عاطفه، احساس و یادگیرى(1)
مقدمه
بدیهى است که آموزش اثربخش، مسئله عرضه کردن اطلاعات به گروهى از دانشآموزان نیست. این نوع آموزش بیشتر به هدف آغاز تغییر رفتار در فرد فرد دانشآموزان است. بسیارى از مؤلفان استدلال کردهاند که تأکید اصلى نظریههاى پیشین یادگیرى و آموزش بر کسب دانش و مهارت بوده، و به جنبههاى پیچیده، امّا قطعى یادگیرى انسان بىاعتنا بودهاند (به عنوان نمونه: تأثیر متغیرهاى عاطفى بر یادگیرى، یادگیرى در زمینههاى قوى و قابل اعتنا.) علاوه بر این، روشن است که دانشآموزان در محیطهاى یادگیرى اجتماعى پویا که در آن عوامل تأثیرگذار گوناگونى دایم بر یکدیگر اثر مىگذارند، بهتر مىآموزند. و در نتیجه، خود شرایط یادگیرى و نیز ارزیابى خودشان از آن شرایط را تغییر مىدهند.
نظریههاى یادگیرىاى که منحصرا بر فرایند اطلاعات تأکید دارند، نظریههایى هستند که نمىتوانند این پیچیدگى را درک کنند. بنابراین، مطالعات تجربى براى این به وجود آمده است که تأثیر متغیرهاى عاطفى را بر روى یادگیرى و عملکرد بررسى کنند. چنین متغیرهایى عبارتند از باورها درباره «خود» و برنامههاى گوناگون درسى مدرسه، احساسات، خلق و خوها و مکانیزمهاى کنترل رفتارى. نتایج این مطالعات به آرامى در حال گنجانده شدن در نظریههاى یادگیرى و آموزش هستند.
در این مقاله، مهمترین متغیرهاى عاطفى مورد بحث قرار خواهند گرفت و مدلى براى درک رابطه بین این ساختار ارائه خواهد شد.
احساسات و خلق و خوها
در مدرسه، یادگیرى در بسترى موفقیتآمیز افزایش یافته و در معرض فشار اجتماعى و ارزیابىهاى اجتماعى قرار دارد. بنابراین، فعالیتهاى یادگیرى ممکن است علایق خاص و احساسات گوناگون و فراوانى را تحریک کند. احساسات و عواطفى که در بستر کلاس درس تجربه شدهاند، مىتوانند مثبت (مانند: شادى، هیجان، غرور)، یا منفى (مانند: اضطراب، خشم، افسردگى) باشند.
تحقیقا، شواهد بسیار زیادى وجود دارد که تأثیر اضطراب بر یادگیرى را ثابت مىکند؛ در صورتى که تأثیر احساسات و عواطف، همچون خشم، شادى، یا افسردگى بر یادگیرى و عمل، کمتر شناخته شده است. این عدم توجه ممکن است به این سبب باشد که قبل از دهه 1980 چارچوبهاى نظرى روشنى در کار نبود و اندازهگیرى و سنجش احساسات و عواطف پیچیده و بغرنج بود.
در دهه 1980 چند نویسنده تلاش کردند تجربههاى عاطفى را به اجزاى جداگانه آنها تفکیک کنند و نقش محورى را به فرایند ارزیابى منتسب نمایند. براى مثال، فریجدا (Frijda,1986) استدلال مىکند کهعواطف همراه با دانش گفتارى و عملى در حافظه انباشتهاند و این اطلاعات ممکن است همچون یک تمیزدهنده، که نسبت به حوادث آینده و حال هشدار مىدهد، تا زمانى که شرایط و موقعیتهاى دشوار و غیر دشوار تشخیص داده مىشوند، مورد استفاده قرار گیرند.
فریجدا توضیح مىدهد که عواطف و احساسات در یک وضعیت (جایمندى) حضور ندارند، بلکه آنها در ارزیابى شخصى از یک حادثه حضور پیدا مىکنند. به عبارت دیگر، حوادث با مرتبط شدن به اظهارت درونى که ارضاکننده (غیر مسئلهدار، اوضاع مساعد ـ مثبت، مرتبط با ادراک و عواطف)؛ یا آزاردهنده (مسئلهدار، تهدیدکننده اوضاع که مىتواند سبب انهدام، آسیب، یا فقدان شود) هستند، معنى پیدا مىکنند. این بدان معناست که افزایش انگیختگى فیزیولوژى (مانند: افزایش کشیدگى ماهیچه و عضله، شدت ضربان قلب، تعرق) تغییراتى را در آمادگى براى فعالیت ایجاد مىکند، اما آن تفسیر منحصر به فرد از انگیختن و حادثهاى که سبب آن شده، طبیعت عاطفه و تأثیر آن بر عمل را مشخص مىکند. نظریه ذهن و بدن ماندلر (Mandler,1984) قبلاً در یادگیرى ریاضیات از سوى مک لود (Mc Leod,1989) به کار گرفته شده بود. مک لود شرح مىدهد که وقتى دانشآموزان در تلاش براى حل مسائل ریاضى درمانده شده و به اصطلاح قفل مىکنند، چه اتفاقى مىافتد.
اضطراب
مطالعات انجام شده در زمینه اضطراب امتحان، ارزیابى دانشآموزان از چگونگى موفقیت را به طور گسترده مورد بررسى قرار داده است. شواهد بسیار زیادى وجود دارد که اثرات زیانبخش اضطراب امتحان را بر فعالیتهاى شناختى روشن مىسازد (براى مشاهده رویکرد فراتحلیلى اطلاعات و دادهها به: همبرى (Hembree, 1988) رجوع شود.) طبق تحقیقات فراوان ثابت شده است که: الف) اضطراب فرایند اطلاعات مربوط به کار را ضعیف یا متوقف مىکند. ب) مهارتهاى فوقالعاده پرآموز(2) تحت تأثیر اضطراب قرار ندارند. ج) شرطى کردن فرایند شناختى ضعیف شده است.
این یافتهها ضعف دقت فرضیات اضطراب امتحان را تأیید مىکند، که ادعا مىکند اضطراب با وظیفه مربوط به دانش پردازش استعداد در حافظه کارى تعارض دارد. این تفسیر همچنین یافتههایى را بیان نمود که نشان مىدهد دانشآموزان مضطرب براى کسب موفقیت، از راهبردهاى شناختى نامناسبى استفاده مىکنند.
به هرحال، این ادبیات در اینجا خیلى سازگار نیست. آنچه روشن است، این است که اضطراب براى همه دانشآموزان به مثابه پیامى عمل مىکند، به این مضمون که از دست دادن اندوختهها اجتبابناپذیر است، مگر اینکه چارهاى اندیشیده شود. بنابراین، احساسات ناشى از افزایش ارزشیابى در دانشآموزان، هم با اضطراب امتحان بالا مىتواند اتفاق بیفتد و هم با اضطراب امتحان پایین. اما تفاوت بروز احساسات، هم به مدت زمان سطح ارزشیابى بستگى دارد و هم به شیوهاى که دانشآموزان به وسیله آن، ارزشیابى را معنا کرده و دستهبندى مىکنند.
خشم و خلق و خو
در مدرسه ممکن است دانشآموزان به دلایل محتلف خشمگین شوند؛ مثلاً، وقتى از سوى معلم بازخواست مىشوند، یا زمانى که اجازه پیدا نمىکنند کار مورد علاقهشان را به پایان برسانند. چنین وضعیتهایى مىتواند سطح ارزشیابى فیزیولوژیکى را در اغلب دانشآموزان افزایش دهد. به علاوه، تعدادى از دانشآموزان ناراحتى و عصبانیت ملایمترى گزارش کردهاند، در حالى که عدهاى دیگر اظهار داشتهاند که شدیدا خشمگیناند. بوکارت (Boekaerts) تلاش کرد از وضعیتهاى گوناگونى که سبب مىشود دانشآموزان در کلاس ناراحت شوند، آگاهى بیشترى کسب کند، و نتیجه گرفت که دوره ابتدایى و متوسطه، (سن 10 ـ 14 سالگى)، وضعیتهایى که بیشترین خشم را بر مىانگیزد، وضعیتهایى هستند که در آن وضعیت، دانشآموزان معتقدند هنجارها، قوانین، یا حقوق، نقض شده و هیچ عذر قابل قبولى وجود ندارد. به هرحال، در کلاس همیشه این امکان وجود دارد که خشم، آزادانه در جهت منبع تحریک و خشم هدایت شود و بچهها باید بیاموزند خشم خود را سرکوب کنند تا بتوانند در شرایط مدرسه باقى بمانند. خشم شدید و پى در پى اغلب نشاندهنده علایم مشکلات رفتارى است. علاوه بر این، سرکوب و کنترل خشم فشارهاى زیادى را بر توان پردازش فرد وارد مىسازد و ممکن است مانع انجام وظیفه شود. از این گذشته، تحقیقات روانشناسى بهداشت و روان (سلامتى) نشان مىدهد که خشمگین شدن در نظام ارزشیابى مىتواند تهدیدى براى سلامتى باشد.
اثرات افسردگى (غم و اندوه)، فشار روانى، شادمانى، و خوشحالى در محیط کلاس درس به طور گسترده بررسى نشده است. علاوه براین، مىتوان فرض کرد که افزایشها در سطح برانگیختگى که بر چسب غم و شادى دارد، ممکن است ادراکات و احساساتى که با ظرفیت پردازش اطلاعات تعارض دارد، برانگیزاند. در روانشناسى معاصر شواهدى وجود دارد که تأثیر حالات و خلقوخوى مثبت و منفى بر جریان ادراکى را ثابت مىکند. باور (Bower,1981) مطالعات فراوانى انجام داد که روشن مىکند وضعیتهایى که باعث خلق و خوى خاصى مىگردند، مىتوانند نظام پردازش اطلاعات را تحت تأثیر قرار دهند. او اظهار داشت کسانى که داراى خلق و خوى مثبت هستند، مایلند تجربیات مثبتى را بروز دهند و بر موارد مثبت متن تأکید مىکنند. آنها زمان زیادى را صرف کدگذارى اطلاعاتى مىکنند که با خلق و خوى آنها سازگار است و آخرین موارد مثبتتر درباره یک متن را به خاطر مىسپارند. در مورد خلق و خوى منفى، بر عکس عمل مىکنند. او همچنین مطالعاتى را توضیح مىدهد که در آنها، حالات خلق و خوى مثبت و منفى، خود ادراکىهاى کارآیى را تحت تأثیر قرار مىدهد و بر جریان حل مسئله و تصمیمگیرى اثر مىگذارد. از این مطالعات استنباط مىشود که عواطف و خلق و خوها، دانشآموزان را از مسئلهدار بودن یا نبودن محیطى که در آن به کار مشغولند آگاه مىسازند، تا جریان اطلاعات را سازگار با وضعیت محیط تنظیم کنند.
عقایدى درباره «خود» و درباره «موضوعات درسى»
دانشآموزان در طول دوران تحصیل، عقاید گوناگون خود را درباره مدرسه، و درباره یادگیرى و آموزش، و درباره مواد درسى مورد نیاز رشد مىدهند. این عقاید ممکن است ابتدا ضعیف باشند، اما مىتوانند کاملاً قوى شده و به شدت تغییر کنند. عقاید درباره «خود» و درباره مواد درسى مورد نیاز، ممکن است مبناى انگیزش و رشد نگرشهاى مثبت و منفى به حساب آیند. نوشتهجات گستردهاى در ارتباط با عقاید دانشآموزان درباره «خود» و نیز درباره موضوعات مرتبط با مدرسه وجود دارد.
عقاید درباره «خود»
عقاید درباره «خود» تحت عناوین مختلف مورد مطالعه قرار گرفته است؛ از جمله آنها، «خودپندارى»(3)، «خود اثربخشى»(4) و اسنادهاى سببى موفقیت و شکست است.
خودپندارى را مىتوان در مجموعهاى از عقاید درباره «خود»، مشاهده کرد. موضوعات مهمِ «خود» عبارتند از مفهومسازىهاى ابراز وجود و توانایى فیزیکى، ثبات عاطفى، مهارتهاى اجتماعى و کارآیى علمى. باندورا (Bandura,1982) استدلال مىکند که وقتى یک وظیفه ناشناخته است، یا وقتى اشخاص با دلیل پذیرفتهاند که منابع فردى یا اجتماعى در ارتباط با وظیفه دگرگون شده است، قضاوتهاى ثمربخشى مىکنند. این مفهومسازىهاى از «خود»، بر اساس تجربیات مستقیم و غیرمستقیم، متقاعدسازى، و خود اسنادىهاست. ادبیات روانشناختى مدارک کافى ارائه مىدهد مبنى بر اینکه عقاید اشخاص درباره کارآیى و کنترل آنها در ارتباط با حوزهاى از دانش (یک رشته تحصیلى)، نقش اساسى در انجام آنها ایفا مىکند. دانشآموزانِ داراى خود اثربخشى بالا، که انضباط بالایى را در یک رشته تحصیلى از خود نشان دهند، در آزمونهاى هوش، و آزمونهاى پیشرفت تحصیلى نمره بالاترى مىگیرند، و رتبههاى بهترى را نیز کسب مىکنند. ارتباط بین خود اثربخشى و پیشرفت تحصیلى، که تقریبا قوى است، طبیعتا دو سویه است. تحقیقات طولى انجام شده از سوى وینرت (Weinert,1989) نشان داد که این ارتباط دو سویه در مورد ریاضیات در کلاس ششم (سن 11ـ 12 سالگى) نمایان مىشود. قبل از این سن به نظر مىرسد این اثربخشى بچهها به طور مستمر به پیامد رفتارى مرتبط نباشد، زیرا بچهها ممکن است به خاطر اطلاعات ناقص، در مورد آنچه آنها لازم است یاد بگیرند، در مهارتهاى ضرورى و پیشنیاز، و در مورد توانایىشان براى هدایت و کنترل آموختههایشان، غلط قضاوت کنند. عقاید درباره «خود» در زمینه اسنادهایى که به پیروزى و شکست داده شده، نیز مطالعه شده بود. وینرت سه دسته از اسنادهاى سببى (علّى) را نام مىبرد: جایگاه کنترل، ثبات و پایایى، قابلیت کنترل. براى نمونه، دانشآموزانى که اعتقاد دارند در یک آزمون زبان ضعیفاند، ممکن است شکستشان را به لحاظ نوع آزمون بدانند (خارجى، متغیر، غیر قابل کنترل)، نه به توانایى اندکشان (درونى، ثابت، قابل کنترل) یا عدم تلاش (درونى، متغیر، قابل کنترل.) در آغاز آموزش ابتدایى بچهها موفقیت و شکست را بیشتر بر حسب تلاش یا عدم تلاش بیان مىکنند و در مرحله دوم عمومىترین عامل را توانایى مىدانند. نیکلاس (Nichollas,1984) مدرکى ارائه داد که نشان مىدهد برداشت جوانان از توانایى، در روشى که به «خود» اشاره دارد، مانند «یادگیرى از طریق تلاش کردن» است. تلاش و توانایى بچهها تا 11 سالگى تفاوت روشنى ندارد. مفهوم کاملتر «توانایى»، عبارت است از یک مقایسه اجتماعى که در آن ضرورى است تلاش / زمان(5) به کارى منجر شود که مورد توجه قرار دارد. برداشت نوجوانان از توانایى به عنوان «کارآیى» به دیگران مربوط است. آنها کارآیى نوجوانان را در یک رشته، با تجربیات مستقیم، با مقایسه کردن عملکرد و میزان تلاش آنها با سایر همسالانشان، و با وجود یا عدم وجود. علائم فیزیولوژیکى مىسنجند. بر خلاف دانشآموزان دوره ابتدایى، نوجوانان پى مىبرند که تلاش مىتواند توانایى کم را جبران کند، در نتیجه، توانایى واقعى پنهان مىماند. این باور به پنهانسازى تلاش و خوددارى از تلاش منجر مىگردد.
عقاید درباره موضوعات درسى گوناگون
دانشآموزان ممکن است عقاید گوناگونى درباره مواد درسى مختلف، پیدا کنند. براى مثال، آنها ممکن است تکالیف ریاضى را منطقى، مهم و مطرح بدانند، اما با این وجود، در دستهبندى، آنها را در زمره موضوعات درسى مشکل قرار دهند، که هیچ علاقه ذاتى به آنها ندارند. بر عکس، متن (درک مطلب) مىتواند داراى مفهوم مشترک، مهم، آسان براى یادگیرى، و ذاتا جالب باشد. عقاید درباره موضوعات درسى تحت دو عنوان اصلى مورد مطالعه قرار گرفته است: نگرشها و علایق.
نگرشها، یعنى احساسات و ادراکهاى ثابت و پابرجاى مثبت یا منفى در مورد یک موضوع درسى که در پاسخهاى رفتارى دانشآموزان انعکاس یافته است. دادهها در زمینه نگرشها به طور سنتى از طریق پرسشنامه جمعآورى شده، و آنها عامل تحلیلى را به چندین عامل مختلف تجزیه کردهاند. مکلود (1985) اظهار داشت که نگرشها به ریاضیات به دو شیوه متمایز از یکدیگر ایجاد مىشود. اول، دانشآموزان ممکن است نگرشى را که قبلاً به شبکهاى از حافظه پیوسته، (مانند نگرش به هندسه) به شبکهاى جدید اختصاص دهند (مثلاً نگرش به جبر.) دوم، نگرشهاى منفى یا مثبت ممکن است بر مبناى یک سرى از عکسالعملهاى عاطفى مکرر نسبت به مجموعهاى از تکالیف ریاضیات باشد. خلاصه، نگرشها ممکن است عکسالعملهاى اتوماتیکوار به موضوعات درسى تلقّى شوند، و این ویژگى آنها را در مقابل تغییر و مشکلات اندازهگیرى مقاوم مىسازد.
شیفیل (Schiefele,1991) این حقیقت را متذکر شد که مردم نیز روابط خاص را با رشتههاى درسى مختلف بسط مىدهند، و این رابطه در علاقه خاص آنها بر آن رشته انعکاس یافته است. او علاقه به یک موضوع درسى را جهتگیرى انگیزش ذاتى در زمینه خاص، معنا کرده و اظهار داشت که این جهتگیرى باید از جهتگیرى انگیزشى و نگرشهاى کلى متمایز باشد. او اثبات کرد که دانشآموزانى که میل دارند نمره بالایى بگیرند، [در حقیقت[ مىخواهند به خاطر علاقهاى که به یک رشته دارند، وارد آن شوند. براى مثال، دانشآموزانى که به متن (درک مطلب) علاقه نشان دادند نه فقط اطلاعات بیشترى به یاد آوردند، بلکه راهبردهاى ادراکى آنها نیز پردازش سطح عمیق را منعکس مىکرد (مثلاً، آنها نسبت به دانشآموزانى که پردازش سطحى و کم عمق را نشان مىدهند کمتر تکرار مىکنند، مفصلتر توضیح مىدهند، به دنبال اطلاعات بیشترى هستند و نقادانه مىاندیشند.)
ارزیابىها، تلاش، و مکانیزمهاى کنترل
ارزیابىها
بوکارت (Boekaerts,1991) با برداشتى که از کتاب پرنفوذ لازاروس و فولکمن ـ که تحقیقى است در زمینه استرس (فشار عصبى) ـ دارد، ارزیابى را یک جریان مقایسهاى پیوسته بین وظیفه محوله و نیازهاى موقعیتى از یک سو، و زمینههاى فردى و اجتماعى دریافتى براى آشنایى با این نیازها از سوى دیگر، بیان مىکند. او یک مدل ابتکارى ساخت که در آن مدل به ارزیابىها نقش محورى داده شده است.
همانگونه که در تصویر شماره 1 مشاهده مىشود، ارزیابى بر پایه سه مبدأ اصلى اطلاعات ترسیم شدهاند. اولین مبدأ اطلاعات، دریافت وظیفه و زمینه فیزیکى، اجتماعى و آموزشى که این وظیفه در آن قرار گرفته است (بخش 1). در بین مبدأ اطلاعات، حوزه فعال دانش و مهارتهاى خاص مربوط به وظیفه (کارآمدى) است (بخش 2). سومین مبدأ اطلاعات شامل ویژگىهاى فردى، مانند مجموعهاى از خود ادراکى مرتبط با عواطف و نگرشها است (خصلتها و خودپنداره) (بخش 3). اطلاعات از این سه مبدأ به حافظه کارى آورده شده (WM)(6) و به عنوان مرجعى براى ارزیابى کردن موقعیتهاى یادگیرى و تنها مرجع مرتبط با آنها مورد استفاده قرار مىگیرد. بنابراین، مىتوان گفت: ارزیابىها مجموعهاى از قضاوتها در مورد وظیفه هستند که عقاید درباره «خود» و درباره رشتههاى درسى را با هم تلفیق کردهاند. به عبارت روشنتر، دانشآموزان ممکن است درباره سختى وظیفه، تعداد منابع یادگیرى موردنظر و میزان تلاشى که باید صرف انجام وظیفه شود؛ نیز کیفیت متون آموزشى و اجتماعى (شامل پشتوانه مؤثر و عاطفى قابل حصول) تکلیف قضاوت کنند؛ و اینکه اشتیاق آنها براى شروع آن چقدر است. پیامد خالص یک ارزیابى پویاى مورد انتظار یا به دست آمده، ممکن است افزایش منابع، یادگیرى و ممکن است ضرر در منابع، و یا عملیات صفر(7) باشد.
وقتى دانشآموزان ناهمخوانى و اختلافى بین الزامات وظیفه و منابع آنها دریافت نکنند آنها انتظار ضرر در منابع را ندارند، بهزیستى و سلامت آنها در مخاطره نیست؛ این چیزى است که به عملیات صفر معروف است. بر عکس، وقتى دانشآموزان بین الزامات وظیفه و منابع آنها اختلاف ببینند، ممکن است موجب یک رفتار (غالبا عواطف و افکار منفى) و یا یک چالش (غالبا عواطف و ادراکات مثبت) گردد.
