روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

کم رویى; علل پیدایش و راههاى درمان آن

کم رویى; علل پیدایش و راههاى درمان آن
مقدمه:
انسان اصالتاموجودى است اجتماعى و نیازمند برقرارى ارتباط با دیگران. بسیارى از نیازهاى عالیه انسان و شکوفا شدن استعدادها و خلاقیت هایش فقط از طریق تعامل بین فردى و ارتباطات اجتماعى ارضا مى گردد. در واقع،خودشناسى، برقرارى ارتباط مؤثر و متقابل با دیگران و پذیرش مسؤولیت اجتماعى از اهداف اساسى همه نظام هاى تربیتى است. در دنیاى پیچیده امروز، یعنى در عصر ارتباطات حضور فعال فرهنگى و احاطه بر زنجیره علوم، فنون و تکنولوژى برتر انکارناپذیر است.
در هر جامعه اى درصد قابل توجهى از کودکان، نوجوانان و بزرگ سالان بدون آن که تمایلى داشته باشند، ناخواسته خود را در حصارى از کم رویى محبوس و زندانى مى کنند و شخصیت واقعى و قابلیت هاى ارزشمند ایشان در پس توده اى از ابرهاى تیره کم رویى ناشناخته مى ماند.
چه بسیار دانش آموزان، دانشجویان، کارمندان، کارگران و... هوشمند و خلاقى که در مدارس، دانشگاه ها، ادارات، کارخانجات و... فقط به دلیل کم رویى و ناتوانى اجتماعى، همواره از نظر پیشرفت تحصیلى و شغلى و قدرت خلاقیت و نوآورى نمره کم ترى عایدشان مى شود; چرا که کم رویى یک مانع جدى براى رشد قابلیت ها و خلاقیت هاى فردى است.
پدیده کم رویى در بین بزرگ سالان و افراد مسن بسیار پیچیده تر از جوانان است و چنین پیچیدگى روانى ممکن است در اغلب موارد نیازهاى درونى، تمایلات، انگیزه ها، قابلیت ها، فرصت ها، هدف ها و برنامه شغلى، حرفه اى و اجتماعى جوانان ایشان را به طور جدى متاثر و دگرگون کند.
پرداختن به پدیده کم رویى و بررسى مبانى روان شناختى آن از این رو حائز اهمیت است که تقریبا همه ما به گونه اى تجاربى از کم رویى را در موقعیت هاى مختلف داشته ایم. اما نکته مهم تراین است که بعضى ها درهمه شرایطوموقعیت هاى اجتماعى به کم رویى قابل توجهى دچار مى شوند. بنابراین مى توان گفت که اکثر قریب به اتفاق مردم در مواردى از زندگى اجتماعى خود به گونه اى دچار کم رویى شده اند. اما پدیده کم رویى داراى درجات مختلفى است:
- بعضى ها صرفا در مواقع و موقعیت هاى خاص دچار کم رویى مى شوند;
- بعضى ها در برخى از مواقع و موقعیت ها دچار کم رویى مى شوند;
- بعضى ها در غالب مواقع و موقعیت ها دچار کم رویى مى شوند;
- بعضى از کودکان، نوجوانان و بزرگ سالان که شمارشان نیز قابل ملاحظه است، تقریبا در همه موقعیت هاى اجتماعى دچار کم رویى مى شوند.
روندتحولات اجتماعى گویاى این حقیقت است که مساله کم رویى غالبا با گذشت زمان، فشردگى و پیچیدگى روابط بین فردى وتشدیدفشارهاى اجتماعى، رقابت ها، گوشه گیرى ها، تکروى ها، عزلت گزینى ها و تنهایى ها گسترده تر و شدیدتر مى شود و درصد بیش ترى از جوانان و بزرگ سالان را فرا مى گیرد که مى تواند به تدریج به صورت نوعى بیمارى روانى درآید. مگر این که بتوانیم با تشخیص سریع و استفاده از روش هاى تربیتى و درمانى مناسب و مؤثر از گسترش و تشدید آن جلوگیرى کنیم.
کم رویى چیست؟
کم رویى یک توجه غیر عادى همراه با ترس به خویشتن است که در یک موقعیت اجتماعى ظاهر مى شود و در نتیجه آن، فرد دچارنوعى اختلال در رفتار و عضلات بدنى شده و شرایط عاطفى و شناختى اش متاثر مى گردد. یعنى زمینه بروز رفتارهاى خام و ناسنجیده و عکس العمل هاى نامناسب در وى فراهم مى شود. به دیگر سخن پدیده کم رویى به وجود مشکل در برخوردهاى اجتماعى و رفتارها و احساس هاى آزار دهنده شخصى مربوط مى شود که همواره به صورت یک ناتوانى یا معلولیت اجتماعى ظاهر مى گردد. به کلام ساده کم رویى یعنى: «خود توجهى » فوق العاده و ترس از مواجه شدن با دیگران. زیرا کم رویى نوعى ترس یا اضطراب اجتماعى است که در آن فرد از مواجه شدن با افراد ناآشنا و ارتباطات اجتماعى گریز دارد.
بنابراین فرد کم رو، از یک طرف نگران رو به رو شدن با افراد جدید است و از سوى دیگر از وارد شدن به اماکن جدید و کسب کار و تجارت تازه هراس دارد که مجموعه این حالات احساس عجز در عین توانمندى را در وى به دنبال خواهد داشت. البته باید توجه داشت که احساس کم رویى افراد، همیشه در برابر انسان ها متبلور مى شود و نه حیوانات، اشیا و موقعیت هاى طبیعى و جغرافیایى.
کم رویى از دیدگاه بین فرهنگى
کم رویى یک پدیده گسترده و متنوعى است که در نزد افراد، خانواده ها، جوامع و فرهنگ هاى مختلف معانى متفاوتى دارد. یک کودک یا نوجوان ممکن است از نظر روان شناسى اجتماعى فردى کم رو باشد، اما از نظر خانواده یا مدرسه به عنوان یک کودک یا نوجوان مؤدب و متین تلقى گردد. به عبارت دیگر بعضى ها افراد کم رو را انسان هایى ساکت، مؤدب و محترم مى دانند و تصور مى کنند که این افراد، شهروندان سالم و بى آزارى هستند و برخى نیز افراد کم رو را انسان هاى مطیع، حرف گوش کن، مستعد و مقبول اجتماع مى دانند.
بعضى نیز کم رویى را براى دختران امرى عادى و صفتى مثبت تلقى مى کنند و آن را براى پسران یک ویژگى یا منش ناپسند مى دانند. در حالى که کم رویى همان گونه که پیش تر اشاره شد یک معلولیت اجتماعى و مانع رشد مطلوب شخصیت است و براى هر دو جنس امرى نامطلوب است.
برخى دیگر کم رویى را در افراد، به خصوص در دختران مترادف با حیا و عفت مى دانند و آن را تایید و تمجید و تشویق مى کنند،
در حالى که «حیا» یکى از برجسته ترین صفات انسان هاى متعالى بوده، شاخص ایمان و بیانگر رشد مطلوب شخصیت است. به بیان دیگر قدرت خویشتن دارى امرى ارادى وارزشمند است و برعکس، کم رویى پدیده اى کاملا غیر ارادى، ناخوشایند و حکایتگر ناتوانى و معلولیت اجتماعى است.
انتظار این است که در جوامع اسلامى به ویژه در کشور ما با توجه به ارزش هاى والاى قرآنى و وظایف و تکالیف شرعى فردى و گروهى، پذیرش مسؤولیت هاى اجتماعى و اتصاف به فضیلت هاى اخلاقى، رشدى متعادل و متوازن داشته باشد. بدون تردید مسلمانان کم رو نمى توانند در انجام بعضى از وظایف و مسؤولیت هاى اجتماعى خود موفق باشند. فى المثل خمیر مایه ایفاى وظیفه مهم امر به معروف و نهى از منکر، برخوردارى از شجاعت اخلاقى و مهارت در برقرارى ارتباط اجتماعى متقابل، مؤثر و مفید است.
کم رویى واحساس تنهایى
فردى که قادر به برقرارى ارتباط با دیگران نیست، به طور قابل ملاحظه اى کم تر از دیگران از روابط اجتماعى بهره مى برد. چنین فردى نمى تواند احساسات خوشایند یا ناخوشایند، ترس ها یا نگرانى ها و آرزوها یا امیدهایش را با نزدیکان و دوستانش در میان بگذارد و پاسخ ها و عکس العمل هاى ایشان را دریافت کند. احساس تنهایى نیز همانند کم رویى، نوعى ناتوانى اجتماعى است و هر کدام از ما ممکن است در یک موقعیت یا شرایط خاص چنین احساسى داشته باشیم. افرادى که دچار احساس تنهایى مى شوند و این احساس با شدت و مداومت، افکار و رفتار آن ها را فرا مى گیرد، به تدریج از تمایلات اجتماعى و ارتباطات فردى شان کاسته مى شود و از این نظر بعضى از ویژگى هاى افراد کم رو را پیدا مى کنند. کم رویى ناتوانى و معلولیت فرد در برقرارى ارتباط است و تنهایى مشکل انسان در اثر فقر ارتباطى است و در بسیارى موارد احساس تنهایى به کم رویى تبدیل مى شود.
شایان ذکر است که به دلیل ویژگى ها و نیازهاى خاص روحى - اجتماعى نوجوانان، ظهور پدیده تنهایى (احساس تنهایى) در بین ایشان به طور فوق العاده اى بیش تر از شیوع این احساس در میان بزرگ سالان است. و هم چنین این احساس در میان کهن سالان به خاطر شرایط خاص اجتماعى و بدنى آن ها، فراوان است. به همین خاطر در طول یک هفته لحظاتى که نوجوانان وکهن سالان احساس تنهایى مى کنند بیش تر از کودکان و بزرگ سالان (میان سال ها) است. هرگاه چنین احساسى به علل گوناگون، از جمله ناکامى هاى مکرر، نگرانى و اضطراب شدید، رفتار تبعیض آمیز والدین یا بى مهرى هاى فرزندان در برابر والدین مسن و از کارافتاده، واکنش هاى منفى اطرافیان و قطع امید از پیوندهاى عاطفى عزیزان، تقویت گردد و فرد عمیقا احساس تنهایى کند، نه تنها همانند افراد کم رو دچار ناتوانى یا معلولیت اجتماعى مى شود، بلکه زمینه افسردگى جدى در وى به وجود مى آید و ممکن است دست به اقدامات غیر عادى و کژروى هاى اجتماعى نظیر گریز از خانه و محل کار، اعتیاد و خودکشى بزند. درصد قابل توجهى از کسانى که خودکشى کرده اند یا اقدام به خودکشى مى کنند، تجارب فراوانى از احساس تنهایى و رها شدگى از طرف صمیمى ترین نزدیکان و دوستان خود را داشته اند.
بنابراین به طور خیلى جدى مى بایست افراد مبتلا به این پدیده را اعم از نوجوان و بزرگ سال مورد توجه قرار داد و با اتخاذ روش هاى اصلاحى و درمانى مناسب و یا مراجعه به متخصصین مربوطه، مورد درمان و توانبخشى اجتماعى قرار داد.
بدون تردید در دنیاى پیچیده امروز، فراوانى ناراحتى ها و رنج هاى ناشى از مشکلات ارتباطى و سازگارى اجتماعى مانند اضطراب، افسردگى، کم رویى، احساس تنهایى و.. به مراتب بیش از بیمارى هاى قلبى است! براساس تحقیقات انجام شده بسیارى از ناراحتى هاى قلبى نتیجه فشارهاى عاطفى و روانى و روابط ناسالم یا ناموفق بین فردى است و هیچ منشا فیزیکى و بدنى نداشته است.
ویژگى هاى رفتارى افراد کم رو
برخى از ویژگى هاى رفتارى کودکان، نوجوانان و بزرگ سالان کم رو به طور قابل ملاحظه اى متفاوت از دیگران بوده و به سادگى قابل تشخیص است.
از نظر زیستى و فیزیولوژیکى نشانه ها یا علایم مشترکى در میان غالب افرادى که به طور جدى دچار کم رویى هستند مشاهده مى شود. در این ارتباط مى توان به علایم فیزیولوژیکى نظیر تشدید ضربان قلب، سرخ شدن چهره، اختلال در ریتم تنفسى، تغییر در تن صدا و... اشاره کرد.
هم چنین برخى رفتارهاى اضطرابى و یا رفتارهاى روانى - حرکتى (1) در بین کودکان، نوجوانان و بزرگ سالان کم رو دیده مى شود. برخى از این ویژگى ها مانند گریه کردن، روبرگرداندن از غریبه ها و چسبیدن به فرد آشنا بیش تر در کودکان کم رو مشاهده مى شود. از دیگر ویژگى هاى افراد کم رو مى توان به موارد ذیل اشاره کرد:
فرار کردن از جمع غریبه ها، مخفى کردن خود از انظار اطرافیان غریبه و ناآشنا، خجالت کشیدن و به لکنت افتادن، با حداقل کلمات سخن گفتن، بریده و کم حرف زدن، بیش تر عبوس بودن و کم تر لبخند زدن، دستپاچه شدن، گوش خود را کشیدن، با انگشتان خود بازى کردن، با لباس خود ور رفتن، از این پا به آن پا شدن، سر را خم کردن و زیر چشمى به غریبه ها نگاه کردن، عدم بر قرارى ارتباط چشمى مستمر و طبیعى با دیگران، غرق در افکار خود شدن، تمایل به سر و کار داشتن بیش تربا کتاب و اشیاء و لوازم مختلف به جاى آدم ها، علاقه به بازى با کودکان آشنا و کوچک تر از خود، عدم برخوردارى از یک رابطه دوستانه با آشنایان، با صداى آهسته و غیر طبیعى سخن گفتن، گرفته و نگران بودن، بیزارى از دعوت کردن و دعوت شدن، تمایل به تنها بودن، بیزارى شدید از نگاه هاى نقادانه دیگران، فقر شدید در انگیزه فعالیت هاى اجتماعى، ضعف اعتماد به نفس، عدم برخوردارى از ابتکار عمل و ارائه خلاقیت هاى ذهنى، بى جرات و بى شهامت بودن در عین توانایى و قدرت و... .
تاثیر کم رویى بر رشد شناختى، عاطفى، روانى، سازش یافتگى اجتماعى و شخصیت
پدیده کم رویى به عنوان یک معلولیت اجتماعى، چنانچه به موقع تشخیص داده نشود و درمان نگردد ممکن است آثار نامطلوبى به همراه داشته باشد و رشد شناختى، عاطفى و روانى و اجتماعى فرد را به طور جدى متاثر کند. در این جا به صورت مختصروفهرست وار به بعضى از تاثیرات سوء کم رویى بر روند رشد شناختى،قدرت هوشمندى، رشدشخصیت و ویژگى هاى عاطفى و روانى افراد کم رو اشاره مى کنیم:
بعد شناختى: در بسیارى از مواقع هوش و استعداد سرشار در پس ابرهاى تیره کم رویى پنهان مى ماند. به عبارت دیگر بعضى از کودکان و نوجوانان کم رو به رغم آن که ممکن است فوق العاده تیزهوش و سرآمد باشند، اما قدرت هوشمندى ایشان توسط دیگران، به خصوص معلمان به طور واقع بینانه مورد ارزیابى قرار نمى گیرد. کم رویى پایدار مى تواند منجر به یک ترس و تنش عمومى شود و کودک یا نوجوان کم رو، اعتماد به نفس و جرات تجربه هیچ کار تازه اى را پیدا نکند و در نتیجه عملکردو پیشرفت اوبه طور جدى و معنى دارى پایین تر از سطح توانایى اش ظاهر گردد. به کلام دیگر همیشه فاصله اى قابل توجه بین توان بالقوه و توان بالفعل افراد کم رو وجود دارد.
کم رویى موجب افزایش فوق العاده خودتوجهى و اشتغال ذهنى فرد کم رو نسبت به واکنش هاى خویش مى شود، به گونه اى که شخص از هرگونه تفکر مولد و خلاق و ارتباط برتر باز مى ماند، چرا که خلاقیت متضمن برخوردارى از شخصیتى سالم، پویا و فعال است و کودکان و نوجوانان خلاق عموما افرادى کنجکاو، جست وجوگر، انعطاف پذیر، صریح الکلام، شجاع، راحت و بى تکلف، گشاده رو و متبسم هستند. بنابراین کم رویى قدرت تفکر خلاق و خلاقیت فرد را محدود مى کند. این جاست که سنگینى بار تربیت صحیح بیش تر مى شود و وظیفه پدرى یا مادرى ایجاب مى کند که موانع رشد همه جانبه فرزندان را رفع کرده و زمینه رشد بیش تر و فرداى بهتر آن ها را فراهم سازند.
بعد عاطفى، روانى و اجتماعى: افراد کم رو غالبا دچار اضطراب، افسردگى و احساس تنهایى بوده، در برقرارى و حفظ پیوندهاى عاطفى با مشکل جدى مواجه هستند. کم رویى مانع اصلى رشد مطلوب عاطفى و روانى فرد است.
در افراد کم رو ترس از غریبه ها ممکن است به تدریج تعمیم یابد و باعث شود که آنان از هر چیز تازه و متفاوتى بترسند. این امر مى تواند محصور کننده فرد در میان دیواره هاى احساسات بازدارنده باشد و زمینه رشد نابهنجار روانى - اجتماعى وى را فراهم کند. چنین فردى نمى تواند همسرى خوب و سازگار، پدرى مهربان و مربى و شهروندى سازگار باشد و در نتیجه از زندگى لذتى نخواهد برد.
افرادکم رو سهم چندانى در گروه هاى همگن ندارند و یا در صورت عضویت در گروه هاى اجتماعى ، حضورى انفعالى و غیر فعال خواهند داشت. گرچه معمولاافرادکم روبه خصوص به خاطر تبعیت پذیرى و فرمانبرى بى کم و کاست، از سوى اعضاى گروه طرد نمى شوند، اما باید اذعان داشت که غالباموردکم توجهى واقع مى شوند و در نتیجه چنین نقش غیر فعال گروهى و سازش یافتگى ضعیف، از کسب یادگیرى ها، مهارت ها و تجارب مؤثر فعالیت هاى اجتماعى محروم مى مانند.
کم رویى باعث مى شود که فرد در عین این که بعضا از نظر صلاحیت هاى علمى، فکرى و اخلاقى، قابلیت هاوکفایت هاى،فردى برتر از هم سالان، دوستان، هم گروه ها و هم کلاسى هاى خود است، اما نتواند رهبرى گروه را عهده دار شود، در حالى که فرصت رهبرى گروه،ازتجارب ارزشمند رشداجتماعى و از عوامل مؤثر افزایش اعتماد به نفس است.
از آن جا که فرد کم رو غالبا مى ترسد که با دیگران به ویژه مخاطب هاى ناآشنا، تازه واردها و غریبه ها صحبت کند، بالطبع دیگران نیز با او کم تر سخن مى گویند، به قول معروف:

• تا که از جانب معشوق نباشد کششى کوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد.
• کوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد. کوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد.
بنابراین قلت ارتباطات کلامى و روابط اجتماعى، موجب مى شود که کودک، نوجوان یا فرد بزرگ سال کم رو دچار نوعى خود محصورى (زندگى در یک چارچوب بسته) شود و از زندگى فعال و خوشایند اجتماعى محروم بماند.
معمولا افراد کم رو نسبت به خود همان قضاوتى را ندارند که دیگران نسبت به ایشان دارند (افراد کم رو خود را بسیار کم تر از آنچه هستند، مى بینند.) چون ارزشیابى صحیح از خود نشانى از سازگارى اجتماعى است، بنابراین خود پندارى ضعیف، بینانگر رشد معیوب شخصیت و وجود عقده خطرناک حقارت است و همین عقده حقارت است که ریشه بسیارى از حسادت ها و اختلافات خانوادگى به شمار مى آید.
1) رفتارهایى که در اثر اختلال در روان فرد به وجود مى آید و قابل مشاهده است و ریشه فیزیکى ندارند.
کم رویى یک پدیده پیچیده روانى - اجتماعى است. کم رویى یک صفت یا ویژگى ارثى (ژنتیکى) نیست، بلکه اساسا در نتیجه روابطنادرست بین فردى وسازش نایافتگى هاى اجتماعى در مراحل اولیه رشد (در خانه و مدرسه) پدیدار مى گردد. با این که برخى از روان شناسان نظیر کتل ( cattel) [1983 ]بر این عقیده اند که بعضى افراد با زمینه کم رویى متولد مى شوند، اما باید توجه داشت که بحث درباره زمینه کم رویى و استعداد بیش تر بعضى از کودکان در ابتلا به کم رویى، به معناى ارثى بودن آن، مثل رنگ چشم و پوست نیست. بدیهى است کودکان کم رو عموما متعلق به والدینى هستند که خودشان کم رویى دارند. لیکن این بدان معنى نیست که این قبیل کودکان کم رویى را از طریق ژن هاى ناقل از والدین خود به ارث برده اند، بلکه اساسا بدین معناست که کم رویى را از آن ها یاد گرفته اند. (1)
در این جا به طور خلاصه به اصلى ترین زمینه هاى کم رویى اشاره مى شود:
کم رویى ناشى از ترس
کم رویى ناشى از ترس عموما از سال اول زندگى نوزاد مشاهده مى شود. مطالعات انجام شده روى نوزادان، حاکى از این است که در اواسط سال اول زندگى (غالبا در 6 ماهه دوم از اولین سال زندگى کودک) کم رویى به عنوان یک پدیده همگانى در همه نوزادان و نسبت به غریبه ها و افراد آشنایى که به خاطر تغییر لباس و آرایش ظاهر متفاوت به نظر آیند، دیده مى شود. به عبارت دیگر، در این شرایط اضطراب برخورد با بیگانه ها و ناآشناها وجود کودک را فرا مى گیرد. در حقیقت، کودک خردسال از این رو کم رو است که مردم برایش ناآشنا بوده، از او بزرگتر، قوى تر، قدرتمندتر و مقتدرترند و او نمى داند که در شرایط گوناگون چگونه با وى برخورد خواهند کرد.
کودکان خردسال، پس از شش ماهگى، به تدریج به لحاظ رشد ذهنى و عاطفى مى توانند افراد آشنا را از غریبه ها تشخیص دهند. همراه با افزایش دامنه ارتباطات کودک با دیگران، کم کم بر تجارب خوشایند و دوست داشتنى وى افزوده مى شود و کودک از ارتباط و هم نشینى با دیگران، به خصوص آشنایان لذت برده و ترسش فرو مى ریزد. این حالت مقدمه لازم و مطلوبى براى اجتماعى تر شدن کودک است.
اما اگر برخوردهاى اطرفیان و محیط هم چنان که پیش تر اشاره کردیم غلط باشد، کم رویى طبیعى کودک خردسال به کم رویى پایدار و غیر طبیعى تبدیل مى شود.
کم رویى ناشى از اضطراب اجتماعى
بسیارى از محققان و متخصصان، ریشه اصلى کم رویى را در ترس یا اضطراب اجتماعى مى دانند و بس. بنابراین، لازم است اشاره مختصرى به اضطراب اجتماعى داشته باشیم.
اضطراب اجتماعى نتیجه اى است از احتمال یا وقوع نوعى ارزیابى شخصى در موقعیت هاى مختلف اجتماعى. به دیگر سخن، فردى که دچار اضطراب اجتماعى است، هیچ گونه تمایلى به آغاز ارتباط با دیگران ندارد و با احساسى از ترس و پایدارى غیر معقول، از هر موقعیتى که ممکن است در معرض داورى دیگران قرار گیرد، اجتناب مى ورزد. برداشت یا تصور شخص از موقعیت هاى اجتماعى که احتمال دارد شخصیت او مورد سنجش و ارزیابى قرار گیرد، مى تواند واقعى یا خیالى باشد. در واقع، شخصى که به شدت دچار اضطراب اجتماعى است، تصور مى کند که در هر موقعیت یا شرایط اجتماعى، فرد یا افرادى به محض مواجه شدن با او رفتار و شخصیتش را مورد نقادى و ارزیابى قرار خواهند داد.
کسانى که همه موقعیت هاى اجتماعى و تعامل بین فردى را صحنه هاى ارزیابى و انتقاد تلقى مى کنند، رفتارى نامناسب دارند. البته، حضور در جلسات مصاحبه و گزینش تحصیلى و شغلى، دیدار با فردى مسؤول یا مقتدر براى اولین بار، صحبت، سخنرانى و ارائه گزارش در حضور مخاطبان برجسته، مصاحبه در برنامه پخش مستقیم رادیو یا تلویزیون، ورود به اطاقى مملو از آدم هاى غریبه و موقعیت هایى از این قبیل، تقریبا همه افراد را تا حدودى مضطرب مى کند، لیکن بعضى از کودکان، جوانان و بزرگ سالان این گونه رفتار را براى همیشه حفظ مى کنند و تکرار مواجهه، در رفتار آن ها تغییرى ایجاد نمى کند و در بعضى اوقات از طرف اطرافیان هم تقویت مى شود; این همان ایجاد کم رویى است که باید با آن مقابله کرد.به عبارت دیگر، در این افراد، اضطراب یک ویژگى شخصیتى محسوب مى شود که کم رویى را هم به دنبال دارد. اما، این موقعیت ها و رفتارها براى افرادى که رشد اجتماعى خود را به طور صحیح پشت سر گذاشته اند، یک وضعیت موقت و گذرا خواهد بود و با تکرار و تمرین و چندبار مواجهه، رفع خواهد شد و هرگز پدیده نامطلوب کم رویى شکل نخواهد گرفت.
به طور خلاصه مى توان گفت، اضطراب اجتماعى و به تبع آن کم رویى، در شرایط زیر بیش تر مشاهده مى شود:
1- ترس از عدم تایید یا انتقاد توسط دیگران;
2- ترس از قرار گرفتن در موقعیتى که مى بایست مصمم و قاطع جواب داد یا اظهار نظر کرد;
3- ترس از مقابله کردن با شرایط خاص اجتماعى، عصبانیت ها و پرخاشگرى ها;
4- ترس از مواجهه شدن و هم کلامى با جنس مخالف;
5- ترس از ناتوانى در برقرارى و حفظ روابط بسیار صمیمى بین فردى;
6- ترس از بروز جدى تعارض در خانواده و طرد شدن توسط والدین.
خانواده و فرزندان کم رو
محیط خانواده و تجارب اولیه کودک به خصوص در سنین پیش دبستانى و سال هاى آغازین مدرسه، اصلى ترین نقش را در شکل گیرى شخصیت کودک دارد. در این دوران الگوهاى رفتارى بزرگ سال، برنامه هاى تلویزیونى، نحوه و میزان ارتباطات عاطفى، کلامى و اجتماعى خردسالان با والدین و بزرگ سالان خانواده، بیش ترین تاثیر را در رشد مطلوب اجتماعى و یا پدیدایى اضطراب و کم رویى کودکان مى تواند داشته باشد.
زمانى که الگوهاى بزرگ سال (مثل والدین) خودشان عموما مضطرب بوده و از مهارت برقرارى روابط عاطفى - اجتماعى مطلوب و خوشایند با دیگران، به ویژه با فرزندان خود بى بهره اند، طبیعى است که فرزندان این خانواده نیز بیاموزند که کم رو باشند. به همین دلیل بعضى از روان شناسان مثل واتسون (پرخذ.جچژژرذ) کم رویى کودکان را در نتیجه یادگیرى و تقویت آن در خانه و مدرسه مى دانند.
کمال جویى و آرمان گرایى فوق العاده والدین و انتظارات نامعقول آنان از فرزندان در شرایط گوناگون و وادار کردن آن ها به رفتارهاى کلیشه اى و عکس العمل هاى تصنعى در موقعیت هاى مختلف اجتماعى، سخت گیرى بیش از حد بر کودکان و نوجوانان و داشتن توقعات زیاد، رفتار خصمانه و عصبى با ایشان، تهدیدها و تنبیه ها، تحقیرها و تحدیدهاى ناروا و حمایت هاى افراطى و غیر ضرورى از فرزندان، از اصلى ترین زمینه هاى رشد عیوب اجتماعى کودک و بروز کم رویى به شمار مى آیند.
براى مثال، اگر والدین با حمایت افراطى از کودک خود در سنین قبل از دبستان، مانع مواجه شدن او با سختى ها و ناخوشى ها شوند، طبیعى است وقتى این کودک وارد مدرسه مى شود و مشاهده مى کند که دیگر از حمایت هاى افراطى والدین خبرى نیست و رفتار بچه ها و هم سالان او با رفتار والدین متفاوت است، دچار نگرانى شده و به خاطر نداشتن قدرت سازگارى، از آن ها کناره گرفته و گریزان مى شود. بنابراین، باید دانست که حمایت افراطى از کودکان، زمینه ساز بسیارى از ناهنجارى هاى رفتارى و اجتماعى است و باید تعدیل شود.
کم رویى در تک فرزندها و فرزندان اول خانواده
کم رویى در میان فرزندان اول خانواده و تک فرزندها بیش از سایر فرزندان خانواده دیده مى شود، به خصوص زمانى که والدین قادر نباشند زمینه تربیت و رشد اجتماعى مطلوب و هماهنگ ایشان را مطابق با نیازهاى عاطفى و اجتماعى آنان فراهم آورند. به طور کلى در غالب موارد، فرزندان اول خانواده و تک فرزندها با بزرگ ترها بیش تر همانندسازى مى کنند و تمایل ایشان در برقرارى ارتباط با بزرگ سالان، بیش از هم سالانشان است. به دیگر سخن، فرزندان اول خانواده و تک فرزندها در برقرارى ارتباط با هم سالان و هم کلاسى هاى خود بیش تر با مشکل مواجه مى شوند تا با افراد بزرگ سال (2) چرا که عموما والدین انتظارات و توقعات متنوعى از تنها فرزند و یا فرزند اول خود دارند; اعمال فشارهاى روانى از طرف والدین و آرمان خواهى هاى فراوان ایشان و نیز ناتوانى این قبیل فرزندان در تحقق بخشیدن به خواسته هاى والدین، به تدریج باعث ایجاد احساس بى کفایتى و خودپندارى بسیار ضعیف در آن ها شده و از این رو، زمینه اضطراب فراگیر و کم رویى در شخصیت ایشان به وجود مى آید. به خاطر چنین وضعیت عاطفى - روانى است که فرزندان اول در مقایسه با سایر فرزندان خانواده به توفیقات کم ترى در پیشرفت تحصیلى دست مى یابند.
مدرسه; تقویت کم رویى یا رشد اجتماعى
مدرسه به عنوان اولین جایگاه رسمى تجربه کودکان مى تواند نقش تعیین کننده اى در تقویت کم رویى یا مهارت هاى اجتماعى آنان ایفا کند. متاسفانه در بعضى مدارس، رفتار انفعالى و آرام و سکوت مضطربانه کودک یا کودکان کم رو و ناتوان به عنوان یک صفت پسندیده و ویژگى رفتارى مطلوب تلقى شده و حتى با تایید و تشویق هاى بى مورد، تقویت نیز مى گردد. جاى بسى تعجب و تاسف است که در بسیارى از مدارس، گاهى بالاترین نمره انضباط از آن معلولین اجتماعى، یعنى دانش آموزان کم رو است! این مساله زمانى بیش تر مشاهده مى شود که کودک نیز به دلایل عدیده از جمله کمبودهاى عاطفى و تعارضات خانوادگى، شدیدا تمایل دارد رفتارش مورد توجه و تایید معلم واقع شود و به طورپى درپى ازطرف وى مورد تشویق قرار گیرد.
روش هاى درمان کم رویى
پیش از این اشاره شد که کم رویى یک پدیده پیچیده و مرکب ذهنى - روانى، اجتماعى است که به دلایل مختلف در طول دوران رشد به تدریج پدیدار مى شود. بنابراین، در بحث درمان نیز باید اذعان داشت که براى کم رویى، یک درمان فورى وجود ندارد.
کم رویى با دارو برطرف نمى شود و اقدامات پزشکى و استفاده از داروهاى آرام بخش و تقویت کننده (مولتى ویتامین ها) تاثیر مستقیمى بر درمان کم رویى فرد ندارد. کم رویى اساسا رفتارى اکتسابى و آموخته شده است که براى درمان و برطرف کردن آن باید رفتار نامطلوب حذف گردیده و رفتار تازه و مطلوب اجتماعى در فرد فراگیر شود.
اساس درمان کم رویى، تغییر در حوزه شناختى و تحول در شیوه عملى زندگى و حیات اجتماعى فرد است; تغییر در شیوه تفکر، یافتن نگرش تازه نسبت به خود و محیط اطراف، برخوردارى از قدرت انجام واکنش هاى نو در برابر اطرفیان و تعامل بین فردى، تغییر در باورها و نظام ارزش هایى که کم رویى را تقویت مى کند، کاهش اضطراب در فرد کم رو، تقویت انگیزه و افزایش مهارت هاى اجتماعى و توانایى هاى تحصیلى، شغلى و حرفه اى، اصلى ترین روش درمان کم رویى است.
________________________________________
1- وقتى صحبت از وراثت یا ارث مى شود. منظور مجموعه صفات یا ویژگى هایى است که از اجداد گذشته توسط والدین و از طریق ژن ها به فرزند انتقال مى یابد. نقش ارث (عامل ژنتیکى) با تشکیل نطفه آغاز مى شود و تقریبا در همان زمان با فاصله بسیار اندک پایان مى پذیرد.
2- معمولا وقتى که تک فرزندها وارد مدرسه مى شوند، بیش تر دوست دارند با معلم ارتباط داشته باشند تا با هم سالان خود و اگر از طرف معلم و خانواده هدایت نشوند و ارتباط متعادلى با هم کلاسى هاى خود پیدا نکنند، به تدریج با مشکل جدى در رشد شخصیت اجتماعى مواجه مى شوند.
منابع 1) رفتارهایى که در اثر اختلال در روان فرد به وجود مى آید و قابل مشاهده است و ریشه فیزیکى ندارند.
1- افروز، غلامعلى، روان شناسى تربیتى کاربردى، انتشارات انجمن اولیا و مربیان جمهورى اسلامى ایران، 1373.
2- افروز، غلامعلى، روان شناسى کم رویى و روش هاى درمان، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374.
3- کلارس.ج، راو، مباحث عمده در روان پزشکى، ترجمه جواد وهاب زاده، انتشارات آرش، 1370.
4- ابراهام اچ، مزلو، انگیزش و شخصیت، ترجمه احمد رضوانى، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، 1372.

