر مردم قابل مجازات باشد، لذا از منظر جامعه شناختی با توجه به اینکه همه هنجارهای اجتماعی اهمیت ویژه ندارند و عدم همنوایی با آنها ممکن است مورد اغماض و چشم پوشی قرار گیرد، تنها به آن دسته از ناهنجاریها توجه میشود که از اهمیت برخوردار بوده و به نظر اکثر مردم گناه تلقی شود.
در این نگاه «کجرو» به فردی گفته میشود که اولاً: با هنجارهای مهم همنوا نباشد؛ ثانیاً: ناهنجاریاش تا دیرگاهی ادامه یابد. بنابراین به فردی کجرو اطلاق میشود که به دفعات رفتار نابهنجار را تکرار نماید.
در تعریف انحراف اجتماعی بر قید «مخالفت با هنجارهای مهم اجتماعی» تأکید مینمایند، این تأکید مبتنی بر این پیش فرض است که وجود انحراف اجتماعی، تا حدودی در هر جامعه ای طبیعی است، لذا هر نوع ناهنجاری را نباید انحراف اجتماعی تلقی نمود، بلکه مخالفت با هنجارهای مهم اجتماعی معیار نامگذاری کجروی میباشد. با توجه به تعریف ارائه شده این سؤال به ذهن خطور میکند که این اغماض و چشم پوشی برای تعیین رفتار نابهنجار، بر اساس چه معیاری است؟! آیا برای این ملاک و معیار نوعی اتفاق نظر وجود دارد؟!
قطعاً در فضای نسبیتی که غالب جامعه شناسان میاندیشند، چنین ملاکی قابل تصور نیست، لذا «ریمون آرون» مینویسد: «تعریف جامعه شناختی جرم، منطقاً به نسبیت گرایی محض میکشد که به صورت انتزاعی تصورش آسان است، ولی در واقع هیچ کس، حتی بشارت دهندگان ـ این نظریه ـ حاضر به قبول آن نیستند.»
بطور کلی از تعاریفی که جامعه شناسان نسبت به رفتار بهنجار و نابهنجار ارائه میدهند، هیچ ملاک واحدی برای شناسایی آن بدست نمیآید و این مشکل متأثر از نسبیت گرایی است که آنها برای عقائد، ارزشها و هنجارها قائل هستند که در بحث مبادی نظر آسیب شناسی به این مسأله پرداخته خواهد شد.
حال با توجه به هدف این تحقیق که درصدد بررسی انحرافات اجتماعی از منظر قرآن کریم است، مفاهیم قرآنی به اختصار مورد بررسی قرار میگیرد.
تعاریف و مفاهیم انحرافات اجتماعی در قرآن کریم
یکی از ویژگیهای برجسته دین اسلام این است که همه معارف، اصول و احکامش بر محور «حق» مبتنی میباشد و حق در ذات مقدس الهی و آنچه که از او نشأت میگیرد، منحصر میشود:
«ذلک بأن الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه هو الباطل»
آن (تصرف خدا در عالم تکوین و تشریع) به این دلیل بوده است که خداوند تعالی حق مطلق است و آنچه از غیر خدا میخوانند باطل محض است.
همچنین آنچه انبیاء از جانب خداوند متعال میآورند، همین خصوصیت را دارد:
«و انزل معهم الکتاب بالحق»، و کتاب آسمانی را به حق بر آنها فرو فرستادیم.
لذا هر چه هماهنگ با مجموعه رسالت نباشد، جز گمراهی و انحراف نخواهد بود:
«فماذا بعد الحق الا الضلال»، پس فراتر از حق، جز گمراهی چه خواهد بود.
بنابراین از دیدگاه قرآن کریم، معیار مشروعیت و اعتبار یک عقیده، ارزش و هنجار هماهنگی آن با خواست و رضای خداوند متعال است. این دیدگاه بر مبانی نظری در هستی شناسی و انسان شناسی استوار است؛ به این بیان که چون در عالم واقعیات، جز حق وجود ندارد و حق فقط از آن خداست، لذا هر چیزی به میزان ظرفیت خود نسبت به حق، سهمی از حقیقت و اعتبار خواهد داشت.
طبق این مبنا رفتار بهنجار صرفاً رفتاری نیست که ضوابط اجتماعی اقتضا میکند، زیرا چه بسا قواعد اجتماعی عمل مطابق حق نباشند، در این راستا منبع کشف و دریافت قواعد و اصول اجتماعی کتاب خدا، سنت پیامبر(ص)، سخن و سیره معصومین(ع) و حکم عقل میگردد؛ لذا هر چه از این چارچوب دینی خارج شود و ارزشهای مورد نظر آن را به رسمیت نشناسد، به عنوان انحراف محسوب میشود:
«و ان هذا صراطی مستقیماً فاتبعوه»، همانا این است راه مستقیم من، پس از آن پیروی کنید.
اگر تنها طریق مستقیم، دین خداست، پس هر چه خلاف آن باشد غیر مستقیم و انحراف خواهد بود. حال اگر چنین انحرافی در جامعه و روابط اجتماعی شکل گیرد، یا آسیب و پیامد منفی آن متوجه جامعه باشد، ویژگی اجتماعی پیدا نموده و به عنوان «انحراف اجتماعی» یاد خواهد شد. بنابراین میتوان انحراف اجتماعی از دیدگاه قرآن را چنین تعریف نمود:هر نوع ایده، ارزش و رفتاری که برخلاف شریعت الهی و کمال انسانی بوده و از جامعه و روابط اجتماعی برآمده و پیامد آسیبی خود را در آن برجای گذارد، انحراف اجتماعی خواهد بود. شاید یکی از جامع ترین آیاتی که هنجارها و ناهنجاریهای اصولی اجتماعی را نشان میدهد، این آیه باشد: «ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکّرون»، همانا خدا شما را به عدل و احسان و اعطاء به خویشاوندان فرمان میدهد و از افعال زشت، منکر و ظلم برحذر میدارد، شما را چنین موعظه میکند تا شاید متذکر شوید.
بدین جهت هر چه که به عنوان فحشاء، امور زشت باشد، یا آنچه که ناپسند و نامطلوب باشد و نیز هر نوع تجاوز و ظلم به حقوق دیگران از مصادیق بارز انحرافات اجتماعی میباشد.
واژهها و مفاهیم قرآنی مربوط به انحرافات اجتماعی از نظر معنی و مصداق، بسیار گسترده و وسیع بوده و قلمرو پر دامنه ای دارند. به طور کلی این مفاهیم را میتوان به دو دسته تقسیم نمود:
1- مفاهیم عام: مفاهیمی هستند که شامل هر نوع انحراف فردی یا اجتماعی میشوند؛ مانند: ظلم، فساد، فسق، رجس، منکر، شر و ….
2- مفاهیم خاص: مفاهیمی هستند که دلالت بر نوع خاصی از انحراف و کجروی دارند؛ مانند نفاق، ارتداد ، غنا، زنا، شرب خمر، قمار، بی احترامی به والدین و …
از آنجا که شرح و توضیح مفاهیم خاص، ذیل طبقه بندی انواع انحرافات اجتماعی میآید، در اینجا صرفاً به توضیح برخی از مفاهیم عام پرداخته میشود:
ظلم: ظلم در لغت به معنی «وضع شیئ در غیر جایگاه خود و تجاوز از حد» میباشد. مقصود از حد، همان حد وسط و اعتدال است، چون ظلم از شنیعترین انحرافات است، لذا سایر انحرافات هم به میزانی که در بردارنده ظلم اند، مذموم میباشند. قبح این کجروی از دو جهت قابل شدت و ضعف است: یکی از جهت فرد انجام دهنده و دیگری از جهت ویژگیهای فرد ظلم شونده و موقعیت و شأن اوست، بنابراین ظلم به ساحت مقدس کبریایی و هر چیزی که منسوب به اوست، بزرگترین ظلم است. واژههایی از قبیل اعتداء، تعدی، بغی و طغیان به مفهوم ظلم بسیار نزدیک است.
فساد: این واژه در لغت به معنی خروج از اعتدال است، اعم از اینکه کم یا زیاد باشد. کلمه «افساد» که متعدی آن است به معنی مانع شدن از تحقق کمال یا سلب کمال از چیزی است. این واژه در قرآن، معمولاً به همراه کلمه «ارض» بکار رفته است، «و اذا قیل لهم لاتفسدوا فی الارض» مقصود از «فساد در زمین» فساد و تباهی جامعه انسانی است. فساد فی الارض بیانگر فراگیر بودن پیامد آسیب فساد در جامعه است، لذا قرآن کریم در مورد منافقین میفرماید: «و اذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل» فسادی که منافقین ایجاد میکنند همراه با دخل و تصرف در شریعت است و از این راه اخلاق انسانها را تباه نموده و بین آنها اختلاف و گسیختگی ایجاد میکنند، در نتیجه دین و انسانیت هر دو ضایع میشود، لذا در برخی از روایات جمله «و یهلک الحرث و النسل» به تباهی دین و انسانیت تفسیر شده است. بنابراین معلوم میگردد که فساد در جامعه همراه با پیامدهای آسیبی وسیعی است.
غیّ و ضلالت: ضلالت به معنی گمراهی و عدول نمودن از طریق مستقیم است که در مقابل هدایت قرار دارد، غیّ معنای بسیار نزدیکی با ضلالت دارد. این واژه به معنی اعتقاد فاسد، بوده و در مقابل رشد بکار میرود.
ذنب و سیّئه: ذنب در لغت به معنی گرفتن دم یا دنباله چیزی است و اصطلاحاً در مورد عملی بکار میرود که عاقبت بدی داشته باشد، لذا از عمل خلاف شریعت به اعتبار آنکه دنباله و نتیجه ناگواری دارد، به «ذنب» تعبیر میشود. «سوء» به عملی اطلاق میشود که باعث غم و ناراحتی انسان میگردد و «سیّئة» به معنی رفتار زشت و قبیح است که در مقابل آن حسنه قرار دارد. ذنوب و سیّئات رفتارهایی بر خلاف ارزشها و هنجارهای اسلامی میباشد که پیامد دنیایی و اخروی ناخوشایندی به دنبال دارند.
اثم: به رفتاری اطلاق میشود که باعث کندی حرکت انسان یا مانع از رسیدن او به ثواب میباشد، اصولاً در مورد ناهنجاریها اثم بکار برده میشود، زیرا مانع تکامل روحی انسان است.
منکر: هر رفتاری که عقل یا نقل حکم به قبح و زشتی آن نماید، منکر گویند.