تحقیق بیشتر نیازمند بررسى مکانیزمهایى است که از طریق آنها ارزیابىها، وابستگىها، علایق و عواطف به جهات مختلف جریان یادگیرى مرتبط شده است. به هر حال، مىتوان فرض کرد که هردوى عملیات صفر و اختلاف ارزیابىها به یک قصد رفتارى منجر مىشود که فعالیت را با شیوه مهارتى آغاز کرده یا ادامه مىدهد (مسیر سمت چپ، تصویر 1)
این مسیر در نظر گرفته شده براى یادگیرى، داراى بخشهایى است که معمولاً براى بیان یادگیرى انگیزشى مورد استفاده قرار مىگیرد. به طور مشخصتر، یک قصد یادگیرى شکل گرفته و به فعالیتهایى (راهبردهاى شناختى و مهارتهاى فراشناختى) که جریان یادگیرى را هدایت مىکند معناشده و به افزایش کارآیى منافع به دست آمده از منابع منجر مىگردد. به عبارت دیگر، تهدید ارزیابىها با عواطف منفى و نقصان سلامتى مواجه است. چنین ارزیابىهایى به قصد انطباقى منجر مىشود که کار در شیوه مهارتى را متوقف و فعالیت در روش سلامت (بهزیستى) را آغاز مىکند (مسیر سمت راست.) وقتى فراگیران در این مسیر، که براى یادگیرى درنظر گرفته نشده، قرارگیرند، نگرانى اولیه آنها این است که چگونه با استفاده از شیوههاى انطباقى ترجیحى (انطباق مسئله محورى یا عاطفه محورى)، از ضرر در منابع جلوگیرى مىکنند تا سلامت (بهزیستى) را حفظ کرده یا بهبود بخشند.
هزینه تلاش
گفته شد که تفاوت قایل شدن بین تلاش و توانایى به عنوان دو مفهوم اسنادى براى توسعه دادن به معناى واقعى «اثر بخشى»(8) ضرورى است. هلمک (Helmke,1989) ارتباط بین خود اثربخشى و هزینه تلاش را روشن کرد. او از ارتباط غیرمستقیم بین خودپنداره براى ریاضیات(9) و تحقق ریاضیات(10) خبر داد. در پایان دوره ابتدایى دانشآموزانى که نمره توانایى خودپنداره ریاضیات آنها بالا است تلاشى کیفى انجام دادهاند که منجر به کسب رتبه بهتر شده است. به عبارت روشنتر، این دانشآموزان در جریان آموزش تلاش (ذهنى) بیشترى کردهاند تا بر متن درس تسلط یابند (مثلاً، توجه، پذیرندگى فکرى، تنظیم وقت تکلیف، و مزیتهاى مربوط به مدرسه مانند پشت کار، دوراندیشى، وقتشناسى، و نظم.) بر عکس، دانشآموزانى که درجه خود اثربخشى آنها پایین بود، تلاش کمترى انجام دادهاند، که این امر در افزایش زمان تکالیف و امتحانات انعکاس یافته بود. تلاش کم به افزایش اضطراب منجر شد و بر موفقیت در ریاضیات اثر منفى داشت. به نظر مىرسد خود اثربخشى شرایط درونى مساعدى را براى کسب مهارتهاى جدید ایجاد مىکند. دانشآموزانى که خود اثربخش هستند، عقیده دارند که از مهارتهاى لازم و کافى براى تنظیم جریان یادگیرى برخوردار هستند. این نتیجه مىتواند با یافتههاى دیگر مرتبط باشد و مىتوان نتیجه گرفت که ارزیابىهاى خوشبینانه (بوکارت 1992)، علاقه خاص به موضوع (شیفل Svhiefele,1991) ارزش بالاى وظیفه دریافتى (پینتریچ، Pintrichو د. گروت De Groot,1990) وظیفهمدارى (نیکلس)، و خود اثربخشى بالا (هلمک 1989) را باید به عنوان شرایط یادگیرى مطلوب در نظر گرفت که دانشآموزان را تشویق مىکند تلاش خود را به یادگیرى معطوف کنند.
نکته مهمى که باید یادآورى کرد، این است که به هرحال، دانشآموزان میل ندارند تلاشى را انجام دهند، در حالى که شرایط یادگیرىاى که دریافت مىکنند دلخواه آنها نیست. اتن (Otten) و بوکارت (1990) پى بردند که دانشآموزان سال اول متوسطه، به طور میانگین 3 ساعت صرف آماده شدن براى امتحان تاریخ کردند، در حالى که براى امتحان ادبیات فقط 10 دقیقه صرف نمودند. تحلیلهاى بیشتر نشان داد که دانشآموزان، تاریخ را موضوع جذابى نپداشتند (نگرش)، اما فهمیدند چگونه خود را براى امتحان تاریخ آماده کنند. بر عکس، آنها از دروس ادبیات خوششان آمد، اما ندانستند چگونه خود را براى امتحان ادبیات آماده کنند. وقتى از دانشآموزان درباره ارتباط بین نمرات دریافتى و آزمونهاى مربوطه سؤال شد، عده زیادى بعد از امتحان تاریخ تلاش خود را [موجب دریافت نمره] خوب دانستند، بر عکس عده کمى بعد از امتحان ادبیات این پاسخ را دادند. بعد از امتحان نهایى، عدم موفقیت در امتحان، به توانایى ضعیف و سختى وظیفه منتسب گردید. این نتایج نشان مىدهد وقتى دانشآموزان معتقدند تلاش به کسب مهارت منجر نمىشود، ممکن است از تلاش کردن خوددارى کرده و موضوع درسى را بسیار مشکل بپندارند (اسناد ثابت، خارجى)، یا منابع شخصى آنها ناکافى است (اِسناد ثابت، داخلى.) این اِسناد مىتواند آنها را از نکوهش در آینده در امان بدارد، اما آنها خود را در یک دور باطل نیز مىاندازند. علاوه بر این، دانشآموزانى که به خاطر خود اثربخشى پایین از تلاش خوددارى مىکنند، شانس خود را در بالابردن خود اثربخشى، علاقه و خود تنظیمى از دست مىدهند.
مکانیزمهاى کنترل رفتار
ضرورى است بین واژههایى که قبلاً بحث شد، و واژههایى که در چارچوب فراشناخت(11) وضع شده، تفاوت قایل شد. اغلب پژوهشگران قبول مىکنند که فراشناخت ممکن است به دو بخش تقیسم شود: دانش مربوط به شناختها، و ساماندهى شناختها. به هرحال، بیشتر آشفتگى مفهومى زمانى به وجود آمده که دادههاى مربوط به مطالعات مدیریت تلاش با دادههاى مربوط به مطالعات فراشناخت تلفیق شده بود. به خاطر بالا بردن شفافیت مفهومى، بوکارت پیشنهاد کرد واژه «راهبرد شناختى»(12) به پردازش فعالیتهایى که مستقیما به نتایج یادگیرى (مانند: بازشناسى، یادآورى، تحلیل، ساختن، شرح دادن) منجر مىگردد، معنا شود تا واژه «مهارتهاى فراشناختى»(13) به آن دسته فرایندهایى اختصاص یابد که پردازش اطلاعاتى را که از جریان یادگیرى پدید مىآیند (مانند جهت دادن، برنامهریزى کردن، بازنگرى کردن، منعکس کردن، مهیا کردن، ارزشیابى کردن) جهت داده و هدایت کنند و «مکانیزمهاى کنترل رفتار»(14) در جریان یادگیرى، تحت کنترل قرار گیرند. او بین برخى از مکانیزمهاى کنترل رفتار، همچون کنترلشناختى، کنترل عمل، کنترل عاطفه و احساس، کنترل نشانه بیمارى، و کنترل اجتماعى، تفاوت قایل بود. سه نوع اول کنترل در اینجا مورد بحث قرار خواهد گرفت.
کنترل شناختى به فرایندهاى شناختى از جمله عاطفه برمىگردد (مانند: ارزیابىها، عقیده درباره خود، یا علایق خاص به یک موضوع.) آنگونه گه توضیح داده شد، کنترل شناختى که داراى انگیزه درونى بالا و خود اثربخشى بالا است، به نیتهاى رفتارى، که فعالیت را در شیوه مهارتى شروع کرده یا ادامه مىدهد، منجر گشته و در کیفیت و کمیت میزان تلاش اثر مىگذارد. علاوه بر این، نکته مهم اینجاست که در یک موضوع یادگیرى، نیتهاى رفتارى فراوانى شکل گرفته است که بعضى از آنها تثبیت شدهاند، در حالى که بقیه طبق دلخواه و تصمیم دانشآموز نیست.
بر این اساس، کهل (Kuhl,1985) اظهار داشت که باید بین کنترل ذهنى و تلاشهاى فعال فرق گذاشت. او توضیح داد که براى رسیدن به هدف خاص، انتخاب آن هدف و پافشارى براى دستیابى به آن کافى نیست. تلاش قطعى فراوان، یا کنترل عمل، نیز براى تعیین نیت رفتارى و ایمن داشتن آن از رقابت با تمایلات کنشى، ضرورى است.
کهل خاطر نشان کرد که قانون رفتارى در زمینه نیت یادگیرى، به ویژه، با وجود گزینههاى رفتارى جذاب، یا وقتى فشار اجتماعى به یک تعهد و مسئولیت آسیب مىرساند، دشوار است. در چنین مواردى دانشآموزان باید فعالانه توجه خود را از رقابت کردن تمایلات کنشى دور نموده و نیت یادگیرىشان را حفظ کنند. این شیوه فعال کنترل «سوگیرى عمل»(15) نام گرفته و با شیوه غیرفعال کنترل که «سوگیرى حالت»(16) نامیده شده، مغایرت دارد. افرادى که در زمینه «سوگیرى حالت» نمره بالایى مىگیرند، بیشتر به بررسى حالت عاطفى و احساسى خود مىپردازند تا به بررسى تکلیف. فرق دیگرى که بین دانشآموزانى که فاقد کنترل عمل هستند وجود دارد در مورد: (الف) ناتوانى براى شروع کارهاى موردنظر به خاطر تردید و دو دلىها، (ب) ناتوانى در ادامه دادن به کارهاى موردنظر به خاطر نداشتن علاقه مستمر، (ج) ناتوانى در ادامه دادن به کارهاى موردنظر به خاطر اشتغال فکرى به عدم موفقیت و شکست مىباشد.
بوکارتز واژه «کنترل عاطفى»(17) را مطرح کرد تا به ساماندهى عواطف اشاره کند. او توضیح داد که وقتى سلامت از بین رفت، دانشآموزان تلاشهاى فکرى و رفتارى را براى اعاده سلامت خود تغییر خواهند داد. تلاش براى ساماندهى عواطف ممکن است به طور مؤثر فشار عصبى ناشى از تغییر تنشزا را به ذهن متبادر نماید، اما کنترل عواطف مىتواند موقتا دانشآموزان را آرام کند، بنابراین، فقط بر نشانههاى بیمارى تأثیر دارند و نه بر رفع اساسى و بنیادى آن. همانگونه که در جاى دیگر بحث شد (بحث فشار عصبى، انطباق، و یادگیرى)، شیوههاى مسئله محور و عاطفه محور انطباق، مىتواند به طور مؤثر از فشار عصبى در وضعیتهاى تحصیلى تنشزا جلوگیرى کند. اما بعضى از انواع انطباق براى فشار عصبى کوتاه مدت، مؤثرترند، در حالى که انواع دیگر آن، زمانى است که خطر همیشه پا برجاست. به هرحال، انواع کنترل عاطفى موفقیتآمیز دانشآموزان را از شیوه سلامت بیرون مىآورد و مسیر را براى ارزیابى مجدد و فعالیت در شیوه مهارت هموار مىنماید.
••• پىنوشتها
*. M. Boekaerts, Affect, Emotions and learning, in: The international Encyclopedia of Education,Ed: Torsten Husen, T. Neville Postlethwaite, (New York, Pergamon, 1995), vol.1, p. 199.
1. overlearned.
2. Self - concept.
3. Self- efficacy.
4ـ نسبت بین تلاش و زمان (تلاش در یک زمان مشخص.)
5. Working memorg
6. null operation.
(هر کارى که قابل اهمیت نیست، ولو اینکه ممکن است مفید باشد)
7. Efficacy.
8. Self-concept.
9. Mathematics achievement.
10. Metacognition.
11. Cognitive strategies.
12. Metacognitive skills.
13. Behavioral control mechanisms.
14. Action orientation.
15. State orientation.
16. Emotion control.
عزّت نفس
سال عزّت و افتخار حسینى, فرصتى است تا ارادت مندان و عاشقان حسین بن على(ع) پیرامون زندگى و مبارزات آن امام همام مطالعه کرده و راه دست یابى به عزّت و عزّتمندى و عزّتمدارى را فرا گرفته و با پیروى از آن نمونه کامل و به برکت اسلام و قرآن و خون سیدالشهدا(ع), براى خود افتخار و سربلندى کسب کنند.
معنا و مفهوم عزّت
عزّت از مهم ترین و بنیادى ترین اصول تربیتى اسلام است, زیرا اساس تربیت, عزّت است. اگر فرد با عزّت رشد کند و تربیت شود, به حالتى دست مى یابد که پیوسته و در هر اوضاع و احوالى استوار باشد. عزّت آن حالتى است در انسان که نمى گذارد مغلوب کسى شود و شکست بخورد. راغب در مفردات مى گوید: عزّت در اصل, آن حالتى است که انسان را مقاوم و شکست ناپذیر مى سازد.1
عزیز به کسى مى گویند که بر همه قاهر است و کسى نمى تواند بر او چیره شود. اگر خداى متعال (عزیز) است, به این دلیل است که او ذاتى است که هیچ چیزى از هیچ جهت نمى تواند بر او غلبه کند و موجودات عالم در برابر او ذلیل و ضعیف هستند, چون همه موجودات, ذاتاً فقیر و نیازمندند, مگر آن که خداوند متعال از رحمت بى انتهاى خویش, بهره اى از عزّت به آنان ببخشد: (وَلِلّهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِه وَلِلْمُؤْمنینَ).2 عزّت فقط از آن خداوند است و هرکس که خواهان عزّت است, باید از خداوند بخواهد.
حقیقت عزّت
در حدیثى از پیامبر(ص) نقل شده که فرمود: (پروردگار شما همه روزه مى گوید: منم عزیز و هرکس عزّت دو جهان خواهد, باید اطاعت عزیز کند). 3 در حقیقت, انسان آگاه و مؤمن باید آب را از دریا بگیرد که آب فراوان و زلال آن جاست. قرآن مى فرماید: (مَنْ کَانَ یُرِیدُ العِزَّةَ فَلِلّهِ العِزَّةُ جَمیعاً;4 هرکه بزرگى و ارجمندى خواهد, پس بداند که بزرگى همه از خداست). امام حسن مجتبى(ع) در ساعات آخر عمرشان, هنگامى که یکى از یارانش به نام (جنادة بن ابى سفیان) از او اندرز خواست, ضمن نصایح ارزنده به وى فرمود: (هرگاه بخواهى بدون داشتن قبیله, عزیز باشى و بدون قدرت و حکومت, هیبت داشته باشى, از سایه ذلّت معصیت خدا بیرون آى و در پناه عزّت اطاعت او قرار گیر.)
عزّت مخصوص خداوند و دوستان اوست
در بعضى از آیات قرآن, (عزّت) علاوه بر خداوند, براى مؤمنان و پیامبر(ص) نیز قرار داده شده است, چرا که اولیا و دوستان خدا, پرتوى از عزّت او هستند; یعنى از پرتو عزّت پروردگار, عزّت کسب مى کنند و در مسیر اطاعت و عبادت او قدم برمى دارند.
در روایات اسلامى تأکید شده است که مؤمن نباید وسایل و زمینه هاى ذلت خویش را فراهم سازد, چون خداوند خواسته که او عزیز و سربلند باشد و براى حفظ این عزّت بکوشد. امام صادق(ع) فرمودند: (مؤمن عزیز است و ذلیل نخواهد بود, مؤمن از کوه محکم تر و پر صلابت تر است, چرا که کوه را با کلنگ ها ممکن است سوراخ کرد, ولى چیزى از دین مؤمن هرگز کنده نمى شود.)5
هنگامى که پیامبراکرم(ص), به اتفاق مسلمانان مشغول حفر خندق بودند, سنگ سفید و سختى پیدا شد که مسلمانان از حرکت دادن و شکستن آن عاجز ماندند. سلمان به حضور پیامبر رسید و ماجرا را عرض کرد. پیامبر وارد خندق شد و با کلنگ, سه مرتبه بر آن سنگ زد و هر سه مرتبه, جرقه اى از سنگ بلند شد و سنگ شکست. صداى تکبیر و خوشحالى پیامبر و مسلمانان بلند شد. سلمان از وضع عجیب و خوشحال پیامبر جویا شد, پیامبر(ص) فرمودند: (در میان جرقه اول, کاخ هاى حیره و مدائن را دیدم, جبرئیل به من بشارت داد که آن ها در زیر پرچم اسلام قرار خواهند گرفت; در جرقه دوم, کاخ هاى روم را دیدم که او به من خبر داد که در اختیار پیروانم قرار خواهد گرفت, و در جرقه سوم, کاخ هاى صنعا و سرزمین یمن را دیدم و او بشارت داد که مسلمانان بر آن پیروز خواهند شد و من در آن حال, تکبیر پیروزى گفتم. مسلمانان واقعى و راستین از خوشحالى در پوست خود نمى گنجیدند و خدا را شکر مى کردند, اما منافقان با ناراحتى و به صورت اعتراض مى گفتند: چه آرزوى باطل و وعده محالى!6 در این هنگام آیه مبارکى نازل گردید: (قُلِ اللّهُمَّ مَالِکَ المُلک تُؤْتیِ المُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ المُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ;7 بگو بار الها! مالک ملک ها تویى, تو هستى که به هرکس بخواهى و شایسته بدانى, حکومت مى بخشى و از هرکس بخواهى, حکومت را مى گیرى و هرکس را بخواهى, بر تخت عزّت مى نشانى و هرکس را اراده کنى, بر خاک مذلّت مى نشانى.)
آثار عزّت و ذلّت در فرد و اجتماع
عزّت, انسان را محکم و استوار و شکست ناپذیر مى سازد. هیچ چیزى مانند ذلّت, آدمى را به تباهى نمى کشاند. ریشه همه تبهکارى ها, در ذلّت نفس است. از این رو بهترین راه اصلاح فرد و جامعه, عزّت بخشى و عزّت آفرینى است. امام صادق(ع) مى فرماید: (هیچ کس به خوى ناپسند و زشت تکبر مبتلا نمى شود, مگر به سبب خوارى و ذلّتى که در درون خود احساس مى کند.)8
گردنکشى و ستمگرى افراد, ریشه در حقارت نفس آنان دارد و انسان عزیز, هرگز ستمگرى نمى کند. امام صادق(ع) مى فرماید: (هیچ انسانى گردنکشى نکرد, مگر به سبب پستى و حقارتى که در نفس خویش آن را احساس مى کرد.)9
به طور کلى بسیارى از صفات ناپسند انسان ریشه در ذلّت نفس دارد که باید علل آن را شناخت و از بین برد و زمینه هاى عزّت نفس را فراهم کرد. به دلیل اهمیّت همین مسئله است که پیشوایان دین, مردم را به بندگى خداى یکتا و پرهیز از بندگى غیر خدا دعوت کرده اند, چرا که مؤمن باید خود را از نافرمانى خداوند و اعمال زشت دور نگه دارد تا به ذلت و خوارى دچار نگردد.
پیامبر(ص) مى فرماید: (نیازها و خواسته هاى خود را با عزّت نفس بخواهید). از این رو, مؤمن نباید نیاز خود را با زیر پا گذاشتن عزّتش تأمین کند. آنان که به عزّت حقیقى دست مى یابند, هرگز در برابر باطل تسلیم نمى شوند; همچنان که امام حسین(ع) وقتى دشمن را در برابر خویش دید که راه را بر او بستند و به او هشدار دادند که اگر دست به شمشیر ببرد کشته مى شود, فرمودند: (چقدر مرگ در راه رسیدن به عزّت و احیاى حق, سبک و راحت است; مرگ در راه عزّت, جز زندگى جاوید نیست و زندگى با ذلّت جز مرگ نیست.)10
عوامل تحقق عزّت
1. اطاعت خدا
از آن رو که عزّت, مخصوص خداوند است, پس هرکس که خواهان عزّت حقیقى است باید از طریق اطاعت و بندگى خدا به آن برسد. اطاعت و بندگى, راهى است براى ارتباط با عزیز بى نهایت. قرآن کریم مى فرماید: (وَانْتُمُ الأعْلَوْنَ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمنینَ).11 امیر مؤمنان(ع) نیز مى فرماید: (هرکه اطاعت خدا کند, عزّت یابد و قوى گردد.)12
در مقابل, نافرمانى خداوند, موجب ذلّت انسان در دنیا و آخرت مى شود; قوم بنى اسرائیل با وجود آن همه نعمت که خداوند به آن ها ارزانى داشته بود, ناسپاسى کرده و گوساله پرست شدند. خداوند در برابر گناه بزرگ آن ها, عذاب سختى نازل کرد تا غضب پروردگار را دیده و طعم ذلّت را در این دنیا بچشند: قرآن مى فرماید: (خداوند مهر ذلّت و فقر را بر پیشانى آن ها زد).13
2. تقواى الهى
تقوا لباس و پوششى است که آدمى را از آلودگى حفظ مى کند, زیرا تقوا به معناى حفظ و نگه دارى از هر چیزى است که به انسان ضرر و زیان برساند. پیامبر(ص) فرمودند: (هرکه مى خواهد با عزّت ترین مردمان باشد, پس تقواى الهى پیشه کند.)14
تقوا و نگهدارى نفس, سرافرازى مى آورد و راه را به انسان نشان مى دهد, او را بزرگ و ارجمند و از اسارت آزاد مى کند. امیرمؤمنان(ع)فرمودند: (تقوا, عزّت مى بخشد و تبهکارى, ذلیل مى کند.)15
3. گفتار و کردار پاک
قرآن کریم ضمن این که عزّت را مخصوص خداوند و رسول و مؤمنان معرفى مى کند, راه وصول به عزّت را چنین تشریح مى کند: (إلَیْهِ یَصْعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ والعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُه;16 سخنان پاکیزه به سوى او صعود مى کند و عمل صالح را بالا مى برد.)
