معیارهاى رفتار سالم از دیدگاه اسلام
مقدّمه
«بهنجارى و نابهنجارى» 1 از بنیادى ترین موضوعات دانش روان شناسى است که قلمرو وسیعى از این علم را تحت تأثیر خویش دارد. فلسفه روان شناسى پایه اى ترین و روان درمانى کاربردى ترین موضوعى است که متأثّر از رویکردهاى خاص در بهنجارى و نابهنجارى و ملاک هاى این دو مى باشد. آنچه معمولا در نوشته ها و آثار آکادمیک مورد بحث قرار گرفته، بیشتر سازوکار و چگونگى بهنجارى و نابهنجارى، آن هم در سطح شخصیت است. از این رو، جاى بحث درباره تعریف بهنجارى و نابهنجارى، ملاک هاى شخصیت سالم و ناسالم و ملاک هاى رفتار بهنجار همچنان باقى است و البته دیدگاه روان شناسان در زمینه هاى مذکور، هرچند کاملا مورد تصریح نمى باشد، اما نگرش هایشان از منابع و آثار علمى آنان قابل استنباط است و طبیعتاً همگى آن ها نیز داراى وحدت نظر نیستند; زیرا در نهایت درباره انسان دیدگاه یکسانى ندارند و در حقیقت، تغییرات حاصل در طرز فکر روان شناسانه از تغییرات وسیع تر در نگرش نسبت به انسان و جهان متأثّر مى گردد. 2
در این میان، نگرش متمایز و متفاوت اسلام نسبت به جهان و انسان، سبب شده تا تعریف بهنجارى و نیز ملاک هاى رفتار بهنجار از نظر اسلام متمایز از دیدگاه هاى روان شناسان باشد. البته ناگفته نماند که در میان روان شناسان نیز اتفاق نظر بر مفهوم بهنجارى و یا ملاک رفتار بهنجار وجود ندارد; مثلا، در حالى که به نظر رفتارگرایان، رفتار کاملا سازگارانه ارگانیسم با محیط به سبب دریافت تقویت بیشتر، رفتارى کاملا بهنجار است، اما این ملاک از سوى انسان گرایان مورد حمله قرار مى گیرد. یا به عنوان نمونه اى دیگر، زمانى که رعایت هنجارها و آداب اجتماعى توسط بسیارى از روان شناسان به عنوان ملاکى براى رفتار بهنجار به حساب مى آید، به نظر پرلز (نظریه پرداز گشتالت درمانى)، رعایت هرگونه «نُرم» و یا آداب و قوانین اجتماعى که ارضاى امیال طبیعى را با تعویق و تعطیل مواجه سازد، خود رفتار نابهنجار و غلط است. ( شولتز ، 1977) در هر صورت، آنچه در این مقاله مورد نظر است فقط بیان ملاک هاى رفتار بهنجار از نظر دین مبین اسلام مى باشد.
به عنوان درآمدى بر بحث مناسب است تعریف «بهنجارى و نابهنجارى» و نیز تعریف رفتار بهنجار از نظر اسلام را به گونه اى گذرا مورد اشاره قرار دهیم و همان گونه که گفته شد، تعریف «بهنجارى» از این منظر، کاملا مرتبط و متأثّر از تعریف انسان مى باشد و بر این اساس، با توجه به شناخت صحیح و عمیق اسلام از انسان و ابعاد وجودى و فطرى او و گستره زندگى و نیز کمال و سعادت انسانى اش باید گفت: بهنجارى عبارت است از: «دریافت درست از ابعاد وجودى خویشتن و واقعیت هاى هستى و حداکثر بهره بردارى از استعدادها و ظرفیت هاى خود و محیط در جهت کسب کمال و شکوفایى فطرت و نیل به سعادت انسان که در واقع، همان دست یابى به لذت هاى برتر و پایدار اخروى است.» بر این اساس، شخصیتى بهنجار است که حقایق و واقعیت هاى هستى و جهان و خویشتن را بشناسد و نسبت به گستره وجودى خود و مقصد و هدف از آفرینش خویش آگاهى یافته و با ظرفیت ها و محدودیت هاى خود و جهان در جهت نیل به پایدارترین و حقیقى ترین لذت ها، که همان سعادت ابدى است، سازگارى ایجاد کرده، پیوسته فطرت و سرشت خود را شکوفاتر سازد. به موازات این تعریف باید گفت: «رفتار بهنجار عبارت است از: هر رفتارى (درونى و بیرونى) که ما را در رسیدن به مفهوم مزبور از بهنجارى نزدیک نماید.» اما سؤال اساسى این است که به واسطه چه معیار و ملاک هایى مى توان رفتار بهنجار را از نابهنجار متمایز ساخت؟ این مقاله پاسخى است به این سؤال اساسى.
فطرت
در درون انسان، نسبت به رفتار بهنجار و نابهنجار هدایتى سرشتى وجود دارد. این هدایت در فطرت انسان قرار دارد. فطرت نیز عبارت است از: «مجموعه کمالات و استعدادهاى خاصى که در سرشت انسان نهاده شده و نوع و مرتبه او را از سایر موجودات متمایز مى سازد.» 3
استاد مطهّرى در کتاب فطرت خود،دربحث از ویژگى هاى فطرى انسان، آن ها را به دو دسته کلى تقسیم کرده است:
1. ویژگى هاى شناختى;
2. ویژگى هاى عاطفى. 4
تمامى شناخت هاى غیر اکتسابى انسان در عنصر شناختى فطرت یعنى «عقل» جاى مى گیرند. عقل ابزار بسیارى از تشخیص هاى انسانى در مقوله بهنجارى و نابهنجارى است (که در ملاک بعدى مورد بررسى قرار مى گیرد.) در باره عنصر گرایش ها و ویژگى هاى عاطفى باید گفت: انسان در درون خود، نسبت به این گرایش هاى فطرى نوعى قداست قایل است. این گرایش هاى متعالى مافوق عواطف حیوانى اند. این گرایش ها بنابر نظر استاد مطهّرى، در پنج مقوله جاى مى گیرند. 5
1. مقوله حقیقت جویى;
2. مقوله خیر اخلاقى;
3. مقوله زیبایى;
4. مقوله خلّاقیت و ابداع;
5. مقوله عشق و پرستش.
این گرایش ها به دو صورت با رفتارهاى بهنجار مرتبط مى گردند:
1. بین این گرایش ها 6 و انتخاب رفتارى خاص نوعى جاذبه معنوى وجود دارد; یعنى آن رفتار تجلّى چنین گرایش هایى است و مصداق این گرایش ها قرار مى گیرد; مثلا، در مورد گرایش حقیقت جویى، مى توان گفت: بر اساس این تمایل، برخى رفتارها بهنجار و برخى دیگر نابهنجارند.
2. این گرایش هاى عاطفى مى توانند انسان را به سوى انتخاب یک رفتار کلى هدایت کنند. لازمه پذیرش این رفتار کلى پذیرش رفتارهاى دیگرى است که بر اساس آن موضوع کلى، بهنجار شناخته مى شوند; مثلا، انسان بر اثر گرایش به پرستش خدا، به انبیا نیز ایمان مى آورد. آن گاه فرد مؤمن دستوراتى را که بر اساس دین بهنجار شناخته شده اند، مى پذیرد.
در قرآن و روایات نیز به وجود چنین استعدادى در سرشت و فطرت انسان اشاره شده است. از مشهورترین آیات در این مورد، آیه 8 سوره شمس مى باشد. خداوند متعال در این آیه مى فرماید: (فَأَلهَمَها فُجُورَها و تَقویها); خداوند پس از تنظیم قوا و جسم و جان آدمى، فجور و تقوا (خیر و شر) را به او الهام کرد.
این آیه به یکى از مهم ترین مسائل مربوط به آفرینش انسان اشاره دارد و مى فرماید: هنگامى که خلقت انسان تکمیل شد و هستى او تحقق یافت، خداوند «بایدها و نبایدها» را به او تعلیم داد. «الهام به معناى القاى مطلبى از سوى پروردگار در روح و جان آدمى است.» 7
منظور از «فجور» و «تقوا» هم عواملى است که انسان را به آلودگى و یا خیرات و نیکى ها مى کشانند. به عبارت دیگر، خداوند مسیر سعادت و بهنجارى و گرایش به رفتار درست و نادرست را در وجود انسان قرار داده است.
مى توان گفت: این آیه هم بر بعد شناختى و هم بر گرایش و بعد عاطفى فطرت اشاره دارد. در مقوله عاطفى نیز مى توان گفت: فطرت انسانى علاوه بر آنکه عاشق کمال است، از نقص و بدى نیز انزجار دارد. در هر صورت، ظاهراً این آیه هم ناظر به مقولات پنج گانه عاطفى است و هم به تشخیص هاى عقلانى، که بعد شناختى فطرت محسوب مى گردند.
امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه مزبور مى فرماید: «بیّن لها ما تأتى و تترُک»; 8 آنچه را (انسان) باید انجام دهد یا ترک کند، (خداوند) برایش بیان داشته است.
یکى دیگر از آیاتى که مى توان این مفهوم را از آن برداشت کرد، آیه 3 سوره انسان است: (انّا هدیناهُ السّبیلَ امّا شاکراً و امّا کفوراً); ما راه را به انسان نشان دادیم، خواه شاکر باشد
(و پذیرا گردد) یا کفران کند. ارائه راه و هدایت در این آیه، مفهوم عام و گسترده اى دارد که شامل هدایت فطرى و هدایت توسط انبیا مى شود. به عبارت دیگر، هم شامل هدایت تکوینى است و هم هدایت تشریعى. هدایت تکوینى به این معناست که خداوند در اعماق فطرت انسان، عشق به پیمودن این راه را قرار داده و از طریق الهامات فطرى، مسیر را به او نشان داده است.
لازم است در این مورد، آیه اى دیگر از قرآن کریم مورد بررسى قرار گیرد; (و هدیناهُ النّجدَینِ)(بلد: 10); و او را به خیر و شر هدایت کردیم. واژه «نجد» از نظر لغوى به معناى بلندى یا سرزمین بلند است و در اینجا، منظور راه «خیر» و راه «شر» است.
در حدیثى از پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «یا ایّها النّاس! هُما نجدانِ: نَجدُ الخَیر و نجدُ الشّر، فَما جُعِلَ نجدُ الشّرِ أحَبّ الیکُم مِن نَجد الخَیر»; 9 اى مردم، دو سرزمین مرتفع وجود دارد: سرزمین خیر و سرزمین شر، و هرگز سرزمین شر نزد شما محبوب تر از سرزمین خیر قرار داده نشده است.
همان گونه که ذکر شد، آگاهى به خوبى و بدى از دو طریق حاصل مى شود: 1. طریق وحى; 2. طریق فطرت.
فطرت نیز داراى دو بعد است، الف. بعد شناختى و عقل; ب. بعد عاطفى و گرایشى.
منظور از «هدایت» در اینجا هر دو رقم است و این حدیث شریف نیز به تمایل فطرى انسان به رفتار بهنجار و نفرت فطرى انسان از نابهنجارى اشاره دارد. بر این اساس، فطرت انسان مى تواند بسیارى از رفتارهاى بهنجار را به او بشناساند.
در روایت دیگرى نیز وارد شده است که وقتى شخصى از رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) در مورد معیار رفتار درست و غلط پرسید، حضرت به وى فرمود: «اِستَفتِ نفسَک، البرُّ ما اطمَأنَّ الیه القلبُ و اطَمأنّت الیه النفسُ، و الاثمُ ما حاکَ فىِ القلبِ و تَردّدَ فى الصّدرِ»; 10 از قلب و درون خویش نظرخواهى کن، برّ و خوبى آن چیزى است که قلب و روحت بدان اطمینان داشته باشد و گناه و بدى چیزى است که در درون مورد تردید باشد.
در این روایت، رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) براى رفتار بهنجار، به «گرایش فطرى» انسان استناد کرده اند. بر اساس این حدیث شریف، انسان به طور فطرى به رفتار بهنجار گرایش دارد و از رفتار نابهنجار متنفّر است. نکته جالب در این روایت آن است که رسول گرامى(صلى الله علیه وآله)این گرایش را در کنار وحى و عقل به عنوان ملاکى براى رفتار بهنجار قرار داده اند. در این رابطه با ملاک فطرت، چند نکته لازم به ذکرند:
1. چون مدار فطرت سیر به کمال است، در صورت انحراف از این مسیر و یا توقّف در مسیر، فطرت حالت سرزنش به خود مى گیرد که در قرآن، از عامل آن به «نفس لوّامه» تعبیر شده است. فطرت با ساز و کار سرزنش، سعى مى کند انسان را به مسیر اصلى خود برگرداند. 11 قرآن کریم در دومین آیه از سوره قیامت به این حقیقت اشاره دارد: (و لا أُقسِم بالنّفسِ اللّوامة); سوگند به وجدان بیدار انسان و نفس ملامت کننده. البته فطرت انسان به هنگام انجام کار نیک نیز روح آدمى را مملو از شادى و نشاط مى کند. 12
2. ممکن است فطرت انسان بر اثر گناه و غفلت، کارایى خود را از دست داده، ظلمت معصیت عامل فطرت را همچنان خام و ناشکوفا باقى بگذارد و از این رو، فرد نتواند از عامل فطرت در تشخیص رفتار بهنجار از نابهنجار استفاده نماید. برخى از آیات قرآن نیز گواه بر این مطلبند; از جمله: (لَهم قُلوبٌ لا یَفقَهون بِهَا) (اعراف: 179); براى آن ها دل هایى است که به واسطه زیادى گناه، محجوب و ظلمانى اند.
3. هرچند گرایش هاى فطرى تمام موارد رفتار بهنجار را تشخیص نمى دهند، اما فطرت به امورى گرایش دارد که آن امور هنجارهاى بسیارى را به ما معرفى مى نمایند. خداوند متعال در مورد گرایش فطرت به دین مى فرماید: (فَاقِم وجهَک للدّینِ
حنیفاً فطرةَ اللّهِ الّتى فطر الناس علَیها لا تبدیلَ لَخلقِ اللّهِ ذلکَ الدّینُ القیّمُ و لکنّ اکثَر النّاس لا یعلَمون)(روم: 30); پس رو به دین معتدل آور; فطرتى (دینى) که خداوند انسان ها را بدان فطرت آفرید. براى آفرینش خدا تبدیلى نیست. این است دین باقى خداوند، ولى بیشتر مردم نمى دانند.
بر اساس این آیه، انسان و فطرت او به توحید گرایش دارند و بر اساس توحید و ایمان به انبیاى الهى و وحى بسیارى از هنجارها و رفتارهاى بهنجار توسط دین مشخص مى شوند.
عقل
همان گونه که گفته شد، رفتارى که باعث تکامل حقیقى انسان شده، او را به سعادت مى رساند، بهنجار محسوب مى گردد. براى تعیین مصداق رفتار بهنجار مى گوییم: چنانچه عقل تشخیص دهد که رفتارى خاص ما را به این هدف (سعادت) نزدیک مى سازد، آن رفتار بهنجار است. در اینجا لازم است عقل را بشناسیم و میزان توانایى آن را براى تشخیص بهنجار بودن رفتار مورد بررسى قرار دهیم.
در بحث فطرت بیان شد که فطرت انسان داراى دو بعد شناختى و عاطفى است که بعد شناختى آن، «عقل» نامیده مى شود و «تمامى شناخت هاى غیر اکتسابى انسان در عنصر شناختى (عقل) جاى دارد.» 13 عقل قوّه و نیرویى خدادادى در وجود انسان است که مى تواند رفتار وى را جهت داده و با در نظر گرفتن کل جهان و هستى، مشخص کند که راه سعادت و کمال راهى به جز تقرّب به خدا نیست. عقل است که با درک جهان بینى حقیقى، قادر است تا درست را از نادرست و نابهنجار را از نابهنجار تفکیک کند. 14 در اسلام، براى هدایت انسان ها و رسیدن به سعادت و تعالى آن ها بیشترین تأکید بر تعقّل و به کارگیرى عقل شده و از مؤمنان و هدایت یافتگان و انسان هاى بهنجار به عنوان صاحبان خرد و اندیشه (اولوالالباب) و اهل تعقّل یاد شده است. 15 از کفّار و انسان هایى هم که مسیر انحطاط را مى پیمایند، به عنوان انسان هایى نام برده شده است که با وجود برخوردارى از فطرت و عقل، از آن بهره نمى گیرند. 16 در هر صورت، عقل یکى از مهم ترین ملاک هاى رفتار بهنجار و نابهنجار است و در روایات نیز به این مسئله اشاره شده است:
یکى از مشهورترین روایات در این مورد (عقل)، حدیث «جنود عقل و جهل» 17 است. در این حدیث، عقل به عنوان سرچشمه رفتارهاى بهنجار تلقّى گردیده، به موازات آن، ویژگى هاى شخصیت کاملا بهنجار و داراى عقل کامل نیز توصیف شده و ایمان به عنوان اولین نیرو و یاور عقل 18 تلقّى گشته است. پس از آن، از 72 صفت دیگر نیز به عنوان سایر نیروهاویاوران عقل (صفات بهنجارى)سخن به میان آمده است.
عقل در نگرش دینى، همسنگ نبوّت تلقّى گردیده است و همان گونه که وحى ملاک بسیارى از رفتارهاى بهنجار مى باشد، عقل نیز به عنوان ملاک و حجتى براى رفتارهاى انسان به حساب مى آید: «اِنَّ لِلّهِ علَى النّاسِ حُجَّتَینِ: حُجَّةٌ ظاهِرَةٌ و حُجَّةٌ باطِنَةٌ. فَأَمَّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ و الأَنبیاءُ و الأَئِمَّةُ ـ عَلَیهمُ السَّلامُ ـ وَ أَمَّا الباطِنَةُ فَالعُقُولُ»; 19 خداوند بر بندگان خویش دو حجّت دارد: حجتى ظاهرى و حجتى باطنى. حجت ظاهرى پیامبران و ائمه(علیهم السلام) هستند و اما حجّت درونى (حجّت باطنى)، عقل است.
از این روایت استفاده مى شود که عقل در بسیارى از رفتارها ملاک بهنجارى و نابهنجارى است. از این رو، در یکى از سخنان امیر مؤمنان(علیه السلام)چنین آمده است: «کَفاکَ مِن عَقلِکَ ما أَوضَحَ لَکَ سُبُلَ غَیِّکَ مِن رُشدِک»; 20 آن مقدار از عقلت تو را کفایت مى کند که راه هاى گم راهى را از راه سعادت برایت روشن سازد.
آن حضرت در حدیث دیگرى، در توصیف پویندگان راه خدا و (تکامل و سعادت) مى فرمایند: «سالِکُ الطَّریقِ الى اللّهِ قَد أحیا عَقلَهُ و أماتَ نفسَه»; 21 پوینده راه خدا عقلش را زنده ساخته و شهوتش را میرانده است.
همچنین در روایتى از امام صادق(علیه السلام)، آن حضرت منظور از عقل را حقیقتى دانسته اند که انسان را به بهنجارى و سعادت که همان بندگى و قرب الى الله است رهنمون سازد: «العقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجِنان»; 22 عقل آن امرى است که خدا را به آن بندگى کنند و بهشت را به وسیله آن به دست آورند. از آن حضرت سؤال شد آنچه نزد معاویه بود، چه بود؟ فرمودند: «آن شیطنت بود و آن شبیه عقل است و عقل نیست.» 23
از تمامى این روایات استفاده مى شود که عقل بهنجارى را تا آخرین مراتبش براى انسان به ارمغان مى آورد، این امر به دو صورت انجام مى پذیرد:
1. رفتارهاى بهنجار را از نابهنجار تشخیص مى دهد;
2. انسان را به امورى کلى همانند دین و اطاعت از انبیا رهنمون مى گرداند.
درباره مورد نخست، علاوه بر مطالبى که تاکنون گفته شد، باید به این نکته نیز اشاره کرد که یکى از ملاک هایى که در نظام فقهى و حقوقى اسلام براى رفتار بهنجار از نابهنجار (حکم فقهى) مورد استفاده قرار مى گیرد، حکم عقل است، تا جایى که حتى یکى از مباحث مهم فقهى بررسى این قاعده کلى است که «کلّما حَکَم بِهِ العقلُ حَکَمَ بِهِ الشَّرعُ»; هرچه عقل بدان حکم مى کند، شرع نیز بدان حکم مى کند در مورد موضوع دوم نیز باید
گفت: اساساً اطاعت از انبیا و پذیرش دین به واسطه حکم عقل صورت مى گیرد.
این حقیقت را مى توان در یکى از سخنان امیرالمومنین(علیه السلام)جستوجو کرد. آن حضرت مى فرمایند: «جبرئیل بر حضرت آدم(علیه السلام) نازل شد و به او گفت: اى آدم، من دستور دارم که تو را بین انتخاب یکى از سه چیز مخیّر سازم. اکنون تو از آن سه چیز یکى را انتخاب کن و دو تاى دیگر را رها ساز. آدم به او گفت: آن سه چیز کدامند؟ جبرئیل پاسخ داد: عقل، حیا و دین. آدم گفت: من عقل را انتخاب کردم. در این هنگام، جبرئیل(علیه السلام) رو به حیا و دین کرد و گفت: شما بازگردید و او را واگذارید. آن دو به جبرئیل گفتند: یا جبرئیل، ما مأموریم که عقل هر کجا باشد با او باشیم.» 24
از این روایت دو موضوع قابل استفاده است: اول آنکه پذیرش دین نیز به واسطه عقل است; و دوم آنکه خود عقل نیز علاوه بر انتخاب دین، مى تواند رفتارهاى بهنجار را برگزیند و ملاک براى رفتارهاى بهنجارى همچون حیا محسوب گردد.
از این نکته نیز نباید غفلت کرد که همان گونه که عنصر عاطفى فطرت بر اثر گناه، کارایى خود را از دست مى دهد، عقل نیز بر اثر گناه، کارایى خود را از دست خواهد داد. از این رو، براى سلامتى عقل، باید از هواى نفس دورى کرد. 25 البته همان گونه که به واسطه گناه کارایى عقل کم مى شود، با طاعت و عبادت، تحصیل علم و کسب تجربه، بر کارایى عقل در تشخیص رفتار بهنجار و نابهنجار افزوده مى گردد. 26
وحى
درباره ملاک هاى رفتار بهنجار به ملاک فطرت و عقل اشاره شد. فطرت به بهنجارى و رفتارهاى بهنجار گرایش دارد، اما این گرایش معمولا یک گرایش کلى است و جز در برخى موارد، قادر به تشخیص رفتار بهنجار نیست. احکام عقل نیز در مواردى، بسیار کلى و عام هستند. اما در مواردى نیز که عقل برخى رفتارهاى بهنجار را معیّن مى کند، به سبب محدود بودن دانش انسان، عقل نمى تواند همه آثار و عواقب مثبت و منفى، دنیوى و اخروى، فردى و اجتماعى رفتارهاى گوناگون را ببیند. در اینجاست که خود عقل حکم مى کند که باید بهنجارى و نابهنجارى رفتارها توسط شخصى مطلع و مطمئن، که آگاهى کامل به تمام ابعاد وجودى انسان داشته و نیز از مصلحت و سعادت او با خبر باشد، تعیین شوند.
از مطلب مزبور چنین استفاده مى شود که منبعى باید هنجارهاى رفتارى را براى انسان مشخص کند که داراى شرایط ذیل باشد:
الف. از تمامى ابعاد وجودى انسان، شامل ابعاد روحى و روانى، جسمانى، استعدادها، نیازها و قواى فطرى او آگاهى کامل داشته باشد.
ب. از گستره زندگى انسان، ادامه وجودش و وضعیت و شرایط او در زندگى پس از مرگ اطلاع کامل داشته باشد.
ج. نسبت به کل عالم هستى و تمام عناصر آن در ارتباط با انسان، دانش کامل و دقیق داشته باشد.
د. با اطلاع از تمامى موارد فوق، مصلحت انسان را از مفسده او و سعادت و خوش بختى وى را از شقاوتش باز شناسد.
هـ. راستگو، قابل اعتماد و نسبت به انسان، دلسوز و با محبت باشد، و براى این منظور، چه کسى از خداوند داناتر، آگاه تر، 27 قابل اعتمادتر و راستگوتر است؟ 28
از این رو، نیاز به وحى و دین در تعلیم احکام و بیان دقیق ارزش ها روشن مى شود و نیز معلوم مى گردد که هر قدر این احکام جزئى تر و دقیق تر بوده شرایط لازم براى پاسخ گویى به نیازهاى دایم انسان ها بیشتر فراهم شده باشد، آن دین کامل تر است. خداوند در این باره مى فرماید: (انّا هدَیناهُ السَّبیلَ امّا شاکراً و اِمّا کفوراً) (انسان: 3); ما راه را به انسان نمودیم، خواه سپاس گزارد یا ناسپاسى کند. بنابراین، مهم ترین ملاک و معیار رفتار بهنجار، دین و وحى است. دستورات دینى تأمین کننده سلامت و سعادت انسانى هستند و او را تا بالاترین مراحل بهنجارى رشد و تعالى مى دهند.
ملاک سازگارى براى رفتار بهنجار
پیش از این در تعریف «بهنجارى»، در مورد «سازگارى» به عنوان یکى از مهم ترین شاخصه هاى بهنجارى (در مکاتب گوناگون روان شناسى) صحبت شد و در اینجا نیز به عنوان مکمّل بحث قبل و به عنوان ملاک رفتار بهنجار مورد بررسى قرار مى گیرد. لازم به ذکر است که ملاک سازگارى براى رفتار بهنجار ملاکى در عرض ملاک هاى فطرت، عقل و وحى تلقّى نمى شود، بلکه در طول آن هاست و عمدتاً در طول ملاک وحى قرار مى گیرد.
«رفتار سازگارانه» رفتارى است که در مواجهه با موانع رشد و سعادت، به نحوى اصطکاک با آن ها را کاهش داده تا مزاحمت و مانع بودن آن ها به حداقل برسد و بیشترین زمینه هاى سعادت و بهنجارى را در پى داشته باشد. طبیعى است که این مفهوم از «سازگارى» به معناى تسلیم شدن در مقابل خواسته هاى غریزه و یا خواسته هاى محیط نیست، بلکه در تعامل با چنین خواسته هایى باید هدف را، که همان کسب سعادت است، پیوسته در نظر گرفت. به عبارت دیگر، خواسته ها و نیازهاى
طبیعى فرد و همچنین انتظارات محیط، او را تحت فشار قرار مى دهند و در این موقعیت، رفتارهایى که بتوانند نه تنها مانع بودن این نیازها و خواسته ها را کاهش دهند بلکه از این گونه موقعیت ها براى رسیدن به هدف بهره ببرند، رفتارهایى سازگارانه محسوب مى شوند و هرقدر میزان استفاده آن ها از این موقعیت بیشتر باشد، رفتار سازگارتر است و طبعاً بهنجارتر محسوب مى شود و اگر از طرف فرد رفتارهایى بروز داده شوند که در اثر آن ها بر سر راه سعادت و تأمین بهنجارى انسان مانعى پدید آید، این رفتارها ناسازگارانه و نابهنجارند و هر قدر این مانع شدیدتر باشد، این رفتارها ناسازگارتر و در نتیجه، نابهنجارترند.
خواسته هاى غریزى 29
غرایز و کشش هاى طبیعى، انسان را به سوى ارضاى این تمایلات مى کشانند و معمولا حالتى آمرانه دارند و شرایط و ضوابط عقلى، شرعى و فطرى را رعایت نکرده، محدودیتى نیز نمى شناسند. در بحث از این غرایز طبیعى، دو موضوع را باید از یکدیگر تفکیک کرد:
1 . اصل خواسته هاى غریزى;
2. سیرى ناپذیرى غرایز در ارضا و اشباع.
در رابطه با این دو موضوع، باید گفت: اصل خواسته هاى غریزى و ارضاى آن ها در اسلام به رسمیت شناخته شده است. در واقع چنین خواسته ها و گرایش هایى زمینه اختیار انسان را فراهم مى آورند و در نتیجه، زمینه کمال او را مهیّا مى کنند. 30 اما اسلام آن ها را در محدوده و ضوابط خاص عقلى و شرعى و عرفى محدود کرده است تا نه تنها با کمال و سعادت انسان تعارض و منافاتى نداشته باشند، بلکه او را در راه رسیدن به کمال و بهنجارى یارى دهند و به طور کلى، در اسلام، ارضاى غرایز در ارتباط با نیل به سعادت مورد ملاحظه و ارزیابى قرار مى گیرد.
