فواید خنده
نگرش ما نسبت به زندگی و توانایی هایمان در راه مقابله با مشکلات بـنـوع روابطمان و بویژه رابطه های صمیمی تربستگی دارد. زمانیـکه ترشرویی در رابطه ای وجود داشته باشد، هر فردی در زندگی خود احساس خلا پیدا می کند و دلـیـل آن نیـز ایـن امر می باشد که کیفیت زندگی ارتباط شـدیـدی بـر روی تعادل روحی و روانی افراد می گذارد. اگرمیخواهید از زندگی خود راضی باشید، بنابراین باید رابطه ها را شاداب و با نشاط نگه دارید.
آمـار طلاق حاکی از آن است که ما به هیچ وجه در این امرمـوفـق ظـاهر نشده ایم. تقریبا در حدود نیمی از ازدواج ها بـه طـلاق مـنـجر مـی شود و پایان ها ناگواری را به همراه می آورند. بسیاری از آن ازدواج هایی که به قوت خود باقی می مانند نیز زوجین به ندازه کافی شاد و خوشحال نیستند.
البته باید ذکر کنیم که بیشتر مردم ارزش یک رابطه سالم را می دانند و بدون توجه به اینکه چند بار ممکن است در عشق شکست بخورند، باز هم با امید فراوان به راه خود ادامه داده و به آینده امیدوارند. به همین دلیل مطالبی در این زمینه که در کتابهای مربوط به روابط و بحث ها و برنامه های تلویزیونی وجود دارند، وقت مردم را به خود اختصاص می دهند. و برخی از آنها ممکن است که بر روی زوج های خوشحال و یا ناراحت تاثیر گذار واقع شوند.
اما از میان تمام فاکتورهایی که برای ایجاد جوی مساعد در روابط خانوادگی پیشنهاد می شود یک راه حل وجود دارد که کمتر از آن به عنوان یک مداوا یاد شده. این در حالی است که هر فرد آرزوی آن را می کند و همواره میزان بیشتری از آن را درخواست میکند: خنده
البته واضح است که بیشتر زوج های شاد و خندان به وقایع خنده دار و فیلم های خنده داری که در تلویزیون مشاهده می کنند، می خندند نه به یکدیگر. و مهمتر از هر چیز این است که هیچ گاه به یکدیگر خرده نمی گیرند و سر خودشان را با جوک هایی که از طریق e-mail به دستشان می رسد گرم می کنند.
اما خنده ای که در خانه رشد کند یکی از نیازهای ضروری زوج های ناراحت و غمگین است. خندیدن یکی از نیازهای اولیه و از انواع ضروری آن می باشد که تنها مختص انسان ها می باشد و نشاند هنده زندگی اجتماعی است. (زمانی که هیچ شنونده ای در مقابل شما وجود نداشته باشد هیچ خنده ای هم به وجود نمی آید). خندیدن باعث پیوند دادن انسان ها به یکدیگر می شود. ذهن گوینده و شنونده را با هم هماهنگ کرده و نشان می دهد که از نظر احساسی با هم موافق نظر هستند.
مطالبی که گفته شد همه جزئی از نظریات رابرت پروواین دکترای عصب شناسی میباشد. او معتقد است که بحث خندیدن آنقدر پیچیده است که نمی توان در ازمایشگاه ها در مورد آن بحث کرد. به جای آن او موقعیت های خنده آوری را که به خودی خود ممکن است در زندگی روزمره هر یک از انسان ها رخ دهد را جمع آوری کرده و نتایج آنرا در کتاب خود با نام: کتاب پنگوئن ها (2001) که نوعی تحقیق علمی میباشد به چاپ رسانده است.
خنده یک فضای مثبت احساسی را به وجود می آورد و طرفین نیاز برقراری ارتباط نزدیک تری را نسبت به هم پیدا کرده و از وجود یکدیگر بیشترین لذت را می برند. یکی از نتایجی که دکتر پرووین به آن دست پیدا کرده حاکی از آن است که حتی گوینده ها خیلی بیشتر از شنونده ها از تاثیرات مثبت خندیدن بهرمند می شوند. خنده و شوخی اضطراب و عصبانیت را از بین می برد و راه رسیدن به صمیمت را هموار می سازد.
خنده از طریق قانون های سخت از پیش تعیین شده به وجود نمی آید بلکه در حین مکالمه و برقراری ارتباط است که افراد شروع به خندیدن می کنند. دکتر پرووین معتقد است که: خنده ارتباطی به خوشمزگی ندارد بلکه در رابطه با ارتباط های اجتماعی است که معنا پیدا می کند.
در این قسمت برخی از یافته های متعجب کننده او را با هم مرور می کنیم:
خندیدن امری است که به طور تصادفی رخ می دهد و شما را به نتایج بسیار زیادی می رساند اما یکی از بهترین ره آوردهای آن: در کنار هم جمع کردن مردم می باشد. در حقیقت فواید سلامتی خنده از حمایت های اجتماعی که برای فرد به وجود می آورد نشئت می گیرد.
خنده نقش مهمی در پیوستن دل ها به یکدیگر دارد. مردها عاشق خانم هایی هستند که در حضورشان از ته دل می خندند.
هر دو جنس (چه زن و چه مرد) خندیدن را دوست داشته و بسیار می خندند. اما خانم ها بیشتر از آقایون می خندند - تقریبا در حدود 126 درصد بیشتر از مردها - و آقایون نیز خیلی بیشتر خنده تحویل می گیرند.
خنده خانم ها یکی از مولفه های ضروری برای حفظ یک رابطه سالم می باشد
خنده در زوج ها با افزایش وزن کاهش پیدا می کند.
مثل خمیازه، خنده نیز واگیر دار است. کسی نمی تواند در مقابل آن از خود مقاوت نشان دهد.
یکی از راه های ایجاد خنده (و به طور حتم یکی از قدیمی ترین راه ها) غلغلک دادن است. غلغلک دادن یک امر کاملا اجتماعی است چرا که هیچ یک از ما نمی تواند شروع کند به غلغلک دادن خودش. ما کسی را غلغلک می دهیم تا او نیز در مقابل به این عمل ما واکنش نشان هد. برای اینکه دیگران شما را غلغلک ندهند و به عنوان یک فرد غلغلکی شناخته نشوید باید خودتان انها را غلغلک دهید.
نه تنها تمام مردم از غلغلک خوششان می آید (چه غلغلکی ها چه کسانی که آنها را غلغلک می دهند) بیشتر افراد معتقدند که این عمل نشانه ای از علاقه و محبت است.
احتمالا غلغلک باید ریشه تمام بازی ها باشد. این کار دارای تاثیرات دوجانبه و متقابل می باشد. به عبارت دیگر آهنگ یک ارتباط سالم می باشد. البته می تواند غریزه جنسی را در بزرگسالان تحریک کند.
احساس غلغلکی بودن در سنین میانسالی تا حد بسیار زیادی کاهش مییابد. انسان ها به تدریج شروع به از دست دادن محرک های لامسه ای می کنند. دکتر پرووین معتقد است که میل به غلغلک، لمس کردن و شروع بازی، به تدریج ازبین می رود. اما هیچ گاه نباید فراموش کرد که چنین رفتارهایی جزء نقاط حساس عواطف یک فرد به شمار می روند.
بنابراین دفعه اینده که با همسر خود به مشکل برخورد کرده و شروع به جر و بحث نمودید، در اتاق را به شدت به هم نکوبید و خارج نشوید. به جای آن شروع کنید به غلغلک دادن همسر خود. ( قسمت های غلغلکی بدن به ترتیب حساسیت: زیر بغل، شکم، روی دنده ها، پا، زانو، گلو، گردن و کف دست ها می باشد.)
ما می دانیم که این کار مشکلات شما را به طور کلی از بین نمی برد اما می تواند به منزله نقطه شروعی باشد تا شما دونفر در کنار یکدیگر بنشینید و با هم در رفع انها کوشش کنید.
منیع :
مردمان
قاطعیت در تربیت
مقدمه
اصولا یک تربیت صحیح در دو جبههتلاش مىکند. جبههاى که در آن امر بهخوبیها و رعایت امور پسندیده است وجبههاى دیگر که در آن نهى از انجام امورناپسند است. همانگونه که تشویق و تقدیربراى ایجاد حرکت و واداشتن فرد به اعمالپسندیده لازم است، وجود قاطعیت وملامت و هشدار و حتى گاهى تنبیه براىجلوگیرى از انجام کارهاى ناروا ضرورىاست.
در این مقاله بر آنیم در مورد لزوم وجودجدیت و قاطعیتیا به عبارت دیگرمحرکهاى باز دارنده در تمام مراحل تربیتسخن برانیم و آثار سوء فقدان یا کمبود آن رابر عدم پختگى و استقلال و رشد عاطفى واجتماعى کودک بیان کنیم.
تعاریف تربیت:
تربیتبه معنى پروردن و پروراندن ازماده "ربو" است و این لغتبه معناى بالارفتن، اوج گرفتن، افزودن و رشد کردناست. و در اصطلاح به معنى کوششى استجهت ایجاد دگرگونى مطلوب در فرد و بهکمال رساندن تدریجى و مداوم او.
در تعریف تربیت نظرات مختلفى وجوددارد:
از نظر فلاسفه و علماى اخلاق: پروردنقواى جسمى و روحى انسان است، براىوصول به کمال مطلوب مقدر انسانى .
از نظر روان شناسان: تربیت مراقبتىاست دائم از حیات در حال رشد و ایجادتغییر در فرد به منظور یافتن قدرت درکمسائل و ایجاد زمینه جهت استقلال فکرى وهمچنین شکوفایى استعدادهاى مادر زادىفرد.
از دیدگاه اسلام: تربیت وسیلهاى استبراى ساختن مستمر و به عمل آوردن آدمىکه حاصل آن داشتن انسانى است متفکر،مؤمن، متعهد و مسؤول که در برابر محیطارزیاب و منتقد و در جنبه رفتار، عامل بهیافتههاى مکتب است.
باید توجه داشت که تربیت ازدیدىنوعى تحمیل به حساب مىآید.الزامات و قیودى وجود دارد که تحملآن براى طفل ضرورى است اما کودکخلاف آن را مایل است. کودک یانوجوان اغلب تحت تاثیرخواستههایى است که بدونآیندهنگرى یا آگاهى از عواقب تسلیمشدن به این خواستهها، در بر آوردنآنها اصرار مىورزند.
اگر او در برابر این گونهخواستههاى نابجاى خود مقاومتىاحساس نکند. یعنى قاطعیتى در برابرآنها وجود نداشته باشد همواره بهنوعى خواستههاى خود را به کرسىمىنشاند.
در مواردى پدر یا مادر لازم استبا قاطعیت در برابر کارهاى ناپسند یاخیره سریهاى فرزند بایستند. بطورىکه همواره این احساس در فرزندوجود داشته باشد که دستش براىانجام کارهاى ناپسند باز نیست و بهعبارت دیگر فردى رها شده به حالخود نیست.
در محبت زیاده روى نکنیم
اگر چه هیچ عاملى مانند محبت وتوجه صحیح در نرم کردن دلها و ایجادجو صمیمى و دوستانه مؤثر نیست واگر چه مهمترین عامل در تربیتفرزندان و ایجاد اعتماد به نفس وخصوصیات شخصیتى سالم و مثبتدر آنها سیراب کردن کودکان ونوجوانان از مهر و محبت است، اماباید توجه داشت که تاکید بر محبتبهمعناى افراط و زیادهروى در آنهانیست. در روایتى از امام محمدباقر«علیه السلام» آمده است:
"بدترین پدران کسانى هستند کهدر محبت و نیکى نسبتبه فرزندانزیادهروى کنند".
باید توجه داشت که محبتهاىافراطى اولا باعث مىشود که فرزندشخصیت مستقلى نداشته باشد وبیش از حد وابسته بار بیاید و هموارهخود را محتاج توجه و یارى دیگرانببیند. در ثانى فرزندانى که بیش از حدمورد توجه و محبت والدین قرارمىگیرند. از دیگران نیز توقع محبتهاىآن چنانى را دارند و زمانى که واردجامعه مىشوند، چون توقعات آنهابرآورده نمىشود، سرخورده ومایوس مىشوند و گاهى باپرخاشگرى برخورد مىکنند. (1)
چنین افرادى نمىتوانند با دیگرانرابطه عاطفى متعادل و منطقى برقرارکنند. زیرا که توقعات بیش از حد آنانموجب مىشود که افرادى بسیار زودرنج و شکننده باشند. باید اشاره کردکه معمولا این افراد در زندگىزناشویى خود نیز به علت همینروحیه آسیبپذیر و نامتعادل بامشکلات جدى روبرو مىشوند.
همواره باید ابراز محبت همراه بااصولى باشد. چنانچه فرزندى مرتکبکارى خلاف مىشود در حین انجام وبلافاصله بعد از آن ابراز محبتیانشان دادن توجه کار نادرستى است.اکثرا والدین ندانسته در چنینموقعیتهایى رفتارهاى غلط کودکان راتقویت مىکنند.
مثلا گاهى اوقات وقتى فرزندخواستهاى کاملا غیر منطقى و نابجادارد و شرایط آن فراهم نیست، بعضىوالدین براى آرام کردن کودک او رامىبوسند و نوازش مىکنند و وعدهفراهم کردن یا انجام آن را به کودکمىدهند. به جاى آنکه خیلى قاطع اماملایم به او بفهمانند که اصلا با اوموافق نیستند و چنین کارى صحیحنیست. کودکانى که به آنها مجوزداشتن خواستههاى غیر منطقى وتوقعات بیجا خیلى راحت داده شدهزمانى که کمى بزرگتر مىشوند،والدین از وظیفهشناس نبودن و متوقعبودن آنها بسیار گلهمندند. صاحبنظرى در این زمینه اشاره مىکرد کهاجازه دهید کودکان با عقوبت متناسببا کار نابجاى خود مواجه شوند; بهعبارت دیگر باید اجازه داد که کودکانپى آمدهاى طبیعى و منطقى رفتارهاىخود را تجربه کنند. (2) متخصصانمسائل تربیتى معتقدند اصلا به صلاحکودکان نیست که دریابند حتى اگر بهوظایف خود عمل نکنند و یا اعمالناپسند انجام دهند، هیچ اتفاقى روىنخواهد داد. در اینجا باید به این نکتهتوجه داشت که در تربیت لازم است ازخطاهاى کم اهمیت و کوچکتر کودکانصرف نظر و هر ایراد جزئى را بویژهدر نوجوانان بلافاصله مورد انتقاد واعتراض قرار نداد، تا بتوان مواردمهمتر را با قاطعیت جلوگیرى کرد;چرا که تذکرات مداوم و پى در پى نهتنها بعد از مدتى بى تاثیر مىشود بلکهروحیه لجاجت و سرکشى را در کودکبوجود مىآورد. در این زمینه حضرتعلى«علیه السلام» فرمودهاند: "الافراط فىالملامه یشب میزان اللجاج " ; افراط وزیادهروى در سرزنش کردن،شعلههاى لجاجت را دامن مىزند.
قاطعیت و نافرمانیهاى کودک:
اکثر خانوادهها از این جهت کهکودکان حرف شنوى ندارند و تمردمىکنند مشکل دارند. مىتوان گفتقدم اول در این راه یافتن تسلط استکه شرط لازم براى تربیتبه شمارمىرود. دوم توجه به این نکته است کهاین سلطه از روى مهر و توام با محبتباشد. یکى از راههاى ایجاد سلطه،هیبت و جذبه است. هیبت و جذبه درکل شخصیت و رفتار انسان باید نشانداده شود و این مهم با بلند کردن صداایجاد نخواهد شد.
داد و بیداد بیش از حد معمول ودائمى موقعیت والدین را متزلزلمىکند. باید توجه داشت که بیشترموقعیتهاى انضباطى وقتى بااحساساتى شدن زیاد از حد همراهشود کمتر اثر بخش خواهد بود. (3) یکى دیگر از راههاى مهم در ایجادسلطه قاطعیت است. در اینجا مىتوانقاطعیت را به پافشارى روى حرفخود تعبیر کرد; به این معنا که والدینحرفشان حرف باشد و در برابرخواستههاى نامعقول کودک با قدرتبایستند و با جیغ و دادهاى او تسلیمنشوند. البته رفتار والدین نباید بهگونهاى باشد که عصبانیت را در کودکتشدید کنند، بلکه با حفظ متانت نبایدزیر بار حرف غیر منطقى کودک بروند.این کار در ابتدا براى کسانى که همیشهبه کودک خود باج دادهاند مشکلاست; چرا که معمولا کودک از همانسنین حدود یک سال سلطهگرى خودرا آغاز مىکند. این کودکان از همانابتدا احساس کردهاند که خانوادهمحور ثابت و محکمى ندارد و همیناحساس از میزان فرمانبردارى و اتکاىآنها به خانواده کاسته و بر جسارتآنها در برآوردن خواستههاى خویشافزوده است. و نیز دریافتهاند که دربرابر تصمیمات پدر و مادر مىتوانایستاد و با مختصر اصرار و چانه زدن،آنها را از تصمیماتشان منصرف کرد وسرانجام خواستههاى خود را بر آنهاتحمیل نمود.
باید دانست که پس از یکى دوبارپافشارى و مقاومتخیرخواهانه ومدبرانه والدین، کودک تسلیم شده وبهتر به وظایفش عمل خواهد کرد. درمورد کودکان بزرگتر مىتوان درصورت نافرمانى او را از یکى ازامکاناتى که برایش تامین کردهایمموقتا محروم کنیم - کاملا منصفانه وحساب شده و به وى بفهمانیمهمانطور که پدر و مادر موظف بهتامین او هستند، او نیز وظایفى درمقابل پدر و مادر دارد.
براى برخوردارى از قاطعیت هرچه بیشتر باید توجه داشت که فرمانهاجدى، کوتاه، محکم و در عین حالگرم و صمیمى باشد. و اگر پیامها تا حدممکن کوتاهتر و تعداد تذکرها کمتر ودر عوض بر جدیت و پافشارى روىآن افزوده شود، نتیجه مطلوبترىحاصل مىگردد. (4) اصل باید بر این باشد که در موردلغزش و خطا و در صورت عدم تاثیرهدایتها، قواعد انضباطى دربارهکودک اجرا شود، مربى در مواردىنیاز است که مقاومت کودک را در همشکند و او را به مقصد هدایت نماید وبدیهى است که در این راه بهلجاجتها، فریادها و گاهى اشکهاىاو اعتنایى نخواهد شد. (5)
قاطعیت غیر از خشونت است
در اینجا باید به این نکته ظریفتوجه داشت که خشونتبى جا نوعىضعف روحى و اخلاقى است و فردخشن هیچ وسیلهاى غیر ازپرخاشگرى براى اجراى مقاصدخویش نمىشناسد. چه بسیارنوجوانانى که قربانى خشونت والدینیا مربیان شدهاند و روحیهاى ناسالم ونامتعادل پیدا کردهاند و یا در تعاقب آنخشونتها خصوصیاتى از قبیلخودکمبینى و احساس حقارت و یا کبرو غرور کاذب در آنها پدیدار شدهاست. به همان اندازه که خشونتناشى از ضعف روحى و اخلاقىاست، قاطعیت، جدیت و داشتنقدرت تصمیمگیرى ناشى از قدرتروحى و از امتیازات اخلاقى است کهاگر با نرمخویى، سعه صدر وصمیمیت و روشن بینى همراه شود، آثارى بسیار مفید و سازنده به دنبالخواهد داشت.
همچنین قاطعیتبا سختگیرىمتفاوت است. سختگیرى با کودکارتباط پیدا مىکند. در حالى که قاطعبودن با رفتار و احساس شما مرتبطاست. سختگیرى به کنترل غلط کودکمربوط مىشود و قاطع بودن، طرزتلقى خاص یک فرد نسبتبهتصمیماتش است. (6) لازم استبا استوارى و بیان روشنبه فرزندانتان بفهمانید که چه انتظارىاز آنان دارید تا آنان هم بتواننداعمالشان را متناسب با انتظارات شماشکل دهند.
قاطعیت و رشد و قوام شخصیت کودک
رفتارى را که پدر و مادر در خانوادهنسبتبه کودک پیش مىگیرند و یابطور کلى روش تربیتى والدین اثربسیار محسوسى در رشد اجتماعى وشخصیتى کودک به جا مىگذارد. بهاین معنا که روش تربیتى والدین اعم ازسختگیر و خودکامه بودن یا بسیارسهل گیر و حمایتکننده بودن تاثیرمستقیم در رشد عاطفى و اجتماعى اودارد. تحقیقات متعددى در این زمینهانجام شده که به عنوان نمونه به دومورد آن اشاره مىشود. (7) دیانا باوم ریند(1973) از دانشگاهکالیفرنیا مجموعه بررسیهایى را انجامداده که در آنها الگوهایى از شیوههاىرفتارى والدین بررسى شده است. اینمجموعه بررسیها با مقایسهاى بینوالدین کودکانى که در دوران پیش ازمدرسه توانش هایى در سطح بالاداشتند و والدین سایر گروههاىکودکان آغاز شد. کودکان توانا آنهایىبودند که از لحاظ استقلال یا رشدیافتگى، متکى به خود بودن، فعالبودن، میل به کاوش و دوستى وجهتگیرى به سوى پیشرفت، رتبهبالایى داشتند. کودکان داراى اینالگوى رفتارى (که در این تحقیقالگوى الف نام گرفتهاند) با دو گروهدیگر مقایسه شدند. کودکانى که نسبتابه خود متکى ولى ناراضى، منزوى وبىاعتماد به دیگران بودند، الگوى(ب) تلقى شدند. کودکانى که اتکا بهخود، میل به کاوش و کنترل بر خود درآنها بسیار ضعیف بود و رشد یافتگىدر آنها کمتر بود الگوى (ج) نامگرفتند.
شایان ذکر است که در این تحقیقسه روش یا الگوى تربیتى از والدیندر نظر گرفته شده است:
1- والدین قاطع و اطمینان بخش
2- والدین مستبد
3- والدین سهلگیر و گذشتکننده.
نتایج نشان داد که نمره والدینکودکان با کفایت و رشد یافته (الگوىالف) در همه جنبهها بالا بود. این گروهوالدین در مقایسه با سایر گروههاگرمتر و با محبتتر بودند و با فرزندانخود رابطه بر قرار مىکردند، در عینحال آنان را کنترل مىکردند و از آنانتوقع رفتار عاقلانه داشتند. هرچند بهاستقلال و تصمیمات فرزندان احتراممىگذاشتند، اما در برابر کارهاىناپسند آنان در مواضع خود محکممىایستادند و دلایل قاطعانهاى درمورد راهنماییهاى خود ارائه مىدادند.
والدین کودکان الگوى (ب) ازلحاظ اعمال کنترل منطقى رتبه کمترىگرفتند. آنان بیشتر به اعمال قدرت وانضباط اجبارى تاکید داشتند و درضمن کمتر با فرزندان گرم و صمیمىبودند. این گروه والدین مستبد نامیدهشدند. چنانکه اشاره شد فرزندان اینگروه از والدین بیشتر ناراضى، منزوىو بىاعتماد به دیگران بودند. والدینکودکانى که کمتر رشد یافته بودند وشخصیتهایى ناپخته داشتند، والدینسهلگیرى (الگوى ج) بودند کهفرزندان خود را کنترل مىکردند، ازآنان توقعى نداشتند و گرم بودند. درامور خانه نظم و ترتیبى نداشتند و درتنبیه یا پاداش دادن به فرزندان خودجدى نبودند بطور جدى از فرزندانخود انتظار رفتار عاقلانه نشانمىدادند و آنان را بهطور جدى ازآسیب رساندن به اسباب خانه یاوسایل دیگران منع نمىکردند.
همچنین نتایج تحقیقى که کارلگریسون(1972) در این زمینه انجامداده نشان داده است که فرزندان،والدین سهلگیر و حمایت کننده کهقاطعیت کمترى در روش تربیتى آنانوجود داشته است، خصوصیاتى ازجمله تاخیر در بلوغ و پختگى عاطفىو اجتماعى، نداشتن خود رهبرى،نداشتن احساس مسؤولیت و نداشتناعتماد به نفس کافى دارند. (8)
از ترحم کردن اجتناب کنید:
بسیارى از والدین فرزندانشان را ازقبول مسؤولیتبر حذر مىدارند، زیرانسبتبه آنان احساس دلسوزىمىکنند. ترحم یک طرز تفکر مخرباست که به کودک مىگوید آنقدرضعیف است که نمىتواند از عهدهمشکلاتش برآید. والدینى که بهکودکانشان ترحم مىکنند. اغلبنمىدانند که محافظتبیش از حد بهمعناى گرفتار کردن کودک است.محافظتبیش از حد که معمولا ازوالدین نامطمئن سر مىزند، مانع رشدشخصیت کودک خواهد بود. ترحم باهمدلى متفاوت است. از آنجا کهمادران به فرزندانشان عشق مىورزند، باید با آنان همدلى کنند و به آنها نشاندهند که احساسشان را درک مىکنند.همدلى نقاط قوت کودک را افزایشمىدهد، در حالى که ترحم و ندادنمسؤولیت و قاطعیت نداشتن بجا،نقاط ضعف کودک را تقویت مىکند. (9) به عقیده "فردریک پرز" صاحبیکى از نظریههاى روان درمانى ناکامىجزء مثبتى در فرآیند قوام شخصیتاست; زیرا انسان را وا مىدارد تانیروهایش را به کار اندازد وتوانایىهاى بالقوهاش را کشف کند و باتسلط بر محیط بر ناکامى خویش غلبهکند. کودکى که در حد اعتدال و باخیرخواهى و دلسوزى والدین یامربیان ناکام شده باشد، توانایىبالقوهاش را براى کنترل خود و مستقلشدن به کار مىبندد. (10)
در پایان باید این نکته ظریف ومهم را نیز یادآور شد که اجراى قواعدانضباطى درباره کودک امرى نیست کهناگهانى و یکباره صورت گیرد.ضرورى است که از مراحل ساده وآسان و با خیرخواهى شروع شود و درصورت نتیجه ندادن به مراحلسختتر و جدىتر منتهى گردد. اینمراحل عبارتند از :
1- تذکر: یادآورى چیزى که قبلا ازروى خیرخواهى به عنوان وظیفه براىکودک مطرح کردهایم.
2- اخطار: مربى نزدیک شدن خطررا گوشزد و به او تفهیم کند که راهغلطى را در پیش گرفته است.
3- تحکم: گاهى کودک در برابرآنچه به او گفته شده، مقاومت مىکند;در حالى که انجام آن براى او ضرورىاست. در چنین مواردى باید از درتحکم وارد شد.
4- توبیخ: لازم است توبیخ متناسببا جرم و میزان آن به اندازهاى باشد کهکودک احساس نکند که جاى جبرانکردن وجود ندارد.
5- سلامت: گاهى به کودک بالحنتندترى یاد آورى مىکنیم که مگر بهشما نگفته بودم؟...
6- قهر: در آن هنگام که بىاعتنایىبه کودک سود نبخشد مىتوان از اینروش استفاده کرد، آن هم با شرایطىاز جمله آنکه مدت قهر طولانىنباشد.
7- تهدید: گاهى براى سازندگى وهدایت کودک ناگزیریم او را تهدیدکنیم و از شیوه ترس براى تربیت اواستفاده کنیم.
8- تنبیه: در مرحله آخر چنانکهمراحل قبلى کارگر نیفتد، از تنبیهاستفاده مىکنیم، در اینجا بازهم ایننکته را یادآورى مىکنیم که منظور ازتنبیه نیز با توجه به ریشه آن (نبه) آگاهساختن کودک یا نوجوان مىباشد، نهآزار رساندن به او که چنانچه والدین ومربیان با دلسوزى مبادرت به انجام آنورزند با عنایتحق تعالى، اثراتسودمند خود را با برجاى خواهدگذاشت.
در ضمن باید اضافه کرد که تنبیههمهگاه به صورت تنبیه بدنى نیست،ممکن است گاهى تنبیه به صورتمحروم کردن از شى مورد علاقه طفل،سلب آزادى موقتى کودک، اخطارکتبى یا شفاهى، عدم اجازه براىورزش، تفریح یا مسافرت یا شرکتدر مهمانى و از این قبیل باشد.
گاهى نیز مىتوان بگونهاى پیشرفت که کودک حساب کند قصد تنبیهاو را دارید ولى تنبیه را معلق گذاشت ودید که پس از آن کودک چگونه عملخواهد کرد. در همه حال تنبیهى کهبراى کودک بکار مىرود، بایدبگونهاى باشد که احساس نکند اینامر عکس العمل شخصى علیه اوست.بلکه دریابد نتیجه عمل اوست .
پىنوشتها:
1) ر.ک: سادات - محمدعلى: راهنماى پدرانو مادران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپچهارم، 1372
2) ر.ک: فابر - آل و مازیش - الین: بهبچههاگفتن، از بچهها شنیدن. ترجمه فاطمهعباسى فر. انتشارات روش نو، چاپ سوم،فصل3، 1370
3) ر.ک: پورنقشبند زهرا: اطاعت و حرفشنوى در کودک، مرکز ترجمه و نشر کتاب،1373
4) همان منبع، ص 20
5) قائمى على: زمینه تربیت، انتشاراتامیرى، 1368، ص 235
6) میر. دان ونیک. دى مگى. گارى: والدینمؤثر فرزند مسؤول،ترچمه مجید رئیس دانا،انتشارات رشد، 1371
7) ر.ک: مانس - پادل هنرى: و همکاران -رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشیدیاسایى، نشر مرکز
8) ر.ک: پارسا محمد: روانشناسى تربیتى،انتشارات سخن، فصل 3
9) مایر، دان دینک دى مگى، گارى: والدینمؤثر، فرزند مسؤول، ترجمه رئیسدانا،انتشارات رشد، 1371، ص 120
10) شفیع آبادى، عبدالله: ناصرى، غلامرضا،نظریههاى مشاوره ور وان درمانى - نشر مرکز،ص 187
منابع و مآخذ:
1- سادات محمد على: راهنماى پدر و مادران دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ چهارم، 1372
2- پورنقشبند زهرا: اطاعت و حرف شنوى در کودک، مرکز ترجمه و نشر کتاب، چاپ اول،1373
3- پارسا محمد: روانشناسى تربیتى،انتشارات سخن چاپ سوم، 1375
4- فابر آدل - مازیش، الین: به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن، ترجمه فاطمه عباسى، انتشاراتروش نو ، چاپ سوم، 1370
5- شفیع آبادى عبدالله; ناصرى، غلامرضا: نظریههاى مشاوره و روان درمانى، نشر مرکز
6- ماسن پارل هنرى و همکاران - رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایى، نشر مرکز.
7- قائمى على: زمینه تربیت، انتشارات امیرى - چاپ ششم، 1368
8- مایر دان دنیک ; دى مگى، گارى: والدین مؤثر، فرزند مسؤول: ترجمه مجید رئیس دانا،انتشارات رشد، چاپ اول، 1371
کودکآزاری و پیامدهای آن
چکیده
عنوان تحقیق حاضر «پیامدهای کودک / نوجوانآزاری و ارتباط آن با ویژگیهای شخصیتی و پایگاه اقتصادی ـ اجتماعی والدین» میباشد. نمونه تحقیق شامل 15 کودک و نوجوان آسیبدیده از طرف والدینِ آزارگر و 15 والد آزاررسان ـ که به دادگاه اطفال، پزشکی قانونی و مراکز مشاوره مراجعه کرده بودند ـ به صورت هدفمند انتخاب گردیدند. جمعآوری اطلاعات به صورت مصاحبه و مشاهده صورت گرفت. روش تحقیق جزو تحقیقات کیفی است که اطلاعات گردآوری شده از این روش به صورت توصیفی گزارش شدهاند. در این تحقیق، فرضیه مشخصی تدوین نشده است، اما پژوهش با سه سؤال اصلی آغاز و در نهایت، با یک نتیجهگیری جامع به پایان میرسد. یافتههای مهم تحقیق حاکی از آن است که کودکان و نوجوانان آزاردیده دچار حالات افسردگی، گوشهگیری و خشم پنهانشده میباشند، در امر تحصیل دچار افت تحصیلی و در دوستیابی دچار مشکلاند، نسبت به دیگران بیاعتماد و به دنبال آن، دچار احساس حقارت و ناکامی هستند و در دوره نوجوانی دچار رفتارهای ضد اجتماعی (بزهکاری)، دزدی، فرار از منزل، اعتیاد و فرار از مدرسه میگردند.
از ویژگیهای شخصیتی بارز بزرگسالانِ آزارگر، ترسو بودن، تعصب بیجا به خرج دادن، سوء ظن و بدبینی، داشتن افکار کلیشهای و قالبی و رفتارهای وسواسی میباشد. در عین حال، هر چه والدین از سطح تحصیلی پایینتر و از نظر شغلی به مشاغل سطح پایینتر مشغول باشند، از رفتارهای آزارگرانه بیشتری برخوردارند.