پاکیزگى سخن به پاکیزگى محتواى آن است و پاکیزگى محتواى آن به دلیل مفاهیمى است که بر واقعیت هاى عینى پاک و درخشان دلالت مى کند و چه واقعیتى بالاتر از ذات پاک خدا و آیین حق و عدالت او, و نیکان و پاکانى که در راه نشر آن گام برمى دارند.17
4. گسستن از غیر خدا
به همان اندازه که انسان به خدا تکیه مى کند و از غیر خدا دورى مى کند, به همان میزان عزّت مى یابد, زیرا عزّت, مختص خداست. قرآن کریم مى فرماید: (همان هایى که کافران را به جاى مؤمنان, دوست خود انتخاب مى کنند, آیا عزّت و آبرو نزد آنان مى جویند, با این که همه عزّت ها از آن خداست؟!)18
عزّت, از علم و قدرت سرچشمه مى گیرد و کسانى که قدرت و علم شان ناچیز است, کارى از دستشان ساخته نیست که بتوانند منشأ عزّتى باشند.19
(لقمان حکیم) براى تربیت فرزند خود, او را به انقطاع از دنیا و غیر خدا فرا مى خواند و چنین مى گوید: (پسرم! …اگر خواهان آنى که همه عزّت این جهان را داشته باشى, از آنچه در دست مردم است, قطع طمع کن, که پیامبران به آنچه دست یافتند, منحصراً به سبب قطع طمعشان بود).20 على(ع) نیز فرمود: (ماندگارى عزّت را با میراندن طمع, بجوى.)21
عزّت نفس امام حسین(ع)
امام حسین(ع) نمونه عینى و تجسم عملى عزّت نفس است. این بزرگوار عزّت نفس خود را تا دم مرگ حفظ کرد و در برابر دستگاه دیکتاتورى یزید, مردانه و شجاعانه مقاومت نمود. امام(ع) در سخنانى خطاب به مردم کوفه مى فرماید: (آن زنازاده پسر زنازاده, آن امیر و فرمانده شما مى گوید: حسین! یا باید خوار و ذلیل من شوى و یا شمشیر حرف آخر را مى زند. به امیرتان بگویید که حسین مى گوید: هَیْهَاتْ مِنَّا الذِلَّة, حسین تن به خوارى بدهد؟! کسى که روى دامن پیامبر(ص) و علیِ مرتضى(ع) بزرگ شده, از سینه فاطمه(س) شیر خورده,آیا تن به ذلت و اسارت فردى مثل پسر زیاد مى دهد؟! ما کجا و تن به خوارى دادن کجا؟! مَوْتٌ فِى عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حَیَاةٍ فِى ذِلّ; مردن در سایه عزّت بهتر است از زندگى ذلّت بار.)21
(امام حسین(ع)وقتى به میدان آمد, مبارز طلبید و هر که از نام آوران دشمن به نبردش شتافت, او را کشت و سپس به جانب راست سپاه دشمن یورش برد و فرمود: ساَلمَوْتُ أوْلى مِنْ رُکوُبِ الْعَارِ; مرگ با افتخار و با عزّت, بهتر از زندگى ننگین و ذلّت پذیر استز.22 سپس به جانب چپ حمله برد و فرمود: منم حسین, فرزند على(ع) سوگند یاد کرده ام در برابر ظالمان سر فرود نیاورم, از خاندان و حریم پدرم دفاع مى کنم و بر راه دین پیامبر خدا رهسپارم.)23
در خاتمه باید گفت که (عزّت) و (کرامت نفس) یکى از صفات پسندیده و برجسته انسانى است که در زندگى انبیا و اولیا و ائمه معصومین(ع) تجلى کرده است. پیامبر(ص) و رفتار متواضعانه او, عالى ترین نمونه عزّت راستین مى باشد. وى مثل بندگان غذا مى خورد, مثل آن ها مى نشست, به مردم احترام مى گذاشت, به آن ها فخر نمى فروخت, اما نگاه و اشاره او بر تن امپراتوران آن زمان لرزه مى انداخت; آرى, این است عزّت و شرف واقعى. هر مسلمانى که مى خواهد عزت مند و بزرگوار باشد, باید از زندگى و سیره پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) تأسى کند.
________________________________________
1ـ جمعى از نویسندگان, تفسیر نمونه, ج18, ص193.
2ـ منافقون(63) آیه 8.
3ـ به نقل از: تفسیر نمونه, ج18, ص193.
5 ـ به نقل از: تفسیر نمونه, همان, ص194.
6 ـ اصول کافى, ج5, ص336; به نقل از: مصطفى دلشاد تهرانى, سیرى در تربیت اسلامى, ص218.
7ـ آل عمران(3) آیه 26 ..
8 ـ تفسیر نمونه, ج2, ص 489 .
9ـ اصول کافى, ج2, ص312.
10ـ همان.
11ـ مصطفى دلشاد تهرانى, سیرى در تربیت اسلامى, ص220.
12ـ آل عمران(3) آیه 139; (شما برتر هستید, اگر مؤمن باشید).
13ـ مصطفى دلشاد تهرانى, همان, ص221.
14ـ بقره(2) آیه 61: (وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذلةُ وَالمَسْکَنَةُ).
15ـ مصطفى دلشاد تهرانى, همان, ص222.
16ـ نهج البلاغه, حکمت371.
17ـ فاطر(35) آیه 10.
18ـ تفسیر نمونه, ج18, ص194.
20ـ تفسیر نمونه, ج3, ص170.
21ـ مصطفى دلشاد تهرانى, همان, ص223.
22ـ همان.
23ـ عباس عزیزى, سیره و فضائل حسین(ع), ص224.
24ـ همان.
25ـ همان.
عزّت نفس
سال عزّت و افتخار حسینى, فرصتى است تا ارادت مندان و عاشقان حسین بن على(ع) پیرامون زندگى و مبارزات آن امام همام مطالعه کرده و راه دست یابى به عزّت و عزّتمندى و عزّتمدارى را فرا گرفته و با پیروى از آن نمونه کامل و به برکت اسلام و قرآن و خون سیدالشهدا(ع), براى خود افتخار و سربلندى کسب کنند.
معنا و مفهوم عزّت
عزّت از مهم ترین و بنیادى ترین اصول تربیتى اسلام است, زیرا اساس تربیت, عزّت است. اگر فرد با عزّت رشد کند و تربیت شود, به حالتى دست مى یابد که پیوسته و در هر اوضاع و احوالى استوار باشد. عزّت آن حالتى است در انسان که نمى گذارد مغلوب کسى شود و شکست بخورد. راغب در مفردات مى گوید: عزّت در اصل, آن حالتى است که انسان را مقاوم و شکست ناپذیر مى سازد.1
عزیز به کسى مى گویند که بر همه قاهر است و کسى نمى تواند بر او چیره شود. اگر خداى متعال (عزیز) است, به این دلیل است که او ذاتى است که هیچ چیزى از هیچ جهت نمى تواند بر او غلبه کند و موجودات عالم در برابر او ذلیل و ضعیف هستند, چون همه موجودات, ذاتاً فقیر و نیازمندند, مگر آن که خداوند متعال از رحمت بى انتهاى خویش, بهره اى از عزّت به آنان ببخشد: (وَلِلّهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِه وَلِلْمُؤْمنینَ).2 عزّت فقط از آن خداوند است و هرکس که خواهان عزّت است, باید از خداوند بخواهد.
حقیقت عزّت
در حدیثى از پیامبر(ص) نقل شده که فرمود: (پروردگار شما همه روزه مى گوید: منم عزیز و هرکس عزّت دو جهان خواهد, باید اطاعت عزیز کند). 3 در حقیقت, انسان آگاه و مؤمن باید آب را از دریا بگیرد که آب فراوان و زلال آن جاست. قرآن مى فرماید: (مَنْ کَانَ یُرِیدُ العِزَّةَ فَلِلّهِ العِزَّةُ جَمیعاً;4 هرکه بزرگى و ارجمندى خواهد, پس بداند که بزرگى همه از خداست). امام حسن مجتبى(ع) در ساعات آخر عمرشان, هنگامى که یکى از یارانش به نام (جنادة بن ابى سفیان) از او اندرز خواست, ضمن نصایح ارزنده به وى فرمود: (هرگاه بخواهى بدون داشتن قبیله, عزیز باشى و بدون قدرت و حکومت, هیبت داشته باشى, از سایه ذلّت معصیت خدا بیرون آى و در پناه عزّت اطاعت او قرار گیر.)
عزّت مخصوص خداوند و دوستان اوست
در بعضى از آیات قرآن, (عزّت) علاوه بر خداوند, براى مؤمنان و پیامبر(ص) نیز قرار داده شده است, چرا که اولیا و دوستان خدا, پرتوى از عزّت او هستند; یعنى از پرتو عزّت پروردگار, عزّت کسب مى کنند و در مسیر اطاعت و عبادت او قدم برمى دارند.
در روایات اسلامى تأکید شده است که مؤمن نباید وسایل و زمینه هاى ذلت خویش را فراهم سازد, چون خداوند خواسته که او عزیز و سربلند باشد و براى حفظ این عزّت بکوشد. امام صادق(ع) فرمودند: (مؤمن عزیز است و ذلیل نخواهد بود, مؤمن از کوه محکم تر و پر صلابت تر است, چرا که کوه را با کلنگ ها ممکن است سوراخ کرد, ولى چیزى از دین مؤمن هرگز کنده نمى شود.)5
هنگامى که پیامبراکرم(ص), به اتفاق مسلمانان مشغول حفر خندق بودند, سنگ سفید و سختى پیدا شد که مسلمانان از حرکت دادن و شکستن آن عاجز ماندند. سلمان به حضور پیامبر رسید و ماجرا را عرض کرد. پیامبر وارد خندق شد و با کلنگ, سه مرتبه بر آن سنگ زد و هر سه مرتبه, جرقه اى از سنگ بلند شد و سنگ شکست. صداى تکبیر و خوشحالى پیامبر و مسلمانان بلند شد. سلمان از وضع عجیب و خوشحال پیامبر جویا شد, پیامبر(ص) فرمودند: (در میان جرقه اول, کاخ هاى حیره و مدائن را دیدم, جبرئیل به من بشارت داد که آن ها در زیر پرچم اسلام قرار خواهند گرفت; در جرقه دوم, کاخ هاى روم را دیدم که او به من خبر داد که در اختیار پیروانم قرار خواهد گرفت, و در جرقه سوم, کاخ هاى صنعا و سرزمین یمن را دیدم و او بشارت داد که مسلمانان بر آن پیروز خواهند شد و من در آن حال, تکبیر پیروزى گفتم. مسلمانان واقعى و راستین از خوشحالى در پوست خود نمى گنجیدند و خدا را شکر مى کردند, اما منافقان با ناراحتى و به صورت اعتراض مى گفتند: چه آرزوى باطل و وعده محالى!6 در این هنگام آیه مبارکى نازل گردید: (قُلِ اللّهُمَّ مَالِکَ المُلک تُؤْتیِ المُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ المُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ;7 بگو بار الها! مالک ملک ها تویى, تو هستى که به هرکس بخواهى و شایسته بدانى, حکومت مى بخشى و از هرکس بخواهى, حکومت را مى گیرى و هرکس را بخواهى, بر تخت عزّت مى نشانى و هرکس را اراده کنى, بر خاک مذلّت مى نشانى.)
آثار عزّت و ذلّت در فرد و اجتماع
عزّت, انسان را محکم و استوار و شکست ناپذیر مى سازد. هیچ چیزى مانند ذلّت, آدمى را به تباهى نمى کشاند. ریشه همه تبهکارى ها, در ذلّت نفس است. از این رو بهترین راه اصلاح فرد و جامعه, عزّت بخشى و عزّت آفرینى است. امام صادق(ع) مى فرماید: (هیچ کس به خوى ناپسند و زشت تکبر مبتلا نمى شود, مگر به سبب خوارى و ذلّتى که در درون خود احساس مى کند.)8
گردنکشى و ستمگرى افراد, ریشه در حقارت نفس آنان دارد و انسان عزیز, هرگز ستمگرى نمى کند. امام صادق(ع) مى فرماید: (هیچ انسانى گردنکشى نکرد, مگر به سبب پستى و حقارتى که در نفس خویش آن را احساس مى کرد.)9
به طور کلى بسیارى از صفات ناپسند انسان ریشه در ذلّت نفس دارد که باید علل آن را شناخت و از بین برد و زمینه هاى عزّت نفس را فراهم کرد. به دلیل اهمیّت همین مسئله است که پیشوایان دین, مردم را به بندگى خداى یکتا و پرهیز از بندگى غیر خدا دعوت کرده اند, چرا که مؤمن باید خود را از نافرمانى خداوند و اعمال زشت دور نگه دارد تا به ذلت و خوارى دچار نگردد.
پیامبر(ص) مى فرماید: (نیازها و خواسته هاى خود را با عزّت نفس بخواهید). از این رو, مؤمن نباید نیاز خود را با زیر پا گذاشتن عزّتش تأمین کند. آنان که به عزّت حقیقى دست مى یابند, هرگز در برابر باطل تسلیم نمى شوند; همچنان که امام حسین(ع) وقتى دشمن را در برابر خویش دید که راه را بر او بستند و به او هشدار دادند که اگر دست به شمشیر ببرد کشته مى شود, فرمودند: (چقدر مرگ در راه رسیدن به عزّت و احیاى حق, سبک و راحت است; مرگ در راه عزّت, جز زندگى جاوید نیست و زندگى با ذلّت جز مرگ نیست.)10
عوامل تحقق عزّت
1. اطاعت خدا
از آن رو که عزّت, مخصوص خداوند است, پس هرکس که خواهان عزّت حقیقى است باید از طریق اطاعت و بندگى خدا به آن برسد. اطاعت و بندگى, راهى است براى ارتباط با عزیز بى نهایت. قرآن کریم مى فرماید: (وَانْتُمُ الأعْلَوْنَ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمنینَ).11 امیر مؤمنان(ع) نیز مى فرماید: (هرکه اطاعت خدا کند, عزّت یابد و قوى گردد.)12
در مقابل, نافرمانى خداوند, موجب ذلّت انسان در دنیا و آخرت مى شود; قوم بنى اسرائیل با وجود آن همه نعمت که خداوند به آن ها ارزانى داشته بود, ناسپاسى کرده و گوساله پرست شدند. خداوند در برابر گناه بزرگ آن ها, عذاب سختى نازل کرد تا غضب پروردگار را دیده و طعم ذلّت را در این دنیا بچشند: قرآن مى فرماید: (خداوند مهر ذلّت و فقر را بر پیشانى آن ها زد).13
2. تقواى الهى
تقوا لباس و پوششى است که آدمى را از آلودگى حفظ مى کند, زیرا تقوا به معناى حفظ و نگه دارى از هر چیزى است که به انسان ضرر و زیان برساند. پیامبر(ص) فرمودند: (هرکه مى خواهد با عزّت ترین مردمان باشد, پس تقواى الهى پیشه کند.)14
تقوا و نگهدارى نفس, سرافرازى مى آورد و راه را به انسان نشان مى دهد, او را بزرگ و ارجمند و از اسارت آزاد مى کند. امیرمؤمنان(ع)فرمودند: (تقوا, عزّت مى بخشد و تبهکارى, ذلیل مى کند.)15
3. گفتار و کردار پاک
قرآن کریم ضمن این که عزّت را مخصوص خداوند و رسول و مؤمنان معرفى مى کند, راه وصول به عزّت را چنین تشریح مى کند: (إلَیْهِ یَصْعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ والعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُه;16 سخنان پاکیزه به سوى او صعود مى کند و عمل صالح را بالا مى برد.)
پاکیزگى سخن به پاکیزگى محتواى آن است و پاکیزگى محتواى آن به دلیل مفاهیمى است که بر واقعیت هاى عینى پاک و درخشان دلالت مى کند و چه واقعیتى بالاتر از ذات پاک خدا و آیین حق و عدالت او, و نیکان و پاکانى که در راه نشر آن گام برمى دارند.17
4. گسستن از غیر خدا
به همان اندازه که انسان به خدا تکیه مى کند و از غیر خدا دورى مى کند, به همان میزان عزّت مى یابد, زیرا عزّت, مختص خداست. قرآن کریم مى فرماید: (همان هایى که کافران را به جاى مؤمنان, دوست خود انتخاب مى کنند, آیا عزّت و آبرو نزد آنان مى جویند, با این که همه عزّت ها از آن خداست؟!)18
عزّت, از علم و قدرت سرچشمه مى گیرد و کسانى که قدرت و علم شان ناچیز است, کارى از دستشان ساخته نیست که بتوانند منشأ عزّتى باشند.19
(لقمان حکیم) براى تربیت فرزند خود, او را به انقطاع از دنیا و غیر خدا فرا مى خواند و چنین مى گوید: (پسرم! …اگر خواهان آنى که همه عزّت این جهان را داشته باشى, از آنچه در دست مردم است, قطع طمع کن, که پیامبران به آنچه دست یافتند, منحصراً به سبب قطع طمعشان بود).20 على(ع) نیز فرمود: (ماندگارى عزّت را با میراندن طمع, بجوى.)21
عزّت نفس امام حسین(ع)
امام حسین(ع) نمونه عینى و تجسم عملى عزّت نفس است. این بزرگوار عزّت نفس خود را تا دم مرگ حفظ کرد و در برابر دستگاه دیکتاتورى یزید, مردانه و شجاعانه مقاومت نمود. امام(ع) در سخنانى خطاب به مردم کوفه مى فرماید: (آن زنازاده پسر زنازاده, آن امیر و فرمانده شما مى گوید: حسین! یا باید خوار و ذلیل من شوى و یا شمشیر حرف آخر را مى زند. به امیرتان بگویید که حسین مى گوید: هَیْهَاتْ مِنَّا الذِلَّة, حسین تن به خوارى بدهد؟! کسى که روى دامن پیامبر(ص) و علیِ مرتضى(ع) بزرگ شده, از سینه فاطمه(س) شیر خورده,آیا تن به ذلت و اسارت فردى مثل پسر زیاد مى دهد؟! ما کجا و تن به خوارى دادن کجا؟! مَوْتٌ فِى عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حَیَاةٍ فِى ذِلّ; مردن در سایه عزّت بهتر است از زندگى ذلّت بار.)21
(امام حسین(ع)وقتى به میدان آمد, مبارز طلبید و هر که از نام آوران دشمن به نبردش شتافت, او را کشت و سپس به جانب راست سپاه دشمن یورش برد و فرمود: ساَلمَوْتُ أوْلى مِنْ رُکوُبِ الْعَارِ; مرگ با افتخار و با عزّت, بهتر از زندگى ننگین و ذلّت پذیر استز.22 سپس به جانب چپ حمله برد و فرمود: منم حسین, فرزند على(ع) سوگند یاد کرده ام در برابر ظالمان سر فرود نیاورم, از خاندان و حریم پدرم دفاع مى کنم و بر راه دین پیامبر خدا رهسپارم.)23
در خاتمه باید گفت که (عزّت) و (کرامت نفس) یکى از صفات پسندیده و برجسته انسانى است که در زندگى انبیا و اولیا و ائمه معصومین(ع) تجلى کرده است. پیامبر(ص) و رفتار متواضعانه او, عالى ترین نمونه عزّت راستین مى باشد. وى مثل بندگان غذا مى خورد, مثل آن ها مى نشست, به مردم احترام مى گذاشت, به آن ها فخر نمى فروخت, اما نگاه و اشاره او بر تن امپراتوران آن زمان لرزه مى انداخت; آرى, این است عزّت و شرف واقعى. هر مسلمانى که مى خواهد عزت مند و بزرگوار باشد, باید از زندگى و سیره پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) تأسى کند.
________________________________________
1ـ جمعى از نویسندگان, تفسیر نمونه, ج18, ص193.
2ـ منافقون(63) آیه 8.
3ـ به نقل از: تفسیر نمونه, ج18, ص193.
5 ـ به نقل از: تفسیر نمونه, همان, ص194.
6 ـ اصول کافى, ج5, ص336; به نقل از: مصطفى دلشاد تهرانى, سیرى در تربیت اسلامى, ص218.
7ـ آل عمران(3) آیه 26 ..
8 ـ تفسیر نمونه, ج2, ص 489 .
9ـ اصول کافى, ج2, ص312.
10ـ همان.
11ـ مصطفى دلشاد تهرانى, سیرى در تربیت اسلامى, ص220.
12ـ آل عمران(3) آیه 139; (شما برتر هستید, اگر مؤمن باشید).
13ـ مصطفى دلشاد تهرانى, همان, ص221.
14ـ بقره(2) آیه 61: (وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذلةُ وَالمَسْکَنَةُ).
15ـ مصطفى دلشاد تهرانى, همان, ص222.