الف. غریزه گرسنگى: در قرآن کریم، در مورد ارضاى این غریزه (گرسنگى) آیات فراوانى به چشم مى خورد; از جمله:
(کُلُوا و اشرَبوا و لا تُسرِفوا) (اعراف: 31); بخورید و بیاشامید، ولى اسراف نکنید.
(و کُلُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللّهُ حلالا طَیِّباً) (بقره: 173); از چیزهاى حلال و پاکیزه اى که خداوند به شما روزى داده است، بخورید.
(کُلُوا مِن طَیِّباتِ ما رَزَقناکُم) (طه: 81); از چیزهاى پاکیزه اى که به شما روزى کرده ایم، بخورید.
همان گونه که از ظاهر این آیات کریمه پیداست، اصل خوردن رفتارى بهنجار به حساب آمده، ولى همواره براى آن محدودیت هایى نیز بیان شده است; قیدهایى همچون خوردن چیزهاى حلال و پاکیزه و عدم اسراف. این ها مرز رفتارهاى بهنجار و نابهنجار در زمینه ارضاى غریزه گرسنگى را مشخص مى سازند.
ب. غریزه جنسى: توجه اسلام به ازدواج به گونه اى خاص و ویژه است. این نگرش، ازدواج را مایه آرامش انسان دانسته 31 و این موضوع را سبب تکامل و تعالى شخص مى داند. تشویق و ترغیب به ازدواج، و نکوهش نسبت به ترک و تأخیر در آن نشانگرنقش بااهمیت این غریزه دربهنجارى و نابهنجارى است.
اسلام نگرش برخى ادیان در مورد کناره گیرى از رفتار جنسى را سرزنش و با تعبیرى خاص، ترک ازدواج را نوعى رفتار غیرصحیح مى داند. از سوى دیگر، چون افسار گسیختگى این غریزه سبب بروز نابهنجارى هاى شدیدى در فرد و اجتماع مى شود. اسلام براى آن حدودى تعیین کرده که در فقه اسلامى به آن ها اشاره شده است. در این زمینه، تنها به برخى از آیات و روایات بسنده مى شود:
(وَ مِن آیاتِهِ أَن خَلَقَ لَکُم مِن أَنفُسِکُم أَزواجاً لِتَسکُنُوا اِلَیها و جَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّةً وَ رَحمةً إنّ فى ذلکَ لآیات لقوم یتَفَکَّرون) (روم: 21); از نشانه هاى قدرت اوست که براى شما از جنس خودتان همسرانى آفرید تا به ایشان آرامش یابید و میان شما دوستى و محبت نهاد. در این امر نشانه اى است براى اندیشمندان.
در مورد فضیلت ازدواج، رسول گرامى اسلام مى فرمایند: «اِذا تَزَوَّجَ العَبدُ فَقَد استَکمَلَ نِصفَ الدّینِ، فَلیَتَّقِ اللّهَ فى النِّصفِ الباقى»; 32 هرگاه شخصى ازدواج کند، نصف دین خود را کامل کرده، پس بر اوست که در نصف دیگر تقوا پیشه کند.
ج. نیاز به خواب و آرامش: نیاز به خواب و استراحت نیز همانند غریزه گرسنگى و جنسى، از نیازهایى است که اسلام به ارضاى آن توصیه مى کند. در این باره، قرآن کریم مى فرماید:
(وَ جَعَلنا نَومَکُم سُباتاً) (نبأ: 9); و خواب را مایه آسایش شما قرار دادیم.
(وَ مِن آیاتِهِ مَنامُکُم بِاللَّیلِ و النَّهارِ و ابتِغاؤُکُم مِن فضلِهِ) (روم: 23); و از نشانه هاى قدرت او خوابیدن شما در شب و روز و به طلب روزى برخاستن شماست.
از امام رضا(علیه السلام) نیز نقل شده است: «إنَّ النَّومَ سُلطانُ الدِّفاعِ وَ هُوَ قِوامُ الجَسَدِ و قُوَّته»; 33 خواب قدرت دفاعى (بدن) و باعث استقامت جسم است.
البته هیچ گاه اسلام به اشباع غرایز توصیه نمى کند، بلکه آن را مضر مى داند. در زمینه نیاز انسان به آرامش، توصیه اسلام به خواب نیم روز و اجتناب از عبادت بیش از حد از مواردى است که آرامش لازم را براى انسان تأمین مى کند و در هر صورت، بیان شرایط و محدودیت هایى براى ارضاى هر نیازى در اسلام، نشانه سازگارى با این نیازها براى کسب سعادت انسان است.
د. نیاز به ارتباط اجتماعى: این نیاز نیز که از نیازهاى طبیعى انسان است، در اسلام مورد توجه قرار گرفته و سعى شده است با روابط اجتماعى این نیاز ارضا شود. توصیه به صله ارحام، ارتباط با همسایگان، حضور در عزا و شادى مردم، دیدار و عیادت از بیمار، حضور در عبادات اجتماعى و حضور در فعالیت هاى عمومى، همه از مواردى هستند که این نیاز را تأمین مى کنند، و اصالتاً اسلام توجه به امور مردم و ارتباط با آنان را از امور لازم مى شمرد و انسان مؤمن را در قبال مردم مسئول مى داند.
قرآن کریم در این باره مى فرماید: (وَ لا تَکُونُوا کالذَّینَ تَفَرَّقوا و اختلفوا مِن بعدِ ما جاءَهُم البَیِّناتُ و اُولئِکَ لَهُم عذابٌ عظیمٌ) (آل عمران: 105) مانند کسانى نباشید که پس از آنکه آیات روشن خدا بر آن ها آشکار شد، (باز هم) پراکنده شدند و با یکدیگر اختلاف ورزیدند. البته براى اینان عذابى بزرگ است.
انواع رفتارهاى بهنجار و نابهنجار در ارتباط با غرایز انسانى این گونه رفتارها از نظر اسلام، به پنج صورت قابل تصورند:
1 . رفتارهایى که صد در صد نابهنجارند و انسان را به سقوط و انحطاط مى کشند و گاه او را از حداقل بهنجارى نیز خارج مى کنند. از این رفتارها معمولا در فقه اسلام با عنوان «حرام» یاد مى شود که البته آن ها نیز از نظر شدت ناسازگارى، مراتبى دارند و به هر صورت، نابهنجار تلقّى مى شوند; همانند خوردن غذاى حرام و یا ارضاى غریزه جنسى به صورت نامشروع.
2 . رفتارهایى که زمینه بهنجارى در انسان را کاهش داده، ممکن است انسان را به مرز نابهنجارى نزدیک و از مرزهاى بهنجارى دور سازند. چنین رفتارهایى معمولا در فقه اسلامى عنوان «مکروه» به خود مى گیرند و هرچند بر انجام آن ها عذاب الهى مترتّب نیست، اما به واسطه آنکه انسان را از سعادت و بهنجارى دور مى سازند، رفتارهایى ناسازگار و نابهنجار تلقّى مى شوند; همانند خواب زیاد، پرخورى و یا افراط در رفتار جنسى مشروع.
3 . رفتارهایى که نیازهاى طبیعى انسان را برطرف مى سازند. از این رو، این نیازها دیگر مانعى بر سر راه بهنجارى محسوب نمى گردند و از این جهت، زمینه رشد و تعالى و نیل به بهنجارى فراهم مى شود. این رفتارها سازگار به حساب آمده، در مجموع، بهنجار تلقّى مى شوند. از چنین رفتارهایى در فقه اسلامى با عنوان «مباح / حلال» تعبیر مى شود.
4 . رفتارهایى که به علل گوناگون زمینه هاى نیل به مراتب برتر بهنجارى را در انسان افزایش مى دهند و نه تنها ارضاى خواسته هاى غریزى و طبیعى را کنترل مى کنند، بلکه آن ها را در مسیر بهنجارى و رشد قرار مى دهند. چنین رفتارهایى نیز سازگارانه تلقّى شده، رفتارهایى بهنجار به حساب مى آیند.
این گونه رفتارها در فقه اسلامى، عنوان «استحباب» دارند. انسان بهنجار مى تواند با نیت و قصد تقرّب و نزدیک شدن به خدا، تمامى رفتارهاى طبیعى خود را به چنین رفتارهایى تبدیل کند.
5 . از دیگر رفتارهاى سازگارانه در رابطه با ارضاى غریزه، رفتارى است که ترک آن موجب نابهنجارى شده، زمینه آن را فراهم مى کند; مثلا، اصل ازدواج براى کسى که احتمال مى دهد در گناه بیفتد، رفتارى است سازگارانه و بهنجار، و ترک آن موجب گناه و نقص ایمان و حتى محو ایمان. چنین رفتارى در فقه اسلامى، به عنوان «واجب» شناخته مى شود. و بر خلاف دو رفتار سازگارانه قبلى، ترک آن موجب نابهنجارى است. بنابراین، چنین رفتارى در مراتب بالاى بهنجارى است. در مجموع، باید گفت: روش اسلام در برخورد با نیازهاى انسان، به گونه اى است که بهترین سازگارى را با چنین امورى به منظور بهنجارى تدارک مى بیند و در نتیجه، موضوعاتى این چنین نه تنها مانع بهنجارى نیستند، بلکه خود، سبب تعالى و رشد و بهنجارى انسان ها مى شوند.
رفتارهاى سازگارانه در مقابل نیازهاى محیط و جامعه
همانند نیازهاى طبیعى خود انسان، نیازهاى جامعه و انتظارات محیط نیز مى تواند مانعى بر سر راه بهنجارى تلقّى شوند یا وسیله اى براى ترقّى و رشد و سعادت انسان گردند. از این رو، اسلام در مورد جامعه و انتظارات آن و نیازهاى آن تأکید بسیارى کرده و اساساً اسلام دینى اجتماعى است و انسان در قبال جامعه مسئول.
در این نگرش، جامعه بر فرد حقوقى دارد که این حقوق ابعاد گوناگون زندگى اجتماعى فرد را در برمى گیرد که از جمله آن هاست: ایجاد صلح و آرامش میان مردم، 34 دورى از جنگ و دشمنى بین مسلمانان، 35 روابط نیکو با مردم و تودّد و مهربانى با آن ها، 36 ارتباط مطلوب در جامعه، 37 مشورت با جامعه و مشورت دادن به دیگران، 38 صله رحم، 39 انفاق، صدقه و کمک به دیگران، 40 پرداخت حقوق مادى و واجب اجتماع همانند خمس و زکات، 41 امانت دارى، 42 حفظ آبروى مردم و اجتناب از تهمت 43 و برخى موارد دیگر که اسلام هر فرد مؤمنى را ملزم به رعایت آن ها کرده است. روشن است که عمل به این موارد بهنجارترین و سازگارانه ترین رفتارهایى را موجب مى شود که فرد و جامعه را به سوى سعادت رهنمون مى سازد، اما در کنار تمامى امور مزبور، یکى از خواسته هاى محیط، همنوایى فرد با جامعه است.
همنوایى و سازگارى
«همنوایى» شامل مواردى همچون رعایت مدها و سبک هاى اجتماعى در جنبه هاى گوناگون زندگى همانند نحوه پوشش، امرار معاش، ارتباطات کلامى، رعایت قوانین و مقررات اجتماعى و حفظ و مراعات آداب و رسوم اجتماعى مى شود. آنچه در این مورد، پیش از هر چیز باید متذکر شد، آن است که اسلام با رعایت اصل سعادت فرد و جامعه در قیاس با سایر مکاتب بیشترین پویایى را در درون خود داراست. از این رو، در موارد گوناگون اجتماعى، احکام متفاوتى را بیان مى دارد; مثلا، رفتارهاى سازگارانه براى یک انسان مؤمن در کشور اسلامى و غیر اسلامى متفاوتند، و یا در برخى موارد، حفظ سعادت فرد و جامعه وابسته به رعایت همنوایى است و در مواردى دیگر، نه تنها نباید همنوایى کرد، بلکه اعلام مخالفت با جامعه یک واجب شرعى به حساب مى آید.
بنابراین، در یک جمع بندى کلى، مى توان گفت: رعایت همرنگى و همنوایى و انطباق محیطى تنها در قلمرو آداب و رسومى است که اسلام حکم خاصى در مورد آن معیّن نکرده و آن را به آداب و رسوم و فرهنگ عمومى واگذار کرده است. البته منظور از این قلمرو، تنها آن مقدار از فرهنگ عمومى جامعه است که اسلام آن را به عنوان موارد آداب و رسوم به رسمیت شناخته و تعیین رفتار سازگارانه آن را به عرف مردم واگذار کرده است; مثلا، اصل پوشش قسمت هایى از بدن را با شرایط خاصى براى زن و مرد واجب دانسته است، ولى شیوه آن را تا جایى که با مرز احکام شرعى اصطکاک پیدا نکند، مربوط به آداب و فرهنگ اجتماعى مى داند.
اسلام پویایى و تغییر در زمینه آداب را نه تنها مى پذیرد، بلکه آن را امرى مطلوب مى داند. امیرمؤمنان على(علیه السلام) در یک بیت شعر خطاب به فرزند بزرگوار خویش مى فرماید:
• «حسینٌ اذا کُنتَ فى بَلدة غریباً فَعاشِرْ بِآدابِها»; 44
• غریباً فَعاشِرْ بِآدابِها»; 44 غریباً فَعاشِرْ بِآدابِها»; 44
فرزندم، حسین! هرگاه در شهر دیگرى بودى، با آداب مردم آن منطقه زندگى کن.
از این سخن حضرت معلوم مى شود که آن بخش از فرهنگ عمومى، که با عنوان «آداب اجتماعى» معرفى مى شود، در جوامع متفاوت تغییرمى کند ومطلوب است که افراد تازه وارد نیز علاوه بر آن که به آن، احترام مى گذارند، در عمل نیز از آن ها پیروى کنند.
این شیوه سازگارى نه تنها در رعایت آداب هر منطقه و جامعه اى است، بلکه یک جامعه نیز در زمان هاى گوناگون، داراى آداب و رسوم متفاوتى است که در هر زمان، رعایت آداب همان دوره، رجحان دارد. در این مورد نیز امام مؤمنان حضرت على(علیه السلام) در توصیه به والدین مى فرماید: «لا تَقسِرُوا اَولادَکُم
على آدابِکُم، فانّهُم مَخلُوقُونَ لزمان غیر زمانکم»; 45 به فرزندان خود آداب خود را تحمیل مکنید; زیرا ایشان براى زمان شما آفریده نشده اند.
این گونه روایات سازگارى و رفتار بهنجار را در زمینه دایره آداب و رسوم، رعایت همنوایى و همراهى با مردم مى دانند.
شهید مطهّرى در این زمینه، به آداب و رسوم مهمانى مثال زده، خاطرنشان مى کند که در برخى مناطق، به صورت ایستاده غذا مى خورند و اگر انسان در این مناطق رفت، باید ایستاده غذا بخورد. 46
از نظر اسلام، مطلوبیت همنوایى در برخى موارد، به حدّ وجوب شرعى مى رسد; مثلا، اگر عدم تبعیّت از آداب و رسوم اجتماعى موجب انگشت نما شدن فرد شود و زمینه تمسخر و یا سرزنش اجتماعى وى را فراهم کند، تبعیّت به حدّ وجوب رسیده، ترک آن حرام محسوب مى شود. براى مثال، مى توان گفت: اگر کسى در آداب لباس پوشیدن، به گونه اى زمینه تمسخر دیگران را نسبت به خود فراهم سازد، این رفتار وى از نظر اسلام،ناسازگارانهونابهنجارتلقّى مى شودوازنظرفقهى حرام است.
در اینجا تذکر مکرّر این نکته ضرورى است که این موضوع منحصر به آداب و رسوم است، وگرنه جایى که حکم شرعى ثابتى برایش وجود داشته باشد، مشمول این موضوع نیست. براى نمونه، اصل «حجاب» هیچ گاه تابع رسوم اجتماعى قرار نمى گیرد و اگر جامعه این هنجار شرعى را رعایت نکند، همنوایى با آن رفتارى است که در جهت کسب سعادت انسان، ناسازگار و نابهنجار تلقّى مى شود. در همین جا، این موضوع قابل توجه نیز مطرح مى شود که برخى از روان شناسان تبعیّت از اکثریت اجتماعى را نوعى سازگارى دانسته و چنین امرى را یکى از مهم ترین ملاک هاى بهنجارى مى دانند. از این رو، لازم است درباره ملاک اکثریت و رفتار بهنجار نیز بحثى ـ هرچند مختصر ـ مطرح گردد.
اکثریت و ملاک رفتار بهنجار
در نگرش اسلامى، اکثریت اجتماعى ملاکى براى رفتار بهنجار و تعیین هنجارها تلقّى نمى گردد. صرف رفتار اکثریت هیچ نشانى از بهنجارى ندارد و هرگاه رفتار اجتماعى بر اساس ملاک هایى همچون عقل، فطرت و یا وحى باشد، رفتارى بهنجار است و در غیر این صورت، نابهنجار.
در قرآن و سنّت نیز در رابطه با تعیین بهنجارى توسط اکثریت، آیات و روایات قابل توجهى وجود دارند. خداوند متعال در قرآن کریم مى فرماید: (قُل لا یَستوى الخبیثُ و الطَیِّبُ و لَو اعجَبَکَ کثرةُ الخبیثُ) (مائده: 100); بگو پلید و پاکیزه (خوب و بد) یکسان نیستند، هرچند کثرت و فراوانى پلید تو را به تعجب آورد.
این آیه بر این مطلب دلالت دارد که ملاک بهنجارى و نابهنجارى ربطى به تعداد افراد انجام دهنده آن ندارد، هرچند تعداد افراد انجام دهنده بسیار و یا در اکثریت باشند و انجام عمل پلید جامعه را فرا بگیرد. پلیدى و پاکیزگى و یا به عبارت دیگر، بهنجارى و نابهنجارى تابع ملاک هاى ثابتى است که در جاى خود بیان شده است، خواه اکثریت تابع آن باشند یا نباشند. این تأثیرى در بهنجار بودن و نبودن آن نخواهد گذاشت.
امام موسى بن جعفر(علیه السلام) در توصیه اى خطاب به یکى از یاران خود مى فرماید: «اى هشام، اگر در دستت گردویى باشد و مردم بگویند: درّى است، تو را که مى دانى گردوست سودى نمى رساند. و اگر در دستت درّى باشد و مردم بگویند گردوست، تو را که مى دانى درّ است زیانى نمى رساند.» 47 این حدیث نیز با تشبیه معقول به محسوس، ملاک اکثریت را براى تعیین بهنجارى و نابهنجارى مورد انکار قرار مى دهد.
از سوى دیگر، علاوه بر آنکه رفتار اکثریت ملاکى براى بهنجارى رفتار نیست، در بسیارى از مواقع، اکثریت مسیرى غلط مى پیمایند و رفتارى نابهنجار دارند. قرآن کریم در آیات بسیارى با کاربرد واژه «اکثر» به این حقیقت اشاره کرده است.
عدم شناخت نسبت به خداوند و ایمان نیاوردن به خداوند و دین حق، 48 شکرگزار نبودن، 49 کفر ورزیدن و گم راهى و فسق، 50 عدم تعقّل، 51 اعتقاد نداشتن به قیامت، 52 آگاهى نداشتن از سنّت ها و قوانین الهى 53 از جمله مواردى هستند که در قرآن به اکثریت نسبت داده شده اند. هرچند برخى آیات ناظر به مردم زمان نزول آیه اند، اما بسیارى از آیات نیز محصور به چنین قید و زمانى نیستند. 54 در هر صورت، آنچه از قرآن و روایات برمى آید، آن است که ملاک اکثریت آمارى براى هنجارها و رفتارهاى بهنجار، اعتبارى ندارد.
ممنوعیت همنوایى
از نظر اسلام، نه تنها در برخى موارد همنوایى امرى مذموم است، بلکه اعلام مخالفت با برخى رفتارهاى فراگیر در اجتماع نیز لازم و ضرورى است و همرنگى، سکوت و عدم اظهار مخالفت با رفتار نابهنجار مردم، خود از بزرگ ترین رفتارهاى نابهنجار محسوب مى گردد; چه آنکه اگر رفتارى غلط و نابهنجار به صورت علنى انجام گیرد، چه بسا به تدریج فراگیر شود و سپس به صورت یک هنجار اجتماعى درآید و افراد را به صورت دسته جمعى به سوى نابهنجارى بکشاند. درچنین شرایطى، افرادِ اندکى که خواهان انجام رفتارهاى بهنجار باشند نیز در معرض فشارهاى روانى شدید اجتماعى و گاهى سرزنش اجتماعى قرار مى گیرند. در هر صورت، اسلام نه تنها در این گونه موارد، همنوایى را جایز نمى داند، بلکه اعلام مخالفت را از ضرورى ترین رفتارها مى شمرد که معمولا از آن با عنوان «امر به معروف و نهى از منکر» یاد مى شود.
البته این واجب مهم منحصر به مواردى نیست که رفتارهاى نابهنجار به صورت رفتار بیشتر مردم درآید، بلکه هر انسان مؤمنى باید به محض دیدن یک رفتار غلط، به شیوه مطلوب از آن جلوگیرى به عمل آورد.
از این رو، باید گفت: اگر رفتار اکثریت و یا رفتارى که در جامعه معمول و عادى شمرده مى شود رفتارى نابهنجار باشد، نه تنها همنوایى با آن ممنوع و حرام است، بلکه مخالفت با آن از نظر اسلام لازم و ضرورى است.
در آیات و روایات زیادى از برترین رفتارهاى بهنجار و از نشانه هاى انسان هاى بهنجار «امر به معروف» و «نهى از منکر» و مخالفت با همنوایى و مقابله با رفتار نابهنجار مردم عنوان شده 55 و همراهى با اهل فسق و فجور و همرنگى با آن ها از بزرگ ترین گناهان و در واقع، نوعى حماقت و نابهنجارى به شمار آمده است. 56
حدّ وسط و تعادل
معمولا «حد وسط» ملاکى براى رفتار بهنجار، و «تعادل» ملاکى براى شخصیت بهنجار تلقّى مى شوند و چون در نگرش اسلامى این دو مفهوم، جایگاه خاصى را دارند، مناسب است درباره آن ها بحث شود:
جایگاه بحث «تعادل» در روان شناسى
در میان نظریه ها و مکتب هاى روان شناسى، فروید بیش از دیگران «تعادل» را به عنوان ملاک بهنجارى دانسته است. تبیین نظریه فروید در مورد تعادل و بهنجارى، در جاى خود باید مورد بحث مفصّل قرار گیرد، در اینجا به این جمله بسنده مى شود که اگر در بین سه پایگاه «نهاد»، «من» و «فرامن» توازن و تعادل برقرار گردد، شخصیت بهنجار است و در حقیقت، این «من» است که باید بین خواست هاى «نهاد» و «فرامن» اعتدال برقرار کند تا هیچ یک از این دو، شخصیت را با مشکل مواجه نسازند. البته باید توجه داشت: هیچ گاه منظور فروید این نبوده است که من نیمى از خواست هاى «نهاد» و نیمى از خواست هاى «فرامن» را محقق کند، بلکه وظیفه یک «منِ» تحوّل یافته آن است که بیشترین خواست هاى «نهاد» را با کمترین کارشکنى هاى «فرامن» فراهم سازد که البته این نگرش فروید به هیچ وجه صحیح به نظر نمى رسد و در جاى خود باید مورد نقد و بررسى قرار گیرد.
بررسى مفهوم «تعادل»
انسان در درون خود، داراى امیال، گرایش ها، نیازها و خواست هاى متفاوت و گاه متضادى است که از هماهنگى و تعادل بین آن ها، رشد و بهنجارى حاصل مى شود. 57
اسلام هیچ یک از نیازهاى فطرى و یا طبیعى انسان را بیهوده و عبث نمى داند و هیچ یک از آن ها را بدون پاسخ نمى گذارد. بهنجارى و کمال از نظر اسلام نیز از همین رهگذر حاصل مى شود و به عبارت دیگر، اسلام همانند برخى ادیان دیگر، دینى تک بعدى نیست و از تمام ابعاد خواسته ها و گرایش هاى روانى، جسمانى، فطرى و غریزى، فردى و اجتماعى، دنیوى و اخروى و یا حتى از میان صفات متضاد اخلاقى همانند غرور و تواضع، «حدّ وسط» را برمى گزیند و منظور از آنچه در احادیث و منابع اسلامى با عنوان «حدّ وسط» آمده، همین ایجاد اعتدال و تعادل است. 58
مرحوم ملّا احمد نراقى در کتاب مشهور معراج السعادة درباره تعادل و بهنجارى مى گوید: «نهایت کمال و غایت سعادت از براى هر شخصى، اتّصاف اوست به صفت عدالت و میانه روى در جمع صفات و افعال ظاهره و باطنه، خواه طورى باشد که مخصوص ذات او (خود او) و متعلّق به خود باشد یا امرى باشد که میان او و دیگرى بوده یا باشد.» 59 اصل و اساس بهنجارى و راه تأمین سعادت در ایجاد تعادل، در روان و رفتار انسان است. از سوى دیگر، گفته شد که مرز بهنجارى، ایمان و رفتار درست است. پس باید بین اعتدال و ایمان رابطه اى باشد. براى این منظور، دو آیه از قرآن کریم مورد بررسى قرار مى گیرند.
1. (وَ کَذلِکَ جَعَلناکُم أُمَّةً وَسَطاً) (بقره: 143); بدین سان، شما امّت اسلام را امّتى معتدل و میانه رو قرار دادیم. از این آیه استفاده مى شود که اساس اسلام و ایمان برپایه اعتدال قرار داده شده است و دستورات دینى، که از جمله ملاک هاى رفتار بهنجار مى باشند، به دور از هرگونه میل و انحراف است.
2. (أَقِم وَجهَکَ للدّینِ حنیفاً فِطرتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاس عَلَیها) (روم: 30); و به دین معتدل رو آور; فطرتى (دینى) که خداوند انسان ها را بدان فطرت آفرید.
از این آیه استفاده مى شود که فطرت هاى سالم به دین حنیف گرایش دارند. «حنیف» از ریشه «حنف» مى باشد و «و الحنفُ میلُ القدمینِ اِلى الواسطِ و المرادُ بِه الاعتدالُ»; 60 حنف یعنى گرایش قدم هاى انسان به وسط و منظور از وسط، رعایت اعتدال است و دین حنیف یعنى دینى که رعایت اعتدال مى کند.
به عبارت دیگر، دین اسلام و دستورات آن حدّ اعتدال را رعایت نموده اند و چون فطرت به چنین دینى گرایش دارد، در حقیقت دین اسلام با فطرت هماهنگى داشته و سبب شکوفایى فطرت است. پس معلوم مى شود که فطرت نیز به اعتدال و تعادل گرایش دارد. از سویى دیگر، بنابر دیدگاه اسلام، بهنجارى، در ایمان و کسب سعادت واقعى است و از تمامى این گزاره ها چنین نتیجه گیرى مى شود که «بهنجارى» یعنى اعتدال روان انسان و در واقع، هنگامى که انسان اعتدال خویش را از دست دهد. بهنجارى و سلامت خویش را نیز از دست داده است. پس به عبارت دیگر، سلامتى و بهنجارى همان رعایت اعتدال و تعادل بین همه گرایش ها و امیال، سائق ها، نیازها و خواست هاى روانى و جسمانى است.
اعتدال شخصیتى و تعادل رفتارى
شخصیت و رفتار هر دو متصف به تعادل و اعتدال مى شوند. در اسلام نیز از هر دو مقوله سخن به میان آمده است و در هر صورت، منظور همان است که توضیح داده شد; یعنى شخصیت سالم و متعادل داراى رفتار متعادل مى باشد و این تعادل روانى و شخصیتى است که سبب انتخاب حدّ وسط رفتارى مى باشد.
امام حسن عسگرى(علیه السلام) درباره رفتار متعادل مى فرمایند: «هشیارى را حدّى است که چون از آن بگذرد، تباهى است و... شجاعت را حدّى است که چون از آن تجاوز کند، تهوّر است.» 61
در روایتى دیگر نیز در مورد رفتار متعادل و بهنجار چنین آمده است: «مِنَ المُنجیاتِ کلمةُ العدلِ فى الرّضا و السّخط»; 62 اعتدال بین خشم و گذشت از مواردى است که سبب نجات انسان مى شود.