فسق، فجور وعصیان: در لغت عرب، وقتی که رطب از پوست خود خارج شود، گویند: «فسق الرطب»، بنابراین فسق به معنی خروج از پوسته شریعت و عدم التزام به آن است، لذا وقتی که از فردی انحرافات بسیار صادر شود، متصف به صفت فسق میشود. فجور به معنی پاره کردن و شکافتن پرده دیانت است و عصیان به معنی خروج از اطاعت و فرمانبرداری میباشد.
حرام: به معنی شیئی ممنوع است. هر چیزی که اسلام آن را نهی کرده نموده، ارتکاب آن ممنوع بوده و از آن تعبیر به حرام میشود.
علاوه بر این مفاهیم، مفاهیم دیگری هم در این رابطه در قرآن بکار رفته است، از قبیل جرم، شر، وزر، خطیئة و … که توضیح آنها خارج از حد این نوشتار است.
از جمله موضوعات مهم و تأثیر گذار در آسیب شناسی اجتماعی، مبانی نظری آن است. هر مکتب و نظریه پردازی در درون مجموعه ای از پیش فرضها و از افق پارادایمی خاص به آسیب شناسی اجتماعی پرداخته است، لذا ضروری است قبل از بیان رویکرد عملی قرآن کریم نسبت به انحرافات، ابتدا مبانی نظری آسیبشناسی از منظر قرآن کریم مورد تبیین قرار گیرد.
اصول و مبانى آموزش مسائل دینى به کودکان و نوجوانان
چکیده
روش ها و شیوه هاى آموزش نماز در کودکان و نوجوانان، بر اصولى استوار است که مهم ترین آن ذکر مى گردد:
«اصل» به معناى بن، ریشه، زیربنا و اساس است. کلمه «اصل» را عرف عامه در مقابل «بدل» و در مقابل «فرع» استعمال مى کند، اما مقصود از این واژه در این جا، مفهوم فلسفى آن است که با معناى «منشأ» و «مصدر» برابر مى شود. علماى تعلیم و تربیت نیز از اصول و مبانى تعلیم و تربیت چنین برداشتى دارند.
در این مقاله، سعى شده است اصول و مبانى آموزش نماز در کودکان و نوجوانان از دیدگاه دینى (برگرفته از قرآن، احادیث و روایات ائمّه اطهار(علیهم السلام) و نظریات علماى تعلیم و تربیت) به صورت تطبیقى، تبیین و تشریح گردد.
در آموزش و تعلیم هر موضوعى، اصول و مبانى ساختار آن موضوع از اهمیت ویژه و اساسى برخوردار است.
اصول و مبانى هر علمى به منزله ستون و پایه ساختمان است که در استحکام و عمر آن نقش اساسى دارد. در علوم گوناگون نیز مانند جامعه شناسى، روان شناسى، تعلیم و تربیت، و راهنمایى و مشاوره، اصول و مبانى این علوم نقش اساسى بر عهده داشته و در واقع، فعالیت ها و روش ها مبتنى بر اصول آن علم است; مثلاً، در راهنمایى و مشاوره، اصول و مبانى این علم به فعالیت ها، روش ها و فنون مشاور جهت مى دهد و نقش بنیادى و اساسى در فعالیت هاى مشاور ایفا مى کند.
روش ها و شیوه هاى آموزش مسائل دینى (نماز) در کودکان و نوجوانان بر اصولى استوار است که به ذکر مهم ترین آن ها در این نوشتار پرداخته شده است.
1 . فطرى بودن مسائل دینى (نماز)
نیاز به پرستش و نیایش یکى از نیازهاى اساسى و عمیق است که در عمق روان بشر وجود دارد.
در بررسى تاریخى، این موضوع ثابت شده است که پرستش جزئى از وجود و کشش فطرى انسان است. گاهى که این میل و روح پرستش توسط انبیا(علیهم السلام) در مسیر صحیحى قرارگرفته، به خداپرستى ختم شده، اما گاهى بر اثر جهل، انحراف و لجاجت، موجودات و اشیاى گوناگون مانند سنگ و چوب، ماه، خورشید، آتش، گاو و پول مورد پرستش قرار گرفته اند.
استاد شهید علّامه مطهرى(رحمه الله) در این باره مى فرماید:
«یکى از پایدارترین و قدیمى ترین تجلّیات روح آدمى و یکى از اصیل ترین ابعاد وجود انسان ها حس نیایش و پرستش است. مطالعه آثار زندگى بشر نشان مى دهد هر زمان، هرجا که بشر وجود داشته است، نیایش و پرستش هم وجود داشته است. چیزى که هست شکل کار و شخص معبود متفاوت شده است; از نظر شکل، از رقص ها و حرکات دسته جمعى موزون هم راه با یک سلسله اذکار و اوراد گرفته تا عالى ترین خضوع ها و خشوع ها.»(1)
همه کودکان به طور فطرى کنجکاو و کاوشگر بوده و به دنبال پاسخ به سؤالات و چراها هستند و میل به پرستش و نیایش در وجودشان موج مى زند; مثلاً، وقتى بزرگ ترها به آن ها محبت و نوازش مى کنند، ممکن است قادر به تفهیم تشکر و سپاس خویش به آن هانباشند، ولى با پیام هایى که از طریق چشم و نگاه هاى معصومانه و چهره متبسم به ما مى دهند، تشکر و قدردانى خویش را ابراز مى دارند.
تجربیات و مشاهدات نیز مؤیّد این مطلب است که کودکان در تقلید و یادگیرى مفاهیم و مسائل دینى مثل نماز و روزه آمادگى بیش ترى در مقایسه با دیگر رفتارها و موضوعات از خود نشان مى دهند. این موضوع مؤیّد فطرى بودن خداجویى در کودکان است.
طبق منابع اسلامى، براى ما مسلّم و متقن است که میل به پرستش، نیایش، کمال طلبى و حقیقت جویى در کودک، فطرى و درونى است. این موضوع را شواهد تاریخى (پرستش بت، خورشید، گاو و ساختن بهترین مکان ها براى معابد) و آیات و روایات تأیید مى کند.
خداوند تبارک و تعالى در قرآن مجید، مى فرماید: «فاَقِم وجهَکَ لِلدّینِ حنیفاً فطرتَ اللّهِ الّتی فَطَرالنّاسَ علَیها لا تبدیلَ لِخلقِ اللّهِ ذلکَ الدّینُ القَیِّمُ ولکنَ اکثرالناس لا تعلمون» (روم: 30); پس روى خود به سوى دین حنیف کن که مطابق فطرت خداست; فطرتى که خدا بشر را بر آن فطرت آفریده و در آفرینش خدا دگرگونى نیست، این است دین مستقیم، ولى بیش تر مردم نمى دانند.
اگر مشاهده مى شود که گروهى از کودکان و نوجوانان نسبت به مسائل دینى ـ از جمله نماز ـ رغبت و تمایلى از خود نشان نمى دهند، این مربوط به عوامل محیطى است که فطرت کودک را از مسیر خود منحرف کرده است.
متأسفانه بعضى از والدین به دلیل عدم حساسیت و اهمیت نسبت به مسائل دینى و گاهى به دلیل سخت گیرى ها و آموزش هاى غلط و عدم آشنایى آنان با سیره ائمّه اطهار(علیهم السلام)و روش هاى تربیتى، به گونه اى با کودک رفتار مى کنند که آنان نسبت به مسائل دینى بى تفاوت، کم رغبت و بعضاً از آن متنفّر مى شوند.
با کمال تأسف، باید گفت که بعضى از والدین حساسیت و دقتى که در امور دنیوى (تغذیه، لباس، درس و مانند آن) فرزندانشان از خود نشان مى دهند در مسائل معنوى و دینى آن ها ندارند. به راستى، این گروه از والدین مصداق کلام نورانى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)هستند که مى فرماید:
«واى بر فرزندان آخرالزمان، از دست پدرانشان!» گفتند: یا رسول الله، منظور شما پدران مشرکند؟ فرمود: «خیر، بلکه پدران مؤمنى که واجبات دینى را به فرزندان خود نمى آموزند و اگر آنان خود بخواهند احکام دین را فرا گیرند، ایشان جلوگیرى مى کنند (و حال آن که) اگر کالایى به دست بیاورند از آنان راضى و خوشحال خواهند شد. من از ایشان بیزار و آنان نیز از من بیزارند.»(2)
با توجه به این اصل، که خداجویى امرى فطرى و درونى است، علماى تعلیم و تربیت اسلامى باید به فکر تهیه و تدوین کتبى باشند که شیوه هاى صحیح رشد و پرورش این حس را بر مبناى فطرى بودن آن به والدین آموزش دهد تا آنان به شیوه ها و روش هاى نادرست متوّسل نشوند.
2. اختیارى بودن مسائل دینى (نماز)
انسان به اقتضاى فطرت الهى خود و به دلیل آن که موجودى است چند بعدى و به اعتبار کرامتى که خداوند براى او مقرّر نموده، موجودى است مختار و کرامت خویش را مى تواند با اختیار خود کسب نماید. در واقع، از دیدگاه اسلام، انسان موجودى است که داراى میل ها و جاذبه هاى معنوى است که سایر موجودات فاقد آن مى باشند. انسان قادر است در برابر میل هاى درونى خود ایستادگى کند و فرمان آن ها را اجرا نکند یا به بعضى از آن ها پاسخ گوید و بعضى دیگر را مهار نماید یا از آن ها در جهتى خاص استفاده کند.
این توانایى انسان به حکم نیرویى است که آن را «اراده» مى نامند و تحت فرمان عقل عمل مى کند. این توانایى بزرگ از مختصات انسان است و براساس این توانایى است که انسان یک موجود آزاد، انتخابگر، صاحب اختیار مى باشد.(3)
در قرآن و منابع تعلیم و تربیت اسلامى، دلایل متعددى وجود دارد دالّ بر آزادى و اختیار انسان; از جمله آن هاست:
ـ «اِنّا هَدیناهُ السَّبیلَ اِمّا شاکراً و اِمّا کفوراً» (انسان: 3); ما راه راست را به او (انسان) نشان دادیم; یا شکرگزار خواهد بود یا کفران خواهد ورزید.
ـ «فَمن شاءَ فلیُؤمِن و مَن شاءَ فَلیکفر» (کهف: 29); پس هرکه مى خواهد ایمان بیاورد و هر که مى خواهد کفر بورزد.
ـ «کلُّ نفس بِما کَسبت رهینة» (مدثر: 38); هر کس در گرو اعمالى است که آن را کسب کرده.
ـ این که انسان مى تواند مشرک باشد یا موّحد دلیل بر اختیار اوست.