نماز دریچه اى به سوى روشنایى

نماز دریچه اى به سوى روشنایى
مهدى سلطانى رنانى در میان عبادات، نماز داراى ارزش والا و اهمیت بسزایى است که از پیشینه اى دیرینه و ماندگار برخوردار است. در قرآن کریم از زبان حضرت عیسى ـ علیه السلام ـ نقل شده که فرمود:
«و أوصانى بالصلاة و الزکاة ما دمت حیّا» [1] «خداوند مرا به نماز و زکات سفارش کرده است، تا آنگاه که زنده ام.» در تاریخ، نخستین عبادتى که خداوند متعال، آن را بر پیامبران به منظور گسترش پیام توحید امر نمود و پیامبر اسلام نیز پیش از هر چیز به برپایى آن فرمان داد، نماز بود. احکام اسلامى در سایه نماز تشریع شده است و تبلیغ آنها بدون سلاح نماز نتیجه قابل قبولى نخواهد داشت.
نماز یکى از عناصر بنیادى و اساسى جامعه اسلامى، به منظور ریشه کن کردن کفر و فرهنگ بیگانه و از تعلیمات مهم زیر بنایى اسلام و یکى از ارزشهاى اخلاقى، معنوى و اجتماعى این مکتب آسمانى به شمار مى رود.
نماز، چون کعبه اى است که سایر اعمال عبادى بر گرد آن مى گردد و با آن ارتباط ناگسستنى و محکمى دارد. در قرآن، نماز همپاى زکات ذکر شده و اعمال سیاسى ـ عبادى حج با همه ارزش فراگیرش، بدون نماز طواف، ناقص و باطل است. جهاد نیز روح، معنا و انگیزه خود را از نماز مى گیرد. در اصل، همه اعمال عبادى اسلام، اعم از فردى و اجتماعى، به نحوى با نماز پیوند، و تحت تأثیر مستقیم آن قرار دارند. به علاوه، نماز عبادتى است که در هیچ حال کنار گذاشتنى و شایان بى اعتنایى و سستى نیست: «الصلاة لا تسقط بحالٍ».
نماز، یاد خدا و سخنى دل انگیز با او و دریچه اى به سوى نور و روشنایى باطنى است. نماز اظهار عبودیت در برابر معبودى یکتا و بى همتا و پرواز ملکوتى همه بندگان به سوى اوست: «الصلاةُ معراج المؤمن»، تا آنجا که پیامبر ـ صلى الله علیه و آله ـ فرمود: «جعلت قرة عینى فى الصلاة» [2] این پرواز معنوى مایه قرب به درگاه رب العالمین مى شود: «الصلاةُ قربانُ کلّ تقىّ». [3] نقش اثر بخش و تحول آفرین نماز تا بدان پایه است که مى تواند مایه رستگارى، تقوا و طهارت دلها و بهبود روابط اجتماعى شود و جریان نیرومند و سنگر استوارى در جلوگیرى و ممانعت از پلیدیها و انحرافات اخلاقى و اجتماعى باشد؛ زیرا «إنَّ الصلوة تَنْهى عَنِ الفحشاءِ و المنکرِ و لَذکرُ اللّه اکبر ... » [4] . چون فواید فردى و اجتماعى این عبادت اصیل بى شمار است، این چنین در فرهنگ اسلام از جایگاهى والا برخوردار شده و قبولى همه اعمال در درگاه حضرت الوهیّت وابسته و مشروط به قبولى آن گردیده است: «اِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ ماسَواها» [5] نخستین کسى که پس از پیامبر گرامى اسلام به اداى نماز افتخار یافت و مدال معنوى این عبادت استوار اسلامى را به گردن آویخت، على ـ علیه السلام ـ بود. او نخستین مردى بود که اسلام آورد و پشت سر رسول خدا ایستاد و به نماز او اقتدا کرد.
على ـ علیه السلام ـ مرد نماز بود و حرکت، و آخرین وصیت آن امام همام نیز توصیه به نماز بود. او همان على بود که در حال نماز، در محراب عبادت، فرقش شکافته شد و روح بزرگش به ملکوت اعلى پرواز کرد و از دریچه نماز به دیدار حق تعالى شتافت و به فلاح و فوز حقیقى و ابدى دست یافت. خود نیز در نهج البلاغه فرمود:
«اللهم إنّى اَوّلُ مَنْ أنابَ و سَمِع و اَجابَ، لَم یَسْبِقْنى اِلاّ رسولُ الله بالصَّلاةِ.» [6] «بار پروردگارا! من نخستین کسى هستم که به حق رسیده و آن را شنیده و پذیرفته است، هیچ کس بر من به نماز پیشى نگرفت، مگر رسول خدا ـ صلى اللّه علیه و آله ـ .» در روایتى دیگر از آن حضرت منقول است که فرمود:
«وَ لَقَد صَلَّیْتُ مع رسول اللّه ـ صلى الله علیه و آله ـ قَبْل النّاسِ بِسَبع سنین و أنا اوّل مَنْ صَلّى مَعَهُ.» [7]
• خداوندا من آن اوّل کس استم زجان و دل شدم سوى انابت کسى بر من به شهراه حقیقت چو او بهر نماز افراخت قامت ببستم قامت و کردم قیامت
• که حق بشنیده و در کار بستم نداهاى تورا کردم اجابت به جز پیغمبرت نگرفته سبقت ببستم قامت و کردم قیامت ببستم قامت و کردم قیامت
نماز، نشانه ملیّت اسلامى
از دیدگاه امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ نماز نشانه ملیّت اسلامى و عملى است که مسلمانان به آن، ممتاز و مشخص مى شوند:
«وَ إقامُ الصَّلوةِ فَإنَّهَا المِلَّة.» [8] در جاهاى دیگر نهج البلاغه نیز، نماز به عنوان شعار اصلى ملّت اسلام معرفى و شناخته شده است. به همین دلیل کسى که نماز را ترک مى کند، کافر خوانده شده و از ملیّت دین اسلام و شریعت الهى بیرون رفته است؛ پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه و آله ـ فرموده:
«بین العبد و بین الکفر ترک الصّلوة.» [9] «فاصله انسان و کفر، ترک نماز است.» نماز فى نفسه فعلى فردى است و هر کسى باید در انجام دادن آن تلاش کند، ولى کتاب و سنّت بدین مطلب تصریح دارند که نه تنها نماز گزار موظّف است که خود نماز گزارد، بلکه باید در احیاى این فریضه الهى در جامعه اسلامى نیز کوشا باشد، مانند همان عملى که امام على ـ علیه السلام ـ در معرکه جنگ و سیّد الشهدا امام حسین ـ علیه السلام ـ در ظهر عاشورا انجام دادند و براى نماز فداکارى و جانفشانى نمودند.
نماز، چون کعبه اى است که سایر اعمال عبادى بر گرد آن مى گردد و با آن ارتباط ناگسستنى و محکمى دارد.
علاوه بر اینها، نماز از برنامه هاى مهم ملّى و دینى تمام پیامبران الهى بوده است. نکته مهم دیگر در این باب که ما را به جایگاه ویژه نماز در حکومت الهى ره مى نماید، این است که حضرت على ـ علیه السلام ـ با تأکید فرمود:
«نماز نفس ملّت و دین است.» از این سخن در مى یابیم که اگر در جامعه اى فرهنگ نماز به شیوه صحیح خود، نهادینه شود، و قرآن چنان که شایسته است اقامه گردد، آن جامعه، ملیّت و آیین هویّت اصلى خودش را هرگز از دست نخواهد داد و در مقابل سیل تهاجم فرهنگى غرق نمى شود.
اهمیت نماز اوّل وقت
«صَلِّ الصَّلوة لِوَقْتِها الموَقَّتِ لَها و لاتُعَجِّل وَقتها لِفراغٍ و لاتؤَخِّرها عَن وقتها لإشتغالٍ.» [10] «نماز را در وقت معین آن به جاى آر و به دلیل اینکه بى کارى پیش از وقت آن را به جا نیاور و به بهانه کار داشتن آن را به تأخیر مینداز.» از آنجایى که نمازهاى یومیّه، بلکه تمامى فرایض الهى، اوقات معیّن و مشخّصى دارند، نمازگزار با رعایت اوقات نماز، رفته رفته با انضباط و وقت شناس مى شود و در واقع، نماز «تمرین وقت شناسى» است. استاد شهید حضرت آیة اللّه مرتضى مطهّرى ـ رضوان اللّه علیه ـ مى نویسد:
«مسئله مهم دیگرى که در باب نماز مورد توجّه واقع شده، دقّت زیاد نسبت به مسأله وقت است، به طورى که دقیقا روى دقیقه و ثانیه آن حساب مى شود.» [11] مسائل تربیتى باید تحت انضباط و شرایط معیّن قرار گیرد تا عدّه اى آن را به فراموشى نسپارند و بهانه اى براى ترک کردن آن نداشته باشند. در حقیقت نماز یک کلاس انسان سازى است.
درباره فضیلت اقامه نماز در وقت مقرّر و عقوبت تأخیر انداختن آن از وقت، در روایات بسیارى سخن رفته است. به عنوان نمونه نوشته اند که حضرت رضا ـ علیه السلام ـ براى استقبال از خویشاوندان خود از خانه و شهر خارج شد، در بین راه وقت نماز فرا رسید، حضرت به کنارى رفته و ایستاد و به یکى از همراهان خود فرمود: اذان بگو تا نماز بگزاریم! آن فرد عرض کرد: ما در انتظار میهمانان خود هستیم و نماز را بعد خواهیم خواند. حضرت فرمود: «خدایت بیامرزد، هیچ گاه بدون عذر، نمازت را از اوّل وقت به تأخیر مینداز و همیشه نماز را در اوّل وقتِ آن به جاى آور!». سپس به نماز ایستادند. [12] درباره اوقات شرعى نمازهاى یومیّه، امام على ـ علیه السلام ـ طى نامه اى که به یکى از حاکمان شهرها نوشته، فرموده است:
«امّا بَعْدُ فَصلّوا بالنّاسِ الظُّهرَ حتّى تفى ءَ الشَّمسُ مَرْبِض العَنْز؛ وَ صَلّوا بِهِمُ العَصْرَ وَ الشَّمسُ بیضاءُ حَیَّةٌ فى عُضوٍ مِنَ النَّهار حینَ یُسَارُ فیها فَرْسَخانِ وَ صَلّوا بِهِمُ المَغْربَ حینَ یُفْطِرُ الصّائمُ وَ یَدْفَعُ الحاجُّ إلى مِنى وَ صلّوا بِهِمُ العِشآءَ حینَ یتوارَى الشَّفَقُ إلى ثُلُثِ اللّیل، و صَلّوا بِهِمُ الغداةَ و الرَّجُلُ یَعْرِفُ وَجْهَ صاحبِه.» [13] «نماز ظهر را به جماعت هنگامى به پا دارید که سایه آفتاب به اندازه دیوار خوابگاه بزى برگردد و نماز عصر را با آنان هنگامى بخوانید که خورشید در پاره اى از روز روشن و درخشان بوده و مى توان تا هنگام مغرب، پیاده دو فرسخ راه را پیمود و نماز مغرب را با آنها هنگامى به جا آورید که روزه دار افطار مى کند و حاجى به منى روانه مى شود و نماز عشا را با آنها زمانى بخوانید که ثلثى از شب گذشته و سرخى پنهان مى گردد و نماز صبح را با آنها هنگامى به پا دارید که شخص، چهره رفیق و همراه خود را بشناسد.» آن حضرت، پس از آنکه محمّد بن ابى بکر را براى فرماندارى مصر انتخاب نمود، دستورالعملى درباره نماز اوّل وقت نوشت و به وى ابلاغ فرمود:
«صَلِّ الصَّلوة لِوَقْتِها، المُوَقَّت لها و ... و اعْلَمْ أنّ کُلّ شى ءٍ مِنْ عملک تَبعٌ لِصَلاتِک.» [14] نماز را در وقت اختصاصى خودش بخوان (اوّل وقت) و چون بیکار شدى، در انجام نماز شتاب نکن، یا چون به کارى مشغول هستى، نماز را تأخیر مینداز و بدان که تمام اعمال تو در گرو قبولى نماز توست.» در کتابهاى روایى نیز، از على ـ علیه السلام ـ درباره اهمیّت نماز اوّل وقت و برکات آن سخنان بسیارى ذکر شده است. براى نمونه، ایشان در حدیثى از پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و آله ـ نقل مى نمایند که بنده اى نیست که به اوقات نماز و طلوع و غروب خورشید اهمیتى بدهد، مگر اینکه من براى او راحتى هنگام مرگ و برطرف شدن غم و اندوه و نجات از آتش دوزخ را ضامن مى شوم. [15]
حالات على ـ علیه السلام ـ در نماز
در این نوشتار سزاوار است که به ذکر جلوه هایى از نماز، حالات معنوى و عبادت على ـ علیه السلام ـ اشاره شود که به حق باعث تنبّه و تذکّر پیروان آن بزرگوار خواهد گردید.
الف: خشوع بى مانند
امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ هنگامى که داخل نماز مى شد، همچون بنایى ثابت و استوار و بدون تحرّک بود و چه بسیار رکوع و سجودش طولانى مى شد و بدون توجه قلبى ذکر نمى گفت و بدنش از بس بى حرکت بود که گاهى مرغى بر پشت مبارک آن حضرت مى نشست، و هیچ کس به جز على بن ابى طالب ـ علیه السلام ـ و على بن الحسین ـ علیهم السلام ـ طاقت نداشتند که مانند رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله ـ نماز بخواند. [16] روایات فراوانى درباره خشوع آن حضرت وارد شده است، از جمله امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمودند:
«کان علىٌ إذا قام إلى الصّلاةِ، فقال: و جَّهْتُ وَجْهِىَ لِلّذى فَطَرَ السّموات و الأرض و تَغَیُّرُ لو نِهِ یُعْرف ذلک فى وجهه.» [17] «هر گاه على به نماز برمى خاست، مى گفت: روى خود را به سوى کسى کردم که آسمانها و زمین را آفرید، و رنگش تغییر مى کرد به طورى که در چهره اش پیدا بود.» در تفسیر قشیرى آمده است:
«على ـ علیه السلام ـ چون وقت نماز مى شد، رنگش تغییر مى کرد و به خود مى لرزید، به آن حضرت عرض مى شد، شما را چه شده است؟ مى فرمود: هنگام اداى نماز، یعنى امانتى بزرگ رسیده است که خداى تعالى آن را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کرد و آنها از پذیرش آن ابا کردند و انسان آن را به عهده گرفت و من با این ضعف و ناتوانى ام، نمى دانم آیا از عهده برداشتن این بار به خوبى بر مى آیم یا نه.» [18]
ب: حضور قلب
ابتدا باید توجه نمود که این حالت در نماز یک امر باطنى است که معمولاً درک آن براى شخص دیگر بسیار مشکل و حتّى غیر ممکن است. فقط خداى عزّوجل از باطن و ضمیر نمازگزار آگاه است.
از این رو پى بردن به وجود این حقیقت در شخص نمازگزار بسیار کار مشکلى است. آنچه در منابع مذهبى درباره حالات حضرت على ـ علیه السلام ـ در نماز نقل شده که مجموعا حاکى از حضور قلب بالاى وى در نماز مى باشد، فراوان است که در اینجا به ذکر چند نمونه بسنده مى کنیم.
نخستین کسى که پس از پیامبر گرامى اسلام به اداى نماز افتخار یافت و مدال معنوى این عبادت استوار اسلامى را به گردن آویخت، على ـ علیه السلام ـ بود.
1ـ بیرون آوردن تیر از پاى آن حضرت
در جنگ صفّین تیر از پاى حضرت بیرون کشیدند، در حالى که مشغول خواندن نماز بود و حضرت درد را احساس نکرد، و قبل از نماز نیز امکان عمل جرّاحى نبود و سوگند یاد کرد که اصلاً متوجه آن نشده است. [19]
2ـ تغییر رنگ سیماى حضرت در نماز
ابن شهر آشوب از تفسیر قشیرى روایت نموده: هنگامى که وقت نماز مى شد، رنگ امام ـ علیه السلام ـ تغییر مى کرد و حالت تزلزل و اضطراب به او دست مى داد، کسى پرسید: براى چه این حالت به شما دست داد؟ فرمود:
«جاءَ وقتُ أمانَةٍ عَرضَهَا الله تعالى على السَّموات و الارض و الجبال فأبین أنْ یَحْمِلْنَها و حملها الانسان [20] فى ضعفى فلا أدرى أُحْسِنَ اذا ما حَمَلتُ أم لا؟.» [21] «وقت اداى امانتى که خدا تعالى آن را به زمین و آسمان و کوهها عرضه داشت و از پذیرش آن سرباز زدند فرا رسیده است و من با این ضعفم نمى دانم که آیا مى توانم به خوبى اداى امانت کنم یا نه.»
3ـ پاداش الهى بر حضور قلب در نماز
در تفسیر وکیع و سدى و عطا از ابن عباس روایت شده که: دو ناقه (شتر ماده) بزرگ و چاق براى رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله ـ هدیه آوردند، حضرت به اصحاب فرمود:
«هل فیکم أحدٌ یُصلى رکعتین بقیامهما و رکوعهما و سجودهما و وضوئهما و خُشوعهما لا یهتمَّ فیهما مِنْ أمر الدّنیا بشى ءٍ و لا یُحدّثُ قَلْبَهُ بفکر الدّنیا؟ أُهدى إلیه إحدى هاتین النّاقتین.» «آیا در میان شما کسى هست که دو رکعت نماز با قیام و رکوع و سجود و وضو و خشوع بخواند و در این دو رکعت نماز به امور دنیا فکر نکند و با قلب و دلش نجواى دنیا نکند؟ اگر چنین نمازى را کسى به جا بیاورد، یکى از این دو ناقة را به او هدیه خواهم کرد.» سه بار جمله فوق را تکرار کرد و هیچ یک از اصحاب جواب نداد. على ـ علیه السلام ـ برخاست و عرضه داشت:
«أنا یا رسول اللّه، أصَلّى رکعتین، أُکَبِّرُ تکبیرة الإحرام وَ إلى أنْ اُسَلِّمَ منها لا أُحَدِّثُ نفسى بشى ءٍ مِن أمر الدّنیا.» «اى رسول خدا، من دو رکعت نماز مى گزارم، از تکبیرة الاحرام تا سلام آن را به جا مى آورم، در حالى که به دلم چیزى از امور دنیا را خطور ندهم.» رسول خدا فرمود: «یا على، صَلِّ، صلّى اللّه علیک»؛ «اى على نماز را بجا بیاور که صلوات خدا بر تو باد.» امیر مؤمنان على ـ علیه السلام ـ تکبیر گفت و نماز را آغاز کرد، همین که سلام داد، جبرئیل بر پیامبر نازل شد و گفت:
«یا محمّد! إنّ اللّه یُقْرئُکَ السَّلام و یقولُ لک أعطِه احدى النّاقتین.» «اى محمّد! خداوند سلامت مى رساند و مى فرماید: یکى از دو ناقه را به على عطا کن.» پیامبر خدا که به قدرت حق و علم غیب از ضمیر على آگاه شده بود، به جبرئیل فرمود:
«إنّى شارطتُهُ أن یُصلّى رکعتین لا یُحَدِّثُ فیهما بشى ءٍ مِنَ الدّنیا، أعطیه إحدى النّاقتین أن صلاهما وَ أنّه جَلَسَ فى التّشهد فتفکّر فى نفسهِ اَیّهما یأخُذ.» «من با على شرط کرده بودم که در طول دو رکعت نماز به امور دنیا فکر نکند تا یکى از دو ناقه را به او ببخشم. در حالى که على در تشهّد نمازش فکر مى کرد که کدامیک از دو ناقه را بگیرد!» جبرئیل عرضه داشت:
«یا محمّد! إنَّ اللّه یَقرئُکَ السّلام و یقول بک: تفکَّرَ اَیّهُما یأخُذُها أسمنهما و أعظمهما فیسخرها و یَتَصَدَّقُ بِها لِوَجهِ اللّه، فکانَ تفکّرُهُ للّه عَزّوجل لا لنفسه و لا للدُّنْیا؛ ... .» [22] «اى محمّد! خدایت تو را سلام مى رساند و مى گوید: درست است ولیکن على مى اندیشید که کدام یک از دو ناقه فربه تر و بزرگ تر است تا آن را در راه خدا قربانى نماید و به مردم صدقه دهد، پس تفکر او هم براى خدابوده، نه براى خود و نه براى دنیا.»
گناه زدایى نماز
«وَ اِنَّها لَتَحُتُّ الذّنوبَ حَتَّ الوَرَق.» [23] «نماز، گناهان را مانند ریزش برگ درختان فرو مى ریزد.» نظر به اینکه انسان داراى دو جنبه جسم و روح است، شکى نیست همان طورى که جسم گاهى بر اثر آلودگى نیاز به نظافت و تمیزى دارد، روح و روان نیز بر اثر گناهان و خطاها آلوده و مکدر شده و نیاز به شست و شو و رفع کدورت دارد.
نماز، دعوتنامه حق براى حضور یافتن خلق در یک ضیافت معنوى است؛ ضیافتى که لحظه لحظه آن عروج و نزدیکى به یگانه اى مهربان است.
از نگاه امام على ـ علیه السلام ـ نماز از مؤثرترین عوامل وارستگیها و شست و شوى گناهان و دفع پلیدیهاى روحى است؛ زیرا خواه ناخواه نماز، انسان را به توبه و اصلاح گذشته دعوت مى کند. خداوند متعال نیز در قرآن کریم حسنات را عامل از بین رفتن سیّئات معرفى مى کند و نماز یکى از مهم ترین و برترین حسنات است: «اَقم الصَّلوة طَرَفى النّهارِ و زُلَفا مِنَ اللیل، إنَّ الحسنات یُذهِبنَ السَّیئاتِ» [24] از دیدگاه امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ در نهج البلاغه، نماز عامل وارستگى و دورى از گناه و زوال آثار زشت آن است. حضرت در تعبیر زیبایى مى فرماید:
«نماز، گناهان را از گناهکار مى گشاید چنانکه بند از کسى بگشانید.» [25]
• چنان که برگ ریزد از درختان نماز آن گونه مى ریزد گناهان
• نماز آن گونه مى ریزد گناهان نماز آن گونه مى ریزد گناهان
از نگاه فرهنگى نیز ارزش و اهمیت نماز از آنجا مشخص مى شود که بدین وسیله انسان به شخصیت اجتماعى مورد قبول و شایسته اى مى رسد و از لحاظ معنوى مورد ستایش قرار مى گیرد؛ زیرا نماز همه آنچه را که همانند بندى به دست و پاى فرد پیچیده و مانع رشد شخصیت اسلامى اش مى شود، مى گشاید و برطرف مى نماید.
همچنین نماز در کلام مولا على ـ علیه السلام ـ به نقل از پیامبر گرامى اسلام ـ صلى الله علیه و آله ـ به چشمه آب گرمى تشبیه شده که فرد مؤمن در شبانه روز پنج نوبت خود را در آن شست و شو مى دهد، به طورى که چرکى بر بدن او نمى ماند. [26]
• به هنگام گنه شستن، تو آن دریاى بَس ژرفى بشر را خوش ترین حرفى، به کوثر بهترین ظرفى
• بشر را خوش ترین حرفى، به کوثر بهترین ظرفى بشر را خوش ترین حرفى، به کوثر بهترین ظرفى
در حکمتهاى نهج البلاغه نیز درباره تأثیر و نقش نماز و شست و شوى گناهان و امیدوارى نسبت به فضل و رحمت الهى آمده است:
«ما أهمّنى ذنبٌ أمْهِلْتُ بَعْدَهُ حتّى أصَلّى رکعتین و أسأل الله العافیة.» «اندوهگینم نکرد گناهى که در پى آن مهلت یافتم دو رکعت نماز گزارم و از خدا اصلاح حال خود را بخواهم.» [27] ابن میثم در شرح این جمله نوشته است: «علت اینکه انسان نباید پس از خواندن دو رکعت نماز، نسبت به گناهان اندوهگین باشد، این است که نماز پوشاننده گناهان است». [28] نماز عبادتى سراسر لذت است که الگوى مجسم و منورى چون على ـ علیه السلام ـ دارد.
علامه فرزانه، آیت اللّه حسن زاده آملى ـ حفظه الله ـ علاوه بر اینکه علت مذکور را تأکید مى نماید، وجه دیگرى را نیز بیان مى کند و آن عبارت است از: امکان توبه از گناه، بازنده ماندن هر چند به مقدار خواندن دو رکعت نماز. [29]
نماز، بزرگ ترین روزنه امید
نقل شده است که روزى على ـ علیه السلام ـ رو به مردم کرد و فرمود: به نظر شما امید بخش ترین آیه قرآن کدام است؟ بعضى گفتند:
آیه «إنَّ اللّه لا یَغْفِرُ أنْ یُشرَکَ به ویَغْفِرُ ما دونَ ذلک لِمَنْ یشاء» [30] «خداوند هرگز شرک را نمى بخشد و پایین تر از آن را براى هر کس که بخواهد مى بخشد».
امام على ـ علیه السلام ـ فرمود: خوب است، ولى آنچه من مى خواهم این نیست. بعضى گفتند:
«وَ مَنْ یعمَلْ سوأً أوْ یَظلِم نَفسَهُ ثُمَّ یَسْتَغفِراللّه یَجِدِاللّه غفورا رحیما» [31] «هر کس عمل زشتى انجام دهد یا بر خویشتن ستم کند و سپس از خدا آمرزش بخواهد، خدا را غفور و رحیم خواهد یافت.» امام فرمود: خوب است، ولى آنچه مى خواهم این نیست.
بعضى گفتند:
آیه «قُل یا عِبادى الذینَ أسرفوا على أنْفُسهم لا تقنطوا مِنْ رحمةِ اللّه» [32] «اى بندگان من که بر خویشتن اسراف کرده اید از رحمت خدا مأیوس نشوید.» بعضى گفتند:
آیه «وَ الّذین إذا فَعَلوا فاحشةً أو ظَلَموا أنْفُسَهم ذَکَروا الله فاسْتَغفروا لِذنوبِهم وَ مَنْ یَغفرُ الذّنوبَ إلا اللّهُ» [33] «پرهیزکاران کسانى هستند که هنگامى که کار زشتى انجام مى دهند یا به خود ستم مى کنند، به یاد خدا مى افتند و از گناهان خویش آمرزش مى طلبند و چه کسى است جز خدا که گناهان را بیامرزد.» باز امام فرمود: خوب است، ولى آنچه مى خواهم این نیست.
در این هنگام مردم از هر طرف به سوى امام متوجه شدند و همهمه کردند. امام فرمود: چه خبر است؟ عرض کردند: به خدا سوگند ما آیه دیگرى در این زمینه سراغ نداریم. امام فرمود: از حبیب خودم رسول خدا شنیدم که فرمود: امید بخش ترین آیه قرآن این است:
«وَ اَقِم الصّلوةَ طَرَفى النّهارِ و زُلَفا مِنَ اللّیل، إنَّ الحسنات یُذهِبنَ السَّیئاتِ ذلک ذکرى للذّاکرین» [34] «و نماز را در دو طرف روز به پا دارید و نیز در ساعات اوایل شب، که البته خوبیها، بدیها را از بین مى برد، این یادآورى است براى اهل ذکر.» چه امیدى از این بهتر که هر گاه پاى انسان بلغزد یا هوى و هوس بر او چیره گردد و بدون این که عمد و اصرارى داشته باشد پایش به گناه کشیده شود، در پیشگاه حضرت الوهیّت به راز و نیاز برخیزد و احساس شرمسارى به او دست دهد، که در این حالت گناه او بخشوده مى شود و ظلمت و تاریکى از قلب او رخت بر مى بندد.
آرى گناه و انحراف، دل را تیره و بصیرت را ضعیف مى سازد و پرده هاى غفلت و بى خبرى بر جان سایه مى افکند و نماز که یاد خدا و احیاى فطرت الهى است، نور و روشنى مى آورد و با امواج معنوى تطهیر کننده خود آثار گذشته را مى زداید و محو مى نماید.
نتیجه
لحظه ها چون برق و باد مى گذرند! در گذار این لحظه ها، وظیفه آدمى است که توشه اى معنوى براى خود ذخیره نماید و خود را براى سفرى دراز مهیّا سازد و از پرتگاههاى هبوط دهنده سیّئات اخلاقى رهایى یافته، به منزلگاههاى صعود دهنده حسنات اخلاقى برسد. بهترین مرافق و مساعد این مسافرت طولانى، تقوى و عمل صالح است و در این میان بنیادى ترین وسیله اى که باعث تقویت ایمان انسان و رابطه قلبى او با خدا مى شود و وى را به حقیقت تقوى مى رساند، نماز است.
نماز، دعوتنامه حق براى حضور یافتن خلق در یک ضیافت معنوى است؛ ضیافتى که لحظه لحظه آن عروج و نزدیکى به یگانه اى مهربان است. نماز عبادتى سراسر لذّت است که الگوى مجسّم و منوّرى چون على ـ علیه السلام ـ دارد. آن على که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ درباره اش مى فرمود:
«هر کس بخواهد علم آدم، تقواى نوح، بردبارى ابراهیم، هیبت موسى و عبادت عیسى را ببیند به على ـ علیه السلام ـ بنگرد.» [35] آرى! نماز در جلوه گاه و منظَرِ مولاى موحدان، صاحب صورتى زیبا و باطنى نظیف است و این خود نشانه اى مهم بر اهمیت این فریضه الهى در تمام دورانهاى زندگىِ انسان است. با مشاهده دقیق حالات امام على ـ علیه السلام ـ در نماز مى توان به راهبردهاى مهم تر و مؤثرترى در قرب الهى دست یافت.
________________________________________
[1] . سوره مریم (19) آیه 31.
[2] . زاد المعاد فى هدى خیر العباد، ج 1، باب الصلاة: نور چشم من در نماز است.
[3] . فروع کافى، ج 3، ص 256؛ نهج البلاغه، حکمت 136.
[4] . سوره عنکبوت (29) آیه 45: نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز مى دارد و یاد خدا بزرگ تر است ...
[5] . فروع کافى، ج 3، ص 268.
[6] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 131، ص 407.
[7] . الغدیر، ج 3، ص 222.
[8] . نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 110.
[9] . بحارالانوار: ملامحمدباقر مجلسى، ج 82، ص 202.
[10] . نهج البلاغه، نامه 27.
[11] . تعلیم و تربیت در اسلام، مرتضى مطهّرى، ص 192.
[12] . بحار الانوار، محمدباقر مجلسى، ج 83، ص 21.
[13] . نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 52.
[14] . نهج البلاغه، نامه 27.
[15] . بحارالانوار، ج 80، ص 9 (کتاب الصلاة، باب الحثّ على المحافظة على الصلوات).
[16] . میزان الحکمة، ج 5، ص 382.
[17] . فلاح السّائل، ص 101.
[18] . بحار الانوار، ج 41، ص 17، حدیث 10.
[19] . منهاج البراعة، خویى، ج 8، ص 152.
[20] . اقتباس از آیه 72 سوره احزاب.
[21] . مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 124؛ بحار الانوار، ج 41، ص 17.
[22] . مناقب، ج 2، ص 20.
[23] . نهج البلاغه، خطبه 199.
[24] . سوره هود (11) آیه 114
[25] . نهج البلاغه، خطبه 199.
[26] . فرهنگ آفتاب، عبدالمجید معادیخواه، ص 4781.
[27] . شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 395.
[28] . همان.
[29] . شرح نهج البلاغه خویى، ج 21، ص 390
[30] . سوره نساء (4) آیه 116.
[31] . همان، آیه 110
[32] . سوره زمر (39) آیه 53.
[33] . سوره آل عمران (3) آیه 135.
[34] . سوره هود (11) آیه 114.
[35] . شرح تجرید ملا على قوشچى، باب امامت، و اربعین فخر رازى، به نقل از احمد بن حنبل و بیهقى، ص 474

