کم رویى; علل پیدایش و راههاى درمان آن
مقدمه:
انسان اصالتاموجودى است اجتماعى و نیازمند برقرارى ارتباط با دیگران. بسیارى از نیازهاى عالیه انسان و شکوفا شدن استعدادها و خلاقیت هایش فقط از طریق تعامل بین فردى و ارتباطات اجتماعى ارضا مى گردد. در واقع،خودشناسى، برقرارى ارتباط مؤثر و متقابل با دیگران و پذیرش مسؤولیت اجتماعى از اهداف اساسى همه نظام هاى تربیتى است. در دنیاى پیچیده امروز، یعنى در عصر ارتباطات حضور فعال فرهنگى و احاطه بر زنجیره علوم، فنون و تکنولوژى برتر انکارناپذیر است.
در هر جامعه اى درصد قابل توجهى از کودکان، نوجوانان و بزرگ سالان بدون آن که تمایلى داشته باشند، ناخواسته خود را در حصارى از کم رویى محبوس و زندانى مى کنند و شخصیت واقعى و قابلیت هاى ارزشمند ایشان در پس توده اى از ابرهاى تیره کم رویى ناشناخته مى ماند.
چه بسیار دانش آموزان، دانشجویان، کارمندان، کارگران و... هوشمند و خلاقى که در مدارس، دانشگاه ها، ادارات، کارخانجات و... فقط به دلیل کم رویى و ناتوانى اجتماعى، همواره از نظر پیشرفت تحصیلى و شغلى و قدرت خلاقیت و نوآورى نمره کم ترى عایدشان مى شود; چرا که کم رویى یک مانع جدى براى رشد قابلیت ها و خلاقیت هاى فردى است.
پدیده کم رویى در بین بزرگ سالان و افراد مسن بسیار پیچیده تر از جوانان است و چنین پیچیدگى روانى ممکن است در اغلب موارد نیازهاى درونى، تمایلات، انگیزه ها، قابلیت ها، فرصت ها، هدف ها و برنامه شغلى، حرفه اى و اجتماعى جوانان ایشان را به طور جدى متاثر و دگرگون کند.
پرداختن به پدیده کم رویى و بررسى مبانى روان شناختى آن از این رو حائز اهمیت است که تقریبا همه ما به گونه اى تجاربى از کم رویى را در موقعیت هاى مختلف داشته ایم. اما نکته مهم تراین است که بعضى ها درهمه شرایطوموقعیت هاى اجتماعى به کم رویى قابل توجهى دچار مى شوند. بنابراین مى توان گفت که اکثر قریب به اتفاق مردم در مواردى از زندگى اجتماعى خود به گونه اى دچار کم رویى شده اند. اما پدیده کم رویى داراى درجات مختلفى است:
- بعضى ها صرفا در مواقع و موقعیت هاى خاص دچار کم رویى مى شوند;
- بعضى ها در برخى از مواقع و موقعیت ها دچار کم رویى مى شوند;
- بعضى ها در غالب مواقع و موقعیت ها دچار کم رویى مى شوند;
- بعضى از کودکان، نوجوانان و بزرگ سالان که شمارشان نیز قابل ملاحظه است، تقریبا در همه موقعیت هاى اجتماعى دچار کم رویى مى شوند.
روندتحولات اجتماعى گویاى این حقیقت است که مساله کم رویى غالبا با گذشت زمان، فشردگى و پیچیدگى روابط بین فردى وتشدیدفشارهاى اجتماعى، رقابت ها، گوشه گیرى ها، تکروى ها، عزلت گزینى ها و تنهایى ها گسترده تر و شدیدتر مى شود و درصد بیش ترى از جوانان و بزرگ سالان را فرا مى گیرد که مى تواند به تدریج به صورت نوعى بیمارى روانى درآید. مگر این که بتوانیم با تشخیص سریع و استفاده از روش هاى تربیتى و درمانى مناسب و مؤثر از گسترش و تشدید آن جلوگیرى کنیم.
کم رویى چیست؟
کم رویى یک توجه غیر عادى همراه با ترس به خویشتن است که در یک موقعیت اجتماعى ظاهر مى شود و در نتیجه آن، فرد دچارنوعى اختلال در رفتار و عضلات بدنى شده و شرایط عاطفى و شناختى اش متاثر مى گردد. یعنى زمینه بروز رفتارهاى خام و ناسنجیده و عکس العمل هاى نامناسب در وى فراهم مى شود. به دیگر سخن پدیده کم رویى به وجود مشکل در برخوردهاى اجتماعى و رفتارها و احساس هاى آزار دهنده شخصى مربوط مى شود که همواره به صورت یک ناتوانى یا معلولیت اجتماعى ظاهر مى گردد. به کلام ساده کم رویى یعنى: «خود توجهى » فوق العاده و ترس از مواجه شدن با دیگران. زیرا کم رویى نوعى ترس یا اضطراب اجتماعى است که در آن فرد از مواجه شدن با افراد ناآشنا و ارتباطات اجتماعى گریز دارد.
بنابراین فرد کم رو، از یک طرف نگران رو به رو شدن با افراد جدید است و از سوى دیگر از وارد شدن به اماکن جدید و کسب کار و تجارت تازه هراس دارد که مجموعه این حالات احساس عجز در عین توانمندى را در وى به دنبال خواهد داشت. البته باید توجه داشت که احساس کم رویى افراد، همیشه در برابر انسان ها متبلور مى شود و نه حیوانات، اشیا و موقعیت هاى طبیعى و جغرافیایى.
کم رویى از دیدگاه بین فرهنگى
کم رویى یک پدیده گسترده و متنوعى است که در نزد افراد، خانواده ها، جوامع و فرهنگ هاى مختلف معانى متفاوتى دارد. یک کودک یا نوجوان ممکن است از نظر روان شناسى اجتماعى فردى کم رو باشد، اما از نظر خانواده یا مدرسه به عنوان یک کودک یا نوجوان مؤدب و متین تلقى گردد. به عبارت دیگر بعضى ها افراد کم رو را انسان هایى ساکت، مؤدب و محترم مى دانند و تصور مى کنند که این افراد، شهروندان سالم و بى آزارى هستند و برخى نیز افراد کم رو را انسان هاى مطیع، حرف گوش کن، مستعد و مقبول اجتماع مى دانند.
بعضى نیز کم رویى را براى دختران امرى عادى و صفتى مثبت تلقى مى کنند و آن را براى پسران یک ویژگى یا منش ناپسند مى دانند. در حالى که کم رویى همان گونه که پیش تر اشاره شد یک معلولیت اجتماعى و مانع رشد مطلوب شخصیت است و براى هر دو جنس امرى نامطلوب است.
برخى دیگر کم رویى را در افراد، به خصوص در دختران مترادف با حیا و عفت مى دانند و آن را تایید و تمجید و تشویق مى کنند،
در حالى که «حیا» یکى از برجسته ترین صفات انسان هاى متعالى بوده، شاخص ایمان و بیانگر رشد مطلوب شخصیت است. به بیان دیگر قدرت خویشتن دارى امرى ارادى وارزشمند است و برعکس، کم رویى پدیده اى کاملا غیر ارادى، ناخوشایند و حکایتگر ناتوانى و معلولیت اجتماعى است.
انتظار این است که در جوامع اسلامى به ویژه در کشور ما با توجه به ارزش هاى والاى قرآنى و وظایف و تکالیف شرعى فردى و گروهى، پذیرش مسؤولیت هاى اجتماعى و اتصاف به فضیلت هاى اخلاقى، رشدى متعادل و متوازن داشته باشد. بدون تردید مسلمانان کم رو نمى توانند در انجام بعضى از وظایف و مسؤولیت هاى اجتماعى خود موفق باشند. فى المثل خمیر مایه ایفاى وظیفه مهم امر به معروف و نهى از منکر، برخوردارى از شجاعت اخلاقى و مهارت در برقرارى ارتباط اجتماعى متقابل، مؤثر و مفید است.
کم رویى واحساس تنهایى
فردى که قادر به برقرارى ارتباط با دیگران نیست، به طور قابل ملاحظه اى کم تر از دیگران از روابط اجتماعى بهره مى برد. چنین فردى نمى تواند احساسات خوشایند یا ناخوشایند، ترس ها یا نگرانى ها و آرزوها یا امیدهایش را با نزدیکان و دوستانش در میان بگذارد و پاسخ ها و عکس العمل هاى ایشان را دریافت کند. احساس تنهایى نیز همانند کم رویى، نوعى ناتوانى اجتماعى است و هر کدام از ما ممکن است در یک موقعیت یا شرایط خاص چنین احساسى داشته باشیم. افرادى که دچار احساس تنهایى مى شوند و این احساس با شدت و مداومت، افکار و رفتار آن ها را فرا مى گیرد، به تدریج از تمایلات اجتماعى و ارتباطات فردى شان کاسته مى شود و از این نظر بعضى از ویژگى هاى افراد کم رو را پیدا مى کنند. کم رویى ناتوانى و معلولیت فرد در برقرارى ارتباط است و تنهایى مشکل انسان در اثر فقر ارتباطى است و در بسیارى موارد احساس تنهایى به کم رویى تبدیل مى شود.
شایان ذکر است که به دلیل ویژگى ها و نیازهاى خاص روحى - اجتماعى نوجوانان، ظهور پدیده تنهایى (احساس تنهایى) در بین ایشان به طور فوق العاده اى بیش تر از شیوع این احساس در میان بزرگ سالان است. و هم چنین این احساس در میان کهن سالان به خاطر شرایط خاص اجتماعى و بدنى آن ها، فراوان است. به همین خاطر در طول یک هفته لحظاتى که نوجوانان وکهن سالان احساس تنهایى مى کنند بیش تر از کودکان و بزرگ سالان (میان سال ها) است. هرگاه چنین احساسى به علل گوناگون، از جمله ناکامى هاى مکرر، نگرانى و اضطراب شدید، رفتار تبعیض آمیز والدین یا بى مهرى هاى فرزندان در برابر والدین مسن و از کارافتاده، واکنش هاى منفى اطرافیان و قطع امید از پیوندهاى عاطفى عزیزان، تقویت گردد و فرد عمیقا احساس تنهایى کند، نه تنها همانند افراد کم رو دچار ناتوانى یا معلولیت اجتماعى مى شود، بلکه زمینه افسردگى جدى در وى به وجود مى آید و ممکن است دست به اقدامات غیر عادى و کژروى هاى اجتماعى نظیر گریز از خانه و محل کار، اعتیاد و خودکشى بزند. درصد قابل توجهى از کسانى که خودکشى کرده اند یا اقدام به خودکشى مى کنند، تجارب فراوانى از احساس تنهایى و رها شدگى از طرف صمیمى ترین نزدیکان و دوستان خود را داشته اند.
بنابراین به طور خیلى جدى مى بایست افراد مبتلا به این پدیده را اعم از نوجوان و بزرگ سال مورد توجه قرار داد و با اتخاذ روش هاى اصلاحى و درمانى مناسب و یا مراجعه به متخصصین مربوطه، مورد درمان و توانبخشى اجتماعى قرار داد.
بدون تردید در دنیاى پیچیده امروز، فراوانى ناراحتى ها و رنج هاى ناشى از مشکلات ارتباطى و سازگارى اجتماعى مانند اضطراب، افسردگى، کم رویى، احساس تنهایى و.. به مراتب بیش از بیمارى هاى قلبى است! براساس تحقیقات انجام شده بسیارى از ناراحتى هاى قلبى نتیجه فشارهاى عاطفى و روانى و روابط ناسالم یا ناموفق بین فردى است و هیچ منشا فیزیکى و بدنى نداشته است.
ویژگى هاى رفتارى افراد کم رو
برخى از ویژگى هاى رفتارى کودکان، نوجوانان و بزرگ سالان کم رو به طور قابل ملاحظه اى متفاوت از دیگران بوده و به سادگى قابل تشخیص است.
از نظر زیستى و فیزیولوژیکى نشانه ها یا علایم مشترکى در میان غالب افرادى که به طور جدى دچار کم رویى هستند مشاهده مى شود. در این ارتباط مى توان به علایم فیزیولوژیکى نظیر تشدید ضربان قلب، سرخ شدن چهره، اختلال در ریتم تنفسى، تغییر در تن صدا و... اشاره کرد.
هم چنین برخى رفتارهاى اضطرابى و یا رفتارهاى روانى - حرکتى (1) در بین کودکان، نوجوانان و بزرگ سالان کم رو دیده مى شود. برخى از این ویژگى ها مانند گریه کردن، روبرگرداندن از غریبه ها و چسبیدن به فرد آشنا بیش تر در کودکان کم رو مشاهده مى شود. از دیگر ویژگى هاى افراد کم رو مى توان به موارد ذیل اشاره کرد:
فرار کردن از جمع غریبه ها، مخفى کردن خود از انظار اطرافیان غریبه و ناآشنا، خجالت کشیدن و به لکنت افتادن، با حداقل کلمات سخن گفتن، بریده و کم حرف زدن، بیش تر عبوس بودن و کم تر لبخند زدن، دستپاچه شدن، گوش خود را کشیدن، با انگشتان خود بازى کردن، با لباس خود ور رفتن، از این پا به آن پا شدن، سر را خم کردن و زیر چشمى به غریبه ها نگاه کردن، عدم بر قرارى ارتباط چشمى مستمر و طبیعى با دیگران، غرق در افکار خود شدن، تمایل به سر و کار داشتن بیش تربا کتاب و اشیاء و لوازم مختلف به جاى آدم ها، علاقه به بازى با کودکان آشنا و کوچک تر از خود، عدم برخوردارى از یک رابطه دوستانه با آشنایان، با صداى آهسته و غیر طبیعى سخن گفتن، گرفته و نگران بودن، بیزارى از دعوت کردن و دعوت شدن، تمایل به تنها بودن، بیزارى شدید از نگاه هاى نقادانه دیگران، فقر شدید در انگیزه فعالیت هاى اجتماعى، ضعف اعتماد به نفس، عدم برخوردارى از ابتکار عمل و ارائه خلاقیت هاى ذهنى، بى جرات و بى شهامت بودن در عین توانایى و قدرت و... .
تاثیر کم رویى بر رشد شناختى، عاطفى، روانى، سازش یافتگى اجتماعى و شخصیت
پدیده کم رویى به عنوان یک معلولیت اجتماعى، چنانچه به موقع تشخیص داده نشود و درمان نگردد ممکن است آثار نامطلوبى به همراه داشته باشد و رشد شناختى، عاطفى و روانى و اجتماعى فرد را به طور جدى متاثر کند. در این جا به صورت مختصروفهرست وار به بعضى از تاثیرات سوء کم رویى بر روند رشد شناختى،قدرت هوشمندى، رشدشخصیت و ویژگى هاى عاطفى و روانى افراد کم رو اشاره مى کنیم:
بعد شناختى: در بسیارى از مواقع هوش و استعداد سرشار در پس ابرهاى تیره کم رویى پنهان مى ماند. به عبارت دیگر بعضى از کودکان و نوجوانان کم رو به رغم آن که ممکن است فوق العاده تیزهوش و سرآمد باشند، اما قدرت هوشمندى ایشان توسط دیگران، به خصوص معلمان به طور واقع بینانه مورد ارزیابى قرار نمى گیرد. کم رویى پایدار مى تواند منجر به یک ترس و تنش عمومى شود و کودک یا نوجوان کم رو، اعتماد به نفس و جرات تجربه هیچ کار تازه اى را پیدا نکند و در نتیجه عملکردو پیشرفت اوبه طور جدى و معنى دارى پایین تر از سطح توانایى اش ظاهر گردد. به کلام دیگر همیشه فاصله اى قابل توجه بین توان بالقوه و توان بالفعل افراد کم رو وجود دارد.
کم رویى موجب افزایش فوق العاده خودتوجهى و اشتغال ذهنى فرد کم رو نسبت به واکنش هاى خویش مى شود، به گونه اى که شخص از هرگونه تفکر مولد و خلاق و ارتباط برتر باز مى ماند، چرا که خلاقیت متضمن برخوردارى از شخصیتى سالم، پویا و فعال است و کودکان و نوجوانان خلاق عموما افرادى کنجکاو، جست وجوگر، انعطاف پذیر، صریح الکلام، شجاع، راحت و بى تکلف، گشاده رو و متبسم هستند. بنابراین کم رویى قدرت تفکر خلاق و خلاقیت فرد را محدود مى کند. این جاست که سنگینى بار تربیت صحیح بیش تر مى شود و وظیفه پدرى یا مادرى ایجاب مى کند که موانع رشد همه جانبه فرزندان را رفع کرده و زمینه رشد بیش تر و فرداى بهتر آن ها را فراهم سازند.
بعد عاطفى، روانى و اجتماعى: افراد کم رو غالبا دچار اضطراب، افسردگى و احساس تنهایى بوده، در برقرارى و حفظ پیوندهاى عاطفى با مشکل جدى مواجه هستند. کم رویى مانع اصلى رشد مطلوب عاطفى و روانى فرد است.
در افراد کم رو ترس از غریبه ها ممکن است به تدریج تعمیم یابد و باعث شود که آنان از هر چیز تازه و متفاوتى بترسند. این امر مى تواند محصور کننده فرد در میان دیواره هاى احساسات بازدارنده باشد و زمینه رشد نابهنجار روانى - اجتماعى وى را فراهم کند. چنین فردى نمى تواند همسرى خوب و سازگار، پدرى مهربان و مربى و شهروندى سازگار باشد و در نتیجه از زندگى لذتى نخواهد برد.
افرادکم رو سهم چندانى در گروه هاى همگن ندارند و یا در صورت عضویت در گروه هاى اجتماعى ، حضورى انفعالى و غیر فعال خواهند داشت. گرچه معمولاافرادکم روبه خصوص به خاطر تبعیت پذیرى و فرمانبرى بى کم و کاست، از سوى اعضاى گروه طرد نمى شوند، اما باید اذعان داشت که غالباموردکم توجهى واقع مى شوند و در نتیجه چنین نقش غیر فعال گروهى و سازش یافتگى ضعیف، از کسب یادگیرى ها، مهارت ها و تجارب مؤثر فعالیت هاى اجتماعى محروم مى مانند.
کم رویى باعث مى شود که فرد در عین این که بعضا از نظر صلاحیت هاى علمى، فکرى و اخلاقى، قابلیت هاوکفایت هاى،فردى برتر از هم سالان، دوستان، هم گروه ها و هم کلاسى هاى خود است، اما نتواند رهبرى گروه را عهده دار شود، در حالى که فرصت رهبرى گروه،ازتجارب ارزشمند رشداجتماعى و از عوامل مؤثر افزایش اعتماد به نفس است.
از آن جا که فرد کم رو غالبا مى ترسد که با دیگران به ویژه مخاطب هاى ناآشنا، تازه واردها و غریبه ها صحبت کند، بالطبع دیگران نیز با او کم تر سخن مى گویند، به قول معروف:
• تا که از جانب معشوق نباشد کششى کوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد.
• کوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد. کوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد.
بنابراین قلت ارتباطات کلامى و روابط اجتماعى، موجب مى شود که کودک، نوجوان یا فرد بزرگ سال کم رو دچار نوعى خود محصورى (زندگى در یک چارچوب بسته) شود و از زندگى فعال و خوشایند اجتماعى محروم بماند.
معمولا افراد کم رو نسبت به خود همان قضاوتى را ندارند که دیگران نسبت به ایشان دارند (افراد کم رو خود را بسیار کم تر از آنچه هستند، مى بینند.) چون ارزشیابى صحیح از خود نشانى از سازگارى اجتماعى است، بنابراین خود پندارى ضعیف، بینانگر رشد معیوب شخصیت و وجود عقده خطرناک حقارت است و همین عقده حقارت است که ریشه بسیارى از حسادت ها و اختلافات خانوادگى به شمار مى آید.
1) رفتارهایى که در اثر اختلال در روان فرد به وجود مى آید و قابل مشاهده است و ریشه فیزیکى ندارند.
کم رویى یک پدیده پیچیده روانى - اجتماعى است. کم رویى یک صفت یا ویژگى ارثى (ژنتیکى) نیست، بلکه اساسا در نتیجه روابطنادرست بین فردى وسازش نایافتگى هاى اجتماعى در مراحل اولیه رشد (در خانه و مدرسه) پدیدار مى گردد. با این که برخى از روان شناسان نظیر کتل ( cattel) [1983 ]بر این عقیده اند که بعضى افراد با زمینه کم رویى متولد مى شوند، اما باید توجه داشت که بحث درباره زمینه کم رویى و استعداد بیش تر بعضى از کودکان در ابتلا به کم رویى، به معناى ارثى بودن آن، مثل رنگ چشم و پوست نیست. بدیهى است کودکان کم رو عموما متعلق به والدینى هستند که خودشان کم رویى دارند. لیکن این بدان معنى نیست که این قبیل کودکان کم رویى را از طریق ژن هاى ناقل از والدین خود به ارث برده اند، بلکه اساسا بدین معناست که کم رویى را از آن ها یاد گرفته اند. (1)
در این جا به طور خلاصه به اصلى ترین زمینه هاى کم رویى اشاره مى شود:
کم رویى ناشى از ترس
کم رویى ناشى از ترس عموما از سال اول زندگى نوزاد مشاهده مى شود. مطالعات انجام شده روى نوزادان، حاکى از این است که در اواسط سال اول زندگى (غالبا در 6 ماهه دوم از اولین سال زندگى کودک) کم رویى به عنوان یک پدیده همگانى در همه نوزادان و نسبت به غریبه ها و افراد آشنایى که به خاطر تغییر لباس و آرایش ظاهر متفاوت به نظر آیند، دیده مى شود. به عبارت دیگر، در این شرایط اضطراب برخورد با بیگانه ها و ناآشناها وجود کودک را فرا مى گیرد. در حقیقت، کودک خردسال از این رو کم رو است که مردم برایش ناآشنا بوده، از او بزرگتر، قوى تر، قدرتمندتر و مقتدرترند و او نمى داند که در شرایط گوناگون چگونه با وى برخورد خواهند کرد.
کودکان خردسال، پس از شش ماهگى، به تدریج به لحاظ رشد ذهنى و عاطفى مى توانند افراد آشنا را از غریبه ها تشخیص دهند. همراه با افزایش دامنه ارتباطات کودک با دیگران، کم کم بر تجارب خوشایند و دوست داشتنى وى افزوده مى شود و کودک از ارتباط و هم نشینى با دیگران، به خصوص آشنایان لذت برده و ترسش فرو مى ریزد. این حالت مقدمه لازم و مطلوبى براى اجتماعى تر شدن کودک است.
اما اگر برخوردهاى اطرفیان و محیط هم چنان که پیش تر اشاره کردیم غلط باشد، کم رویى طبیعى کودک خردسال به کم رویى پایدار و غیر طبیعى تبدیل مى شود.
کم رویى ناشى از اضطراب اجتماعى
بسیارى از محققان و متخصصان، ریشه اصلى کم رویى را در ترس یا اضطراب اجتماعى مى دانند و بس. بنابراین، لازم است اشاره مختصرى به اضطراب اجتماعى داشته باشیم.
اضطراب اجتماعى نتیجه اى است از احتمال یا وقوع نوعى ارزیابى شخصى در موقعیت هاى مختلف اجتماعى. به دیگر سخن، فردى که دچار اضطراب اجتماعى است، هیچ گونه تمایلى به آغاز ارتباط با دیگران ندارد و با احساسى از ترس و پایدارى غیر معقول، از هر موقعیتى که ممکن است در معرض داورى دیگران قرار گیرد، اجتناب مى ورزد. برداشت یا تصور شخص از موقعیت هاى اجتماعى که احتمال دارد شخصیت او مورد سنجش و ارزیابى قرار گیرد، مى تواند واقعى یا خیالى باشد. در واقع، شخصى که به شدت دچار اضطراب اجتماعى است، تصور مى کند که در هر موقعیت یا شرایط اجتماعى، فرد یا افرادى به محض مواجه شدن با او رفتار و شخصیتش را مورد نقادى و ارزیابى قرار خواهند داد.
کسانى که همه موقعیت هاى اجتماعى و تعامل بین فردى را صحنه هاى ارزیابى و انتقاد تلقى مى کنند، رفتارى نامناسب دارند. البته، حضور در جلسات مصاحبه و گزینش تحصیلى و شغلى، دیدار با فردى مسؤول یا مقتدر براى اولین بار، صحبت، سخنرانى و ارائه گزارش در حضور مخاطبان برجسته، مصاحبه در برنامه پخش مستقیم رادیو یا تلویزیون، ورود به اطاقى مملو از آدم هاى غریبه و موقعیت هایى از این قبیل، تقریبا همه افراد را تا حدودى مضطرب مى کند، لیکن بعضى از کودکان، جوانان و بزرگ سالان این گونه رفتار را براى همیشه حفظ مى کنند و تکرار مواجهه، در رفتار آن ها تغییرى ایجاد نمى کند و در بعضى اوقات از طرف اطرافیان هم تقویت مى شود; این همان ایجاد کم رویى است که باید با آن مقابله کرد.به عبارت دیگر، در این افراد، اضطراب یک ویژگى شخصیتى محسوب مى شود که کم رویى را هم به دنبال دارد. اما، این موقعیت ها و رفتارها براى افرادى که رشد اجتماعى خود را به طور صحیح پشت سر گذاشته اند، یک وضعیت موقت و گذرا خواهد بود و با تکرار و تمرین و چندبار مواجهه، رفع خواهد شد و هرگز پدیده نامطلوب کم رویى شکل نخواهد گرفت.
به طور خلاصه مى توان گفت، اضطراب اجتماعى و به تبع آن کم رویى، در شرایط زیر بیش تر مشاهده مى شود:
1- ترس از عدم تایید یا انتقاد توسط دیگران;
2- ترس از قرار گرفتن در موقعیتى که مى بایست مصمم و قاطع جواب داد یا اظهار نظر کرد;
3- ترس از مقابله کردن با شرایط خاص اجتماعى، عصبانیت ها و پرخاشگرى ها;
4- ترس از مواجهه شدن و هم کلامى با جنس مخالف;
5- ترس از ناتوانى در برقرارى و حفظ روابط بسیار صمیمى بین فردى;
6- ترس از بروز جدى تعارض در خانواده و طرد شدن توسط والدین.
خانواده و فرزندان کم رو
محیط خانواده و تجارب اولیه کودک به خصوص در سنین پیش دبستانى و سال هاى آغازین مدرسه، اصلى ترین نقش را در شکل گیرى شخصیت کودک دارد. در این دوران الگوهاى رفتارى بزرگ سال، برنامه هاى تلویزیونى، نحوه و میزان ارتباطات عاطفى، کلامى و اجتماعى خردسالان با والدین و بزرگ سالان خانواده، بیش ترین تاثیر را در رشد مطلوب اجتماعى و یا پدیدایى اضطراب و کم رویى کودکان مى تواند داشته باشد.
زمانى که الگوهاى بزرگ سال (مثل والدین) خودشان عموما مضطرب بوده و از مهارت برقرارى روابط عاطفى - اجتماعى مطلوب و خوشایند با دیگران، به ویژه با فرزندان خود بى بهره اند، طبیعى است که فرزندان این خانواده نیز بیاموزند که کم رو باشند. به همین دلیل بعضى از روان شناسان مثل واتسون (پرخذ.جچژژرذ) کم رویى کودکان را در نتیجه یادگیرى و تقویت آن در خانه و مدرسه مى دانند.
کمال جویى و آرمان گرایى فوق العاده والدین و انتظارات نامعقول آنان از فرزندان در شرایط گوناگون و وادار کردن آن ها به رفتارهاى کلیشه اى و عکس العمل هاى تصنعى در موقعیت هاى مختلف اجتماعى، سخت گیرى بیش از حد بر کودکان و نوجوانان و داشتن توقعات زیاد، رفتار خصمانه و عصبى با ایشان، تهدیدها و تنبیه ها، تحقیرها و تحدیدهاى ناروا و حمایت هاى افراطى و غیر ضرورى از فرزندان، از اصلى ترین زمینه هاى رشد عیوب اجتماعى کودک و بروز کم رویى به شمار مى آیند.
براى مثال، اگر والدین با حمایت افراطى از کودک خود در سنین قبل از دبستان، مانع مواجه شدن او با سختى ها و ناخوشى ها شوند، طبیعى است وقتى این کودک وارد مدرسه مى شود و مشاهده مى کند که دیگر از حمایت هاى افراطى والدین خبرى نیست و رفتار بچه ها و هم سالان او با رفتار والدین متفاوت است، دچار نگرانى شده و به خاطر نداشتن قدرت سازگارى، از آن ها کناره گرفته و گریزان مى شود. بنابراین، باید دانست که حمایت افراطى از کودکان، زمینه ساز بسیارى از ناهنجارى هاى رفتارى و اجتماعى است و باید تعدیل شود.
کم رویى در تک فرزندها و فرزندان اول خانواده
کم رویى در میان فرزندان اول خانواده و تک فرزندها بیش از سایر فرزندان خانواده دیده مى شود، به خصوص زمانى که والدین قادر نباشند زمینه تربیت و رشد اجتماعى مطلوب و هماهنگ ایشان را مطابق با نیازهاى عاطفى و اجتماعى آنان فراهم آورند. به طور کلى در غالب موارد، فرزندان اول خانواده و تک فرزندها با بزرگ ترها بیش تر همانندسازى مى کنند و تمایل ایشان در برقرارى ارتباط با بزرگ سالان، بیش از هم سالانشان است. به دیگر سخن، فرزندان اول خانواده و تک فرزندها در برقرارى ارتباط با هم سالان و هم کلاسى هاى خود بیش تر با مشکل مواجه مى شوند تا با افراد بزرگ سال (2) چرا که عموما والدین انتظارات و توقعات متنوعى از تنها فرزند و یا فرزند اول خود دارند; اعمال فشارهاى روانى از طرف والدین و آرمان خواهى هاى فراوان ایشان و نیز ناتوانى این قبیل فرزندان در تحقق بخشیدن به خواسته هاى والدین، به تدریج باعث ایجاد احساس بى کفایتى و خودپندارى بسیار ضعیف در آن ها شده و از این رو، زمینه اضطراب فراگیر و کم رویى در شخصیت ایشان به وجود مى آید. به خاطر چنین وضعیت عاطفى - روانى است که فرزندان اول در مقایسه با سایر فرزندان خانواده به توفیقات کم ترى در پیشرفت تحصیلى دست مى یابند.
مدرسه; تقویت کم رویى یا رشد اجتماعى
مدرسه به عنوان اولین جایگاه رسمى تجربه کودکان مى تواند نقش تعیین کننده اى در تقویت کم رویى یا مهارت هاى اجتماعى آنان ایفا کند. متاسفانه در بعضى مدارس، رفتار انفعالى و آرام و سکوت مضطربانه کودک یا کودکان کم رو و ناتوان به عنوان یک صفت پسندیده و ویژگى رفتارى مطلوب تلقى شده و حتى با تایید و تشویق هاى بى مورد، تقویت نیز مى گردد. جاى بسى تعجب و تاسف است که در بسیارى از مدارس، گاهى بالاترین نمره انضباط از آن معلولین اجتماعى، یعنى دانش آموزان کم رو است! این مساله زمانى بیش تر مشاهده مى شود که کودک نیز به دلایل عدیده از جمله کمبودهاى عاطفى و تعارضات خانوادگى، شدیدا تمایل دارد رفتارش مورد توجه و تایید معلم واقع شود و به طورپى درپى ازطرف وى مورد تشویق قرار گیرد.
روش هاى درمان کم رویى
پیش از این اشاره شد که کم رویى یک پدیده پیچیده و مرکب ذهنى - روانى، اجتماعى است که به دلایل مختلف در طول دوران رشد به تدریج پدیدار مى شود. بنابراین، در بحث درمان نیز باید اذعان داشت که براى کم رویى، یک درمان فورى وجود ندارد.
کم رویى با دارو برطرف نمى شود و اقدامات پزشکى و استفاده از داروهاى آرام بخش و تقویت کننده (مولتى ویتامین ها) تاثیر مستقیمى بر درمان کم رویى فرد ندارد. کم رویى اساسا رفتارى اکتسابى و آموخته شده است که براى درمان و برطرف کردن آن باید رفتار نامطلوب حذف گردیده و رفتار تازه و مطلوب اجتماعى در فرد فراگیر شود.
اساس درمان کم رویى، تغییر در حوزه شناختى و تحول در شیوه عملى زندگى و حیات اجتماعى فرد است; تغییر در شیوه تفکر، یافتن نگرش تازه نسبت به خود و محیط اطراف، برخوردارى از قدرت انجام واکنش هاى نو در برابر اطرفیان و تعامل بین فردى، تغییر در باورها و نظام ارزش هایى که کم رویى را تقویت مى کند، کاهش اضطراب در فرد کم رو، تقویت انگیزه و افزایش مهارت هاى اجتماعى و توانایى هاى تحصیلى، شغلى و حرفه اى، اصلى ترین روش درمان کم رویى است.
________________________________________
1- وقتى صحبت از وراثت یا ارث مى شود. منظور مجموعه صفات یا ویژگى هایى است که از اجداد گذشته توسط والدین و از طریق ژن ها به فرزند انتقال مى یابد. نقش ارث (عامل ژنتیکى) با تشکیل نطفه آغاز مى شود و تقریبا در همان زمان با فاصله بسیار اندک پایان مى پذیرد.
2- معمولا وقتى که تک فرزندها وارد مدرسه مى شوند، بیش تر دوست دارند با معلم ارتباط داشته باشند تا با هم سالان خود و اگر از طرف معلم و خانواده هدایت نشوند و ارتباط متعادلى با هم کلاسى هاى خود پیدا نکنند، به تدریج با مشکل جدى در رشد شخصیت اجتماعى مواجه مى شوند.
منابع 1) رفتارهایى که در اثر اختلال در روان فرد به وجود مى آید و قابل مشاهده است و ریشه فیزیکى ندارند.
1- افروز، غلامعلى، روان شناسى تربیتى کاربردى، انتشارات انجمن اولیا و مربیان جمهورى اسلامى ایران، 1373.
2- افروز، غلامعلى، روان شناسى کم رویى و روش هاى درمان، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374.
3- کلارس.ج، راو، مباحث عمده در روان پزشکى، ترجمه جواد وهاب زاده، انتشارات آرش، 1370.
4- ابراهام اچ، مزلو، انگیزش و شخصیت، ترجمه احمد رضوانى، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، 1372.
نماز دریچه اى به سوى روشنایى
مهدى سلطانى رنانى در میان عبادات، نماز داراى ارزش والا و اهمیت بسزایى است که از پیشینه اى دیرینه و ماندگار برخوردار است. در قرآن کریم از زبان حضرت عیسى ـ علیه السلام ـ نقل شده که فرمود:
«و أوصانى بالصلاة و الزکاة ما دمت حیّا» [1] «خداوند مرا به نماز و زکات سفارش کرده است، تا آنگاه که زنده ام.» در تاریخ، نخستین عبادتى که خداوند متعال، آن را بر پیامبران به منظور گسترش پیام توحید امر نمود و پیامبر اسلام نیز پیش از هر چیز به برپایى آن فرمان داد، نماز بود. احکام اسلامى در سایه نماز تشریع شده است و تبلیغ آنها بدون سلاح نماز نتیجه قابل قبولى نخواهد داشت.
نماز یکى از عناصر بنیادى و اساسى جامعه اسلامى، به منظور ریشه کن کردن کفر و فرهنگ بیگانه و از تعلیمات مهم زیر بنایى اسلام و یکى از ارزشهاى اخلاقى، معنوى و اجتماعى این مکتب آسمانى به شمار مى رود.
نماز، چون کعبه اى است که سایر اعمال عبادى بر گرد آن مى گردد و با آن ارتباط ناگسستنى و محکمى دارد. در قرآن، نماز همپاى زکات ذکر شده و اعمال سیاسى ـ عبادى حج با همه ارزش فراگیرش، بدون نماز طواف، ناقص و باطل است. جهاد نیز روح، معنا و انگیزه خود را از نماز مى گیرد. در اصل، همه اعمال عبادى اسلام، اعم از فردى و اجتماعى، به نحوى با نماز پیوند، و تحت تأثیر مستقیم آن قرار دارند. به علاوه، نماز عبادتى است که در هیچ حال کنار گذاشتنى و شایان بى اعتنایى و سستى نیست: «الصلاة لا تسقط بحالٍ».