16ـ نهج البلاغه, حکمت371.
17ـ فاطر(35) آیه 10.
18ـ تفسیر نمونه, ج18, ص194.
20ـ تفسیر نمونه, ج3, ص170.
21ـ مصطفى دلشاد تهرانى, همان, ص223.
22ـ همان.
23ـ عباس عزیزى, سیره و فضائل حسین(ع), ص224.
24ـ همان.
25ـ همان.
علائم هشدار دهنده افسردگی
بسیاری از مردم که اطلاعات کمی در مورد افسردگی دارند احتمالاً از این که بفهمند این بیماری میتواند باعث چه چیزهایی بشود متعجب خواهند شد. مردم اغلب فکر میکنند افسردگی یعنی «حس بد داشتن» یا «احساس غمگینی». آنها نمیدانند که افسردگی میتواند باعث شود که فرد از یک تصمیمگیری ساده عاجز شود، 20 ساعت در شبانهروز بخوابد، یا بدون دلیل مشخصی شروع به گریه کند و نتواند جلوی خودش را بگیرد. بنابراین آشنایی با علائم افسردگی برای همگان اهمیت دارد.
علائم متداولی که به عنوان علائم هشدار دهنده افسردگی در نظر گرفته میشوند به قرار زیرند:
1- تغییرات در سطح انرژی یا فعالیت
کاهش انرژی: این نخستین علامت است و تشخیص آن بسیار ساده میباشد. به طور خلاصه یعنی این که حس کنید به قدر هفته گذشته یا ماه گذشته انرژی ندارید. نه این که تمام روز خسته باشید بلکه فقط انرژی کمتری نسبت به سابق داشته باشید. برای مثال، ترجیح بدهید بعد از خاتمه کار روزانه، استراحت و مطالعه کنید تا این که به ورزش بپردازید.
خستگی: دومین مرحله بعد از کاهش انرژی. افسردگی میتواند باعث خستگی جسمی شود. خوابیدن و استراحت، شما را سرحال نمیآورد و حتی صبحها پس از بیدار شدن از خواب هم احساس خستگی میکنید. این احساس خستگی در طول روز هم ادامه مییابد. ممکن است در محل کار که هستید فعالیتهای کاری شما را به خود مشغول کند ولی بعد از آن که به خانه برمیگردید آنچنان احساس کوفتگی کنید که انگار قطار از رویتان رد شده است! خمیازه کشیدن، بدن را به این طرف و آن طرف کش دادن و چرت زدن از نشانههای خستگی است.
سستی و رخوت: این عارضه جدّیتری است. کسی که دچار افسردگی باشد ممکن است به طور غیرعادی بیحال و خوابآلوده باشد. و یا در حالت متداولتر، ممکن است ساعتها بدون انجام هیچ کاری روی صندلی بنشیند. نه این که به چیزی واکنش نشان ندهد بلکه به انجام هیچ کاری علاقهمند نباشد و از نظر جسمی و روحی احساس سنگینی کند.
کاهش فعالیت: این ممکن است در نتیجه کاهش انرژی، خستگی و سستی و رخوت باشد و یا آن که مستقل از این عوارض باشد. به هر حال، اگر سطح فعالیتهای معمولی فرد شروع به کاهش کند این ممکن است از علائم افسردگی باشد.
بیخوابی یا پرخوابی: یکی از شایعترین علائم افسردگی بیخوابی است: دراز کشیدن ولی بیدار و نگران ماندن، ناتوانی در استراحت کردن، احساس تنش درونی داشتن و یا فکرهای مختلف کردن. پرخوابی عکس بیخوابی است. یعنی زیادتر از حد معمول خوابیدن. بیخوابی ممکن است فعالیتهای روزانه شما را تحت تاثیر قرار دهد یا ندهد و یا ممکن است در ارتباط با سایر علائم، نشانه وجود افسردگی در فرد باشد زیرا عوامل بسیاری میتوانند موجب بیخوابی گردند. امّا پرخوابی، خود به خود نشانه افسردگی است و فرد باید فوراً به روانپزشک مراجعه کند.
از دست دادن علاقه به فعالیتهای لذتبخش و شادیآور: نام این علامت، خود به قدر کافی گویاست. مثلاً شما به طور معمول از والیبال بازی کردن با دوستانتان بسیار لذت میبردید و حال، دعوت آنها را رد میکنید. همیشه عاشق کارهای باغبانی و نگهداری از گل و گیاه بودید ولی امسال حوصلهاش را ندارید.
کنارهگیری اجتماعی: تشریح این عارضه، آسان ولی تشخیص آن دشوار است و بستگی به این دارد که فردی که شخصیت دوقطبی دارد در کدام حالت باشد. به عنوان مثال، چنین فردی گاهی علاقه زیادی به میهمانی رفتن دارد و گاهی برعکس، ترجیح میدهد تنها در خانه بماند و کتاب بخواند. از سوی دیگر، شخصی که به طور طبیعی آدم گوشهگیری است، در صورت افسردگی گوشهگیرتر و انزواطلبتر میشود ولی چون به این خصلت شناخته شده بوده، تشخیص این علامت افسردگی در او دشوارتر خواهد بود.
2- تغییرات فیزیکی
هر کس که فکر میکند افسردگی فقط با مغز افراد سروکار دارد یا تاکنون به افسردگی دچار نشده و یا از آن چیز زیادی نمیداند. افسردگی نه تنها بر روی ذهن انسانها اثر میگذارد بلکه علائم فیزیکی مهمی نیز به جا میگذارد. برخی از آنها را در بخش 1 ذکر کردیم (کاهش انرژی یا کاهش فعالیت) و در اینجا به برخی دیگر اشاره میکنیم.
دردهای تعریف نشده: یکی از نظریههایی که در مورد علّت بدن درد در افراد افسرده وجود دارد این است که این افراد معمولاً به دلیل اختلال در خواب، استراحت کامل نمیکنند و از نظر جسمی دچار استرس هستند. خواب بدون استراحت (چه کمخوابی و چه پرخوابی) از مؤلفههای اصلی سندروم خستگی مزمن و فیبرومایلجیا (دردهای عضلانی و استخوانی گسترده که علّت آن هنوز ناشناخته است) میباشد. به علاوه، افراد افسرده معمولاً بیشتر از حدّ طبیعی دارای هورمون کورتیزول هستند که این به نوبه خود با دردهای عمومی در بدن ارتباط دارد.
کاهش یا افزایش وزن
کم اشتهایی یا پراشتهایی: کم اشتهایی در شرایط افسردگی کاملاً شایع است. گاهی اوقات نیز افراد افسرده به عنوان مسکّن به غذا روی میآورند. بنابراین هم کاهش وزن و هم افزایش وزن میتواند از نشانههای افسردگی باشد. یکی از دلایلی که افراد به هنگام افسردگی به غذا و مخصوصاً غذاهای پرچربی روی میآورند این است که کربوهیدراتها سطح سروتونین مغز را بالا میبرند (سروتونین یکی از انتقالدهندههای عصبی است که زیاد پائین آمدن سطح آن به افسردگی ارتباط دارد). همچنین، افزایش کورتیزول نیز به عنوان یکی از عوامل ذخیره نامناسب چربی در بدن انگاشته میشود.
بیقراری یا کندی روانی-حرکتی: بیقراری روانی- حرکتی عبارت است از افزایش فعالیت، بیشتر به دلایل ذهنی تا جسمی. نشانههای متداول آن شامل قدم زدن، پیچاندن یا فشار دادن دستها، با انگشت روی میز زدن یا کف پا را به زمین زدن و سایر رفتارهای بدون وقفه مشابه است. کندی روانی-حرکتی برعکس، به آهستگی فعالیتهای فکری و جسمی اشاره دارد. در این حالت، کارهای معمولی مانند مسواک زدن یا غذاخوردن ممکن است به صورتی غیرعادی کند و با طمأنینه انجام شوند.
3- درد هیجانی (Emotional Pain )
غمگینی طولانی
گریه غیرقابل کنترل و غیرقابل توضیح
احساس گناه
احساس پوچی
از دست دادن اعتماد به نفس
احساس ناامیدی
احساس بیپناهی
این علائم، به ویژه اگر تک تک در نظر گرفته شوند، منحصر به افسردگی نیستند. برای مثال، احساس بیپناهی ممکن است واکنش منطقی به قرار گرفتن در یک شرایط دشوار باشد. امّا در حالت افسردگی، احساس بیپناهی به صورتهای زیر است:
آمیخته با انواع دیگر دردهای هیجانی
آمیخته با انواع دیگر علائم افسردگی
تداوم یافتن بیش از یک زمان معقول
شدیدتر بودن بیش از یک حدّ معقول
هر یک از عوارض بالا ممکن است به عنوان واکنش طبیعی به یک رویداد غمانگیز مثل مرگ نزدیکان یا از دست دادن کار پدیدآید امّا طولانی شدن بیش از حدّ آن باید به عنوان علائم احتمالی افسردگی مورد بررسی قرار گیرد. در نظر گرفتن این پدیده، به ویژه در افرادی که دارای سابقه افسردگی هستند حائز اهمیت است.
4- حالتهای روحی دشوار
تحریکپذیری: تقریباً همه این حالت را تجربه کردهاند. تحریکپذیری علتهای بیشماری میتواند داشته باشد. یک سردرد، خواب بد، یک صورتحساب پیشبینی نشده، فرا رسیدن وقت دندانپزشک، و هر عامل استرسزای دیگری میتواند باعث آن شود. امّا هنگامی که دلیل واضحی برای این که چرا یک چیز کم اهمیت و کوچک باعث ناراحتی میشود وجود نداشته باشد و این حالت روزها و هفتهها در فرد باقی بماند، به احتمال زیاد افسردگی عامل آن است.
خشم: خشم نهایت تحریکپذیری است. یک فرد افسرده ممکن است بابت یک چیز کم اهمیت و یا حتی هیچ چیز به حالت انفجار برسد. اگر خشم دوام یافت یا ترساننده شد در اسرع وقت به فکر چاره باشید.
اضطراب و نگرانی. این به چند طریق ممکن است وجود داشته باشد. برای مثال، فردی ممکن است درباره بعضی موضوعات عادی روزمره، نگرانی وسواسی داشته باشد: قرصهایم تمام نشده؟ برای شام چه غذایی درست کنم؟ آیا به ماشینم بنزین زدم؟ مشکل دیگری از این حالت موقعی است که فرد در مورد تمام موضوعات اضطراب داشته باشد : باید به لولهکش تلفن کنم. اگر امروز نیاید چی؟ بهتر است صبح خیلی زود از خانه بروم، چون ممکن است ترافیک سنگین باشد یا وسط راه ماشینم پنچر شود . اضطراب ممکن است شکل عمومیتری نیز داشته باشد و همراه با افکار عجولانه باشد. معمولاً فرد مضطرب در حالت بیتصمیمی به سر میبرد.
بدبینی: داشتن نگاهی منفی نسبت به همه چیز: هیچکس مرا دوست ندارد. امروز هم روز بد دیگری در پیش خواهد بود. شانسی برای استخدام شدن ندارم . در حالتی که بدبینی ناشی از افسردگی وجود داشته باشد، منفیبافی به صورت مبالغهآمیزی در میآید: دلیلی وجود ندارد که روز بدی در پیش باشد، بعضیها شما را دوست دارند، و اگر افسرده نبودی شانس خوبی برای گرفتن کار داشتی.
بیتفاوتی: لباسهای کثیف انباشته شده، صورتحسابها پرداخت نشده و شما بیخیال هستید. دوستی به شما تلفن میکند و مشکلش را با شما در میان میگذارد. امّا شما فقط ساکت نشستهاید و گوش میکنید و حرفهای او هیچ احساسی را در شما برنمیانگیزد.
خود انتقادی: هر کس اشتباه میکند. امّا فرد افسرده اشتباهاتش را بزرگ جلوه میدهد. «من امروز خسته به نظر میرسم.» تبدیل به «من زشت هستم» میشود. «من در محاسبه موجودی حسابم اشتباه کردهام.» به «من در ریاضیات کودن هستم.» تبدیل میشود. منفی بافی بیش از حد درباره خود از علائم افسردگی است.
5- تغییر در الگوهای فکری
گرچه علائم زیر همگی تحت عنوان «تغییر در الگوهای فکری» دستهبندی شدهاند امّا هر یک از آنها میتوانند آثار قابل ملاحظهای بر روی رفتار انسان داشته باشند. این علائم چون بیشتر بر روی نحوه کار کردن تاثیر میگذارند توسط همکاران زودتر قابل تشخیص میباشد:
عدم تمرکز: این به دو شکل امکانپذیر است. یکی این که صرفنظر از این که چقدر سعی میکنید نتوانید روی کاری که در دست دارید یا کتابی که در حال مطالعهاش هستید یا صحبتهای سخنرانی که در جلسهاش حضور دارید و یا روی رژیم غذایی که در پیش گرفتهاند تمرکز کنید. از سوی دیگر، ممکن است توجه شما از موضوعی منحرف شود بدون آن که خودتان آگاهی داشته باشید تا وقتی که ناگهان به خود آئید. مثلاً ناگهان متوجه شوید که 20 دقیقه است که روی همین صفحه کتاب ماندهاید. اوّلی رنجآور و ناراحتکننده است و دومی میتواند مشکلات زیادی برای فرد به وجود آورد. به هر حال، عدم تمرکز، وضعیت مهمی است که باید مورد بررسی قرار گیرد.
بیتصمیمی: امروز برای رفتن به سرکار چه لباسی بپوشم؟ کدام یک از این سه پروژه اولویت بیشتری دارد؟ بهترین روز برای وقت گرفتن از دکتر کی است؟ در حالت افسردگی، تصمیمگیری ساده هم ممکن است مشکلساز گردد. و تصمیمگیریهای پیچیده میتواند غیرممکن شود. هنگامی که بیتصمیمی با اضطراب همراه باشد، مواجه شدن با شرائطی که تصمیمگیری اجتناب ناپذیر است میتواند به هیستری بیانجامد.
مردم معمولاً فکر میکنند که فرد افسرده، آدم آرام و گوشهگیری است امّا چنین فردی وقتی در گوشه و تحت فشار قرار گیرد، میتواند واکنشهایی نظیر انفجارهای هیجانی نشان دهد.
مشکلات حافظهای: این مشکلات میتواند در اثر تمرکز ضعیف بروز کند. یعنی شما به دلیل عدم تمرکز چیزی را که بهتان گفته شده است نشنیدهاید و در نتیجه نمیتوانید آن را به یاد آورید. امّا افسردگی می تواند مستقیماً نیز بر روی حافظه تاثیر گذارد به نحوی که چیزی که به فرد گفته شده، شنیده و یا خوانده است و یک زمان به یاد داشته بعداً فراموشش شود.
بینظمی: این علامت، منحصر به افسردگی نیست. افرادی که به شیدایی خفیف (hypomania ) دچارند نیز معمولاً آدمهای بینظمی هستند. امّا در این حالت ممکن است فرد از این بابت احساس ناراحتی نکند. مثلاً شما علیرغم به هم ریختگی اتاقتان، دقیقاً میدانید که هر چیز کجا قرار دارد. امّا در شرایط افسردگی، بینظمی فرد را ناراحت می کند و باعث میشود که او حتی احساس بدتری هم پیدا کند زیرا اگر افسردگی وجود نداشت اقلاً فرد میتوانست برای حل این مشکل اقدام کند.
6- دل مشغولی به مرگ
هر چند سه موردی که در زیر آمده ممکن است به نظر سه عبارت مختلف برای یک چیز بیایند امّا در واقع، آنها اشکال مختلفی از دل مشغولی به مساله مرگ هستند.
فکر مرگ: فکر کردن درباره مرگ ممکن است به شکل تصوّر و تخیل مرگ خود فرد باشد. برای مثال، فرد ممکن است خود را خوابیده در داخل قبر تصوّر کند. یا به اتفاقاتی که در مراسم خاکسپاریش میافتد فکر کند و یا درباره این موضوع فکر کند که مردم پس از مرگش چه میگویند. یکی از عبارتهایی که مردم، بدون منظور خاصی، زیاد به کار میبرند این است که «ای کاش مرده بودم.» امّا بیان این عبارت از سوی یک آدم افسرده باید جدّی گرفته شود، پیش از آن که افکار به واقعیت بپیوندد.
فکر خودکشی: در این حالت، بیان «ای کاش مرده بودم.» کم کم به فکر کردن درباره تحقق آن پیش میرود. فرد افسرده ممکن است در رویارویی با یک اتفاق پراسترس به فکر خودکشی بیافتد و به طور واقعی برای این عمل برنامهریزی کند. چه فرد برنامه مشخص برای خودکشی در ذهن داشته باشد و چه نداشته باشد، فکر کردن درباره خودکشی باید بسیار جدّی گرفته شود. از جمله پرخطرترین عوامل برای انجام خودکشی میتوان به تلاش قبلی برای خودکشی، حضور عوامل مهم استرسزا در زندگی و دسترسی به اسلحه اشاره کرد.
احساس مرگ:
کسی که احساس مرگ یا بریدن از زندگی میکند، گروهی از علائمی که در 5 بخش قبل ذکر شد را به همراه دارد. این علائم عبارتند از:
ناامیدی
بیتفاوتی
از دست دادن علاقه به فعالیتهای لذتبخش
سستی و رخوت
کنارهگیری اجتماعی
به علاوه، فرد ممکن است خود را صرفاً در جایگاه یک «ناظر» نسبت به اتفاقاتی که پیرامونش میافتد حس کند. احساس «پشت سر کسی ایستادن» و نگاه کردن به اتفاقاتی که میافتد.
نتیجهگیری
علائمی که ذکر شد، به ندرت به صورت منفرد حضور دارند و معمولاً ترکیبی از آنها در فرد افسرده وجود دارد. برای مثال، ممکن است این علائم در یک نفر وجود داشته باشد:
گروه 1- تغییر در سطح فعالیت
خستگی
بیخوابی
سستی و رخوت
گروه 2- تغییرات فیزیکی
دردهای تعریف نشده
بیقراری روانی- حرکت
گروه 3- درد هیجانی
از دست دادن اعتماد به نفس
احساس بیپناهی
گروه 4- حالتهای روحی دشوار
تحریکپذیری
اضطراب و نگرانی
گروه 5- تغییر در الگوهای فکری
بیتصمیمی
بینظمی
و هیچ علامتی از گروه 6، یعنی دلمشغولی به مرگ وجود نداشته باشد. فرد افسرده دیگری ممکن است ترکیب کاملاً متفاوتی از این علائم را داشته باشد. نکته مهم این است که باید نسبت به علائم هشدار دهنده افسردگی شناخت داشته باشیم تا بتوانیم آنها را، در صورت وجود، در خودمان یا اطرافیانمان هر چه زودتر شناسایی کنیم و به موقع نسبت به درمان اقدام نمائیم.
ترجمه: کلینیک الکترونیکی روانیار
منبع
Red Flags: Warning Signs of Depression,
علل و عوامل پیدایش آسیبهاى اجتماعى و راههاى پیشگیرى از آن
پیش گفتار
مطالعه انحرافات و کجروىهاى اجتماعى و به اصطلاح، آسیبشناسى اجتماعى (Social Pathology) عبارت است از مطالعه و شناخت ریشه بىنظمىهاى اجتماعى. در واقع، آسیبشناسى اجتماعى مطالعه و ریشهیابى بىنظمىها، ناهنجارىها و آسیبهایى نظیر بیکارى، اعتیاد، فقر، خودکشى، طلاق و...، همراه با علل و شیوههاى پیشگیرى و درمان آنها و نیز مطالعه شرایط بیمارگونه و نابسامانى اجتماعى است.(1) به عبارت دیگر، مطالعه خاستگاه اختلالها، بىنظمىها و نابسامانىهاى اجتماعى، آسیبشناسى اجتماعى است؛ زیرا اگر در جامعهاى هنجارها مراعات نشود، کجروى پدید مىآید و رفتارها آسیب مىبیند. یعنى، آسیب زمانى پدید مىآید که از هنجارهاى مقبول اجتماعى تخلفى صورت پذیرد. عدم پاىبندى به هنجارهاىاجتماعى موجب پیدایش آسیب اجتماعى است.
از سوى دیگر، اگر رفتارى با انتظارات مشترک اعضاى جامعه و یا یک گروه یا سازمان اجتماعى سازگار نباشد و بیشتر افراد آن را ناپسند و یا نادرست قلمداد کنند، کجروى اجتماعى تلقّى مىشود. سازمان یا هر جامعهاى از اعضاى خود انتظار دارد که از ارزشها و هنجارهاى خود تبعیت کنند. اما طبیعى است که همواره افرادى در جامعه یافت مىشوند که از پارهاى از این هنجارها و ارزشها تبعیت نمىکنند. افرادى که همساز و هماهنگ با ارزشها و هنجارهاى جامعه و یا سازمانى باشند، «همنوا» و یا «سازگار» و اشخاصى که برخلاف هنجارهاى اجتماعى رفتار کنند و بدانها پاىبند نباشند، افرادى «ناهمنوا» و «ناسازگار» مىباشند. در واقع، کسانى که رفتار انحرافى و نابهنجارى آنان دائمى باشد و زودگذر و گذرا نباشد، کجرو یا منحرف نامیده مىشوند. اینگونه رفتارها را انحراف اجتماعى یا (Social Devianced) و یا کجروى اجتماعى گویند.(2)
حال سؤال این است که چگونه تشخیص دهیم رفتارى از حالت عادى و ـ به اصطلاح ـ نرمال خارج شده و به حالتى غیرنرمال و نابهنجار تبدیل شده است؟ ملاکها و معیارهایى وجود دارد. با این معیارها و ملاکها مىتوان تشخیص داد که رفتارى در یک سازمان، نهاد و یا جامعهاى عادى و مقبول و نرمال است، یا غیر عادى، غیرنرمال و نابهنجار. عمدتا چهار معیار براى این امر وجود دارد:
1. ملاک آمارى: از جمله ملاکهاى تشخیص رفتار نابهنجار، روش توزیع فراوانى خصوصیات متوسط است که انحراف از آن، غیر عادى بودن را نشان مىدهد. کسانى که بیرون از حد وسط قرار دارند، افراد نابهنجار تلقّى مىشوند و رفتار آنان رفتارى غیرنرمال و انحرافى تلقى مىشود. براى مثال، از نظر آمارى وقتى گفته مىشود که لباسى مُد شده، یعنى بیشتر افراد جامعه آن را مىپوشند. بنابراین، صفتى که بیشتر افراد جامعه نپذیرند، خارج از هنجار تلقّى شده و غیر طبیعى و نابهنجار تلقّى مىشود.