از تأکیدهاى فراوان آیات قرآنى و روایات در مورد رعایت اعتدال و حدّ وسط چنین استفاده مى شود که چه بسا انسان از سر غفلت و یا فهم نادرست مفاهیم اخلاقى و دینى، راه انحراف در پیش گیرد. تأکید اسلام در این مورد، به گونه اى است که در برخى کتب روایى، فصلى راجع به حدّ اعتدال در رفتار و روان انسان تخصیص یافته و یکى از محورهاى اصلى کتب و آثار اخلاقى، موضوع «اعتدال» است.
از آن رو که ممکن است برخى چنین پندارند که رفتارهاى مطلوبى همچون انفاق و کمک به دیگران حدّ وسط نداشته و در هر صورت و به هر میزان خیر و بهنجار است، قرآن کریم نسبت به چنین پندارى تذکر داده و درباره صفات انسان هاى بهنجار چنین مى فرماید: (وَ الّذینَ إذا أَنفَقوا لَم یُسرِفوا و لَم یقتُروا وَ کانَ بینَ ذلکَ قِواماً) (فرقان: 67); [پرهیزگاران ]کسانى هستند که به وقت انفاق، اسراف و زیاده روى نمى کنند و نیز بخل نمىورزند، بلکه میان این دو حالت در وضعى معتدل مى کوشند.
از این آیه و برخى آیات دیگر 63 چنین استفاده مى شود که حتى در امورى همانند انفاق و کمک به دیگران نیز نباید از حدّ اعتدال خارج شد.
از آنچه تاکنون گفته شد، چنین استفاده مى شود که رعایت اعتدال در تمامى رفتارها باید در نظر گرفته شود. نبى گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) خطاب به مؤمنان مى فرمایند:«یا ایُّها الناسُ علیکم بالقصد، علیکم بالقصد، علیکم بالقصد»; 64 اى مردم، بر شما باد به اعتدال، بر شما باد به اعتدال، بر شما باد به اعتدال.
ملاک تعیین حدّ وسط
هرچند تا اینجا در مورد تعادل و حدّ وسط نکاتى تذکر داده شد، اما جاى این سؤال همچنان باقى است که منظور از «حدّ وسط» چیست؟ به عبارت دیگر، چگونه حدّ وسط تعیین مى شود؟ مثلا، تعادل و هماهنگى بین گرایش هاى فطرى و غریزى با چه معیارى مشخص مى شود و یا براى درک حدّ وسط بین خشم و گذشت، باید از چه محک و ملاکى بهره جست؟
در پاسخ باید گفت: آنچه تاکنون بیان شد تنها تبیین اهمیت اعتدال و فراگیر بودن آن در سطح شخصیت و تمامى نیازها بود، ولى براى تبیین ملاک آن لازم است به این نکته در تعریف «تعادل» اشاره شود که تعادل بین امیال مختلف و ابعاد گوناگون وجودى انسان در جهت کمال و رشد و کسب سعادت صورت مى پذیرد و اکنون اگر این هدف را مدّنظر قرار دهیم،
ملاک حدّ وسط و راه معتدل و مستقیم وضوح بیشترى مى یابد.
به عبارت دیگر، انسان در مسیر زندگى خود، هدفى دارد که این هدف همان «سعادت» است. او باید براى کسب بهنجارى بیشتر ،به سوى این هدف حرکت کند. اما نیل به این هدف، مستلزم حرکتى معتدل و مستقیم است و هرگونه گرایش به چپ و راست، او را از رسیدن به مقصد بازمى دارد. 65 بنابراین، تعیین مسیر واقعى و حدّ وسط بر اساس یک تقسیم آمارى و ریاضى صورت نمى گیرد; یعنى به گونه اى نیست که براى دو نیاز متفاوت، سهمى مساوى وجود داشته باشد; مثلا، اگر گفته مى شود: در رفتارها باید حدّ وسط میان توجه به دنیا و آخرت در نظر گرفته شود به این معنا نیست که توجه به دنیا و آخرت باید درست به یک اندازه و به صورت مساوى باشد، بلکه اعتدال آن است که به هر یک از طرفین، به آن اندازه توجه شود که تأمین کننده رشد و سعادت انسان باشد; زیرا هدف از اعتدال تأمین سعادت انسانى است.
از مطلب مزبور، چنین استفاده مى شود که تعیین حدّ وسط به عنوان رفتارهاى متعادل و بهنجار، کار آسانى نیست. مرحوم ملاّ احمد نراقى، از دانشمندان مشهور علم اخلاق، در کتاب معراج السعادة به این مهم اشاره کرده، مى گوید: «شکى نیست که این امور (رعایت اعتدال در رفتار) و دانستن طرف افراط و تفریط و علم به آن در همه امور، در نهایت اشکال است... و موقوف است به میزانى عدل که به واسطه آن زیاده و نقصان شناخته شود.» 66
پس از تبیین این موضوع، نوبت به پاسخ به این سؤال مى رسد که با توجه به اینکه تعیین حدّ وسط و رعایت اعتدال نیازمند ملاک و میزان است، این ملاک چیست؟ در پاسخ، ابتدا باید به این موضوع اشاره کرد که مفهوم «اعتدال» به عنوان ملاکى در کنار ملاک هایى که براى رفتارهاى بهنجار برشمرده شد، تلقّى نمى گردد، بلکه رفتار بهنجار رفتارى متعادل است; حال توسط هریک از ملاک ها تعیین شود، تفاوتى نمى کند. از این مقدّمه نتیجه گرفته مى شود که میزان و ملاک تعادل، همان ملاک هاى فطرت، عقل و وحى است. مرحوم نراقى در دو فراز، این موضوع را شرح مى دهد. «حقیقت عدالت [تعادل] یا لازم آن، این است که عقل (که) خلیفه خداست، غالب شود بر جمیع قوا، تا هر یکى را به کارى که باید و شاید بدارد.» 67 این فراز به ملاک بودن عقل در تعیین حدّ وسط اشاره مى کند.
وى در جاى دیگرى چنین مى گوید: «میزان عدل در دانستن وسط هر امرى نیست، مگر شریعت حقّه الهیه و طریقه سنیّه نبویّه که از سرچشمه وحدت حقیقیه صادر شده است. آن میزان عدل [تعادل] است در جمیع چیزها.» 68 این جملات نیز ناظر به ملاک بودن وحى و شرع براى تعیین رفتارهاى بهنجار مى باشند.
در پایان، باید این موضوع را خاطر نشان کرد که برخى منحنى گوس 69 را حدّ وسطى دانسته اند که مى تواند ملاکى براى بهنجارى و رفتار بهنجار تلقّى گردد که در این مورد، باید گفت: منحنى گوس در مواردى که موضوع بررسى آمارى رفتارهاى جامعه باشد، رأس منحنى نشان دهنده بیشترین فراوانى است و حدّ وسط را نشان نمى دهد که البته رفتار اکثریت نیز ملاکى براى رفتار بهنجار تلقّى نمى گردد، و اگر منحنى گوس صفات طبیعى انسان همانند قامت و یا هوش وى را مورد بررسى قرار دهد، هرچند رأس منحنى بیشترین فراوانى را در حدّ وسط آن (منحنى) نشان مى دهد و معمولا این حدّ وسط نیز بهنجار تلقّى مى گردد، اما اولا، صفات طبیعى ربطى به رفتار اختیارى انسان ندارند تا موضوع رفتار بهنجار تلقّى گردد و ثانیاً، معناى بهنجارى در این مورد، به معناى طبیعى و عادى بودن است و ربطى به مفهوم سلامت و سعادت انسانى ندارد. از سوى دیگر، هرگز نمى توان کسانى را که در طرف بالاى مقیاس منحنى واقع شده اند، نابهنجار به معناى «ناسالم» دانست; مثلا، نمى توان کسانى را که داراى هوش بالا هستند، افرادى نابهنجار تلقّى کرد. در نتیجه، باید گفت: منحنى گوس هیچ حقیقتى در رابطه با ملاک بهنجارى بیان نمى کند و تنها یک سنجش آمارى از برخى عناصر و عوامل طبیعى موجود در افراد جامعه است.
________________________________________
1 . Normality & abnormality.
2 ـ دوان پى شولتز و سیدنى آلن (1987)، تاریخ روان شناسى نوین جلد 1و 2 ، ترجمه على اکبر سیف و دیگران، چ دوم، تهران، رشد.
3 ـ سید هاشم هاشمى رکاوندى، تربیت و شخصیت انسان ، قم، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، 1375، ج 1، ص 171.
4 ـ از ویژگى هاى عاطفى فطرت، بیشتر با عنوان گرایش هاى فطرى و یا خواسته هاى فطرت یاد مى شود.
5 ـ ر.ک: على اصغر احمدى، روان شناسى شخصیت از دیدگاه اسلامى ، تهران، امیرکبیر، 1374.
6 ـ از این گرایش فطرى به «فطرت اخلاقى» نیز تعبیر شده است. ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه ، ج 27، ص 47.
7 ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه ، ج 27، ص 47.
8 ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى ، ج 1، ص 163.
9 ـ ناصر مکارم شیرازى، پیشین، ج 27، ص 23.
10 ـ رضا فرهادیان، مبانى تعلیم و تربیت در قرآن و احادیث ، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، ص 37، به نقل از: جلال الدین سیوطى، الدّر المنثور ، ج 1، ص 255.
11 ـ سیداسحاق حسینى کوهسارى، «آرامش و فشار روانى در قرآن»، پایان نامه کارشناسى ارشد، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)، 1378.
12 ـ ناصر مکارم شیرازى، پیشین، ج 25، ص 275.
13 ـ على اصغر احمدى، پیشین، ص 105.
14 ـ عقل در فلسفه معنایى خاص دارد. در فلسفه عقل را مدرک کلى مى دانند. آن گاه که ادراک حسى از تمام تعلّقات (تجزیه از ماده و تمام صفات آن و حتى صفت اضافه به ماده) پیراسته شود، ادراک عقلى صورت مى پذیرد. ادراکات کلى، اعم از تصورات و تصدیقات، در اعتقاد فلاسفه، توسط عقل صورت مى پذیرند. (على اصغر احمدى، پیشین، ص 117.)
15 ـ زمر: 18 و 17 / طلاق: 10 / بقره: 269 / رعد: 19 / آل عمران: 191 و 190.
16 ـ یونس: 100 و 42 / ملک: 10 / انفاق: 22 / بقره: 171 / مائده: 103 و 58 / یس: 60 و 62.
17 ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار ، ج 1، ص 159.
18 ـ شاید با استفاده از این حدیث بتوان گفت: ایمان اولین ثمره عقل است که سطح پایین (حداقل) بهنجارى از دیدگاه اسلام تلقّى مى شود.
19 ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 1، ص 137.
20 ـ نهج البلاغه ، قصارالحکم 421.
21 ـ همان، خطبه 220.
22 ـ ر.ک: محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 1.
23 ـ سید مصطفى حسینى دشتى، معارف و معاریف ، قم، صدر، ج 7، واژه «عقل».
24 ـ على اصغر احمدى، پیشین، ص 118.
25 ـ «مخالفة الهوى شفاءُ العقل»; سلامتى عقل در مخالفت با هواى نفس است. (رضا فرهادیان، مبانى تعلیم و تربیت در قرآن و احادیث ، ص 57)
26 ـ «اعونُ الاشیاء على تزکیة العقل، التَّعلیم»; آموختن علم، بهترین کمک براى رشد عقل است. (همان، ص 53.)
27 ـ «قل ءأنتم اعلم ام الله» (بقره: 140); بگو آیا شما داناترید یا خداوند؟
28 ـ «وَ مَن أَصدقُ مِنَ اللّهِ حدیثاً» (نساء: 87) و چه کسى از خداوند راست گفتارتر؟
29 ـ «غریزه در انسان در معنایى اخص، در مورد تمایلاتى به کار مى رود که مشترک بین انسان و حیوانات دیگرند و به عبارت دیگر، تمایلات حیوانى، که در انسان نیز وجود دارند «غریزه» نامیده مى شوند. این خصوصیت یعنى داشتن غریزه... یکى از نقاط افتراق جانداران از جمادات به حساب مى آید. (احمد
ابوترابى، «در طریق معرفت به علوم فطرى»، پایان نامه کارشناسى ارشد، قم، مؤسسه امام خمینى (ره)، 1376، ص 118.)
30 ـ اگر خواسته هاى متضاد براى انسان وجود نداشتند، طبعاً براى اراده انسانى یک راه بیشتر نمى بود و در نتیجه، رفتار او از ارزش چندانى برخوردار نبود و زمینه انتخاب و اختیار و کمال از انسان سلب مى شد.
31 ـ روم: 21.
32 ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 100، ص 219.
33 ـ همان، ج 62، ص 316.
34 ـ انفال: 1 / حجرات: 10.
35 ـ انفال: 46 / شورى: 42.
36 ـ آل عمران: 159 / نمل: 90.
37 ـ اسراء: 53 / نساء: 86.
38 ـ شورى: 38.
39 ـ نحل: 90 / محمّد: 22 / بقره: 83.
40 ـ بقره: 215 / بقره: 273.
41 ـ بقره: 43 / فصّلت: 6ـ7 / انفال: 41.
42 ـ نساء: 58.
43 ـ نساء: 112.
44 مصطفى زمانى، دیوان منسوب به امام على (علیه السلام)، قم، پیام اسلام، 1369، ص 49.
45 ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه ، ج 20، ص 267.
46 ـ مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضیات زمان ، قم، صدرا، 1365، ج اول، چ دوم، ص 282.
47 ـ ابن شعبه حرّانى، تحف العقول ، ص 406.
48 ـ بقره: 100 / هود: 17 / انعام: 111 / روم: 30.
49 ـ بقره: 243 / اعراف: 17 / یونس: 60.
50 ـ اسراء: 89 / فرقان: 50 / انعام: 116 / مائده: 59.
51 ـ مائده: 103.
52 ـ جاثیه: 26.
53 ـ غافر: 57 / سبأ: 36.
54 ـ بقره: 243 / یوسف: 38 / غافر: 59.
55 ـ آل عمران: 104، 110، 114 / توبه: 67ـ112 / حج: 141 / لقمان: 17.
56 ـ «مِن اَعظم الحُمق مؤاخاةُ الفُجّار»; از بدترین حماقت ها همراهى و برادرى با اهل فجر و گناه است» (محمد محمدى رى شهرى، میزان الحکمه ، ج 2، واژه «حمق».
57 ـ «اعتدال» از ریشه «عدل» و به معناى ایجاد توازن بین دو چیز و به عبارت دیگر، اعتدال عبارت است از وسط و میانگینى که منظور از آن موازنه و قسط و تناسب مى باشد. (محمدحسن شرقاوى، گامى فراسوى روان شناسى اسلامى ، ترجمه سید محمدباقر حجتى، چ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1368.)
58 ـ امام کاظم(علیه السلام): «خیر الامور أوسطها»; برترین امور حد وسط آن هاست. ( میزان الحکمه (چهار جلدى) ج 1، ص 846.)
59 ـ ملااحمد نراقى، معراج السعادة ، ص 70.
60 ـ سید محمدحسین طباطبائى، المیزان ، ج 16، ص 178.
61 و62ـ سیدمصطفى حسینى دشتى، پیشین،ج9، ص 742 / ج 7.
63 ـ اسراء: 29.
64 ـ علاءالدین على ابن حسام، کنزالعمّال ، حلب، التراث الاسلامى، ج 3، ص 28.
65 ـ قال على(علیه السلام): «الیمینُ و الشمالُ مضلةٌ و الطریقُ الوسطى هى الجادة» «انحراف به چپ و راست گم راهى است و حدّ وسط و معتدل مسیر حقیقى است. ( نهج البلاغه ، خطبه 16.)
66 الى 68ـ معراج السعادة ، ص 66 / ص 73 / ص 66.
69 . Guase.
نقش دین و خانواده در آموزش و پرورش کودک (1)
اشاره
این نوشتار ترجمهاى است از مقاله تربیتى که در فصلنامه تعلیم و تربیت اسلامى دانشکده اسلامى کمبریج انگلستان نوشته شده است. نویسنده مقاله که خود عرب تبار است، سعى کرده تأثیرات دو نهاد دین و خانواده را بر تعلیم و تربیت کودک نشان دهد. و بدین منظور، مقایسهاى بین تربیت کودک در دوره پیش از اسلام و پس از آن انجام داده است و دستورات پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله در زمینه توجه به پرورش کودکان را بسیار برجسته و مهم جلوه داده است. از رفتار آن حضرت با کودکان به خصوص نوههاى ایشان امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در اثبات این مهم کمک گرفته است. سرانجام، رفتار محبتآمیز والدین در محیط خانواده نسبت به تربیت فرزندان و پرورش روحى و عاطفى آنان مهم تلقى کرده و در اثبات آن، در سیره نبوى مدد جسته و بر علم تبعیض بین فرزندان تأکید نموده است. ضمن تشکر از جناب حجةالاسلام آقاى دکتر شاملى، که این مقاله را از نظر ترجمه و محتوا مورد بررسى قرار دادند، باهم این مقاله را مىخوانیم.
مهمترین نکتهاى که توجه ما را به رابطه دین و خانواده جلب مىکند آن است که باورها و احساسات دینى طى دوره کودکى، در محیط صمیمى و منظّم خانواده شکل مىگیرد و پرورش مىیابد، به گونهاى که دیدگاه کودک را نسبت به زندگى و رفتار آینده تحت تأثیر قرار مىدهد. علاوه براین، باید روشن کرد که اسلام معیارهاى مهمى را براى تشکیل زندگى خانوادگى مبتنى بر بنیادهاى سالم و نیز ایجاد فضاى معنوى، که کودک اولین تأثّرات شخصیتساز را از آن فضا دریافت مىدارد، در نظر گرفته است. این رابطه را مىتوان به شرح ذیل تبیین کرد:
1. خانواده یک نهاد اجتماعى است که احساسات مورد اهتمام دین در آن تمرکز مىیابد. واژگانى مانند «خانه» و «خانواده» بیانگر فضاى صمیمى و حراست شدهاى است که انسان در آن احساس راحتى و آسایش مىکند. اصطلاح «اِو ـ بارک صاحیبى اُلماک» (2) در زبان ترکى، نشان دهنده آن است که خانه به عنوان یک مکان مقدس پذیرفته شده است. («بارک» در زبان ترکى قدیم به معناى پرستشگاه است.) در جامعهشناسى، خانواده به عنوان نوعى از جامعه دینى تعریف شده که اعضاى آن همانند اعضاى بدن با همبستگى واقعى بر محور ارزشهاى معنوى متحدند.
واقعیت این است که وقتى دو جنس مخالف در اثر تمایلات طبیعى باهم پیوند برقرار کردند، ارتباطى در سطح بالا که در آن احساسات اجتماعى و اخلاقى متفاوتند، برپایههاى تنکرد شناختى (فیزیولوژیکى) شکل مىگیرد. پدر و مادر، که پیش از این حس همکارى، عشق، وفادارى و اعتماد متقابل با یکدیگر داشتند، با ورود کودک در محیط خانواده، نمودهاى جدیدى از عشق ـ مانند دلسوزى، حمایت و فداکارى ـ را نیز تجربه مىکنند که تمام این نمودهاى جدید به خاطر کودکى است که والدین را به مراقبت عاشقانه از خود و مواجهه با همه مشکلات قادر مىسازد.
در یکى از احادیث پیغمبر، احساسات مادر نسبت به فرزند از موهبتهاى الهى به انسان شمرده شده است. (3 ) به عقیده برخى از روانشناسان، دلبستگى و علاقهمندى کودک به والدین از نخستین نشانههاى عشق و محبت به دین است.
2. عمق عشق دو جانبه حاکم بر خانواده، این نهاد را مناسبترین محیط براى دین مىسازد، تا آنکه به جاى خواستههاى خودپسندانه، به وسیله خواستههاى اصیل و عالى پشتیبانى و دنبال شود. اگرچه در یادگیرى انسان محدودیت سنّى وجود ندارد، ولى شکى نیست که سالهاى اول زندگى در یادگیرى بسیار مهم است؛ زیرا کودک باورها، نگرشها و رفتارهاى اساسى را در همان سالهاى نخستین فرا مىگیرد. به گفته برخى از روانشناسان، شیوه زندگى کودک تا چهار یا پنج سالگى، چنان عمیق شکل مىگیرد که پس از آن، عوامل بیرونى نمىتواند آن شیوه را تغییر دهد.
کوتاه سخن آنکه زندگى کودک در چنین محیط پرمهر و محبتى نقش مهمى در شکلگیرى نوع شخصیت او دارد؛ شخصیتى که با انواع عشق و محبت نوع دوستانه، با خوشبینى به زندگى مىنگرد؛ یعنى گرایشهاى عالى همانند گرایشهاى اجتماعى و دینى را به فعلیت مىرساند.
مهر و محبت بین پدر و فرزند رابطه متقابل دارد و فقط با مهر و محبت مىتواند به شکوفایى برسد. پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله به شخصى که محبت به فرزند را به دیده تعجب مىنگریست، فرمودند: «کسى که نشانهاى از مهر و محبت در او مشاهده نشود، دوست داشتنى نیست.» (4)
اسلام آن نوع زندگى را که بر محور نیازهاى تنکردشناختى، شهوتها و تمایلات زودگذر تمرکز یافته است، به عنوان سطحى از زندگى حیوانى مىپذیرد، اما پیغمبر صلىاللهعلیهوآله در این زمینه مىفرمایند: هدف دین شکل دادن آن سطح از زندگى است که بالاتر و ظریفتر از سطح تنکردشناختى است.
اینگونه زندگى اخلاقى، گرایشهاى طبیعى انسان را از بین نمىبرد، بلکه آنها را محدود و هدایت مىکند. ایمان واقعى انسان به خدا از یک سو و شیوه زندگى پایدار، جامع و هدفمند از سوى دیگر، نتایج امیدبخشى پدید مىآورد که فرد را به برخورد صمیمانه با دیگران قادر مىسازد؛ یعنى در واقع، شیوهاى اخلاقى را در زندگى ایجاد مىکند که در آن، ایمان به خدا نقشى پویا و واقعى دارد.
در حدیثى از پیامبر صلىاللهعلیهوآله ارتباط اعتقادى و عاشقانه با خدا اینگونه بیان شده است: «اگر شما به خدا ایمان نداشته باشید، نمىتوانید به بهشت بروید، و اگر مهر و محبت نداشته باشید، ایمان به خدا نیز نخواهید داشت.» (5) در یکى از آیات قرآن، به این موضوع تصریح شده که انسان براى عبادت آفریده شده است.» (6) «عبادت ـ به مفهوم فراگیر آن ـ شامل بسیارى از اعمال و رفتارهایى است که نسبت به مخلوقات دیگر انجام مىدهیم. در واقع بسیارى از کارهایى که ملزم به انجام آن هستیم، بخشى از گذران یک زندگى اخلاقى است. کسى که در درون خود وجود مطلق (خداوند) را احساس کند، خواهد توانست نشانههاى خداوند را در خود و طبیعت بیابد. این شناخت به او کمک مىکند تا تمام ارزشها و قابلیتهاى فطرى خود را شکوفا سازد.
همانگونه که از قرآن استفاده مىشود، خانوادهاى که با ازدواج مرد و زن شکل مىگیرد، براى به فعلیت رساندن و پرورش دادن توانایىهایى انسان و تکامل وى، بستر اجتماعى پربارى را همراه با مهر و محبت و روابط متقابل پدید مىآورد. از اینرو، نخستین تجربههاى خانواده به کودک کمک مىکند تا به تدریج از زندگى خود محور طبیعىاش به سوى زندگى جمعى حرکت کند و عضو جامعهاى گردد که در ارزشهاى مشترکآن سهیماست.همچنینشخصیتکودک،کهاو را ازدیگرانمتمایزمىکند،درمحیطخانوادهشکل مىگیرد.
خلاصه آنکه هدف حقیقى دین پرورش احساسات عالى و مهر و محبت اجتماعى انسانهاست. پدر و مادر در محیط خانواده نخستین مراجع صلاحیتدار و نمونههایى هستند که کودک ارزشهاى اساسى و رفتارهایى را که روش زندگى او را شکل خواهد داد، از آنها فرا مىگیرد.
3. بنا به گفته روانشناسان، در کودک، نوعى ظرفیت فراگیر و گرایش فطرى به دین وجود دارد. خانواده باید گرایش کودک به دین را، که از همان سالهاى اولیه زندگى آغاز مىشود، هماهنگ با عقاید خود هدایت کند. گرایش کودک به دین بیشتر با عوامل بیرونى بروز پیدا مىکند. کودک درباره مفهوم واژهها و عبارتهاى دینى، که در محاورات روزانه مىشنود، پرسشهایى مطرح مىکند و به رفتارها و مراسم دینى، که مشاهده مىکند، توجه دقیق دارد. ممکن است بعضى از کودکان در این مسیر، پا را فراتر گذارده، درباره تولد، مرگ، اهمیت زندگى و امثال آن پرسوجو کنند.
در حقیقت، اشتیاق کودک به یادگیرى و علاقه والدین به آموزش باهم تلفیق مىشوند. علاقهمندى و دلسوزى والدین نه تنها نیازهاى روانى کودک را تأمین مىکند، بلکه پدر و مادر را در انتقال باورها و ارزشهاى خود به کودک نیز ترغیب مىنماید. از اینرو، در مدتى که کودک از نظر جسمى تحت حمایت قرار دارد، مقرراتى که او را به داشتن روابط عادى در محیط اجتماعى قادر مىسازد، فراگرفته خواهد شد. در آن زمان، ذهن کودک به عنوان یک عضو گیرنده عمل مىکند؛ زیرا هنوز توان فکرى او در زمینه پندارها و نقد و بررسىها رشد نکرده است؛ هر چه به او گفته شود، مىپذیرد و بیشتر نگرشها و رفتارهاى والدین را به صورت ناخودآگاه تقلید مىکند.
پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله اهمیت خانواده را در شکلدادن گرایش دینى کودک گوشزد نمودهاند، اما رشد دینى کودک به دلیل فقدان ژرفنگرى در احساسات اولیه دینى او به وقوع نمىپیوندد. طبق فرموده پیامبر صلىاللهعلیهوآله درست همانگونه که صاحب حیوان با داغ زدن بر آن به تولد نوزاد سالم او آسیب مىزند، والدین هم ممکن است با آموزش باورها و ارزشهاى غلط به کودک، مانع رشد فطرى وى شوند.
همانگونه که از مطالب گذشته دریافتیم، اسلام محتوا و روشى از تعلیم و تربیت ارائه مىدهد، که براى رشد گرایش فطرى کودک به دین راه هموارى را فراهم مىسازد. از آیات قرآن کریم، که در این زمینه نازل شده، یک مطلب به روشنى استفاده مىشود: روح انسان باید با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است پرورش یابد. آفرینش خدا تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولى بیشتر مردم نمىدانند. (7)
برخى از افراد با نیت نیک، تعلیمات دینى را به کودک مىآموزند، ولى به دلیل نداشتن شناخت کافى، روح کودک را تباه مىکنند.
به نظر برخى از صاحبنظران، حس دینى کودک به صورت دلبستگى و عشق به والدین ظاهر مىشود؛ والدینى که به نظر کودک بسیار قوى، با اطلاع و فناناپذیرند. هرقدر کودک از محدودیت توان و دانش والدین آگاه گردد، این دلبستگى به سوى قدرت عالىتر هدایت مىشود و نیز در اثر تعلیم و تربیت سازنده دینى به موجود غیرمادى، واقعى، مطلق و کامل و سرانجام،به میزان آگاهى خود از عقیده مادى و انسان انگارانه، به ایمان واقعى به خداوند رهنمون مىگردد.
4. اسلام براى تشکیل و حفظ خانواده یک سلسله پیشگیرىها و راهنمایىها ارائه داده و روابط خانواده را به صورت قانون مطرح کرده است. در قرآن کریم، میل جنسى به عنوان یک انگیزه مهم انسان، همانند میل به مال و ثروت، مطرح شده و مایه افزایش زیبایى زندگى برشمرده شده است. (8) اشارهاى که در سوره یوسف در مورد میل جنسى آمده این است: گاهى این میل چنان بر شخص غلبه مىکند که مرتکب گناه مىگردد. (9)
پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمودند: یکى از سه چیزى که در دنیا عشقش در دل انسان کاشته شده، زن (و آن دوى دیگر بوى خوش و نماز) است.(10)
اسلام ساختار جامعه عرب بتپرست پیش از اسلام را، که زنان و کودکان در آن بىمقدار و کم اهمیت بودند، به دورهاى تغییر داد که ارزشهاى اصیل انسانى بر آن حاکم گردید.
