نگاهى به پرخاشگرى نوجوانان
چکیده
بىتردید، شیوع پرخاشگرى (1) در میان نوجوانان، موجب نگرانى بسیارى از خانوادهها، اولیا، مربیان و مسؤولان کشور است.گسترش روزافزون این نابهنجارى رفتارى در شکلهاى گوناگون، بر زندگى فردى و اجتماعى انسانها تاثیرات منفى گذاشته و آرامش و احساس ایمنى را مورد تهدید قرار مىدهد.شاید بتوان گفت که یکى از علل بروز جنگهاى خانمانسوز، که همواره جوامع بشرى از آن رنج مىبرد و خسارتهاى جبرانناپذیرى در پى داشته، ادامه همان رفتارهاى پرخاشگرانه دوران نوجوانى جنگ افروزان است.البته توجه به این نکته ضرورى است که رفتار پرخاشگرانه همیشه نامطلوب نیست، بلکه داراى حکمتهایى از جمله دفاع و دفع خطراتى است که بقا و ادامه زندگى را تهدید مىکند، ولى اگر مهار نشود و به راههاى صحیح هدایت نگردد، همین ابزار دفاعى موجب آسیبهاى جبران ناپذیرى مىشود.
این نوشتار با عنایتبه تحقیقات نظرى و پژوهشهاى میدانى، درصدد ارائه راه حل اساسى کاهش رفتار پرخاشگرانه دوران نوجوانى است.
تعاریف پرخاشگرى
پیش از بیان تعاریف، معناى لغوى «پرخاشگرى» را مورد بررسى قرار مىدهیم. رایکرافت (Rycroft, Ch.A.1968) در واژهنامه انتقادى روانتحلیلگرى (2) خود، پس از ذکر معناى پرخاشگرى به عنوان پویایى، ابراز وجود، وسعت فکر و کشانندگى، اشاره مىکند که این اصطلاح از واژه لاتین ad-gradior گرفته شده که به معناى «به طرف جلو حرکت مىکنم» است.واژههاى دیگرى که از همین ریشه اشتقاقیافته عبارتند از: , Rergress ,Egress Progress و ;Ingress واژههایى که حرکتبه طرف جلو، خارج، عقب و داخل را نشانمىدهند. (3) کلمه Aggradi یا صورت انگلیسى منسوخ آن Toaggress فعل لازم است که مىتواند با فاعل به کار رود، اما با مفعول به معناى به کسى حمله بردن، نمىتواند کارایى داشته باشد. (4)
مک دوگال (MC Doougall, W.1908) در کتاب روانشناسى اجتماعى، پرخاشگرى را به گروه ییل (Yale Group, 1939) هر رفتار ناشى از ناکامى را پرخاشگرانه تلقى نمودهاند. (6) بندورا (Bandura A., 1974) اعمالىراکهبهآسیبشخصىروانشناختى یا جسمانى - یا تخریب مالى منجر مىشود، پرخاشگرانه دانسته است. (7) براى آدلر (Adler A.) ،پرخاشگرى در هرگونه تجلى «میل به قدرت» ابراز مىگردد.فروید «غریزه مرگ» (8) در رفتار هشیارانه را پرخاشگرى دانسته است. (9) برکوویتز (Berkawits S., 1979) پرخاشگرى را عملى مىداند که به آسیبرسانى عمدى به دیگران منتهى مىگردد. (10)
به نظر مىآید هر رفتار عمدى - اعم از کلامى یا غیرکلامى - که منجر به آسیب رساندن شخصى - روانشناختى یا جسمانى - یاتخریبمالى بهخود و دیگران براى رسیدن به هدفى و یا به منظور تخلیه هیجانى باشد پرخاشگرى است.
طبقهبندى پرخاشگرى
از دیدگاه کلى، مىتوان گفت که دو نوع پرخاشگرى بازشناخته و تعریف شدهاند: پرخاشگرى درونزاد (11) یا سرشتى و پرخاشگرى برونزاد (12) یا واکنشى.اما پس از ایجاد چنین تمایزى، باز هم مساله وجود و عدم غریزه پرخاشگرى در انسان پابرجا مىماند. (13) برکوویتز در سطح انسانى، پرخاشگرى ابزارى (14) را از پرخاشگرى برانگیخته (15) بازشناخته و پرخاشگرى را به منزله رفتارى تلقى کرده است که به هدف وارد کردن آسیب به شخصى یا شیئى صورت مىپذیرد و ممکن است آشکار (در سطح جسمانى و کلامى) یا ناآشکار (در سطح فکر) باشد.
رفتار پرخاشگرانه در انسان، پدیدهاى متکثر است که در گسترهاى از موقعیتهاى تنشزا، سازشنایافتگىها و اختلالهاى عصبشناختىوروانىبهمنزلهشیوهواکنش غالب رخ مىنماید.از اینرو، به میزان شیوع آن در برخى جوامع اشاره مىشود:
فراوانى پرخاشگرى
بر اساس گزارش دایره آگاهى فدرال امریکا در سال 1988، 1566220 مورد جرایم خشونتآمیز از قبیل تجاوز به عنف، سرقت، اعمال زور و تهاجم منجر به ضرب و جرح روى داده است.مقایسه این آمار با یک سال قبل از آن، 16% افزایش را نشان مىدهد. (16)
بر پایه گزارشى که از مرکز جرمشناسى اداره تحقیقات فدرال (FBI) چهار سال بعد - یعنى 1992 - ارائه شد، میزان جرم و جنایتبه رقمى بالغ بر 1932274 فقره رسیده است. از این تعداد 109063 فقره تجاوز به عنف و 23760 فقره مربوط به آدمکشى بوده است.تحقیقات نشان مىدهد که میزان جرم و خشونت در مناطق شهرى بیش از مناطق روستایى است.آدمکشى در بین کسانى که همدیگر را مىشناسند شایعتر بوده و بیش از 50% آن با اسلحه گرم صورت گرفته است.در امریکا، آدمکشى دومین علت مرگ و میر در بین سنین 15 تا 24 سالگى است.آدمکشى در بین گروههایى که از نظر اجتماعى - اقتصادى در سطح پایینترى هستند، شایعتر است. (17)
یکى از بدترین پیامدهاى پرخاشگرى، جنگها و خشونتهاى بین انسانهاست.این موضوع در سطح جهانى و گستره وسیعى از زندگى اجتماعى بشر در طول تاریخ مشاهده مىشود. تحقیقات نشان مىدهد که در خلال 5600 سال تاریخ مدون انسان، 14600 جنگ به ثبت رسیده است که طول آن بیش از 6/2% کل سالهاى عمر بشر است. (18)
پژوهشهاى انجام شده در زمینه پرخاشگرى
بدون شک، تبیین پرخاشگرى مستلزم بررسى رویکردهاى نظرى گوناگونى است که محققان درباره پرخاشگرى دارند.در این زمینه، ابتدا این سؤال به ذهن متبادر مىشود که محرکها و تشکلهاى زیربنایى این رفتار چیست.سپس باید دید نحوه پدیدآیى فردى آن چگونه است; یعنى پرخاشگرى چگونه در زندگى فردى تحول یافته است و نقش عوامل گوناگون محیطى و ارثى و تعامل آنها چه تاثیرى در بروز این رفتار دارد.در نهایت، باید به فهم کنش آن و تاریخچه پدیدآیى نوعى آن پرداخت.براى پاسخ به این سؤالات، نیازمند بررسى رویکردهاى گوناگونى هستیم که محققان درباره پرخاشگرى دارند.بنابراین، به تحقیقات انجام شده مبتنى بر هر رویکرد اشاره مىشود تا زمینه براى یک جمعبندى کلى با توجه به دیدگاههاى گوناگون فراهم شود:
1- جنبه فیزیولوژیکى (عصب شناختى، زیستشیمیایى)
محرکهایى که رفتار پرخاشگرانه را موجب مىشود در دو نظام از اهمیت ویژهاى برخوردار است.یکى نظام عصبى و دیگرى نظام غدد درونریز.