رابطه ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها با انگیزش و رفتار

رابطه ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها با انگیزش و رفتار
بر اساس دیدگاه اسلامى، پس از بررسى ارزش‏ها و ضد ارزش‏هاى انسانى، ماهیت اساسى انسان، ابعاد روحى، نیروهاى مثبت و منفى و توانایى‏هاى درونى وى این نتیجه به دست مى‏آید که رفتار آدمى هر لحظه تحت تأثیر نیروهاى مثبت و منفى است و به هر میزان که ارزش‏هاى انسانى در او تقویت شده باشد و ویژگى‏هاى انسانِ رشد یافته و کامل اسلامى بر او حاکم باشد و در جهت قرب الهى گام بردارد، به همان میزان نیز انگیزه‏ها و جاذبه‏هاى معنوى در او کارساز خواهد بود و به عکس، به هر اندازه که نیروها و ارزش‏هاى منفى بر وجود او حاکم باشد، رفتار او توسط انگیزه‏هاى پست شکل مى‏گیرد.
در حدیثى که شیعه و سنّى روایت کرده‏اند، این چنین آمده است: از امام صادق علیه‏السلام سؤال شد: ملائکه برترند یا بنى‏آدم؟ حضرت فرمود: حضرت على علیه‏السلام فرمود: «اِنَّ اللّهَ عزَّوجلَّ رَکّبَ فِى الملائکةِ عقلاً بلا شهوةٍ، ورَکّبَ فِى البهائِم شهوةً بلا عقلٍ، ورَکّبَ فی بنیآدمَ کلیهما. فَمَن غَلبَ عقلَه شهوتُه فهو خیرٌ مِن الملائکةِ، ومَن غَلبَ شهوتَه عقلَه فهو شرٌّ مِن البهائِم»(57)؛ خداوند عزّ وجل ملائکه را با ترکیبى از عقل محض بدون شهوت و حیوانات را با ترکیبى از شهوت بدون عقل آفرید، ولى در انسان، عقل و شهوت (سرشت فرشته و سرشت حیوان) را با یکدیگر ترکیب کرد. پس هر کس عقلش بر شهوت وى غلبه کند، از فرشتگان برتر است و هر کس شهوتش بر عقلش غلبه نماید، از چارپایان پست‏تر مى‏باشد.
این ترکیب انسان ـ به تعبیر حدیث ـ از جنبه فرشته‏اى و جنبه حیوانى، قهرا در انسان دو گرایش متضاد به وجود آورده است: گرایش آسمانى و گرایش زمینى. آن‏گاه خدا به انسان نیروى شناخت و اراده آزاد داده و او را در میان این دو راه مختار کرده است تا یکى را انتخاب کند:(58)
«إنّا هَدیناهُ السَّبیلَ إمّا شاکرا و امّا کفورا» (انسان: 3)؛ به تحقیق، ما راه (حق و باطل) را به انسان نمودیم، حال یا هدایت را مى‏پذیرد و سپاسگزار مى‏گردد و یا ناسپاس.
ابعاد سه‏گانه نیازهاى انسان
گفته مى‏شود: اصولاً انسان بدون انگیزه دست به هیچ کارى نمى‏زند. پس هر رفتارى بر اساس انگیزه‏اى است. از طرف دیگر، هیچ انسانى داراى انگیزه‏اى نمى‏شود، مگر بر اساس نیازى که براى او مطرح شده است؛ یعنى انسان براى پاسخ‏گویى به نیازش، داراى انگیزه مى‏شود و با برانگیخته شدن، رفتارى از او سر مى‏زند.
از این رو، لازم است پیش از بحث از انگیزه‏هاى انسان و تعیین انگیزه‏هاى متعالى و ارزشمند، نخست نیازهاى انسان را بررسى کنیم.
نیازهاى اساسى انسان که همه آن‏ها در جریان فعالیت «صیانت ذات» بروز مى‏کند، در سه بعد اسامى مطرح مى‏گردد:
1. صیانت ذات در بعد حیات طبیعى محض؛ مانند نیاز به غذا، مسکن، بهداشت، تولید مثل و دفاع از هرگونه عامل مخلّ حیات؛
2. صیانت ذات در بعد روانى و شخصیتى؛ نیازهاى انسان در این بعد عبارت است از: آرامش روانى و تنظیم ارتباط منطقى بین عوامل برون ذاتى و درون ذاتى و حفظ وحدت و هماهنگى عناصر تشکیل‏دهنده شخصیت و حفظ آن از اختلالاتى که مى‏تواند سلامت شخصیت را تهدید کند؛ مانند چند شخصیتى یا تلاشى آن.
3. صیانت ذات در بعد تکاملى شخصیت؛ انسان در این بعد، داراى نیازهاى بسیار بااهمیت است که مذاهب الهى و اخلاقیون و مکاتب حقوق و مقررات سازنده و پیشرو واقعى، آن‏ها را مطرح و شخصیت آدمى را به وسیله رفع آن نیازها در گذرگاه تکامل به ثمر مى‏رسانند.(59)
مهم‏ترین نیازهاى بشر از نظر قرآن(60)
قرآن در آیات زیبا و دلنشین خود، سه چیز را به عنوان شدیدترین نیازمندى‏هاى بشر یاداورى مى‏کند:
«تُؤمنون بِاللّه‏ِ ورسولِه وتُجاهدونَ فی سبیلِ اللّه‏ِ باَموالِکم واَنفسکم» (صف: 11)؛
1. ایمان به «اللّه‏»؛ یعنى ایمان به این که جهان صاحبى دارد به نام «خدا». به عبارت دیگر، تفسیرى روحانى از جهان.
2. ایمان به رسول خدا و رسالت او؛ یعنى ایمان به تعلیمات آزادى‏بخش و حیات‏آفرینى که تکامل اجتماع را بر مبناى وحیانى و روحانى توجیه کند و به زندگى صورى رنگ معنوى بخشد.
3. جهاد با مال و نفس در راه خدا؛ یعنى آزادى معنوى نیازى مبرم‏تر از این نیازها براى بشر نمى‏توان یافت.(61)
از همین روست که قرآن کریم نسبت به توجه به خدا و رسول خد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و جهاد در راه او اهتمام خاصى نشان مى‏دهد. در آیه ذیل، خداوند تعالى نسبت به کسانى که پدران، پسران، برادران، همسران، خویشاوندان، اموال، تجارت و منازل خود را از خدا و رسول اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و جهاد در راه او بیش‏تر دوست دارند، مى‏فرماید که از هدایت الهى محروم بوده، باید منتظر عذاب او باشند:
«قُل إن کانَ آباؤکم وأبناؤکُم... اَحبَّ اِلیکم مِن اللّه‏ ورسولِه وجهادٍ فی سبیلِه فتربَّصوا حتّى یَأتِىَ اللّه‏ُ بِأمرهِ واللّه‏ُ لا یَهدىِ القَومَ الفَاسقینَ» (توبه: 24)
اصالت نیازهاى فطرى
چرا یک دانشمند یا محقق ساعت‏هاى طولانى وقت خود را صرف یافتن مطلبى علمى مى‏کند و آن چنان غرق مى‏شود که کلیه فعالیت‏هاى دیگر و لذات مادى را فراموش مى‏کند و گاه متوجه اتفاقات آشکارى که در محیط مطالعه او رخ مى‏دهد نمى‏شود؟ چرا یک رزمنده بسیجى خود را از تمام وابستگى‏هاى مادى و عاطفى جدا مى‏کند و حتى از فکر درباره آن‏ها رنجور مى‏گردد؟ چرا یک ورزشکار در اندیشه پیروزى در مسابقات ملى و جهانى، ماه‏ها و بلکه سال‏ها تمرینات طاقت‏فرسا را از جان و دل مى‏پذیرد؟ و چرا فردى حاضر مى‏شود با تمام وجود، مال و منال خود را در راه دفاع از حق صرف کند؟ و در مقابل، دیگرى لحظه به لحظه شب و روز خود را در اندیشه منافع شخصى و کسب سود و لذات مادى از هر راه و به هر وسیله‏اى مى‏گذراند؟
مسلّما نیازهاى زیستى انسان نمى‏تواند توجیه‏گر این گونه رفتارهاى متنوع و پیچیده باشد. از این رو، بحث «نیازهاى فطرى» مطرح مى‏شود. خواسته‏هاى فطرى آن نیازهایى است که ناشى از ساختمان طبیعى بشر است؛ یک سلسله امورى که هر کس به موجب آن که بشر است، خواهان آن‏هاست و هنوز هم کسى مدعى نشده که رمز آن‏ها را کشف کرده است؛ مثلاً، بشر علاقه‏مند به تحقیق و کاوش علمى است، همچنین به مظاهر جمال و زیبایى علاقه دارد، به تشکیل کانون خانواده و تولید نسل با همه زحمت‏ها و مرارت‏هایش علاقه‏مند است، به هم‏دردى و خدمت به هم‏نوع احساس علاقه مى‏کند. اما چرا بشر علاقه‏مند به تحقیق است؟ این حس کاوش و حقیقت‏جویى چیست؟ چرا بشر علاقه‏مند به جمال و زیبایى است؟ چرا در انسان حس هم‏دردى و ترحّم نسبت به دیگران وجود دارد؟ این‏ها یک سلسله سؤالاتى است که وجود دارد. ما خواه جواب این «چرا»ها را بدانیم و خواه ندانیم، چیزى که براى ما قابل تردید نیست این که خواسته‏هاى مزبور فطرى است و غیر قابل انکار.(62)
ممکن است کسانى در شرایط مخصوصى با یکى از تمایلات فطرى خود مبارزه کنند و آن را در درون خویش خاموش نمایند، ولى عمل آنان هرگز نمى‏تواند واقعیت فطرى و خاصیت سرشتى نوع بشر را از میان ببرد.
به عنوان مثال، تمایل جنسى، که یک غریزه انکارناپذیر بشرى است، نزد بسیارى از تارکان دنیا و مرتاضان به دست فراموشى سپرده شده، اما هرگز نمى‏تواند این واقعیت فطرى را نابود کند و وجود آن را در بشر انکار نماید. همچنین کسانى که فطرت ایمانى و اخلاقى را در خود نادیده گرفته و نداى باطنى آن را نشنیده‏اند و عمرى با این خواهش وجدانى خود مبارزه کرده و خویش را غیر ملتزم به دین بار آورده‏اند، نمى‏توانند فطرت ایمان و اخلاق را در بشر انکار نمایند. انحراف آنان از صراط مستقیم فطرت، ربطى به واقعیت وجدان طبیعى و ساختمان فطرى ایمانى و اخلاقى بشر ندارد. (63)
انواع دسته‏بندى نیازها، انگیزه‏ها و امیال
در زمینه این که انسان داراى چه نیازهایى است و در نفس او چه امیالى وجود دارد، روان‏شناسان تحقیقاتى انجام داده‏اند و نیازها و کشش‏هاى درونى انسان را شناسایى و دسته بندى کرده‏اند. در عین حال که درباره این تقسیمات جاى بحث فراوان است، در این جا گزارشى اجمالى از انواع این دسته‏بندى‏ها ارائه و دیدگاه اسلامى توضیح و تبیین مى‏شود:
دسته‏بندى نخست
یکى از دسته‏بندى‏هاى مهم و معروف در روان‏شناسى، تقسیم کشش‏هاى درونى به چهار قسم غرایز، عواطف، انفعالات و احساسات است.
1ـ غرائز: کشش‏هاى درونى مربوط به نیازهاى حیاتى که با اندام‏هاى بدن ارتباط دارد، «غریزه» نامیده شده است؛ مثل غریزه خوردن و آشامیدن که هم نیاز طبیعى انسان را رفع مى‏کند و هم با اندام گوارشى ارتباط دارد.
2ـ عواطف: میل‏هایى است که در رابطه با انسان دیگر پدید مى‏آید؛ مثل عاطفه والدین به فرزند و به عکس و یا کشش‏هاى گوناگون ما نسبت به انسان‏هاى دیگر. هر قدر رابطه طبیعى، معنوى یا اجتماعى بیش‏تر باشد، عاطفه قوى‏تر مى‏شود.
3ـ انفعالات: انفعالات یا «کشش‏هاى منفى» مقابل عواطف و عکس آن است؛ یعنى حالتى روانى که بر اساس آن، انسان به دلیل احساس ضرر یا ناخوشایندى، از کسى فرار یا او را طرد مى‏کند. نفرت و خشم و کینه و امثال آن‏ها جزو انفعالات محسوب مى‏شود.
4ـ احساسات: طبق برخى از اصطلاحات، احساسات حالت‏هایى است که از سه مورد مذکور قبلى، شدیدتر بوده و تنها به انسان اختصاص دارد. سه مورد قبل کم و بیش در حیوانات نیز موجود است، ولى احساسات ویژه انسان است؛ مثل احساس تعجب، استحسان، تجلیل و عشق... تا برسد به احساس پرستش.(64)
دسته‏بندى دوم
از یک دیدگاه، نیازهاى بشر به دو نوع اصلى و شاخه‏هاى فرعى تقسیم شده است:
1ـ نیازهاى اوّلى: این نیازها از عمق ساختمان جسمى و روحى بشر و از طبیعت زندگى اجتماعى سرچشمه مى‏گیرد. تا انسان، انسان است و تا زندگى وى زندگى اجتماعى است، این نوع نیازمندى‏ها هست. این نیازمندى‏ها خود سه قسم است:
الف ـ جسمى: از قبیل نیاز به خوراک، پوشاک، مسکن و همسر.
ب ـ روحى: از قبیل علم، زیبایى، نیکى، پرستش، احترام و تربیت.
ج ـ اجتماعى: از قبیل معاشرت، مبادله، تعاون، عدالت، آزادى و مساوات.
2ـ نیازهاى ثانوى: نیازهایى است که از نیازهاى اوّلى ناشى مى‏شود. نیاز به انواع ابزار و وسایل زندگى، که در هر عصر و زمانى با عصر و زمان دیگر فرق مى‏کند، از این نوع است.
نیازهاى اوّلى، محرّک بشر به سوى توسعه و کمال زندگى است. اما نیازهاى ثانوى ناشى از توسعه و کمال زندگى است و در عین حال، محرّکى به سوى توسعه بیش‏تر و کمال بالاتر.
تغییر نیازها و نو و کهنه شدن آن‏ها مربوط به نیازهاى ثانوى است. نیازهاى اوّلى نه کهنه مى‏شود و نه از بین مى‏رود؛ همیشه زنده و نو است. برخى از نیازهاى ثانوى نیز چنین است. از آن جمله است: نیازمندى به قانون. این نیاز ناشى از نیاز به زندگى اجتماعى است و در عین حال، همیشگى مى‏باشد. بشر هیچ زمانى بى‏نیاز از قانون نخواهد بود.(65)
دسته‏بندى سوم(66)
از نظرگاهى دیگر، خواست‏هاى انسان به دو دسته فردى و اجتماعى تقسیم مى‏شود. امیال غریزى معمولاً از دسته فردى است. سایر امیال از جمله عواطف، غالبا جنبه اجتماعى دارد. انفعالات نیز همین گونه است: گاه آدمى از خطرى براى جان خود مى‏ترسد، ولى گاه خطرى جامعه را تهدید مى‏کند.
دسته‏بندى چهارم
از نگاهى دیگر، خواست‏ها به دو قسم تقسیم شده است:
1ـ مادى: خواست‏هایى است که با ارضاى آن‏ها، نیاز بدن تأمین مى‏شود؛ مثل غرایز.
2ـ روحى: خواست‏هایى است که پس از تأمین نیازهاى بدن نیز ظهور مى‏یابد؛ مثل نیاز به شادى. گرچه تن سالم است، ولى ممکن است روان، شاد نباشد.
دسته‏بندى پنجم
در بحث خودشناسى، تقسیمى انجام گرفته و بر اساس آن خواست‏ها به دو دسته تقسیم شده است:
1ـ خواست‏هایى که در جهت حفظ بقا و موجودیت است؛ خواست‏هایى که ارضاى آن‏ها به بقاى آدمى کمک مى‏کند؛ مانند میل به خوراک و پوشاک و غریزه صیانت.
2ـ خواست‏هایى که در جهت تحصیل کمالات وجودى است؛ اقتضاى این دسته از تمایلات، تکامل وجود است. این خواست‏ها در جهت حفظ موجودیت نیست، بلکه در جهت تکامل یافتن وجود مفروض است.
دسته‏بندى ششم
از منظرى دیگر، انگیزه‏هاى انسان به سه نوع عمده تقسیم شده است:
1ـ انگیزه‏هاى پندارى: این انگیزه‏ها از هیچ واقعیت عینى نشأت نمى‏گیرد، بلکه شکل گرفته از مجموعه‏اى از پندارها و خیالات شعارگونه و بى‏محتواست که گاه براى پیشبرد اهداف خاصى ایجاد و پى‏گیرى مى‏شود.
2ـ انگیزه‏هاى مادى: انگیزه‏هایى است که از یک واقعیت عینى مایه مى‏گیرد و در محدوده نیازهاى مادى انسان مطرح مى‏شود و از این رو، کاربرد محدودى دارد و نمى‏تواند در زمینه‏هاى معنوى کارآیى داشته باشد و انسان را به تلاش وادارد.
3ـ انگیزه‏هاى معنوى: این انگیزه‏ها علاوه بر این که از واقعیت‏هاى عینى و نفس‏الامرى سرچشمه مى‏گیرد، با ورود به حیطه روح و روان آدمى، از کاربردى وسیع برخوردار است. این انگیزه به دو شکل ظاهر مى‏شود:
الف. انگیزه‏هاى والاى انسانى؛
ب. انگیزه‏هاى الهى.(67)
دسته‏بندى هفتم
از دیدى دیگر، تمایلات آدمى را به دو مرحله تقسیم کرده‏اند:
1. آنچه جنبه مادى و تنکرد شناسانه دارد؟
2. آنچه جنبه روانى دارد، اما از خواست‏هاى عالى روحى است؛ مثل آرمان‏خواهى و آزادى‏طلبى.
دسته‏بندى هشتم
بر اساس تقسیم دیگر، گرایش‏هاى انسان را مى‏توان به دو دسته گرایش‏هاى مقدس و نامقدس تقسیم کرد:
1ـ گرایش‏هاى نامقدس:گرایش‏هاى نامقدس همان جاذبه‏هاى مادى و طبیعى است که بر خودمحورى استوار است؛ یعنى گرایش‏هایى که در نهایت امر در آن‏ها خودِ فردى مطرح است و اگر غیرمحورى هم هست، مثل حیوان در حدود بقاى نوع در محدوده غریزه است. به علاوه، انسان در وجدان خود قداستى براى آن‏ها قایل نیست.
2ـ گرایش‏هاى مقدس: در مقابل، یک سلسله گرایش‏هاى خاص نیز در انسان هست که از یک سو، مى‏توان آن‏ها را گرایش‏هایى دانست که بر اساس خودمحورى یا غیر محورى غریزى استوار نیست و مى‏توان آن‏ها را «گرایش‏هاى مقدس» نامید؛ یعنى گرایش‏هایى که انسان در وجدان خود براى آن‏ها نوعى قداست، برترى و سطح عالى قایل است، که هر انسانى به هر میزانى که از این گرایش‏ها بیش‏تر برخوردار باشد، متعالى‏تر است. این گرایش‏ها مادى نبوده، بلکه جاذبه‏هایى معنوى است که انسان را به سوى کانون‏هاى غیر مادى مى‏کشاند.(68)
دسته‏بندى نهم
بعضى به دنبال تقسیم قبلى، آرمان‏هاى والاى انسانى را به سه دسته تقسیم کرده‏اند:
1ـ حقیقت جویى، شناخت واقعیات و حقایق؛
2ـ فضیلت‏خواهى، عدالت، حریّت و مانند آن؛
3ـ زیبایى‏طلبى؛ مطلق زیبایى‏هایى که علاقه انسان به آن‏ها تعلق مى‏گیرد که بسیار متفاوت است: برخى مربوط به دیدنى‏ها است و برخى به شنیدنى‏ها و بعضى مربوط به تخیّل چون شعر.
دسته‏بندى دهم
بعضى همان دسته‏بندى پیش را انجام داده، به اقسام مذکور، دو قسم دیگر نیز اضافه کرده‏اند:
1. حقیقت‏جویى؛
2. فضیلت‏خواهى؛
3. زیبایى‏طلبى؛
4. گرایش به خیر و فضیلت؛
5. حس مذهبى یا عشق و پرستش.
برخى از قایلان این تقسیم گفته‏اند: «حس مذهبى» نیز خواستى است در عرض چهار خواست دیگر و بعضى دیگر، آن چهار قسم را نیز در شعاع این پنجمى قرار داده‏اند.
از آن جا که یکى از تقسیمات مهم در باب انگیزه‏هاى انسان، این تقسیم مى‏باشد، درباره آن توضیح بیش‏ترى ارائه مى‏گردد. براى این منظور، نخست به ویژگى کلى اقسام اشاره مى‏شود و سپس هر یک از آن‏ها با شرحى مختصر، تبیین مى‏گردد.
ویژگى و منشأ اساسى جاذبه‏هاى معنوى
همان گونه که اشاره شد، ویژگى گرایش‏هاى مقدس ـ که گاه از آن‏ها به عنوان «کشش‏ها» یا جاذبه‏هاى معنوى نیز تعبیر مى‏شود ـ این است که اولاً، با خودمحورى قابل توجیه نیست و اگر کسانى توجیهاتى کرده‏اند، همه محل بحث و اشکال است. ثانیا، شکل انتخابى و آگاهانه دارد و به هر حال، امورى است که ملاک و معیار «انسانیت» شناخته مى‏شود. اگر تمام مکتب‏هاى جهان را «انسانیت» دم مى‏زند، «انسانیت» یعنى همین گرایش‏ها؛ یعنى غیر از این‏ها چیزى نیست. امروز نیز تمام مکتب‏هاى دنیا ـ اعم از مکتب‏هاى الهى، مادى و شکّاک ـ مسائلى را در مورد انسان مطرح مى‏کنند که مافوق حیوانى تلقى مى‏شود.(69)
اصولاً گرایش‏هاى معنوى و والاى بشر، زاده ایمان و اعتقاد و دل‏بستگى‏هاى او به برخى حقایق در این جهان است که آن حقایق هم ماوراى فردى است ـ عام و شامل است ـ و هم ماوراى مادى است ـ یعنى از نوع نفع مادى نیست. این گونه ایمان‏ها و دل‏بستگى‏ها به نوبه خود، مولود برخى جهان‏بینى‏ها و جهان‏شناسى‏هاست که یا از طرف پیامبران الهى علیهم‏السلام به بشر عرضه شده و یا برخى فلاسفه خواسته‏اند نوعى تفکر عرضه نمایند که ایمان‏زا و آرمان‏خیز بوده باشد.(70)
به هر حال، گرایش‏هاى والا و معنوى و فوق حیوانى انسان، آن‏گاه که زیربناى اعتقادى و فکرى پیدا کند، نام «ایمان» به خود مى‏گیرد.(71)
اینک اصلى‏ترین جاذبه‏هاى معنوى، که تا امروز شناخته شده و مورد قبول است، بیان مى‏گردد:(72)
اصول جاذبه‏هاى معنوى
1ـ حقیقت جویى
این گرایش را مى‏توان «علم‏طلبى» یا «دریافت واقعیت جهان» نیز نامید. انسان، دانش و آگاهى را تنها از آن نظر که او را بر طبیعت مسلّط مى‏کند و به سود زندگى مادى اوست، نمى‏خواهد، بلکه نفس دانایى و آگاهى براى انسان مطلوب و لذت بخش است. علم گذشته از این که وسیله‏اى است براى بهتر زیستن و براى خوب از عهده مسؤولیت برآمدن، فى حد نفسه نیز مطلوب بشر است. انسان اگر بداند رازى در وراى کهکشان‏ها وجود دارد و دانستن و ندانستن آن تأثیرى در زندگى او ندارد، باز هم ترجیح مى‏دهد که آن را بداند. انسان طبعا از جهل فرار مى‏کند و به سوى علم مى‏شتابد.
این گرایش فطرى به گونه‏اى است که انسان را به کشف واقعیت‏ها و درک حقایق هستى و اشیا، همان گونه که هستند، مى‏کشاند. از دعاهاى منسوب به پیغمبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است که مى‏فرمودند:
«اللّهمَّ اَرنِى الأشیاءَ کما هِى»؛(73) خدایا اشیاء را همان گونه که هستند به من نشان بده.
اساسا هدف «حکمت و فلسفه» همین است و دلیل این که بشر دنبال فلسفه رفته است به موجب همین حس بوده که مى‏خواسته حقایق اشیا را درک کند. نام این حس را مى‏توان «حس فلسفى» هم گذاشت و از نظر فیلسوفان، مسأله حقیقت‏جویى، همان کمال نظرى انسان است و انسان بالفطره مى‏خواهد کمال نظرى پیدا کند؛ یعنى حقایق جهان را درک کند. این حس کم و بیش در همه افراد بشر وجود دارد. البته مثل همه حس‏هاى دیگر در افراد شدت و ضعف دارد و نیز بستگى دارد به این که انسان چه قدر آن را تربیت کرده و پرورش داده باشد. کسانى که از این حس استفاده کرده و آن ار در خود زنده نگه داشته‏اند، به مرحله‏اى مى‏رسند که لذت علم و کشف حقیقت براى آن‏ها برتر از هر لذت دیگرى است، چنان که در مورد مرحوم سید محمد باقر حجة الاسلام شفتى اصفهانى و نیز در مورد پاستور نقل کرده‏اند که در شب زفافشان، چنان جاذبه علم و مطالعه و تحقیق، آن‏ها را به خود کشید که عروس خود را فراموش کردند.
2ـ گرایش به خیر و فضیلت
این گرایش از مقوله «اخلاق» است؛ یعنى امورى که انسان به گونه فطرى به آن‏ها گرایش دارد، نه به دلیل این که منفعت‏زاست و نیاز مادى او را تأمین و یا زیانى از او دفع مى‏کند بلکه از آن نظر که معتقد است آن امور فضیلت و خیر عقلانى است؛ منفعت، خیر حسّى است و فضیلت خیر عقلى. به طور کلى، گرایش به فضیلت دو نوع است: فردى و اجتماعى. فردى مثل گرایش انسان به راستى از آن نظر که راستى است و در مقابل، تنفّر از دروغ، گرایش به تقوا و پاکى، گرایش به نظم و انضباط، گرایش به تسلط بر نفس (مالکیت نفس) و برخود مسلط بودن و حتى شجاعت ـ به معناى قوّت قلب ـ نه زور بازو که آن از مقوله اخلاق نیست ـ شجاعت در مقابل جبن ـ و مثل این‏ها. اجتماعى هم مانند گرایش به تعاون، کمک به دیگران، با یکدیگر یک کار اجتماعى کردن، گرایش به احسان و نیکوکارى، گرایش به فداکارى، گرایش به ایثار:
«ویُؤثرونَ على اَنفسِهم ولو کانَ بِهم خصاصةٌ» (حشر: 9)؛ دیگران را بر خود مقدّم مى‏دارند، در حالى که کاملاً احتیاج دارند به چیزى.
«ویُطعمونَ الطّعامَ على حُبِّهِ مِسکینا و یَتیما و اسیرا اِنّما نُطعمکُم لِوجه‏اللهِ لانُریدُ مِنکُم جزاءً و لاشَکورا» (انسان: 8 و 9)؛ و به خاطر دوستى خدا به فقیر و اسیر و یتیم طعام مى‏دهند و مى‏گویند ما فقط براى خدا به شما طعام مى‏دهیم و از شما هیچ پاداش و سپاسى نمى‏خواهیم.
اخلاق و آنچه بدان وابسته است، از نیازهاى دایمى انسان است. این نیاز دایمى، پیوسته در کشاکشى بى‏امان و نبردى پایان‏ناپذیر در میدان جاذبه‏ها و دافعه‏ها و گرایش‏هاى مثبت و منفى قرار دارد. ولى گرایش به رفتارهاى اخلاقى در جنبه مثبت و خیر وجود انسانى قرار دارد و بر همین اساس، گفته مى‏شود: گرایش به خیر و فضیلت سرچشمه‏اى فطرى دارد؛ از وجدان اخلاقى انسان ناشى مى‏شود که پیوسته مى‏خواهد بسیارى از کارها را فقط در جهت این که «ارزش اخلاقى» دارد و «خیر اخلاقى» است، انجام دهد.
از آن جا که گرایش به رفتارهاى اخلاقى در جنبه مثبت و خیر وجود انسانى قرار دارد، بروز آن‏ها نیز از انسان‏هاى معتقد به اصول و احکام دینى و اخلاقى بیش‏تر انتظار مى‏رود و از همین روست که انسان‏هاى نیک‏اندیش و روشن‏ضمیر این رفتارها را بیش از دیگران مورد تحسین و تشویق قرار مى‏دهند.
3ـ گرایش به جمال و زیبایى
گرایش به جمال و زیبایى‏آفرینى که نامش هنر است ـ به طور مطلق، در انسان وجود دارد و هیچ کس از این حس خالى نمى‏باشد و اصولاً علاقه به زیبایى به عنوان یک بعد از ابعاد معنوى ویژه انسان مطرح است و قسمت مهمى از زندگى انسان را زیبایى تشکیل مى‏دهد. انسان زیبایى را در همه شؤون زندگى دخالت مى‏دهد؛ دوست دارد قیافه‏اش زیبا باشد؛ نامش زیبا باشد؛ لباسش زیبا باشد؛ خطش زیبا باشد؛ خیابانش و شهرش و مناظر جلوى چشمش زیبا باشد و خلاصه مى‏خواهد هاله‏اى از زیبایى تمامى زندگى‏اش را فراگیرد.
خود قرآن، یکى از جهات آیت بودن آن و نیز یکى از بزرگ‏ترین عوامل مؤثر در جهانى شدن آن، عامل زیبایى ـ یعنى فصاحت و بلاغت فوق العاده آن ـ است.
4ـ گرایش به خلاّقیت و ابداع
این گرایش در انسان هست؛ مى‏خواهد خلق کند و بیافریند، چیزى را که نبوده است به وجود بیاورد. خلاّقیت و ابداع نیز مثل علم، هم وسیله‏اى است براى تأمین نیازهاى زندگى و هم خودش براى انسان هدف و براى ذات خویش مطلوب است. به طور کلى، ابتکار در هر قسمتى، خودش خلق است. ابتکار در برخى کارها به معناى خلق روش است و در برخى به معناى خلق چیز دیگر تا ابتکار در ارائه یک نظریه که به معناى خلق آن است.
5ـ عشق و پرستش(74)
«عشق» غیر جسمانى ریشه در روح و فطرت انسان دارد و به عنوان برترین تجلّیات روح آدمى و اصیل‏ترین ابعاد وجود اوست. عشق تعلّق قلب و میل مفرط است و به معناى فرط حبّ و دوستى است. عشق چیزى است مافوق محبتى که در حدّ عادى در همه انسان‏ها وجود دارد؛ چیزى است که انسان را از حالت عادى خارج مى‏کند و توجه او را منحصر به معشوق مى‏کند. عرفا نیز معتقدند عشق امرى است که اگر رخ دهد، در انسان وحدت و تمرکز ایجاد مى‏کند؛ یعنى او را از هزاران رشته تعلق جدا کرده، به خدا وصل مى‏کند.(75)
صدر المتألهین رحمه‏الله مى‏فرماید: عشق حقیقى محبت خداوند و صفات و افعال اوست.(76)
امام خمینى رحمه‏الله مى‏فرماید: فطرت عشق به کمال در همه افراد بشر موجود است، اگر چه در تشخیص کمال و این که محبوب و معشوق کیست و کمال حقیقى در چیست با یکدیگر اختلاف دارند. کمال مطلق معشوق همگان است و از آن جا که جز ذات حق کمال و جمال مطلقى در کار نیست، پس همه خواهان و عاشق ذات حق هستد.(77)
«پرستش» یعنى این که عشق انسان را به مرحله‏اى مى‏رساند که مى‏خواهد از معشوق خدایى بسازد و از خود بنده‏اى؛ او را هستى مطلق بداند و خود را در مقابل او نیستى حساب کند. بر این اساس، عشق واقعى از پرستش جدا نیست. انسان هرگاه به چیزى عشق روحانى پیدا کند، این، زنده شدن همان عشق حقیقى به ذات مقدس بارى تعالى است که به این صورت پیدا شده. ابراز محبت نسبت به پروردگار و خضوع در مقابل او در واقع شیوه ارضاى نیاز به پرستش است.(78)
دسته‏بندى نهایى و جامع
این دسته بندى، که بر اساس یک طرح جامع انجام گرفته، جدیدترین تقسیم‏بندى از انگیزه‏هاى نفس آدمى است که تا کنون مشاهده شده و از همین رو، با توضیح بیش‏تر به صورت کلى معرفى مى‏شود.(79)
طبق این طرح، تنها یک «ابر انگیزه» وجود دارد که منشأ یا منبع همه انگیزه‏هاى نفس آدمى است و انگیزه «حب ذات» یا «خوددوستى» نامیده مى‏شود.
در طرح مذکور، نخست به عنوان اولین و اصلى‏ترین انشعاب از «حبّ ذات»، تمامى انگیزه‏هاى نفس به دو نوع کلى تقسیم مى‏شود:
1. نوع اول شامل همه انگیزه‏هاى نفس بجز «خدادوستى» مى‏شود.
2. نوع دوم نوع منحصر به فرد (انگیزه خدادوستى) است.
انگیزه‏هاى نوع اول به سه دسته اصلى با شعبه‏ها و جلوه‏هاى گوناگون تقسیم مى‏شود:
الف. انگیزه حبّ بقا: این انگیزه در اصل، ریشه فطرى دارد، ولى شکل گرفتن و جهت‏یابى آن در گرو یک عامل بیرونى و غیرفطرى است. یعنى «علم و شناخت» انسان. درجات گوناگون معرفت مى‏تواند موجب ظهور و شکوفایى آن در دو شکل شود:
اول. بر اساس بینش مادى و شناختى نادرست از انسان و جهان، انگیزه حب بقا خود را به صورت حرص به دنیا و آرزوى دراز و محبت شدید به داشتن عمر طولانى نشان مى‏دهد تا آینده محدود دنیوى او را تضمین کند.
دوم. بر اساس شناخت عمیق و صحیح از انسان و جهان و پى بردن به اصالت زندگى اخروى در مقابل زندگى گذراى دنیوى، انگیزه حب به بقاى خود را به صورت عدم وابستگى به دنیا و تمایل نسبت به امور اخروى، که تضمین کننده آینده ابدى اوست، نشان مى‏دهد.
ب. انگیزه کمال‏خواهى (حب کمال): بر اساس این انگیزه، انسان جداى از بقا و استمرار اصل زندگى، به دنبال نوعى افزایش کمّى یا کیفى و یا شکوفایى است و مى‏خواهد چیزهایى را به دست آورد و بهره وجودى‏اش بیش‏تر شود.
کمال‏خواهى انسان دو شعبه عمده دارد و در دو میل نیرومند، بروز مى‏کند و شکوفا مى‏شود:
اول. انگیزه قدرت‏طلبى: این انگیزه فطرى داراى شعبه‏هاى گوناگونى است؛ از قبیل: ریاست‏طلبى، سلطه‏جویى ـ حتى بر همه زمین و کرات آسمانى ـ شخصیت‏طلبى، استقلال‏خواهى، میل به احترام یا نگه‏داشتن حرمت و عزّت‏طلبى، میل به آزادى و نیز قدرت‏هایى از قبیل قدرت نفس یا قدرت اراده و تسلط بر خویشتن، یا قدرت بر مهار خواهش‏ها و هواهاى نفسانى و قدرت روحانى حاصل شده از طریق ریاضت و سرانجام قدرتى که اولیاى خدا در جست‏وجوى آن هستند؛ یعنى «قدرت لایزال و قدرت مطلق الهى» که از طریق قرب به خدا مى‏خواهد قدرت او شعاعى از قدرت خدا شود و قدرت الهى در او تجلى یابد.
دوم. انگیزه حقیقت‏جویى (علم دوستى، آگاهى‏طلبى و حس کنجکاوى): این انگیزه نیز مثل قدرت‏طلبى ریشه در حب نفس دارد؛ زیرا علم نیز همچون قدرت، یکى دیگر از ابعاد سه‏گانه هرم نفس را تشکیل مى‏دهد و انسان چون خود را دوست دارد پس قدرت و علم را نیز دوست دارد. رشد و شکوفایى و توسعه علوم و رشته‏هاى تخصصى و گسترش و غناى فقهى و فلسفى و علمى و آثار آن و نیز اختراعات و اکتشافات و دستاوردهاى صنعتى، همه نتایج روح علم‏طلبى و انگیزه حقیقت جویى انسان است.
ج. انگیزه لذت جویى (کام‏جویى یا حبّ لذت): دایره این انگیزه بسیار وسیع است و شعبه‏ها و فروع متنوع و گوناگونى پیدا مى‏کند و در کل، مى‏توان همه آن‏ها را به سه بخش متمایز تقسیم نمود:
اول. غرایز: منظور، تمایلات ویژه‏اى است که به بدن مربوط مى‏شود و هدف آن‏ها تأمین نیازهاى مادى و جسمانى انسان است. مهم‏ترین این گرایش‏ها عبارت است از: غریزه تغذیه، غریزه جنسى، غریزه تشنگى و غریزه دفاع. دو غریزه نخست به شعب و فروع گوناگون و متنوعى تقسیم مى‏شود؛ مثل شهوات و تمایلات گوناگون نسبت به مزه‏ها، طعم‏ها، بوها و رنگ‏هاى مطبوع اغذیه.
دوم. جمال دوستى و زیبایى‏طلبى که داراى شاخه‏هاى اصلى و شعب فرعى فراوانى است:
الف) جمال‏هاى محسوس که داراى سه شعبه است: نخست. علاقه به زیبایى طبیعى جمادات و طبیعت بى‏جان؛ دوم. علاقه به زیبایى موجود در گیاهان، بوستان‏ها و جنگل‏ها؛ سوم. علاقه به جمالى که در حیوانات و انسان وجود دارد و آثار عمیق آن در انسان‏ها و جوامع انسانى به صورت‏هاى گوناگون بروز مى‏کند و در مواردى، سرنوشت زندگى انسان را بکلى دگرگون و احیانا همه نیروى انسانى را در یک جهت خاص، مفید یا مضرّ بسیج مى‏نماید.
ب) جمال‏هاى خیالى که شعرا و دیگر اصناف اهل ذوق و هنر با آن‏ها مرتبطند؛
ج) جمال‏هاى عقلى که قوه عاقله آن را از نظم و انتظام و کمال موجودات درک مى‏کند؛
د) جمال عرفانى و وجودى، با این بینش که همه هستى زیباست و هر موجودى که کامل‏تر و از بهره وجودى بیش‏ترى برخوردار باشد، انسان از درک آن بیش‏تر لذت مى‏برد. به همین معنا، جمال را به ذات الهى نیز نسبت مى‏دهیم و کسانى که مشاهدات توحیدى دارند یک باب از مشاهداتشان به اسما و صفات جمال الهى مربوط مى‏شود.
سوم. عواطف: احساساتى است که در ارتباط با یک موجود زنده و ذى‏شعور دیگر در نفس انسان تحقق مى‏یابد و وى را وا مى‏دارد تا به نفع آن موجود گامى بردارد و یا دست کم، با وى اظهار هم‏دردى و ترحم و یگانگى کند و به خاطر آن‏ها، انسان از خدمت دیگران لذت مى‏برد.
عواطف نیز داراى شعبه‏هاى گوناگونى است؛ از قبیل: انس نسبت به دوستان، خویشاوندان و یا حتى در برخى شرایط، نسبت به شخص بیگانه، احساس ویژه مادرى نسبت به فرزند، احساس خاص پدرى، احساس همسر نسبت به همسر، احساسى که انسان نسبت به بیماران، ضعیفان و فقیران پیدا مى‏کند.
چهارم. احساسات و انفعالات: این دسته از تمایلات سطحى‏ترین آشکارترین و مرتبه از مراتب نفس را تشکیل مى‏دهد که متأثر از سایر شؤون و خواسته‏هاى نفس مى‏باشد. احساسات و انفعالات شامل حالات ذیل مى‏شود:
الف) حالت «حزن و اندوه»: این حالت انفعالى وقتى در سطح نفس پدید مى‏آید که انسان چیزى را دوست دارد و براى رسیدن به آن تلاش مى‏کند، اما به خواسته خود نمى‏رسد.
حالت «شادى» حالتى است در مقابل حالت پیشین که هنگام رسیدن انسان به خواسته‏اش براى او ایجاد مى‏شود.
ب) حالت «خوف» حالت انفعالى است که وقتى براى انسان ایجاد مى‏شود که احساس کند خواسته‏هایش به خطر افتاده است و یا متوجه شود که احتمالاً باید از محبوب و مطلوب خود جدا شود و آنچه را که با رنج و تلاش به دست آورده است از دست بدهد.
حالت «امنیت»: در مقابل حالت پیشین است؛ یعنى وقتى در انسان ایجاد مى‏شود که خطرى وى و خواسته‏هایش را تهدید نکند و یا عامل خطرناک و تهدید کننده‏اى را در پیش رو و مسیر زندگى خویش نیابد.
ج) حالت «امید» و دل‏گرمى به کار که وقتى در نفس انسان حاصل مى‏شود که شخص، تلاش‏هاى خود را در رسیدن به هدف و مطلوب خویش مؤثر تشخیص دهد.
حالت «یأس» و ناامیدى و دل‏سردى از کار، که حالتى است مقابل حالت پیشین و وقتى در نفس انسان ایجاد مى‏شود که انسان تلاش‏هاى مذکور را بى‏ثمر و بى‏فایده تشخیص دهد.
خدادوستى؛ نوع منحصر به فرد انگیزه‏هاى نفس
فراتر و برتر از همه دل‏بستگى‏ها، میل نهایى ویژه‏اى در ژرفاى وجود انسان نسبت به خدا وجود دارد که متأسفانه براى بسیارى از روان‏شناسان ناشناخته مانده است. این میل، نه از گونه احساس و نه از گونه عواطف، بلکه از این هر دو نیز لطیف‏تر و پنهان‏تر است. و از آن جا که کمال نهایى انسان به آن وابسته است، شکوفا کردن آن نیز اختیارى و به دست خود انسان میسور است.(80)
از انگیزه «خدادوستى» تعبیرهاى دیگرى نیز مى‏شود؛ مثل «حب الهى»، «میل خداخواهى»، «انگیزه خداجویى»، «انگیزه کمال‏مطلق طلبى»؛ چنانچه به دلیل ویژگى و امتیاز خاصش نسبت به سایر انگیزه‏هاى انسان، گاه از آن به عنوان «فراانگیزه» یاد مى‏شود.
انواع خدادوستى
حبّ الهى در دل انسان‏ها صورت‏هاى گوناگونى دارد و ممکن است به سه صورت مورد نظر واقع شود:
1. به عنوان یک نیروى محرّک ناآگاهانه که در عمق فطرت انسان و در درون نفس وى جاى دارد، هرچند خود انسان از وجود آن غافل است و نسبت به آن توجه ندارد.
2. حب آگاهانه‏اى که براى افراد متعارف حاصل مى‏شود و همه مؤمنان کم و بیش از آن برخوردارند. این حبى است که اصالتا و ذاتا به بهره‏مند شدن از نعمت‏ها و دفع ناملایمات و ثانیا به خداوند قادر تعلق مى‏گیرد.
3. مرتبه کامل محبت الهى که براى اولیاى خدا و کسانى که مرتبه معرفتشان درباره خداى متعال کامل شده و ـ به اصطلاح عرفانى ـ به مقام «توحید» رسیده‏اند، حاصل مى‏شود و خدا را به خاطر خودش دوست دارند.
آنچه در بالا از محبت نفس نسبت به خدا گفته شد، یک نکته عرفانى و بالاتر از حدّ «روان‏شناسى متعارف» مى‏باشد. در واقع، مى‏توان گفت: همین محبت و معرفت یا خدادوستى و خداشناسى فطرى است که وى را به سوى یک مقصد نهایى و متعالى مى‏کشاند و در جوار رحمت حق قرار مى‏دهد، هرچند که خود شخص از وجود این عامل نیرومند روانى و نفسانى غافل است و نمى‏داند این عامل چیست و او را به کدام مقصد حرکت مى‏دهد. به تعبیر دیگر، آنچه انسان به آن آگاهى و توجه دارد «حب ذات» است و محبت فطرى «خدادوستى» در عمق آن قرار دارد. به عبارت دیگر، حب ذات پدیده‏اى است نفسانى و روانى که در عمق آن، خدادوستى مستتر است. خدادوستى از رهگذر حب ذات یا خوددوستى به صورت مخفى و ناآگاهانه نقش خود را ایفا کرده، انسان را به سوى مقاصد متعالى سوق مى‏دهد.(81)
منبع انگیزه‏ها و تنظیم کننده آن
گرچه بحث درباره نیروهاى روحى مؤثر در ایجاد انگیزه و ویژگى‏هاى آن‏ها و نیز چگونگى شکل‏گیرى فرایند انگیزش در درون آدمى، از دیدگاه اسلام، بحث خاص خود را مى‏طلبد، ولى از باب نمونه، به یک مورد از سخنان پیشوایان معصوم علیهم‏السلام در این باره اشاره مى‏شود:
حضرت على علیه‏السلام در نهج‏البلاغه، با بیانى بلند و ژرف درباره قلب، آن را عجیب‏ترین عضو بدن آدمى شمرده، به تبیین عناصر متضاد موجود در آن و تعدیل آن‏ها مى‏پردازند:
«لقد علّقَ بنیاطِ هذا الانسان بضعةٌ هى اَعجبُ ما فیه: وذلکَ القلبُ. وذلکَ أنّ له مِوادّ اَمِنِ الحکمةِ وأضدادا مِن خلافها؛ فاِن سنحَ له الرّجاءُ اذلّه الطّمعُ، واِن هاجَ بِه الطَمعُ اَهلَکَهُ الحِرصُ، واِن ملَکهُ الیأسُ قتلَه الاَسفُ، وإن عرضَ له الغضبُ اِشتدّ بِه الغیظُ، واِن اَسعَدَهُ الرِّضى نِسىَ التّحفَُظُ واِن غَالهُ الخَوفُ، واِن اتّسعُ له الامرُ استلبته العِزّة، واِن عضّتُه الفاقةُ شغله البلاءُ، واِن جهدَه الجوعُ قعد به الضّعف، واِن افرَطَ بِه الشّبُع کظّتهُ البِطنة، فکلُّ تقصیرٍ به مضرٌّ، وکلُّ اِفراط له مفسدٌ.»(82)
«در درون سینه انسان، قطعه گوشتى آویخته است که عجیب‏ترین اعضاى وجود او مى‏باشد و آن قلب اوست. و این شگرفى به دلیل آن است که انگیزه‏هایى از حکمت و ضدش در آن جمع است: هرگاه آرزوها در آن ظاهر شود، طمع او را ذلیل خواهد کرد و هنگامى که طمع در او به هیجان آید، حرص او را هلاک مى‏کند و هنگامى که یأس مالک او گردد، تأسف او را از پاى درمى‏آورد و هرگاه غضب بر او مستولى شود، خشمش فزونى مى‏گیرد و هرگاه از چیزى راضى گردد، جانب احتیاط‏کارى او را به خود مشغول مى‏دارد و هرگاه مصیبتى بر او برسد، بى‏تابى او را رسوا مى‏سازد و اگر مالى بیابد، بى نیازى او را به طغیان وامى‏دارد و اگر فقر دامنش را بگیرد، مشکلات او را به خود مشغول مى‏دارد و اگر گرسنگى پیدا کند، از ناتوانى زمین‏گیر مى‏شود و اگر پرخورى کند، شکم‏پرى او را به رنج انداخته، راه نَفَس را بر او مى‏بندد و به طور کلى، هرگونه کمبود به او زیاد مى‏رساند و هرگونه زیادى او را فاسد مى‏سازد.» (83)
••• پى‏نوشت‏ها
1 - Motive.
2 - Need.
3 - Hersey paul & Kenneth H. Blanchard, Management of organizational Behavior, Utilizing Human Resources, 6th Ed., (prentice Hall international, U.S.A.,1993) P.20
4 - Robbins, Stephen P. , Organizational Behavior, Concepts, controversies, and Applications , 6th Ed., (Prentice - Hall international Editions, U.S.A., 1993) P.205.
5 - impulse.
6 - Ibid.
7- Goal
8- Hersey paul & Kenneth H. Blanchard, op.cit, P.20.
9ـ ریتال اتکینسون، و ریچارد س. اتکینسون و ارنست ر. هیلکارد، زمینه روان‏شناسى، ترجمه جمعى از مترجمان، چاپ ششم، رشد، ج 1، ص 509 به نقل از بولز، 1975.
10 - Hersey paul & Kenneth H. Blanchard, op.ut.) P.25.
11ـ على رضائیان، «معماى مدیریت»، دانش مدیریت،ش.31،ص 87، به نقل ازفردلوتانز، ص231.
12ـ همان،به نقل از استیرزوپورتر،، ص 5 و 6.
13ـ استیفن پى رابینز، مدیریت رفتار سازمانى، مؤسسه مطالعات و پژوهش‏هاى بازرگانى، 1374، ج 1، ص 314.
14ـ على‏رضائیان، همان،ص 88،به‏نقل‏از:ترنس آر.میچل، ص 81.
15ـ همان، به نقل از، زیلاگیى و والاس، ص 88.
16- Arousal.
17- Choice.
18ـ ر.ک به: ترنس آر.میچل؛ مردم در سازمان‏ها / زمینه رفتار سازمانى، ترجمه حسین شکر کن، تهران، رشد، 1373، ص 236 ـ 235 / دانش مدیریت، ش. 31، ص 91 اتکینسون و هیگارد، همان، ج 1، 512 ـ 510 کتزل و تامپسون، 53 و144 مورى،77ـ83 کرتینز و کینیکى، ص 165.
19- Edvard, Management, 5th Ed., (Englewood Cliffs, Prentice - Hall international, U.S.A. 1992 ) P.441.
20ـ دیوید جى. چرینگتون،؟ ص 166
21ـ دان هلى جل و دیگران، ص 206/ استونر و فریمن، ج 3، ص 972
22ـ على‏رضائیان،دانش مدیریت،ش.31 ص 94
23ـ اتکینسون‏وهیلگارد،همان،ج 1، ص 517 و 559
24ـ اریک‏فروم،الدّین والتحلیل النفسى،ص 8
25ـ محمد عثمان نجاتى، قرآن و روان‏شناسى، ترجمه عباس عرب، مشهد، بنیاد پژوهش‏هاى‏اسلامى‏آستان قدس‏رضوى،1376،ص50.
26ـ «تله‏پاتى» همان تبادل خاطره و یا اندیشه با شخص‏دیگر است که گاهى دور از انسان نیززندگى‏مى‏کند.
27ـ «توهم» یعنى ادراک غیر مستقیم محسوسات، یعنى ادارک چیزهایى که از انسان دورند و با حواس ظاهرى حس و درک نمى‏شوند.
28ـ محمد عثمان نجاتى، همان، ص 25
29- phenomenological.
30ـ همان، ص 51 ـ 50
31ـ نگارنده در رساله کارشناسى ارشد خود این بحث را مورد بررسى و نقادى قرار داده است.
32ـ مفاهیم مرادفى که در این‏جا ارائه شده، به حسب یک پژوهش ابتدایى گردآورى شده و مسلّما در تحقیقات جامع‏تر، مفاهیم بیش‏ترى به دست خواهد آمد. به علاوه، در این‏جا بحث از مرادفات «انگیزش، انگیزه و نیاز» تنها در چهارچوب کاربرد قرآنى و در محدوده شمارش و استخراج معناى لغوى و ترجمه آیه مربوطه، ارائه شده است و در این میان، مفاهیم بلند کلامى، اخلاقى و فلسفى وجود دارد که هر کدام بحثى مستقل مى‏طلبد. در بعضى از آیاتى هم که خواهد آمد، چندین مفهوم از مفاهیم مرادف انگیزه و نیاز، با هم در یک آیه به کار رفته که این خود موجب مى‏گردد مفاد آیه پیچیده‏تر و عمیق‏تر گردد. روشن است که این موارد تأمل و دقت به مراتب بیش‏ترى مى‏طلبد. از جمله آیه نهم سوره فاطر است که مفاهیم شش‏گانه «اثاره»، «نشور» «احیاء»، «اماته»، «ارسال» را در خود جاى داده است. ر.ک به: راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن،...، لسان العرب، فخرالدین الطریحى، مجمع البحرین و برخى تفسیرها و معجم‏هاى موضوعى.)
33ـ فخر الدین الطریحى، پیشین، بیروت، دار المکتبة الهلال، 1985، ج 3، ص 238
34ـ سه مورد دیگر عبارت است از: بقره: 71؛ روم: 9 و 48.
35ـ راغب اصفهانى، تحقیق و ضبط محمد سید گیلانى، تهران، المکتبة المرتضوى، ص 52 ـ 53
36ـ مجمع البحرین، ج 2، ص 244
37ـ لسان العرب، ج 2، ص 46
38ـ همان، ج 2، ص 126 / مجمع البحرین، ج 4، ص 199
39ـ لسان العرب، ج 3، 19
40ـ مجمع البحرین، ج 5، ص 17
41ـ لسان‏العرب، ج 14، ص 140 / مجمع‏البحرین، ج 3، ص 493
42ـ لسان العرب، ج 6، ص 434 / مجمع البحرین، ج 5، ص 88
43ـ مجمع البحرین، ج 2، ص 579
44ـ لسان العرب، ج 6، ص 139
45و46ـ المفردات فى غریب القرآن، 198/ ص 478
47ـ لسان العرب، ج 13، ص 234
48ـ المفردات فى غریب القرآن، ص 82
49ـ مجمع البحرین، ج 1، ص 262
50ـ لسان العرب، ج 7، ص 230
51ـ المفردات فى غریب القرآن، ص270 / مجمع البحرین، ج 1، ص253
52ـ جعفر سجادى، مصطلحات فلسفى صدر الدین شیرازى ملاّ صدرا، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1360، ص 131 / صدر المتألهین شیرازى، اسفار اربعه، ج 4، ص 120
53ـ لسان العرب، ج 3، ص 378 ـ 379
54ـ لسان‏العرب، ج 10، ص 299 / مجمع‏البحرین، ج 3، ص 441
55ـ مأخذ این بحث معارف قرآن، استاد محمد تقى مصباح یزدى، ص 431 ـ 34 با تلخیص است.
56ـ «بعثت» و «نبوت» نیز از مبانى انگیزش از دیدگاه اسلام محسوب مى‏شود. به علاوه، انبیا علیهم‏السلام در برانگیختن انگیزه‏ها نیز نقش شگرفى ایفا مى‏کنند و اصولاً بر اساس مستندات قرآنى و روایى، شکوفایى و رشد فطرت خداجویى انسان، هدف اساسى بعثت و وظیفه مهم پیامبران الهى علیهم‏السلام شمرده مى‏شود.
57ـ شیخ صدوق، علل الشرایع، منشورات المکتبة الحیدریة 1385 ق.، ج 1، باب 6، ص 4
58ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، چاپ پنجم، صدرا، 1373، ج 3، ص 515
59ـ محمد تقى جعفرى، «یک بحث بنیادین در ریشه‏هاى انگیزش براى فعالیت‏هاى مدیریت در جامعه اسلامى ونقد نظریه انگیزش در دوران معاصر»، ر.ک: نگرشى بر مدیریت در اسلام، مجموعه مقالات، ص172.
60ـ به نظر مى‏رسد هم علوم انسانى رایج از بیان و پاسخ‏گویى به نیازهاى واقعى انسان عاجزند و هم مکتب‏ها و مسلک‏ها و دین‏ها و آیین‏ها ناتوانى خود را نشان داده‏اند و تنها دین اسلام است که این توان را داراست.
61ـ مرتضى مطهرى، سیرى در سیره نبوى، ص 20
62ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 3، ص 385
63ـ محمدتقى فلسفى، کودک از نظر وراثت و تربیت، چاپ دوازدهم، تهران، هیأت نشر معارف اسلامى، 1362، ص 300
64ـ محمد تقى مصباح یزدى، معارف قرآن، قم، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى رحمه‏الله ، 1376، ص 422ـ423 / همو، انسان‏شناسى، همان جا، ص 113 ـ 114
65ـ مجموعه آثار، ج 3، ص 183
66ـ مأخذ دسته‏بندى‏هاى سوم تا نهم: محمد تقى مصباح، معارف قرآن، ص 429 ـ 430 و همو، انسان‏شناسى، ص 114
67ـ ناصر مکارم شیرازى، «ویژگى‏هاى مدیریت اسلامى» ر.ک به: نگرشى بر مدیریت در اسلام، مجموعه مقالات، ص 93
68ـ مجموعه آثار، ج 3، ص 490، اقتباس و ج 2، ص 275
69ـ مجموعه آثار، ج 3، ص 491
70ـ البته فیلسوفان نیز هنگامى مى‏توانند تفکرى را عرضه‏کنندکه با تکیه بر وحى و یا فطرت سلیم بشرى باشد.
71ـ همان، ج 2، ص 24
72ـ مجموعه آثار، ج 2، ص 275 ـ 277 و ج 3، ص 492 ـ 499، که در بخش «خیر و فضیلت» با اضافاتى از دیگر منابع همراه است.
73ـ عوالى اللئالى، ج 4، ص 132
74ـ از مرحله واقعى این گرایش، گاه به «حس خداجویى»، «انگیزه کمال‏مطلق طلبى»، «خدادوستى»، و یا «حبّ الهى» تعبیر مى‏شود. درباره این گرایش، در صفحات بعد توضیحات بیش‏تر خواهد آمد.
75ـ ر.ک به: مجموعه آثار، ج 3، ص 504 ـ 508 و نیز اسفار، ج 3، ص 142 و 571.
76ـ اسفار، ج 3، ص 136
77ـ امام خمینى، چهل حدیث، 157 ـ 158
78ـ مجموعه آثار، ج 3، ص 501 ـ 510 / محمدتقى مصباح، پیش‏نیازها، ص 105
79ـ مطالبى که ذیل این عنوان آمده، خلاصه‏اى گزارش‏گونه از طرح مذکور است که در جلد دوم کتاب اخلاق در قرآن اثر استاد آیة اللّه‏ مصباح یزدى، آمده است.
80ـ محمد تقى مصباح، معارف قرآن، همان، ص 428
81ـ همو، اخلاق در قرآن، تحقیق و نگارش محمد حسین اسکندرى، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى رحمه‏الله ، 1376، ج 2، ص 71 ـ 72
82ـ نهج البلاغه، حکمت 105
83ـ همان، چ دهم، ترجمه‏وشرح زیر نظر آیة‏الله ناصرمکارم‏شیرازى، به قلم‏محمدجعفر امامى‏ومحمدرضا آشتیانى، نشر مدرسه امام على بن ابى‏طالب علیه‏السلام ، 1375، ج 3، ص 261، قصار 108