شیوه زندگى اعراب بتپرست پیش از اسلام، آنگونه که در تاریخ آمده است، شیوهاى معقول، مناسب یا از نظر منطقى، داراى نگرش منسجم نبود و به ویژگىهاى افراد خوبى که بتوانند جامعهاى سالم بسازند، اهمیت نمىداد. در نگرش جدید، توجه اصلى بر تربیت و آمادهسازى افراد براى زندگى اخلاقى با فرهنگ و آبرومند، متمرکز شد. ارزش انسان نباید با معیارهاى مادى و جسمانى مورد سنجش قرار گیرد، بلکه آن را با علم و تقوا باید سنجید. نقشها و وظایف اجتماعى را باید بر اساس توانایى، مهارت و فرهنگ افراد تقسیم کرد.
خانواده نهاد اصلى جامعه است. خانه سالم نگهبانى براى کودک در نظر مىگیرد تا او فکر و اخلاق سالم داشته باشد. همانگونه که قبلاً گفته شد، پیغمبر خدا صلىاللهعلیهوآله فرمودند: خانواده در دستیابى افراد به نگرش درست یا نادرست از زندگى و روش آن، نقش اساسى دارد.
به همین دلیل، مادر که در تربیت ونگهدارى کودک نقش اصلى را برعهده دارد، در میان اعضاى خانواده، نسبت به پدر از جایگاه مهمترى برخوردار است.
پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ضمن جلب توجه به ساختار حساس روانى زن، اهمیت احساس مادرانه را نسبت به کودک بیان مىدارند و مىفرمایند: کریمانهترین موهبت دنیا داشتن همسرى نیکوست. (11) به دلیل همین توصیههاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، زنان معمولاً براى فراگیرى احکام دین به راحتى نزد آن حضرت مىرفتند و در حل مشکلات از ایشان کمک مىخواستند. عایشه نیز این ویژگى زنان مدینه در یادگیرى معارف دینى را تأیید مىکرد. او همچنین در برابر کسانى که مىگفتند: اگر زن، الاغ یا گربه از جلوى نمازگزار عبور کند نمازش باطل است، واکنش نشان مىداد و با این عقیده، که زن با حیوان برابر است، مخالف بود.
قرآن کریم دو چیز را چشمگیر و حیاتى تلقى کرده و آن دو عبارت است از: حقوق زن و قانون خانواده. براى تحوّل شرک وآداب جاهلى پیش از اسلام، که مبتنى بر بى ارزش دانستن زنان و موقعیت پایین آنان در خانواده و ساختار اجتماعى بود، سوره بلندى (مشتمل بر 176 آیه) به نام «نساء» نازل شد. برخى از موضوعات مربوط به زنان در سورههاى دیگر نیز آمده است. در این آیات، قوانینى مربوط به امنیت مالى زنان متأهّل، حق ارث براى آنان، مصونیت دختران یتیم از سوء استفاده و احکام «طلاق» بیان شده است.
5. یکى از عادات عربهاى پیش از اسلام این بود که رفتار دوستانه و محبتآمیز با کودکان را معمولاً نوعى ضعف تلقى مىکردند، با کودکان به گونهاى رفتار مىشد که شایسته یک انسان نبود. نگرش اعراب بتپرست پیش از اسلام، به خصوص نسبت به دختران بسیار خشن و دور از ترحّم بود. قرآن مجید این نگرش را اینگونه حکایت کرده است: «و هرگاه یکى از آنان را به دختر مژده مىدادند، چهرهاش سیاه مىگردید، در حالى که خشم خود را فرو مىخورد. از بدى آنچه به او بشارت داده شده از قبیله [خود] روى مىپوشاند. آیا دختر را با خوارى نگهدارد یا در خاک پنهانش کند؟!» (12)
قرآن بطلان و ظالمانه بودن این ذهنیت را خاطرنشان مىکند: «وَه چه بد داورى مىکنند.»(13) علاوه بر این، قرآن کریم از فرزندان به عنوان «زیبایى زندگى دنیا»(14) یاد مىکند، ترحم و مهربانى والدین را نسبت به آنان مورد تأکید قرار مىدهد، و سرپرست خانواده را مسؤول حفاظت و نگهدارى اعضاى آن از خطرات مىشمارد.(15)
همه این توصیهها براى آن است که کودک را مورد توجه اصلى خانوادههاى مسلمان قرار دهد.
پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله با کودکان بازى مىکردند، شوخى مىنمودند، با مهربانى گونههایشان را نوازش مىدادند، به آنها اجازه مىدادند تا روى دامانشان بنشینند و بر شانه ایشان سوار شوند و گاه اینها را در آغوش مىگرفتند و مىبوسیدند. افزون بر این، زمانى که پیغمبر صلىاللهعلیهوآله نماز مىخواندند، نوههاى آن حضرت روى دامانشان مىنشستند، حتى اگر به سجده هم مىرفتند، به آنها اجازه مىدادند، تا بر پشت ایشان سوار شوند. وقتى فرزند کوچک پیغمبر صلىاللهعلیهوآله از دنیا رفت، اشک از چشمان ایشان جارى شد. عربهاى مشرک آن دوران هرگز این رفتارهاى پیغمبر صلىاللهعلیهوآله را عادى تلقى نمىکردند، از اینرو، برخى از آنها اینگونه رفتارها را بیگانه و دور از فرهنگ حاکم مىدانستند. اما کودکانى که نزدیک پیامبر زندگى مىکردند، آنها که آن حضرت را در کوچه و خیابان مىدیدند و شاهد اظهار محبت ایشان بودند، همیشه از پیامبر صلىاللهعلیهوآله تصویرى به عنوان «معلم دوست داشتنى و صمیمى» در خاطر داشتند.
به عنوان مثال، انس بن مالک، یکى از صحابه معروف پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، مىگوید: «من ده سال در خدمت آن حضرت بودم. ایشان در این مدت، هرگز با من خشمگین نشدند و هیچگاه نپرسیدند که چرا این کار را اینگونه انجام دادى یا اینگونه انجام ندادى.» (16)
معاویة بن حکم مىگوید: «من هرگز معلمى بهتر از پیامبر سراغ ندارم، نه قبل و نه بعد از ایشان. سوگند یاد مىکنم که او هرگز مرا نفرین نکرد، تنبیه ننمود و ناسزا نگفت.»(17)
اهتمام پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در توجه دادن مردم به اهمیت جایگاه والدین از یکسو و اینکه نیاز کودک به مهر و محبت موجب هدایت او به علم و ارزشهاست از سوى دیگر، بیانگر آن است که ایشان به عنوان یک معلم فرستاده شدهاند. درست به همان اندازه که حقوق والدین اهمیت دارد، حقوق کودک نیز مهم است. پیامبر صلىاللهعلیهوآله توصیه نمودند که در ابراز محبت به کودکان تبعیضآمیز رفتار نکنند و در تنبیه آنان از حدود الهى تعیینشدهدرقوانینوتعلیماتاسلامتجاوزنکنندومهمتر ازهمه تربیت و سوادآموزى کودکان را همگانى ساختند.
________________________________________
* این مقاله ترجمهاى است از فصلنامه تعلیم و تربیت اسلامى، انگلستان، دانشکده اسلامى کمبریج، 1995 م، 1360، ش 1
1. ev- bark Sahibi Olmak .
2. Muslim, Abul - Husayn muslim b. al - Hajjaj, Al- yami, al sahih , tawbah ,
3ـ وسایل الشیعه، ج 15، ص 202
4. Muslim, Iman, P.93, 94
5. ذاریات: 56
6. روم: 30
7. آل عمران: 14
8. یوسف: 52
9. وسایل الشیعه، ج 15، ص 10
10. Ibid, tawban, 22
11. نحل: 58ـ 59
12ـ نحل: 59
13ـ کهف: 46
14ـ تحریم: 6
15. Ibid, fadail, 51
16. Ibid, Masajid, 33
نگاهى به پرخاشگرى نوجوانان
چکیده
بىتردید، شیوع پرخاشگرى (1) در میان نوجوانان، موجب نگرانى بسیارى از خانوادهها، اولیا، مربیان و مسؤولان کشور است.گسترش روزافزون این نابهنجارى رفتارى در شکلهاى گوناگون، بر زندگى فردى و اجتماعى انسانها تاثیرات منفى گذاشته و آرامش و احساس ایمنى را مورد تهدید قرار مىدهد.شاید بتوان گفت که یکى از علل بروز جنگهاى خانمانسوز، که همواره جوامع بشرى از آن رنج مىبرد و خسارتهاى جبرانناپذیرى در پى داشته، ادامه همان رفتارهاى پرخاشگرانه دوران نوجوانى جنگ افروزان است.البته توجه به این نکته ضرورى است که رفتار پرخاشگرانه همیشه نامطلوب نیست، بلکه داراى حکمتهایى از جمله دفاع و دفع خطراتى است که بقا و ادامه زندگى را تهدید مىکند، ولى اگر مهار نشود و به راههاى صحیح هدایت نگردد، همین ابزار دفاعى موجب آسیبهاى جبران ناپذیرى مىشود.
این نوشتار با عنایتبه تحقیقات نظرى و پژوهشهاى میدانى، درصدد ارائه راه حل اساسى کاهش رفتار پرخاشگرانه دوران نوجوانى است.
تعاریف پرخاشگرى
پیش از بیان تعاریف، معناى لغوى «پرخاشگرى» را مورد بررسى قرار مىدهیم. رایکرافت (Rycroft, Ch.A.1968) در واژهنامه انتقادى روانتحلیلگرى (2) خود، پس از ذکر معناى پرخاشگرى به عنوان پویایى، ابراز وجود، وسعت فکر و کشانندگى، اشاره مىکند که این اصطلاح از واژه لاتین ad-gradior گرفته شده که به معناى «به طرف جلو حرکت مىکنم» است.واژههاى دیگرى که از همین ریشه اشتقاقیافته عبارتند از: , Rergress ,Egress Progress و ;Ingress واژههایى که حرکتبه طرف جلو، خارج، عقب و داخل را نشانمىدهند. (3) کلمه Aggradi یا صورت انگلیسى منسوخ آن Toaggress فعل لازم است که مىتواند با فاعل به کار رود، اما با مفعول به معناى به کسى حمله بردن، نمىتواند کارایى داشته باشد. (4)
مک دوگال (MC Doougall, W.1908) در کتاب روانشناسى اجتماعى، پرخاشگرى را به گروه ییل (Yale Group, 1939) هر رفتار ناشى از ناکامى را پرخاشگرانه تلقى نمودهاند. (6) بندورا (Bandura A., 1974) اعمالىراکهبهآسیبشخصىروانشناختى یا جسمانى - یا تخریب مالى منجر مىشود، پرخاشگرانه دانسته است. (7) براى آدلر (Adler A.) ،پرخاشگرى در هرگونه تجلى «میل به قدرت» ابراز مىگردد.فروید «غریزه مرگ» (8) در رفتار هشیارانه را پرخاشگرى دانسته است. (9) برکوویتز (Berkawits S., 1979) پرخاشگرى را عملى مىداند که به آسیبرسانى عمدى به دیگران منتهى مىگردد. (10)
به نظر مىآید هر رفتار عمدى - اعم از کلامى یا غیرکلامى - که منجر به آسیب رساندن شخصى - روانشناختى یا جسمانى - یاتخریبمالى بهخود و دیگران براى رسیدن به هدفى و یا به منظور تخلیه هیجانى باشد پرخاشگرى است.
طبقهبندى پرخاشگرى
از دیدگاه کلى، مىتوان گفت که دو نوع پرخاشگرى بازشناخته و تعریف شدهاند: پرخاشگرى درونزاد (11) یا سرشتى و پرخاشگرى برونزاد (12) یا واکنشى.اما پس از ایجاد چنین تمایزى، باز هم مساله وجود و عدم غریزه پرخاشگرى در انسان پابرجا مىماند. (13) برکوویتز در سطح انسانى، پرخاشگرى ابزارى (14) را از پرخاشگرى برانگیخته (15) بازشناخته و پرخاشگرى را به منزله رفتارى تلقى کرده است که به هدف وارد کردن آسیب به شخصى یا شیئى صورت مىپذیرد و ممکن است آشکار (در سطح جسمانى و کلامى) یا ناآشکار (در سطح فکر) باشد.
رفتار پرخاشگرانه در انسان، پدیدهاى متکثر است که در گسترهاى از موقعیتهاى تنشزا، سازشنایافتگىها و اختلالهاى عصبشناختىوروانىبهمنزلهشیوهواکنش غالب رخ مىنماید.از اینرو، به میزان شیوع آن در برخى جوامع اشاره مىشود:
فراوانى پرخاشگرى
بر اساس گزارش دایره آگاهى فدرال امریکا در سال 1988، 1566220 مورد جرایم خشونتآمیز از قبیل تجاوز به عنف، سرقت، اعمال زور و تهاجم منجر به ضرب و جرح روى داده است.مقایسه این آمار با یک سال قبل از آن، 16% افزایش را نشان مىدهد. (16)
بر پایه گزارشى که از مرکز جرمشناسى اداره تحقیقات فدرال (FBI) چهار سال بعد - یعنى 1992 - ارائه شد، میزان جرم و جنایتبه رقمى بالغ بر 1932274 فقره رسیده است. از این تعداد 109063 فقره تجاوز به عنف و 23760 فقره مربوط به آدمکشى بوده است.تحقیقات نشان مىدهد که میزان جرم و خشونت در مناطق شهرى بیش از مناطق روستایى است.آدمکشى در بین کسانى که همدیگر را مىشناسند شایعتر بوده و بیش از 50% آن با اسلحه گرم صورت گرفته است.در امریکا، آدمکشى دومین علت مرگ و میر در بین سنین 15 تا 24 سالگى است.آدمکشى در بین گروههایى که از نظر اجتماعى - اقتصادى در سطح پایینترى هستند، شایعتر است. (17)
یکى از بدترین پیامدهاى پرخاشگرى، جنگها و خشونتهاى بین انسانهاست.این موضوع در سطح جهانى و گستره وسیعى از زندگى اجتماعى بشر در طول تاریخ مشاهده مىشود. تحقیقات نشان مىدهد که در خلال 5600 سال تاریخ مدون انسان، 14600 جنگ به ثبت رسیده است که طول آن بیش از 6/2% کل سالهاى عمر بشر است. (18)
پژوهشهاى انجام شده در زمینه پرخاشگرى
بدون شک، تبیین پرخاشگرى مستلزم بررسى رویکردهاى نظرى گوناگونى است که محققان درباره پرخاشگرى دارند.در این زمینه، ابتدا این سؤال به ذهن متبادر مىشود که محرکها و تشکلهاى زیربنایى این رفتار چیست.سپس باید دید نحوه پدیدآیى فردى آن چگونه است; یعنى پرخاشگرى چگونه در زندگى فردى تحول یافته است و نقش عوامل گوناگون محیطى و ارثى و تعامل آنها چه تاثیرى در بروز این رفتار دارد.در نهایت، باید به فهم کنش آن و تاریخچه پدیدآیى نوعى آن پرداخت.براى پاسخ به این سؤالات، نیازمند بررسى رویکردهاى گوناگونى هستیم که محققان درباره پرخاشگرى دارند.بنابراین، به تحقیقات انجام شده مبتنى بر هر رویکرد اشاره مىشود تا زمینه براى یک جمعبندى کلى با توجه به دیدگاههاى گوناگون فراهم شود:
1- جنبه فیزیولوژیکى (عصب شناختى، زیستشیمیایى)
محرکهایى که رفتار پرخاشگرانه را موجب مىشود در دو نظام از اهمیت ویژهاى برخوردار است.یکى نظام عصبى و دیگرى نظام غدد درونریز.
الف.نظام عصبى: تحقیقات نشان مىدهد که مناطق گوناگونى در مغز از جمله و دستگاه کنارى (لیمبیک) (20) به صورت یک مجموعه هماهنگ عمل مىکنند و در مهار و یا ایجاد رفتارهاى هیجانى نقش مهمى ایفا مىنمایند. (21)
بخش دیگرى از مغز، که با رفتار پرخاشگرانه ارتباط دارد، «قشر پیشانى (22) یا قدامى» است.این قسمتبا کارکردهاى گوناگون و بسیار مهمى مانند حل مساله، استدلال، نقشهکشیدنوهمچنینفعالیتهاى هیجانى ارتباط نزدیک دارد. (23)
همچنین تخریب قطعه گیجگاهى رفتار پرخاشگرانه را در انسان ایجاد مىکند. (24)
ب.نظام غدد درونریز: جولین (Julian, T.) و مک نرى (Mchenery. P. c., 1989) در یک بررسى آزمایشگاهى، به این نتیجه رسیدند که افزایش تستوسترون (25) در سطح خون موجب پرخاشگرى مىشود.علاوه بر هورمون تستوسترون، آندروژن (26) و پروژسترون (27) همراه با استروژن نیز در بروز افزایش رفتار پرخاشگرانه مؤثرند.بررسىهاى دیگر نشان مىدهد که اختلال در ترکیب و یا انتشار کاتکول آمینها (28) و سروتونین (29) نیز تغییرات خلقى را موجب مىشوند و بر رفتارهاى هیجانى از جمله پرخاشگرى تاثیر مىگذارند. (30)
در مجموع، تاخیر رشدیافتگى در نظام عصبى مرکزى، آسیبهاى عصبشناختى و هورمونى و دیگر اختلالهاى زیستشیمیایى و انتقال ارثى در منظومه علتهاى زیستشناختى پرخاشگرى قرار دارند و در محرکهایى که زیربناى رفتار پرخاشگرانه را تشکیل مىدهد سهیمند.
2- جنبه ناکامى (31)
بر اساس این رویکرد، پرخاشگرى همواره نتیجه ناکامى است و وقوع رفتار پرخاشگرانه همواره دال بر وجود ناکامى است.به عبارت دیگر، در این رویکرد، ناکامى به منزله حالتى تعریف شده است که بر اثر بازدارى پاسخ معطوف به هدف به وجود مىآید و رابطه بین پرخاشگرى و ناکامى رابطه یک به یک فرض شده است.
با گذشت زمان این رویکرد مورد نقد قرار گرفت و محققانى مانند برکوویتز (1992) این مطلب را طرح کردند که تعدد ناکامىها همواره افزایش پرخاشگرى را در پى ندارد، بلکهرابطهاىمنحنىوار بین تعداد ناکامىها و رفتار پرخاشگرانه وجود دارد; یعنى پرخاشگرى به عنوانپاسخ به ناکامى تا حدى با شمار ناکامى افزایش مىیابد، ولى سپس روبهکاهشمىگذارد.نمودارذیل رابطه بین احتمال پاسخ پرخاشگرانه و شمار ناکامىهاى پیشین را نشان مىدهد:
(...)
چرا چنین رابطهاى حاصل مىشود؟ به نظر مىرسد که انتظارات، پاسخ عمدهاى به این پرسش باشند; بدین معنا که با افزایش شمار ناکامىها، شخص انتظار وقوع آنها را دارد. بنابراین، هنگامى که یکناکامى تکرار شود، واکنش نسبتبه آن کاهشمىیابد. بهعبارت دیگر، ناکامىهاى مورد انتظار، واکنشهاى هیجانى خفیفترى ایجاد مىکنند تا ناکامىهاى غیر منتظره.محققان براى تبیین این موضوع، به چند دلیل استناد کردهاند:
1.ممکناستفرددرنتیجهانتظارعوامل ناکامکننده به تغییر اعمال یا حتى اهداف خود بپردازد و در نتیجه، ناکامى کمترى تجربه کند.
2.ناکامىها ممکن است کمتر از سطح انتظار فرد ارزشیابى شوند. (32)
3.ممکن است فرد ناکامشونده به جاى رفتار پرخاشگرانه به فکر دستیابى براى پیدا کردن راههاى دیگرى غیر از پرخاشگرى بیفتد تا به هدفش برسد. (33)
3- جنبه یادگیرى اجتماعى
و بندورا (Bandura. A., 1963) در انتقادى بر نظریه ناکامى - پرخاشگرى، اظهار مىدارند: اگرچه ناکامى بهمنزله تقویت مثبت، باافزایش انگیزشى که درتشدیدموقتیک پاسخ منعکسمىشود مرتبط است، اما اهمیت پاسخ ناکامى به آموزش اجتماعى اولیه آزمودنى - به شیوههاى تقویت و الگوبردارى از پیش تجربه شده - مبتنى است. (34)
به طور کلى، مىتوان گفت: از دیدگاه یادگیرى اجتماعى، پرخاشگرى یا عدم پرخاشگرى یک شخص، در موقعیتى خاص به عوامل بىشمارى از جمله تجربههاى گذشته، تقویتهاى کنونى، نوع الگوى مشاهده شده که رفتار پرخاشگرى را انجام مىدهد (الگوى زنده، فیلم، نمایش و مانند آن) و متغیرهایى که افکار و ادراکهاى او را شکل مىدهد، همچنین به متغیرهاى محیطى و اجتماعى وابسته است.جدول ذیل عوامل مؤثر بر پرخاشگرى بر اساس نظریه یادگیرى اجتماعى بندورا را نشان مىدهد:
بر اساس رویکرد بندورا، پرخاشگرى شکلى از رفتار اجتماعى است که یاد گرفته مىشود.و بروز آن در هر موقعیت، به عواملى از قبیل تجربههاى افراد پرخاشگر، تقویتهاى کنونى براى پرخاشگرى و بسیارى از عوامل شناختى و اجتماعى، که ادراک مطلوب بودن رفتار پرخاشگرانه را تعیین مىکند، بستگى دارد.
4- جنبه شناختى
شاختر (Schachter, S.) و سینگر Singer, J. E., 1962) بر نقش شناخت در بروز حالتهاى هیجانى تاکید مىورزند و معتقدند که شناخت و تحریک با هم و به صورت وحدت یافته منجر به بروز رفتارهاى هیجانى مىگردند، هر چند هر یک از آنها مىتواند به صورت مستقل وجود داشته باشد.این محققان بر این باورند که:
1.شناخت موجب تغییرات جسمانى و رفتارى مىشود;
2.هیجانات در چارچوب شناختى مطرح مىگردد;
3.به تمام عوامل بیرونى و درونى که به ما امکان مىدهد به شناخت هیجانات نایل آییم، باید توجه داشت.
شاختر بر این باور است که در هر هیجانى، یک تخلیه سمپاتیکى در کار است و این تخلیه طى موقعیتى که شخص آن را تجربه مىکند مشخص مىشود.به عبارت دیگر، شناخت راهنماى برپایى فیزیولوژیکى مىگردد.بنابراین، در شرایط عادى و روزمره، شناختها و برپایىها به شدت با هم ارتباط متقابل دارند. (35)
همزمان با مباحثشاختر محققان دیگر مانند لازاروس (Lazarus. Rs) و آرنولد (Arnold, سازه «ارزیابى» (36) را به عنوان شناختهایى که بین محرک و پاسخ مداخله مىکنند، مطرح کردند.«ارزیابى» به این معناست که ما براى موقعیتهاى محیطى اطراف خویش، معنایى قایل مىشویم، خواه این معنا براى ما خوب یا بد، باارزش یا بىارزش باشد. آرنولد و لازاروس معتقدند که ارزیابى محرک براى پدیدایى هیجانى ضرورى است.به عقیده آرنولد (1960 - 1970) کلیه محرکهاى هیجانى پیش از اینکه منجر به پاسخهاى هیجانى شوند، در مراکز عالى مغز مورد ارزیابى قرار مىگیرند و پس از آنکه براى محرک هیجانى، پاسخ مناسب تشخیص داده شد، از طریق تالاموس و هیپوتالاموس به تحریک هیجانى، پاسخ هیجانى لازم داده مىشود.پس از ظهور پاسخ هیجانى، مراکز عالى مغز مجددا به ارزیابى مىپردازد.لازاروس معتقد است که تصور هیجان بدون شناخت، کار بسیار دشوارى است.و هیجانها بدون شناخت قبلى و تعبیر و تفسیر محرکها امکانپذیر نیستند. (37)
عوامل مؤثر بر پرخاشگرى
به طور کلى، عوامل مؤثر بر پرخاشگرى را به سه دسته مىتوان تقسیم کرد:
الف - عوامل زیستشناختى
1.مواد زیستشیمیایى: در این زمینه، مىتوان به تحقیقات جالین و مک نرى که در پژوهشهاى خود به این نتیجه رسیدند که افزایش تستوسترون در سطح خون موجب پرخاشگرى مىشود یا کاهش سروتونین موجب تغییرات بدخلقى مىگردد و بر بروز رفتارهاى هیجانى از جمله پرخاشگرى تاثیر دارد، اشاره کرد;
2.گرما: براى مثال، پژوهشهاى بارون و بل در 1977;
3.برانگیختگى جنسى: براى مثال، پژوهشهاىبارون وبریانت (Bryant, J. H. ;1972)
4.الکل: براى مثال، پژوهشهاى لئونارد (Leonard, D. G. B. 1983)
ب - عوامل روانشناختى
1.افسردگى: براى مثال، پژوهشهاى بوهیم (Bohime, D. 1966)
2.الگوى شخصیت: براى مثال، پژوهشهاىماتیوس) ;(Mattews, K.A.1989)
3.تاثیر حرمتخود: براى مثال، پژوهشهاى رنزى ;(Renzi, D. 1984)
4.تاثیر احساس گناه: (38) براى مثال، پژوهشهاى مانزى (Manzy, H. 1991)
ج - عوامل فرهنگى - اجتماعى - اقتصادى و محیطى
1.خانواده: براى مثال، پژوهشهاى فریم ;(Frame, N. 1974)
2.تسلیح: وقتى فرد مسلح باشد، امکان رفتار پرخاشگرانه در او تقویت مىشود.براى مثال، پژوهشهاى برکوویتز در 1974;
3.فقر: براى مثال، پژوهشهاى ویلیامز ;(Williamz, R. L. 1984)
4.تاثیرات الگویى: براى مثال، پژوهشهاى بندورا در 1973;
5.تاثیرات پاداش و تایید اجتماعى: براى مثال، پژوهشهاى بندورا در 1973 که در نظریه یادگیرى اجتماعى مطرح شد;
6.تاثیروسایلارتباطجمعى: براىمثال، پژوهشهاى برکوویتز در 1984. (39)
ارتباط پرخاشگرى با مؤلفههاى شخصیت
آنچه امروزه از ناحیه اندیشمندان و پژوهشگران پذیرفته شده این است که رفتار پرخاشگرانه با مؤلفههاى شخصیتى در ارتباط است; یعنى زیرساخت رفتار پرخاشگرانه مؤلفههاى شخصیتى افراد است.اما آنچه اهمیت دارد شناسایى مؤلفههایى است که با پرخاشگرى ارتباط دارد.تحقیقاتى که در سالهاى اخیر مشخصا در این زمینه انجام شده است (40) به نتایج چشمگیرى در این زمینه دستیافتهاند. نتایجحاصل از این تحقیقات نشانمىدهد که رگههاى اصلى پرخاشگرى را در مؤلفههاى اضطرابى باید جستوجو کرد.مؤلفههاى اضطرابى (شامل مجموع مؤلفههاى مرتبه دوم (41) اضطراب (Anxiety) یعنى تنش Q4 ،تحریکپذیرى D ،نگرانى O ،ناپایدارى هیجانى C ، محدودیت در خود نظمدهى Q3 و ترس و کمرویى H (42) به عنوان هسته مرکزى اختلال رفتار پرخاشگرانه بازشناخته شدهاند، به عبارت دیگر، معلوم گردیده است که تجربههاى اضطرابى و روانآزردگى، که اصلىترین زمینهساز بروز رفتار پرخاشگرانه است، در نوجوانان پسر و دختر موجود مىباشد.