الف.نظام عصبى: تحقیقات نشان مىدهد که مناطق گوناگونى در مغز از جمله و دستگاه کنارى (لیمبیک) (20) به صورت یک مجموعه هماهنگ عمل مىکنند و در مهار و یا ایجاد رفتارهاى هیجانى نقش مهمى ایفا مىنمایند. (21)
بخش دیگرى از مغز، که با رفتار پرخاشگرانه ارتباط دارد، «قشر پیشانى (22) یا قدامى» است.این قسمتبا کارکردهاى گوناگون و بسیار مهمى مانند حل مساله، استدلال، نقشهکشیدنوهمچنینفعالیتهاى هیجانى ارتباط نزدیک دارد. (23)
همچنین تخریب قطعه گیجگاهى رفتار پرخاشگرانه را در انسان ایجاد مىکند. (24)
ب.نظام غدد درونریز: جولین (Julian, T.) و مک نرى (Mchenery. P. c., 1989) در یک بررسى آزمایشگاهى، به این نتیجه رسیدند که افزایش تستوسترون (25) در سطح خون موجب پرخاشگرى مىشود.علاوه بر هورمون تستوسترون، آندروژن (26) و پروژسترون (27) همراه با استروژن نیز در بروز افزایش رفتار پرخاشگرانه مؤثرند.بررسىهاى دیگر نشان مىدهد که اختلال در ترکیب و یا انتشار کاتکول آمینها (28) و سروتونین (29) نیز تغییرات خلقى را موجب مىشوند و بر رفتارهاى هیجانى از جمله پرخاشگرى تاثیر مىگذارند. (30)
در مجموع، تاخیر رشدیافتگى در نظام عصبى مرکزى، آسیبهاى عصبشناختى و هورمونى و دیگر اختلالهاى زیستشیمیایى و انتقال ارثى در منظومه علتهاى زیستشناختى پرخاشگرى قرار دارند و در محرکهایى که زیربناى رفتار پرخاشگرانه را تشکیل مىدهد سهیمند.
2- جنبه ناکامى (31)
بر اساس این رویکرد، پرخاشگرى همواره نتیجه ناکامى است و وقوع رفتار پرخاشگرانه همواره دال بر وجود ناکامى است.به عبارت دیگر، در این رویکرد، ناکامى به منزله حالتى تعریف شده است که بر اثر بازدارى پاسخ معطوف به هدف به وجود مىآید و رابطه بین پرخاشگرى و ناکامى رابطه یک به یک فرض شده است.
با گذشت زمان این رویکرد مورد نقد قرار گرفت و محققانى مانند برکوویتز (1992) این مطلب را طرح کردند که تعدد ناکامىها همواره افزایش پرخاشگرى را در پى ندارد، بلکهرابطهاىمنحنىوار بین تعداد ناکامىها و رفتار پرخاشگرانه وجود دارد; یعنى پرخاشگرى به عنوانپاسخ به ناکامى تا حدى با شمار ناکامى افزایش مىیابد، ولى سپس روبهکاهشمىگذارد.نمودارذیل رابطه بین احتمال پاسخ پرخاشگرانه و شمار ناکامىهاى پیشین را نشان مىدهد:
(...)
چرا چنین رابطهاى حاصل مىشود؟ به نظر مىرسد که انتظارات، پاسخ عمدهاى به این پرسش باشند; بدین معنا که با افزایش شمار ناکامىها، شخص انتظار وقوع آنها را دارد. بنابراین، هنگامى که یکناکامى تکرار شود، واکنش نسبتبه آن کاهشمىیابد. بهعبارت دیگر، ناکامىهاى مورد انتظار، واکنشهاى هیجانى خفیفترى ایجاد مىکنند تا ناکامىهاى غیر منتظره.محققان براى تبیین این موضوع، به چند دلیل استناد کردهاند:
1.ممکناستفرددرنتیجهانتظارعوامل ناکامکننده به تغییر اعمال یا حتى اهداف خود بپردازد و در نتیجه، ناکامى کمترى تجربه کند.
2.ناکامىها ممکن است کمتر از سطح انتظار فرد ارزشیابى شوند. (32)
3.ممکن است فرد ناکامشونده به جاى رفتار پرخاشگرانه به فکر دستیابى براى پیدا کردن راههاى دیگرى غیر از پرخاشگرى بیفتد تا به هدفش برسد. (33)
3- جنبه یادگیرى اجتماعى
و بندورا (Bandura. A., 1963) در انتقادى بر نظریه ناکامى - پرخاشگرى، اظهار مىدارند: اگرچه ناکامى بهمنزله تقویت مثبت، باافزایش انگیزشى که درتشدیدموقتیک پاسخ منعکسمىشود مرتبط است، اما اهمیت پاسخ ناکامى به آموزش اجتماعى اولیه آزمودنى - به شیوههاى تقویت و الگوبردارى از پیش تجربه شده - مبتنى است. (34)
به طور کلى، مىتوان گفت: از دیدگاه یادگیرى اجتماعى، پرخاشگرى یا عدم پرخاشگرى یک شخص، در موقعیتى خاص به عوامل بىشمارى از جمله تجربههاى گذشته، تقویتهاى کنونى، نوع الگوى مشاهده شده که رفتار پرخاشگرى را انجام مىدهد (الگوى زنده، فیلم، نمایش و مانند آن) و متغیرهایى که افکار و ادراکهاى او را شکل مىدهد، همچنین به متغیرهاى محیطى و اجتماعى وابسته است.جدول ذیل عوامل مؤثر بر پرخاشگرى بر اساس نظریه یادگیرى اجتماعى بندورا را نشان مىدهد:
بر اساس رویکرد بندورا، پرخاشگرى شکلى از رفتار اجتماعى است که یاد گرفته مىشود.و بروز آن در هر موقعیت، به عواملى از قبیل تجربههاى افراد پرخاشگر، تقویتهاى کنونى براى پرخاشگرى و بسیارى از عوامل شناختى و اجتماعى، که ادراک مطلوب بودن رفتار پرخاشگرانه را تعیین مىکند، بستگى دارد.
4- جنبه شناختى
شاختر (Schachter, S.) و سینگر Singer, J. E., 1962) بر نقش شناخت در بروز حالتهاى هیجانى تاکید مىورزند و معتقدند که شناخت و تحریک با هم و به صورت وحدت یافته منجر به بروز رفتارهاى هیجانى مىگردند، هر چند هر یک از آنها مىتواند به صورت مستقل وجود داشته باشد.این محققان بر این باورند که:
1.شناخت موجب تغییرات جسمانى و رفتارى مىشود;
2.هیجانات در چارچوب شناختى مطرح مىگردد;
3.به تمام عوامل بیرونى و درونى که به ما امکان مىدهد به شناخت هیجانات نایل آییم، باید توجه داشت.