نماز، یاد خدا و سخنى دل انگیز با او و دریچه اى به سوى نور و روشنایى باطنى است. نماز اظهار عبودیت در برابر معبودى یکتا و بى همتا و پرواز ملکوتى همه بندگان به سوى اوست: «الصلاةُ معراج المؤمن»، تا آنجا که پیامبر ـ صلى الله علیه و آله ـ فرمود: «جعلت قرة عینى فى الصلاة» [2] این پرواز معنوى مایه قرب به درگاه رب العالمین مى شود: «الصلاةُ قربانُ کلّ تقىّ». [3] نقش اثر بخش و تحول آفرین نماز تا بدان پایه است که مى تواند مایه رستگارى، تقوا و طهارت دلها و بهبود روابط اجتماعى شود و جریان نیرومند و سنگر استوارى در جلوگیرى و ممانعت از پلیدیها و انحرافات اخلاقى و اجتماعى باشد؛ زیرا «إنَّ الصلوة تَنْهى عَنِ الفحشاءِ و المنکرِ و لَذکرُ اللّه اکبر ... » [4] . چون فواید فردى و اجتماعى این عبادت اصیل بى شمار است، این چنین در فرهنگ اسلام از جایگاهى والا برخوردار شده و قبولى همه اعمال در درگاه حضرت الوهیّت وابسته و مشروط به قبولى آن گردیده است: «اِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ ماسَواها» [5] نخستین کسى که پس از پیامبر گرامى اسلام به اداى نماز افتخار یافت و مدال معنوى این عبادت استوار اسلامى را به گردن آویخت، على ـ علیه السلام ـ بود. او نخستین مردى بود که اسلام آورد و پشت سر رسول خدا ایستاد و به نماز او اقتدا کرد.
على ـ علیه السلام ـ مرد نماز بود و حرکت، و آخرین وصیت آن امام همام نیز توصیه به نماز بود. او همان على بود که در حال نماز، در محراب عبادت، فرقش شکافته شد و روح بزرگش به ملکوت اعلى پرواز کرد و از دریچه نماز به دیدار حق تعالى شتافت و به فلاح و فوز حقیقى و ابدى دست یافت. خود نیز در نهج البلاغه فرمود:
«اللهم إنّى اَوّلُ مَنْ أنابَ و سَمِع و اَجابَ، لَم یَسْبِقْنى اِلاّ رسولُ الله بالصَّلاةِ.» [6] «بار پروردگارا! من نخستین کسى هستم که به حق رسیده و آن را شنیده و پذیرفته است، هیچ کس بر من به نماز پیشى نگرفت، مگر رسول خدا ـ صلى اللّه علیه و آله ـ .» در روایتى دیگر از آن حضرت منقول است که فرمود:
«وَ لَقَد صَلَّیْتُ مع رسول اللّه ـ صلى الله علیه و آله ـ قَبْل النّاسِ بِسَبع سنین و أنا اوّل مَنْ صَلّى مَعَهُ.» [7]
• خداوندا من آن اوّل کس استم زجان و دل شدم سوى انابت کسى بر من به شهراه حقیقت چو او بهر نماز افراخت قامت ببستم قامت و کردم قیامت
• که حق بشنیده و در کار بستم نداهاى تورا کردم اجابت به جز پیغمبرت نگرفته سبقت ببستم قامت و کردم قیامت ببستم قامت و کردم قیامت
نماز، نشانه ملیّت اسلامى
از دیدگاه امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ نماز نشانه ملیّت اسلامى و عملى است که مسلمانان به آن، ممتاز و مشخص مى شوند:
«وَ إقامُ الصَّلوةِ فَإنَّهَا المِلَّة.» [8] در جاهاى دیگر نهج البلاغه نیز، نماز به عنوان شعار اصلى ملّت اسلام معرفى و شناخته شده است. به همین دلیل کسى که نماز را ترک مى کند، کافر خوانده شده و از ملیّت دین اسلام و شریعت الهى بیرون رفته است؛ پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه و آله ـ فرموده:
«بین العبد و بین الکفر ترک الصّلوة.» [9] «فاصله انسان و کفر، ترک نماز است.» نماز فى نفسه فعلى فردى است و هر کسى باید در انجام دادن آن تلاش کند، ولى کتاب و سنّت بدین مطلب تصریح دارند که نه تنها نماز گزار موظّف است که خود نماز گزارد، بلکه باید در احیاى این فریضه الهى در جامعه اسلامى نیز کوشا باشد، مانند همان عملى که امام على ـ علیه السلام ـ در معرکه جنگ و سیّد الشهدا امام حسین ـ علیه السلام ـ در ظهر عاشورا انجام دادند و براى نماز فداکارى و جانفشانى نمودند.
نماز، چون کعبه اى است که سایر اعمال عبادى بر گرد آن مى گردد و با آن ارتباط ناگسستنى و محکمى دارد.
علاوه بر اینها، نماز از برنامه هاى مهم ملّى و دینى تمام پیامبران الهى بوده است. نکته مهم دیگر در این باب که ما را به جایگاه ویژه نماز در حکومت الهى ره مى نماید، این است که حضرت على ـ علیه السلام ـ با تأکید فرمود:
«نماز نفس ملّت و دین است.» از این سخن در مى یابیم که اگر در جامعه اى فرهنگ نماز به شیوه صحیح خود، نهادینه شود، و قرآن چنان که شایسته است اقامه گردد، آن جامعه، ملیّت و آیین هویّت اصلى خودش را هرگز از دست نخواهد داد و در مقابل سیل تهاجم فرهنگى غرق نمى شود.
اهمیت نماز اوّل وقت
«صَلِّ الصَّلوة لِوَقْتِها الموَقَّتِ لَها و لاتُعَجِّل وَقتها لِفراغٍ و لاتؤَخِّرها عَن وقتها لإشتغالٍ.» [10] «نماز را در وقت معین آن به جاى آر و به دلیل اینکه بى کارى پیش از وقت آن را به جا نیاور و به بهانه کار داشتن آن را به تأخیر مینداز.» از آنجایى که نمازهاى یومیّه، بلکه تمامى فرایض الهى، اوقات معیّن و مشخّصى دارند، نمازگزار با رعایت اوقات نماز، رفته رفته با انضباط و وقت شناس مى شود و در واقع، نماز «تمرین وقت شناسى» است. استاد شهید حضرت آیة اللّه مرتضى مطهّرى ـ رضوان اللّه علیه ـ مى نویسد:
«مسئله مهم دیگرى که در باب نماز مورد توجّه واقع شده، دقّت زیاد نسبت به مسأله وقت است، به طورى که دقیقا روى دقیقه و ثانیه آن حساب مى شود.» [11] مسائل تربیتى باید تحت انضباط و شرایط معیّن قرار گیرد تا عدّه اى آن را به فراموشى نسپارند و بهانه اى براى ترک کردن آن نداشته باشند. در حقیقت نماز یک کلاس انسان سازى است.
درباره فضیلت اقامه نماز در وقت مقرّر و عقوبت تأخیر انداختن آن از وقت، در روایات بسیارى سخن رفته است. به عنوان نمونه نوشته اند که حضرت رضا ـ علیه السلام ـ براى استقبال از خویشاوندان خود از خانه و شهر خارج شد، در بین راه وقت نماز فرا رسید، حضرت به کنارى رفته و ایستاد و به یکى از همراهان خود فرمود: اذان بگو تا نماز بگزاریم! آن فرد عرض کرد: ما در انتظار میهمانان خود هستیم و نماز را بعد خواهیم خواند. حضرت فرمود: «خدایت بیامرزد، هیچ گاه بدون عذر، نمازت را از اوّل وقت به تأخیر مینداز و همیشه نماز را در اوّل وقتِ آن به جاى آور!». سپس به نماز ایستادند. [12] درباره اوقات شرعى نمازهاى یومیّه، امام على ـ علیه السلام ـ طى نامه اى که به یکى از حاکمان شهرها نوشته، فرموده است:
«امّا بَعْدُ فَصلّوا بالنّاسِ الظُّهرَ حتّى تفى ءَ الشَّمسُ مَرْبِض العَنْز؛ وَ صَلّوا بِهِمُ العَصْرَ وَ الشَّمسُ بیضاءُ حَیَّةٌ فى عُضوٍ مِنَ النَّهار حینَ یُسَارُ فیها فَرْسَخانِ وَ صَلّوا بِهِمُ المَغْربَ حینَ یُفْطِرُ الصّائمُ وَ یَدْفَعُ الحاجُّ إلى مِنى وَ صلّوا بِهِمُ العِشآءَ حینَ یتوارَى الشَّفَقُ إلى ثُلُثِ اللّیل، و صَلّوا بِهِمُ الغداةَ و الرَّجُلُ یَعْرِفُ وَجْهَ صاحبِه.» [13] «نماز ظهر را به جماعت هنگامى به پا دارید که سایه آفتاب به اندازه دیوار خوابگاه بزى برگردد و نماز عصر را با آنان هنگامى بخوانید که خورشید در پاره اى از روز روشن و درخشان بوده و مى توان تا هنگام مغرب، پیاده دو فرسخ راه را پیمود و نماز مغرب را با آنها هنگامى به جا آورید که روزه دار افطار مى کند و حاجى به منى روانه مى شود و نماز عشا را با آنها زمانى بخوانید که ثلثى از شب گذشته و سرخى پنهان مى گردد و نماز صبح را با آنها هنگامى به پا دارید که شخص، چهره رفیق و همراه خود را بشناسد.» آن حضرت، پس از آنکه محمّد بن ابى بکر را براى فرماندارى مصر انتخاب نمود، دستورالعملى درباره نماز اوّل وقت نوشت و به وى ابلاغ فرمود:
«صَلِّ الصَّلوة لِوَقْتِها، المُوَقَّت لها و ... و اعْلَمْ أنّ کُلّ شى ءٍ مِنْ عملک تَبعٌ لِصَلاتِک.» [14] نماز را در وقت اختصاصى خودش بخوان (اوّل وقت) و چون بیکار شدى، در انجام نماز شتاب نکن، یا چون به کارى مشغول هستى، نماز را تأخیر مینداز و بدان که تمام اعمال تو در گرو قبولى نماز توست.» در کتابهاى روایى نیز، از على ـ علیه السلام ـ درباره اهمیّت نماز اوّل وقت و برکات آن سخنان بسیارى ذکر شده است. براى نمونه، ایشان در حدیثى از پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و آله ـ نقل مى نمایند که بنده اى نیست که به اوقات نماز و طلوع و غروب خورشید اهمیتى بدهد، مگر اینکه من براى او راحتى هنگام مرگ و برطرف شدن غم و اندوه و نجات از آتش دوزخ را ضامن مى شوم. [15]
حالات على ـ علیه السلام ـ در نماز
در این نوشتار سزاوار است که به ذکر جلوه هایى از نماز، حالات معنوى و عبادت على ـ علیه السلام ـ اشاره شود که به حق باعث تنبّه و تذکّر پیروان آن بزرگوار خواهد گردید.
الف: خشوع بى مانند
امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ هنگامى که داخل نماز مى شد، همچون بنایى ثابت و استوار و بدون تحرّک بود و چه بسیار رکوع و سجودش طولانى مى شد و بدون توجه قلبى ذکر نمى گفت و بدنش از بس بى حرکت بود که گاهى مرغى بر پشت مبارک آن حضرت مى نشست، و هیچ کس به جز على بن ابى طالب ـ علیه السلام ـ و على بن الحسین ـ علیهم السلام ـ طاقت نداشتند که مانند رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله ـ نماز بخواند. [16] روایات فراوانى درباره خشوع آن حضرت وارد شده است، از جمله امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمودند:
«کان علىٌ إذا قام إلى الصّلاةِ، فقال: و جَّهْتُ وَجْهِىَ لِلّذى فَطَرَ السّموات و الأرض و تَغَیُّرُ لو نِهِ یُعْرف ذلک فى وجهه.» [17] «هر گاه على به نماز برمى خاست، مى گفت: روى خود را به سوى کسى کردم که آسمانها و زمین را آفرید، و رنگش تغییر مى کرد به طورى که در چهره اش پیدا بود.» در تفسیر قشیرى آمده است:
«على ـ علیه السلام ـ چون وقت نماز مى شد، رنگش تغییر مى کرد و به خود مى لرزید، به آن حضرت عرض مى شد، شما را چه شده است؟ مى فرمود: هنگام اداى نماز، یعنى امانتى بزرگ رسیده است که خداى تعالى آن را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کرد و آنها از پذیرش آن ابا کردند و انسان آن را به عهده گرفت و من با این ضعف و ناتوانى ام، نمى دانم آیا از عهده برداشتن این بار به خوبى بر مى آیم یا نه.» [18]
ب: حضور قلب
ابتدا باید توجه نمود که این حالت در نماز یک امر باطنى است که معمولاً درک آن براى شخص دیگر بسیار مشکل و حتّى غیر ممکن است. فقط خداى عزّوجل از باطن و ضمیر نمازگزار آگاه است.
از این رو پى بردن به وجود این حقیقت در شخص نمازگزار بسیار کار مشکلى است. آنچه در منابع مذهبى درباره حالات حضرت على ـ علیه السلام ـ در نماز نقل شده که مجموعا حاکى از حضور قلب بالاى وى در نماز مى باشد، فراوان است که در اینجا به ذکر چند نمونه بسنده مى کنیم.
نخستین کسى که پس از پیامبر گرامى اسلام به اداى نماز افتخار یافت و مدال معنوى این عبادت استوار اسلامى را به گردن آویخت، على ـ علیه السلام ـ بود.
1ـ بیرون آوردن تیر از پاى آن حضرت
در جنگ صفّین تیر از پاى حضرت بیرون کشیدند، در حالى که مشغول خواندن نماز بود و حضرت درد را احساس نکرد، و قبل از نماز نیز امکان عمل جرّاحى نبود و سوگند یاد کرد که اصلاً متوجه آن نشده است. [19]
2ـ تغییر رنگ سیماى حضرت در نماز
ابن شهر آشوب از تفسیر قشیرى روایت نموده: هنگامى که وقت نماز مى شد، رنگ امام ـ علیه السلام ـ تغییر مى کرد و حالت تزلزل و اضطراب به او دست مى داد، کسى پرسید: براى چه این حالت به شما دست داد؟ فرمود:
«جاءَ وقتُ أمانَةٍ عَرضَهَا الله تعالى على السَّموات و الارض و الجبال فأبین أنْ یَحْمِلْنَها و حملها الانسان [20] فى ضعفى فلا أدرى أُحْسِنَ اذا ما حَمَلتُ أم لا؟.» [21] «وقت اداى امانتى که خدا تعالى آن را به زمین و آسمان و کوهها عرضه داشت و از پذیرش آن سرباز زدند فرا رسیده است و من با این ضعفم نمى دانم که آیا مى توانم به خوبى اداى امانت کنم یا نه.»
3ـ پاداش الهى بر حضور قلب در نماز
در تفسیر وکیع و سدى و عطا از ابن عباس روایت شده که: دو ناقه (شتر ماده) بزرگ و چاق براى رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله ـ هدیه آوردند، حضرت به اصحاب فرمود:
«هل فیکم أحدٌ یُصلى رکعتین بقیامهما و رکوعهما و سجودهما و وضوئهما و خُشوعهما لا یهتمَّ فیهما مِنْ أمر الدّنیا بشى ءٍ و لا یُحدّثُ قَلْبَهُ بفکر الدّنیا؟ أُهدى إلیه إحدى هاتین النّاقتین.» «آیا در میان شما کسى هست که دو رکعت نماز با قیام و رکوع و سجود و وضو و خشوع بخواند و در این دو رکعت نماز به امور دنیا فکر نکند و با قلب و دلش نجواى دنیا نکند؟ اگر چنین نمازى را کسى به جا بیاورد، یکى از این دو ناقة را به او هدیه خواهم کرد.» سه بار جمله فوق را تکرار کرد و هیچ یک از اصحاب جواب نداد. على ـ علیه السلام ـ برخاست و عرضه داشت:
«أنا یا رسول اللّه، أصَلّى رکعتین، أُکَبِّرُ تکبیرة الإحرام وَ إلى أنْ اُسَلِّمَ منها لا أُحَدِّثُ نفسى بشى ءٍ مِن أمر الدّنیا.» «اى رسول خدا، من دو رکعت نماز مى گزارم، از تکبیرة الاحرام تا سلام آن را به جا مى آورم، در حالى که به دلم چیزى از امور دنیا را خطور ندهم.» رسول خدا فرمود: «یا على، صَلِّ، صلّى اللّه علیک»؛ «اى على نماز را بجا بیاور که صلوات خدا بر تو باد.» امیر مؤمنان على ـ علیه السلام ـ تکبیر گفت و نماز را آغاز کرد، همین که سلام داد، جبرئیل بر پیامبر نازل شد و گفت:
«یا محمّد! إنّ اللّه یُقْرئُکَ السَّلام و یقولُ لک أعطِه احدى النّاقتین.» «اى محمّد! خداوند سلامت مى رساند و مى فرماید: یکى از دو ناقه را به على عطا کن.» پیامبر خدا که به قدرت حق و علم غیب از ضمیر على آگاه شده بود، به جبرئیل فرمود:
«إنّى شارطتُهُ أن یُصلّى رکعتین لا یُحَدِّثُ فیهما بشى ءٍ مِنَ الدّنیا، أعطیه إحدى النّاقتین أن صلاهما وَ أنّه جَلَسَ فى التّشهد فتفکّر فى نفسهِ اَیّهما یأخُذ.» «من با على شرط کرده بودم که در طول دو رکعت نماز به امور دنیا فکر نکند تا یکى از دو ناقه را به او ببخشم. در حالى که على در تشهّد نمازش فکر مى کرد که کدامیک از دو ناقه را بگیرد!» جبرئیل عرضه داشت:
«یا محمّد! إنَّ اللّه یَقرئُکَ السّلام و یقول بک: تفکَّرَ اَیّهُما یأخُذُها أسمنهما و أعظمهما فیسخرها و یَتَصَدَّقُ بِها لِوَجهِ اللّه، فکانَ تفکّرُهُ للّه عَزّوجل لا لنفسه و لا للدُّنْیا؛ ... .» [22] «اى محمّد! خدایت تو را سلام مى رساند و مى گوید: درست است ولیکن على مى اندیشید که کدام یک از دو ناقه فربه تر و بزرگ تر است تا آن را در راه خدا قربانى نماید و به مردم صدقه دهد، پس تفکر او هم براى خدابوده، نه براى خود و نه براى دنیا.»
گناه زدایى نماز
«وَ اِنَّها لَتَحُتُّ الذّنوبَ حَتَّ الوَرَق.» [23] «نماز، گناهان را مانند ریزش برگ درختان فرو مى ریزد.» نظر به اینکه انسان داراى دو جنبه جسم و روح است، شکى نیست همان طورى که جسم گاهى بر اثر آلودگى نیاز به نظافت و تمیزى دارد، روح و روان نیز بر اثر گناهان و خطاها آلوده و مکدر شده و نیاز به شست و شو و رفع کدورت دارد.
نماز، دعوتنامه حق براى حضور یافتن خلق در یک ضیافت معنوى است؛ ضیافتى که لحظه لحظه آن عروج و نزدیکى به یگانه اى مهربان است.
از نگاه امام على ـ علیه السلام ـ نماز از مؤثرترین عوامل وارستگیها و شست و شوى گناهان و دفع پلیدیهاى روحى است؛ زیرا خواه ناخواه نماز، انسان را به توبه و اصلاح گذشته دعوت مى کند. خداوند متعال نیز در قرآن کریم حسنات را عامل از بین رفتن سیّئات معرفى مى کند و نماز یکى از مهم ترین و برترین حسنات است: «اَقم الصَّلوة طَرَفى النّهارِ و زُلَفا مِنَ اللیل، إنَّ الحسنات یُذهِبنَ السَّیئاتِ» [24] از دیدگاه امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ در نهج البلاغه، نماز عامل وارستگى و دورى از گناه و زوال آثار زشت آن است. حضرت در تعبیر زیبایى مى فرماید:
«نماز، گناهان را از گناهکار مى گشاید چنانکه بند از کسى بگشانید.» [25]
• چنان که برگ ریزد از درختان نماز آن گونه مى ریزد گناهان
• نماز آن گونه مى ریزد گناهان نماز آن گونه مى ریزد گناهان
از نگاه فرهنگى نیز ارزش و اهمیت نماز از آنجا مشخص مى شود که بدین وسیله انسان به شخصیت اجتماعى مورد قبول و شایسته اى مى رسد و از لحاظ معنوى مورد ستایش قرار مى گیرد؛ زیرا نماز همه آنچه را که همانند بندى به دست و پاى فرد پیچیده و مانع رشد شخصیت اسلامى اش مى شود، مى گشاید و برطرف مى نماید.
همچنین نماز در کلام مولا على ـ علیه السلام ـ به نقل از پیامبر گرامى اسلام ـ صلى الله علیه و آله ـ به چشمه آب گرمى تشبیه شده که فرد مؤمن در شبانه روز پنج نوبت خود را در آن شست و شو مى دهد، به طورى که چرکى بر بدن او نمى ماند. [26]
• به هنگام گنه شستن، تو آن دریاى بَس ژرفى بشر را خوش ترین حرفى، به کوثر بهترین ظرفى
• بشر را خوش ترین حرفى، به کوثر بهترین ظرفى بشر را خوش ترین حرفى، به کوثر بهترین ظرفى
در حکمتهاى نهج البلاغه نیز درباره تأثیر و نقش نماز و شست و شوى گناهان و امیدوارى نسبت به فضل و رحمت الهى آمده است:
«ما أهمّنى ذنبٌ أمْهِلْتُ بَعْدَهُ حتّى أصَلّى رکعتین و أسأل الله العافیة.» «اندوهگینم نکرد گناهى که در پى آن مهلت یافتم دو رکعت نماز گزارم و از خدا اصلاح حال خود را بخواهم.» [27] ابن میثم در شرح این جمله نوشته است: «علت اینکه انسان نباید پس از خواندن دو رکعت نماز، نسبت به گناهان اندوهگین باشد، این است که نماز پوشاننده گناهان است». [28] نماز عبادتى سراسر لذت است که الگوى مجسم و منورى چون على ـ علیه السلام ـ دارد.
علامه فرزانه، آیت اللّه حسن زاده آملى ـ حفظه الله ـ علاوه بر اینکه علت مذکور را تأکید مى نماید، وجه دیگرى را نیز بیان مى کند و آن عبارت است از: امکان توبه از گناه، بازنده ماندن هر چند به مقدار خواندن دو رکعت نماز. [29]
نماز، بزرگ ترین روزنه امید
نقل شده است که روزى على ـ علیه السلام ـ رو به مردم کرد و فرمود: به نظر شما امید بخش ترین آیه قرآن کدام است؟ بعضى گفتند:
آیه «إنَّ اللّه لا یَغْفِرُ أنْ یُشرَکَ به ویَغْفِرُ ما دونَ ذلک لِمَنْ یشاء» [30] «خداوند هرگز شرک را نمى بخشد و پایین تر از آن را براى هر کس که بخواهد مى بخشد».
امام على ـ علیه السلام ـ فرمود: خوب است، ولى آنچه من مى خواهم این نیست. بعضى گفتند:
«وَ مَنْ یعمَلْ سوأً أوْ یَظلِم نَفسَهُ ثُمَّ یَسْتَغفِراللّه یَجِدِاللّه غفورا رحیما» [31] «هر کس عمل زشتى انجام دهد یا بر خویشتن ستم کند و سپس از خدا آمرزش بخواهد، خدا را غفور و رحیم خواهد یافت.» امام فرمود: خوب است، ولى آنچه مى خواهم این نیست.
بعضى گفتند:
آیه «قُل یا عِبادى الذینَ أسرفوا على أنْفُسهم لا تقنطوا مِنْ رحمةِ اللّه» [32] «اى بندگان من که بر خویشتن اسراف کرده اید از رحمت خدا مأیوس نشوید.» بعضى گفتند:
آیه «وَ الّذین إذا فَعَلوا فاحشةً أو ظَلَموا أنْفُسَهم ذَکَروا الله فاسْتَغفروا لِذنوبِهم وَ مَنْ یَغفرُ الذّنوبَ إلا اللّهُ» [33] «پرهیزکاران کسانى هستند که هنگامى که کار زشتى انجام مى دهند یا به خود ستم مى کنند، به یاد خدا مى افتند و از گناهان خویش آمرزش مى طلبند و چه کسى است جز خدا که گناهان را بیامرزد.» باز امام فرمود: خوب است، ولى آنچه مى خواهم این نیست.
در این هنگام مردم از هر طرف به سوى امام متوجه شدند و همهمه کردند. امام فرمود: چه خبر است؟ عرض کردند: به خدا سوگند ما آیه دیگرى در این زمینه سراغ نداریم. امام فرمود: از حبیب خودم رسول خدا شنیدم که فرمود: امید بخش ترین آیه قرآن این است:
«وَ اَقِم الصّلوةَ طَرَفى النّهارِ و زُلَفا مِنَ اللّیل، إنَّ الحسنات یُذهِبنَ السَّیئاتِ ذلک ذکرى للذّاکرین» [34] «و نماز را در دو طرف روز به پا دارید و نیز در ساعات اوایل شب، که البته خوبیها، بدیها را از بین مى برد، این یادآورى است براى اهل ذکر.» چه امیدى از این بهتر که هر گاه پاى انسان بلغزد یا هوى و هوس بر او چیره گردد و بدون این که عمد و اصرارى داشته باشد پایش به گناه کشیده شود، در پیشگاه حضرت الوهیّت به راز و نیاز برخیزد و احساس شرمسارى به او دست دهد، که در این حالت گناه او بخشوده مى شود و ظلمت و تاریکى از قلب او رخت بر مى بندد.
آرى گناه و انحراف، دل را تیره و بصیرت را ضعیف مى سازد و پرده هاى غفلت و بى خبرى بر جان سایه مى افکند و نماز که یاد خدا و احیاى فطرت الهى است، نور و روشنى مى آورد و با امواج معنوى تطهیر کننده خود آثار گذشته را مى زداید و محو مى نماید.
نتیجه
لحظه ها چون برق و باد مى گذرند! در گذار این لحظه ها، وظیفه آدمى است که توشه اى معنوى براى خود ذخیره نماید و خود را براى سفرى دراز مهیّا سازد و از پرتگاههاى هبوط دهنده سیّئات اخلاقى رهایى یافته، به منزلگاههاى صعود دهنده حسنات اخلاقى برسد. بهترین مرافق و مساعد این مسافرت طولانى، تقوى و عمل صالح است و در این میان بنیادى ترین وسیله اى که باعث تقویت ایمان انسان و رابطه قلبى او با خدا مى شود و وى را به حقیقت تقوى مى رساند، نماز است.
نماز، دعوتنامه حق براى حضور یافتن خلق در یک ضیافت معنوى است؛ ضیافتى که لحظه لحظه آن عروج و نزدیکى به یگانه اى مهربان است. نماز عبادتى سراسر لذّت است که الگوى مجسّم و منوّرى چون على ـ علیه السلام ـ دارد. آن على که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ درباره اش مى فرمود:
«هر کس بخواهد علم آدم، تقواى نوح، بردبارى ابراهیم، هیبت موسى و عبادت عیسى را ببیند به على ـ علیه السلام ـ بنگرد.» [35] آرى! نماز در جلوه گاه و منظَرِ مولاى موحدان، صاحب صورتى زیبا و باطنى نظیف است و این خود نشانه اى مهم بر اهمیت این فریضه الهى در تمام دورانهاى زندگىِ انسان است. با مشاهده دقیق حالات امام على ـ علیه السلام ـ در نماز مى توان به راهبردهاى مهم تر و مؤثرترى در قرب الهى دست یافت.
________________________________________
[1] . سوره مریم (19) آیه 31.
[2] . زاد المعاد فى هدى خیر العباد، ج 1، باب الصلاة: نور چشم من در نماز است.
[3] . فروع کافى، ج 3، ص 256؛ نهج البلاغه، حکمت 136.
[4] . سوره عنکبوت (29) آیه 45: نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز مى دارد و یاد خدا بزرگ تر است ...
[5] . فروع کافى، ج 3، ص 268.
[6] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 131، ص 407.
[7] . الغدیر، ج 3، ص 222.
[8] . نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 110.
[9] . بحارالانوار: ملامحمدباقر مجلسى، ج 82، ص 202.
[10] . نهج البلاغه، نامه 27.
[11] . تعلیم و تربیت در اسلام، مرتضى مطهّرى، ص 192.
[12] . بحار الانوار، محمدباقر مجلسى، ج 83، ص 21.
[13] . نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 52.
[14] . نهج البلاغه، نامه 27.
[15] . بحارالانوار، ج 80، ص 9 (کتاب الصلاة، باب الحثّ على المحافظة على الصلوات).
[16] . میزان الحکمة، ج 5، ص 382.
[17] . فلاح السّائل، ص 101.
[18] . بحار الانوار، ج 41، ص 17، حدیث 10.
[19] . منهاج البراعة، خویى، ج 8، ص 152.
[20] . اقتباس از آیه 72 سوره احزاب.
[21] . مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 124؛ بحار الانوار، ج 41، ص 17.
[22] . مناقب، ج 2، ص 20.
[23] . نهج البلاغه، خطبه 199.
[24] . سوره هود (11) آیه 114
[25] . نهج البلاغه، خطبه 199.
[26] . فرهنگ آفتاب، عبدالمجید معادیخواه، ص 4781.
[27] . شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 395.
[28] . همان.
[29] . شرح نهج البلاغه خویى، ج 21، ص 390
[30] . سوره نساء (4) آیه 116.
[31] . همان، آیه 110
[32] . سوره زمر (39) آیه 53.
[33] . سوره آل عمران (3) آیه 135.
[34] . سوره هود (11) آیه 114.
[35] . شرح تجرید ملا على قوشچى، باب امامت، و اربعین فخر رازى، به نقل از احمد بن حنبل و بیهقى، ص 474
رابطه ارزشها و ضد ارزشها با انگیزش و رفتار
بر اساس دیدگاه اسلامى، پس از بررسى ارزشها و ضد ارزشهاى انسانى، ماهیت اساسى انسان، ابعاد روحى، نیروهاى مثبت و منفى و توانایىهاى درونى وى این نتیجه به دست مىآید که رفتار آدمى هر لحظه تحت تأثیر نیروهاى مثبت و منفى است و به هر میزان که ارزشهاى انسانى در او تقویت شده باشد و ویژگىهاى انسانِ رشد یافته و کامل اسلامى بر او حاکم باشد و در جهت قرب الهى گام بردارد، به همان میزان نیز انگیزهها و جاذبههاى معنوى در او کارساز خواهد بود و به عکس، به هر اندازه که نیروها و ارزشهاى منفى بر وجود او حاکم باشد، رفتار او توسط انگیزههاى پست شکل مىگیرد.
در حدیثى که شیعه و سنّى روایت کردهاند، این چنین آمده است: از امام صادق علیهالسلام سؤال شد: ملائکه برترند یا بنىآدم؟ حضرت فرمود: حضرت على علیهالسلام فرمود: «اِنَّ اللّهَ عزَّوجلَّ رَکّبَ فِى الملائکةِ عقلاً بلا شهوةٍ، ورَکّبَ فِى البهائِم شهوةً بلا عقلٍ، ورَکّبَ فی بنیآدمَ کلیهما. فَمَن غَلبَ عقلَه شهوتُه فهو خیرٌ مِن الملائکةِ، ومَن غَلبَ شهوتَه عقلَه فهو شرٌّ مِن البهائِم»(57)؛ خداوند عزّ وجل ملائکه را با ترکیبى از عقل محض بدون شهوت و حیوانات را با ترکیبى از شهوت بدون عقل آفرید، ولى در انسان، عقل و شهوت (سرشت فرشته و سرشت حیوان) را با یکدیگر ترکیب کرد. پس هر کس عقلش بر شهوت وى غلبه کند، از فرشتگان برتر است و هر کس شهوتش بر عقلش غلبه نماید، از چارپایان پستتر مىباشد.
این ترکیب انسان ـ به تعبیر حدیث ـ از جنبه فرشتهاى و جنبه حیوانى، قهرا در انسان دو گرایش متضاد به وجود آورده است: گرایش آسمانى و گرایش زمینى. آنگاه خدا به انسان نیروى شناخت و اراده آزاد داده و او را در میان این دو راه مختار کرده است تا یکى را انتخاب کند:(58)
«إنّا هَدیناهُ السَّبیلَ إمّا شاکرا و امّا کفورا» (انسان: 3)؛ به تحقیق، ما راه (حق و باطل) را به انسان نمودیم، حال یا هدایت را مىپذیرد و سپاسگزار مىگردد و یا ناسپاس.
ابعاد سهگانه نیازهاى انسان
گفته مىشود: اصولاً انسان بدون انگیزه دست به هیچ کارى نمىزند. پس هر رفتارى بر اساس انگیزهاى است. از طرف دیگر، هیچ انسانى داراى انگیزهاى نمىشود، مگر بر اساس نیازى که براى او مطرح شده است؛ یعنى انسان براى پاسخگویى به نیازش، داراى انگیزه مىشود و با برانگیخته شدن، رفتارى از او سر مىزند.
از این رو، لازم است پیش از بحث از انگیزههاى انسان و تعیین انگیزههاى متعالى و ارزشمند، نخست نیازهاى انسان را بررسى کنیم.
نیازهاى اساسى انسان که همه آنها در جریان فعالیت «صیانت ذات» بروز مىکند، در سه بعد اسامى مطرح مىگردد:
1. صیانت ذات در بعد حیات طبیعى محض؛ مانند نیاز به غذا، مسکن، بهداشت، تولید مثل و دفاع از هرگونه عامل مخلّ حیات؛
2. صیانت ذات در بعد روانى و شخصیتى؛ نیازهاى انسان در این بعد عبارت است از: آرامش روانى و تنظیم ارتباط منطقى بین عوامل برون ذاتى و درون ذاتى و حفظ وحدت و هماهنگى عناصر تشکیلدهنده شخصیت و حفظ آن از اختلالاتى که مىتواند سلامت شخصیت را تهدید کند؛ مانند چند شخصیتى یا تلاشى آن.
3. صیانت ذات در بعد تکاملى شخصیت؛ انسان در این بعد، داراى نیازهاى بسیار بااهمیت است که مذاهب الهى و اخلاقیون و مکاتب حقوق و مقررات سازنده و پیشرو واقعى، آنها را مطرح و شخصیت آدمى را به وسیله رفع آن نیازها در گذرگاه تکامل به ثمر مىرسانند.(59)
مهمترین نیازهاى بشر از نظر قرآن(60)
قرآن در آیات زیبا و دلنشین خود، سه چیز را به عنوان شدیدترین نیازمندىهاى بشر یاداورى مىکند:
«تُؤمنون بِاللّهِ ورسولِه وتُجاهدونَ فی سبیلِ اللّهِ باَموالِکم واَنفسکم» (صف: 11)؛
1. ایمان به «اللّه»؛ یعنى ایمان به این که جهان صاحبى دارد به نام «خدا». به عبارت دیگر، تفسیرى روحانى از جهان.
2. ایمان به رسول خدا و رسالت او؛ یعنى ایمان به تعلیمات آزادىبخش و حیاتآفرینى که تکامل اجتماع را بر مبناى وحیانى و روحانى توجیه کند و به زندگى صورى رنگ معنوى بخشد.
3. جهاد با مال و نفس در راه خدا؛ یعنى آزادى معنوى نیازى مبرمتر از این نیازها براى بشر نمىتوان یافت.(61)
از همین روست که قرآن کریم نسبت به توجه به خدا و رسول خد صلىاللهعلیهوآله و جهاد در راه او اهتمام خاصى نشان مىدهد. در آیه ذیل، خداوند تعالى نسبت به کسانى که پدران، پسران، برادران، همسران، خویشاوندان، اموال، تجارت و منازل خود را از خدا و رسول اسلام صلىاللهعلیهوآله و جهاد در راه او بیشتر دوست دارند، مىفرماید که از هدایت الهى محروم بوده، باید منتظر عذاب او باشند:
«قُل إن کانَ آباؤکم وأبناؤکُم... اَحبَّ اِلیکم مِن اللّه ورسولِه وجهادٍ فی سبیلِه فتربَّصوا حتّى یَأتِىَ اللّهُ بِأمرهِ واللّهُ لا یَهدىِ القَومَ الفَاسقینَ» (توبه: 24)
اصالت نیازهاى فطرى
چرا یک دانشمند یا محقق ساعتهاى طولانى وقت خود را صرف یافتن مطلبى علمى مىکند و آن چنان غرق مىشود که کلیه فعالیتهاى دیگر و لذات مادى را فراموش مىکند و گاه متوجه اتفاقات آشکارى که در محیط مطالعه او رخ مىدهد نمىشود؟ چرا یک رزمنده بسیجى خود را از تمام وابستگىهاى مادى و عاطفى جدا مىکند و حتى از فکر درباره آنها رنجور مىگردد؟ چرا یک ورزشکار در اندیشه پیروزى در مسابقات ملى و جهانى، ماهها و بلکه سالها تمرینات طاقتفرسا را از جان و دل مىپذیرد؟ و چرا فردى حاضر مىشود با تمام وجود، مال و منال خود را در راه دفاع از حق صرف کند؟ و در مقابل، دیگرى لحظه به لحظه شب و روز خود را در اندیشه منافع شخصى و کسب سود و لذات مادى از هر راه و به هر وسیلهاى مىگذراند؟
مسلّما نیازهاى زیستى انسان نمىتواند توجیهگر این گونه رفتارهاى متنوع و پیچیده باشد. از این رو، بحث «نیازهاى فطرى» مطرح مىشود. خواستههاى فطرى آن نیازهایى است که ناشى از ساختمان طبیعى بشر است؛ یک سلسله امورى که هر کس به موجب آن که بشر است، خواهان آنهاست و هنوز هم کسى مدعى نشده که رمز آنها را کشف کرده است؛ مثلاً، بشر علاقهمند به تحقیق و کاوش علمى است، همچنین به مظاهر جمال و زیبایى علاقه دارد، به تشکیل کانون خانواده و تولید نسل با همه زحمتها و مرارتهایش علاقهمند است، به همدردى و خدمت به همنوع احساس علاقه مىکند. اما چرا بشر علاقهمند به تحقیق است؟ این حس کاوش و حقیقتجویى چیست؟ چرا بشر علاقهمند به جمال و زیبایى است؟ چرا در انسان حس همدردى و ترحّم نسبت به دیگران وجود دارد؟ اینها یک سلسله سؤالاتى است که وجود دارد. ما خواه جواب این «چرا»ها را بدانیم و خواه ندانیم، چیزى که براى ما قابل تردید نیست این که خواستههاى مزبور فطرى است و غیر قابل انکار.(62)
ممکن است کسانى در شرایط مخصوصى با یکى از تمایلات فطرى خود مبارزه کنند و آن را در درون خویش خاموش نمایند، ولى عمل آنان هرگز نمىتواند واقعیت فطرى و خاصیت سرشتى نوع بشر را از میان ببرد.