البته باید به این نکته توجه داشت که «اضطراب» به منزله بخشى از زندگى هر انسان، در همه افراد در حدى اعتدالآمیز وجود دارد و در این حد، به عنوان پاسخى سازشیافته تلقى مىشود، به گونهاى که مىتوان گفت: اگر اضطراب نبود، به قول استیفن (Stephen, M. P, 1982) همه ما پشت میزهایمان به خواب مىرفتیم. (43)
بنابراین، فقدان اضطراب ممکن استبراى ما مشکلات قابل توجهى ایجاد کند; زیرا اضطراب است که ما را وامىدارد تا براى معاینهاى کلى به پزشک مراجعه کنیم، کتابهایى را که از کتابخانه یا دوستانمان به عاریت گرفتهایم بازگردانیم، در یک جاده لغزنده با احتیاط رانندگى کنیم و بدینسان، زندگى طولانىتر، سازندهتر و بارورترى داشته باشیم.از اینرو، اضطراب به منزله بخشى از زندگى هر انسان، یکى از مؤلفههاى ساختار شخصیت وى را تشکیل مىدهد و از این زاویه است که برخى از اضطرابهاى دوران کودکى و نوجوانى را مىتوان بهنجار دانست و تاثیر مثبت آنها را بر فرایند تحول پذیرفت; چرا که این فرصت را براى افراد فراهم مىکند تا محرک سازشى خود را در جهت مواجهه با منابع فشارآور (44) و اضطرابانگیز گسترش دهند.به عبارت دیگر، مىتوان گفت که اضطراب در برخى مواقع، سازندگى و خلاقیت ایجاد مىکند، امکان تجسم موقعیتها و سلطه بر آنها را فراهم مىآورد و یا شخص را برمىانگیزد تا به طور جدى با مسؤولیت مهم آمادهشدن براى یک امتحان یا پذیرفتن یک وظیفه اجتماعى مواجه شود و با موفقیت آن را به انجام رساند. (45)
به عکس، اضطراب مرضى نیز وجود دارد; اگرچه حدى از اضطراب مىتواند سازنده و مفید باشد، اما این حالت اگر جنبه مزمن و مداوم بیابد، در این صورت، نه تنها نمىتوان آن را پاسخ سازشیافته دانست، بلکه باید آن را به منزله شکست، سازشیافتگى و استیصال گستردهاى تلقى کرد که فرد را از بخش عمدهاى از امکاناتش محروم مىکند. (46)
اضطراب در سطح رفتار، به صورتهاى گوناگونى ظاهر مىشود که از جمله آنها خشم و تخریبگرى است که اینها خود جلوههایى از پرخاشگرى هستند.خشم به عنوان یک شیوه بیان اضطراب فراوان دیده مىشود و در بیشتر مواقع، وجود یک اضطراب شدید، نه تنها انسان (کودک) را دچار ناپایدارى هیجانى مىکند، بلکه موجب مىشود تا در برابر جزئىترین سرزنشها یا تذکرها، حساسیت نشان دهد و به صورت مکرر دچار خشم شود.این خشمهاى ناگهانى، که احساس گنهکارى را در پى دارند، واکنشهاى منفى اطرافیان را برمىانگیزد. (47) این برخوردهاى منفى همچنین موجب تشدید هیجان خشم مىشود.گاهى فرد مضطرب ممکن است دستبه تخریبگرى بزند و نتواند خود را مهار کند و اطرافیان را مجبور سازد تا نقش مهارکننده را ایفا نمایند.در چنین مواقعى، فرد مضطرب به احساس ایمنى و اطمینان خاطرى بیشتر از هر زمان دیگر نیاز دارد تا از این طریق بتواند احساس گنهکارى خود را کاهش دهد.
شیوههاى مهار پرخاشگرى
نوجوانى یکى از مهمترین مراحل زندگى انسان در گستره عمر آدمى محسوب مىشود و آخرین مرحله تحول شناختى و گذار از مرحله «دیگر پیروى» به دوره «خود پیروى» است; دورهاى است که نوجوان به هویت و فردیتخویش دست مىیابد.از اینرو، شناخت این دوره از زندگى از اهمیت ویژهاى برخوردار است.نوجوان پیش از هر چیز در جستوجوى هویتخویشتن است.این جستوجو، از سالهاى دوم و سوم زندگى به بعد پىریزى مىشود. اما به زودى در یک همسانسازى با والدین در مرحله بعدى محو مىگردد.ولى در نوجوانى، مساله هویتبا شدت تمام از نو وارد میدان مىشود.نوجوان از خود مىپرسد: «آیا من یک کودکم یا یک بزرگسال؟ » اما در این مرحله، دیگر والدین نمىتوانند به او کمک چندانى بکنند; چه اینکه وى الگوهاى خود را در جاى دیگرى جستوجو مىکند و به خصوص که علیه اقتدار و ارزشهاى خانوادگى شورش مىکند.این سرپیچى به نفع فرایند خود پیروى و جستوجوى فردیت است; همانگونه که تضادورزى در 2 - 3 سالگى براى استقلال عمل در کودک مفید بود. (48)
میل به اظهار وجود و اثبات شخصیتبراى نوجوانان یکى از طبیعىترین حالات روانى آنهاست که به قضاى حکیمانه الهى در نهادشان آفریده شده است.نوجوانى که دوره کودکى را گذرانده، خواه ناخواه باید خود را براى زندگى مستقل اجتماعى مجهز نماید و تحقق این موضوع، پیش از هر چیز، مستلزم یافتن هویت و ردیتخویشتن است، ولى این موضوع هرگز به آسانى تحقق نمىپذیرد.نوجوان حاضر نیست از تمام روشهاى بزرگسالان پیروى کند و بىچون و چرا کلیه صفات شخصیتخود را با آنان هماهنگ سازد، بلکه به عکس، در بین تمام ملل و اقوام، همواره نوعى مخالفت و تضاد بین نوجوانان و بزرگسالان وجود داشته است. (49) بعضى مواقع، تضادورزىها و مخالفتها به دلیل عدم شناختبزرگسالان از ویژگىهاى این دوره از تحول به درگیرى بین این دو نسل منجر مىشود و مقاومت این دو نسل در برابر یکدیگر بر شدت سرپیچى و طغیان نوجوان مىافزاید و این دوره از تحول، که یکى از مراحل بارور هستى است که طى آن، ساختهاى قطعى شخصیتبزرگسال تثبیت مىشود، تبدیل به دوره بحرانى مىگردد، (50) حال آنکه اگر بزرگسالان ویژگىهاى این دوره از تحول را بشناسند و با نوجوانان برخوردى مناسب داشته باشند، هم نوجوانان به هویتخویش دست مىیابند و هم بزرگسالان کمتر احساس نگرانى مىکنند.
امام صادقعلیه السلام ضمن بیانى حکیمانه، که از تعلیمات آسمانى نبى مکرمصلى الله علیه وآله آموخته است، به این دوره از تحول و همچنین دوره پیش از آن اشاره مىکنند و مىفرمایند: «الولد سید سبع سنین و عبد سبع سنین و وزیر سبع سنین.» به این سخن، کودک هفتسال اول، سید و فرمانرواست.او را آزاد بگذارید تا استقلال در عمل پیدا کند.در هفتسال دوم، آمادگى خاصى براى الگوپذیرى دارد; چه اینکه هنوز در مرحله دیگر پیروى قرار دارد و الگوپذیر است.از اینرو، سعى کنید در این دوره، الگوهاى مناسبى در اختیارش قرار دهید و محیط تعلیم و تربیت او را هرچه بیشتر غنى و اصلاح کنید تا از طریق مشاهده الگوهاى مفید و جذاب، رشد کند.اما در مورد دوره نوجوانى مىفرماید: «وزیر سبع سنین» ; یعنى دوره «دیگر پیروى» او سپرى شده و با آغاز نوجوانى، دوره دیگرى از تحول شناختى - عاطفى براى او در حال شکلگیرى است. نوجوان مىخواهد به هویت و فردیتخویش دستیابد، بنابراین، نه تنها او را براى پذیرش باورهاى خود تحت فشار قرار ندهید، بلکه آزاد بگذارید تا خود انتخاب کند و حتى در مورد مسائل گوناگون زندگى با او مشورت کنید و از او نظرخواه باشید.
اگر با نوجوان اینگونه برخورد شود، طبیعى است که هم اعتماد به نفس او تقویت مىشود و هم احساس امنیت و آرامش مىکند و اضطراب، که اصلىترین عامل رفتار پرخاشگرانه است، در او تقلیل و تعدیل پیدا مىکند.این اساسىترین راه حل براى مهار و کاهش رفتار پرخاشگرانه نوجوان است.از اینرو، به همه دستاندرکاران تعلیم و تربیت، والدین و همه کسانى که به نحوى با جوانان سر و کار دارند توصیه مىشود:
اولا، این دوره از تحول (نوجوانى) را با تمام ویژگىهایى که دارد، بشناسند.
ثانیا، با نوجوانان به گونهاى برخورد کنند که احساس امنیت نمایند و اعتمادشان جلب شود.سپس آنچه را موجب نگرانى و اضطراب آنها مىشود کاهش دهند.به نظر مىرسد استفاده از آموزههاى دینى مانند آنچه نمونهاش ذکر شد و یافتههاى علمى در حوزه علوم روانشناختى و تربیتى، دو عامل بسیار مهم براى دستیابى به هدف مذکور مىباشد.
پىنوشتها:
1- Agyressivness.
2- Ch. A. Rycroft, Critical Dicitionary of Psychoanalysis.
3- ستور - 1991
4- ر.ک.به: عباسعلى الهیارى، تعیین پرخاشگرى نوجوانان بر حسب مؤلفههاى شخصیت و بررسى رابطه این مؤلفهها و سطح پرخاشگرى با مؤلفههاى شخصیتى پدران و تاثیرانگارى تنیدگىزدایى بر پرخاشگرى، پایاننامه دکترى دانشکده علوم انسانى دانشگاه تربیت مدرس، تهران، 1376
5- W. Mc. Dougall, Introduction to Social Psychology (London, Melhuen,1908), P., ?
6&7- Bandura, Aggression and Social Heanning Analysis ([renrice Hall)
8- Deach instnct (Thanatos).
9 و 10- نگارنده، سطح پرخاشگرى و ارتباط آن با مؤلفههاى شخصیت دانشآموزان دختر و پسر دبیرستان، پایاننامه کارشناسى ارشد، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینىرحمه الله قم، 1378، ص 19
11- Endogenous.
12- Exagenous.
13- پریرخ دادستان، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانى، تهران، دانشگاه تهران، ش 105 و 108 (پاییز 1376) ، ص 235 - 241
14- instrumental.
15- Impulsive aggression.
16&17- L. kapplan Sadock, Ssynopsis of Psychiatry Behavior Sciences And Children Psychiatrye New York.
18- R. A. Baron etal, Exploriny Social Psychology, Ed (Bascon, Allaun and Bacon)
19- هیپوتالاموس (Hypothalamus) به بخشى از مغز گفته مىشود که در مجاورت کف بطن سوم و طرف داخلى تالاموس و ناحیه فوقانى غده هیپوفیز قرار دارد.براى مطالعه بیشتر، ر.ک.به: على روحانى، فیزیولوژى اعصاب و روان، ص 72 به بعد.
20- لیمبیک (Limbic) قسمت دیگرى از مغز است که از بخشهاى گوناگونى ساخته شده. دستگاه لیمبیک همراه با هیپوتالاموس به صورت یک مجموعه هماهنگ عمل مىکند و در مهار رفتارهاى هیجانى نقش اساسى دارد.
21- على حائرى روحانى، فیزیولوژى اعصاب و غدد، چاپ سوم، تهران، سمت، 1372، ص 72 و 73/گایتون و جان هال، فیزیولوژى پزشکى، ترجمهفرخشادان، چاپنهم، چهر، 1376، ص1119
22- Forontal Cortex.
23- به نقل از کاردوس، فصل پانزدهم، روانشناسى شخصیت، 1998
24- فدیو، 1977 به نقل از گلداشتین و کلر 1987
25- تستوسترون (Testosterone) یکى از هورمونهاى مردانه جنسى است که از غدد جنسى و نیز از غدد فوق کلیه ترشح مىشود و در شکلگیرى صفات ثانویه جنسى مردانه نقش مهمى دارد.
26- آندروژن (Androgen) هورمون جنسى مردانه است که از غده فوق کلیه و بعضى دیگر از نقاط جنسى بدن ترشح مىشود.
27- پروژسترون (Progesterone) یکى از هورمونهاى جنسى زنانه است که از اندامهاى جنسى و به وسیله یافتههاى فولیکول و به مقدار زیاد به وسیله جسم زرد و نیز پس از تشکیل جفت از این اندام ترشح مىشود.
28- کاتکول آمینها (Pathecolamine) هورمونهاى اپى نفرین و نوراپى نفرین هستند که از بخش میانى غده فوق کلیه ترشح مىشوند.
29- سروتونین (Serotonin) مادهاى است که از نورونهایى ترشح مىشود که در هستههاى سجافى خط وسط قسمت تحتانى پل مغزى و بصل النخاع قرار دارند.(ر.ک.به: گایتون، فیزیولوژى پزشکى، ترجمه فرخ شادان، ج 2، ص 1133.)
30- کاپلان سادوک، خلاصه روانپزشکى، ترجمه پورافکارى، 1993
31- Frustration.
32- برکوویتز 1962، روانشناسى اجتماعى، ترجمه محمدحسین فرجاد و عباس محمدى اصل، چ اول، انتشارات اساطیر، 1372.
33- محمدکریم خداپناهى، انگیزش و هیجان، سمت، 1376، ص 102 الى 104
34- عباسعلى الهیارى، پیشین، ص 52
35- محمدکریم خداپناهى، پیشین، ص ص 212 الى 214
36- Appraisal.
37- همان، ص 212 الى 214
38- Guilt.
39- نگارنده، پیشین، ص 46 و 47
40- نگارنده، پیشین/عباسعلى الهیارى، پیشین
41- منظور از عوامل مرتبه دوم این است که بیشتر عواملى که در زمینه شخصیتبه دست آمدهاند، مستقل نیستند و این بدان معناست که از نظر ریاضى، همبستگىهایى بین اشباعهاى عوامل وجود دارند.باید چنین نتیجه گرفت که این عوامل خود توسط علل دیگرى، که جزئا در چند عامل - به اصطلاح - نخستین مشترکند، تعیین شدهاند.پس یک بار دیگر به تحلیل عوامل دست زد تا به عوامل اساسىترى، که اصطلاحا رتبه دوم نامیده مىشوند، دستیافت.
42- براى توضیح بیشتر، مىتوانید ر.ک.به: بیمارىهاى روانى، اثر کراژ.ژ، ترجمه پریرخ دادستان و محمود منصور.
43- به نقل از کامر 1995، براى اطلاع بیشتر، ر.ک.به: پریرخ دادستان، روانشناسى مرضى تحولى از کودکى تا بزرگسالى، ج اول، ص 60
44- Stressor.
45،46- پریرخ دادستان، پیشین، جاول، ص 59 - 60
47- همان، ص 66
48- ماى لى.ر، ساخت و پدیدآیى شخصیت، ترجمه و تحقیق محمود منصور، چاپ سوم، انتشارات دانشگاه تهران، 1368، ص 120
49- محمدتقى فلسفى، گفتار فلسفى «جوان» ، چ اول، انتشارات هیئت نشر معارف اسلامى، 1344
50- ماى لى.ر، پیشین، ص 120 - 121
غم غربت ( Homesickness )
1- خلاصه
غم غربت، نوعی حس طبیعی تنهایی یا سردرگمی است که هنگامی که فردی از خانواده، امور روزمره و محیط جدا می شود بروز می کند. غم غربت در هر سنی ممکن است پیش آید، امّا به ویژه در کودکانی که از پدر و مادر یا پرستاران اولیه شان جدا می شوند شایع است. نوجوانان و جوانان نیز ممکن است به هنگام شروع مدرسه یا دانشگاه خود در یک شهر یا کشور دیگر، دچار غم غربت شوند. هم کودکان و هم بالغین، هنگامی که به یک محیط ناآشنا انتقال می یابند، احتمالاً چنین حسی را تجربه خواهند کرد.
کسانی که دچار غم غربت هستند معمولاً غمگین و یا حتی افسرده می باشند. غم غربت در هنگامی که فرد وقت آزاد دارد، مثلاً صبح زود، قبل از رفتن به رختخواب در شب، یا در اوقات استراحت، شدیدتر می شود. افرادی که دچار آسیب های دیگری مانند طلاق یا از دست دادن فرد مورد علاقه خود شده باشند، بیشتر در مقابل غم غربت آسیب پذیرند.
کودکان بیشتر از بقیه نشانه های مرتبط با غم غربت را از خود بروز می دهند. این نشانه ها شامل دوری گزینی از دیگران، خودداری از مشارکت در فعالیت ها یا انجام رفتارهایی به منظور جلب توجه است.
کسانی که دچار غم غربت شده باشند به ندرت نیاز به مراجعه به پزشک یا درمان های پزشکی دارند. معمولاً غم غربت باگذشت زمان، و با آشنا شدن تدریجی فرد با محیط جدید از میان می رود. امّا گاهی اوقات، غم غربت ممکن است آنقدر شدید و جدّی باشد که فرد به کمک متخصص برای کنار آمدن با هیجانات وابسته به آن نیازمند گردد.
غم غربت، همیشه قابل پیشگیری نیست. با این وجود، افراد می توانند گام هایی به منظور آماده سازی بردارند تا به آن ها در این دوران گذار کمک کند. به ویژه، پدر و مادرها می توانند اقداماتی انجام دهند که یاری رسان کودکانشان در مقابله با غم غربت باشد.
2- درباره غم غربت
غم غربت، نوعی حس طبیعی غمگینی یا افسردگی است که به هنگام جدا شدن فرد از افراد، مکان ها و روال های روزمره که به او حس تعلّق و امنیت می دادند به وجود می آید.
غم غربت در کودکانی که از پدر و مادر یا پرستاران اولیه شان جدا می شوند شایعتر است. غم غربت در نوجوانان و جوانانی که برای ادامه تحصیل در یک شهر یا کشور دیگر، خانه را ترک می کنند نیز بسیار رایج است. بالغین نیز، به ویژه پس از جابجایی، ممکن است تحت تأثیر غم غربت قرار گیرند. گرچه این هیجانات معمولاً با افزایش سن افراد و به دست آوردن درک بهتری نسبت به احساساتشان و طبیعت موقتی غم غربت، از شدّت کمتری برخوردار می شوند. اغلب افرادی که دچار غم غربت می شوند، پس از یک دوره انطباق، به تدریج احساس راحتی بیشتری با محیط جدید پیدا می کنند. هر چند غم غربت ممکن است باعث نشانه های درماندگی و سردرگمی در فرد شود امّا به خاطر سپردن این نکته اهمیت دارد که این شرایط، موقتی و زودگذر است. بسیاری از مردم به تدریج با محیط جدید خو می گیرند و حتی ممکن است اصلاً متوجه نشوند که مشکل از بین رفته است.
3- علل بالقوّه غم غربت
غم غربت، همان گونه که گفته شد، هنگامی که فرد از محیط آشنایش جدا می شود بروز می کند. امّا در بعضی موارد، عوامل درونی دیگری نیز ممکن است دخیل باشند. برای مثال، کودکی که خانه را برای نخستین بار ترک می کند تا به یک اردوی شبانه روزی برود، ممکن است نوعی حس طرد شدن پیدا کند، به ویژه اگر خودش در این تصمیم دخالت نداشته باشد. این احساس هنگامی که خانواده اش به شهر دیگری منتقل می شوند و او دوستانش را ترک می کند نیز ممکن است به وجود آید.
افرادی که دچار آسیب های دیگری نظیر طلاق و یا از دست دادن فرد مورد علاقه خود شده باشند در مقابل غم غربت آسیب پذیرترند. افراد، مکان ها و روال های آشنا، در دوره های سخت و بحرانی زندگی، منبع آرامش بخشی به حساب می آیند.
برخی از مردم بیشتر در معرض دچار شدن به غم غربت هستند. این افراد عبارتند از:
کودکان در اردوهای شبانه روزی یا آن هایی که برای دوره ای طولانی از خانه دور می مانند.
نوجوانانی که به کار تابستانی،در مکانی دور از خانه، می پردازند.
جوانانی که برای ادامه تحصیل به شهر یا کشور دیگری می روند.
کودکان و بالغینی که به شهر یا کشور دیگری نقل مکان می کنند.
مهاجرانی که در کشور جدیدی سکنی می گزینند.
4- نشانه ها و علائم غم غربت
افرادی که غم غربت دارند معمولاً غمگین و افسرده هستند. بروز این نشانه ها در کودکان معمولاً بیشتر است. این نشانه ها شامل دوری گزینی از دیگران، خودداری از مشارکت در فعالیت ها یا انجام رفتارهایی به منظور جلب توجه است. از دیگر نشانه ها می توان به گریه کردن، بی خوابی و ناراحتی های جسمی مانند معده درد، گلو درد، سردرد، تهوع و علائم سرماخوردگی اشاره کرد. آن ها ممکن است حتی برای آن که به یک مدرسه جدید نروند، تمارض کنند و خود را به بیماری بزنند.
غم غربت در وقت آزاد افراد، مثل صبح زود، شب ها قبل از به رختخواب رفتن یا در اوقات استراحت شدیدتر می شود.
5- تشخیص و درمان غم غربت
افرادی که دچار غم غربت می شوند به ندرت نیاز به مراجعه به پزشک دارند. احساس منفی مربوط به غم غربت، معمولاً به مرور زمان از بین می رود و فرد به تدریج با محیط جدید خو می گیرد و در آن احساس راحتی می کند. برای مثال، کودکانی که در اردوی شبانه روزی گرفتار غم غربت می شوند و یا نوجوانانی که پس از شروع دوره تحصیلی در یک شهر دیگر به غم غربت دچار می گردند، به احتمال زیاد پس ازآشنایی با دوستان جدید، اصلاً متوجه از بین رفتن حالت های خود نمی شوند.
امّا اگر غم غربت منشاء اختلالات روانی دیگری در فرد شده باشد بهتر است از روان شناس و یا روان پزشک کمک گرفته شود. روان درمانی به بیمار کمک می کند که علت اصلی احساساتش را تشخیص دهد و راه های جدیدی را برای بهتر کنار آمدن با غم غربت فرا گیرد. در این مورد، دانشجویان می توانند به مراکز مشاوره دانشگاه خود مراجعه کنند.
غم غربت یک هیجان طبیعی است و همیشه قابل پیشگیری نیست. کسانی که دچار غم غربت می شوند می توانند با مشغول نگاه داشتن خود و صحبت با دیگران در مورد احساساتشان، ناراحتی خود را کاهش دهند. ملاقات با افراد جدید و دوست پیدا کردن، یکی از بهترین راه های پیشگیری از غم غربت است. برای مثال، مهاجران در یک کشور تازه می توانند در جوامع محلی که افرادی با آداب فرهنگی خودشان حضور دارند، احساس آرامش و راحتی بیابند.
با وجودی که افرادی در هر سن و سال ممکن است به غم غربت دچار گردند، امّا بیشترین موارد در بین کودکان دیده شده است. پدر و مادرها می توانند برای کاهش سطح غم غربتی که فرزندانشان به هنگام جدا شدن از محیط خانه حس خواهند کرد، گام هایی بردارند.
کارهایی که می تواند به فروکش کردن غم غربت در کودکان بیانجامد عبارتند از:
درگیر کردن کودک در فرایند تصمیم گیری. اجازه دهید کودک خودش در تصمیم گیری مربوط به این که کدام اردو برود،چه نوع اردویی برود و برای چه مدّت برود مشارکت کند. اگر می خواهید به خانه جدیدی نقل مکان کنید، کودک را نیز در فرایند انتخاب خانه جدید و دنبال خانه گشتن مشارکت دهید. به آن ها اطلاعات کافی در مورد این که کجا قرار است بروند و چکار قرار است بکنند بدهید.
با کودکانتان در مورد آنچه در خلال جابجایی یا جدا شدن از محیط انتظارش می رود صحبت کنید. به اولیاء توصیه می شود که به کودکانشان توضیح دهند چرا این تغییر لازم یا مطلوب است و از کودکانشان در مورد هرگونه ترس یا ملاحظه ای که دارند سوال کنند. تمرکز بر نکات مثبت در این گونه مباحثات و اطمینان بخشی به کودک، می تواند بسیار راهگشا باشد.
برنامه ریزی برای تمرین جدا ماندن. کودکتان را تشویق کنید که یک شب بیرون از خانه بماند (در منزل دوستان شناخته شده یا خویشاوندان) یا ابتدا او را به اردوهای روزانه بفرستید تا او برای یک جدایی بزرگتر از محیط خانه آمادگی کسب کند.
برنامه ریزی برای ارتباطات. اگر کودک به اردوی شبانه روزی می رود، اولیاء باید از قبل تحقیق کنند که در چه ساعاتی می توانند تلفنی با کودکشان صحبت کنند. اگر کودک برای گذراندن یک دوره زمانی نزد منسوبین یا کس دیگری می رود، از قبل یک تقویم زمانی برای ساعت های تلفن کردن و صحبت کردن با او تنظیم کنید. اگر خانه خود را عوض می کنید، تدبیری بیاندیشید که کودک بتواند با دوستان سابقش ملاقات کند یا ارتباط داشته باشد.
مکان اقامت کودک را به او نشان دهید. ترس کودک با دیدن مکانی که قرار است در آنجا اقامت کند، به ویژه با مشاهده مکان هایی چون تختخواب، دستشوئی و حمام از بین می رود.
هشدار دادن در صورت احتمال غم غربت. به اولیاء توصیه می شود که احتمال بروز غم غربت را با مشاور اردو یا معلمان مدرسه جدید در میان بگذارند. این امر به آن ها کمک می کند که برای چنین پدیده ای آماده باشند و در صورت بروز، بهتر با آن برخورد کنند.
به کودکان اجازه دهید که اشیاء آشنا را با خود همراه ببرند. همراه داشتن اشیاء مورد علاقه، مثل بالش، عروسک، توپ یا سایر وسایل به کودکان کمک می کند که در یک محیط ناآشنا احساس راحتی بیشتری داشته باشند. بسته بندی دقیق و با ملاحظه وسایل کودکان نیز به آن ها یادآوری می کند که پدر و مادر عزیزشان منتظر بازگشت آن ها به خانه هستند.
به اولیاء توصیه می شود که نگرش مشتاقانه و خوشایندی داشته باشند. درک این نکته اهمیت دارد که نباید به کودکان وعده های غیرواقعی برای مواقعی که کارها طبق برنامه پیش نمی رود داد. این کار به طور ضمنی این پیام را به کودک می دهد که او قادر به تحمل جدایی از خانواده نیست.
علیرغم آمادگی کافی، گاهی هنوز کودکان احساس فزاینده ای از غم غربت پیدا می کنند. این امر بیشتر در نخستین روزهای جدایی اتفاق می افتد. این مهم است که اولیاء کودک را تشویق به ادامه راه نمایند. به اولیاء توصیه می شود که آرامش خود را حفظ کنند، به کودکانشان گوش فرا دهند و به آن ها باز خورد مثبت و دلگرم کننده بدهند.
در بعضی موارد، ملاقات اولیاء با کودک باعث از بین رفتن ترس آن ها می شود. اگر این کار مؤثر واقع نشد یا عملی نبود، چاره ای نیست جز آن که کودک را برای مدتی به خانه آورد. کودکانی که به هنگام دوری از خانه رنج می برند ممکن است به خودشان آسیب برسانند.
هنگامی که مجبورید کودک را به خانه بازگردانید، رعایت این نکته اهمیت دارد که کاری نکنید که او احساس شکست کند. در این موارد به اولیاء توصیه می شود که به کودک یادآوری کنند که هرگاه کودک آمادگی یافت، باز هم موقعیت هایی در آینده برای سعی دوباره وجود خواهد داشت.
6- سوالاتی برای پرسیدن از پزشک در مورد غم غربت
تهیه کردن سوالاتی از قبل، به مراجعه کنندگان کمک می کند که بحث معنی دارتری با پزشک در مورد مشکلشان داشته باشند. بیماران یا اولیاء آن ها می توانند این سوالات را از پزشک در مورد غم غربت بپرسند:
چگونه می توانم با غم غربت مبارزه کنم؟
چگونه می توانم دوران گذار از خانه به دانشگاه را برای فرزندم راحتتر کنم؟
چگونه می توانم کودکم را برای جدا شدن از محیط خانه آماده کنم؟
چه کارهایی می توانم بکنم که از دچار شدن فرزندم به غم غربت جلوگیری کنم؟
نشانه های این که فرزندم دچار غم غربت شده چیست؟
اگر فرزندم از غم غربت شکایت کرد، چگونه می توانم به او اطمینان خاطر دهم؟
اگر فرزندم خواست که به خانه باز گردد چکار باید بکنم؟
از کجا بفهمم غم غربت فرزندم آنقدر جدّی است که به کمک نیاز دارد؟
چه درمانی برای غم غربت حاد وجود دارد؟
ترجمه : کلینیک الکترونیکی روان یار
منبع
Homesickness ,
http://emotional.health.ivillage.com
فائق آمدن بر عصبانیت وپر خاشگری
عصبانیت عاطفه ای است که باید کنترل شود
شخصی شما را با کلمات بدی مورد خطاب قرار می دهد وشما احساس می کنید عصبانی شده اید. شخصی ناگهان دراتوبان را ه شما را سد می کند وشمااحساس عصبانیت می کنید. شخصی به دوست شما حمله می کند وشما عصبانی می شوید. اما به راستی چه عاملی سبب می شود شما احساس عصبانیت کنید ؟ وجه اشتراک تمام این موقعیت ها چیست؟
عصبانیت در نتیجه عدم کنترل برعوامل تأثیر گذاربر ارزش های مهم به وجود می آید .ارزش هایی که در مثال های بالا ازآنها نام برده شده است عبارتند از غرور، حاضر بودن به موقع در محلی، شخصی که دوستش دارید، پول ویاعدالت. همه ما هنگامی که به آنچه می خواهیم وانتظارش راداریم دست پیدا نمی کنیم ،احساس آشفتگی وبی قرار ی میکنیم .