مقدّمه
خانواده کوچکترین نهاد اجتماعی است که با پیوند زن و مرد شکل میگیرد. به تدریج کودکان به این جمع کوچک افزوده شده، تحت سرپرستی آنان قرار میگیرند. کودک که دارای روحی پاک، و جلوه آغازین کمال بشر است، بارها و بارها مورد بحث و گفتوگوی اندیشمندان و مربیان تعلیم و تربیت قرار گرفته است. به گفته برخی اندیشمندان، به جرئت میتوان قرن بیست و یکم را «عصر کودکان» نامید؛ از اینرو، بخش مهمی از منابع مادی و معنوی کشورهایی که به توسعه اقتصادی و اجتماعی مطلوبتری دست یافتهاند، صرف توجه به مسائل کودکان و حمایت روانی و جسمی آنان میشود. در این زمینه، علاوه بر افزایش امکانات بهداشتی، آموزشی، هنری و پرورشی، دامنه حقوق کودک نیز به عنوان موجودی نیازمند حمایت ویژه در جهت تعالی مادی و معنوی نسل آینده و ادارهکننده فردای جامعه، وسعت یافته است. اطلاعات در مورد آزار فیزیکی 1 یا جنسی 2 کودک، همسرآزاری و سایر اشکال خشونت در خانواده، سبب گردید متخصصان به این نتیجه برسند که معضل خشونت در خانواده به صورت فراگیر در دو دهه گذشته افزایش یافته است. امروزه خشونت در خانواده توجه قابل ملاحظهای را به خود معطوف ساخته، به گونهای که این پدیده نه تنها در خانوادههای آمریکایی، بلکه در انگلستان، اروپای غربی و بسیاری از کشورها و جوامع کره خاکی به چشم میخورد. 3
نظریات در حیطه کودکآزاری
1ـ الگوی انتقالی [4]
ولف، 1987 (نقل از: همپتون و همکاران)، 1993 با ارائه الگوی انتقالی چگونگی شدت کشاکش والد ـ فرزند را، که منجر به آزار فیزیکی کودک نیز میشود، توصیف میکند. طبق این الگو، استرس به عنوان عنصری کلیدی که احتمال کشاکش در درون نظام خانواده را افزایش میدهد، در نظر گرفته میشود. الگوی انتقالی از سه مرحله تشکیل شده و در برگیرنده سازههای نامتعادلکننده، 5 چندگانه و سازههای جبرانی 6 است. مراحل، مجزّا و ناپیوسته نیستند، ولی همپوش بوده و نشانگر رشد پیشرونده کشاکش والد ـ فرزند میباشد. مرحله اول، عواملی را که در کاهش تحمل استرس توسط والدین و توانایی آنها در بازداری پرخاشگری مؤثرند توصیف مینماید. عوامل نامتعادلکننده شامل وجود رویدادهای استرس بار زندگی و آمادگی ناکافی برای والد شدن است. رفتارهای والدین در این مرحله بیانگر تلاشهای حاشیهای برای سازگاری با عوامل فشارزای زندگی و کنترل رفتارهای ناسازگار 7 کودک خویش است؛ و همچنین عواملجبرانی ثبات اقتصادی و حمایتهای اجتماعی را، که میتواند تأثیر استرس را تعدیل نماید، دربر میگیرد.
مرحله دوم، زمانی شروع میشود که والدین به طور مؤثر در اداره استرس زندگی و رفتار کودک خویش شکست میخورند. طی این مرحله، والدین به طور فزاینده نسبت به رویدادهای استرسبار واکنش نشان میدهند، مسئولیت رفتار منفی با کودک را به خود نسبت میدهند و به کودک به عنوان فردی که عمدا بیاعتنایی میکند مینگرند و خود را فاقد توان کنترل وی مییابند. همچنین مرحله دوم زمانی رخ میدهد که رویدادهای استرسبار زندگی و مهارتهای محدود، منجر به مراقبت والدین آزارنده خواهد شد. عوامل جبرانی شامل فراگیری مهارتهای والدین جدید و اصلاح رفتار کودک میشود.
مرحله سوم وضعیتی را توصیف میکند که والدین الگوهای مداوم تحریکی و کودک آزاری را آغاز مینمایند. طی این دوره، والدین با محرکهای استرسبار چندگانه مواجه میشوند که در سازگاری ناموفقاند، الگوی تحریکی و سرزنش کودک غالبا مورد استفاده قرار میگیرد و احساسات ناامیدکننده ظاهر میشود و والدین در تلاش برای کسب مجدد کنترل، بر شدت و فراوانی رفتار پرخاشگرانه میافزایند. سازههای جبرانی در این مرحله شامل نارضایتی رو به گسترش والدین همراه با تنبیه جسمی شدید، تسلیم کودک در برابر مقررات و انضباط غیرآزارنده و مداخله اجتماع میشود. در این مرحله، سازههای جبرانی تأثیر ناچیزی بر الگوهای عادتی کودکآزاری دارد که تکامل یافته است. 8
2ـ الگوی رفتاری ـ شناختی [9]
تونتیمن و همکارانش آزار (Azar)، امیش (Amish)، روهربک (Roherbeck) الگوی شناختی رفتاری چهار مرحلهای را برای تعیین کودکآزاری مطرح نمودند. عنصر کلیدی این الگو انتظارات غیر واقعی والدین و اسنادهای بد با قصد منفی که واسطههای رفتار آزارگر هستند، میباشد. در مرحله اول، والدین انتظارات غیرواقعی از کودک دارند؛ در مرحله دوم، کودک هماهنگ با انتظارات والدین رفتار نمیکند؛ در مرحله سوم، والدین رفتار کودک را به اشتباه قصد و نیت منفی تعبیر میکند؛ در مرحله چهارم، والدین واکنش افراطی نشان میدهند. در این الگو، ویژگیهای دیگری نیز وجود دارد که شامل شناختهای والدین، توان آنان در کنترل تکانه و تعاملات والد ـ فرزند و همچنین سطوح استرس خانواده و حمایت اجتماعی میگردد.
چهارچوب تحلیلی [10]
این تحلیل، که به تبیین بدرفتاری با کودکان در کشورهای غیرصنعتی میپردازد، در سه سطح صورت میگیرد. به نظر میرسد بهتر است سطوح عملیاتی تمایز بین سطوح فرهنگی و اجتماعی را، که در تعیین و تحلیل بدرفتاری مؤثرند، مشخص نمایند. (بنکووسکی و کربلو، 1989) سطح اول، سطح کلی نامیده میشود. 11
بدرفتاری در شرایط ساختاری نظم اقتصادی ـ اجتماعی جهانی قابل ردیابی است. کودکان در کشورهای غیرصنعتی قربانیان نقایص ساختاری نظام جهانیاند.
اصلاح 12 و ریشهکنی بدرفتاری تنها در سایه تبدیل ریشهای جامعه یا بازسازی نظم جهانی مقدور است.
در سطح دوّم (سطح فرهنگی)، بدرفتاری به فعالیتهای مربوط به پرورش کودک برمیگردد که ممکن است در نظر برخی قابل قبول باشد.
اما در نظر برخی دیگر، نه تنها این فعالیتها بدرفتاری محسوب میشود، بلکه کودکآزاری نیز تلقّی میگردد. (کمپ، هلفر، 1980) بدرفتاری با کودک در این سطح نهادینه میشود و کودک قربانی انضباط خشن یا سایر فعالیتهای عادی، که مورد تایید هنجارهای جامعه است، میگردد؛ انضباطی که برای کودک ناخوشایند میباشد.
در این سطح، تلاشها باید برای تغییر هنجارهای اجتماعی و ارزشهای حاکم بر پرورش کودک جهت داده شوند.
در سطح سوم، که سطح فردی است، بدرفتاری انحراف از هنجارهای قابل قبول فرهنگی و اجتماعی است. این انحراف حالت فردی دارد و تلاشهایی که برای ریشهکنی بدرفتاری در این سطح صورت میگیرد، باید به طرف والدین و سرپرستان کودک جهت داده شوند. 13
بدرفتاری تنبیهی [14]
اشمیت میگوید: آموزش انضباط به کودکان از راههای دردآور یا تنبیه بدنی، بدرفتاری تنبیهی میباشد.
در کل، هنجارها و ارزشهای پرورش کودک در بسیاری از کشورهای غیرصنعتی، استفاده از تنبیه فیزیکی را به عنوان یک راه تحمیل انضباط به کودک تأیید مینماید. برای مثال، در مطالعه جیمزهوک (James Huke) در نیجریه مشاهده شد که %86/2پسران و %82 دختران توسط والدین و سرپرست خویش تنبیه بدنی شدهاند. 15
اطلاعات مربوط به پژوهش
پرسشهای پژوهش
پرسشهای پژوهش عبارتند از:
1. ویژگیهای روانشناختی والدین آزارگر کدامند؟
2. ساختار خانوادگی والدین آزارگر کدام است؟
3. ویژگیهای اقتصادی ـ اجتماعی والدین آزاررسان چگونه است؟
روش پژوهش
پژوهش حاضر یک پژوهش کیفی است که هدف آن بررسی ویژگیهای روانشناختی، خانوادگی، اقتصادی و اجتماعی والدین و کودکان آزاردیده است.
یکی از ویژگیهای تحقیق کیفی این است که در موقعیت طبیعی اجرا میشود، به گونهای که میزان تعمیمپذیری آن کم و ممکن است با خطا همراه باشد، ولی با تکرار میتوان از میزان خطای آن کاست.
تحلیل دادهها در تحقیق حاضر به صورت توصیفی است؛ همواره توصیف با پدیده حاضر شروع شده و با نتیجهگیری به پایان رسیده است. در این تحقیق، فرضیهای از پیش تعیین شده وجود ندارد و سؤالات نیز حالت پویا دارد.
جامعه آماری مورد استفاده، کلیه والدین و کودکان آزاردیده زیر 18 سال است که به مراکز مشاوره، بهزیستی و مراکز پزشکی قانونی و دادگاه اطفال شهر تهران مراجعه کرده بودند. نمونه تحقیق شامل 15 والد آزاررسان و 15 کودک آزاردیده میباشد، کهآزارهابهصورتجسمانی، عاطفی و روانی بوده است.
ابزار پژوهش
الف. مصاحبه جامع در حیطههای خانوادگی، اقتصادی، اجتماعی و روانشناختی؛
ب. مشاهده مستقیم؛ شامل ثبت رویدادها، رفتارها و موضوعاتی که در محیط و مکان خاصی وجود داشت.
بحث و نتیجهگیری
نتیجهگیری نهایی فرم مصاحبه کودکان
در این پژوهش، نتایج به دست آمده در مورد کودکان آزاردیده به شرح زیر است:
1. بیشتر کودکان آزاردیده دختر بودند.
2. برخی از کودکان طول مدت بدرفتاری والدین را از سه سال تا هشت سال و برخی دیگر، سالیان طولانی بیان کردند.
3. شدت جراحت کودکان در حد متوسط بود.
4. نوع جراحت کودکان بیشتر به صورت کبودی و گازگرفتگی بود و بیشتر در صورتشان آثار ضرب و شتم و جراحت دیده میشد.
5. ارتباطکودکانباوالدینشان در حد متوسط به پایین بود.
6. کودکان علاقه کمی به مدرسه و تحصیل نشان میدادند و روابط دوستانهای باهمکلاسیهایشان نداشتند.
7. خیالبافی کودکان بیشتر در مورد مسائل عاطفی و احساسی بود.
8. کودکان بیشترین آزار و تنبیه را از طرف والدین، و نوع تنبیه را بیشتر شلاق زدن و سیلی زدن گزارش کردند.
9. کودکان هرگاه از طرف والدین خود آسیب میدیدند، ناراحتی و مشکلشان را بیشتر با خواهر و برادرشان مطرح میکردند.
10. کودکان آزاردیده، اغلب پدر خود را آزارگر میدانستند.
نتیجه کلی از مشاهدات رفتاری والدین آزارگر
نتیجه کلی که میتوان از این مشاهدات رفتاری گرفت، بدین شرح است:
1. بیشتر والدینِ آزارگر ظاهری بسیاری عصبی و پرخاشگر داشتند و اغلب از لحاظ سواد در سطح پایینی بودند.
2. رفتارهای تهاجمی و تکانهای و حالتهای افسردگی، انزوا و گوشهگیری در بیشتر والدین آزار گردیده میشد.
3. بیشتر والدین آزارگر از نظر اقتصادی و مالی در حد پایینی به سر میبردند و مضطرب و نگران بودند.
4. والدین آزارگر حالتهای یأس و ناامیدی داشتند و ارتباط اجتماعی و انعطاف در آنها ضعیف بود.
5. بیشتر والدین آزارگر دارای عقیده سنتی بودند و نظرشان این بود که ـ برای مثال ـ دختر باید بیعیب و نقص باشد، حرف مرد مقدم بر زن است و کودک با تنبیه ادب میشود.
6. ویژگیهای شخصیتی نکتهسنجی، خیالاتی، ترسویی، تعصبی، افکار کلیشهای، بدبینی، سوء ظن نسبت به خانواده (کودکان و همسر)، حالتهای ناسازگاری، افکار وسواسی و غرور و خودخواهی در والدین آزارگر مشهود بود و به نوعی اختلالات نوروز، بخصوص اختلال شخصیت از نوع پارانوئیدی، ضد اجتماعی، بزرگمنشی، دوریگزینی و مواردی از این قبیل در آنها دیده میشد.
7. از بین 15موردی که بررسی گردید، چهار مورد (%26/6 آنها) اعتیاد داشتند.
نتیجه کلی از مشاهدات رفتاری کودکان آزاردیده
مشاهدات رفتاری کودکان آزاردیده به شرح زیر بود:
1. در اغلب کودکان حالتهای گوشهگیری، انزوا، اضطراب و نگرانی و عدم امنیت به طور واضح دیده میشد.
2. همواره در چهره کودکان آزاردیده خشم پنهانی مشهود بود.
3. از گفتههای کودکان آزاردیده چنین برمیآمد که بیشتر آنان در رؤیا و خیالبافی به سر میبرند و به دلیل فقدان حس اطمینان و اعتماد به دیگران، کمتر با کسی دوست میشوند.
4. کودکان آزاردیده اغلب از نظر تحصیلی ضعیف بودند؛ این امر به دلیل کند ذهنی آنها نبود، بلکه از بیتوجهی و عدم تمرکز حواس و اعتماد به نفس ضعیف آنان ناشی میشد.
5. کودکان آزاردیده احساس حقارت و کمبود، حالتهای عصبانیت، افسردگی و ناامیدی داشتند و اغلب از لحاظ ظاهری دارای اندامی لاغر و ضعیف بودند. در این رابطه، یک مورد شب ادراری در پسران (%6/6) و دو مورد لکنت زبان در دختران (%13/3) گزارش شد.
6. در افرادی که در سنین نوجوانی قرار داشتند آشفتگی هویت، افکار خودکشی و دروغگویی، سابقه فرار از مدرسه و خانه، سابقه دزدی، سیگار کشیدن، حس جاهطلبی و اختلال شخصیت ضد اجتماعی مشاهده گردید.
7. روی بدن کودکان آزاردیده، بخصوص روی صورت و دستهای آنان، آثار کبودی، قرمزی، خراش، سوختگی و گازگرفتگی دیده میشد و در دو مورد (یک مورد پسر، یک مورد دختر) شکستگی پا و بینی نمایان بود.
منابع
1. Defining Child abuse htm (2002) Defining Child maltreatment, National Clearing house on child abuse and Neglect.
2. Cale Group (2002) Many blunttrauma injuries are duct child abuse, manisses communications group, Inc.
3. Cale Group (2002) conflict in families chiefly toblame. causes of child abuse.
پینوشتها
1 - Physical Abuse.
2 - Sexual Abuse.
3 ـ بنکووسکی (1989)، به نقل از: شیلا تقیخانی، «پیامدهای کودکآزاری»، نشریه دنیای روانشناسی، تهران، دانشگاه الزهراء1380.
4 - Transitional Model.
5 - Destabilizing.
6 - Compensatory.
7 - Non ـ Compiant.
8 ـ همپتون و همکاران، 1993 به نقل از: حسین اسدبیگی، «کودکآزاری در خانوادههای مبتلا به سوء مصرف مواد مخدر»، ژرفای تربیت، ش3، 1380.
9 - Cognitive Behavioral Modal.
10 - The Analytical Framwork.
11 ـ زهرا شفیعپور، سهلانگاری و سوء رفتار با کودک، تهران، نشر سالمی، 1380.
12 - Amelioration.
13 ـ به نقل از: زهرا شفیعپور، پیشین.
14 - Punitive.
15 ـ بنکووسکی و کربلو، 1989، به نقل از: شیلا تقیخانی، پیشین.
گام چهارم انقلاب رفتارگرایى دینى
ابوالقاسم یعقوبى در نمودار کلى دین اخلاق و رفتارگرایى دینى جایگاهى ویژه دارد. پیرایش و پالایش جان از خویهاى ناپسند و آراستن روح و روان به خویهاى زیبا و پسندیده از اساسى ترین هدفهاى رسالت به شمار رفته است: (بعثت لأتمم مکارم الأخلاق)1 در آموزشهاى دینى از رفتارگرایى دینى; به عنوان ظرف و جایگاه باورها یاد شده است: (الخلق وعاء الدین).2 و در میان رده هاى علمى و معرفتى شناخت پستیها و برتریهاى اخلاقى سرآمد دیگر دانشها معرفى شده است:
(رأس العلم التمیز بین الأخلاق و اظهار محمودها وقمع مذمومها.)3 سرآمد دانش شناخت و جداسازى خلق وخوى پسندیده از ناپسند و نمایاندن زیباییهاى اخلاقى و برکندن ریشه زشتیهاست.
به دیگر سخن نظام اخلاقى هر جامعه آینه تمام نماى افکار و باورهاى آن جامعه است. با این نگاه و نگرش است که قرآن کریم پیام آور ارزشهاى دینى را به عنوان مجسّمه ارزشها و الگوى اخلاقى انسانها معرفى کرده و از اسوه بودن آن حضرت در زمینه هاى اخلاقى و ارزشى به بزرگى یاد مى کند: (انک لعلى خلق عظیم).4 و همین ویژگى را براى پیشبرد رسالت و گسترش دیانت و اجراى شریعت سرمایه و ابزار اصلى و بنیادى نبوت بر مى شمرد:
(فبما رحمة من اللّه لنت لهم ولو کنت فظّا غلیظا القلب لأنفضوا من حولک.)5 به سبب رحمت خداست که تو با آنان این چنین خوشخو و مهربانى. اگر تندخو و سخت دل مى بودى از گرد تو پراکنده مى شدند.
انقلاب اسلامى ایران در بستر چنین باورى به بار نشست و با ارزشهاى دینى و اخلاق اسلامى شکل گرفت و پیش رفت.
از همان روزهایى که ایران در آستانه دگرگونى سیاسى و اجتماعى قرار گرفت در روحیه ها و خویهاى مردم نیز دگرگونى پدید آمد. دوران مبارزه و فضاى پیش از پیروزى سرشار از ایثارها برادریها گذشتها و همکاریها بود. همه به یک چیز و یک هدف مى اندیشیدند و به سوى آن حرکت مى کردند و آن بر چیده شدن نظام ستمشاهى و بر پایى حکومت اسلامى بود. در این دوران از خودمحوریها و خودبینیها خبرى نبود. همه با هم هم دوش و هم صدا و گوش به فرمان رهبر و مصلح قرن امام خمینى(ره) به صحنه آمده بودند و نمایشى بزرگ و با شکوه از اخلاق و رفتار اسلامى را نشان دادند. هیچ کس به این فکر نبود که آینده فردى او چه مى شود چه بیندوزد و چگونه با مال و مقام برخورد کند؟ در چنین فضا و حال و هوایى نهضت مردمى و اسلامى شکل گرفت و بالنده شد و به قلّه رسید. درخت دیرپا و کهن ستم و ستمگرى را از بن بر کند و نهال عزت و استقلال و آزادى یعنى جمهورى اسلامى را به جاى آن نشاند.
پس از پیروزى نیز مردم با همان روحیه بلکه شاداب تر و گسترده تربه میدان آمدند و اخلاق و رفتار اسلامى را در تمام زمینه ها به نمایش گذاشتند. حال و هواى روزها و ماههاى نخستین پیروزى به گونه اى بود که همگان احساس مى کردند در فضایى آکنده از ارزشها نفس مى کشند و یگانگى همدلى و برادرى را با تمام وجود خود مى یافتند. این دگرگونى روحى و روانى مردم را امام خمینى (تحول الهى) نامید و همواره از آن به عنوان هدیه و رحمت الهى یاد مى کرد و آثار آن را با بیانى شیوا به شایستگى مى ستود:
(ما آن [تحول] را در ملت عزیز خودمان در زن و مرد در کوچک و بزرگ یافتیم. این تقلیب قلوب که قلبها از آمال دنیوى و از چیزهایى که در طبیعت است بریده شود و به حق تعالى پیوسته بشود و بصیرتها روشن شود و صلاح و فساد خودشان را به وسیله بصیرت بفهمند در ملت ما بحمداللّه تا حد چشمگیرى حاصل شده است.)6 یا مى گوید:
(آن تحولى که در ملت پیدا شد که از حال خوف برگشت به حال قدرت از حال ضعف برگشت به حال قدرت این تحول الهى بود.)7 انقلاب اسلامى پیش از آن که انقلاب سیاسى و اجتماعى باشد انقلابى معنوى و روحانى است; از این روى مردم براى پاسدارى از ارزشهاى آن عزیزترین و گرانبهاترین سرمایه هاى وجودى خویش را فدا کردند. این ایثارها و گذشتها و حضورها در تمام صحنه هاى سیاسى اجتماعى اقتصادى و فرهنگى نشانگر دگرگونى همه سویه در این ملت است. مقام معظم رهبرى آثار این دگردیسى را بسیار روشن و عینى ترسیم کرده است:
(شما در دوران انقلاب ناگهان دیدید که مردم ما ظرف مدت کوتاهى تغییرات اساسى در خلقیات احساس کردند. روحیه گذشت در مردم زیاد شد حرص و طمع کم شد حس همکارى گسترش یافته گرایش به دین توسعه پیدا کرد اسراف کم شد قناعت زیاد شد جوانهاى ما به فکر فعالیت و کار افتادند این تحول مربوط به همان چند سال اول انقلاب بود زمانى که تلاش روز به روز دشمن براى پاشیدن بذر فرهنگ و اخلاقیات فاسد متوقف شده بود. در این مدت یک نوع گرایش و توجه خاص به اسلام و فرهنگ و اخلاق و آداب اسلامى که در ضمیر مردم ما بود دوباره زنده شد.)8 در این فراز تابلوى روشن از ارزشها نمایانده شده که بر اثر دگردیسى انقلابى مردم به وجود آمد. بار دیگر به سر خط آنها مرور کنیم تا روشن شود چه چیزهایى با انقلاب به دست آوردیم و اکنون در چه مرحله اى قرار داریم آنچه با این انقلاب رخ نمود اینهاست:
گذشت همکارى قناعت تلاش و فعالیت گرایش به فرهنگ و اخلاق و آداب اسلامى و آنچه رخت بربست: حرص و طمع و اسراف و
نیاز نظام و زمان
آنچه امروز به عنوانِ وظیفه انقلابى و دینى مطرح است و نظام اسلامى و زمانى که در آن به سر مى بریم آن را مى جوید و مى خواهد استقرار و نهادینه کردن ارزشها و اخلاق و آداب اسلامى است. مقصود این نیست که با بخشنامه و دستورالعمل به مردم و مدیران و کارگزاران نظام اخلاق اسلامى بیاموزیم بلکه هدف این است آنچه در روزها و ماهها و سالهاى نخستین پیروزى رخ نمود و روحیه ها را از حالى به حالى گرداند و ارزشها را در رفتار و گفتار یکایک مردم متبلور ساخت به عنوان یک فرهنگ و خلق و خوى بنیادى در جامعه عملى سازیم:
(مردم در اول کار بحمداللّه یک انقلاب روحى پیدا کردند که حرکت بسیار مهمى بود و نتیجه اش همین چیزى شد که مى بینیم. اگر آنچه واقع شد ادامه پیدا نکند و تعمیق نشود و تعمیم نیابد و نسلى که رو به وجود است و نسلهاى بعدى را فرا نگیرد این انقلاب قطعا موفق نبوده و نیست .)9 گسترش ارزشها در تمام زمینه هاى فردى و اجتماعى و استوارى و استقرار ارزشها در رفتار مردم و دولتمردان مسأله اى است اساسى و ضرورى که رهبر معظم انقلاب اسلامى از آن به نام (گام چهارم انقلاب) یاد کرده است:
(و اما گام چهارمى که باید به عنوان مرحله اصلى و اساسى انقلاب برداشته شود نوسازى معنوى و استقرار عدالت اجتماعى در همه زمینه ها و ابعاد است موفقیت هنگامى حاصل خواهد شد که بتوانیم معنویت اخلاق دین عدالت معرفت سواد و تواناییهاى گوناگون را در میان جامعه مستقر سازیم.)10 روشن است که مقصود از (گام چهارم) در بیان مقام معظم رهبرى آن نیست که نوسازى معنوى از جهت رده بندى در مرحله چهارم قرار دارد; زیرا همان گونه که در آغاز نوشتار اشاره شد خودسازى نوسازى روح و جان از هدفهاى نخستین پیامبران الهى و همه ادیان آسمانى بوده است.
باید جوهره انقلاب اسلامى و نقطه پرگار آن را که همان دگرگونى روحى و معنوى است به گونه اى در کالبد جامعه بدمیم که مردم در ساحت ارزشها تنفّس کنند و با عطر اخلاق و معنویت کارها و تلاشهاى فردى و اجتماعى را پیش برند و این جان کلامِ رهبرى است.
البته برداشتن این گام در مقایسه با دیگر گامها دقیق تر دشوارتر و ظریف تر است. بى گمان بدون یک دگرگونى ژرف و گسترده نمى توان به جامعه صالح و سالم مورد نظر اسلام دست یافت:
(ان اللّه لایغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بأنفسهم )11 خداوند چیزى را که از آنِ مردمى است دگرگون نکند تا آن مردم خود دگرگون شوند.
هرگونه دگردیسى بنیادى چه در راه خوشبختى و چه در راه بدبختى مردمان در درجه نخست به خلق وخویهاى درونى مردم بر مى گردد. اگر ملتى بخواهد سرافراز سربلند و پیروز باشد و بر این حال استوار و پایدار بماند باید به پاکسازى درون و تغییر اراده و خویهاى درونى خویش بپردازد و از عوامل موهوم و بى پایه بپرهیزد.
فساد عامل فروپاشى
دگرگونى و تبدیل نظامها و تمدنها بیش از آن که انگیزه مادى داشته باشد انگیزه هاى معنوى دارد. بحران معنویت و اخلاق فرو افتادن از ارزشهاى انسانى و معنوى از انگیزه هاى مهم فروپاشى تمدنها و نابودى قدرتها به شمار مى رود.
فساد و دورى از معنویت هماره آفتى بوده و هست براى جامعه هایى که آمادگى و زمینه بیش ترى براى آلوده شدن داشته اند آسیب پذیرتر بوده اند. در هر جامعه اى که فساد اخلاقى فساد اقتصادى فساد فرهنگى و در یک کلام فساد اجتماعى پدیدار شده زمینه هاى فروپاشى و نابودى و ذلت و بیچارگى مردمان فراهم آمده است و آنان به روزى کشیده شده اند که هرگز به آنان نمى اندیشیدند. این واقعیتى است انکار ناپذیر که وحى الهى بر آن صحه مى گذارد و با روشن ترین بیان به نقش مثبت و سازنده تقوا در پیشبرد هدفها و پیشرفت ملتها و به نقش منفى و تباه کننده فساد و نبود معنویت در نابودى و فروپاشى دولتها و ملتها اشاره مى کند:
(ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والأرض ولکن کذّبوا فأخذناهم بما کانوا یکذبون.)12 اگر مردمى که در شهرها و آبادیها زندگى دارند ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند برکات آسمان و زمین را بر آنها مى گشاییم ولى [آنان حقایق را] دروغ پنداشتند ما هم آنان را به کیفر رفتارشان مجازات کردیم.
این آیه شریفه عمران و آبادى را در سایه ایمان و تقوا مى داند. گرچه سیاق آیات مربوط به ملتهاى پیشین است اما از یک سنّت الهى و قانون عمومى خبر مى دهد که فساد و فسادآفرینان و آنها که از معنویت و پرهیزگارى فاصله مى گیرند دچار گونه هاى واکنشها در همین زندگى دنیا خواهند شد. خداوند با هیچ قوم و ملتى خویشى و خویشاوندى ندارد. هر مردم و ملتى که گام در راه صلاح و معنویت بگذارد به امدادهاى الهى در شکلهاى گوناگون دست خواهد یافت و هر ملتى که در مسیر فساد و مبارزه با ارزشها و حقایق هستى گام بنهد به پیامد کار و رفتار خویش گرفتار خواهند شد.
خداوند در آیه دیگرى امنیت و آسایش را در گرو ایمان به معنویات و نیامیختن آن به شرک و ظلم مى داند و مى فرماید:
(الذین آمنوا ولم یلبسوا ایمانهم بظلم فاولئک لهم الأمن و هم مهتدون.)13 کسانى که ایمان آوردند و ایمانشان را با ستمى تیره نساختند اینان ایمنى دارند و هم اینان هدایت یافتگانند.
آن ایمانى ایمنى بخش است که با عدالت اجتماعى همراه باشد و گرنه جامعه اسلامى هر چند در ایمان و باور فردى پیش رود ولى درعمل گرفتار ستم و تبعیض بى عدالتى و تجاوز به حقوق دیگران باشند به ساحل امن و نجات راه نخواهند یافت.
اگر پایه هاى ایمان به خدا و گرایش به معنویات لرزان شود و احساس مسؤولیت در برابر پروردگار از میان برود و عدالت اجتماعى جاى خود را به ظلم و ستم بسپارد امنیت در چنان جامعه اى رخ نمى نماید.
به دیگر سخن سرکشى و ستم فساد به بار مى آورند و فساد آسایش و آرامش فردى و اجتماعى را بر هم مى زند و ملتها را از هم فرو مى پاشد.
قرآن مجید این واقعیت را در سوره (فجر) به خوبى ترسیم کرده است. در آغاز از دو پدیده طبیعى: نور و تاریکى سخن مى گوید آن گاه به دو پدیده اجتماعى: صلاح و فساد اشاره مى کند و در ادامه نور را سرچشمه حرکت و حیات مى شمارد و ستم و تاریکى را سرچشمه تباهى و فساد و از همگان مى خواهد که از سرنوشت فاسدانِ و مفسدانى که شوکت و قدرت و (قوت) و تمدن خود را نابود کردند عبرت گیرند:
(الم تر کیف فعل ربک بعاد ارم ذات العماد التى لم یخلق مثلها فى البلاد وثمود الذین جابوا الصخر بالواد وفرعون ذى الأوتاد الذین طغوا فى البلاد فأکثروا فیها الفساد فصب علیهم ربک سوط عذاب ان ربّک لبالمرصاد.)14 آیا ندیدى که پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ با اهالى (ارم) آن شهر پر ستون که همانند آن در همه کشورها پدید نگشت و با قوم ثمود که صخره به دره و دشت آوردند و با فرعون داراى سپاهها آنها که در کشورها به سرکشى برخاستند و بر اثرش در آن بسى تباهى کردند. بى گمان پروردگارت در کمین است.
سنت الهى بر این است که بر اساس رب بودن تازیانه آموزاندن و پرورش او شکل مى گیرد و پایگاههاى ستم را در هم مى کوبد و ستم و ستم پذیر را که هر دو در فساد فرو رفته اند و شایستگى ماندگارى و دوام را ندارند و سرزمین پاک پروردگار را بیالوده اند از میان بر مى دارد تا میدان براى پیشرفت زندگى و رشد شایستگان باز و آماده شود.
با نگاهى دوباره به آیاتى که به آنها اشارت کردیم در مى یابیم که: معنویت ایمان اخلاص و تقوا در زندگى فردى و اجتماعى مایه سربلندى عزت برکت بقا و نورانیت است و نبود آنها در زندگى فردى و اجتماعى مایه ذلت از دست دادن نعمتها و گرفتار شدن در باتلاق تباهى است. در این قانون و سنّت عمومى هیچ استثنایى وجود ندارد. عزت و ذلت سربلندى و سرافکندگى آسایش و ناامنى همه و همه بسته به خویهاى روحى و روانى ملتهاست.
با این نگرش باید سیر رو به کمال انقلاب اسلامى را به بوته بررسى نهیم و جاهاى آسیب پذیر جامعه اسلامى را بشناسیم و به درمان و بازسازى آنها بر خیزیم.
رهبر معظم انقلاب با دید و نگرشى درمان گرانه به این نکته پرداخته و با طرح جامع و همه سو نگر خطرها آفتها و بازدارنده ها را بر شمرده است. ایشان در این برهه از انقلاب اسلامى آنچه را که بسیار بایسته مى داند و نبود آن را بسیار زیان آفرین خودسازى معنوى فرد و جامعه است.
گام چهارم انقلاب اسلامى حرکت به سوى نهادینه کردن ارزشها و ژرفا بخشیدن به خویها و منشهاى انسانى و اسلامى است. ایشان با توجه به سنتهاى الهى و تجربه تاریخى ملتها به این باور رسیده که افول معنویت و اخلاق و یا حتى کم رنگ شدن آن در روابط فردى و اجتماعى فاجعه آمیز است. اگر در این مهم گام اساسى برداشته نشود دچار همان بلاهایى مى شویم که غرب گرفتار آن شده است:
(جامعه آمریکا دچار بحران شدید هویت فرهنگى و شخصیتى است و به علت از بین رفتنِ پایه هاى اخلاق از درون در حال متلاشى شدن است.)15 پیامهاى معنوى و اخلاقى اسلام اگر به درستى و شایستگى عرضه شوند حرکت آفرین و انسان سازند. پس نخستین حرکت اخلاقى در جامعه اسلامى وزاندن نسیم ارزنده پیامهاى معنوى و اخلاقى اسلام در زوایاى پیوندهاى فردى و اجتماعى و در بدنه نظام است تا مدینه فاضله قرآنى با سیماى اخلاق و آداب دینى برگستره جهان سایه بگستراند.
بى گمان اگر ما موفق به ساختن چنین مدلى گردیم خواهیم توانست جهان تشنه معنویت را از کوثر زلال و ناب اسلامى سیراب سازیم و شاهد گرایش فوج فوج مردمان و ستمدیدگان و مستضعفان به اسلام باشیم.
بنابراین امروز در حال برداشتن گام چهارم انقلاب هستیم که همان خشت زیرین و گام نخستین در حرکت اولیا و انبیاى الهى است و تا این گام را با تمام ویژگیهاى آن برنداریم و در جامعه پایا و پا بر جا نسازیم هیچ گونه حرکت دیگرى دوام و ثبات نخواهد داشت.
اکنون پس از روشن گرى بایستگى این حرکت بر آنیم که به پیشتازان این حرکت اخلاقى اشاره کنیم و مسؤولیت هر کدام را در حوزه کارى و جایگاه اجتماعى آنان بجویم.
حوزه و روحانیت
روحانیت از عناصر اساسى پدیدآورنده و استوار کننده و ادامه دهنده رفتارگرایى دینى در جامعه به شمار مى رود. باورها ارزشها هنجارها بیش تر با نَفسِ عالمان دینى به جامعه دمیده شده و رفته رفته جزو فرهنگ اجتماعى این مرز و بوم گردیده است.