2. ملاک اجتماعى: انسان موجودى اجتماعى است که باید در قالب الگوهاى فرهنگى و اجتماعى زندگى کند. اینکه تا چه حد رفتار فرد با هنجارها، سنّتها و انتظارات جامعه و یا نهاد و سازمان خاصى مغایرت دارد و جامعه چگونه درباره آن قضاوت مىکند، معیار دیگرى براى تشخیص رفتار نابهنجار و بهنجار است. یعنى رفتارى که مورد قبول افراد نباشد و مثلاً با پوشیدن لباس خاصى از سوى افراد جامعه با عکسالعمل آنان مواجه شویم، اینگونه رفتارها نابهنجار تلقّى مىشود. البته، این معیار هم در همه جوامع امرى نسبى است.
3. ملاک فردى: از جمله ملاکهاى تشخیص رفتار نابهنجار، میزان و شدت ناراحتى است که فرد احساس مىکند. یعنى اگر این رفتار خاص، با ارزشها و هنجارهاى اجتماعى سازمان خاصى مثلاً فرهنگیان و یا کل افراد جامعه ناسازگار باشد، یعنى به سازگارى فرد لطمه بزند و با عکسالعمل افراد آن جامعه یا آن نهاد مواجه گردد، چنین رفتارى نابهنجار تلقّى مىشود.(3)
4. ملاک دینى: علاوه بر این، در یک جامعه دینى و اسلامى، معیار و ملاک دیگرى براى تشخیص رفتارهاى بهنجار از نابهنجار وجود دارد؛ چرا که معیارهاى مزبور، معیارهایى است که توسط افراد یک جامعه با قطعنظر از نوع اعتقادات، مورد پذیرش واقع مىشود؛ یعنى افراد جامعه در خصوص ارزش یا هنجارى بودن موضوع خاص توافق نموده، در عمل به آن پاىبندند و متخلفان را بسته به نوع و اهمیت هنجار، تنبیه مىکنند. امّا در یک جامعه دینى و اسلامى معیارهاى فوق براى ارزشهاى اجتماعى است و در آنجا کارایى دارد. معیار تشخیص ارزشها و هنجارهاى دینى به وسیله آموزههاى دینى تعیین مىشود. ممکن است رفتارى خاص در همان اجتماع هنجار تلقّى نشود و مرتکبان را کسى توبیخ و یا سرزنش نکند ولى در شرایطى خاص ارتکاب چنین عملى در یک جامعه دینى هنجارشکنى تلقّى شود. براى مثال، خوردن و آشامیدن در روزهاى عادى و حتى در یک جامعه دینى هنجار شکنى تلقّى نمىشود. ولى اگر همین عمل در جامعه مذکور و در ماه مبارک رمضان و در ملأ عام صورت گیرد، تخطى از هنجارهاى دینى تلقّى شده، مجازات سختى هم از نظر دینى و شرعى و هم از نظر اجتماعى در انتظار مرتکب چنین عمل ناپسندى مىباشد.
بنابراین، معیار دیگر تشخیص رفتارهاى نابهنجار و بهنجار در جامعه دینى، تطبیق و سازگارى و یا عدم تطبیق و ناسازگارى با آموزهها و هنجارهاى دینى است. اگر عمل و رفتارى با هنجارها و آموزههاى دینى سازگار باشد، عملى بهنجار و اگر ناسازگار باشد، عملى نابهنجار تلقّى مىشود.
حال سؤال این است که آسیبها و انحرافات اجتماعى چگونه پدید مىآیند و عوامل پیدایش آسیبها و انحرافات اجتماعى کدامند؟ بررسى و ریشهیابى انحرافات اجتماعى از اهمیّت زیادى برخوردار است. انحرافات و مسائل اجتماعى امنیت اجتماعى را سلب و مانعى براى رشد و توسعه جامعه محسوب مىشود. بهطور کلى، هر رفتارى که از آدمى سر مىزند، متأثر از مجموعهاى از عوامل است که به طور معمول در طول زندگى سر راه وى قرار دارد و وى را به انجام عملى خاص وادار مىکند.
هر چند بررسى عمیق انحرافات اجتماعى مجال دیگرى مىطلبد، اما به اجمال، به چند عامل مهم پیدایش انحرافات اجتماعى اشاره مىگردد.
عوامل به وجودآورنده انحراف و کجروى در جوامع مختلف یکسان نیست و مناطق از نظر نوع جرم، شدت و ضعف، تعداد، و نیز از نظر عوامل متفاوتند. این تفاوتها را مىتوان در شهرها، روستاها و حتى در مناطق مختلف و محلههاى یک شهر مشاهده کرد. در هر جامعه و محیطى سلسله عواملى همچون شرایط جغرافیایى، اقلیمى، وضعیت اجتماعى، اقتصادى، موقعیت خانوادگى، تربیتى، شغلى و طرز فکر و نگرش خاصى حاکم است که هر یک از اینها در حسن رفتار و یا بدرفتارى افراد مؤثر است.
شهرنشینى لجامگسیخته، گسترش حاشیهنشینى و فقر، اتلاف منابع و انرژى را به دنبال دارد. حاشیهنشینى در شهرها، با جرم رابطه مستقیم دارد. تنوع و تجمل، اختلاف فاحش طبقات اجتماعى ساکن شهرهاى بزرگ، تورّم و گرانى هزینههاى زندگى، موجب مىشود تا افراد غیر کارآمد که درآمدشان زندگى ایشان را کفاف نمىدهد، براى تأمین نیازهاى خود، دست به هر کارى هر چند غیر قانونى بزنند. از دیگر عوامل محیطى جرم، مىتوان فقر، بیکارى، تورّم و شرایط بد اقتصادى نام برد که بر همه آحاد جامعه، اقشار، گروهها و نهادها تأثیر گذاشته و آنان را تحت تأثیر قرار مىدهد.(4)
در پیدایش انحرافات اجتماعى و رفتارهاى نابهنجار و آسیبزا عوامل متعددى به عنوان عوامل پیدایش و زمینهساز مىتواند مؤثر باشد:
عوامل فردى: جنس، سن، وضعیت ظاهرى و قیافه، ضعف و قدرت، بیمارى، عامل ژنتیک و....
عوامل روانى: حساسیت، نفرت، ترس و وحشت، اضطراب، کمهوشى، خیالپردازى، قدرتطلبى، کمرویى، پرخاشگرى، حسادت، بیمارىهاى روانى و...
عوامل محیطى: اوضاع و شرایط اقلیمى، شهر و روستا، کوچه و خیابان، گرما و سرما و....
عوامل اجتماعى: خانواده، طلاق، فقر، فرهنگ، اقتصاد، بىکارى، شغل، رسانهها، مهاجرت، جمعیت و... .
از آنجا که ممکن است در پیدایش هر رفتارى، عوامل فوق و یا حتى عوامل دیگرى نیز مؤثر باشد، از اینرو، نمىتوان به یکباره فرد بزهکار را به عنوان علتالعلل در جامعه مقصر شناخت و سایر عوامل را نادیده گرفت.
اگر فرد، هر چند براى سرگرمى و تنوع و تفرّج دست به بزهکارى بزند، این کار وى کمکم زمینهاى خواهد بود تا به سمت و سوى بزهکارى سوق یابد. دلیل عمده این کار، چگونگى شروع به انجام عمل بزهکارانه و کشیده شدن فرد به این راه است. افراد بزهکار افرادى هستند که همه زمینهها و شرایط لازم براى انحراف در آنان وجود دارد. مهمترین عامل در انحراف افراد و ارتکاب عمل نابهنجار، فردى است که موجب سوق یافتن وى به سمت بزهکارى مىشود؛ چرا که فردى که مىخواهد اولین بار دست به بزهکارى بزند، نیازمند فردى است که او را راهنمایى کرده و به این سمت هدایت نماید.
دومین عامل، امکانات و شرایطى است که فرد در اختیار دارد و زمینه ارتکاب وى را براى اعمال خلاف اجتماع فراهم مىآورد.
فقر در خانواده، عدم تأمین نیازهاى اساسى خانواده، دوستان ناباب، محیط آلوده و...نیز از عوامل روىآورى فرد به بزهکارى است.
در عین حال، به طور مشخص مىتوان عوامل عمده زیر را به عنوان بسترها و زمینههاى پیدایش انحرافات اجتماعى و یا هر رفتار نابهنجار نام برد؛ عواملى که نقش بسیار تعیینکنندهاى در پیدایى هر رفتارى، اعم از بهنجار و یا نابهنجار، ایفا مىکنند. در عین حال، مهمترین عامل یعنى خود فرد نیز نقشى تعیینکنندهاى در این زمینه بازى مىکنند.
اجمالاً، علل و عوامل پیدایش آسیبهاى اجتماعى، به ویژه در میان نوجوانان و جوانان را مىتوان به سه دسته عمده تقسیم نمود: 1. عوامل معطوف به شخصیت؛ 2. عوامل فردى؛ 3. عوامل اجتماعى.
الف. عوامل شخصیتى
این دسته از عوامل معطوف به عدم تعادل روانى، شخصیتى و اختلال در سلوک و رفتار است که به برخى از آنها اشاره مىشود:
ویژگىهاى شخصیتى افراد بزهکار و کجرو
معمولاً ویژگىهاى شخصیتى افراد بزهکار، بىقاعدگى رابطه و ارتباط میان فرد و جامعه و ارتکاب رفتارهاى نابهنجار و خلاف مقررات اجتماعى است، ولى معمولاً از نظر مرتکب و عامل آن در اصل و یا در مواقعى خاص، اینگونه رفتارها ناپسند شمرده نمىشود. افراد روانرنجور و روانپریش نسبت بهارزشها، هنجارها و مقررات اجتماعى بىتفاوت بوده و کمتر آنها را رعایت مىکنند. اعمال و شیوههاى رفتارى اینگونه افراد نظام اجتماعى را متزلزل و گاهى نیز مختل مىکند و موجب مىشود که رعایت ارزشهاى اخلاقى و هنجارها در جامعه و نزد سایر افراد زیرسؤال رفته و آن را به پایینترین سطح عمل تنزل دهد.
برخى از مشخصههاى بارز و برجسته شخصیتى اینگونه افراد، خودمحورى، پرخاشگرى، هنجارشکنى، فریبندگى ظاهرى و عدم احساس مسئولیت مىباشد. اینگونه افراد به پیامد عمل خود نمىاندیشند، در کارهاى خود بىپروا و بىملاحظه هستند و در پند گرفتن از تجربیات، بسیار ضعیف بوده و در قضاوتهاى خود یکسویه مىباشند. این نوع شخصیتها عمدتا از محیط اجتماع، خانه و مدرسه فرار کرده، پاىبند قواعد، مقررات و هنجارهاى اجتماعى نیستند و به دنبال هر چیزى مىروند که جلب توجه کند. حتى در پوشش و سبک و شکل ظاهرى خویش، به ویژه در شیوه لباس پوشیدن، آرایش مو و صورت به گونهاى که خلاف قاعده و خلاف سبک مرسوم سایر افراد اجتماع باشد، عمل مىکنند تا جلب توجه نمایند.
گروهى از افراد بزهکار و کجرو نیز ویژگىهاى شخصیتى دیگرى دارند؛ خودمحور و پیوسته به تمجید و توجه دیگران نیازمندند و در روابط خود با مردم به نیازها و احساسات آنان توجه نمىکنند. این افراد اغلب با رؤیاهایى در مورد موفقیت نامحدود و درخشان، قدرت، زیبایى و روابط عاشقانه آرمانى سرگرماند. اغلب این افراد والدینى داشتهاند که از نظر عاطفى نسبت به آنان بىتوجهاند یا سرد و طردکننده بوده و یا بیش از حدّ به آنان محبت کرده و ارج مىنهند.
آنان به علت سرکوب خواستهها و فقدان ارضاى تمایلات درونى، از کانون خانواده بیزار شده و به رفتارهاى نابهنجار نظیر فرار از خانه، ترک تحصیل، سرقت و اعتیاد گرایش پیدا مىکنند.
گروهى نیز افرادى برونگرا و به دنبال لذتجویى آنى هستند، دَم را غنیمت مىشمارند، دوست دارد در انواع میهمانىها و جشنها شرکت کنند، تشنه هیجان و ماجراجویىاند، به همین دلیل براى لذتجویى دست به اعمال خلاف و بزهکارانه مىزنند.
سرانجام گروهى از افراد بزهکار نیز مشخصه بارزشان، پرجوش و خروشى و بیان اغراقآمیز، هیجانى، روابط طوفانى بین فردى، نگرش خودمدارانه و تأثیرپذیرى از دیگران است. اینگونه شخصیتها براى آنکه «خود»ى نشان دهند، هر تجربهاى را حتى اگر براى آنان گران تمام شود، انجام مىدهند. هیجانطلبى، ماجراجویى، تنوعطلبى، کنجکاوى، استقلالطلبى افراطى، خودباختگى احساسى و غلبه کنشهاى احساسى بر کنشهاى عقلانى از جمله مشکلات رفتارى است که فرد را به سوى موقعیتهاى خطرزا و ارتکاب اعمال بزهکارانه رهنمون مىکند.
از دیگر مشکلات روحى ـ روانى که منجر به رفتارهاى ضداجتماعى مىشود، مىتوان به ضعف عزّت نفس، احساس کهترى، فقدان اعتماد به نفس، احساس عدم جذابیت، افسردگى شدید، شیدایى و اختلال خلقى اشاره نمود. چنین افرادى معمولاً مستعد انجام رفتارهاى نسنجیده و انحرافى هستند.
ب. عوامل فردى
در حوزه عوامل فردى، مىتوان به موارد ذیل اشاره نمود:
1. آرزوهاى بلند؛
2. خوشگذرانى و لذتطلبى؛
3. قدرت، استقلال و عافیتطلبى؛
4. زیادهخواهى؛
5. بىبندوبارى و لاابالىگرى؛
6. بىهویتى و بىهدفى در زندگى.
افراد گاهى اوقات براى رسیدن به آمال و آرزوهاى بلند و دستنیافتنى و مدینه فاضلهاى که رسانههاى ملى و یا ماهوارهها تبلیغ مىکنند، مرتکب جرایم مىشوند. گاهى اوقات هم ارتکاب جرایم را فقط یک کار تفنّنى و به عنوان گذران اوقات فراغت مىدانند با اینکه ممکن است در خانه و محیط اطراف خود مشکل حادى هم نداشته باشند که آنان را مجبور به ارتکاب رفتار نابهنجار نماید، ولى فقط به خاطر اینکه در چند روز زندگى خوش باشند، دست به ارتکاب اعمال خلاف عرف و اجتماع مىزنند.
گاهى نیز افراد از نعمت خانواده و والدین عاطفى برخوردارند، اما به خاطر شکست در تحصیلات و ناتوانى در ادامه تحصیل، تحقیر معلمان و فشارهاى بىمورد والدین مجبور مىشوند خود را به گونهاى دیگر نشان دهند و ـ به اصطلاح ـ «خودى» نشان دهند. و این حکایت از میل به استقلالطلبى، قدرتطلبى و یا عافیتطلبى در نوجوانان و جوانان دارد که به دلیل عدم ارضاى صحیح آن دست به ارتکاب اعمال ناشایست مىزنند.(5)
عدهاى از نوجوانان نیز به دلیل روحیه تنوعطلبى و زیادهخواهى و عدم تربیت صحیح و عدم هدایت درست این غریزه طبیعى، دست به اعمال خلاف مىزنند.
گاهى هم عدهاى ممکن است داراى زندگى مرفهى باشند و هیچگونه کمبود مالى و عاطفى نداشته باشند، ولى به دلیل اینکه روحیه فاسدى دارند و ـ به اصطلاح ـ بىبند و بار و بىهویتاند و یا هدفى در زندگى ندارند، میل به بزهکارى پیدا مىکنند.
ج. عوامل اجتماعى
در بررسى آسیبها و انحرافات اجتماعى، به عنوان یک پدیده اجتماعى، به علل اجتماعى انحرافات مىپردازیم. به هر حال، عوامل متعددى در این زمینه نقش دارند که در اینجا به برخى از آنها اشاره مىگردد:
1. عدم پاىبندى خانوادهها به آموزههاى دینى
مطالعات و تحقیقات نشان مىدهد تا زمانى که اعضاى جامعه پاىبند به اعتقادات مذهبى خود باشند، خود و فرزندانشان به فساد و بزهکارى روى نمىآورند. در پژوهشى که توسط مرکز ملى تحقیقات اجتماعى کشور مصر در سال 1959 صورت گرفته است، 72 درصد نوجوانان بزهکار، که به دلیل سرقت و دزدى توقیف و یا زندانى شده بودند، نماز نمىگزاردند و 53 درصد آنان در ماه رمضان روزه نمىگرفتند.(6) به هر حال، این اندیشه که کاهش ایمان مذهبى یکى از علل عمده افزایش نرخ جرم در جوامع پیشرفته و غربى است، نظرى عمومى است. تحقیقات صورت گرفته در کشور نیز مؤید همین نظریه است.
بنابراین، افزایش انحرافات اجتماعى مىتواند ناشى از عدم پاىبندى خانوادهها به آموزههاى دینى باشد.
2. آشفتگى کانون خانواده
از دیگر مؤلفههاى مهم در سوق یافتن نوجوانان و جوانان به سمت و سوى بزهکارى و انحرافات اجتماعى، گسسته شدن پیوندهاى عاطفى و روحى میان اعضاى خانواده است. هر چند در بسیارى از خانوادهها، پدر و مادر داراى حضور فیزیکى هستند، اما متأسفانه حضور وجودى و معنوى آنان براى فرزندان محسوس نیست. در چنین وضعیتى، فرزندان به حال خود رها شده، ارتباط آنان با افراد مختلف بدون هیچ نظارت، ضابطه و قانون خاصى در خانوده صورت مىگیرد. روشن است که چنین وضعیتى زمینه را براى خلأ عاطفى فرزندان فراهم مىکند.
در برخى از خانوادهها پدر، مادر و یا هر دو، بنا به دلایلى همچون طلاق و جدایى، مرگ والدین و... نه حضور فیزیکى دارند و نه حضور معنوى. در اینگونه خانوادهها که با معضل طلاق و جدایى مواجه هستند، فرزندان پناهگاه اصلى خود را از دست داده، هیچ هدایتکنندهاى در جریان زندگى نداشته، در پارهاى از موارد به دلیل نیافتن پناهگاه جدید، در دریاى موّاج اجتماع، گرفتار ناملایمات مىشوند.(7)
علاوه بر طلاق، مرگ پدر و یا مادر نیز بسان آوارى سهمگین بر کانون و پیکره خانواده سایه افکنده، و در برخى موارد به دلیل بىتوجهى یا کمتوجهى به فرزندان و جایگزین شدن عنصر نامناسب به جاى فرد از دست رفته، ضعیف شدن فرایند نظارتى خانواده، افزایش بیمارگونه بحرانهاى روحى و روانى فرزندان و... موجب روىآورى فرد به ناهنجارىها و انحرافات اجتماعى مىشود.
بر اساس نتایج یک پژوهش، 47 نفر از جامعه آمارى به نحوى از انحا از جمله عوامل کلیدى و مهم بزهکارى خویش را والدین، خانواده، بىتوجهى، بىموالاتى و عدم نظارت آنان دانستهاند؛ به عبارت دیگر، از نظر آنان والدین ایشان در بزهکارىشان نقش داشتهاند.(8)
بر اساس نظریه «کنترل» دورکیم که معتقد است ناهمنوایى و هنجارشکنى و کجروى افراد ریشه در عدم کنترل صحیح و کاراى آنان دارد، به طورىکه هرچه میزان کنترل اجتماعى بیشتر باشد و نظارتهاى گوناگون از راههاى رسمى و غیررسمى، بیرونى و درونى، مستقیم و غیرمستقیم توسط والدین و جامعه وجود داشته باشند و حساسیت مردم و مسئولان افزایش یابد، میزان همنوایى مردم بیشتر خواهد بود، نیز بیانگر همین مسئله است که آشفتگى کانون خانواده یکى از عوامل مهم سوق یافتن فرزندان به سوى انحرافات اجتماعى است.
همچنین با توجه به پژوهشهاى صورت گرفته در این زمینه، سارقان عمده عوامل سارق شدن خویش را «بد رفتارى، بداخلاقى، بىتفاوتى، بدزبانى و عدم برآورده شدن انتظارات از سوى همسر، خانواده و والدین» دانستهاند.(9)
در یک پژوهش، حدود 68 درصد سارقان معتقدند که والدینشان در گرایش آنان به سرقت نقش داشتهاند.