به عنوان مثال، تمایل جنسى، که یک غریزه انکارناپذیر بشرى است، نزد بسیارى از تارکان دنیا و مرتاضان به دست فراموشى سپرده شده، اما هرگز نمىتواند این واقعیت فطرى را نابود کند و وجود آن را در بشر انکار نماید. همچنین کسانى که فطرت ایمانى و اخلاقى را در خود نادیده گرفته و نداى باطنى آن را نشنیدهاند و عمرى با این خواهش وجدانى خود مبارزه کرده و خویش را غیر ملتزم به دین بار آوردهاند، نمىتوانند فطرت ایمان و اخلاق را در بشر انکار نمایند. انحراف آنان از صراط مستقیم فطرت، ربطى به واقعیت وجدان طبیعى و ساختمان فطرى ایمانى و اخلاقى بشر ندارد. (63)
انواع دستهبندى نیازها، انگیزهها و امیال
در زمینه این که انسان داراى چه نیازهایى است و در نفس او چه امیالى وجود دارد، روانشناسان تحقیقاتى انجام دادهاند و نیازها و کششهاى درونى انسان را شناسایى و دسته بندى کردهاند. در عین حال که درباره این تقسیمات جاى بحث فراوان است، در این جا گزارشى اجمالى از انواع این دستهبندىها ارائه و دیدگاه اسلامى توضیح و تبیین مىشود:
دستهبندى نخست
یکى از دستهبندىهاى مهم و معروف در روانشناسى، تقسیم کششهاى درونى به چهار قسم غرایز، عواطف، انفعالات و احساسات است.
1ـ غرائز: کششهاى درونى مربوط به نیازهاى حیاتى که با اندامهاى بدن ارتباط دارد، «غریزه» نامیده شده است؛ مثل غریزه خوردن و آشامیدن که هم نیاز طبیعى انسان را رفع مىکند و هم با اندام گوارشى ارتباط دارد.
2ـ عواطف: میلهایى است که در رابطه با انسان دیگر پدید مىآید؛ مثل عاطفه والدین به فرزند و به عکس و یا کششهاى گوناگون ما نسبت به انسانهاى دیگر. هر قدر رابطه طبیعى، معنوى یا اجتماعى بیشتر باشد، عاطفه قوىتر مىشود.
3ـ انفعالات: انفعالات یا «کششهاى منفى» مقابل عواطف و عکس آن است؛ یعنى حالتى روانى که بر اساس آن، انسان به دلیل احساس ضرر یا ناخوشایندى، از کسى فرار یا او را طرد مىکند. نفرت و خشم و کینه و امثال آنها جزو انفعالات محسوب مىشود.
4ـ احساسات: طبق برخى از اصطلاحات، احساسات حالتهایى است که از سه مورد مذکور قبلى، شدیدتر بوده و تنها به انسان اختصاص دارد. سه مورد قبل کم و بیش در حیوانات نیز موجود است، ولى احساسات ویژه انسان است؛ مثل احساس تعجب، استحسان، تجلیل و عشق... تا برسد به احساس پرستش.(64)
دستهبندى دوم
از یک دیدگاه، نیازهاى بشر به دو نوع اصلى و شاخههاى فرعى تقسیم شده است:
1ـ نیازهاى اوّلى: این نیازها از عمق ساختمان جسمى و روحى بشر و از طبیعت زندگى اجتماعى سرچشمه مىگیرد. تا انسان، انسان است و تا زندگى وى زندگى اجتماعى است، این نوع نیازمندىها هست. این نیازمندىها خود سه قسم است:
الف ـ جسمى: از قبیل نیاز به خوراک، پوشاک، مسکن و همسر.
ب ـ روحى: از قبیل علم، زیبایى، نیکى، پرستش، احترام و تربیت.
ج ـ اجتماعى: از قبیل معاشرت، مبادله، تعاون، عدالت، آزادى و مساوات.
2ـ نیازهاى ثانوى: نیازهایى است که از نیازهاى اوّلى ناشى مىشود. نیاز به انواع ابزار و وسایل زندگى، که در هر عصر و زمانى با عصر و زمان دیگر فرق مىکند، از این نوع است.
نیازهاى اوّلى، محرّک بشر به سوى توسعه و کمال زندگى است. اما نیازهاى ثانوى ناشى از توسعه و کمال زندگى است و در عین حال، محرّکى به سوى توسعه بیشتر و کمال بالاتر.
تغییر نیازها و نو و کهنه شدن آنها مربوط به نیازهاى ثانوى است. نیازهاى اوّلى نه کهنه مىشود و نه از بین مىرود؛ همیشه زنده و نو است. برخى از نیازهاى ثانوى نیز چنین است. از آن جمله است: نیازمندى به قانون. این نیاز ناشى از نیاز به زندگى اجتماعى است و در عین حال، همیشگى مىباشد. بشر هیچ زمانى بىنیاز از قانون نخواهد بود.(65)
دستهبندى سوم(66)
از نظرگاهى دیگر، خواستهاى انسان به دو دسته فردى و اجتماعى تقسیم مىشود. امیال غریزى معمولاً از دسته فردى است. سایر امیال از جمله عواطف، غالبا جنبه اجتماعى دارد. انفعالات نیز همین گونه است: گاه آدمى از خطرى براى جان خود مىترسد، ولى گاه خطرى جامعه را تهدید مىکند.
دستهبندى چهارم
از نگاهى دیگر، خواستها به دو قسم تقسیم شده است:
1ـ مادى: خواستهایى است که با ارضاى آنها، نیاز بدن تأمین مىشود؛ مثل غرایز.
2ـ روحى: خواستهایى است که پس از تأمین نیازهاى بدن نیز ظهور مىیابد؛ مثل نیاز به شادى. گرچه تن سالم است، ولى ممکن است روان، شاد نباشد.
دستهبندى پنجم
در بحث خودشناسى، تقسیمى انجام گرفته و بر اساس آن خواستها به دو دسته تقسیم شده است:
1ـ خواستهایى که در جهت حفظ بقا و موجودیت است؛ خواستهایى که ارضاى آنها به بقاى آدمى کمک مىکند؛ مانند میل به خوراک و پوشاک و غریزه صیانت.
2ـ خواستهایى که در جهت تحصیل کمالات وجودى است؛ اقتضاى این دسته از تمایلات، تکامل وجود است. این خواستها در جهت حفظ موجودیت نیست، بلکه در جهت تکامل یافتن وجود مفروض است.
دستهبندى ششم
از منظرى دیگر، انگیزههاى انسان به سه نوع عمده تقسیم شده است:
1ـ انگیزههاى پندارى: این انگیزهها از هیچ واقعیت عینى نشأت نمىگیرد، بلکه شکل گرفته از مجموعهاى از پندارها و خیالات شعارگونه و بىمحتواست که گاه براى پیشبرد اهداف خاصى ایجاد و پىگیرى مىشود.
2ـ انگیزههاى مادى: انگیزههایى است که از یک واقعیت عینى مایه مىگیرد و در محدوده نیازهاى مادى انسان مطرح مىشود و از این رو، کاربرد محدودى دارد و نمىتواند در زمینههاى معنوى کارآیى داشته باشد و انسان را به تلاش وادارد.
3ـ انگیزههاى معنوى: این انگیزهها علاوه بر این که از واقعیتهاى عینى و نفسالامرى سرچشمه مىگیرد، با ورود به حیطه روح و روان آدمى، از کاربردى وسیع برخوردار است. این انگیزه به دو شکل ظاهر مىشود:
الف. انگیزههاى والاى انسانى؛
ب. انگیزههاى الهى.(67)
دستهبندى هفتم
از دیدى دیگر، تمایلات آدمى را به دو مرحله تقسیم کردهاند:
1. آنچه جنبه مادى و تنکرد شناسانه دارد؟
2. آنچه جنبه روانى دارد، اما از خواستهاى عالى روحى است؛ مثل آرمانخواهى و آزادىطلبى.
دستهبندى هشتم
بر اساس تقسیم دیگر، گرایشهاى انسان را مىتوان به دو دسته گرایشهاى مقدس و نامقدس تقسیم کرد:
1ـ گرایشهاى نامقدس:گرایشهاى نامقدس همان جاذبههاى مادى و طبیعى است که بر خودمحورى استوار است؛ یعنى گرایشهایى که در نهایت امر در آنها خودِ فردى مطرح است و اگر غیرمحورى هم هست، مثل حیوان در حدود بقاى نوع در محدوده غریزه است. به علاوه، انسان در وجدان خود قداستى براى آنها قایل نیست.
2ـ گرایشهاى مقدس: در مقابل، یک سلسله گرایشهاى خاص نیز در انسان هست که از یک سو، مىتوان آنها را گرایشهایى دانست که بر اساس خودمحورى یا غیر محورى غریزى استوار نیست و مىتوان آنها را «گرایشهاى مقدس» نامید؛ یعنى گرایشهایى که انسان در وجدان خود براى آنها نوعى قداست، برترى و سطح عالى قایل است، که هر انسانى به هر میزانى که از این گرایشها بیشتر برخوردار باشد، متعالىتر است. این گرایشها مادى نبوده، بلکه جاذبههایى معنوى است که انسان را به سوى کانونهاى غیر مادى مىکشاند.(68)
دستهبندى نهم
بعضى به دنبال تقسیم قبلى، آرمانهاى والاى انسانى را به سه دسته تقسیم کردهاند:
1ـ حقیقت جویى، شناخت واقعیات و حقایق؛
2ـ فضیلتخواهى، عدالت، حریّت و مانند آن؛
3ـ زیبایىطلبى؛ مطلق زیبایىهایى که علاقه انسان به آنها تعلق مىگیرد که بسیار متفاوت است: برخى مربوط به دیدنىها است و برخى به شنیدنىها و بعضى مربوط به تخیّل چون شعر.
دستهبندى دهم
بعضى همان دستهبندى پیش را انجام داده، به اقسام مذکور، دو قسم دیگر نیز اضافه کردهاند:
1. حقیقتجویى؛
2. فضیلتخواهى؛
3. زیبایىطلبى؛
4. گرایش به خیر و فضیلت؛
5. حس مذهبى یا عشق و پرستش.
برخى از قایلان این تقسیم گفتهاند: «حس مذهبى» نیز خواستى است در عرض چهار خواست دیگر و بعضى دیگر، آن چهار قسم را نیز در شعاع این پنجمى قرار دادهاند.
از آن جا که یکى از تقسیمات مهم در باب انگیزههاى انسان، این تقسیم مىباشد، درباره آن توضیح بیشترى ارائه مىگردد. براى این منظور، نخست به ویژگى کلى اقسام اشاره مىشود و سپس هر یک از آنها با شرحى مختصر، تبیین مىگردد.
ویژگى و منشأ اساسى جاذبههاى معنوى
همان گونه که اشاره شد، ویژگى گرایشهاى مقدس ـ که گاه از آنها به عنوان «کششها» یا جاذبههاى معنوى نیز تعبیر مىشود ـ این است که اولاً، با خودمحورى قابل توجیه نیست و اگر کسانى توجیهاتى کردهاند، همه محل بحث و اشکال است. ثانیا، شکل انتخابى و آگاهانه دارد و به هر حال، امورى است که ملاک و معیار «انسانیت» شناخته مىشود. اگر تمام مکتبهاى جهان را «انسانیت» دم مىزند، «انسانیت» یعنى همین گرایشها؛ یعنى غیر از اینها چیزى نیست. امروز نیز تمام مکتبهاى دنیا ـ اعم از مکتبهاى الهى، مادى و شکّاک ـ مسائلى را در مورد انسان مطرح مىکنند که مافوق حیوانى تلقى مىشود.(69)
اصولاً گرایشهاى معنوى و والاى بشر، زاده ایمان و اعتقاد و دلبستگىهاى او به برخى حقایق در این جهان است که آن حقایق هم ماوراى فردى است ـ عام و شامل است ـ و هم ماوراى مادى است ـ یعنى از نوع نفع مادى نیست. این گونه ایمانها و دلبستگىها به نوبه خود، مولود برخى جهانبینىها و جهانشناسىهاست که یا از طرف پیامبران الهى علیهمالسلام به بشر عرضه شده و یا برخى فلاسفه خواستهاند نوعى تفکر عرضه نمایند که ایمانزا و آرمانخیز بوده باشد.(70)
به هر حال، گرایشهاى والا و معنوى و فوق حیوانى انسان، آنگاه که زیربناى اعتقادى و فکرى پیدا کند، نام «ایمان» به خود مىگیرد.(71)
اینک اصلىترین جاذبههاى معنوى، که تا امروز شناخته شده و مورد قبول است، بیان مىگردد:(72)
اصول جاذبههاى معنوى
1ـ حقیقت جویى
این گرایش را مىتوان «علمطلبى» یا «دریافت واقعیت جهان» نیز نامید. انسان، دانش و آگاهى را تنها از آن نظر که او را بر طبیعت مسلّط مىکند و به سود زندگى مادى اوست، نمىخواهد، بلکه نفس دانایى و آگاهى براى انسان مطلوب و لذت بخش است. علم گذشته از این که وسیلهاى است براى بهتر زیستن و براى خوب از عهده مسؤولیت برآمدن، فى حد نفسه نیز مطلوب بشر است. انسان اگر بداند رازى در وراى کهکشانها وجود دارد و دانستن و ندانستن آن تأثیرى در زندگى او ندارد، باز هم ترجیح مىدهد که آن را بداند. انسان طبعا از جهل فرار مىکند و به سوى علم مىشتابد.
این گرایش فطرى به گونهاى است که انسان را به کشف واقعیتها و درک حقایق هستى و اشیا، همان گونه که هستند، مىکشاند. از دعاهاى منسوب به پیغمبر اکرم صلىاللهعلیهوآله است که مىفرمودند:
«اللّهمَّ اَرنِى الأشیاءَ کما هِى»؛(73) خدایا اشیاء را همان گونه که هستند به من نشان بده.
اساسا هدف «حکمت و فلسفه» همین است و دلیل این که بشر دنبال فلسفه رفته است به موجب همین حس بوده که مىخواسته حقایق اشیا را درک کند. نام این حس را مىتوان «حس فلسفى» هم گذاشت و از نظر فیلسوفان، مسأله حقیقتجویى، همان کمال نظرى انسان است و انسان بالفطره مىخواهد کمال نظرى پیدا کند؛ یعنى حقایق جهان را درک کند. این حس کم و بیش در همه افراد بشر وجود دارد. البته مثل همه حسهاى دیگر در افراد شدت و ضعف دارد و نیز بستگى دارد به این که انسان چه قدر آن را تربیت کرده و پرورش داده باشد. کسانى که از این حس استفاده کرده و آن ار در خود زنده نگه داشتهاند، به مرحلهاى مىرسند که لذت علم و کشف حقیقت براى آنها برتر از هر لذت دیگرى است، چنان که در مورد مرحوم سید محمد باقر حجة الاسلام شفتى اصفهانى و نیز در مورد پاستور نقل کردهاند که در شب زفافشان، چنان جاذبه علم و مطالعه و تحقیق، آنها را به خود کشید که عروس خود را فراموش کردند.
2ـ گرایش به خیر و فضیلت
این گرایش از مقوله «اخلاق» است؛ یعنى امورى که انسان به گونه فطرى به آنها گرایش دارد، نه به دلیل این که منفعتزاست و نیاز مادى او را تأمین و یا زیانى از او دفع مىکند بلکه از آن نظر که معتقد است آن امور فضیلت و خیر عقلانى است؛ منفعت، خیر حسّى است و فضیلت خیر عقلى. به طور کلى، گرایش به فضیلت دو نوع است: فردى و اجتماعى. فردى مثل گرایش انسان به راستى از آن نظر که راستى است و در مقابل، تنفّر از دروغ، گرایش به تقوا و پاکى، گرایش به نظم و انضباط، گرایش به تسلط بر نفس (مالکیت نفس) و برخود مسلط بودن و حتى شجاعت ـ به معناى قوّت قلب ـ نه زور بازو که آن از مقوله اخلاق نیست ـ شجاعت در مقابل جبن ـ و مثل اینها. اجتماعى هم مانند گرایش به تعاون، کمک به دیگران، با یکدیگر یک کار اجتماعى کردن، گرایش به احسان و نیکوکارى، گرایش به فداکارى، گرایش به ایثار:
«ویُؤثرونَ على اَنفسِهم ولو کانَ بِهم خصاصةٌ» (حشر: 9)؛ دیگران را بر خود مقدّم مىدارند، در حالى که کاملاً احتیاج دارند به چیزى.
«ویُطعمونَ الطّعامَ على حُبِّهِ مِسکینا و یَتیما و اسیرا اِنّما نُطعمکُم لِوجهاللهِ لانُریدُ مِنکُم جزاءً و لاشَکورا» (انسان: 8 و 9)؛ و به خاطر دوستى خدا به فقیر و اسیر و یتیم طعام مىدهند و مىگویند ما فقط براى خدا به شما طعام مىدهیم و از شما هیچ پاداش و سپاسى نمىخواهیم.
اخلاق و آنچه بدان وابسته است، از نیازهاى دایمى انسان است. این نیاز دایمى، پیوسته در کشاکشى بىامان و نبردى پایانناپذیر در میدان جاذبهها و دافعهها و گرایشهاى مثبت و منفى قرار دارد. ولى گرایش به رفتارهاى اخلاقى در جنبه مثبت و خیر وجود انسانى قرار دارد و بر همین اساس، گفته مىشود: گرایش به خیر و فضیلت سرچشمهاى فطرى دارد؛ از وجدان اخلاقى انسان ناشى مىشود که پیوسته مىخواهد بسیارى از کارها را فقط در جهت این که «ارزش اخلاقى» دارد و «خیر اخلاقى» است، انجام دهد.
از آن جا که گرایش به رفتارهاى اخلاقى در جنبه مثبت و خیر وجود انسانى قرار دارد، بروز آنها نیز از انسانهاى معتقد به اصول و احکام دینى و اخلاقى بیشتر انتظار مىرود و از همین روست که انسانهاى نیکاندیش و روشنضمیر این رفتارها را بیش از دیگران مورد تحسین و تشویق قرار مىدهند.
3ـ گرایش به جمال و زیبایى
گرایش به جمال و زیبایىآفرینى که نامش هنر است ـ به طور مطلق، در انسان وجود دارد و هیچ کس از این حس خالى نمىباشد و اصولاً علاقه به زیبایى به عنوان یک بعد از ابعاد معنوى ویژه انسان مطرح است و قسمت مهمى از زندگى انسان را زیبایى تشکیل مىدهد. انسان زیبایى را در همه شؤون زندگى دخالت مىدهد؛ دوست دارد قیافهاش زیبا باشد؛ نامش زیبا باشد؛ لباسش زیبا باشد؛ خطش زیبا باشد؛ خیابانش و شهرش و مناظر جلوى چشمش زیبا باشد و خلاصه مىخواهد هالهاى از زیبایى تمامى زندگىاش را فراگیرد.
خود قرآن، یکى از جهات آیت بودن آن و نیز یکى از بزرگترین عوامل مؤثر در جهانى شدن آن، عامل زیبایى ـ یعنى فصاحت و بلاغت فوق العاده آن ـ است.
4ـ گرایش به خلاّقیت و ابداع
این گرایش در انسان هست؛ مىخواهد خلق کند و بیافریند، چیزى را که نبوده است به وجود بیاورد. خلاّقیت و ابداع نیز مثل علم، هم وسیلهاى است براى تأمین نیازهاى زندگى و هم خودش براى انسان هدف و براى ذات خویش مطلوب است. به طور کلى، ابتکار در هر قسمتى، خودش خلق است. ابتکار در برخى کارها به معناى خلق روش است و در برخى به معناى خلق چیز دیگر تا ابتکار در ارائه یک نظریه که به معناى خلق آن است.
5ـ عشق و پرستش(74)
«عشق» غیر جسمانى ریشه در روح و فطرت انسان دارد و به عنوان برترین تجلّیات روح آدمى و اصیلترین ابعاد وجود اوست. عشق تعلّق قلب و میل مفرط است و به معناى فرط حبّ و دوستى است. عشق چیزى است مافوق محبتى که در حدّ عادى در همه انسانها وجود دارد؛ چیزى است که انسان را از حالت عادى خارج مىکند و توجه او را منحصر به معشوق مىکند. عرفا نیز معتقدند عشق امرى است که اگر رخ دهد، در انسان وحدت و تمرکز ایجاد مىکند؛ یعنى او را از هزاران رشته تعلق جدا کرده، به خدا وصل مىکند.(75)
صدر المتألهین رحمهالله مىفرماید: عشق حقیقى محبت خداوند و صفات و افعال اوست.(76)
امام خمینى رحمهالله مىفرماید: فطرت عشق به کمال در همه افراد بشر موجود است، اگر چه در تشخیص کمال و این که محبوب و معشوق کیست و کمال حقیقى در چیست با یکدیگر اختلاف دارند. کمال مطلق معشوق همگان است و از آن جا که جز ذات حق کمال و جمال مطلقى در کار نیست، پس همه خواهان و عاشق ذات حق هستد.(77)
«پرستش» یعنى این که عشق انسان را به مرحلهاى مىرساند که مىخواهد از معشوق خدایى بسازد و از خود بندهاى؛ او را هستى مطلق بداند و خود را در مقابل او نیستى حساب کند. بر این اساس، عشق واقعى از پرستش جدا نیست. انسان هرگاه به چیزى عشق روحانى پیدا کند، این، زنده شدن همان عشق حقیقى به ذات مقدس بارى تعالى است که به این صورت پیدا شده. ابراز محبت نسبت به پروردگار و خضوع در مقابل او در واقع شیوه ارضاى نیاز به پرستش است.(78)
دستهبندى نهایى و جامع
این دسته بندى، که بر اساس یک طرح جامع انجام گرفته، جدیدترین تقسیمبندى از انگیزههاى نفس آدمى است که تا کنون مشاهده شده و از همین رو، با توضیح بیشتر به صورت کلى معرفى مىشود.(79)
طبق این طرح، تنها یک «ابر انگیزه» وجود دارد که منشأ یا منبع همه انگیزههاى نفس آدمى است و انگیزه «حب ذات» یا «خوددوستى» نامیده مىشود.
در طرح مذکور، نخست به عنوان اولین و اصلىترین انشعاب از «حبّ ذات»، تمامى انگیزههاى نفس به دو نوع کلى تقسیم مىشود:
1. نوع اول شامل همه انگیزههاى نفس بجز «خدادوستى» مىشود.
2. نوع دوم نوع منحصر به فرد (انگیزه خدادوستى) است.
انگیزههاى نوع اول به سه دسته اصلى با شعبهها و جلوههاى گوناگون تقسیم مىشود:
الف. انگیزه حبّ بقا: این انگیزه در اصل، ریشه فطرى دارد، ولى شکل گرفتن و جهتیابى آن در گرو یک عامل بیرونى و غیرفطرى است. یعنى «علم و شناخت» انسان. درجات گوناگون معرفت مىتواند موجب ظهور و شکوفایى آن در دو شکل شود:
اول. بر اساس بینش مادى و شناختى نادرست از انسان و جهان، انگیزه حب بقا خود را به صورت حرص به دنیا و آرزوى دراز و محبت شدید به داشتن عمر طولانى نشان مىدهد تا آینده محدود دنیوى او را تضمین کند.
دوم. بر اساس شناخت عمیق و صحیح از انسان و جهان و پى بردن به اصالت زندگى اخروى در مقابل زندگى گذراى دنیوى، انگیزه حب به بقاى خود را به صورت عدم وابستگى به دنیا و تمایل نسبت به امور اخروى، که تضمین کننده آینده ابدى اوست، نشان مىدهد.
ب. انگیزه کمالخواهى (حب کمال): بر اساس این انگیزه، انسان جداى از بقا و استمرار اصل زندگى، به دنبال نوعى افزایش کمّى یا کیفى و یا شکوفایى است و مىخواهد چیزهایى را به دست آورد و بهره وجودىاش بیشتر شود.
کمالخواهى انسان دو شعبه عمده دارد و در دو میل نیرومند، بروز مىکند و شکوفا مىشود:
اول. انگیزه قدرتطلبى: این انگیزه فطرى داراى شعبههاى گوناگونى است؛ از قبیل: ریاستطلبى، سلطهجویى ـ حتى بر همه زمین و کرات آسمانى ـ شخصیتطلبى، استقلالخواهى، میل به احترام یا نگهداشتن حرمت و عزّتطلبى، میل به آزادى و نیز قدرتهایى از قبیل قدرت نفس یا قدرت اراده و تسلط بر خویشتن، یا قدرت بر مهار خواهشها و هواهاى نفسانى و قدرت روحانى حاصل شده از طریق ریاضت و سرانجام قدرتى که اولیاى خدا در جستوجوى آن هستند؛ یعنى «قدرت لایزال و قدرت مطلق الهى» که از طریق قرب به خدا مىخواهد قدرت او شعاعى از قدرت خدا شود و قدرت الهى در او تجلى یابد.
دوم. انگیزه حقیقتجویى (علم دوستى، آگاهىطلبى و حس کنجکاوى): این انگیزه نیز مثل قدرتطلبى ریشه در حب نفس دارد؛ زیرا علم نیز همچون قدرت، یکى دیگر از ابعاد سهگانه هرم نفس را تشکیل مىدهد و انسان چون خود را دوست دارد پس قدرت و علم را نیز دوست دارد. رشد و شکوفایى و توسعه علوم و رشتههاى تخصصى و گسترش و غناى فقهى و فلسفى و علمى و آثار آن و نیز اختراعات و اکتشافات و دستاوردهاى صنعتى، همه نتایج روح علمطلبى و انگیزه حقیقت جویى انسان است.
ج. انگیزه لذت جویى (کامجویى یا حبّ لذت): دایره این انگیزه بسیار وسیع است و شعبهها و فروع متنوع و گوناگونى پیدا مىکند و در کل، مىتوان همه آنها را به سه بخش متمایز تقسیم نمود:
اول. غرایز: منظور، تمایلات ویژهاى است که به بدن مربوط مىشود و هدف آنها تأمین نیازهاى مادى و جسمانى انسان است. مهمترین این گرایشها عبارت است از: غریزه تغذیه، غریزه جنسى، غریزه تشنگى و غریزه دفاع. دو غریزه نخست به شعب و فروع گوناگون و متنوعى تقسیم مىشود؛ مثل شهوات و تمایلات گوناگون نسبت به مزهها، طعمها، بوها و رنگهاى مطبوع اغذیه.
دوم. جمال دوستى و زیبایىطلبى که داراى شاخههاى اصلى و شعب فرعى فراوانى است:
الف) جمالهاى محسوس که داراى سه شعبه است: نخست. علاقه به زیبایى طبیعى جمادات و طبیعت بىجان؛ دوم. علاقه به زیبایى موجود در گیاهان، بوستانها و جنگلها؛ سوم. علاقه به جمالى که در حیوانات و انسان وجود دارد و آثار عمیق آن در انسانها و جوامع انسانى به صورتهاى گوناگون بروز مىکند و در مواردى، سرنوشت زندگى انسان را بکلى دگرگون و احیانا همه نیروى انسانى را در یک جهت خاص، مفید یا مضرّ بسیج مىنماید.
ب) جمالهاى خیالى که شعرا و دیگر اصناف اهل ذوق و هنر با آنها مرتبطند؛
ج) جمالهاى عقلى که قوه عاقله آن را از نظم و انتظام و کمال موجودات درک مىکند؛
د) جمال عرفانى و وجودى، با این بینش که همه هستى زیباست و هر موجودى که کاملتر و از بهره وجودى بیشترى برخوردار باشد، انسان از درک آن بیشتر لذت مىبرد. به همین معنا، جمال را به ذات الهى نیز نسبت مىدهیم و کسانى که مشاهدات توحیدى دارند یک باب از مشاهداتشان به اسما و صفات جمال الهى مربوط مىشود.
سوم. عواطف: احساساتى است که در ارتباط با یک موجود زنده و ذىشعور دیگر در نفس انسان تحقق مىیابد و وى را وا مىدارد تا به نفع آن موجود گامى بردارد و یا دست کم، با وى اظهار همدردى و ترحم و یگانگى کند و به خاطر آنها، انسان از خدمت دیگران لذت مىبرد.
عواطف نیز داراى شعبههاى گوناگونى است؛ از قبیل: انس نسبت به دوستان، خویشاوندان و یا حتى در برخى شرایط، نسبت به شخص بیگانه، احساس ویژه مادرى نسبت به فرزند، احساس خاص پدرى، احساس همسر نسبت به همسر، احساسى که انسان نسبت به بیماران، ضعیفان و فقیران پیدا مىکند.
چهارم. احساسات و انفعالات: این دسته از تمایلات سطحىترین آشکارترین و مرتبه از مراتب نفس را تشکیل مىدهد که متأثر از سایر شؤون و خواستههاى نفس مىباشد. احساسات و انفعالات شامل حالات ذیل مىشود:
الف) حالت «حزن و اندوه»: این حالت انفعالى وقتى در سطح نفس پدید مىآید که انسان چیزى را دوست دارد و براى رسیدن به آن تلاش مىکند، اما به خواسته خود نمىرسد.
حالت «شادى» حالتى است در مقابل حالت پیشین که هنگام رسیدن انسان به خواستهاش براى او ایجاد مىشود.
ب) حالت «خوف» حالت انفعالى است که وقتى براى انسان ایجاد مىشود که احساس کند خواستههایش به خطر افتاده است و یا متوجه شود که احتمالاً باید از محبوب و مطلوب خود جدا شود و آنچه را که با رنج و تلاش به دست آورده است از دست بدهد.
حالت «امنیت»: در مقابل حالت پیشین است؛ یعنى وقتى در انسان ایجاد مىشود که خطرى وى و خواستههایش را تهدید نکند و یا عامل خطرناک و تهدید کنندهاى را در پیش رو و مسیر زندگى خویش نیابد.
ج) حالت «امید» و دلگرمى به کار که وقتى در نفس انسان حاصل مىشود که شخص، تلاشهاى خود را در رسیدن به هدف و مطلوب خویش مؤثر تشخیص دهد.
حالت «یأس» و ناامیدى و دلسردى از کار، که حالتى است مقابل حالت پیشین و وقتى در نفس انسان ایجاد مىشود که انسان تلاشهاى مذکور را بىثمر و بىفایده تشخیص دهد.
خدادوستى؛ نوع منحصر به فرد انگیزههاى نفس
فراتر و برتر از همه دلبستگىها، میل نهایى ویژهاى در ژرفاى وجود انسان نسبت به خدا وجود دارد که متأسفانه براى بسیارى از روانشناسان ناشناخته مانده است. این میل، نه از گونه احساس و نه از گونه عواطف، بلکه از این هر دو نیز لطیفتر و پنهانتر است. و از آن جا که کمال نهایى انسان به آن وابسته است، شکوفا کردن آن نیز اختیارى و به دست خود انسان میسور است.(80)
از انگیزه «خدادوستى» تعبیرهاى دیگرى نیز مىشود؛ مثل «حب الهى»، «میل خداخواهى»، «انگیزه خداجویى»، «انگیزه کمالمطلق طلبى»؛ چنانچه به دلیل ویژگى و امتیاز خاصش نسبت به سایر انگیزههاى انسان، گاه از آن به عنوان «فراانگیزه» یاد مىشود.
انواع خدادوستى
حبّ الهى در دل انسانها صورتهاى گوناگونى دارد و ممکن است به سه صورت مورد نظر واقع شود:
1. به عنوان یک نیروى محرّک ناآگاهانه که در عمق فطرت انسان و در درون نفس وى جاى دارد، هرچند خود انسان از وجود آن غافل است و نسبت به آن توجه ندارد.
2. حب آگاهانهاى که براى افراد متعارف حاصل مىشود و همه مؤمنان کم و بیش از آن برخوردارند. این حبى است که اصالتا و ذاتا به بهرهمند شدن از نعمتها و دفع ناملایمات و ثانیا به خداوند قادر تعلق مىگیرد.
3. مرتبه کامل محبت الهى که براى اولیاى خدا و کسانى که مرتبه معرفتشان درباره خداى متعال کامل شده و ـ به اصطلاح عرفانى ـ به مقام «توحید» رسیدهاند، حاصل مىشود و خدا را به خاطر خودش دوست دارند.
آنچه در بالا از محبت نفس نسبت به خدا گفته شد، یک نکته عرفانى و بالاتر از حدّ «روانشناسى متعارف» مىباشد. در واقع، مىتوان گفت: همین محبت و معرفت یا خدادوستى و خداشناسى فطرى است که وى را به سوى یک مقصد نهایى و متعالى مىکشاند و در جوار رحمت حق قرار مىدهد، هرچند که خود شخص از وجود این عامل نیرومند روانى و نفسانى غافل است و نمىداند این عامل چیست و او را به کدام مقصد حرکت مىدهد. به تعبیر دیگر، آنچه انسان به آن آگاهى و توجه دارد «حب ذات» است و محبت فطرى «خدادوستى» در عمق آن قرار دارد. به عبارت دیگر، حب ذات پدیدهاى است نفسانى و روانى که در عمق آن، خدادوستى مستتر است. خدادوستى از رهگذر حب ذات یا خوددوستى به صورت مخفى و ناآگاهانه نقش خود را ایفا کرده، انسان را به سوى مقاصد متعالى سوق مىدهد.(81)
منبع انگیزهها و تنظیم کننده آن
گرچه بحث درباره نیروهاى روحى مؤثر در ایجاد انگیزه و ویژگىهاى آنها و نیز چگونگى شکلگیرى فرایند انگیزش در درون آدمى، از دیدگاه اسلام، بحث خاص خود را مىطلبد، ولى از باب نمونه، به یک مورد از سخنان پیشوایان معصوم علیهمالسلام در این باره اشاره مىشود:
حضرت على علیهالسلام در نهجالبلاغه، با بیانى بلند و ژرف درباره قلب، آن را عجیبترین عضو بدن آدمى شمرده، به تبیین عناصر متضاد موجود در آن و تعدیل آنها مىپردازند:
«لقد علّقَ بنیاطِ هذا الانسان بضعةٌ هى اَعجبُ ما فیه: وذلکَ القلبُ. وذلکَ أنّ له مِوادّ اَمِنِ الحکمةِ وأضدادا مِن خلافها؛ فاِن سنحَ له الرّجاءُ اذلّه الطّمعُ، واِن هاجَ بِه الطَمعُ اَهلَکَهُ الحِرصُ، واِن ملَکهُ الیأسُ قتلَه الاَسفُ، وإن عرضَ له الغضبُ اِشتدّ بِه الغیظُ، واِن اَسعَدَهُ الرِّضى نِسىَ التّحفَُظُ واِن غَالهُ الخَوفُ، واِن اتّسعُ له الامرُ استلبته العِزّة، واِن عضّتُه الفاقةُ شغله البلاءُ، واِن جهدَه الجوعُ قعد به الضّعف، واِن افرَطَ بِه الشّبُع کظّتهُ البِطنة، فکلُّ تقصیرٍ به مضرٌّ، وکلُّ اِفراط له مفسدٌ.»(82)
«در درون سینه انسان، قطعه گوشتى آویخته است که عجیبترین اعضاى وجود او مىباشد و آن قلب اوست. و این شگرفى به دلیل آن است که انگیزههایى از حکمت و ضدش در آن جمع است: هرگاه آرزوها در آن ظاهر شود، طمع او را ذلیل خواهد کرد و هنگامى که طمع در او به هیجان آید، حرص او را هلاک مىکند و هنگامى که یأس مالک او گردد، تأسف او را از پاى درمىآورد و هرگاه غضب بر او مستولى شود، خشمش فزونى مىگیرد و هرگاه از چیزى راضى گردد، جانب احتیاطکارى او را به خود مشغول مىدارد و هرگاه مصیبتى بر او برسد، بىتابى او را رسوا مىسازد و اگر مالى بیابد، بى نیازى او را به طغیان وامىدارد و اگر فقر دامنش را بگیرد، مشکلات او را به خود مشغول مىدارد و اگر گرسنگى پیدا کند، از ناتوانى زمینگیر مىشود و اگر پرخورى کند، شکمپرى او را به رنج انداخته، راه نَفَس را بر او مىبندد و به طور کلى، هرگونه کمبود به او زیاد مىرساند و هرگونه زیادى او را فاسد مىسازد.» (83)
••• پىنوشتها
1 - Motive.