شاختر بر این باور است که در هر هیجانى، یک تخلیه سمپاتیکى در کار است و این تخلیه طى موقعیتى که شخص آن را تجربه مىکند مشخص مىشود.به عبارت دیگر، شناخت راهنماى برپایى فیزیولوژیکى مىگردد.بنابراین، در شرایط عادى و روزمره، شناختها و برپایىها به شدت با هم ارتباط متقابل دارند. (35)
همزمان با مباحثشاختر محققان دیگر مانند لازاروس (Lazarus. Rs) و آرنولد (Arnold, سازه «ارزیابى» (36) را به عنوان شناختهایى که بین محرک و پاسخ مداخله مىکنند، مطرح کردند.«ارزیابى» به این معناست که ما براى موقعیتهاى محیطى اطراف خویش، معنایى قایل مىشویم، خواه این معنا براى ما خوب یا بد، باارزش یا بىارزش باشد. آرنولد و لازاروس معتقدند که ارزیابى محرک براى پدیدایى هیجانى ضرورى است.به عقیده آرنولد (1960 - 1970) کلیه محرکهاى هیجانى پیش از اینکه منجر به پاسخهاى هیجانى شوند، در مراکز عالى مغز مورد ارزیابى قرار مىگیرند و پس از آنکه براى محرک هیجانى، پاسخ مناسب تشخیص داده شد، از طریق تالاموس و هیپوتالاموس به تحریک هیجانى، پاسخ هیجانى لازم داده مىشود.پس از ظهور پاسخ هیجانى، مراکز عالى مغز مجددا به ارزیابى مىپردازد.لازاروس معتقد است که تصور هیجان بدون شناخت، کار بسیار دشوارى است.و هیجانها بدون شناخت قبلى و تعبیر و تفسیر محرکها امکانپذیر نیستند. (37)
عوامل مؤثر بر پرخاشگرى
به طور کلى، عوامل مؤثر بر پرخاشگرى را به سه دسته مىتوان تقسیم کرد:
الف - عوامل زیستشناختى
1.مواد زیستشیمیایى: در این زمینه، مىتوان به تحقیقات جالین و مک نرى که در پژوهشهاى خود به این نتیجه رسیدند که افزایش تستوسترون در سطح خون موجب پرخاشگرى مىشود یا کاهش سروتونین موجب تغییرات بدخلقى مىگردد و بر بروز رفتارهاى هیجانى از جمله پرخاشگرى تاثیر دارد، اشاره کرد;
2.گرما: براى مثال، پژوهشهاى بارون و بل در 1977;
3.برانگیختگى جنسى: براى مثال، پژوهشهاىبارون وبریانت (Bryant, J. H. ;1972)
4.الکل: براى مثال، پژوهشهاى لئونارد (Leonard, D. G. B. 1983)
ب - عوامل روانشناختى
1.افسردگى: براى مثال، پژوهشهاى بوهیم (Bohime, D. 1966)
2.الگوى شخصیت: براى مثال، پژوهشهاىماتیوس) ;(Mattews, K.A.1989)
3.تاثیر حرمتخود: براى مثال، پژوهشهاى رنزى ;(Renzi, D. 1984)
4.تاثیر احساس گناه: (38) براى مثال، پژوهشهاى مانزى (Manzy, H. 1991)
ج - عوامل فرهنگى - اجتماعى - اقتصادى و محیطى
1.خانواده: براى مثال، پژوهشهاى فریم ;(Frame, N. 1974)
2.تسلیح: وقتى فرد مسلح باشد، امکان رفتار پرخاشگرانه در او تقویت مىشود.براى مثال، پژوهشهاى برکوویتز در 1974;
3.فقر: براى مثال، پژوهشهاى ویلیامز ;(Williamz, R. L. 1984)
4.تاثیرات الگویى: براى مثال، پژوهشهاى بندورا در 1973;
5.تاثیرات پاداش و تایید اجتماعى: براى مثال، پژوهشهاى بندورا در 1973 که در نظریه یادگیرى اجتماعى مطرح شد;
6.تاثیروسایلارتباطجمعى: براىمثال، پژوهشهاى برکوویتز در 1984. (39)
ارتباط پرخاشگرى با مؤلفههاى شخصیت
آنچه امروزه از ناحیه اندیشمندان و پژوهشگران پذیرفته شده این است که رفتار پرخاشگرانه با مؤلفههاى شخصیتى در ارتباط است; یعنى زیرساخت رفتار پرخاشگرانه مؤلفههاى شخصیتى افراد است.اما آنچه اهمیت دارد شناسایى مؤلفههایى است که با پرخاشگرى ارتباط دارد.تحقیقاتى که در سالهاى اخیر مشخصا در این زمینه انجام شده است (40) به نتایج چشمگیرى در این زمینه دستیافتهاند. نتایجحاصل از این تحقیقات نشانمىدهد که رگههاى اصلى پرخاشگرى را در مؤلفههاى اضطرابى باید جستوجو کرد.مؤلفههاى اضطرابى (شامل مجموع مؤلفههاى مرتبه دوم (41) اضطراب (Anxiety) یعنى تنش Q4 ،تحریکپذیرى D ،نگرانى O ،ناپایدارى هیجانى C ، محدودیت در خود نظمدهى Q3 و ترس و کمرویى H (42) به عنوان هسته مرکزى اختلال رفتار پرخاشگرانه بازشناخته شدهاند، به عبارت دیگر، معلوم گردیده است که تجربههاى اضطرابى و روانآزردگى، که اصلىترین زمینهساز بروز رفتار پرخاشگرانه است، در نوجوانان پسر و دختر موجود مىباشد.
البته باید به این نکته توجه داشت که «اضطراب» به منزله بخشى از زندگى هر انسان، در همه افراد در حدى اعتدالآمیز وجود دارد و در این حد، به عنوان پاسخى سازشیافته تلقى مىشود، به گونهاى که مىتوان گفت: اگر اضطراب نبود، به قول استیفن (Stephen, M. P, 1982) همه ما پشت میزهایمان به خواب مىرفتیم. (43)
بنابراین، فقدان اضطراب ممکن استبراى ما مشکلات قابل توجهى ایجاد کند; زیرا اضطراب است که ما را وامىدارد تا براى معاینهاى کلى به پزشک مراجعه کنیم، کتابهایى را که از کتابخانه یا دوستانمان به عاریت گرفتهایم بازگردانیم، در یک جاده لغزنده با احتیاط رانندگى کنیم و بدینسان، زندگى طولانىتر، سازندهتر و بارورترى داشته باشیم.از اینرو، اضطراب به منزله بخشى از زندگى هر انسان، یکى از مؤلفههاى ساختار شخصیت وى را تشکیل مىدهد و از این زاویه است که برخى از اضطرابهاى دوران کودکى و نوجوانى را مىتوان بهنجار دانست و تاثیر مثبت آنها را بر فرایند تحول پذیرفت; چرا که این فرصت را براى افراد فراهم مىکند تا محرک سازشى خود را در جهت مواجهه با منابع فشارآور (44) و اضطرابانگیز گسترش دهند.به عبارت دیگر، مىتوان گفت که اضطراب در برخى مواقع، سازندگى و خلاقیت ایجاد مىکند، امکان تجسم موقعیتها و سلطه بر آنها را فراهم مىآورد و یا شخص را برمىانگیزد تا به طور جدى با مسؤولیت مهم آمادهشدن براى یک امتحان یا پذیرفتن یک وظیفه اجتماعى مواجه شود و با موفقیت آن را به انجام رساند. (45)
به عکس، اضطراب مرضى نیز وجود دارد; اگرچه حدى از اضطراب مىتواند سازنده و مفید باشد، اما این حالت اگر جنبه مزمن و مداوم بیابد، در این صورت، نه تنها نمىتوان آن را پاسخ سازشیافته دانست، بلکه باید آن را به منزله شکست، سازشیافتگى و استیصال گستردهاى تلقى کرد که فرد را از بخش عمدهاى از امکاناتش محروم مىکند. (46)
اضطراب در سطح رفتار، به صورتهاى گوناگونى ظاهر مىشود که از جمله آنها خشم و تخریبگرى است که اینها خود جلوههایى از پرخاشگرى هستند.خشم به عنوان یک شیوه بیان اضطراب فراوان دیده مىشود و در بیشتر مواقع، وجود یک اضطراب شدید، نه تنها انسان (کودک) را دچار ناپایدارى هیجانى مىکند، بلکه موجب مىشود تا در برابر جزئىترین سرزنشها یا تذکرها، حساسیت نشان دهد و به صورت مکرر دچار خشم شود.این خشمهاى ناگهانى، که احساس گنهکارى را در پى دارند، واکنشهاى منفى اطرافیان را برمىانگیزد. (47) این برخوردهاى منفى همچنین موجب تشدید هیجان خشم مىشود.گاهى فرد مضطرب ممکن است دستبه تخریبگرى بزند و نتواند خود را مهار کند و اطرافیان را مجبور سازد تا نقش مهارکننده را ایفا نمایند.در چنین مواقعى، فرد مضطرب به احساس ایمنى و اطمینان خاطرى بیشتر از هر زمان دیگر نیاز دارد تا از این طریق بتواند احساس گنهکارى خود را کاهش دهد.