ـ وجود انبیا(علیهم السلام) و تعلیم و تربیت و مسؤول بودن انسان دلیل دیگرى است بر مختار بودن او.
در دعوت کودکان و نوجوانان به دین، باید به گونه اى عمل کنیم که آن ها احساس آزادى کنند و با توجه به این موضوع که انسان فطرتاً خداجوست، با تذکر روش هاى صحیح، این فطرت را در وجود آنان بیدار نماییم و آن ها را به طرف پذیرش دین سوق دهیم.
پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) نیز با نرم خویى و با زبان لیّن افراد را به دین اسلام دعوت مى کردند. به تجربه نیز ثابت شده است که با زور و اکراه نمى توان کسى را به راه راست هدایت کرد.
خداوند تعالى مى فرماید: «اَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النّاسَ حَتّى یَکوُنوا مؤمنین» (یونس: 99); اى رسول! تو کى توانى همه را با جبر و اکراه مؤمن گردانى؟
اگر به مفاد آیه «لا اکراهَ فىِ الدّین، قد تَبیّنَ الرُّشدُ مِن الغَىِّ» (بقره: 256); توجه نماییم، خداوند مى فرماید: اى پیامبر، وظیفه تو تبیین است. تبیین کردى، دیگر جاى اکراه وجود ندارد.
و یا مى فرماید: «اِنَّما علیکَ الْبَلاغُ اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرُ» (آل عمران: 20): کار تو فقط ابلاغ است، تو فقط منذر هستى.
بنابراین، نباید هیچ گاه کودکان و یا نوجوانان را مجبور به دین دارى کنیم یا براى آن که دیندار شوند، نباید به آن ها مزایاى زیادى بدهیم. اگر بدون استفاده از این دو حربه تهدید و تطمیع، بتوانیم آن ها را به عقیده اى معتقد کنیم، آن اعتقاد درونى خواهد بود; یعنى اعتقادى که نه براى جلب منفعت است و نه به دلیل ترس از قدرت.(4)
وقتى نوجوان مجبور به دین دارى نشود (و در دوره کودکى، سالم و عارى از انحراف پرورش یافته باشد) و دین به نحو منطقى و در شرایط مناسب به او عرضه گردد، با توجه به این که به تفکر انتزاعى رسیده است اگر دلایل و اعتقادات ما محکم و قابل دفاع باشد، دین یا مذهب را خواهد پذیرفت و این دین دارى او وراثتى یا ریاکارانه و هم راه با ناخالصى نخواهد بود، بلکه «دین خالص» خواهد بود و در پى آن، به دستوراتش عمل خواهد کرد.
در دین اسلام، تأکید فراوان بر این مطلب مى شود که اصول دین تقلیدى نیست، بلکه فرد باید با آگاهى و آزادى آن را بپذیرد. بنابراین، باید تلاش کنیم که کودک و نوجوان را به طریقى مثبت و ترغیب کننده، به دین دعوت نماییم و از افرادى که داراى مبناهاى اعتقادى و فکرى قوى هستند در این زمینه، کمک بگیریم. باید توجه داشته باشیم که کودک و به ویژه نوجوان، در مقابل برخوردهاى آمرانه، مقاومت مى کند.(5)
دکتر زهرا مصطفوى نقل مى کند: همسرم به دلیل عادت خانوادگى، دخترم را از خواب صبحگاهى بیدار مى کرد و به نماز وامى داشت. امام(رحمه الله)وقتى از این ماجرا خبردار شدند، برایش پیغام فرستادند که «چهره شیرین اسلام را به مذاق بچه تلخ نکن.» این کلام آن چنان مؤثر افتاد و اثر عمیقى بر روح و جان دخترم به جاى گذاشت که بعد از آن خودش سفارش کرد که براى نماز صبح به موقع بیدارش کنم.(6)
اگر والدین مى خواهند فرزندان آن ها نمازخوان و معتقد بار آیند، سعى کنند اولاً، خودشان عامل به دستورات و تعالیم دینى باشند و به دور از ریا و با خلوص نماز را به پاى دارند و خودشان بدان معتقد باشند.
ثانیاً، توجه داشته باشند که در دوران کودکى، فرزندانشان را با نماز و مجالس و محافل مذهبى مأنوس سازند و سعى کنند که خاطرات خوشى را در ذهن آنان ایجاد نمایند و از سخت گیرى، اجبار و اکراه آن ها خوددارى ورزند. پدرى که براى بیدار کردن دختر تازه بالغ خود براى اداى نماز صبح، دستى به گیسوان او مى کشد و با نوازش و محبت او را از خواب شیرین صبحگاهى بیدار مى کند، انجام این تکلیف دینى را با شیرینى محبت پدرانه خویش مى آمیزد و عبادت را در کام فرزندش شیرین مى سازد.
ثالثاً، والدین نسبت به مسأله نماز و مسائل اعتقادى هم چون سایر مسائل حساسیت نشان دهند. اگر آن ها به سفارش ها و سیره ائمّه اطهار(علیهم السلام) و بزرگان دین عمل کنند، قطعاً فرزندانى معتقد و با نماز خواهند داشت.
3. آموزش تدریجى مسائل دینى (نماز)
آموزش معارف و مسائل دینى داراى مراتب و درجاتى است و هر مرتبه و درجه اى از آن، اصول و مقتضیاتى دارد که باید مراعات شود. تفاوت این مراتب و درجات به دلیل تفاوت هاى فردى در رشد استعدادهاى ذهنى و روحى و نیز تفاوت در معلومات و تجربیات و شرایط گوناگون اجتماعى و فرهنگى در متعلّمان است.(7)
بدین روى، باید مطالب و مفاهیم آموزشى و دینى متناسب با سطح درک و قواى ذهنى و روانى متعلّمان باشد.
والدین و بزرگ سالان نباید توقّع داشته باشند که کودک آن ها سریع اهل عبادت و نماز شود. برنامه عادت دادن و آموزش آن ها به نماز باید بر اصل تدریج مبتنى باشد. کودک نباید یکباره بار سنگینى از وظایف دینى را بر دوش خود احساس کند و خود را به انجام آن موظف بداند. تکالیف سنگین و زودهنگام و خارج از طاقت و توان کودک ممکن است صدمه اى جبران ناپذیر بر اعتقادات دینى و مذهبى او وارد آورد.
در تعالیم اسلامى، توصیه هاى فراوانى در زمینه آموزش تدریجى مسائل دینى آمده است. امام جعفر صادق(علیه السلام)مى فرمایند:
«وقتى کودک به سن سه سالگى رسید، از او بخواهید که هفت بار «لا اله الاّ اللّه» بگوید، سپس او را به حال خود واگذارید تا به سن سه سال و هفت ماه و بیست روز برسد. در این هنگام، به او آموزش دهید که هفت بار بگوید «محمّدرسول اللّه» و سپس تا چهارسالگى او را آزاد بگذارید. در آن هنگام، از وى بخواهید که هفت مرتبه «صلى اللّه علیه و آله» را تکرار نماید و سپس تا پنج سالگى او را رها کنید. در این وقت، اگر کودک دست راست و چپ خود را تشخیص داد، او را در برابر قبله قرار دهید و سجده را به او بیاموزید و در سن شش سالگى رکوع و سجود و دیگر اجزاى نماز را به او آموزش دهید. وقتى هفت سال او تمام شد، به او بگویید دست و صورت خود را بشوید (در مورد وضو نیز به تدریج، وضو گرفتن را به او بیاموزید) سپس به او بگویید نماز بخواند. آن گاه کودک را به حال خود واگذارید تا نُه سال او تمام شود... در این هنگام، وضو گرفتن صحیح را به او بیاموزید و او را به نماز خواندن وادارید.»(8)
در مورد روزه گرفتن نیز به همین صورت است. امام صادق(علیه السلام)مى فرماید: «ما اهل بیت هنگامى که کودکانمان به پنج سالگى رسیدند، دستور مى دهیم نماز بخوانند. پس شما کودکان خود را از هفت سالگى به نماز امر کنید. و ما در هفت سالگى امر مى کنیم به اندازه توانایى شان نصف روز و یا بیش تر و یا کم تر روزه بگیرند و دستور مى دهیم هنگامى که تشنگى و گرسنگى بر آنان غالب شد، افطار کنند.
این کار براى آن است که به روزه گرفتن عادت کنند. پس شما کودکان خود را در نُه سالگى ]در مورد پسران [به اندازه توانایى شان امر به روزه گرفتن کنید و چون تشنگى و گرسنگى بر آنان غالب گردید، افطار کنند.»(9)
تعالیم اسلام به صورت تدریجى به مردم عرضه گردیده و قرآن نیز به تدریج بر مردم خوانده شده، شراب و ربا هم تدریجاً تحریم گردیده است.
بعضى از والدین و مربیان ـ متأسفانه ـ قصد دارند در فرصتى کوتاه و سریع فراگیران خود را به سر منزل مقصودى که در ذهن خود دارند، برسانند، بدون این که آنان خود فرصت دست یابى خویش را فراهم نمایند.
علماى تعلیم و تربیت در این باره چنین اظهارنظر کرده اند:
اگر پیام تربیتى با سرعت و تعجیل و بدون درنظر گرفتن فرصت درون سازى از جانب کودک به او ارائه گردد (هر چند یک انتقال صورى انجام گرفته است)، اثر آن پایدار و مانا نخواهد بود. بنابراین، بهتر است کودک هر چیزى را هرچند اندک باشد، خوب یاد بگیرد و هضم و جذب نماید، وگرنه دیگران و خود را با دانش سطحى و قشرى خویش گول خواهد زد.
آنچه تاکنون مشخص گردیده نشان دهنده آن است که سرعت بیش از اندازه و به دور از توانمندى و جذب ظرفیت طبیعى کودک، فرایند درون سازى مفاهیم تربیتى را مختل مى سازد. در واقع، هماهنگى مشترک بین توانایى و قابلیت مترّبى از یک سو و امکانات مناسب تربیتى از سوى دیگر است که میزان سرعت متناسبى را مى طلبد که تشدید و یا تخفیف بیش از حد آن به اختلال در فرایند تربیت و حتى اختلال در تعادل شخصیت متربّى منجر مى گردد. یافته هاى اسمداسلاند ( smed slund) 1961 نیز نشان مى دهد که اگر فرایند تربیت در قالب مراحل تحوّل روانى با تسریع بیش از حد همراه باشد، یادگیرى مفاهیم و ارزش هاى اخلاقى ـ تربیتى ناپایدار خواهد بود تا حدى که کودک قادر به تعمیم اصول یادگرفته شده به شرایط جدید و موقعیت هاى تازه نیست.(10)
مربیان آگاه، عالم و بصیر زمان مناسب را تشخیص داده و آموزش را بر مبناى آمادگى و توانایى ذهنى و روانى کودک منطبق کرده، نتیجه مطلوب را به دست مى آورند.