2 - Need.
3 - Hersey paul & Kenneth H. Blanchard, Management of organizational Behavior, Utilizing Human Resources, 6th Ed., (prentice Hall international, U.S.A.,1993) P.20
4 - Robbins, Stephen P. , Organizational Behavior, Concepts, controversies, and Applications , 6th Ed., (Prentice - Hall international Editions, U.S.A., 1993) P.205.
5 - impulse.
6 - Ibid.
7- Goal
8- Hersey paul & Kenneth H. Blanchard, op.cit, P.20.
9ـ ریتال اتکینسون، و ریچارد س. اتکینسون و ارنست ر. هیلکارد، زمینه روانشناسى، ترجمه جمعى از مترجمان، چاپ ششم، رشد، ج 1، ص 509 به نقل از بولز، 1975.
10 - Hersey paul & Kenneth H. Blanchard, op.ut.) P.25.
11ـ على رضائیان، «معماى مدیریت»، دانش مدیریت،ش.31،ص 87، به نقل ازفردلوتانز، ص231.
12ـ همان،به نقل از استیرزوپورتر،، ص 5 و 6.
13ـ استیفن پى رابینز، مدیریت رفتار سازمانى، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى بازرگانى، 1374، ج 1، ص 314.
14ـ علىرضائیان، همان،ص 88،بهنقلاز:ترنس آر.میچل، ص 81.
15ـ همان، به نقل از، زیلاگیى و والاس، ص 88.
16- Arousal.
17- Choice.
18ـ ر.ک به: ترنس آر.میچل؛ مردم در سازمانها / زمینه رفتار سازمانى، ترجمه حسین شکر کن، تهران، رشد، 1373، ص 236 ـ 235 / دانش مدیریت، ش. 31، ص 91 اتکینسون و هیگارد، همان، ج 1، 512 ـ 510 کتزل و تامپسون، 53 و144 مورى،77ـ83 کرتینز و کینیکى، ص 165.
19- Edvard, Management, 5th Ed., (Englewood Cliffs, Prentice - Hall international, U.S.A. 1992 ) P.441.
20ـ دیوید جى. چرینگتون،؟ ص 166
21ـ دان هلى جل و دیگران، ص 206/ استونر و فریمن، ج 3، ص 972
22ـ علىرضائیان،دانش مدیریت،ش.31 ص 94
23ـ اتکینسونوهیلگارد،همان،ج 1، ص 517 و 559
24ـ اریکفروم،الدّین والتحلیل النفسى،ص 8
25ـ محمد عثمان نجاتى، قرآن و روانشناسى، ترجمه عباس عرب، مشهد، بنیاد پژوهشهاىاسلامىآستان قدسرضوى،1376،ص50.
26ـ «تلهپاتى» همان تبادل خاطره و یا اندیشه با شخصدیگر است که گاهى دور از انسان نیززندگىمىکند.
27ـ «توهم» یعنى ادراک غیر مستقیم محسوسات، یعنى ادارک چیزهایى که از انسان دورند و با حواس ظاهرى حس و درک نمىشوند.
28ـ محمد عثمان نجاتى، همان، ص 25
29- phenomenological.
30ـ همان، ص 51 ـ 50
31ـ نگارنده در رساله کارشناسى ارشد خود این بحث را مورد بررسى و نقادى قرار داده است.
32ـ مفاهیم مرادفى که در اینجا ارائه شده، به حسب یک پژوهش ابتدایى گردآورى شده و مسلّما در تحقیقات جامعتر، مفاهیم بیشترى به دست خواهد آمد. به علاوه، در اینجا بحث از مرادفات «انگیزش، انگیزه و نیاز» تنها در چهارچوب کاربرد قرآنى و در محدوده شمارش و استخراج معناى لغوى و ترجمه آیه مربوطه، ارائه شده است و در این میان، مفاهیم بلند کلامى، اخلاقى و فلسفى وجود دارد که هر کدام بحثى مستقل مىطلبد. در بعضى از آیاتى هم که خواهد آمد، چندین مفهوم از مفاهیم مرادف انگیزه و نیاز، با هم در یک آیه به کار رفته که این خود موجب مىگردد مفاد آیه پیچیدهتر و عمیقتر گردد. روشن است که این موارد تأمل و دقت به مراتب بیشترى مىطلبد. از جمله آیه نهم سوره فاطر است که مفاهیم ششگانه «اثاره»، «نشور» «احیاء»، «اماته»، «ارسال» را در خود جاى داده است. ر.ک به: راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن،...، لسان العرب، فخرالدین الطریحى، مجمع البحرین و برخى تفسیرها و معجمهاى موضوعى.)
33ـ فخر الدین الطریحى، پیشین، بیروت، دار المکتبة الهلال، 1985، ج 3، ص 238
34ـ سه مورد دیگر عبارت است از: بقره: 71؛ روم: 9 و 48.
35ـ راغب اصفهانى، تحقیق و ضبط محمد سید گیلانى، تهران، المکتبة المرتضوى، ص 52 ـ 53
36ـ مجمع البحرین، ج 2، ص 244
37ـ لسان العرب، ج 2، ص 46
38ـ همان، ج 2، ص 126 / مجمع البحرین، ج 4، ص 199
39ـ لسان العرب، ج 3، 19
40ـ مجمع البحرین، ج 5، ص 17
41ـ لسانالعرب، ج 14، ص 140 / مجمعالبحرین، ج 3، ص 493
42ـ لسان العرب، ج 6، ص 434 / مجمع البحرین، ج 5، ص 88
43ـ مجمع البحرین، ج 2، ص 579
44ـ لسان العرب، ج 6، ص 139
45و46ـ المفردات فى غریب القرآن، 198/ ص 478
47ـ لسان العرب، ج 13، ص 234
48ـ المفردات فى غریب القرآن، ص 82
49ـ مجمع البحرین، ج 1، ص 262
50ـ لسان العرب، ج 7، ص 230
51ـ المفردات فى غریب القرآن، ص270 / مجمع البحرین، ج 1، ص253
52ـ جعفر سجادى، مصطلحات فلسفى صدر الدین شیرازى ملاّ صدرا، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1360، ص 131 / صدر المتألهین شیرازى، اسفار اربعه، ج 4، ص 120
53ـ لسان العرب، ج 3، ص 378 ـ 379
54ـ لسانالعرب، ج 10، ص 299 / مجمعالبحرین، ج 3، ص 441
55ـ مأخذ این بحث معارف قرآن، استاد محمد تقى مصباح یزدى، ص 431 ـ 34 با تلخیص است.
56ـ «بعثت» و «نبوت» نیز از مبانى انگیزش از دیدگاه اسلام محسوب مىشود. به علاوه، انبیا علیهمالسلام در برانگیختن انگیزهها نیز نقش شگرفى ایفا مىکنند و اصولاً بر اساس مستندات قرآنى و روایى، شکوفایى و رشد فطرت خداجویى انسان، هدف اساسى بعثت و وظیفه مهم پیامبران الهى علیهمالسلام شمرده مىشود.
57ـ شیخ صدوق، علل الشرایع، منشورات المکتبة الحیدریة 1385 ق.، ج 1، باب 6، ص 4
58ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، چاپ پنجم، صدرا، 1373، ج 3، ص 515
59ـ محمد تقى جعفرى، «یک بحث بنیادین در ریشههاى انگیزش براى فعالیتهاى مدیریت در جامعه اسلامى ونقد نظریه انگیزش در دوران معاصر»، ر.ک: نگرشى بر مدیریت در اسلام، مجموعه مقالات، ص172.
60ـ به نظر مىرسد هم علوم انسانى رایج از بیان و پاسخگویى به نیازهاى واقعى انسان عاجزند و هم مکتبها و مسلکها و دینها و آیینها ناتوانى خود را نشان دادهاند و تنها دین اسلام است که این توان را داراست.
61ـ مرتضى مطهرى، سیرى در سیره نبوى، ص 20
62ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 3، ص 385
63ـ محمدتقى فلسفى، کودک از نظر وراثت و تربیت، چاپ دوازدهم، تهران، هیأت نشر معارف اسلامى، 1362، ص 300
64ـ محمد تقى مصباح یزدى، معارف قرآن، قم، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى رحمهالله ، 1376، ص 422ـ423 / همو، انسانشناسى، همان جا، ص 113 ـ 114
65ـ مجموعه آثار، ج 3، ص 183
66ـ مأخذ دستهبندىهاى سوم تا نهم: محمد تقى مصباح، معارف قرآن، ص 429 ـ 430 و همو، انسانشناسى، ص 114
67ـ ناصر مکارم شیرازى، «ویژگىهاى مدیریت اسلامى» ر.ک به: نگرشى بر مدیریت در اسلام، مجموعه مقالات، ص 93
68ـ مجموعه آثار، ج 3، ص 490، اقتباس و ج 2، ص 275
69ـ مجموعه آثار، ج 3، ص 491
70ـ البته فیلسوفان نیز هنگامى مىتوانند تفکرى را عرضهکنندکه با تکیه بر وحى و یا فطرت سلیم بشرى باشد.
71ـ همان، ج 2، ص 24
72ـ مجموعه آثار، ج 2، ص 275 ـ 277 و ج 3، ص 492 ـ 499، که در بخش «خیر و فضیلت» با اضافاتى از دیگر منابع همراه است.
73ـ عوالى اللئالى، ج 4، ص 132
74ـ از مرحله واقعى این گرایش، گاه به «حس خداجویى»، «انگیزه کمالمطلق طلبى»، «خدادوستى»، و یا «حبّ الهى» تعبیر مىشود. درباره این گرایش، در صفحات بعد توضیحات بیشتر خواهد آمد.
75ـ ر.ک به: مجموعه آثار، ج 3، ص 504 ـ 508 و نیز اسفار، ج 3، ص 142 و 571.
76ـ اسفار، ج 3، ص 136
77ـ امام خمینى، چهل حدیث، 157 ـ 158
78ـ مجموعه آثار، ج 3، ص 501 ـ 510 / محمدتقى مصباح، پیشنیازها، ص 105
79ـ مطالبى که ذیل این عنوان آمده، خلاصهاى گزارشگونه از طرح مذکور است که در جلد دوم کتاب اخلاق در قرآن اثر استاد آیة اللّه مصباح یزدى، آمده است.
80ـ محمد تقى مصباح، معارف قرآن، همان، ص 428
81ـ همو، اخلاق در قرآن، تحقیق و نگارش محمد حسین اسکندرى، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى رحمهالله ، 1376، ج 2، ص 71 ـ 72
82ـ نهج البلاغه، حکمت 105
83ـ همان، چ دهم، ترجمهوشرح زیر نظر آیةالله ناصرمکارمشیرازى، به قلممحمدجعفر امامىومحمدرضا آشتیانى، نشر مدرسه امام على بن ابىطالب علیهالسلام ، 1375، ج 3، ص 261، قصار 108
مبانی انگیزش از دیدگاه اسلام
مقدمه
«انگیزه»(1) یک مفهوم روانشناختى است که در شاخههاى گوناگون علوم از قبیل «علوم رفتارى»، «مدیریت» و «اخلاق»، از زوایاى گوناگون درباره آن بحث مىشود و جهتگیرىهاى علوم گوناگون از هر طرف، این مفهوم را به سویى مىکشاند و این خود موجب مىگردد بررسى ماهیت و ابعاد آن در عرصهاى خاص از عرصههاى مختلف حیات انسان ـ مثل «مدیریت» ـ به سادگى امکانپذیر نباشد. علاوه بر این، اگر چنین مطالعهاى بخواهد با رویکرد اسلامى انجام پذیرد، بر دشوارى آن خواهد افزود.
آنچه در این جا مىتوان به آن اشاره کرد این که بخش مهم بحث درباره انگیزش از دیدگاه اسلام به مجموعهاى از حقایق و مفاهیم روحى و روانى و فعل و انفعالات درونى و فرایند ایجاد و نقش و تأثیر آنها مىپردازد که در قرآن کریم و روایات معصومین علیهمالسلام ، ادعیه و بیان صاحب نظران مسلمان آمده و در این میان، نیازهاى گوناگون ابعاد روحى و جسمى انسان، چگونگى ارضا، و نقش آنها، بر اساس مبانى اندیشه دینى تبیین شده است. بر اساس این نگرش، گفته مىشود:
براى شناسایى فرایندهاى تکوین و تغییر شخصیت و شکلگیرى رفتار و عملکرد انسانها و عوامل مؤثر بر آن، و اینکه با تکیه بر منابع مذکور به چه راهکارهایى واقع و روشنى مىتوان دست یافت و این جریان به نوبه خود، موجب رشد و توسعه مطالعات و تحقیقات جدید روانشناسى و برخى علوم رفتارى از دیدگاه اسلام خواهد شد و راه را براى بررسىهاى مدیریتى در حوزه رفتار کارکنان و مدیران در سطوح سازمانى و چارهجویى براى حل مشکلات و معضلات مدیریتى در این حوزه هموار خواهد کرد و موفق خواهد شد ـ مثلاً ـ نظامها و ساز و کارهاى نظارتى را در سازمان به کار گیرد که با قوانین فطرى و حقایق و مفاهیم قرآنى هماهنگى داشته، از آنها الهام گیرد و در عین حال، از کارایى و اثربخشى لازم برخوردار باشد. روشن است که نیل به اهداف یاد شده در گرو انجام تحقیقات وسیعى فراتر از حد یک یا چند مقاله است. ولى از سوى دیگر، باید اذعان نمود که برداشتن حتى یک گام در این مسیر لازم است. بر این اساس، در این مقاله سعى شده است بخشى از مباحثى که نقش مبنایى و پیش نیاز در مطالعات و پژوهشهاى مربوط به انگیزش در مدیریت رفتار سازمانى دارد، با رویکرد اسلامى ارائه گردد.
تعریف مفاهیم
1ـ نیاز(2): «نیاز» عبارت است از چیزى در درون فرد که او را به فعالیت و انجام کار وا مىدارد.(3) به عبارت دیگر، نیاز حالتى درونى است که باعث مىشود نتیجه معیّنى جذاب به نظر برسد.(4)
2ـ سائقه(5): یک نیاز ارضا نشده باعث ایجاد تنش مىشود و این تنش موجب مىگردد سائقههایى در درون فرد برانگیخته شود. این سائقهها امورى درونى هستند که باعث مىگردند فرد در پى تأمین اهداف ویژهاى، رفتار جستوجوگرانهاى از خود بروز دهد.(6)
3ـ هدف(7): «هدف» عبارت است از چیزى در خارج از فرد. روانشناسان غالبا آن را «محرّک» مىنامند و گاه به پاداشهایى اشاره دارد که فرد به آن امید بسته است و انگیزههایش به سوى آنها هدایت مىشود.(8)
4ـ انگیزش: واژه «انگیزش» در انگلیسى، از کلمه لاتین Movere (حرکت کردن) گرفته شده است. این اصطلاح همانگونه که از معناى رایج آن برمىآید، به علت یا چرایى رفتار اشاره دارد. انگیزش به این معنا تمامى روانشناسى را در برمىگیرد، اما روانشناسان مفهوم انگیزش را به عواملى محدود مىسازند که به رفتار نیرو مىبخشد و به آن جهت مىدهد.(9)
در تبیین مفهوم «انگیزه» گفته شده است: انگیزهها عبارتند از: «چراها»ى رفتار. انگیزهها باعث شکلگیرى و ادامه فعالیت شده، جهت کلى رفتار فرد را نیز مشخص مىکنند. از انگیزهها، گاه به نیازها، خواستها، کششها، سائقهها یا محرّکهاى درونى فرد نیز تعبیر مىشود.(10)
بر اساس محتواى امروزى انگیزش، تعاریف دیگرى از آن ارائه شده است که در ذیل، به تعدادى از آنها اشاره مىشود:
یکى از صاحب نظران «انگیزش» را فرایندى مىداند که «با یک نیاز یا کمبود زیستى یا روانى آغاز شده و رفتار هدفمند یا انگیزهاى را در جهت محرّکى خارجى فعال مىنماید.»(11) وى بر اساس این تعریف، رمز شناخت فرایند انگیزش را نیز در معناى مفاهیم نیازها، انگیزهها، محرّکها و روابط میان آنها مىداند.
برخى از نظریهپردازان «انگیزش» را مجموعهاى از نیروهایى مىدانند که افراد را به سمت معیّنى به رفتار وامىدارد.(12) برخى دیگر مىگویند: انگیزه یعنى میل به کوشش فراوان در جهت تأمین هدفهاى سازمان به گونهاى که این تلاش در جهت ارضاى برخى از نیازهاى فردى سوق داده شود.(13) دستهاى دیگر بر این باورند که انگیزش بیانگر «آن دسته از فرایندهاى روانشناختى است که علت برانگیختگى، هدایت و تداوم اعمال ارادى هدفمند است.»(14)
کوتاه سخن این که نظریهپردازان از چند منظر به «انگیزش»، نگریستهاند که در نتیجه، بر مفاهیم متفاوتى تأکید دارند. به طور کلى، این دیدگاهها نسبت به انگیزش، به سه نتیجه منجر مىشود:
1. تجزیه و تحلیل «انگیزش» باید بر عواملى متمرکز شود که فعالیتهاى فرد را برمىانگیزد.
2. «انگیزش» فرایندگراست و بر انتخاب، جهت و هدف توجه دارد.
3. «انگیزش» بر چگونگى آغاز رفتار، تداوم یا توقف آن توجه دارد و بیانگر آن است که فرد داراى انگیزه چه نوع واکنش عینى نشان مىدهد.
این نتایج به عنوان مبنایى براى بحث درباره نظریههاى انگیزشى امروز به شمار مىآید.(15)
پیشینه بحث «انگیزش» و رویکردهاى نظرى به آن
فهم دو فرایند روانشناختى «برانگیختگى»(16) و «انتخاب»(17) در کانون پژوهشهاى مربوط به انگیزش قرار دارد. هنگامى که از برانگیختگى سخن به میان مىآوریم، با این پرسش سرو کار داریم که اصولاً چرا به انجام کارى مىپردازیم؟ چه چیزى ما را به کار وامىدارد؟ چرا اقدام به کارى مىکنیم؟ فرایند دوم ـ یعنى انتخاب ـ پس از این که برانگیخته شدیم، روى میدهد. به فرض آن که دست به فعالیت بزنیم و در پى هدفى باشیم، چرا تلاش ما معطوف به انجام کار خاصى مىشود؟ تعیین کنندههاى انتخاب عمل ما کدام است؟
کهنترین اندیشههاى مربوط به علل برانگیختگى با رفتار فرد انتخابگر سر و کار دارد و در نظریههاى نخستین انگیزش، برجستهترین دیدگاههاى تاریخى درباره ماهیت انسان، مبتنى بر این فرض است که انسانها اساسا موجوداتى منطقى و اندیشمندند، با امیال آگاهانهاى که توانایى برآورده ساختن آنها را نیز دارند. این افکار جوهر اصلى تفکر فیلسوفان باستانى مانند سقراط (Socrates)، افلاطون (Plato)، ارسطو (Aristotle) و فلاسفه قرون وسطا مانند توماس آکویناس (Thomas) و فیلسوفان متأخر مانند جان لاک (John locke)، جان استوارت میل (John Stuart Mill) جرمى بنتهام (Jeremy Bentham)، دکارت (Descartes)، هابز (Hobbes) و اسپینوزا (Spinoza) را تشکیل مىدهد و آنان در نوشتههاى خود، این مسأله را در کانون توجه خود قرار دادهاند.
بنابراین، مىتوان گفت: پرسشهاى اساسى مربوط به انگیزش عبارت از:
1. پرسش مربوط به برانگیختگى: «کدام نیاز یا سائق، باعث برانگیختگى مىشود؟»
2. پرسش مربوط به انتخاب: «کدام رفتار برگزیده مىشود؟»
در پى پاسخ به این دو پرسش، از زمان باستان تا دهه 1920 دیدگاهها و نظرات مختلفى شکل گرفته که دیدگاهها و نظرات «خردگرایى» (rationalism view)، «ماشینگرایى» (Mehanistic)، «لذتگرایى» (Hedonism)، «غریزهها»، «رویکرد رفتارى» (behavioral)، «نظریه روانکاوى» (psychoanalysis) و «نظریه سائقها» (drivis theory) از آن جملهاند و از دهه 1930 نیز براى تشریح رفتار، نظریههاى جدید انگیزش مطرح شد که از آن جمله مىتوان نظریههاى «نیاز»، «تقویت»، «شناخت» و «ویژگىهاى شغل» را نام برد.(18)
نظریههاى انگیزش در مدیریت
هیچ سازمانى بدون وجود سطح قابل توجهى از تعهد و تلاش اعضا نمىتواند در رسیدن به اهداف خود موفق شود. از این رو، مدیران همواره ناگزیرند انگیزش ـ یعنى عواملى که باعث به وجود آمدن رفتار، جهت دادن به رفتار و تداوم آن مىشود ـ را درک کنند. در همین زمینه، مدیران و نظریهپردازان رشته مدیریت همواره درباره انگیزش، نظریههایى ساخته و پرداختهاند؛ نظریاتى که هر کدام به نوبه خود، بر چگونگى رفتار مدیران یا کارکنان اثر مىگذارند.(19)
در تجزیه و تحلیل بیشتر نظریههاى روانشناختى مربوط به انگیزش، درمىیابیم که آنها را مىتوان در یکى از سه دسته زیر طبقهبندى کرد:
1. نظریههاى تقویت یادگیرى؛
2. نظریههاى نیاز یا محتوایى؛
3. نظریههاى فرایندى یا روشهاى تصمیمگیرى.(20)
نظریههاى تقویت یادگیرى بر نتایج رفتار، به ویژه نقش تقویت مثبت، تأکید دارد و نظریههاى دیگر (محتوایى و فرایندى) بر نقش ادراکات تأکید مىورزد.
نظریههاى محتوایى (مثل نظریه سلسله مراتب نیازها، نظریه انگیزش و بهداشت روانى هرزبرگ، نظریه آلدرفر، نظریه دیوید مک کللند، نظریه دوساحتى بودن انسان) با محتوا سر و کار داشته، چیستى رفتارهاى برانگیخته شده را شرح مىدهد و در تعیین و تدوین سائقههاى برانگیزنده مردم تلاش مىکند.
نظریههاى فرایندى (مثل نظریه برابرى، نظریه انتظار، نظریه مبتنى بر تعیین هدف و نظریه تقویت و دیدگاه سیستمى) چگونگى و چرایى برانگیختگى افراد را توصیف کرده، در تشریح رفتار انتخابگر افراد مىکوشد. به عبارت دیگر، این نظریه به شیوه یا نوع اندیشه توجه مىکند؛ شیوهاى که افراد درباره نوع رفتار خود تصمیم مىگیرند.(21)
توجه به سه نکته درباره این نظریات ضرورى است:
1. نظریههاى انگیزش مدیران را با معماى روانشناختى، که مرکّب از توصیفها و توصیههاى گوناگون است، آشنا مىسازد. در هر صورت، مدیران مىتوانند درباره رفتار کارکنان از هر نظریه انگیزشى درسهاى مهمى بگیرند و در چارچوب مدیریت اقتضایى، نیاز دارند فنون انگیزشى را که با افراد و موقعیت آنان مناسبتر است، برگزینند.(22)
2. هیچ نظریهاى به تنهایى تبیین تمام عیار و کامل از تنوع و پیچیدگى رفتار به دست نمىدهد، بلکه هر کدام ـ که بعضا از دیدگاهى غیر از دیدگاه ابتدایى آن مطرح گردیده ـ براى تبیین جنبههایى از رفتار مفید است.(23)
3. در عین توجه به نکته نخست، باید سعى شود در تنظیم مباحث تطبیقى، نظریهاى که به دیدگاه اسلامى نزدیکتر بوده و در متون دینى به مطالب مربوط آن توجه بیشتر شده است، شناسایى شود و با دقت و تأمل بیشتر، بررسى و تحلیل گردد و براى پربارتر کردن نظریه اسلامى از نقاط قوّت آن استفاده شود.
نقد کلى بر رویکرد تجربهگرایى در روانشناسى
روانشناسانى که در تحقیقاتشان روش علوم تجربى را به کار مىگیرند، از تحقیق و کنکاش درباره بسیارى از پدیدههاى مهم روانى که در محدوده مشاهده و آزمون تجربى نمىگنجد؛ دورى مىکنند. از این رو، کار بررسى در مورد خود «نفس» را از حوزه تحقیقاتى خود کنار گذاشتهاند. یکى از پیامدهاى گرایش به استفاده از روش علوم تجربى در تحقیقات روانشناسى این بود که در این تحقیقات، گرایشهاى مادى، که همه پدیدههاى روانى را ناشى از فعالیتهاى تنکردشناختى مىداند، حاکم گردید؛ گرایشهایى که از تفاوت اساسى میان ذات و حقیقت انسان (بعد معنوى او) و حیوان، غافل ماند و این مسأله مهم را در تحقیقات خود به دست فراموشى سپرد و به همین دلیل، از بررسى بسیارى از پدیدههاى روانى مهم انسان، که شامل جنبههاى دینى و معنوى و ارزشهاى والاى انسانى او مىشود، غفلت ورزید و به «نیازهاى اصیل و والاى انسانى» توجهى نکرد و از تحقیق درباره مسأله «محبت»، در برترین شکل انسانىاش (به دور از جنبههاى جنسى، که تحقیقات برخى از روانشناسان نیز همین جنبه محبت را در برمىگیرد) باز ماند و نتوانست تأثیر «عبادت» در رفتار انسان و یا مسأله درگیرى روانى میان انگیزههاى جسمى و روحى و ایجاد توازن بین جنبههاى مادى و معنوى او را بررسى کند؛ چنانچه بعضى از روانشناسان معاصر از جمله اریک فروم (Erich Fromm) به گرایشهاى مادى که بر تحقیقات روانشناسى انسانى حاکم است و بررسى «ارزشهاى والا» و جنبههاى معنوى رفتار انسان را به کنار نهاده، انتقاد مىکنند.(24) اریک فروم معتقد است که بعضى از انگیزهها (نیازها)ى روانى در واقع، نیازهاى فطرى و اساسى نهفته در سرشت انسان هستند که قابل فراگیرى و اکتساب از محیط اجتماعى نمىباشند.(25)
در همین زمینه در سالهاى اخیر، تعداد بسیار کمى از روان شناسان به اهمیت بررسى جنبههاى روحى انسان توجه کرده و تلاشهایى را براى بررسى برخى از پدیدههاى روانى مانند «تله پاتى»(26) و «توهّم»(27) آغاز نمودهاند. اما این کوششها همچنان در آغاز راه است و هنوز به نتایج دقیقى که بتوان آن را با اطمینان به مجموعه اطلاعات دقیق بشر درباره انسان افزود، نرسیده است.(28)
انتقادات و دیدگاههایى از این قبیل موجب گردید رویکرد «پدیدار شناختى»(29) در روانشناسى نضج گیرد و در همین باره راجرز نظریه «خویشتن» و «خودشکوفایى» را مطرح کرد و مزلو بر آن بود تا تقسیمبندى دیگرى براى انگیزههاى انسان، پیشنهاد کند که شامل انگیزههاى روحى نیز بشود.
او در این تقسیمبندى به دو نوع انگیزه یا نیاز (به تعبیر خودش) معتقد است:
الف. نیازهاى اصلى؛
ب. نیازهاى روحى.
نیازهاى اصلى شامل همان چیزهایى مىشود که بیشتر روانشناسان آنها را در تحقیقات خود درباره نیازهاى اصلى انسان مورد مطالعه قرار مىدهند؛ مانند: گرسنگى، تشنگى، انگیزه جنسى، امنیت، عملکرد و انگیزههایى از این قبیل. و نیازهاى روحى، در برگیرنده برخى جنبههاى روانى نیازهاى انسان هستند؛ مانند. عدالتخواهى، نیکى، زیبایى، نظم و اتحاد.
مزلو عقیده دارد که نیازهاى روحى انسان نوعى نیازهاى فطرى است که تکامل، رشد و بالندگى شخصیت فرد به برآوردن آنها بستگى دارد.(30)
البته روشن است که براى آشکار شدن نقاط اشتراک و افتراق رویکرد انسانگرا و نظریه خودشکوفایى با دیدگاه اسلامى نیازمند انجام مطالعه و بررسى تطبیقى میان آن دو هستیم که بحث آن در این مقال نمىگنجد.(30)
مرادفهاى واژههاى «انگیزش»، «انگیزه» و «نیاز» در قرآن(31)
1ـ إثارة: «إثاره» از ریشه «ثور» و به معناى تحریک و تهییج و برانگیختن است و «ثوران» یعنى هیجان.(32)
مشتقات «ثور» در قرآن کریم، در چهار مورد به کار رفته است که دو مورد آن درباره إثاره زمین و دو مورد درباره إثاره ابرها آمده.(33) از آن جمله است آیه ذیل:
«واللّه الّذى اَرسلَ الرِّیاحَ فتُثیرُ سَحابا فسقناهُ إلى بلدٍ مَیِتٍ فاحیینا بهِ الاَرضَ بعدَ مَوتِها کذلکَ النُّشورُ» (فاطر: 9)؛ خداوند کسى است که بادها را مىفرستد تا ابرها را برانگیزد. پس ما آن ابرها را به سوى زمین مرده مىرانیم و به وسیله آن، سرزمین مرده را زنده مىکنیم. رستاخیز نیز همین گونه است.
2ـ بعث: «اصلُ البعثِ إثارةُ الشَّىءِ وتوجیهُه».(34) بعث در اصل لغت، به معناى برانگیختن چیزى و جهت دادن به آن است. بعث دو قسم است: بشرى و الهى. بعث الهى نیز دو گونه است: یکى به معناى ایجاد اعیان، اجناس و انواع از عدم، که مختص خداوند عزّوجل است و دیگرى به معناى برانگیختن و زنده کردن مردگان که برخى اولیاى الهى نیز از این توانایى بهرمندند؛ مثل حضرت عیسى علیهالسلام .
مشتقات «بعث» در قرآن مجید، در 67 مورد به کار رفته که حدود 29 مورد آن درباره قیامت و برانگیختن انسانها در آن هنگام، 21 مورد درباره پیامبران علیهمالسلام و سایر موارد درباره بیدارى از خواب برخى افراد در دنیا و بعضى حیوانات است . از جمله مواردى که «بعث» در مورد برانگیختن انسانها در قیامت است، آیه ذیل مىباشد:
«وسلامٌ علیه یومَ وُلِدَ ویومَ یَموتُ ویَومَ یُبعثُ حیّا» (مریم: 15)؛ درود بر وى، روزى که تولد یافت و روزى که مىمیرد و روزى که زنده برانگیخته مىشود.
و از جمله مواردى که «بعث» در مورد برانگیختن پیامبران علیهمالسلام به کار رفته، آیه ذیل است:
«فبَعثَ اللّهُ النّبیّینَ مُبشِّرینَ و مُنذرینَ» (بقره: 213)؛ سپس خداوند پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت دهند و انذار کنند.
3ـ حثّ: «حثّه على الامر أى حرّصه علیه».(35) یعنى تحریص کرد او را بر آن کار. و «الحث، الاعجال فى اتصال»؛ حثّ یعنى به عجله و شتاب واداشتن مستمرّ. و «الطائرُ یحثُّ جناحیه فى الطیران: یحرّکهما»؛ یعنى پرنده به هنگام پرواز بالهایش را به حرکت درمىآورد.(36)
از ماده «حث» تنها یک مورد در قرآن مجید آمده و آن عبارت است از:
«ثُمّ استوى علَى العرشِ یُغشى اللّیلَالنّهارَ یَطلُبه حَثیثا» (اعراف: 54)؛ آن گاه به تدبیر جهان هستى پرداخت و روز را به پرده شب مىپوشاند، در حالى که روز، شتابان شب را مىجوید.
4ـ تحریض: «التحریض: التحضیض. قال الجوهرى: التحریضُ على القتالِ، الحثّ والإحماءُ علیه»؛ تحریض بر جنگ یعنى تحریص کردن و به جوشش و قیام فراخواندن براى جنگ. تأویل تحریض در لغت، این است که انسان به گونهاى تحریک شود که بداند در صورتِ تخلف، در شرف مرگ و نابودى است. لحیانى مىگوید: «حَرّضِ المؤمنینَ علَى القتالِ»: یعنى تحریض کن و برانگیز مؤمنان را به گونهاى که با استقامت به جنگ ادامه داده و دشمن را شکست دهند.(37)
از ماده حرض تنها دو مورد در قرآن مجید آمده که درباره تحریص و برانگیختن پیامبر صلىاللهعلیهوآله مؤمنان را به جنگ است. یکى از آن دو مورد، آیه 65 سوره انفال و دیگرى آیه ذیل است:
«فقاتِلْ فی سبیل اللّهِ لا تُکلَّف اِلاّ نفسُک وحرّضِ المؤمنینَ...» (نساء: 84)؛ پس (اى پیامبر) تو خود تنها در راه خدا به کارزار برخیز که جز شخص تو بر آن مکلّف نیست و مؤمنان را ترغیب کن....
5ـ حضّ: «الحضُّ ضربٌ مِن الحثِّ...» حضّ عبارت است از نوعى حث و تحریص و ترغیب که به طور اعم، هم نسبت به چیزى که سیر و رانش دارد به کار مىرود و هم نسبت به چیزى که سیر و رانش ندارد. حضّ نیز به معناى تحریص و ترغیب به خیر است و تحضیض به قتال یعنى تحریض و تحریص و ترغیب به قتال. «محاضة» یعنى ترغیب و برانگیختن دو نفر همدیگر را و تحاضّون در آیه قرآن به معناى ترغیب و برانگیختن بعضى «بعضى دیگر» است.(38)
از ریشه «حضّ» سه مورد در قرآن کریم آمده که هر سه درباره ترغیب و تحریص به اطعام مساکین است، دو مورد آن در سورههاى حاقه: 34 و ماعون: 3 است و سومى عبارت است از آیه ذیل:
«کَلاّ بل لا تُکرمونَ الیتیمَ ولا تَحاضُّون على طعامِ المسکینَ» (فجر: 17 و 18)؛ چنان نیست که شما تصور مىکنید، بلکه شما یتیمان را گرامى نمىدارید و یکدیگر را بر اطعام مستمندان تشویق نمىکنید.
6ـ نزغ: النزغ شبیه النخس...»؛ نزغ مثل نخس است و این که شیطان انسان را نخس مىکند یعنى او را تحریک و تهییج مىکند و به انجام بعضى از گناهان برمىانگیزد. «نزغ» فقط در امور شر به کار مىرود.(39)
مشتقات «نزغ» شش مورد در قرآن به کار رفته که همه آنها درباره انگیزش شیطانى است؛ چهار مورد آن در سورههاى یوسف: 100، اسراء: 53، فصلت: 36 و دو مورد آن در آیه ذیل به کار رفته است:
«وامّا ینزغنّکَ مِن الشّیطانِ نزغُ فاستعِذْ باللّهِ» (اعراف: 200)؛ اگر شیطان خواست مداخله نماید و تو را به غضب و انتقام وادارد، به خدا پناه ببر.
7ـ نشور: «نشر» به معناى زنده کردن و برانگیختن پس از مرگ است. «نشرَ اللّهُ المیتَ یَنشرُه نشرا ونشورا»؛ یعنى خدا مرده را زنده مىکند و زجاج مىگوید: «نشرهم اللّه» أى بعثهم؛ یعنى خدا آنها را برمىانگیزد، همچنان که خداوند مىفرماید: «والیهِ النُّشورُ» وانشره اللّه؛ یعنى خدا او را زنده کرد.(40)
از مشتقات «نشر» 21 مورد در قرآن کریم به کار رفته که بعضى از آن مفهوم انگیزشى دارد؛ از جمله آیه ذیل:
«لا یَملکونَلاِنفُسهم ضَرّا ولا نَفعا ولا یَملکونَ موتا ولا حیوةً ولا نُشورا» (فرقان: 3)؛ معبودهایى که نه اختیار سود و زیان خویش را دارند و نه اختیار مرگ و حیات و رستاخیزشان را.
8ـ سائق: «سوّق الابلَ وغیرها» به معناى راندن چهارپایان است. در تفسیر آیه:
«وجاءتْ کلُّ نفسٍ معها سائقٌ و شهیدٌ» (ق: 21)
گفته شده به این معناست که با هر فردى فرشتهاى است که او را براى حساب به محشر پیش مىبرد و فرشتهاى که به نیک و بد اعمال او شهادت مىدهد.(41)
مشتقات «سوق» در قرآن مجید، هفده مورد است که در بیشتر موارد، به معناى مورد نظر (راندن و سوق دادن) به کار رفته است و در یک مورد، خود واژه «سائق» استعمال شده که ذکر آن گذشت.