شیوههاى مهار پرخاشگرى
نوجوانى یکى از مهمترین مراحل زندگى انسان در گستره عمر آدمى محسوب مىشود و آخرین مرحله تحول شناختى و گذار از مرحله «دیگر پیروى» به دوره «خود پیروى» است; دورهاى است که نوجوان به هویت و فردیتخویش دست مىیابد.از اینرو، شناخت این دوره از زندگى از اهمیت ویژهاى برخوردار است.نوجوان پیش از هر چیز در جستوجوى هویتخویشتن است.این جستوجو، از سالهاى دوم و سوم زندگى به بعد پىریزى مىشود. اما به زودى در یک همسانسازى با والدین در مرحله بعدى محو مىگردد.ولى در نوجوانى، مساله هویتبا شدت تمام از نو وارد میدان مىشود.نوجوان از خود مىپرسد: «آیا من یک کودکم یا یک بزرگسال؟ » اما در این مرحله، دیگر والدین نمىتوانند به او کمک چندانى بکنند; چه اینکه وى الگوهاى خود را در جاى دیگرى جستوجو مىکند و به خصوص که علیه اقتدار و ارزشهاى خانوادگى شورش مىکند.این سرپیچى به نفع فرایند خود پیروى و جستوجوى فردیت است; همانگونه که تضادورزى در 2 - 3 سالگى براى استقلال عمل در کودک مفید بود. (48)
میل به اظهار وجود و اثبات شخصیتبراى نوجوانان یکى از طبیعىترین حالات روانى آنهاست که به قضاى حکیمانه الهى در نهادشان آفریده شده است.نوجوانى که دوره کودکى را گذرانده، خواه ناخواه باید خود را براى زندگى مستقل اجتماعى مجهز نماید و تحقق این موضوع، پیش از هر چیز، مستلزم یافتن هویت و ردیتخویشتن است، ولى این موضوع هرگز به آسانى تحقق نمىپذیرد.نوجوان حاضر نیست از تمام روشهاى بزرگسالان پیروى کند و بىچون و چرا کلیه صفات شخصیتخود را با آنان هماهنگ سازد، بلکه به عکس، در بین تمام ملل و اقوام، همواره نوعى مخالفت و تضاد بین نوجوانان و بزرگسالان وجود داشته است. (49) بعضى مواقع، تضادورزىها و مخالفتها به دلیل عدم شناختبزرگسالان از ویژگىهاى این دوره از تحول به درگیرى بین این دو نسل منجر مىشود و مقاومت این دو نسل در برابر یکدیگر بر شدت سرپیچى و طغیان نوجوان مىافزاید و این دوره از تحول، که یکى از مراحل بارور هستى است که طى آن، ساختهاى قطعى شخصیتبزرگسال تثبیت مىشود، تبدیل به دوره بحرانى مىگردد، (50) حال آنکه اگر بزرگسالان ویژگىهاى این دوره از تحول را بشناسند و با نوجوانان برخوردى مناسب داشته باشند، هم نوجوانان به هویتخویش دست مىیابند و هم بزرگسالان کمتر احساس نگرانى مىکنند.
امام صادقعلیه السلام ضمن بیانى حکیمانه، که از تعلیمات آسمانى نبى مکرمصلى الله علیه وآله آموخته است، به این دوره از تحول و همچنین دوره پیش از آن اشاره مىکنند و مىفرمایند: «الولد سید سبع سنین و عبد سبع سنین و وزیر سبع سنین.» به این سخن، کودک هفتسال اول، سید و فرمانرواست.او را آزاد بگذارید تا استقلال در عمل پیدا کند.در هفتسال دوم، آمادگى خاصى براى الگوپذیرى دارد; چه اینکه هنوز در مرحله دیگر پیروى قرار دارد و الگوپذیر است.از اینرو، سعى کنید در این دوره، الگوهاى مناسبى در اختیارش قرار دهید و محیط تعلیم و تربیت او را هرچه بیشتر غنى و اصلاح کنید تا از طریق مشاهده الگوهاى مفید و جذاب، رشد کند.اما در مورد دوره نوجوانى مىفرماید: «وزیر سبع سنین» ; یعنى دوره «دیگر پیروى» او سپرى شده و با آغاز نوجوانى، دوره دیگرى از تحول شناختى - عاطفى براى او در حال شکلگیرى است. نوجوان مىخواهد به هویت و فردیتخویش دستیابد، بنابراین، نه تنها او را براى پذیرش باورهاى خود تحت فشار قرار ندهید، بلکه آزاد بگذارید تا خود انتخاب کند و حتى در مورد مسائل گوناگون زندگى با او مشورت کنید و از او نظرخواه باشید.
اگر با نوجوان اینگونه برخورد شود، طبیعى است که هم اعتماد به نفس او تقویت مىشود و هم احساس امنیت و آرامش مىکند و اضطراب، که اصلىترین عامل رفتار پرخاشگرانه است، در او تقلیل و تعدیل پیدا مىکند.این اساسىترین راه حل براى مهار و کاهش رفتار پرخاشگرانه نوجوان است.از اینرو، به همه دستاندرکاران تعلیم و تربیت، والدین و همه کسانى که به نحوى با جوانان سر و کار دارند توصیه مىشود:
اولا، این دوره از تحول (نوجوانى) را با تمام ویژگىهایى که دارد، بشناسند.
ثانیا، با نوجوانان به گونهاى برخورد کنند که احساس امنیت نمایند و اعتمادشان جلب شود.سپس آنچه را موجب نگرانى و اضطراب آنها مىشود کاهش دهند.به نظر مىرسد استفاده از آموزههاى دینى مانند آنچه نمونهاش ذکر شد و یافتههاى علمى در حوزه علوم روانشناختى و تربیتى، دو عامل بسیار مهم براى دستیابى به هدف مذکور مىباشد.
پىنوشتها:
1- Agyressivness.
2- Ch. A. Rycroft, Critical Dicitionary of Psychoanalysis.
3- ستور - 1991
4- ر.ک.به: عباسعلى الهیارى، تعیین پرخاشگرى نوجوانان بر حسب مؤلفههاى شخصیت و بررسى رابطه این مؤلفهها و سطح پرخاشگرى با مؤلفههاى شخصیتى پدران و تاثیرانگارى تنیدگىزدایى بر پرخاشگرى، پایاننامه دکترى دانشکده علوم انسانى دانشگاه تربیت مدرس، تهران، 1376
5- W. Mc. Dougall, Introduction to Social Psychology (London, Melhuen,1908), P., ?