این جایگاه از آن جا سرچشمه گرفته که مردم هماره روحانیان را کارشناسان مورد اعتماد و استوانه هاى امور دینى مى شناسند و عملکرد آنان را حجت شرعى براى خود مى دانند. این پیوند و پیوستگى تنگاتنگ و اعتماد استوار بین مردم و روحانیت مسؤولیت حوزه ها را در گسترش و استقرار رفتارگرایى دینى و اخلاق اسلامى و تواناسازى بنیه معنوى دو چندان ساخته است. حوزویان با شبکه گسترده و پشتوانه بزرگ و استوار مردمى که در اختیار دارند مى توانند به ساخت و ساز بستر ارزشى جامعه و نهادینه کردن آن بپردازند و در زمینه فرهنگ سازى جامعه و حاکمیت اخلاق و ارزشهاى اسلامى اثرى ژرف و گسترده بیافرینند و در نتیجه دگردیسى را که در پرتو انقلاب اسلامى پدید آمد استوار سازند و ژرفا بخشند.
(تمام دستگاهها و تمام افراد بخصوص علماى اعلام و روحانیون بایستى روى تربیت نفوس مردم و تحقق انقلاب قلبى و اخلاقى در آنها مخصوصا در جوانان تلاش کنند.)16 روحانیان مى توانند با شیرینى و گرماى سخن و نیت خالص خویش خوى ورزى و رفتارگرایى دینى را در جان مخاطبان بدمند و عطر معنویت را در فضاى جامعه بیفشانند. البته در زمانى که ابزار پیام رسانى تکامل گسترده و شگرفى پیدا کرده قلمرو تلاش و پیام رسانى حوزه هم باید گسترده شود و پژواک سخن آن در جاى جاى جهان و کران تا به کران گیتى به گوش جانها برسد. گذشته از این روحانیت مى بایست باور کند که ایمان و گرایش سطحى و برخاسته از احساسها هماره در معرض آفت دگرگونى و کژروى قرار دارد. اگر باورها و هنجارهاى مردم ژرفاى لازم را پیدا نکنند و از ریشه و بن استوار نگردند به کژ راهه مى افتند و مردمان به آسانى گرفتار تهاجم بیگانگان مى شوند.
حوزه ها مرزبانان عقیده و رفتارگرایى دینى مردمند با بالابردن عقلانى فرهنگ دینى جامعه و استوارسازى باورها و ارزشها مى توانند سدّى پولادین در برابر گمراهى افکنان و رهزنان بسازند و جامعه و جوانان آن را از آفتهاى بنیان برافکن به دور دارند.
موفقیت حوزه در این رسالت بزرگ و گسترده بسته به آن است که افزون بر بازسازى کاستیهاى تبلیغى و کامل کردن شیوه هاى تربیتى این ویژگیها را نیز در رأس کار خود قرار دهد:
نواندیشى و نوآورى
از آفتهاى دگرگونى رفتارگرایى و استقرار رفتارگرایى دینى در جان مردم و جامعه تحجر است. با تحجر سکون سکوت پوسیدگى و مردگى به جامعه راه مى یابد; از این روى حوزه و روحانیت اگر بخواهد در میدان دگردیسى رفتارگرایى دینى و استقرار ارزشها پیشگام و پیشتاز باشد در گام نخست باید به دنبال یافتن قالبهاى نوین و شیوه هاى جدید باشد. با کلیشه ها و روشهاى گذشته بدون بهره گیرى از روشهاى نوین نمى تواند در فرهنگ اجتماعى و خویهاى مردم دگردیسى بیافریند و آن را مستقر و نهادینه سازد. اگر این نواندیشى در بدنه حوزه به وجود آید به دنبال آن نوآوریها نیز رخ مى نماید.
حوزه هاى علوم دینى باید از لابه لاى منابع دینى سخنان تازه و راههاى جدید را بجویند و از سفره تمام نشدنى و سرشار قرآن و معارف افقهاى نوینى به روى مردمان بگشایند:
(حوزه علمیه یک کارخانه عظیم انسانى است که باید دایم تولید کند. حوزه باید کتاب و آدم و عالم و متدین و فکر و حرف تازه تولید کند. حرف تازه که تمام نشده است یک عمر مى توان سخن از زلف یار گفت. این طور نیست که همه حرفهاى دین همین چهار کلمه حرفى است که من و شما در منبرهاى مان یا در کتاب علمى مان یا در کتاب تبلیغى مان یا در رساله مان بیان کردیم ما بایستى مسائل اقتصادى و نظامى و سیاست خارجى و ارتباط اخلاقى مان را از دین در بیاوریم .)17 در هیچ مسأله اى از جمله مسائل اخلاقى نباید راه تلاش و جست وجو را بسته ببینیم و بگوییم حرفها و راههاى نو و تازه را گفته اند و رفته اند و نوشته اند بلکه در هر زمینه اى که پیشینیان گام گذاشته اند باز مى توان حرف نو پیام نو و روش نو یابید و به کار بست.
کتاب تشریع بسان کتاب تکوین به روى انسانها هماره گشوده است. از این بستر فیض معارف مى توان چونان کتاب تکوین هر روز و هر زمان دریافتى تازه و گوناگون داشت. شخصى از امام رضا(ع) پرسید:
(ما بال القرآن لایزداد على النشر والدرس الاغضاضة؟) قرآن چه نوشته اى است که فراوانى آموزش و گسترش آن را از لطافت و تازگى نمى اندازد؟ امام فرمود:
(لأن الله تبارک و تعالى لم یجعله لزمان دون زمان ولا لناس دون ناس فهو فى کل زمان جدید و عند کل قوم غضّ الى یوم القیامة.)18 این کتاب ویژه زمان و مردمان خاصى نیست بلکه در هر زمانى جدید و براى هر ملتى تازه است تا بر پایى قیامت.
آیه هاى قرآن بویژه پیامهاى رفتارگرایى دینى آن باران پاکى است که اگر بر دل و قلب و جان آماده ببارد شکوفه هاى انسانیت و دانش و حکمت و گلبوته هاى معرفت و معنویت از آن مى روید و فضاى جمع و جامعه را عطرآگین مى سازد. کندوکاو در این گنجینه عظیم و دست یابى به شیوه هاى نوین براى رساندنِ پیامهاى اخلاقى و معنوى و پایا و پابرجا کردن آن در جامعه در وهله نخست بر دوش و عهده روحانیت و حوزه هاست. طلایه داران دانش و معرفت باید افزون بر پاسداشت اصول ارزشها و میراث علمى پیشینیان در پى کشف شیوه ها و ابزارهاى نوین باشند تا بتوانند همگام با زمان و پیشرفت و توسعه جهان پیامهاى معنوى را به شایستگى و به گونه جذاب و دلپسند مطرح کنند و زمینه را براى پا برجا و نهادینه کردن معنویت و رفتارگرایى دینى در سطح اجتماع فراهم سازند و این کار بزرگ بدون نواندیشى نشاید.
بصیرت و دوراندیشى
حوزه مرجع و استوان مردم در شناخت ارزشها از ضد ارزشهاست; از این روى باید دیدگانى بصیر در دیدن خطرهاى دور و نزدیک داشته باشد. آراستگى و فضیلت را از تزویر و نفاق جدا سازد. آنچه را دیدگان عادى نمى یابند او دریابد از ساده بینى و ساده اندیشى بپرهیزد در برابر پدیده هاى اجتماعى و جهانى دیده فرو نبندد خواب راحت را از خود دریغ بدارد و جامعه را در برابر آفتها و خطرهاى موجود و یا محتمل هشیار سازد عیارسنج سخنان و نوشته ها و موضع گیریها باشد رگه هاى باطل را بازشناسد و به مردم راه خطا و صواب را بشناساند:
(ما در طول زمان از بى هوشى و خطانشناسى ضربه زیادى خورده ایم امروز طلاب جوان و فضلا باید توجه کنند که بصیرت و آگاهى و بیدارى که لازمه هدایت امت اسلامى است از دست ندهند.)19 روشن است که نمى توان در انزوا و گوشه عزلت زیست و درها را به روى خود بست و مدعى فرهنگ مدارى و جلودارى جامعه شد. روحانیت بایستى با بصیرت کامل و دوراندیشى لازم امواج فرهنگى زمان را که از چارسو به سوى این کشور و انقلاب سرازیر شده است به خوبى بشناسد و راهها و شیوه هاى برخورد با آن را نیز بیابد تا بتواند در رویارویى با آنها به نتیجه سودمند و کارآمد برسد. رسالت فرهنگ بانى و فرهنگ سازى و استقرار اخلاق و آداب اسلامى روحانیت در جامعه آن گاه به انجام مى رسد که با بصیرت فرهنگى بحرانهاى اخلاقى و فسادهاى اجتماعى را پى گیرى کند از چشم اندازى فراخ به وادى فرهنگ و اخلاق بنگرد و با دیدى هوشمندانه ژرف و آینده نگرانه به راه حلها و شیوه هاى درمان بپردازد.
ساده دلى و برخورد سطحى و زودگذر و برخاسته از احساسها و هیجانها
گرهى از گرههاى ناهنجار اخلاقى را نمى گشاید ارزشها را در تار و پود جامعه نمى تند ژرفا نمى بخشد و گسترش نمى دهد. اگر سامان دهى و آینده نگرى همراه با هوشمندى و بصیرت نباشد این مهم انجام نمى گیرد:
(کار فرهنگى اولین خصوصیتى که دارد این است که باید هوشمندانه باشد. کار فرهنگى برف انبار نمى شود. این طور نیست که هر کس هر کارى از دستش برآمد بکند. انتظام کار فرهنگى چیده شدن و گزیده شدن و هر کارى در جاى خود قرار داشتن این مهم است که باید هوشمندانه باشد.)20 از آثار و نشانه هاى بصیرت و دوراندیشى حوزه تجدیدنظر در متون اخلاقى موجود و پدید آوردن رفتارگرایى دینى به سبکى نو و سازوار با زبان و ادبیات زمان است. نوشته هاى اخلاقى در دنیاى کنونى حجم بالا و گسترده اى دارند و روز به روز بر آن افزوده مى شود; امّا حوزه علمیه پس از (جامع السعادات) و (معراج السعادة) چیزى که بشود آن را به عنوان یک کتاب علمى و سامان مند در اخلاق ارائه داد ننوشته است. ایستادن در برابر موجهاى فسادآفرین غرب و سارى ساختن معنویت و اخلاق در افکار و جانهاى جوانان و مردم این مرز و بوم کارى است که ابزار سازوار با زمان را مى طلبد. نگارش کتابهایى درباره رفتارگرایى دینى براى دوره هاى ابتدایى متوسطه و عالى با زبان روز یکى از هزاران کارى است که حوزه و روحانیت مى بایست با بصیرت و آینده نگرى انجام دهد تا زمینه هاى رفتارگرایى دینى در زاویه هاى گوناگون جامعه به وجود آید.
( در حال حاضر امواج فقه و فلسفه و کلام و حقوق دنیا را فرا گرفته است ما وقتى به خودمان برگردیم خیلى فاصله داریم. حتى در اخلاق هم این گونه است. یکى از اعلام حوزه چند سال قبل از این سفرى به انگلستان کرده بودند و در آن جا کتابخانه اى دیده بودند به من فرمودند: (یک طبقه از این کتابخانه کتب اخلاقى بود که فرنگیها در چند سال اخیر نوشته اند)! در آن چند سال حوزه علمیه قم چند کتاب اخلاق بیرون داده بود؟)21
پایبندى به ارزشها
در ساختار بنیه معنوى و اخلاقى جامعه اسلامى ما چگونگى نگرش وگرایش روحانیت به دنیا و مادیّات نقش بنیادى دارد. پس از پدید آمدن حکومت اسلامى و نقش آفرینى روحانیت در چرخاندن چرخهاى آن مردم با دید دیگرى به حوزه و حوزویان مى نگرند و عملکرد آنان را با حساسیّت و توجه بیش ترى دنبال مى کنند; از این روى امروز لغزش و گناه یک روحانى تنها دامن خود او را نمى گیرد بلکه دامن جامعه روحانیت و نهاد حوزه را هم را مى گیرد باورهاى دینى و ارزشهاى اخلاقى را در معرض خطر قرار مى دهد و زمینه هاى روى گردانى از معنویت و کژروى اخلاقى را در میان مردم فراهم مى سازد.
پیشینه تاریخى روحانیت در پرهیز از دنیاگرایى و روى آوردن به دنیا و پیرایه هاى دنیوى و قناعت پیشگى این ذهنیت را در مردم به وجود آورده که از روحانى انتظار داشته باشند که دنیا چشم دلش را مشغول ندارد و در کمند زرق و برق آن اسیر نگردد.
امروز بیش ازهر روز اثرگذارى روحانى در رفتارگرایى دینى مردم به زهد و پارسایى او وابسته است. مردم و جامعه به آن روحانى که جلوه هاى دنیوى در زندگى و عمل او جلوه گرى مى کند دل نمى بندند و دریچه روح و جان خود را به سوى او باز نمى کنند; از این روى مى بایست روحانیت با عمل به وظیفه و تکلیف و داشتن زندگى ساده و به دور از اسراف چهره رفتارگرایى اسلامى وجلوه هاى عملى زهد و پارسایى را به نمایش بگذارد تا بتواند جایگاه طبیعى خود را پاس بدارد و همچنان محبوب دلها بماند و در عمل اخلاق و آداب اسلامى را به سوى استقرار و نهادینه شدن نزدیک سازد.
رهبر معظم انقلاب در مناسبتها و هنگامهاى گوناگون بر این مهم سفارش کرده و با سوز و علاقه ویژه خواستار زى طلبگى براى حوزه و روحانیت شده است:
(آراستن سرو ز پیراستن است. زیبایى ما در بى پیرایگى ماست. محبوبیت روحانیت در تجمل و اشراف گرى او نیست در سادگى و بى پیرایگى اوست.)22 یا:
(روحانى آن وقتى سخن نافذ خواهد داشت که عملاً نشان بدهد به زخارف دنیا بى اعتناست و آن حرصى که بر دلهاى دنیا داران و دنیامداران حاکم است بر او حاکم نیست.)23 و یا:
(امروز روزى است که اگر روحانى تمکنى هم در اختیارش قرار مى گیرد به اختیار خودش از آن تمکن دست بکشد این هم چیز اساسى است.)24 مردم از روحانى چشمداشتهایى دارند. گرچه پاره اى از این چشمداشتها آرمانى اند و چنان بودن و چنان زیستن نشاید; اما بخش عظیمى از آنها خردمندانه است و مى شود در زندگى پیاده کرد. آمیختن آگاهى دینى و کارشناسى مذهبى با خوى ورزى به ارزشهاى الهى و معنوى و همگامى دانش و بینش و ارزش در سیره روحانیت نخستین چیزى است که مردم دوست دارند در روش و منش روحانیت ببینند:
(توقع مردم از ما به عنوان عمامه به سر و روحانى زیاد است حالا توقع مردم از ما بیش تر است. اگر در رفتار ما آثار رفتار غلبه بعد از فتح مشاهده بشود مردم را دلسرد و مأیوس مى کند تواضع ما نسبت به مردم فعالیت و تلاش ما براى مردم و درخدمت آنان باید آن چنان باشد که مردم را نسبت به ما به عنوان این لباس دلگرم تر و علاقه مند تر بکند.)25 بله (دوصد گفته چون نیم کردار نیست). مردم دوست دارند حرفیکه از ما مى شنوند پیش از آن در وجود خود ما اثر آن را ببینند و درعمل و رفتار ما نمود یابد تا باور کنند آنچه مى گوییم درست است.
عقل معاشرت
سرمایه اصلى روحانیت مردمان دیندارند. مهم ترین عنصرى که یک روحانى در زندگى علمى و تبلیغى خود با آن رو به روست مردم همان گیرندگان پیام و کلام اویند. روحانیت در این راستا هنگامى موفق مى شود و نتیجه مى گیرد که مردم و خویهاى آنان را بشناسد. شناخت فرهنگ و آداب و رسوم ملى آگاهى از نیازها کمبودهاى اخلاقى توجه به میزان دانش و سطح آگاهیهاى مردم ارزیابى موقعیت شغلى و کسب و کار مخاطبان و نیز شناخت مسائل ضرورى و ریشه یابى مفاسد و نابسامانیها و مسائلى از این گونه اساس و سرمایه کار روحانیت در اجتماع است. اگر روحانى این ابزار را نداشته باشد در روشن گرى مسائل ارزشى و اخلاقى و در پا بر جا کردن آن درجامعه ناکام خواهد ماند. این امور زمانى به دست مى آید که روحانى از مردم باشد و با م ردم.
بى گمان حشر و نشر با مردم و نشست و برخاست و رفت و شد پدرانه و برادرانه با آنان زمینه پذیرش و گرایش آنها را نسبت به ارزشها فراهم مى سازد و این کارى است کارستان که نباید آن را کم انگاشت; از این روى رهبرمعظم انقلاب از آن به عنوان (عقل معاشرت) یاد کرده و از روحانیت خواسته که درعرصه هاى گوناگون اجتماعى بویژه عرصه هاى دانشجویى برخورد پدرانه و مهرورزانه داشته باشند و دانشجویان عزیز را که مؤمن و حق پذیرند به عنوان نیکوترین مخاطب دین الهى بپذیرند و در عمل الگوى اخلاقى و ارزشى براى آنان باشند:
(دانشجوها همچون فرزندان شما هستند. برخورد با این جوانان پاک ومؤمن و حق پذیر همچون فرزند خود باید از سر تدبیر و مهربانى و نرمش قدرت مندانه باشد. در محیطهاى دانشجویى آنچه که خوب و درخشان و دلنشین است همان طبیعت کار است.)26 دانشگاه درهر جامعه و کشورى جایگاه ویژه دارد صلاح و فساد آن به جامعه سریان مى یابد و جامعه را به سوى شایستگیها و یا ناهنجاریها مى کشاند. استوار شدن رفتارگرایى اسلامى در این نهاد و نهادینه شدن ارزشها در رفتار دانشجویان بسته به چگونگى برخورد دست اندرکاران بویژه روحانیان با آنان دارد. آنان استاد عالم و دانشمند زیاد دیده اند و مى بینند عنوانها و لقبهاى پر کرّ و فر بسیار شنیده اند آنچه امروز در دانشگاه ضرورت دارد به تعبیر رهبر انقلاب (عقل معاشرت) است که طبیعت کار و درس و آموزش به آن بسته است و بدون آن این راه به سر انجام نمى رسد.
(در رابطه با دانشجویان هم اعتقادم این است پدرى پدرى واقعى پدرى استادانه نه پدرى عوامانه پدر استاد چیز خیلى جالبى مى شود. من خودم چنین کسى را داشتم. پدر باشد و استاد هم باشد; یعنى پدرى که انسان محبت پدرى او را به حرمت استادى آمیخته است پدر عاقل با حسن خلق و تدبیر فرزند غیر متعبدخودش را هم به طرف تعبد مى کشاند )27 مسؤولیت طلبگى یعنى فراهم کردن زمینه اى که مردم جذب اسلام و ارزشهاى دینى بشوند. این مسؤولیت بدون مخاطب شناسى جامعه شناسى روان شناسى ممکن نیست انجام بگیرد. همه این شناختها درگرو یک نکته اساسى است و آن محشور بودن با مردم و به کارگیرى آداب و روشهاى معاشرت دینى با آنان است.
امام على(ع) مى فرماید:
(یا بنى عاشروا الناس عشرة ان غبتم حنوا الیکم وان فقدتم بکوا علیکم.)28 فرزندانم! با مردم به گونه اى رفتار کنید که اگر زنده باشید مشتاق دیدار شما باشند و اگر مُردید برایتان بگریند.
یا مى فرماید:
(کندن کوههاى استوار آسان تر است از پیوند دادن دلهاى از هم جدا.)29 یا مى فرماید:
(دلها رمنده اند هر که آن را به خود خو داد روى بدو نهاد.)30
دولت و حکومت
دومین عنصرى که در نوسازى معنوى و استوارى و پابرجایى ارزشهاى اخلاقى در جامعه نقش زیربنایى و اساسى دارد دولت و نظام است. به همان نسبت که حوزه و روحانیت در بستر سازى معنوى و نهادیه کردن اخلاق اسلامى در اجتماع نقش سرنوشت ساز و بنیادى دارد دولت و حکومت نیز در این زمینه از عوامل و عناصر کارا و کارساز به شمار مى رود.
پیامبراکرم(ص) مى فرماید:
(صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى قیل من هم یا رسول اللّه؟ قال: الفقهاء والأمراء.)31 بسامانى و نابسامانى مردم بسته به صلاح و فساد دو دسته است. گفته شد: این دو دسته کیانند؟ فرمود: دانشمندان و دولتمردان.
در بخش پیش این نوشتار به سر فصلهایى از آنچه را روحانیت به عهده دارد در زمینه گسترش و ژرفا دادن به ارزشها اشارت کردیم. در این بخش نیز به گوشه هایى از آنچه کارگزاران و دولتمردان در نظام اسلامى برعهده دارند مى پردازیم گرچه بنا نداریم به بررسى همه سویه آن بپردازیم.
فضا سازى معنوى
براى دست یابى به جامعه سالم و انسان صالح و پدید آوردن دگرگونى همه سویه معنوى و اخلاقى بهترین و مناسبترین راه به وجود آوردن فضاى معنوى است. ساخت و ساز بسترى گسترده براى بهداشت روانى جامعه از اساسى ترین گامها در این کشور است. اگر پهنه جامعه به گونه اى باشد که مردم در ساحت ارزشها نفس بکشند و خود را با آهنگ سازنده آن سازش دهند بسیارى از ناهنجاریهاى اخلاقى و رفتارى از فضاى جامعه رخت بر مى بندد و خویهاى زیبا و پسندیده رخ مى نماید. ساختن محیط اخلاقى و ایجاد فضاى معنوى براى حاکمیت ارزشها نخستین ومهم ترین گام به شمار مى رود.
پیامبران الهى با آن که خود را اندرز دهندگان درستکار (ناصح امین)32 مى دانستند و با پندهاى نیکو جان و روح مردم را شاداب مى ساختند همواره از پدید آوردن جامعه اى براساس قسط و عدل (لیقوم الناس بالقسط)33 سخن مى گفتند و در این زمینه رنجهاى توان فرسایى مى بردند. از سیره و سنّت پیامبران و پیشوایان معصوم چنین مى توان آموخت که: تنها با اخلاق دستورى و توصیه اى و تربیت فردى از راه بیان کردن ارزشها و فضیلتها نمى توان به جامعه ایده آل معنوى و اخلاقى و دینى دست یافت بلکه باید در پى ریزى محیط مساعد براى جهت دهى استعدادها و کشاندن انسانها به سوى صلاح و فلاح تلاش ورزید.
به دیگر سخن آغشتن زندگى مادى مردم با معنویتها و ارزشها به گونه اى که فضاى اجتماع آنان را به سوى شایستگى درستکارى صداقت و امانت صراحت و شهامت شجاعت و صلابت و بکشاند کارى است پیامبرانه و در راستاى
حرکت پیشوایان دینى و الهى.
بذر هر چند سالم و کامل باشد تا در زمین آماده افشانده نشود بازدهى نخواهد داشت. زمین شوره سنبل برنیارد. از این روى در معارف دینى به اصلاح محیط اجتماعى سفارش بسیار شده و امر به معروف و نهى از منکر براى ساختن چنین جامعه اى و دور داشتن آن از آفتها بر مسلمانان واجب شده است که باید در همه آنات زندگى این دو واجب فروزنده نگهداشته شوند تا جامعه را تاریکى فرا نگیرد و واجبها و آیینها و دستورهاى خداوندى به پاداشته شوند: (بها تقام الفرائض).34 جامعه را مى توان به کشتى شناور و پویان بر روى آب مانند کرد که همگان در برابر آن مسؤولیت دارند تا به سلامتى به ساحل برسد. اگر فرد یا افرادى بخواهند به این کشتى رخنه و خللى برسانند باید در برابرشان ایستاد و با آنان برخورد کرد و بى تفاوتى و تماشاگرى دربرابر ویرانگرى آنان غرق شدن همگان را در پى دارد.
رسول گرامى اسلام(ص) از مسلمانان مى خواهد که در برابر کسانى که فضاى جامعه را مى آلایند واکنش نشان دهند:
(ادنى الأنکار ان تلقى اهل المعاصى بوجوه مکفهرة.)35 با گناهکاران با چهره اى دژم برخورد کنید و این کم ترین واکنش در برابر آنان است.
در پاره اى از سخنان پیشوایان دینى آمده است: آن که کار زشت و ناپسند دیگران را به پسندد و خشنود باشد مانند گناهکار و زشتکار شریک جرم است.36 امام صادق(ع) از کسانى که کار زشت را در فضاى جامعه مى بینند و موضع نمى گیرند براءت و بیزارى جسته است.37 این ها همه گویاى این واقعیت است که باید در اصلاح محیط اجتماعى کوشید و آن را از هر آلودگى پیراست. تجربه تاریخى نشان داده است در هر جامعه اى که فضاى چیره و حاکم بر آن فساد و عیش و نوش و دنیاگرایى شکم پرستى و شهوت پرستى رفاه زدگى و بى بندوبارى بوده است به سرعت مردمان آن در منجلاب ضدارزشها فرو افتاده اند و سرشت و سرنوشت آنان آلوده و تباه شده است. از نمونه هاى روشن تاریخى مى توان اندلس را نام برد که استعمار حیله گر چگونه با رواج باده گسارى و گسترش عیاشى در کوتاه ترین زمان روحیه جوانمردى غیرت و روش و آداب دینى مسلمانان آن سامان را گرفت و زمینه هاى سقوط آن را فراهم ساخت و به دنبال آن باورهاى آنان را لرزان کرد و استقلال و سیادت آنان را پایمال.
بدین سان مى یابیم که نقش فضاى حاکم برجامعه نقش نخست و زیربنایى است حال و هواى اجتماع به هر سو که باشد و حاکمان به هر سو روند مردم نیز بدان سو گرایش مى یابند.
الگوگیرى مردم از نظام و حکومت جاى انکار ندارد. مردمى که شبانه روز ریز و درشت رفتار مسؤولان نظام و عملکرد کارگزاران آن را زیرنظر دارند به خوبى از روشهاى آنان در تمام زمینه ها تأثیر مى پذیرند. چه بسا فضاى تبلیغاتى و جوّ حاکم بر یک کشور بتواند ارزشى را ضد ارزش جلوه دهد و یا ضدارزشى را به گونه اى ارزش نشان دهد بنابراین پیوستگى دولت و مردم بویژه درنظام اسلامى سهم به سزایى در شکل گیرى اخلاق و رفتار مردم دارد و از همه عوامل تربیتى دیگر از قبیل مدرسه خانواده کاراتر و کاربردى تر است.
به گفته امام خمینى:
(عمده در برنامه هاى حکومتى در برنامه هاى دولتى این معناست که محیط اخلاقى درست کنند محیط برادرى درست کنند این در رأس برنامه هاست.)38 مقام معظم رهبرى نیز با بهره گیرى از سیره رسول اکرم(ص) که توانست در کوتاه ترین زمان شاهد بزرگ ترین دستاورد گردد به این نکته اشارت دارد:
(پیامبر اسلام براى آن که ارزشها و اخلاق اسلامى کاملا در جامعه جا بیفتد و با روح و عقاید و زندگى مردم مخلوط و ممزوج شود فضاى زندگى را با ارزشهاى اسلامى آغشته کرد مثل طبیبى که به مریض خود فقط نمى گوید این کار را بکن و این کار را نکن بلکه او را در محل مخصوصى قرار مى دهد و آنچه را که او لازم دارد به او مى دهد و مى خوراند و آنچه را که براى او مضر است از او باز مى گیرد. پیامبر اکرم(ص) چنین وضعیت و روشى را در طول بیست و سه سال نبوت دنبال مى کردند مخصوصاً در ده سالى که در مدینه زندگى مى کردند و دوران حاکمیت اسلام و تشکیل حکومت اسلامى بود.)39 در سیاستگذاریهاى خرد و کلان و برنامه ریزیهاى ریز و درشت همه سونگرى لازم است بررسى جنبه هاى اقتصادى بدون جنبه هاى اجتماعى و آن دو بدون جنبه هاى فرهنگى و اخلاقى نشاید. پى ریزى فضاى معنوى که بتواند دگرگونى ساز و تحول آفرین باشد کارى است بنیادى و اساسى که همکارى همگان بویژه نیروهاى کارشناس و متعهد را مى طلبد. در کشور ما رأس جریان مقام معظم رهبرى است که همواره مانند دیده بانى دقیق و هشیار مسائل معنوى و اخلاقى را زیر نظر دارد و برگسترش و بالندگى آن تأکید مى ورزد. در درجه بعدى مسؤولان بلند پایه نظام هستند که گفتار و کردارشان فرهنگ ساز است. اگر خدمت و تلاش مادى و ظاهرى را با معنویت و اخلاق در آمیزند فضایى آکنده از ارزشها و فضیلتها به وجود خواهد آمد که ره صدساله را مى توان یک شبه پیمود و الگوى تمام عیارى به جهانیان ارائه دارد.
ویژگیهاى جامعه اخلاقى اسلام و نشانه هاى روشن فضاى معنوى در جامعه از دیدگاه مقام معظم رهبرى با توجه به سیره و سنّت رسول گرامى اسلام فراوان است که به چند ویژگى آن اشاره مى کنیم:
خوش بینى و اعتماد
به وجود آوردن جو اعتماد و خوش بینى و امنیّت اجتماعى از بایستگیهاى نخستین حکومت اسلامى است. پایا شدن رفتار گرایى دینى درجامعه بسته به میزان اعتماد متقابل بین دولت و مردم است. اگر بى اعتمادى و بدبینى به دستگاههاى دولتى راه یابد سیاهى و آلودگى فساد همه چیز را درخود مى گیرد; زیرا آن گاه که مردم به دولت اعتماد نورزند پیوند دولت و ملت از هم مى گُسلد و دولت نمى تواند نقش هدایت گرى داشته باشد و جامعه را به خیر و صلاح دعوت کند. این سبب مى شود که مردم به گمراهى افتند و جامعه گرفتار دیو و دد شود.
بنابراین باید از آنچه به جوّ بدبینى و نا اعتمادى دامن مى زند و آن را تشدید مى کند و در نتیجه در اخلاق و رفتار مردم اثر ناخوش آیند مى گذارد دورى جست از جمله از شتابزدگى و ابهام آفرینى در کارها و سیاستگذاریها و برنامه ریزیها. اگر کارى پیش از پایان پذیرفتن اعلام شود و با تبلیغات دامنه دار و پرسروصدا چشمداشت مردم بالا رود و سپس مردم بفهمند که واقعیت با آنچه گفته شده و شنیده اند ناسازگار است خوش بینیها به بدبینیها دگر مى شود و مردم از دست اندکاران و برنامه ریزان روى بر مى گردانند و فضاى معنوى اعتماد و خوش بینى به فضاى ناامنى و بى اعتمادى و صفا و صمیمیت بین دولت و ملت به تیرگى و بدبینى بدل مى شود:
امام جواد(ع) مى فرماید:
(اظهار الشئ قبل ان یستحکم مفسدة له.)40 آشکار کردن هر کار و هر چیزى پیش از استوار سازى آن فساد آفرین است.
شتابزدگى در کارها سبب خلف وعده و رعایت نکردن قراردادها و برنامه هاى اعلام شده مى شود. و این مسائل یکى پس از دیگرى سبب گسستن پیوند مردم با مسؤولان و پدیدآمدن بدگمانى در جامعه مى گردد.
به گفته مقام معظم رهبرى:
(یکى از کارهاى رسول اکرم(ص) این بود که فضاى جامعه را یک فضاى مهربان و سرشار از مهر و محبت بسازد تا همه مردم در آن نسبت به یکدیگر محبت بورزند و به چشم حسن ظن و خوش بینى به یکدیگر نگاه کنند. امروز هم تکلیف ما همین است.)41 در هر جامعه اى کم وبیش انگیزه هاى ناسالم براى بدگویى و بدبینى از این و آن و تیره کردن ذهنها علیه اشخاص و برنامه ها وجود دارد. عناصرى هستند که به همه چیز با عینک بدبینى مى نگرند و کارى جز نقد دیگران و نق زدن ندارند بویژه اگر خود پایگاه مردمى و اجتماعى نداشته باشند و گرفتار بیمارى حقد و حسد نیز باشند. این حالت منفى در آنان ظهور و بروز بیش ترى دارد.
از سوى دیگر انسانهاى معصوم و یا هم مرز معصوم انگشت شمارند و از هر کس با جست وجو و کنجکاوى مى توان نقطه و یا نقطه هاى ضعف و منفى پیدا کرد و آن را دست آویز قرارداد و بر سر زبانها افکند.
روش تربیتى پیامبر(ص) در فضا سازى معنوى این بود که به این گونه افراد و عناصر ویرانگر اعتماد عمومى مجال و میدان نمى داد و با صراحت و شدّت با آنان برخورد مى کرد.
مقام معظم رهبرى در این باره مى گوید:
(روایتى از پیامبر اکرم(ص) نقل شده که فرمود:
(لایبلغنى احد منکم عن احد من اصحابى شیئاً فإنى احبّ ان اخرج الیکم وانا سلیم الصدر.)42 هیچ کس درباره اصحابم به من چیزى نگوید من مایلم وقتى که میان مردم ظاهر مى شوم و به میان اصحاب خود مى روم (سلیم الصدر) باشم; یعنى با سینه صاف و پاک و بدون هیچ گونه سابقه و بدبینى به میان مسلمانان بروم. چه قدر این رفتار رسول اکرم(ص) کمک مى کند به این که مسلمانها احساس کنند که در جامعه و محیط اسلامى باید بدون سوء ظن وخوشبینى با افراد برخورد کرد.