مبانی انگیزش از دیدگاه اسلام

مبانی انگیزش از دیدگاه اسلام
مقدمه
«انگیزه»(1) یک مفهوم روان‏شناختى است که در شاخه‏هاى گوناگون علوم از قبیل «علوم رفتارى»، «مدیریت» و «اخلاق»، از زوایاى گوناگون درباره آن بحث مى‏شود و جهت‏گیرى‏هاى علوم گوناگون از هر طرف، این مفهوم را به سویى مى‏کشاند و این خود موجب مى‏گردد بررسى ماهیت و ابعاد آن در عرصه‏اى خاص از عرصه‏هاى مختلف حیات انسان ـ مثل «مدیریت» ـ به سادگى امکان‏پذیر نباشد. علاوه بر این، اگر چنین مطالعه‏اى بخواهد با رویکرد اسلامى انجام پذیرد، بر دشوارى آن خواهد افزود.
آنچه در این جا مى‏توان به آن اشاره کرد این که بخش مهم بحث درباره انگیزش از دیدگاه اسلام به مجموعه‏اى از حقایق و مفاهیم روحى و روانى و فعل و انفعالات درونى و فرایند ایجاد و نقش و تأثیر آن‏ها مى‏پردازد که در قرآن کریم و روایات معصومین علیهم‏السلام ، ادعیه و بیان صاحب نظران مسلمان آمده و در این میان، نیازهاى گوناگون ابعاد روحى و جسمى انسان، چگونگى ارضا، و نقش آن‏ها، بر اساس مبانى اندیشه دینى تبیین شده است. بر اساس این نگرش، گفته مى‏شود:
براى شناسایى فرایندهاى تکوین و تغییر شخصیت و شکل‏گیرى رفتار و عملکرد انسان‏ها و عوامل مؤثر بر آن، و این‏که با تکیه بر منابع مذکور به چه راهکارهایى واقع و روشنى مى‏توان دست یافت و این جریان به نوبه خود، موجب رشد و توسعه مطالعات و تحقیقات جدید روان‏شناسى و برخى علوم رفتارى از دیدگاه اسلام خواهد شد و راه را براى بررسى‏هاى مدیریتى در حوزه رفتار کارکنان و مدیران در سطوح سازمانى و چاره‏جویى براى حل مشکلات و معضلات مدیریتى در این حوزه هموار خواهد کرد و موفق خواهد شد ـ مثلاً ـ نظام‏ها و ساز و کارهاى نظارتى را در سازمان به کار گیرد که با قوانین فطرى و حقایق و مفاهیم قرآنى هماهنگى داشته، از آن‏ها الهام گیرد و در عین حال، از کارایى و اثربخشى لازم برخوردار باشد. روشن است که نیل به اهداف یاد شده در گرو انجام تحقیقات وسیعى فراتر از حد یک یا چند مقاله است. ولى از سوى دیگر، باید اذعان نمود که برداشتن حتى یک گام در این مسیر لازم است. بر این اساس، در این مقاله سعى شده است بخشى از مباحثى که نقش مبنایى و پیش نیاز در مطالعات و پژوهش‏هاى مربوط به انگیزش در مدیریت رفتار سازمانى دارد، با رویکرد اسلامى ارائه گردد.
تعریف مفاهیم
1ـ نیاز(2): «نیاز» عبارت است از چیزى در درون فرد که او را به فعالیت و انجام کار وا مى‏دارد.(3) به عبارت دیگر، نیاز حالتى درونى است که باعث مى‏شود نتیجه معیّنى جذاب به نظر برسد.(4)
2ـ سائقه(5): یک نیاز ارضا نشده باعث ایجاد تنش مى‏شود و این تنش موجب مى‏گردد سائقه‏هایى در درون فرد برانگیخته شود. این سائقه‏ها امورى درونى هستند که باعث مى‏گردند فرد در پى تأمین اهداف ویژه‏اى، رفتار جستوجوگرانه‏اى از خود بروز دهد.(6)
3ـ هدف(7): «هدف» عبارت است از چیزى در خارج از فرد. روان‏شناسان غالبا آن را «محرّک» مى‏نامند و گاه به پاداش‏هایى اشاره دارد که فرد به آن امید بسته است و انگیزه‏هایش به سوى آن‏ها هدایت مى‏شود.(8)
4ـ انگیزش: واژه «انگیزش» در انگلیسى، از کلمه لاتین Movere (حرکت کردن) گرفته شده است. این اصطلاح همان‏گونه که از معناى رایج آن برمى‏آید، به علت یا چرایى رفتار اشاره دارد. انگیزش به این معنا تمامى روان‏شناسى را در برمى‏گیرد، اما روان‏شناسان مفهوم انگیزش را به عواملى محدود مى‏سازند که به رفتار نیرو مى‏بخشد و به آن جهت مى‏دهد.(9)
در تبیین مفهوم «انگیزه» گفته شده است: انگیزه‏ها عبارتند از: «چراها»ى رفتار. انگیزه‏ها باعث شکل‏گیرى و ادامه فعالیت شده، جهت کلى رفتار فرد را نیز مشخص مى‏کنند. از انگیزه‏ها، گاه به نیازها، خواست‏ها، کشش‏ها، سائقه‏ها یا محرّک‏هاى درونى فرد نیز تعبیر مى‏شود.(10)
بر اساس محتواى امروزى انگیزش، تعاریف دیگرى از آن ارائه شده است که در ذیل، به تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏شود:
یکى از صاحب نظران «انگیزش» را فرایندى مى‏داند که «با یک نیاز یا کمبود زیستى یا روانى آغاز شده و رفتار هدفمند یا انگیزه‏اى را در جهت محرّکى خارجى فعال مى‏نماید.»(11) وى بر اساس این تعریف، رمز شناخت فرایند انگیزش را نیز در معناى مفاهیم نیازها، انگیزه‏ها، محرّک‏ها و روابط میان آن‏ها مى‏داند.
برخى از نظریه‏پردازان «انگیزش» را مجموعه‏اى از نیروهایى مى‏دانند که افراد را به سمت معیّنى به رفتار وامى‏دارد.(12) برخى دیگر مى‏گویند: انگیزه یعنى میل به کوشش فراوان در جهت تأمین هدف‏هاى سازمان به گونه‏اى که این تلاش در جهت ارضاى برخى از نیازهاى فردى سوق داده شود.(13) دسته‏اى دیگر بر این باورند که انگیزش بیانگر «آن دسته از فرایندهاى روان‏شناختى است که علت برانگیختگى، هدایت و تداوم اعمال ارادى هدفمند است.»(14)
کوتاه سخن این که نظریه‏پردازان از چند منظر به «انگیزش»، نگریسته‏اند که در نتیجه، بر مفاهیم متفاوتى تأکید دارند. به طور کلى، این دیدگاه‏ها نسبت به انگیزش، به سه نتیجه منجر مى‏شود:
1. تجزیه و تحلیل «انگیزش» باید بر عواملى متمرکز شود که فعالیت‏هاى فرد را برمى‏انگیزد.
2. «انگیزش» فرایندگراست و بر انتخاب، جهت و هدف توجه دارد.
3. «انگیزش» بر چگونگى آغاز رفتار، تداوم یا توقف آن توجه دارد و بیانگر آن است که فرد داراى انگیزه چه نوع واکنش عینى نشان مى‏دهد.
این نتایج به عنوان مبنایى براى بحث درباره نظریه‏هاى انگیزشى امروز به شمار مى‏آید.(15)
پیشینه بحث «انگیزش» و رویکردهاى نظرى به آن
فهم دو فرایند روان‏شناختى «برانگیختگى»(16) و «انتخاب»(17) در کانون پژوهش‏هاى مربوط به انگیزش قرار دارد. هنگامى که از برانگیختگى سخن به میان مى‏آوریم، با این پرسش سرو کار داریم که اصولاً چرا به انجام کارى مى‏پردازیم؟ چه چیزى ما را به کار وامى‏دارد؟ چرا اقدام به کارى مى‏کنیم؟ فرایند دوم ـ یعنى انتخاب ـ پس از این که برانگیخته شدیم، روى میدهد. به فرض آن که دست به فعالیت بزنیم و در پى هدفى باشیم، چرا تلاش ما معطوف به انجام کار خاصى مى‏شود؟ تعیین کننده‏هاى انتخاب عمل ما کدام است؟
کهن‏ترین اندیشه‏هاى مربوط به علل برانگیختگى با رفتار فرد انتخابگر سر و کار دارد و در نظریه‏هاى نخستین انگیزش، برجسته‏ترین دیدگاه‏هاى تاریخى درباره ماهیت انسان، مبتنى بر این فرض است که انسان‏ها اساسا موجوداتى منطقى و اندیشمندند، با امیال آگاهانه‏اى که توانایى برآورده ساختن آن‏ها را نیز دارند. این افکار جوهر اصلى تفکر فیلسوفان باستانى مانند سقراط (Socrates)، افلاطون (Plato)، ارسطو (Aristotle) و فلاسفه قرون وسطا مانند توماس آکویناس (Thomas) و فیلسوفان متأخر مانند جان لاک (John locke)، جان استوارت میل (John Stuart Mill) جرمى بنتهام (Jeremy Bentham)، دکارت (Descartes)، هابز (Hobbes) و اسپینوزا (Spinoza) را تشکیل مى‏دهد و آنان در نوشته‏هاى خود، این مسأله را در کانون توجه خود قرار داده‏اند.
بنابراین، مى‏توان گفت: پرسش‏هاى اساسى مربوط به انگیزش عبارت از:
1. پرسش مربوط به برانگیختگى: «کدام نیاز یا سائق، باعث برانگیختگى مى‏شود؟»
2. پرسش مربوط به انتخاب: «کدام رفتار برگزیده مى‏شود؟»
در پى پاسخ به این دو پرسش، از زمان باستان تا دهه 1920 دیدگاه‏ها و نظرات مختلفى شکل گرفته که دیدگاه‏ها و نظرات «خردگرایى» (rationalism view)، «ماشین‏گرایى» (Mehanistic)، «لذت‏گرایى» (Hedonism)، «غریزه‏ها»، «رویکرد رفتارى» (behavioral)، «نظریه روانکاوى» (psychoanalysis) و «نظریه سائق‏ها» (drivis theory) از آن جمله‏اند و از دهه 1930 نیز براى تشریح رفتار، نظریه‏هاى جدید انگیزش مطرح شد که از آن جمله مى‏توان نظریه‏هاى «نیاز»، «تقویت»، «شناخت» و «ویژگى‏هاى شغل» را نام برد.(18)
نظریه‏هاى انگیزش در مدیریت
هیچ سازمانى بدون وجود سطح قابل توجهى از تعهد و تلاش اعضا نمى‏تواند در رسیدن به اهداف خود موفق شود. از این رو، مدیران همواره ناگزیرند انگیزش ـ یعنى عواملى که باعث به وجود آمدن رفتار، جهت دادن به رفتار و تداوم آن مى‏شود ـ را درک کنند. در همین زمینه، مدیران و نظریه‏پردازان رشته مدیریت همواره درباره انگیزش، نظریه‏هایى ساخته و پرداخته‏اند؛ نظریاتى که هر کدام به نوبه خود، بر چگونگى رفتار مدیران یا کارکنان اثر مى‏گذارند.(19)
در تجزیه و تحلیل بیش‏تر نظریه‏هاى روان‏شناختى مربوط به انگیزش، درمى‏یابیم که آن‏ها را مى‏توان در یکى از سه دسته زیر طبقه‏بندى کرد:
1. نظریه‏هاى تقویت یادگیرى؛
2. نظریه‏هاى نیاز یا محتوایى؛
3. نظریه‏هاى فرایندى یا روش‏هاى تصمیم‏گیرى.(20)
نظریه‏هاى تقویت یادگیرى بر نتایج رفتار، به ویژه نقش تقویت مثبت، تأکید دارد و نظریه‏هاى دیگر (محتوایى و فرایندى) بر نقش ادراکات تأکید مى‏ورزد.
نظریه‏هاى محتوایى (مثل نظریه سلسله مراتب نیازها، نظریه انگیزش و بهداشت روانى هرزبرگ، نظریه آلدرفر، نظریه دیوید مک کللند، نظریه دوساحتى بودن انسان) با محتوا سر و کار داشته، چیستى رفتارهاى برانگیخته شده را شرح مى‏دهد و در تعیین و تدوین سائقه‏هاى برانگیزنده مردم تلاش مى‏کند.
نظریه‏هاى فرایندى (مثل نظریه برابرى، نظریه انتظار، نظریه مبتنى بر تعیین هدف و نظریه تقویت و دیدگاه سیستمى) چگونگى و چرایى برانگیختگى افراد را توصیف کرده، در تشریح رفتار انتخابگر افراد مى‏کوشد. به عبارت دیگر، این نظریه به شیوه یا نوع اندیشه توجه مى‏کند؛ شیوه‏اى که افراد درباره نوع رفتار خود تصمیم مى‏گیرند.(21)
توجه به سه نکته درباره این نظریات ضرورى است:
1. نظریه‏هاى انگیزش مدیران را با معماى روان‏شناختى، که مرکّب از توصیف‏ها و توصیه‏هاى گوناگون است، آشنا مى‏سازد. در هر صورت، مدیران مى‏توانند درباره رفتار کارکنان از هر نظریه انگیزشى درس‏هاى مهمى بگیرند و در چارچوب مدیریت اقتضایى، نیاز دارند فنون انگیزشى را که با افراد و موقعیت آنان مناسب‏تر است، برگزینند.(22)
2. هیچ نظریه‏اى به تنهایى تبیین تمام عیار و کامل از تنوع و پیچیدگى رفتار به دست نمى‏دهد، بلکه هر کدام ـ که بعضا از دیدگاهى غیر از دیدگاه ابتدایى آن مطرح گردیده ـ براى تبیین جنبه‏هایى از رفتار مفید است.(23)
3. در عین توجه به نکته نخست، باید سعى شود در تنظیم مباحث تطبیقى، نظریه‏اى که به دیدگاه اسلامى نزدیک‏تر بوده و در متون دینى به مطالب مربوط آن توجه بیش‏تر شده است، شناسایى شود و با دقت و تأمل بیش‏تر، بررسى و تحلیل گردد و براى پربارتر کردن نظریه اسلامى از نقاط قوّت آن استفاده شود.
نقد کلى بر رویکرد تجربه‏گرایى در روان‏شناسى
روان‏شناسانى که در تحقیقاتشان روش علوم تجربى را به کار مى‏گیرند، از تحقیق و کنکاش درباره بسیارى از پدیده‏هاى مهم روانى که در محدوده مشاهده و آزمون تجربى نمى‏گنجد؛ دورى مى‏کنند. از این رو، کار بررسى در مورد خود «نفس» را از حوزه تحقیقاتى خود کنار گذاشته‏اند. یکى از پیامدهاى گرایش به استفاده از روش علوم تجربى در تحقیقات روان‏شناسى این بود که در این تحقیقات، گرایش‏هاى مادى، که همه پدیده‏هاى روانى را ناشى از فعالیت‏هاى تنکردشناختى مى‏داند، حاکم گردید؛ گرایش‏هایى که از تفاوت اساسى میان ذات و حقیقت انسان (بعد معنوى او) و حیوان، غافل ماند و این مسأله مهم را در تحقیقات خود به دست فراموشى سپرد و به همین دلیل، از بررسى بسیارى از پدیده‏هاى روانى مهم انسان، که شامل جنبه‏هاى دینى و معنوى و ارزش‏هاى والاى انسانى او مى‏شود، غفلت ورزید و به «نیازهاى اصیل و والاى انسانى» توجهى نکرد و از تحقیق درباره مسأله «محبت»، در برترین شکل انسانى‏اش (به دور از جنبه‏هاى جنسى، که تحقیقات برخى از روان‏شناسان نیز همین جنبه محبت را در برمى‏گیرد) باز ماند و نتوانست تأثیر «عبادت» در رفتار انسان و یا مسأله درگیرى روانى میان انگیزه‏هاى جسمى و روحى و ایجاد توازن بین جنبه‏هاى مادى و معنوى او را بررسى کند؛ چنانچه بعضى از روان‏شناسان معاصر از جمله اریک فروم (Erich Fromm) به گرایش‏هاى مادى که بر تحقیقات روان‏شناسى انسانى حاکم است و بررسى «ارزش‏هاى والا» و جنبه‏هاى معنوى رفتار انسان را به کنار نهاده، انتقاد مى‏کنند.(24) اریک فروم معتقد است که بعضى از انگیزه‏ها (نیازها)ى روانى در واقع، نیازهاى فطرى و اساسى نهفته در سرشت انسان هستند که قابل فراگیرى و اکتساب از محیط اجتماعى نمى‏باشند.(25)
در همین زمینه در سال‏هاى اخیر، تعداد بسیار کمى از روان شناسان به اهمیت بررسى جنبه‏هاى روحى انسان توجه کرده و تلاش‏هایى را براى بررسى برخى از پدیده‏هاى روانى مانند «تله پاتى»(26) و «توهّم»(27) آغاز نموده‏اند. اما این کوشش‏ها همچنان در آغاز راه است و هنوز به نتایج دقیقى که بتوان آن را با اطمینان به مجموعه اطلاعات دقیق بشر درباره انسان افزود، نرسیده است.(28)
انتقادات و دیدگاه‏هایى از این قبیل موجب گردید رویکرد «پدیدار شناختى»(29) در روان‏شناسى نضج گیرد و در همین باره راجرز نظریه «خویشتن» و «خودشکوفایى» را مطرح کرد و مزلو بر آن بود تا تقسیم‏بندى دیگرى براى انگیزه‏هاى انسان، پیشنهاد کند که شامل انگیزه‏هاى روحى نیز بشود.
او در این تقسیم‏بندى به دو نوع انگیزه یا نیاز (به تعبیر خودش) معتقد است:
الف. نیازهاى اصلى؛
ب. نیازهاى روحى.
نیازهاى اصلى شامل همان چیزهایى مى‏شود که بیش‏تر روان‏شناسان آن‏ها را در تحقیقات خود درباره نیازهاى اصلى انسان مورد مطالعه قرار مى‏دهند؛ مانند: گرسنگى، تشنگى، انگیزه جنسى، امنیت، عملکرد و انگیزه‏هایى از این قبیل. و نیازهاى روحى، در برگیرنده برخى جنبه‏هاى روانى نیازهاى انسان هستند؛ مانند. عدالت‏خواهى، نیکى، زیبایى، نظم و اتحاد.
مزلو عقیده دارد که نیازهاى روحى انسان نوعى نیازهاى فطرى است که تکامل، رشد و بالندگى شخصیت فرد به برآوردن آن‏ها بستگى دارد.(30)
البته روشن است که براى آشکار شدن نقاط اشتراک و افتراق رویکرد انسان‏گرا و نظریه خودشکوفایى با دیدگاه اسلامى نیازمند انجام مطالعه و بررسى تطبیقى میان آن دو هستیم که بحث آن در این مقال نمى‏گنجد.(30)
مرادف‏هاى واژه‏هاى «انگیزش»، «انگیزه» و «نیاز» در قرآن(31)
1ـ إثارة: «إثاره» از ریشه «ثور» و به معناى تحریک و تهییج و برانگیختن است و «ثوران» یعنى هیجان.(32)
مشتقات «ثور» در قرآن کریم، در چهار مورد به کار رفته است که دو مورد آن درباره إثاره زمین و دو مورد درباره إثاره ابرها آمده.(33) از آن جمله است آیه ذیل:
«واللّه الّذى اَرسلَ الرِّیاحَ فتُثیرُ سَحابا فسقناهُ إلى بلدٍ مَیِتٍ فاحیینا بهِ الاَرضَ بعدَ مَوتِها کذلکَ النُّشورُ» (فاطر: 9)؛ خداوند کسى است که بادها را مى‏فرستد تا ابرها را برانگیزد. پس ما آن ابرها را به سوى زمین مرده مى‏رانیم و به وسیله آن، سرزمین مرده را زنده مى‏کنیم. رستاخیز نیز همین گونه است.
2ـ بعث: «اصلُ البعثِ إثارةُ الشَّى‏ءِ وتوجیهُه».(34) بعث در اصل لغت، به معناى برانگیختن چیزى و جهت دادن به آن است. بعث دو قسم است: بشرى و الهى. بعث الهى نیز دو گونه است: یکى به معناى ایجاد اعیان، اجناس و انواع از عدم، که مختص خداوند عزّوجل است و دیگرى به معناى برانگیختن و زنده کردن مردگان که برخى اولیاى الهى نیز از این توانایى بهرمندند؛ مثل حضرت عیسى علیه‏السلام .
مشتقات «بعث» در قرآن مجید، در 67 مورد به کار رفته که حدود 29 مورد آن درباره قیامت و برانگیختن انسان‏ها در آن هنگام، 21 مورد درباره پیامبران علیهم‏السلام و سایر موارد درباره بیدارى از خواب برخى افراد در دنیا و بعضى حیوانات است . از جمله مواردى که «بعث» در مورد برانگیختن انسان‏ها در قیامت است، آیه ذیل مى‏باشد:
«وسلامٌ علیه یومَ وُلِدَ ویومَ یَموتُ ویَومَ یُبعثُ حیّا» (مریم: 15)؛ درود بر وى، روزى که تولد یافت و روزى که مى‏میرد و روزى که زنده برانگیخته مى‏شود.
و از جمله مواردى که «بعث» در مورد برانگیختن پیامبران علیهم‏السلام به کار رفته، آیه ذیل است:
«فبَعثَ اللّه‏ُ النّبیّینَ مُبشِّرینَ و مُنذرینَ» (بقره: 213)؛ سپس خداوند پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت دهند و انذار کنند.
3ـ حثّ: «حثّه على الامر أى حرّصه علیه».(35) یعنى تحریص کرد او را بر آن کار. و «الحث، الاعجال فى اتصال»؛ حثّ یعنى به عجله و شتاب واداشتن مستمرّ. و «الطائرُ یحثُّ جناحیه فى الطیران: یحرّکهما»؛ یعنى پرنده به هنگام پرواز بال‏هایش را به حرکت درمى‏آورد.(36)
از ماده «حث» تنها یک مورد در قرآن مجید آمده و آن عبارت است از:
«ثُمّ استوى علَى العرشِ یُغشى اللّیلَ‏النّهارَ یَطلُبه حَثیثا» (اعراف: 54)؛ آن گاه به تدبیر جهان هستى پرداخت و روز را به پرده شب مى‏پوشاند، در حالى که روز، شتابان شب را مى‏جوید.
4ـ تحریض: «التحریض: التحضیض. قال الجوهرى: التحریضُ على القتالِ، الحثّ والإحماءُ علیه»؛ تحریض بر جنگ یعنى تحریص کردن و به جوشش و قیام فراخواندن براى جنگ. تأویل تحریض در لغت، این است که انسان به گونه‏اى تحریک شود که بداند در صورتِ تخلف، در شرف مرگ و نابودى است. لحیانى مى‏گوید: «حَرّضِ المؤمنینَ علَى القتالِ»: یعنى تحریض کن و برانگیز مؤمنان را به گونه‏اى که با استقامت به جنگ ادامه داده و دشمن را شکست دهند.(37)
از ماده حرض تنها دو مورد در قرآن مجید آمده که درباره تحریص و برانگیختن پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مؤمنان را به جنگ است. یکى از آن دو مورد، آیه 65 سوره انفال و دیگرى آیه ذیل است:
«فقاتِلْ فی سبیل اللّه‏ِ لا تُکلَّف اِلاّ نفسُک وحرّضِ المؤمنینَ...» (نساء: 84)؛ پس (اى پیامبر) تو خود تنها در راه خدا به کارزار برخیز که جز شخص تو بر آن مکلّف نیست و مؤمنان را ترغیب کن....
5ـ حضّ: «الحضُّ ضربٌ مِن الحثِّ...» حضّ عبارت است از نوعى حث و تحریص و ترغیب که به طور اعم، هم نسبت به چیزى که سیر و رانش دارد به کار مى‏رود و هم نسبت به چیزى که سیر و رانش ندارد. حضّ نیز به معناى تحریص و ترغیب به خیر است و تحضیض به قتال یعنى تحریض و تحریص و ترغیب به قتال. «محاضة» یعنى ترغیب و برانگیختن دو نفر همدیگر را و تحاضّون در آیه قرآن به معناى ترغیب و برانگیختن بعضى «بعضى دیگر» است.(38)
از ریشه «حضّ» سه مورد در قرآن کریم آمده که هر سه درباره ترغیب و تحریص به اطعام مساکین است، دو مورد آن در سوره‏هاى حاقه: 34 و ماعون: 3 است و سومى عبارت است از آیه ذیل:
«کَلاّ بل لا تُکرمونَ الیتیمَ ولا تَحاضُّون على طعامِ المسکینَ» (فجر: 17 و 18)؛ چنان نیست که شما تصور مى‏کنید، بلکه شما یتیمان را گرامى نمى‏دارید و یکدیگر را بر اطعام مستمندان تشویق نمى‏کنید.
6ـ نزغ: النزغ شبیه النخس...»؛ نزغ مثل نخس است و این که شیطان انسان را نخس مى‏کند یعنى او را تحریک و تهییج مى‏کند و به انجام بعضى از گناهان برمى‏انگیزد. «نزغ» فقط در امور شر به کار مى‏رود.(39)
مشتقات «نزغ» شش مورد در قرآن به کار رفته که همه آن‏ها درباره انگیزش شیطانى است؛ چهار مورد آن در سوره‏هاى یوسف: 100، اسراء: 53، فصلت: 36 و دو مورد آن در آیه ذیل به کار رفته است:
«وامّا ینزغنّکَ مِن الشّیطانِ نزغُ فاستعِذْ باللّه‏ِ» (اعراف: 200)؛ اگر شیطان خواست مداخله نماید و تو را به غضب و انتقام وادارد، به خدا پناه ببر.
7ـ نشور: «نشر» به معناى زنده کردن و برانگیختن پس از مرگ است. «نشرَ اللّه‏ُ المیتَ یَنشرُه نشرا ونشورا»؛ یعنى خدا مرده را زنده مى‏کند و زجاج مى‏گوید: «نشرهم اللّه» أى بعثهم؛ یعنى خدا آن‏ها را برمى‏انگیزد، همچنان که خداوند مى‏فرماید: «والیهِ النُّشورُ» وانشره اللّه‏؛ یعنى خدا او را زنده کرد.(40)
از مشتقات «نشر» 21 مورد در قرآن کریم به کار رفته که بعضى از آن مفهوم انگیزشى دارد؛ از جمله آیه ذیل:
«لا یَملکونَ‏لاِنفُسهم ضَرّا ولا نَفعا ولا یَملکونَ موتا ولا حیوةً ولا نُشورا» (فرقان: 3)؛ معبودهایى که نه اختیار سود و زیان خویش را دارند و نه اختیار مرگ و حیات و رستاخیزشان را.
8ـ سائق: «سوّق الابلَ وغیرها» به معناى راندن چهارپایان است. در تفسیر آیه:
«وجاءتْ کلُّ نفسٍ معها سائقٌ و شهیدٌ» (ق: 21)
گفته شده به این معناست که با هر فردى فرشته‏اى است که او را براى حساب به محشر پیش مى‏برد و فرشته‏اى که به نیک و بد اعمال او شهادت مى‏دهد.(41)
مشتقات «سوق» در قرآن مجید، هفده مورد است که در بیش‏تر موارد، به معناى مورد نظر (راندن و سوق دادن) به کار رفته است و در یک مورد، خود واژه «سائق» استعمال شده که ذکر آن گذشت.
9ـ سبب: «السببُ الحبلُ یَشُدُّ بالشى‏ءِ فیجذبُ به...»؛ سبب عبارت است از ریسمانى که به چیزى بسته مى‏شود و به کمک آن کشیده مى‏شود.(42) «السببُ کلُّ شى‏ءٍ یَتوصَّلُ بِه الى غیرِه...»؛ سبب به هر چیزى گویند که به کمک آن چیزى به چیز دیگر مى‏رسد یا وسیله‏اى براى نیل به آن قرار مى‏گیرد.(43)
از مشتقات «سبب»، نه مورد در قرآن کریم به کار رفته است؛ از جمله آیه ذیل:
«إذْ تبرّأَ الّذینَ اتُّبعوا مِن الّذینَ اتَّبعوا وَرأوا العذابَ وتقطّعت بهمُ الاسبابُ» (بقره: 166)؛ آن هنگام که پیشوایان باطل از پیروان خود بیزارى جویند و عذاب خدا را مشاهده کنند و هر گونه سبب و وسیله‏اى از آن‏ها قطع شده است.
10ـ رغبت: «اصل الرغبِة السّعةُ فِى الشى‏ءِ...»؛ اصل رغبت به معناى گستردگى و فزونى گنجایش چیزى است. «و الرغبةُ و الرغبُ و الرغبى السَّعةُ فِى الارادةِ»؛ یعنى رغبت عبارت است از فزونى و قوّت اراده؛ مثل این گفته خداوند متعال:
«اِنَّهم کانُوا یُسارعونَ فِى الخیراتِ ویَدعوننا رَغَبا ورَهَبا» (انبیاء: 90)؛ چرا که آن‏ها در نیکى‏ها سرعت مى‏گرفتند و به خاطر عشق (به رحمت) و ترس (از عذاب) ما را مى‏خواندند.
وقتى «رغب فیه» یا «رغب الیه» گفته مى‏شود، اقتضاى طلب حریصانه آن را دارد و وقتى «رغب عنه» گفته مى‏شود، اقتضاى بى‏رغبتى و زهدورزى نسبت به آن را دارد؛ مثل این گفته خداوند عزّوجلّ:
«وَمن یَرغبُ عَن مِلّةِ ابراهیمَ إلاّ مَن سَفِهَ نفسُه» (بقره: 130)؛ هیچ کس از کیش ابراهیم [دین فطرى] روى نگرداند، جز کسى که خویشتن را دچار حماقت کرده است.(44)
از مشتقات «رغب» شش مورد دیگر نیز در قرآن به کار رفته که عبارت است از: توبه: 59 و 120، قلم: 32، انشراح: 8، نساء: 127، مریم: 46.
11ـ میل: «المَیْلُ العدولُ عنِ الوسطِ الى احدِ الجانبینِ...»؛ میل یعنى انحراف از وسط به یکى از دو سو (45) و به معناى رو آوردن به سوى چیزى است.(46)
از مشتقات «میل» در قرآن مجید، شش مورد آمده که چهار مورد آن در سوره نساء، آیه‏هاى 102 و 129 و دو مورد آن در آیه ذیل است:
«ویُریدُ الّذینَ یَتّبعونَ الشَّهواتِ اَن تمیلوا مَیلاً عظیما» (نساء: 27)؛ و مردمى که پیرو شهواتند مى‏خواهند که شما مسلمانان از راه حق و رحمت الهى بسیار منحرف گردید.
12ـ اصغاء: «الصغُو المیلُ، یقالُ: صَغتِ النُّجومُ والشَّمسُ...»؛ صغو به معناى میل است و گفته مى‏شود ستارگان و خورشید به غروب میل کردند و «اصغیتُه الى فلان»؛ یعنى به سمت فلانى آن را متمایل نمودم؛(47) چنانچه خداوند متعال مى‏فرماید:
«ولتُصغى اِلیهِ اَفئدةُ الّذینَ لا یُؤمنونَ بِالاخرِة» (انعام 113)؛ و براى این که قلوب کسانى که به آخرت ایمان ندارند به آن (گفتار آراسته) مایل شود.
«صغو»، هم به معناى میل فیزیکى است و هم به معناى میل و کشش قلبى، گرچه در قرآن، به معناى دوم است و «لتُصغى الیه، اى یمیلُ الیه»؛ یعنى تمایل پیدا کند به سوى آن.(48)
از مشتقات «صغو» تنها دو مورد در قرآن کریم آمده که در یک مورد، با واژه «افئده» همراه است ـ که ذکر شد ـ و در مورد دوم (تحریم: 4) با واژه «قلوب» همراه مى‏باشد.
13ـ شهوت و شهوات: «شهىَ الشّى‏ءُ وشهاه یَشهاهُ»؛ یعنى دوستدار آن چیز شد و نسبت به آن رغبت نشان داد. «شهىّ» به معناى لذیذ و «شهوان» و «شهوانى» به معنى «شدید الشهوة» است.(49) اصل «شهوت» به معناى اشتیاق و رغبت نفس است به چیزى که اراده مى‏کند.(50)
صدرالمتألهین شیرازى رحمه‏الله مى‏فرماید: شهوت یکى از اوصاف نفسانى است و به معناى میل مفرط و علاقه و رغبت شدید است و عبارت است از حرکت نفس براى طلب چیزى که ملائم نفس یا لذت‏بخش است. اعتدال این صفت نفسانى، عفت است و افراط آن شره و تفریط آن، خمود. عفت مبدأ و منشأ سخا، حیا، صبر، مسامحه، قناعت، ورع، قلت طمع و مساعدت است. و از طرف افراط آن، حرص، وقاحت، تبذیر، ریا، هتک، مخافت، ملق، حسد، شماتت و تذلل در مقابل اغنیا، منشعب مى‏شود. (51)
از واژه «شهوت» و مشتقات آن سیزده مورد در قرآن مجید به کار رفته است. یک مورد آن تبعیت از شهوات است ـ که ذیل عنوان «میل» بیان گردید. اینک به یک مورد دیگر ـ که در آن چندین مفهوم روان‏شناختى ـ به کار رفته و جاى بحث فراوان دارد ـ اشاره مى‏شود:
«زُیّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشّهواتِ مِن النِّساءِ والبَنینِ والقناطیرِ المُقنطرةِ مِنَ الذّهبِ والفِضّةِ والخَیلِ المُسوَّمةِ والاَنعامِ والحَرثِ ذلکَ متاعُ الحیاةِ الدُّنیا واللّه‏ُ عندهُ حسنُ المآبُ.» (آل عمران: 14)
در این آیه، خداوند متعال از آراسته گردیدن و جلوه‏گر شدن دوستى و حب شدید انسان‏ها سخن مى‏گوید که عبارت است از: دل‏ربایى و شیدایى نسبت به زنان، فرزندان، همیان‏هاى زر و سیم، اسب‏هاى نشان‏دار نیکو، چهارپایان، مزارع و املاک.
14ـ حاجة: «الحَوج» به معناى طلب و خواهش، و «الخُروج وحاجة وحائجّه» به معناى نیاز و غرض و هدف است؛ چنانچه خداوند تعالى مى‏فرماید: «ولتُبلغُوا علیهَا حاجةً فی صُدورِکم»(52)
از ریشه «حوج» در قرآن کریم، تنها سه مورد آمده که هر سه عبارت است از کلمه «حاجة» و به همراه واژه «نفس» یا «صدور» (سینه‏ها) به کار رفته است؛ دو مورد آن در سوره‏هاى یوسف: 68 و حشر: 9 آمده و مورد سوم آن در آیه ذیل:
«ولَکُم فیها منافعُ ولتَبلغُوا علیها حاجةً فی صُدورِکم» (غافر: 80)؛ و براى شما در آن‏ها منافع قابل ملاحظه‏اى است تا به وسیله آن‏ها به مقصدى که در دل دارید برسید.
15ـ فقر: «فقر» از ستون فقرات است که به معناى امرى است که کمرشکن مى‏باشد. «فاقره» نیز در سوره قیامت از همین ریشه است:
«تَظُنُّ اَن یُفعلَ بِها فاقرة» (قیامت: 25)؛ گمان دارند که با آن‏ها رفتارى کمرشکن مى‏کنند.
«فقر» ضد غنى و دارایى است. ابن‏عرفه مى‏گوید: فقیر در لغت، به معناى محتاج است؛ چنانچه خداوند متعال مى‏فرماید: «اَنتم الفقراءُ اِلَى اللّه‏ِ»؛ یعنى شمایید نیازمندان به خدا.(53)
در قرآن مجید، از مشتقات «فقر» چهارده مورد به کار رفته که شامل دو نوع فقر مادى و معنوى است. فقر مادى مثل آیه ذیل:
«اِنَّماالصَّدقاتُ لِلفقراءِ والمَساکینِ والعاملینَ عَلیها» (توبه: 60)؛ زکات مخصوص فقرا و مساکین و کارکنانى است که براى (جمع‏آورى) آن کار مى‏کنند. و فقر مادى و معنوى مثل آیه ذیل:
«یَا اَیُّها اَلنَّاسُ انتم الفُقراءُ اِلَى اللّه‏ِ واللّه‏ُ هو الغَنىُّ الحمیدُ» (فاطر: 15)؛ اى مردم، شما (همگى) نیازمندان به خدایید و تنها خداوند بى‏نیاز و شایسته هرگونه حمد و ستایش است.
مبانى انگیزش از دیدگاه اسلام (55)
مبدأ و معاد
یکى از مسائل مهم درباره انگیزه‏هاى انسانى این است که این نیازها و خواست‏ها معمولاً همه جا و همیشه قابل ارضا نیست؛ یعنى به هنگام ارضا، تزاحم پیدا مى‏کنند. بحث این است که وقتى در خواست‏ها تزاحم به وجود مى‏آید و یا حتى عواملى مثل عادات و هیجانات ـ که از جمله چیزهایى است که روان‏شناسان موجب تقدّم خواستى بر خواست دیگر دانسته‏اند ـ آدمى را به سویى مى‏کشد، انسان چگونه مى‏تواند منفعل نماند و نقش فعّال داشته باشد؟
بر اساس آنچه از قرآن و روایات برمى‏آید، ارزش اصلى انسان، در گرو همین فعالیت‏هاى مثبت او است. اما اگر فرد بخواهد با اختیار و انتخاب خود، خواستى را ترجیح دهد، اساس انتخاب و معیار آن، چیست؟
از آن جا که اصل و محرّک انتخاب‏ها، لذت بدنى یا روحى است، سه معیار مى‏توان در نظر گرفت:
اول. خواستى را انتخاب کنیم که ارضایش لذت بیش‏ترى دارد.
دوم. خواستى را انتخاب کنیم که ارضایش لذت پایدارتر دارد.
سوم. ببینیم کدام یک کمال بیش‏ترى در ما ایجاد مى‏کند.
ولى همه این معیارها کم و بیش ما را دچار سرگردانى مى‏کند؛ زیرا گاهى مى‏خواهیم لذت‏ها را بسنجیم، اما لذتى فراموش شده یا گاهى ممکن است هیجان خاصى التفات ما را از دیگر لذت‏ها سلب کند و مقایسه را غیر ممکن سازد و گاه اصلاً انسان متحیّر مى‏شود که ملاک لذت را در چه بداند؟ یا در چه زمان و براى چه کسى؟ علاوه بر این، گاه دوام لذت‏ها نیز یکسان است و از سویى، ما نمى‏توانیم پیش‏بینى کنیم که وجود خود ما چه قدر دوام خواهد یافت تا لذت پایدارتر را برگزینیم و سرانجام، نمى‏دانیم انسان تا چه حد امکان کمال‏یابى دارد تا کمال بیش‏تر را بشناسیم و برگزینیم.
در این جا، نقش علم و شناخت، بیش‏تر روشن مى‏شود. نخستین کارى که انسان باید انجام دهد تا دست کم از همین معیارهاى محدود استفاده کند، این است که درباره این مطالب بهتر بیندیشد: آیا عمر انسان همین عمر معمول است یا عمر دیگرى نیز دارد؟ آیا حیات دیگرى هم هست؟ کمالاتى که انسان مى‏تواند پیدا کند، چیست و در رابطه با چه چیز پیدا مى‏شود؟ انسان چه کند تا کامل شود؟ در تحصیل کمال امر وجودى (که اکنون فاقد آن هستیم) از کجا مى‏آید؟ منشأ آن چیست؛ تصادفى است یا قانونى دارد؟
بنابراین، پیش از هرگونه تصمیم، باید از یک سو، بررسى کنیم که کمال از کجا و با چه ضابطه‏اى به وجود مى‏آید که به بحث خداشناسى مربوط مى‏شود. از سوى دیگر، باید ببینیم که تا چه هنگام ادامه خواهد داشت، که این به بحث معاد باز مى‏گردد.
پس انسان براى این که بتواند خود را درست بشناسد و نظام ارزشى درستى براى زندگى خود در نظر بگیرد، بدون روشن کردن مسأله مبدأ و معاد، راه به جایى نمى‏برد. این نکته بسیار مهمى است. ما به برکت نور قرآن و تعالیم اسلام و پیشوایان دین، به راحتى مى‏توانیم این مسائل را حل کنیم، ولى دانشمندان بشرى دچار سرگردانى بسیار شده‏اند. چندان در مبانى اخلاق و فلسفه اخلاق و معیار خیر و شر، تلاش کرده‏اند که قابل شمارش نیست و روز به روز سرگردان‏تر هم شده‏اند. ما به راحتى مى‏توانیم اثبات کنیم که شناخت نظام ارزشى صحیح، بى شناخت مبدأ و معاد میسّر نیست.
پس از ذکر این مقدمه ـ که براى رسیدن به بحث‏هاى شناخت شؤون نفس، گرایش‏ها، بینش‏ها و توان‏هاى نفس لازم بود ـ باید مسأله مبدأ و معاد روشن شود، چرا که در غیر این صورت نظام ارزشى در رفتارهاى انسان، شکل مطلوب و راستین را پیدا نمى‏کند. (56)