6&7- Bandura, Aggression and Social Heanning Analysis ([renrice Hall)
8- Deach instnct (Thanatos).
9 و 10- نگارنده، سطح پرخاشگرى و ارتباط آن با مؤلفههاى شخصیت دانشآموزان دختر و پسر دبیرستان، پایاننامه کارشناسى ارشد، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینىرحمه الله قم، 1378، ص 19
11- Endogenous.
12- Exagenous.
13- پریرخ دادستان، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانى، تهران، دانشگاه تهران، ش 105 و 108 (پاییز 1376) ، ص 235 - 241
14- instrumental.
15- Impulsive aggression.
16&17- L. kapplan Sadock, Ssynopsis of Psychiatry Behavior Sciences And Children Psychiatrye New York.
18- R. A. Baron etal, Exploriny Social Psychology, Ed (Bascon, Allaun and Bacon)
19- هیپوتالاموس (Hypothalamus) به بخشى از مغز گفته مىشود که در مجاورت کف بطن سوم و طرف داخلى تالاموس و ناحیه فوقانى غده هیپوفیز قرار دارد.براى مطالعه بیشتر، ر.ک.به: على روحانى، فیزیولوژى اعصاب و روان، ص 72 به بعد.
20- لیمبیک (Limbic) قسمت دیگرى از مغز است که از بخشهاى گوناگونى ساخته شده. دستگاه لیمبیک همراه با هیپوتالاموس به صورت یک مجموعه هماهنگ عمل مىکند و در مهار رفتارهاى هیجانى نقش اساسى دارد.
21- على حائرى روحانى، فیزیولوژى اعصاب و غدد، چاپ سوم، تهران، سمت، 1372، ص 72 و 73/گایتون و جان هال، فیزیولوژى پزشکى، ترجمهفرخشادان، چاپنهم، چهر، 1376، ص1119
22- Forontal Cortex.
23- به نقل از کاردوس، فصل پانزدهم، روانشناسى شخصیت، 1998
24- فدیو، 1977 به نقل از گلداشتین و کلر 1987
25- تستوسترون (Testosterone) یکى از هورمونهاى مردانه جنسى است که از غدد جنسى و نیز از غدد فوق کلیه ترشح مىشود و در شکلگیرى صفات ثانویه جنسى مردانه نقش مهمى دارد.
26- آندروژن (Androgen) هورمون جنسى مردانه است که از غده فوق کلیه و بعضى دیگر از نقاط جنسى بدن ترشح مىشود.
27- پروژسترون (Progesterone) یکى از هورمونهاى جنسى زنانه است که از اندامهاى جنسى و به وسیله یافتههاى فولیکول و به مقدار زیاد به وسیله جسم زرد و نیز پس از تشکیل جفت از این اندام ترشح مىشود.
28- کاتکول آمینها (Pathecolamine) هورمونهاى اپى نفرین و نوراپى نفرین هستند که از بخش میانى غده فوق کلیه ترشح مىشوند.
29- سروتونین (Serotonin) مادهاى است که از نورونهایى ترشح مىشود که در هستههاى سجافى خط وسط قسمت تحتانى پل مغزى و بصل النخاع قرار دارند.(ر.ک.به: گایتون، فیزیولوژى پزشکى، ترجمه فرخ شادان، ج 2، ص 1133.)
30- کاپلان سادوک، خلاصه روانپزشکى، ترجمه پورافکارى، 1993
31- Frustration.
32- برکوویتز 1962، روانشناسى اجتماعى، ترجمه محمدحسین فرجاد و عباس محمدى اصل، چ اول، انتشارات اساطیر، 1372.
33- محمدکریم خداپناهى، انگیزش و هیجان، سمت، 1376، ص 102 الى 104
34- عباسعلى الهیارى، پیشین، ص 52
35- محمدکریم خداپناهى، پیشین، ص ص 212 الى 214
36- Appraisal.
37- همان، ص 212 الى 214
38- Guilt.
39- نگارنده، پیشین، ص 46 و 47
40- نگارنده، پیشین/عباسعلى الهیارى، پیشین
41- منظور از عوامل مرتبه دوم این است که بیشتر عواملى که در زمینه شخصیتبه دست آمدهاند، مستقل نیستند و این بدان معناست که از نظر ریاضى، همبستگىهایى بین اشباعهاى عوامل وجود دارند.باید چنین نتیجه گرفت که این عوامل خود توسط علل دیگرى، که جزئا در چند عامل - به اصطلاح - نخستین مشترکند، تعیین شدهاند.پس یک بار دیگر به تحلیل عوامل دست زد تا به عوامل اساسىترى، که اصطلاحا رتبه دوم نامیده مىشوند، دستیافت.
42- براى توضیح بیشتر، مىتوانید ر.ک.به: بیمارىهاى روانى، اثر کراژ.ژ، ترجمه پریرخ دادستان و محمود منصور.
43- به نقل از کامر 1995، براى اطلاع بیشتر، ر.ک.به: پریرخ دادستان، روانشناسى مرضى تحولى از کودکى تا بزرگسالى، ج اول، ص 60
44- Stressor.
45،46- پریرخ دادستان، پیشین، جاول، ص 59 - 60
47- همان، ص 66
48- ماى لى.ر، ساخت و پدیدآیى شخصیت، ترجمه و تحقیق محمود منصور، چاپ سوم، انتشارات دانشگاه تهران، 1368، ص 120
49- محمدتقى فلسفى، گفتار فلسفى «جوان» ، چ اول، انتشارات هیئت نشر معارف اسلامى، 1344
50- ماى لى.ر، پیشین، ص 120 - 121
نگاهی به تحوّلات دوران نوجوانی
جسمی، جنسی، شناختی و اخلاقی
مقدّمه
دوران نوجوانی، هم از نظر نوجوانان و هم از نظر والدین دشوارتر از دوران کودکی قلمداد شده است. 300 سال پیش از تولّد مسیح(علیه السلام)، ارسطو چنین اظهار داشت: نوجوانان پرشور و آتشی مزاجند و آماده اند که خود را به دست غرایز بسپارند.
در اوایل قرن حاضر ج. استانلی هال، مؤسس انجمن روان شناسی آمریکا، نوجوانی را دوران «طوفان و تنش شدید» و نیز دوران توانایی فوق العاده جسمانی، عقلی و عاطفی می دانست. برخی از نظریه پردازان روان کاوی نیز نوجوانی را وضعیتی می دانند که نوجوان در آن دچار اختلال روانی است. البته بررسی های تجربی درباره نوجوانان به طور کلی نشان می دهند که آشفتگی دوران نوجوانی بیش از حدّ بزرگ جلوه داده شده است. 1 با این وجود، فرایند انتقال از کودکی به بزرگ سالی، دشوار و پرکشمکش است. نوجوان از یک سو با سرعت بی سابقه ای بلوغ جسمی و جنسی را می گذراند و از سوی دیگر، خانواده، فرهنگ و جامعه از او می خواهند تا مستقل باشد، روابط جدیدی را با هم سالان و بزرگ سالان برقرار کند و آمادگی ها و مهارت های لازم را برای زندگی شغلی و اجتماعی به دست آورد. نوجوان باید علاوه بر پذیرش و سازگاری با این همه تغییر و تحوّل، هویت منسجمی نیز برای خود کسب کند و به سؤالات دشوار و قدیمی «من کیستم؟»، «جای من در هستی کجاست؟» و «از زندگی خود چه می خواهم؟» پاسخ مشخص و اختصاصی بدهد. 2
بر این اساس، دوران نوجوانی از مراحل بسیار مهم تحوّل شخصیت به شمار می رود که از دیرباز محور توجّه روان شناسان قرار داشته است. نوشتار حاضر به بررسی برخی از تحولّات این دوران و نقش آنها در رشد روانی می پردازد. هرچند این دوران بستر تحوّلات مهم عاطفی، اجتماعی، مذهبی، شغلی، هویتی و... نیز می باشد، اما بنا به اختصار تنها مروری گذرا به تحوّلات جسمی، جنسی، شناختی و اخلاقی خواهیم داشت.