در روایات داریم که وقتى حاکمیت با شرّ و فساد است به هر چیزى سوء ظنّ داشته باشید; اما وقتى حاکمیت خیر و صلاح در جامعه است سوء ظن ها را رها کنید به یکدیگر حسن ظن داشته باشید. )43 نگهداشت این نکته اخلاقى در پیدایش دگرگونى معنوى و پدیدآوردن محیط مساعد و فضاى مناسب براى بالندگى و گسترش ارزشها و زدایش رذیلتها و ناهنجاریها نیاز زمان و نظام اسلامى ماست که همواره رهبر فرزانه انقلاب آن را گوشزد کرده و همگان را به سوى آن فرا خوانده است.
حق محورى و قانون مدارى
نظام اسلامى ما درختى را مانند است که ریشه هاى آن در باورهاى دینى مردم استوار گردیده و شاخ و برگهاى آن معنویت و اخلاق و بار و برش انسانیّت و کرامت و عبودیت حق تعالى است. در این بینش و گرایش همه چیز بر مدار حق و حقیقت مى چرخد و با این میزان نیز ارزیابى مى گردد. سیاستگذاریها قانونگزاریها و برنامه ریزیها نیز هنگامى که در این راستا قرار گیرد ارزش مند و درخور اجراست. این ویژگى به دنبال خود این را مى طلبد که در تمام زمینه هاى سیاسى اقتصادى اجتماعى و فرهنگى ملاک و معیار قانون و ضابطه باشد نه ذوق و سلیقه و رابطه.
فضا سازى معنوى بدون نگهداشت قانون و اجراى آن براى همه بدون باندبازیها و آشنا بازیها امرى ناممکن و ناموفق است. آنچه مى تواند مردم را به سوى ارزشها بکشاند و معنویت و اخلاق را در پیوندهاى اجتماعى آنان حاکم سازد احساس برابرى مردم در برابر قانون است. اگر جز این باشد نه تنها مردم به افراد خلافکار بدبین مى شوند که اصول ارزشهاى نظام را زیر سؤال مى برند و فضاى مسموم و ناخوش آیندى به وجود مى آید. از این روى مقام معظم رهبرى برداشتن گام چهارم انقلاب به سوى دگرگونى معنوى و اخلاقى را یک حرکت فورى ضرورى و بنیادى مى داند و پرهیزگارى را روح کار و منبع لایزال اقتدار و پیروزى براى مسؤولان نظام مى شمارد:
( اگر در نظامى مسؤولان نظام با تقوا باشند فساد بر آن نظام راه پیدا نمى کند تقوا این عامل عظیم در همه میدانهاى زندگى مؤثر است . تقوا مایه این است که یک فرد یا یک جامعه در هر میدانى که وارد مى شود موفق بشود (والعاقبة للمتقین) . تقوا زندگى این نشئه را اداره مى کند. اداره صحیح زندگى این نشئه است که آن نشئه را مى سازد . منشأ قدرت جمهورى اسلامى هم آن است و آن عبارت است از تقوا پرهیزگارى اتکا به خدا .)43 حکومت کردن بدون جوهره پرهیزگارى بقا و دوام ندارد و کم کم از درون مى پوکد و زندگى را بر حاکمان تلخ و ناگوار مى سازد.
امام على(ع) چهار چیز را نشانه نابودى دولتها و حکومتها بر شمرده است:
(یُستدل على إدبار الدُّوَل بأربع: تضییع الأصول و التمسک بالغرور [بالفروع] و تقدیم الأراذل و تأخیر الأفاضل.)44 نشانه برگشت و نابودى دولتها به این چهار چیز است: تباه کردن اصلها [قواعد و قوانین انسانى و ارزشهاى اصیل] دست یازیدن به غرور و خودفریبى کنار زدن نیکان و انسانهاى با فضیلت جلو انداختن و برترى دادن به ناپاکان و نامتعهدان.
در جامعه اسلامى معیارها و ملاکها میزان است نه افراد و روابط شخصى.
اگر این معیار در بدنه نظام مشهود و ملموس نباشد دولتمردان در هیچ زمینه اى نمى توانند نظام مردمى را پاس بدارند بلکه کم کم از مردم و مشکلات آنان فاصله خواهند گرفت و آفت فساد و ضدارزشها از گوشه و کنار رخ خواهد نمود و موریانه وار شجره نظام را از درون خواهد پوساند.
برادرى و همکارى
از امتیازهاى ویژه جامعه اسلامى که آن را از سایر ملتها و دولتها جدا مى سازد روحیه برادرى و همراهى وهمکارى در تمام زمینه هاى انسانى و اسلامى است. این ویژگى مانند رشته اى محکم و استوار مسلمانان را به یکدیگر پیوند داده و تار و پود نظام و جامعه اسلامى را تشکیل مى دهد قرآن مجید این ویژگى را به عنوان یک اصل اساسى و بنیادى در پیوندهاى فردى و اجتماعى مسلمانها دانسته و از آنچه این یکانگى و همدلى و همکارى را سست سازد به شدّت جلوگیرى کرده است. در سوره (حجرات) پس از اعلام اصل: (انما المؤمنون اخوة) به خویهاى زشت مانند: عیبجویى مسخره کردن نام و لقب زشت دادن تجسس و بدبینى و غیبت و زشت یادى اشاره مى کند و مسلمان را از آنها باز مى دارد و از تک تک افراد مسلمان مى خواهد که در پى ریزى جامعه سالم و تربیت انسانهاى صالح بکوشند و تمام کوشش و تلاش خویش را بر مدار تقوا و خویشتن بانى به کار گیرند تا مورد رحمت وعنایت پروردگار قرارگیرند.45 بى گمان از بنیادى ترین و اساسى ترین راهها براى ایجاد دگرگونى معنوى و اخلاقى حاکمیت روحیه برادرى و گسترش آن در ابعاد گوناگون جامعه است.
در منابع دینى و روایى کم وبیش این فضا ترسیم و تصویر شده است.
امام صادق(ع) در بیانى جامع و فراگیر به این نکته پرداخته و مى فرماید:
(المسلم اخو المسلم لایظلمه ولایخذله و لایخونه و یحق على المسلمین الأجتهاد فى التواصل والتعاون على التعاطف والمؤاساة لأهل الحاجة وتعاطف بعضهم على بعض حتى تکونوا کما امرکم اللّه عزوجل: (رحماء بینکم) متراحمین مغتمیّن لما غاب عنکم من امرهم على ما مضى علیه معشر الأنصار على عهد رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله .)46 مسلمان برادر مسلمان است به او ستم روا نمى دارد و او را در سختیها وا نمى گذارد و به او خیانت نمى کند. شایسته و سزاوار است که مسلمانان در راه پیوستگیها و همکاریهاى مهرورزانه و یارى به نیازمندان تلاش ورزند تا مصداق فرمان پروردگار متعال باشند: (در بین خود مهرورزانه رفتار کنید) به یکدیگر مهر بورزید درغم یکدیگر شریک باشید و بر آن شیوه و سیره اى گام بردارید که یاران رسول خدا(ص) در آغاز اسلام بر آن حرکت مى کردند.
در این بیان امام(ع) گذشته از ترسیم ارزشها و راهکارهاى عملى و ارزشى در جامعه اسلامى به مسأله الگوگیرى از جامعه اسلامى و فضایى که پیامبر اکرم(ص) به وجود آورده بود اشاره شده است تا مسلمانان باور کنند که پدیدآوردن محیط اخلاقى و پى ریزى فضاى سالم معنوى شدنى است و بهترین نمونه آن حکومت پیامبر(ص) در صدر اسلام است:
(آن بزرگوار تا آن جا که حضور داشت و در سعه وجودش بود نمى گذاشت که درجامعه اسلامى مسلمانها (حتى در یک مورد) نسبت به کسى بغض و کینه و عداوت داشته باشند. یعنى پیامبر با حکمت و حلم خود حقیقتاً یک محیط شیرین و سالم و فضاى آغشته به محبت و برادرى به وجود مى آورد.)47 مسأله برادرى درجامعه اسلامى تعارف و شعار لفظى و زبانى نیست بلکه راه حل عملى براى پیشبرد کارها و پیشرفت برنامه ها و گشودن گرهها در مسیر سازندگى مادى و معنوى جامعه است.
پیامبر اکرم(ص) در نخستین روزهاى ورود به مدینه و تشکیل حکومت اسلامى به پى ریزى روحیه برادرى همت گماشت و میان مسلمانان عقد و پیمان برادرى بست48 تا در همه زمینه ها بر مدار این اصل حرکت کنند و بازدارنده هاى موجود را از جلو راه بردارند.
رویکرد به این اصل نیازِ زمان و نظام ماست. اگر بخواهیم در گام چهارم انقلاب دگرگونى اخلاقى و معنوى توفیقى به دست آوریم ناگزیر باید به استوار کردن پیوندهاى قلبى و تواناسازى روحیه همکارى و برادرى در کشور اسلامى روى آوریم و از آثار زیانبار تفرقه ناسازگارى خط بازى و دورى جوییم. از یاد نبریم که ما همان مردمى هستیم که انقلاب اسلامى ما را دگرگون کرد و بسیارى از خویهاى زیبا و ارزش مند را در جامعه انقلابى جلوه گر ساختیم و آثار کینه و دوگانگى را زدودیم. امروز نیز باید به همان سمت و سو گام برداریم تا بتوانیم در توسعه و سازندگى مادى و معنوى سربلند و سرافراز باشیم و بمانیم. ان شاء الله
ماهیت و ملاکهاى بهنجارى و نابهنجارى از نظر اسلام
چکیده
مکتبهاى مختلف روانشناسى و نظریهپردازان روانشناس، رفتارهایى را به عنوان رفتار بهنجار و نابهنجار معرفى کرده و تعریف خاصى را براى شخصیت سالم و غیرسالم ارائه نمودهاند.
در واقع هرگونه تعریف از شخصیت و رفتار بهنجار و نابهنجار برخاسته از نحوه نگرش آن مکتبها و نظریهپردازان به انسان و ساختار وجودى اوست.
دین اسلام با توجه به نگاه خاصّ و مترقى آن نسبت به انسان در تعریف بهنجارى دیدگاه ویژهاى دارد. از اینرو، براى دریافت ماهیت بهنجارى و نابهنجارى و تعریف آنها باید انسان را از منظر اسلام بررسى نمود. شناخت فطرت و حقیقت وجودى وى، گرایش و انگیزشهاى سرشتى و راه سعادت و کمال بشر دستیابى به کمال و خودشکوفایى از مواردى است که براى شناخت انسان و طبیعت وى از نظر اسلام و در نتیجه ارائه مفهوم سلامتى و بهنجارى در این مقاله مورد بررسى قرار گرفته است. در زمینه شناخت انسان، نمىتوان از هدف آفرینش و گستره زندگى وى غفلت نمود. بنابراین، با بررسى و تعریف تمامى موارد فوق، مىتوان در ماهیت و تعریف بهنجارى و ملاکهاى آن از نظر اسلام ارائه نمود.
پس از تعریف بهنجارى باید جایگاه ملاکهاى مهمى همچون لذتطلبى، سازگارى ایمان و کفر تبیین شده و نقش آنها در سلامت و بیمارى روانى روشن گردد.
انسان از منظر اسلام
خداوند انسان را داراى فطرتى آفریده است که با توجه به آن، وى برترین مخلوق عالم محسوب مىگردد. ویژگىهاى فطرت و توانایىهاى آن زمینهساز هدفى است که انسان براى آن آفریده شده است، به گونهاى که او مىتواند عنوان برترین مخلوق خدا را به خویش اختصاص داده و بدون محدودیت زمانى، همواره در رشد و کمال باشد و این برخاسته از کرامتى است که از عنایت خاص خداوند به انسان سرچشمه مىگیرد. از دیدگاه اسلام، هدف از آفرینش جهان نیز انسان و رشد و تعالى اوست. آیات فراوانى از قرآن از تسخیر جهان آفرینش(1) براى انسان سخن مىگوید که در حقیقت، تمامى آنها حاکى از کرامت تکوینى انسان است.(2)
از سوى دیگر، هرچند انسان از توانایىهاى ویژهاى براى رشد و کمال برخوردار است و به همین روى، از دیگر موجودات ممتاز است، اما اگر با اختیار خویش راه سقوط و انحطاط را در پى گرفت، نه تنها هیچگونه کرامت ذاتى و اکتسابى ندارد، بلکه به دلیل خصلتهاى ناپسند، از هر حیوان و جمادى نیز پستتر مىگردد، بنابراین، هرچند انسان داراى سرشتى است که مىتواند او را به کمالات عالى رهنمون گردد، اما در صورت عدم استفاده از آن، راه ضلالت و گمراهى در پیش خواهد گرفت و در ورطه انحطاط سقوط خواهد کرد. چنین سقوطى ناشى از اعمال اختیارى انسان بوده و امرى اکتسابى است که در این صورت، صفات ناپسند بسیارى در انسان پدیدار مىشود. قرآن کریم در اینباره مىفرماید: «اولئکَ کالانعام بل هم اضلّ اُولئک هم الغافلون.» (اعراف: 179)؛ آنان همانند چهارپایان هستند، بلکه گمراهترند. آنان همان بىخبران و غافلانند. در جایى دیگر مىفرماید: «ثُمّ رددناهُ اسفَل سافلین.» (تین: 5)؛ پس انسان را به پستترین پستها برگرداندیم. آیه دیگرى نیز انسان را در صورتى که راه هدایت و تعالى پى نگیرد، به عنوان بدترین جنبنده معرفى کرده است.(3)
اکنون با توجه به زمینهها و عواملى که ممکن است انسان را از مسیر تکاملى خویش منحرف سازد و در نتیجه، تشخیص موارد رشد و تعالى را از موارد غىّ و گمراهى براى او مشکل سازد، ضرورت بعثت انبیا علیهمالسلام براى شکوفایى فطرت انسان روشن مىشود. از اینرو، فطرت و نبوّت مکمّل یکدیگر خواهند بود و در واقع، اگر نبودند پیامآوران الهى و کتب آسمانى، که مسیر تکاملى انسان را به وى نشان دهند، انسانها به دلیل وجود زمینههاى بیرونى و انحراف، راه را از بىراهه باز نمىشناختند. اهمیت این موضوع زمانى قابل درک است که به موضوع ظرفیت تکاملى و گستره وجودى انسان توجه کنیم. از منظر اسلام، زندگى و تکامل وجودى او محدود به زندگى دنیوى نیست و انسان در سرایى دیگر به صورت جاودانه به حیات و کمال خویش ادامه مىدهد.
در مجموع، باید گفت: از نظر اسلام، انسان برترین مخلوق خداست و براى هدف خاصى، که همان سعادت و قرب الىالله است، آفریده شده و زمینههاى سعادت و نزدیک شدن به سوى خداوند در سرشت و فطرت وى قرار دارد. برترین شناخت و گرایش فطرى «کمالگرایى» است. البته باید خاطر نشان کرد که هرچند زمینههاى رشد و تعالى در انسان وجود دارد، اما این گرایش فطرى براى تشخیص کمال و بهنجارى از نابهنجارى کافى نیست و گاه مسیر رشد و تعالى براى وى مشتبه خواهد شد و از اینرو، به راهنمایانى نیاز دارد تا در مسیر کمال، دست او را بگیرند و راه رشد را از انحطاط به او بنمایانند.
کمالگرایى؛ محورىترین نیاز انسان
«کمالگرایى» محور تمامى ابعاد وجودى انسان است و بر تمامى ویژگىهاى جسمانى و درونى وى سایه افکنده است. فطرت و سرشت انسان بر پایه این نیاز اصیل نهاده شده است و هدف از آفرینش انسان و ارسال انبیا علیهمالسلام نیز تحقّق همین گرایش است و درست به همین دلیل، اگر روانشناسى از این مسأله غفلت ورزد و بر پایه یک انسانشناسى غلط بنا گردد، در واقع، نه انسان را شناخته است و نه روان انسان را، و درست به همین دلیل است که شناخت بهنجارى و نابهنجارى و ملاکهاى آنها نیز بر شناخت صحیح این محورىترین نیاز انسان مبتنى است. از اینرو، براى تدوین ملاکهاى بهنجارى و نابهنجارى از نقطه نظر اسلام، با تفصیل بیشتر به بحث کمالگرایى نظر مىشود:
تمام موجودات زنده، اعم از گیاه، حیوان و انسان، استعدادهاى متراکمى دارند که زمینهها و شرایط مساعد، موجب بروز و ظهور و به فعلیت رسیدن آن نیروهاى نهفته مىشود و با به فعلیت رسیدن آنها، انسانها واجد چیزى مىشوند که پیش از آن فاقد آن بودهاند، این کمال انسانى با کمال حیوان و گیاه تفاوتى عمده دارد. کمال نهایى انسان به طور کلى با سنخ کمال گیاه و حیوان متفاوت است و در واقع، انسان سیر خویش را با آگاهى و اختیار برمىگزیند و در حیوان و گیاه، چنین امتیازى وجود ندارد. البته باید این نکته را نیز متذکر شد که هرگونه از قوّه به فعلیت رسیدنى کمال نیست، بلکه «کمال» صفتى وجودى است که حاکى از دارایى و غناى حقیقى یک موجود در مقایسه با موجود دیگر است و موجود کامل اگر از نعمت درک و شعور برخوردار باشد از داشتن آن کمال لذت مىبرد.
پس از آنکه معلوم شد کمال هر موجود و از جمله انسان در عینیت یافتن و ظهور تمام استعدادهاى نوعى اوست، تمام سخن در این است که آن استعداد و زمینههاى نهفته در انسان براى کمال چیست؟ به عبارت دیگر، آن مقصد حقیقى که هر انسان طبق فطرت الهى طالب آن است و تمام فعالیتهاى او براى رسیدن به آن مرحله صورت مىپذیرد و کمال واقعى و نهایى انسان تلقّى مىشود، کدام است؟
فیلسوفان و همچنین نظریهپردازان «روانشناسى کمال»، هر یک این کمال را به گونهاى متفاوت تعریف کرده و براساس آن، مکتب فکرى خویش را بنا نهادهاند، در اینجا، این نکته نیز باید گوشزد گردد که هر آنچه به خودى خود (بنفسه) در شمار کمالهاى انسانى تلقى نگردد، در واقع، خواسته فطرى انسان محسوب نمىگردد؛ و مشترک بین انسان و حیوان است. شکوفا شدن چنین استعدادهایى به معناى تکامل انسان در بعد حیوانى اوست. در این مرحله، استعدادها و زمینههاى حیوانى او به فعلیت رسیده و چنین استعدادهایى محدود، زودگذر و ناپایدارند و با هویت حقیقى انسان ـ یعنى روح فناناپذیر، جاودانهطلب و سیرىناپذیر انسان ـ سازگارى ندارند. انسانیت انسان زمانى شکوفا مىشود که او به لذت بىپایان ناب و خالص و بدون مزاحم و محدودیت دست یابد. البته چنین نیازها، انگیزهها و رفتارهایى زمانى که در راستاى دستیابى به هدف نهایى قرار گیرند هویت انسانى به خود گرفته و با فطرت کمالجوى انسان سازگارند و البته مىتوان آنها را به عنوان اهدف مقدّماتى و میانى نسبت به هدف نهایى در نظر گرفت. بنابراین، باید گفت: اهداف مقدّماتى و میانى به میزانى ارزشمند هستند که زمینه تحقّق و شکوفایى کمال بىپایان و جاودانه انسان را فراهم سازند و مقدّمه دستیابى به کمال نهایى باشند و صرف نظر از این ارزش واسطهاى، داراى ارزش دیگرى نیستند.
نزدیک شدن به خدا (قرب الىالله)
«کمال حقیقى انسان، همان مقام قرب پروردگار مىباشد و سایر کمالات بدنى و روحى، همه مقدّمه و ابزار رسیدن به چنین مقامى هستند که باید به اندازه تأثیرشان در رسیدن به کمال حقیقى، مورد بهرهبردارى قرار گیرند و هیچ کدام، حتى عالىترین و لطیفترین آنها از کمالات اصیل انسانى به حساب نمىآیند، گرچه از امتیازات انسان باشند و در سایر حیوانات یافته نشوند؛ و به عبارت دیگر، هنگامى انسان حقیقتا و بالفعل انسان مىشود و پا از مرتبه حیوانات فراتر مىنهد که در راه تقرّب به سوى پروردگار، قدم بردارد... [و در غیر این صورت [به طور کلى سقوط کرده و در شمار حیوانات و یا پستتر از آنها مىشود.»(4) در صورتى که انسان به قرب الهى برسد، مقامى یافته است که قرآن کریم از آن با تعبیرهاى ذیل یاد مىکند:
1. فوز عظیم (کامیابى بزرگ): «و من یُطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظیما» (احزاب: 271)؛ هر کس از خدا و رسولش فرمانبرى کند، حقیقتا به کامیابى بزرگ دست یافته است.
2. فلاح (رستگارى): «اولئک على هدىً من ربّهم و اولئک هم المفلحون» (بقره: 5)؛ مؤمنان واقعى برخوردار از هدایتى ـ سترگ ـ از سوى خداوندگارشان هستند و آنان رستگارانند.
3. سعادت (خوشبختى): «و امّا الّذین سعدوا ففى الجنّة خالدین فیها» (هود: 108)؛ و اما کسانى که خوشبخت شدند، در بهشت جاودانه خواهند بود.
معناى «قرب الى الله»(5)
از آنجا که گرایش انسان به سمت بىنهایت است و وجود بىنهایت کامل، از نظر معارف و عقاید دینى، وجود خداوند متعال مىباشد، مىتوان گفت: هدف و مطلوب نهایى انسان در نزدیک شدن هر چه بیشتر به سرچشمه هستى و کمال ـ یعنى خداوند متعال ـ است. منظور از «قرب» و نزدیک شدن به خدا، نزدیکى مکانى یا زمانى نیست؛ زیرا پروردگار متعال زمان و مکان ندارد تا کسى بتواند فاصله زمانى یا مکانى بیشتر یا کمترى به او داشته باشد. پس منظور، نوعى ارتباط خاص وجودى است که از نوع ارتباط جسمانى نیست، ولى از آنرو که در این حال (قرب الهى) رابطه وجودى کامل و عمیقى بین انسان و خداوند برقرار مىشود، به نزدیک بودن زمانى یا مکانى، که در آن ارتباط اجسام بیشتر است، تشبیه شده است.
معناى فلسفى «قرب»: خداوند متعال، که آفریننده و علت وجودى همه موجودات است، رابطه وجودى خاصى با آنها دارد، به گونهاى که تمام موجودات دیگر به منزله ربط و وابستگى به او هستند و او تنها موجود مستقل و غیروابسته است و وجود تمام موجودات عین وابستگى به خداوند است. خداوند متعال با همه مخلوقات خود، چنین رابطه محکم و عمیقى دارد و این به معناى نزدیک بودن خدا به مخلوقات است؛ چنانکه خداوند خود را از رگ گردن به انسان نزدیکتر دانسته: «و نحنُ اقرب الیه من حبل الورید.»(ق:16) این معناى «قرب» در مورد خداوند متعال به کار مىرود، ولى نسبت به افراد گوناگون تفاوت نمىکند و به اختیار انسان و رفتار ارادى او ربطى ندارد؛ یعنى انسان نمىتواند کارى کند که این نسبت وجودى بین او و خداوند ضعیفتر یا قوىتر شود و این معناى فلسفى «قرب» است، در حالى که منظور از قرب به خدا در بحث حاضر نوعى رابطه است که مىتواند در افراد گوناگون به واسطه رفتارهاى اختیارى آنهامتفاوتشودوبههمیندلیل،انسانهابهخدانزدیکتر یا از او دورتر مىشوند.معناى ارزشى «قرب»: براى اینکه منظور از قرب به خدا را در بحثهاى ارزشى، اخلاقى و انسانشناسى بدانیم، ابتدا باید توجه کنیم که یکى از ویژگىهاى مهم نفس، داشتن علم و آگاهى به خود است؛ یعنى هر کس به وجود خود علم دارد و از هستى خود آگاه است. از سوى دیگر، این علم حضورى نفس به خودش، عین وجود نفس است و صفتى عارضى نیست. از آنجا که این خودآگاهى و علم حضورى نفس به خودش، عین وجود نفس است و با تکامل نفس، این خودآگاهى نیز تکامل پیدا کرده، قوىتر مىشود، در نتیجه، نفس در اثر تکامل، نحوه وجود خود را بهتر و روشنتر درک مىکند، و چون نفس همانند همه مخلوقات دیگر، عین تعلّق و وابستگى به خداست، پس هرچه تکامل یابد و آگاهىاش نسبت به خود بیشتر شود، در نتیجه، فقر و نیاز و تعلق وجود خود را به خداوند متعال با روشنى بیشترى درک مىکند. همچنین چون نفس با رفتار اختیارى، تکامل وجودى پیدا مىکند، پس با اختیار و رفتار و عمل خود مىتواند پیوسته دریافت روشنتر و کاملترى از رابطه نزدیک و عمیق خود با خداوند به دست آورد. همانگونه که یک جسم شفّاف هر قدر شفّافتر شود، واقعیت را بیشتر نشان مىدهد، انسان نیز هرقدر کاملتر گردد، فقر و وابستگى وجودى خود را بیشتر درک کرده، از خود چیزى جز ارتباط با خداوند متعال نمىبیند. به عبارت دیگر، بین خود و خدا واسطه و حجابى نمىیابد و حتى خود را به عنوان موجود مستقلّى در برابر خدا نمىبیند. در این مقام، که نهایت درجه کمال آدمى است، انسان کمالات بىنهایت الهى را متناسب با تکامل وجود خود درک کرده، به بالاترین لذت و سعادت، که براى هر موجودى قابل تصوّر است، دست مىیابد و این همان مقصود و هدفى است که هر انسانى فطرتا به دنبال آن است و به سمت آن گرایش دارد. گاهى انسان در طلب هر لذت و قدرت و جمال محدودى راه را به اشتباه مىپیماید و به همین دلیل، با رسیدن به هر کمال محدودى، قانع و راضى نمىشود و شوق و طلب وى پایان نمىپذیرد.
بنابراین، مىتوان گفت: منظور از «قرب به خدا» در این بحث، رسیدن به مقام درک عمیق و بىواسطه از رابطه وجودى خود با خداوند است؛ مقامى که به اختیار انسان و در اثر تکامل حقیقى نفس حاصل مىشود و انسان در این مقام، براى خود و هیچ موجودى دیگر، استقلالى در ذات و صفات و افعال نمىبیند و هیچ پیشامدى او را از این مشاهده باز نمىدارد و علوم و مشاهداتى که دراین مسیر براى انسان حاصل مىشود، بر رتبه وجودىاش مىافزاید و به تدریج، جوهر ذاتش را کامل مىسازد. پس قرب حقیقى به خدا این است که انسان بیابد که با خدا همه چیز دارد و بى خدا هیچ.
راه دستیابى به کمال نهایى
هرچند تکامل انسانى و دستیابى به کرامت اکتسابى و کمال نهایى در گرو اعمال اختیارى است، ولى روشن است که هر عمل اختیارى با هر کیفیتى و بر اساس هر نوع نگرشى، کمال آفرین نیست، بلکه ـ چنانکه اشاره شد ـ اعمالى در این خصوص مفید و کارساز است که برخاسته از ایمان به خدا، معاد و نبوّت باشد و همراه با تقوا انجام گیرد. بنابراین، روح عمل «نیت» است و عمل در صورتى قرب آفرین است که با نیت خدایى ـ یعنى با نیت پاک ـ انجام شود. به عبارت دیگر، رفتار در صورتى صحیح است ک مطابق هدف خلقت انسان باشد و چون فطرت کمالگراست، بنابراین، رفتارى که ناظر به کمال نهایى ـ یعنى قرب الهى ـ نباشد، رفتارى بر خلاف نیاز اصیل انسان ـ یعنى کمالجویى ـ است و از این حیث، رفتارى نابهنجار تلقى مىگردد. و رفتارى که در جهت کمال نهایى ـ یعنى قرب الهى (نیّت خداپسندانه) ـ انجام پذیرد، عبادت محسوب مىگردد و «عبادت» یعنى: «قرب الى الله» و این همان هدف آفرینش انسان است(6) که فطرت الهى نیز بر مبناى آن نهاده شده. بنابراین، چنین رفتارى در راستاى شکوفایى فطرت مىباشد و بهنجار محسوب مىگردد و انسان را به رشد و تعالى سوق مىدهد.
چنین رفتارهاى مطلوب و بهنجارى مىتوانند تمامى زندگى انسان را پوشش دهند و حتى رفتارهایى را که جنبه طبیعى و روزمره دارند به صورت رفتارهایى در جهت و راستاى هدف نهایى قرار دهند و آنها را سبب شکوفایى فطرت بگردانند. رفتارهایى همچون تغذیه، استراحت و حتى رفتارهایى که در ظاهر، کاملاً حیوانى به نظر مىآیند، مىتوانند کاملاً در راستاى شکوفایى سرشت خدایى انسان قرار گیرند و او را در رسیدن به هدف اصلى ـ یعنى کمال و قرب الهى ـ یارى رسانند. این اصل نشاندهنده نقش نیت و آگاهى در شکوفایى فطرت انسان و کمال و رشد اوست. در بحث ملاکهاى بهنجارى از فطرت بیشتر گفتوگو خواهد شد.(7)
گرایشها و انگیزشهاى فطرى انسان
تقریبا تمامى روانشناسان، حتى رفتارگرایان، وجود گرایشها و انگیزشهایى نخستین را در انسان باور دارند. از نظر اسلام، تمامى گرایشهاى انسانى ناشى از گرایش به هدف اصلى ـ یعنى قرب الى الله ـ است. بنابراین، سایر گرایشها نیز نشأت گرفته از این گرایش اصلى بوده و در واقع، تمامى آنها در طول گرایش به خدا هستند. چنین گرایشهایى عبارتند از: حبّ ذات و علاقه به کمال خود، گرایش به عدالت، حقیقت، صدق، زیبایى، کرامت، جاودانگى، دانش، و گرایش به هر آنچه از صفات والاى انسانى تلقّى شود و گرایش منفى یعنى: نفرت از ظلم، باطل، دروغ، پستى، زشتى و نیستى.
همانگونه که گفته شد، تمام این نیازها و گرایشها در طول گرایش به کمال مطلق ـ یعنى خداوند ـ است. البته شاید بتوان این گرایشها را به صورت سلسله مراتبى تصور کرد که در اینجا از بیان آن صرفنظر مىشود. ولى این نکته را باید متذکر شد که «گرایش به کمال نهایى نیز داراى مراتبى است که هرچه مرتبهاش بالاتر باشد، درجه بیشترى از شدت، پاکیزگى، صفا و کمال را دار خواهد بود. البته با رشد و تعالى و تکامل معنوى انسان، این انگیزه نیز رو به شکوفایى و رشد و قوّت مىگذارد.»(8)
درباره «انگیزش»(9) نیز سخن به همین منوال است؛ یعنى انگیزش اصلى، انگیزش حرکت به سوى کمال نهایى و قرب الى الله است و سایر انگیزشها نیز در طول آن به وجود مىآیند و سلسله مراتب انگیزشها نیز تابع سلسله مراتب نیازها و گرایشها مىباشند. این انگیزش عمیق قدرت روحى فراوانى را براى نیل به کمال در انسان به وجود مىآورد و انسان را براى حرکت در مسیر رشد و تعالى برمىانگیزد و در وى انگیزه رفتارى خاصى ایجاد مىکند. البته همانگونه که انسان نسبت به رفتارهایى که در راستاى کمال نهایى به صورت فطرى برانگیخته مىشوند، داراى انگیزش مثبت است، نسبت به رفتارهایى که او را از این مسیر، دور مىکنند نیز داراى انگیزش منفى ـ یعنى نفرت ـ است، یعنى فطرت آدمى عاشق کمال مطلق و به تبع این فطرت ـ عشق به کمال ـ فطرت دیگرى در نهاد آدمى است و آن عبارت است از: فطرت انزجار از نقص.(10)
نقش هدایتهاى بیرونى
با توجه به اینکه فطرت انسان بر اساس کمالجویى و قرب الى الله و گرایش به خوبى بنا نهاده شده است، آیا انسان مىتواند خود به خود و با تکیه بر فطرت، به بهنجارى و کمال دست یابد؟ براى تبیین پاسخ این سؤال، باید به نکات ذیل توجه کرد:
1. اصل فطرت انسان بر کمالگرایى و خداجویى قرار داده شده، ولى این بدان معنا نیست که انسان تمامى مصادیق کمال و رفتارهاى درست را کاملاً تشخیص دهد و به عبارت دیگر، اصل سرشت و فطرت و استعدادهاى درونى انسان، علت تامّه براى تشخیص تمامى مصادیق رفتارهاى صحیح و بهنجار نیست. بنابراین، بسیارى از رفتارها، که سبب رشد و شکوفایى فطرت مىشوند، توسط پیامبران الهى علیهمالسلام بیان شدهاند. بر این پایه، علىرغم وجود زمینههاى فطرى، راه وصول به کمالات در حدى نیست که بىنیاز از هدایتهاى بیرونى باشد. امام صادق علیهالسلام در روایتى مىفرمایند: «خداوند ـ عزّو جل ـ همه مردم را طبق سرشتى که برایشان قرار داده، آفریده است و آنان در مورد ایمان یا کفر به یک دین و آیین، هیچگونه شناختى نداشتهاند. سپس پیامبران را برانگیخت تا مردم را به سوى ایمان فراخوانند و در نهایت، عدهاى مورد هدایت الهى قرار گرفته و عده دیگرى مشمول هدایت الهى نشدهاند.»(11)
2. در کنار این فطرت اصیل، انسان داراى تمایلاتى نفسانى و شهوانى است که هر آن ممکن است وى را به ورطه انحطاط و سقوط بکشانند. این تمایل به عنوان «هواى نفس» یا «نفس امّاره» شهرت دارد. عواملى همچون غفلت و جهل نیز ممکن است طریق استیلاى خواستههاى نفسانى را هموار سازند.