برخی از آثار توبه در پیش‏گیری از آسیب‏های روانی

برخی از آثار توبه در پیش‏گیری از آسیب‏های روانی
توبه انسان را محبوب خدا می‏کند. 96
توبه سبب توقّف آسیب می‏شود.
توبه آسیب‏ها و ناملایمات روحی و روانی را ترمیم می‏کند.
توبه آسیب‏ها و ناملایمات روحی و روانی را درمان می‏نماید.
توبه از عوارض جانبی آسیب جلوگیری می‏کند.
توبه اثرات مخرب آسیب را از روح و روان می‏زداید.
توبه روح و جان آدمی را شست‏وشو و تطهیر می‏کند.
توبه انسان را از حالت سکون و رکود بازمی‏دارد.
توبه انسان را به کار و تلاش سازنده وامی‏دارد.
امیدواری
انسان با امید به اینکه تلاش او ثمربخش است، فعالیت می‏کند و اگر امید نبود هیچ انسانی دست به اقدامی نمی‏زد. و شاید بتوان گفت: هر موجود زنده‏ای به امید رسیدن به مقصد و مقصود خود حرکت و تلاش می‏کند. تحقیقات این مطلب را اثبات کرده‏اند که اگر تلاش حیوان برای رسیدن به مقصود خود بی‏ثمر بوده و فایده‏ای برای او نداشته باشد یا امیدی برای نیل به آن نداشته باشد، دست از تلاش و فعالیت برمی‏دارد و به یأس و درماندگی مبتلا می‏شود. 97
فردی که در پی تلاش‏های متعدد، شکست‏های متعددی را تجربه کند و تلاش او موفقیتی به همراه نداشته باشد، به هر دلیلی که باشد، مبتلا به درماندگی آموخته شده می‏گردد که پیامدهای ناگواری در جسم و روان و نیز زندگی فردی و اجتماعی او می‏گذارد که چه بسا قابل جبران نباشد. 98
از این‏رو، امید به موفقیت و نتیجه دادن فعالیت، نه فقط انسان، بلکه هر موجود زنده‏ای را وادار به تلاش و کار می‏کند. در این خصوص نیز انسان سرآمد موجودات دیگر است و با امید است که انسان دست به اختراعات و ابتکارات می زند و در این راه، تحمّل رنج‏ها و مشقّات را به جان می‏خرد و به امید رسیدن به بهداشت و سلامت، چه جنبه جسمانی آن و چه روحی و روانی آن، انسان فعالیت‏های پیش‏گیرانه انجام می‏دهد، و اگر امیدی به بهداشت و سلامت خویش نداشت، دست از فعالیت و اقدامات پیش‏گیرانه برمی‏داشت. همانند بیماری که دیگر امیدی به بهبود ندارد و پزشک برای او اقدامی انجام نمی‏دهد و او را از چیزی پرهیز نمی‏دهد. کسانی که با اراده و اختیار خویش، قلب و جان خود را با انبوه گناه و معصیت زنده به گور کرده‏اند و دیگر جایی برای تابش نور و پذیرش حق در وجودشان باقی نگذاشته‏اند و به تعبیر قرآن، قلب، چشم و گوششان نابینا و ناشنوا شده، مردگانی هستند زنده نما. اینان بیم و امید برایشان تفاوتی نمی‏کند. غیر از این گروه اندک، که عنود و لجوج هستند و در جهالت و عصبیّت خویش پایدارند، دیگران نمی‏توانند به توهّم یا بهانه ناامیدی از رحمت و بخشش الهی، دست از تلاش و جبران کارهای بد خویش بردارند و اقدامی در رسیدن به سلامت روح و روان خویش انجام ندهند. از این‏رو، در تعالیم اسلامی و آموزه‏های قرآنی، بالاترین گناه و معصیت «ناامیدی و یأس از رحمت بی‏انتهای الهی» است.
معمولاً بیماری‏های شدید و مزمن یا صعب‏العلاج روحیه بیمار را متزلزل می‏کنند و روزنه‏های امید را به روی او می‏بندند. پزشک باید با امیدوار ساختن او به زندگی، به وی توان ببخشد، او را از افسردگی، ترس و اضطراب نجات دهد، روحیه او را تقویت کند و بهبودی او را سرعت بخشد و او را وادر به کار و فعالیتی سازد که هم توان انجام آن را دارد و هم وی را به زندگی و زنده بودن امیدوار می‏سازد؛ زیرا ناامیدی و وابستگی اجباری، واقعیاتی هستند که در مورد بسیاری از بیماری‏های شدید اتفاق می‏افتند. اما برای پیش‏گیری از افسردگی ناشی از ناامیدی، اصرار بر انجام دادن مستقل برخی کارهای هر چند کوچک، سودمند است. 99 ولی پزشک بیش از همه می‏تواند در این امر مؤثر باشد. در روایات آمده است: «هر گاه نزد بیمار رفتید، او را به سلامت و طول عمر امیدوار سازید، اگرچه ممکن است این امیدوار ساختن در قضای الهی مؤثر نباشد، ولی بیمار را دل‏خوش می‏کند و باعث آرامش و تسکین او می‏شود.» 100
چه بسا ناخوشی اندک که برای بیمار بزرگ جلوه کند و او را به دلهره اندازد. بنابراین، مطمئن ساختن او از اینکه بیماری‏اش خطرناک نیست، در اغلب موارد، در تسکین او مفید است. این مطلب با رویکرد صادق بودن با بیمار تضادی ندارد؛ زیرا مقصود این است که بیمار را از زندگی مأیوس نکنیم، بلکه اولا، احتمالات و امکاناتی را که باعث بهبود و درمان بیمار می‏شوند، ظاهر سازیم و اطلاعات مربوط به بیمار را فقط به قدر ضرورت بیان کنیم؛ زیرا اعلام صریح وخامت اوضاع به خود بیمار، نتایج ویرانگری دارد. ثانیا، توجه کنیم که مطابق روایات متعدد، خداوند برای هر بیماری درمانی قرار داده است. شخصی در زمان پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) بیمار شد. حضرت(صلی الله علیه و آله) فرمودند: برایش طبیب بیاورید. عده‏ای گفتند: یا رسول الله! مگر پزشک می‏تواند این شخص را (با توجه به شدت بیماری) از مرگ نجات دهد؟ حضرت فرمودند: «خداوند هیچ مرضی را نیافریده، جز آنکه برایش درمان و راه بهبود قرار داده است.» 101 درمانگر و اطرافیان فرد آسیب دیده با اعتقاد به چنین باوری و القای آن به فرد بیمار، هیچ گاه مأیوس و ناامید نمی‏شوند. 102 چه بسا بر اثر کوشش او یا دیگر متخصصان، راه حل دیگری و یا داوری جدیدی کشف شود یا دریابند که داوری خاصی برای درمان او مفید است. همچنین توجه دادن فرد به فواید معنوی بیماری نیز می‏تواند موجب امید بخشیدن به بیمار گردد. به همین دلیل، شخص مجروح در جنگ، راحت‏تر از آسیب‏دیدگان دیگر درد را تحمل می‏کند و مسکن‏های کمتری نیاز دارد.
امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در وصف امیدواری به خدا می‏فرماید: «بعضی به گمان خود، ادعا دارند که به خدا امیدوارند! به خدای بزرگ سوگند که دروغ می‏گویند. چه می‏شود آنان را که امیدواری در کردارشان پیدا نیست؟ پس هر کس به خدا امیدوار باشد، باید امید او در کردارش آشکار شود.» 103
ز. یاد معاد؛ اعتقاد به جاودانگی انسان
از جمله آموزه‏ها و تعالیم دینی و سیره معصومان(علیهم‌السلام)، که نقش بسیاری در بهداشت و سلامت روح و روان انسان دارد و عامل مهمی در پیش‏گیری از بسیاری از آسیب‏های روحی و روانی است، یاد معاد و اعتقاد به جاودانگی انسان و اعمال و رفتار او می‏باشد؛ زیرا در همه افراد، میل به بقا و ادامه زندگی کاملا مشهود و محسوس است، و هیچ انسانی از زندگی و ادامه آن نمی‏گریزد و حتی آنان که به انتحار و خودکشی دست می‏زنند، از خود نمی‏گریزند. بلکه خواهان آزادی خویش می‏باشند و چون زندگی کنونی را رنج‏آور و دردخیز می‏انگارند، دست به انتحار و خودکشی می‏زنند تا خود را از رنج برهانند. این میل مشهود، نشانه ادامه زندگی پس از مرگ است، و اگر مرگ پایان زندگی بود، آفرینش چنین حسی (میل به بقا) بیهوده به شمار می‏آمد. آنچه را انسان از طریق فطرت دریافت می‏کند، شرایع آسمانی به طور گسترده به عنوان زندگی اخروی و بازگشت انسان به حیات جاوید مطرح کرده‏اند و چنین اصلی در تمام شرایع، مطرح بوده، و اصولا شریعت الهی بدون اصل «معاد» نمی‏تواند الهی باشد. 104 «معاد» یعنی اینکه انسان از مبدأی نشأت گرفته که سرانجام به همان جا برمی‏گردد. بازگشت به آن مبدأ همان معاد است. همان‏گونه که تحقق هدف باعث کمال، و نبودن هدف موجب نقص و عاطل و باطل بودن آن است، اگر سیره کسی بر اساس اعتقاد به معاد نباشد، باطل خواهد بود. خلاصه آنکه چون هیچ چیز همانند اعتقاد به مبدأ و معاد آموزنده نیست و نیز هیچ انسانی همانند رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) اعتقاد راسخ به مبدأ و معاد ندارد، از این‏رو، هیچ سیره‏ای همانند سیره آن حضرت آموزنده نخواهد بود.
بنابراین، سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بخصوص و سیره ائمّه اطهار(علیهم‌السلام) عموما، که هماهنگ با کل نظام آفرینش به سمت معاد در حرکت است، 105 آموزنده می‏باشد. 106
در آموزه‏های دینی و سیره معصومان:، مسئله معاد یکی از مسائل بارز و چشمگیر است؛ زیرا یاد معاد و سرای جاوید انسان را در این سرای فانی و زودگذر به تلاش و اعمال صالح و توشه آخرت ترغیب و تحریص می‏نماید، به خلاف فرهنگ مادی که در آن یاد مرگ همانند افیونی است که تمام لذت‏های دنیوی را از بین می‏برد و موجب اندوه و افسردگی مضاعف می‏شود.
از این‏رو، اسوه‏های راستین و کامل انسانی یعنی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ائمّه معصوم(علیهم‌السلام) در همه شئون، متذکر و متوجه عبودیت خود و ربوبیت خدای سبحان بوده‏اند و چون توجه به عبودیت بدون توجه به معاد و هدف آفرینش میسّر نیست، پس توجه مستمر آن حضرات به عبودیت نشانه توجه مستمر به حقیقت معاد و قیامت به عنوان دارالقرار و سرای حیات و جاودانگی است، روایات علوی حقیقت دنیا را دار غرور و دار فنا و دار عبرت معرفی کرده و اقبال به آن را آفت جان آدمی دانسته‏اند و در مقابل، آخرت را به عنوان غایت خلقت، توصیف کرده و انسان را به آن دعوت نموده‏اند. 107
ح. آثار یاد مرگ و معاد در بهداشت و سلامت روان
انسان را به تلاش و فعالیت سودمند و هدفدار سوق می‏دهد. 108
سختی‏ها و مصیبت‏های دنیا را کاهش می‏دهد و یا از بین می‏برد و فرد را به اندک دنیا راضی می‏دارد. 109
فرد را به استفاده تمام و کامل از استعدادهای خویش ترغیب و تشویق می‏نماید.
لذت‏ها و خوشی‏های غیرواقعی و زودگذر را، که معمولا مخرّب روح و روان آدمی‏اند، از بین می‏برد.
تنگ‏نظری و احساس‏های کینه‏توزانه و حسودانه را در فرد از بین می‏برد و قلب را جلا و صفا می‏بخشد. 110
روح امید و مقاومت در برابر سختی‏ها را در فرد تقویت می‏نماید.
احساس دل‏بستگی‏های موقّت و غیر قابل اعتماد را در فرد کاهش می‏دهد. 111
محبت و علاقه فرد را به خداوند و امور پایدار و قابل اعتماد تقویت می‏نماید. 112
احساس رحمت، شفقت و محبت به دیگران را در فرد تقویت می‏کند. 113
عامل پیش‏گیری بسیار قوی است، بخصوص نسبت به اموری که به بهداشت و سلامت واقعی فرد آسیب می‏رساند.
توجه به معاد انسان را از حالت انزوا و کناره‏گیری رهایی می‏بخشد.
کسی که به یاد مرگ و قیامت است، بیشتر می‏کوشد و بهتر به جامعه خدمت می‏کند و کسی که از جامعه منزوی است، در حقیقت مرگ را فراموش کرده است. 114
از این‏رو، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: «اگر در آستانه مرگ نهالی در دست یکی از شماست و می‏توانید آن را بکارید و بمیرید، بکارید.» 115 این حدیث شریف به خوبی دلالت دارد بر اینکه یاد معاد، حرکت آفرین است.
از مهم‏ترین عوامل گناه و نافرمانی خداوند، فراموشی قیامت است. اگر کسی همیشه به یاد خدا باشد، هرگز در اطاعت فرمان خدا سستی به خود راه نمی‏دهد و نیز بر اثر غفلت خود را به گناه نمی‏آلاید؛ زیرا اعتقاد به کیفر، که در حقیقت ظهور باطن همین اعمال است، با غفلت و آلودگی به گناه سازگار نیست. بر این اساس، حضرت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به عنوان مربّی جامعه و مهذّب نفوس، پس از هر نماز عشا با صدای رسا به نمازگزاران می‏فرمود: «بار سفر ببندید، ره توشه برگیرید که مسافرت نزدیک است.» 116
این هشدار از تعلیمات رسول خداست که همواره جان‏های مستعد و آماده را مخاطب قرار داده، مرگ و قیامت را به آنان تذکر می‏داد. 117 از این‏رو، در بیشتر سخنان آن حضرت، یکی از مشاهد و مواقف قیامت مطرح است؛ مانند اینکه حضرت فرمودند: «قبر برای عده‏ای باغی است از باغ‏های بهشت و برای گروهی دیگر چاهی است از چاه‏های جهنم.» 118
یاد معاد و توجه به جاودانگی زندگی پس از مرگ آثار سازنده‏ای دارد که به برخی از آثار آن در زمینه بهداشت و سلامت روحی و روانی آدمی و پیش‏گیری از بروز و یا وخامت آسیب‏های روانی اشاره شد. (از جمله رشد و شکوفایی استعدادها، تحرّک و سازندگی و پیش‏گیری از انزوا و کناره‏گیری) با توجه به آثار مثبت و سازنده چنین باوری، پیامبر به دیگران توصیه می‏فرمود که بسیار به یاد مرگ باشید؛ چون مرگ در فرهنگ دین، انتقال از دنیا به برزخ است و به یاد مرگ بودن یعنی: به یاد عالم پس از دنیا بودن و برای آن سرای جاودانی توشه اندوختن. آن حضرت می‏فرمود: «به یاد چیزی باشید که لذت‏ها را منهدم و عیش و نوش را تیره و تباه می‏سازد.» 119
حضرت به شخصی که در تشییع جنازه شوخی می‏کرد، فرمود: «چرا اینان غافلند؟ مگر مرگ برای همه نیست؟» 120
امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‏فرماید: «یاد مرگ مرا از شوخی و کارهای بیهوده باز می‏دارد.» 121
بنابراین، انسان‏های برخوردار از سلامت و کمال هر لحظه خود را بین مبدأ و معاد مشاهده می‏کنند؛ 122 زیرا آنان حوادث سبک و سنگین، و تلخ و شیرین را مجلای ارادی الهی می‏دانند. اینان در حوادث سنگین متزلزل نمی‏شوند؛ چنان که امیرمؤمنان(علیه‌السلام) فرمودند: سختی‏ها و مصیبت‏ها اثر سوئی در انسان‏های با کرامت و صاحبان نفوس ارزشمند نمی‏گذارد 123 توجه به خدا را مخصوص حالت پدید آمدن حوادث سخت نمی‏دانند بلکه هر حادثه‏ای، کوچک یا بزرگ را آزمونی الهی می‏شمارند، به یاد خدای سبحان متذکر می‏شوند و در هر حال، صابرند و خود را به الله می‏سپارند و می‏گویند: به خدا رجوع می‏کنیم؛ چنان که در هنگامه سختی‏ها و مصیبت‏ها می‏گویند: ما از خداییم و به سوی او باز خواهیم گشت و از صلوات، سلام و رحمت الهی بهره‏مند می‏باشند. 124 بنابراین، سیره چنین انسان‏هایی آموزنده است؛ زیرا صاحبان نفوس کریمه و با ارزش هستند که نمونه کامل آن رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است، دایم به یاد مبدأ و معاد می‏باشند؛ چنان که نقل شده است: وقتی چراغ منزل حضرت خاموش می‏شد، می‏فرمود: «انّاللّه و انّا الیه راجعون.» یعنی در کوچک‏ترین حادثه، مسئله معاد و رجوع الی‏الله را مطرح می‏کرد. 125
دیگران نیز به این واقعیت اشاره کرده‏اند. قطعاً احساس فرد نسبت به مرگ تا حدی به تصور و مقدار ترس او از مرگ بستگی دارد. کسانی که جهت‏گیری معنوی قوی دارند، غالبا در روزهای آخر زندگی آرامش بسیار پیدا می‏کنند؛ زیرا طبق جهان‏بینی آنان، زندگی واپسین دیگری نیز وجود دارد و در نتیجه، می‏توانند خوشحال باشند. اغلب ترس از مرگ، واکنشی است نسبت به مواجهه با عدم تمامیت زندگی. شاید مرگ، از دست رفتن زودرس و غیرمنصفانه استعدادهای فرد به نظر آید.
از این‏رو، بعضی از بیماران با آرامش اجتناب‏ناپذیری مرگ را می‏پذیرند و می‏کوشند معنای زندگی خود را دریابند. بیماری که قطعیت مرگ خود را پذیرفته است، از نظر عاطفی، خود را از محیط جدا می‏کند و کمتر درگیر زندگی می‏شود. بیمار ممکن است پس از تحمّل دردی فوق‏العاده و تلاشی جانکاه برای زندگی، در نهایت، مرگ را تسکینی خوشایند بیابد. 126 در سنّت و سیرت پیامبر و امیرالمؤمنین(علیهما‌السلام) درباره یاد معاد و نقش آن در سازندگی و سلامت دنیا و آخرت انسان، بیانات آموزنده بسیاری آمده است که به عنوان حسن ختام نمونه‏ای از آن اشاره می‏شود:
«ای بندگان خدا! از خدا بپرهیزید. و با اعمال نیکو به استقبال اجل بروید. با چیزهای فانی شدنی دنیا، آنچه را که جاویدان می‏ماند خریداری کنید. از دنیا کوچ کنید که برای کوچ دادنتان تلاش می‏کنند. آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است. همچون مردمی باشید که بر آن‏ها بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله کردند. خدای سبحان شما را بیهوده نیافرید و به حال خود وا نگذاشت. میان شما تا بهشت یا دوزخ، فاصله اندکی جز رسیدن مرگ نیست. زندگی کوتاهی، که گذشتن لحظه‏ها از آن می‏کاهد و مرگ آن را نابود می‏کند، سزاوار است که کوتاه مدت باشد. زندگی، که شب و روز آن را به پیش میراند، به زودی پایان خواهد گرفت. مسافری که سعادت یا شقاوت همراه می‏برد، باید بهترین توشه را با خود بردارد. از این خانه دنیا زاد و توشه بردارید که فردای رستاخیز نگهبانتان باشد. بنده خدا باید از پروردگار خود بپرهیزد، خود را پند دهد و توبه را پیش فرستد و بر شهوات غلبه کند؛ زیرا مرگ او پنهان و پوشیده است و آرزوها فریبنده‏اند و شیطان همواره با اوست و گناهان را زینت و جلوه می‏دهد تا بر او تسلّط یابد؛ انسان را در انتظار توبه نگه می‏دارد که آن را تأخیر اندازد و تا زمان فرارسیدن مرگ از آن غفلت نماید. وای بر غفلت‏زده‏ای که عمرش بر ضد او گواهی دهد و روزگار، او را به شقاوت و پستی کشاند. 127 از خدا می‏خواهیم که همه ما را برابر نعمت‏ها مغرور نسازد و چیزی ما را از اطاعت پروردگار باز ندارد و پس از فرا رسیدن مرگ دچار پشیمانی و اندوه نگرداند.»
پی‏نوشت‏ها
1 ـ ام. رابین دیماتئو، روان‏شناسی سلامت، ترجمه محمد کاویانی و دیگران، ج 2، تهران، سمت، ص763ـ762.
2 ـ اِنَّما یُوفَّی الصابرونَ اجرهم بغیر حسابٍ (زمر: 10)
3 ـ و مِنهم الذین یُؤذون النبی و یقولونَ هو اُذنٌ... (توبه: 61)
4 ـ محمدتقی مصباح، اخلاق در قرآن، ج 3، ص266ـ255.
5 ـ دانشنامه امام علی(علیه‌السلام)، ج11، ص139.
6 ـ همان، ج 11، ص280.
7 ـ «و علیکم بالصبرِ فانّ الصبرَ مِن الایمانِ کالرأسِ مِن الجسدِ و لاخیرَ فی جسدٍ لا رأسَ معه و لا فی ایمانٍ لا صبرَ معه» (نهج‏البلاغه، گردآوری و تنظیم صبحی صالح، قصار82).
8 ـ نهج‏البلاغه، خطبه191.
9 ـ علامة الصابر فی ثلاث: «اوّلها ان لایکسلَ و الثانیة ان لایضجرَ، والثالثة ان لایشکو من ربّه عزّوجلّ، لانّه اذا کسل فقد ضیع الحق، واذا ضجر لم یؤدّ الشکر، واذا شکی من ربّه عزّوجلّ فقد عصاه.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 71، ص86).
10 ـ «الجزع عند المصیبة یزیدها و الصبر علیها یبیدُها» (محمد محمدی ری‏شهری، میزان الحکمه، ج 2، ص29).
11 ـ «ما رأیتُ الا جمیلا.» (سیدبن طاووس، اللهوف، ترجمه سید احمد قهری، انتشارات جهان، ص160).
12 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص780.
13 ـ لازاروس لائونیر، 1978، ص 311 به نقل از: ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص 588.
14 ـ در صبر در لغت، به معنی حبس نفس است از جزع به وقت وقوع مکروه و لابد آن امن باطن باشد از اضطراب و باز داشتن زبان از شکایت و نگاهداشتن اعضا از حرکات غیر معتاد. (خواجه نصیرالدین طوسی) و نیز گفته شده است: صبر به معنای بردباری کردن در برابر سختی‏ها و ناملایمات‏ها (حسن انوری، فرهنگ بزرگ‏سخن، ج 5، ص 4692، و نیز گفته‏اند: صبر آن است که در صبر صابر باشی، و آنکه اگر بلا برسد ننالد. (لغت‏نامه دهخدا، ج 10، ص 14853
15 ـ «من کظم غیظا ـ ولو شاء ان یمضیه امضاه ـ ملأاللّهُ قلبَه یوم القیامه رضاه.» (محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 171، ص411.
16 ـ بهروز میلانی‏فر، بهداشت روانی، ص 198.ص / 199ص / 200همان / همان / ص200
17 ـ بهروز میلانی‏فر، بهداشت روانی، ص 199.
18 ـ بهروز میلانی‏فر، بهداشت روانی، ص200.
19 ـ همان.
20 ـ همان.
21 ـ همان.
22 ـ «والعصرِ اِنَّ الانسانَ لفی خسرٍ الاّ الّذینَ آمَنوا و عملوا الصالحات...» (والعصر:1)
23 ـ «وَ أَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَی» (نجم:39)
24 ـ مرتضی فرید، الحدیث، روایات تربیتی، ج 3، ص 8.
25 ـ «کاد ان یکون الفقر کفرا» (علیرضا صابری یزدی، الحکم الزاهرة، ج 1، ص 212).
26 ـ نهج‏البلاغه، ترجمه علینقی فیض‏الاسلام، ص864.
27 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص234.
28 ـ «اِنَّ اللّهَ یُحبّ المتحرّفَ الامین.» (شیخ حرّ عاملی، وسائل‏الشیعه، ج 12، ص13.
29 ـ «ملعونٌ من القَی کَلَّه علَی الناس« (همان، ص18).
30 ـ مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، چ سیزدهم، ص 410.
31 ـ همان، ص 18.
32 ـ «وابتغِ فیما آتیکَ‏اللّهُ الدارَ آلاخرةَ و لا تنسَ نصیبکَ مِن الدُنیا.» (قصص: 77)
33 ـ «للمؤمن ثلاثُ ساعاتٍ: فساعةٌ یناجی فیها ربّه و ساعة یرم معاشه و ساعة یخلّی بین نفسه و بین لذتها فیما یحلّ و یجمل. و لیس للعاقلِ اَن یکون شاخصا الاّ فی ثلاث: مرمة لمعاشٍ او خطوةٌ فی معادٍ او لذةٌ فی غیر محرّمٍ.» (نهج‏البلاغه، ترجمه محمد دشتی، حکمت390)
34 ـ چنانچه در سیره امام آمده است: از جمله کارهای که امام علی(علیه‌السلام) به آن اشتغال داشتند، کشاورزی بود، و سیره و زندگی امام نشان می‏دهد که حضرت در دوران 25 ساله فاصله از امور حکومتی، بیشتر وقتشان به باغ‏داری و کشاورزی و کارهای مربوط به آن نظیر حفر چاه و قنات می‏گذشت. امام(علیه‌السلام) ضمن آنکه خود یک کشاورز پرتلاش و موفق بودند، احترام خاصی برای کشاورزان و زمین قایل بودند، که برخی روایات مربوط به آن، به عنوان نمونه اشاره می‏شود: راه‏هایی که مردم به کسب درآمد می‏پردازند پنج تاست: امور دولتی، آبادانی و کشاورزی، تجارت، اجاره و صدقات... اما کشاورزی، خداوند متعال فرموده: اوست که شما را پدید آورد و به عمران و آبادی دعوت کرد. خدای متعال بدان‏رو انسان‏ها را به عمران و آبادانی زمین دعوت کرده تا از بهترین راه ـ که کشاورزی است ـ و محصولات آن از قبیل غلاّت و حبوبات و میوه‏ها تأمین معاش نمایند: «اِنّ معایشَ الخلق خمسةٌ: الامارةُ و العمارة و التجارة و الاجارة و الصدقات... و اما وجهُ العمارةِ فقوله تعالی: (هو أنشأکم مِن الارضِ و استعمرکم فیها) فاَعلَمنا ـ سبحانه ـ انّه قد امرهم بالعمارةِ لیکون ذلکَ سببا لمعایشهم بما یخرج من‏الارض من الحبّ و الثمراتِ و ما شاکل ذلک ممّا جعلُه‏الله معایشَ للخلقِ» (شیخ حرّ عاملی، پیشین، ج 13، ص 195.
35 ـ از امام صادق(علیه‌السلام) نقل شده است: «کان امیرالمؤمنین یکتب و یوصی بفلّاحین خیرا» (شیخ حرّ عاملی، پیشین، ص 216)
36 ـ امام صادق(علیه‌السلام) درباره همّت بلند و سختکوشی جدّ بزرگوارشان، علی(علیه‌السلام) می‏فرمایند: «پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) زمینی را از انفال به علی(علیه‌السلام) دادند و حضرت در آن زمین قناتی حفر نمودند که آب آن مانند گلوی شتر فواره می‏زد. امام(علیه‌السلام) آن آب را «ینبوع» نامیدند. آن آب آن‏قدر زیاد بود که موجب خوش‏حالی مردم آن ناحیه شد و هنگامی که یکی از آن مردم به امام(علیه‌السلام) تبریک گفت، فرمودند: این آب وقف حجّاج و کسانی است که از آنجا عبور می‏کنند؛ کسی نمی‏تواند آن را بفروشد و به فرزندانم نیز به ارث نمی‏رسد.» (محمدباقر مجلسی، پیشین، ص32/ مرتضی مطهری، انسان کامل، صدرا، 1376، ص54) و اراده و همّت امام چنان قوی بود که اگر اراده می‏نمود از توده‏ای هسته خرما، نخلستانی انبوه فراهم می‏ساخت. روزی یکی از یاران حضرت با مشاهده انبوه هسته‏های خرما نزد ایشان پرسید: این‏ها را برای چه می‏خواهید؟ امام فرمودند: به اذن خدا، این‏ها تبدیل به درخت‏خرما خواهند شد و چنین شد: امام (علیه‌السلام) نخلستانی پدید آوردند با انبوهی از درختان. فعالیت و تلاش امام(علیه‌السلام) چنان بود که می‏توانستند درآمد فراوانی عاید خود نمایند. زمانی که طلحه و زبیر برای کاستن از مقام حضرت در میان مردم گفتند که حضرت مالی ندارد، امام به عاملان خود فرمودند: آنچه از محصول زمین‏های کشاورزی برداشت شده است به فروش برسانند. وقتی با فروش میوه‏ها و غلاّت صدهزار درهم فراهم شد، امام دستور احضار طلحه و زبیر را دادند و خطاب به آن‏ها فرمودند: این پول، سرمایه‏ای است که با دست‏رنج‏خود جمع کرده‏ام )نه مانند سرمایه شما که حقتان نیست و به بیت‏المال تعلّق دارد.) (محمد دشتی، امام علی(علیه‌السلام) و اقتصاد، ص 271.
37 ـ محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 40، ص328.
38 ـ همان، ج 40، ص 325.
39 ـ همان، ج 41، ص 37.
40 ـ همان، ج 41، ص 36.
41 ـ همان.
42 ـ همان، ص 29.
43 ـ همان، ص 32.
44 ـ «لَنقلُ الصخرِ مِن قِللِ الجبال احبّ الی مِن مننِ الرجال
یقولُ الناس لی فی الکسب عار فانّ العارَ فی ذلّ السؤالِ
کد کد العبد ان احببتَ اَن تُصبح حرّا واقطع الامال من بنی آدم طرا
لاتقل ذا مکسب یزری فقصد الناس ازری
انت ما استغنیت عن غیرک اعلی الناس قدرا».
(محمدباقر مجلسی، دیوان منسوب به علی(علیه‌السلام)، ج 41، ص37.)
45 ـ محمدباقر مجلسی، دیوان منسوب به علی(علیه‌السلام)، ج 41، ص37.
46 ـ مرتضی آقاتهرانی، اهمال کاری، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه‌الله)،1382.
47 ـ قال النبی(صلی الله علیه و آله): «عزّ المؤمن استغناه عن الناس» (مولی محسن فیض کاشانی، المحجة البیضاء، ج 6، ص 57
48 ـ مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، چ سیزدهم، ص411.
49 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 1، ص 126.
50 ـ «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات: 56)
51 ـ «الشریعة ریاضةُ النفس» (عبدالواحد آمدی، غرر الحکم، باب الف، ش569) «ریاضت» مصدر باب روض (راض) می‏باشد و به معنای ریاضت، تمرین و تعلیم دادن است و کلمه «ریاضی» به معنای علم حساب و هندسه و جبر و مقابله به معنای ورزش و تمرین فکر و ذهن می‏باشد و ورزش و ریاضت و تمرین بدن را در اصطلاح، «ورزش» گویند و احکام و تکالیف شرع هم تمرین و تعلیم روح و جسم است.
52 ـ محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 6، ص47.
53 ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 59، ص127.
54 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص764.
55 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص 745، به نقل از: لوی تیلور، 1985، ریم، مسترز، 1979.
56 ـ ام. رابین دیماتئو، ج 2، ص764.
57 ـ عن الحسین بن زید قال: قلتُ لجعفر بن محمد(علیهما‌السلام): جعلتُ فداک هل کانت فی النبی(صلی الله علیه و آله) مداعبة؟ فقال: وصفه الله بخلق عظیم، و انّ الله بعث انبیاءه فکانت فیهم کزازة (الانقباض و الیبس) و بعث محمدا(صلی الله علیه و آله) بالرأفة و الرحمة و کان من رأفته(صلی الله علیه و آله) لامّته مداعبته لهم لکی لا یبلغ بأحدٍ منهم التعظیم حتی لا ینظر الیه.» ثم قال: حدّثنی ابی محمد عن ابیه علی عن ابیه الحسین عن ابیه علی(علیهما‌السلام) قال: «کان رسول الله لیسرّ الرجل من اصحابه اذا رآه مغموما بالمداعبة و کان ـ صلی‏الله علیه و آله یقول: انّ الله یبغض المعبّس فی وجه اخوانه.» (سید محمدحسین طباطبائی، سنن النبی 9، ص 29، به نقل از: زین‏الدین الجبعی العاملی الشامی، کشف الریبة، ص 119).
58 ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 76، ص 60.
59 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص764.
60 ـ همان، ج 1، ص394.
61 ـ همان، ج 2، ص221.
62 ـ «وَلاَ تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِن کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ» (قصص: 77و امام رضا(علیه‌السلام) می‏فرماید: «اجعلوا لانفسکم حظا من الدنیا... واستعینوا بذلک علی امور الدین» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 78، ص346).
63 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 6، ص65.
64 ـ عبداللّه جوادی آملی، مراحل اخلاق در قرآن، ج 11، ص 129.
65 ـ «ولو اَنّ اهل القری آمَنوا واتّقوا لفتحنا علیهم برکات مِن السماءِ والارضِ ولکن کذّبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون.» (اعراف: 96)
66 ـ «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ» (حجرات: 13)
67 ـ رسول جعفریان، سیره رسول خدا، ص 267 به نقل از: محمد عبدالحی الکتانی الادریسی الحسنی الفاسی، التراتیب الاداریة، ج 1، ص 64.
68 ـ «تعلّموا من النسبِ ما تعرفون به احسابَکم و تَصلونَ بِه ارحامکم» (رسول جعفریان، سیره رسول خدا، ص 296.)
69 ـ «کلّکم مِن آدم و آدمُ من تراب لیس لعربی علی عجمی فضل الاّ بالتقوی» (همان، ص 254، به نقل از: العقد الفرید، ج 4، ص58.
70 ـ «لا تأتونی بانسابکم و أتونی بأعمالکم» (یعقوبی، تاریخ یعقوبی به نقل از: جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل از اسلام، ج 4، ص369.)
71 ـ ابن ابی‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 13، ص166.
72 ـ «التقی رئیس‏الاخلاق.» (نهج‏البلاغه، حکمت41).
73 ـ عبداللّه جوادی آملی، مراحل اخلاق در قرآن، ج 11، ص128.
74 ـ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ... فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدا طَیِّبا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم...» (مائده: 6)
75 ـ «من تطبّب فلیتق الله و لینصح و لیجتهد» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 62، ص 74.)
76 ـ «اوصیکم، عبادالله، بتقوی الله التی هی الزاد و بها المعاد.» (نهج‏البلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص 219.)
77 ـ «اعلموا، عبادالله، ان التقوی دار حصنٍ عزیز، و الفجور دار حصن ذلیل.» (همان، ص 293) و نیز فرمودند: «اِنّ تقوی الله دواءُ داء قلوبکم و طهورُ دنس انفسکم» )همان، خطبه 198.
78 ـ «اعملوا ما شئتم» (فصلت: 40)
79 ـ «سواءٌ علینا اوعظتَ ام لم تکن من الواعظینَ» (شعراء: 136)
80 ـ ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص23.
81 ـ «وتوبوا الی الله جمیعا ایّها المؤمنون لعلکم تفلحون» (نور:31)
82 ـ «تعطروا بالاستغفار لاتفضحنکم روائح الذنوب» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 7، ص 278.
83 ـ «توبوا الی الله جمیعا ایّها المؤمنون» (نور:31)
84 ـ «یا ایها الذین آمنوا توبوا الی الله توبةً نصوحا» (تحریم: 8)
85 ـ خداوند در قرآن می‏فرماید: «إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحا فَأُوْلَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا یُظْلَمُونَ شَیْئا» (مریم: 60) «إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلا صَالِحا فَأُوْلَئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورا رَّحِیما» (فرقان: 70) و در روایت آمده است: «التائبُ مِن الذنبِ کمَن لا ذنبَ له» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص 21و41.
86 ـ عبدالله جوادی آملی، مراحل اخلاق در قرآن، ج 11، ص 161.
87 ـ هماان، ج 11، ص172.
88 ـ «الندم من الذنبِ توبةٌ.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص159.
89 ـ «الندم علی الخطیئةِ استغفار.» (علاّمه نوری، مستدرک‏الوسائل، بیروت، آل‏البیت، 1408ق، چ دوم، ج 2، ص 118 و می‏فرماید: «الندمُ علی الخطیئة یمنع عن معاودتها» و نیز می‏فرماید: «من ندم فَقد تاب» و امام باقر(علیه‌السلام) می‏فرماید: «کفی بالندم توبة» و نیز «الندم احدالتوبتین» و «کفی بالندم توبة» و «والندم من الذنب یمنع عن معاودته» (ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص 20).
90 ـ «انه لیغان علی قلبی و انّی لاستغفر بالنهار سبعین مرّةً» (همان، ج 25، ص204.)
91 ـ همان، ج 11، ص160ـ159.
92 ـ سید هاشم حسینی، آرامش روح، ص157.
93 ـ همان، ص169.
94 ـ همان، ص 346.
95 ـ سید محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 2، ص238.
96 ـ «انّ اللّه یحبّ التّوابین و یحبّ المتطهرین» (بقره: 222) و پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) می‏فرماید: «لیس شی‏ءٌ احبُّ الی الله من مؤمنٍ تائبٍ او مؤمنةٍ تائبةٍ» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص 21).
97 ـ بی. آر. هرگنهان و دکتر متیو اچ. السون، مقدّمه‏ای بر نظریه‏های یادگیری، ترجمه علی‏اکبر سیف، چ دوم، دوران، 1376، ص 221.
98 ـ همان، ص243.
99 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص 659.
100 ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 81، ص225.
101 ـ «ما خلق الله داءَ الاّ و خلق له دواء» و نیز «تداووا فانّ الذی الداء انزل الدواء» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 59، ص 72.
102 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 1، ص 419و 420.
103 ـ نهج‏البلاغه، ج 9، باب 161، ص226.
104 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص 213.
105 ـ «الی‏اللّه تصیرُ الاُمور.» (شوری: 53)
106 ـ عبدالله جوادی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص197.
107 ـ نهج‏البلاغه، خطبه 28، 33، 99، 114، 11 / مصطفی درایتی، تصنیف غرر الحکم، ص 144و148.
108 ـ عن علی(علیه‌السلام): «ینبغی للعاقل اَن یعمل للمعاد و یستکثر الزاد» (عبدالواحد آمدی، پیشین، ص857).
109 ـ قال علی(علیه‌السلام): «من اکثر ذکر الموت رضی من الدنیا بالیسیر» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 82، ص 181).
110 ـ عن علی(علیه‌السلام): «ذکر الموت جلاء القلوب» (علیرضا صابری یزدی، پیشین، ج 1، ص229).
111 ـ عن علی(علیه‌السلام): «الموت مفارقة دار الفناء و ارتحال الی دار البقاء» (عبدالواحد آمدی، پیشین، حدیث54).
112 ـ عن ابی عبدالله(علیه‌السلام): «انّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) قال: من اکثر ذکر الموت احبّه الله.» (شیخ حرّ عاملی، پیشین، ج 2، ص649).
113 ـ قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): «ما من شی‏ء فی المیزان اثقل من حسن الخلق و قال(صلی الله علیه و آله): اقربکم منّی مجلسا یوم القیامة احسنکم خُلقا و خیرکم لاهله.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 71، ص 387ـ386).
114 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص222.
115 ـ «ان کان بید احدکم فسیله فاستطاع ان یغرسها قبل ان تقوم الساعه فلیغرسها فانّ له بذلک اجرا» (محدث نوری، پیشین، ج 13، ص 460).
116 ـ «تجهّزوا رحمکم الله» (نهج البلاغه، خطبه204).
117 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص216ـ215.
118 ـ «القبر روضة من ریاض الجنه او حفرة من حفر النار.» (شیخ مفید، امالی، ص31).
119 ـ «اکثروا ذکر الموت فانه هادم اللذات، حائل بینکم وبین الشهوات» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص132).
120 ـ «کأنّ الموت فی هذه الدنیا علی غیرهم.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص 127ـ113).
121 ـ «انّی لیمنعی من اللعب ذکرُ الموت.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، باب 83، ص280).
122 ـ «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ.» (بقره: 156)
123 ـ «النفسُ الکریمة لاتؤثر فیما اللکبات» (عبدالواحد آمدی، پیشین، ص231).
124 ـ «الّذین اِذا أَصابتهم مصیبه قالوا انالله واناالیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه اولئک هم المهتدون.» (بقره: 156)
125 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص204.
126 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص 707، به نقل از: کوبلر، راس، 1969.
127 ـ «فاتقوا الله، و بادروا آجالکم باعمالکم، و ابتاعوا ما یبقی لکم بما یزول عنکم...» (نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص 113