ما معمولاً فکر می کنیم با عصبانی شدن می دانیم علت بروز مشکل چیست. ما برای ابراز عصبانیت خود اهدافی داریم. ممکن است این اهداف فردی باشد که شما را مورد انتقاد قرارداده است،فردی که در اتوبان راه شما را سد نموده است،یک فرد مهاجم،کار فرما ورئیس شما ویا حتی خودتان. ممکن است با عصبانیت امید داشته باشیم از طریق تخلیه ناگهانی انرژی بتوانیم خطر یا تهدید را خنثی کنیم ویا شاید امیدوار باشیم تخلیه ناگهانی انرژی سد ی راکه جلوی ما را برای رسیدن به اهدافمان گرفته است ،خراب کنیم .
گاهی اوقات می توان ازعصبانیت به صورتی سازنده استفاده نمود. اگرما مورد حمله قراربگیریم عصبانیت می تواند انرژی مورد نیاز ما را برای جنگیدن ومقابله به مثل نمودن تأمین کند . اما در بسیاری از موقعیت ها عصبانیت سبب غبار آلود شدن قضاوت ها ی ما نسبت به دیگران ونیز بوجود آمدن استرس می شود .اگر عصبانیت باعث بیشتر کردن رفتارهای پر خاشگرانه ما نسبت به دیگران شود،می تواندبه صورت دائمی به روابط ما با کسانی که دوستشان داریم آسیب برساند. عصبانیت ملایم وتکرار شونده که مدت زمان زیادی به طول بینجامد،سبب بروز مشکلات قلبی وحتی حملات قلبی می شود.
درنده خویی وداشتن روحیه خصمانه یعنی نپذیرفتن موارد غیر قابل تغییر :
در زیر مثال هایی ازرفتار خصمانه نسبت به دیگران ارائه شده است. نکته مشترک موجود در همه آنها چیست؟ فریاد زدن بر سر پلیسی که ازشما بلیت گرفته است،لگد زدن به یک درشکسته ،مقصر دانستن والدین برای تمام مشکلاتی که برای شما بوجود آمده است،نپذیرفتن حقیقت یک رابطه تمام شده ،عصبانیت وبد اخلاقی پس ازباختن درمسابقه وسرزنش کردن خود، زمانی که حتی درس خود رافراگرفته اید همه مواردی از رفتارهای خصمانه است .
از آنجا که عصبانیت می تواند در موقعیت هایی مخرب باشد، می تواند به اندازه درنده خویی ، بد نیز باشد.دکتر جرج کلی معتقد است دلیل نهفته داشتن رفتار خصمانه ،نپذیرفتن جنبه های غیر قابل تغییر واقعیت است. درنده خویی به معنای نپذیرفتن واقعیت است.درنده خویی رسیدن به یک هدف را حتی پس از آنکه نا توانی در عدم دست یابی به آن محرز است،درما حفظ می کند. درنده خویی به معنای تلاش ناامیدانه درجهت درست کردن اموربدون در نظر گرفتن واقعیت است. درنده خویی به شما ودیگران آسیب می رساند.تنها پاسخ سالم به یک واقعیت « اتفاق افتاده » پذیرش وتلاش برای درک آن است. به گفته دکترمازلو افرادی که واقعیت خویش را قبول دارند، سختی های زندگی را می پذیرند وافرادی که درراه زندگی خویش دچار نقصان می شوند، آب را فقط اگر مایع باشدآب می دانند. اگراعتقاد داشته باشید می توانید خوشحال بودن را انتخاب کنید . می توانید در آینده خوشحال باشید بدون اینکه توجه کنید واقعیت چیست. بنابراین گذشته را بپذیرید ،ببخشید،بگذارید برودوبه زندگی خویش ادامه دهید.
کنترل عصبانیت باعث بوجود آمدن اعتقادات وتفکرات میشود :
عصبانیت وقتی بوجود می آید که شما توانایی مقابله با برخی موقعیت ها را نداشته باشید. اگر با عصبانیت خود مشکل دارید، دلایل نهفته مهمی وجود دارد که هنوز آنها ار حل نکرده اید ویا از شیوه های مقابله روحی ناکار آمد استفاده می کنید.
برای روبرو شدن با عصبانیت ،شیوه های درونی وبرونی زیادی وجود دارد . بسیاری از شیوه هایی که با عواطف منفی مقابله می کنند،می توانند برای کنترل عصبانیت نیز به کار روند. عدم کنترل بر ارزشهای مهم باعث بوجود آمدن عصبانیت می شود. برای فائق آمدن بر عصبانیت بایدارزش های مهم خود را شناسایی کنید وبفهمید چرا به توانایی خود برای خوشحال بودن اعتماد ندارید . مقصردانستن دیگران یا خودتان و عصبانی باقی ماندن ، پیمودن مسیررا دشوارتر می کند. یافتن راه های جدید برای فکر کردن درباره موقعیت ها وخوشحال کردن خود به تلاش های ماهرانه نیاز دارد. اگر قصد دارید عصبانیت خود را کاهش دهید، نکات وتکنیک های زیر را برای بدست آوردن مجدد کنترل ذهنی خود به کار بگیرد:
1. عواطف آسیب وترس را که باعث بوجود آمدن عصبانیت می شوند، بشناسید.
به خاطرداشته باشید عصبانیت از ترس ونوعی حس نا امیدی ناشی می شود. برخی ارزشها یا اهداف مهم مورد حمله قرا ر می گیرند وشما احساس می کنید کنترل خود را بر اوضاع از دست می دهید. شاید دوست نداشته باشید به احساس آسیب وترس خود اعتراف کنید زیرا فکر می کنید این اعتراف نشانه ضعف شماست. ولی این احساسات به شما کمک خواهند کرد ارزش ها واهدافی را که مورد حمله وتهدید قرار گرفته اند بشناسید. شناسایی عواطف ترس وآسیب در را برای کنکاش درباره مسائل ریشه ای باز خواهدنمود . هنگامی که احساس ترس وآسیب می کنید، چه تصاویر،افکار یا مسائلی با آنها همراهی می کند یا آنها را بوجود می آورد؟
2. احساس همدردی ودرک خود را بیشتر کنید.
اگر تصمیم گرفته اید عصبانیت خود را نسبت به افراد کاهش دهید، اولین قدم تلاش برای دیدن موقعیت از زاویه دید آنها می باشد.شاید کارخود را با سؤال درباره زاویه دید آنها آغاز کنید،آنها را ترغیب کنید درباره فرضیات واعتقادات ریشه ای یا عوامل زمینه ای که آنها را به سوی داشتن زاویه دید یارفتاری که مورد رضایت شما نیست سوق داده است ، صحبت کنند. گفته های آنها را درباره احساساتشان خلاصه گویی کنید. معمولاً راه تحت کنترل قرار دادن عصبانیت، درک وضعیت، زاویه دید ودلیل اعتقادات ورفتارهای افراد است.
بخشیدن به معنای فراموش کردن نیست. بلکه به معنای خاطر آوردن موضوع ورها کردن آن است :
اگر صحبت کردن با فردی برای شما غیر ممکن است، سعی کنید یک سناریوی درک برای خود تصورکنید . سناریویی که به شما امکان می دهد عصبانیت خود را کاهش دهید.
اما اگر فرد مقابل را به اندازه کافی نمی شناسید وچیزی درباره انگیزه های او نمی دانید چه کاری باید انجام دهید؟ در این صورت باید راه هایی برای برخورد با « سمت تاریک زندگی » پیدا کنید.
3. تا حد امکان بهترین منظورها ومقاصد را فرض کنید.
تا وقتی زنی فکر می کند انگیزه همسرش برای دیر آمدن به منزل اذیت کردن اوست، عصبانیت او افزایش می یابد.اگر او روی افکاری مانند « او به من اهمیت نمی دهد» ،«او بی توجه است»،« من هیچوقت این کار رادرحق او انجام نمی دهم» یا«اوخیلی خودخواه است»متمرکز کند،این افکار مانند ریختن نفت برآتش عصبانیت وی را افزایش می دهد. اما او می تواند منظور نهفته همسرش را نیازی قانونی ومنطقی بداند. او می تواند بر شواهدی ازحال وگذشته مبنی بر اینکه او همسررش را دوست دارد، تمرکز بیشتری داشته باشد.
من به عنوان یک روانشناس که با صدها مراجعه برخورد داشته است دریافته ام حتی بدرفتارترین انسان ها نیزنمی خواهند به دیگران آسیب برسانند. آنها می خواهند از خودشان دفاع کنند وارزش های خود را دریابند (غالباً بد رفتار ترین انسانها کسانی هستند که تجربیات منفی زیادی از بد رفتاری دیگران ومورد انتقاد قرار گرفتن از سوی آنها دارند ونسبت به آنها حساس شده اند.) این دید به من کمک می کند قسمت زیادی از عصبانیت خود را کاهش دهم.
البته داشتن این دید لزوماً به این معنا نیست که با استفاده از نتایج محدود کردن رفتار خصمانه، این رفتار در من کاهش خواهد یافت. بلکه به این معناست که من می توانم نسبت به افراد خونسرد تر باشم ورفتارم بر دیگران تأثیر بگذارد.
چگونه این دید که افراد پرخاشگر برای دفاع از خود معمولاً پر خاشگری می کنند بر افرادی که روحیه خصمانه کمتری دارند اعمال می گردد؟ اگر فردی که معمولاً به شما اهمیت می دهد،از شما عصبانی شود ویا به عمد به شما آسیبی برساند، این کار را به خاطر دفاع یا مهربانی انجام می دهد. شاید او فکر کند شما کار بدی در حق او انجام داده اید واو بانشان دادن واکنش از خودش دفاع کرده است ویا می خواسته به شما درسی بدهد که دوباره به او آسیب نرسانید. به صورت خلاصه میتوان گفت دلیل اینکار شاید این باشد که فقط هنگامی وجود دارید که چرخه کشمکش ونزاع را تداوم میدهید.دراین مورد او بد ترین منظوررا درباره شما داشته است ـ شما به او اهمیت نمی دهید واز روی عمد به او آسیب رساند ه اید.
4. آیا « مهربانی » یا « عدالت» یک مسأله نهفته وریشه ای است؟
اغلب اوقات انتظارات وتوقعات ما کلید احساسات ما هستند. شما نپذیرفته اید که دیگران کامل نیستند یا حتی خود ما کامل نیستیم. چیزهای « بد » ،« شیطانی » ونا عادلانه هرروز میلیون ها بار رخ می دهند وکاملاً طبیعی است که با احساسات منفی مانندعصبانیت به رویدادها واتفاقات برچسب « بد» یا « نا عادلانه » بچسبانیم.
نظریه«عدالت» درمقابل نظریه « خوشحالی» ـ نظریه عدالت بیان می کند« زندگی باید همیشه عادلانه وبرای همه افراد یکسان باشد.» اگرانتظارات ما درنتیجه اعتقاد به نظریه عدالت بالا رود، به یک زندگی پر از بدبختی محکوم هستیم.افراد دربدترین موقعیت ها بیشتر لحظات زندگی خود رابه محاسبه عدالت وبرقراری توازن میان آنچه داده ودریافت کرده اند می گذرانند.آنها بر پایه نظریه عدالت، نوعی سیستم حسابداری برای خود ابداع می کنند.این سیستم اعتقادی ممکن است تطابق اندکی با واقعیت برونی داشته باشد.
«عدالت» درباره افرادی که درخانواده های خوشبخت وموفق به دنیا می آیند و زندگی طولانی توأم با موفقیت وشادی دارند ونیز افرادی که دربیچارگی و فلاکت متولد می شوند و درحالی که هنوز جوان هستند با عذاب می میرند چگونه است؟ « بی عدالتی » همیشه در اطراف ما وجود دارد. من فکر می کنم باید نظریه عدالت را کنار بگذاریم.
می توان نظریه عدالت را بانظریه خوشحالی جانشین نمود. نظریه خوشحالی می گوید « من به این خاطر این امر را انتخاب می کنم چون مایه خوشحالی من ودیگران است. من می پذیرم که زندگی وهمه آنچه دراختیار من است یک موهبت است. اگر موهبتی را که به من داده شده با موهبتی دیگر مقایسه کنم ـ خصوصاً اگر موهبت او بهتر باشدـ فقط از قدر شناسی خود نسبت به موهبتی که به من عطا شده خواهم کاست».
آنچه درباره عدالت گفته شد فقط نظریه ای بود که می تواند زمینه ساز خوشحالی ما باشد. ولی یکی از نگرانی های افراد اینست که اگر آنها به این نظریه وفادار نباشند دیگر هیچ عدالتی یا نتیجه ای از آن باقی نخواهد ماند.
من از این افراد می خواهم به یاد آورند که ما در جهانی زندگی می کنیم که توسط قوانین طبیعی کنترل می شود.قوانینی که ما نمی توانیم ازآنها «عدول» کنیم. قوانین طبیعی نتایج طبیعی را می سنجندـ پاداش وکیفر کارهایی که انجام می دهیم .همچنین جامعه می تواند قوانینی ایجاد کند که پاداش ها وکیفرهای فوق العاده داشته باشد. ولی غالباً چنین به نظر می رسد که گناهکار تنبیه نمی شود . چگونه می توانیم هنگامی که با چنین بی عدالتی هایی روبرو میشویم عصبانیت خود را کنترل کنیم؟
«عدالت روانشناختی» یا قوانین روانشناختی به اندازه تنبیه ها وکیفرهای طبیعی مؤثر هستند . افرادی که از دیگران سوء استفاده می کنند، توسط واکنش های طبیعی مانند فقدان صمیمیت واقعی وعشق در زندگی شان کیفر داده می شوند. آنها توسط خودبرترشان که « کارشیطانی » یا آسیبی را که آنهابه مردم می رسانند، می بیند واز طریق همدردی طبیعی با دیگران باعث احساس گناه درافراد می شود تنبیه می شوند. آنها توسط عصبانیت واعتقادات منفی خودشان که آنها را عذاب می دهد تنبیه می شوند.آنهاآنقدردرگیر احساس عصبانیت خود می شوند که روی خوشحالی را نمی بینند. برای مثال استالین وهیتلر مردانی بودند که بیش ازدیگرافراد در تاریخ بشریت به دیگران آسیب رسانده اند. برخی گفته اند این مردان، نمونه یک نیروی شیطانی هستند. گویی آنها می خواهند ثابت کنندعدالتی وجود ندارد .هرچند هر دوی این افراد ثروت وقدرت زیادی داشته اند ولی زندگی توأم با عذابی دردناک بود.درک این موضوع که چقدربرای افراد شروردشوار است که افراد خوشحالی باشند به من کمک می کند هنگام روبرو شدن با بی عدالتی کمتر دچارعصبانیت شوم.
واقعیت را بپذیرید وببخشید. قسمتی از عصبانیت ماممکن است از یک اعتقاد که ما بیشتر ازدیگران قربانی بی عدالتی شده ایم ناشی شود.شاید ما نسبت به افرادی که ثروتمند تر،زیبا تر، موفقتر یا خوشبخت تر هستند احساس عصبانیت کنیم، خصوصاً اگرفکرکنیم آنها شایسته داشتن این نعمت ها نیستند،ممکن است فکر کنیم اگر نظریه عدالت را دنبال می کردیم زندگی چیز بیشتری به ما می داد. چگونه می توانیم از شرعصبانیت نسبت به افرادی که چیزهایی دارند که شایسته داشتن آنها نیستند،خلاص شویم؟ نظریه عدالت می گوید: افراد فقط باید آنچه را که شایسته آنها هستند بدست آورند. اما خوشبختی می گوید: ما برای خوشحال بودن باید آنچه را که همیشه به نظرناعادلانه می آید بپذیریم .من امیدوار خواهم بود که یاد بگیرم ازآنچه بدست آورده ام خوشحال باشم حتی اگر یکسان وعادلانه نباشد. چه کسی می داند تأثیر نهایی « امتیازاتی » که بدست می آوریم چه خواهدبود؟ بسیاری از افراد فقیر از بسیاری از افراد ثروتمند خوشحال تر هستند. کدام نظریه کمک بیشتری به شما در جهت کنترل عصبانیت والقای احساس خوشبختی در شما خواهند نمود؟
درک وبخشش دوجزء لازم واساسی در فرمول کاهش عصبانیت هستند :
شاید ما در بخشیدن خودمان نیز دچار مشکل باشیم.شاید هنوز از دست خودمان به دلیل انتخاب های بدی که در زندگی خود کرده ایم ،عصبانی هستیم . شاید فکر کنیم آنقدر « بد » هستیم که شایستگی خوشحال بودن را نداریم . چگونه می توانیم خود را به خاطر خراب کردن زندگیمان ببخشیم ؟ ممکن است والدین یا حتی « خدا» را به خاطر اینکه از ما موجوداتی شکست خورده ساخته اند سرزنش کنیم وآنها را مقصر بدانیم. همه این موارد در ظاهر ناعادلانه هستند. چگونه می توانیم از سرزنش خود یا دیگران به دلیل بد اقبالی هایی که در زندگی به آنها مواجه می شویم دست برداریم؟
نظریه عدالت می گوید: مافقط زمانی باید به چیزی دست پیدا کنیم که شایستگی آن را داشته باشیم. نظریه عدالت می گوید: فردی که بیشتر از شایستگی اش چیزی بدست آورده باشد باید اضافه آن رابرگرداند واین درحالیست که افرادی که کمتر از شایستگی خود دریافت کرده اند باید چیز بیشتری بدست آورند. این نظریه می گوید: ما فقط زمانی خوشحال خواهیم بود که حسابمان دارای توازن باشد. تا آن زمان باید زند گی خود را وقف برقرارکردن توازن کنیم(البته هیچگاه به حقیقت نخواهد پیوست.)
نظریه خوشبختی می گوید:
1.عادلانه بودن آنچه را داده وآنچه را که بدست آورده اید فراموش کنید.
2.زندگی خود را همانگونه که هست قبول کنید .
3.طبق زندگی خود کار وفعالیت کنید .
مقصر دانستن خود ودیگران ،احساس گناه ، حسابگری ، عصبانیت وسایر تفکرات منفی فقط موانعی هستند که راه ما را برای خوشحال بودن سد می کنند.
توجه: پذیرش نظریه خوشبختی به این معنا نیست که ما جرأت ورزانه رفتار نکنیم .ما درصورت لزوم می توانیم پاداش ها وکیفرها را به یک قرارداد تبدیل کنیم واز آنها برای دادن انگیزه به دیگران استفاده کنیم.
5. آیا از عصبانیت یا آسیب رساندن به دیگران به عنوان انگیزه استفاده می کنید؟
آیا شما برای تنبیه یک نفر روی عصبانیت ویا آسیب رساندن به وی پا فشاری می کنید؟ شاید در ابتدا ببینید نظریه عدالت کارایی چندانی ندارد. شاید فکرکنید با اصرار بر عصبانیت خود آنها را تنبیه می کنید . اما پا فشاری بر عصبانیت یا آسیب رساندن فقط برای خود شما مضر است.
اگر هدف شما تغییر رفتار دیگران است، می توانید از پاداش ها وتنبیه ها برای تأثیر گذاری بر رفتار آنها استفاده کنید .شما اینکار را از روی انتقام یا عصبانیت انجام نمی دهید که به آنهادریادگیری رفتارها کمک کند. آنقدر صبر کنید تا آرامش خود را بدست آورید. بیان دلایل همراه با حفظ خونسردی از تنبیه کردن با عصبانیت مؤثرتر است. دربسیاری ازموقعیت ها پاداش ها مؤثرتر از تنبیه ها هستند.
6. انتظارات وتوقعات زمینه ای را بررسی کنید.
توقعات برآورده نشده می توانند به عصبانیت ختم شوند. انتظار شمااز دیگران وخودتان دراین شرایط چیست؟
آیا انتظار شمارازاین فرد ودر این شرایط خاص کمی فراتر از واقعیت نیست؟
انتظارات خودرا درباره آنچه برای خوشحال شدن به آن نیاز دارید ونیز نوع زندگی خود را بررسی کنید. انتظاراتی را که از خود دارید از دیگران نیز بپرسید. شاید معیارهای شما بیشتر از معیارهای دیگران ونیز با آنها متفاوت باشد. شاید شما از دیگران انتظار دارید به همراه شما از این انتظارات پیروی کنند. شاید حق با شما باشد ولی باید بدانید این انتظارات برای شما هستند نه انتظارات دیگران. یکی از ریشه های عصبانیت ، نپذیرفتن افراد (رویداد) به همان صورتی که می توانند باشند است.
« تفکرات حق به جانب» وانتظارات وتوقعات بالا سبب می شود احساس سردرگمی کنیم. این تفکرات وتوقعات سبب می شوند برخی خود راقربانی دیگران بپندارند ودیدی منفی نسبت به جهان پیدا کنند. این توقعات سبب نوعی احساس عمیق ضعف وعصبانیت نسبت به مورد بی مهری قرار گرفتن می شوند. توقعات وانتظارات مهم ترین منشاء عصبانیت دربسیاری از افراد هستند.
7. به جای اینکه عصبانی باشید سعی کنید خوشحال باشیدـ« عصبانیت من بیش از آنکه به تو آسیب برساندبرای خود من مضراست.»
پافشاری بر عصبانیت نتایج خودـ مخرب دیگری نیز دارد. این نتایج شامل تأثیرات منفی بر بدن ودور شدن از خوشی ها ولذت های لحظه حاضر است . شما نمی توانید در یک زمان هم خوشحال باشید ، هم عصبانی . این کا رغیر ممکن است . بنابراین فقط یک راه انتخاب دارید: یا عصبانیت یا خوشحال بودن.
افرادی که از روی عادت عصبانیت را انتخاب می کنند، زندگی پر از آشفتگی وعصبانیت دارند.برای تسلط بر عصبانیت این نتایج را به خود یاد آوری کنید. به خود بگویید: « خود من، چرا وقتی می توانم خوشحال باشم عصبانیت را انتخاب کنم؟» از این روش برای کنترل عصبانیت خود استفاد کنید .
8. به خاطر داشته باشید « این روندی معمول است»
ما نمی توانیم دنیا را تغییر دهیم . حتی نمی توانیم بسیاری از چیزهایی را که دراطرافمان وجود دارند ونیز جنبه های زندگی خود را تغییر دهیم ، مخصوصاً گذشته خود را .بنابراین فقط به خاطر داشته باشید حتی اگر آن را کاملاً نیز درک نکردید می توانید آن را همانگونه که هست بپذیرید وبا خود بگویید « این روندی همیشگی ومعمول است».
شیوه های رفتاری کاهش عصبانیت :
هشدار: بیان پرخاش گرانه عصبانیت می تواند به روابط آسیبی دائمی وارد کند.
1. فکر کنیدـ « پرخاش گری میان ما فاصله ای ایجاد خواهد نمود».
به فردی فکر کنید که به شما حمله ای فیزیکی کرده یا به شما بد وبیراه گفته است. این تجربه چگونه است؟
ترس، صدمه رساندن یا عصبانیت ناشی از به یاد آوردن آن خاطره درباقی زندگی همراه شما خواهد بود. پرخاش گری می تواند خشمی طولانی مدت ودر نتیجه فاصله ای میان شما وفردی که به شما حمله کرده است ایجاد کند. پرخاش گری می تواند اعتماد را در شما پایین آورد وترسی همیشگی از اینکه دوباره مورد آسیب قرار بگیرید در شما ایجاد کند.
همچنین ممکن است این ماجرا زمانی تکرار شود که شما به دیگران آسیب می رسانیدـ چه شما قصد این کار را داشته باشید وچه نداشته باشید. شاید طرف مقابل را طوری شرطی کرده اید که به جای دوست داشتن شما از شما بترسد ویا شما را عصبانی کند. ترس وخشم با عشق ناسازگار هستند.آیا شما هنگامی که فردی را که برای شما مهم است به صورت شفاهی یا جسمانی مورد حمله قرار می دهید، می خواهید به او صدمه بزنید؟ شما می توانید به طرف مقابل خود حتی با خطاب قرار داده وی با یک کلمه نا مناسب آسیب برسانید که همین امرمی تواند سبب بیشتر شدن بحران شود . اگر فردی نسبت به انتفاد یا عصبانیت حساس باشد، این تأثیر می تواند دروی دو چندان شود.
یک نشانه بزرگ توقف برای خود تصور کنید .قبل از حمله به فرد یا صحبت کردن از روی عصبانیت به عواقب آن فکر کنید. سعی کنید همدردی کنید. بهترین منظورهای آنان را در نظر بگیرید .خونسرد وسیاستمدار باشید.
2. جرأت ورز باشیدـ در جستجوی راهی برای برنده شدن باشید.
اگر از دست فردی عصبانی هستید، روی بالاترین هدف خود در زندگی تمرکزکنیدـ یعنی بیشتر کردن خوشحالی خود ودیگران. انتخاب کردن عشق وخوشحالی ـ حتی زمانی که احساس عصبانیت می کنید ـ باعث قوی تر شدن نفس برتر شما می شود.
روی عشق ورزیدن نسبت به خود تمرکز کنید. به عمق ودرون خود بروید وقسمتی ازخودبرتر تان را که به دیگران بی قید وشرط عشق می ورزد ، پیدا کنید. روی احساس عشق وهدف ونیز جستجو ویافتن را ه برای برنده شدن متمرکز شوید. سعی کنید همانگونه که زاویه دید خودتان را در نظر می گیرید، زاویه دید دیگران را نیز درک کنید.اگر دریافتن راه برای برنده شدن موفق شوید،این موفقیت سه برابر خواهد بود:
1. برآوردن نیازهای اولیه خودتان
2. ازبین بردن عصبانیت خود ـ مخرب نسبت به دیگران
3. وادار کردن دیگران به نزدیک شدن به شما «فائق آمدن بر آنها» . بهترین راه برای از بین بردن یک دشمن اینست که با او دوست شوید.
3. اگر فردی بسیار غمگین شده است کمی درنگ کنید.
هنگامی که در وضعیت بغرنجی قرار دارید عواطف خود را بازبینی کنید. اگر می بینید دارید کم کم عصبانی ونگران می شوید یا احساس گناه می کنید کمی به خود استراحت بدهید. استراحت دادن یا مکث کردن به این معناست که هر دوی شما صحبت کردن را متوقف کنید ویا اینکه مدتی از هم دور باشید تا بتوانید درباره آن فکر کنید، خونسردی خود را بدست آورید ودوباره بر خود مسلط شوید. حتی اگر این مکث ها ودرنگ ها فقط برای چند دقیقه باشد بازهم مؤثر هستند.از آنها استفاده کنید ومشخص نمایید که چه می خواهید وچگونه می توانید با دیگران برخورد کنید.
برای درنگ کردن، می توانید بگویید: « من به زمان نیاز دارم تا درباره آنچه می خواهیم درباره اش صحبت کنیم فکر کنم . من می خواهم در این مورد باز هم صحبت کنیم.» اگر طرف مقابل نمی خواست صحبت را کنار بگذارد، بر خواسته خود پافشاری نموده ومحل را ترک کنید.
به همین ترتیب اگر مشاهده کردید طرف مقابل نمی خواست صحبت را کنار بگذارد، برخواسته خود پافشاری نموده ومحل را ترک کنید.
به همین ترتیب اگر مشاهده کردید طرف مقابل شما خیلی ناراحت شده وبرخورد سازنده ای با شرایط پیش آمده ندارد، یک زمان وقفه واستراحت برای خود تعیین کنید. می توانید حرف هایی را که در بالا گفته شده تکرار کنید یا بگویید : « به نظر می آید هر دوی ما ناراحت شده ایم، اگر نمی توانیم بحث را با خونسردی ادامه دهیم ، من باید کمی استراحت کنم » .