4. اعتدال در آموزش مسائل دینى (نماز)
اعتدال و میانه روى، زیربناى تعالیم است، به گونه اى که در همه دستورات و مقرّرات آن، از هرگونه افراط و تفریط جلوگیرى به عمل آمده است; در عبادت، تحصیل علم، خوردن، پوشیدن، رفاقت، دشمنى و در سایر شؤون زندگى، همه جا میانه روى توصیه شده است.
اصل تعادل از اصولى است که در قرآن کریم بدان عنایت شده است. خداوند متعال در قرآن کریم مى فرماید: «وَ لَذلِکَ جَعَلناکُمْ اُمَّةَ وسطاً» (بقره: 143) ما شما را امّتى میانه و معتدل قرار دادیم. هم چنین در حیات سراسر نورانى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و ائمّه هدى(علیهم السلام)، در تمامى اعمال و رفتارشان مى توان تعادل را مشاهده کرد.
امام على(علیه السلام) درباره پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: «سیرتُه القصد» سیره آن حضرت تعادل و میانه روى بود.
انسان موجودى است چند بعدى و چند کانونى. اسلام نیز، که دین جامع و کاملى است، به تمام نیازهاى انسان توجه کرده است. براى رشد، تعالى و کمال بشر، لازم است همه ابعاد انسان به صورت هماهنگ و متعادل رشد و تکامل یابد تا انسان حقیقى پرورش یافته، انسانیّت او تحقق یابد.
عدم توجه به تمام ابعاد وجودى انسان و یا توجه بیش از حد به یک بعد و نادیده گرفتن ابعاد دیگر، جامعیت و وحدانیت وجود آدمى را نادیده گرفته، انسان را یک بعدى و تک ساحتى مى سازد.(11) اگر انسان را فقط در یک بعد ببینیم و او را در همان بعد تربیت کنیم، در حقیقت، موجبات مرگ و نابودى شخصیت انسانى او را فراهم کرده ایم. متأسفانه بیش تر انسان ها و بسیارى جوامع فاقد این اصل در زندگى بوده و هستند و در دام افراط و یا تفریط غلتیده اند و از مسیر صحیح و تعادل و تکامل خارج شده اند. ریشه بسیارى از انحرافات فردى، اجتماعى، اخلاقى و روانى را مى توان در عدم رعایت اصل تعادل جستوجو کرد.
دکتر رجبعلى مظلومى مى نویسد: «میانه روى در عبادت هم باید مراعات شود. درست است که توصیه ها و تشویق هاى پیشوایان دین هر انسانِ محبّ پروردگار را به انجام عبادات راغب مى گرداند، اما توانایى ها و آمادگى هاى روحى او نیز شرط است. اگر او با تحمیل عبادت بر خود، لذّت عبادت را از خویش سلب کند و خود را در آن به تکلّف اندازد، نه عبادت او عبادتى سالم محسوب مى شود و نه خود او از عبادتش بهره معنوى مى برد.»(12)
ظرفیت انسان براى عبادت، محدود است. از این رو، باید سعى شود عبادت با نشاط باشد. اگر نشاط از بین برود، عبادت جنبه تحمیلى پیدا مى کند و در حکم خوردنى نامطبوع و مهوّعى مى گردد که واکنش بدن پس زدن و نپذیرفتن آن است.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرمایند: «دین اسلام دینى است متین، محکم و منطقى و مبتنى بر ملاحظات دقیق روانى و اجتماعى; سفارش مى کند که با مدارا و متانت حرکت کنید و عبادت خود را مبغوض و منفور نفس خویش قرار ندهید; به گونه اى عمل نکنید که نفستان عبادت را دشمن بدارد، بلکه طورى عمل کنید که نفس، عبادت را دوست بدارد و مجذوب آن گردد. مانند اسب سوارى نباشید که در اثر تندى و شتاب زیاد (سواره اى که میزان توانایى مرکوب را در نظر نمى گیرد و تنها شلاق را مى شناسد); نه خود به مقصد مى رسد و نه براى مرکب او کمر و توانایى مى ماند (زانو مى زند و قدم از قدم نمى تواند بردارد.)(13)
پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) همان گونه که با غرق شدن در مسائل مادى و شهوانى مخالف بودند، با رهبانیت و عبادت هاى صوفیانه نیز مخالفت مىورزیدند و در برخورد با کسانى که نسبت به مسائل زندگى بى اعتنا شده و به عبادت پرداخته بودند، مى فرمودند: «بدن شما و زن و فرزند و یارانتان بر شما حقوقى دارند و باید آن ها را رعایت کنید.»
عثمان بن مظعون، که از یاران پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و از مسلمانان فداکار بود، روزى هم سرش خدمت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) آمد و عرض کرد: شوهرم، عثمان، مدتى است از کار و زندگى دست کشیده و کمر به عبادت خدا بسته است. او تمام روزها روزه مى گیرد و تمام شب ها را به نماز و عبادت مى گذراند.
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) که همواره درس اعتدال و میانه روى به مردم مى دادند و با هرگونه افراط و تفریط مبارزه مى کردند، از شنیدن این خبر غضبناک شدند و بلافاصله به جایگاهى که عثمان براى عبادت انتخاب کرده بود، رفتند. عثمان مشغول نماز بود، وقتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)را دید، زود نماز را به پایان رسانید و در پیشگاه آن حضرت عرض ادب کرد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او فرمود: «اى عثمان، خداوند در آیین من رهبانیت و ترک دنیا قرار نداده، بلکه مرا با دینى پاک و آسان و گشاده مبعوث کرده است. من که پیامبر شما هستم، هم روزه مى گیرم، هم نماز مى خوانم و هم به زن و زندگى خود مى رسم. کسى که آیین مرا دوست دارد، باید روش هاى مرا سرمشق خود قرار دهید. یکى از روش هاى من ازدواج و تشکیل خانواده و توجه به زن و زندگى است.»(14)
امام جعفرصادق(علیه السلام) مى فرماید: «در جوانى، سخت مشغول عبادت بودم. پدرم به من فرمود: فرزندم، (زیاد خود را خسته مساز) کم تر از این مقدار هم مى توانى انجام دهى. به درستى که خداوند اگر بنده اى را دوست داشته باشد، به عبادت اندک او راضى خواهد شد.»(15)
هم چنین ابوبصیر از امام صادق(علیه السلام)روایت کرده است: «(زمانى که به همراه پدرم به حج مشرف شده بودم) روزى با پدرم طواف مى کردم، در حالى که جوان بودم. (در یکى از شوط ها،) سخت مشغول عبادت بودم و عرق مى ریختم. در این حال، پدرم از کنارم عبور مى کرد، مرا دید و فرمود: جعفر! فرزندم! اگر خداوند بنده اى را دوست داشته باشد، او را به بهشت مى برد و از او به عبادتى اندک خشنود مى شود.»(16)
فجیع عقیلى مى گوید: امام حسن(علیه السلام)به من فرمود: هنگامى که پدرم در حال احتضار بود، وصیت کرد: در عبادت، میانه رو باش و آنچه را همیشه مى توانى انجام دهى و در توان توست، انجام ده (نه آنچه را که تاب و توان آن را ندارى.)»(17)
بى اطلاعى برخى از والدین و مربیان از مراحل رشد و تحوّل روانى کودکان و نوجوانان و هم چنین ناآگاهى آنان از روش هاى برخورد ائمّه اطهار(علیهم السلام)در این زمینه، و نیز اتّکا به دانسته ها و تجربیات غیرعلمى و غلط خویش و نیز اظهارنظرهاى غیر مسؤولانه بعضى از مبلّغان، که سخنانشان پایه و اساس دینى، علمى و منطقى ندارد، موجب مى شود چنان رفتارى با کودکان و نوجوانان داشته باشند، که بعضاً به حال آن ها مضر است. تأکید بیش از حد والدین و علاقه مفرط آنان به مذهبى شدن فرزندانشان و بى توجهى به توان، استعداد و نیازهاى روحى و روانى آنان و خارج شدن از مرز اعتدال، عواقب ناگوار و نامطلوبى در پى خواهد داشت.
5. تکرار و مداومت در آموزش مسائل دینى (نماز)
تکرار و استمرار سبب یادگیرى درست، سرعت عمل و کسب مهارت در هر زمینه اى مى شود. «کار نیکو کردن از پر کردن است.»
هیچ کس نمى تواند منکر باشد که اگر مفاهیم و لغات آموخته شده از زبان بیگانه، تمرین و تکرار نشود، دیر یا زود به فراموشى سپرده مى شود.(18) تحقیقات ابینگموس نیز این مطلب را تأیید مى کند که روش تمرین و تکرار در یادگیرى مطالب و مفاهیم تأثیر دارد. به عنوان مثال، تجربه کرده ایم که کودکان جدول ضرب را در دوران ابتدایى از همین طریق یاد مى گیرند.
دکتر قائمى در این باره مى نویسد: «براى تقویت و ایجاد رفتارى ثابت و عادتى استوار در کودک و نوجوان، باید از مجراى «تکرار» وارد شد. بسیارى از افکار و اعمال در سایه تمرین و عمل مکرّر در انسان تثبیت مى شوند. حتى ایمان آدمى هم نوعى تثبیت در سایه عمل است (لا یثْبُتُ الایمان اِلاّ بِالْعَمَلِ)(19) و هر قدر عمل مکرّرتر باشد، امکان تثبیت آن بیش تر خواهد بود.
هم چنین در تربیت دینى، این اصل وجود دارد که از راه ظاهر و عمل ظاهرى، مى توان در باطن نفوذ داشت و بر عکس. کودک را باید به مظاهر عمل و تکرار در این ظاهر انس دهیم تا باطن او شکل گیرد.
تجارب و تعالیم علمى نشان داده اند که حتى عمل ریایى، در صورت تکرار، در فردى تثبیت مى شود و پس از تثبیت، مى توان یک عمل ریایى را به صورت واقعى و بى ریا درآورد، بدان شرط که نیّت عمل را عوض نمایند.
این روش، خصوصاً در مورد کودک مؤثر است; مثلاً، ممکن است کودک و یا نوجوانى از طرف امام جماعت و... تشویق شود و خاطره خوشى در ذهنش شکل گیرد و مدتى به خاطر همین تشویق به مسجد برود، ولى پس از مدتى جاذبه هاى معنوى مسجد و حالات نمازگزاران به هنگام نماز، کودک و نوجوان را مجذوب خود نماید و فردى مذهبى بار آید.