3. کمال انسانى در صورتى کمال محسوب مىشود و داراى ارزش است که از روى اختیار باشد. به همین دلیل، خداوند انسان را مجبور و محصور در نیاز کمالگرایى قرا نداده است. در نگرش اسلامى، انسان در مقابل گزینههاى متفاوتى قرار مىگیرد که مىتواند هر یک را برگزیند. هیچ نیاز، گرایش و انگیزشى انسان را مجبور نمىکند و انسان پیوسته داراى اراده و اختیار است، و چه بسا، افرادى که علىرغم گرایشها و نیازهاى فطرى خود، به اختیار، راه انحطاط و زوال را در پیش گیرند. بنابراین، در اینگونه افراد نیز فطرت وجود دارد، ولى به دلیل اراده فرد، تأثیر خویش را از دست داده است.
4. یکى از شرایط تعالى، ترقّى و تکامل، آگاهى و دانش است. آگاهى به خود، جهان، مبدأ، معاد، جوامع و تاریخ آنها، سبب رشد و شکوفایى انسان مىشود و هرچند این آگاهى مرحلهاى از شکوفایى فطرت است که خود زمینه شکوفایى بیشتر را فراهم مىسازد، ولى در اصل، از درون فطرت حاصل نمىشود.
5. اگرچه انسان داراى زمینهها و گرایشهاى فطرى و سرشتى است، اما همواره خطراتى در مسیر تکامل او وجود دارد که ممکن است او را به کجراهه بکشند. وجود وسوسههاى شیطانى، مکر انسانهاى بدخواه، عوامل محیطى و یا تربیت غلط مىتوانند با غفلت انسان در هم آمیخته، او را از شکوفایى فطرت محروم سازند. بسیارى از راههاى انحرافى چنان از نظر ظاهر به راه درست شباهت دارند که افراد زیادى بدون آنکه این مسأله را دریابند، همان نیرو و انگیزش راه درست را در راه غلط مصروف داشته، در نتیجه، با تمام سرعت به طرف نیستى و انحطاط پیش مىروند. با توجه به تمامى این موارد، مىتوان به این سؤال که چرا برخى از انسانها با وجود فطرت کمالگرا، مسیر غلط و بىراهه را مىپیمایند، به طور مبسوط پاسخ گفت: این پاسخ با توجه به نکات ذیل، که برگرفته از مطالب مزبور است، صورت مىپذیرد:
الف. عامل فطرت گاهى چنان خام و ناشکوفا مىماند که تأثیرى در رفتار انسانى ندارد. به عبارت دیگر، غبار جهل و تربیت غلط نه تنها مانع شکوفایى و رشد فطرت مىشود، بلکه سبب مىگردد تا فطرت را چنان حجابى فرا گیرد که دیگر هیچگونه تابشى در دل انسان نداشته باشد. به دیگر سخن، رفتار محصول شخصیت افراد است و شخصیت نیز به نوبه خود، محصول عوامل متعددى که مىتوان گفت: تفاوتهاى وراثتى، عامل تربیت، محیط و شرایط اجتماعى، موفقیتها یا ناکامىها، شرایط اقلیمى و جغرافیایى، و تجربههاى شخصى، و عامل اختیار و انتخاب هر یک سهمى در شکلگیرى شخصیت هر فرد دارند. بنابراین، گاهى بر اثر دخالت سایر عوامل مؤثر در شخصیت، فطرت کارایى خود را از دست داده، فرد مسیرى اشتباه برمىگزیند و از رشد و ترقّى باز مىماند.
ب. برخى افراد به دلایلى، از جمله دخالت عوامل مزبور، در تشخیص این مصادیق کمال از غیر کمال و نیز تعیین کمال نسبى و کمال نهایى دچار اشتباه مىشوند و مىپندارند که هر لذتى کمال است یا هر علمى کمال نهایى. به همین دلیل، نقش ابزارى و واسطهاى برخى از کمالهاى متوسط را فراموش کرده، تمامى همّ خویش را متوجه ارضاى آنها مىدارند و در نتیجه، نه تنها ادامه سیر تکامل و رشد و توسعه بهنجارى آنها متوقف مىشود، بلکه سبب سقوط و انحطاط کامل شخص را فراهم مىآورند؛ مثلاً، کسى که تمام همّ و غمش ثروت و مال است و تا آخرین لحظه حیاتش، در جمع اموال تلاش مىکند، به جاى مسیر تکامل، مسیر نقصان و زوال در پیش گرفته است. در همین زمینه، امام خمینى قدسسره چنین مىگویند: «فطرت عشق به کمال در همه افراد بشر موجود است، اگرچه در تشخیص کمال و اینکه محبوب و کمال حقیقى در چیست، با یکدیگر اختلاف دارند. انسانى ثروت را کمال حقیقى و دیگرى قدرت و شهرت را محبوب حقیقى خود مىپندارند و افراد دیگر علم و جمال را؛ همگى خطاى در تطبیق مىکنند و به دنبال کمال موهوم مىروند و کمال موهوم را کمال حقیقى مىپندارند.»(12)
گستره زندگى انسان
یکى از گرایشهاى ذاتى انسان گرایش به بقا و جاودانگى است. این میل با تأثیرپذیرى از عامل آگاهى و دانش انسان، به دو صورت کاملاً متفاوت بروز مىیابد. اگر انسان چنین بپندارد که حقیقت انسان چیزى جز همین حقیقت مادى نبوده و خواستهها و نیازهاى اصلى منحصر در همین نیازها و گرایشهاى مادى هستند، طبعا زندگى خویش را نیز محصور در همین زندگى دنیوى مىداند و مرگ را نیز محو و نابودى خویش مىپندارد. در این صورت، نیاز سرشتى و گرایش به بقا به شکل آرزوهاى طولانى و علاقه شدید به برخوردارى از لذتهاى دنیوى و مادّى جلوهگر مىشود و به تعبیر قرآن کریم، «این گروه حریصترین مردم به زندگى دنیا هستند و دوست دارند که سالهاى طولانى در این دنیا بمانند.»(13)
مسلّما اسلام چینن پندارى را نمىپذیرد و هیچگاه گستره وجودى انسان را محدود و منحصر به حیات دنیوى وى نمىداند و آن را تنها بخش ناچیز و کوچکى از حیات زندگى بشرى به حساب مىآورد. قرآن کریم در آیات متعددى، به این حقیقت اشاره مىکند و با ارائه آگاهى و بصیرت به انسان، نسبت به گستره وجودى و دامنه حیات وى در آخرت، نیاز سرشتىاش به بقا و خلود را در مسیرى صحیح و حقیقى قرار مىدهد و این میل فطرى را نشانى از بقاى انسان پس از مرگ مىداند و با مفاهیم و تعابیر گوناگون انسان را به زندگى جاودانه اخروى متوجه مىسازد و لذتها و سودهاى دنیوى را در مقابل آخرت ناچیز و نابود شدنى(14) و در مقابل، زندگانى آخرت را، بهتر و با دوامتر مىداند.(15) البته شرط درک این حقیقت را اندیشیدن و بیرون شدن از جهان احساس به سوى جهان تعقّل و تفکر مىداند.(16)
آنچه از اشاره به این مختصر درباره گستره وجودى انسان در نظر است، مربوط به تعریف بهنجارى و نابهنجارى از دیدگاه اسلام است. بىتردید، ارائه یک تعریف کامل و جامع از بهنجارى بدون توجه به گستره حیات و زندگانى انسان امرى دور از خردورزى است، از اینرو، تمامى اندیشمندان در رشتههاى گوناگون علوم انسانى، به خصوص در روانشناسى، خواسته یا ناخواسته، دانسته یا ندانسته، دامنه و گستره زندگى انسان را از اصول موضوعه و پیشفرضهاى خود در بحث بهنجارى و نابهنجارى قرار دادهاند.
هدف از آفرینش انسان
یکى دیگر از مباحثى که به عنوان اصول موضوعه در تعریف «بهنجارى» و «نابهنجارى» باید مدّنظر قرار گیرد، هدف از خلقت انسان است. در نگرش اسلام، انسان بیهوده و لغو آفریده نشده(17) و قرآن نیز در آیات متعددى هدف از آفرینش انسان(18) را بیان کرده است. در اینجا، تنها به این مسأله اشاره مىشود که تعریف «بهنجارى» و «نابهنجارى» از دیدگاه اسلام، با توجه به هدف خلقت انسان صورت مىگیرد که البته در نظر گرفتن چنین مبنایى براى تعریف بهنجارى، عقلانى و فراگیر است؛ چنان که حتى در تعریف «بهنجارى» از نظر سایر مکتبهاى فکرى و رویکردهاى روانشناختى نیز منظور شده است و همانگونه که گفته شد، از نظر اسلام، هدف از آفرینش انسان عبادت و قرب الى الله و در مجموع، کمال انسانى است و این مسأله در تعریف بهنجارى مدّنظر مىباشد.
شناخت جهان و محدودیتهاى آن در رابطه با انسان
شناخت جهان و نقش انسان در ارتباط با جهان و آگاهى به محدودیتهاى محیطى در جهت نیل به هدفهاى موردنظر انسان تماما از شرایط و پیشفرضهاى تعریف بهنجارى مىباشد. مقصود از جهان در نگرش اسلام، جهان پیرامونى و یا نظامهاى اجتماعى، که از نظر فیزیکى در اطراف انسان واقع شدهاند یا انسان براى رفع نیازهاى اجتماعى و مادى به آنها احتیاج دارد نیست، بلکه معنا و مفهومى گستردهتر از آن دارد.
البته مىتوان گفت که مقصود از شناخت جهان، شناخت مجموعه واقعیتهاى بیرونى است که انسان براى رشد و کمال و شکوفا شدن زمینههاى سرشتى خود به ارتباط با آنها نیاز دارد. بنابراین، مفاهیمى همچون «شناخت آغاز و انجام انسان»، «جوامع انسانى و روابط اجتماعى» و «طبیعت و چگونگى ارتباط با آن» را شامل مىشود. آنچه بیشتر در این زمینه اهمیت دارد، آگاهى و محدودیت خویشتن در ارتباط با جهان در جهت نیل به بهنجارى است.
در همین زمینه، قرآن پیوسته بر دو نکته، تأکید دارد: تأمّل در خویشتن (خودشناسى) و اندیشیدن در مورد جهان ـ به معناى کلى آن ـ (جهانشناسى).
اگرچه توصیههاى قرآن کریم در این زمینه به گونههاى متفاوت و با بیانهاى گوناگونى است، اما همگى در جهت نیل به سلامت و بهنجارى است. این کتاب مقدس گاهى به اندیشیدن، توجه و غفلت نورزیدن از خود(19) سفارش مىکند و گاهى از اندیشیدن در طبیعت و جهان سخن مىگوید؛(20) زمانى براى شناخت جوامع تشویق به سیر و سفر(21) مىکند و حتى داستانهاى امّتهاى گذشته را براى انسان باز مىگوید(22) و زمانى نیز سنّتهاى الهى را به عنوان قوانین تغییرناپذیر تعیین شده(23) از سوى خداوند معرّفى مىنمایند و در همه این آیات، مقصود آن است که انسان از رهگذر شناخت خود و جهان شرایط لازم را در جهت رسیدن به بهنجارى به دست آورد.
تعریف «بهنجارى»
با توجه به شناخت صحیح و عمیق از انسان و ابعاد وجودى و فطرى او و گستره زندگى و حیات اخروى وى در جهان آخرت و نیز کمال و سعادت انسانى، باید گفت: بهنجارى عبارت است از: دریافت درست از ابعاد وجودى خویشتن و واقعیتهاى هستى و حداکثر سازگارى و بهرهبردارى از استعدادها و ظرفیتهاى خود و محیط در جهت کسب کمال و شکوفایى فطرت و نیل به سعادت انسانى که در واقع، همان دستیابى به لذتهاى برتر و پایدار اخروى است.
چنین نگرشى نسبت به بهنجارى ناشى از بینش اسلام نسبت به واقعیتهاى جهان هستى و انسان و گستره وجودى اوست که پیش از این، سخن از آن به میان آمد. در همین باره، باید گوشزد نمود که این تعریف از «بهنجارى» داراى درجات و مراحلى است که تمامى آنها در اصل مفهوم «بهنجارى» (دستیابى به لذتهاى برتر و پایدار اخروى) مشترکند.
لذتطلبى و بهنجارى(24)
محورىترین شاخصه در تعریف مزبور از «بهنجارى»، دستیابى به «لذتهاى پایدار» است. تأکید نگرش اسلامى بر لذتطلبى انسان این سؤال را ایجاد مىکند که چه تفاوتى بین دیدگاه اسلام و دیدگاه برخى مکاتب روانشناسى همچونمکتب«روان تحلیلگرى»و«رفتارگرایى»در زمینه لذتگرایىوجود دارد؟ ازاینرو،لازماستمفهوم«لذتطلبى»ازنظراسلامموردتبیینبیشترىقرار گیرد.
لذتجویى و رنجگریزى از جمله تمایلات فطرى آدمى است. ساختمان روح انسان به گونهاى آفریده شده که قادر نیست از لذتْ گریزان و به جاى آن، به رنج و دردْ مشتاق باشد. شایان توجه است که سعادت امرى جداى از لذت و متفاوت با آن نیست. بازگشت حقیقت سعادت انسان به لذت دایم و فراگیر است. از اینرو، بهنجارى انسان نیز در ارتباط با لذت دایم است.
قرآن و لذتطلبى
قرآن کریم با پذیرش و تصدیق به وجود لذتجویى و رنج گریزى در انسان، از آن در جهت تربیت و سوق دادن او به سوى کمال نهایىاش استفاده مىکند.
فلسفه وجود وعدههاى فراوان بر انجام کارهاى نیک و وعدههاى بسیار بر ارتکاب کارهاى زشت در قرآن کریم، شاهدى بر نکته یادشده است که اگر ایمان آورید و عمل صالح انجام دهید، به بهشت خواهید رفت و از نعمتها بهرهمند مىگردید و اگر کفر ورزید و به گناه آلوده شوید، به آتش دوزخ در خواهید افتاد.
کاربرد واژه «لذت» در قرآن: افزون بر بیان کلى مزبور، واژه «لذت» نیز در قرآن کریم در مواردى به کار برده شده که عبارتند از:
ـ «و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذّ الاعین» (زخرف: 77)؛ در آنجا (بهشت)، هرچه انسانها آن را بخواهند و دیدگان از آن لذت برند، وجود دارد.
ـ «مثل الجنّةِ الّتى وعد المتّقون فیها أنهار من ماءٍ غیر آسنٍ و أنهار من لبنٍ لم یتغیّر طعمه و أنهارُ من خمرٍ لذّةٍ للشّاربین.» (محمد:15)؛ مَثَل بهشتى که به پرهیزگاران وعده داده شده [چون باغى است که] در آن نهرهایى قرار دارد از آبى که [رنگ و بو و طعمش] برنگردد و جوىهایى از شیر که مزهاش دگرگون نشود و رودهایى از باده براى لذت بردن کسانى که مىآشامند.
در دو آیه فوقالذکر، لذت در رابطه با بهشت ذکر گردیده است. اما در زمینه ارتباط سعادت و لذت، باید به کاربرد «سعادت» در قرآن نیز توجه شود. قرآن کریم در زمینه سعادت نیز، که همان بهنجارى است، چنین مىفرماید: «فمنهم شقىُّ و سعید فأمّآ الّذین شقوا ففى النّار... و أمّا الّذین سعدوا ففى الجنّة» (هود: 105ـ108)؛ پس، از مردم (حاضر در صحنه قیامت) برخى اهل شقاوت و برخى سعادتمندند. اما آنان که اهل شقاوتند، در دوزخند... و اما آنان که سعادتمند باشند، در بهشت جاى دارند.
نکته دیگر آنکه در قرآن کریم، به هر دو جنبه مثبت و منفى این میل توجه شده است؛ یعنى هم گرایش به لذت و هم گریز از درد و رنج. از این روست که پس از ذکر لذتهایى که در بهشت هست، بیان مىدارد: «لا یمسّهم فیها نصب» (حجر:48)؛ در بهشت، هیچ رنج و سختى به بهشتیان نمىرسد. و از اینرو، آنان مىگویند: «قالوا الحمدللّه الّذى أذهب عنّا الحزن انّ ربّنا لغفور شکور الّذى أحلّنا دار المقامة من فضله لا یمسُّنا فیها نصب و لا یمسُّنا فیها لغُوب» (فاطر: 34و35)؛ سپاس خدایى را که اندوهها را از ما زدود. به راستى پروردگار ما آمرزنده و حقشناس است؛ همان [خدایى [که ما را به فضل خویش در سراى ابدى جاى داد. در اینجا رنجى به ما نمىرسد و در اینجا درماندگى به ما دست نمىدهد. اینگونه آیات نشان از چند مسأله دارد:
1. انسان فطرتا به زندگى خوش و لذتبخش و فرار از درد و رنج گرایش دارد. از نگاه قرآن لذتطلبى، به خودى خود، نامطلوب و نکوهیده نیست، قرآن از این گرایش براى سوق دادن انسان به ایمان و عمل صالح بهره مىبرد.
2. سعادتمندان در بهشتند و بهشت محل لذت کامل و پایدار است و بهنجارى سبب ورود انسان در بهشت مىشود و ایمان و عمل صالح، سعادت را براى انسان به ارمغان مىآورند.
لذتطلبى نکوهیده
در اینجا، این پرسش رخ مىنماید که اگر لذتطلبى بد نیست، چرا گاهى از لذتطلبى انسانها نکوهش شده است؟ پاسخ این سؤال آن است که لذتطلبى به این عنوان که لذتطلبى است، مورد نکوهش نیست، بلکه نکوهش متعلّق به امورى دیگر مىباشد که عبارتند از:
الف. لذتهاى مادى اساسا لذتهایى زودگذرند و دل بستن به آنها انسان را از لذتهاى برتر و بالاتر غافل ساخته، موجب محرومیت از آنها مىگردد. توضیح آنکه: انسان داراى ظرفیتى محدود است و نمىتواند از همه لذتها یکجا برخوردار گردد و از اینرو، باید از میان آنها، دست به انتخاب زند و روشن است که انسان به حکم عقل، باید لذتهایى را که بهتر، شدیدتر و عمیقترند برگزیند. اما گاهى انس به لذتهاى احساسى و مادى موجب مىگردد که انسان در انتخاب به خطا رود و بر خلاف حکم عقل و منطق عمل کند و اینگونه لذتطلبى سزاوار نکوهش است.
ب. کوتاهى در شکوفا ساختن استعداد انسانى مانع درک لذتهاى برتر و پایدار است. یعنى برخى از لذتها به گونهاى هستند که انسان به طور طبیعى و خود به خود از همان آغاز و یا در مسیر رشد خود، استعداد درک آنها را درمىیابد؛ مانند لذت خوردن، آشامیدن و آمیزش جنسى. اما لذتهایى نیز وجود دارند که انسان تنها با تلاش خود مىتواند استعداد درک آنها را بیاید؛ مانند: لذت انس با خدا و تقرّب و منزلت یافتن در پیشگاه الهى. در اینجا نیز بهرهمندى از لذتهاى مادى از آن حیث که مانع استعداد درک لذتهاى متعالى گشته، نکوهیده و داراى ارزش منفى است.
ج. شانه خالى کردن از تلاش و کوشش براى دستیابى به لذتهاى والاتر. توضیح آنکه گاهى لذتطلبى انسان موجب مىگردد که انسان از تحمّل هرگونه رنج و تن دادن به دشوارى سرباز زند و این امر چون موجب حرمان او از لذتهاى برتر مىگردد، نکوهیده و از نظر اخلاقى مردود است.
د. لذّتهاى مادّى در صورتى بهنجار تلقى مىشوند که واسطهاى براى نیل به لذتهاى پایدار اخروى قرار گیرند. بنابراین، اگر کسى لذتهاى مادى را اصل قرار دهد، هیچ بهرهاى از بهنجارى حقیقى نبرده و قابل نکوهش است.
ه. لذتهاى مادى به حدود خاصى اکتفا نمىکنند؛ یعنى آدمى به صورت بیمارگونه خواهان ارضاى نیازهاى مادى و لذتهاى دنیایى است و این در حالى است که نیاز اصلى وى با حدّ خاصى از آنها ارضا، تأمین و اقناع مىشود. در این وضعیت، اینگونه لذتطلبى نه تنها وى را در مسیر بهنجارى قرار نمىدهد، بلکه او را روز به روز نابهنجارتر مىگرداند. در اینجا، این نکته را نیز باید اضافه کرد که گاهى برخى از لذتهاى مادى در انسان به وجود مىآیند که ریشه در نیازهاى ذاتا بیمارگونه و نابهنجار دارند.
بنابراین، لذت ناشى از ارضاى چنین نیازهایى نیز نابهنجار محسوب مىگردد و نکوهشپذیر است؛ مانند کسى که از شکنجه دادن و یا کشتن بىدلیل دیگران لذت مىبرد.
برترى لذتهاى اخروى
هرچند انسان بر حسب طبع، طالب لذتهاى مادى است و زندگى دنیا را برمىگزیند،(25) اما قرآن کریم با بیان این حقیقت، که لذتهاى اخروى به لحاظ زمانى، پایدارتر و به لحاظ عمق و شدت و کیفیت، برتر از لذتهاى دنیوى هستند، علاقه فطرى انسان به لذت را جهتدهى و هدایت مىکند و مىفرماید: «والاخرةُ خیر و أبقى» (اعلى:17)؛ جهان دیگر بهتر و پایدارتر است. و شاید بتوان گفت: اساسا بسیارى از لذتهاى دنیایى بیش از آنکه لذت باشند، رفع تنش هستند؛ مثلاً، انسان هنگام گرسنگى دچار رنج ناشى از تنش گرسنگى است و با خوردن غذا، این تنش و رنج او برطرف مىشود. رفع تنش، نقش عمدهاى در احساس چنین لذتهایى دارد. بر این پایه، اساسا بین لذتهاى دنیوى و اخروى تفاوت ماهوى وجود دارد؛ چه آنکه در بهشت، هیچگونه رنج و تنشى وجود ندارد.
اکنون با توجه به تمامى این مطالب، این سؤال مطرح مىشود که چرا انسانها لذتهاى فرودین و گذراى دنیا را بر خوشىهاى برین و دیرپاى آخرت ترجیح مىدهند و در عمل، به اینها دل مىبندند و از آنها در مىگذرند؟
در پاسخ به این سؤال، باید گفت: راز این امر در ضعف معرفت و سستى ایمان نهفته است. انسانها نوعا هرچند مسلمان و نمازخوان هستند، اما آخرت را چنانکه باید باور نکرده و آنگونه که در خور است، بدان معرفت نیافتهاند. مقتضاى ایمان راستین به حیات جاودانه آخرت و نعمتهاى بهتر و باقىتر آن، تحمّل رنجها و چشمپوشى از خوشىهاى گذراى دنیوى، براى دستیابى به سعادت در سراى باقى است. و چون ایمان بسیارى از افراد سست است، اثر ایمان واقعى را ندارد و در واقع، به مقتضاى مسلمانى خود عمل نمىکنند. حاصل آنکه همان لذتگرایى که آدمى را به گناه و دنیاپرستى مىکشاند، اگر با معرفت و ایمان ژرف و استوار همراه گردد و در جهت دستیابى به لذتهاى پایدار اخروى قرار گیرد، مؤثرترین و مفیدترین نقش را در تربیت آدمى ایفا مىکند.
سازگارى و تعریف «بهنجارى»
مفهوم «سازگارى» در روانشناسى، یکى از اصطلاحات و مفاهیم بنیادین است که بیشترین کاربرد آن در رابطه با بهنجارى و نابهنجارى است و هرچند در هر مکتب و رویکردى براساس تعریف آن مکتب از «بهنجارى» و «نابهنجارى»،
نخستین مرحله از سعادت
و حداقل بهنجارى در سایه
حداقل ایمان به خدا شکل
مىگیرد و آنچه از مرز
ایمان بیرون باشد، هرچند
در عنوان «اسلام» جاى گیرد،
همانند کفر نابهنجارى است.
«سازگارى» و «سازش یافتگى» نیز معنایى خاص مىیابد، ولى مىتوان گفت: وجه مشترک تعریف «سازگارى» در تمامى رویکردها، هماهنگى و همساز شدن با محدودیتها و امکانات در جهت رسیدن به هدف مىباشد و این نکتهاى است که تمامى نظریهپردازان به آن توجه داشتهاند و هیچیک از آنان، صِرف هماهنگى یا سازش با موانع و محدودیتها را به معناى «سازگارى» ندانستهاند. بسیارى از روانشناسان چنین بازخورد انفعالى را نشانه ناسازگارى مىدانند و حتى مقابله با محدودیتها، در جهت نیل به هدف را سازگارى مىدانند.
بنابراین، «سازگارى» داراى مفهوم عامى است که مىتوان آن را با چنین گزارهاى مرادف دانست: "به آن نحوه از بازخورد و تعامل انسان با واقعیتها، محدودیتها، نیازها و انتظارات خود و جهان که به بهترین وجه انسان را در جهت دستیابى به بهنجارى یارى دهد، «سازگارى» گفته مىشود." این تعریف از «سازگارى» تعریفى عام است که در تمامى رویکردها کاربرد دارد. بنابراین، اگر از سازگارى به عنوان یک همنوایى کامل با محیط تعبیر شود، معناى صحیحى نیست و اگر در نظریهاى (همانند رفتارگرایى)، سازگارى به عنوان همنوایى و انطباق کامل با محیط یاد شود، آن نیز در جهت بقا زیستى به عنوان برترین نشانه سلامتى است. بنابراین سازگارى، ضرورتا به معنى انطباق و یا همنوایى با محیط نیست.
اکنون اگر به تعریف مزبور توجه کنیم، مىتوانیم بگوییم: در رویکرد اسلامى نیز سازش یافتگى، ارتباط عمیقى با بهنجارى دارد و مىتوان میزان سازش یافتگى را به معناى میزان بهنجارى دانست. از اینرو، اگر کسى در جهت رشد و کمال و دستیابى به سعادت، به بهترین نحو با محدودیتها، انتظارات و نیازهاى خود و محیط سازگارى برقرار کند، بهنجارتر است. توضیح آنکه قید «به بهترین نحو» با ملاحظه بیشترین دستیابى به کمال و سعادت تفسیر مىشود؛ چه آنکه ممکن است دو شخص در برخورد با موارد مزبور، به دوگونه متقاوت عمل کنند و یکى از این دو برخوردْ زمینه سعادت انسان و لذات پایدار اخروى فراهم آورد و دیگرى چنین زمینهاى را براى انسان ایجاد نکند و یا اینکه اگر هر دو مورد زمینهساز بهنجارى باشد، هر کدام که این هدف را بیشتر تأمین کنند بهنجارترند. با توجه به این دیدگاه، مىتوان گفت: مؤمن با واقعیتهاى جهان سازگارى حاصل کرده و کافر به این سازش یافتگى دست نیافته است.
در دیدگاه اسلامى، علاوه بر اصل ایمان، تمامى اصول اعتقادى، اخلاقى، نظام فقهى و حقوقى نیز بدین منظور (ایجاد بهترین نحوه سازگارى براى کسب سعادت) طراحى شدهاند.
تعریفى دیگر از «سازگارى»
علاوه بر تعریف مزبور، که تعریفى عام است، تعریف دیگرى نیز در این زمینه مىتوان ارائه داد و آن تعریفى است که بیشتر به معناى انطباق و همنوایى با محیط است. این تعریف اخصّ از تعریف پیشین است و اگر این همنوایى و همرنگى صرفا در جهت ارضاى نیازهاى مادى، اعم از جسمانى و روانى باشد، از نقطه نظر اسلام امرى بهنجار قلمداد نمىگردد. اما اگر همنوایى صرفا به انگیزه مزبور صورت نگیرد، باید گفت: همنوایى در برخى از رفتارها، مورد تأکید و تأیید اسلام است. ولى همنوایى به خودى خود، رفتارى بهنجار نیست، بلکه در موردى که اسلام آن را مورد تأکید قرار داده منظور، آنگونه همنوایى است که در راستاى کمال و سعادت انسان قرار مىگیرد. بنابراین، «سازگارى» به معناى همنوایى، به عنوان ملاکى صحیح براى بهنجارى محسوب نمىشود.
نظام حقوقى و اخلاقى اسلام براساس تکامل انسان و نزدیک شدن انسان به خدا بنا شده است و بر این اساس، نمىتوان دیدگاه اسلام نسبت به رفتارى خاص را به صورتى مجزّا و مستقل، مورد بررسى قرار داد. توضیح آنکه معارف اسلامى، به خصوص در ارتباط با بهنجارى و نابهنجارى، به صورت نظاممند و سیستمى (مجموعهاى منسجم و مرتبط با هم) بوده و هدفى خاص را مدّنظر قرار داده است، در همین زمینه، همنوایى نیز کاملاًدرارتباط باتأمینسعادت انسانى است. براى مثال،مىتوانبهمواردذیلاشارهکرد:
1. اسلام در زمینه اصل پوشش، مرزهایى را به عنوان رفتار بهنجار و نابهنجار معیّن کرده است. اما در قلمرو پوشش بهنجار، مواردى همچون شکل پوشش را به جامعه و آداب و رسوم آن واگذار کرده و حتى در برخى موارد، عدم همنوایى را به عنوان یک رفتار نابهنجار معرفى نموده است؛ مثلاً، پوشش به شکل منحصر به فرد و انگشتنما شدن را حرام و نابهنجار مىداند و این به معناى لزوم همنوایى و انطباق در برخى قلمروهاى رفتارى مىباشد.
2. اسلام در بازخوردها و ارتباطهاى اجتماعى نسبت به رعایت آداب و رسوم جامعه، تأکید مىورزد و در چنین نگرشى، عدم رعایت شؤون اجتماعى به عنوان «خلاف مروّت» تلقّى شده و فرد را از عدالت، که یکى از مراتب بهنجارى است، خارج مىکند.
شخصیت بهنجار
براساس تعریفى که از «بهنجارى» و «نابهنجارى» ارائه شد، مىتوان گفت: شخصیتى بهنجار است که حقایق و واقعیتهاى هستى و جهان و خویشتن را بشناسد و نسبت به گستره وجودى خود و مقصد و هدف از آفرینش خویش آگاهى یافته، با ظرفیتها و محدودیتهاى خود و جهان در جهت نیل به پایدارترین و حقیقىترین لذتها، که همان سعادت ابدى است، سازگارى ایجاد کرده و پیوسته فطرت خود را شکوفاتر سازد. به موازات این تعریف، تعریف «شخصیت نابهنجار» نیز شناخته خواهد شد. شخصیتى نابهنجار است که یا واقعیتها و حقایق جهان و هستى و خویشتن را نمىشناسد و یا آنکه با وجود چنین معرفتى، لذتهاى زودگذر را بر سعات خود ترجیح داده، با محدودیتهاى خود و جهان در جهت دستیابى به بهنجارى، سازگارى حاصل نمىکند.
رفتار بهنجار
درباره رفتار بهنجار و نابهنجار، باید گفت: هر رفتارى (اعم از درونى و بیرونى)(26) که ما را در رسیدن به مفهوم مذکور از بهنجارى نزدیک نماید، رفتارى بهنجار است و هرچه ما را از آن دور نماید، نابهنجار تلقّى مىگردد. هرچند ممکن است برخى از آن رو که تمامى رویکردهاى روانشناسى این تعریف (که هر رفتارى که ما را به بهنجارى نزدیک نماید، بهنجار است) را بپذیرند و تعریف مزبور از رفتار بهنجار را بدیهى تلقّى نمایند، اما نکته قابل توجه آنکه چون تعریف بهنجارى در نگرش اسلامى مفهومى بسیار متفاوت از موضع سایر مکتبها دارد، از اینرو، موارد رفتار بهنجار نیز کاملاً متفاوت خواهد بود.
آنچه تاکنون بیان شد تعریف بهنجارى و شخصیت و رفتار بهنجار و نابهنجار بود، اما یکى از موضوعات مهم این است که اسلام راه رسیدن به سلامت را در چه چیزى مىداند. به عبارت دیگر، چگونه مىتوان به بهنجارى دست یافت؟
بهنجارى و ایمان
هرچند تعریف مزبور از «بهنجارى» تعریفى نسبتا مجمل و داراى ابهام مىباشد، اما با بررسى موضوع اخیر (چگونگى دستیابى به بهنجارى) از این ابهام کاسته شده، بر وضوح آن افزوده خواهد شد. از منظر اسلام، رسیدن به بهنجارى تنها در سایه ایمان به خداوند متعال تحقّق مىیابد؛ چه آنکه آیات فراوانى از قرآن ویژگىهاى انسان سعادتمند و بهنجار را یاداور گردیدهاند که پس از بررسى مىتوان وجه مشترک همه آنها را ایمان به خداوند دانست.(27)
متعلّق ایمان
قرآن کریم ایمان به خدا،(28) پیامبران الهى علیهمالسلام (29) و معاد(30) را به عنوان متعلّق ایمان بیان مىدارد. از جامعترین آیات در این باره آیه ذیل است:
«ولکنّ البرّ من آمن باللّه والیوم الاخر و الملائکة والکتاب و النّبیّن» (بقره: 177)؛ نیک آن کسى است که به خدا و روز جزا و کتابهاى آسمانى و پیامبران ایمان دارد. بنابراین، متعلّق ایمان همان اصول سهگانه توحید، نبوّت و معاد است. البته اگر ایمان کسى به خداوند کامل باشد. ایمان به دو اصل دیگر ـ یعنى نبوّت و معاد ـ را نیز در پى خواهد داشت.
تاکنون به طور خلاصه مىتوان گفت: پس از بررسى تعریف «انسان» و «جهان» مفهوم «بهنجارى» نیز براساس دیدگاه اسلام مطابق با سعادت تعریف شده و در پایان مىتوان شرط رسیدن به این مرحله از کمال را ایمان به خدا، انبیا علیهمالسلام و معاد دانست.
نقش عمل صالح در بهنجارى
در برخى از آیات قرآن کریم همواره در کنار ایمان، از عمل و رفتار درست (صالح) به عنوان یکى از نشانههاى اصلى انسانهاى بهنجار سخن به میان آمده است، با این حساب، آیا مىتوان صرفا ایمان (بدون عمل صالح) را نشانه بهنجارى و یا سبب بهنجارى بیشتر دانست؟ حقیقت آن است که ایمان خود یک رفتار درونى و اختیارى است و حقیقت ایمان مستلزم عمل صالح است، ایمان با آگاهى و شناخت تفاوت دارد؛ زیرا بسیارى از انسانها علىرغم آگاهى از حقیقت، به آن ایمان نمىآورند.