9ـ سبب: «السببُ الحبلُ یَشُدُّ بالشىءِ فیجذبُ به...»؛ سبب عبارت است از ریسمانى که به چیزى بسته مىشود و به کمک آن کشیده مىشود.(42) «السببُ کلُّ شىءٍ یَتوصَّلُ بِه الى غیرِه...»؛ سبب به هر چیزى گویند که به کمک آن چیزى به چیز دیگر مىرسد یا وسیلهاى براى نیل به آن قرار مىگیرد.(43)
از مشتقات «سبب»، نه مورد در قرآن کریم به کار رفته است؛ از جمله آیه ذیل:
«إذْ تبرّأَ الّذینَ اتُّبعوا مِن الّذینَ اتَّبعوا وَرأوا العذابَ وتقطّعت بهمُ الاسبابُ» (بقره: 166)؛ آن هنگام که پیشوایان باطل از پیروان خود بیزارى جویند و عذاب خدا را مشاهده کنند و هر گونه سبب و وسیلهاى از آنها قطع شده است.
10ـ رغبت: «اصل الرغبِة السّعةُ فِى الشىءِ...»؛ اصل رغبت به معناى گستردگى و فزونى گنجایش چیزى است. «و الرغبةُ و الرغبُ و الرغبى السَّعةُ فِى الارادةِ»؛ یعنى رغبت عبارت است از فزونى و قوّت اراده؛ مثل این گفته خداوند متعال:
«اِنَّهم کانُوا یُسارعونَ فِى الخیراتِ ویَدعوننا رَغَبا ورَهَبا» (انبیاء: 90)؛ چرا که آنها در نیکىها سرعت مىگرفتند و به خاطر عشق (به رحمت) و ترس (از عذاب) ما را مىخواندند.
وقتى «رغب فیه» یا «رغب الیه» گفته مىشود، اقتضاى طلب حریصانه آن را دارد و وقتى «رغب عنه» گفته مىشود، اقتضاى بىرغبتى و زهدورزى نسبت به آن را دارد؛ مثل این گفته خداوند عزّوجلّ:
«وَمن یَرغبُ عَن مِلّةِ ابراهیمَ إلاّ مَن سَفِهَ نفسُه» (بقره: 130)؛ هیچ کس از کیش ابراهیم [دین فطرى] روى نگرداند، جز کسى که خویشتن را دچار حماقت کرده است.(44)
از مشتقات «رغب» شش مورد دیگر نیز در قرآن به کار رفته که عبارت است از: توبه: 59 و 120، قلم: 32، انشراح: 8، نساء: 127، مریم: 46.
11ـ میل: «المَیْلُ العدولُ عنِ الوسطِ الى احدِ الجانبینِ...»؛ میل یعنى انحراف از وسط به یکى از دو سو (45) و به معناى رو آوردن به سوى چیزى است.(46)
از مشتقات «میل» در قرآن مجید، شش مورد آمده که چهار مورد آن در سوره نساء، آیههاى 102 و 129 و دو مورد آن در آیه ذیل است:
«ویُریدُ الّذینَ یَتّبعونَ الشَّهواتِ اَن تمیلوا مَیلاً عظیما» (نساء: 27)؛ و مردمى که پیرو شهواتند مىخواهند که شما مسلمانان از راه حق و رحمت الهى بسیار منحرف گردید.
12ـ اصغاء: «الصغُو المیلُ، یقالُ: صَغتِ النُّجومُ والشَّمسُ...»؛ صغو به معناى میل است و گفته مىشود ستارگان و خورشید به غروب میل کردند و «اصغیتُه الى فلان»؛ یعنى به سمت فلانى آن را متمایل نمودم؛(47) چنانچه خداوند متعال مىفرماید:
«ولتُصغى اِلیهِ اَفئدةُ الّذینَ لا یُؤمنونَ بِالاخرِة» (انعام 113)؛ و براى این که قلوب کسانى که به آخرت ایمان ندارند به آن (گفتار آراسته) مایل شود.
«صغو»، هم به معناى میل فیزیکى است و هم به معناى میل و کشش قلبى، گرچه در قرآن، به معناى دوم است و «لتُصغى الیه، اى یمیلُ الیه»؛ یعنى تمایل پیدا کند به سوى آن.(48)
از مشتقات «صغو» تنها دو مورد در قرآن کریم آمده که در یک مورد، با واژه «افئده» همراه است ـ که ذکر شد ـ و در مورد دوم (تحریم: 4) با واژه «قلوب» همراه مىباشد.
13ـ شهوت و شهوات: «شهىَ الشّىءُ وشهاه یَشهاهُ»؛ یعنى دوستدار آن چیز شد و نسبت به آن رغبت نشان داد. «شهىّ» به معناى لذیذ و «شهوان» و «شهوانى» به معنى «شدید الشهوة» است.(49) اصل «شهوت» به معناى اشتیاق و رغبت نفس است به چیزى که اراده مىکند.(50)
صدرالمتألهین شیرازى رحمهالله مىفرماید: شهوت یکى از اوصاف نفسانى است و به معناى میل مفرط و علاقه و رغبت شدید است و عبارت است از حرکت نفس براى طلب چیزى که ملائم نفس یا لذتبخش است. اعتدال این صفت نفسانى، عفت است و افراط آن شره و تفریط آن، خمود. عفت مبدأ و منشأ سخا، حیا، صبر، مسامحه، قناعت، ورع، قلت طمع و مساعدت است. و از طرف افراط آن، حرص، وقاحت، تبذیر، ریا، هتک، مخافت، ملق، حسد، شماتت و تذلل در مقابل اغنیا، منشعب مىشود. (51)
از واژه «شهوت» و مشتقات آن سیزده مورد در قرآن مجید به کار رفته است. یک مورد آن تبعیت از شهوات است ـ که ذیل عنوان «میل» بیان گردید. اینک به یک مورد دیگر ـ که در آن چندین مفهوم روانشناختى ـ به کار رفته و جاى بحث فراوان دارد ـ اشاره مىشود:
«زُیّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشّهواتِ مِن النِّساءِ والبَنینِ والقناطیرِ المُقنطرةِ مِنَ الذّهبِ والفِضّةِ والخَیلِ المُسوَّمةِ والاَنعامِ والحَرثِ ذلکَ متاعُ الحیاةِ الدُّنیا واللّهُ عندهُ حسنُ المآبُ.» (آل عمران: 14)
در این آیه، خداوند متعال از آراسته گردیدن و جلوهگر شدن دوستى و حب شدید انسانها سخن مىگوید که عبارت است از: دلربایى و شیدایى نسبت به زنان، فرزندان، همیانهاى زر و سیم، اسبهاى نشاندار نیکو، چهارپایان، مزارع و املاک.
14ـ حاجة: «الحَوج» به معناى طلب و خواهش، و «الخُروج وحاجة وحائجّه» به معناى نیاز و غرض و هدف است؛ چنانچه خداوند تعالى مىفرماید: «ولتُبلغُوا علیهَا حاجةً فی صُدورِکم»(52)
از ریشه «حوج» در قرآن کریم، تنها سه مورد آمده که هر سه عبارت است از کلمه «حاجة» و به همراه واژه «نفس» یا «صدور» (سینهها) به کار رفته است؛ دو مورد آن در سورههاى یوسف: 68 و حشر: 9 آمده و مورد سوم آن در آیه ذیل:
«ولَکُم فیها منافعُ ولتَبلغُوا علیها حاجةً فی صُدورِکم» (غافر: 80)؛ و براى شما در آنها منافع قابل ملاحظهاى است تا به وسیله آنها به مقصدى که در دل دارید برسید.
15ـ فقر: «فقر» از ستون فقرات است که به معناى امرى است که کمرشکن مىباشد. «فاقره» نیز در سوره قیامت از همین ریشه است:
«تَظُنُّ اَن یُفعلَ بِها فاقرة» (قیامت: 25)؛ گمان دارند که با آنها رفتارى کمرشکن مىکنند.
«فقر» ضد غنى و دارایى است. ابنعرفه مىگوید: فقیر در لغت، به معناى محتاج است؛ چنانچه خداوند متعال مىفرماید: «اَنتم الفقراءُ اِلَى اللّهِ»؛ یعنى شمایید نیازمندان به خدا.(53)
در قرآن مجید، از مشتقات «فقر» چهارده مورد به کار رفته که شامل دو نوع فقر مادى و معنوى است. فقر مادى مثل آیه ذیل:
«اِنَّماالصَّدقاتُ لِلفقراءِ والمَساکینِ والعاملینَ عَلیها» (توبه: 60)؛ زکات مخصوص فقرا و مساکین و کارکنانى است که براى (جمعآورى) آن کار مىکنند. و فقر مادى و معنوى مثل آیه ذیل:
«یَا اَیُّها اَلنَّاسُ انتم الفُقراءُ اِلَى اللّهِ واللّهُ هو الغَنىُّ الحمیدُ» (فاطر: 15)؛ اى مردم، شما (همگى) نیازمندان به خدایید و تنها خداوند بىنیاز و شایسته هرگونه حمد و ستایش است.
مبانى انگیزش از دیدگاه اسلام (55)
مبدأ و معاد
یکى از مسائل مهم درباره انگیزههاى انسانى این است که این نیازها و خواستها معمولاً همه جا و همیشه قابل ارضا نیست؛ یعنى به هنگام ارضا، تزاحم پیدا مىکنند. بحث این است که وقتى در خواستها تزاحم به وجود مىآید و یا حتى عواملى مثل عادات و هیجانات ـ که از جمله چیزهایى است که روانشناسان موجب تقدّم خواستى بر خواست دیگر دانستهاند ـ آدمى را به سویى مىکشد، انسان چگونه مىتواند منفعل نماند و نقش فعّال داشته باشد؟
بر اساس آنچه از قرآن و روایات برمىآید، ارزش اصلى انسان، در گرو همین فعالیتهاى مثبت او است. اما اگر فرد بخواهد با اختیار و انتخاب خود، خواستى را ترجیح دهد، اساس انتخاب و معیار آن، چیست؟
از آن جا که اصل و محرّک انتخابها، لذت بدنى یا روحى است، سه معیار مىتوان در نظر گرفت:
اول. خواستى را انتخاب کنیم که ارضایش لذت بیشترى دارد.
دوم. خواستى را انتخاب کنیم که ارضایش لذت پایدارتر دارد.
سوم. ببینیم کدام یک کمال بیشترى در ما ایجاد مىکند.
ولى همه این معیارها کم و بیش ما را دچار سرگردانى مىکند؛ زیرا گاهى مىخواهیم لذتها را بسنجیم، اما لذتى فراموش شده یا گاهى ممکن است هیجان خاصى التفات ما را از دیگر لذتها سلب کند و مقایسه را غیر ممکن سازد و گاه اصلاً انسان متحیّر مىشود که ملاک لذت را در چه بداند؟ یا در چه زمان و براى چه کسى؟ علاوه بر این، گاه دوام لذتها نیز یکسان است و از سویى، ما نمىتوانیم پیشبینى کنیم که وجود خود ما چه قدر دوام خواهد یافت تا لذت پایدارتر را برگزینیم و سرانجام، نمىدانیم انسان تا چه حد امکان کمالیابى دارد تا کمال بیشتر را بشناسیم و برگزینیم.
در این جا، نقش علم و شناخت، بیشتر روشن مىشود. نخستین کارى که انسان باید انجام دهد تا دست کم از همین معیارهاى محدود استفاده کند، این است که درباره این مطالب بهتر بیندیشد: آیا عمر انسان همین عمر معمول است یا عمر دیگرى نیز دارد؟ آیا حیات دیگرى هم هست؟ کمالاتى که انسان مىتواند پیدا کند، چیست و در رابطه با چه چیز پیدا مىشود؟ انسان چه کند تا کامل شود؟ در تحصیل کمال امر وجودى (که اکنون فاقد آن هستیم) از کجا مىآید؟ منشأ آن چیست؛ تصادفى است یا قانونى دارد؟
بنابراین، پیش از هرگونه تصمیم، باید از یک سو، بررسى کنیم که کمال از کجا و با چه ضابطهاى به وجود مىآید که به بحث خداشناسى مربوط مىشود. از سوى دیگر، باید ببینیم که تا چه هنگام ادامه خواهد داشت، که این به بحث معاد باز مىگردد.
پس انسان براى این که بتواند خود را درست بشناسد و نظام ارزشى درستى براى زندگى خود در نظر بگیرد، بدون روشن کردن مسأله مبدأ و معاد، راه به جایى نمىبرد. این نکته بسیار مهمى است. ما به برکت نور قرآن و تعالیم اسلام و پیشوایان دین، به راحتى مىتوانیم این مسائل را حل کنیم، ولى دانشمندان بشرى دچار سرگردانى بسیار شدهاند. چندان در مبانى اخلاق و فلسفه اخلاق و معیار خیر و شر، تلاش کردهاند که قابل شمارش نیست و روز به روز سرگردانتر هم شدهاند. ما به راحتى مىتوانیم اثبات کنیم که شناخت نظام ارزشى صحیح، بى شناخت مبدأ و معاد میسّر نیست.
پس از ذکر این مقدمه ـ که براى رسیدن به بحثهاى شناخت شؤون نفس، گرایشها، بینشها و توانهاى نفس لازم بود ـ باید مسأله مبدأ و معاد روشن شود، چرا که در غیر این صورت نظام ارزشى در رفتارهاى انسان، شکل مطلوب و راستین را پیدا نمىکند. (56)
برخی از آثار توبه در پیشگیری از آسیبهای روانی
توبه انسان را محبوب خدا میکند. 96
توبه سبب توقّف آسیب میشود.
توبه آسیبها و ناملایمات روحی و روانی را ترمیم میکند.
توبه آسیبها و ناملایمات روحی و روانی را درمان مینماید.
توبه از عوارض جانبی آسیب جلوگیری میکند.
توبه اثرات مخرب آسیب را از روح و روان میزداید.
توبه روح و جان آدمی را شستوشو و تطهیر میکند.
توبه انسان را از حالت سکون و رکود بازمیدارد.
توبه انسان را به کار و تلاش سازنده وامیدارد.
امیدواری
انسان با امید به اینکه تلاش او ثمربخش است، فعالیت میکند و اگر امید نبود هیچ انسانی دست به اقدامی نمیزد. و شاید بتوان گفت: هر موجود زندهای به امید رسیدن به مقصد و مقصود خود حرکت و تلاش میکند. تحقیقات این مطلب را اثبات کردهاند که اگر تلاش حیوان برای رسیدن به مقصود خود بیثمر بوده و فایدهای برای او نداشته باشد یا امیدی برای نیل به آن نداشته باشد، دست از تلاش و فعالیت برمیدارد و به یأس و درماندگی مبتلا میشود. 97
فردی که در پی تلاشهای متعدد، شکستهای متعددی را تجربه کند و تلاش او موفقیتی به همراه نداشته باشد، به هر دلیلی که باشد، مبتلا به درماندگی آموخته شده میگردد که پیامدهای ناگواری در جسم و روان و نیز زندگی فردی و اجتماعی او میگذارد که چه بسا قابل جبران نباشد. 98
از اینرو، امید به موفقیت و نتیجه دادن فعالیت، نه فقط انسان، بلکه هر موجود زندهای را وادار به تلاش و کار میکند. در این خصوص نیز انسان سرآمد موجودات دیگر است و با امید است که انسان دست به اختراعات و ابتکارات می زند و در این راه، تحمّل رنجها و مشقّات را به جان میخرد و به امید رسیدن به بهداشت و سلامت، چه جنبه جسمانی آن و چه روحی و روانی آن، انسان فعالیتهای پیشگیرانه انجام میدهد، و اگر امیدی به بهداشت و سلامت خویش نداشت، دست از فعالیت و اقدامات پیشگیرانه برمیداشت. همانند بیماری که دیگر امیدی به بهبود ندارد و پزشک برای او اقدامی انجام نمیدهد و او را از چیزی پرهیز نمیدهد. کسانی که با اراده و اختیار خویش، قلب و جان خود را با انبوه گناه و معصیت زنده به گور کردهاند و دیگر جایی برای تابش نور و پذیرش حق در وجودشان باقی نگذاشتهاند و به تعبیر قرآن، قلب، چشم و گوششان نابینا و ناشنوا شده، مردگانی هستند زنده نما. اینان بیم و امید برایشان تفاوتی نمیکند. غیر از این گروه اندک، که عنود و لجوج هستند و در جهالت و عصبیّت خویش پایدارند، دیگران نمیتوانند به توهّم یا بهانه ناامیدی از رحمت و بخشش الهی، دست از تلاش و جبران کارهای بد خویش بردارند و اقدامی در رسیدن به سلامت روح و روان خویش انجام ندهند. از اینرو، در تعالیم اسلامی و آموزههای قرآنی، بالاترین گناه و معصیت «ناامیدی و یأس از رحمت بیانتهای الهی» است.
معمولاً بیماریهای شدید و مزمن یا صعبالعلاج روحیه بیمار را متزلزل میکنند و روزنههای امید را به روی او میبندند. پزشک باید با امیدوار ساختن او به زندگی، به وی توان ببخشد، او را از افسردگی، ترس و اضطراب نجات دهد، روحیه او را تقویت کند و بهبودی او را سرعت بخشد و او را وادر به کار و فعالیتی سازد که هم توان انجام آن را دارد و هم وی را به زندگی و زنده بودن امیدوار میسازد؛ زیرا ناامیدی و وابستگی اجباری، واقعیاتی هستند که در مورد بسیاری از بیماریهای شدید اتفاق میافتند. اما برای پیشگیری از افسردگی ناشی از ناامیدی، اصرار بر انجام دادن مستقل برخی کارهای هر چند کوچک، سودمند است. 99 ولی پزشک بیش از همه میتواند در این امر مؤثر باشد. در روایات آمده است: «هر گاه نزد بیمار رفتید، او را به سلامت و طول عمر امیدوار سازید، اگرچه ممکن است این امیدوار ساختن در قضای الهی مؤثر نباشد، ولی بیمار را دلخوش میکند و باعث آرامش و تسکین او میشود.» 100
چه بسا ناخوشی اندک که برای بیمار بزرگ جلوه کند و او را به دلهره اندازد. بنابراین، مطمئن ساختن او از اینکه بیماریاش خطرناک نیست، در اغلب موارد، در تسکین او مفید است. این مطلب با رویکرد صادق بودن با بیمار تضادی ندارد؛ زیرا مقصود این است که بیمار را از زندگی مأیوس نکنیم، بلکه اولا، احتمالات و امکاناتی را که باعث بهبود و درمان بیمار میشوند، ظاهر سازیم و اطلاعات مربوط به بیمار را فقط به قدر ضرورت بیان کنیم؛ زیرا اعلام صریح وخامت اوضاع به خود بیمار، نتایج ویرانگری دارد. ثانیا، توجه کنیم که مطابق روایات متعدد، خداوند برای هر بیماری درمانی قرار داده است. شخصی در زمان پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) بیمار شد. حضرت(صلی الله علیه و آله) فرمودند: برایش طبیب بیاورید. عدهای گفتند: یا رسول الله! مگر پزشک میتواند این شخص را (با توجه به شدت بیماری) از مرگ نجات دهد؟ حضرت فرمودند: «خداوند هیچ مرضی را نیافریده، جز آنکه برایش درمان و راه بهبود قرار داده است.» 101 درمانگر و اطرافیان فرد آسیب دیده با اعتقاد به چنین باوری و القای آن به فرد بیمار، هیچ گاه مأیوس و ناامید نمیشوند. 102 چه بسا بر اثر کوشش او یا دیگر متخصصان، راه حل دیگری و یا داوری جدیدی کشف شود یا دریابند که داوری خاصی برای درمان او مفید است. همچنین توجه دادن فرد به فواید معنوی بیماری نیز میتواند موجب امید بخشیدن به بیمار گردد. به همین دلیل، شخص مجروح در جنگ، راحتتر از آسیبدیدگان دیگر درد را تحمل میکند و مسکنهای کمتری نیاز دارد.
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در وصف امیدواری به خدا میفرماید: «بعضی به گمان خود، ادعا دارند که به خدا امیدوارند! به خدای بزرگ سوگند که دروغ میگویند. چه میشود آنان را که امیدواری در کردارشان پیدا نیست؟ پس هر کس به خدا امیدوار باشد، باید امید او در کردارش آشکار شود.» 103
ز. یاد معاد؛ اعتقاد به جاودانگی انسان
از جمله آموزهها و تعالیم دینی و سیره معصومان(علیهمالسلام)، که نقش بسیاری در بهداشت و سلامت روح و روان انسان دارد و عامل مهمی در پیشگیری از بسیاری از آسیبهای روحی و روانی است، یاد معاد و اعتقاد به جاودانگی انسان و اعمال و رفتار او میباشد؛ زیرا در همه افراد، میل به بقا و ادامه زندگی کاملا مشهود و محسوس است، و هیچ انسانی از زندگی و ادامه آن نمیگریزد و حتی آنان که به انتحار و خودکشی دست میزنند، از خود نمیگریزند. بلکه خواهان آزادی خویش میباشند و چون زندگی کنونی را رنجآور و دردخیز میانگارند، دست به انتحار و خودکشی میزنند تا خود را از رنج برهانند. این میل مشهود، نشانه ادامه زندگی پس از مرگ است، و اگر مرگ پایان زندگی بود، آفرینش چنین حسی (میل به بقا) بیهوده به شمار میآمد. آنچه را انسان از طریق فطرت دریافت میکند، شرایع آسمانی به طور گسترده به عنوان زندگی اخروی و بازگشت انسان به حیات جاوید مطرح کردهاند و چنین اصلی در تمام شرایع، مطرح بوده، و اصولا شریعت الهی بدون اصل «معاد» نمیتواند الهی باشد. 104 «معاد» یعنی اینکه انسان از مبدأی نشأت گرفته که سرانجام به همان جا برمیگردد. بازگشت به آن مبدأ همان معاد است. همانگونه که تحقق هدف باعث کمال، و نبودن هدف موجب نقص و عاطل و باطل بودن آن است، اگر سیره کسی بر اساس اعتقاد به معاد نباشد، باطل خواهد بود. خلاصه آنکه چون هیچ چیز همانند اعتقاد به مبدأ و معاد آموزنده نیست و نیز هیچ انسانی همانند رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) اعتقاد راسخ به مبدأ و معاد ندارد، از اینرو، هیچ سیرهای همانند سیره آن حضرت آموزنده نخواهد بود.
بنابراین، سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بخصوص و سیره ائمّه اطهار(علیهمالسلام) عموما، که هماهنگ با کل نظام آفرینش به سمت معاد در حرکت است، 105 آموزنده میباشد. 106
در آموزههای دینی و سیره معصومان:، مسئله معاد یکی از مسائل بارز و چشمگیر است؛ زیرا یاد معاد و سرای جاوید انسان را در این سرای فانی و زودگذر به تلاش و اعمال صالح و توشه آخرت ترغیب و تحریص مینماید، به خلاف فرهنگ مادی که در آن یاد مرگ همانند افیونی است که تمام لذتهای دنیوی را از بین میبرد و موجب اندوه و افسردگی مضاعف میشود.
از اینرو، اسوههای راستین و کامل انسانی یعنی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ائمّه معصوم(علیهمالسلام) در همه شئون، متذکر و متوجه عبودیت خود و ربوبیت خدای سبحان بودهاند و چون توجه به عبودیت بدون توجه به معاد و هدف آفرینش میسّر نیست، پس توجه مستمر آن حضرات به عبودیت نشانه توجه مستمر به حقیقت معاد و قیامت به عنوان دارالقرار و سرای حیات و جاودانگی است، روایات علوی حقیقت دنیا را دار غرور و دار فنا و دار عبرت معرفی کرده و اقبال به آن را آفت جان آدمی دانستهاند و در مقابل، آخرت را به عنوان غایت خلقت، توصیف کرده و انسان را به آن دعوت نمودهاند. 107
ح. آثار یاد مرگ و معاد در بهداشت و سلامت روان
انسان را به تلاش و فعالیت سودمند و هدفدار سوق میدهد. 108
سختیها و مصیبتهای دنیا را کاهش میدهد و یا از بین میبرد و فرد را به اندک دنیا راضی میدارد. 109
فرد را به استفاده تمام و کامل از استعدادهای خویش ترغیب و تشویق مینماید.
لذتها و خوشیهای غیرواقعی و زودگذر را، که معمولا مخرّب روح و روان آدمیاند، از بین میبرد.
تنگنظری و احساسهای کینهتوزانه و حسودانه را در فرد از بین میبرد و قلب را جلا و صفا میبخشد. 110
روح امید و مقاومت در برابر سختیها را در فرد تقویت مینماید.
احساس دلبستگیهای موقّت و غیر قابل اعتماد را در فرد کاهش میدهد. 111
محبت و علاقه فرد را به خداوند و امور پایدار و قابل اعتماد تقویت مینماید. 112
احساس رحمت، شفقت و محبت به دیگران را در فرد تقویت میکند. 113
عامل پیشگیری بسیار قوی است، بخصوص نسبت به اموری که به بهداشت و سلامت واقعی فرد آسیب میرساند.
توجه به معاد انسان را از حالت انزوا و کنارهگیری رهایی میبخشد.
کسی که به یاد مرگ و قیامت است، بیشتر میکوشد و بهتر به جامعه خدمت میکند و کسی که از جامعه منزوی است، در حقیقت مرگ را فراموش کرده است. 114
از اینرو، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: «اگر در آستانه مرگ نهالی در دست یکی از شماست و میتوانید آن را بکارید و بمیرید، بکارید.» 115 این حدیث شریف به خوبی دلالت دارد بر اینکه یاد معاد، حرکت آفرین است.
از مهمترین عوامل گناه و نافرمانی خداوند، فراموشی قیامت است. اگر کسی همیشه به یاد خدا باشد، هرگز در اطاعت فرمان خدا سستی به خود راه نمیدهد و نیز بر اثر غفلت خود را به گناه نمیآلاید؛ زیرا اعتقاد به کیفر، که در حقیقت ظهور باطن همین اعمال است، با غفلت و آلودگی به گناه سازگار نیست. بر این اساس، حضرت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به عنوان مربّی جامعه و مهذّب نفوس، پس از هر نماز عشا با صدای رسا به نمازگزاران میفرمود: «بار سفر ببندید، ره توشه برگیرید که مسافرت نزدیک است.» 116
این هشدار از تعلیمات رسول خداست که همواره جانهای مستعد و آماده را مخاطب قرار داده، مرگ و قیامت را به آنان تذکر میداد. 117 از اینرو، در بیشتر سخنان آن حضرت، یکی از مشاهد و مواقف قیامت مطرح است؛ مانند اینکه حضرت فرمودند: «قبر برای عدهای باغی است از باغهای بهشت و برای گروهی دیگر چاهی است از چاههای جهنم.» 118
یاد معاد و توجه به جاودانگی زندگی پس از مرگ آثار سازندهای دارد که به برخی از آثار آن در زمینه بهداشت و سلامت روحی و روانی آدمی و پیشگیری از بروز و یا وخامت آسیبهای روانی اشاره شد. (از جمله رشد و شکوفایی استعدادها، تحرّک و سازندگی و پیشگیری از انزوا و کنارهگیری) با توجه به آثار مثبت و سازنده چنین باوری، پیامبر به دیگران توصیه میفرمود که بسیار به یاد مرگ باشید؛ چون مرگ در فرهنگ دین، انتقال از دنیا به برزخ است و به یاد مرگ بودن یعنی: به یاد عالم پس از دنیا بودن و برای آن سرای جاودانی توشه اندوختن. آن حضرت میفرمود: «به یاد چیزی باشید که لذتها را منهدم و عیش و نوش را تیره و تباه میسازد.» 119
حضرت به شخصی که در تشییع جنازه شوخی میکرد، فرمود: «چرا اینان غافلند؟ مگر مرگ برای همه نیست؟» 120
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرماید: «یاد مرگ مرا از شوخی و کارهای بیهوده باز میدارد.» 121
بنابراین، انسانهای برخوردار از سلامت و کمال هر لحظه خود را بین مبدأ و معاد مشاهده میکنند؛ 122 زیرا آنان حوادث سبک و سنگین، و تلخ و شیرین را مجلای ارادی الهی میدانند. اینان در حوادث سنگین متزلزل نمیشوند؛ چنان که امیرمؤمنان(علیهالسلام) فرمودند: سختیها و مصیبتها اثر سوئی در انسانهای با کرامت و صاحبان نفوس ارزشمند نمیگذارد 123 توجه به خدا را مخصوص حالت پدید آمدن حوادث سخت نمیدانند بلکه هر حادثهای، کوچک یا بزرگ را آزمونی الهی میشمارند، به یاد خدای سبحان متذکر میشوند و در هر حال، صابرند و خود را به الله میسپارند و میگویند: به خدا رجوع میکنیم؛ چنان که در هنگامه سختیها و مصیبتها میگویند: ما از خداییم و به سوی او باز خواهیم گشت و از صلوات، سلام و رحمت الهی بهرهمند میباشند. 124 بنابراین، سیره چنین انسانهایی آموزنده است؛ زیرا صاحبان نفوس کریمه و با ارزش هستند که نمونه کامل آن رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است، دایم به یاد مبدأ و معاد میباشند؛ چنان که نقل شده است: وقتی چراغ منزل حضرت خاموش میشد، میفرمود: «انّاللّه و انّا الیه راجعون.» یعنی در کوچکترین حادثه، مسئله معاد و رجوع الیالله را مطرح میکرد. 125
دیگران نیز به این واقعیت اشاره کردهاند. قطعاً احساس فرد نسبت به مرگ تا حدی به تصور و مقدار ترس او از مرگ بستگی دارد. کسانی که جهتگیری معنوی قوی دارند، غالبا در روزهای آخر زندگی آرامش بسیار پیدا میکنند؛ زیرا طبق جهانبینی آنان، زندگی واپسین دیگری نیز وجود دارد و در نتیجه، میتوانند خوشحال باشند. اغلب ترس از مرگ، واکنشی است نسبت به مواجهه با عدم تمامیت زندگی. شاید مرگ، از دست رفتن زودرس و غیرمنصفانه استعدادهای فرد به نظر آید.
از اینرو، بعضی از بیماران با آرامش اجتنابناپذیری مرگ را میپذیرند و میکوشند معنای زندگی خود را دریابند. بیماری که قطعیت مرگ خود را پذیرفته است، از نظر عاطفی، خود را از محیط جدا میکند و کمتر درگیر زندگی میشود. بیمار ممکن است پس از تحمّل دردی فوقالعاده و تلاشی جانکاه برای زندگی، در نهایت، مرگ را تسکینی خوشایند بیابد. 126 در سنّت و سیرت پیامبر و امیرالمؤمنین(علیهماالسلام) درباره یاد معاد و نقش آن در سازندگی و سلامت دنیا و آخرت انسان، بیانات آموزنده بسیاری آمده است که به عنوان حسن ختام نمونهای از آن اشاره میشود:
«ای بندگان خدا! از خدا بپرهیزید. و با اعمال نیکو به استقبال اجل بروید. با چیزهای فانی شدنی دنیا، آنچه را که جاویدان میماند خریداری کنید. از دنیا کوچ کنید که برای کوچ دادنتان تلاش میکنند. آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است. همچون مردمی باشید که بر آنها بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله کردند. خدای سبحان شما را بیهوده نیافرید و به حال خود وا نگذاشت. میان شما تا بهشت یا دوزخ، فاصله اندکی جز رسیدن مرگ نیست. زندگی کوتاهی، که گذشتن لحظهها از آن میکاهد و مرگ آن را نابود میکند، سزاوار است که کوتاه مدت باشد. زندگی، که شب و روز آن را به پیش میراند، به زودی پایان خواهد گرفت. مسافری که سعادت یا شقاوت همراه میبرد، باید بهترین توشه را با خود بردارد. از این خانه دنیا زاد و توشه بردارید که فردای رستاخیز نگهبانتان باشد. بنده خدا باید از پروردگار خود بپرهیزد، خود را پند دهد و توبه را پیش فرستد و بر شهوات غلبه کند؛ زیرا مرگ او پنهان و پوشیده است و آرزوها فریبندهاند و شیطان همواره با اوست و گناهان را زینت و جلوه میدهد تا بر او تسلّط یابد؛ انسان را در انتظار توبه نگه میدارد که آن را تأخیر اندازد و تا زمان فرارسیدن مرگ از آن غفلت نماید. وای بر غفلتزدهای که عمرش بر ضد او گواهی دهد و روزگار، او را به شقاوت و پستی کشاند. 127 از خدا میخواهیم که همه ما را برابر نعمتها مغرور نسازد و چیزی ما را از اطاعت پروردگار باز ندارد و پس از فرا رسیدن مرگ دچار پشیمانی و اندوه نگرداند.»
پینوشتها
1 ـ ام. رابین دیماتئو، روانشناسی سلامت، ترجمه محمد کاویانی و دیگران، ج 2، تهران، سمت، ص763ـ762.
2 ـ اِنَّما یُوفَّی الصابرونَ اجرهم بغیر حسابٍ (زمر: 10)
3 ـ و مِنهم الذین یُؤذون النبی و یقولونَ هو اُذنٌ... (توبه: 61)
4 ـ محمدتقی مصباح، اخلاق در قرآن، ج 3، ص266ـ255.
5 ـ دانشنامه امام علی(علیهالسلام)، ج11، ص139.
6 ـ همان، ج 11، ص280.
7 ـ «و علیکم بالصبرِ فانّ الصبرَ مِن الایمانِ کالرأسِ مِن الجسدِ و لاخیرَ فی جسدٍ لا رأسَ معه و لا فی ایمانٍ لا صبرَ معه» (نهجالبلاغه، گردآوری و تنظیم صبحی صالح، قصار82).
8 ـ نهجالبلاغه، خطبه191.
9 ـ علامة الصابر فی ثلاث: «اوّلها ان لایکسلَ و الثانیة ان لایضجرَ، والثالثة ان لایشکو من ربّه عزّوجلّ، لانّه اذا کسل فقد ضیع الحق، واذا ضجر لم یؤدّ الشکر، واذا شکی من ربّه عزّوجلّ فقد عصاه.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 71، ص86).
10 ـ «الجزع عند المصیبة یزیدها و الصبر علیها یبیدُها» (محمد محمدی ریشهری، میزان الحکمه، ج 2، ص29).
11 ـ «ما رأیتُ الا جمیلا.» (سیدبن طاووس، اللهوف، ترجمه سید احمد قهری، انتشارات جهان، ص160).
12 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص780.
13 ـ لازاروس لائونیر، 1978، ص 311 به نقل از: ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص 588.
14 ـ در صبر در لغت، به معنی حبس نفس است از جزع به وقت وقوع مکروه و لابد آن امن باطن باشد از اضطراب و باز داشتن زبان از شکایت و نگاهداشتن اعضا از حرکات غیر معتاد. (خواجه نصیرالدین طوسی) و نیز گفته شده است: صبر به معنای بردباری کردن در برابر سختیها و ناملایماتها (حسن انوری، فرهنگ بزرگسخن، ج 5، ص 4692، و نیز گفتهاند: صبر آن است که در صبر صابر باشی، و آنکه اگر بلا برسد ننالد. (لغتنامه دهخدا، ج 10، ص 14853
15 ـ «من کظم غیظا ـ ولو شاء ان یمضیه امضاه ـ ملأاللّهُ قلبَه یوم القیامه رضاه.» (محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 171، ص411.
16 ـ بهروز میلانیفر، بهداشت روانی، ص 198.ص / 199ص / 200همان / همان / ص200
17 ـ بهروز میلانیفر، بهداشت روانی، ص 199.
18 ـ بهروز میلانیفر، بهداشت روانی، ص200.
19 ـ همان.
20 ـ همان.
21 ـ همان.
22 ـ «والعصرِ اِنَّ الانسانَ لفی خسرٍ الاّ الّذینَ آمَنوا و عملوا الصالحات...» (والعصر:1)
23 ـ «وَ أَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَی» (نجم:39)
24 ـ مرتضی فرید، الحدیث، روایات تربیتی، ج 3، ص 8.
25 ـ «کاد ان یکون الفقر کفرا» (علیرضا صابری یزدی، الحکم الزاهرة، ج 1، ص 212).
26 ـ نهجالبلاغه، ترجمه علینقی فیضالاسلام، ص864.
27 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص234.
28 ـ «اِنَّ اللّهَ یُحبّ المتحرّفَ الامین.» (شیخ حرّ عاملی، وسائلالشیعه، ج 12، ص13.
29 ـ «ملعونٌ من القَی کَلَّه علَی الناس« (همان، ص18).
30 ـ مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، چ سیزدهم، ص 410.
31 ـ همان، ص 18.