از مکث ها ودرنگ ها در اولین مراحل بحث وکشمکش بهره بگیرید، آنقدر صبر نکنید که اوضاع بدتر از آنچه که هست شود.از درنگ ها ومکث ها برای بدست آوردن خونسردی خود استفاده کنید.
4. راه های سازنده ای برای آزاد کردن انرژی خود وبرانگیختگی پیدا کنید.
حتماً تا به حال عباراتی مانند« عصبانیت خود را بیرون بریز » را شنیده اید.فروید ا زمدل زود پز که درصورت تخلیه نشدن انرژی خواهد ترکیداستفاده کرده است . این آنالوژی تا حدودی دقیق ودرست است.
عصبانیت باعث بالا رفتن سطح انرژی و برانگیختگی می شود ـ انجام فعالیت های انرژی زا ، باعث آزاد شدن انرژی می شود.تحقیقات این نظریه را که عصبانیت به برانگیختگی وانرژی بالا ختم می شود ومی تواند ساعت ها یا حتی بیشتر به طول بینجامد تأیید کرده اند . در طول این مدت، ما می خواهیم عصبانیت خود را تجدید کنیم. فعالیت های انرژی بر از این انرژی استفاده می کنند وبرانگیختگی بیش از حد را خنثی می کنند. بنابراین علاوه بر متدهای داخلی کاهش عصبانیت ، می توان با انجام فعالیت های انرژی بر عصبانیت را کم اثر نمود. ورزش کنید. پیاده روی کنید،بدوید، فعالیت جسمانی وکار بدنی داشته باشید.
5. عصبانیت خود را به صورت سا زنده بیان کنید نه به گونه خودـ مخرب
بسیاری از افراد در استفاده از مدل فروید اغراق می کنند.آنها معتقدند برای رهایی از عصبانیت باید پرخاش گری خود را با انجام کارهای مضرمخرب برای دیگران واشیاء نشان دهند. بسیاری از افراد حتی روانکاوها معتقدند بیان پرخاش گرانه عصبانیت تنها راهی است که می توانیم برای « رها شدن از عصبانیت » اتخاذ کنیم . ما باید آن را روی فرد یا شیئی دیگراعمال کنیم . تحقیقات نشان داده اند این نظریه درست نیست.
درست است که هر گونه رفتار انرژی بر از طریق کم اثر کردن برانگیختگی سبب کاهش عصبانیت می شود ولی این نکته نیز درست است که « احساسات خوب» ناشی از آن باعث تقویت رفتار خودـ مخرب می شود. به هر حال، تقویت کردن رفتار پرخاش گرانه آن را تبدیل به عادت قوی تری خوهد نمود. افرادی که ازرفتار پرخاش گرانه برای « رها شدن از عصبانیت » استفاده می کنند پرخاشگرهستند. تحقیقات این یافته ها را مورد تأیید قرار می دهند . یک را ه بهتر برای کاهش عصبانیت انجام کاری سازنده وانرژی بر مانند ورزش کردن وانجام فعالیت های جسمانی است که به حل مشکلات کمک می کند.
رفتار پرخاش گرانه « صادقانه » چگونه رفتاری است؟ اگر فردی شما را « کودن» ،« خودخواه» ویا برهر گونه لقب منفی دیگری مورد خطاب قرار دهد وبگوید: « من فقط می خواستم احساساتم را صادقانه بیان کنم»، چه احساسی به شما دست خواهد داد؟به نظر شما این رابطه تا چه اندازه سازنده است؟ اظهار نظرهای پرخاش گرانه شاید در لحظه عصبانیت افکار را به صورت صادقانه بیان کنند ولی آیا به نظر شما تمام تصویر همین است؟
آیا « صادقانه » بودن آنها ناشی از افکار شخص عصبانی است که می خواهد به شما آسیب برساند.
آیا اگر فرد به شما بگوید او واقعاً به شما اهمیت می دهد ونسبت به کاری که انجام داده اید عصبانی است، رفتار وی سازنده تر نخواهد بود؟ آیا اگر فرد زمانی را به گوش دادن به نظرات شما اختصاص دهد وروی یافتن راه حل های سازنده کار کند، رفتار وی سازنده تر نخواهد بود؟ کدام راهکار بهتر است ؟ « صداقت » پرخاش گرانه یا صداقت همراه با تفکر جرأت ورزانه ؟
سایت :www.front.csulb.edu
فرایند شکلگیری رشد اخلاقی کودکان
چکیده
رشد اخلاقی کودکان موضوع مهمی است که همیشه مورد توجه روانشناسان با رویکردهای گوناگون رفتارنگری، روان تحلیلگری و شناختگرایی بوده است.
اینکه چگونه کودکان به عناصر اخلاقی تبدیل میشوند، مراحل رشد اخلاقی آنها چیست، تا چه میزان تحت تأثیر عوامل گوناگون رسشی و یادگیری هستند و مسائلی از این دست، بر اساس رویکردهای متفاوت پاسخ داده شدهاند. در این مقاله، به فرایند رشد اخلاقی از منظر نظریههای گوناگون پرداخته شده است.
کودکان در ابتدا، هیچگونه تصوّر و دیدگاهی درباره خیر و شرّ امور ندارند و به همین دلیل مسئول رفتار خود نیستند و عنصر اخلاقی به حساب نمیآیند و برای تبدیل شدن به عنصر اخلاقی باید یک فرایند تدریجی و پیچیدهای را طی کنند. این فرایند به دو عامل مهم «رشد تواناییهای مادرزادی» 1 و «یادگیری و تجربه» 2 بستگی دارد. اما سؤال اساسی این است که این فرایند چگونه صورت میگیرد؟ و آیا این فرایند از الگوی خاصی و مراحل رشد معینی پیروی میکند؟ آیا آن الگو در تمام فرهنگها و زمانها مشابه و یکسان است؟ و سرانجام اینکه، هر کدام از عوامل رشد طبیعی و تواناییهای مادرزادی، یادگیری و تجربه به چه میزانی در این فرایند رشد اخلاقی مؤثرند؟
اینها سؤالاتی هستند که روانشناسان ـ که با رشد اخلاق به عنوان بخشی از رشد کودک سر و کار دارند ـ به آن پرداختهاند و با روشهای تحقیق علمی و تجربی و آزمونهای سنجش رشد اخلاقی در پی پاسخ آنها میباشند.
البته پرسشهای دیگری نیز مطرحند که در حیطه فلسفه و فلسفه اخلاق قرار دارند و بحث و گفتوگو از آنها به عهده فلاسفه و دانشمندان فلسفه اخلاق است. این پرسشها بیارتباط با سؤالات دسته اول نیستند، بلکه به یکدیگر وابستهاند؛ پرسشهایی نظیر: خوب و بد اخلاقی چیست؟ آیا حقایق اخلاقی کلی وجود دارد؟ حوزه اخلاقیات چیست؟ قدرت و میزان نفوذشان چگونه و چقدر است؟ روانشناسان بدون تبیین ماهیت اخلاقیات نمیتوانند برداشتی درباره اخلاق و رشد اخلاق ارائه دهند به طور کلی، پژوهشهای تجربی درباره رشد اخلاق مبتنی بر پذیرفتن یک نظریه اخلاقی معاصر است. به عبارت دیگر، تحقیقات نظری در روانشناسی درباره رشد اخلاقی با یک سری مسائل زیربنایی دیگر که در فلسفه اخلاق مورد بررسی قرار میگیرند، ارتباط دارد و این مطلب، لزوم وابسته و مبتنی بودن نظریههای رشد اخلاق به فلسفه اخلاق را نشان میدهد، هرچند دانشمندان علوم اجتماعی و روانشناسان نمیخواهند به این مطلب اعتراف کنند.
طی نیم قرن گذشته روانشناسان تحقیقات بسیاری درباره رشد اخلاق انجام دادهاند. اگر اخلاق را به عنوان مجموعهای از قواعدی (اوامر، نواهی) که رفتار انسان را کنترل میکند بدانیم، رشد اخلاق را میتوان فرایندی دانست که به سوی پذیرش این مجموعه قواعد حرکت میکند. طبیعی است که این فرایند تحت تأثیر عوامل رسشی و یادگیری است. بنابراین، شامل یادگیری، شناخت قواعد و شناخت موقعیتهای اعمال قواعد میشود. نکته دیگر اینکه، چنانچه بپذیریم مکاتب الهی و دیگر نظریهپردازان در حوزه اخلاق در تعریف اخلاق به مجموعهای از قواعد و هسته مرکزی آن اتفاق نظر دارند، ولی درباره منبع و سرچشمه آن و ویژگیهای آنها و نقش اخلاق و میزان قدرت و نفوذ آن، برداشتهای متفاوتی ارائه شده است. همچنین بر اساس دیدگاههای متفاوت درباره ماهیات انسان، برداشتهای گوناگونی درباره رشد اخلاق وجود دارد: آیا رشد اخلاق همان شکوفایی کیفیات طبیعی و مادرزادی انسان است یا عوامل و نیروهای بیرونی و محیطی موجب رشد اخلاق است و یا شکل و الگوی سومی دارد؟
این پرسش نیز مطرح است که بلوغ اجتماعی و پیامدهای آن چیست؟ بنابراین، رشد اخلاق و فرایند تبدیل شدن کودک به یک عنصر اخلاقی و بلوغ اخلاقی و نیز مراحل و مراتب رشد اخلاق با پرسشهای فراوانی روبهروست. بدیهی است که هر نظریهپردازی بر اساس دیدگاه نظری خود و میزان تأکیدی که بر عوامل درونی یا بیرونی دارد به این پرسشها پاسخ میدهد. اما دیدگاه دقیقتر آن است که رشد اخلاقی اساسا بر رشد کلیتر و عامتر انسان یعنی رشدزیستی، رشدشناختی و رشد عاطفی انسان مبتنی است و در یک جمعبندی کلی میتوان گفت: کسی به بلوغ اخلاقی رسیده است که:
ـ توانایی تفکّر درباره خود و تصمیمگیری را داشته باشد.
ـ در رابطه با دیگران، از خود احساسی مناسب داشته و بداند که چگونه در موقعیتهای مختلف به روشهای عاطفی مناسب و صحیح پاسخ دهد.
ـ درجه بالایی از خود کنترلی را دارا بوده و قادر به انجام رفتار مناسب باشد.
ـ توان فراگیری رفتار در موقعیتهای مشابه و یکسان در خود ایجاد کرده و دارای شخصیت واحد باشد.
دستهبندی نظریهها بر اساس تأکیدی که هر کدام از آنها بر یکی از عوامل مؤثر بر رشد دارند شکل میگیرد. مثلاً نظریه یادگیری اجتماعی، که متأثر از سنت تجربهگرایی غرب است، بیشتر بر نقش تجربه و یادگیری تأکید دارد و در مقابل، نظریههایی که رشد اخلاق را رشد طبیعی استعدادهای مادرزادی انسان تلقّی میکنند متأثر از سنّت عقلگرایی غرباند و شکل جدید و معاصر آن در قالب نظریههای رشدی ـ شناختی تبلور یافته و نمایندگان اصلی آن پیاژه و کهلبرگ میباشند. نظریه روان تحلیلگری نیز یک رویکرد تجربهگرایی دارد و تحت تأثیر سنّت تجربهگرایی غرب است.
1ـ نظریه یادگیری اجتماعی و رشد اخلاق
همانگونه که اشاره شد، عواملی که موجب گردیده تا این نظریه تأکید ویژهای بر نقش تجربه و یادگیری در رشد اخلاق داشته باشد، مربوط به سنّت تجربهگرایانه تاریخ تفکّر غرب است. این رویکرد در اصطلاح وسیعتری اظهار میدارد که تمام معلومات و عقاید از تجربه مشتق میشود و معلومات و آراء دیگران ضرورتا باید به عنوان مکتسبات افراد تلقّی شود. پس، امور مادرزادی کم و بیش منوط به پذیرش توانایی ارگانیزم در امر یادگیری است. این دیدگاه به طور خاص در تفکر انگلستان از اواخر قرن 17 تشدید شد و در نظر اکثر علوم، از جمله علوم اجتماعی، غالب گردید. بر عکس، نظریههایی که رشد اخلاق را بیشتر به عنوان رشد طبیعی تواناییهای مادرزادی تحلیل میکنند، مربوط به سنّت عقلگرایی میباشند که معتقدند ذهن یا عقل انسان نقش مهمی در دانش بشر ایفا میکند. این نگرش در فرانسه و آلمان و از زمان دکارت که تمام مفاهیم علم را در قرن 17 تغییر داد، رایج بود.
نظریه یادگیری اجتماعی شکلگیری اخلاق را اکتساب قواعد و شکلهای رفتاری میداند که از طرف محیط خارج بر فرد القا میشود. انسان در خلال فرایند یادگیری، که در آغاز توسط عوامل بیرونی پشتیبانی میشود، بر اساس قانون پاداش و تنبیه مجبور است برخی از قوانین را رعایت کند. زمانی آن قوانین کامل میشود که درونی شوند و افراد آن را به عنوان «قواعد خود» تلقّی کنند. این رویکرد، انسان را به سان گِل رس شکل نگرفتهای میداند که بر اساس تعلیم و تربیت به شکل دلخواه درمیآید. در این دیدگاه، انگیزه اصلی رفتار، ارضای نیازهای زیستی است؛ و یادگیری بر طبق قوانین خاص، بخصوص قانون اثر شکل میگیرد. 3 رشد اخلاقی، نوعی تربیت است و مبتنی بر اصل پاداش و تنبیه. بنابراین، در این دیدگاه، رشد اخلاقی وابسته به یادگیری است. توماس ورن Thomas E.Wern میگوید: عنصر اخلاقی به این دلیل اخلاق را میپذیرد که نتیجه پذیرش وی، دریافت تقویت بیشتر است. همانگونه که ورن خاطرنشان میکند، میتوان تقویت را یا به نظریه «انتظار انگیزه» 4 مرتبط دانست که براساس آن، میلها و علاقهها اولا و بالذات متوجه لذّت مورد انتظار است و یا آن را به نظریه «کاهش کشاننده» مرتبط دانست که بر طبق آن، لذّت اولا و بالذات همان کاهش حالت نیازمندی تلقّی میشود.
وجدان و چگونگی شکلگیری آن موضوعی است که در رشد اخلاق مورد توجه روانشناسان بوده و هست و سعی کردهاند به توضیح این مطلب بپردازند که چگونه قواعد و دستورات بیرونی به وسیله یک فرد، درونی میشوند تا موجب رفتار اجتماعی مورد پسند اجتماع و در شرایط مناسب شود. این نظریه، وجدان را نوعی بازتاب میداند که بر اساس قانون اثر و پاداش و تنبیه، شرطی شده است. در اینجا مناسب است به دو دیدگاه متفاوت درباره وجدان اشاره شود:
الف. دیدگاه غیرشناختی آیزنگ
برخی مثل آیزنگ H.J.Eysenck برداشت غیرشناختی دارند و وجدان را بازتاب شرطی شده میدانند. وی معتقد است: وجدان اضطراب شرطی شدهای است که ابتدا از طریق تنبیه ایجاد میشود. در این الگو، رفتاری که از نظر دیگران بد، شرّ یا پلید تلقّی میشود یک محرک شرطی را تشکیل میدهد که به طور عادی و طبیعی پاداش داده میشود؛ زیرا موجب رضایت فوری فرد میگردد. اما با ارائه تنبیه برای آن رفتار، تغییر میکند. محرک غیرشرطی موجب پاسخ غیرشرطی ناخوشایند میشود و با فرض تجربه کافی از این همراهی و تداعی، به قول آیزنگ، انتظار داریم اضطراب شرطی شده به تدریج یک پاسخ شرطی گردد؛ زیرا این عمل پیامد و بازخوردی منفی و فوری دارد که هم از فکر و هم از اجرای آن عمل به طور کلی جلوگیری میکند. فرد این اضطراب شرطی شده را به عنوان »وجدان« تلقّی میکند. «وجدان» در این دیدگاه، یک پاسخ شرطی خودکار است و همانند یک زنگ اخبار ساعت یا یک دستگاه امنیتی ظاهر میشود که در صورت لزوم اجازه میدهد وجدان شخصی وارد صحنه شود و احساسات فرد را مورد سنجش و ارزیابی قرار دهد.
ب. دیدگاه شناختگرایان
برخی دیگر ـ مثل بسیاری از نظریهپردازان یادگیری اجتماعی که از برداشت رفتارگرایانه یادگیری اظهار نارضایتی میکنند ـ وجدان را امری شناختی و ارزشی میدانند. این رویکرد در ارتباط با قضاوت و رفتار اخلاقی بیشتر به ملاحظات شناختی و ارزشی توجه نموده و نظریه «خود تنظیمی» را در ارتباط با درونیساختن ارزشهای اخلاقی تقویت کرده است. آرون فرد با انتقاد از برداشت رفتارگرایانه یادگیری میگوید: این نظریهها علیرغم اینکه معتقدند یادگیری بر اساس انتقال ارزشها از عناصر اجتماعی به افراد شکل میگیرد، ولی هیچیک از آن نظریهها هیچیک از ارزشهای شناختی یا عاطفی را نپذیرفتهاند. به همین دلیل، وی در پی آن است که یک شکل قابل قبولتری از نظریه یادگیری اجتماعی را در یادگیری اخلاقی رشد و گسترش دهد. آرون فرد بر درونی کردن یا کسب کنترل درونی شده رفتار تأکید میورزد و معتقد است: ما عملی را باید مورد توجه قرار دهیم که درونی شده و تداوم آن عمل، مستقل و غیروابسته به تأثیرات بیرونی است؛ یعنی به حدی است که تأثیرات تقویتی بیرونی صرفا یک واسطه باشند و عوامل خارجی نظیر پاداش و تنبیه در آن تأثیری نداشته باشد. پس ملاک اصلی درونی شدن این است که رفتار در شرایط مناسب به طور مستقل از پیامدهای خارجی تثبیت شده شکل گیرد. خلاصه آنکه وجدان واژهای است برای اشاره به فرایندهای شناختی و عاطفی که یک تسلط اخلاقی درونی شدهای را بر رفتار فرد به وجود میآورد.
آرون فرد اخلاقیات را چیزی معرفی میکند که ضرورتا به سعادت و خوشی دیگران مربوط میشود. در این صورت، این تصویر و مفهوم درباره وجدان تا حد زیادی چیزی بیش از موضوعات مربوط به قضاوت اخلاقی را شامل میشود. «وجدان» به بعد ارزشی از خودگذشتگی از لذّت توجه دارد و از طرحهایی که جهت و بُعد آن از درون ناشی میشود حمایت میکند. آرون فرد قلمرو وجدان را حوزههایی از رفتار میداند که تجربه اجتماعی به ارزش اساسی عاطفی ـ به منظور ظهور و بروز شناخت فرد و ارزیابی رفتار خود ـ پیوند خورده باشد. از اینرو، بسیاری از ارزشهای اخلاقی نظیر مواظبت از دیگران، عدالت، صداقت و مانند آنها، به روشنی تحت این قلمرو قرار میگیرند. بنابراین، از نظر آرون فرد برای اینکه رفتاری را رفتار اخلاقی محسوب کنیم هر دو فرایند عاطفی و شناختی ضروری است. وی عناصرشناختی را واسطه عناصر عاطفی میداند.
ویژگی خاص نظریه یادگیری اجتماعی درباره رشد اخلاق، همان شیوه رایج در روانشناسی است؛ یعنی تکیه بر نتایج حاصله از تحقیقات تجربی و آزمایشگاهی و ارائه فرضیههایی که به وسیله تحقیقات تجربی تأیید و حمایت میشود. این در حالی است که نمیتوان با انسان، که موضوع این علم است، با روش یک علم تجربی و طبیعی برخورد نمود و تحقیقات آزمایشگاهی درباره اخلاق با مشکلات مفهومی و روششناختی بسیاری روبهروست.
2ـ نظریه روان تحلیلگری و رشد اخلاق
این نظریه مانند نظریه یادگیری اجتماعی، دیدگاهی لذّتگرایانه درباره ماهیت انسان دارد. نظریه مزبور فرایند رشد اخلاقی را مساوی با اجتماعی شدن میداند که در خلال تعارض بین کشانندههای طبیعی فرد و خواستههای جامعه شکل میگیرد. فروید معتقد است کودک در پذیرش قواعد و قوانین اخلاقی متّکی بر ممنوعیتها و نواهی عناصر و عوامل اجتماعی، بخصوص والدین خود است، زیرا توانایی تشخیص خوب یا بد بودن امور را ندارد و به دلیل ترس از تنبیه، بخصوص ترس از دست دادن محبت و عاطفه والدین، به سوی پذیرش قواعد اخلاقی میرود.
پذیرش قواعد بیرونی به وسیله همانندسازی با والدین، بخصوص با والد همجنس، تقویت میشود و پس از مدتی، کودک از افرادی همچون معلم و دیگر الگوها تأثیر میپذیرد و به سوی شخصیت واقعی خود حرکت میکند. مرحله اصلی تحوّل اخلاقی در رشد کودک، درونی کردن هنجارهاست که فروید از آن به عنوان یک تحول بزرگ در فرد یاد میکند و زمانی این تحول صورت میگیرد که مرجع قدرت در خلال تثبیت فرامن، درونی شود. وی معتقد است هنجارهای اخلاقی، بیرون از طبیعت انسان است که با میل فرد از درون همیشه در تعارض میباشد.
فروید بر مراحل اولیه رشد تأکید افراطی دارد و شکلگیری اخلاق را در تعارض بین کشانندههای غریزی و خواستههای جامعه میداند و نفوذ اعتقادات اخلاقی را مرهون ترس از تنبیه شدن در صورت عمل نکردن به آن میداند، از اینرو، آنها را محدودیتهایی تلقّی میکند که بر فرد تحمیل میشود.
برداشت فروید درباره رشد بر اساس تلقّی وی از شخصیت و چگونگی شکلگیری آن ترسیم میشود. در نظر وی، شخصیت با رشد عاطفی پیوند خاصی دارد. اگر در فرایند رشد، کودک از لذّت دور نگه داشته شود، دارای فرامن شدیداً سختگیر میشود، اما اگر به طور طبیعی در کودکی به نیازهای اولیه وی پاسخ مثبت داده شده باشد و از روشهای ترکیبی دستورات فرامن و نهاد برخوردار گردد، دارای شخصیت سالم خواهد بود. به نظر فروید، شخصیت در همان سنین کودکی (6 و 5 سالگی) شکل میگیرد و انسان ایدهآل کسی است که در بلوغ عاطفی به مرحله ایدهآل رسیده باشد.
در یک نگاه کلی، میتوان این نظریه را چنین ارزیابی کرد:
1. عناصر اصلی تشکیلدهنده نظریه فروید، مثل لیبیدو، همانندسازی، عقده ادیپ، و مفهوم فرامن، کم و بیش نامعلوم و نامشخص است و نمیتوان جنبههای متفاوت نظریه را مورد آزمون قرار داد.
2. تحقیقات فروید متّکی بر تعداد محدودی از آزمودنیها، بخصوص یافتههای او از دادههای بالینی محدود بر گرفته از بیمار خود «هانس»، بود و حال آنکه فروید نتایج تحقیق خود را تعمیم داد و برای هر فرهنگ و هر زمان و مکانی صادق دانست.
3. آزمودنیهای فروید، انسانهای بهنجار نبودند.
4. انگیزه اصلی و اولیه رفتار اخلاقی در نظریه فروید در میل کودک به لذّت بردن از محبت والدین است که با ترس از دست دادن عشق آنها عجین گردیده است، ولی فروید درباره چگونگی به وجود آمدن بصیرت و بینش اخلاقی یا ادراک اخلاقی سخن نگفته است.
5. نظام پیشنهادی فروید برای اینکه بتواند زندگی اخلاقی بهنجار بزرگسال را به خوبی توصیف کند بسیار محدود و ناتوان است.
3ـ نظریههای شناختی
ظهور نظریههای شناختی ابتدا توسط پیاژه در اوایل دهه 1930رخ داد و سپس کهلبرگ آن را در اواخر دهه 1950 در رشد اخلاق گسترش داد. این نظریهها برآنند تا انواع دورنمای رشد اخلاق را بر اساس مراحل رشدشناختی از اوایل کودکی تا بلوغ طبقهبندی نمایند. پیاژه تفکر کودکان درباره موضوعات اخلاقی را به «مرحله انقیاد» و «مرحله خودکنترلی» تقسیم کرد. سپس کهلبرگ بر اساس تلاشها و تحقیقات خود و با تکیه بر نظریه پیاژه ادعا کرد مراحل رشد اخلاق بیش از دو مرحله است و در ابتدا آن را به شش مرحله رساند. تلاشهای پیاژه و کهلبرگ برای طبقهبندی مراحل رشد اخلاق با نظریههای یادگیری اجتماعی و روان تحلیلگری در تضاد محسوس است؛ چرا که با تأکید بر اکتساب تواناییهای ذهنی و سطوح درک، معتقد به همراهی آن با رشد عاطفی میباشند. چشمانداز کلی طبقهبندی مزبور این است که کودکانی که قادرند در مورد مسائل اخلاقی تفکر کنند، این توانایی برای هدایت رفتارشان کافی است و نیازی به مسئله انگیزش ندارند؛ به خلاف رویکرد روان تحلیلگری که تأکید خاصی بر اکتساب انگیزههای هدایت شده دارد.
این دو نظریه دیدگاه مثبتی درباره طبیعت انسان و ظرفیت و تواناییهای کودک برای رشد اخلاقی او دارند و تضادهای شدید بین طبیعت و اخلاقیات، فرد و جامعه در این دو دیدگاه کم رنگ میشود، بخصوص پیاژه که با طرز تفکر فروید آشنا بود و در بعضی جنبهها در ساختن نظریاتش تحت تأثیر او بود. اما نه پیاژه و نه کهلبرگ هیچکدام لذّتجویی روانشناختی یا اخلاقی را قبول نداشتند.
الف. نظریه پیاژه و رشد قضاوت اخلاقی
هرچند دیدگاه پیاژه بیشتر درباره مراحل رشدشناختی کودک است، اما بخشی از کار وی به رشد اخلاق نیز مربوط میشود. وی معتقد است تفکر اخلاقی کودکان از میان یک رشته مراحل دو گانه عبور میکند؛ در سنین 4 و 5 سالگی نظرشان درباره مسائل اخلاقی تحت تسلط والدین و بزرگسالان است که این نشانه مرحله ابتدایی رشد اخلاقی، یعنی «اخلاق اجباری» است و از حدود ده سالگی، تحت تأثیر گروه همسال قرار میگیرند و به طرف «خودمختاری اخلاقی» یا «اخلاق همکاری» میروند که این مرحله، مرحله بلوغ اخلاقی تلقّی میشود.
به نظر پیاژه، اصل و پایه اخلاق را قواعد و احترام به آنها تشکیل میدهد. اساس تمام اخلاقیات را باید در احترامی که فرد به این قواعد میگذارد، جستوجو کرد. کودکان 5تا 9 ساله، قواعد اخلاقی را مقدّس، تغییرناپذیر و وضع شده توسط قدرت بالاتر تلقّی میکنند. از اینرو، این سن را سن «واقعگرایی اخلاقی» نامیده است. مهمترین ویژگی این مرحله (واقعگرایی اخلاقی) خود میانبینی است؛ یعنی توانایی محدود کودک برای تشخیص و تمیز بین خود و جهان خارج. 5 مثلاً، کودک ویژگیهای ذهنی تجربه شده خود را به خارج نسبت میدهد و نمیتواند بفهمد که اندیشههای دیگری غیر از دیدگاههای او نیز وجود دارند. بنابراین از نظر کودک قوانین اخلاقی واقعیت عینی دارند. اما در مرحله بعد کودک بر اساس همکاری با همسالان و یا با بزرگسالان، آگاهی جدیدی مییابد و مسئله همکاری، حسّ تعامل و احترام متقابل برای وی مطرح میشود و نیز مسئله مربوط به عدالت و انصاف، که حاصل رضایت متقابل یا موافقت اجتماعی است، برای وی شکل میگیرد و در نتیجه، اخلاق همکاری یا «نسبیگرایی اخلاقی» مطرح میشود.
پیاژه روند تحول قضاوتها و اندیشه اخلاقی را با استفاده از دو روش عمده مورد پژوهش قرار میدهد:
1. ابتدا درصدد برآمد که ببیند به موازات بالا رفتن سن کودک چه تحولاتی در نگرشهایش نسبت به قواعد بازیهای رایجی همچون تیله بازی (با گویچههای شیشهای) پیدا میشود. وی این تحقیقات را با مشاهده مستقیم دنیای بازی کودکان به انجام رساند.