بدین سان، ما کودک را به تکرار ظاهر در عبادت سوق مى دهیم تا زمینه براى انس او به عبادت، تثبیت عمل و ایجاد عادت در او فراهم آید.(20) به ویژه که طبیعت کودک طبیعت تکرار است. یک کتاب قصه را اگر ده ها بار برایش بخوانیم، خسته نمى شود و باز مى خواهد آن را برایش تکرار کنیم.
پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) بزرگ مربّى مکتب اسلام، در زمینه آموزش نماز و تکرار آن براى نوه گرامى شان، حضرت امام حسین(علیه السلام)چنین رفتارى داشتند. گویند: روزى رسول مکرّم حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)، قصد خواندن نماز داشتند و امام حسین(علیه السلام)در کنار جدّ بزرگوارشان، درصدد هم راهى با آن حضرت بودند. پیامبر(صلى الله علیه وآله)تکبیر گفتند، ولى امام حسین(علیه السلام)نتوانستند آن را تکرار کنند. پیامبر(صلى الله علیه وآله)تکبیر دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم را گفتند. در نهایت، براى هفتمین بار، تکبیر امام حسین(علیه السلام) صحیح ادا شد و نماز آغاز گردید.(21)
این شیوه رفتار نبى مکرّم(صلى الله علیه وآله)مى تواند الگوى خوبى براى والدین و مربیان باشد. آنان باید همانند پیامبر عظیم الشأن(صلى الله علیه وآله)مراحل رشد کودک را در نظر گرفته، سعى کنند با صبر و حوصله، به نیازهاى فطرى کودکشان پاسخ دهند.
هنر بزرگ والدین و مربیان در این است که دنیاى کودک را درک نمایند و بدانند که برخى از مسائل که ممکن است براى بزرگ سالان خسته کننده باشد، براى کودکان لذت بخش است. کودک از تکرار مکرّرات خسته نمى شود; ذکر مکرّر قصه ها و داستان ها آنان را اصلاً خسته نمى کند; به خصوص اگر بیان این داستان ها با صوت خوش و آهنگ مطلوبى باشد، آنان کاملاً مجذوب و علاقه مند مى شوند. مادران در این باره خوب مى دانند که بعضى از قصه ها را صدها بار تکرار کرده اند و باز هم کودک به آن علاقه نشان داده است.
از این رو، توصیه مى شود که والدین نماز را با حال و با صوت و آهنگ موزونى قرائت کنند تا کودکان بیش تر مجذوب کلام الهى شوند. براى این کار مى توانند به قرائت نمازهاى علماى ربّانى گوش فرا دهند و از آن ها بهره گیرند.
در پایان، متذکر مى شود که والدین صبورانه در مقابل رفتارهاى کودک عمل کنند و بدانند که سرنوشت و آینده کودک به دست آنان رقم مى خورد. به تعبیر دیگر، کودکان آیینه تمام نماى والدین هستند. اگر آنان با حال و حوصله و توجه و عشق نماز را اقامه کنند و بهترین حالات آنان زمانى باشد که به نماز مى ایستند، مسلّماً فرزندانشان نیز چنین شیوه اى را پیشه خود خواهند کرد.
6. آسان گیرى در آموزش مسائل دینى (نماز)
رسول خدا(صلى الله علیه وآله)در مناسبت هاى گوناگون، به دفعات و با تأکید، مى فرمودند: «اسلام دین آسانى است و دین دارى مشکل نیست. مبادا افراد نادان بر خود سخت بگیرند و مبادا متولّیان امور دینى کارى انجام دهند که مردم تصور کنند دین دارى مشکل است و با سخت گیرى هاى بى جا مردم را از دین فرارى دهند.»(22)
روزى پس از نماز، مردم اطراف پیامبر(صلى الله علیه وآله) را گرفتند و از ایشان مسأله اى پرسیدند. چند بار سؤال کردند: آیا فلان کار اشکال دارد؟ آن حضرت فرمودند: نه، اشکال ندارد. «اى مردم، دین خدا در آسانى است.» این سخن را پیامبر(صلى الله علیه وآله) سه بار تکرار کردند.(23)
قرآن به صراحت، اعلام کرده که تکالیف دینى سخت نیست. در این باره، آیات ذیل قابل توجه است:
ـ «خداوند آسانى را براى شما مى خواهد و سختى و مشقّت برایتان نمى خواهد.» (بقره: 185)
ـ «خداوند در دین اسلام، تکلیف سختى بر شما تحمیل نکرده است.» (حج: 78)
ـ «خداوند هیچ کس را جز به اندازه توانش تکلیف نمى کند.» (بقره: 286)
پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) مى فرمایند: خداوند اسلام را تشریع کرد و آن را سهل و آسان و گشاده قرار داد، نه سخت و تنگ»(24) ایشان وقتى افرادى را براى تبلیغ و ارشاد مردم و آشنا کردن آن ها با مبانى اسلام اعزام مى کردند، یکى از مهم ترین رهنمودهایشان این بود که «مژده بدهید، نترسانید، آسان بگیرید و سخت نگیرید.»(25)
در برنامه هاى جمعى و عبادات اجتماعى اسلام، روى موضوع خوددارى از تندروى و سخت گیرى و خسته کردن افراد عنایت خاصى مبذول گردیده و اولیاى گرامى(علیهم السلام)توصیه هاى فراوانى نموده اند که مبادا از رعایت حال و حفظ نشاط افراد غفلت شود و در عبادات و مراسم اسلامى، به جاى جاذبه و علاقه و سازندگى، تنفّر و دافعه صورت گیرد.
به همین دلیل، در احادیث متعددى، توصیه شده است که نمازهاى جمعه و جماعات به گونه اى نباشد که به سبب طولانى شدن و سنگین بودن، حقوق ضعیفان و سالمندان و کودکان تضعییع گردد.
در این باب، از سوى اولیاى عظیم الشأن اسلام، توصیه هاى فراوانى رسیده است که به منظور الگو قراردادن عمل آن بزرگواران، مواردى ذکر مى گردد:(26)
انس بن مالک روایت کرده که:
ـ پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نمازشان از همه کامل تر و کوتاه تر بود.(27)
ـ معاذ بن جبل که در یکى از مساجد مدینه پیش نماز بود، روزى در نماز جماعت سوره بزرگى را تلاوت کرد و نماز را آن قدر طول داد که مردى در اثر خستگى و ناتوانى طاقت نیاورد و نتوانست نماز خود را با جماعت به پایان برساند; در میان نماز، قصد فرادا کرد، نماز خود را تمام نمود و به سراغ کار خود رفت. وقتى این خبر به اطلاع پیامبر(صلى الله علیه وآله)رسید، آن حضرت بسیار ناراحت شدند و دستور دادند معاذ را حاضر کنند.
آن گاه با ناراحتى به او فرمودند: «یا مَعاذ، ایّاکَ اَنْ تکوُنَ قَتاناً»; اى معاذ، این طور نباشد که مردم را از نماز جماعت فرارى بدهى.(28)
آسان گیرى در مسائل دینى کودکان، از اهمیت مضاعف و بسزایى برخوردار است. در دوران خردسالى، در نماز باید به گونه اى عمل کنیم که کودک احساس خستگى نکند. نباید نماز را براى او سنگین و کسل کننده بسازیم. به مصلحت اوست که نمازها را با ذکرهاى طولانى و رکوع و سجودهاى خسته کننده، طولانى نکنیم. حتى سفارش شده است به خاطر چند کودکى که با شما به نماز ایستاده اند، آن را سریع تر بخوانید، از برخى کارهاى مستحبى صرف نظر کنید، هشیار باشید که او کودک است و حال و روحیه شما را ندارد، به ویژه که از حالات و رفتار شما سردرنمى آورد و معناى عبارات شما را نمى فهمد.(29)
مرحوم میزراى نورى در مستدرک الوسائل مى نویسد:
امام سجاد(علیه السلام)کودکانى را که نزد ایشان بودند، وامى داشتند تا نماز «ظهر و عصر» و «مغرب و عشا» را با هم بخوانند. به آن حضرت اعتراض شد، فرمودند: «این کار براى آن ها سبک تر و بهتر است و سبب مى شود به خواندن نماز پیشى بجویند و براى خوابیدن یا سرگرمى با کار دیگرى نماز را ضایع نسازند.» امام، کودکان را به چیز دیگرى غیر از نماز واجب دستور نمى دادند و مى فرمودند: «اگر قدرت و طاقت بر خواندن نمازهاى واجب داشتند، آنان را محروم نسازید.»(30)
ابن قداح روایت کرده است که امام صادق(علیه السلام)فرمودند: «ما به فرزندان خود دستور مى دهیم مادامى که در حال وضو هستند و مشغول کار دیگرى نشده اند، نماز ظهر را با نماز عصر، و نماز مغرب را با نماز عشا بخوانند.»(31)
خاطره اى خواندنى از یکى از عرفاى بزرگ گویاى این مطلب است که اگر الگوهاى کودک و نوجوان اشخاصى عالم، آگاه، بصیر و آشنا به مسائل تربیتى باشند، مى توانند اثرات سازنده و مثبتى بر کودک و نوجوان بگذارند:
روزى از سهل شوشترى، که از عرفاى بزرگ و اهل کرامات بود، پرسیدند: چگونه به این مقام و مرتبه رسیدى؟ پاسخ داد: «در کودکى نزد دایى ام زندگى مى کردم. وقتى هفت ساله بودم، نیمه شب ادرار به من فشار آورد، به ناچار از رخت خواب برخاستم و به دست شویى رفتم. وقتى برگشتم که بخوابم، دایى ام را دیدم که رو به قبله نشسته، عبایى به دوش کشیده، عمامه اى دور سرش پیچیده و مشغول نماز خواندن است. از حالت او خوشم آمد. کنارش نشستم تا نمازش تمام شد، آن گاه از من پرسید: پسر، چرا نشسته اى؟ برو بخواب!
گفتم: از کار شما خوشم آمده و مى خواهم پهلوى شما بنشینم.
گفت: نه، برو بخواب.
رفتم و خوابیدم. شب بعد نیز از خواب بیدار شدم. وقتى از دست شویى برگشتم، باز هم دایى مشغول نماز خواندن بود. کنارش نشستم. به من گفت: برو بخواب.
گفتم: دوست دارم هر چه شما مى گویید، من هم تکرار کنم.