32 ـ «وابتغِ فیما آتیکَاللّهُ الدارَ آلاخرةَ و لا تنسَ نصیبکَ مِن الدُنیا.» (قصص: 77)
33 ـ «للمؤمن ثلاثُ ساعاتٍ: فساعةٌ یناجی فیها ربّه و ساعة یرم معاشه و ساعة یخلّی بین نفسه و بین لذتها فیما یحلّ و یجمل. و لیس للعاقلِ اَن یکون شاخصا الاّ فی ثلاث: مرمة لمعاشٍ او خطوةٌ فی معادٍ او لذةٌ فی غیر محرّمٍ.» (نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتی، حکمت390)
34 ـ چنانچه در سیره امام آمده است: از جمله کارهای که امام علی(علیهالسلام) به آن اشتغال داشتند، کشاورزی بود، و سیره و زندگی امام نشان میدهد که حضرت در دوران 25 ساله فاصله از امور حکومتی، بیشتر وقتشان به باغداری و کشاورزی و کارهای مربوط به آن نظیر حفر چاه و قنات میگذشت. امام(علیهالسلام) ضمن آنکه خود یک کشاورز پرتلاش و موفق بودند، احترام خاصی برای کشاورزان و زمین قایل بودند، که برخی روایات مربوط به آن، به عنوان نمونه اشاره میشود: راههایی که مردم به کسب درآمد میپردازند پنج تاست: امور دولتی، آبادانی و کشاورزی، تجارت، اجاره و صدقات... اما کشاورزی، خداوند متعال فرموده: اوست که شما را پدید آورد و به عمران و آبادی دعوت کرد. خدای متعال بدانرو انسانها را به عمران و آبادانی زمین دعوت کرده تا از بهترین راه ـ که کشاورزی است ـ و محصولات آن از قبیل غلاّت و حبوبات و میوهها تأمین معاش نمایند: «اِنّ معایشَ الخلق خمسةٌ: الامارةُ و العمارة و التجارة و الاجارة و الصدقات... و اما وجهُ العمارةِ فقوله تعالی: (هو أنشأکم مِن الارضِ و استعمرکم فیها) فاَعلَمنا ـ سبحانه ـ انّه قد امرهم بالعمارةِ لیکون ذلکَ سببا لمعایشهم بما یخرج منالارض من الحبّ و الثمراتِ و ما شاکل ذلک ممّا جعلُهالله معایشَ للخلقِ» (شیخ حرّ عاملی، پیشین، ج 13، ص 195.
35 ـ از امام صادق(علیهالسلام) نقل شده است: «کان امیرالمؤمنین یکتب و یوصی بفلّاحین خیرا» (شیخ حرّ عاملی، پیشین، ص 216)
36 ـ امام صادق(علیهالسلام) درباره همّت بلند و سختکوشی جدّ بزرگوارشان، علی(علیهالسلام) میفرمایند: «پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) زمینی را از انفال به علی(علیهالسلام) دادند و حضرت در آن زمین قناتی حفر نمودند که آب آن مانند گلوی شتر فواره میزد. امام(علیهالسلام) آن آب را «ینبوع» نامیدند. آن آب آنقدر زیاد بود که موجب خوشحالی مردم آن ناحیه شد و هنگامی که یکی از آن مردم به امام(علیهالسلام) تبریک گفت، فرمودند: این آب وقف حجّاج و کسانی است که از آنجا عبور میکنند؛ کسی نمیتواند آن را بفروشد و به فرزندانم نیز به ارث نمیرسد.» (محمدباقر مجلسی، پیشین، ص32/ مرتضی مطهری، انسان کامل، صدرا، 1376، ص54) و اراده و همّت امام چنان قوی بود که اگر اراده مینمود از تودهای هسته خرما، نخلستانی انبوه فراهم میساخت. روزی یکی از یاران حضرت با مشاهده انبوه هستههای خرما نزد ایشان پرسید: اینها را برای چه میخواهید؟ امام فرمودند: به اذن خدا، اینها تبدیل به درختخرما خواهند شد و چنین شد: امام (علیهالسلام) نخلستانی پدید آوردند با انبوهی از درختان. فعالیت و تلاش امام(علیهالسلام) چنان بود که میتوانستند درآمد فراوانی عاید خود نمایند. زمانی که طلحه و زبیر برای کاستن از مقام حضرت در میان مردم گفتند که حضرت مالی ندارد، امام به عاملان خود فرمودند: آنچه از محصول زمینهای کشاورزی برداشت شده است به فروش برسانند. وقتی با فروش میوهها و غلاّت صدهزار درهم فراهم شد، امام دستور احضار طلحه و زبیر را دادند و خطاب به آنها فرمودند: این پول، سرمایهای است که با دسترنجخود جمع کردهام )نه مانند سرمایه شما که حقتان نیست و به بیتالمال تعلّق دارد.) (محمد دشتی، امام علی(علیهالسلام) و اقتصاد، ص 271.
37 ـ محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 40، ص328.
38 ـ همان، ج 40، ص 325.
39 ـ همان، ج 41، ص 37.
40 ـ همان، ج 41، ص 36.
41 ـ همان.
42 ـ همان، ص 29.
43 ـ همان، ص 32.
44 ـ «لَنقلُ الصخرِ مِن قِللِ الجبال احبّ الی مِن مننِ الرجال
یقولُ الناس لی فی الکسب عار فانّ العارَ فی ذلّ السؤالِ
کد کد العبد ان احببتَ اَن تُصبح حرّا واقطع الامال من بنی آدم طرا
لاتقل ذا مکسب یزری فقصد الناس ازری
انت ما استغنیت عن غیرک اعلی الناس قدرا».
(محمدباقر مجلسی، دیوان منسوب به علی(علیهالسلام)، ج 41، ص37.)
45 ـ محمدباقر مجلسی، دیوان منسوب به علی(علیهالسلام)، ج 41، ص37.
46 ـ مرتضی آقاتهرانی، اهمال کاری، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمهالله)،1382.
47 ـ قال النبی(صلی الله علیه و آله): «عزّ المؤمن استغناه عن الناس» (مولی محسن فیض کاشانی، المحجة البیضاء، ج 6، ص 57
48 ـ مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، چ سیزدهم، ص411.
49 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 1، ص 126.
50 ـ «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات: 56)
51 ـ «الشریعة ریاضةُ النفس» (عبدالواحد آمدی، غرر الحکم، باب الف، ش569) «ریاضت» مصدر باب روض (راض) میباشد و به معنای ریاضت، تمرین و تعلیم دادن است و کلمه «ریاضی» به معنای علم حساب و هندسه و جبر و مقابله به معنای ورزش و تمرین فکر و ذهن میباشد و ورزش و ریاضت و تمرین بدن را در اصطلاح، «ورزش» گویند و احکام و تکالیف شرع هم تمرین و تعلیم روح و جسم است.
52 ـ محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 6، ص47.
53 ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 59، ص127.
54 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص764.
55 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص 745، به نقل از: لوی تیلور، 1985، ریم، مسترز، 1979.
56 ـ ام. رابین دیماتئو، ج 2، ص764.
57 ـ عن الحسین بن زید قال: قلتُ لجعفر بن محمد(علیهماالسلام): جعلتُ فداک هل کانت فی النبی(صلی الله علیه و آله) مداعبة؟ فقال: وصفه الله بخلق عظیم، و انّ الله بعث انبیاءه فکانت فیهم کزازة (الانقباض و الیبس) و بعث محمدا(صلی الله علیه و آله) بالرأفة و الرحمة و کان من رأفته(صلی الله علیه و آله) لامّته مداعبته لهم لکی لا یبلغ بأحدٍ منهم التعظیم حتی لا ینظر الیه.» ثم قال: حدّثنی ابی محمد عن ابیه علی عن ابیه الحسین عن ابیه علی(علیهماالسلام) قال: «کان رسول الله لیسرّ الرجل من اصحابه اذا رآه مغموما بالمداعبة و کان ـ صلیالله علیه و آله یقول: انّ الله یبغض المعبّس فی وجه اخوانه.» (سید محمدحسین طباطبائی، سنن النبی 9، ص 29، به نقل از: زینالدین الجبعی العاملی الشامی، کشف الریبة، ص 119).
58 ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 76، ص 60.
59 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص764.
60 ـ همان، ج 1، ص394.
61 ـ همان، ج 2، ص221.
62 ـ «وَلاَ تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِن کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ» (قصص: 77و امام رضا(علیهالسلام) میفرماید: «اجعلوا لانفسکم حظا من الدنیا... واستعینوا بذلک علی امور الدین» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 78، ص346).
63 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 6، ص65.
64 ـ عبداللّه جوادی آملی، مراحل اخلاق در قرآن، ج 11، ص 129.
65 ـ «ولو اَنّ اهل القری آمَنوا واتّقوا لفتحنا علیهم برکات مِن السماءِ والارضِ ولکن کذّبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون.» (اعراف: 96)
66 ـ «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ» (حجرات: 13)
67 ـ رسول جعفریان، سیره رسول خدا، ص 267 به نقل از: محمد عبدالحی الکتانی الادریسی الحسنی الفاسی، التراتیب الاداریة، ج 1، ص 64.
68 ـ «تعلّموا من النسبِ ما تعرفون به احسابَکم و تَصلونَ بِه ارحامکم» (رسول جعفریان، سیره رسول خدا، ص 296.)
69 ـ «کلّکم مِن آدم و آدمُ من تراب لیس لعربی علی عجمی فضل الاّ بالتقوی» (همان، ص 254، به نقل از: العقد الفرید، ج 4، ص58.
70 ـ «لا تأتونی بانسابکم و أتونی بأعمالکم» (یعقوبی، تاریخ یعقوبی به نقل از: جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل از اسلام، ج 4، ص369.)
71 ـ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 13، ص166.
72 ـ «التقی رئیسالاخلاق.» (نهجالبلاغه، حکمت41).
73 ـ عبداللّه جوادی آملی، مراحل اخلاق در قرآن، ج 11، ص128.
74 ـ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ... فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدا طَیِّبا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم...» (مائده: 6)
75 ـ «من تطبّب فلیتق الله و لینصح و لیجتهد» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 62، ص 74.)
76 ـ «اوصیکم، عبادالله، بتقوی الله التی هی الزاد و بها المعاد.» (نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص 219.)
77 ـ «اعلموا، عبادالله، ان التقوی دار حصنٍ عزیز، و الفجور دار حصن ذلیل.» (همان، ص 293) و نیز فرمودند: «اِنّ تقوی الله دواءُ داء قلوبکم و طهورُ دنس انفسکم» )همان، خطبه 198.
78 ـ «اعملوا ما شئتم» (فصلت: 40)
79 ـ «سواءٌ علینا اوعظتَ ام لم تکن من الواعظینَ» (شعراء: 136)
80 ـ ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص23.
81 ـ «وتوبوا الی الله جمیعا ایّها المؤمنون لعلکم تفلحون» (نور:31)
82 ـ «تعطروا بالاستغفار لاتفضحنکم روائح الذنوب» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 7، ص 278.
83 ـ «توبوا الی الله جمیعا ایّها المؤمنون» (نور:31)
84 ـ «یا ایها الذین آمنوا توبوا الی الله توبةً نصوحا» (تحریم: 8)
85 ـ خداوند در قرآن میفرماید: «إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحا فَأُوْلَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا یُظْلَمُونَ شَیْئا» (مریم: 60) «إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلا صَالِحا فَأُوْلَئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورا رَّحِیما» (فرقان: 70) و در روایت آمده است: «التائبُ مِن الذنبِ کمَن لا ذنبَ له» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص 21و41.
86 ـ عبدالله جوادی آملی، مراحل اخلاق در قرآن، ج 11، ص 161.
87 ـ هماان، ج 11، ص172.
88 ـ «الندم من الذنبِ توبةٌ.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص159.
89 ـ «الندم علی الخطیئةِ استغفار.» (علاّمه نوری، مستدرکالوسائل، بیروت، آلالبیت، 1408ق، چ دوم، ج 2، ص 118 و میفرماید: «الندمُ علی الخطیئة یمنع عن معاودتها» و نیز میفرماید: «من ندم فَقد تاب» و امام باقر(علیهالسلام) میفرماید: «کفی بالندم توبة» و نیز «الندم احدالتوبتین» و «کفی بالندم توبة» و «والندم من الذنب یمنع عن معاودته» (ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص 20).
90 ـ «انه لیغان علی قلبی و انّی لاستغفر بالنهار سبعین مرّةً» (همان، ج 25، ص204.)
91 ـ همان، ج 11، ص160ـ159.
92 ـ سید هاشم حسینی، آرامش روح، ص157.
93 ـ همان، ص169.
94 ـ همان، ص 346.
95 ـ سید محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 2، ص238.
96 ـ «انّ اللّه یحبّ التّوابین و یحبّ المتطهرین» (بقره: 222) و پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) میفرماید: «لیس شیءٌ احبُّ الی الله من مؤمنٍ تائبٍ او مؤمنةٍ تائبةٍ» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص 21).
97 ـ بی. آر. هرگنهان و دکتر متیو اچ. السون، مقدّمهای بر نظریههای یادگیری، ترجمه علیاکبر سیف، چ دوم، دوران، 1376، ص 221.
98 ـ همان، ص243.
99 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص 659.
100 ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 81، ص225.
101 ـ «ما خلق الله داءَ الاّ و خلق له دواء» و نیز «تداووا فانّ الذی الداء انزل الدواء» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 59، ص 72.
102 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 1، ص 419و 420.
103 ـ نهجالبلاغه، ج 9، باب 161، ص226.
104 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص 213.
105 ـ «الیاللّه تصیرُ الاُمور.» (شوری: 53)
106 ـ عبدالله جوادی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص197.
107 ـ نهجالبلاغه، خطبه 28، 33، 99، 114، 11 / مصطفی درایتی، تصنیف غرر الحکم، ص 144و148.
108 ـ عن علی(علیهالسلام): «ینبغی للعاقل اَن یعمل للمعاد و یستکثر الزاد» (عبدالواحد آمدی، پیشین، ص857).
109 ـ قال علی(علیهالسلام): «من اکثر ذکر الموت رضی من الدنیا بالیسیر» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 82، ص 181).
110 ـ عن علی(علیهالسلام): «ذکر الموت جلاء القلوب» (علیرضا صابری یزدی، پیشین، ج 1، ص229).
111 ـ عن علی(علیهالسلام): «الموت مفارقة دار الفناء و ارتحال الی دار البقاء» (عبدالواحد آمدی، پیشین، حدیث54).
112 ـ عن ابی عبدالله(علیهالسلام): «انّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) قال: من اکثر ذکر الموت احبّه الله.» (شیخ حرّ عاملی، پیشین، ج 2، ص649).
113 ـ قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): «ما من شیء فی المیزان اثقل من حسن الخلق و قال(صلی الله علیه و آله): اقربکم منّی مجلسا یوم القیامة احسنکم خُلقا و خیرکم لاهله.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 71، ص 387ـ386).
114 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص222.
115 ـ «ان کان بید احدکم فسیله فاستطاع ان یغرسها قبل ان تقوم الساعه فلیغرسها فانّ له بذلک اجرا» (محدث نوری، پیشین، ج 13، ص 460).
116 ـ «تجهّزوا رحمکم الله» (نهج البلاغه، خطبه204).
117 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص216ـ215.
118 ـ «القبر روضة من ریاض الجنه او حفرة من حفر النار.» (شیخ مفید، امالی، ص31).
119 ـ «اکثروا ذکر الموت فانه هادم اللذات، حائل بینکم وبین الشهوات» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص132).
120 ـ «کأنّ الموت فی هذه الدنیا علی غیرهم.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص 127ـ113).
121 ـ «انّی لیمنعی من اللعب ذکرُ الموت.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، باب 83، ص280).
122 ـ «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ.» (بقره: 156)
123 ـ «النفسُ الکریمة لاتؤثر فیما اللکبات» (عبدالواحد آمدی، پیشین، ص231).
124 ـ «الّذین اِذا أَصابتهم مصیبه قالوا انالله واناالیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه اولئک هم المهتدون.» (بقره: 156)
125 ـ عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج 9، ص204.
126 ـ ام. رابین دیماتئو، پیشین، ج 2، ص 707، به نقل از: کوبلر، راس، 1969.
127 ـ «فاتقوا الله، و بادروا آجالکم باعمالکم، و ابتاعوا ما یبقی لکم بما یزول عنکم...» (نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص 113
آموزههای دینی و نقش آنها در پیشگیری از آسیبهای روانی
اشاره
اگرچه همه آموزهها و تعالیم حیاتبخش اسلام برای سلامت و سعادت دنیا و آخرت انسان تشریع شدهاند، اما به طور خاص، در دستورات دینی در بحث پیشگیری از ابتلا به آسیبهای روحی و روانی، آموزههایی وجود دارند که این مقاله، به صورت مختصر، به آنها میپردازد؛ آموزههایی چون: صبر، کار و تلاش، ورزش و تفریحات سالم، تقوا، توبه، امیدواری و در پایان، اعتقاد به معاد و جاودانگی انسان و یاد مرگ، و نقش هر یک از این آموزهها در پیشگیری از آسیبهای واقعی روح و روان آدمی بررسی خواهد کرد.
الف. صبر
از آن زمان که بشر پا به عرصه وجود نهاد، دو عنصر «اختیار» و «تکلیف» با او همراه شدند. او به عالمی آمده که عالم تزاحمهاست و در این میان، مکلّف شده است که راه سعادت و تکامل خویش را با اختیار خود برگزیند و آن را طی کند و این راهی است مشحون از سختیها و مسائل خلاف خواست و طبیعت او، او در این میدان، نیازمند نیروی مقاومت و ایستادگی و خود نگهداری در قبال چنین مسائلی است. این نیروی شگرفِ سعادتساز همان «صبر» است که در سراسر زندگی بشر و در تمام عرصهها در جهت رسیدن به کمال و سعادت ابدی، یار و مددکار اوست. انسان مؤمن و صابر واقعی از چیزهایی که بیشتر مردم از آنها میترسند ـ مانند مرگ، فقر و بیماری و گرفتارهای روزگار ـ نمیترسد و چون مصایب روزگار را آزمایش الهی میداند و معتقد است که باید در برابرشان صبر کند، دارای توانایی زیادی در تحمّل گرفتاریهاست. 1
از اینرو، یکی از راههای مواجهه با آسیبهای روحی و روانی در سختیها و مصیبتهایی که هر فرد ممکن است در زندگی آنها را تجربه کند، بهرهمندی از روحیه صبر و شکیبایی است؛ چرا که صبر علاوه بر آثار ارزشمندی که در زندگی دنیایی انسان دارد، پاداش بیحساب الهی را نیز به دنبال دارد. خداوند در قرآن، با بشارتهای فراوان، انسانها را به صبر دعوت مینماید و به آنان وعده پاداش بیحد و اندازه میدهد. 2
صبر از آموزههای مهم سیره معصومان و اولیای الهی بوده است. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) با تحمّل بیشترین سختیها و صبر و بردباری در مواجهه با سختیها و مصیبتها و در برابر بیمهریها و کینهتوزیها و دشمنیها و جهالتهای افراد، از این آموزه مهم الهی و دینی در سیره عملی خویش استفاده میکرد و حتی در مواجهه با سخنان جاهلانه و ستیزگرانه دیگران و شنیدن و تحمّل گفتهها و انتقادات آنان، بدیها را نادیده میگرفت، بلکه با روی گشاده و چونان طبیبی دلسوز با آنان مواجه میشد. این شیوه الهی در سیره و اخلاق پیامبر چشمگیر است و صبر و شکیبایی ایشان نیز مانند دیگر اوصاف اخلاقی آن حضرت، عظیم و شایسته تعظیم میباشد. در سیره و روش پیامبر اکرم، که اسوه و مقتدای مؤمنان است، چنین آمده است: پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به سخن دیگران گوش میداد و اگر هم سخن مخاطبی درست نبود، به رویش نمیآورد. رعایت این روش در پیامبر تا آنجا بود که منافقان آن را یک عیب میشمردند؛ 3 میگفتند: پیامبر گوش شنوایی است و هرکس هرچه میگوید، گوش میکند. صبر و تحمّل پیامبر به دلیل لطف و بزرگواری و اغماض بود. 4
1. برخی از آثار صبر
به طور کلی، مهمترین اثر صبر و بردباری، تأمین سلامت جسم و روح انسان است؛ زیرا صبر انسان را از اقدام عجولانه و نامعقول بازمیدارد و او را به تعقل و تأمّل میکشاند و همین سبب میشود تا از بسیاری اقدامات، که ضررهای جسمی و روحی جبرانناپذیری دارند، پیشگیری نماید.
صبر، انسان را نیرومند، قابل اعتماد و اتّکا برای خویشتن و دیگران میسازد. صبر برای ایمان به منزله سر است نسب به جسم. همانگونه که جسم بیسر، بقا و حیاتی نخواهد داشت، ایمان بیصبر نیز باقی نخواهد ماند. 5 امیرالمؤمنین (علیهالسلام) صبر و استقامت را از جمله عوامل سلامت نفس میداند و نیز میفرماید: بر شما باد به صبر کردن. همانا صبر نسبت به ایمان، مانند سر نسبت به بدن است. و خیری نیست در بدنی که سر ندارد؛ 6 همانگونه که خیری نیست در ایمان بدون صبر. 7
امام علی(علیهالسلام) عوامل بیماری نفس آدمی را در مکر، نیرنگ، بخل و حرص دانسته است و علامت صابر را در سه چیز میداند: 8 اول آنکه کسل نشود؛ دوم آنکه آزرده خاطر نگردد؛ و سوم آنکه از خداوند - عزّ وجلّ - شکوه نکند؛ زیرا وقتی کسل شود، حق را ضایع میکند، و چون آزرده خاطر گردد شکر را بجا نمیآورد، و چون از پروردگارش شکایت کند در و واقع او را نافرمانی نموده است. 9
2. پیامدهای ناگوار بیصبری
بیصبری پیامدهای ناگواری در روند زندگی فرد برجای میگذارد و آسیبهای جسمی، روحی و روانی برای فرد و چه بسا دیگران در پی خواهد داشت. بیصبری منجر به درماندگی و تشدید تنیدگیزایی یک مصیبت میشود؛ مثلا، در مرگ یک عزیز، سختی و مصیب فقدان، از نظر روانی بزرگتر جلوه میکند. امام علی(علیهالسلام) میفرماید: «بیتابی هنگام مصیبت، باعث شدت یافتن آن میشود، و پایداری در برابر مصیبت، آن را از بین میبرد.» 10
از آثار صبر و شکیبایی، آن است که به دنبال صبر، حالت رضایت حاصل میشود و فرد را از نظر روانی، تسلیم و آماده مواجهه با هر حادثه ناگواری میکند، سختی آن را کاهش میدهد، بلکه گاهی سختی آن را به راحتی تبدیل میکند. اولیای الهی در بزرگترین مصیبتها میفرمودند: ما جز نیکی و خوبی از خداوند ندیدیم. 11
حالت رضایت باعث میشود که فرد مصیبت را در نظام تکوین، نیکو تلقّی کند و این برداشت، اندوه و اضطراب ناشی از مصیبت را کاهش میدهد و فرد را برای ادامه زندگی فعّال و آماده میکند. 12
بنابراین، فرد باید بپذیرد که در دنیا آسایش و آرامش مطلق و زندگی بدون آسیب و گرفتاری برای هیچکس فراهم نیست و هر فردی بهرهای از این مشکلات و گرفتاریها دارد و اگر با بینش الهی به سختیها و ناملایمات بنگرد، سختیهای دنیا و آسیبهای موجود (اگر بر اثر گناه و معصیت نباشند) زمینه رشد، کمال و زنده شدن جان آدمی را به همراه دارند؛ زیرا سختیها سبب میشوند که زمینه یاد و نام خدا و توجه و توسّل به اولیای الهی بیشتر فراهم آید؛ هر لحظه آن توجهها و توسّلها غنیمت و موجب ارتباط با کمال مطلق خواهد بود؛ زیرا طبیعت انسان چنین است که در بلا و گرفتاری بیشتر متوجه نعمتها و متذکر یاد خداوند است و در این صورت، فرد علاوه بر تلاش و کوشش برای رفع مشکل و آسیب، امیدوار به مدد الهی است؛ با مشکل و آسیب به وجود آمده، کنار میآید و قبول مشکل و کنار آمدن با آن، از بسیاری آسیبهای دیگر و از وخامت اوضاع پیشگیری مینماید و در بهبود وضعیت روحی و روانی فرد مؤثر میباشد. درباره ویژگیهای کنار آمدن با مشکلات گفته شده است: کنار آمدن مشتمل بر کوششهایی از نوع اقدام عملی و درونروانی برای مهار (یعنی کنترل، تحمّل، کاهش یا به حداقل رساندن) مقتضیات درونی و محیطی و تعارضهای میان آنهاست 13 و همانگونه که اشاره شد ـ صبر علاوه بر آثار متعددی که در زندگی دنیوی و اخروی انسان دارد، از چنین ویژگیهایی در شیوه کنار آمدن با مشکلات نیز برخوردار میباشد؛ زیرا هم در مهار و کنترل آسیبهای روحی و روانی فرد را یاری مینماید و هم به فرد قدرت تحمّل بالایی میبخشد و در کاهش و یا به حداقل رساندن آسیبها بسیار مؤثر است؛ در معنای صبر گفته شده است: صبر به معنای جلوگیری از جزع و بیتابی نفس در هنگام وقوع حوادث ناگوار است. بر اثر صبر، از یک سو، آدمی از حالت اضطراب به امنیت و آرامش درونی میرسد و از سوی دیگر، زبان را از شکوه و شکایت، و سایر اعضا را از عملکرد غیرمتعارف باز میدارد. 14 اگر انسان تضادهای اجتماعی، که در زندگی با آنها مواجه میشود، خویشتندار و صبور نباشد، گاهی نه تنها مشکل او برطرف نمیشود، بلکه پیچیدهتر نیز میگردد. اگر فرد رفتار پرخاشگرانه کسی را با پرخاشگری پاسخ دهد، گاهی یک مسئله کوچک به معضلی بزرگ تبدیل میشود. تعالیم اسلامی در چنین شرایطی، انسانها را به صبر و واکنش منطقی دعوت میکنند. در روایتی از امام صادق(علیهالسلام) آمده است که «هر کس خشم خود را مهار کند، در حالی که اگر میخواست میتوانست آن را اعمال کند، خداوند در روز قیامت او را کاملا راضی میسازد.» 15
ب. کار و تلاش سازنده
یکی از آموزههای مهم و اساسی در بهداشت و سلامت روحی و روانی، فردی و اجتماعی، «اشتغال به کار و تلاش مفید و سازنده» است؛ همانگونه که یکی از مشکلات اساسی انسان در زندگی فردی و اجتماعی و از عوامل مهم بیماریهای روانی، بیکاری و از کار افتادگی و یا انجام کار غیر مفید و بیثمر است. از اینرو، در عصر حاضر، یکی از مهمترین بحرانهای اجتماعی، که دولتها و ملتها را تهدید میکند و به بحران اساسی قرن حاضر تبدیل شده مسئله بیکاری قشر عظیم جوانان جویای کار است. بنا به گفته بعضی از صاحبنظران، در آینده خطر بیکاری به عنوان یک فاجعه بزرگ، جوامع را به اضمحلال و فروپاشی میکشاند. 16
بیکاری تنها ضربه اقتصادی به فرد و جامعه نمیزند، بلکه ضرر و خطر بزرگتر آن متوجه آسیبهای روحی رفتاری در فرد است؛ زیرا فرد را از حیثیت و شخصیت واقعی و بهنجار خویش تنزّل میدهد، او را از خوشبختی و سعادت خویش محروم میسازد و سرمایه اصلی و اصیل انسان را به هدر میدهد. به قول سقراط: «کار سرمایه سعادت و خوشبختی است.» 17
ولتر، نویسنده معروف، مینویسد: «هر وقت احساس میکنم که درد و رنج بیماری میخواهد مرا از پای درآورد به کار پناه میبرم. کار بهترین درمان دردهای درونی من است». 18
پاسکال میگوید: «مصدر کلیه مفاسد فکری و اخلاقی بیکاری است، و هر کشوری که بخواهد این عیب بزرگ اجتماعی را رفع کند، باید مردم را به کار وادارد تا آرامش کلی در وجود افراد برقرار شود.» 19
پاستور، دانشمند و مخترع معروف، گفته است: «بهداشت روانی انسان در آزمایشگاه و کتابخانه است». 20
شاید به همین علت باشد، که در آزمایشگاه و در کتابخانه، انسان به کار و نیروی تفکر مشغول است و ناراحتیها و گرفتاریها مجال جولان در ذهن ندارند و از اینرو، نمیتوانند انسان را دچار بیماری روانی سازند. بررسیهای روانپزشکی نیز این امر را ثابت کردهاند. اگر کار از روی علاقه و ذوق باشد و بخصوص شخص در آن تجربه قبلی داشته باشد، نوعی اعتماد و آرامش روانی به او میدهد. 21
در این زمینه نیز آموزههای اسلامی و سیره معصومان(علیهمالسلام) سرشار از تعالیمی ناب هستند، به حدّی که هیچ مکتب و مرامی به این اندازه به کار و تلاش با این نگرش تأکید نداشتهاند. خداوند ملاک سعادت بشر را در ایمان و عمل صالح قرار داده است و ضرر و زیان خسارت ابدی را متوجه کسانی میداند که از ایمان و عمل ـ هر دو ـ برخوردار نباشند 22 و نیز میفرماید: انسان بدون کار و کوشش، بهرهای ندارد. 23
اسلام و آموزههای حیاتبخش آن انسان را به سعی و تلاش و کوشش در جهت نیل به اهداف مادی و معنوی ترغیب مینماید و سستی و اهمال کاری را به شدت مذمت میکند، تا آنجا که سعی در کسب حلال و اداره مالی خانواده، جهاد در راه خدا محسوب میشود، 24 فقر پدید آمده از بیکاری و تنبلی و سستی را منشأ بیایمانی میداند 25 و جزع و بیثباتی در برابر مشکلات را نکوهش نموده، انسانِ منفعل و متأثر از رویدادها را فردی ضعیف و ناقص میشمارد. 26
چه بسا افراد کاری که انجام میدهند ـ مثلا، از نقش خود به عنوان دانشجو، یا وقف کردن خود به یک حرفه ـ احساس هویّت نیرومندی میکنند؛ زیرا شغل وسیلهای است برای به وجود آمدن ایدههای خلّاق، و شکوفا شدن استعدادها و تواناییها، و چه بسا توانایی فرد در حمایت از خود و افراد تحت تکفّلش باعث ظهور عزّت نفس او شود؛ همانگونه که اتّکا به دیگران، به منظور حمایت مالی، جسمی و عاطفی، عزّت نفس را تهدید میکند. 27
کار و تلاش رمز اصلی بقا و سرزندگی و بهداشت و سلامت جسمی و روانی فرد و جامعه است. مردمی که با تکیه بر توانمندیها و ذخایر خداداد ملّی خویش، بر ضعف و فقر غلبه کردهاند، مایه خرسندی درونی، آرامش روحی، امنیت روانی و اجتماعی و اقتصادی و حتی امنیت سیاسی و نظامی و اقتدار ملّی خویش گشتهاند. در مقابل بیکاری موجبات از دست دادن همه این مواهب و بلکه گرفتار شدن در دام آسیبهای متعدد روحی و روانی را، هم برای فرد و هم برای جامعه در پی داشته است. از جمله پیامدهای شوم بیکاری، افسردگی، اضطراب و به دنبال آن، اعتیادهای خانمانسوز و تأخیر ازدواج و هزاران آسیب دیگری است که هر کدام داستان غمانگیزی دارد و متأسفانه آنچه امروزه کمتر مورد توجه عملی قرار میگیرد مسئله کار و تلاش و اشتغالآفرینی برای نسل جوان، این ذخایر و پشتوانههای اصلی جامعه ما، میباشد.
اگرچه نمیتوان گفت امروز روحیه راحتطلبی بر بسیاری افراد حاکم است، اما میتوان گفت: بسیاری از افراد و بخصوص نسل جوان، از انجام کارهایی که مستلزم تلاش و سختکوشیاند، کراهت دارند و طالب رفاه و راحتی با کمترین زحمت هستند. و این خود نیز مشکلی است علاوه بر مشکلات اشتغال. اما با نگاهی به سیره معصومان:، درمییابیم که سختکوشی، تلاش و پرداختن به فعالیتهای تولیدی از برجستهترین ویژگیهای این بزرگواران بوده است. آنان با این روش درس بزرگی و عزّت نفس به پیروان راستین خویش آموختهاند. نگاهی کوتاه به جنبه کار و تلاش در زندگی امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام)، برترین آفریده خدا پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، نقش کار سازنده را بر پیشگیری از آسیبهای فردی و اجتماعی و نیز تأمین بهداشت و سلامت روان به ما نشان میدهد.
در اسلام، انسانی که صاحب حرفه است و از دسترنج خود، مخارج خانوادهاش را تأمین میکند، جایگاه رفیعی دارد: چه جایگاهی بالاتر از محبوبیت نزد پروردگار؟! 28 و به عکس، آنکه توان کارکردن دارد و مخارج خود را بر دیگری تحمیل میکند، ملعون خوانده شده است. 29 کار و تلاش علاوه بر آثار مثبت روانی، از عوامل تربیتکننده انسان به شمار میروند. 30 وقتی ابعاد گوناگون شخصیتی همچون امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را مورد مداقّه قرار میدهیم، ملاحظه میکنیم که ایشان در عین حال که زاهدترین فرد زمان خود است، فعّالترین آنها نیز هست. ایشان در عین آنکه بیشترین عبادتها را در پیشگاه خدای خود دارد، ثمربخشترین اوقات را نیز دارد و به قول شهید مطهّری، شخصیت علی(علیهالسلام) شخصیتی است جامعالاضداد. وقتی خلوت شب فرامیرسد، هیچ عارفی به پای او نمیرسد؛ آن روح عبادت، که جذب حق و پرواز به سوی خداست، به شدت در او نمودار میشود. و روز که میشود، گویی این آدم، آن آدم نیست؛ با اصحابش که مینشیند، چنان چهرهاش باز و خندان است که از جمله اوصافش این است که همیشه قیافهاش باز و شکفته است. 31
به دلیل آنکه برای وصول به جایگاهی امن در آخرت، انسان چارهای جز عبور همراه با سلامت و تعادل از دنیا ندارد، توجه به برخورد پیشوایان معصوم: با دنیا و نحوه معیشت آنها برای الگوپذیری از آن اسوههای راستین لازم است. با توجه به اینکه دارالسلام و دارالقرار آخرت است، باید ببینیم حد تعادل و بهرهمندی از دنیا در چیست؟ چگونه میتوان به توصیه آیه شریفه «آخرت را برگزینید و بهره دنیایی خویش را نیز فراموش نکنید» 32 نایل شد و بین دنیا و آخرت را جمع نمود؟ سیره علی(علیهالسلام) به گویاترین شکل این معنا را بیان میکند.