2. روش دوم این بود که او ابتدا داستانی را برای کودکان نقل میکرد و سپس با طرح سؤالاتی نظیر اینکه چرا و تا چه اندازه رفتار شخصیت داستان به خطا رفته است، درصدد برمیآمد تحولی را که در قضاوتهای آنان نسبت به اهمیت گناه و سرپیچی از مقررات پیدا شده مطالعه کند.
مراحل رشد اخلاقی از دیدگاه پیاژه
به نظر پیاژه رشد مفاهیم اخلاقی در کودکان دارای توالی ثابت و نامتغیر و متناسب با تحولات شناختی است که از یک مرحله اولیه به نام «واقعگرایی اخلاقی» آغاز و به مرحله کاملتری به نام «اخلاق همکاری» یا «اخلاق توافقی» منتقل میشود و هیچکس نمیتواند بدون طی مرحله واقعگرایی به مرحله کاملتر راه یابد.
مرحله اول رشد اخلاقی کودکان در سنین بین 4 تا 7 سالگی رخ میدهد و مرحله دوم در سنین 9 یا 10 سال به بالا آغاز میشود. بنابراین، فاصله زمانی بین 7 تا 9 سالگی یک مرحله انتقال بین دو مرحله اول و دوم تلقّی میشود که در آن زمان اشکال مختلفی از تفکر هر دو مرحله قبل و بعد در کودکان بروز و ظهور میکند. لازم به ذکر است در سنین قبل از 4سالگی، دستورها و اوامر اخلاقی برای کودکان جایگاهی ندارند و کودک در این زمان فقط از تمایلات و خوشی و لذت خویش پیروی میکند و شاید به همین دلیل بوده که پیاژه آغاز مراحل اخلاقی را پس از این زمان قرار داده است و برخی از نویسندگان آن را مرحله «ناپیروی» از دیدگاه پیاژه تلقّی کردهاند. به اعتقاد پیاژه کودکان در این سنین توجه و آگاهی کمی نسبت به قوانین دارند 6 و بازیهایشان به شکل منظم و به هدف برنده شدن نیست؛ مثلا، اگر دو کودک سه ساله را در حالی که به تیله بازی مشغولند، مشاهده کنیم، خواهیم دید که هر یک قوانینی مخصوص به خود دارند. برای آنها تنها هدف بازی لذت بردن و خوش بودن است.
در نظریه اخلاقی پیاژه، بلوغ اخلاقی این است که شخص با دیگران به طور برابر همکاری کند، مسئولیت فردی را بپذیرد، انعطافپذیر باشد و نسبت به نظرات متفاوت، سعه صدر داشته باشد و به تعهدات اخلاقی بر اساس انتخاب خود و توافق با دیگران ملتزم شود، نه تحت اجبار و فشار دیگران.
پیاژه به نزدیک بودن و هماهنگ بودن نتایج تحقیقات در روانشناسی کودک و رشد اخلاق بانتایج تحلیلهای تاریخی و جامعهشناختی فلاسفه غرب معتقد بود و تحوّل تاریخی فرهنگ انسانی را مبتنی بر دورههای اولیه و حکومت سالخوردگان میدانست که به مرور زمان از آن قید و بندها رهایی یافته و به نظام دموکراسی رسیده است که آخرین درجه رشد تاریخی فرهنگ است.
لازم به ذکر است که برخی تحقیقات، 7 بعضی از نظرات پیاژه را زیر سؤال بردهاند؛ مثلا، تمام کودکانی که در سن واقعگرایی اخلاقی هستند، قوانین را قوانین ثابت تلقّی نمیکنند و آنها را توسط بزرگسالان قابل تغییر میدانند. همچنین بعضی کودکان به خاطر وجود عوامل اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی و شخصیتی به موضوعات مختلف اخلاقی، پاسخهای متفاوتی دادهاند.
مرحله اول: رشد اخلاقی؛ واقعگرایی اخلاقی: در این مرحله که مقارن دوره عملیات منطقی عینی رخ میدهد، کودک توجه و احترام زیادی نسبت به قوانین از خود نشان میدهد. در نظر وی، قوانین دستاورد تلاش قدرتهای بیرونی نظیر والدین است و از اینرو، پا برجا و نامتغیرند و گذشت زمان نیز آنها را از بین نمیبرد. اندیشه حاکم بر این مرحله «مطلقگرایی اخلاقی» است؛ یعنی در پندار کودک همه قوانین ثابت و لایتغیر است و تبدیل یا تصرفی نمیپذیرد و کوچکترین سرپیچی و تخطّی از آنها به تنبیهی اجتنابناپذیر منجر خواهد شد و سرانجام کسی یا چیزی مجرم و گناهکار را مجازات خواهد کرد.
پیاژه این مسئله را اعتقاد به «عدالت طبیعی» مینامد و میگوید: 8 کودک تنبیه را واکنش مکانیکی و بازتاب طبیعی مخالفت از قانون میداند و پس از هر سرپیچی با نگرانی منتظر نزول بلای تنبیه است. مثلا، کودکی که به مادرش دروغ گفته ممکن است بعدها که از دوچرخهاش میافتد و پایش خراش برمیدارد بگوید: این سزای آن دروغی است که به مادرم گفتم.
در این مرحله، ارزیابی کودک نسبت به زشتی و شومی یک عمل تنها بر مبنای «پیامدهای عینی» آن انجام میگیرد و نیت خیر و شر فاعل را در آن دخالت نمیدهد؛ مثلا، زمانی که کودک خردسالی میشنود پسرکی در حال کمک به مادر خود 15 فنجان شکسته است و کودک دیگری هنگامی که مادرش در خانه نبوده و میخواسته کلوچه بردارد، فنجانی از کنار دستش لغزیده و شکسته است، خواهد گفت: اولی کار بدتری کرده است؛ چون 15 فنجان شکسته است. در نظر کودک مقدار خسارت وارده و نتایج کار ملاک ارزیابی کارهاست.
در این مرحله، کودک قادر نیست چنان از تجارب خود تبعیت کند که اوضاع بیرونی را همانند دیگران درک کند و به عبارتی، هنوز دچار «خود میانبینی» است. کودک هنوز نمیتواند دریابد که پایه اصلی همه قوانین، توافقهای دو یا چند طرفه است که به منظور هماهنگسازی اهداف متفاوت صورت گرفتهاند. بنابراین، گرایش مسلط در این مرحله «اطاعت اخلاقی از دیگران» است. 9
مرحله دوم: رشد اخلاقی؛ اخلاق همکاری: این مرحله با ورود به دوره سوم، یعنی دوره اعمال صوری آغاز میشود و به موازات رشد و تحوّل شناختی در فرد، رشد اندیشه در مورد موضوعات اخلاقی نیز تداوم پیدا میکند.
در این مرحله، قضاوتهای اخلاقی نوجوان در مورد قوانین اجتماعی بیشتر «نسبیگرا» است؛ به این معنا که قوانین و مقررات در نظر نوجوان عبارت است از یک سلسله موافقتهای قراردادی و دلبخواهی که میتوانند مورد تردید و حتی تفسیر قرار گیرند.
اطاعت از افرادی همانند والدین که دارای قدرت هستند نه ضروری است و نه همیشه مطلوب، سرپیچی و تخلّف از قوانین نیز همیشه خطا نیست و قطعا هم به تنبیه منتهی نمیشود.
ویژگی دیگر این مرحله آن است که در قضاوت نسبت به رفتار دیگران علاوه بر توجه به پیامدهای عینی آن، احساسات و دیدگاههای افراد نیز باید به حساب آید. به اعتقاد نوجوان، تنبیه یک رفتار همیشه باید متناسب با نیات فاعل و ماهیات سرپیچی یا انگیزه مخالفت باشد. تنبیه رفتار نادرست باید به صورتی اعمال شود که یا آسیب وارده تلافی شود و یا دستکم به خطاکار بیاموزد که در صورت تکرار موقعیت به گونه بهتری عمل کند. 10
در نظریه اخلاقی پیاژه، بلوغ اخلاقی این است که شخص با دیگران به طور برابر همکاری کند، مسئولیت فردی را بپذیرد، انعطافپذیر باشد و نسبت به نقطه نظرات متفاوت، سعه صدر داشته باشد و به تعهدات اخلاقی بر اساس انتخاب خود و توافق با دیگران ملتزم شود نه تحت اجبار و فشار دیگران.
پیاژه به نزدیک بودن و هماهنگ بودن نتایج خودش در روانشناسی کودک و رشد اخلاق با نتایج تحلیلهای تاریخی و جامعهشناختی فلاسفه غرب معتقد بود و تحوّل تاریخی فرهنگ انسانی را مبتنی بر دورههای اولیه و حکومت سالخوردگان میدانست که به مرور زمان از آن قید و بندها رهایی یافته و به نظام دموکراسی رسیده است که منتهی درجه رشد تاریخی فرهنگ است.
لازم به ذکر است بعضی تحقیقات، برخی از نقطه نظرات پیاژه را دچار چالش کرد 11 مثلا تمام کودکانی که در سن واقعگرایی اخلاقی هستند، قوانین را قوانین ثابت تلقّی نمیکنند و آنها را توسط بزرگسالان قابل تغییر میدانند. همچنین بعضی کودکان به خاطر وجود عوامل اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی و شخصیتی به موضوعات مختلف اخلاقی، پاسخهای متفاوتی دادهاند و رشد اخلاقی کودکان در ابعاد پیاژهای، در هر مرحله و یا در عبور و گذر از یک مرحله به مرحله بعدی یکسان نیست.
نکته دیگر اینکه، ادعای پیاژه مبنی بر هماهنگی یافتههای روانشناختی وی با یافتههای تاریخی و جامعهشناختی را نمیتوان بر اساس شواهد موجود در فرهنگهای مختلف و گذشته یک ادعای قطعی دانست، بنابراین، میتوان آن را یک ادعای غیرموجه شمرد.
همانگونه که گفته شد، پیاژه بیشتر با قضاوت اخلاقی در رشد کودکان سر و کار داشت نه با فلسفه اخلاق یا مسائلی که درباره ماهیت اخلاق است. بنابراین، باید درباره مراحل رشد اخلاق در پرتو مفاهیم مناسبتر و کاملتر تحقیق بیشتر و دقیقتری انجام میگرفت که این کار توسط کهلبرگ صورت گرفت.
ب. کهلبرگ و شرح مراحل اخلاقی
کهلبرگ به پیروی از پیاژه موضوع اساسی اخلاق را استدلال اخلاقی میداند، ولی بر خلاف پیاژه که مراحل رشد اخلاق را به دو مرحله واقعگرایی و نسبیگرایی اخلاقی تقسیم نمود، وی در ابتدا مراحل اخلاق را شش مرحله دانست و قلمرو اساسی اخلاق را مسئله «عدالت» تلقّی کرد. وی این مراحل ششگانه را به سه سطح کلیتر تقسیم نمود که عبارتند از:
1. سطح پیش عرفی؛
2. سطح عرفی؛
3. سطح پس عرفی.
کهلبرگ درباره مرحله اول که آن را «مرحله فرمانبرداری» نامیده است، میگوید: از نظر کودک «درست» عبارت است از: تخطّی نکردن از قوانینی که نافرمانی آنها مجازات و تنبیه را به همراه دارد و پذیرفتن قدرت مراجع قدرت مثل والدین. مرحله دوم، مرحله هدف ابزاری فردی و مبادله است. در این مرحله، کودک قواعدی را مراعات میکند که مستقیما منافع شخصی را تأمین میکنند و پذیرفته است که هر کس منافعی دارد که با نیازها و منافع دیگران در تعارض است. مرحله سوم، مرحله انتظارات بین فردی دو جانبه و یا روابط دو جانبه و هم نوایی است. در این مرحله، بر توجه داشتن به دیگران، روابط مبتنی بر اعتماد، وفاداری و قدرشناسی از دیگران تأکید میشود. دیدگاه فرد در این مرحله در ارتباط با افراد دیگر، که احساسات و توافقهای مشترکی با او دارند، شکل میگیرد. در مرحله چهارم، که به مرحله نظامهای اجتماعی و وجدان نامگذاری شده است، فرد در پی انجام وظایف اجتماعی است و به رعایت نظم اجتماعی و حفظ رفاه و سعادت جامعه و گروه خود احساس نیاز میکند. در این مرحله، فرد بین دیدگاههای اجتماعی و انگیزههای فردی تفاوت و تمایز قایل میشود.
مرحله پنجم، مرحله قرارداد یا وظیفه اجتماعی است. فرد در این مرحله از اختلاف ارزشها و ارتباط آنها با گروه خودآگاهی دارد. به این دلیل، به قوانینی متعهد است که آنها را قرارداد اجتماعی میداند، از حقوق همه مردم حمایت میکند و بر این اصل تأکید و اصرار میورزد که: «بیشترین نفع و نیکی برای بیشترین افراد.» مرحله ششم، مرحله اصول اخلاقی همگانی است. در این مرحله، فرد با مراجعه به اصول اخلاقیای که خود برگزیده است به قوانین و توافقهای اجتماعی پایبند میشود و بر اساس اصل «برابری حقوق انسانها و احترام به مقام انسانها به عنوان افراد» به اصول اخلاقی همگانی متعهد میگردد.
کهلبرگ با تکیه بر تحقیقات خود ادعا کرد که کودکان تا سن 10 سالگی در مرحله 1 و 2 قرار دارند و پس از آن وارد مراحل 3و4 میشوند و مراحل 5و6 مربوط به دوره بزرگسالی است. با دقت در مراحل مزبور معلوم میشود که مرحله 5بیشتر با «نظریه نفع گروهی» هماهنگ است و تحت تأثیر «اصل فایده و سود» شکل گرفته و رشد میکند. مرحله 6 نیز نشاندهنده یک نوع گرایش به دیدگاه وظیفهگروی و بخصوص تداعیکننده دیدگاه کانت است که وظیفه افراد با آگاهی یافتن فرد از اصول اخلاقی جهانشمول روشن میشود. به همین دلیل است که بیل پوکا ـ که در فلسفه اخلاق قلم زده است ـ به این دیدگاه کهلبرگ ایراد گرفته و میگوید: این توصیفها و تبیینهای مرحلهای کهلبرگ که تفسیر و برداشتهای او از دادههای تجربی است، قابل قبول و موجّه نیست؛ زیرا هر یک از مراحل 5و6 برداشت و تفسیری است که با نظریههای فلسفی گوناگون تناسب دارد. بنابراین، نظام اخلاقی معرفی شده توسط کهلبرگ از ویژگی و مشخصه دو مکتب عمده لیبرالیسم اخلاقی یعنی «نظام سودگروی» و «نظام وظیفهگروی» سود جسته است.
کهلبرگ هسته اصلی اخلاق را فضیلت «عدالت» میداند و معتقد است: فضیلت متعدد نیست، بلکه یکی بیشتر نیست و آن هم عدالت است. بنابراین، وی نظریه «دسته فضایل» را رد کرد. هرچند بعدا کهلبرگ پذیرفت که عدالت تمام اخلاق یا تنها زمینه قضاوت اخلاقی نیست، ولی عدالت در تمام مراحل اخلاق در هر سطحی که باشد، مطرح است. علیرغم اینکه دو مرحله سطح پس عرفی در نظریه کهلبرگ از اهمیت بسیاری برخوردار است، ولی بر اساس مدارک تجربی و تحقیقات انجام شده، آزمودنیهای انگشتشماری به مرحله شش رسیدهاند.
برخی از محققان مثل مارتین پاکر نتایج تحقیق خود را که زیر عنوان «عمل اخلاقی چهار سالهها» انجام گرفت، چنین بیان کرد که رویکرد رشدی ـ شناختی کهلبرگ نمیتواند پیچیدگیهای تفکرات و اعمال اخلاقی کودکان را به درستی توجیه کند.
________________________________________
1 ـ Maturation of inborn
2 ـ Experience
3 ـ Law of Effect
4 ـ Thomas E. Wern, Social Learning Theory, p . 411.
5 ـ Egocentrism .
6 ـ ناصر باهنر، آموزش مفاهیم دینی همگام با روانشناسی رشد، شرکت چاپ و نشر بینالملل، 1378.
7 ـ Paul Crittenden, Learning to Be Moral, 1988 , sydney Australia .
8 ـ immanent justice .
9 ـ جمعی از نویسندگان، روانشناسی رشد، قم، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه1375.
10 ـ جمعی از نویسندگان، روانشناسی رشد، تهران، انتشارات سمت1375.
11 ـ Paul Crittenden, Learning to Be Moral, 1988 , sydney Australia
فرصتی برای شدن (غلبه براضطراب در محیط کار)
امروز در دنیایی زندگی می کنیم که عوامل اقتصادی و پیشرفت های روزافزون فناوری، لحظه به لحظه منجر به تغییر و تحول شرایط شغلی ما می شوند. پذیرفتن هر تغییری به خصوص در زمینه کار، نیازمند فراگیری مهارت های خاصی است. گاه این تحولات شغلی چنان عمیق هستند که تمامی جنبه های زندگی فرد را نیز تحت تأثیر قرار می دهند. از این رو پذیرش شرایط جدید و همسویی با آنها مرهون اعتماد به نفس و برخورداری از روحیه ای پذیرا و گشاده خواهد بود.
اعتماد به نفس و تغییر
هر چند هر تحولی با خود شرایط و مقتضیات خاصی به همراه دارد اما نباید هرگز از جنبه منفی به آن پرداخت بلکه می توان با کمی اطمینان به نفس، آن را روندی رو به رشد و مؤثر تلقی کرد که با یک زمینه فکری مناسب و پذیرا، افق روشنی از آینده شغلی شما که تا پیش از این تاریک و تلخ می نمود، می گشاید. برخی افراد این تغییرات را بسیار راحت تر از آنچه که به نظر می رسد می پذیرند، اما اکثر ما به دلیل تجربه های تلخ گذشته و ناکامی هایی که پشت سرگذاشته ایم، در برابر هرگونه تحولی به سرعت اعتماد به نفس خود را از دست می دهیم و در چنین شرایطی احساس بی کفایتی می کنیم. اغلب اوقات، این احساس عدم اعتماد به نفس همراه با احساس کمبود دلگرمی و پشتوانه است. ریشه اصلی این مسئله را می توان در دوران کودکی جست وجو کرد. هنگامی که شما احساس دلگرمی کافی برای پذیرش و انجام مسئولیتی نداشته باشید، برای دوری از چالش پیش رو اقدام می کنید و به جای آنکه خود را درگیر مسئله نمائید، به دلیل عدم اطمینان به توانایی های خود می کوشید تا به هر طریقی از تعهد و مسئولیت جدید سر باز بزنید.
ترس از شکست
یکی از دلایل عمده ای که افراد هنگام رویارویی با مشکلات و چالش های جدید شغلی با آن روبه رو هستند، ترس از شکست است. دلیل اصلی این موضوع این است که شما احساس می کنید ممکن است اشتباهی را که در گذشته مرتکب شده اید دوباره تکرار نمایید.
چنانچه برای پذیرش حرفه جدیدی دعوت به مصاحبه شده اید، مطمئن باشید که برای آن شغل کاملاً مناسب هستید. هیچ کارفرمایی وقت و انرژی خود را صرف شخصی که به نظر او کفایت لازم را ندارد نمی کند. بنابراین اگر در این میان خود را کم ارزش تلقی کنید، هر چقدر هم که در کارتان خبره و کارآزموده باشید، باز هم از عهده انجام آن برنمی آیید. پس لازم است با اعتماد به نفس کافی برای روز مورد نظر آماده شوید. اطمینان داشته باشید که اگر توانایی های خود را به خوبی بشناسید و به آنها اعتماد کنید، جای هیچ نگرانی نخواهد بود. روز مصاحبه فراموش نکنید که:
* پیامی که جسم شما می فرستد بسیار مهم است. پس بی قراری نکنید و هر چیزی که در پیرامون تان باعث مشغول شدن شما می شود را از خود دور نمایید. از اشاره و تکان دادن سر و دست و همچنین پاهایتان بپرهیزید.
* سعی کنید با تمام اعضای حاضر در جلسه ارتباط چشمی برقرار کنید. هنگام مصاحبه، برقراری ارتباط از طریق چشم، صرف نظر از کسی که سئوال می کند، بسیار اهمیت دارد.
* نکات مثبت و مشخصه های وجودی تان را برشمرید و روی آنها تأکید کنید. مهم ترین موفقیت ها و دستاوردهای حرفه ای تان را نام ببرید.
* توجهی نداشته باشید که کارفرما برگه استخدام شما را مطالعه کرده است یا نه، بلکه بدون هیچ واهمه ای دوباره به معرفی خود بپردازید.
* از قریحه شوخ طبعی تان استفاده کنید. با کمی خنداندن حاضرین می توانید فضایی مناسبی ایجاد نمایید تا در فرصت به دست آمده، خود نیز به آرامشی نسبی دست یابید.
* در رابطه با کارفرمایان و مسئولان پیشین خود بی انصاف نباشید و به بدگویی از آنها نپردازید.
با اعتماد به نفس سخن گفتن
گاهی اوقات از شما خواسته می شود تا به عنوان نماینده مسئولان اداره در همایشی شرکت کنید. در این هنگام به جای ترس و دلهره از حضور در جمع و پاسخگویی به سئوالات، باید به این نکته توجه کنید که یک فرصت استثنایی برای ابراز خودتان به شما روی آورده است.
* هر چند ممکن است افراد بسیار دیگری وجود داشته باشند که سطح معلومات و دانسته های آنها بسیار بالاتر از شماست ولی مسلماً هیچ یک آرامش خاطر و اعتماد به نفس شما را ندارند.
همین مشخصه، وجه تمایز شما از دیگران است که باعث انتخاب تان از سوی مسئولان بالاتر شده است. پیش از هرگونه تنشی، به این موضوع خوب فکر کنید.
* هر کسی باید از جایی شروع کند، پس به جای نگرانی به این موضوع بیندیشید که هم اکنون این فرصت طلایی به شما روی آورده است.
* به خاطر بسپارید که میزان حضور و فعالیت شما در جمع، به اندازه فعالیت دیگر افراد ارزش و اعتبار خاص خود را داراست و هیچ چیزی کمتر از آنها ندارد.
مهارت های صحبت و برقراری ارتباط با دیگران در چنین مواقعی اهمیت فراوانی دارند. اگر می خواهید تأثیر به سزایی بر دیگران داشته باشید و احترام همه را به خود جلب کنید، باید بتوانید هر آنچه که هستید به خوبی بروز دهید و اهداف و دیدگاه هایتان را در مسیر مناسب آن بیان کنید. به خاطر داشته باشید که صدای شیوا و رسا، نشانگر قدرت و توانایی وجودی شماست. آهنگ صدا و شدت و میزان آن همگی با اهمیت هستند. همچنین طرز ایستادن شما نیز بسیار مهم است. با سری بلند و افراشته بایستید و شانه هایتان را آزاد بگذارید. خم نشوید و هرگز سرتان را بالا و پایین نبرید. اگر بازوهایتان را راحت و کمی متمایل به پشت کنید، قفسه سینه شما فراخ تر می شود که در قدرت صدای شما بسیار اثرگذار خواهد بود. سعی کنید پیش از پاسخ به هر سؤال، کمی مکث کنید، به آرامی نفس بکشید و شروع به صحبت نمایید. قبل از حضور در چنین محافلی می توانید با تمرین جلوی آینه و آزمودن حالت های مختلف، از تنش و نگرانی روز موعود بکاهید.
برقراری ارتباط
آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده اید که چه عاملی باعث می شود از صحبت و گفت وگوهای دوستانه با همکاران تان احساس خجالت کنید؟ آیا گمان می برید با این کار احساساتتان را به دیگران تحمیل می کنید یا اینکه آنها همان طور که شما درباره دیگران قضاوت می کنید، به قضاوت در مورد شما می پردازند؟ آیا از اینکه همکاران جدید به نقاط ضعف و قوت وجودی تان پی ببرند و آن را برجسته کنند می ترسید؟ حتماً ترجیح می دهید هنگام ورود به محلی، افراد حاضر چنان مشغول به کار باشند که توجهی به حضور شما و مسائلی چون چاقی، لاغری، جوانی و... در وجود شما نکنند! مطمئن باشید هیچ کس در آنجا شما را قضاوت نمی کند. همیشه به خاطر بسپارید که در همان اتاق، افراد دیگری نیز مانند شما هستند که احساس ناخوشایندی دارند. پس در هنگام حضور در یک جمع تازه سعی کنید:
* به دنبال کسانی باشید که در ظاهر، تنها به نظر می رسند. به دنبال بهانه ای برای کمک به این افراد باشید. کار چندانی لازم نیست بلکه یک گفت وگوی کوتاه و ساده کافی است. زمینه های مشترکتان را پیدا کنید. علاقه واقعی تان را نشان دهید و سعی کنید نام آنها را به خاطر بسپارید.
* سئوال هایتان را واضح و روشن بپرسید، چرا که وقتی شما جزء به جزء جلو می روید، گفت وگوی صمیمانه تان دچار سکته های پی در پی خواهد شد. قضاوت نکنید و هیچ گاه دیگران را کوچک نشمرید.
* منظور خودتان را واضح بیان کنید و به خاطر جلب اعتماد دیگری، عقیده تان را پنهان نکنید. بدانید که شما با ابراز و اظهار نظر خودتان احترام بیشتری به دست می آورید.
* معجزه خنده را فراموش نکنید.
قدرت پذیرش انتقاد
بسیاری از ادارات، شرایط ارزیابی و سنجش خاصی دارند. از این رو ممکن است گاهی شما نیز زیر ذره بین کارفرمایان خود قرار بگیرید و به دلیل برخی مشکلات، حتی مورد انتقاد واقع شوید.در این هنگام نباید هیچ گونه نگرانی و تنشی به خود راه دهید بلکه به این بیندیشید که این موضوع می تواند به شما کمک کند تا به نحوه کارکرد خودتان بیشتر آشنا شوید. اگر محل کارتان شلوغ و پرتنش است به خاطر داشته باشید که:
* توانایی پذیرش انتقاد و سرزنش را در خود افزایش دهید. همواره به خاطر بسپارید که معنای پرس وجوی کارفرمای شما انتقاد و نکوهش شخصیت شما نیست، بلکه فقط فرصتی دست داده که بتوانید زمینه های پیشرفت خودتان را بهتر بشناسید.
* از اینکه علت انتقاد مسئولان خود را بپرسید، هراسی نداشته باشید و اگر احساس می کنید که صحبت های آنها غیرمنطقی است، با صراحت عقیده تان را مطرح کنید و به دفاع از دیدگاه های خود بپردازید.
این عامل به شما کمک می کند تا روشی صحیح و مناسب برای پذیرش هرگونه تغییر و تحولی در پیش رو داشته باشید. همان طور که گفتیم، هر شغلی به خواسته ها و مهارت های خاصی نیاز دارد که این موضوع به معنای منفی بودن رویکرد آن نیست. هر تغییری، با خود تنش و عدم آرامش را به همراه دارد که برای پذیرفتن و انعطاف با شرایط جدید، به اندکی زمان نیاز است.
* در گذشته باقی نمانید. از اشتباهات گذشته عبرت بگیرید و هر کاری که می توانید برای جبران آن انجام دهید. این فکر را که شما خود به خود دچار اشتباه می شوید، از وجودتان دور کنید.
* هر کسی ممکن است در برهه خاصی نسبت به توانایی ها و قابلیت های وجودی اش دچار تردید شود و احساس ناامنی و بی کفایتی کند. این شخص حتی شاید از اعتماد به نفس بالایی هم برخوردار باشد. در واقع اطمینان به خود، به معنای آن نیست که هرگز به دیگران تکیه نکنیم بلکه گاهی لازم است مهلتی به خود بدهیم و در برخی مسائل از کمک و مساعدت سایرین استفاده کنیم.
* هر از گاهی از اینکه ریسک و خطر کنید نترسید. مواجهه با ترس، یکی از عوامل اصلی شکوفایی اعتماد به نفس است.
* اگر نمی توانید به سرعت اشتباهاتتان را جبران کنید، با تأنی و درنگ به این مسئله بپردازید و عجله نکنید.
* از فضای زندگی خارج از محل کارتان لذت ببرید، چرا که این رویکرد مثبت می تواند زندگی حرفه ای شما را نیز بسیار تحت تأثیر خود داشته باشد.
منبع: http://www.bbc.co.uk/
نقل از: http://hamshahri.org/hamnews/1385/850317/world/asib.htm#s15