آموزه‏های دینی و نقش آن‏ها در پیش‏گیری از آسیب‏های روانی

آموزه‏های دینی و نقش آن‏ها در پیش‏گیری از آسیب‏های روانی
اشاره
اگرچه همه آموزه‏ها و تعالیم حیات‏بخش اسلام برای سلامت و سعادت دنیا و آخرت انسان تشریع شده‏اند، اما به طور خاص، در دستورات دینی در بحث پیش‏گیری از ابتلا به آسیب‏های روحی و روانی، آموزه‏هایی وجود دارند که این مقاله، به صورت مختصر، به آن‏ها می‏پردازد؛ آموزه‏هایی چون: صبر، کار و تلاش، ورزش و تفریحات سالم، تقوا، توبه، امیدواری و در پایان، اعتقاد به معاد و جاودانگی انسان و یاد مرگ، و نقش هر یک از این آموزه‏ها در پیش‏گیری از آسیب‏های واقعی روح و روان آدمی بررسی خواهد کرد.
الف. صبر
از آن زمان که بشر پا به عرصه وجود نهاد، دو عنصر «اختیار» و «تکلیف» با او همراه شدند. او به عالمی آمده که عالم تزاحم‏هاست و در این میان، مکلّف شده است که راه سعادت و تکامل خویش را با اختیار خود برگزیند و آن را طی کند و این راهی است مشحون از سختی‏ها و مسائل خلاف خواست و طبیعت او، او در این میدان، نیازمند نیروی مقاومت و ایستادگی و خود نگه‏داری در قبال چنین مسائلی است. این نیروی شگرفِ سعادت‏ساز همان «صبر» است که در سراسر زندگی بشر و در تمام عرصه‏ها در جهت رسیدن به کمال و سعادت ابدی، یار و مددکار اوست. انسان مؤمن و صابر واقعی از چیزهایی که بیشتر مردم از آن‏ها می‏ترسند ـ مانند مرگ، فقر و بیماری و گرفتارهای روزگار ـ نمی‏ترسد و چون مصایب روزگار را آزمایش الهی می‏داند و معتقد است که باید در برابرشان صبر کند، دارای توانایی زیادی در تحمّل گرفتاری‏هاست. 1
از این‏رو، یکی از راه‏های مواجهه با آسیب‏های روحی و روانی در سختی‏ها و مصیبت‏هایی که هر فرد ممکن است در زندگی آن‏ها را تجربه کند، بهره‏مندی از روحیه صبر و شکیبایی است؛ چرا که صبر علاوه بر آثار ارزشمندی که در زندگی دنیایی انسان دارد، پاداش بی‏حساب الهی را نیز به دنبال دارد. خداوند در قرآن، با بشارت‏های فراوان، انسان‏ها را به صبر دعوت می‏نماید و به آنان وعده پاداش بی‏حد و اندازه می‏دهد. 2
صبر از آموزه‏های مهم سیره معصومان و اولیای الهی بوده است. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) با تحمّل بیشترین سختی‏ها و صبر و بردباری در مواجهه با سختی‏ها و مصیبت‏ها و در برابر بی‏مهری‏ها و کینه‏توزی‏ها و دشمنی‏ها و جهالت‏های افراد، از این آموزه مهم الهی و دینی در سیره عملی خویش استفاده می‏کرد و حتی در مواجهه با سخنان جاهلانه و ستیزگرانه دیگران و شنیدن و تحمّل گفته‏ها و انتقادات آنان، بدی‏ها را نادیده می‏گرفت، بلکه با روی گشاده و چونان طبیبی دلسوز با آنان مواجه می‏شد. این شیوه الهی در سیره و اخلاق پیامبر چشمگیر است و صبر و شکیبایی ایشان نیز مانند دیگر اوصاف اخلاقی آن حضرت، عظیم و شایسته تعظیم می‏باشد. در سیره و روش پیامبر اکرم، که اسوه و مقتدای مؤمنان است، چنین آمده است: پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به سخن دیگران گوش می‏داد و اگر هم سخن مخاطبی درست نبود، به رویش نمی‏آورد. رعایت این روش در پیامبر تا آنجا بود که منافقان آن را یک عیب می‏شمردند؛ 3 می‏گفتند: پیامبر گوش شنوایی است و هرکس هرچه می‏گوید، گوش می‏کند. صبر و تحمّل پیامبر به دلیل لطف و بزرگواری و اغماض بود. 4
1. برخی از آثار صبر
به طور کلی، مهم‏ترین اثر صبر و بردباری، تأمین سلامت جسم و روح انسان است؛ زیرا صبر انسان را از اقدام عجولانه و نامعقول بازمی‏دارد و او را به تعقل و تأمّل می‏کشاند و همین سبب می‏شود تا از بسیاری اقدامات، که ضررهای جسمی و روحی جبران‏ناپذیری دارند، پیش‏گیری نماید.
صبر، انسان را نیرومند، قابل اعتماد و اتّکا برای خویشتن و دیگران می‏سازد. صبر برای ایمان به منزله سر است نسب به جسم. همان‏گونه که جسم بی‏سر، بقا و حیاتی نخواهد داشت، ایمان بی‏صبر نیز باقی نخواهد ماند. 5 امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) صبر و استقامت را از جمله عوامل سلامت نفس می‏داند و نیز می‏فرماید: بر شما باد به صبر کردن. همانا صبر نسبت به ایمان، مانند سر نسبت به بدن است. و خیری نیست در بدنی که سر ندارد؛ 6 همان‏گونه که خیری نیست در ایمان بدون صبر. 7
امام علی(علیه‌السلام) عوامل بیماری نفس آدمی را در مکر، نیرنگ، بخل و حرص دانسته است و علامت صابر را در سه چیز می‏داند: 8 اول آنکه کسل نشود؛ دوم آنکه آزرده خاطر نگردد؛ و سوم آنکه از خداوند - عزّ وجلّ - شکوه نکند؛ زیرا وقتی کسل شود، حق را ضایع می‏کند، و چون آزرده خاطر گردد شکر را بجا نمی‏آورد، و چون از پروردگارش شکایت کند در و واقع او را نافرمانی نموده است. 9
2. پیامدهای ناگوار بی‏صبری
بی‏صبری پیامدهای ناگواری در روند زندگی فرد برجای می‏گذارد و آسیب‏های جسمی، روحی و روانی برای فرد و چه بسا دیگران در پی خواهد داشت. بی‏صبری منجر به درماندگی و تشدید تنیدگی‏زایی یک مصیبت می‏شود؛ مثلا، در مرگ یک عزیز، سختی و مصیب فقدان، از نظر روانی بزرگ‏تر جلوه می‏کند. امام علی(علیه‌السلام) می‏فرماید: «بی‏تابی هنگام مصیبت، باعث شدت یافتن آن می‏شود، و پایداری در برابر مصیبت، آن را از بین می‏برد.» 10
از آثار صبر و شکیبایی، آن است که به دنبال صبر، حالت رضایت حاصل می‏شود و فرد را از نظر روانی، تسلیم و آماده مواجهه با هر حادثه ناگواری می‏کند، سختی آن را کاهش می‏دهد، بلکه گاهی سختی آن را به راحتی تبدیل می‏کند. اولیای الهی در بزرگ‏ترین مصیبت‏ها می‏فرمودند: ما جز نیکی و خوبی از خداوند ندیدیم. 11
حالت رضایت باعث می‏شود که فرد مصیبت را در نظام تکوین، نیکو تلقّی کند و این برداشت، اندوه و اضطراب ناشی از مصیبت را کاهش می‏دهد و فرد را برای ادامه زندگی فعّال و آماده می‏کند. 12
بنابراین، فرد باید بپذیرد که در دنیا آسایش و آرامش مطلق و زندگی بدون آسیب و گرفتاری برای هیچ‏کس فراهم نیست و هر فردی بهره‏ای از این مشکلات و گرفتاری‏ها دارد و اگر با بینش الهی به سختی‏ها و ناملایمات بنگرد، سختی‏های دنیا و آسیب‏های موجود (اگر بر اثر گناه و معصیت نباشند) زمینه رشد، کمال و زنده شدن جان آدمی را به همراه دارند؛ زیرا سختی‏ها سبب می‏شوند که زمینه یاد و نام خدا و توجه و توسّل به اولیای الهی بیشتر فراهم آید؛ هر لحظه آن توجه‏ها و توسّل‏ها غنیمت و موجب ارتباط با کمال مطلق خواهد بود؛ زیرا طبیعت انسان چنین است که در بلا و گرفتاری بیشتر متوجه نعمت‏ها و متذکر یاد خداوند است و در این صورت، فرد علاوه بر تلاش و کوشش برای رفع مشکل و آسیب، امیدوار به مدد الهی است؛ با مشکل و آسیب به وجود آمده، کنار می‏آید و قبول مشکل و کنار آمدن با آن، از بسیاری آسیب‏های دیگر و از وخامت اوضاع پیش‏گیری می‏نماید و در بهبود وضعیت روحی و روانی فرد مؤثر می‏باشد. درباره ویژگی‏های کنار آمدن با مشکلات گفته شده است: کنار آمدن مشتمل بر کوشش‏هایی از نوع اقدام عملی و درون‏روانی برای مهار (یعنی کنترل، تحمّل، کاهش یا به حداقل رساندن) مقتضیات درونی و محیطی و تعارض‏های میان آن‏هاست 13 و همان‏گونه که اشاره شد ـ صبر علاوه بر آثار متعددی که در زندگی دنیوی و اخروی انسان دارد، از چنین ویژگی‏هایی در شیوه کنار آمدن با مشکلات نیز برخوردار می‏باشد؛ زیرا هم در مهار و کنترل آسیب‏های روحی و روانی فرد را یاری می‏نماید و هم به فرد قدرت تحمّل بالایی می‏بخشد و در کاهش و یا به حداقل رساندن آسیب‏ها بسیار مؤثر است؛ در معنای صبر گفته شده است: صبر به معنای جلوگیری از جزع و بی‏تابی نفس در هنگام وقوع حوادث ناگوار است. بر اثر صبر، از یک سو، آدمی از حالت اضطراب به امنیت و آرامش درونی می‏رسد و از سوی دیگر، زبان را از شکوه و شکایت، و سایر اعضا را از عملکرد غیرمتعارف باز می‏دارد. 14 اگر انسان تضادهای اجتماعی، که در زندگی با آن‏ها مواجه می‏شود، خویشتندار و صبور نباشد، گاهی نه تنها مشکل او برطرف نمی‏شود، بلکه پیچیده‏تر نیز می‏گردد. اگر فرد رفتار پرخاشگرانه کسی را با پرخاشگری پاسخ دهد، گاهی یک مسئله کوچک به معضلی بزرگ تبدیل می‏شود. تعالیم اسلامی در چنین شرایطی، انسان‏ها را به صبر و واکنش منطقی دعوت می‏کنند. در روایتی از امام صادق(علیه‌السلام) آمده است که «هر کس خشم خود را مهار کند، در حالی که اگر می‏خواست می‏توانست آن را اعمال کند، خداوند در روز قیامت او را کاملا راضی می‏سازد.» 15
ب. کار و تلاش سازنده
یکی از آموزه‏های مهم و اساسی در بهداشت و سلامت روحی و روانی، فردی و اجتماعی، «اشتغال به کار و تلاش مفید و سازنده» است؛ همان‏گونه که یکی از مشکلات اساسی انسان در زندگی فردی و اجتماعی و از عوامل مهم بیماری‏های روانی، بی‏کاری و از کار افتادگی و یا انجام کار غیر مفید و بی‏ثمر است. از این‏رو، در عصر حاضر، یکی از مهم‏ترین بحران‏های اجتماعی، که دولت‏ها و ملت‏ها را تهدید می‏کند و به بحران اساسی قرن حاضر تبدیل شده مسئله بی‏کاری قشر عظیم جوانان جویای کار است. بنا به گفته بعضی از صاحب‏نظران، در آینده خطر بی‏کاری به عنوان یک فاجعه بزرگ، جوامع را به اضمحلال و فروپاشی می‏کشاند. 16
بی‏کاری تنها ضربه اقتصادی به فرد و جامعه نمی‏زند، بلکه ضرر و خطر بزرگ‏تر آن متوجه آسیب‏های روحی رفتاری در فرد است؛ زیرا فرد را از حیثیت و شخصیت واقعی و بهنجار خویش تنزّل می‏دهد، او را از خوش‏بختی و سعادت خویش محروم می‏سازد و سرمایه اصلی و اصیل انسان را به هدر می‏دهد. به قول سقراط: «کار سرمایه سعادت و خوش‏بختی است.» 17
ولتر، نویسنده معروف، می‏نویسد: «هر وقت احساس می‏کنم که درد و رنج بیماری می‏خواهد مرا از پای درآورد به کار پناه می‏برم. کار بهترین درمان دردهای درونی من است». 18
پاسکال می‏گوید: «مصدر کلیه مفاسد فکری و اخلاقی بی‏کاری است، و هر کشوری که بخواهد این عیب بزرگ اجتماعی را رفع کند، باید مردم را به کار وادارد تا آرامش کلی در وجود افراد برقرار شود.» 19
پاستور، دانشمند و مخترع معروف، گفته است: «بهداشت روانی انسان در آزمایشگاه و کتابخانه است». 20
شاید به همین علت باشد، که در آزمایشگاه و در کتابخانه، انسان به کار و نیروی تفکر مشغول است و ناراحتی‏ها و گرفتاری‏ها مجال جولان در ذهن ندارند و از این‏رو، نمی‏توانند انسان را دچار بیماری روانی سازند. بررسی‏های روان‏پزشکی نیز این امر را ثابت کرده‏اند. اگر کار از روی علاقه و ذوق باشد و بخصوص شخص در آن تجربه قبلی داشته باشد، نوعی اعتماد و آرامش روانی به او می‏دهد. 21
در این زمینه نیز آموزه‏های اسلامی و سیره معصومان(علیهم‌السلام) سرشار از تعالیمی ناب هستند، به حدّی که هیچ مکتب و مرامی به این اندازه به کار و تلاش با این نگرش تأکید نداشته‏اند. خداوند ملاک سعادت بشر را در ایمان و عمل صالح قرار داده است و ضرر و زیان خسارت ابدی را متوجه کسانی می‏داند که از ایمان و عمل ـ هر دو ـ برخوردار نباشند 22 و نیز می‏فرماید: انسان بدون کار و کوشش، بهره‏ای ندارد. 23
اسلام و آموزه‏های حیات‏بخش آن انسان را به سعی و تلاش و کوشش در جهت نیل به اهداف مادی و معنوی ترغیب می‏نماید و سستی و اهمال کاری را به شدت مذمت می‏کند، تا آنجا که سعی در کسب حلال و اداره مالی خانواده، جهاد در راه خدا محسوب می‏شود، 24 فقر پدید آمده از بی‏کاری و تنبلی و سستی را منشأ بی‏ایمانی می‏داند 25 و جزع و بی‏ثباتی در برابر مشکلات را نکوهش نموده، انسانِ منفعل و متأثر از رویدادها را فردی ضعیف و ناقص می‏شمارد. 26
چه بسا افراد کاری که انجام می‏دهند ـ مثلا، از نقش خود به عنوان دانشجو، یا وقف کردن خود به یک حرفه ـ احساس هویّت نیرومندی می‏کنند؛ زیرا شغل وسیله‏ای است برای به وجود آمدن ایده‏های خلّاق، و شکوفا شدن استعدادها و توانایی‏ها، و چه بسا توانایی فرد در حمایت از خود و افراد تحت تکفّلش باعث ظهور عزّت نفس او شود؛ همان‏گونه که اتّکا به دیگران، به منظور حمایت مالی، جسمی و عاطفی، عزّت نفس را تهدید می‏کند. 27
کار و تلاش رمز اصلی بقا و سرزندگی و بهداشت و سلامت جسمی و روانی فرد و جامعه است. مردمی که با تکیه بر توانمندی‏ها و ذخایر خداداد ملّی خویش، بر ضعف و فقر غلبه کرده‏اند، مایه خرسندی درونی، آرامش روحی، امنیت روانی و اجتماعی و اقتصادی و حتی امنیت سیاسی و نظامی و اقتدار ملّی خویش گشته‏اند. در مقابل بی‏کاری موجبات از دست دادن همه این مواهب و بلکه گرفتار شدن در دام آسیب‏های متعدد روحی و روانی را، هم برای فرد و هم برای جامعه در پی داشته است. از جمله پیامدهای شوم بی‏کاری، افسردگی، اضطراب و به دنبال آن، اعتیادهای خانمانسوز و تأخیر ازدواج و هزاران آسیب دیگری است که هر کدام داستان غم‏انگیزی دارد و متأسفانه آنچه امروزه کمتر مورد توجه عملی قرار می‏گیرد مسئله کار و تلاش و اشتغال‏آفرینی برای نسل جوان، این ذخایر و پشتوانه‏های اصلی جامعه ما، می‏باشد.
اگرچه نمی‏توان گفت امروز روحیه راحت‏طلبی بر بسیاری افراد حاکم است، اما می‏توان گفت: بسیاری از افراد و بخصوص نسل جوان، از انجام کارهایی که مستلزم تلاش و سخت‏کوشی‏اند، کراهت دارند و طالب رفاه و راحتی با کم‏ترین زحمت هستند. و این خود نیز مشکلی است علاوه بر مشکلات اشتغال. اما با نگاهی به سیره معصومان:، درمی‏یابیم که سخت‏کوشی، تلاش و پرداختن به فعالیت‏های تولیدی از برجسته‏ترین ویژگی‏های این بزرگواران بوده است. آنان با این روش درس بزرگی و عزّت نفس به پیروان راستین خویش آموخته‏اند. نگاهی کوتاه به جنبه کار و تلاش در زندگی امیرالمؤمنین، علی (علیه‌السلام)، برترین آفریده خدا پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، نقش کار سازنده را بر پیش‏گیری از آسیب‏های فردی و اجتماعی و نیز تأمین بهداشت و سلامت روان به ما نشان می‏دهد.
در اسلام، انسانی که صاحب حرفه است و از دست‏رنج خود، مخارج خانواده‏اش را تأمین می‏کند، جایگاه رفیعی دارد: چه جایگاهی بالاتر از محبوبیت نزد پروردگار؟! 28 و به عکس، آنکه توان کارکردن دارد و مخارج خود را بر دیگری تحمیل می‏کند، ملعون خوانده شده است. 29 کار و تلاش علاوه بر آثار مثبت روانی، از عوامل تربیت‏کننده انسان به شمار می‏روند. 30 وقتی ابعاد گوناگون شخصیتی همچون امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را مورد مداقّه قرار می‏دهیم، ملاحظه می‏کنیم که ایشان در عین حال که زاهدترین فرد زمان خود است، فعّال‏ترین آن‏ها نیز هست. ایشان در عین آنکه بیشترین عبادت‏ها را در پیشگاه خدای خود دارد، ثمربخش‏ترین اوقات را نیز دارد و به قول شهید مطهّری، شخصیت علی(علیه‌السلام) شخصیتی است جامع‏الاضداد. وقتی خلوت شب فرامی‏رسد، هیچ عارفی به پای او نمی‏رسد؛ آن روح عبادت، که جذب حق و پرواز به سوی خداست، به شدت در او نمودار می‏شود. و روز که می‏شود، گویی این آدم، آن آدم نیست؛ با اصحابش که می‏نشیند، چنان چهره‏اش باز و خندان است که از جمله اوصافش این است که همیشه قیافه‏اش باز و شکفته است. 31
به دلیل آنکه برای وصول به جایگاهی امن در آخرت، انسان چاره‏ای جز عبور همراه با سلامت و تعادل از دنیا ندارد، توجه به برخورد پیشوایان معصوم: با دنیا و نحوه معیشت آن‏ها برای الگوپذیری از آن اسوه‏های راستین لازم است. با توجه به اینکه دارالسلام و دارالقرار آخرت است، باید ببینیم حد تعادل و بهره‏مندی از دنیا در چیست؟ چگونه می‏توان به توصیه آیه شریفه «آخرت را برگزینید و بهره دنیایی خویش را نیز فراموش نکنید» 32 نایل شد و بین دنیا و آخرت را جمع نمود؟ سیره علی(علیه‌السلام) به گویاترین شکل این معنا را بیان می‏کند.
همان‏گونه که اشاره شد، امام علی(علیه‌السلام) در کلامی راهگشا، به همه کسانی که دغدغه بهره‏مندی مناسب، در عین اصالت دادن به آخرت را دارند، راه می‏نمایند: 33 «مؤمن باید شبانه‏روز خود را سه قسم کند: زمانی برای نیایش و عبادت پروردگارش، و زمانی برای تأمین هزینه زندگی‏اش، و زمانی برای داشتن لذت‏های مطبوع و حلال». «خردمند را نشاید جز آنکه در پی سه چیز حرکت کند: کسب حلال برای تأمین زندگی، یا گام نهادن در راه آخرت، یا به دست آوردن لذت‏های حلال». 34
نسبت به نوع کسب و کار، امام علی(علیه‌السلام) به کشاورزی و کشاورزان عنایت ویژه داشت. امام صادق(علیه‌السلام) در این‏باره می‏فرماید: «امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) همیشه به عمّال و کارمندانشان سفارش کشاورزان را می‏نمودند» 35 خود حضرت نیز کشاورزی می‏کردند. از جمله آموزه‏های مهم دینی و سیره معصومان(علیهم‌السلام) این است که انسان در راه کسب و کار، سختکوش و مداومت و ازدیاد در تولید و انفاق داشته باشد و در مصرف شخصی، به حداقل‏ها قناعت نماید. 36
روحیه تولید و کار و تلاش در سیره امام علی(علیه‌السلام) چنان است که تولید را برای ارتقای سطح معیشت مردم و از این طریق، هدایت و راهنمایی آنان به بندگی خداوند را می‏خواسته. ایشان با بیشترین تولید، کمترین استفاده شخصی را می‏نمودند؛ چنان که از ابن عبّاس نقل شده است: در زمان جنگ جمل، هنگامی که در منطقه «ذی‏قار» برای جمع‏آوری نیرو اردو زده بودیم، یک روز به خیمه امام رفتم، دیدم حضرت مشغول دوختن کفش خویش است. سلام کردم، امام (علیه‌السلام) جواب دادند، پرسیدند: ابن عبّاس! این نعلین وصله‏خورده چقدر می‏ارزد؟ گفتم: ارزشی ندارد. امام(علیه‌السلام) فرمودند: «حکومت بر شما نزد من از این نعلین بی‏ارزش‏تر است، مگر آنکه حقی را برپا سازم یا باطلی را از میان بردارم.» 37
امام(علیه‌السلام) در چند مورد، با اشاره به لباس خویش فرموده‏اند: «لباسی که بر تن من می‏بینید، توسط اهل خانه‏ام تهیه شده است.» 38
از امام صادق(علیه‌السلام) نقل شده است: «حضرت علی(علیه‌السلام) با بیل زدن، زمین را آباد ساخت و با درآمد خود، هزار برده آزاد نمود». 39
درآمد محصول زراعی امام(علیه‌السلام) را چهل هزار دینار ذکر کرده‏اند که حضرت آن‏ها را به نیازمندان می‏بخشید. 40 سخاوت و بخشندگی امام چنان بود که حتی معاویه، دشمن ایشان، هم به آن اعتراف نمود. 41
کودکان بی‏سرپرست، گروهی بودند که امام(علیه‌السلام) به تأمین نیازهای مالی و روحی ایشان اهتمام خاصی داشت. شخصی به نام ابوالطفیل نقل نموده است: «امام علی(علیه‌السلام) را دیدم که یتیمان را فراخوانده بود و با عسل آن‏ها را پذیرایی می‏نمود، به گونه‏ای که بعضی از صحابه با دیدن این منظره گفتند: ای کاش ما هم یتیم بودیم!» 42
امام باغ‏ها و نخلستان‏هایی را که ایجاد کرده بود، وقف استفاده نیازمندان نمود. این باغ‏ها متعدد و در مناطق متنوّعی بودند؛ همچون منطقه خیبر، ابی‏نیزر، بغیبغه و ارباحا. همچنین تعداد چاه‏هایی را که امام حفر و وقف نمودند، بیش از یکصد حلقه ذکر کرده‏اند. 43
در کلامی منظوم، علی(علیه‌السلام)، ابرمرد عرصه زهد و سازندگی، درباره کار و عزّت نفس چنین سروده‏اند: «برای من سنگ‏کشی از قله‏های کوه آسان‏تر است از اینکه منّت دیگران به دوش کشم. به من می‏گویند: کسب و کار ننگ است، ولی من می‏گویم: ننگ این است که انسان از دیگران درخواست کند.» 44
در شعر دیگری امام(علیه‌السلام) می‏فرمایند: «اگر می‏خواهی آزاد زندگی کنی، مثل برده زحمت بکش و آرزویت را از مال هرکس که باشد، قطع کن. نگو این کار مرا پست می‏کند؛ زیرا از مردم خواستن از هر چیز بیشتر ذلّت می‏آورد. وقتی از دیگران بی‏نیاز باشی، از همه مردم بلند قدرتر هستی». 45
بنابر آنچه گذشت، فواید و آثار اشتغال مفید و سازنده را در بهداشت و آرامش روان و نقش آن را در پیش‏گیری از آسیب‏های فردی و اجتماعی و پیامدها و آسیب‏های بی‏کاری و یا کارهای زیانبار می‏توان به اختصار در امور ذیل برشمرد:
برخی از آثار مثبت کار مفید بر بهداشت روانی
فرد احساس مفید بودن می‏کند. 46 انسان با اشتغال به یک حرفه، خود را در معرض آزمون قرار می‏دهد؛ آزمونی که استعدادها و توانمندی‏های وی را باز می‏شناساند. قطعاً انسان تا وقتی به میدان عمل و کار پا نگذارد، حتی خودش هم نمی‏تواند استعدادهای خود را شناسایی کند.
به وجود آورنده حس اعتماد و عزّت نفس در فرد است. 47 در حین انجام کار است که انسان می‏تواند طعم شیرین موفقیت را بچشد. موفقیت، عامل بزرگ امیدبخش و پیش برنده، تنها هنگامی نصیب انسان می‏شود که خود را در معرض انجام مسئولیتی قرار دهد. شادی عمیق، که همان احساس رضایت‏مندی درونی است، وقتی نصیب انسان می‏شود که در انجام کار خود توفیق یابد. وقتی انسان عهده‏دار انجام کاری نباشد، چگونه موفقیت و در پی آن، شادی برایش حاصل خواهد شد؟!
موجب جلب توجه و اعتماد دیگران است.
موجب ثبات شخصیت فرد می‏شود.
2. برخی از آثار زیان‏بار بی‏کاری در بیماری روانی
احساس ناکارآمدی و غیر مفید بودن در فرد.
از دست دادن اعتماد به نفس.
بی‏ثباتی و ناپایداری شخصیت فرد.
زمینه‏ساز رفتارهای نابهنجار فرهنگی و اجتماعی.
یکی از زمینه‏های ارتکاب گناه و رفتارهای ناهنجار در انسان، بی‏کاری است. همچنین چون جسم و روح انسان دایم از طبیعت نیرو می‏گیرند، باید این نیرو را مصرف نمایند. کار بهترین راه مصرف صحیح این نیروست. امروزه هیچ‏کس منکر ارتباط بی‏کاری جوانان با گرایش آن‏ها به منکرات نیست. در اخلاق اسلامی، رقّت‏قلب یک فضیلت و قساوت قلب یک رذیلت است. بی‏کاری موجب قساوت قلب انسان می‏شود. بی‏کاری موجب آزادی یکی از نیروهای انسان به نام «قوّه تخیّل» می‏گردد. امام علی(علیه‌السلام) می‏فرماید: اگر تو نفس را به کاری مشغول نکنی، او تو را به خودش مشغول می‏کند. 48
ج. ورزش و تفریحات سالم
اسلام و آموزه‏های متعالی آن از هیچ امری در جهت رشد و سازندگی و سلامتی انسان برای رسیدن به کمال مطلوب و سرمنزل مقصود کوتاهی نکرده‏اند؛ از پرورش جسم و سلامتی و تأمین نیازمندی‏های آن گرفته تا پرورش روح و سلامت روان آدمی، از ریاضت‏های شرعی در جهت بالندگی روح تا تمرین‏ها و ورزش‏های بدنی برای پرورش جسم و نشاط روانی حاصل از آن؛ زیرا ورزش به طور چشمگیر، مصرف اکسیژن را طی یک دوره زمانی طولانی افزایش می‏دهد؛ مانند پیاده‏روی، دویدن، شنا و دوچرخه‏سواری که اگر در تمام مدت زندگی، به طور منظّم صورت گیرند، ثمرات حایز اهمیتی در جهت سلامت و تندرستی به بار می‏آورند. ورزش به کاهش فشار خون بالا کمک می‏کند، بر کنترل وزن تأثیر فوق‏العاده‏ای دارد، مقدار کلسترول لیپوپروتئین با غلظت بالا را افزایش می‏دهد و سیستم قلبی و عروقی را تقویت می‏کند. 49 سیره معصومان(علیهم‌السلام) و آموزه‏های حیات‏بخش آنان در این زمینه نیز هر انسان مدقّق و با انصافی را به کرنش در مقابل عظمت و همه جانبه‏نگری تعالیم دینی و سیره معصومان وامی‏دارند. ورزش را با نگاه ارزشی و به دلیل نشاط روحی و پرورش جسم در جهت خدمت برای خدا و بندگی او ـ جلّ و عزّ ـ انجام دادن، آثار جسمانی و روانی فراوانی به همراه دارد. البته ورزشی که وسیله خدمت‏رسانی بهتر برای بندگی خدا باشد مورد قبول و سفارش دین است، نه ورزشی که عامل سرگرمی و غفلت و فقط به عنوان اتلاف وقت و یا کسب جاه و مدال و مقام دنیایی باشد، که این خود مخرّب و بلکه عاملی است که بعدها فرد را نادم و دچار افسردگی می‏نماید؛ زیرا از استعداهای فکری و عقلی و رشد و بالندگی خویش در جهت کمال گامی برنداشته و عمر را به سرگرمی و تنها به پرورش اندام تلف نموده است. تنها برای پرورش اندام و یادگیری چند فن ورزشی، نباید سرمایه عظیم عمر را هزینه نمود.
به دلیل آنکه تمام آموزه‏ها و دستورالعمل‏های دینی اهداف خاصی را دنبال می‏کنند که همان «بندگی خدا» و «رسیدن به مقام قرب الهی» و «شکوفا شدن تمامی استعدادهای انسان» است، 50 تعالیم دینی در زمینه ورزش نیز از این ضابطه بیرون نیستند و ورزش برای پرورش روح و جسم انسان و زمینه‏ای برای رشد و شکوفایی بهتر انسان است. 51
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «به فرزندانتان شنا و تیراندازی بیاموزید» 52 و نیز فرمودند: «پیاده‏روی بهترین دوا برای صفرا و سوداست» 53 و نیز گفته شده است: «نگاه به مناظر طبیعی، از جمله آب و مناظر سبز طبیعت، موجب زدودن غم و اندوه از فرد و پدیدآمدن نشاط و خوش‏دلی در وی می‏شود»؛ 54 زیرا به فرد آرمیدگی می‏بخشد. این آرمیدگی شیوه بسیار موفقی برای کمک به افراد در شرایط تنیدگی است. آرمیدگی به آنان کمک می‏کند که با تنیدگی کنار آیند و از اختلالات مربوط به آن پیش‏گیری نموده یا آن را کنترل کنند. 55
به طور کلی، استفاده متعادل و معقول از لذت‏ها و تفریحات، مایه نشاط جسمی و روانی فرد می‏شود و بدین وسیله، شخص برای انجام وظایف فردی و اجتماعی و برخورد مناسب با فشارها، توانا می‏گردد. 56
بنابراین، ورزش و تفریحات سالم نقش مؤثری، هم در بهداشت و سلامت جسمانی و روانی دارند و هم عاملی در جهت پیش‏گیری از آسیب‏های روحی و روانی فرد و جامعه هستند. اصولا یکی از علل فرسودگی زودرس جسمانی و روانی افراد، استفاده نکردن از تفریحات سالم است؛ زیرا مقتضای فعالیت و کار مداوم، وارد آمدن فشار جسمی و روحی بر فرد است. باید در کنار کار و تلاش روزمرّه، تقویت کننده‏هایی باشند که به فرد روحیه دهند و به او آرامش بخشند. این امور، که آن‏ها را «تفریحات سالم» می‏نامیم، دامنه گسترده‏ای دارند که از مصاحبت و شوخی با دوستان، تا ورزش و مسافرت و مانند آن را در برمی‏گیرد؛ مثلا، به بذله‏گویی در جمع سفارش شده است. پیشوایان اسلام نیز شوخی و بذله‏گویی داشته‏اند. 57 اهمیت و تأثیر شوخی تا آنجاست که در روایتی این امر بر هر مؤمنی لازم دانسته شده است. 58 لازم به یادآوری است که در تعالیم اسلام، شوخی تا حدّی مطلوب دانسته شده که موجب آزار کسی نگردد، گناهی به دنبال نداشته باشد و از حدّ معمول نیز تجاوز نکند. 59
پیاده‏روی نیز از بهترین ورزش‏ها برای سلامت انسان است؛ ورزشی است که برای هر کس، با هر سن و سال، متناسب است و در همه فصول امکان‏پذیر است، ابزار و وسایل و مربّی و هزینه‏های گوناگون نمی‏خواهد و به راحتی انجام می‏پذیرد؛ زیرا پیاده‏روی عضلات و مفاصل را به کار انداخته، نرم می‏کند، جریان گردش را در آن‏ها بهتر می‏سازد، نیز در دفع فضولات و رساندن اکسیژن و غذا به اندام‏ها کمک می‏کند. پیاده‏روی تنفس را عمیق می‏کند و اکسیژن‏گیری را بهتر می‏گرداند و در نتیجه، تغذیه و تهویه همه بخش‏های بدن بهتر انجام می‏شود. 60
تحقیقات نشان می‏دهند که ورزش در کنار آمدن با تنیدگی دو نقش اساسی ایفا می‏کند:
1. خستگی جسمی ناشی از رویدادهای تنیدگی‏زا را به حداقل می‏رساند.
2. خستگی عاطفی تجلّی یافته در زندگی فرد را نیز کاهش می‏دهد. 61
در تعالیم دینی و روایات آمده است: خود را از مواهب حلال دنیا بی‏نصیب نسازید و با استفاده از لذت‏های دنیوی، خود را برای انجام تکالیف آماده نمایید. 62
د. تقوا
«تقوا» همان پرهیز است و به کسی که امید درمان او هست، دستور پرهیز می‏دهند. اگر طبیب معالج از درمان کسی ناامید شد به او می‏گوید: هر غذایی که میل داری بخور، زیرا کار او از درمان گذشته است. قرآن کریم نیز به چنین کسانی می‏گوید: (اِعلمَلوا ما شِئتُم) (فصلت: 40) هرچه می‏خواهید بکنید، یعنی کار شما از درمان گذشته است. 63
از مهم‏ترین آموزه‏های قرآنی، که در سیره علمی و عملی معصومان مورد تأکید قرار گرفته، آموزه «تقوا» است؛ زیرا از یک‏سو، می‏تواند تأمین‏کننده بهداشت و سلامت روانی باشد و از سوی دیگر، به عنوان عامل مهمی در پیش‏گیری از آسیب‏های روحی و روانی، مورد توجه قرار گیرد.
اهمیت تقوا در همه زمینه‏های انسانی و بخصوص در بحث بهداشت، سلامت، امنیت، آرامش روح و روان آدمی و نیز پیش‏گیری از ابتلا و یا وخامت آسیب‏های روانی تا جایی است که گفته شده است: دعوت قرآن و همه انبیا و اوصیای به حقّ آنان، دعوت به «تقوا» است؛ 64 چه اینکه خداوند در قرآن فرموده است: اگر مردم دیاری اهل تقوا و پاک‏دامنی باشند، خداوند رحمت و برکات خویش را برآنان فرو می‏فرستد؛ 65 یعنی بین ایمان و تقوا و نزول برکات الهی، که زندگی بدون مشکلات روحی و روانی از موارد برجسته برکات الهی است، تلازم وجودی، و بین ترک تقوا و قطع رحمت و برکات الهی و گرفتار شدن به آسیب‏ها تلازم عدمی برقرار است. در قرآن، معیار برتری و کرامت انسان، تقوا شمرده شده است. 66
در صدر اسلام، بر پایه این معیار، بسیاری از تنگ‏دستان نیز توانستند از محرومیت ارزشی و اجتماعی رهایی یافته، ارزش واقعی خود را در جامعه بیابند. اسلام معیارهای ارزشی و نوع زندگی قومی، قبیله‏ای و ملّی‏گرایی را، که عامل تفرقه و تشتّت است، نپذیرفت و کوشید تا ایمان و تقوا و میوه آن آرامش در زندگی را به جای انگیزه‏های جاهلی در قلوب مردم جایگزین کند. پیامبر به گونه‏ای افراد قبایل را متحد کرد که وقتی ابوسفیان به آنان می‏نگریست، از اینکه قبایل متشتّت آنگونه متحد شده بود، شگفت‏زده می‏شد. 67
البته اسلام ارتباط خویشاوندی را تضعیف نکرده است؛ چرا که همین ارتباط در میان کل جامعه، اگر بر اساس روابط الهی باشد، در بسیاری از موارد، مشکلات افراد را حل می‏کند. پیامبر فرمود: «نسبت خود را بشناسید تا آن اندازه که حسب خود را شناخته، با خویشاوندان خود ارتباط داشته باشید.» 68 و در حجه‌الوداع به مردم فرمود: «همه شما از نسل آدم هستید و حضرت آدم از خاک، و فضل و شرافت به عربی و عجمی بودن نیست، بلکه به تقوا و پرهیزگاری است.» 69 و فرمود: «به نسبتتان افتخار نکنید، به عملتان افتخار کنید» 70
علی(علیه‌السلام) نیز فرمود: «اگر بناست عصبیتی باشد، این عصبیت را در جهت کسب صفات عالی، انجام کارهای شایسته و امور نیکو به کار برید، تعصب را در جهت حفظ حقوق همسایگی، وفای به عهد و پیمان، و در جهت کسب نیکی‏ها و عصیان در مقابل اعمالی که موجب تکبّر است، به کار برید. این تعصّب را در راه خدا، به دست آوردن فضایل و خودداری از تجاوز، بزرگ شمردن قتل و انصاف داشتن در مقابل مردم، فروکش کردن خشم و دوری از فساد بر روی زمین قرار دهید.» 71
در بیانات نورانی امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) آمده است: «تقوا سرامد همه فضایل اخلاقی است». 72
آیه‌اللّه جوادی آملی می‏فرماید: کمتر آیه‏ای در قرآن تلاوت می‏شود که در صدر یا وسط یا ذیل آن، مسئله تقوا و اخلاق بازگو نشود؛ زیرا ریشه، ساقه و ثمره هر فضیلتِ خُلقی، تقواست؛ یعنی بعضی از مراحل تقوا ریشه، بعضی از مراحلش تنه، ساقه و شاخه و بخشی از مراحلش هم میوه است و بهترین میوه تقوا «آرامش و نشاط در زندگی» است. 73
خداوند در قرآن کریم، هدف بسیاری از احکام را تحصیل تقوا و در پرتو آن طهارت و سلامت روح می‏داند. خدای سبحان در قرآن، پس از ذکر احکام وضو، غسل و تیمّم می‏فرماید: خدا می‏خواهد شما را تطهیر کند. اگر آب برای وضو یا غسل نیافتید، خدا به شما امر می‏کند که صورت‏ها و دست‏ها را به خاک بمالید تا پاک شوید. 74 معلوم می‏شود که منظور طهارت بدنی محض نیست؛ زیرا روشن است انسانی که دست خاک آلوده به صورت می‏کشد، از گرد و غبار ظاهری پاک نمی‏شود، بلکه از رذایل اخلاقی همچون تکبّر و منیّت پاک می‏شود؛ چنانکه آلودگی گناه با وضو و غسل پاک نمی‏شود، بلکه با توبه و کفّاره تطهیر می‏گردد و احکام الهی برای تأمین این طهارت است. مراقبت و محافظت از روح، و خداوند را ناظر بر کارهای خویش دانستن بر اثر تقوا به وجود می‏آید و دیگر جایی برای تعدّی و نیرنگ و کوتاهی و سهل‏انگاری و آلوده شدن به گناه باقی نمی‏ماند.
بسیاری از آسیب‏های روحی و روانی و ناهنجاری‏ها و بزه‏کاری‏ها بر اثر بی‏پروایی و نادیده گرفتن و بی‏توجه بودن به این واقعیت است که همه عالم و از جمله انسان و کارهای ظاهر و باطن انسان در محضر خداوند است. «تقوا» یعنی انجام آنچه مورد رضایت الهی است و پرهیز از هرگونه مسامحه؛ مثلا، در امر طبابت بیمار، متعهدانه و بر اساس تخصص لازم اقدام نماییم. حضرت امیر(علیه‌السلام) می‏فرماید: «کسی که به پزشکی اشتغال دارد، باید تقوای خدا پیشه کند و از خیرخواهی و کوشش دریغ نورزد.» 75 و نیز می‏فرماید: «ای بندگان خدا! شما را به تقوای الهی سفارش می‏کنم، که زاد و توشه سفر قیامت است. تقوا توشه‏ای است که به منزل رساند، پناهگاهی است که ایمن می‏گرداند.» 76 و فرمودند: «ای بندگان خدا! بدانید که تقوا، دژی محکم و شکست‏ناپذیر است، اما هرزگی و گناه خانه‏ای در حال فروریختن و خوارکننده است که از ساکنان خود دفاع نخواهد کرد، و کسی که بدان پناه برد در امان نیست. آگاه باشید! با پرهیزگاری، ریشه‏های گناهان را می‏توان برید، و با یقین می‏توان به برترین جایگاه معنوی دست‏رسی پیدا کرد. ای بندگان خدا! خدا را، خدا را، در حق نفس خویش که از همه چیز نزد شما گرامی‏تر و دوست داشتنی‏تر است.» 77
بنابراین، تقوا همان پرهیز و پیش‏گیری است، و به کسی که امید درمان او هست، دستور تقوا می‏دهند. اگر طبیب معالج از درمان کسی ناامید شد، به او می‏گوید: هر غذایی که می‏خواهی بخور؛ زیرا کار او از درمان گذشته است. قرآن کریم نیز به چنین کسانی می‏گوید: «هر چه می‏خواهید بکنید»؛ 78 یعنی کار شما از درمان گذشته است. چنین کسی در مقابل انبیای الهی می‏گوید: برای ما تفاوتی ندارد، چه ما را موعظه نمایید و چه موعظه ننمایید؛ ما گوش شنوا نداریم. 79 از این‏رو، این توصیه‏ها و رهنمودهای دینی و الهی (سفارش به تقوا و پرهیزگاری) برای کسانی سودمند و اثربخش است که خود تصمیم و اراده خودسازی و تأمین سلامتی و اقدام برای پیش‏گیری از بروز ناملایمات و گرفتاری‏ها داشته باشند.
ه. توبه
از آموزه‏های مهم در پیش‏گیری برخی از آسیب‏های روانی و جلوگیری از وخامت آن، احساس ندامت و پشیمانی و تصمیم بر جبران و درمان آسیب و رجوع و بازگشت به لطف و رحمت خداوند است.
«توبه» در لغت، به معنای رجوع است. وقتی بنده به مولای خود برمی‏گردد، می‏گویند توبه کرده است. 80 خداوند در قرآن کریم به همه مؤمنان دستور توبه می‏دهد. 81
نکته قابل توجه این است: همان‏گونه که در آسیب‏هایی که بر جسم وارد می‏شوند، تنها خود فرد آسیب دیده است که مستقیما احساس درد و رنج می‏کند و اطرافیان و دوستان از بی‏تابی و احساس درد او ناراحت و نگران هستند، در آسیب‏های روحی و روانی نیز چنین است؛ یعنی خود شخص در صورتی که دچار اختلال حواس نشده باشد، بیش از دیگران احساس درد و رنج می‏کند. برای نمونه، در آسیب‏هایی هم که به واسطه گناه به روح و جان آدمی وارد می‏شوند، بیشترین رنج و درد روانی را خود شخص متحمّل می‏شود و اولین بوی بد گناه را خود استشمام می‏کند، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «خودتان را با استغفار و توبه معطّر کنید تا بوی بد گناه شما را رسوا نکند» 82 اما اگر بر اثر تخریب قوای ادراکی، با اینکه در حال سوختن است، درد و آتش‏سوزی احساس ننماید، این بدترین حالاتی است که یک فرد آسیب دیده ممکن است به آن مبتلا شود؛ زیرا با اینکه بیمار و آسیب دیده است یا اصلا خود را بیمار نمی‏داند و یا آنچه را به آن مبتلا شده است آسیب جدّی قلمداد نمی‏کند و در این صورت، به فکر دارو و درمان نیست و از اقدام دیگران برای مداوای خود نیز جلوگیری می‏کند.
از آثار توبه و بازگشت از گناه و معصیت و رجوع به رحمت و مغفرت الهی، یکی همین است که فرد اولا، قبول کرده که آسیب‏پذیر است و ثانیا، با رجوع و بازگشت، در صدد درمان است.
توبه کمیّت و کیفیتی دارد. کمیّت توبه آن است که قرآن کریم به همه مؤمنان دستور آن را می‏دهد 83 و کیفیتش عبارت است از: «نصوح»؛ یعنی خالص بودن که در این زمینه نیز قرآن کریم می‏فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده‏اید، با توبه خالصانه به سوی خدا بازگشت نمایید». 84
بنابراین، اگر توبه فراگیر باشد و انسان از همه خلاف‏ها توبه کند و «نصوح» یعنی خالص باشد، آن‏گاه لغزش‏های گذشته بخشوده می‏شوند و توبه‏کننده به منزله انسان بی‏گناه است 85 و در آرامش کامل به سر می‏برد؛ زیرا با توبه، دنباله گناه قطع می‏گردد. 86 با توبه، انسان از عذاب به رحمت، از گناه به طاعت، و از توجه به غیر خدا به خدا باز می‏گردد. هنگامی که انسان متوجه می‏شود غفلت‏ها و گناه‏ها حجابی میان او و محبوبش ایجاده کرده و نمی‏تواند به او نزدیک شود و به سویش حرکت کند، وقتی متذکر می‏گردد که ظلمت بار گناه و لغزش بر دل و جانش آن‏چنان سایه افکنده است که هیچ پرتوی از نور حق بر آن نمی‏تابد و او تنگ دل و سنگ دل شده است که «فَوَیْلٌ لِّلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِکْرِ اللَّهِ» (زمر: 22)، پشیمان می‏گردد، متألّم می‏شود و این آتش پشیمانی و تألّم سراسر وجودش را فرا می‏گیرد، شعله می‏کشد و شعله‏هایش فروزان و فروزان‏تر می‏شوند و این شراره‏ها تمامی آثار شوم، ریشه‏های گناه، پرده‏ها و حجاب‏ها را می‏سوزانند و خاکستر می‏کنند و دیواره‏های دل آدمی را همانند تنوری داغ، که شراره‏های آتش بر آن تابیده و آن را سفید کرده‏اند، آماده چسباندن خمیر ایمان می‏کنند. 87
در واقع، توبه انقلاب است؛ انقلابی درونی، حرکتی در جان انسان تا آزاد گردد و به سوی حق سیر کند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می‏فرماید: «پشیمانی از گناه توبه است» 88 حضرت علی(علیه‌السلام) می‏فرماید: «پشیمانی بر خطاها همان طلب بخشش و آمرزش است.» 89 و روایات دیگری نیز به همین مضمون بر این دلالت دارند که توبه همان آتش ندامت جانسوز است.
گاهی انسان در صحنه قلب خود، نوعی گرفتگی مشاهده می‏کند؛ مثل اینکه ابری فضای دل را پوشانده است و نمی‏داند چگونه آن را بزداید. از این‏رو، به فکر می‏افتد تا در مزرعه یا در پارکی قدم بزند، در کنار رودی بنشیند و یا با دوست خود سخن بگوید. پس تصور می‏کند آن ابر، برطرف شده، در حالی که چنین نیست و آن ابر غلیظ گردیده و جلو دید او را گرفته است و دیگر تشخیص نمی‏دهد که در فضای تیره زندگی می‏کند. انسان تصور می‏کند با جلسات اُنس و فکاهیات، ابرزدایی یا غبارروبی می‏شود، در صورتی که چنین نیست. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می‏فرماید: «من در هر روز هفتاد بار استغفار می‏کنم تا مبادا این ابرها فضای دل را بگیرند.» 90 البته استغفار برای انسان کامل در حقیقت، دفع است، نه رفع. 91
گفته شده است: توبه یعنی بازگشت و پشیمانی از حالت عصیان و عدم توازن روح به سوی آرامش، و اطمینان و امیدواری به رحمت الهی است که با شرایطش می‏تواند بیماری‏های روحی را درمان بخشد، و معالجه نماید و انسان را به حد کمال انسانیت برساند. 92
فرد با بازگشت و اعتراف به گناه، احساس گناه خود را سرکوب نمی‏کند، بلکه به آن اعتراف می‏کند و از خداوند آمرزش می‏طلبد. اعتراف مؤمن به گناه و توبه به درگاه خداوندی او را از کوشش برای سرکوب و دور نگه داشتن فکر گناه‏ آلوده به منظور رهایی از ناراحتی روانی ناشی از احساس گناه بازمی‏دارد، توضیح آنکه کوشش برای دور نگه داشتن فکر گناه از ذهن در نهایت، به سرکوب ناخودآگاه آن منجر می‏شود. اما باید توجه داشته باشیم که سرکوب فکر گناه باعث نمی‏شود آن نیروی انفعالی احساس پستی و حقارتی که همراه فکر گناه وجود داشته است نیز از بین برود.
بنابراین، نیروی انفعالی مزبور به شکل اضطرابی مبهم و پیچیده در انسان بروز می‏کند که باعث رنج و ایجاد اضطراب و تنش روانی در شخص می‏شود. در نتیجه، انسان سعی می‏کند با پناه بردن به عوارض برخی از بیماری‏های روانی، از شدت آن بکاهد. 93
اصولاً قسمت اعظم تلاش روان‏کاوان در چنین حالاتی مصروف کاوش درباره این مهارت‏های دردآور، کهنه و سرکوب شده در ضمیر ناخودآگاه انسان می‏شود. روانکاو سعی می‏کند بیمار را به یادآوری مجدّد آن کارها و مقابله با آن‏ها وادارد و نوعی قضاوت عقلانی درباره آن‏ها پیدا کند؛ یعنی به صدور حکم درباره‏شان بپردازد، و چه بسا کاری که توسط روانکاو انجام می‏گیرد در نهایت، به هتک حرمت گناه بینجامد و گاه به عنوان یک واقعیت مورد پذیرش قرار گیرد، بر خلاف توبه و اذعان و اعتراف به گناه در پیشگاه کسی که از نهان و اسرار انسان‏ها خبر دارد که این اعتراف، مقدّمه پذیرش بیماری و اقدام در درمان آن محسوب می‏شود. به همین دلیل، یادآوری گناهان توسط مؤمن و اعتراف به آن‏ها نزد خداوند رحمان و رحیم و استغفار و توبه باعث جلوگیری از سرکوب ناخودآگاه احساس گناه می‏شود؛ زیرا این‏گونه سرکوب کردن باعث ایجاد اضطراب و بروز عوارض بیماری‏های روانی می‏گردد و با توجه به این مسائل، تعجبی ندارد که یک مؤمن واقعی همواره دارای امنیت خاطر روانی و آرامش قلبی و وجودش لبریز از احساس رضایت و آرامش خاطر باشد. 94 علّامه طباطبائی می‏فرماید: ما بارها گفتیم که توبه انسان محفوف به دو توبه خداست. بنابراین، نخست این خداوند است که به انسان توفیق می‏دهد، اسباب توبه را برای او فراهم می‏کند تا بتواند از بند و زنجیر اسارت‏بار پلیدی‏های دنیا برهد و رو به سوی حق آرد، و آن‏گاه که بنده به خدا توجه کرد و توبه نمود، دوباره خدا به او برمی‏گردد و غفران و عفو و بخشش را شامل او خواهد فرمود. 95