مراحل بهنجارى در اسلام
سعادت به معناى دستیابى به برترین لذتها و پایدارترین آنهاست که مصداق واقعى آن در جهان آخرت تحقق مىیابد و لذتهاى جسمانى و دنیوى، همه لذتهایى زودگذر و موقّت هستند و درد و رنجى فراوان را نیز به همراه خود دارند. در هر صورت، نیل به چنین مراحلى از کمال و رشد، امرى نسبى است و داراى مراتب گوناگونى مىباشد و شرط دستیابى به کمترین مرحله آن، دستیابى به کمترین مرحله ایمان است. بنابراین، اصل ایمان ـ هرچند ضعیف باشد ـ نخستین و کمترین چیزى است که از انسان پذیرفته و موجب سعادت او مىگردد.(31)
بنابراین، مفهوم «بهنجارى» مفهومى است که داراى مراتب و مراحل گوناگونى مىباشد که بر این اساس شخصیت بهنجار نیز ممکن است در مرحله خاصى از این مراحل قرار گیرد. این موضوع بدان مفهوم نیست که (با استنباط از چنین اصلى) بتوان مفهوم بهنجارى و نابهنجارى را مفاهیمى در هم آمیخته دانست و هیچگونه حد و مرز مشخصى براى آنها معین نکرد؛ زیرا بهنجارى داراى حداقلى است که پایینتر از آن نابهنجارى مطلق است و هیچ مرحلهاى از بهنجارى را در برندارد (هرچند رفتار شخص از نظر ظاهرى، شبیه رفتار انسانهاى مؤمن و بهنجار باشد.)
شخصى که داراى هیچ مرحلهاى از ایمان نیست، به هیچ وجه، به سعادت دست نمىیابد و در نتیجه باید گفت: چنین شخصى داراى شخصیتى نابهنجار است. اگرچه نابهنجارى، خود نیز داراى مراحلى است که بر پایه آن، برخى از افراد نابهنجارتر و به عبارت دیگر، داراى شقاوت بیشترى بوده و ـ به اصطلاح ـ از مقصد و مقصود انسان دورترند. البته در طرف ایمان نیز مىتوان گفت: کسى که داراى حداقل ایمان و نخستین درجه آن است ممکن است همراه آن مراتبى از نابهنجارى را نیز دارا باشد و از آنجا که نابهنجارى مفهومى معادل مفهوم شقاوت دارد، باید خاطرنشان کرد: گرچه این فرد به مرحلهاى از سعادت دست یافته، اما ممکن است هنوز مراحلى از شقاوت را نیز در خود به همراه داشته باشد. همین امر سبب مىشود تا از نیل به بسیارى از لذتهاى حقیقى در جهان آخرت محروم گردد.
حداقل بهنجارى
همانگونه که اشاره شد، «بهنجارى» یعنى: سعادت انسانى که متجلّى در رستگارى و نیل به کمال و قرب الى الله است. نخستین مرحله از سعادت و حداقل بهنجارى در سایه حداقل ایمان به خدا شکل مىگیرد و آنچه از مرز ایمان بیرون باشد، هرچند در عنوان «اسلام» جاى گیرد، همانند کفر نابهنجارى است؛چنانکه خداوند به پیامبر صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: «به اعرابى که مدعى ایمان هستند، بگو: ایمان نیاوردهاید، بلکه بگویید: اسلام آوردهایم، و هنوز ایمان در دلهاى شما وارد نشده است.»(32)
در مجموع، باید گفت: حداقل بهنجارى نخستین مرحله ایمان است.(33) در روایتى از امام باقر علیهالسلام به همین مفهوم اشاره شده است که «ایمان اسلام را همراه خود دارد، ولى هر مسلمانى مؤمن نیست.»(34) ایمان نیز که دربردارنده بهنجارى است، داراى مراتبى مىباشد که در روایات و احادیث ائمّه طاهرین علیهمالسلام تبیین گردیده است. امیرمؤمنان على علیهالسلام در این زمینه مىفرمایند: «کمترین حدّ ایمان آن است که شخص خدا، پیامبر وامام خویش را بشناسد و با طاعت و رفتارش به آنها اقرار نماید و بر این اساس، هنگامى که به او امر شد، اطاعت، و هنگامى که مورد منع و نهى قرار گرفت، امتثال نماید.»(35) بر این اساس، مىتوان حداقل بهنجارى را عبارت از شناخت خداوند، انبیا و ائمّه اطهار علیهمالسلام و ایمان قلبى به آنان دانست که این موضوع در رفتار صالح و طاعت و دورى از گناه تجلّى مىیابد. البته همانگونه که پیش از این تأکید شد، مراتبى بالاتر از ایمان وجود دارد که معارف اسلامى ایمان آورندگان را براى دستیابى به مراحل بالاتر تشویق و ترغیب مىکند و «خداوند نیز آرامش را بر دلهاى مؤمنان نازل مىکند تا ایمانى بر ایمانشان افزوده گردد.»(36)
در مراحل بالاتر بهنجارى، انسان جز از خدا نمىهراسد، جز به او دل نمىبندد و جز او وجود مستقلى نمىبیند و این تنها براى اولیاى خدا میسّر است. البته هرکس باید تلاش کند و در این مسیر گام بردارد تا به توحید ناب نزدیک شود و اگر خداوند در قرآن کریم مىفرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید، به خدا و رسولش ایمان آوردید.»(37) در حقیقت به مفهوم مرتبهاى بودن ایمان و بهنجارى اشاره دارد و بر این اساس، به مؤمنان سفارش مىشود تا براى دستیابى به مراحل بالاتر ایمان، تلاش کنند و به طور کلى، مىتوان گفت: رویکرد اسلامى همواره انسان را براى رشد و تعالى و نزدیک شدن به کمال مطلق و در نتیجه، دستیابى به مراحل بالاترى از بهنجارى سوق داده، ترغیب مىنماید. بر پایه این دیدگاه، حتى اگر کسى براى یک روز از رشد، پویایى و تعالى باز ماند و دچار رکود شود، متضرر و مغبون گشته است.(38) در ادعیه و مناجاتها، که دربردارنده بسیارى از نگرشها و معارف اسلامى است، به این مفهوم مکرّر اشاره شده است.(39)
تعریف «نابهنجارى»
وقتى سعادت (به معناى دستیابى به برترین و پایدارترین لذتها که به واسطه قرب الهى محقق مىشود) اصلىترین شاخصه در تعریف «بهنجارى دانسته شد، نقطه مقابل آن (شقاوت) نیز اصلىترین شاخصه در تعریف «نابهنجارى» است؛ زیرا دو مفهوم «بهنجارى» و «نابهنجارى» مفاهیمى «برابر نهادى» بوده، تعریف هر یک تعریف دیگرى را در پى دارد. با این همه، در اسلام نیز از این موضوع صریحا سخن به میان آمده و همانگونه که تحصیل سعادت و بهنجارى تنها در سایه ایمان امکانپذیر است، سبب اصلى نابهنجارى نیز کفر و انکار نسبت به همان مواردى است که ایمان به آنها تعلّق مىگیرد؛ یعنى کفر نسبت به خداوند، پیامبران علیهمالسلام (40) و معاد.(41)
آیات متعددى از قرآن کریم مواردى همچون کفر، شرک،(42) تکذیب آیات خدا(43) و یا کفر نسبت به آیات خدا و قیامت(44) را سبب اصلى شقاوت ابدى (نابهنجارى) مىدانند. از جامعترین آیات در این زمینه آیه ذیل است:
«و من یکفر باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الاخر فقد ضلّ ضلالاً بعیدا» (نساء: 136)؛ هرکس خداوند، فرشتگان، کتابها، پیامبران او و روز جزا را منکر شود، در گمراهى دور افتادهاى است. این گمراهى همان شقاوت ابدى و به عبارت دیگر، شاخصه اصلى نابهنجارى است و در حقیقت، بازگشت همه این موارد به پذیرش مکتب و مرامى غیر از اسلام است؛ «و من یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه» (آل عمران: 85)؛ هر که غیر از اسلام دین دیگرى بجوید، هرگز از وى پذیرفته نخواهد شد.
کفر و نابهنجارى
اگر به تعریف «بهنجارى» و «نابهنجارى» نظرى بیفکنیم، به این نکته واقف مىشویم که همانگونه که ایمان یگانه عامل و نشانه بهنجارى است، کفر نیز سبب شقاوت ابدى و در نتیجه، نابهنجارى مىباشد. کسى که کفر بورزد، خود را از رسیدن به کمال، رشد و سعادت محروم مىگرداند و این امر جداى از آن که مهمترین سبب نابهنجارى است، نشاندهنده شخصیت نابهنجار مىباشد. قرآن کریم نیز در آیات فراوانى، از کفر به عنوان مایه خسران و شقاوت ابدى یاد کرده است که با توجه به تعریف «نابهنجارى» مىتوان آن را سبب بنیادین نابهنجارى دانست.
متعلّق کفر
در اینجا، این سؤال مطرح مىشود که کفر نسبت به چه چیزهایى منشأ نابهنجارى مىشود؟ در پاسخ به این سؤال، باید گفت: کفر به خداوند، پیامبران علیهمالسلام (45) و معاد(46) بنیان تمامى نابهنجارىها محسوب مىشود. از جامعترین آیات مربوط به کفر، این آیه است: «و من یکفر باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الاخر، فقد ضلّ ضلالاً بعیدا» (نساء: 136)؛ هرکس خداوند، فرشتگان، کتب آسمانى و پیامبران او و روز جزا را منکر شود، در گمراهى دور افتادهاى (عمیق) است. بازگشت همه این موارد به پذیرش دینى غیر از اسلام است. «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه» (آل عمران: 185)؛ هرکس دینى غیر از دین اسلام بجوید، از او پذیرفته نخواهد شد.
البته مقصود از کفر در اینجا، کفر در مقابل ایمان است، نه در مقابل اسلام، و همانگونه که «ایمان» عبارت از عمل اختیارى قلبى (درونى) است و تنها ادعاى زبانى کفایت نمىکند، کفر نیز معنایى گستردهتر از مفهوم مشهور آن دارد. بر این اساس، افرادى که از لحاظ زبانى، ادعاى مسلمانى کنند، ولى در حقیقت ایمان نیاورده باشند، هرچند داراى ایمان ظاهرى هستند، ولى از لحاظ باطن کافرند و بهنجارى و نابهنجارى نیز در گرو حقایق باطنى است. این تعریف از «کفر» نفاقرا نیز شامل مىشود و منافقان نیز در زمره کافران قرار مىگیرند. احکام ظاهرى اسلام همانند جواز ازدواج و ارث بردن از مسلمان شامل حال کسانى مىشود که شهادتین را بر زبان جارى سازند، هرچند در دل ایمان نداشته باشند. البته این امر یک حکم فقهى ظاهرى است که براى تأمین مصالح مسلمانان در این جهان وضع شده است و هیچ ارتباطى با جنبههاى بهنجارى و سعادت جاودانى انسان ندارد و اگر کسى در وراى اداى شهادتین و حتى عمل به همه احکام اسلام، در دل، ایمان به خدا، پیامبر صلىاللهعلیهوآله و معاد نداشته باشد، هیچ سطحى از بهنجارى را دارا نیست.
تعریف دیگرى از «کفر» و ارتباط آن با بهنجارى
یکى از معانى «کفر» تعریف مزبور بود که به معناى فقدان هرگونه مرتبهاى از ایمان است که به معناى نابهنجارى مطلق مىباشد و با هیچ یک از مراتب نابهنجارى سازگار نیست. اما کفر، شرک و نفاق داراى تعاریف دیگرى نیز مىباشند که قابل جمع با مراتبى از بهنجارى و ایمان هستند. در این قسم از نابهنجارى (کفر) انسان مؤمن به دلیل نقصان معرفت (شناخت) یا آلودگى نفسانى و ضعف اخلاقى، مراتبى از کمال را ادراک نمىکند و طبعا ایمان او یک ایمان کامل نیست و درست به موازات ایمان ناقص، درجاتى از شرک به خداوند را داراست. هرچند چنین فردى به معناى نخست کفر و نابهنجارى، کافر و نابهنجار نیست، اما نسبت به معنا و تعریف دوم، مراتبى از کفر و نفاق را داراست.
اگر در منابع اسلامى، گاهى به بیان نشانههایى از نفاق برمىخوریم که با ایمان نیز قابل جمعند، با توجه به همین معناست؛ مثلا، کسى که نماز مىخواند و به آن ایمان هم دارد، ولى با کسالت نماز مىخواند، بهرهاى از نفاق را داراست.(47) در مورد ارتباط این دو تعریف از کفر با بهنجارى و نابهنجارى، باید گفت: براساس تعریف دوم، مراتبى از بهنجارى و نابهنجارى با هم جمع مىشوند. جمع این دو مفهوم در هر سطحى از بهنجارى و نابهنجارى مصداق نمىیابد، بلکه حد آن از حداقل بهنجارى تا مرز انسان کامل ـ یعنى حدّ اعلاى بهنجارى ـ را شامل مىشود؛ چه آنکه اگر کسى حداقل بهنجارى ـ یعنى اصل ایمان ـ را دارا نباشد، در نابهنجارى مطلق قرار گرفته و هیچ بهرهاى از بهنجارى را دارا نیست تا بتوان گفت وى داراى مراتبى از بهنجارى و نابهنجارى است. اما اگر کسى حداقل ایمان را، که ضامن سعادت اوست، کسب کند، ممکن است مراتبى از نابهنجارى و کفر و شرک را دارا باشد و هرقدر ایمان او کاملتر شود، به مراتب بالاترى از کمال و بهنجارى دست مىیابد، تا جایى که انسانهاى کامل، هیچگونه نابهنجارى را دارا نیستند. البته در همین جا لازم است به این موضوع نیز اشاره شود که هرچند مراتبى از نابهنجارى ـ همانند کفر به معناى نخست ـ با هیچ مرتبهاى از بهنجارى جمع نمىشوند، اما این بدان معنا نیست که نابهنجارى مطلق، خود داراى هیچگونه مراتبى نباشد، بلکه در کفر نیز برخى مراتب آن شدیدتر از برخى دیگر است و به عبارت دیگر، رتبههاى نابهنجارى به حسب دورى از مرز بهنجارى و نابهنجارى ارزیابى شده، به همین دلیل، بعضى افراد نابهنجار نسبت به دیگران داراى شقاوت بیشتر و نابهنجارى شدیدترى هستند. در قرآن کریم، از چنین مواردى با عناوینى همچون گمراهى دورافتاده (ضلال بعید)(48) و یا وقوع در پستترین درجات آتش جهنم(49) تعبیر شده است.
دلیل نابهنجارى کفر
هرچند اگر روال ورود در بحث بهنجارى و نابهنجارى و تعریف و ملاک آن از نقطه نظر اسلام تا کنون مورد تأمّل و دقت نظر قرار گرفته شده باشد، به بیان چنین دلیلى نیاز نیست، ولى با این حال، لازم مىنماید به دلیل اهمیت سؤال، یکبار دیگر به این سؤال ـ که چرا کفر نابهنجارى است ـ به طور جداگانه نیز پاسخ دهیم. بدین منظور، به اختصار به این موضوع اشاره مىشود که در تمامى مکاتب روانشناسى، عللى براى نابهنجارى مشخص کردهاند که این علل و ملاکهاى بهنجارى براساس دیدگاه آنها نسبت به انسان و گستره وجودى او بنا شدهاند. تقریبا تمامى مکاتب روانشناسى نگاهى مادى به انسان داشته، حیات اخروى او را مدّنظر قرار نمىدهند و بر این اساس، تعریف خودشان را از بهنجارى و نابهنجارى مطرح کردهاند.
اسلام نیز نگرش خاصى نسبت به انسان دارد که مورد تأیید عقل و وحى است. در این رویکرد، گستره وجودى انسان ابدى است و هدف از خلقت وى نیز کمال و قرب الى الله، و زندگانى دنیایى وى در مقابل آخرت کالایى کمارزش و ناچیز به شمار مىآید.(50) سعادت انسان نیز دستیابى به پایدارترین و برترین لذتهاست که در سایه عبادت و دورى از معصیت تحقق مىیابد. این امور برجستهترین و مهمترین واقعیتهاى هستى مىباشند که سخت به انسان و سعادت وى پیوند خوردهاند و این انسان است که باید با توجه به همه این مسائل، در راستاى نیل به سعادت خود، به همه محدودیتهاى خود و جهان واقف گشته، در جهت کمال با آنها سازگارى یافته، سعادت ابدى خود را، که همان بهنجارى حقیقى است، تأمین نماید.
قرآن کریم با پذیرش و تصدیق به وجود لذتجویى و رنج گریزى در انسان، از آن در جهت تربیت و سوق دادن او به سوى کمال نهایىاش استفاده مىکند.
فلسفه وجود وعدههاى فراوان بر انجام کارهاى نیک و وعدههاى بسیار بر ارتکاب کارهاى زشت در قرآن کریم، شاهدى بر نکته یادشده است که اگر ایمان آورید و عمل صالح انجام دهید، به بهشت خواهید رفت و از نعمتها بهرهمند مىگردید و اگر کفر ورزید و به گناه آلوده شوید، به آتش دوزخ در خواهید افتاد.
طبعا انسانى که با شناخت این حقایق به خداوند متعال ایمان آورده، راه سعادت را مىپیماید، انسانى بهنجار است. انسان کافر، که با غفلت از همه حقایق هستى و با توجه نکردن به گستره وجودى خویش و عدم درک لذات پایدار و حقیقى، به لذتهاى زودگذر و آمیخته با رنج این دنیا دلخوش کرده، مسلّما شخصى نابهنجار است و کفر و شرک زمینه اصلى شقاوت و نابهنجارى وى را فراهم آورده است. انسان کافر، یا حقیقت را نشناخته و یا حاضر نیست در جهت کمال و سعادت ابدى خویش، خواستههاى نفسانى و غریزى خود را محدود کند. به عبارت دیگر، مىتوان گفت: کافر هیچگاه نتوانسته است در جهت سعادت، با همه جهان واقعى سازگارى یابد. وى تحت سیطره فشارهاى غریزى و هواهاى نفسانى قرار گرفته و اصیلترین نیازهایش را به فراموشى سپرده است. از نقطه نظر اسلامى، «کافران همانند چهارپایان [از زندگانى مادّى [بهرهمند مىشوند [لذّت مىبرند] و مانند آنها مىخورند(51) و حتى گاهى از حیوانات نیز پستتر مىگردند.(52)
ظرفیتهاى بهنجارى
همانگونه که گفته شد، خداوند متعال در سرشت و فطرت انسان، استعدادى براى رشد و کمال به ودیعه گذاشته است. این استعداد زمینه و قوّه اولیهاى را براى رشد فراهم مىآورد. اما در راستاى فعلیت یافتن استعدادهاى انسان در جهت کمال، زمینه و قوّهاى دیگر نیز وجود دارد که مىتوان آن را «زمینه ثانوى» نامید که به فعلیت نزدیکتر است. در مجموع، از زمینههاى موجود براى کمال در انسان با عنوان «ظرفیتهاى بهنجارى» یاد مىشود. فطرت زمینهاى براى بهنجارى است که ظرفیت بىنهایتى را براى رشد و کمال انسان فراهم مىآورد.
چنین ظرفیتى در وجود همه انسانها قرار دارد، ولى این بدان معنا نیست که چنین زمینهاى ضرورتا به کمال منجر شود؛ زیرا ممکن است فعلیت یافتن هر قوّهاى مستلزم مقدّمات و پیشنیازهایى باشد که به عنوان زمینههاى ثانوى و یا ظرفیتهاى نزدیک تلقى مىشوند و به فعلیت رسیدن زمینههاى اولیه و یا به عبارت دیگر، فعلیت یافتن کمال نهایى انسان در گرو وجود چنین زمینهها و ظرفیتهایى است.
البته در نحوه وجود ظرفیتهاى بهنجارى و نوع ویژگىهایشان، عوامل محیطى و اکتسابى نقش مهمى دارند. از اینرو، باید گفت: ظرفیتهاى بهنجارى در افراد گوناگون به واسطه عوامل متفاوت، متغیّر مىباشد و طبعا چنین ظرفیتهایى براى بهنجارى در مقایسه با ظرفیتهاى فطرى ممکن است افزایش یا کاهش یابند؛ یعنى ممکن است زمینه اولیهاى که براى کمال نهایى انسان وجود دارد، روز به روز شکوفاتر گردد و انسان را به مراحلى از بهنجارى نایل کرده، براى نیل به مراحل بالاتر آماده سازد که این آمادگى در مقایسه با قبل، افزایش یافته است و یا اینکه آمادگى و ظرفیت اولیه فرد نیز به واسطه علتهاى گوناگون کاهش یابد و استعداد شخص براى بهنجارى به تدریج کاسته شود.
البته این موضوع را نیز باید متذکر شد که هرچند ظرفیتهاى بهنجارى در برخى افراد کاهش مىیابد، ولى این بدان معنا نیست که زمینه نیل به بهنجارى به طور مطلق مسدود گردد، بلکه همواره ظرفیتى ـ هرچند اندک ـ از بهنجارى در انسان باقى مىماند که مىتواند در صورت اراده قاطع، او را به سعادت و بهنجارى واصل گرداند.
حضرت موسى بن جعفر علیهالسلام مىفرمایند: «خداوند دلهاى مرده را به نور حکمت زنده مىکند؛ همانگونه که زمین را به باران آسمان زنده مىسازد.»(53) این سخن آن امام همام اشاره به این نکته دارد که علىرغم کاهش شدید ظرفیتهاى بهنجارى، ممکن است به دلیل برخى عوامل مشخص این ظرفیتها، افزایش یابد و انسان نابهنجار به سطح مطلوبى از بهنجارى دست یابد.
مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان در محیط خانواده
مقدّمه
خانواده، یک سازمان اجتماعی کوچک است که روابط اعضای آن، بخصوص روابط والدین با فرزندان، مهم ترین عنصر شکل دهنده این سازمان است. رشد مطلوب و سالم فرزندان در تمام ابعاد مرهون ارتباط مؤثر و مطلوب والدین با فرزندان می باشد. تحلیل های نظری و تجربی بسیاری به ارتباط مؤثر والدین با فرزندان اختصاص یافته است و برای آن اهمیت و ارزش خاصی قایل شده اند.
از سوی دیگر، مطالعات و تحقیقات فراوانی به اثر فرزند بر هر یک از والدین و دیگر اعضای خانواده و یا بر کل خانواده به عنوان یک رابطه دوجانبه و تأثیر متقابل توجه داشته اند، اما بررسی مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر و مطلوب والدین بر فرزندان از مهم ترین مسائل در حریم خانواده و سلامت روانی آن تلقّی می شود. آگاهی و شناخت کافی و عمیق از این مبانی می تواند ما را در پرورش شخصیت سالم فرزندان در خانواده یاری رساند و روش های مناسب و مؤثر را برای چگونگی و نحوه ارتباط والدین با فرزندان به دست دهد.
این نوشتار، با تکیه بر برخی یافته های نظری و نیز به پشتوانه برخی پژوهش های انجام گرفته، در پی یافتن و بیان مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان می باشد.
الف. نگرش 1
اولین و مهم ترین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان در حریم خانواده، نوع نگرش والدین به جهان و انسان است. در ابتدا به بررسی واژه نگرش می پردازیم:
نگرش عبارت است از یک روش نسبتاً ثابت در فکر، احساس و رفتار نسبت به افراد، گروه ها و موضوع های اجتماعی یا قدری وسیع تر، در محیط فرد. مؤلفه های نگرش عبارتند از: افکار و عقاید، احساسات یا عواطف و تمایلات رفتاری. بنابراین، همان گونه که محققان نیز گفته اند، می توان برای نگرش سه بعد شناختی، عاطفی و رفتاری در نظر گرفت. 2 نگرش یک سازه فرضی و دارای ویژگی های متعددی است; از جمله:
1. مؤلفه های نگرش با یکدیگر تعامل دارند.
2. مؤلفه های هر نگرش با یکدیگر تناسب سطح دارند. معمولا وقتی بعد شناختی آن عمیق و ریشه دار و وابسته به ارزش های مهم باشد، به همان نسبت بُعد عاطفی آن نیز محکم و ریشه دار بوده و به تبع آن، آمادگی روانی فرد برای رفتار مناسب نیز بیشتر است.
3. نگرش از ویژگی های اصلی یا فرعی برخوردار است. نگرش های اصلی بر نگرش های فرعی تأثیر مستقیم دارند; بیشتر درونی شده اند و کمتر به موقعیت ها و شرایط خارجی وابسته اند. اما نگرش های فرعی هر قدر فرعی باشند وابستگی بیشتری به شرایط محیطی دارند.
حال اگر ایمان یک نگرش اصلی تلقّی شود، می توان در پرتو یک تحلیل عقلی آن را یک حالتی روانی دانست که در هر انسانی ممکن است ایجاد شود و دارای سه مؤلفه «عقیده و شناخت»، «علقه قلبی و عاطفی» و «رفتار ظاهری» می باشد. در واقع، ما ابتدا نسبت به موضوعی شناخت پیدا می کنیم و سپس نسبت به آنچه شناخته ایم جهت گیری عاطفی و انگیزشی اتخاذ می کنیم و در نهایت، بر اساس آن شناخت و آن انگیزش کیفیت رفتار خود را تعیین می کنیم.
بنابراین، ایمان به خدا به عنوان یک نگرش اصلی بر زندگی خانوادگی و ارتباط اعضای خانواده و از جمله ارتباط والدین با فرزندان، مؤثر است و آن را می توان به عنوان یک مبنای روان شناختی برای ارتباط مؤثر مطرح ساخت.
کسانی که معتقدند پدر یا مادر شدن یک مسئولیت الهی یا امری مقدس است در ایجاد ارتباط و حفظ آن به شکل مطلوب و مؤثر نقش فراوانی دارند; زیرا ارزش یک امر قدسی فراتر از امور عادی و مادی است و همچون دیگر امور مقدس و معنوی تناسب بیشتری با بعد اصیل انسان پیدا می کند. شاید به همین دلیل
باشد که در تعالیم اسلامی بر مسئولیت والدین در برابر فرزندان و تقدس و ارزش معنوی آن بسیار تأکید شده است و والدین را به محبت کردن و مورد رحمت و لطف خویش قرار دادن فرزندان توصیه می کند. امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «خدا بنده ای را که فرزند خود را بسیار دوست می دارد، مورد رحمت خویش قرار می دهد.» 3
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: «نگاه محبت آمیز پدر به صورت فرزند عبادت است.» 4 و یا در جای دیگر فرمود: «هر بوسه ای که والدین نثار فرزند می کنند درجه ای مثبت به دست می آورند.» 5
در مقابل، کسانی که فرزند را به عنوان امری مزاحم زندگی می دانند و نگرش منفی به فرزند دارند هرگز نمی توانند با روش محبت آمیزی ـ که یکی از نیازهای اساسی نیاز به محبت است ـ با فرزند خود برخورد کنند، چه رسد به اینکه بخواهند رابطه مؤثر و مطلوب با وی داشته باشند.
به طور کلی، آنچه در ارتباط بین فردی نقش عمده ای ایفا می کند و می تواند تسهیل کننده تأثیرگذاری مطلوب والدین نسبت به فرزند باشد، نگرش مثبت والدین نسبت به فرزند است; بدین معنا که به فرزند به عنوان هدیه و امانت الهی و حتی به صرف انسان بودن باید ارج نهاد و بدون توجه به مشکلات و رفتارهای ناهنجار وی، او را به عنوان انسانی که دارای همه گونه توانایی و قابلیت های بالقوه است نگریست و توجه کرد. با این نوع نگرش می توان به او امکان داد تا آنچه هست باشد و احساسات واقعی خویش را بیان و ابراز کند. در حقیقت، نگرش مثبت شامل یک نوع عشق و علاقه انسانی به فرزند است; عشق توأم با احترام.
بنابراین، به نظر می رسد مهم ترین مبنایی که در ارتباط مؤثر والدین با فرزندان نقش آفرینی می کند، نگرش والدین نسبت به هستی، خداوند، انسان، زندگی و جایگاه فرزند در مجموع جهان هستی است. در واقع، رابطه والدین با فرزند در درجه اول متأثر از نگرش والدین به جهان هستی و هستی بخش جهان است.
امام سجاد(علیه السلام) ارتباط والدین با فرزندان را مبتنی بر این کرده اند که اصولا فرزند از آن والدین است و جزئی از وجود آنهاست، پس هر حرکت و تلاشی در این زمینه به حیطه وجودی آنها بر می گردد و ثمره و نتیجه اش برای خود آنهاست و بر همین اساس، حقوق فرزند را تبیین می کنند و می فرمایند: «وَ أمَّا حَق وَلدِکَ فَتعلم إنَّه منک و مضاف إِلیکَ فِی عَاجل الدُّنیَا بِخَیره و شَرَّه وَ إِنَّکَ مَسؤُول عَمَّا وَلّیته مِن حُسنِ الاَدَبِ وَ الدَّلَالة عَلی رَبِّه وَ المَعُونَة عَلَی طَاعَته فِیکَ وَ فِی نَفسِه فَمُثَابَ عَلی ذَلِکَ وَ مُعَاقَب.»; 6 حق فرزندت بر تو آن است که بدانی او از توست و رفتار نیک و بدش در این دینا با تو پیوند دارد و تو به دلیل مسئولیت و ولایتی که بر او داری موظفی که او را خوب تربیت کنی و به جانب پروردگارش رهنمون باشی و به او کمک کنی تا در ارتباط با تو و خودش، از خداوند فرمان برد و نیز توجه داشته باش که اگر او را به شایستگی تربیت کنی، پاداش آن را خواهی یافت و چنانچه در تربیت او سهل انگاری کنی مورد عقوبت خداوند قرار خواهی گرفت.
بنابراین، وقتی که در فرهنگ اسلامی، «فرزند» از بهترین و ارزشمندترین جایگاه ها برخوردار است و فرزندآوری یک مسئولیت خطیر و وظیفه دینی تلقّی می شود، والدین به این وظیفه نگاه تقدس گونه دارند، در برابر آن مسئولیت با کمال وجود و هستی آمادگی پیدا می کنند. و یا وقتی که در فرهنگ اسلامی به فرزند به عنوان یک امانت از طرف خداوند در دست والدین نگاه می شود، والدین در ایجاد و حفظ رابطه مؤثر و مطلوب از هیچ تلاشی دریغ نخواهند کرد و با تمام وجود به حفظ و استمرار ارتباط مؤثر خود با وی خواهند پرداخت و همیشه در اندیشه ایجاد و گسترش بهترین و مناسب ترین شرایط برای این امر خواهند بود.
بر خلاف آنجا که والدین مسئله فرزندآوری را به یک مسئله انتخاب شخصی کاهش داده اند و بر همین اساس، به دنبال کشف روش های مختلف کنترل موالید و رهایی از داشتن فرزند می روند و یا آنجا که داشتن فرزند را به عنوان امری که به از دست دادن آزادی و مقید شدن به گرفتاری های ظاهری آن یا باعث فشار مالی و امثال آن می شود تلقّی می کنند، در این صورت، والدین با چنین نگاه منفی به این مسئله، چگونه می توانند به دنبال ایجاد رابطه، آن هم به شکلی مطلوب و مؤثر باشند؟
امروزه در کشورهای صنعتی غرب مسئله فرزندآوری یک انتخاب شخصی است. افزایش روش های کنترل موالید، افرادی را که نمی خواهند والد شوند قادر می سازد از فرزندآوری اجتناب ورزند ... . 7 اما در فرهنگ اسلامی فرزند یا نعمت است یا رحمت، و به داشتن فرزند و توالد و تناسل توصیه اکید شده است و در انتخاب همسر توصیه می شود همسری را برگزینید که قابلیت فرزندآوری داشته باشد.
ب. دلبستگی 8
دومین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، دلبستگی است. برخی دلبستگی را آغاز محبت و رابطه عاطفی بین والدین و فرزندان تلقّی کرده اند.
هر نوزادی با طیفی از رفتارها به دنیا پا می گذارد و رابطه دلبستگی عمیقی را با والدین خود گسترش می دهد. دلبستگی را می توان به عنوان یک رابطه فعال، عمیق و پایدار عاطفی بین کودک و والدین تعریف کرد. در مطالعه رفتار دلبستگی که می توان آن را آغاز رابطه عاطفی فرزند با والدین تلقّی نمود، برخی پژوهشگران از دیدگاه زیستی یا فطری طرفداری می کنند و به عبارت دیگر، به مبنای زیستی یا فطری برای رابطه مثبت و مؤثر والدین و فرزندان معتقد هستند. پژوهشگرانی که از این دیدگاه طرفداری می کنند به بررسی های جان بالبی (John Bowlby، 1969 و 1998) استناد می کنند. بالبی معتقد بود که نوزادان در هنگام تولد از لحاظ زیست شناختی به رفتارهای کلامی و غیرکلامی (مانند گریه کردن، چسبیدن و لبخند زدن) و به رفتارهای «دنباله روی» 9 (مانند خزیدن یا راه رفتن به دنبال مراقب اولیه) که پاسخ عاطفی غریزی معینی را در مراقب فرا می خواند، مجهّز هستند. این استدلال زیست شناختی علاوه بر این، به وسیله بررسی های کنراد لورنز (Konrad Lorenz، 1937) درباره نقش پذیری 10 مورد حمایت قرار گرفت. پژوهش های لورنز نشان می دهد که جوجه اردک ها چگونه به اولین شیء متحرکی که در طی یک دوره بحرانی 11 معین در رشد خود می بینند، وابسته می شوند و سپس به دنبال آن راه می افتند.