با توجه به همین پژوهش، عدم رضایت از رفتار والدین، تربیت ناصحیح، عدم کنترل و نظارت بر فرزندان، مشکلات عاطفى ناشى از فوت یکى از والدین، بىتفاوتى والدین، بىسوادى آنان و... جملگى حکایت از عدم امکان و یا عدم کنترل و نظارت فرزندان توسط والدین داشته و از آنرو که ارتباط صمیمانه والدین با فرزندان در این پژوهش به میزان قابل توجهى کمبوده و والدین نسبت به فرزندان خویش بىتوجه بودهاند، اینگونه رفتارها موجب سرخوردگى فرزندان شده، زمینهساز بروز مشکلات رفتارى براى آنان شده است. روىآورى به سرقت یکى از راههاى برونرفت از نظر جوانان در این پژوهش تلقّى شده است.(10)
3. طرد اجتماعى
چگونگى برخورد دوستان، افراد فامیل و همسایگان با فرد بزهکار، در نوع نگاه متقابل وى با دیگران تأثیر بسزایى دارد. در مجموع، اگر این برخوردها قهرآمیز و به صورت طرد فرد از محیط اجتماعى باشد، جدایى وى از جامعه سرعت بیشترى مىیابد. این نوع برخورد، همواره به عنوان هزینه ارتکاب هر جرمى مدّنظر است. علاوه بر این، افرادى که داراى منزلت و پایگاه اجتماعى پایینى هستند و یا از نقص عضو، بیمارى جسمى، روحى، و مشاغل پایین خود یا والدینشان رنج مىبرند، نیز از سوى افراد جامعه مورد بىمهرى قرار گرفته و ناخواسته طرد مىشوند. اینگونه افراد براى جبران این نوع کمبودها، و شاید هم براى رهایى از اینگونه بىمهرىها و معضلات، دست به ارتکاب جرایم و انواع انحرافات اجتماعى مىزنند.(11)
4. نوع شغل
از دیگر متغیرهایى که در مطالعات و تحقیقات صورت گرفته در زمینه ارتکاب بزهکارى و انحرافات اجتماعى نقش بسزایى دارد، و مورد تأکید قرار گرفته است، ارتباط نوع شغل افراد با انحراف و بزهکارى است. همواره رابطهاى بین وضع فعالیت و شغل فرد با نوع رفتارهاى وى وجود دارد. گرچه بین بىکارى و سابقه جرم و زندانى و دفعات ارتکاب جرم، رابطه معنادارى مشاهده مىشود، ولى این امر بدین معنا نیست که لزوما بیکارى علت تکرار جرم باشد؛ زیرا ممکن است این رابطه به صورت معکوس باشد؛ یعنى کسانى که بیشتر مرتکب جرم مىشوند، بیشتر شغل خود را از دست داده و بیکار مىشوند. در یک مطالعه، 79 نفر، که بر اثر زندان شغل خود را از دست داده بودند، داراى دلایل متفاوتى بودند. از جمله، بىاعتماد شدن مدیریت، (38 نفر)، مقررات مربوط به کارکنان دولت (19 نفر)، غیبت طولانى از محیط کار (12 نفر) و از دست دادن سرمایه (10 نفر).(12)
از جمله نکات مهم در نوع شغل، حساس بودن و اهمیت شغل است. هر چه شغل فرد مهمتر و از حساسیت بیشترى برخوردار باشد، هزینه ارتکاب جرم نیز افزایش مىیابد. این مهم در خصوص مشاغل دولتى حایز اهمیت است. در حالى که، بیشتر مشاغل مستقل چنین حساسیتى ندارند و مجازات زندان موجب از دست دادن شغل مذکور نمىشود. بر اساس نتایج یک تحقیق، با افزایش مدت زندان و حبس، دفعات از دست دادن شغل افراد نیز افزایش مىیابد.(13)
علاوه بر این، مشاغل داراى اعتبار و منزلت اجتماعى پایین و کمدرآمد نیز موجب مىشود که فرد صاحب چنین شغلى براى جبران هزینههاى زندگى و افزایش اعتبار و یا منزلت خویش به شغلهاى دوم و سوم روى آورده، و ناخواسته از خانه، کاشانه، زن و فرزندان و تربیت آنان غافل شده، موجبات گسست، تلاشى خانواده و انحرافات آنان را فراهم آورد. در یک پژوهش از میان سارقان، بالاترین تراکم مشاغل افراد سارق، مربوط به مشاغل کارگرى، رانندگى و دامدارى بوده است. عموما مشاغل افراد سارق، از نوع مشاغل سطح متوسط به پایین جامعه است. این نوع مشاغل عموما پرزحمت و کم درآمد مىباشد.(14)
5. بىکارى و عدم اشتغال
از دیدگاه جامعهشناسان و روانشناسان بىکارى یکى از ریشههاى مهم بزهکارى و کجروى افراد یک جامعه است. بىکارى موجب مىشود که افراد بیکار جذب قهوهخانهها و مراکز تجمع افراد بزهکار شده، به تدریج، به دامان انواع کجروىهاى اجتماعى کشیده شوند.
علاوه براین، چون بىکارى زمینهساز بسیارى از انحرافات اجتماعى است، افراد با زمینه قبلى و براى کسب درآمد بیشتر دست به سرقت مىزنند؛ چرا که فرد به دلیل نداشتن شغل و درآمد ثابت براى تأمین مخارج زندگى مجبور است به هر طریق ممکن زندگى خود را تأمین نماید. از نظر چنین فردى، بزهکارى به ظاهر معقولترین و بهترین این راههاست. حاصل تحقیقات صورت گرفته نیز حکایت از تأثیر قاطع بىکارى و فقر بر افزایش بزهکارى دارد.(15)
6. فقر و مشکلات معیشتى
در میان علل و عوامل پیدایش بزهکارى و ارتکاب انحرافات اجتماعى، عامل فقر و مشکلات معیشتى و اقتصادى از جایگاه ویژهاى برخوردار است. عدم بضاعت مالى مکفى خانوادهها و ناتوانى در پاسخگویى به نیازهاى طبیعى و ضرورى مانند فراهم ساختن امکان ادامه تحصیل حتى در مقطع متوسطه، تأمین پوشاک مناسب، متنوع و متناسب با سلیقه و روحیه آنان و... زمینهساز بروز دلزدگى، سرخوردگى، ناراحتىهاى روحى، دلمشغولى، افسردگى و انزواطلبى را در فرزندان فراهم مىسازد.
این امر موجب مىشود تا این افراد براى التیام ناراحتىهاى ناشى از مشکلات خود از طریق مستقیم و یا غیرمستقیم، به اقداماتى دست بزنند و خود درصدد حل مشکل خویش برآیند. در نتیجه، بسیارى از این افراد براى رهایى از بند گرفتارىها، دست به ارتکاب اعمال ناشایست مىزنند.
از سوى دیگر، امروزه فشارها و مشکلات اقتصادى، احتمال دو شغله بودن یا اشتغال نانآوران خانواده در مشاغل کاذب یا غیر مجاز را افزایش داده است. همین مسئله منجر به کم توجهى آنان نسبت به نیازهاى جوانان، رفع مشکلات روحى و روانى و تربیت صحیح و شایسته آنها گردیده است. در این زمینه، انعکاس شرایط افسانهاى برخى زندگىها و نمایش فاصلههاى طبقاتى توسط رسانهها نقش مؤثرى در ازدیاد این مشکل دارند.(16)
در یک پژوهش صورت گرفته در استان قم در ارتباط با علل و عوامل سرقت در میان جوانان قمى، سارقان مورد مطالعه چنین پاسخ دادهاند:(17)
«اگر شغل مناسبى داشتم»؛ «اگر از نظر مالى بىنیاز بودم» و «اگر مسکن مناسبى داشتم» دست به سرقت نمىزدم.
از سوى دیگر، بر اساس یافتههاى همین پژوهش، حدود 47 درصد افراد یا بىکارند و یا فاقد درآمد و حدود 69 درصد افراد سارق و خانوادههاى ایشان در این پژوهش، زیر خط فقر قرار دارند! در حالى که، به گزارش بانک جهانى میانگین شهروندان ایرانى که زیر خط فقر زندگى مىکنند از 47 درصد در سال 1357 (1978) به 16 درصد در سال 1378 (1999) کاهش یافته است.(18)
علاوه بر این، پژوهشهاى نظرى نیز مؤید این دیدگاه است که فقر زمینهساز بسیارى از معضلات اجتماعى است. براى نمونه، از نظر مرتون هنگامى که افراد نتوانند وسایل لازم را براى رسیدن به هدفهاى موردنظر در اختیار داشته باشند (و یا جامعه در اختیار ایشان قرار ندهد)، و هدف اصلى فراموش شود، افراد اهداف و آرمانهاى موردنظر جامعه را نمىتوانند با پیروى از راههاى مجاز و نهادى شده تعقیب کنند، از اینرو، دزدى، فریبکارى، فساد، رشوه، و ارتکاب انواع جرایم در جامعه افزایش مىیابد.(19)
7. دوستان ناباب
گروه همسالان و دوستان الگوهاى مورد قبول یک فرد در شیوه گفتار، کردار، رفتار و مَنِش هستند. فرد براى اینکه مقبول جمع دوستان و همسالان افتد و با آنان ارتباط و معاشرت داشته باشد، ناگزیر از پذیرش هنجارها و ارزشهاى آنان است. در غیر این صورت، از آن جمع طرد مىشود. از اینرو، به شدت متأثر از آن گروه مىگردد، تا حدّى که اگر بنا باشد در رفتار فرد تغییرى ایجاد شود یا باید هنجارها و ارزشهاى آن جمع را تغییر داد یا ارتباط فرد را با آن گروه قطع کرد. تأثیر گروه همسالان، همفکران، همکاران و دوستان در رشد شخصیت افراد کمتر از تأثیر خانواده نیست؛ چرا که فرد پس از خانواده، منحصرا زیر نفوذ گروه قرار مىگیرد. بدینروى، اگر فردى با گروهى از معتادان رابطه برقرار کند و با آنان دوست شود، به تدریج تحت تأثیر رفتار آنان قرار مىگیرد و معتاد مىشود؛ چون از سویى، ملاک پذیرش و قبول فرد توسط یک گروه و جمع، پذیرفتن فرهنگ آنهاست و از سوى دیگر، معتادان هم علاقهمندند که مواد مخدّر را به طور دستهجمعى استعمال کنند که هم در موقع استعمال مصاحبى داشته باشند و هم از شدت فشار سرزنش اجتماع بر خود بکاهند. از اینرو، معتادان علاقهمندند که دوستان و همسالان خود را به جرگه اعتیادشان بکشانند. در این صورت، اگر نوجوانى از تعلیم و تربیت مقدّماتى و صحیح خانوادگى محروم باشد و خانوادهاش او را از مضرّات اعتیاد مطلع نکرده باشند و در محیط اعتیاد زندگى کند و با دوستان معتاد نیز سر و کار داشته باشد، احتمال اینکه معتاد شود زیاد است.(20) همین فرایندِ تأثیر گروه بر فرد در سایر انواع بزهکارى به غیر از اعتیاد نیز صادق است.
ساترلند در نظریه «انتقال فرهنگى کجروى» خود بر این نکته مهم تأکید مىکند که رفتار انحرافى همانند سایر رفتارهاى اجتماعى، از طریق معاشرت با دیگران ـ یعنى منحرفان و دوستان ناباب ـ آموخته مىشود و همانگونه که همنوایان از طریق همین ارتباط با افراد سازگار، هنجارها و ارزشهاى فرهنگى آن گروه و جامعه را پذیرفته، خود را با آن انطباق مىدهند، افراد در ارتباط با دوستان ناباب و هنجارشکن، به سمت و سوى ناهمنوایى سوق داده مىشوند.(21)
این نظریه تأکید مىکند که فرد منحرف تنها با هنجارشکنان، و فرد همنوا تنها با افراد سازگار ارتباط ندارد، بلکه هر انسانى با هر دو دسته این افراد سر و کار دارد. اما اینکه کدام یک از آن دو گروه، فرهنگ خود را منتقل مىکنند و تأثیر مىگذارند، معتقد است که به عوامل دیگرى نیز بستگى دارد که این عوامل عبارتند از:
1. شدت تماس با دیگران: احتمال انحراف فرد در اثر تماس با دوستان یا اعضاى خانواده منحرف خود، به مراتب بیشتر است تا در اثر تماس با آشنایان یا همکاران منحرف خود؛
2. سن زمان تماس: تأثیرپذیرى فرد از دیگران در سنین کودکى و جوانى بیش از زمانهاى دیگر و سایر مقاطع سنى است؛
3. میزان تماس با منحرفان در مقایسه با تماس با همنوایان: هرچه ارتباط و معاشرت با کجرفتاران نسبت به همنوایان بیشتر باشد، به همان میزان احتمال انحراف فرد بیشتر خواهد بود.(22)
علاوه بر این، پژوهشهاى میدانى نیز مؤید همین سخن است. در یک پژوهش، 50 درصد بزهکاران و سارقان اظهار کردهاند که دوستان ایشان توسط پلیس دستگیر شدهاند و نیز حدود 47 درصد از آنان، تیپ دوستانشان نوعا افراد خلافکار بودهاند! 5/87 درصد از آنان نیز اظهار کردهاند که دوستان ناباب نقش زیادى در سارق شدن افراد دارند. و 53 درصد از همین افراد اظهار کردهاند که به خاطر جلب توجه دوستانشان دست به سرقت زدهاند.(23)
در این خصوص سخنان رهبران دینى نیز شنیدنى است. در سخنان پیامبرگرامى صلىاللهعلیهوآله آمده است: «المرءُ على دین اخیه»؛(24) هر انسانى بر شیوه و طریقه دوست و رفیق خود زندگى مىکند.
از اینرو، رهبران دینى ما را از ارتباط و معاشرت با افراد منحرف و بزهکار و دوستان ناباب باز مىدارند. حضرت على علیهالسلام در نهجالبلاغه مىفرمایند: «مُجالسةُ اهل الهوى منساةُ للایمان و محضرة للشیطان.»؛(25) همنشینى با هواپرستان ایمان را به دست فراموشى مىسپارد و شیطان را حاضر مىکند.
همچنین امام صادق علیهالسلام مىفرمایند: «لاتصحبوا اهل البدع و لاتجالسوهم فتصیروا عند النّاس کواحدٍ منهم»؛(26) با افراد منحرف همنشینى و معاشرت نداشته باشید؛ زیرا همنشینى با آنان موجب مىشود که مردم شما را یکى از آنان به شمار آورند.
8. محیط
محیط نیز از جمله عوامل تأثیرگذار در پیدایش رفتارهاى شایسته و یا ناشایست است. اگر در منزل و خانه، کوچه، خیابان و مدرسه، و محیط پیرامون زمینه و شرایط مساعدى براى بزهکارى وجود داشته باشد، فردى را که آمادگى انحراف در او وجود دارد، به سوى جرم و ارتکاب رفتار بزهکارانه سوق مىدهد.
در پیدایش هر جرمى، با تحلیل دقیق، به این نتیجه مىرسیم که محیط اجتماعى بستر کاملاً مناسبى براى فرد بزهکار فراهم آورده و عامل مهمى براى پیدایش رفتار مجرمانه توسط وى بوده است. اگر فساد و تباهى و بىبند و بارى بر جامعه حاکم باشد، افراد مستعد در گرداب تباهىهاى آن اسیر مىشوند و اگر نظام اجتماعى بر معیارها و الگوهاى ارزشى استوار باشد و برنامههاى هدفدار و مشخصى طرحریزى گردد، امکان انحراف اجتماعى در جامعه و در میان افراد بسیار ضعیف خواهد بود. به گفته یکى از محققان، محیط در شکلگیرى شخصیت و منش انسان نقش بسیار تعیینکننده و مؤثرى ایفا مىکند و رفتار انسان که نشانهاى از شخصیت و منش اوست، تا حد زیادى، ناشى از تربیت اکتسابى از محیط است.(27) بنابراین، محیط آلوده، افراد را آلوده و محیط سالم و با نشاط، زمینهساز رشد و شکوفایى و شادابى و نشاط افراد است.
9. فقر فرهنگى و تربیت نادرست
از دیگر عواملى که موجب سوق یافتن جوانان به سوى انحرافات اجتماعى است، فقر فرهنگى و محدودیتها و تبعیضهاى ناشى از فقر فرهنگى مىباشد. از عوامل مهم پیدایش بزهکارى، سطح و طبقه اجتماعى و فرهنگى خانوادههاست. چنانکه سطح تحصیلات (بىسوادى و یا کمسوادى اعضاى خانواده)، سطح پایین و نازل منزلت اجتماعى خانواده، ناآگاهى اعضاى خانواده به ویژه والدین از مسائل تربیتى، اخلاقى و آموزههاى مذهبى، عدم همنوایى خانواده با هنجارهاى رسمى و حتى غیررسمى جامعه، هنجارشکنى اعضاى خانواده و اشتهار به این مسئله و مسائل دیگرى از این دست مؤلفههایى هستند که در قالب فقر فرهنگى خانواده در ایجاد شوکهاى روانى و روحى بر فرزندان نوجوان و جوان مؤثر است و انگیزه ارتکاب انواع جرایم آنان را دوچندان مىکند.
تبعیض جنسیتى و یا تبعیض بین فرزندان نیز از جمله عوامل مهم فقر خانوادگى است. بسیارى از والدین آگاهانه یا ناآگاهانه با تبعیض بین فرزندان، موجب اختلاف بین آنان و دلسردى آنان از زندگى مىشوند. تبعیض در برخورد با خطاها و اشتباهات فرزندان دختر و پسر و عدم اتخاذ رویه منطقى براى برخورد با خطاهاى فرزندان و تنبیه تبعیضآمیز بر اساس برترى پسر بر دختر یا به عکس، موجب سلب اعتماد به نفس و بدبینى فرزندان نسبت به والدین مىشود.
تبعیض در خانه با روحیه حساس و عزّت نفس فرزندان منافات دارد و خسارات جبرانناپذیرى را بر روح و روان آنان وارد مىکند و با ایجاد بحرانهاى روحى و سرخوردگى، آنان را به سوى عکسالعملهاى منفى نظیر سرقت، اعتیاد و فرار از خانه سوق مىدهد.(28)
همانگونه که عدم توجه به نیازهاى عاطفى فرزندان مىتواند عامل بروز ناهنجارىهاى رفتارى در فرزندان شود، توجه بیش از حدّ متعارف و در اختیار قرار دادن امکانات رفاهى زیاد هممىتواند زمینهبروز ناهنجارىهاى رفتارى در آنان شود.
در شیوه فرزندسالارى، اغلب تمایالات و خواستههاى فرزندان محقق مىشود، از اینرو، به محض ایجاد مشکلات و بحرانها و فشارهاى زندگى، که در آن امکان تحقق برخى از نیازها سلب مىشود و یا در شرایطى که خواستههاى فرزند به افراط مىگراید و والدین با آن مخالفت مىنمایند، فرزند به دلیل تربیت شدید عاطفى، روحیه عدم درک منطقى شرایط، نازپرورى و بىتحملى در برابر مخالفت والدین، عصیان و طغیان نموده و همین امر موجب دورى او از والدین و اعضاى خانواده مىگردد و سرانجام مىتواند زمینه ارتکاب انواع جرایم را فراهم سازد.(29)
10. رسانهها و وسایل ارتباط جمعى
رسانههاى دیدارى، شنیدارى و مکتوب مىتوانند از جمله مؤلفههاى در خور توجه در ایجاد انگیزه روىآورى جوانان به سمت و سوى بزهکارى و رفتارهاى انحرافى باشند. بررسىها نشان دادهاند در ظرف چند سال اخیر و در پى ورود برخى مطبوعات زرد (= مبتذل، عامهپسند و جنجالى) به عرصه رسانههاى کشور و استفاده این نشریات از عناوین جنجالى و هیجانى و همچنین بهرهگیرى از شخصیتهاى سینمایى و هنرى و درج اخبار بىمحتوا و توأم با بزرگ نمایى، انعکاس بیش از حدّ اخبار مربوط به بازیگران سینما و توجه مفرط به اخبار و حوادث، توجه تعداد قابل توجهى از نوجوانان و جوانان به مطالب مندرج در آنها جلب شده است. این مسئله موجبات فراهم آوردن زمینههاى آسیبهاى اجتماعى مختلف شده است.
از سوى دیگر، پخش شمار قابل توجهى از سریالهاى تلویزیونى، از طریق صدا و سیما و یا شبکههاى ماهوارهاى خارجى، با مضامین زندگىهاى مجردگونه غربى توأم با جذابیت، نشاط، رفاه، موفقیت و به طور کلى با تصویرسازى مثبت از این نوع زندگىهاى از هم گسیخته، نقش مؤثرى در تقویت انگیزه گریز از قید و بندهاى خانوادگى و هنجارها، و ارتکاب جرایم اجتماعى ایفا کرده است.(30)
نقش رسانههاى جمعى، به ویژه ماهواره و اینترنت در رواج بىبند و بارى اخلاقى، مقابله با هنجارهاى اجتماعى، عدم پاىبندى مذهبى و بلوغ زودرس نوجوانان در مسائل جنسى حایز اهمیت است.(31)
نتیجهگیرى
نوجوانى و جوانى یکى از مهمترین مراحل زندگى آدمى محسوب مىشود و آخرین مرحله تحوّل شناختى و گذار از مرحله «پیرو دیگران بودن» به دوره «مستقل بودن» است؛ دورهاى که نوجوان به هویّت واقعى خویش دست مىیابد. نوجوان با خود مىگوید: «اکنون من دیگر کودک نیستم، یک بزرگسالم.» در این مرحله، دیگر والدین نمىتوانند به او کمک چندانى بکنند؛ چه اینکه وى الگوهاى خود را در جاى دیگرى جستوجو مىکند. میل به اظهار وجود و اثبات خود یکى از طبیعىترین حالات روانى دوره نوجوانى و جوانى است.