توصیه‌های‌ چند به‌ متصدیان‌ نظام‌ تعلیم‌ و تربیت‌ و مربیان‌ تربی

توصیه‌های‌ چند به‌ متصدیان‌ نظام‌ تعلیم‌ و تربیت‌ و مربیان‌ تربیتی‌:
الف‌ ) نظام‌ تربیتی‌ و مربی‌ همواره‌ به‌ برابری‌ «انسانی‌» مربی‌ و متربی‌ توجه‌ نماید.همین‌ احساس‌ برابری‌، مهم‌ترین‌ عامل‌ «ارتباط‌» برقرار کردن‌ و تأثیر گذاری‌ می‌تواندباشد. متوجه‌ باشیم‌ تک‌ تک‌ انسان‌هایی‌ که‌ ما با آنها برخورد می‌کنیم‌ می‌توانند مخاطب‌ ( لقد کرمنا بنی‌ آدم‌... ) و آیات‌ متعدد دیگر قرآن‌ باشند که‌ ما در برابر حفظ‌ این‌ کرامت‌،مسئولیم‌؛
ب‌) برای‌ برانگیختن‌ «عزت‌ نفس‌» و ارزنده‌ سازی‌ شخصیت‌ این‌ نسل‌، در نظام‌تربیتی‌، نقاط‌ مثبت‌ و خوب‌ رفتار و کارهای‌ آنها را یاد آور شویم‌متوجه‌ باشیم‌ انسان‌ دربدترین‌ شرایط‌ و منحرف‌ترین‌ حالت‌ها، باز در او نقاط‌ مثبت‌ می‌توان‌ یافت‌، خاطرات‌بعضی‌ مربیان‌ تعلیم‌ و تربیت‌ در این‌ باره‌ شنیدنی‌ است‌، منتها یافتن‌ نقاط‌ قوت‌ در این‌افراد کار آسانی‌ نیست‌، ولی‌ اگر این‌ زحمت‌ را به‌ خود دادیم‌، برای‌ بالا بردن‌ شخصیت‌ او،می‌توانیم‌ دست‌ روی‌ همان‌ ویژگی‌ بگذاریم‌ و آن‌ را به‌ رخش‌ بکشیم‌؛
ج‌ ) هرگاه‌ با مشکل‌ تربیتی‌ در یک‌ شخص‌ مواجه‌ شدیم‌، در مقام‌ حل‌ آن‌ مشکل‌،متوجه‌ حفظ‌ کرامت‌ و شخصیت‌ شخص‌ باشیم‌ که‌ احیاناًبا برخورد غلط‌، شخص‌ دچاراحساس‌ «حقارت‌» و تزلزل‌ شخصیت‌ نشود، چرا که‌ اگر چنین‌ شود او در معرض‌ لغزش‌ وانحراف‌ بیشتر قرار می‌گیرد؛
ی‌ ) رعایت‌ اصول‌ «تغافل‌»، «تسامح‌» و «تساهل‌» در امر تربیت‌. در نظام‌ تربیتی‌پیشوایان‌ دین‌ بر این‌ اصول‌ تأکید شده‌ و سفارش‌ شده‌ است‌ به‌ افراد حسن‌ ظن‌ داشته‌باشیم‌ و از اولین‌ خطاهای‌ آنها صرف‌ نظر کنیم‌، دست‌ مهر بر سر آنها بکشیم‌ و آنان‌ را درجبران‌ مافات‌ یاری‌ کنیم‌.
4ـ «فرصت‌» و «قدرت‌» انتخاب‌ آگاهانه‌ داشتن‌، زمینه‌ای‌ برای‌ استقلال‌اندیشه‌ و عقیده‌:
در شرح‌ این‌ ویژگی‌ بیان‌ چند مطلب‌ در این‌ رابطه‌ ضروری‌ می‌باشد:
اولاً، در نظر بعضی‌ دانشمندان‌ امتیاز انسان‌ با سایر موجودات‌ در پایبندی‌ به‌ سه‌«دال‌» است‌: دانایی‌، درد، دین‌. و در بین‌ این‌ سه‌، اندیشه‌ و دانایی‌ انسان‌ حرف‌ اول‌ رامی‌زند چرا که‌ زمینه‌ای‌ فراهم‌ می‌کند که‌ انسان‌ به‌ بصیرت‌ می‌رسد و به‌ تبع‌ این‌، دو دال‌دیگر هم‌ برایش‌ معنا پیدا می‌کند؛
ثانیاً، از بین‌ اقسام‌ معرفت‌ «برهانی‌، شهودی‌، تقلیدی‌» اولین‌ گام‌ در پذیرش‌عقاید - مطابق‌ آیات‌ قرآن‌ کریم‌ ـ آراسته‌ شدن‌ به‌ زیور حکمت‌ و برهان‌ است‌ و راه‌ به‌سوی‌ خدا با «برهان‌ قاطع‌» آغاز می‌شود: ( ادع‌ الی‌ سبیل‌ ربک‌ بالحکمة‌ ) .
ثالثاً، هدف‌ اصلی‌ پیامبران‌ «تعریف‌» راه‌ بوده‌ است‌، نه‌ تحمیل‌ ( انا هدیناه‌السبیل‌ ) ؛ آنها آمده‌اند که‌ زمینه‌ بهترین‌ انتخاب‌ ها را برای‌ بشر فراهم‌ آورند، نه‌انتخاب‌های‌ خود را به‌ بشریت‌ تحمیل‌ کنند زیرا به‌ تعبیر استاد مطهری‌ «پیامبران‌پرستش‌ را ابتکار نکردند، بلکه‌ نوع‌ پرستش‌ را به‌ بشر آموختند» پس‌ «اصل‌» رسالت‌رسولان‌ ارائه‌ طریق‌ است‌ و نتیجه‌ آن‌؛ یعنی‌ انتخاب‌های‌ درست‌ یا نا درست‌ مردم‌ «فرع‌»بر آن‌ بوده‌ است‌. ( اما شاکراًو اما کفوراً )
پس‌ ارزش‌ «اصول‌» دین‌ در تحقیقی‌ و گزینشی‌ بودن‌ آن‌ است‌، و تنها، فروع‌ دین‌تقلیدی‌ می‌باشد
هر چند دین‌ «صراط‌» است‌، ولی‌ عقل‌ در این‌ راه‌ نقش‌ «سراج‌» را دارد و اگر این‌روشنایی‌ نباشد، انسان‌ راه‌ را با چشم‌ باز نمی‌رود و در نتیجه‌ «لذت‌» این‌ رفتن‌ را هم‌ درک‌نمی‌کند. همین‌ امر، «شک‌» در اعتقادها را برای‌ نوجوان‌ و جوان‌ تجویز می‌کند. از اقسام‌شک‌ ـ تصوری‌ و تصدیقی‌ ـ شک‌ تصوری‌، همواره‌ لازمه‌ صعود انسان‌ به‌ قله‌ کمال‌می‌باشد و به‌ تعبیر زیبای‌ استاد مطهری‌، این‌ شک‌ هر چند منزلگاه‌ خوبی‌ نیست‌، ولی‌گذرگاه‌ مناسبی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ آرامش‌ انسانی‌ می‌باشد؛ یعنی‌ با شک‌ کردن‌ است‌ که‌انسان‌ از آرامش‌ «حیوانی‌» به‌ آرامش‌ «انسانی‌» صعود می‌کند و درجات‌ ایمان‌ را یکی‌پس‌ از دیگری‌ بالا می‌رود.

• تاایمان‌ کفر و کفر ایمان‌ نشود یک‌ بنده‌ به‌ حق‌ مسلمان‌ نشود
• یک‌ بنده‌ به‌ حق‌ مسلمان‌ نشود یک‌ بنده‌ به‌ حق‌ مسلمان‌ نشود
یکی‌ از عوامل‌ «دین‌ گریزی‌» نسل‌ غاوی‌، همین‌ عامل‌ است‌ که‌ «تربیت‌ دینی‌»در مورد آنها بدون‌ «معرفت‌ برهانی‌ دینی‌» صورت‌ گرفته‌ است‌. آنها با حرف‌ یک‌ گروه‌، به‌دین‌ معتقد می‌شوند و با حرف‌ گروه‌ دیگر، از دین‌ خارج‌ می‌شوند.
امام‌ علی‌ (ع) می‌فرمایند:
«دین‌ را نباید از دهان‌ مردم‌ گرفت‌، دین‌ را باید با برهان‌ به‌ دست‌ آورد. «اعرف‌الحق‌ تعرف‌ اهله‌». انسانی‌ که‌ از این‌ کانال‌ بگذرد دچار تزلزل‌ و تذبذب‌ در دین‌ نمی‌شود ووقتی‌ خلافی‌ از یک‌ فرد متدیّن‌ می‌بیند، آن‌ را به‌ حساب‌ «فرد» می‌گذارد؛ نه‌ «دین‌». آیات‌متعدد قرآن‌ کریم‌ نیز تأکید بر اندیشه‌ و تعقل‌ دارد، حتی‌ قرآن‌ اصرار دارد که‌ اگر انسانی‌قرار است‌ هلاک‌ شود این‌ هلاکت‌ و نابودی‌ با «دلیل‌» و چشم‌ باز باشد: ( لیهلک‌ من‌ هلک‌عن‌ بینة‌ و یحی‌ من‌ حی‌ عن‌ بینة‌ ) . حال‌ باید دید آیا با این‌ اندیشه‌ و نگاه‌ جهانی‌ قرآن‌،کسی‌ که‌ اصل‌ عقیده‌ را با برهان‌ قاطع‌ پذیرفته‌ باشد، این‌ توصیه‌ قرآن‌ در جانش‌نمی‌نشیند: ( لا تلقوا بایدیکم‌ الی‌ التهلکه‌ ) و در مقابل‌ تند باد حوادث‌ و شبهات‌، مصون‌نمی‌گردد: ( یا ایها الذین‌ آمنوا علیکم‌ انفسکم‌ لا یضرکم‌ من‌ ضل‌ اذاهتدیتم‌ ) .
پیام‌ عاشوراییان‌ این‌ است‌ که‌ ای‌ انسان‌ها، ما اگر همه‌ هستی‌ خود را در کف‌نهادیم‌ و بر آرمان‌هایمان‌ استوار ماندیم‌ و بر این‌ معامله‌ خشنود گشتیم‌، این‌ محصول‌گزینش‌ آگاهانه‌ای‌ بود که‌ کردیم‌. بیایید فرصت‌ را غنیمت‌ شمرید و به‌ خود زحمت‌ دهید.در انتخاب‌هایتان‌ تجدید نظر و تأمل‌ کنید. آنها را وارسی‌ و بازبینی‌ نمایید تاگزینش‌هایتان‌ هم‌ به‌ زندگی‌تان‌ «معنا» بخشد و هم‌ از همراهی‌ با آنها در فضای‌ پرتلاطم‌ زندگی‌ «لذت‌» ببرید.
توصیه‌های‌ لازم‌
با توجه‌ به‌ این‌ که‌ ریشه‌ دارترین‌ عوامل‌ آسیب‌ پذیری‌ دینی‌، عدم‌ ارائه‌ تعریف‌درست‌ و جامع‌ از معارف‌ دینی‌ یا تربیت‌ دینی‌ به‌ شیوه‌ تقلیدی‌ و تحمیلی‌ می‌باشد، مواردذیل‌ توصیه‌ می‌گردد:
الف‌) فرصت‌ «خود درگیری‌» به‌ متربی‌ داده‌ شود. او باید از محدودیت‌ها واسارت‌هایی‌ که‌ بر دست‌ و پای‌ اندیشه‌اش‌ بسته‌ شده‌ آزاد گردد تا اندیشه‌اش‌ شکوفا گرددو «خود» گزینش‌ کند. «فرصت‌» و «قدرت‌» گزینش‌ را از او نگیریم‌ و ما تنها نقش‌ راهنماداشته‌ باشیم‌، نه‌ انتخاب‌ گر و در این‌ راه‌ به‌ او کمک‌ کنیم‌ تا در گذر اندیشه‌ها خود را به‌دست‌ هر اندیشه‌ای‌ نسپارد:

• «می‌ مخور با همه‌ کس‌ تا نخورم‌ خون‌ جگر»
• تا نخورم‌ خون‌ جگر» تا نخورم‌ خون‌ جگر»
ب‌) تربیت‌ دینی‌ در بیشتر موارد امری‌ «غیر مستقیم‌» است‌ باید شرایط‌ و فضای‌مناسب‌ و مقدس‌ و پاک‌ فراهم‌ کنیم‌، تا متربی‌ در چنین‌ فضایی‌ به‌ معرفت‌ برهانی‌ دست‌یابد؛
ج‌) در تقویت‌ دانایی‌ متربی‌، از فراهم‌ آوردن‌ زمینه‌ کسب‌ آگاهی‌های‌ «جامع‌» و به‌دور از «تعصب‌» دریغ‌ نکنیم‌؛
د) مربیان‌ تربیت‌ دینی‌ را به‌ معارف‌ عمیق‌، متناسب‌ با شبهات‌ قابل‌ طرح‌ و با توجه‌به‌ مقتضیات‌ زمان‌ به‌ سلاح‌ دانایی‌، به‌ شیوه‌های‌ روز مجهز کنیم‌ و از طرف‌ دیگر، فرصت‌بیان‌ نقد را هم‌ برای‌ متربی‌ فراهم‌ آوریم‌.
دکتر علی‌ قائمی‌ درباره‌ تربیت‌ دینی‌ می‌گویند:
«فراموش‌ نکنیم‌ ما با کودک‌ و نوجوان‌ سر و کار داریم‌، مخصوصاًدر رابطه‌ بانوجوان‌، باید در یابیم‌ که‌ آنها دنیای‌ ذهنی‌ ویژه‌ای‌ دارند: یک‌ دنیا سؤال‌، نقد، اظهار نظر وحتی‌ ایرادگیری‌ برایشان‌ در همه‌ زمینه‌ها، از آغاز نوجوانی‌ مطرح‌ می‌گردد. پرسش‌های‌عجیب‌ و غریب‌ دارند ابهاماتی‌ و تردیدهایی‌ درمذهب‌ برایشان‌ مطرح‌ است‌، ا´نها بایدمجاز باشند مسائل‌ خودرا عرضه‌ کنند، ا´نچه‌ در درون‌ دارند بیرون‌ بریزند و البته‌ مربی‌ بایدبا صبر و وقار به‌ آنها گوش‌ فرا دهد و به‌ حل‌ و رفع‌ آنها بپردازد. تکفیرها، تهدید، چماق‌داری‌ها، نه‌ ساکت‌ کننده‌اند، نه‌ از میان‌ برندة‌ مشکل‌ تردید...».
5 ـ احساس‌ مسئولیت‌ کردن‌ و به‌ رسالت‌ اندیشیدن‌:
اگر پذیرفته‌ باشیم‌ که‌ انسان‌ نه‌ تنها خود موجودی‌ هدفمند است‌ و به‌ حال‌ خود رهانشده‌ است‌؛ ( ایحسب‌ الانسان‌ ان‌ یترک‌ سدی‌ ) . بلکه‌ مقصد و مقصود آفرینش‌ نیزمی‌باشد:

• همه‌ آفرینش‌ مقصود اوست عرش‌ و فرش‌ و زمان‌ برای‌ وی‌ است‌ وین‌ تبه‌ خاکدان‌ نه‌ جای‌ وی‌ است‌
• ‌اهل‌ تکلیف‌ و عقل‌ و بینش‌ اوست‌ وین‌ تبه‌ خاکدان‌ نه‌ جای‌ وی‌ است‌ وین‌ تبه‌ خاکدان‌ نه‌ جای‌ وی‌ است‌
ناچاریم‌ به‌ «رسالت‌» او هم‌ معترف‌ باشیم‌ و همین‌ رسالت‌ «اختیاری‌» است‌ که‌ او رااز سایر جانداران‌ ممتاز می‌سازد.
این‌ رسالت‌ چه‌ در قبال‌ «خودش‌» باشد سنگین‌ و حساس‌ است‌ که‌ این‌ «خود»امانتی‌ است‌ عظیم‌ که‌ آلودگی‌ و ضایع‌ نمودن‌ آن‌ عقل‌ پسند و شایسته‌ نمی‌باشد: ( لاتفسدوا فی‌ الارض‌ بعد اصلاحها ) .
و چه‌ در قبال‌ «اشیا» و «اشخاص‌». تا با آنها مطابق‌ با آرمان‌های‌ حیات‌ معقول‌رفتار کند. علامه‌ جعفری‌، ضمن‌ تقسیم‌ زندگی‌ انسان‌ها به‌ شش‌ قسم‌، زندگی‌ آرمانی‌ ـ که‌مقصود پیامبران‌ الهی‌ بوده‌ است‌ ـ را چنین‌ تعریف‌ می‌کند:
«زندگی‌ دنیوی‌ در مسیر حیات‌ اخروی‌ که‌ حیات‌ معقول‌ نامیده‌ می‌شود».
این‌ همان‌ نقش‌ «ابزاری‌» داشتن‌ دنیا و مافی‌ها می‌باشد که‌ در این‌ جا اگر چیزی‌هدف‌ قرار گیرد، جزء اهداف‌ «نسبی‌» است‌ که‌ رو به‌ سوی‌ آن‌ هدف‌ «مطلق‌» دارد.این‌جاست‌ که‌ انسان‌ در برابر دارایی‌های‌ دنیوی‌ خود، به‌ منظور بهره‌وری‌ متناسب‌ باآرمان‌هایش‌ مسئول‌ می‌شود، چرا که‌ انسان‌ همواره‌ میهمان‌ «اندیشه‌» و «عمل‌» خوداست‌: ( من‌ عمل‌ صالحاًفلنفسه‌ ) .
و هیچ‌ کس‌ بار دیگری‌ را بر دوش‌ نمی‌کشد: ( و لا تزر وازرة‌ وزراخری‌ ) .
از طرفی‌، درک‌ این‌ معنا، پشت‌ انسان‌ را سنگین‌ می‌کند و از طرف‌ دیگر، جای‌بسی‌ امیدواری‌ است‌ که‌ در «نهاد» انسان‌ عامل‌ هشدار دهنده‌ای‌ وجود دارد که‌ اگرسرکوب‌ نشده‌ باشد، چون‌ زنگ‌ خطری‌ همواره‌ ما را متوجه‌ منافع‌ و مصالح‌ می‌کند و چون‌یکی‌ از صفات‌ بارز انسان‌ «نسیان‌» است‌، این‌ نفس‌ تذکر دهندة‌ خوبی‌ برای‌ انسان‌می‌باشد.
از آنچه‌ گفتیم‌، نتایجی‌ حاصل‌ می‌شود:
الف‌) انسان‌ راه‌ یافته‌ (اهل‌ رشد) و مسئول‌، همواره‌ سهم‌ خود را از «حیات‌» وزندگی‌ مشخص‌ می‌کند، چون‌ در برابر آن‌ مورد سؤال‌ واقع‌ می‌شود: ( ثم‌ لتسئلن‌ یومئذ عن‌النعیم‌ ) و چون‌ هر صحنه‌ای‌ را آزمایش‌ الهی‌ در زندگی‌ می‌داند خود را در برابر آن‌مسئول‌ می‌داند: ( و لنبلونکم‌ حتی‌ نعلم‌ المجاهدین‌ منکم‌... ) ؛
ب‌ ـ در اندیشة‌ انسان‌های‌ مسئول‌، تکالیف‌ الهی‌، امتیاز و «تشریف‌» هستند، نه‌سنگینی‌ و «تکلیف‌». «مردان‌ الهی‌ و راهیان‌ کوی‌ حق‌، هنگامی‌ که‌ به‌ مرحله‌ بلوغ‌ رسیده‌و مکلف‌ می‌شوند، خود را مشرف‌ به‌ قوانین‌ الهی‌ می‌یابند، نه‌ مکلف‌ به‌ آنها.» علت‌ این‌امر هم‌ این‌ است‌ که‌ آن‌ قوانین‌ «پاسخ‌» به‌ ندای‌ فطرت‌ آنها است‌، نه‌ «تحمیل‌» بر آن‌؛
ج‌ ) در این‌ اندیشه‌، حتی‌ به‌ قوانین‌ و مقررات‌ بشری‌ احترام‌ می‌شود و هر «قانون‌»حکم‌ «ارزش‌» را دارد؛
یعنی‌ قوانین‌ و ارزش‌ها یکسانند و بین‌ آنها تضادی‌ نیست‌. از قول‌ امام‌ خمینی‌نقل‌ می‌کنند که‌ فرموده‌اند: امروز عبور از چراغ‌ قرمز هم‌ حکم‌ حرمت‌ دارد. این‌ بدان‌معناست‌ که‌ در اندیشة‌ ایشان‌، احترام‌ به‌ قانون‌ خودش‌ یک‌ ارزش‌ است‌ و برای‌ انسان‌مسئولیت‌ آور می‌باشد؛
د) انسان‌ همواره‌ موظف‌ به‌ «مراقبه‌» و کشیک‌ نفس‌ است‌ و از آن‌ جهت‌ که‌ کلیدسعادت‌ و رستگاری‌ در این‌ «نظارت‌» است‌ آن‌ را «ام‌ المسائل‌» در کسب‌ اخلاق‌ نامیده‌اند.پس‌ انسان‌ همواره‌ باید صادرات‌ و واردات‌ نفس‌ را مواظبت‌ نماید: ( فلینظر الانسان‌ الی‌طعامه‌ ) حتی‌ در بعضی‌ آیات‌ قرآن‌ این‌ نظارت‌ با دو «تقوا» (مقدماتی‌ و تکمیلی‌)همراهی‌ شده‌ است‌. چنین‌ نظارتی‌ است‌ که‌ انسان‌ را «امیر» نفس‌ می‌کند، «نه‌ اسیرنفس‌».
س‌) نسل‌ «غاوی‌» بدانند تا خودشان‌ سهم‌ خود را از حیات‌ مشخص‌ نکنند کسی‌قادر به‌ یاری‌ آنها نخواهد بود: ( ان‌ الله لا یغیّر ما بقوم‌ حتی‌ یغیّروا ما بانفسهم‌ ) ؛
ی‌) به‌ مجریان‌ تربیتی‌ توصیه‌ می‌شود:
اولاً، در شیوه‌ تربیت‌ فعلی‌ بازنگری‌ جدی‌ نموده‌، چرا که‌ سست‌ مسئولیتی‌ این‌نسل‌ در درجة‌ اول‌ ریشه‌ در شیوه‌ تربیت‌ آنها دارد: «بنابراین‌، مبنای‌ حرکت‌ برای‌ حل‌مشکل‌ اساسی‌ خودمان‌ را باید تلاش‌ برای‌ کشف‌ و ارائة‌ اندیشه‌های‌ برتر، منطقی‌ قوی‌ترو راه‌ حل‌ مناسب‌تر و جذاب‌تر برای‌ مسائل‌ جامعه‌ قرار دهیم‌».
ثانیاً، در نظام‌ تربیتی‌، بیشتر آموزش‌ها بر اساس‌ «واقعیات‌» خارجی‌ باشد، نه‌«تخیلات‌» و آرمان‌های‌ خیالی‌ غیر قابل‌ تحقق‌. امروزه‌ بعضی‌ برنامه‌های‌ تربیتی‌ به‌جای‌ «مهار» تخیل‌های‌ نوجوانان‌ و جوانان‌، فرار از واقعیات‌ زندگی‌ و پذیرش‌ مسئولیت‌ رادر آنها تشدید می‌کند و مؤید آرمان‌های‌ خیالی‌ آنهاست‌: ( اعمالهم‌ کسراب‌ بقیعة‌ٍ یحسبه‌الظمأن‌ ماءًحتی‌ اذا جاءه‌ لم‌ یجده‌ شیئاً ) .
6 ـ نظم‌ و برنامه‌ ریزی‌ به‌ منظور بهره‌ وری‌ مناسب‌ از «نعمت‌» و«فرصت‌» حیات‌
از مقایسه‌ اهل‌ رشد و نسل‌ غاوی‌ در این‌ باره‌ چند مطلب‌ به‌ دست‌ می‌آید:
الف‌) ویژگی‌ بارز اهل‌ رشد، ارزشی‌ بودن‌ «حیات‌» نزد آنهاست‌، چرا که‌ زندگی‌انسان‌ در نظر آنها هدفی‌ والا دارد. اینها
هر روز چهره‌ زندگی‌ را «نو» می‌بینند و مشتاق‌ آنند:

• ای‌ برادر، عقل‌ یکدم‌ با خود آر دم‌ به‌ دم‌ در تو خزان‌ است‌ و بهار
• دم‌ به‌ دم‌ در تو خزان‌ است‌ و بهار دم‌ به‌ دم‌ در تو خزان‌ است‌ و بهار
در مقابل‌ انسان‌ «رها» چون‌ قدرت‌ زیبا آفرینی‌ در زندگی‌ ندارد، یا به‌ آن‌ بی‌ تفاوت‌است‌ یا مشتاق‌ به‌ نیستی‌ «ای‌ مرگ‌ بیا که‌ زندگی‌ ما را کشت‌».
او برایش‌ مرگ‌ و زندگی‌ تفاوت‌ چندانی‌ ندارد، چرا که‌ حریم‌ ارزش‌ها و ضد ارزش‌هابرایش‌ مشخص‌ نشده‌ است‌، اصلاًارزش‌ها برایش‌ بی‌ معناست‌.
ب‌) از ویژگی‌های‌ انسان‌ «هدفدار»، جدی‌ گرفتن‌ فرصت‌ حیات‌ است‌، او می‌داندکه‌ اگر اعلام‌ شایستگی‌ نکند و قدران‌ نباشد او را می‌آورند: ( ان‌ یشاء یذهبکم‌ و یأت‌ بخلق‌جدید ) .
به‌ همین‌ منظور انسان‌ حکیم‌، دنیا و ما فیها را به‌ خدمت‌ می‌گیرد و بابرنامه‌ریزی‌ شایسته‌ به‌ بهترین‌ شکل‌ ممکن‌، برای‌ رسیدن‌ به‌ آرمان‌ هایش‌ از آن‌استفاده‌ می‌کند: ( ولا تنس‌ نصیبک‌ من‌ الدنیا ) .
او می‌داند که‌ «دنیا» برای‌ او خلق‌ شده‌ است‌، نه‌ «وی‌» برای‌ دنیا. البته‌ درک‌ این‌معنا برای‌ بیشتر مردم‌ دشوار است‌: ( یعلمون‌ ظاهراًمن‌ الحیوة‌الدنیا و هم‌ عن‌ الاخرة‌ هم‌غافلون‌ ) و خود را خادم‌ دنیا می‌داند، نه‌ مخدوم‌ و دنیا را «هدف‌» می‌داند، نه‌ وسیله‌.
ج‌) اهل‌ رشد مطابق‌ با اندیشه‌های‌ آرمانی‌ مکتبشان‌، برنامه‌ ریزی‌ می‌کنند: ( اصنع‌ الفلک‌ باعیننا و وحینا ) و در هر تصمیم‌ و طرح‌ جدید از «او» یاری‌ می‌طلبند: ( رب‌ ادخلنی‌ مدخل‌ صدق‌ و اخرجنی‌ مخرج‌ صدق‌ ) .
در حالی‌ که‌ نسل‌ غاوی‌ همواره‌ وقت‌ خود را صرف‌ دو «عدم‌» می‌کنند: حسرت‌ به‌گذشته‌ و آرزوهای‌ خیالی‌ آینده‌، برای‌ همین‌ تا نگاه‌ می‌کنند، می‌بینند که‌ چقدر زود دیرمی‌شود. در مکتب‌ عاشوراییان‌ برای‌ «اشک‌» هدفدار هم‌ برنامه‌ ریزی‌ شده‌ است‌، چرا که‌انسان‌ را به‌ معرفت‌ می‌رساند و روح‌ را احیا می‌کند.
د) نسل‌ غاوی‌ همواره‌ گرفتار «روزمرگی‌» زندگی‌ است‌، هر چند این‌ روز مرگی‌شادی‌ «کاذب‌» و «گذرا» برایش‌ به‌ همراه‌ می‌آورد، ( کل‌ حزب‌ بما لدیهم‌ فرحون‌ ) .
در حالی‌ که‌ قرآن‌ کریم‌ یکی‌ از ویژگیهای‌ سعادتمند را اعراض‌ از«روزمرگی‌»می‌داند.
( والذین‌ هم‌ عن‌ اللغو معرضون‌ ) ؛ «لغو» همان‌ «روزمرگی‌» زندگی‌ است‌.
به‌ همین‌ دلیل‌، اهل‌ رشد غایت‌ آرمان‌هایش‌ این‌ نیست‌ که‌ فقط‌ چون‌ غرب‌ در باغ‌وحش‌ مجهز زندگی‌ کند، چرا که‌ تکنولوژی‌ با همه‌ برکاتش‌ ،تنها ابزار راه‌ است‌، نه‌ مقصدو هدف‌.
ی‌) جلب‌ رحمت‌ خاص‌ الهی‌ و به‌ تعبیر دیگر هدایت‌ «پاداشی‌»توسط‌ اهل‌رشد. در رحمت‌ خاص‌ و هدایت‌ پاداشی‌، «قابلیت‌» قابل‌ است‌ که‌ موجب‌ جلب‌ این‌ رحمت‌می‌شود، نه‌ «فاعلیت‌» فاعل‌، یعنی‌ این‌ رحمت‌ محصول‌ تلاش‌ و زحمت‌ خود شخص‌است‌. ما در زندگی‌ بعضی‌ افراد می‌بینیم‌ که‌ چگونه‌ حیاتشان‌ با رحمت‌ خاص‌ الهی‌ اداره‌می‌شود، چه‌ از نظر علمی‌، مالی‌، اخلاقی‌ و...
این‌ منت‌ خاص‌ خداوند است‌ که‌ از سر «فضل‌» عنایت‌ می‌کند. البته‌ آنچه‌ از قرآن‌به‌ دست‌ می‌آید، این‌ است‌ که‌ باید نسبت‌ به‌ جلب‌ این‌ رحمت‌ خاص‌ انسان‌ حریص‌ باشد: ( و ابتغوامن‌ فضل‌ الله و... ) .
پیام‌ اهل‌ رشد به‌ نسل‌ غاوی‌:
روز مرگی‌ بزرگ‌ترین‌ دام‌ «غفلت‌» انسان‌ از درک‌ ارزش‌ است‌. بیایید «فرصت‌»حیات‌ و «نعمت‌» حاکمیت‌ ارزش‌ها (اسلام‌) را قدر بدانیم‌، شعر پروین‌ اعتصامی‌ در پاسخ‌«رفوگر به‌ سوزن‌» خطاب‌ خوبی‌ به‌ شماست‌:

• جهد را بسیار کن‌ عمر اندکی‌ است کاردانان‌ چون‌ رفو آموختند عمر را باید رفو با کار کرد وقت‌ کم‌ را با هنر بسیار کرد
• ‌کار نیکو را گزین‌ فرصت‌ یکی‌ است‌ پاره‌های‌ وقت‌ بر هم‌ دوختند وقت‌ کم‌ را با هنر بسیار کرد وقت‌ کم‌ را با هنر بسیار کرد
توصیه‌ به‌ مجریان‌ تربیتی‌
اولاً:بین‌ برنامه‌های‌ تربیتی‌ مراکز مختلف‌، هم‌خوانی‌ و همسویی‌ ایجاد شود. «ازدشواری‌های‌ دستگاه‌ تربیتی‌ در بسیاری‌ از جوامع‌ (و شاید هم‌ در جامعه‌ ما)
این‌ است‌ که‌این‌ سازمان‌ها همگام‌ و هم‌خوان‌ نیستند و حتی‌ در مواردی‌ هم‌ ممکن‌ است‌ فعالیت‌ وتلاش‌ یکدیگر را خنثی‌ سازند که‌ در آن‌ صورت‌، نه‌ تنها «ضایعه‌»، بلکه‌ یک‌ فاجعه‌است‌
ثانیاً: در برنامه‌ ریزی‌های‌ تربیتی‌ به‌ تفاوت‌های‌ جسمی‌، عقلی‌ و روانی‌ متربی‌بیشتر توجه‌ شود (گاهی‌ یک‌ برنامه‌ تربیتی‌ خوب‌ با یک‌ گروه‌ سنی‌ تناسب‌ ندارد
و نتیجه‌منفی‌ به‌ بار می‌آورد)
ثالثاً: هر مرکز تربیتی‌، بخشی‌ از مسئولیت‌ سنگین‌ تربیت‌ را به‌ طور جدی‌ ومشخص‌ به‌ عهده‌ گیرد و به‌ دیگری‌ حواله‌ ندهد (پدر و مادر، کودکستان
‌، مدرسه‌، دانشگاه‌و...)
رابعاً: به‌ اهمیت‌ تربیت‌ در دو دوره‌ بلوغ‌ اولیه‌ سیزده‌ تا شانزده‌ سال‌ و ثانویه‌ هفده‌ تابیست‌ و یک‌ سال‌ بیشتر توجه‌ شود.
7- الگوگیری‌ آگاهانه‌ برای‌ ایجاد تناسب‌
انسان‌ بالطبع‌ و بالفطرة‌شایسته‌ و مستعد تربیت‌ است‌. هر چند از نظرروان‌شناسان‌، تربیت‌ به‌ مرحله‌ کودکی‌ و نوجوانی‌ و اوایل‌ جوانی‌ محدود می‌شود، ولی‌ ازنظر اسلام‌ تربیت‌ امری‌ همیشگی‌ است‌ و تداوم‌ آن‌ ضرورت‌ دارد.
انسان‌ اسلام‌، در هر سنین‌ از عمرش‌ می‌تواند، تولدی‌ «نو» داشته‌ باشد و برداراییهای‌ تربیتی‌ خود بیفزاید. عنصر اساسی‌ در تربیت‌، تأثیر پذیری‌ از الگوهاست‌ و ازآن‌جا که‌ تربیت‌ امری‌ مداوم‌ است‌، انسان‌ تا پایان‌ عمر به‌ الگوگیری‌ و ایجاد تناسب‌ نیازدارد و این‌ امر تعطیل‌ بردار نیست‌، به‌ ویژه‌ که‌ یکی‌ از مختصات‌ «منفی‌» انسان‌«نسیان‌»است‌.
و حضور الگوهای‌ شایسته‌ در زندگی‌ می‌تواند حضور خداوند را برای‌ انسان‌ یادآوری‌ کند، به‌ گفته‌ مولوی‌:

• هر که‌ خواهد هم‌ نشینی‌ خدا او نشیند در حضور اولیا
• او نشیند در حضور اولیا او نشیند در حضور اولیا
اسلام‌ در تربیت‌، از محرک‌های‌ «جهت‌ دهنده‌» و مثبت‌ بیشتر استفاده‌ می‌کند، تامحرک‌های‌ «باز دارنده‌» و منفی‌، حتی‌ آن‌جا که‌ از محرک‌ های‌ باز دارنده‌ می‌خواهداستفاده‌ کند از راه‌ «تذکر» وارد می‌شود، نه‌ تهدید و اخطار و ملامت‌ .
قرآن‌ بارها الگوهای‌ شایسته‌ را به‌ رخ‌ انسان‌ها می‌کشد و اقتدا به‌ آنها را یاد آوری‌می‌کند:
( واذکر فی‌ الکتاب‌ مریم‌ ) ـ ابراهیم‌ ـ موسی‌ و...
روان‌ شناسان‌ هم‌ معتقدند که‌ هم‌ نشینی‌ با افراد، یکی‌ از عوامل‌ تربیت‌ غیرارادی‌ می‌باشد و افراد چه‌ بخواهند و چه‌ نخواهند صفاتشان‌ به‌ یکدیگر منتقل‌ می‌شوداین‌ همان‌ گفتار مولاناست‌.