هری هارلو (Harry Harlow) و رابرت زیمرمن (Robert Zimmerman، 1959) با تحقیقات خود روی حیوانات به نتایج جالبی دست یافتند و در پاسخ به این پرسش که آیا آرامش و آسودگی نوزادان به عواملی از قبیل تغذیه یا تماس بستگی دارد یا خیر، به این نتیجه رسیدند که: «آرامش حاصل از تماس جسمانی در مقایسه با تغذیه، مهم ترین عامل تعیین کننده دلبستگی نوزادان به مراقب اولیه است.» 12
همچنین هارلو بر اساس نتایج و یافته های تحقیق خود در حیوانات نتیجه گرفت: «چیزی که او آن را آرامش ناشی از تماس می نامید، یعنی احساس های آسودگی لذت بخشی که به وسیله یک مادر نوازشگر فراهم می شود، یک عامل تعیین کننده قوی در دلبستگی است و رضامندی ناشی از نیازهای فیزیکی دیگر مانند غذا در این زمینه تبیین کافی و مناسبی را فراهم نمی کند.» 13
آرامش ناشی از تماس بین مادران و نوزادان انسان نیز مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته و بررسی های انجام شده در این زمینه آن را تأیید می کند. برخی پژوهشگران معتقدند تماس جسمانی بلافاصله پس از تولد یک بخش اساسی و مهم از پیوند عاطفی اولیه است. 14
مادران سراسر دنیا، همراه با تماس جسمانی زیاد اطفال خود را می بوسند، نوازش، پرستاری و تمیز می کنند، برای آنها آرامش فراهم می کنند و به آنها واکنش نشان می دهند. 15
گرچه روان شناسان بحث دلبستگی را در محدوه کودک (به ویژه نوزادی) و روابط آن با مراقب (مادر و پدر) مطرح کرده اند، ولی این دلبستگی در سال های دیگر عمر هم وجود دارد و تأثیرات آن نیز سرنوشت ساز است. همچنین تمام پژوهش ها در زمینه دلبستگی متمرکز بر مادران و اطفال آنها بوده اند ولی مسلم است که نتایج پژوهش ها در مورد پدران و سایر مراقبت کنندگان اولیه صادق است. 16
روان شناسان در دهه های اخیر 17 بیشتر بر روابط کودک ـ مراقب تأکید ورزیده و کنش های متقابل آن را اساس عمده ریشه عاطفی و شناختی قلمداد کرده اند. این نظریه پردازان تمام توجه خود را به روابط مادر و کودک معطوف داشته، مادر را به عنوان کسی که توجه، مراقبت و احساس امنیت یا عدم امنیت به کودک می دهد شناخته اند.
یکی از عوامل بسیار مهم در رشد دلبستگی عاطفی کودک، مادر و سایر مراقبان او هستند و این دلبستگی روابط کودک را در جامعه بزرگ تر فردا رقم می زند و کودک این رابطه با والدین را بعدها هم حفظ خواهد کرد تا رفتار خود را با والدین محبوبش تطبیق دهد. پس دلبستگی می تواند زمینه لازم برای تأثیر مثبت والدین بر فرزندان را فراهم نماید و فرزندان را به سوی تطبیق رفتار خود با والدین تشویق و ترغیب کند و مبنای رفتارشان را می توان در میزان و چگونگی دلبستگی آنها به والدین شان مشاهده کرد.
مادران ژاپنی وظیفه خود می دانند که کودک را وابسته به خانواده و وفادار به خود و اعضای خانواده بار آورند. بنابراین، فرزندانشان را غالباً نزد خود نگهداری می کنند، هرگاه کودک گریه کند او را به خوبی ساکت می کنند. به همین سبب، کودکان وابسته تر و علاقه مندتر هستند و در مجموع، گسستگی از زندگی در آنها دیده نمی شود.
با آنچه بیان شد، می توان چنین نتیجه گرفت که با پرورش دلبستگی زمینه جذب و انجذاب افراد و تأثیرگذاری والدین بر فرزندان فراهم می شود. برخی نظریه پردازان نیز مثل اینزوورت، بلر، واترز، وال (1978)، بالبی و اریکسون (1962) کنش های متقابل اولیه مادر ـ فرزند را کنش هایی می دانند که برای رشد اولیه کودک لازم است و بر مهر و محبت و رفتار آرام و اطمینان بخش مادر (به عنوان مراقب) تأکید زیادی دارند. اریکسون بیان کرد که نوعی احساس اطمینان به دیگران در دوره رشد شیرخوارگی بیش از هر چیز اهمیت دارد. هر شیرخواره که از لحاظ پرورش، تجاربی رضایت بخش داشته باشد این دوره را با موفقیت می گذراند، وگرنه در بزرگ سالی احساس اطمینان نخواهد داشت. 18
بنابراین، دلبستگی در کودکی می تواند پایه ارتباط مطلوب والدین با فرزندان در دوره های بعدی باشد; زیرا در ابتدا کودک به این علت به سمت والدین متمایل می شود که آنها مهم ترین و قابل اعتمادترین و پایدارترین منابع او محسوب می شوند و زمینه ارتباط مؤثر والدین و فرزندان را یجاد می کنند.
ج. همدلی 19
سومین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، فرایند همدلی است. همدلی مفهوم مهمی در حوزه روان شناسی و ارتباط بین فردی است. در آثار پیشگامانه کارل راجرز (Rogers Carl) مفهوم همدلی به بهترین وجه توصیف شده است، ولی آن را طوری در نظر گرفته که به آسانی در ارتباط بین والدین با فرزندان قابل استفاده است. به گفته راجرز، همدلی فرایندی است که متضمن حساس بودن نسبت بر احساسات متغیر دیگر افراد و پیوند عاطفی با آنهاست. همدلی متضمن فرایند «برای مدتی در زندگی دیگران زیستن» و وارد دنیای ادراکی دیگری شدن و وقایع را از دید او نگریستن است. همدلی عبارت است از اجتناب از داوری در باب احساسات دیگران و در مقابل، کوشش برای درک کامل این احساسات از دید آنها.
همدلی لزوماً مستلزم آن است که فرزند بداند والدین او را درک کرده اند. چنین ارتباطی فراتر از آن است که صرفاً بگوییم «من احساس شما را درک می کنم.» برای همدلی ابتدا باید تجربه عاطفی فرزند را دقیقاً درک کرد و سپس آنچه را والدین فهمیده اند در قالب کلمات یا اشارات به فرزند منتقل کرد. طبیعی است که علایم غیرکلامی در ارتباط والدین با فرزند نقش مهمی ایفا می کند.
همدلی غیر از همدردی 20 است. همدردی، نگرانی، تأسف یا ترحمی است که شخص ممکن است نسبت به دیگری احساس کند یا نشان دهد، اما همدلی عبارت است از کوشش برای هم احساسی با دیگری برای درک احساسات وی از دیدگاه خود او. همدلی مشارکت در احساس دیگران است، نه اظهار احساسات خود. 21
بدون شک، همدلی نیازمند تلاش های متعدد و دقیقی است. ایجاد و رشد همدلی نیازمند تلاش در سه بعد مهم شناختی، عاطفی و ارتباط است:
1. مؤلفه شناختی همدلی والدین را ملزم می سازد که رفتار فرزند را دقیقاً مشاهده کرده و از معنای مشاهدات خود آگاهی یابد. همدلی نیازمند آشنایی با تجربه رفتاری فرزند و نیز اطلاع از تأثیرات آن رفتار است; اطلاعاتی نظیر تأثیرات رفتار فرزند بر افکاروعواطف او و یا هنگام رویارویی با مسائل مختلف زندگی.
2. مؤلفه عاطفی همدلی نیازمند حساسیت به احساسات فرزند و گوش دادن به گفته های او درباره احساسات خویش است. این احساسات در قالب کلام، حرکات و یا اعمال فرزند جلوه گر می شود. این مؤلفه ها نیازمند هماهنگی دریافت های والدین از عواطف فرزند با رفتارهای فرزند است.
3. مؤلفه ارتباط همدلی متمرکز بر انتقال این نکته به فرزند است که والدین او را درک کرده، حقایقی درباره تجارب و رفتارهای فرزند می دانند و احساسات کنونی او را دقیقاً درک می کنند. به عبارت دیگر، همدلی مستلزم آن است که به نحوی به فرزند منتقل شود که والدین او را درک می کنند.
برای همدلی می توان تأثیرات زیر را در زمینه ارتباط مؤثر والدین و فرزندان برشمرد:
1. همدلی والدین تأثیر مهمی در محافظت و مراقبت از فرزند دارد; زیرا هنگامی که والدین از وضعیت و شرایط فرزندشان آگاه باشند و او را درک کنند، به دقت و درجه مراقبت خود نسبت به فرزندشان در هنگام بروز خطر می افزایند.
2. هنگامی که فرزند احساس کند والدین او را درک می کنند احتمال بیشتری دارد که از توصیه های والدین خود پی روی نماید. هرگاه برای بیان نیازها و نگرانی های عاطفی به فرزند فرصت داده شود، او احساس می کند که می تواند به والدین خود اعتماد داشته باشد. همچنین احساس می کند والدین به مسائل واقعی او می پردازند و در اجرای تصمیماتی که مربوط به مراقبت و محافظت و یا رشد و کمال آنهاست با والدین خود بیشتر تشریک مساعی می کنند. در واقع، توانایی والدین برای همدلی با فرزند و درک او عامل مؤثری برای تمایل فرزند برای مراجعه به والدین در آینده است.
3. هرگاه فرزند از رابطه همدلانه والدین با خود راضی باشد، حتی اگر از نتایج ارتباط رضایت نداشته باشد، کمتر علیه والدین حالت دفاعی به خود می گیرد و با آنها به مخالفت صریح می پردازد. والدینی که با فرزندشان همدلی دارند می توانند احساس سرخوردگی احتمالی فرزند را از نتایج توصیه های خود و چگونگی ارتباط خود با فرزندان کشف نموده و برای یافتن راه حلی که برای هر دو قابل قبول باشد، کوشش کنند. به عبارت دیگر، والدینی که با احساسات فرزند خود همدلی می کنند مایل و قادرند که به طور سازنده به سمت مطلوب حرکت کنند و زمینه ارتباط مطلوب و مؤثر با فرزندشان را فراهم نمایند.
رابطه مؤثر برخاسته از رابطه همدلانه والدین با فرزند را می توان در گفته های یکی از مراجعان به مرکز مشاوره روان شناختی به خوبی مشاهده کرد:
یک نوجوان (17 ساله پسر) در یک مشاوره ای احساس خود را نسبت به پدر خود چنین ابراز می کرد: «آنچه واقعاً من را در حرف زدن با پدرم کمک می کند این است که حتی اگر با نظرش هم مخالفت کنم، از دست من عصبانی نمی شود، هر چند بیشتر اوقات سرانجام آنچه او می خواهد انجام می دهم، اما آنچه اهمیت دارد این است که پدرم حرف های من را به خوبی گوش می دهد و می شنود. دانستن اینکه او به حرف های من گوش می دهد، عمل گوش دادن من به او را ساده تر می کند.» 22
زمانی که والدین به نوجوان اجازه مخالفت کردن می دهند، در حقیقت، مفاهیم و معانی مختلفی را به طور ضمنی به او تفهیم می کنند.
د. ابراز عواطف مثبت
چهارمین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، ابراز عواطف مثبت است. ما عواطف مختلفی را در طول زندگی روزانه تجربه می کنیم و اظهار می نماییم. حالت عاطفی ما در هر لحظه بر ادراک، شناخت، انگیزش، تصمیم گیری و قضاوت های بین فردی مؤثر است. 23
تجارب آزمایشگاهی به طور هماهنگ نشان دهنده آن است که عواطف مثبت به ارزیابی مثبت از دیگران و تأثیر مطلوب می انجامد و عواطف منفی به ارزیابی منفی منتهی می شود. 24 به عبارت دیگر، ابراز عواطف مثبت و خوشایند والدین در برخورد با فرزندان، دوستی و علاقه آنها را پدید می آورد و آن را افزایش می دهد و در نتیجه، بر استحکام و شدت روابط والدین با فرزندان می افزاید.
ابراز عواطف مثبت از دو طریق می تواند بر ارتباط والدین و فرزندان تأثیر گذارد: نخست اینکه والدین می توانند با ابراز عواطف مثبت، کاری کنند که در فرزند موجب احساس مطبوع شود و فرزند مایل می شود آنچه در ما ایجاد خوشایندی می کند انجام دهد; مثلا والدین فرزندی را که از نخستین ساعات روز آنها را با تعریف و تمجید صادقانه شاد می کند دوست می دارند.
دوم اینکه وجود والدین به هنگام برانگیختگی عواطف مثبت نقش مهمی در پیامد علاقه فرزند به والدین دارد و در واقع، به شکل گیری نگرش مثبت به سخنان والدین می انجامد و زمینه را برای همکای و پذیرش پیشنهادهای آنها فراهم می کند.
برخی روان شناسان توصیه اکیدی به والدین دارند، حتی توجه عاطفی مثبت و بی قید و شرط نسبت به فرزند را اساس رابطه با او معرفی کرده اند. راجرز می گوید: «هنگامی که "خود" رشد می کند، انسان نسبت به دوستی و قبول دیگران احساس نیاز می کند و توجه رعایت مثبت نامشروط دیگران را جذب می کند، این نیاز یک نیاز ذاتی برای انسان است.» 25
بنابراین طبق این دیدگاه، انسان از کودکی نیاز به توجه عاطفی مثبت دیگران، آن هم به طور غیرمشروط، دارد. آنچه مهم است استمرار این توجه عاطفی مثبت است; زیرا والدین معمولا به فرزند خود این توجه عاطفی مثبت را دارند، ولی به تدریج این توجه مثبت به رفتارهای خاصی از فرزند مشروط می شود و دوستی و عواطف مثبت خود را مشروط به خوب بودن رفتار کودک می کنند در آن صورت، این تلقّی برای کودک شکل می گیرد که گویا تمام شخصیت او پذیرفته نشده است. بنابراین، باید والدین نسبت به کودک پذیرش کامل داشته باشند.
دیکسون و دیگران (1993) تأثیرات متعددی را برای ابراز عواطف مثبت در روابط بین فردی بیان می کنند. از جمله این تأثیرات عبارتند از:
1. افزایش تعامل و حفظ روابط;
2. ابراز علاقه واقعی به ایده ها، افکار و احساسات طرف مقابل;
3. جالب و لذت بخش ساختن تعامل.
بنابراین، آنچه ما به عنوان مبنای ارتباط مؤثر والدین و فرزندان به دنبال آن هستیم، می توانیم بر اساس ابراز عواطف مثبت از سوی والدین نسبت به فرزندان پی گیری کنیم، همان گونه که نقطه مقابل آن، یعنی ابراز عواطف منفی، می تواند به سردی روابط والدین با فرزندان و سست شدن ارتباط مؤثر و مطلوب آنها بینجامد و به تدریج در کجروی فرزندان تأثیر گذارد. روان شناسان اجتماعی و جامعه شناسان در بررسی علل کجروی فرزندان به عوامل متعددی از جمله به عدم روابط گرم، محبت آمیز و حمایت گرانه که مصادیق ابراز عواطف منفی است، اشاره کرده اند.
جامعه شناسان در بین عوامل متعددی که بر کجروری فرزندان تأثیر می گذارد چند عامل خانوادگی را شناسایی کرده اند. گذشته از ضعف نظارت مستقیم بر رفتار فرزندان که در خانواده های تک سرپرست احتمال بیشتری دارد، عوامل دیگری مانند ستیز و ناسازگاری پدر و مادر، نبود روابط گرم، محبت آمیز و حمایت گرانه بین والدین و فرزندان، کجروی والدین، بدرفتاری و خشونت آنان با فرزندان در گرایش فرزندان به کجروی و ارتکاب جرم مؤثر شناخته شده اند. 26
پژوهش ها نشان می دهند که در رابطه والد ـ کودک دو مسئله مهم وجود دارد: پذیرش از سوی والدین; نظارت بر کودک.
به نظر می رسد از این دو عامل، پذیرش از سوی والدین مهم تر باشد. 27 در آموزه های اسلامی نیز لزوم توجه به ابراز عواطف مثبت و خوشایند در برخورد والدین با فرزندان تأکید شده است و آن را در قالب دستورالعمل هایی به عنوان وظایف والدینی نسبت به فرزندان مطرح و به نمونه های زیر اشاره شده است:
1. گفتوگوی مهربانانه و دلسوزانه با فرزندان;
2. نگاه مهربانانه به فرزندان;
3. روابط غیرکلامی ناشی از عواطف مثبت; مثل بوسیدن و نوازش فرزند به مقتضای سن کودک و ... .
یکی از مشخصه هایی که در کیفیت روابط والدین با فرزند حایز اهمیت است، گرمی روابط، حمایت و ملایم بودن آن است. والدین هنگام تعامل با کودک باید گرم و آرام صحبت کنند و از تحسین و تشویق به موقع و مناسب دریغ نورزند. از این نوع گرمی و ملاطفت در برخوردهای رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله)فراوان دیده می شود. از جمله، روزی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نماز جماعت را با گروهی به جای می آوردند. امام حسین(علیه السلام) که در سنین کودکی بودند، در کنار رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)قرار داشتند. وقتی پیامبر(صلی الله علیه وآله) به سجده می رفتند امام حسین(علیه السلام) به پشت حضرت(صلی الله علیه وآله) سوار می شد. هر گاه پیامبر(صلی الله علیه وآله)می خواستند سر از سجده بردارند به آرامی امام حسین(صلی الله علیه وآله) را کنار می نشاندند. وقتی سجده بعدی را شروع می کردند، دیگر بار امام حسین(علیه السلام)بر پشت حضرت(صلی الله علیه وآله)سوار می شد. در تمام نماز، پیوسته امام حسین(علیه السلام) این کار را تکرار می کرد تا حضرت(صلی الله علیه وآله) نماز را تمام کردند. مردی یهودی که شاهد این منظره بود گفت: «"ای محمد! شما با کودکان برخوردی دارید که ما تا به حال چنین نکرده ایم.» پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) فرمودند: «اگر شما به خدای پیامبر ایمان داشتید با کودکان مهربان بودید.» 28
در اسلام در مورد پاسخ گو بودن والدین و علاقه نشان دادن آنها به کودک سفارش های اکیدی شده است. در روایتی از حضرت صادق(علیه السلام) چنین نقل شده است: «إِنَّ اللَّه عَزَّوَجَلَّ لَیَرحَم الرَّجُلَ لِشِدة حُبِّهِ لِوَلَدِه»; 29 خدای تعالی مردی که فرزندش را خیلی دوست دارد حتماً مورد ترحم و لطف قرار خواهد داد.
و در روایتی دیگر می فرماید: «قَالَ الصَّادِقُ(علیه السلام): قَالَ رَسُولُ اللَّه(صلی الله علیه وآله): مَن قبّل وَلَدِه کَتَبَ اللَّه لَهُ حَسَنَة وَ مَن فَرّحَه فَرّحه اللَّه یَومَ القِیمَةِ ...»; 30 هر کس فرزندش را ببوسد خداوند برای او پاداشی نیکو می نویسد و کسی که فرزند خود را خوشحال کند خداوند متعال او را در قیامت خشنود خواهد کرد ... .
هـ . ارتباط غیرکلامی
پنجمین مبنای روان شناختی روابط مؤثر والدین و فرزندان، لزوم توجه به ارتباطات غیرکلامی است. کلام و گفتار تنها بخشی از جریان ارتباط و تبادل نظر با دیگران است. والدین یا فرزندان، افکار، نگرش ها و معانی مختلف را بیشتر از طریق حرکات چهره، آهنگ حرکات و طرز نگاه کردن و بالاخره مجموعه رفتار غیرکلامی به طرف مقابل منتقل می سازند. رفتار غیرکلامی را می توان نیرومندتر و حتی مؤثرتر از کلمات دانست. نیاز به درک اثرات ارتباط غیرکلامی، به ویژه در کار کردن با کودکان، از اهمیتی خاص برخوردار است; زیرا کودکان هنوز پیچیدگی ها و رموز ارتباط کلامی را به خوبی نمی دانند.
تا اوایل دهه 1960 م در مورد جنبه های غیرکلامی ارتباطات انسانی مطالعات کمتری انجام شده بود، اما محققان پس از دهه 1960 متوجه شدند که برای بررسی کامل فرایندهای ارتباطی الزاماً باید کانال های غیرکلامی را نیز در نظر گرفت. بردویسل (Birduhistell، 1970) که از چهره های برجسته حوزه ارتباط غیرکلامی است، در تصدیق نقش حساس فرایندهای غیرکلامی می گوید: «هر شخص عادی عملا روزانه 10 تا 11 دقیقه صحبت می کند و هر جمله او به طور متوسط 5/2 ثانیه طول می کشد.»
او همچنین تخمین می زند که در یک برخورد دو نفره معمولی یک سوم معانی اجتماعی از طریق مؤلفه های کلامی و دو سوم مابقی از طریق کانال غیرکلامی منتقل می شود. پس بخش اعظمی از اطلاعات از طریق کانال غیرکلامی رد و بدل می شود و ویژگی های زیر را برای آن می توان بیان کرد:
1. رفتارهای غیرکلامی مکمل گفتار هستند.
2. رفتارهای غیرکلامی حالات عاطفی را می رسانند و بر غنای کلماتی که نشانگر حالات هیجانی هستند می افزایند.
3. رفتارهای غیرکلامی به ترسیم و توصیف محتوای پیام ها کمک می کنند.
4. رفتارهای غیرکلامی به عنوان یکی از اجزای جدا نشدنی فرایند ارتباط، تأکید فرد را بر بخش های کلامی می افزایند.
5. رفتارهای غیرکلامی به تنظیم جریان ارتباط سخنگو و شنونده کمک می کند.
6. رفتارهای غیرکلامی با فراهم کردن فیدبک (= بازخورد) برای تعامل کنندگان به شروع و حفظ ارتباط کمک می کنند.
7. رفتارهای غیرکلامی از طریق تعریف ضمنی روابط، تأثیر قابل توجهی بر دیگران می نهند; مثلا، کسی که می خواهد بر دیگری تسلط پیدا کند می تواند برای رسیدن به هدف خود به رفتار غیرکلامی متوسل شود.
ارتباط والدین و فرزندان از جمله ارتباطات انسانی است که بخش اعظم این ارتباط را، ارتباط غیرکلامی تشکیل می دهد. بدون شک، برای ایجاد و رشد ارتباط مؤثر و مطلوب والدین با فرزندان باید از ارتباطات غیرکلامی (که بنابر تحقیق فوق 32 ارتباطات انسانی را تشکیل می دهد و چه بسا در خصوص ارتباط والدین با فرزندان بیش از این مقدار باشد) و ویژگی های آن بهره جست و به عبارت دیگر، می توان گفت: ارتباط مؤثر بیش از آنکه تحت تأثیر ارتباط کلامی باشد ناشی از ارتباط غیرکلامی است.
و. پذیرش غیرمشروط
یکی دیگر از مهم ترین مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر با فرزندان پذیرش غیرمشروط نسبت به فرزندان است; بدین معنا که والدین، کودک و نوجوان را آن گونه که هست بپذیرند، هر چند ممکن است رفتار او مورد پذیرش آنان نباشد. باید به فرزند به عنوان یک شخص مستقل احترام گذاشت و برای او به عنوان یک انسان با توانایی ها و رغبت های خاص خود، ارج و ارزش قایل شد. نباید کوشش خود را صرفاً به این خاطر که فرزند، انسانی کوچک تر، ناآگاه تر و نارسیده تر است پی ریزی نمود و بر حاکمیت و تسلط بر او به کار گرفت، بلکه باید حق مسلم او را برای «فرزند بودن» شناخت و انرژی خویش را متوجه جهت دادن به اعمال و رفتار او در مسیر سازگاری مطلوب و پیشرفت و موفقیت نمود. والدین باید درک کنند که رفتار برای فرد صاحب رفتار، اعم از کودک یا نوجوان، چه معنا و مفهومی دارد.
در گسترش روابط مطلوب، باید به کودک اجازه داد تا نظرات و تصمیمات خویش را هر گاه و در هر زمانی که ممکن باشد ابراز کند. اجرای این امر مستلزم آن است که برای کودک حق اشتباه کردن نیز قایل شد و جز در مواردی که این اشتباه برای خود او یا دیگران خطرناک است به او اجازه داد تا نتایج حاصل از اعمال خویش را تحمل و تجربه کند.
والدین مؤثر باید نخست یک شنونده خوب باشند تا بتوانند در زمینه تعبیر و تفسیر اطلاعات و ارائه کمک و راهنمایی و تأثیرگذاری مطلوب اقدام ورزند. فرزندان نیاز دارند که با تمام وجود احساس کنند مورد عشق و علاقه والدین و پذیرش غیرمشروط والدین هستند، هر چند که اعمال و رفتارشان احتمالا مورد تأیید آنان نخواهد بود. به بیان دیگر، باید مفهوم «من را دوست دارند اما از کارم خوششان نمی آید» را با تفکیک معنی در مورد والدین احساس کنند.
پذیرش غیرمشروط موجب می شود تا رابطه انسانی غنی تر و مؤثرتر به وجود آید. پذیرش غیر مشروط یا توجه بدون قید و شرط بدین معناست که والدین ارج و حرمتی به طور مطلق و کلی برای فرزند قایل باشد نه آنکه مشروط; یعنی کودک را آن گونه که هست بپذیریم، نه آن گونه که والدین می خواهند. تحقیقات نشان می دهد که توجه بدون قید و شرط تغییرات سازنده و رشد و تکامل را در کودک و نوجوان تسهیل می کند. 31
? پى نوشت ها
1 . Atitiued.
2 ـ جمعى از مؤلفان، روان شناسى اجتماعى با نگرش به منابع اسلامى، تهران، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1382، ص 137.
3 ـ محمّد محمّدى رى شهرى، میزان الحکمه، تهران، نشر مرکزالاعلام الاسلامى، 1379، ج 10، ص 699، حدیث 32323.
4 ـ حسین نورى طبرسى، مستدرک الوسایل، بیروت، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، 1988م، باب 24 و 389.
5 ـ همان.
6 ـ ابومحمد الحسن بن شعبه حرانى، تحف العقول عن آل الرسول، بیروت، اعلمى للمطبوعات، 1974م، ح 23، ص 189.
7 . White, J. l kime , S. (1987). The first three years of le. New York: prentice-hall, P. 106.
8 . Attachment.
9 . Fallowing behavior.
10 . Imprinting.
11 . Critical.
12 ـ پاول هنرى ماسن و همکاران، رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایى، تهران، نشر مرکز، 1380، ص 176.
13 ـ همان، ص 177.
14 و 15 ـ کارل هافمن و همکاران، روان شناسى عمومى، ترجمه هادى بحیرایى و همکاران، تهران، ارسباران، 1384، ص 424.
16 ـ همان، ج 1، ص 425.
17 ـ بالبى (1960); فروید (1964); واتسون (1928)
18 ـ ناصر بى ریا و همکاران، روان شناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى، تهران، سمت، 1375، ج 2، ص 796.
19 . Empathy.
20 . sympathy.
21 ـ دیماتئو، ام. رابین، روان شناسى سلامت، ترجمه سیدمهدى موسوى اصل و همکاران، تهران، سمت، 1378، ج 2، ص 439.
22 ـ اسماعیل بیابانگرد، روان شناسى نوجوان، چ سوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378، ص 68.
23 و 24 ـ اون هارجى و دیگران، مهارت هاى اجتماعى در ارتباط میان فردى، ترجمه خشایار بیگى و مهرداد فیروزبخت، تهران، رشد، 1384، ص 274.
25 ـ حسین شکرشکن و همکاران، مکتب هاى روان شناسى و نقد آن، چ دوم، تهران، سمت، 1377، ج 2، ص 443.
26 ـ حسین بستان، اسلام و جامعه شناسى خانواده، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1383، ص 100.
27 ـ اسماعیل بیابانگرد، روان شناسى نوجوان، چ سوم، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1378، ص 97.
28 ـ محمّدتقى فلسفى، کودک از نظر وراثت و تربیت، تهران، هیئت نشر معارف اسلامى، 1341، ج 2، ص 145.
29 ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفا، 1983 م، ج 104، ص 91.
30 ـ همان، ج 7، ص 304.
31 ـ شکوه نوابى نژاد، سه گفتار درباره راهنمایى تربیت فرزندان، چ ششم، تهران، انتشارات انجمن اولیاء و مربیان، 1375، ص 23.
مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان در محیط خانواده
مقدّمه
خانواده، یک سازمان اجتماعی کوچک است که روابط اعضای آن، بخصوص روابط والدین با فرزندان، مهم ترین عنصر شکل دهنده این سازمان است. رشد مطلوب و سالم فرزندان در تمام ابعاد مرهون ارتباط مؤثر و مطلوب والدین با فرزندان می باشد. تحلیل های نظری و تجربی بسیاری به ارتباط مؤثر والدین با فرزندان اختصاص یافته است و برای آن اهمیت و ارزش خاصی قایل شده اند.
از سوی دیگر، مطالعات و تحقیقات فراوانی به اثر فرزند بر هر یک از والدین و دیگر اعضای خانواده و یا بر کل خانواده به عنوان یک رابطه دوجانبه و تأثیر متقابل توجه داشته اند، اما بررسی مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر و مطلوب والدین بر فرزندان از مهم ترین مسائل در حریم خانواده و سلامت روانی آن تلقّی می شود. آگاهی و شناخت کافی و عمیق از این مبانی می تواند ما را در پرورش شخصیت سالم فرزندان در خانواده یاری رساند و روش های مناسب و مؤثر را برای چگونگی و نحوه ارتباط والدین با فرزندان به دست دهد.
این نوشتار، با تکیه بر برخی یافته های نظری و نیز به پشتوانه برخی پژوهش های انجام گرفته، در پی یافتن و بیان مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان می باشد.
الف. نگرش 1
اولین و مهم ترین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان در حریم خانواده، نوع نگرش والدین به جهان و انسان است. در ابتدا به بررسی واژه نگرش می پردازیم:
نگرش عبارت است از یک روش نسبتاً ثابت در فکر، احساس و رفتار نسبت به افراد، گروه ها و موضوع های اجتماعی یا قدری وسیع تر، در محیط فرد. مؤلفه های نگرش عبارتند از: افکار و عقاید، احساسات یا عواطف و تمایلات رفتاری. بنابراین، همان گونه که محققان نیز گفته اند، می توان برای نگرش سه بعد شناختی، عاطفی و رفتاری در نظر گرفت. 2 نگرش یک سازه فرضی و دارای ویژگی های متعددی است; از جمله:
1. مؤلفه های نگرش با یکدیگر تعامل دارند.
2. مؤلفه های هر نگرش با یکدیگر تناسب سطح دارند. معمولا وقتی بعد شناختی آن عمیق و ریشه دار و وابسته به ارزش های مهم باشد، به همان نسبت بُعد عاطفی آن نیز محکم و ریشه دار بوده و به تبع آن، آمادگی روانی فرد برای رفتار مناسب نیز بیشتر است.
3. نگرش از ویژگی های اصلی یا فرعی برخوردار است. نگرش های اصلی بر نگرش های فرعی تأثیر مستقیم دارند; بیشتر درونی شده اند و کمتر به موقعیت ها و شرایط خارجی وابسته اند. اما نگرش های فرعی هر قدر فرعی باشند وابستگی بیشتری به شرایط محیطی دارند.
حال اگر ایمان یک نگرش اصلی تلقّی شود، می توان در پرتو یک تحلیل عقلی آن را یک حالتی روانی دانست که در هر انسانی ممکن است ایجاد شود و دارای سه مؤلفه «عقیده و شناخت»، «علقه قلبی و عاطفی» و «رفتار ظاهری» می باشد. در واقع، ما ابتدا نسبت به موضوعی شناخت پیدا می کنیم و سپس نسبت به آنچه شناخته ایم جهت گیری عاطفی و انگیزشی اتخاذ می کنیم و در نهایت، بر اساس آن شناخت و آن انگیزش کیفیت رفتار خود را تعیین می کنیم.
بنابراین، ایمان به خدا به عنوان یک نگرش اصلی بر زندگی خانوادگی و ارتباط اعضای خانواده و از جمله ارتباط والدین با فرزندان، مؤثر است و آن را می توان به عنوان یک مبنای روان شناختی برای ارتباط مؤثر مطرح ساخت.
کسانی که معتقدند پدر یا مادر شدن یک مسئولیت الهی یا امری مقدس است در ایجاد ارتباط و حفظ آن به شکل مطلوب و مؤثر نقش فراوانی دارند; زیرا ارزش یک امر قدسی فراتر از امور عادی و مادی است و همچون دیگر امور مقدس و معنوی تناسب بیشتری با بعد اصیل انسان پیدا می کند. شاید به همین دلیل
باشد که در تعالیم اسلامی بر مسئولیت والدین در برابر فرزندان و تقدس و ارزش معنوی آن بسیار تأکید شده است و والدین را به محبت کردن و مورد رحمت و لطف خویش قرار دادن فرزندان توصیه می کند. امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «خدا بنده ای را که فرزند خود را بسیار دوست می دارد، مورد رحمت خویش قرار می دهد.» 3
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: «نگاه محبت آمیز پدر به صورت فرزند عبادت است.» 4 و یا در جای دیگر فرمود: «هر بوسه ای که والدین نثار فرزند می کنند درجه ای مثبت به دست می آورند.» 5
در مقابل، کسانی که فرزند را به عنوان امری مزاحم زندگی می دانند و نگرش منفی به فرزند دارند هرگز نمی توانند با روش محبت آمیزی ـ که یکی از نیازهای اساسی نیاز به محبت است ـ با فرزند خود برخورد کنند، چه رسد به اینکه بخواهند رابطه مؤثر و مطلوب با وی داشته باشند.
به طور کلی، آنچه در ارتباط بین فردی نقش عمده ای ایفا می کند و می تواند تسهیل کننده تأثیرگذاری مطلوب والدین نسبت به فرزند باشد، نگرش مثبت والدین نسبت به فرزند است; بدین معنا که به فرزند به عنوان هدیه و امانت الهی و حتی به صرف انسان بودن باید ارج نهاد و بدون توجه به مشکلات و رفتارهای ناهنجار وی، او را به عنوان انسانی که دارای همه گونه توانایی و قابلیت های بالقوه است نگریست و توجه کرد. با این نوع نگرش می توان به او امکان داد تا آنچه هست باشد و احساسات واقعی خویش را بیان و ابراز کند. در حقیقت، نگرش مثبت شامل یک نوع عشق و علاقه انسانی به فرزند است; عشق توأم با احترام.