دایى ام مرا رو به قبله نشانید و گفت: یک مرتبه بگو: «یا حاضر و یا ناظر» من هم تکرار کردم. سپس دایى گفت: براى امشب کافى است، حالا برو بخواب. این کار چند شب تکرار شد و هر شب عبارت «یا حاضر و یا ناظر» را چند بار تکرار مى کردم. کم کم، وضو گرفتن را هم آموختم و پس از آن که وضو مى گرفتم، هفت بار مى گفتم: «یا حاضر و یا ناظر».
بالاخره، کار به جایى رسید که من بدون این که نزد دایى بروم، خودم قبل از اذان صبح بیدار مى شدم و پس از نماز تسبیح به دست مى گرفتم و پیوسته تکرار مى کردم: «یا حاضر و یا ناظر» و از این کار حظّ روحانى مى بردم تا این که به این مقام و مرتبه رسیدم.»(32)
بعضى از والدین و مربیان اصرار دارند، حتى از روى جبر و اکراه، بدون توجه به حال و روحیه کودک، او را نمازخوان بار آورند، اما ناخودآگاه افرادى لامذهب و عقده اى مى پرورانند. چنین افرادى در نخستین فرصتى که به قدرت و استقلالى دست یابند، ترک دین و عبادت خواهند گفت. روشن است که مسؤولیت چنین کارى بر عهده کسانى است که چنین زمینه اى فراهم ساخته اند.(33)
آقاى دکتر احمدى در این باره نقل مى کند: «شخصى را مى شناسم که پزشک متخصص تغذیه است; فردى است که عِرق ملّى خوبى هم دارد و در آلمان زندگى مى کند. او مى گفت: پدر من از متدیّنین سرشناس یکى از شهرهاست و همه چیزهاى او سر جاى خودش هست; نماز خواندنش، اعمال عبادى اش و ... در مورد نماز با ما این گونه رفتار مى کرد: با وجود آن که در شهر سردسیرى بودیم، صبح ها ما را از خواب بیدار مى کرد تا نماز بخوانیم و بعد خودش در اتاق دیگرى مشغول نماز خواندن مى شد. ما تدبیرى اندیشیدیم تا از وضو گرفتن در آن هواى سرد خلاص شویم. بنابراین، بدون آن که وضو بگیریم، در اتاقمان با صداى بلند نماز مى خواندیم، در حالى که خوابیده بودیم.
بعد از چند بار، پدرمان فهمید و با کتک ما را وادار کرد که وضو بگیریم و نماز بخوانیم. بعد از مدتى، یاد گرفتیم این کار را بکنیم. مى رفتیم براى وضو گرفتن، ولى وضو نمى گرفتیم و مى آمدیم نمازمان را مى خواندیم; مى ایستادیم و بلند بلند نماز مى خواندیم تا نشان بدهیم که داریم نماز مى خوانیم. بدین گونه، پدرم من و خواهران و برادرانم را وادار به نمازخواندن مى کرد و الآن هیچ یک از ما نماز نمى خوانیم.»(34)
آموزش مسائل مذهبى به کودکان و نوجوانان، آگاهى، بصیرت و فنون تربیتى را مى طلبد. والدین باید بدانند که شیوه هاى سنّتى و منسوخ، که هیچ سنخیتى با تعالیم آسمانى اسلام و علوم جدید ندارد، جوابگوى نیازهاى کودکان و نوجوانان نمى باشد و با این روش ها نمى توانند کودکان و نوجوانان خود را مذهبى بار آورند. بدین روى، توصیه مى شود با مطالعه و بررسى سیره ائمّه اطهار(علیهم السلام)و سفارش هاى آنان، به تربیت مذهبى کودکان و نوجوانان اقدام نمایند.
7. ایجاد هماهنگى میان خانه، مدرسه و جامعه در آموزش مسائل دینى (نماز)
یکى از عوامل مؤثر در تکوین شخصیت علمى، معنوى و جسمى کودک و نوجوان، ایجاد هماهنگى و هم کارى مثبت و سازنده بین خانه، مدرسه و جامعه (مسجد، رسانه ها و ...) است.
براى رسیدن به اهداف تربیت دینى و ترویج فرهنگ نماز، هم کارى همه نهادها، به خصوص نهادهاى فرهنگى و تربیتى، ضرورت تام دارد. خانه، مدرسه و جامعه در انجام وظایف تربیتى و پرورش مسائل دینى مکمّل یکدیگرند.
پیوند و ارتباط نزدیک خانه، مدرسه و جامعه در واقع، پیوند استوانه هاى تربیت صحیح و منطقى است. امروزه لازم است مدارس علاقه اى واقعى و باطنى براى حضور مستمر و ارتباط نزدیک دانش آموزان با مساجد در آنان ایجاد کنند. در این زمینه، مدارس نباید تنها به ساختن نمازخانه ها اکتفا کنند. با وجود آن که ساخت و توسعه نمازخانه ها اقدامى مثبت و ارزنده براى رسیدن به ارزش ها و مقدسات والاى دینى است، اما هیچ گاه جاى مساجد و اثرات سازنده آن ها را نمى گیرد.
لازم است تمام تلاش دست اندرکاران تعلیم و تربیت (والدین، معلمان، ائمّه جمعه و جماعات و رسانه هاى گروهى) بر این باشد که پیوندى واقعى ـ نه ظاهرى و صورى ـ بین خانه، مدرسه و جامعه ایجاد کنند که با این گونه پیوندى، هم خانه فضاى اسلامى و ارزش هاى معنوى مى شود و هم مدرسه نقش سازنده و هدایتگرى در زمینه ارزش هاى دینى مى یابد; چرا که فضاى حاکم و ارزش هاى معنوى و دینى موجود در خانه و مدرسه هماهنگ و یکسان مى گردد و بسیارى از تعارضات و مشکلاتى را که ممکن است براى کودکان در نتیجه عدم هماهنگى بین خانه، مدرسه و جامعه ایجاد شود، برطرف مى سازد.
البته این پیوند باید مستمر باشد، نه مقطعى و وابسته به شرایط خاص. چنین پیوندى یک کار گروهى و یک حرکت اجتماعى را مى طلبد و کارى است بس پیچیده، و با چندبار بردن دانش آموزان به مسجد و حضور فیزیکى آنان نمى توان به نتایج مطلوب و رضایتبخش رسید.
فرهنگ انس با مسجد و در رأس آن، نماز به عنوان یک حرکت ارادى، آگاهانه و مستمر، باید از آغاز دوران کودکى در نظام تربیتى خانه، مدرسه و جامعه به عنوان یک اصل مهم تربیتى، مدّنظر قرار گیرد تا فطرت خداجوى کودک به گونه اى رشد و پرورش یابد که هیچ عامل و شرایطى نتواند موجبات انحراف او را فراهم سازد.
در آموزش و پرورش قدیم، همه مسؤولیت هاى تربیتى را مدرسه به عهده مى گرفت، اما در تربیت جدید، این حقیقت پذیرفته شده است که آموزش و پرورش مدرسه بدون هم کارى آگاهانه و فعّالانه خانواده، نتیجه مطلوب نخواهد داد; زیرا کودک بیش تر اوقات فراغت خود را در خارج از مدرسه و غالباً در خانه و جامعه مى گذراند و از والدین و جامعه متأثر مى شود که خنثا کردن اثرات محیط خارج از محیط در مدت محدود درسى بسیار سخت و گاهى غیرممکن است. در واقع، امروز اگر خانواده، مدرسه و جامعه نسل جدید را به سوى یک هدف و روش واحدى سوق ندهد، نمى توان امیدى به پیشرفت دینى جامعه داشت و اگر این مثلث تربیتى (خانه ـ مدرسه ـ جامعه) در برنامه ها و روش ها هماهنگى لازم را نداشته باشد، در روند رشد دینى کودک و نوجوان اختلال به وجود خواهد آمد که اولین عارضه آن تعارض است. متأسفانه باید اذعان کرد که فعالیت ها در این زمینه، هماهنگ، هم جهت و هم خوان نیست و حتى در مواردى، ممکن است با فعالیت هاى موازى و بعضاً مغایر توان یکدیگر را کاهش دهند.
مثلاً از یک سو، بعضى از خانواده ها اطلاعات لازم را از دین ندارند و از سوى دیگر، مدرسه تکالیف سختى بر بچه ها تحمیل مى کند; مانند سخت گیرى در مورد حجاب براى دختران پیش از سن بلوغ یا اجبار براى شرکت در نماز جماعات.