همانگونه که اشاره شد، امام علی(علیهالسلام) در کلامی راهگشا، به همه کسانی که دغدغه بهرهمندی مناسب، در عین اصالت دادن به آخرت را دارند، راه مینمایند: 33 «مؤمن باید شبانهروز خود را سه قسم کند: زمانی برای نیایش و عبادت پروردگارش، و زمانی برای تأمین هزینه زندگیاش، و زمانی برای داشتن لذتهای مطبوع و حلال». «خردمند را نشاید جز آنکه در پی سه چیز حرکت کند: کسب حلال برای تأمین زندگی، یا گام نهادن در راه آخرت، یا به دست آوردن لذتهای حلال». 34
نسبت به نوع کسب و کار، امام علی(علیهالسلام) به کشاورزی و کشاورزان عنایت ویژه داشت. امام صادق(علیهالسلام) در اینباره میفرماید: «امیرالمؤمنین(علیهالسلام) همیشه به عمّال و کارمندانشان سفارش کشاورزان را مینمودند» 35 خود حضرت نیز کشاورزی میکردند. از جمله آموزههای مهم دینی و سیره معصومان(علیهمالسلام) این است که انسان در راه کسب و کار، سختکوش و مداومت و ازدیاد در تولید و انفاق داشته باشد و در مصرف شخصی، به حداقلها قناعت نماید. 36
روحیه تولید و کار و تلاش در سیره امام علی(علیهالسلام) چنان است که تولید را برای ارتقای سطح معیشت مردم و از این طریق، هدایت و راهنمایی آنان به بندگی خداوند را میخواسته. ایشان با بیشترین تولید، کمترین استفاده شخصی را مینمودند؛ چنان که از ابن عبّاس نقل شده است: در زمان جنگ جمل، هنگامی که در منطقه «ذیقار» برای جمعآوری نیرو اردو زده بودیم، یک روز به خیمه امام رفتم، دیدم حضرت مشغول دوختن کفش خویش است. سلام کردم، امام (علیهالسلام) جواب دادند، پرسیدند: ابن عبّاس! این نعلین وصلهخورده چقدر میارزد؟ گفتم: ارزشی ندارد. امام(علیهالسلام) فرمودند: «حکومت بر شما نزد من از این نعلین بیارزشتر است، مگر آنکه حقی را برپا سازم یا باطلی را از میان بردارم.» 37
امام(علیهالسلام) در چند مورد، با اشاره به لباس خویش فرمودهاند: «لباسی که بر تن من میبینید، توسط اهل خانهام تهیه شده است.» 38
از امام صادق(علیهالسلام) نقل شده است: «حضرت علی(علیهالسلام) با بیل زدن، زمین را آباد ساخت و با درآمد خود، هزار برده آزاد نمود». 39
درآمد محصول زراعی امام(علیهالسلام) را چهل هزار دینار ذکر کردهاند که حضرت آنها را به نیازمندان میبخشید. 40 سخاوت و بخشندگی امام چنان بود که حتی معاویه، دشمن ایشان، هم به آن اعتراف نمود. 41
کودکان بیسرپرست، گروهی بودند که امام(علیهالسلام) به تأمین نیازهای مالی و روحی ایشان اهتمام خاصی داشت. شخصی به نام ابوالطفیل نقل نموده است: «امام علی(علیهالسلام) را دیدم که یتیمان را فراخوانده بود و با عسل آنها را پذیرایی مینمود، به گونهای که بعضی از صحابه با دیدن این منظره گفتند: ای کاش ما هم یتیم بودیم!» 42
امام باغها و نخلستانهایی را که ایجاد کرده بود، وقف استفاده نیازمندان نمود. این باغها متعدد و در مناطق متنوّعی بودند؛ همچون منطقه خیبر، ابینیزر، بغیبغه و ارباحا. همچنین تعداد چاههایی را که امام حفر و وقف نمودند، بیش از یکصد حلقه ذکر کردهاند. 43
در کلامی منظوم، علی(علیهالسلام)، ابرمرد عرصه زهد و سازندگی، درباره کار و عزّت نفس چنین سرودهاند: «برای من سنگکشی از قلههای کوه آسانتر است از اینکه منّت دیگران به دوش کشم. به من میگویند: کسب و کار ننگ است، ولی من میگویم: ننگ این است که انسان از دیگران درخواست کند.» 44
در شعر دیگری امام(علیهالسلام) میفرمایند: «اگر میخواهی آزاد زندگی کنی، مثل برده زحمت بکش و آرزویت را از مال هرکس که باشد، قطع کن. نگو این کار مرا پست میکند؛ زیرا از مردم خواستن از هر چیز بیشتر ذلّت میآورد. وقتی از دیگران بینیاز باشی، از همه مردم بلند قدرتر هستی». 45
بنابر آنچه گذشت، فواید و آثار اشتغال مفید و سازنده را در بهداشت و آرامش روان و نقش آن را در پیشگیری از آسیبهای فردی و اجتماعی و پیامدها و آسیبهای بیکاری و یا کارهای زیانبار میتوان به اختصار در امور ذیل برشمرد:
برخی از آثار مثبت کار مفید بر بهداشت روانی
فرد احساس مفید بودن میکند. 46 انسان با اشتغال به یک حرفه، خود را در معرض آزمون قرار میدهد؛ آزمونی که استعدادها و توانمندیهای وی را باز میشناساند. قطعاً انسان تا وقتی به میدان عمل و کار پا نگذارد، حتی خودش هم نمیتواند استعدادهای خود را شناسایی کند.
به وجود آورنده حس اعتماد و عزّت نفس در فرد است. 47 در حین انجام کار است که انسان میتواند طعم شیرین موفقیت را بچشد. موفقیت، عامل بزرگ امیدبخش و پیش برنده، تنها هنگامی نصیب انسان میشود که خود را در معرض انجام مسئولیتی قرار دهد. شادی عمیق، که همان احساس رضایتمندی درونی است، وقتی نصیب انسان میشود که در انجام کار خود توفیق یابد. وقتی انسان عهدهدار انجام کاری نباشد، چگونه موفقیت و در پی آن، شادی برایش حاصل خواهد شد؟!
موجب جلب توجه و اعتماد دیگران است.
موجب ثبات شخصیت فرد میشود.
2. برخی از آثار زیانبار بیکاری در بیماری روانی
احساس ناکارآمدی و غیر مفید بودن در فرد.
از دست دادن اعتماد به نفس.
بیثباتی و ناپایداری شخصیت فرد.
زمینهساز رفتارهای نابهنجار فرهنگی و اجتماعی.
یکی از زمینههای ارتکاب گناه و رفتارهای ناهنجار در انسان، بیکاری است. همچنین چون جسم و روح انسان دایم از طبیعت نیرو میگیرند، باید این نیرو را مصرف نمایند. کار بهترین راه مصرف صحیح این نیروست. امروزه هیچکس منکر ارتباط بیکاری جوانان با گرایش آنها به منکرات نیست. در اخلاق اسلامی، رقّتقلب یک فضیلت و قساوت قلب یک رذیلت است. بیکاری موجب قساوت قلب انسان میشود. بیکاری موجب آزادی یکی از نیروهای انسان به نام «قوّه تخیّل» میگردد. امام علی(علیهالسلام) میفرماید: اگر تو نفس را به کاری مشغول نکنی، او تو را به خودش مشغول میکند. 48
ج. ورزش و تفریحات سالم
اسلام و آموزههای متعالی آن از هیچ امری در جهت رشد و سازندگی و سلامتی انسان برای رسیدن به کمال مطلوب و سرمنزل مقصود کوتاهی نکردهاند؛ از پرورش جسم و سلامتی و تأمین نیازمندیهای آن گرفته تا پرورش روح و سلامت روان آدمی، از ریاضتهای شرعی در جهت بالندگی روح تا تمرینها و ورزشهای بدنی برای پرورش جسم و نشاط روانی حاصل از آن؛ زیرا ورزش به طور چشمگیر، مصرف اکسیژن را طی یک دوره زمانی طولانی افزایش میدهد؛ مانند پیادهروی، دویدن، شنا و دوچرخهسواری که اگر در تمام مدت زندگی، به طور منظّم صورت گیرند، ثمرات حایز اهمیتی در جهت سلامت و تندرستی به بار میآورند. ورزش به کاهش فشار خون بالا کمک میکند، بر کنترل وزن تأثیر فوقالعادهای دارد، مقدار کلسترول لیپوپروتئین با غلظت بالا را افزایش میدهد و سیستم قلبی و عروقی را تقویت میکند. 49 سیره معصومان(علیهمالسلام) و آموزههای حیاتبخش آنان در این زمینه نیز هر انسان مدقّق و با انصافی را به کرنش در مقابل عظمت و همه جانبهنگری تعالیم دینی و سیره معصومان وامیدارند. ورزش را با نگاه ارزشی و به دلیل نشاط روحی و پرورش جسم در جهت خدمت برای خدا و بندگی او ـ جلّ و عزّ ـ انجام دادن، آثار جسمانی و روانی فراوانی به همراه دارد. البته ورزشی که وسیله خدمترسانی بهتر برای بندگی خدا باشد مورد قبول و سفارش دین است، نه ورزشی که عامل سرگرمی و غفلت و فقط به عنوان اتلاف وقت و یا کسب جاه و مدال و مقام دنیایی باشد، که این خود مخرّب و بلکه عاملی است که بعدها فرد را نادم و دچار افسردگی مینماید؛ زیرا از استعداهای فکری و عقلی و رشد و بالندگی خویش در جهت کمال گامی برنداشته و عمر را به سرگرمی و تنها به پرورش اندام تلف نموده است. تنها برای پرورش اندام و یادگیری چند فن ورزشی، نباید سرمایه عظیم عمر را هزینه نمود.
به دلیل آنکه تمام آموزهها و دستورالعملهای دینی اهداف خاصی را دنبال میکنند که همان «بندگی خدا» و «رسیدن به مقام قرب الهی» و «شکوفا شدن تمامی استعدادهای انسان» است، 50 تعالیم دینی در زمینه ورزش نیز از این ضابطه بیرون نیستند و ورزش برای پرورش روح و جسم انسان و زمینهای برای رشد و شکوفایی بهتر انسان است. 51
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «به فرزندانتان شنا و تیراندازی بیاموزید» 52 و نیز فرمودند: «پیادهروی بهترین دوا برای صفرا و سوداست» 53 و نیز گفته شده است: «نگاه به مناظر طبیعی، از جمله آب و مناظر سبز طبیعت، موجب زدودن غم و اندوه از فرد و پدیدآمدن نشاط و خوشدلی در وی میشود»؛ 54 زیرا به فرد آرمیدگی میبخشد. این آرمیدگی شیوه بسیار موفقی برای کمک به افراد در شرایط تنیدگی است. آرمیدگی به آنان کمک میکند که با تنیدگی کنار آیند و از اختلالات مربوط به آن پیشگیری نموده یا آن را کنترل کنند. 55
به طور کلی، استفاده متعادل و معقول از لذتها و تفریحات، مایه نشاط جسمی و روانی فرد میشود و بدین وسیله، شخص برای انجام وظایف فردی و اجتماعی و برخورد مناسب با فشارها، توانا میگردد. 56
بنابراین، ورزش و تفریحات سالم نقش مؤثری، هم در بهداشت و سلامت جسمانی و روانی دارند و هم عاملی در جهت پیشگیری از آسیبهای روحی و روانی فرد و جامعه هستند. اصولا یکی از علل فرسودگی زودرس جسمانی و روانی افراد، استفاده نکردن از تفریحات سالم است؛ زیرا مقتضای فعالیت و کار مداوم، وارد آمدن فشار جسمی و روحی بر فرد است. باید در کنار کار و تلاش روزمرّه، تقویت کنندههایی باشند که به فرد روحیه دهند و به او آرامش بخشند. این امور، که آنها را «تفریحات سالم» مینامیم، دامنه گستردهای دارند که از مصاحبت و شوخی با دوستان، تا ورزش و مسافرت و مانند آن را در برمیگیرد؛ مثلا، به بذلهگویی در جمع سفارش شده است. پیشوایان اسلام نیز شوخی و بذلهگویی داشتهاند. 57 اهمیت و تأثیر شوخی تا آنجاست که در روایتی این امر بر هر مؤمنی لازم دانسته شده است. 58 لازم به یادآوری است که در تعالیم اسلام، شوخی تا حدّی مطلوب دانسته شده که موجب آزار کسی نگردد، گناهی به دنبال نداشته باشد و از حدّ معمول نیز تجاوز نکند. 59
پیادهروی نیز از بهترین ورزشها برای سلامت انسان است؛ ورزشی است که برای هر کس، با هر سن و سال، متناسب است و در همه فصول امکانپذیر است، ابزار و وسایل و مربّی و هزینههای گوناگون نمیخواهد و به راحتی انجام میپذیرد؛ زیرا پیادهروی عضلات و مفاصل را به کار انداخته، نرم میکند، جریان گردش را در آنها بهتر میسازد، نیز در دفع فضولات و رساندن اکسیژن و غذا به اندامها کمک میکند. پیادهروی تنفس را عمیق میکند و اکسیژنگیری را بهتر میگرداند و در نتیجه، تغذیه و تهویه همه بخشهای بدن بهتر انجام میشود. 60
تحقیقات نشان میدهند که ورزش در کنار آمدن با تنیدگی دو نقش اساسی ایفا میکند:
1. خستگی جسمی ناشی از رویدادهای تنیدگیزا را به حداقل میرساند.
2. خستگی عاطفی تجلّی یافته در زندگی فرد را نیز کاهش میدهد. 61
در تعالیم دینی و روایات آمده است: خود را از مواهب حلال دنیا بینصیب نسازید و با استفاده از لذتهای دنیوی، خود را برای انجام تکالیف آماده نمایید. 62
د. تقوا
«تقوا» همان پرهیز است و به کسی که امید درمان او هست، دستور پرهیز میدهند. اگر طبیب معالج از درمان کسی ناامید شد به او میگوید: هر غذایی که میل داری بخور، زیرا کار او از درمان گذشته است. قرآن کریم نیز به چنین کسانی میگوید: (اِعلمَلوا ما شِئتُم) (فصلت: 40) هرچه میخواهید بکنید، یعنی کار شما از درمان گذشته است. 63
از مهمترین آموزههای قرآنی، که در سیره علمی و عملی معصومان مورد تأکید قرار گرفته، آموزه «تقوا» است؛ زیرا از یکسو، میتواند تأمینکننده بهداشت و سلامت روانی باشد و از سوی دیگر، به عنوان عامل مهمی در پیشگیری از آسیبهای روحی و روانی، مورد توجه قرار گیرد.
اهمیت تقوا در همه زمینههای انسانی و بخصوص در بحث بهداشت، سلامت، امنیت، آرامش روح و روان آدمی و نیز پیشگیری از ابتلا و یا وخامت آسیبهای روانی تا جایی است که گفته شده است: دعوت قرآن و همه انبیا و اوصیای به حقّ آنان، دعوت به «تقوا» است؛ 64 چه اینکه خداوند در قرآن فرموده است: اگر مردم دیاری اهل تقوا و پاکدامنی باشند، خداوند رحمت و برکات خویش را برآنان فرو میفرستد؛ 65 یعنی بین ایمان و تقوا و نزول برکات الهی، که زندگی بدون مشکلات روحی و روانی از موارد برجسته برکات الهی است، تلازم وجودی، و بین ترک تقوا و قطع رحمت و برکات الهی و گرفتار شدن به آسیبها تلازم عدمی برقرار است. در قرآن، معیار برتری و کرامت انسان، تقوا شمرده شده است. 66
در صدر اسلام، بر پایه این معیار، بسیاری از تنگدستان نیز توانستند از محرومیت ارزشی و اجتماعی رهایی یافته، ارزش واقعی خود را در جامعه بیابند. اسلام معیارهای ارزشی و نوع زندگی قومی، قبیلهای و ملّیگرایی را، که عامل تفرقه و تشتّت است، نپذیرفت و کوشید تا ایمان و تقوا و میوه آن آرامش در زندگی را به جای انگیزههای جاهلی در قلوب مردم جایگزین کند. پیامبر به گونهای افراد قبایل را متحد کرد که وقتی ابوسفیان به آنان مینگریست، از اینکه قبایل متشتّت آنگونه متحد شده بود، شگفتزده میشد. 67
البته اسلام ارتباط خویشاوندی را تضعیف نکرده است؛ چرا که همین ارتباط در میان کل جامعه، اگر بر اساس روابط الهی باشد، در بسیاری از موارد، مشکلات افراد را حل میکند. پیامبر فرمود: «نسبت خود را بشناسید تا آن اندازه که حسب خود را شناخته، با خویشاوندان خود ارتباط داشته باشید.» 68 و در حجهالوداع به مردم فرمود: «همه شما از نسل آدم هستید و حضرت آدم از خاک، و فضل و شرافت به عربی و عجمی بودن نیست، بلکه به تقوا و پرهیزگاری است.» 69 و فرمود: «به نسبتتان افتخار نکنید، به عملتان افتخار کنید» 70
علی(علیهالسلام) نیز فرمود: «اگر بناست عصبیتی باشد، این عصبیت را در جهت کسب صفات عالی، انجام کارهای شایسته و امور نیکو به کار برید، تعصب را در جهت حفظ حقوق همسایگی، وفای به عهد و پیمان، و در جهت کسب نیکیها و عصیان در مقابل اعمالی که موجب تکبّر است، به کار برید. این تعصّب را در راه خدا، به دست آوردن فضایل و خودداری از تجاوز، بزرگ شمردن قتل و انصاف داشتن در مقابل مردم، فروکش کردن خشم و دوری از فساد بر روی زمین قرار دهید.» 71
در بیانات نورانی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) آمده است: «تقوا سرامد همه فضایل اخلاقی است». 72
آیهاللّه جوادی آملی میفرماید: کمتر آیهای در قرآن تلاوت میشود که در صدر یا وسط یا ذیل آن، مسئله تقوا و اخلاق بازگو نشود؛ زیرا ریشه، ساقه و ثمره هر فضیلتِ خُلقی، تقواست؛ یعنی بعضی از مراحل تقوا ریشه، بعضی از مراحلش تنه، ساقه و شاخه و بخشی از مراحلش هم میوه است و بهترین میوه تقوا «آرامش و نشاط در زندگی» است. 73
خداوند در قرآن کریم، هدف بسیاری از احکام را تحصیل تقوا و در پرتو آن طهارت و سلامت روح میداند. خدای سبحان در قرآن، پس از ذکر احکام وضو، غسل و تیمّم میفرماید: خدا میخواهد شما را تطهیر کند. اگر آب برای وضو یا غسل نیافتید، خدا به شما امر میکند که صورتها و دستها را به خاک بمالید تا پاک شوید. 74 معلوم میشود که منظور طهارت بدنی محض نیست؛ زیرا روشن است انسانی که دست خاک آلوده به صورت میکشد، از گرد و غبار ظاهری پاک نمیشود، بلکه از رذایل اخلاقی همچون تکبّر و منیّت پاک میشود؛ چنانکه آلودگی گناه با وضو و غسل پاک نمیشود، بلکه با توبه و کفّاره تطهیر میگردد و احکام الهی برای تأمین این طهارت است. مراقبت و محافظت از روح، و خداوند را ناظر بر کارهای خویش دانستن بر اثر تقوا به وجود میآید و دیگر جایی برای تعدّی و نیرنگ و کوتاهی و سهلانگاری و آلوده شدن به گناه باقی نمیماند.
بسیاری از آسیبهای روحی و روانی و ناهنجاریها و بزهکاریها بر اثر بیپروایی و نادیده گرفتن و بیتوجه بودن به این واقعیت است که همه عالم و از جمله انسان و کارهای ظاهر و باطن انسان در محضر خداوند است. «تقوا» یعنی انجام آنچه مورد رضایت الهی است و پرهیز از هرگونه مسامحه؛ مثلا، در امر طبابت بیمار، متعهدانه و بر اساس تخصص لازم اقدام نماییم. حضرت امیر(علیهالسلام) میفرماید: «کسی که به پزشکی اشتغال دارد، باید تقوای خدا پیشه کند و از خیرخواهی و کوشش دریغ نورزد.» 75 و نیز میفرماید: «ای بندگان خدا! شما را به تقوای الهی سفارش میکنم، که زاد و توشه سفر قیامت است. تقوا توشهای است که به منزل رساند، پناهگاهی است که ایمن میگرداند.» 76 و فرمودند: «ای بندگان خدا! بدانید که تقوا، دژی محکم و شکستناپذیر است، اما هرزگی و گناه خانهای در حال فروریختن و خوارکننده است که از ساکنان خود دفاع نخواهد کرد، و کسی که بدان پناه برد در امان نیست. آگاه باشید! با پرهیزگاری، ریشههای گناهان را میتوان برید، و با یقین میتوان به برترین جایگاه معنوی دسترسی پیدا کرد. ای بندگان خدا! خدا را، خدا را، در حق نفس خویش که از همه چیز نزد شما گرامیتر و دوست داشتنیتر است.» 77
بنابراین، تقوا همان پرهیز و پیشگیری است، و به کسی که امید درمان او هست، دستور تقوا میدهند. اگر طبیب معالج از درمان کسی ناامید شد، به او میگوید: هر غذایی که میخواهی بخور؛ زیرا کار او از درمان گذشته است. قرآن کریم نیز به چنین کسانی میگوید: «هر چه میخواهید بکنید»؛ 78 یعنی کار شما از درمان گذشته است. چنین کسی در مقابل انبیای الهی میگوید: برای ما تفاوتی ندارد، چه ما را موعظه نمایید و چه موعظه ننمایید؛ ما گوش شنوا نداریم. 79 از اینرو، این توصیهها و رهنمودهای دینی و الهی (سفارش به تقوا و پرهیزگاری) برای کسانی سودمند و اثربخش است که خود تصمیم و اراده خودسازی و تأمین سلامتی و اقدام برای پیشگیری از بروز ناملایمات و گرفتاریها داشته باشند.
ه. توبه
از آموزههای مهم در پیشگیری برخی از آسیبهای روانی و جلوگیری از وخامت آن، احساس ندامت و پشیمانی و تصمیم بر جبران و درمان آسیب و رجوع و بازگشت به لطف و رحمت خداوند است.
«توبه» در لغت، به معنای رجوع است. وقتی بنده به مولای خود برمیگردد، میگویند توبه کرده است. 80 خداوند در قرآن کریم به همه مؤمنان دستور توبه میدهد. 81
نکته قابل توجه این است: همانگونه که در آسیبهایی که بر جسم وارد میشوند، تنها خود فرد آسیب دیده است که مستقیما احساس درد و رنج میکند و اطرافیان و دوستان از بیتابی و احساس درد او ناراحت و نگران هستند، در آسیبهای روحی و روانی نیز چنین است؛ یعنی خود شخص در صورتی که دچار اختلال حواس نشده باشد، بیش از دیگران احساس درد و رنج میکند. برای نمونه، در آسیبهایی هم که به واسطه گناه به روح و جان آدمی وارد میشوند، بیشترین رنج و درد روانی را خود شخص متحمّل میشود و اولین بوی بد گناه را خود استشمام میکند، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «خودتان را با استغفار و توبه معطّر کنید تا بوی بد گناه شما را رسوا نکند» 82 اما اگر بر اثر تخریب قوای ادراکی، با اینکه در حال سوختن است، درد و آتشسوزی احساس ننماید، این بدترین حالاتی است که یک فرد آسیب دیده ممکن است به آن مبتلا شود؛ زیرا با اینکه بیمار و آسیب دیده است یا اصلا خود را بیمار نمیداند و یا آنچه را به آن مبتلا شده است آسیب جدّی قلمداد نمیکند و در این صورت، به فکر دارو و درمان نیست و از اقدام دیگران برای مداوای خود نیز جلوگیری میکند.
از آثار توبه و بازگشت از گناه و معصیت و رجوع به رحمت و مغفرت الهی، یکی همین است که فرد اولا، قبول کرده که آسیبپذیر است و ثانیا، با رجوع و بازگشت، در صدد درمان است.
توبه کمیّت و کیفیتی دارد. کمیّت توبه آن است که قرآن کریم به همه مؤمنان دستور آن را میدهد 83 و کیفیتش عبارت است از: «نصوح»؛ یعنی خالص بودن که در این زمینه نیز قرآن کریم میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، با توبه خالصانه به سوی خدا بازگشت نمایید». 84
بنابراین، اگر توبه فراگیر باشد و انسان از همه خلافها توبه کند و «نصوح» یعنی خالص باشد، آنگاه لغزشهای گذشته بخشوده میشوند و توبهکننده به منزله انسان بیگناه است 85 و در آرامش کامل به سر میبرد؛ زیرا با توبه، دنباله گناه قطع میگردد. 86 با توبه، انسان از عذاب به رحمت، از گناه به طاعت، و از توجه به غیر خدا به خدا باز میگردد. هنگامی که انسان متوجه میشود غفلتها و گناهها حجابی میان او و محبوبش ایجاده کرده و نمیتواند به او نزدیک شود و به سویش حرکت کند، وقتی متذکر میگردد که ظلمت بار گناه و لغزش بر دل و جانش آنچنان سایه افکنده است که هیچ پرتوی از نور حق بر آن نمیتابد و او تنگ دل و سنگ دل شده است که «فَوَیْلٌ لِّلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِکْرِ اللَّهِ» (زمر: 22)، پشیمان میگردد، متألّم میشود و این آتش پشیمانی و تألّم سراسر وجودش را فرا میگیرد، شعله میکشد و شعلههایش فروزان و فروزانتر میشوند و این شرارهها تمامی آثار شوم، ریشههای گناه، پردهها و حجابها را میسوزانند و خاکستر میکنند و دیوارههای دل آدمی را همانند تنوری داغ، که شرارههای آتش بر آن تابیده و آن را سفید کردهاند، آماده چسباندن خمیر ایمان میکنند. 87
در واقع، توبه انقلاب است؛ انقلابی درونی، حرکتی در جان انسان تا آزاد گردد و به سوی حق سیر کند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) میفرماید: «پشیمانی از گناه توبه است» 88 حضرت علی(علیهالسلام) میفرماید: «پشیمانی بر خطاها همان طلب بخشش و آمرزش است.» 89 و روایات دیگری نیز به همین مضمون بر این دلالت دارند که توبه همان آتش ندامت جانسوز است.
گاهی انسان در صحنه قلب خود، نوعی گرفتگی مشاهده میکند؛ مثل اینکه ابری فضای دل را پوشانده است و نمیداند چگونه آن را بزداید. از اینرو، به فکر میافتد تا در مزرعه یا در پارکی قدم بزند، در کنار رودی بنشیند و یا با دوست خود سخن بگوید. پس تصور میکند آن ابر، برطرف شده، در حالی که چنین نیست و آن ابر غلیظ گردیده و جلو دید او را گرفته است و دیگر تشخیص نمیدهد که در فضای تیره زندگی میکند. انسان تصور میکند با جلسات اُنس و فکاهیات، ابرزدایی یا غبارروبی میشود، در صورتی که چنین نیست. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) میفرماید: «من در هر روز هفتاد بار استغفار میکنم تا مبادا این ابرها فضای دل را بگیرند.» 90 البته استغفار برای انسان کامل در حقیقت، دفع است، نه رفع. 91
گفته شده است: توبه یعنی بازگشت و پشیمانی از حالت عصیان و عدم توازن روح به سوی آرامش، و اطمینان و امیدواری به رحمت الهی است که با شرایطش میتواند بیماریهای روحی را درمان بخشد، و معالجه نماید و انسان را به حد کمال انسانیت برساند. 92
فرد با بازگشت و اعتراف به گناه، احساس گناه خود را سرکوب نمیکند، بلکه به آن اعتراف میکند و از خداوند آمرزش میطلبد. اعتراف مؤمن به گناه و توبه به درگاه خداوندی او را از کوشش برای سرکوب و دور نگه داشتن فکر گناه آلوده به منظور رهایی از ناراحتی روانی ناشی از احساس گناه بازمیدارد، توضیح آنکه کوشش برای دور نگه داشتن فکر گناه از ذهن در نهایت، به سرکوب ناخودآگاه آن منجر میشود. اما باید توجه داشته باشیم که سرکوب فکر گناه باعث نمیشود آن نیروی انفعالی احساس پستی و حقارتی که همراه فکر گناه وجود داشته است نیز از بین برود.
بنابراین، نیروی انفعالی مزبور به شکل اضطرابی مبهم و پیچیده در انسان بروز میکند که باعث رنج و ایجاد اضطراب و تنش روانی در شخص میشود. در نتیجه، انسان سعی میکند با پناه بردن به عوارض برخی از بیماریهای روانی، از شدت آن بکاهد. 93
اصولاً قسمت اعظم تلاش روانکاوان در چنین حالاتی مصروف کاوش درباره این مهارتهای دردآور، کهنه و سرکوب شده در ضمیر ناخودآگاه انسان میشود. روانکاو سعی میکند بیمار را به یادآوری مجدّد آن کارها و مقابله با آنها وادارد و نوعی قضاوت عقلانی درباره آنها پیدا کند؛ یعنی به صدور حکم دربارهشان بپردازد، و چه بسا کاری که توسط روانکاو انجام میگیرد در نهایت، به هتک حرمت گناه بینجامد و گاه به عنوان یک واقعیت مورد پذیرش قرار گیرد، بر خلاف توبه و اذعان و اعتراف به گناه در پیشگاه کسی که از نهان و اسرار انسانها خبر دارد که این اعتراف، مقدّمه پذیرش بیماری و اقدام در درمان آن محسوب میشود. به همین دلیل، یادآوری گناهان توسط مؤمن و اعتراف به آنها نزد خداوند رحمان و رحیم و استغفار و توبه باعث جلوگیری از سرکوب ناخودآگاه احساس گناه میشود؛ زیرا اینگونه سرکوب کردن باعث ایجاد اضطراب و بروز عوارض بیماریهای روانی میگردد و با توجه به این مسائل، تعجبی ندارد که یک مؤمن واقعی همواره دارای امنیت خاطر روانی و آرامش قلبی و وجودش لبریز از احساس رضایت و آرامش خاطر باشد. 94 علّامه طباطبائی میفرماید: ما بارها گفتیم که توبه انسان محفوف به دو توبه خداست. بنابراین، نخست این خداوند است که به انسان توفیق میدهد، اسباب توبه را برای او فراهم میکند تا بتواند از بند و زنجیر اسارتبار پلیدیهای دنیا برهد و رو به سوی حق آرد، و آنگاه که بنده به خدا توجه کرد و توبه نمود، دوباره خدا به او برمیگردد و غفران و عفو و بخشش را شامل او خواهد فرمود. 95
توصیههای چند به متصدیان نظام تعلیم و تربیت و مربیان تربیتی:
الف ) نظام تربیتی و مربی همواره به برابری «انسانی» مربی و متربی توجه نماید.همین احساس برابری، مهمترین عامل «ارتباط» برقرار کردن و تأثیر گذاری میتواندباشد. متوجه باشیم تک تک انسانهایی که ما با آنها برخورد میکنیم میتوانند مخاطب ( لقد کرمنا بنی آدم... ) و آیات متعدد دیگر قرآن باشند که ما در برابر حفظ این کرامت،مسئولیم؛
ب) برای برانگیختن «عزت نفس» و ارزنده سازی شخصیت این نسل، در نظامتربیتی، نقاط مثبت و خوب رفتار و کارهای آنها را یاد آور شویممتوجه باشیم انسان دربدترین شرایط و منحرفترین حالتها، باز در او نقاط مثبت میتوان یافت، خاطراتبعضی مربیان تعلیم و تربیت در این باره شنیدنی است، منتها یافتن نقاط قوت در اینافراد کار آسانی نیست، ولی اگر این زحمت را به خود دادیم، برای بالا بردن شخصیت او،میتوانیم دست روی همان ویژگی بگذاریم و آن را به رخش بکشیم؛
ج ) هرگاه با مشکل تربیتی در یک شخص مواجه شدیم، در مقام حل آن مشکل،متوجه حفظ کرامت و شخصیت شخص باشیم که احیاناًبا برخورد غلط، شخص دچاراحساس «حقارت» و تزلزل شخصیت نشود، چرا که اگر چنین شود او در معرض لغزش وانحراف بیشتر قرار میگیرد؛
ی ) رعایت اصول «تغافل»، «تسامح» و «تساهل» در امر تربیت. در نظام تربیتیپیشوایان دین بر این اصول تأکید شده و سفارش شده است به افراد حسن ظن داشتهباشیم و از اولین خطاهای آنها صرف نظر کنیم، دست مهر بر سر آنها بکشیم و آنان را درجبران مافات یاری کنیم.
4ـ «فرصت» و «قدرت» انتخاب آگاهانه داشتن، زمینهای برای استقلالاندیشه و عقیده:
در شرح این ویژگی بیان چند مطلب در این رابطه ضروری میباشد:
اولاً، در نظر بعضی دانشمندان امتیاز انسان با سایر موجودات در پایبندی به سه«دال» است: دانایی، درد، دین. و در بین این سه، اندیشه و دانایی انسان حرف اول رامیزند چرا که زمینهای فراهم میکند که انسان به بصیرت میرسد و به تبع این، دو دالدیگر هم برایش معنا پیدا میکند؛
ثانیاً، از بین اقسام معرفت «برهانی، شهودی، تقلیدی» اولین گام در پذیرشعقاید - مطابق آیات قرآن کریم ـ آراسته شدن به زیور حکمت و برهان است و راه بهسوی خدا با «برهان قاطع» آغاز میشود: ( ادع الی سبیل ربک بالحکمة ) .
ثالثاً، هدف اصلی پیامبران «تعریف» راه بوده است، نه تحمیل ( انا هدیناهالسبیل ) ؛ آنها آمدهاند که زمینه بهترین انتخاب ها را برای بشر فراهم آورند، نهانتخابهای خود را به بشریت تحمیل کنند زیرا به تعبیر استاد مطهری «پیامبرانپرستش را ابتکار نکردند، بلکه نوع پرستش را به بشر آموختند» پس «اصل» رسالترسولان ارائه طریق است و نتیجه آن؛ یعنی انتخابهای درست یا نا درست مردم «فرع»بر آن بوده است. ( اما شاکراًو اما کفوراً )
پس ارزش «اصول» دین در تحقیقی و گزینشی بودن آن است، و تنها، فروع دینتقلیدی میباشد
هر چند دین «صراط» است، ولی عقل در این راه نقش «سراج» را دارد و اگر اینروشنایی نباشد، انسان راه را با چشم باز نمیرود و در نتیجه «لذت» این رفتن را هم درکنمیکند. همین امر، «شک» در اعتقادها را برای نوجوان و جوان تجویز میکند. از اقسامشک ـ تصوری و تصدیقی ـ شک تصوری، همواره لازمه صعود انسان به قله کمالمیباشد و به تعبیر زیبای استاد مطهری، این شک هر چند منزلگاه خوبی نیست، ولیگذرگاه مناسبی برای رسیدن به آرامش انسانی میباشد؛ یعنی با شک کردن است کهانسان از آرامش «حیوانی» به آرامش «انسانی» صعود میکند و درجات ایمان را یکیپس از دیگری بالا میرود.
• تاایمان کفر و کفر ایمان نشود یک بنده به حق مسلمان نشود
• یک بنده به حق مسلمان نشود یک بنده به حق مسلمان نشود
یکی از عوامل «دین گریزی» نسل غاوی، همین عامل است که «تربیت دینی»در مورد آنها بدون «معرفت برهانی دینی» صورت گرفته است. آنها با حرف یک گروه، بهدین معتقد میشوند و با حرف گروه دیگر، از دین خارج میشوند.
امام علی (ع) میفرمایند:
«دین را نباید از دهان مردم گرفت، دین را باید با برهان به دست آورد. «اعرفالحق تعرف اهله». انسانی که از این کانال بگذرد دچار تزلزل و تذبذب در دین نمیشود ووقتی خلافی از یک فرد متدیّن میبیند، آن را به حساب «فرد» میگذارد؛ نه «دین». آیاتمتعدد قرآن کریم نیز تأکید بر اندیشه و تعقل دارد، حتی قرآن اصرار دارد که اگر انسانیقرار است هلاک شود این هلاکت و نابودی با «دلیل» و چشم باز باشد: ( لیهلک من هلکعن بینة و یحی من حی عن بینة ) . حال باید دید آیا با این اندیشه و نگاه جهانی قرآن،کسی که اصل عقیده را با برهان قاطع پذیرفته باشد، این توصیه قرآن در جانشنمینشیند: ( لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه ) و در مقابل تند باد حوادث و شبهات، مصوننمیگردد: ( یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذاهتدیتم ) .
پیام عاشوراییان این است که ای انسانها، ما اگر همه هستی خود را در کفنهادیم و بر آرمانهایمان استوار ماندیم و بر این معامله خشنود گشتیم، این محصولگزینش آگاهانهای بود که کردیم. بیایید فرصت را غنیمت شمرید و به خود زحمت دهید.در انتخابهایتان تجدید نظر و تأمل کنید. آنها را وارسی و بازبینی نمایید تاگزینشهایتان هم به زندگیتان «معنا» بخشد و هم از همراهی با آنها در فضای پرتلاطم زندگی «لذت» ببرید.
توصیههای لازم
با توجه به این که ریشه دارترین عوامل آسیب پذیری دینی، عدم ارائه تعریفدرست و جامع از معارف دینی یا تربیت دینی به شیوه تقلیدی و تحمیلی میباشد، مواردذیل توصیه میگردد:
الف) فرصت «خود درگیری» به متربی داده شود. او باید از محدودیتها واسارتهایی که بر دست و پای اندیشهاش بسته شده آزاد گردد تا اندیشهاش شکوفا گرددو «خود» گزینش کند. «فرصت» و «قدرت» گزینش را از او نگیریم و ما تنها نقش راهنماداشته باشیم، نه انتخاب گر و در این راه به او کمک کنیم تا در گذر اندیشهها خود را بهدست هر اندیشهای نسپارد:
• «می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر»
• تا نخورم خون جگر» تا نخورم خون جگر»
ب) تربیت دینی در بیشتر موارد امری «غیر مستقیم» است باید شرایط و فضایمناسب و مقدس و پاک فراهم کنیم، تا متربی در چنین فضایی به معرفت برهانی دستیابد؛
ج) در تقویت دانایی متربی، از فراهم آوردن زمینه کسب آگاهیهای «جامع» و بهدور از «تعصب» دریغ نکنیم؛
د) مربیان تربیت دینی را به معارف عمیق، متناسب با شبهات قابل طرح و با توجهبه مقتضیات زمان به سلاح دانایی، به شیوههای روز مجهز کنیم و از طرف دیگر، فرصتبیان نقد را هم برای متربی فراهم آوریم.
دکتر علی قائمی درباره تربیت دینی میگویند:
«فراموش نکنیم ما با کودک و نوجوان سر و کار داریم، مخصوصاًدر رابطه بانوجوان، باید در یابیم که آنها دنیای ذهنی ویژهای دارند: یک دنیا سؤال، نقد، اظهار نظر وحتی ایرادگیری برایشان در همه زمینهها، از آغاز نوجوانی مطرح میگردد. پرسشهایعجیب و غریب دارند ابهاماتی و تردیدهایی درمذهب برایشان مطرح است، ا´نها بایدمجاز باشند مسائل خودرا عرضه کنند، ا´نچه در درون دارند بیرون بریزند و البته مربی بایدبا صبر و وقار به آنها گوش فرا دهد و به حل و رفع آنها بپردازد. تکفیرها، تهدید، چماقداریها، نه ساکت کنندهاند، نه از میان برندة مشکل تردید...».