بنابراین، به نظر می رسد مهم ترین مبنایی که در ارتباط مؤثر والدین با فرزندان نقش آفرینی می کند، نگرش والدین نسبت به هستی، خداوند، انسان، زندگی و جایگاه فرزند در مجموع جهان هستی است. در واقع، رابطه والدین با فرزند در درجه اول متأثر از نگرش والدین به جهان هستی و هستی بخش جهان است.
امام سجاد(علیه السلام) ارتباط والدین با فرزندان را مبتنی بر این کرده اند که اصولا فرزند از آن والدین است و جزئی از وجود آنهاست، پس هر حرکت و تلاشی در این زمینه به حیطه وجودی آنها بر می گردد و ثمره و نتیجه اش برای خود آنهاست و بر همین اساس، حقوق فرزند را تبیین می کنند و می فرمایند: «وَ أمَّا حَق وَلدِکَ فَتعلم إنَّه منک و مضاف إِلیکَ فِی عَاجل الدُّنیَا بِخَیره و شَرَّه وَ إِنَّکَ مَسؤُول عَمَّا وَلّیته مِن حُسنِ الاَدَبِ وَ الدَّلَالة عَلی رَبِّه وَ المَعُونَة عَلَی طَاعَته فِیکَ وَ فِی نَفسِه فَمُثَابَ عَلی ذَلِکَ وَ مُعَاقَب.»; 6 حق فرزندت بر تو آن است که بدانی او از توست و رفتار نیک و بدش در این دینا با تو پیوند دارد و تو به دلیل مسئولیت و ولایتی که بر او داری موظفی که او را خوب تربیت کنی و به جانب پروردگارش رهنمون باشی و به او کمک کنی تا در ارتباط با تو و خودش، از خداوند فرمان برد و نیز توجه داشته باش که اگر او را به شایستگی تربیت کنی، پاداش آن را خواهی یافت و چنانچه در تربیت او سهل انگاری کنی مورد عقوبت خداوند قرار خواهی گرفت.
بنابراین، وقتی که در فرهنگ اسلامی، «فرزند» از بهترین و ارزشمندترین جایگاه ها برخوردار است و فرزندآوری یک مسئولیت خطیر و وظیفه دینی تلقّی می شود، والدین به این وظیفه نگاه تقدس گونه دارند، در برابر آن مسئولیت با کمال وجود و هستی آمادگی پیدا می کنند. و یا وقتی که در فرهنگ اسلامی به فرزند به عنوان یک امانت از طرف خداوند در دست والدین نگاه می شود، والدین در ایجاد و حفظ رابطه مؤثر و مطلوب از هیچ تلاشی دریغ نخواهند کرد و با تمام وجود به حفظ و استمرار ارتباط مؤثر خود با وی خواهند پرداخت و همیشه در اندیشه ایجاد و گسترش بهترین و مناسب ترین شرایط برای این امر خواهند بود.
بر خلاف آنجا که والدین مسئله فرزندآوری را به یک مسئله انتخاب شخصی کاهش داده اند و بر همین اساس، به دنبال کشف روش های مختلف کنترل موالید و رهایی از داشتن فرزند می روند و یا آنجا که داشتن فرزند را به عنوان امری که به از دست دادن آزادی و مقید شدن به گرفتاری های ظاهری آن یا باعث فشار مالی و امثال آن می شود تلقّی می کنند، در این صورت، والدین با چنین نگاه منفی به این مسئله، چگونه می توانند به دنبال ایجاد رابطه، آن هم به شکلی مطلوب و مؤثر باشند؟
امروزه در کشورهای صنعتی غرب مسئله فرزندآوری یک انتخاب شخصی است. افزایش روش های کنترل موالید، افرادی را که نمی خواهند والد شوند قادر می سازد از فرزندآوری اجتناب ورزند ... . 7 اما در فرهنگ اسلامی فرزند یا نعمت است یا رحمت، و به داشتن فرزند و توالد و تناسل توصیه اکید شده است و در انتخاب همسر توصیه می شود همسری را برگزینید که قابلیت فرزندآوری داشته باشد.
ب. دلبستگی 8
دومین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، دلبستگی است. برخی دلبستگی را آغاز محبت و رابطه عاطفی بین والدین و فرزندان تلقّی کرده اند.
هر نوزادی با طیفی از رفتارها به دنیا پا می گذارد و رابطه دلبستگی عمیقی را با والدین خود گسترش می دهد. دلبستگی را می توان به عنوان یک رابطه فعال، عمیق و پایدار عاطفی بین کودک و والدین تعریف کرد. در مطالعه رفتار دلبستگی که می توان آن را آغاز رابطه عاطفی فرزند با والدین تلقّی نمود، برخی پژوهشگران از دیدگاه زیستی یا فطری طرفداری می کنند و به عبارت دیگر، به مبنای زیستی یا فطری برای رابطه مثبت و مؤثر والدین و فرزندان معتقد هستند. پژوهشگرانی که از این دیدگاه طرفداری می کنند به بررسی های جان بالبی (John Bowlby، 1969 و 1998) استناد می کنند. بالبی معتقد بود که نوزادان در هنگام تولد از لحاظ زیست شناختی به رفتارهای کلامی و غیرکلامی (مانند گریه کردن، چسبیدن و لبخند زدن) و به رفتارهای «دنباله روی» 9 (مانند خزیدن یا راه رفتن به دنبال مراقب اولیه) که پاسخ عاطفی غریزی معینی را در مراقب فرا می خواند، مجهّز هستند. این استدلال زیست شناختی علاوه بر این، به وسیله بررسی های کنراد لورنز (Konrad Lorenz، 1937) درباره نقش پذیری 10 مورد حمایت قرار گرفت. پژوهش های لورنز نشان می دهد که جوجه اردک ها چگونه به اولین شیء متحرکی که در طی یک دوره بحرانی 11 معین در رشد خود می بینند، وابسته می شوند و سپس به دنبال آن راه می افتند.
هری هارلو (Harry Harlow) و رابرت زیمرمن (Robert Zimmerman، 1959) با تحقیقات خود روی حیوانات به نتایج جالبی دست یافتند و در پاسخ به این پرسش که آیا آرامش و آسودگی نوزادان به عواملی از قبیل تغذیه یا تماس بستگی دارد یا خیر، به این نتیجه رسیدند که: «آرامش حاصل از تماس جسمانی در مقایسه با تغذیه، مهم ترین عامل تعیین کننده دلبستگی نوزادان به مراقب اولیه است.» 12
همچنین هارلو بر اساس نتایج و یافته های تحقیق خود در حیوانات نتیجه گرفت: «چیزی که او آن را آرامش ناشی از تماس می نامید، یعنی احساس های آسودگی لذت بخشی که به وسیله یک مادر نوازشگر فراهم می شود، یک عامل تعیین کننده قوی در دلبستگی است و رضامندی ناشی از نیازهای فیزیکی دیگر مانند غذا در این زمینه تبیین کافی و مناسبی را فراهم نمی کند.» 13
آرامش ناشی از تماس بین مادران و نوزادان انسان نیز مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته و بررسی های انجام شده در این زمینه آن را تأیید می کند. برخی پژوهشگران معتقدند تماس جسمانی بلافاصله پس از تولد یک بخش اساسی و مهم از پیوند عاطفی اولیه است. 14
مادران سراسر دنیا، همراه با تماس جسمانی زیاد اطفال خود را می بوسند، نوازش، پرستاری و تمیز می کنند، برای آنها آرامش فراهم می کنند و به آنها واکنش نشان می دهند. 15
گرچه روان شناسان بحث دلبستگی را در محدوه کودک (به ویژه نوزادی) و روابط آن با مراقب (مادر و پدر) مطرح کرده اند، ولی این دلبستگی در سال های دیگر عمر هم وجود دارد و تأثیرات آن نیز سرنوشت ساز است. همچنین تمام پژوهش ها در زمینه دلبستگی متمرکز بر مادران و اطفال آنها بوده اند ولی مسلم است که نتایج پژوهش ها در مورد پدران و سایر مراقبت کنندگان اولیه صادق است. 16
روان شناسان در دهه های اخیر 17 بیشتر بر روابط کودک ـ مراقب تأکید ورزیده و کنش های متقابل آن را اساس عمده ریشه عاطفی و شناختی قلمداد کرده اند. این نظریه پردازان تمام توجه خود را به روابط مادر و کودک معطوف داشته، مادر را به عنوان کسی که توجه، مراقبت و احساس امنیت یا عدم امنیت به کودک می دهد شناخته اند.
یکی از عوامل بسیار مهم در رشد دلبستگی عاطفی کودک، مادر و سایر مراقبان او هستند و این دلبستگی روابط کودک را در جامعه بزرگ تر فردا رقم می زند و کودک این رابطه با والدین را بعدها هم حفظ خواهد کرد تا رفتار خود را با والدین محبوبش تطبیق دهد. پس دلبستگی می تواند زمینه لازم برای تأثیر مثبت والدین بر فرزندان را فراهم نماید و فرزندان را به سوی تطبیق رفتار خود با والدین تشویق و ترغیب کند و مبنای رفتارشان را می توان در میزان و چگونگی دلبستگی آنها به والدین شان مشاهده کرد.
مادران ژاپنی وظیفه خود می دانند که کودک را وابسته به خانواده و وفادار به خود و اعضای خانواده بار آورند. بنابراین، فرزندانشان را غالباً نزد خود نگهداری می کنند، هرگاه کودک گریه کند او را به خوبی ساکت می کنند. به همین سبب، کودکان وابسته تر و علاقه مندتر هستند و در مجموع، گسستگی از زندگی در آنها دیده نمی شود.
با آنچه بیان شد، می توان چنین نتیجه گرفت که با پرورش دلبستگی زمینه جذب و انجذاب افراد و تأثیرگذاری والدین بر فرزندان فراهم می شود. برخی نظریه پردازان نیز مثل اینزوورت، بلر، واترز، وال (1978)، بالبی و اریکسون (1962) کنش های متقابل اولیه مادر ـ فرزند را کنش هایی می دانند که برای رشد اولیه کودک لازم است و بر مهر و محبت و رفتار آرام و اطمینان بخش مادر (به عنوان مراقب) تأکید زیادی دارند. اریکسون بیان کرد که نوعی احساس اطمینان به دیگران در دوره رشد شیرخوارگی بیش از هر چیز اهمیت دارد. هر شیرخواره که از لحاظ پرورش، تجاربی رضایت بخش داشته باشد این دوره را با موفقیت می گذراند، وگرنه در بزرگ سالی احساس اطمینان نخواهد داشت. 18
بنابراین، دلبستگی در کودکی می تواند پایه ارتباط مطلوب والدین با فرزندان در دوره های بعدی باشد; زیرا در ابتدا کودک به این علت به سمت والدین متمایل می شود که آنها مهم ترین و قابل اعتمادترین و پایدارترین منابع او محسوب می شوند و زمینه ارتباط مؤثر والدین و فرزندان را یجاد می کنند.
ج. همدلی 19
سومین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، فرایند همدلی است. همدلی مفهوم مهمی در حوزه روان شناسی و ارتباط بین فردی است. در آثار پیشگامانه کارل راجرز (Rogers Carl) مفهوم همدلی به بهترین وجه توصیف شده است، ولی آن را طوری در نظر گرفته که به آسانی در ارتباط بین والدین با فرزندان قابل استفاده است. به گفته راجرز، همدلی فرایندی است که متضمن حساس بودن نسبت بر احساسات متغیر دیگر افراد و پیوند عاطفی با آنهاست. همدلی متضمن فرایند «برای مدتی در زندگی دیگران زیستن» و وارد دنیای ادراکی دیگری شدن و وقایع را از دید او نگریستن است. همدلی عبارت است از اجتناب از داوری در باب احساسات دیگران و در مقابل، کوشش برای درک کامل این احساسات از دید آنها.
همدلی لزوماً مستلزم آن است که فرزند بداند والدین او را درک کرده اند. چنین ارتباطی فراتر از آن است که صرفاً بگوییم «من احساس شما را درک می کنم.» برای همدلی ابتدا باید تجربه عاطفی فرزند را دقیقاً درک کرد و سپس آنچه را والدین فهمیده اند در قالب کلمات یا اشارات به فرزند منتقل کرد. طبیعی است که علایم غیرکلامی در ارتباط والدین با فرزند نقش مهمی ایفا می کند.
همدلی غیر از همدردی 20 است. همدردی، نگرانی، تأسف یا ترحمی است که شخص ممکن است نسبت به دیگری احساس کند یا نشان دهد، اما همدلی عبارت است از کوشش برای هم احساسی با دیگری برای درک احساسات وی از دیدگاه خود او. همدلی مشارکت در احساس دیگران است، نه اظهار احساسات خود. 21
بدون شک، همدلی نیازمند تلاش های متعدد و دقیقی است. ایجاد و رشد همدلی نیازمند تلاش در سه بعد مهم شناختی، عاطفی و ارتباط است:
1. مؤلفه شناختی همدلی والدین را ملزم می سازد که رفتار فرزند را دقیقاً مشاهده کرده و از معنای مشاهدات خود آگاهی یابد. همدلی نیازمند آشنایی با تجربه رفتاری فرزند و نیز اطلاع از تأثیرات آن رفتار است; اطلاعاتی نظیر تأثیرات رفتار فرزند بر افکاروعواطف او و یا هنگام رویارویی با مسائل مختلف زندگی.
2. مؤلفه عاطفی همدلی نیازمند حساسیت به احساسات فرزند و گوش دادن به گفته های او درباره احساسات خویش است. این احساسات در قالب کلام، حرکات و یا اعمال فرزند جلوه گر می شود. این مؤلفه ها نیازمند هماهنگی دریافت های والدین از عواطف فرزند با رفتارهای فرزند است.
3. مؤلفه ارتباط همدلی متمرکز بر انتقال این نکته به فرزند است که والدین او را درک کرده، حقایقی درباره تجارب و رفتارهای فرزند می دانند و احساسات کنونی او را دقیقاً درک می کنند. به عبارت دیگر، همدلی مستلزم آن است که به نحوی به فرزند منتقل شود که والدین او را درک می کنند.
برای همدلی می توان تأثیرات زیر را در زمینه ارتباط مؤثر والدین و فرزندان برشمرد:
1. همدلی والدین تأثیر مهمی در محافظت و مراقبت از فرزند دارد; زیرا هنگامی که والدین از وضعیت و شرایط فرزندشان آگاه باشند و او را درک کنند، به دقت و درجه مراقبت خود نسبت به فرزندشان در هنگام بروز خطر می افزایند.
2. هنگامی که فرزند احساس کند والدین او را درک می کنند احتمال بیشتری دارد که از توصیه های والدین خود پی روی نماید. هرگاه برای بیان نیازها و نگرانی های عاطفی به فرزند فرصت داده شود، او احساس می کند که می تواند به والدین خود اعتماد داشته باشد. همچنین احساس می کند والدین به مسائل واقعی او می پردازند و در اجرای تصمیماتی که مربوط به مراقبت و محافظت و یا رشد و کمال آنهاست با والدین خود بیشتر تشریک مساعی می کنند. در واقع، توانایی والدین برای همدلی با فرزند و درک او عامل مؤثری برای تمایل فرزند برای مراجعه به والدین در آینده است.
3. هرگاه فرزند از رابطه همدلانه والدین با خود راضی باشد، حتی اگر از نتایج ارتباط رضایت نداشته باشد، کمتر علیه والدین حالت دفاعی به خود می گیرد و با آنها به مخالفت صریح می پردازد. والدینی که با فرزندشان همدلی دارند می توانند احساس سرخوردگی احتمالی فرزند را از نتایج توصیه های خود و چگونگی ارتباط خود با فرزندان کشف نموده و برای یافتن راه حلی که برای هر دو قابل قبول باشد، کوشش کنند. به عبارت دیگر، والدینی که با احساسات فرزند خود همدلی می کنند مایل و قادرند که به طور سازنده به سمت مطلوب حرکت کنند و زمینه ارتباط مطلوب و مؤثر با فرزندشان را فراهم نمایند.
رابطه مؤثر برخاسته از رابطه همدلانه والدین با فرزند را می توان در گفته های یکی از مراجعان به مرکز مشاوره روان شناختی به خوبی مشاهده کرد:
یک نوجوان (17 ساله پسر) در یک مشاوره ای احساس خود را نسبت به پدر خود چنین ابراز می کرد: «آنچه واقعاً من را در حرف زدن با پدرم کمک می کند این است که حتی اگر با نظرش هم مخالفت کنم، از دست من عصبانی نمی شود، هر چند بیشتر اوقات سرانجام آنچه او می خواهد انجام می دهم، اما آنچه اهمیت دارد این است که پدرم حرف های من را به خوبی گوش می دهد و می شنود. دانستن اینکه او به حرف های من گوش می دهد، عمل گوش دادن من به او را ساده تر می کند.» 22
زمانی که والدین به نوجوان اجازه مخالفت کردن می دهند، در حقیقت، مفاهیم و معانی مختلفی را به طور ضمنی به او تفهیم می کنند.
د. ابراز عواطف مثبت
چهارمین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، ابراز عواطف مثبت است. ما عواطف مختلفی را در طول زندگی روزانه تجربه می کنیم و اظهار می نماییم. حالت عاطفی ما در هر لحظه بر ادراک، شناخت، انگیزش، تصمیم گیری و قضاوت های بین فردی مؤثر است. 23
تجارب آزمایشگاهی به طور هماهنگ نشان دهنده آن است که عواطف مثبت به ارزیابی مثبت از دیگران و تأثیر مطلوب می انجامد و عواطف منفی به ارزیابی منفی منتهی می شود. 24 به عبارت دیگر، ابراز عواطف مثبت و خوشایند والدین در برخورد با فرزندان، دوستی و علاقه آنها را پدید می آورد و آن را افزایش می دهد و در نتیجه، بر استحکام و شدت روابط والدین با فرزندان می افزاید.
ابراز عواطف مثبت از دو طریق می تواند بر ارتباط والدین و فرزندان تأثیر گذارد: نخست اینکه والدین می توانند با ابراز عواطف مثبت، کاری کنند که در فرزند موجب احساس مطبوع شود و فرزند مایل می شود آنچه در ما ایجاد خوشایندی می کند انجام دهد; مثلا والدین فرزندی را که از نخستین ساعات روز آنها را با تعریف و تمجید صادقانه شاد می کند دوست می دارند.
دوم اینکه وجود والدین به هنگام برانگیختگی عواطف مثبت نقش مهمی در پیامد علاقه فرزند به والدین دارد و در واقع، به شکل گیری نگرش مثبت به سخنان والدین می انجامد و زمینه را برای همکای و پذیرش پیشنهادهای آنها فراهم می کند.
برخی روان شناسان توصیه اکیدی به والدین دارند، حتی توجه عاطفی مثبت و بی قید و شرط نسبت به فرزند را اساس رابطه با او معرفی کرده اند. راجرز می گوید: «هنگامی که "خود" رشد می کند، انسان نسبت به دوستی و قبول دیگران احساس نیاز می کند و توجه رعایت مثبت نامشروط دیگران را جذب می کند، این نیاز یک نیاز ذاتی برای انسان است.» 25
بنابراین طبق این دیدگاه، انسان از کودکی نیاز به توجه عاطفی مثبت دیگران، آن هم به طور غیرمشروط، دارد. آنچه مهم است استمرار این توجه عاطفی مثبت است; زیرا والدین معمولا به فرزند خود این توجه عاطفی مثبت را دارند، ولی به تدریج این توجه مثبت به رفتارهای خاصی از فرزند مشروط می شود و دوستی و عواطف مثبت خود را مشروط به خوب بودن رفتار کودک می کنند در آن صورت، این تلقّی برای کودک شکل می گیرد که گویا تمام شخصیت او پذیرفته نشده است. بنابراین، باید والدین نسبت به کودک پذیرش کامل داشته باشند.
دیکسون و دیگران (1993) تأثیرات متعددی را برای ابراز عواطف مثبت در روابط بین فردی بیان می کنند. از جمله این تأثیرات عبارتند از:
1. افزایش تعامل و حفظ روابط;
2. ابراز علاقه واقعی به ایده ها، افکار و احساسات طرف مقابل;
3. جالب و لذت بخش ساختن تعامل.
بنابراین، آنچه ما به عنوان مبنای ارتباط مؤثر والدین و فرزندان به دنبال آن هستیم، می توانیم بر اساس ابراز عواطف مثبت از سوی والدین نسبت به فرزندان پی گیری کنیم، همان گونه که نقطه مقابل آن، یعنی ابراز عواطف منفی، می تواند به سردی روابط والدین با فرزندان و سست شدن ارتباط مؤثر و مطلوب آنها بینجامد و به تدریج در کجروی فرزندان تأثیر گذارد. روان شناسان اجتماعی و جامعه شناسان در بررسی علل کجروی فرزندان به عوامل متعددی از جمله به عدم روابط گرم، محبت آمیز و حمایت گرانه که مصادیق ابراز عواطف منفی است، اشاره کرده اند.
جامعه شناسان در بین عوامل متعددی که بر کجروری فرزندان تأثیر می گذارد چند عامل خانوادگی را شناسایی کرده اند. گذشته از ضعف نظارت مستقیم بر رفتار فرزندان که در خانواده های تک سرپرست احتمال بیشتری دارد، عوامل دیگری مانند ستیز و ناسازگاری پدر و مادر، نبود روابط گرم، محبت آمیز و حمایت گرانه بین والدین و فرزندان، کجروی والدین، بدرفتاری و خشونت آنان با فرزندان در گرایش فرزندان به کجروی و ارتکاب جرم مؤثر شناخته شده اند. 26
پژوهش ها نشان می دهند که در رابطه والد ـ کودک دو مسئله مهم وجود دارد: پذیرش از سوی والدین; نظارت بر کودک.
به نظر می رسد از این دو عامل، پذیرش از سوی والدین مهم تر باشد. 27 در آموزه های اسلامی نیز لزوم توجه به ابراز عواطف مثبت و خوشایند در برخورد والدین با فرزندان تأکید شده است و آن را در قالب دستورالعمل هایی به عنوان وظایف والدینی نسبت به فرزندان مطرح و به نمونه های زیر اشاره شده است:
1. گفتوگوی مهربانانه و دلسوزانه با فرزندان;
2. نگاه مهربانانه به فرزندان;
3. روابط غیرکلامی ناشی از عواطف مثبت; مثل بوسیدن و نوازش فرزند به مقتضای سن کودک و ... .
یکی از مشخصه هایی که در کیفیت روابط والدین با فرزند حایز اهمیت است، گرمی روابط، حمایت و ملایم بودن آن است. والدین هنگام تعامل با کودک باید گرم و آرام صحبت کنند و از تحسین و تشویق به موقع و مناسب دریغ نورزند. از این نوع گرمی و ملاطفت در برخوردهای رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله)فراوان دیده می شود. از جمله، روزی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نماز جماعت را با گروهی به جای می آوردند. امام حسین(علیه السلام) که در سنین کودکی بودند، در کنار رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)قرار داشتند. وقتی پیامبر(صلی الله علیه وآله) به سجده می رفتند امام حسین(علیه السلام) به پشت حضرت(صلی الله علیه وآله) سوار می شد. هر گاه پیامبر(صلی الله علیه وآله)می خواستند سر از سجده بردارند به آرامی امام حسین(صلی الله علیه وآله) را کنار می نشاندند. وقتی سجده بعدی را شروع می کردند، دیگر بار امام حسین(علیه السلام)بر پشت حضرت(صلی الله علیه وآله)سوار می شد. در تمام نماز، پیوسته امام حسین(علیه السلام) این کار را تکرار می کرد تا حضرت(صلی الله علیه وآله) نماز را تمام کردند. مردی یهودی که شاهد این منظره بود گفت: «"ای محمد! شما با کودکان برخوردی دارید که ما تا به حال چنین نکرده ایم.» پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) فرمودند: «اگر شما به خدای پیامبر ایمان داشتید با کودکان مهربان بودید.» 28
در اسلام در مورد پاسخ گو بودن والدین و علاقه نشان دادن آنها به کودک سفارش های اکیدی شده است. در روایتی از حضرت صادق(علیه السلام) چنین نقل شده است: «إِنَّ اللَّه عَزَّوَجَلَّ لَیَرحَم الرَّجُلَ لِشِدة حُبِّهِ لِوَلَدِه»; 29 خدای تعالی مردی که فرزندش را خیلی دوست دارد حتماً مورد ترحم و لطف قرار خواهد داد.
و در روایتی دیگر می فرماید: «قَالَ الصَّادِقُ(علیه السلام): قَالَ رَسُولُ اللَّه(صلی الله علیه وآله): مَن قبّل وَلَدِه کَتَبَ اللَّه لَهُ حَسَنَة وَ مَن فَرّحَه فَرّحه اللَّه یَومَ القِیمَةِ ...»; 30 هر کس فرزندش را ببوسد خداوند برای او پاداشی نیکو می نویسد و کسی که فرزند خود را خوشحال کند خداوند متعال او را در قیامت خشنود خواهد کرد ... .
هـ . ارتباط غیرکلامی
پنجمین مبنای روان شناختی روابط مؤثر والدین و فرزندان، لزوم توجه به ارتباطات غیرکلامی است. کلام و گفتار تنها بخشی از جریان ارتباط و تبادل نظر با دیگران است. والدین یا فرزندان، افکار، نگرش ها و معانی مختلف را بیشتر از طریق حرکات چهره، آهنگ حرکات و طرز نگاه کردن و بالاخره مجموعه رفتار غیرکلامی به طرف مقابل منتقل می سازند. رفتار غیرکلامی را می توان نیرومندتر و حتی مؤثرتر از کلمات دانست. نیاز به درک اثرات ارتباط غیرکلامی، به ویژه در کار کردن با کودکان، از اهمیتی خاص برخوردار است; زیرا کودکان هنوز پیچیدگی ها و رموز ارتباط کلامی را به خوبی نمی دانند.
تا اوایل دهه 1960 م در مورد جنبه های غیرکلامی ارتباطات انسانی مطالعات کمتری انجام شده بود، اما محققان پس از دهه 1960 متوجه شدند که برای بررسی کامل فرایندهای ارتباطی الزاماً باید کانال های غیرکلامی را نیز در نظر گرفت. بردویسل (Birduhistell، 1970) که از چهره های برجسته حوزه ارتباط غیرکلامی است، در تصدیق نقش حساس فرایندهای غیرکلامی می گوید: «هر شخص عادی عملا روزانه 10 تا 11 دقیقه صحبت می کند و هر جمله او به طور متوسط 5/2 ثانیه طول می کشد.»
او همچنین تخمین می زند که در یک برخورد دو نفره معمولی یک سوم معانی اجتماعی از طریق مؤلفه های کلامی و دو سوم مابقی از طریق کانال غیرکلامی منتقل می شود. پس بخش اعظمی از اطلاعات از طریق کانال غیرکلامی رد و بدل می شود و ویژگی های زیر را برای آن می توان بیان کرد:
1. رفتارهای غیرکلامی مکمل گفتار هستند.
2. رفتارهای غیرکلامی حالات عاطفی را می رسانند و بر غنای کلماتی که نشانگر حالات هیجانی هستند می افزایند.
3. رفتارهای غیرکلامی به ترسیم و توصیف محتوای پیام ها کمک می کنند.
4. رفتارهای غیرکلامی به عنوان یکی از اجزای جدا نشدنی فرایند ارتباط، تأکید فرد را بر بخش های کلامی می افزایند.
5. رفتارهای غیرکلامی به تنظیم جریان ارتباط سخنگو و شنونده کمک می کند.
6. رفتارهای غیرکلامی با فراهم کردن فیدبک (= بازخورد) برای تعامل کنندگان به شروع و حفظ ارتباط کمک می کنند.
7. رفتارهای غیرکلامی از طریق تعریف ضمنی روابط، تأثیر قابل توجهی بر دیگران می نهند; مثلا، کسی که می خواهد بر دیگری تسلط پیدا کند می تواند برای رسیدن به هدف خود به رفتار غیرکلامی متوسل شود.
ارتباط والدین و فرزندان از جمله ارتباطات انسانی است که بخش اعظم این ارتباط را، ارتباط غیرکلامی تشکیل می دهد. بدون شک، برای ایجاد و رشد ارتباط مؤثر و مطلوب والدین با فرزندان باید از ارتباطات غیرکلامی (که بنابر تحقیق فوق 32 ارتباطات انسانی را تشکیل می دهد و چه بسا در خصوص ارتباط والدین با فرزندان بیش از این مقدار باشد) و ویژگی های آن بهره جست و به عبارت دیگر، می توان گفت: ارتباط مؤثر بیش از آنکه تحت تأثیر ارتباط کلامی باشد ناشی از ارتباط غیرکلامی است.
و. پذیرش غیرمشروط
یکی دیگر از مهم ترین مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر با فرزندان پذیرش غیرمشروط نسبت به فرزندان است; بدین معنا که والدین، کودک و نوجوان را آن گونه که هست بپذیرند، هر چند ممکن است رفتار او مورد پذیرش آنان نباشد. باید به فرزند به عنوان یک شخص مستقل احترام گذاشت و برای او به عنوان یک انسان با توانایی ها و رغبت های خاص خود، ارج و ارزش قایل شد. نباید کوشش خود را صرفاً به این خاطر که فرزند، انسانی کوچک تر، ناآگاه تر و نارسیده تر است پی ریزی نمود و بر حاکمیت و تسلط بر او به کار گرفت، بلکه باید حق مسلم او را برای «فرزند بودن» شناخت و انرژی خویش را متوجه جهت دادن به اعمال و رفتار او در مسیر سازگاری مطلوب و پیشرفت و موفقیت نمود. والدین باید درک کنند که رفتار برای فرد صاحب رفتار، اعم از کودک یا نوجوان، چه معنا و مفهومی دارد.
در گسترش روابط مطلوب، باید به کودک اجازه داد تا نظرات و تصمیمات خویش را هر گاه و در هر زمانی که ممکن باشد ابراز کند. اجرای این امر مستلزم آن است که برای کودک حق اشتباه کردن نیز قایل شد و جز در مواردی که این اشتباه برای خود او یا دیگران خطرناک است به او اجازه داد تا نتایج حاصل از اعمال خویش را تحمل و تجربه کند.
والدین مؤثر باید نخست یک شنونده خوب باشند تا بتوانند در زمینه تعبیر و تفسیر اطلاعات و ارائه کمک و راهنمایی و تأثیرگذاری مطلوب اقدام ورزند. فرزندان نیاز دارند که با تمام وجود احساس کنند مورد عشق و علاقه والدین و پذیرش غیرمشروط والدین هستند، هر چند که اعمال و رفتارشان احتمالا مورد تأیید آنان نخواهد بود. به بیان دیگر، باید مفهوم «من را دوست دارند اما از کارم خوششان نمی آید» را با تفکیک معنی در مورد والدین احساس کنند.
پذیرش غیرمشروط موجب می شود تا رابطه انسانی غنی تر و مؤثرتر به وجود آید. پذیرش غیر مشروط یا توجه بدون قید و شرط بدین معناست که والدین ارج و حرمتی به طور مطلق و کلی برای فرزند قایل باشد نه آنکه مشروط; یعنی کودک را آن گونه که هست بپذیریم، نه آن گونه که والدین می خواهند. تحقیقات نشان می دهد که توجه بدون قید و شرط تغییرات سازنده و رشد و تکامل را در کودک و نوجوان تسهیل می کند. 31
? پى نوشت ها
1 . Atitiued.
2 ـ جمعى از مؤلفان، روان شناسى اجتماعى با نگرش به منابع اسلامى، تهران، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1382، ص 137.
3 ـ محمّد محمّدى رى شهرى، میزان الحکمه، تهران، نشر مرکزالاعلام الاسلامى، 1379، ج 10، ص 699، حدیث 32323.
4 ـ حسین نورى طبرسى، مستدرک الوسایل، بیروت، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، 1988م، باب 24 و 389.
5 ـ همان.
6 ـ ابومحمد الحسن بن شعبه حرانى، تحف العقول عن آل الرسول، بیروت، اعلمى للمطبوعات، 1974م، ح 23، ص 189.
7 . White, J. l kime , S. (1987). The first three years of le. New York: prentice-hall, P. 106.
8 . Attachment.
9 . Fallowing behavior.
10 . Imprinting.
11 . Critical.
12 ـ پاول هنرى ماسن و همکاران، رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایى، تهران، نشر مرکز، 1380، ص 176.
13 ـ همان، ص 177.
14 و 15 ـ کارل هافمن و همکاران، روان شناسى عمومى، ترجمه هادى بحیرایى و همکاران، تهران، ارسباران، 1384، ص 424.
16 ـ همان، ج 1، ص 425.
17 ـ بالبى (1960); فروید (1964); واتسون (1928)
18 ـ ناصر بى ریا و همکاران، روان شناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى، تهران، سمت، 1375، ج 2، ص 796.
19 . Empathy.
20 . sympathy.
21 ـ دیماتئو، ام. رابین، روان شناسى سلامت، ترجمه سیدمهدى موسوى اصل و همکاران، تهران، سمت، 1378، ج 2، ص 439.
22 ـ اسماعیل بیابانگرد، روان شناسى نوجوان، چ سوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378، ص 68.
23 و 24 ـ اون هارجى و دیگران، مهارت هاى اجتماعى در ارتباط میان فردى، ترجمه خشایار بیگى و مهرداد فیروزبخت، تهران، رشد، 1384، ص 274.
25 ـ حسین شکرشکن و همکاران، مکتب هاى روان شناسى و نقد آن، چ دوم، تهران، سمت، 1377، ج 2، ص 443.
26 ـ حسین بستان، اسلام و جامعه شناسى خانواده، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1383، ص 100.
27 ـ اسماعیل بیابانگرد، روان شناسى نوجوان، چ سوم، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1378، ص 97.
28 ـ محمّدتقى فلسفى، کودک از نظر وراثت و تربیت، تهران، هیئت نشر معارف اسلامى، 1341، ج 2، ص 145.
29 ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفا، 1983 م، ج 104، ص 91.
30 ـ همان، ج 7، ص 304.
31 ـ شکوه نوابى نژاد، سه گفتار درباره راهنمایى تربیت فرزندان، چ ششم، تهران، انتشارات انجمن اولیاء و مربیان، 1375، ص 23.