• می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ ها از ره‌ پنهان‌ صلاح‌ و کینه‌ ها
• از ره‌ پنهان‌ صلاح‌ و کینه‌ ها از ره‌ پنهان‌ صلاح‌ و کینه‌ ها
یکی‌ از شیوه‌های‌ قرآن‌ کریم‌ برای‌ تربیت‌ انسان‌، سرمشق‌ و سنبل‌ و نمونه‌ عملی‌معرفی‌ کردن‌ است‌، و به‌ تعبیر خود قرآن‌ «اسوه‌»گیری‌ است‌: ( لقد کان‌ لکم‌ فی‌ رسول‌ اللهاسوة‌ حسنة‌ ) . چرا که‌ راه‌ دشوار و بی‌ انتهاست‌. به‌ گفتة‌ حافظ‌:

• مدد از خاطر رندان‌ طلب‌ ای‌ دل‌ و رنه ‌کار صعب‌ است‌ مبادا که‌ خطایی‌ بکنیم‌
• ‌کار صعب‌ است‌ مبادا که‌ خطایی‌ بکنیم‌ ‌کار صعب‌ است‌ مبادا که‌ خطایی‌ بکنیم‌
یکی‌ از زیبایی‌های‌ روش‌ قرآنی‌ در تربیت‌، این‌ است‌ که‌ آنچه‌ به‌ شکل‌ تئوری‌ ونظری‌ بیان‌ نموده‌ است‌، برایش‌ نماد و نمونه‌ عملی‌ هم‌ ارائه‌ داده‌ است‌. زیرا قرآن‌ مانندکتاب‌های‌ علمی‌ دیگر نیست‌ که‌ مطلبی‌ را بگوید و رد شود، بلکه‌ کتاب‌ «انسان‌ سازی‌»است‌ و حرفی‌ که‌ می‌زند سمبل‌ عملیش‌ را هم‌ پیش‌ روی‌ مخاطب‌ می‌گذارد، تا به‌ آن‌ درعمل‌ اقتدا کند.
نمونه‌ آن‌ داستان‌ یوسف‌ در قرآن‌ است‌. خداوند در یک‌ جا فرمان‌ به‌ رعایت‌ حریم‌عفاف‌ می‌دهد: ( ولیستعفف‌ الذین‌ لا یجدون‌ نکاحاً ) و در ادامة‌ آیه‌، مژدة‌ فضل‌ و رحمت‌می‌دهد به‌ کسانی‌ که‌ این‌ حریم‌ را پاسداری‌ کنند: ( حتی‌ یغنیهم‌ الله من‌ فضله‌ ) سپس‌یوسف‌ را به‌ عنوان‌ سمبل‌ «عملی‌» جلو ما می‌گذارد. تا جوانی‌ که‌ در آتش‌ تمایلات‌جنسی‌ می‌سوزد، خود را به‌ جای‌ یوسف‌ بگذارد که‌ فرمود: خدایا زندان‌ برایم‌ محبوب‌تر ازآلودگی‌ است‌: ( قال‌ رب‌ السجن‌ احب‌ الی‌ مما یدعوننی‌ الیه‌ ) ؛ تا الگوی‌ عملی‌ مناسبی‌باشد برای‌ همه‌ نسل‌ها، که‌ شما هر چه‌ و هر که‌ باشید از نظر «جمال‌» و «موقعیت‌» به‌ پای‌یوسف‌ نمی‌رسید. او استقامت‌ و عفت‌ ورزید و خدا هم‌ به‌ وعدة‌ «فضلش‌» وفا نمود و آن‌برکات‌ را نصیب‌ یوسف‌ نمود. این‌ شیوة‌ قرآن‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ «متربی‌» به‌ وعده‌ قرآن‌مطمئن‌ شود، واقعه‌ را تجسم‌، حس‌ و لمس‌ کند و سپس‌ عمل‌ نماید. در موارد دیگر نیزقرآن‌ در ارائة‌ الگو، همین‌ شیوه‌ را در پیش‌ گرفته‌ است‌.
اهل‌ رشد نیز عاشورا را زنده‌ نگه‌ می‌دارند زیرا ذکر حسین‌:
اولاً، بازدارنده‌ از آلودگی‌ و گناه‌ است‌؛
ثانیاً، یاد آور رجوع‌ به‌ الگوهاست‌ و در انسان‌ شور و عشق‌ حسینی‌ بودن‌ ایجادمی‌کند و اقتدا به‌ او زمینة‌ ایجاد و افزایش‌ تناسب‌ است‌.
به‌ قول‌ علامه‌ طباطبائی‌:

• من‌ سرچشمه‌ نه‌ خود بردم‌ راه‌ من‌ خس‌بی‌سروپایم‌که‌به‌سیل‌ افتادم‌ او که‌ می‌رفت‌ مرا هم‌ به‌ دل‌ دریا برد
• ذره‌ای‌ بودم‌ و مهر تو مرا بالا برد او که‌ می‌رفت‌ مرا هم‌ به‌ دل‌ دریا برد او که‌ می‌رفت‌ مرا هم‌ به‌ دل‌ دریا برد
نسل‌ غاوی‌ بداند:
اولاً:
تمسک‌ به‌ الگوهای‌ ظاهرنما و موقت‌، شخصیت‌ انسان‌ را شکننده‌ و لرزان‌ می‌کندو به‌ تعبیر قرآن‌، چنین‌ شخصیتی‌ چون‌ تار عنکبوت‌ سست‌ و لرزان‌ است‌ و دوامی‌ نداردودر پایان‌ می‌فهماند که‌ انسان‌ عاقل‌ چنین‌ الگوگیری‌ نمی‌کند ( لو کانوا یعلمون‌ ) .
ثانیاً:
اگر فرصت‌ شکل‌گیری‌ و تثبیت‌ شخصیت‌ از دست‌ برود، زمانی‌ انسان‌ متوجه‌خسران‌ می‌شود که‌ عمر از کف‌ داده‌ است‌ و مخاطب‌ این‌ آیه‌ شریفه‌ است‌: ( یوم‌ یعض‌الظالم‌ علی‌ یدیه‌... ) » و اعلام‌ پشیمانی‌ می‌کند: ( یا ویلتی‌ لیتنی‌ لم‌ اتخذ فلاناًخلیلاً ) .
ثالثاً:
اگر مشتاق‌ باشیم‌ در اخلاق‌ و تربیت‌ به‌ غرب‌ اقتدا کنیم‌ و تجربه‌ تلخ‌ آنها را تکرارکنیم‌، ناچاریم‌ بعداًاز خود آنها نسخة‌ درمان‌، طلب‌ کنیم‌. غربی‌ که‌ در آن‌ «خدا در حال‌بازگشتن‌ است‌» چرا ما در فساد به‌ غرب‌ اقتدا می‌کنیم‌؟ بهتر نیست‌ که‌ در تکنولوژی‌ به‌آنها اقتدا کنیم‌؟ این‌ سخنی‌ است‌ که‌ ابتدای‌ انقلاب‌ امام‌ فرمودند: «ما پیشرفت‌های‌ غرب‌را می‌پذیریم‌، ولی‌ فساد غرب‌ را که‌ خود آنان‌ از آن‌ ناله‌ می‌کنند نه‌»
چند راهکار تربیتی‌ برای‌ «اسوه‌» سازی‌
الف‌) چون‌ تربیت‌ غیر ارادی‌ و بی‌ نقشه‌ قبلی‌، سهم‌ مهمی‌ در سازندگی‌ شخصیت‌فرد دارد، فضاهای‌ مناسب‌ تربیتی‌ و الگوهای‌ شایسته‌ عملی‌ برای‌ متربی‌ فراهم‌ آوریم‌؛
ب‌) متصدیان‌ تربیتی‌، سمبل‌ها و نمادها را «واقعی‌» عرضه‌ کنند، نه‌ «تخیلی‌» و به‌شکل‌ قهرمان‌ سازی‌. گاهی‌ الگو آن‌قدر شکل‌ قهرمان‌ خیالی‌ به‌ خود می‌گیرد که‌ متربی‌خود را از آن‌ دور می‌بیند و نمی‌تواند با آن‌ رابطه‌ برقرار کند؛ تنها او را تحسین‌ و ستایش‌می‌کند، در حالی‌ که‌ گیرنده‌اش‌ برای‌ تأثیر پذیری‌ خاموش‌ است‌؛
ج‌) تکیه‌ بیشتر بر «معیارها» باشد. تا «مصداق‌ها»: «در تدوین‌ زندگی‌ نامه‌فرزانگان‌، برارزش‌ها، ویژگی‌ها و رویکردهای‌ آنان‌ تأکید بیشتری‌ به‌ عمل‌ آید تا خوداشخاص‌. زیرا در روش‌ «اسوه‌پردازی‌» تأکید اساسی‌ باید بر معیارها باشد تا مصداق‌ ها،نوجوانان‌ و جوانان‌، چنانچه‌ ابتدا معیارها را به‌ درستی‌ بشناسند، می‌توانند به‌ مصداق‌هادست‌ یابند. ولی‌ آشنائی‌ صرف‌ با مصداق‌ها، خطر از دست‌ دادن‌ معیارها را در پی‌ دارد.این‌ گونه‌ معیارها با گذشت‌ زمان‌، دست‌خوش‌ آسیب‌هایی‌ نظیر گذشت‌ زمان‌، تغییر وتحول‌ها نمی‌شود».
د) تقویت‌ تفکر انتقادی‌ افراد و عدم‌ مطلق‌ انگاری‌: به‌ متربی‌ فرصت‌ و قدرت‌ارزیابی‌ محاسن‌ و معایب‌ داده‌ شود، تا محاسن‌ را بگیرد و تحت‌ تأثیر نقاط‌ ضعف‌ قرارنگیرد؛
ی‌) شرح‌ حال‌ افراد را در برنامه‌های‌ تربیتی‌ رسمی‌ یا فوق‌ برنامه‌ بگنجانیم‌ و افرادرا به‌ مطالعه‌ آن‌ ترغیب‌ کنیم‌ اگر بتوانیم‌ این‌ کار را جای‌گزین‌ مطالعة‌ رمان‌های‌ جنایی‌ وعشقی‌ کنیم‌، خدمت‌ بزرگی‌ به‌ این‌ نسل‌ کرده‌ایم‌.
8 ـ گره‌ زدن‌ هدف‌های‌ زمینی‌ به‌ آرمانهای‌ بلند الهی‌ (صبغة‌ الله)
مفسران‌ اسلامی‌ با توجه‌ به‌ آیات‌ قرآن‌، ادوار زندگی‌ انسان‌ را به‌ پنج‌ دوره‌: لعب‌،لهو، زینت‌، تفاخر و تکاثر تقسیم‌کرده‌اند که‌ به‌ ترتیب‌ شامل‌:
الف‌) کودکی‌، که‌ دورة‌ بازی‌ و غفلت‌ انسان‌ است‌؛
ب‌) نوجوانی‌، که‌ دورة‌ سرگرمی‌ و دلگرمی‌ است‌؛
ج‌) جوانی‌، که‌ دورة‌ عشق‌ و تجمل‌ پرستی‌ است‌؛
د) بزرگ‌سالی‌، که‌ دورة‌ کسب‌ مقام‌ و فخر فروشی‌ است‌؛
ی‌) پیری‌، که‌ دورة‌ افزایش‌ مال‌ و ثروت‌ و نفرات‌ است‌.
همه‌ این‌ دوران‌، به‌ خودی‌ خود می‌تواند منشأ غفلت‌ از فلسفه‌ حیات‌ و گرفتار«روزمرگی‌» شدن‌ انسان‌ باشد و بسیار می‌بینیم‌ کسانی‌ که‌ عمری‌ را بدین‌ منوال‌می‌گذرانند و در پایان‌ اعلام‌ نارضایتی‌ و انزجار می‌کنند.
اینها کجای‌ کار اشتباه‌ کرده‌اند؟
آیا می‌توان‌ به‌ همه‌ اینها پشت‌ کرد و رهبانیت‌ در پیش‌ گرفت‌؟
در فرهنگ‌ وحی‌، دنیا به‌ دو دسته‌ «ممدوح‌» و «مذموم‌» تقسیم‌ می‌شود. دنیای‌«ممدوح‌» همان‌ است‌ که‌ قبلاًگفتیم‌ نقش‌ «ابزاری‌» دارد و «خادم‌» انسان‌ می‌باشد. دراین‌ نگاه‌ دنیا و آنچه‌ در آن‌ است‌، نباید ما را گرفتار خود کنند، بلکه‌ ما هستیم‌ که‌ آنها راگرفتار خود می‌کنیم‌. چرا که‌ از آنها ابزار کسب‌ خیر و «سعادت‌» ما هستند و رستگاری‌ ما درگرو استفاده‌ درست‌ از اینهاست‌ نه‌ جدایی‌ و دوری‌ از آنها: ( و آتیناه‌ من‌ کل‌ شی‌ء سببا فاتبع‌سبباً ) .
دنیای‌ مذموم‌ آن‌ است‌ که‌ ما را به‌ خدمت‌ گیرد و هدف‌ قرار گیرد: «آنچه‌ انسان‌ را ازیاد خدا غافل‌ کند و رنگ‌ گناه‌ داشته‌ باشد و بوی‌ بد معصیت‌ از آن‌ استشمام‌ شود، دنیاست‌.بنابراین‌ دنیای‌ مذموم‌ در فرهنگ‌ وحی‌ غیر از آسمان‌، زمین‌، دریا و صحراست‌، اینهامخلوقات‌ و آیات‌ الهی‌ است‌ و قرآن‌ از اینها به‌ عظمت‌ یاد می‌کند: ( اءن‌ّ فی‌ خلق‌ السموات‌و الارض‌ لایات‌ للمؤمنین‌... ) و...قرآن‌ کریم‌ از زیبایی‌ آسمان‌ و زمین‌، مکرر سخن‌ گفته‌است‌....دنیا تعلقات‌، اعتبارات‌ و «ما» و «من‌» هایی‌ است‌ که‌ آدمی‌ را به‌ گناه‌ وادار می‌کند.دنیا، عبارت‌ است‌ از لهو لعب‌، زینت‌، تفاخر و تکاثر در اموال‌ و اولاد است‌».
ویژگی‌ دنیای‌ «ممدوح‌» آن‌ است‌ که‌ رنگ‌ الهی‌ بر آن‌ زده‌ شده‌ باشد: ( صبغة‌الله ومن‌ احسن‌ من‌ الله صبغة‌ ) چرا که‌ هر چه‌ رنگ‌ الهی‌ بگیرد چند ویژگی‌ پیدا می‌کند:
اولاً، ارزش‌ معنوی‌ و مافوق‌ مادی‌ می‌یابد. «وقتی‌ که‌ خدا را در همه‌ چیز ببینیم‌،هنگامی‌ که‌ همه‌ چیز را از او بدانیم‌، در پست‌ترین‌ چیزها عالی‌ترین‌ حقایق‌ را خواهیم‌یافت‌، چیزهای‌ معمولی‌ دورو برما، بی‌رنگی‌ و ابتذالی‌ را که‌ در اثر زیاد محشور بودن‌ ما بااینها، آنها را فرا گرفته‌، از دست‌ داده‌ و یک‌ رنگ‌ و جلای‌ جدیدی‌ به‌ خود می‌گیرند.حقیقتاًکه‌ دنیا دنیای‌، دیگری‌ جلوه‌ خواهد کرد.
در این‌ اندیشه‌ حتی‌ فرزند مایه‌ «چشم‌ روشنی‌» و «قرة‌العین‌» است‌ و چیزهای‌دیگر نیز به‌ همین‌ ترتیب‌ مایه‌ برکت‌.
ثانیاً، هم‌ خود جاودانه‌ می‌گردد و هم‌ منشأ قرار و جاودانگی‌ افراد و چیزهای‌ دیگرمی‌شود: ( ما عندکم‌ ینفد و ما عندالله باق‌ ) و دستگیره‌ محکمی‌ می‌گردد برای‌ صعود به‌جاودانگی‌ ( و من‌ یسلم‌ وجهه‌ الی‌ الله و هو محسن‌فقداستمسک‌بالعروة‌ الوثقی‌ ) ...چنین‌ انسانی‌، کشتی‌ نجاتش‌ به‌ فرمان‌ الهی‌ به‌ ساحل‌ قرار می‌رسد: ( بسم‌ الله مجریها ومرساها ) و به‌ قول‌ سعدی‌ شیرین‌ سخن‌:
جز یاددوست‌ هرچه‌کنی‌عمر ضایع‌ است‌جز سر عشق‌ هرچه‌ بگوئی‌ بطالت‌ است‌
نمونة‌ بارز این‌ رنگ‌ الهی‌ یافتن‌، حسین‌ و هر کس‌ و هر چیزی‌ است‌ که‌ به‌ اومنتسب‌ است‌. او که‌ خود به‌ بالا گره‌ خورده‌ بود، مقدس‌ و مبارک‌ و مایه‌ برکت‌ و قرار شده‌ بودو هر چه‌ هم‌ بوی‌ او را بگیرد، مقدس‌ می‌شود و رنگ‌ الهی‌ می‌پذیرد وحتی‌ خاک‌ بی‌ ارزش‌در انتساب‌ به‌ حسین‌ «سجده‌ گاه‌» عشق‌ می‌شود، همان‌طور که‌ کعبه‌ که‌ ظاهراًچیزی‌ جزسنگ‌ و گل‌ نیست‌ ـ در انتساب‌ به‌ خداوند، مقدس‌ می‌شود و «مطاف‌» اهل‌ دل‌. حالاببینید اگر انسانی‌ حقیقتاًبه‌ حسین‌ منتسب‌ می‌شود، مبارک‌ و مایه‌ برکت‌ و جاودانگی‌نمی‌گردد؟
نسل‌ غاوی‌ بداند:
اولاً، هر عملی‌ بدون‌ این‌ رنگ‌، برکت‌ و قراری‌ ندارد و به‌ تعبیر قرآن‌ «هباء منثورا»است‌.
ثانیاً، تا «تناسبی‌» حاصل‌ نشود آن‌ قرار و جاودانگی‌ به‌ دست‌ نمی‌آید. کدام‌ انسان‌عاقلی‌ است‌ که‌ از پایداری‌ گریزان‌ باشد؟
ثالثاً، بالاترین‌ آزادی‌، یعنی‌ آزادی‌ برین‌، رهایی‌ روح‌ از بی‌ بند و باری‌ حیوانی‌ واتصال‌ به‌ ارزش‌ های‌ «مافوق‌» حیوانی‌ است‌ که‌ در آن‌ جا دیگر اگر «بی‌ قراری‌» هم‌ باشداز جنس‌ «نور»است‌ و معیاری‌ برای‌ انسانیت‌.
در وصل‌ هم‌ ز عشق‌ تو ای‌ گل‌ در آتشم‌عاشق‌ نمی‌شوی‌ که‌ ببینی‌ چه‌ می‌کشم‌
در تربیت‌ دینی‌، «دنیاگریزی‌» را آموزش‌ ندهیم‌ به‌ متربی‌؛ بیاموزیم‌ «دنیادار»باشد، نه‌ دنیا پرست‌. امام‌ فرزانة‌ مان‌ این‌ معنا را بارها فرموده‌اند که‌ کاخ‌ نشینی‌ مذموم‌نیست‌، این‌ «خوی‌» کاخ‌ نشینی‌ است‌ که‌ مذموم‌ است‌، چه‌ بسا انسانی‌ که‌ در کوخ‌ زندگی‌می‌کند، ولی‌ خوی‌ کاخ‌ نشینی‌ دارد.
9 ـ «حق‌ پذیری‌» و قدرت‌ تشخیص‌ «حق‌» و «باطل‌» و نقد و تحلیل‌
انسان‌ فطرتی‌ «حق‌ جو» و «حق‌پذیر» دارد و همواره‌ آمادة‌ پذیرش‌ حقیقت‌ است‌و از پذیرش‌ آن‌ لذت‌ می‌برد، مگر این‌ که‌ این‌ گرایش‌ یا ضایع‌ شده‌ باشد، یا از مسیر اصلی‌اش‌ انحراف‌ اساسی‌ پیدا کرده‌ باشد. آن‌ وقت‌ دیگر، چشم‌ حق‌ بین‌ بسته‌ می‌شود: ( وجعلنا علی‌ قلوبهم‌ اکنة‌ ان‌ یفقهوه‌ ) .
ولی‌ زمانی‌ که‌ فطرت‌ دست‌ نخورده‌ باشد و منحرف‌ نشده‌ باشد، جان‌ تشنه‌ انسان‌برای‌ حقیقت‌ بی‌تابی‌ می‌کند: ( و اذا سمعوا ما انزل‌ الی‌ الرسول‌تری‌ اعینهم‌ تفیض‌ من‌الدمع‌ مما عرفوا من‌ الحق‌ ) چنین‌ انسانی‌ فارغ‌ از «خود خواهی‌» بی‌ طرف‌ و بی‌ غرض‌،به‌ واقعیات‌ نگاه‌ می‌کند. استاد مطهری‌ در این‌ باره‌ فرموده‌اند:
«خداوند انسان‌ را حقیقت‌ طلب‌ آفریده‌ است‌. مقصود از حقیقت‌طلبی‌ این‌ است‌ که‌انسان‌ می‌خواهد حقایق‌ را آن‌چنان‌ که‌ هستند بفهمد، می‌خواهد اشیا را همان‌ جوری‌ که‌هست‌، بشناسد و بفهمد و این‌ فرع‌ بر این‌ است‌ که‌ انسان‌ خودش‌را به‌ حقایق‌ بی‌ طرف‌ وبی‌ غرض‌ نگه‌ دارد و بخواهد حقیقت‌ را کشف‌ کند، آن‌ چنان‌ که‌ هست‌، نه‌ این‌ که‌ بخواهدحقیقت‌ طوری‌ باشد که‌ او دلش‌ می‌خواهد. یک‌ وقت‌ انسان‌ چیزی‌ را پیش‌ خود فرض‌کرده‌ بعد می‌خواهد حقیقت‌ نیز همان‌ طور باشد که‌ او دلش‌ می‌خواهد و این‌ خودش‌ منشأگمراهی‌ است‌.
قرآن‌ کریم‌ هشدار می‌دهد که‌ در تشخیص‌ «حق‌» دقت‌ کنیم‌ و هر اندیشه‌ و عمل‌کاذبی‌ برای‌ ما فرح‌ و شادمانی‌ «موقت‌» ایجاد نکند: ( کل‌ حزب‌ بمالدیهم‌ فرحون‌ ) .
اگر چنین‌ دقت‌ و بی‌ طرفی‌ در انسان‌ حاصل‌ شود، چشمه‌های‌ حکمت‌ الهی‌ از قلب‌بر زبانش‌ جاری‌ می‌شود، چرا که‌ انسان‌ حق‌پذیر سرزمین‌ جانش‌ مستعد رویش‌ حقایق‌الهی‌ است‌: ( والبلد الطیب‌ یخرج‌ نباته‌ باذن‌ ربه‌ ) چنین‌ انسانی‌ بصیرتی‌ پیدا می‌کند که‌«حریم‌» حق‌ و باطل‌ را با هم‌ مشتبه‌ نمی‌کند، زیرا دو عامل‌ در تشخیص‌ این‌ حریم‌ مؤثراست‌: اول‌ «واقع‌» بین‌ بودن‌، نه‌ پایبند اوهام‌ و خرافات‌ خیالی‌ بودن‌ و دوم‌، روحیه‌حق‌طلبی‌ و حق‌ پذیری‌ داشتن‌.
علت‌ دشوار بودن‌ تشخیص‌ این‌ حریم‌، آن‌ است‌ که‌ معمولاًباطل‌ ظاهری‌ آراسته‌ وباطنی‌ آلوده‌ داردو هر چند ظاهرش‌ «لذت‌» موقتی‌ دارد، ولی‌ باطنش‌ ذلت‌ و عذاب‌ است‌ و«حق‌» گرچه‌ ظاهرش‌ موقتاًرنج‌ آور است‌، ولی‌ باطن‌ و درونش‌ عزت‌ و آرامش‌ است‌. پس‌باطل‌، اگر «عزتی‌» هم‌ به‌ همراه‌ داشته‌ باشد، گذرا و کاذب‌ است‌ و حق‌ اگر ذلتی‌ به‌ همراه‌داشته‌ باشد، کاذب‌ و زودگذر است‌. چرا که‌ حق‌ به‌ سرچشمه‌ اتصال‌ دارد: ( فلله‌العزة‌جمیعاً ) سرچشمة‌ عزت‌ خداوند است‌ و کلید دار آن‌ اوست‌.
آیات‌ متعددی‌ در قرآن‌ به‌ این‌ «قدرت‌» تشخیص‌ اشاره‌ می‌کنند: بعضی‌ آیات‌«جهاد» و تلاش‌ و کوشش‌ انسان‌ را معیارِ این‌ راه‌ معرفی‌ می‌کنند: ( والذین‌ جاهدوا فینالنهدینهم‌ سبلنا ) بعضی‌ آیات‌ «ایمان‌» را معیار این‌ هدایت‌ می‌دانند: ( و من‌ یومن‌ بالله‌یهد قلبه‌ ) و به‌ تعبیر امام‌ علی‌ (ع) خداوند چراغ‌ هدایت‌ را در دل‌ چنین‌ انسانی‌ روشن‌می‌کند: «فزهر مصباح‌ الهدی‌ فی‌ قلبه‌» و در بعضی‌ آیات‌ به‌ مرتبه‌ بالاتری‌ اشاره‌ می‌کندو معیار قدرت‌ تشخیص‌ را «تقوا» معرفی‌ می‌نماید: ( اتقوالله و یعلمکم‌ الله ) و ( ان‌ تتقواالله یجعل‌ لکم‌ فرقاناً ) و...که‌ همة‌ اینها حکایت‌ از مراتب‌ مختلف‌ یک‌ حقیقت‌ می‌کند.
نمونه‌ این‌ ویژگی‌ در بین‌ عاشوراییان‌ «حر ریاحی‌» است‌ که‌ قلبش‌ آماده‌ پذیرش‌حقیقت‌ بود و پیام‌ قرآن‌ به‌ گوش‌ جان‌ شنید: ( الم‌ یأن‌ للذین‌ آمنوا ان‌ تخشع‌ قلوبهم‌لذکر الله ) و این‌ می‌تواند درس‌ بزرگی‌ برای‌ بشر رها و سرگردان‌ امروزباشد.
نسل‌ «غاوی‌» بداند هر چند کسب‌ این‌ قدرت‌ تشخیص‌ کار آسانی‌ نیست‌، ولی‌باید از «طبیعت‌» آموخت‌ که‌ یک‌ بهار پر طراوت‌ و پرآب‌، مرهون‌ زمستانی‌ یخبندان‌ وکولاکی‌ است‌ و مشکلات‌ و خزان‌ ها برگة‌ عبور به‌ رحمت‌های‌ خاص‌ الهی‌ اند: ( من‌ یتق‌الله یجعل‌ له‌ مخرجاًویرزقه‌ من‌ حیث‌ لایحتسب‌ ) .
به‌ مجریان‌ تربیتی‌ توصیه‌ می‌شود: از آن‌جا که‌ یکی‌ از عوامل‌ دین‌ گریزی‌«مشتبه‌» شدن‌ حق‌ و باطل‌ است‌، در تربیت‌ بکوشیم‌ شرایطی‌ فراهم‌ آوریم‌ :
اولاً، متربی‌ شخصی‌ «واقع‌ بین‌» تربیت‌ شود و از «اوهام‌» و «خرافات‌» بر حذرباشد؛
ثانیاً، فرصت‌ نقدو تحلیل‌ و موضع‌گیری‌ به‌ او بدهیم‌ و تربیت‌ را منحصراًامری‌یک‌ سویه‌ ندانیم‌ «منتهانقد و تحلیل‌ با رعایت‌ حریم‌ ادب‌»
10ـ بهره‌ وری‌ دینی‌
در تربیت‌ دینی‌ اسلام‌، انسان‌ مکلف‌ است‌، همواره‌ بر «دانایی‌» و «توانایی‌» خودبیفزاید، زیرا هم‌ «علم‌» حقیقتی‌ بی‌انتهاست‌. ( و فوق‌ کل‌ ذی‌ علم‌ علیم‌ ) و هم‌ راه‌،پایانی‌ ندارد و بن‌ بست‌ نیست‌.هر چه‌ تربیت‌ در دامان‌ تعالیم‌ دین‌ «دقیق‌تر» و«کامل‌تر» صورت‌ پذیرد، انسان‌ از تأثیر پذیری‌ و جهت‌گیری‌ باطل‌ مصون‌ می‌ماند:«تربیت‌ دینی‌ متضمن‌ مصونیت‌ بخشیدن‌ دل‌ از سهو و نفس‌ از لهو و زبان‌ از لغو است‌».
در جوامعی‌، مانند جامعه‌ ما، که‌ همواره‌ بافت‌ دینی‌ خود را حفظ‌ کرده‌ است‌، مشکل‌اصلی‌ «کفر» و ارتداد نیست‌، بلکه‌ فساد در عمل‌ می‌باشد. مطابق‌ آیه‌ شریفة‌: ( اولئک‌ هم‌الکفرة‌ الفجرة‌ ) ، در اجتماعی‌ مانند اجتماع‌ خودمان‌، مردم‌ هر چند کافر نیستند و خداوندرا منکر نمی‌باشند، ولی‌ به‌ نظر می‌رسد در عمل‌، خدا را از بسیاری‌ از صحنه‌های‌ زندگی‌خود حذف‌ کرده‌اند.
یکی از علل‌ انحطاط‌ و عقب‌ ماندگی‌ مسلمانان‌ همین‌ امر می‌باشد. مجالس‌مذهبی‌ می‌تواند بستر مناسبی‌ برای‌ «ترغیب‌» به‌ عمل‌ و «تقویت‌» توانایی‌ دینی‌ این‌افراد باشد.
راه‌ یافتگان‌ طریق‌ هدایت‌ و عاشوراییان‌، با اعتقاد به‌ اصل‌ «بهره‌ وری‌ دینی‌» ازمجالس‌ «ذکر» و یاد خدا، به‌ شایسته‌ترین‌ شکل‌ استفاده‌ می‌کنند. او فرصتی‌ را که‌ در این‌مجلس‌ صرف‌ می‌کند ـ همچون‌ سایر اوقات‌ عمرش‌ ـ به‌ شکلی‌ حکیمانه‌ و هدفدار بهره‌برداری‌ می‌کند چرا که‌ ـ اگر قرار است‌ انسان‌ مورد سئوال‌ و بازخواست‌ قرار گیرد ـ از همین‌ایام‌ و فرصت‌ و فراغتی‌ که‌ یک‌ جوان‌ در این‌ مجالس‌ صرف‌ کرده‌ است‌، نیز سئوال‌ ومؤاخذه‌ خواهد شد.
نسل‌ «غاوی‌» بدانند:
الف‌) اگر در مجالس‌ «ذکر» و یاد الهی‌ شرکت‌ می‌کنند، فرصت‌ را غنیمت‌ شمارند،مجالس‌ «ذکر» جان‌ پرور است‌ و روح‌ را به‌ معراج‌ می‌برد و می‌تواند راه‌ درمان‌ مطمئنی‌برای‌ «افسردگی‌» باشد.

• این‌ قدر گفتیم‌ باقی‌ فکر کن‌ ذکر آرد فکر را در اهتزار ذکر را خورشید این‌ افسرده‌ ساز
• فکر اگر جامد بود رو ذکر کن‌ ذکر را خورشید این‌ افسرده‌ ساز ذکر را خورشید این‌ افسرده‌ ساز
ب‌) بابرنامه‌ به‌ این‌ مجالس‌ برویم‌ و خود ر ابه‌ دست‌ مجلس‌ نسپاریم‌ ـ خصوصاًاگرکیفیت‌ برنامه‌ پائین‌ و خسته‌ کننده‌ است‌ـ بخشی‌ از وقت‌ را که‌ قادر به‌ استفاده‌ از مجلس‌نیستیم‌ به‌ برنامه‌های‌ دیگر برسیم‌؛ مثلاًمابین‌ دعای‌ کمیل‌ اگر خسته‌ شدیم‌ نماز قضایی‌بخوانیم‌ و...
لحظاتی‌ از مجالس‌ را به‌ قرائت‌ قرآن‌، حفظ‌ و تأمل‌ در آیات‌، مطالعة‌ کتبی‌ که‌اطلاعات‌ مذهبی‌ ما را افزایش‌ می‌دهد، اختصاص‌ دهیم‌. مثلاًقبل‌ یا بعد از نماز جماعت‌چند مسئله‌ احکام‌ بیاموزیم‌ و... تاهم‌ مجلس‌ یک‌ نواخت‌ و خسته‌ کننده‌ نباشد و هم‌بیشترین‌ استفاده‌ را برده‌ باشیم‌.
ج‌) قلب‌ انسان‌، «اقبال‌» و «ادباری‌» دارد، حتی‌ آلوده‌ترین‌ فرد، گاهی‌ روحش‌ تشنه‌و آماده‌ اوج‌ گرفتن‌ می‌گردد حالات‌ اقبال‌ قلب‌ انسان‌ را غنیمت‌ شمریم‌ و در آن‌ فرصت‌،بهترین‌ استفاده‌ را از آن‌ حالت‌ بکنیم‌ و به‌ عکس‌ لحظه‌هایی‌ که‌ جسم‌ خسته‌ و خواب‌ آلود،است‌ یا روح‌ افسرده‌ و کسل‌ است‌، برنامه‌ها را مختصر کنیم‌، تا تحمیل‌ نباشد و نتیجه‌معکوس‌ به‌ بار نیاورد.
سعدی‌ همین‌ حالات‌ را از زبان‌ یعقوب‌، با توجه‌ به‌ آیه‌ قرآن‌به‌ نظم‌ در آورده‌ است‌:

• یکی‌ پرسید از آن‌ گم‌ گشته‌ فرزند زمصرش‌ بوی‌ پیراهن‌ شنیدی‌ بگفت‌ احوال‌ ما برق‌ جهان‌ است گهی‌ بر طارم‌ اعلی‌ نشینم ‌گهی‌ تا پشت‌ پای‌ خود نبینم‌
• که‌ای‌ روشن‌ روان‌ پیر خردمند چرا در چاه‌ کنعانش‌ ندیدی‌ ‌دمی‌ پیدا و دیگر دم‌ نهان‌ است‌ ‌گهی‌ تا پشت‌ پای‌ خود نبینم‌ ‌گهی‌ تا پشت‌ پای‌ خود نبینم‌
د) این‌ مجالس‌ می‌تواند زمینه‌ جلب‌ «فضل‌» و «رحمت‌» خاص‌ الهی‌ باشد، زیرا ازجانب‌ او ممنوعیتی‌ نیست‌. او اطمینان‌ به‌ رحمت‌ رسانی‌ داده‌ است‌:
( کتب‌ علی‌ نفسه‌ الرحمة‌ ) و...این‌ گونه‌ آیات‌ انسان‌ را مشتاق‌ به‌ بهره‌ وری‌می‌کند، چرا که‌ فضل‌ خدا گاهی‌ با «کار» و کوشش‌ و گاهی‌ با «علم‌» و گاهی‌ با «دعا»و...به‌دست‌ می‌آید اینها مکمل‌ هم‌اند و مجالس‌ «ذکر» از ارزشمندترین‌ فرصت‌ ها برای‌جلب‌ رحمت‌ خاص‌ الهی‌ اند.
چند توصیه‌ به‌ مجریان‌ تربیت‌ دینی‌
الف‌) مجالس‌ و برنامه‌های‌ مذهبی‌ را در صورت‌ امکان‌ مختصر و مفید برگزارکنیم‌، تا مجالس‌ «وقت‌ کشی‌» نباشد؛
ب‌) برنامه‌ها را متناسب‌ با هر گروه‌ سنی‌ تنظیم‌ کنیم‌ (به‌ویژه‌ نوجوانان‌) که‌ ازنشستن‌ زیاد خسته‌ می‌شوند و نیاز به‌ جنبش‌ و تحرک‌ دارند؛
ج‌ ـ برنامه‌ها از تنوع‌ کافی‌ برخوردار باشند (اعتقادی‌، اخلاقی‌، احکام‌ و...) و در اداره‌برنامه‌ از الگوهای‌ موفق‌ استفاده‌ کنیم‌؛
د) در صورت‌ امکان‌ از هنرمندی‌ هر گروه‌ سنی‌ برای‌ اداره‌ جلسات‌ استفاده‌ کنیم‌؛
س‌) به‌ شرایط‌ جسمی‌ (سلامتی‌ و بیماری‌، سیری‌ و گرسنگی‌، خواب‌ آلودگی‌ و...) وروحی‌ (با نشاطی‌، کسالت‌ و...) متربی‌ توجه‌ داشته‌ باشیم‌؛
ی‌) بعضی‌ مواقع‌ از متربیان‌ نظرخواهی‌ کنیم‌ و کیفیت‌ و کمیت‌ برنامه‌ها را ارزیابی‌نماییم‌، تا در برنامه‌های‌ بعدی‌، نقطه‌های‌ قوّت‌ را تقویت‌ و نقطه‌های‌ ضعف‌ رااصلاح‌کنیم‌.