نوجوان و جوانى که دوره کودکى را پشت سر گذارده، باید خود را براى زندگى مستقل اجتماعى آماده نماید. تحقق این موضوع، پیش از هر چیز، مستلزم یافتن هویّت خویشتن است. اینک او خود را یافته است. اگر بزرگسالان ویژگىهاى این دوره زندگى او را بشناسند و با آنان برخوردى مناسب داشته باشند، هم نوجوانان به هویّت خویش دست مىیابند و هم بزرگسالان کمتر احساس نگرانى مىکنند. از اینرو، مىتوان گفت: بیشتر انحرافات نوجوانان و جوانان ریشه در ناکامىهاى اولیه زندگى دارد.
امام صادق علیهالسلام با بیان حکیمانهاى به این دوره از زندگى نوجوان اشاره مىکنند و مىفرمایند: «اَلْوَلَدُ سَیِّدٌ سَبْعَ سنین وَ عَبْدٌ سَبْعَ سنین وَ وَزیرٌ سَبْعَ سنین.» کودک هفت سال اول، سیّد و فرمانرواست. او را آزاد بگذارید تا استقلال در عمل پیدا کند. در هفت سال دوم، آمادگى خاصى براى الگوپذیرى دارد؛ چه اینکه هنوز در مرحله دیگر پیروى قرار دارد و الگوپذیر است. از اینرو، سعى کنید در این دوره، الگوهاى مناسبى در اختیارش قرار دهید و محیط تعلیم و تربیت او را هرچه بیشتر غنى و اصلاح کنید تا از طریق مشاهده الگوهاى مفید و جذّاب، رشد کند. اما در مورد دوره نوجوانى مىفرماید: «وزیرٌ سبع سنین»؛ یعنى دوره «پیروى دیگران بودن» او سپرى شده و با آغاز نوجوانى، دوره دستیابى به هویّت خویشتن آغاز شده است. او را آزاد بگذارید تا خود انتخاب کند و حتى در مورد مسائل گوناگون زندگى با او مشورت کنید و از او نظرخواه باشید.
اگر با نوجوان اینگونه برخورد شود و به او شخصیت و هویت و اعتبار اعطا شود، طبیعى است که هم اعتماد به نفس او تقویت مىشود و هم احساس امنیت و آرامش مىکند. این اساسىترین راه براى تربیت نوجوان است.
بنابراین، هر رفتارى که از آدمى سر مىزند، نشئت گرفته و متأثر از مجموعهاى از عوامل است که هرگز نمىتوان نوجوان و یا جوان را یکسره مقصر و مجرم اصلى دانست و دیگران را بىگناه. با نگاه فوق، اساسا زمینه پیدایش جرم از بین مىرود. از اینرو، در پیدایش بزهکارى و رفتارهاى نابهنجار و آسیبزا عوامل متعددى به عنوان عوامل پیدایش و زمینهساز مؤثر هستند که فرد مرتکب شونده، تنها بخشى از قضیه مىباشد.
در واقع، باید با این نگاه به مجرم نگریست که مجرم یک بیمار است. به تعبیر پریودو داریل: «بزهکار یا مریض است و یا نادان. باید به درمان و آموزش او پرداخت، نه اینکه او را خفه کرد.»(32)
اصولاً اسلام به پیشگیرى جرم بیش از اصلاح مجرم اهتمام دارد. به همین دلیل پیش از هر چیز به عوامل به وجود آورنده و زمینههاى گناه و جرم توجه ویژه دارد و براى مقابله با آن چارهسازى کرده است. اسلام، آگاهى، علم و تفکر را مایه اساسى هر نوع پیشرفت و سعادت دانسته، آن را بسیار مىستاید و از جهل و نادانى که مایه بدبختى و گناه است، نهى مىکند. به امر رعایت بهداشت و نظافت عنایت ویژه داشته و براى سلامت روح و روان، نیز به اقامه نماز و دعا امر فرموده و گذشت، مهربانى و صبورى. حقشناسى، سپاسگزارى، رعایت حرمت دیگران، عدل و احسان، توصیه نموده و از نفاق، ریا، دروغ، افترا و تحقیر به شدت بیزارى جسته است. همه افراد را در برابر اعمال خویش مسئول دانسته و مىفرماید: هر کار ریز و درشتى در اعمال افراد ثبت و عمل هیچ کس ضایع نخواهد شد.
علاوه بر این، به امر به معروف و نهى از منکر به عنوان وظیفه همگانى توجه کرده و انجام عبادات روزانه فردى و جمعى را به عنوان عوامل پیشگیرانه مطرح کرده است. البته، در جاى خود پس از وقوع جرم و علىرغم آن همه التفات و توجه به امر پیشگیرى و اصلاح و بازپرورى، اسلام براى مجازات نیز ـ به عنوان اهرمى براى جلوگیرى از تکرار وقوع جرم ـ تأکید فراوان دارد. در واقع، مجازاتها در اسلام نیز براى امر پیشگیرى است.
پیشنهادات
الف. اقدامات پیشگیرانه
در اینجا براى پیشگیرى از ارتکاب عمل بزهکارانه توسط افراد به ویژه نوجوانان یا جوانان پیشنهاداتى ارائه مىشود:
1. هماهنگ کردن بخشهاى عمومى و خصوصى که در زمینه پیشگیرى از وقوع جرم فعالیت دارند؛ مانند نیروى انتظامى، کار و امور اجتماعى، آموزش و پرورش، شهردارىها، شوراها، امور جوانان، بهزیستى و... به منظور اجراى برنامه عملى پیشگیرانه و هماهنگى بیشتر؛
2. آگاهى دادن به خانوادهها براى نظارت و کنترل بیشتر آنان بر فرزندان و گوشزد کردن میزان مجازات جرایم در صورت ارتکاب جرم توسط آنان؛
3. اتخاذ تدابیر امنیتى بیشتر توسط دولت در محلهاى جرمخیز و اقداماتى به منظور کمک به خانوادهها، بخصوص نوجوانان و جوانانى که در معرض آسیب قرار دارند؛
4. اطلاعرسانى شفاف رسانههاى جمعى براى تشویق جوانان درباره تسهیلات و فرصتهایى که جامعه براى آنان قرار داده است؛
5. تجهیز پلیس براى مقابله جدّى با باندهاى مخوف انواع گوناگون بزهکارى اجتماعى در جامعه؛
6. اقدامات امنیتى براى مراکز حساس تجارى، بانکى و... .
ب. راهکارهاى شناسایى مشکلات نوجوان و جوانان
علاوه بر اقدامات پیشگیرانه، شناسایى راهکارهایى براى شناخت مشکلات نوجوانان و جوانان امرى لازم و ضرورى است. مواردى چند در این زمینه مطرح است:
1. شناخت نیازهاى روانى و کیفیت ارضاى این نیازها در شادابى و نشاط فرد بسیار مؤثر است و ارضا نشدن آن و یا ارضاى ناقص آن، اثرات نامطلوب بر جاى گذاشته و زندگى را به کام فرد تلخ مىکند و فرد را به انحراف مىکشاند.
2. توجه به مشکلات جسمانى فرد، مشکلاتى همچون اختلال در گویایى، بینایى، شنوایى، جسمانى و عقب ماندگى ذهنى.
3. توجه به مشکلات آموزشى، مانند ناتوانى در یادگیرى، ترک تحصیل، افت تحصیلى، بىتوجهى به تکالیف درسى و تقلب در درس.
4. توجه به مشکلات عاطفى، روانى، همچون افسردگى، خیالبافى، بدبینى، خودکمبینى، خودبزرگ بینى، زود رنجى، خودنمایى، ترس، اضطراب، پرخاشگرى، حسادت، کم حرفى و وسواس.
5. توجه به مشکلات اخلاقى، رفتارى همچون تماس تلفنى و نامهنگارى با جنس مخالف، معاشرت با جنس مخالف، شرکت در مجالس، خود ارضایى، چشمچرانى، فرار از منزل، غیبت از مدرسه، اقدام به خودکشى، سرقت، دروغگویى، اعتیاد، ولگردى و...
ج. وظایف خانواده
خانوادهها نیز وظایفى در مقابل پیشگیرى از جرم و بزهکارى فرزندان دارند که به برخى از آنها اشاره مىگردد:
1. دوستى با فرزند و حذف فاصله والدین با فرزندان، به گونهاى که آنان به راحتى مشکلات و نیازهاى خود را به والدین بگویند؛
2. تقویت اعتقادات فرزند، به ویژه در کودکى و نوجوانى، در کنار پاىبندى عملى والدین به آموزههاى دینى؛
3. ایجاد سازگارى در محیط خانه؛
4. ایجاد بستر مناسب براى احساس امنیت، آرامش، صفا و صمیمیت و درک متقابل والدین و فرزندان؛
5. تلاش در جهت تأمین نیازهاى مادى و معنوى فرزندان توسط والدین؛
6. توجه به نیازهاى روحى و عاطفى اطفال و نوجوانان و ایجاد فضاى مطلوب و آرام در خانواده؛
7. مراقبت والدین نسبت به اعمال و رفتار فرزندان خود؛
8. برنامهریزى مناسب براى تنظیم اوقات فراغت نوجوانان و جوانان؛
9. نظارت جدّى والدین نسبت به دوستیابى فرزندان.
د. وظایف سایر نهادها
علاوه بر خانواده، سایر نهادها از جمله مجموعه حاکمیت، آموزش و پرورش، نهاد قضایى، بهزیستى و... نیز در این زمینه وظایفى دارند که به برخى از آنها اشاره مىگردد:
1. تقویت ارتباط میان والدین دانشآموزان با مربیان و عدم واگذارى مسئولیت تربیت فرزندان به مدرسه یا خانواده به تنهایى؛
2. تقویت مراکز مشاورهاى مفید و کارامد در مدارس؛
3. بها دادن به مسئله ترک تحصیل و یا اخراج دانشآموزان از مدرسه و ضرورت ارتباط با خانوادههاى آنان؛
4. ضرورت آشنایى نیروهاى نظامى و انتظامى با انحرافات اجتماعى و نحوه برخورد با آنان؛
5. اعمال مجازتهاى سنگین، علنى و جدى (در ملأ عام) براى باندهاى فساد، اغفال و...؛
6. تقویت نظارتهاى اجتماعى رسمى و دولتى و نیز نظارتهاى مردمى و محلى از جمله امر به معروف و نهى از منکر براى پاکسازى فضاى جامعه و تعدیل آزادىهاى اجتماعى؛
8. برنامهریزى اصولى و صحیح براى اشتغال در جامعه، رفع بىعدالتى، و پىگیرى منطقى نیازهاى جوانان، تأمین امنیت و نیاز شهروندان؛
9. جلوگیرى از مهاجرتهاى بىرویه به شهرهاى بزرگ و جلوگیرى از پرداختن جوانان به اشتغالهاى کاذب مثل کوپنفروشى، سیگار فروشى، نوارفروشى و...؛
10. ایجاد مراکز آموزشى، ورزشى، تفریحى، مشاورهاى براى گذران اوقات فراغت نوجوانان و جوانان؛
11. ایجاد تسهیلات لازم براى جوانان و نوجوانان از قبیل وام ازدواج، وام مسکن، وام اشتغال، و...؛
12. ایجاد بستر مناسب براى ایجاد بیمه همگانى، بیمه بىکارى، و برخوردارى نوجوانان و جوانان از تسهیلات اجتماعى و...؛
13. فراهم کردن موقعیتها و بسترهاى لازم در جامعه تا زندانیان پس از آزادى از زندان مورد پذیرش جامعه واقع شوند و شغل آبرومندانهاى به دست آورند؛ در غیر این صورت، مجددا دست به اقدامات بزهکارانه خواهند زد؛
14. از آنرو که از جمله عوامل مؤثر در ارتکاب جرم، بىکارى و فقر مىباشد، مىبایست با برنامهریزى دقیق، که نیاز به عزم ملى دارد، نسبت به اشتغال در جامعه و ریشهکنى فقر و بىکارى اقدام لازم و بایسته صورت گیرد.
••• پىنوشتها
1ـ هدایتالله ستوده، آسیبشناسى اجتماعى، (تهران: نشر آواى نور، 1379)، ص 14و15.
2ـ همان.
3ـ همان، ص 50.
4ـ همان، ص 75 ـ 80
5ـ مجله ایران جوان، ش 149، ص 4.
6ـ محمدرضا طالبان، دیندارى و بزهکارى، تهران، فجر اسلام، 1380، ص 38.
7ـ مجله زن روز، ش 1773، ص 14.
8ـ علىاصغر قربانحسینى، جرمشناسى و جرمیابى سرقت، تهران، جهاد دانشگاهى، 1371، ص 31.
9ـ همان.
10ـ محمد فولادى، بررسى میزان و عوامل اقتصادى ـ اجتماعى مرتبط با سرقت در میان جوانان شهر قم، قم، سازمان مدیریت و برنامهریزى، 1382، ص 167.
11ـ عباس عبدى، آسیبشناسىاجتماعى، قم، سپهر، 1371، ص 455.
12ـ همان.
13ـ همان.
14ـ محمد فولادى، پیشین، ص 174.
15ـ علىحسین نجفى ابرندآبادى، «بزهکارى و شرایط اقتصادى»، مجله تحقیقات حقوقى، ش 9، سال 1370.
16ـ مجله کتاب زنان، ش 15، ص 67.
17ـ محمد فولادى، پیشین، ص 174.
18ـ هفتهنامه خبرى علمى برنامه، ش 35، 5/7/1382، ص 4.
19ـ آنتونى گیدنز، جامعهشناسى، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، نشر نى، 1373، ص 140.
20ـ دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، جامعهشناسى روشهاى درمان گروهى، ص 5.
21ـ ر.ک: جعفر سخاوت، جامعهشناس انحرافات اجتماعى، چ چهارم، تهران، دانشگاه پیام نور، 1376.
22ـ رابرتسون یان، درآمدى بر جامعه، ترجمه حسین بهروان، مشهد، آستان قدس رضوى، 1372، ص 170.
23ـ محمد فولادى، پیشین، ص 163.
24ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، کتاب «الایمان و الکفر مجالسة اهل المعاضى»، ذیل حدیث 3.
25ـ نهجالبلاغه، خ 86، ص 11.
26ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، حدیث 3.
27ـ المینگرت رونالوس، کودک و مدرسه، ترجمه شکوه نوابىنژاد، تهران، رشد، 1368، ص 69.
28ـ مجله کتاب زنان، ش 15، ص 65.
29ـ همان.
30ـ مجله ایران دخت، ش 17، ص 13.
31ـ مجله کتاب زنان، ش 15، ص 66.
32ـ ر.ک به: هانرى لوى برول و دیگران، حقوق و جامعهشناسى، ترجمه مصطفى رحیمى و دیگران، تهران، سروش، 1371.
علمى بودن روان شناسى و توضیح کلمه پسیکولوژى
مطالعات تاریخ پیدایش علوم و تکامل آنها، نشانگر این حقیقت استکه روانشناسى در آغاز نزد دانشمندان به عنوان یک علم شناخته نمىشدو قسمتى از فلسفه بود ولى پس از گذشت دورهاى بیش از 2000 سال، وضعومقامى علمى پیدا کرد، این وضعیت، منحصر به علم روانشناسى نبود،علوم دیگر نیز کم و بیش چنین وضعى داشتهاند.
یکى از دلائل علمى بودن روانشناسى آن است که روانشناسان کوششمىکنند با حقایق، سروکار داشته باشند و براى کشف حقایقى که تاکنونبراى آنها روشن نشده است، از روش علمى استفاده کنند.
این علم مثل سایر علوم با کنجکاوى آدمى آغاز شده، انسانهاى اولیهدرباره جهان و آنچه آنها را دربر گرفته از خود سوالاتى مىکردند واین سوالات و کنجکاوىها و کوششى که براى پاسخ دادن به آنها مىشدمنجر به پیدایش علوم طبیعى مثل نجوم و فیزیک و زیستشناسى و...گردید (1) .
و سوالات دیگر انسانها درباره خودش مخصوصا درباره رفتار و افعالروحى و بدنى منتهى به فلسفه عقلى و در نتیجه منجر به پیدایش علمروانشناسى گردید. برخى از تصورات جدید که اکنون درباره نفس انسانىدر افکار دانشمندان وجود دارد از فیلسوف یونانى یعنى افلاطون(347 -427 ق م) گرفته شده است و بعد از ایشان ارسطو (322 - 384 ق م)مطلب تازهترى پیش کشید و ادعا کرد که نفس انسانى جز «کنش» وفرایندهاى بدنى نیست. او عقیده داشت که براى فهم رفتار و تجربهآدمى باید کنشهاى بدنى او را که منجر به آن رفتار یا تجربه شده،باید مطالعه کرد.
در فلسفه عقلى ارسطو نیز، تصورات و یا صورت ذهنى، اهمیت زیادىداشته که آنها از تاثیر عوامل و محیط بر بدن پیدا مىشوند وتاثیرات ذهنى، منشا و منبع پیدایش صورتهاى ذهنى است و اینتصورات مىتوانند با یکدیگر ترکیب شده، منشا تجربه آگاهىدرانسانها بوده و در نتیجه باعث کنترل رفتار آدمى مىشوند.
اینگونه عقائد درباره نفس و حالات آن قدمهاى بزرگى بود که در آندوره جهت علمى کردن روانشناسى برداشته شد و در نتیجه دانشمندانمتوجه شدند که آن قسمت از بدن آدمى که درکنترل رفتار او نقش اصلىرا به عهده دارد مغز آدمى است نه قلب او. و سپس تحقیقات«جالینوس» پزشک یونانى قرن دوم میلادى (در حدود 200 - 130 بعد ازمیلاد) اطلاعات تازهاى درباره بدن آدمى و کار آن پدید آورد وهمینطور این تحقیقات ادامه پیدا کرد تا این که «دکارت» (1650 -1596 میلادى) درباره روانشناسى جدید نظرهاى تازهاى بیان کرد.
در این حقیقتشکى وجود ندارد که نظرهاى اشتباه و دور از حقیقت نیزدر میان عقائد دانشمندان دیده مىشود و لکن مقصود از این بحثها ایناست که براى خوانندگان روشن گردد که روانشناسى از دیدگاهدانشمندان، داخل در علوم بوده و جزو علوم زیستشناسى است و در عینحال وجه ممیزه روانشناسى از علوم زیستى آن است که رفتارموجوداتزنده را بشناسد.
نرمان ل. مان یکى از دانشمندان غربى درباره علمى بودن روانشناسىچنین اظهار نظر مىکند (2) : «روانشناسى در حدود یک قرن قبل علمىشناخته شد این امر در نتیجه پیشرفتهاى خاصى بود که نصیب روانشناسىو علم وظائف الاعضاء شده بود...».
گفتن این مطلب که روانشناسى دقیقا در چه موقع به صورت علم درآمدمشکل است ولى امروزه دانشمندان غرب معمولا سه نفر از دانشمندانآلمانى را از جمله کسانى مىدانند که در معرفى روانشناسى به عنوانیک علم، سهم مهمى داشتهاند:
یکى «وبر»، فیزیولوژیست معروف است که معتقد بود مىتوان بعضى ازجنبههاى تجربى حسى را اندازهگیرى و به صورت کمى نشان داد.
دانشمند دیگرى که در علمى کردن روانشناسى نقش مهمى داشته فیزیکدانمعروف آلمانى «فخنر» است و سومین دانشمندى که هم فیزیولوژیستبود و هم فیلسوف «ویلهلم وونت» که اولین آزمایشگاه روانشناسى راتاسیس نمود و بسیارى از دانشمندان او را به عنوان پدر روانشناسىعلمى مىشناسند زیرا او در دانشگاه (لایپزیک) آلمان اولین آزمایشگاهروانشناسى را افتتاح کرد... .
حال که اجمالى از تاریخ علمى شدن روانشناسى، از نظر خوانندگانگرامى گذشت این حقیقت را مىدانیم که در ابتداى ورود در هر علمىبررسى و تعیین سه امر از باب مقدمه دخول در مباحث و مسائل آن علماز دیدگاه عقل و عقلا و فلاسفه و صاحبان فن فلسفه و علوم عقلى لازممىباشد آن سه چیز عبارتند از : تعریف علم; موضوع علم و فایده علم.
امر سوم یعنى فایده واهمیت علم روانشناسى را در مقالات گذشته اجمالامورد بحث و تحقیق قرار دادیم اینک دو امر، باقى مانده یعنى تعریفعلم و موضوع آن لازم است مورد بررسى قرار گیرد.
واژه پسیکولوژى و مراد از آنقبل از بیان نظرات دانشمدنان غربى و اسلامى درباره تعریف علمروانشناسى لازم است این نکته راتذکر دهیم که علمالنفس یا روانشناسىترجمه کلمه «پسیکولوژى» (Psycholojy) نربان یونانى است مشتق ازدو کلمه یونانى یکى Psycre) پسیکه) و دیگرى ( Logos) (لوگوس) بهمعناى علم و منطق و مفهوم و بیان و یا به معناى اصل و حقیقتیکشى. مجموع این دو کلمه به معناى مطالعه و یا تحقیق درباره نفس وروح است (3) .
دکتر «محمد حسن بیگدلى ضیائى» در کتاب روانشناسى تحلیلى، ص 12 در این باره چنین مىنویسد:
«واژهاى که به نام روانشناسى براى شناساندن علم مطالعه و بررسىرفتار رواج یافته، ترجمه لغت «پسیکولوژى» یا باتلفظ انگلیسى(سالکالاجى) مىباشد که در اصل از دو کلمه یونانى(پسیکه) به معناىروح و روان و (لوگوس) به مفهوم تحقیق و یا بیان مرکب شده است.