پیش از بررسی هر یک از تحوّلات چهارگانه مزبور، مناسب است به تعریفی از نوجوانی پرداخته و مراحل آن را نیز مورد توجه قرار دهیم.
تعریف دوران نوجوانی
میلر نیوتون در کتاب نوجوانی (1995، ص 23)، نوجوانی را دوره فرایندهای رشدی انتقال از کودکی به بزرگ سالی می داند. این فرایندها جنبه های گوناگونی دارند:
اول، رشد و نمو سازمان عصبی مغز که نمود آن در تحوّل فرایندهای شناختی، عاطفی و رفتارها مشاهده می شود;
دوم، رشد فیزیکی که شامل رشد اندازه های بدنی و تغییر در نیم رخ جسمی است;
سوم، رشد نظام جنسی یا تولید مثل، شامل جسمی و رفتاری;
چهارم، رشد احساس «خود» به عنوان یک بزرگ سال یا یک انسان مستقل و خود راهبر;
پنجم، کسب موقعیت بزرگ سالی در گروه اجتماعی یا فرهنگ;
ششم، رشد کنترل رفتاری خود در تعامل با جامعه. 3
در خصوص طول دوره نوجوانی اتفاق نظر کاملی بین روان شناسان وجود ندارد. آنان طول این دوره را از سیزده سال تا چهارده سال دانسته اند، اما در آثار جدیدتر روان شناسی معمولا سنین 11 تا 13 و 18 تا 20 سالگی را دوره نوجوانی به حساب آورده اند. واقعیت این است که آغاز و پایان و طول این دوره در دختران و پسران، جوامع مختلف و طبقات گوناگون اجتماعی متفاوت است. 4 این دوران در جوامع ساده تر کوتاه و در جوامع پیشرفته صنعتی طولانی تر است. با وجود چنین تنوعاتی، یکی از جنبه های نوجوانی همگانی است و آن را از مراحل قبلی رشد مجزا می کند: تغییرات جسمانی و روانی بلوغ که از آغاز این دوره نمایان می شود. 5
مراحل نوجوانی
تغییر و تحوّلات این دوره به سه مرحله تقسیم می شود:
مرحله اول: فاصله گرفتن (12ـ14 سالگی)
بروز رشد جسمی و اولین نشانه های بلوغ، با نوعی تمایل طبیعی برای فاصله گرفتن کودک از بزرگ سالان، بخصوص والدین همراه است. این تمایل می تواند در بستن در اتاق یا حمام توسط کودک و یا محرمانه جلوه دادن تغییرات بدن مشاهده شود. این گونه رفتارهای محرمانه و اختصاصی، نقش روانی ـ اجتماعی مهمی در پایان دادن به وابستگی های کودکانه قبلی به والدین و سایر بزرگ سالان ایفا می کند. با افزایش این فاصله، کودک می تواند با دوستان نزدیک خود راز و رمزهایی را مطرح کند و ارتباط های ویژه دوره نوجوانی را با گروه هم سالان و
به دور از والدین و معلمان و دیگر بزرگ سالان به وجود آورد. در کودکان عادی، این فاصله تا آنجا گسترش می یابد که به کشف هویت و جنسیت و سایر جوانب رشد «خود» در آنان منجر شود.
مرحله دوم: جدایی تدارکاتی (15ـ17 سالگی)
این مرحله که هسته اصلی نوجوانی و مشکلات آن است، با رشد بیشتر بدنی و جنسی همراه است و سطح عالی تری از ادراک «خود» را تجلّی می دهد. رشد مغز و توانایی های شناختی نوجوان با درونی شدن حیات عاطفی و ارتباط عمیق تر با گروه هم سالان، جدایی بیشتر ویژگی های روان شناختی نوجوان و باورها و ارزش های او از والدین و بزرگ سالان را به بار می آورد. این جدایی هرچند به ندرت جنبه جدایی مکانی نوجوان با والدین و بزرگ سالان را پیدا می کند، اما معمولا یک جدایی روحی، فکری، ارزشی و رفتاری است و زمینه های ذهنی استقلال را برای او فراهم می آورد. در همین مرحله، انسجام جنبه های مختلف بدنی و جنسی و تصور از خویش به صورت هویت واحد شکل می گیرد و پاسخ گویی به سؤال اساسی «من کیستم؟» به تدریج در ذهن نوجوان تحقق می یابد.
در این مرحله، کسب دانش و مهارت های لازم برای اشتغال یا برای ادامه تحصیل، به عنوان یک نیاز مهم در تعلیم و تربیت نوجوانان مطرح می شود.
مرحله سوم: ورود مجدّد به مناسبات اجتماعی (18ـ20 سالگی)
چنانچه رشد نوجوان در مراحل پیشین به گونه ای نسبتاً بهنجار صورت گرفته باشد، در این مرحله آخر نوجوانی به تدریج به صورت یک فرد مستقل و خودکفا در مناسبات خانوادگی، آموزشی، شغلی، اجتماعی و فرهنگی ایفای نقش می کند و در چنین صورتی می توان امیدوار بود که مراحل رشد و پرورش او به درستی انجام شده و او آماده است تا زندگی جوانی و بزرگ سالی را با موفقیت آغاز کند و ثمرات رشد و پرورش بیست ساله را در تداوم زندگی خویش آشکار نماید. 6
تحوّل جسمی
نوجوانی پس از مرحله جنینی، که از تغییرات سریع و فوق العاده برخوردار است، دومین مرحله تغییر و تحوّلات چشمگیر و پرشتاب است. از این رو، روان شناسان بیشتر تمایل دارند که در این مورد به جای «رشد» واژه «جهش» را به کار گیرند. در سال های اولیه بلوغ (سنین 12 تا 13 سالگی) تعادل جسمی نوجوان بر هم می خورد و تغییرات عمیقی در ارگانیزم به وجود می آید، شکل و حجم بدن تغییر می کند و دستخوش دگرگونی می شود و طرح عمومی بدن نوجوان از حالت کودکی خارج شده، مانند قالب و اندازه بزرگ سالان می شود.