5 ـ احساس مسئولیت کردن و به رسالت اندیشیدن:
اگر پذیرفته باشیم که انسان نه تنها خود موجودی هدفمند است و به حال خود رهانشده است؛ ( ایحسب الانسان ان یترک سدی ) . بلکه مقصد و مقصود آفرینش نیزمیباشد:
• همه آفرینش مقصود اوست عرش و فرش و زمان برای وی است وین تبه خاکدان نه جای وی است
• اهل تکلیف و عقل و بینش اوست وین تبه خاکدان نه جای وی است وین تبه خاکدان نه جای وی است
ناچاریم به «رسالت» او هم معترف باشیم و همین رسالت «اختیاری» است که او رااز سایر جانداران ممتاز میسازد.
این رسالت چه در قبال «خودش» باشد سنگین و حساس است که این «خود»امانتی است عظیم که آلودگی و ضایع نمودن آن عقل پسند و شایسته نمیباشد: ( لاتفسدوا فی الارض بعد اصلاحها ) .
و چه در قبال «اشیا» و «اشخاص». تا با آنها مطابق با آرمانهای حیات معقولرفتار کند. علامه جعفری، ضمن تقسیم زندگی انسانها به شش قسم، زندگی آرمانی ـ کهمقصود پیامبران الهی بوده است ـ را چنین تعریف میکند:
«زندگی دنیوی در مسیر حیات اخروی که حیات معقول نامیده میشود».
این همان نقش «ابزاری» داشتن دنیا و مافیها میباشد که در این جا اگر چیزیهدف قرار گیرد، جزء اهداف «نسبی» است که رو به سوی آن هدف «مطلق» دارد.اینجاست که انسان در برابر داراییهای دنیوی خود، به منظور بهرهوری متناسب باآرمانهایش مسئول میشود، چرا که انسان همواره میهمان «اندیشه» و «عمل» خوداست: ( من عمل صالحاًفلنفسه ) .
و هیچ کس بار دیگری را بر دوش نمیکشد: ( و لا تزر وازرة وزراخری ) .
از طرفی، درک این معنا، پشت انسان را سنگین میکند و از طرف دیگر، جایبسی امیدواری است که در «نهاد» انسان عامل هشدار دهندهای وجود دارد که اگرسرکوب نشده باشد، چون زنگ خطری همواره ما را متوجه منافع و مصالح میکند و چونیکی از صفات بارز انسان «نسیان» است، این نفس تذکر دهندة خوبی برای انسانمیباشد.
از آنچه گفتیم، نتایجی حاصل میشود:
الف) انسان راه یافته (اهل رشد) و مسئول، همواره سهم خود را از «حیات» وزندگی مشخص میکند، چون در برابر آن مورد سؤال واقع میشود: ( ثم لتسئلن یومئذ عنالنعیم ) و چون هر صحنهای را آزمایش الهی در زندگی میداند خود را در برابر آنمسئول میداند: ( و لنبلونکم حتی نعلم المجاهدین منکم... ) ؛
ب ـ در اندیشة انسانهای مسئول، تکالیف الهی، امتیاز و «تشریف» هستند، نهسنگینی و «تکلیف». «مردان الهی و راهیان کوی حق، هنگامی که به مرحله بلوغ رسیدهو مکلف میشوند، خود را مشرف به قوانین الهی مییابند، نه مکلف به آنها.» علت اینامر هم این است که آن قوانین «پاسخ» به ندای فطرت آنها است، نه «تحمیل» بر آن؛
ج ) در این اندیشه، حتی به قوانین و مقررات بشری احترام میشود و هر «قانون»حکم «ارزش» را دارد؛
یعنی قوانین و ارزشها یکسانند و بین آنها تضادی نیست. از قول امام خمینینقل میکنند که فرمودهاند: امروز عبور از چراغ قرمز هم حکم حرمت دارد. این بدانمعناست که در اندیشة ایشان، احترام به قانون خودش یک ارزش است و برای انسانمسئولیت آور میباشد؛
د) انسان همواره موظف به «مراقبه» و کشیک نفس است و از آن جهت که کلیدسعادت و رستگاری در این «نظارت» است آن را «ام المسائل» در کسب اخلاق نامیدهاند.پس انسان همواره باید صادرات و واردات نفس را مواظبت نماید: ( فلینظر الانسان الیطعامه ) حتی در بعضی آیات قرآن این نظارت با دو «تقوا» (مقدماتی و تکمیلی)همراهی شده است. چنین نظارتی است که انسان را «امیر» نفس میکند، «نه اسیرنفس».
س) نسل «غاوی» بدانند تا خودشان سهم خود را از حیات مشخص نکنند کسیقادر به یاری آنها نخواهد بود: ( ان الله لا یغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم ) ؛
ی) به مجریان تربیتی توصیه میشود:
اولاً، در شیوه تربیت فعلی بازنگری جدی نموده، چرا که سست مسئولیتی ایننسل در درجة اول ریشه در شیوه تربیت آنها دارد: «بنابراین، مبنای حرکت برای حلمشکل اساسی خودمان را باید تلاش برای کشف و ارائة اندیشههای برتر، منطقی قویترو راه حل مناسبتر و جذابتر برای مسائل جامعه قرار دهیم».
ثانیاً، در نظام تربیتی، بیشتر آموزشها بر اساس «واقعیات» خارجی باشد، نه«تخیلات» و آرمانهای خیالی غیر قابل تحقق. امروزه بعضی برنامههای تربیتی بهجای «مهار» تخیلهای نوجوانان و جوانان، فرار از واقعیات زندگی و پذیرش مسئولیت رادر آنها تشدید میکند و مؤید آرمانهای خیالی آنهاست: ( اعمالهم کسراب بقیعةٍ یحسبهالظمأن ماءًحتی اذا جاءه لم یجده شیئاً ) .
6 ـ نظم و برنامه ریزی به منظور بهره وری مناسب از «نعمت» و«فرصت» حیات
از مقایسه اهل رشد و نسل غاوی در این باره چند مطلب به دست میآید:
الف) ویژگی بارز اهل رشد، ارزشی بودن «حیات» نزد آنهاست، چرا که زندگیانسان در نظر آنها هدفی والا دارد. اینها
هر روز چهره زندگی را «نو» میبینند و مشتاق آنند:
• ای برادر، عقل یکدم با خود آر دم به دم در تو خزان است و بهار
• دم به دم در تو خزان است و بهار دم به دم در تو خزان است و بهار
در مقابل انسان «رها» چون قدرت زیبا آفرینی در زندگی ندارد، یا به آن بی تفاوتاست یا مشتاق به نیستی «ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت».
او برایش مرگ و زندگی تفاوت چندانی ندارد، چرا که حریم ارزشها و ضد ارزشهابرایش مشخص نشده است، اصلاًارزشها برایش بی معناست.
ب) از ویژگیهای انسان «هدفدار»، جدی گرفتن فرصت حیات است، او میداندکه اگر اعلام شایستگی نکند و قدران نباشد او را میآورند: ( ان یشاء یذهبکم و یأت بخلقجدید ) .
به همین منظور انسان حکیم، دنیا و ما فیها را به خدمت میگیرد و بابرنامهریزی شایسته به بهترین شکل ممکن، برای رسیدن به آرمان هایش از آناستفاده میکند: ( ولا تنس نصیبک من الدنیا ) .
او میداند که «دنیا» برای او خلق شده است، نه «وی» برای دنیا. البته درک اینمعنا برای بیشتر مردم دشوار است: ( یعلمون ظاهراًمن الحیوةالدنیا و هم عن الاخرة همغافلون ) و خود را خادم دنیا میداند، نه مخدوم و دنیا را «هدف» میداند، نه وسیله.
ج) اهل رشد مطابق با اندیشههای آرمانی مکتبشان، برنامه ریزی میکنند: ( اصنع الفلک باعیننا و وحینا ) و در هر تصمیم و طرح جدید از «او» یاری میطلبند: ( رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق ) .
در حالی که نسل غاوی همواره وقت خود را صرف دو «عدم» میکنند: حسرت بهگذشته و آرزوهای خیالی آینده، برای همین تا نگاه میکنند، میبینند که چقدر زود دیرمیشود. در مکتب عاشوراییان برای «اشک» هدفدار هم برنامه ریزی شده است، چرا کهانسان را به معرفت میرساند و روح را احیا میکند.
د) نسل غاوی همواره گرفتار «روزمرگی» زندگی است، هر چند این روز مرگیشادی «کاذب» و «گذرا» برایش به همراه میآورد، ( کل حزب بما لدیهم فرحون ) .
در حالی که قرآن کریم یکی از ویژگیهای سعادتمند را اعراض از«روزمرگی»میداند.
( والذین هم عن اللغو معرضون ) ؛ «لغو» همان «روزمرگی» زندگی است.
به همین دلیل، اهل رشد غایت آرمانهایش این نیست که فقط چون غرب در باغوحش مجهز زندگی کند، چرا که تکنولوژی با همه برکاتش ،تنها ابزار راه است، نه مقصدو هدف.
ی) جلب رحمت خاص الهی و به تعبیر دیگر هدایت «پاداشی»توسط اهلرشد. در رحمت خاص و هدایت پاداشی، «قابلیت» قابل است که موجب جلب این رحمتمیشود، نه «فاعلیت» فاعل، یعنی این رحمت محصول تلاش و زحمت خود شخصاست. ما در زندگی بعضی افراد میبینیم که چگونه حیاتشان با رحمت خاص الهی ادارهمیشود، چه از نظر علمی، مالی، اخلاقی و...
این منت خاص خداوند است که از سر «فضل» عنایت میکند. البته آنچه از قرآنبه دست میآید، این است که باید نسبت به جلب این رحمت خاص انسان حریص باشد: ( و ابتغوامن فضل الله و... ) .
پیام اهل رشد به نسل غاوی:
روز مرگی بزرگترین دام «غفلت» انسان از درک ارزش است. بیایید «فرصت»حیات و «نعمت» حاکمیت ارزشها (اسلام) را قدر بدانیم، شعر پروین اعتصامی در پاسخ«رفوگر به سوزن» خطاب خوبی به شماست:
• جهد را بسیار کن عمر اندکی است کاردانان چون رفو آموختند عمر را باید رفو با کار کرد وقت کم را با هنر بسیار کرد
• کار نیکو را گزین فرصت یکی است پارههای وقت بر هم دوختند وقت کم را با هنر بسیار کرد وقت کم را با هنر بسیار کرد
توصیه به مجریان تربیتی
اولاً:بین برنامههای تربیتی مراکز مختلف، همخوانی و همسویی ایجاد شود. «ازدشواریهای دستگاه تربیتی در بسیاری از جوامع (و شاید هم در جامعه ما)
این است کهاین سازمانها همگام و همخوان نیستند و حتی در مواردی هم ممکن است فعالیت وتلاش یکدیگر را خنثی سازند که در آن صورت، نه تنها «ضایعه»، بلکه یک فاجعهاست
ثانیاً: در برنامه ریزیهای تربیتی به تفاوتهای جسمی، عقلی و روانی متربیبیشتر توجه شود (گاهی یک برنامه تربیتی خوب با یک گروه سنی تناسب ندارد
و نتیجهمنفی به بار میآورد)
ثالثاً: هر مرکز تربیتی، بخشی از مسئولیت سنگین تربیت را به طور جدی ومشخص به عهده گیرد و به دیگری حواله ندهد (پدر و مادر، کودکستان
، مدرسه، دانشگاهو...)
رابعاً: به اهمیت تربیت در دو دوره بلوغ اولیه سیزده تا شانزده سال و ثانویه هفده تابیست و یک سال بیشتر توجه شود.
7- الگوگیری آگاهانه برای ایجاد تناسب
انسان بالطبع و بالفطرةشایسته و مستعد تربیت است. هر چند از نظرروانشناسان، تربیت به مرحله کودکی و نوجوانی و اوایل جوانی محدود میشود، ولی ازنظر اسلام تربیت امری همیشگی است و تداوم آن ضرورت دارد.
انسان اسلام، در هر سنین از عمرش میتواند، تولدی «نو» داشته باشد و برداراییهای تربیتی خود بیفزاید. عنصر اساسی در تربیت، تأثیر پذیری از الگوهاست و ازآنجا که تربیت امری مداوم است، انسان تا پایان عمر به الگوگیری و ایجاد تناسب نیازدارد و این امر تعطیل بردار نیست، به ویژه که یکی از مختصات «منفی» انسان«نسیان»است.
و حضور الگوهای شایسته در زندگی میتواند حضور خداوند را برای انسان یادآوری کند، به گفته مولوی:
• هر که خواهد هم نشینی خدا او نشیند در حضور اولیا
• او نشیند در حضور اولیا او نشیند در حضور اولیا
اسلام در تربیت، از محرکهای «جهت دهنده» و مثبت بیشتر استفاده میکند، تامحرکهای «باز دارنده» و منفی، حتی آنجا که از محرک های باز دارنده میخواهداستفاده کند از راه «تذکر» وارد میشود، نه تهدید و اخطار و ملامت .
قرآن بارها الگوهای شایسته را به رخ انسانها میکشد و اقتدا به آنها را یاد آوریمیکند:
( واذکر فی الکتاب مریم ) ـ ابراهیم ـ موسی و...
روان شناسان هم معتقدند که هم نشینی با افراد، یکی از عوامل تربیت غیرارادی میباشد و افراد چه بخواهند و چه نخواهند صفاتشان به یکدیگر منتقل میشوداین همان گفتار مولاناست.
• میرود از سینهها در سینه ها از ره پنهان صلاح و کینه ها
• از ره پنهان صلاح و کینه ها از ره پنهان صلاح و کینه ها
یکی از شیوههای قرآن کریم برای تربیت انسان، سرمشق و سنبل و نمونه عملیمعرفی کردن است، و به تعبیر خود قرآن «اسوه»گیری است: ( لقد کان لکم فی رسول اللهاسوة حسنة ) . چرا که راه دشوار و بی انتهاست. به گفتة حافظ:
• مدد از خاطر رندان طلب ای دل و رنه کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
• کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
یکی از زیباییهای روش قرآنی در تربیت، این است که آنچه به شکل تئوری ونظری بیان نموده است، برایش نماد و نمونه عملی هم ارائه داده است. زیرا قرآن مانندکتابهای علمی دیگر نیست که مطلبی را بگوید و رد شود، بلکه کتاب «انسان سازی»است و حرفی که میزند سمبل عملیش را هم پیش روی مخاطب میگذارد، تا به آن درعمل اقتدا کند.
نمونه آن داستان یوسف در قرآن است. خداوند در یک جا فرمان به رعایت حریمعفاف میدهد: ( ولیستعفف الذین لا یجدون نکاحاً ) و در ادامة آیه، مژدة فضل و رحمتمیدهد به کسانی که این حریم را پاسداری کنند: ( حتی یغنیهم الله من فضله ) سپسیوسف را به عنوان سمبل «عملی» جلو ما میگذارد. تا جوانی که در آتش تمایلاتجنسی میسوزد، خود را به جای یوسف بگذارد که فرمود: خدایا زندان برایم محبوبتر ازآلودگی است: ( قال رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه ) ؛ تا الگوی عملی مناسبیباشد برای همه نسلها، که شما هر چه و هر که باشید از نظر «جمال» و «موقعیت» به پاییوسف نمیرسید. او استقامت و عفت ورزید و خدا هم به وعدة «فضلش» وفا نمود و آنبرکات را نصیب یوسف نمود. این شیوة قرآن برای آن است که «متربی» به وعده قرآنمطمئن شود، واقعه را تجسم، حس و لمس کند و سپس عمل نماید. در موارد دیگر نیزقرآن در ارائة الگو، همین شیوه را در پیش گرفته است.
اهل رشد نیز عاشورا را زنده نگه میدارند زیرا ذکر حسین:
اولاً، بازدارنده از آلودگی و گناه است؛
ثانیاً، یاد آور رجوع به الگوهاست و در انسان شور و عشق حسینی بودن ایجادمیکند و اقتدا به او زمینة ایجاد و افزایش تناسب است.
به قول علامه طباطبائی:
• من سرچشمه نه خود بردم راه من خسبیسروپایمکهبهسیل افتادم او که میرفت مرا هم به دل دریا برد
• ذرهای بودم و مهر تو مرا بالا برد او که میرفت مرا هم به دل دریا برد او که میرفت مرا هم به دل دریا برد
نسل غاوی بداند:
اولاً:
تمسک به الگوهای ظاهرنما و موقت، شخصیت انسان را شکننده و لرزان میکندو به تعبیر قرآن، چنین شخصیتی چون تار عنکبوت سست و لرزان است و دوامی نداردودر پایان میفهماند که انسان عاقل چنین الگوگیری نمیکند ( لو کانوا یعلمون ) .
ثانیاً:
اگر فرصت شکلگیری و تثبیت شخصیت از دست برود، زمانی انسان متوجهخسران میشود که عمر از کف داده است و مخاطب این آیه شریفه است: ( یوم یعضالظالم علی یدیه... ) » و اعلام پشیمانی میکند: ( یا ویلتی لیتنی لم اتخذ فلاناًخلیلاً ) .
ثالثاً:
اگر مشتاق باشیم در اخلاق و تربیت به غرب اقتدا کنیم و تجربه تلخ آنها را تکرارکنیم، ناچاریم بعداًاز خود آنها نسخة درمان، طلب کنیم. غربی که در آن «خدا در حالبازگشتن است» چرا ما در فساد به غرب اقتدا میکنیم؟ بهتر نیست که در تکنولوژی بهآنها اقتدا کنیم؟ این سخنی است که ابتدای انقلاب امام فرمودند: «ما پیشرفتهای غربرا میپذیریم، ولی فساد غرب را که خود آنان از آن ناله میکنند نه»
چند راهکار تربیتی برای «اسوه» سازی
الف) چون تربیت غیر ارادی و بی نقشه قبلی، سهم مهمی در سازندگی شخصیتفرد دارد، فضاهای مناسب تربیتی و الگوهای شایسته عملی برای متربی فراهم آوریم؛
ب) متصدیان تربیتی، سمبلها و نمادها را «واقعی» عرضه کنند، نه «تخیلی» و بهشکل قهرمان سازی. گاهی الگو آنقدر شکل قهرمان خیالی به خود میگیرد که متربیخود را از آن دور میبیند و نمیتواند با آن رابطه برقرار کند؛ تنها او را تحسین و ستایشمیکند، در حالی که گیرندهاش برای تأثیر پذیری خاموش است؛
ج) تکیه بیشتر بر «معیارها» باشد. تا «مصداقها»: «در تدوین زندگی نامهفرزانگان، برارزشها، ویژگیها و رویکردهای آنان تأکید بیشتری به عمل آید تا خوداشخاص. زیرا در روش «اسوهپردازی» تأکید اساسی باید بر معیارها باشد تا مصداق ها،نوجوانان و جوانان، چنانچه ابتدا معیارها را به درستی بشناسند، میتوانند به مصداقهادست یابند. ولی آشنائی صرف با مصداقها، خطر از دست دادن معیارها را در پی دارد.این گونه معیارها با گذشت زمان، دستخوش آسیبهایی نظیر گذشت زمان، تغییر وتحولها نمیشود».
د) تقویت تفکر انتقادی افراد و عدم مطلق انگاری: به متربی فرصت و قدرتارزیابی محاسن و معایب داده شود، تا محاسن را بگیرد و تحت تأثیر نقاط ضعف قرارنگیرد؛
ی) شرح حال افراد را در برنامههای تربیتی رسمی یا فوق برنامه بگنجانیم و افرادرا به مطالعه آن ترغیب کنیم اگر بتوانیم این کار را جایگزین مطالعة رمانهای جنایی وعشقی کنیم، خدمت بزرگی به این نسل کردهایم.
8 ـ گره زدن هدفهای زمینی به آرمانهای بلند الهی (صبغة الله)
مفسران اسلامی با توجه به آیات قرآن، ادوار زندگی انسان را به پنج دوره: لعب،لهو، زینت، تفاخر و تکاثر تقسیمکردهاند که به ترتیب شامل:
الف) کودکی، که دورة بازی و غفلت انسان است؛
ب) نوجوانی، که دورة سرگرمی و دلگرمی است؛
ج) جوانی، که دورة عشق و تجمل پرستی است؛
د) بزرگسالی، که دورة کسب مقام و فخر فروشی است؛
ی) پیری، که دورة افزایش مال و ثروت و نفرات است.
همه این دوران، به خودی خود میتواند منشأ غفلت از فلسفه حیات و گرفتار«روزمرگی» شدن انسان باشد و بسیار میبینیم کسانی که عمری را بدین منوالمیگذرانند و در پایان اعلام نارضایتی و انزجار میکنند.
اینها کجای کار اشتباه کردهاند؟
آیا میتوان به همه اینها پشت کرد و رهبانیت در پیش گرفت؟
در فرهنگ وحی، دنیا به دو دسته «ممدوح» و «مذموم» تقسیم میشود. دنیای«ممدوح» همان است که قبلاًگفتیم نقش «ابزاری» دارد و «خادم» انسان میباشد. دراین نگاه دنیا و آنچه در آن است، نباید ما را گرفتار خود کنند، بلکه ما هستیم که آنها راگرفتار خود میکنیم. چرا که از آنها ابزار کسب خیر و «سعادت» ما هستند و رستگاری ما درگرو استفاده درست از اینهاست نه جدایی و دوری از آنها: ( و آتیناه من کل شیء سببا فاتبعسبباً ) .
دنیای مذموم آن است که ما را به خدمت گیرد و هدف قرار گیرد: «آنچه انسان را ازیاد خدا غافل کند و رنگ گناه داشته باشد و بوی بد معصیت از آن استشمام شود، دنیاست.بنابراین دنیای مذموم در فرهنگ وحی غیر از آسمان، زمین، دریا و صحراست، اینهامخلوقات و آیات الهی است و قرآن از اینها به عظمت یاد میکند: ( اءنّ فی خلق السمواتو الارض لایات للمؤمنین... ) و...قرآن کریم از زیبایی آسمان و زمین، مکرر سخن گفتهاست....دنیا تعلقات، اعتبارات و «ما» و «من» هایی است که آدمی را به گناه وادار میکند.دنیا، عبارت است از لهو لعب، زینت، تفاخر و تکاثر در اموال و اولاد است».
ویژگی دنیای «ممدوح» آن است که رنگ الهی بر آن زده شده باشد: ( صبغةالله ومن احسن من الله صبغة ) چرا که هر چه رنگ الهی بگیرد چند ویژگی پیدا میکند:
اولاً، ارزش معنوی و مافوق مادی مییابد. «وقتی که خدا را در همه چیز ببینیم،هنگامی که همه چیز را از او بدانیم، در پستترین چیزها عالیترین حقایق را خواهیمیافت، چیزهای معمولی دورو برما، بیرنگی و ابتذالی را که در اثر زیاد محشور بودن ما بااینها، آنها را فرا گرفته، از دست داده و یک رنگ و جلای جدیدی به خود میگیرند.حقیقتاًکه دنیا دنیای، دیگری جلوه خواهد کرد.
در این اندیشه حتی فرزند مایه «چشم روشنی» و «قرةالعین» است و چیزهایدیگر نیز به همین ترتیب مایه برکت.
ثانیاً، هم خود جاودانه میگردد و هم منشأ قرار و جاودانگی افراد و چیزهای دیگرمیشود: ( ما عندکم ینفد و ما عندالله باق ) و دستگیره محکمی میگردد برای صعود بهجاودانگی ( و من یسلم وجهه الی الله و هو محسنفقداستمسکبالعروة الوثقی ) ...چنین انسانی، کشتی نجاتش به فرمان الهی به ساحل قرار میرسد: ( بسم الله مجریها ومرساها ) و به قول سعدی شیرین سخن:
جز یاددوست هرچهکنیعمر ضایع استجز سر عشق هرچه بگوئی بطالت است
نمونة بارز این رنگ الهی یافتن، حسین و هر کس و هر چیزی است که به اومنتسب است. او که خود به بالا گره خورده بود، مقدس و مبارک و مایه برکت و قرار شده بودو هر چه هم بوی او را بگیرد، مقدس میشود و رنگ الهی میپذیرد وحتی خاک بی ارزشدر انتساب به حسین «سجده گاه» عشق میشود، همانطور که کعبه که ظاهراًچیزی جزسنگ و گل نیست ـ در انتساب به خداوند، مقدس میشود و «مطاف» اهل دل. حالاببینید اگر انسانی حقیقتاًبه حسین منتسب میشود، مبارک و مایه برکت و جاودانگینمیگردد؟
نسل غاوی بداند:
اولاً، هر عملی بدون این رنگ، برکت و قراری ندارد و به تعبیر قرآن «هباء منثورا»است.
ثانیاً، تا «تناسبی» حاصل نشود آن قرار و جاودانگی به دست نمیآید. کدام انسانعاقلی است که از پایداری گریزان باشد؟
ثالثاً، بالاترین آزادی، یعنی آزادی برین، رهایی روح از بی بند و باری حیوانی واتصال به ارزش های «مافوق» حیوانی است که در آن جا دیگر اگر «بی قراری» هم باشداز جنس «نور»است و معیاری برای انسانیت.
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشمعاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
در تربیت دینی، «دنیاگریزی» را آموزش ندهیم به متربی؛ بیاموزیم «دنیادار»باشد، نه دنیا پرست. امام فرزانة مان این معنا را بارها فرمودهاند که کاخ نشینی مذمومنیست، این «خوی» کاخ نشینی است که مذموم است، چه بسا انسانی که در کوخ زندگیمیکند، ولی خوی کاخ نشینی دارد.
9 ـ «حق پذیری» و قدرت تشخیص «حق» و «باطل» و نقد و تحلیل
انسان فطرتی «حق جو» و «حقپذیر» دارد و همواره آمادة پذیرش حقیقت استو از پذیرش آن لذت میبرد، مگر این که این گرایش یا ضایع شده باشد، یا از مسیر اصلیاش انحراف اساسی پیدا کرده باشد. آن وقت دیگر، چشم حق بین بسته میشود: ( وجعلنا علی قلوبهم اکنة ان یفقهوه ) .
ولی زمانی که فطرت دست نخورده باشد و منحرف نشده باشد، جان تشنه انسانبرای حقیقت بیتابی میکند: ( و اذا سمعوا ما انزل الی الرسولتری اعینهم تفیض منالدمع مما عرفوا من الحق ) چنین انسانی فارغ از «خود خواهی» بی طرف و بی غرض،به واقعیات نگاه میکند. استاد مطهری در این باره فرمودهاند:
«خداوند انسان را حقیقت طلب آفریده است. مقصود از حقیقتطلبی این است کهانسان میخواهد حقایق را آنچنان که هستند بفهمد، میخواهد اشیا را همان جوری کههست، بشناسد و بفهمد و این فرع بر این است که انسان خودشرا به حقایق بی طرف وبی غرض نگه دارد و بخواهد حقیقت را کشف کند، آن چنان که هست، نه این که بخواهدحقیقت طوری باشد که او دلش میخواهد. یک وقت انسان چیزی را پیش خود فرضکرده بعد میخواهد حقیقت نیز همان طور باشد که او دلش میخواهد و این خودش منشأگمراهی است.
قرآن کریم هشدار میدهد که در تشخیص «حق» دقت کنیم و هر اندیشه و عملکاذبی برای ما فرح و شادمانی «موقت» ایجاد نکند: ( کل حزب بمالدیهم فرحون ) .
اگر چنین دقت و بی طرفی در انسان حاصل شود، چشمههای حکمت الهی از قلببر زبانش جاری میشود، چرا که انسان حقپذیر سرزمین جانش مستعد رویش حقایقالهی است: ( والبلد الطیب یخرج نباته باذن ربه ) چنین انسانی بصیرتی پیدا میکند که«حریم» حق و باطل را با هم مشتبه نمیکند، زیرا دو عامل در تشخیص این حریم مؤثراست: اول «واقع» بین بودن، نه پایبند اوهام و خرافات خیالی بودن و دوم، روحیهحقطلبی و حق پذیری داشتن.
علت دشوار بودن تشخیص این حریم، آن است که معمولاًباطل ظاهری آراسته وباطنی آلوده داردو هر چند ظاهرش «لذت» موقتی دارد، ولی باطنش ذلت و عذاب است و«حق» گرچه ظاهرش موقتاًرنج آور است، ولی باطن و درونش عزت و آرامش است. پسباطل، اگر «عزتی» هم به همراه داشته باشد، گذرا و کاذب است و حق اگر ذلتی به همراهداشته باشد، کاذب و زودگذر است. چرا که حق به سرچشمه اتصال دارد: ( فللهالعزةجمیعاً ) سرچشمة عزت خداوند است و کلید دار آن اوست.
آیات متعددی در قرآن به این «قدرت» تشخیص اشاره میکنند: بعضی آیات«جهاد» و تلاش و کوشش انسان را معیارِ این راه معرفی میکنند: ( والذین جاهدوا فینالنهدینهم سبلنا ) بعضی آیات «ایمان» را معیار این هدایت میدانند: ( و من یومن باللهیهد قلبه ) و به تعبیر امام علی (ع) خداوند چراغ هدایت را در دل چنین انسانی روشنمیکند: «فزهر مصباح الهدی فی قلبه» و در بعضی آیات به مرتبه بالاتری اشاره میکندو معیار قدرت تشخیص را «تقوا» معرفی مینماید: ( اتقوالله و یعلمکم الله ) و ( ان تتقواالله یجعل لکم فرقاناً ) و...که همة اینها حکایت از مراتب مختلف یک حقیقت میکند.
نمونه این ویژگی در بین عاشوراییان «حر ریاحی» است که قلبش آماده پذیرشحقیقت بود و پیام قرآن به گوش جان شنید: ( الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهملذکر الله ) و این میتواند درس بزرگی برای بشر رها و سرگردان امروزباشد.
نسل «غاوی» بداند هر چند کسب این قدرت تشخیص کار آسانی نیست، ولیباید از «طبیعت» آموخت که یک بهار پر طراوت و پرآب، مرهون زمستانی یخبندان وکولاکی است و مشکلات و خزان ها برگة عبور به رحمتهای خاص الهی اند: ( من یتقالله یجعل له مخرجاًویرزقه من حیث لایحتسب ) .
به مجریان تربیتی توصیه میشود: از آنجا که یکی از عوامل دین گریزی«مشتبه» شدن حق و باطل است، در تربیت بکوشیم شرایطی فراهم آوریم :
اولاً، متربی شخصی «واقع بین» تربیت شود و از «اوهام» و «خرافات» بر حذرباشد؛
ثانیاً، فرصت نقدو تحلیل و موضعگیری به او بدهیم و تربیت را منحصراًامرییک سویه ندانیم «منتهانقد و تحلیل با رعایت حریم ادب»
10ـ بهره وری دینی
در تربیت دینی اسلام، انسان مکلف است، همواره بر «دانایی» و «توانایی» خودبیفزاید، زیرا هم «علم» حقیقتی بیانتهاست. ( و فوق کل ذی علم علیم ) و هم راه،پایانی ندارد و بن بست نیست.هر چه تربیت در دامان تعالیم دین «دقیقتر» و«کاملتر» صورت پذیرد، انسان از تأثیر پذیری و جهتگیری باطل مصون میماند:«تربیت دینی متضمن مصونیت بخشیدن دل از سهو و نفس از لهو و زبان از لغو است».
در جوامعی، مانند جامعه ما، که همواره بافت دینی خود را حفظ کرده است، مشکلاصلی «کفر» و ارتداد نیست، بلکه فساد در عمل میباشد. مطابق آیه شریفة: ( اولئک همالکفرة الفجرة ) ، در اجتماعی مانند اجتماع خودمان، مردم هر چند کافر نیستند و خداوندرا منکر نمیباشند، ولی به نظر میرسد در عمل، خدا را از بسیاری از صحنههای زندگیخود حذف کردهاند.
یکی از علل انحطاط و عقب ماندگی مسلمانان همین امر میباشد. مجالسمذهبی میتواند بستر مناسبی برای «ترغیب» به عمل و «تقویت» توانایی دینی اینافراد باشد.
راه یافتگان طریق هدایت و عاشوراییان، با اعتقاد به اصل «بهره وری دینی» ازمجالس «ذکر» و یاد خدا، به شایستهترین شکل استفاده میکنند. او فرصتی را که در اینمجلس صرف میکند ـ همچون سایر اوقات عمرش ـ به شکلی حکیمانه و هدفدار بهرهبرداری میکند چرا که ـ اگر قرار است انسان مورد سئوال و بازخواست قرار گیرد ـ از همینایام و فرصت و فراغتی که یک جوان در این مجالس صرف کرده است، نیز سئوال ومؤاخذه خواهد شد.
نسل «غاوی» بدانند:
الف) اگر در مجالس «ذکر» و یاد الهی شرکت میکنند، فرصت را غنیمت شمارند،مجالس «ذکر» جان پرور است و روح را به معراج میبرد و میتواند راه درمان مطمئنیبرای «افسردگی» باشد.
• این قدر گفتیم باقی فکر کن ذکر آرد فکر را در اهتزار ذکر را خورشید این افسرده ساز
• فکر اگر جامد بود رو ذکر کن ذکر را خورشید این افسرده ساز ذکر را خورشید این افسرده ساز
ب) بابرنامه به این مجالس برویم و خود ر ابه دست مجلس نسپاریم ـ خصوصاًاگرکیفیت برنامه پائین و خسته کننده استـ بخشی از وقت را که قادر به استفاده از مجلسنیستیم به برنامههای دیگر برسیم؛ مثلاًمابین دعای کمیل اگر خسته شدیم نماز قضاییبخوانیم و...
لحظاتی از مجالس را به قرائت قرآن، حفظ و تأمل در آیات، مطالعة کتبی کهاطلاعات مذهبی ما را افزایش میدهد، اختصاص دهیم. مثلاًقبل یا بعد از نماز جماعتچند مسئله احکام بیاموزیم و... تاهم مجلس یک نواخت و خسته کننده نباشد و همبیشترین استفاده را برده باشیم.
ج) قلب انسان، «اقبال» و «ادباری» دارد، حتی آلودهترین فرد، گاهی روحش تشنهو آماده اوج گرفتن میگردد حالات اقبال قلب انسان را غنیمت شمریم و در آن فرصت،بهترین استفاده را از آن حالت بکنیم و به عکس لحظههایی که جسم خسته و خواب آلود،است یا روح افسرده و کسل است، برنامهها را مختصر کنیم، تا تحمیل نباشد و نتیجهمعکوس به بار نیاورد.
سعدی همین حالات را از زبان یعقوب، با توجه به آیه قرآنبه نظم در آورده است:
• یکی پرسید از آن گم گشته فرزند زمصرش بوی پیراهن شنیدی بگفت احوال ما برق جهان است گهی بر طارم اعلی نشینم گهی تا پشت پای خود نبینم
• کهای روشن روان پیر خردمند چرا در چاه کنعانش ندیدی دمی پیدا و دیگر دم نهان است گهی تا پشت پای خود نبینم گهی تا پشت پای خود نبینم
د) این مجالس میتواند زمینه جلب «فضل» و «رحمت» خاص الهی باشد، زیرا ازجانب او ممنوعیتی نیست. او اطمینان به رحمت رسانی داده است:
( کتب علی نفسه الرحمة ) و...این گونه آیات انسان را مشتاق به بهره وریمیکند، چرا که فضل خدا گاهی با «کار» و کوشش و گاهی با «علم» و گاهی با «دعا»و...بهدست میآید اینها مکمل هماند و مجالس «ذکر» از ارزشمندترین فرصت ها برایجلب رحمت خاص الهی اند.
چند توصیه به مجریان تربیت دینی
الف) مجالس و برنامههای مذهبی را در صورت امکان مختصر و مفید برگزارکنیم، تا مجالس «وقت کشی» نباشد؛
ب) برنامهها را متناسب با هر گروه سنی تنظیم کنیم (بهویژه نوجوانان) که ازنشستن زیاد خسته میشوند و نیاز به جنبش و تحرک دارند؛
ج ـ برنامهها از تنوع کافی برخوردار باشند (اعتقادی، اخلاقی، احکام و...) و در ادارهبرنامه از الگوهای موفق استفاده کنیم؛
د) در صورت امکان از هنرمندی هر گروه سنی برای اداره جلسات استفاده کنیم؛
س) به شرایط جسمی (سلامتی و بیماری، سیری و گرسنگی، خواب آلودگی و...) وروحی (با نشاطی، کسالت و...) متربی توجه داشته باشیم؛
ی) بعضی مواقع از متربیان نظرخواهی کنیم و کیفیت و کمیت برنامهها را ارزیابینماییم، تا در برنامههای بعدی، نقطههای قوّت را تقویت و نقطههای ضعف رااصلاحکنیم.