پسیکه مفاهیم متعددى دارد برخى آن را به معناى روح و بعضى دیگرروان تفسیر نمودهاند. این کلمه نام یکى از خدایان افسانهاى یونانقدیم بوده که در ابتداى زندگى، بشرى فناپذیر بوده، بعدا در زمرهخدایان درآمده و جاودان گردید». برخى از دانشمندان از جمله مرحومکاظمزاده ایرانشهر در کتاب اصول اساسى روانشناسى ص 19 در توضیحکلمه «سیکولوژى» به معناى روانشناسى و مصادیق آن چنین نوشتهاند:
«در واقع این کلمه «پزیکولوژى» به معناى علم روانشناسى،مطالعات و معانى مختلف متعددى را دربر دارد که باید جداگانه تعریفشوند:
الف : جانداران(موجودات زنده) و خصوصا حیوانهاى طبقه بالا و انسانداراى یک نوع رفتارى هستند که عبارت است از بجا آوردن عکسالعملهادر برابر تاثیرهائى که از بیرون دریافت مىکنند و همچنین عبارت ازتغییر دادن این عکسالعملها از راه تجربه، روانشناسى عکسالعملهاعبارت از تدقیق این رفتار است از همه آن چیزهائى که حدود اعمالمنتظم و نسبتا معین را که روانشناسى(بهطور عموم) تدقیق مىکند،تجاوز مىنماید.
ب : هر انسانى درباره بعضى فکرها و هیجانها و تاثرها و تمایلها وفعلهائى که به تصور او شخصیت او را ترکیب مىدهد، یک نوع ادراک وشعورى را دارا مىباشد و تصور مىکند که دیگران نیز ادراکى شبیه اورا دارند از اینرو موضوع روانشناسى ادراکى و یا تمایلى عبارت استاز تدقیق این حالات و شرح و تقسیم آنها و جستجوى انتظام و آهنگهاىتجربهآمیزى که آنها را نمایش مىتوانند داد».
چنان که خوانندگان گرامى ملاحظه مىکنند، رفتار و بجا آوردنعکسالعملهاى حیوانات از جمله انسان در برابر تاثرهائى که ازبیرون دریافت مىکنند، داخل در روانشناسى بوده به عنوان روانشناسىعکسالعمل نامیده شدهاند و نیز در مقابل فکرها و هیجانها و تاثرهاو تمایلها، انسانها یک نوع ادراک و شعورى دارند و از اینجا نوعخاصى از روانشناسى به نام «روانشناسى ادراکى» یا تمایلى پدید آمده، مورد بحث روانشناسان قرار مىگیرد و در نتیجه روانشناسى تفکرى و تنقیدى به وجود آمده است و در این حد نیز علم روانشناسىایستا نبوده، گاهى در یک معناى محدود، روانشناسى عبارت است ازمجموع حالات و استعدادهاى نفسى یک موجود و یا یک طبقه از موجوداتمانند علمالنفس یک انسان صنعتگر و یا یک مرد سیاسى و غیر آن دو.
در کتاب فرهنگ فلسفه به زبان آلمانى در شرح همین کلمه: (پزیخولوگى روانشناسى) مىنویسد: (4) «علم نفس یعنى علم هر آنچه در زیر کلمهنفس فهمیده مىشود علمى که از واقعیات تجربههاى درونى مانند تخطرهاو گزارشها و فکرها و حسها و تاثرها و هیجانهاى اراده و جز آنها وعلاوه بر اینها نیز از صورتهاى تغییر جسمانى این حالات نفسى و مثلااز تقلید و استنباط از خط (گرافولوژى یعنى علم شناختن احوال انساناز طرز خط و تحریر او) بحث مىکند».
علمهاى مربوط به اعمال نفس تا آن درجه که به نام نتایج و اساسهابه علمالنفس داخل باید شوند و مانند علوم راجع به شناختن بنیهها ومزاجها و اختلاطها و امثال آنها جزو قلمرو روانشناسى هستند و خودروانشناسى به اسم علم هر آنچه که قائم به ذات است، یعنى نفس تنهااز آنرو ممکن است که یا عامل خود را فعلیت دهد یعنى به وسیلهعلائمى مانند سخن و اشاره در فعلى ظاهر سازد و یا از آنرو که علموظائف الاعضاى مغزى و سلسله اعصاب، عموما به عنوان جزء مقابل مادىنفس به اختیار آن علم گذاشته شود.
طریقه اول از طریف مراقبت نفس حاصل مىگردد و دومى نیز مربوط بهعلم وظائف الاعضاء بوده و با علم رفتار تامین مىگردد.
بعضى از دانشمندان، علمالنفس را حتى به جامعهها نیز عمومیتدادهاند. دکتر حامد عبدالسلام زهران در کتاب علمالنفس الاجتماعى چاپقاهره سال 1984م مینویسد: «...علمالنفس الاجتماعى فرع من فروععلمالنفس یدرس السلوک الاجتماعى للفرد والجماعه ... و هو یهتمبدراسه التفاعل الاجتماعى و نتائج هذا التقابل و هدفه هو بناءمجتمع افضل قائم على فهم سلوک الفرد و الجماعه...» یعنى «علمالنفس اجتماعى فرعى از فروع مطلق علمالنفس محسوب مىگردد، در ایننوع از روانشناسى سلوک اجتماعى براى فرد و جامعه مورد بحث و بررسىقرار مىگیرد و در این علم، افعال اجتماعى و نتایج آن نیز مورداهتمام قرار مىگیرد و هدف این نوع از روانشناسى ایجاد جامعه برتراست که سلوک فردى و اجتماعى را مورد مطالعه قرار مىدهد».
تا اینجا محور کلام در روانشناسى و علمالنفس، علم روح بود و لکنبرخى از دانشمندان از این محور نیز تجاوز کرده ، علم عقل را درمحدوده روانشناسى و علمالنفس نیز وارد نمودهاند.
چنانکه سمیح عاطف الزین در کتاب خود علمالنفس ج1، ص 12 چنینمىنویسد:
«...و کان یظلق على الابحاث التى تدور حول النفس علمالروح اوعلمالعقل اذ لم یتمیز القدامى، بین النفس و الروح کما تحدث الیومبل کانتا فى نظرهم شیئا واحدا ما ورائیا غیر ظاهر للعیان... و هذاو ان المفهوم الذى یقول بعلم الروح او علم العقل ظل متداولا فىالقرون الوسطى و قد استعمله ایضا الفلاسفه اللاهوتیون انفسهم».
«یعنى «زمانهاى قدیم، بحثهائى که بر محور نفس دور مىزد علم روحیا علم عقل بکار برده مىشد زیرا دانشمندان پیشین بین آن دو فرقىنمىگذاشتند و هر دو به یک معنى استعمال مىشد و این معنى و مفهومدرباره علم روح یا علم عقل در قرون وسطى نیز بکار برده شده وفلاسفه «لاهوتیون» آن را بکار بردهاند».
پىنوشت:
1- اصول روانشناسى تالیف: نرمان ل . مان. ترجمه و اقتباس دکترمحمود ساعتچى: ص 1 و 2 و 3.
2- اصول روانشناسى: ص 5 ، 6 و 8.
3- روانشناسى تحلیلى: ص 12 - اصول اساسى روانشناسى تالیف مرحومکاظمزاده ایرانشهر: ص 19 - علمالنفس الاجتماعى تالیف دکتر حامدعبدالسلام.
4- اصول اساسى روانشناسى تالیف مرحوم کاظمزاده ایرانشهر، ص 20.
درسهایی ازمکتب اسلام-سال77-شماره10
علمى بودن روان شناسى و توضیح کلمه پسیکولوژى
مطالعات تاریخ پیدایش علوم و تکامل آنها، نشانگر این حقیقت استکه روانشناسى در آغاز نزد دانشمندان به عنوان یک علم شناخته نمىشدو قسمتى از فلسفه بود ولى پس از گذشت دورهاى بیش از 2000 سال، وضعومقامى علمى پیدا کرد، این وضعیت، منحصر به علم روانشناسى نبود،علوم دیگر نیز کم و بیش چنین وضعى داشتهاند.
یکى از دلائل علمى بودن روانشناسى آن است که روانشناسان کوششمىکنند با حقایق، سروکار داشته باشند و براى کشف حقایقى که تاکنونبراى آنها روشن نشده است، از روش علمى استفاده کنند.
این علم مثل سایر علوم با کنجکاوى آدمى آغاز شده، انسانهاى اولیهدرباره جهان و آنچه آنها را دربر گرفته از خود سوالاتى مىکردند واین سوالات و کنجکاوىها و کوششى که براى پاسخ دادن به آنها مىشدمنجر به پیدایش علوم طبیعى مثل نجوم و فیزیک و زیستشناسى و...گردید (1) .
و سوالات دیگر انسانها درباره خودش مخصوصا درباره رفتار و افعالروحى و بدنى منتهى به فلسفه عقلى و در نتیجه منجر به پیدایش علمروانشناسى گردید. برخى از تصورات جدید که اکنون درباره نفس انسانىدر افکار دانشمندان وجود دارد از فیلسوف یونانى یعنى افلاطون(347 -427 ق م) گرفته شده است و بعد از ایشان ارسطو (322 - 384 ق م)مطلب تازهترى پیش کشید و ادعا کرد که نفس انسانى جز «کنش» وفرایندهاى بدنى نیست. او عقیده داشت که براى فهم رفتار و تجربهآدمى باید کنشهاى بدنى او را که منجر به آن رفتار یا تجربه شده،باید مطالعه کرد.
در فلسفه عقلى ارسطو نیز، تصورات و یا صورت ذهنى، اهمیت زیادىداشته که آنها از تاثیر عوامل و محیط بر بدن پیدا مىشوند وتاثیرات ذهنى، منشا و منبع پیدایش صورتهاى ذهنى است و اینتصورات مىتوانند با یکدیگر ترکیب شده، منشا تجربه آگاهىدرانسانها بوده و در نتیجه باعث کنترل رفتار آدمى مىشوند.
اینگونه عقائد درباره نفس و حالات آن قدمهاى بزرگى بود که در آندوره جهت علمى کردن روانشناسى برداشته شد و در نتیجه دانشمندانمتوجه شدند که آن قسمت از بدن آدمى که درکنترل رفتار او نقش اصلىرا به عهده دارد مغز آدمى است نه قلب او. و سپس تحقیقات«جالینوس» پزشک یونانى قرن دوم میلادى (در حدود 200 - 130 بعد ازمیلاد) اطلاعات تازهاى درباره بدن آدمى و کار آن پدید آورد وهمینطور این تحقیقات ادامه پیدا کرد تا این که «دکارت» (1650 -1596 میلادى) درباره روانشناسى جدید نظرهاى تازهاى بیان کرد.
در این حقیقتشکى وجود ندارد که نظرهاى اشتباه و دور از حقیقت نیزدر میان عقائد دانشمندان دیده مىشود و لکن مقصود از این بحثها ایناست که براى خوانندگان روشن گردد که روانشناسى از دیدگاهدانشمندان، داخل در علوم بوده و جزو علوم زیستشناسى است و در عینحال وجه ممیزه روانشناسى از علوم زیستى آن است که رفتارموجوداتزنده را بشناسد.
نرمان ل. مان یکى از دانشمندان غربى درباره علمى بودن روانشناسىچنین اظهار نظر مىکند (2) : «روانشناسى در حدود یک قرن قبل علمىشناخته شد این امر در نتیجه پیشرفتهاى خاصى بود که نصیب روانشناسىو علم وظائف الاعضاء شده بود...».
گفتن این مطلب که روانشناسى دقیقا در چه موقع به صورت علم درآمدمشکل است ولى امروزه دانشمندان غرب معمولا سه نفر از دانشمندانآلمانى را از جمله کسانى مىدانند که در معرفى روانشناسى به عنوانیک علم، سهم مهمى داشتهاند:
یکى «وبر»، فیزیولوژیست معروف است که معتقد بود مىتوان بعضى ازجنبههاى تجربى حسى را اندازهگیرى و به صورت کمى نشان داد.
دانشمند دیگرى که در علمى کردن روانشناسى نقش مهمى داشته فیزیکدانمعروف آلمانى «فخنر» است و سومین دانشمندى که هم فیزیولوژیستبود و هم فیلسوف «ویلهلم وونت» که اولین آزمایشگاه روانشناسى راتاسیس نمود و بسیارى از دانشمندان او را به عنوان پدر روانشناسىعلمى مىشناسند زیرا او در دانشگاه (لایپزیک) آلمان اولین آزمایشگاهروانشناسى را افتتاح کرد... .
حال که اجمالى از تاریخ علمى شدن روانشناسى، از نظر خوانندگانگرامى گذشت این حقیقت را مىدانیم که در ابتداى ورود در هر علمىبررسى و تعیین سه امر از باب مقدمه دخول در مباحث و مسائل آن علماز دیدگاه عقل و عقلا و فلاسفه و صاحبان فن فلسفه و علوم عقلى لازممىباشد آن سه چیز عبارتند از : تعریف علم; موضوع علم و فایده علم.
امر سوم یعنى فایده واهمیت علم روانشناسى را در مقالات گذشته اجمالامورد بحث و تحقیق قرار دادیم اینک دو امر، باقى مانده یعنى تعریفعلم و موضوع آن لازم است مورد بررسى قرار گیرد.
واژه پسیکولوژى و مراد از آنقبل از بیان نظرات دانشمدنان غربى و اسلامى درباره تعریف علمروانشناسى لازم است این نکته راتذکر دهیم که علمالنفس یا روانشناسىترجمه کلمه «پسیکولوژى» (Psycholojy) نربان یونانى است مشتق ازدو کلمه یونانى یکى Psycre) پسیکه) و دیگرى ( Logos) (لوگوس) بهمعناى علم و منطق و مفهوم و بیان و یا به معناى اصل و حقیقتیکشى. مجموع این دو کلمه به معناى مطالعه و یا تحقیق درباره نفس وروح است (3) .
دکتر «محمد حسن بیگدلى ضیائى» در کتاب روانشناسى تحلیلى، ص 12 در این باره چنین مىنویسد:
«واژهاى که به نام روانشناسى براى شناساندن علم مطالعه و بررسىرفتار رواج یافته، ترجمه لغت «پسیکولوژى» یا باتلفظ انگلیسى(سالکالاجى) مىباشد که در اصل از دو کلمه یونانى(پسیکه) به معناىروح و روان و (لوگوس) به مفهوم تحقیق و یا بیان مرکب شده است.
پسیکه مفاهیم متعددى دارد برخى آن را به معناى روح و بعضى دیگرروان تفسیر نمودهاند. این کلمه نام یکى از خدایان افسانهاى یونانقدیم بوده که در ابتداى زندگى، بشرى فناپذیر بوده، بعدا در زمرهخدایان درآمده و جاودان گردید». برخى از دانشمندان از جمله مرحومکاظمزاده ایرانشهر در کتاب اصول اساسى روانشناسى ص 19 در توضیحکلمه «سیکولوژى» به معناى روانشناسى و مصادیق آن چنین نوشتهاند:
«در واقع این کلمه «پزیکولوژى» به معناى علم روانشناسى،مطالعات و معانى مختلف متعددى را دربر دارد که باید جداگانه تعریفشوند:
الف : جانداران(موجودات زنده) و خصوصا حیوانهاى طبقه بالا و انسانداراى یک نوع رفتارى هستند که عبارت است از بجا آوردن عکسالعملهادر برابر تاثیرهائى که از بیرون دریافت مىکنند و همچنین عبارت ازتغییر دادن این عکسالعملها از راه تجربه، روانشناسى عکسالعملهاعبارت از تدقیق این رفتار است از همه آن چیزهائى که حدود اعمالمنتظم و نسبتا معین را که روانشناسى(بهطور عموم) تدقیق مىکند،تجاوز مىنماید.
ب : هر انسانى درباره بعضى فکرها و هیجانها و تاثرها و تمایلها وفعلهائى که به تصور او شخصیت او را ترکیب مىدهد، یک نوع ادراک وشعورى را دارا مىباشد و تصور مىکند که دیگران نیز ادراکى شبیه اورا دارند از اینرو موضوع روانشناسى ادراکى و یا تمایلى عبارت استاز تدقیق این حالات و شرح و تقسیم آنها و جستجوى انتظام و آهنگهاىتجربهآمیزى که آنها را نمایش مىتوانند داد».
چنان که خوانندگان گرامى ملاحظه مىکنند، رفتار و بجا آوردنعکسالعملهاى حیوانات از جمله انسان در برابر تاثرهائى که ازبیرون دریافت مىکنند، داخل در روانشناسى بوده به عنوان روانشناسىعکسالعمل نامیده شدهاند و نیز در مقابل فکرها و هیجانها و تاثرهاو تمایلها، انسانها یک نوع ادراک و شعورى دارند و از اینجا نوعخاصى از روانشناسى به نام «روانشناسى ادراکى» یا تمایلى پدید آمده، مورد بحث روانشناسان قرار مىگیرد و در نتیجه روانشناسى تفکرى و تنقیدى به وجود آمده است و در این حد نیز علم روانشناسىایستا نبوده، گاهى در یک معناى محدود، روانشناسى عبارت است ازمجموع حالات و استعدادهاى نفسى یک موجود و یا یک طبقه از موجوداتمانند علمالنفس یک انسان صنعتگر و یا یک مرد سیاسى و غیر آن دو.
در کتاب فرهنگ فلسفه به زبان آلمانى در شرح همین کلمه: (پزیخولوگى روانشناسى) مىنویسد: (4) «علم نفس یعنى علم هر آنچه در زیر کلمهنفس فهمیده مىشود علمى که از واقعیات تجربههاى درونى مانند تخطرهاو گزارشها و فکرها و حسها و تاثرها و هیجانهاى اراده و جز آنها وعلاوه بر اینها نیز از صورتهاى تغییر جسمانى این حالات نفسى و مثلااز تقلید و استنباط از خط (گرافولوژى یعنى علم شناختن احوال انساناز طرز خط و تحریر او) بحث مىکند».
علمهاى مربوط به اعمال نفس تا آن درجه که به نام نتایج و اساسهابه علمالنفس داخل باید شوند و مانند علوم راجع به شناختن بنیهها ومزاجها و اختلاطها و امثال آنها جزو قلمرو روانشناسى هستند و خودروانشناسى به اسم علم هر آنچه که قائم به ذات است، یعنى نفس تنهااز آنرو ممکن است که یا عامل خود را فعلیت دهد یعنى به وسیلهعلائمى مانند سخن و اشاره در فعلى ظاهر سازد و یا از آنرو که علموظائف الاعضاى مغزى و سلسله اعصاب، عموما به عنوان جزء مقابل مادىنفس به اختیار آن علم گذاشته شود.
طریقه اول از طریف مراقبت نفس حاصل مىگردد و دومى نیز مربوط بهعلم وظائف الاعضاء بوده و با علم رفتار تامین مىگردد.
بعضى از دانشمندان، علمالنفس را حتى به جامعهها نیز عمومیتدادهاند. دکتر حامد عبدالسلام زهران در کتاب علمالنفس الاجتماعى چاپقاهره سال 1984م مینویسد: «...علمالنفس الاجتماعى فرع من فروععلمالنفس یدرس السلوک الاجتماعى للفرد والجماعه ... و هو یهتمبدراسه التفاعل الاجتماعى و نتائج هذا التقابل و هدفه هو بناءمجتمع افضل قائم على فهم سلوک الفرد و الجماعه...» یعنى «علمالنفس اجتماعى فرعى از فروع مطلق علمالنفس محسوب مىگردد، در ایننوع از روانشناسى سلوک اجتماعى براى فرد و جامعه مورد بحث و بررسىقرار مىگیرد و در این علم، افعال اجتماعى و نتایج آن نیز مورداهتمام قرار مىگیرد و هدف این نوع از روانشناسى ایجاد جامعه برتراست که سلوک فردى و اجتماعى را مورد مطالعه قرار مىدهد».
تا اینجا محور کلام در روانشناسى و علمالنفس، علم روح بود و لکنبرخى از دانشمندان از این محور نیز تجاوز کرده ، علم عقل را درمحدوده روانشناسى و علمالنفس نیز وارد نمودهاند.
چنانکه سمیح عاطف الزین در کتاب خود علمالنفس ج1، ص 12 چنینمىنویسد:
«...و کان یظلق على الابحاث التى تدور حول النفس علمالروح اوعلمالعقل اذ لم یتمیز القدامى، بین النفس و الروح کما تحدث الیومبل کانتا فى نظرهم شیئا واحدا ما ورائیا غیر ظاهر للعیان... و هذاو ان المفهوم الذى یقول بعلم الروح او علم العقل ظل متداولا فىالقرون الوسطى و قد استعمله ایضا الفلاسفه اللاهوتیون انفسهم».
«یعنى «زمانهاى قدیم، بحثهائى که بر محور نفس دور مىزد علم روحیا علم عقل بکار برده مىشد زیرا دانشمندان پیشین بین آن دو فرقىنمىگذاشتند و هر دو به یک معنى استعمال مىشد و این معنى و مفهومدرباره علم روح یا علم عقل در قرون وسطى نیز بکار برده شده وفلاسفه «لاهوتیون» آن را بکار بردهاند».
پىنوشت:
1- اصول روانشناسى تالیف: نرمان ل . مان. ترجمه و اقتباس دکترمحمود ساعتچى: ص 1 و 2 و 3.
2- اصول روانشناسى: ص 5 ، 6 و 8.
3- روانشناسى تحلیلى: ص 12 - اصول اساسى روانشناسى تالیف مرحومکاظمزاده ایرانشهر: ص 19 - علمالنفس الاجتماعى تالیف دکتر حامدعبدالسلام.
4- اصول اساسى روانشناسى تالیف مرحوم کاظمزاده ایرانشهر، ص 20.
درسهایی ازمکتب اسلام-سال77-شماره10