اعضای بدن از پایین به بالا رشد می کند، به گونه ای که ابتدا پاها بزرگ و دراز می شوند، سپس رشد بخش های میانی بدن و عضلات آغاز می گردد و به همین ترتیب سایر اعضای بدن نیز تحوّل می یابند. 7
افزایش ناگهانی قد و وزن آشکارترین نشانه اولیه بلوغ است. این تغییر سریع به طور معمول در دختران و پسران حدود 2 سال طول می کشد. بیشتر دختران در سنین بین 14 تا 15 سالگی به قد بزرگ سالی می رسند، اما در اکثر پسران این رشد در حدود 18 سالگی حاصل می شود. پیش از رشد ناگهانی بلوغ بدنی، قد پسران حدود 2 درصد بلندتر از قد دختران است. به دلیل آنکه دختران زودتر به رشد بدنی می رسند، برای یک دوره کوتاه سه تا چهار ساله، دختران بلند قدتر و سنگین تر از پسران هم سال خود می شوند، اما پس از آنکه جهش ناگهانی بلوغ در پسران نیز صورت گرفت قد آنان به طور متوسط حدود 8 درصد بلندتر از قد دختران می شود. (پاپالیا و اُلدز، 1992، ص 312) 8
هرچند رشد بدن ـ از جمله قد ـ به دلایل ژنتیک، ناهنجاری زا، بهداشتی، تغذیه ای، نژادی و حتی اجتماعی ـ فرهنگی در بین کودکان و نوجوانان متفاوت است، ولی به هر صورت، اندازه قد کودکان و نوجوانان اثر مهمی بر چگونگی رفتار هم سالان و بزرگ سالان با آنها دارد. مردم اغلب این طور فکر می کنند که افراد بلندقدتر و عضلانی تر از شایستگی های بیشتر و کارایی و قدرت مدیریت بالاتری برخوردارند. کودکان و نوجوانان بلند قدتر و عضلانی تر نیز احساس متفاوتی درباره خودشان دارند. آنان احساس می کنند که «تیپ» بهتری دارند و تمایل رهبری دیگران در آنان بیشتر می شود. والدین نیز به این نوجوانان به چشم افراد بزرگ سال می نگرند، در حالی که فرزندان کوتاه قدتر و ظریف اندام تر خود را ـ حتی اگر از نظر سنّی و بلوغ جنسی در حدّ هم سالان بزرگ اندام تر خود باشند ـ تحت مراقبت بیشتری قرار می دهند. 9
در اثر رشد جسمی، نوجوانان حساسیت زیادی نسبت به بدن خویش پیدا می کنند. پسران این احساسات را با ایستادن های مکرّر در مقابل آینه و نظاره کردن بدن خود و اندیشیدن نسبت به طبیعی بودن یا نبودن رشد خود ظاهر می سازند و نیز نسبت به تناسب اندام ها، حالت پوست، موی سر و حالت چهره و چاقی و لاغری و درشتی و ریزاندامی خود حساس می شوند. البته حساسیت دختران نسبت به بدن و جذابیت های خود بسیار بیشتر از پسران است. 10 نوجوانانی که در این دوره خود را طبیعی و بالنده تلقّی می کنند، در آینده نیز از عزّت نفس و شادمانی بیشتری برخوردار خواهند بود.
تحوّل جنسی
رشد جنسی در دوره نوجوانی، یک معیار و شاخص مهم رشد در این مرحله از زندگی است. این معیار نشانه ای از بلوغ و تغییرات دیگری است که در این دوره رخ می دهد. در طول دوره بلوغ اندام های جنسی پسران (بیضه ها و آلت) و اندام های جنسی دختران (تخمدان ها، رحم و مهبل) بزرگ تر و رسیده تر می شوند. در پسران، بیضه ها شروع به تولید اسپرم می کنند و غده پروستات به تولید منی می پردازد و در دختران، تخمدان ها تخمک رشدیافته را در لوله های فالوپ آزاد می کنند. ویژگی های ثانوی جنسی نیز که مردان را از زنان متمایز می سازد، نظیر روییدن موی صورت در پسران و رشد پستان ها در دختران، آغاز می شود. 11
با توجه به وضعیت متوسط رشد اندام های جنسی، معمولا بزرگ تر شدن بیضه های پسران در حدود سن 5/13 سالگی آغاز می شود و شش ماه پس از آن موهای زهاری می روید. رشد آلت و جهش قد پسران و کلفت شدن صدای آنان نیز مستلزم گذشت شش ماه دیگر است. اولین احتلام یا دفع خود به خودی منی و اسپرم معمولا حدود یک سال پس از بزرگ شدن آلت بروز می کند. رشد موهای صورت و بدن پسران نیز پس از این مراحل آغاز می شود.
رشد پستان ها و جهش قد دختران نیز معمولا در ده و نیم سالگی شروع می شود. نمو موهای زهاری در دختران در یازده سالگی و نمو موهای زیربغل در سیزده سالگی بروز می کند. نخستین عادت ماهیانه عموماً در آغاز سیزدهمین سال زندگی رخ می دهد. نخستین عادت ماهیانه شاخص رشد جنسی دختران است و مترادف با توانایی باردار شدن نیست. آزاد شدن تخمک رسیده در دختران، که لازمه باروری است، معمولا یک سال تا یک سال و نیم بعد از وقوع نخستین قاعدگی امکان پذیر می شود. بدیهی است که در همه موارد مزبور تفاوت های فردی وجود دارد. 12
در نظریه تحلیل روانی فروید ، آغاز بلوغ با دوباره بیدار شدن امیال جنسی و احساسات اودیپی، شروع مرحله تناسلی را نشان می دهد. 13 در این مرحله، هدف اصلی غریزه جنسی همان بازتولید زیستی است، اما یادگیری چگونگی برخورد جامعه پسند با نیروی جنسی با تعارضاتی برای فرد همراه است. نیروی لیبیدو، در دوره نوجوانی و اوایل جوانی، صرف فعالیت هایی نظیر دوست یابی، دست یابی به ویژگی های شغلی، ابراز عشق و ازدواج می شود و مقدمات ارضای رشد یافته تر غریزه جنسی از طریق صاحب فرزند شدن فراهم می آید. فروید معتقد است که آدمی تا پایان عمر در همین مرحله باقی می ماند. 14
رشد هویت جنسی، بخشی از فرایند عمومی رشد جنسی است و اساس زیستی دارد ولی به عوامل گوناگونی همچون چگونگی ارتباطات کودک با والدین، بخصوص با والد هم جنس خود، ارتباط با هم سالان و هم کلاسی ها، محیط آموزشی و فرهنگ و جامعه نیز بستگی دارد. 15
از نظر نگرش و رفتار جنسی، برخی از تحقیقات (کُول و کُول، 1993، ص 604) نشان می دهد که پسران در آغاز عمدتاً متمرکز بر جنبه های جسمی رفتار جنسی هستند و به تدریج متوجه جنبه های عمیق تر ارتباط اجتماعی و عاطفی می شوند، در حالی که برای دختران هدف های مربوط به تعلق عاطفی و ارتباط اجتماعی اهمیت بیشتری دارد و در مراحل بعدی است که جنبه های جسمی رفتار برایشان اهمیت پیدا می کند. این تفاوت جنسیت در شکل گیری هویت را می توان به شکل های مختلف تبیین کرد. اگر بخواهیم نظریه تحلیل روانی را اساس این تبیین قرار دهیم، باید بگوییم که انرژی پسران عمدتاً جهت گیری خارجی دارد و به کنترل و تسلّط بیرونی متمرکز است، در حالی که انرژی روانی دختران عمدتاً متوجه دنیای درونی و عاطفی است. 16
تحوّل شناختی
بیشتر نظریه های سنّتی روان شناسی و عامّه مردم بر این باورند که با ورود به دوره نوجوانی یک تحوّل کیفی در تفکر پیدا می شود. تغییر رفتار و گفتوگوها، استدلال ها و اظهارنظرها و دیدگاه های انتقادی نوجوانان نیز این باور را استحکام بخشیده است. با توجه به اهمیت تحوّل شناختی در شخصیت نوجوان، در اینجا به اختصار برخی از دیدگاه های روان شناسان را در مورد چگونگی این تحوّل مورد توجه قرار می دهیم:
1. عملیات صوری
پیاژه معتقد است که آخرین مرحله رشدشناختی مربوط به سنین 11 تا 15 سالگی و دست یابی به عملیات صوری است. تفکر فرد در این دوره هم منطقی و هم انتزاعی است. 17 برای آشنایی بیشتر با ویژگی های دوره عملیات صوری، آن را با دوره پیشین (عملیات عینی) مقایسه می کنیم:
واقع در برابر ممکن: کودک معمولا با واقعیت شروع می کند و به طور نارس و با بی علاقگی به احتمال نزدیک می شود; در مقابل، نوجوان، یا بزرگ سال بیشتر با احتمال شروع می کند و تنها بعدها به واقعیت می پردازد. او ممکن است مسئله را به دقت وارسی کند تا دریابد همه راه حل ها یا حالات ممکن امور کدامند، و سپس به طور منظم می کوشد تا دریابد کدام یک از اینها در مورد اخیر واقعی است.