نمونه دیگر این که برخى خانواده ها به مذهب توجه دقیق و لازم ندارند و در پوشش و لباس به مسائل شرع اهمیتى نمى دهند و در محافل و میهمانى ها، سعى مى کنند بچه ها از نظر پوشش، با آن مجالس تناسب داشته باشند، نه با مسائل شرعى. از سوى دیگر، در مدارس، اصرار بر این است که پوشش و لباس مناسب با شرع باشد. در این جا، براى بچه ها این تعارض به وجود مى آید که مدرسه راست مى گوید یا خانواده; حرف مدرسه را بپذیرد یا خانه را; تابع کدام یک باشد؟
________________________________________
1ـ محمدرضا رضوانطلب، پرستش آگاهانه، ص 51، به نقل از: احیاى فکر دینى، ص 15
2ـ مستدرک الوسائل، ج 2، ص 625
3ـ محمدرضا مطهرى، راهنمایى و مشاوره از دیدگاه اسلام، ص 42
4ـ الیور ارونسون، روانشناسى اجتماعى، ترجمه حسین شکرکن، ص 34
5ـ یحیى کاظمى، آموزش و پرورش از خردسالى تا جوانى، ص 87
6ـ امیررضا ستوده، پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 123
7ـ محمدعلى سادات، راهنماى آموزش تعلیمات دینى در مدارس، ص 27
8ـ همو، راهنماى پدران و مادران، ج 2، ص 59، به نقل از: وسائل الشیعه، ج 15، ص 193 و یکصدو چهارده نکته درباره نماز، ص 66
9ـ سید محمدحسین طباطبایى، سنن النبى، ص 157، به نقل از اصول کافى، ج 3، ص 409 و ج 4، ص 124 و تهذیب، ج 2، ص 380 و ج 4، ص 282
10ـ محمدرضا مطهرى، شرحى بر جلوه هاى رفتارى امام خمینى(رحمه الله) با کودکان و نوجوانان، ص 88، به نقل از: تربیت طبیعى در مقابل تربیت عاریه اى، ص 181
11ـ همو، «مقدمه اى بر مفاهیم و کاربردهاى راهنمایى و مشاوره از دیدگاه اسلام»، ص 68 و 69 (پایان نامه کارشناسى ارشد)، به نقل از: فصلنامه تعلیم و تربیت، ش 1،بهار1365، ص 16
12ـ رجبعلى مظلومى، با تربیت مکتبى آشنا شویم، ص 142
13ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 87 و 86
14ـ حاج شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج 2، ص 574
15ـ اصول کافى، ج 2، ص 87
16ـ مجموعه ورّام، ص 386
17ـ مستدرک الوسائل، ج 1، ص 130 / مسلم صحیح، ج 3، ص 144
18ـ حسن شعبانى، مهارت هاى آموزشى و پرورشى «روش ها و فنون تدریس»، ص 23
19ـ اصول کافى، ج 1، «کتاب الکفروالایمان»
20ـ على قائمى، اقامه نماز در دوران کودکى، ص 36 و 37
21ـ بحارالانوار، ج 43، ص 307
22ـ محمدمحمدى رى شهرى، جشن تکلیف، ص 86
23ـ ابن حنبل، مسند، ج 5، ص 69
24ـ ابى یعلى، مسند، ج 3، ص 50، حدیث 2452
25ـ السیرة النبویه، ج 4، ص 237
26ـ صادقى اردستانى، «...»، پیوند، تابستان 67، ص 57 و 58
27ـ ابن حنبل، مسند، ج 3، ص 100
28ـ شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج 5، ص 47 / جشن تکلیف، ص 88 و 89 / داستان هایى از زندگى پیغمبر ما، ص 105
29ـ اقامه نماز در دوران کودکى و نوجوانى، ص 35
30ـ مستدرک الوسائل، ج 15، ص 160 و ج 3، ص 19 / اصول کافى، ج 2، ص 409 / وسائل الشیعه، ج 3، ص 14 و 16
31ـ وسائل الشیعه، ج 15، ص 183
32ـ غلامعلى افروز، روش هاى پرورش احساس مذهبى (نماز) در کودکان و نوجوانان، ص 19 و 20، به نقل از: عبدالحسین دستغیب، توحید و نبوت در داستان هاى شهید
33ـ اقامه نماز در دوران کودکى، ص 36
34ـ على اصغر احمدى، مجموعه مقالات دومین کنگره سراسرى انجمن هاى اولیا و مربیان کشور، ص 194
معرفت-شماره18
الگوهای تربیتی قیام عاشورا
در راستای تحقیق و پژوهش در عنوانی چون «امام حسین و تربیت دینی»و برایکاوش در رسالت اسوهیابی و الگوپذیری،لازم است مجموعههای فضیلتی را مورد مطالعهعمیق و ثمربخش قرار دهیم،تا از میان پیچوخم کوچههای تاریخ برجستهها و ترازهاییرا گزینش و به عنوان مدل زیستن و مردن معرفی نماییم، زیرا زیستن و مردن هر دونیازمند الگویی وارسته و شایسته است.
میتوان گفت، نهضت عاشورا از آغاز تا سرانجام،صحنهای است که همة الگوهایتربیتی را ارائه داده و خواهان هر اسوه و الگویی را کامیاب و سیراب میکند،چرا کهمجموعة عاشورا تنها تبلور یک قیام ساده نیست، بلکه سرایی است که نمایندگان تمامیاقشار جامعه و در همه مراحل سنی از کودک و خردسال،نوجوان و جوان و میانسال وپیر،زن و مرد،تازه عروس و نوداماد و...در کمال نمونهبرداری از انسان کامل،درخششیخورشیدگونه پیدا میکنند تا پرتو خویش را به همة عالم برسانند و سبب زندهشدنسلولهای مرده در گوشه گوشة آن گردند.
بر این اساس،هر فردی در هر زمینهای که بخواهد،میتواند الگویی مناسب برایآیندة خود برگزیند که به برخی از آنها اشاره میشود:
الگوی وفاداری
اگر چه امام حسین(ع) میفرماید:«فانی لااعلم اصحاباً اوفی؛ همانا من یاورانیباوفاتر از یارانم نمیشناسم.» اما سرآمد همه وفاداران، حضرت عباس(ع) است که ایثارو فداکاری او مرهون تربیت صحیح علوی است.اکنون این پرسش مطرح میشود که چراحضرت ابوالفضل(ع) الگوی وفای صحنة کربلا معرفی میشود؟دلالت آمیزترین جواببه این سئوال،بررسی رفتار الگویی آن حضرت در کربلا است، زیرا نه این که آن حضرتخود،در کربلا حضوری وصفناپذیر داشت، بلکه سه برادر خویش را نیز در مورد یاریرساندن به امام حسین(ع) ترغیب و تشویق میکرد و به آنان میفرمود:
«یا بنیامی تقدموا حتی اراکم قد نصحتم لله و لرسوله؛ ای فرزندان مادرم(ایبرادرانم) شما زودتر سبقت بگیرید، تا من شما را در راه نصحِ خدا و روش پیامبر ببینیم.»
و زمانی که شمر به عنوان سمبل دشمنی با امام حسین(ع) برای حضرتعباس(ع) امان نامه میآورد،حضرت اباالفضل در جواب فرمودند:
«تبت یداک ولعن ما جئتنا به من امانک یاعدوالله، اتأمرنا أن فترک أخانا وسیدنا الحسین بن فاطمة و ندخل فی طاعة اللعناء...؛ ای دشمن خدا،دستانت قطع باد!لعنت بر امانی که آوردهای،آیا ما را فرمان میدهی که برادر و سیدمان حسین فرزند فاطمهرا رها کنیم و در طاعت تو درآییم...»
از آن جایی که عباس(ع) سمت علمداری لشکر حسین(ع) را برعهده داشت؛ ازاین رو تا آخرین لحظه در کنار امام بود و تا آخرین لحظه عمرش با تمام توان از او دفاعکرد. در این باره مینویسند: وقتی علمی را که اباالفضل در کربلا در دست داشت،به درباریزید آوردند، یزید دید آن پرچم جای سالمی ندارد،پرسید: چه کسی آن را حمل میکردهاست؟ جواب دادند: عباس فرزند علی(ع). یزید گفت:
«هکذا یکون وفاء الاخ لاخیه؛ باید وفای برادر به برادر این گونه باشد.»
اما اوج تجلی ایثار و فداکاری او زمانی ظاهر میشود، که آبآوری تشنه،با لبهایخشکیده از سه روز بی آبی،در امواج آب قرار گیرد و در نهایت تشنگی خود،به یاد تشنگیبرادر و مولایش،آب نمیآشامد و میگوید:
«والله لا اذق الماء و سیدی الحسین عطشانا؛ به خدا قسم! آب نمینوشم، درحالی که آقایم حسین تشنه است.»
این گونه پیروزی عشق و اعتقاد در اوج قله وفاداری و فداکاری تبلوری زیبا مییابدواین سخنان و رفتار عباس فرزند امام علی (ع) در صحنة عاشورا، الگویی است برایادب، ولایتمداری، ایثار، رشادت و فداکاری. اکنون با بیان این نکتههای دلالتآمیز ووفاداری و فداکاری حضرت عباس (ع) پاسخ به پرسش مطرح شده در بحث الگویوفاداری، روشن است؛ چه این که آیا کسی را مییابی که با دستان قطع شده نیز بکوشد تاآب را به کودکان خردسال مولایش برساند.
یافت ادب از ادبت آبروعشق برد نام ترا با وضو
وفا بود مات وفاداریت علقمه شاهد به فداکاریت
رسید چون به علقمه پای توگشت عیان چهرة مولای تو
چو دید چشمت رخ ارباب رانهیب آتشین زدی آب را
کهای سپید چهرة روسیاهکی کنم از نوش تو عشقم تباه
من ز میحسین باده نوشمبه آب آبرو نمیفروشم
زجرعهای روز مرا شب مکنمرا خجل ز روی زینب مکن
اسوة صبر و مقاومت
صحنة کربلا برای یاران حق،سراسر صبر و استقامت است،اما تا سخن از صبر ومقاومت به میان میآید،نام زینب به عنوان «ام المصائب» در ذهن همگان خطور میکند.
حضرت زینب3 از طرفی مادر سه شهید و خواهرِ هشت شهید و عمة نه شهید وخالة سه شهید،نظارهگر به خون غلطیدن بیش از بیست نفر از نزدیکترین افراد خانوادهخود بود.
از سوی دیگر، حامل رسالت کربلا و پیامرسان همة خونهایی بود که در آن مسلخبه زمین ریخت. او باید با سرپرستی کاروان اسیران از کربلا تا به کوفه و از کوفه تا شام وایراد خطبه و بیان حقایق و اهداف قیام امام حسین(ع) در تکمیل رسالت کربلا،بر همةسختیها چیره شود.
در سفر زینب از ابتدا تا سرانجام،نکتههای فراوانی وجود دارد که حکایت از روحبلند او دارد. البته،با توجه به این جستارها جایی برای شک نمیماند که او بهترین الگویصبر و استقامت در برابر همه مشکلات و مصیبتهای گوناگون است.
بنابراین،اهدای فرزند به برادر،قبول نیابت خاص از سوی امام معصوم:،سخنرانی در جمع شماتت گران آن هم در اوج بلاغت،ابراز کرامت ولایت و توجه بهانجام عبادتهای مستحب در شورانگیزترین لحظهها و دشوارترین زمانها، همه و همه،نمودی از نقش الگوی زینب3 به ویژه در صبر و مقاومت را نمایان میسازد.
الگوی بازگشت به خوبیها
تحول درونی انسان،در طول تاریخ گذشته،سابقهای دیرینه دارد و در کربلا نیزالگویی برای بازگشت به خوبیها و رهایی از دام زشتیها وجود دارد، که ابتدا فرماندهمخالفان، اما در پایان در زمرة بهترین یاران شهید است.
روز عاشورا،آن گاه که فهمید جنگ با فرزند زهرا،جدی است و از سوی دیگر،صدای کمک خواهنده و هدایتگر حسین(ع) را شنید که: «اما مغثیت یغیثنا لوجه الله»خود را به حضرت رساند و گفت:«من اولین کسی بودم که بر شما خروج کردم، اجازهبفرمایید اول کسی باشم که در راه شما کشته بشوم، با جدت مصافحه کنم.»
امام حسین(ع) بزرگترین الگوی کرامت و بزرگمنشی،توبة او را پذیرفت و از اوخواست تا استراحت کند. اما او اصرار ورزید و در آخرین لحظات، امام بر بالین او دست برصورتش کشید و فرمود: «انت الحر کما سمتک امک و انت الحر فی الدنیا و الاخرة؛توهمان گونه که مادرت نامت نهاد، آزادهای و تو در دنیا و آخرت آزاده هستی.»
کدامین نادم و پشیمانی است که سر بر زانوی خورشید،در حالی که یقین بهپذیرفته شدن دارد،جان بسپارد.
الگوی پایبندی به حجاب و عفاف
از جلوههای بارز الگوی تربیتی نهضت عاشورا،حضور زنان همراه با تعهد وپایبندی آنان به حرمتها و مراعات مسائل حجاب و عفاف است،این نکته نشانگر اینمهم است که حضور زنان در بیرون از خانه برای دفاع از حق و ولایت، به شرط آن کهحریم عفاف و حدود الهی رعایت شود ممنوع نیست، بلکه گاه لازم و ضروری است.اهلبیت امام حسین(ع) در سفر کربلا منادی متانت و عفاف بودند،اگر چه سپاه کوفه به حریمآنان بیحرمتی کردند.
«ام کلثوم» دختر علی(ع) وقتی به کوفه رسیدند.در جمع انبوه حاضران به سخنپرداخت و وقتی که مردم کوفه به تماشای آنان آمده بودند، فریاد زد: «یا اهل الکوفه اماتستحیون من الله و رسوله ان تنتظرون الی حرم النبی؛ ای مردم کوفه! آیا از خداورسولش شرم نمیکنید از این که به حرم و دودمان پیامبر نگاه میکنید؟»
هنگام ورود اهل بیت: به شام نیز،ام کلثوم،شمر را طلبید و از او خواست که آنانرا از دروازهای وارد کنند که اجتماع کمتری باشد و سرهای مطهر شهیدان را دورتر نگهدارند، تا مردم به تماشای آنها پرداخته،کمتر به چهرة اهل بیت پیامبر(ص) نگاه کنند. اماشمر که پلیدی ذاتی او نمایان است،کاملاً برعکس خواستة او عمل کرد و اسیران را ازدروازة ساعات وارد دمشق کرد.
همانند این از حضرت سکینه نیز نقل شده است که سهل بن سعد وقتی که فهمیداین اسیران از دودمان پیامبرند، جلو رفت و از یکی از آنان پرسید،تو کیستی؟گفت:سکینهدختر امام حسین(ع) پرسید: آیا کاری میتوانم برایتان انجام دهم. من سهل،یاور جدترسول خدا هستم، حضرت سکینه فرمود: به نیزهداری که این سر را میبرد،بگو جلوتر از ماحرکت کند، تا مردم به نگاه کردن آن مشغول شوند و به حرم رسول خدا(ص) چشم ندوزند،سهل به سرعت رفت و چهارصد درهم به نیزهدار داد،او هم سر مطهر را از زنان دور برد.
نمونه دلالت آمیزتر،اعتراض حضرت زینب3 به هتک حرمت و دفاع از حجاباست. حضرت در کاخ یزید خطبهای بینظیر ایراد فرمود و در این زمینه نیز فرمود:
«ای زادة آزادشدگان فتح مکه، آیا این عدالت است که همسران و کنیزان خودت رادر پشت پردهها قرار دادهای، ولی دختران رسول خدا(ص) را به عنوان اسیر،روانه کرده،پردههای حرمت آنان را دریده، چهرههایشان را آشکار ساختهای و زیر سلطة دشمنان ازشهری به شهری میگردانی،آن گونه که مردم شهرها و آبادیها و قلعهها و بیابانها بهآنان مینگرند و دور و نزدیک،چهرة آنان را تماشا میکنند؟...»
الگوی تربیتی که اکنون در پیامد این جستارها،ارائه میشود، این است کهزینب3 در تداوم خطی که حضرت زهرا3 در حمایت از امام معصوم: و افشاگریعلیه ظالمان داشت، در نهضت کربلا دوشادوش حسین بن علی(ع) حضوری مؤثرداشت،اما هیچگاه موازین عفاف و حجاب را فراموش نکرد و این گونه عفتی را به عنوانبهترین مدل تربیتی - دینی زنان جامعة اسلامی ارائه نمود.
بنابراین، زینب کبری و دودمان رسالت،چه با سخنان و چه با رفتارشان،یادآور اینگوهر ناب گشتند که کرامت انسانی زن در سایة عفاف و حجاب تأمین میشود. برای
زنان،زینب و خاندان امام حسین(ع) الگوی حجاب و عفاف است، اینان در عین مشارکتدر حماسة عظیم و ادای رسالت حساس و خطیر اجتماعی، متانت و عفاف را هم مراعاتکردند و اسوه و الگوی همگان شدند، تا آن جا که امام سجاد نیز با تمام مشکلات مراقبشئون عفت و پاکدامنی بانوان حماسة عاشورا بود و در کوفه به ابن زیاد فرمود:
«مرد مسلمان و پاکدامنی را همراه این زنان بفرست ،اگر اهل تقوایی؟»
الگوی تربیتی مواسات و ایثار
مواسات، یعنی دیگری را در مال و جان ،همانند خود دیدن و دانستن،یا دیگری رابر خود مقدم داشتن،که یکی از زیباترین صفات معاشرتی است که مورد تأکید دینمبین اسلام قرار گرفته است؛ به گونهای که در برخی از روایات در کنار نماز اول وقت جزءصفات ویژة مؤمنان و یا معیار و ترازِ شناخت شیعه از غیر آن و وسیلة تقرب بهخداست: «تقربوا الی الله تعالی بمواساة اخوانکم.»
حماسه آفرینان عاشورا بهترین الگوی این خصلت برجسته بودند، بلکه آنان از«مواساة»نیز عبور کرده به ایثار رسیدهاند،یاران امام نسبت به امام و یاران نسبت به یکدیگر چنین حالتی داشتند و از بذل هیچ چیز مضایقه نداشتند و به این مواسات،افتخارمیکردند.
شخص امام(ع) در راه کربلا پس از برخورد با سپاه حر،و گفت و گوی طولانی باآنان،سرودة شاعری را بر زبان آوردند که معنایش این است:
«من به راه خودم میروم؛ مرگ، برای جوانمردی که نیت خیر کند و جهاد نماید و بامردان صالح، مواسات به جان داشته باشد،هیچ عار و ننگ نیست.»
و در تاریکی شب به یاران خویش فرمود:
«من و اسانا بنفسه کان معنا غدا فی الجنان نجّیا من غضب الرحمان؛ هر کس باجانش،با ما مواسات داشته باشد،فردای قیامت در بهشت با ما خواهد بود و از خشم الهینجات پیدا خواهد کرد».
یکی از زیباترین جلوههای مواسات -بلکه ایثار- وقتی است که میان اصحاب وبنی هاشم،پیش مرگی مطرح میشود،آن گاه که عباس(ع) به بنی هاشم میفرماید:
«اصحاب، غریبه به حساب میآیند،بار سنگین را باید اهلش بردارند. فردا صبح،شما نخستین گروهی باشید، که به میدان میروید،ما پیش از آنان به استقبال مرگمیرویم، تا مردم نگویند، اصحاب را جلوتر از خودشان به میدان فرستادند...»
بنی هاشم برخاسته، شمشیرها را کشیدند و گفتند: «ما همه با تو هم عقیدهایم.»اما در سویی دیگر،در خیمهای اصحاب گرداگرد حبیب جمع شدهاند،حبیب میگوید:«یاران برای چه به این جا آمدهاید،سخن خود را واضح بگویید.»
گفتند: «آمدهایم تا غریب زهرا را یاری کنیم.»حبیب گفت: «صبح فردا چهمیکنید؟» گفتند: «هر آنچه بگویی گوش میکنیم.» گفت:
«صبح که شد، شما اولین افرادی باشید که به میدان میروید، ما زودتر به مبارزهمیپردازیم. مبادا یکی از بنی هاشم خونآلود شود، در حالی که ما جانی در بدن و خونی دررگ داریم، تا مردم نگویند سروران خود را به جنگ فرستادند و از فداکاری دریغ کردند.»
همه شمشیرها را کشیدند و گفتند: «همة ما با تو هم عقیدهایم.»
و آنگاه که دو تن از جوانان غفاری، خدمت امام حسین(ع) آمده و اجازه میدانرفتن خواستند، امام به آن دو فرمود:خداوند بهترین پاداش نیک را به شما دهد که اینگونه حاضر به یاری و مواسات من هستید.
و در زیارتنامة حضرت عباس،از این خصلت برجسته او چنین یاد شده است:«فلنعم الاخ المواسی»، «السلام علیک ایها العبد الصالح و الصدیق المواسی...»
این روح مقدمداشتن دیگران بر خویش،و جاننثاری،بهترین الگویتربیتی برایمسلمانان جهان اسلام است تا یکدیگر را در گرفتاری یار باشند، چه این که مواساتدینی،تضمینی برای دلگرمی مجاهدان راه خداست تا در برابر دشمنان،تنها نمانند.
الگوی رازداری
مأموران ابن زیاد «قیس بن مسهر» نامهرسان امام(ع) را در «قادسیه» دستگیرکردند. از اینرو، قیس برای حفظ اسرار، نامه را پاره کرد. در بازجویی به او گفتند:چرا نامه راپاره کردی؟گفت:برای این که شما از مطالب آن آگاه نشوید،گفتند تو را رها نمیکنیم، تااسامی آنهایی را که امام برای آنان نامه نوشته است، بگویی و به روی منبر به علی وفرزندانش دشنام دهی؛ در غیر این صورت تو را قطعه قطعه میکنیم.
گفت: اسامی را نمیدانم، اما دشنام میدهم. او بالایِ منبر میرود و پس از حمد وثنای الهی،به لعن و دشنام ابنزیاد و بنیامیه و صلوات و دورد بر علی و فرزندانش،لب بهسخن میگشاید و میگوید: من فرستادة حسینم،به دعوتش پاسخ گویید و او را یاریکنید، در این هنگام او را از بالای دارالاماره به پایین پرتاب کردند و به این گونه او را بهشهادت رساندند.
همان طور که مشاهده میشود، قیس به عنوان یکی از بهترین الگوهای تربیتیصحنة عاشورا است، چه اینکه الگوهای دیگری، همچون: تشویق به خوبیها توسطهمسرش «دلهم»، الگوی نماز اول وقت،، الگوی ادب در «جَوْن»، قومیتزدایی وشهیدان ترک و فارس، و بسیاری الگوهای دیگر در زمینههای متفاوت وجود دارد،کهنیازمند تحقیقی گسترده میباشد در این راستا است.
نتیجهگیری
سیرة امام حسین(ع) و قیام عاشورائیاش پرتو کاملترین الگوهای ماندگار درتاریخ بشر است،که زیباترین و ملموسترین جلوههای انسانی تربیت یافته را به تصویرمیکشند و آن را مدل برای آینده و مسیر حرکت همگان قرار میدهند، بنابراین سرورشهیدان و همه رفتار و گفتارش کوثر بیانتهای تربیت انسان بشمار میرود.