استقرایی ـ تجربی در برابر قیاسی ـ فرضیه ای: تبعیت واقع از ممکن خود را به روش خاصی در حلّ مسائل نشان می دهد. فردی که در قالب عملیات صوری می اندیشد، داده های مسئله را وارسی می کند، فرض می کند که این یا آن نظریه یا تبیین ممکن است پاسخ درست باشد; بر اساس آن قیاس می کند که چنین پدیده هایی باید به لحاظ منطقی در واقعیت رخ دهند یا ندهند، و سپس نظریه خود را آزمون می کند تا ببیند آیا پدیده های پیش بینی شده در واقعیت نیز رخ می دهند یا نه. این شکل از استدلال به دلیل تکیه زیادی که بر فرضیه ها و استنتاجات منطقی از فرضیه ها دارد، استدلال فرضیه ای ـ قیاسی خوانده می شود که نقطه مقابل استدلال تجربی ـ استقرایی فردی است که به صورت عملیات عینی می اندیشد.
درون گزاره ای در برابر میان گزاره ای: پیاژه تفکر عملیات عینی را درون گزاره ای می خواند; یعنی تفکر در حیطه یک گزاره واحد. با اینکه فردی که در قالب عملیات صوری می اندیشد نیز گزاره های واحد را در برابر واقعیت می سنجد، اما چیزی بیش از آن انجام می دهد که کیفیت بسیار ویژه به استدلالش می بخشد. او در مورد روابط منطقی که بین دو یا چند گزاره وجود دارد استدلال می کند که شکل انتزاعی تر و ظریف تر استدلال محسوب می شود و پیاژه آن را «میان گزاره ای» می نامد. ذهن کمتر رشد یافته تر رابطه واقعی بین یک گزاره و واقعیت تجربی مربوط به آن را در نظر می گیرد، اما ذهن رشد یافته تر به رابطه منطقی بین یک گزاره و گزاره دیگر نیز توجه دارد.
عملیات درجه اول در برابر درجه دوم: استدلال عملیات صوری یک نوعِ انتزاعی و اشتقاقی استدلال است که ارزش آن در ماهیت میان گزاره ای آن است; به این صورت که در آن، تفکر اساساً در باب گزاره ها و نه واقعیت جریان می یابد. همان گونه که پیاژه می گوید، در حالی که عملیات عینی، عملیات «درجه اول» است که با اشیا و رویدادها سر و کار دارد، عملیات صوری عملیاتی «درجه دوم» است که با گزاره ها یا احکام حاصل از عملیات درجه اول و عینی سر و کار دارد. (اینهلدر و پیاژه، 1978، ص 154) 18
2. سطح انتزاعی
فیشر (1993، ص 3ـ56) که متأثر از نظر پیاژه است، یک روند رشدی مشتمل بر چهار سطح را پیشنهاد می کند و برای هر سطح چهار مرحله رشدی در نظر می گیرد. انتقال به نوجوانی منطبق بر سطح چهارم (سطح انتزاعی) است. در اولین مرحله این سطح، نوجوان قادر به انتزاع های ساده درباره خود، احساس ها، واقعه ها، اشیا، افراد دیگر و مؤسسات است. در مرحله دوم، او متوجه می شود که یک امر انتزاعی ممکن است به یک امر انتزاعی دیگر مربوط باشد. این مرحله «تناظر» نامیده می شود. در مرحله بعدی، یا در اواسط نوجوانی، فرد اندک اندک کشف می کند که برخی از انتزاع ها متعارض با انتزاع های دیگر است; یعنی برخی از قواعد و ویژگی های نسبت داده شده به گروه های معینی از مردم با قواعد و ویژگی های دیگری که به سایر گروه های مردم نسبت داده می شود، در تعارض است.
برای حل این تعارضات، نوجوان می کوشد تا توانایی سازمان دادن یک نظام از انتزاع هایی را به دست آورد که به صورت تقریباً تناقضی با هم جور درمی آید اما در عرصه های مختلف زندگی او اهمیت عملی دارد. در آخرین مرحله، فرد در پی کشف اصول عمومی برای سازمان دادن نظام های انتزاعی است. 19
3. پنج ویژگی اساسی تفکر دوره نوجوانی
از نظر دانیل کیتینگ (1980) پنج ویژگی اساسی تفکر این دوره عبارتند از:
الف. تفکر درباره ممکنات: بر خلاف کودکان دبستانی که استدلال های ساده ای از مشاهدات خود به عمل می آورند، نوجوانان به ممکنات و احتمالات دیگری نیز که به طور مستقیم در معرض نظرشان نیست، فکر می کنند.
ب. تفکر آینده نگر: نوجوانی دوره ای است که فرد به انجام کارها در آینده و در بزرگ سالی خود فکر می کند.
ج. تفکر با کمک فرضیات: نوجوان، در مقایسه با کودک دبستانی، بیشتر به آزمون فرضیه ها می پردازد و غالباً به موقعیت هایی متفاوت از واقعیت های ساده فکر می کند.
د. اندیشیدن به تفکر: در دوره نوجوانی، اندیشیدن به فرایندهای فکر خود، یعنی تفکر فراشناختی، پیچیدگی بسیار بیشتری می یابد. در این دوره، نوجوان می تواند قوانینی را از مجموعه قوانین موجود استخراج کند، قوانین نظام جداگانه را با یکدیگر مقایسه کند و نتیجه بگیرد و به طور نظاموار و عمیق به طرز فکر و خواسته های دیگران فکر کند.
هـ. تفکر در ورای حدود قراردادی: نوجوانان از توانایی های جدید خود برای بررسی مجدّد مسائل اساسی مربوط به مناسبات اجتماعی، اخلاقیات، سیاست و مذهب استفاده می کنند. آنان تلاش می کنند تا راه حلی برای تعارض میان ایده آل های موجود در مسائل مذکور و عملکرد واقعی بزرگ سالان پیدا کنند و راه صحیحی را برای خود برگزینند. 20
تفاوت های فردی در رشدشناختی
نکته قابل توجه در مورد تفکر نوجوانی این است که این سطح از تفکر بسته به موقعیت ها و جوامع گوناگون متفاوت بوده و همه نوجوانان به گونه ای برابر از این نوع تفکر برخوردار نیستند. برای مثال، بیشتر بزرگ سالان طبقه متوسط آمریکایی در انجام بخش اعظم تکالیف و کارهای عادی از عالی ترین مراحل تفکر صوری استفاده نمی کنند و در تعداد زیادی از فرهنگ های غیرغربی بزرگ سالان خیلی کم عملیات صوری را به کار می بندند. پیاژه در توجیه این موضوع اظهار می دارد که افراد بزرگ سال به طور معمول در سن 15 سالگی و حداکثر تا 20 سالگی به درجه ای از تفکر «عملیات صوری» می رسند، ولی آنها این تفکر را اصولا در بخش ها و زمینه های مورد علاقه یا توان مندی خاص به کار می بندند. 21
همچنین تحقیقات دیسن و هرون (1981) نیز حاکی از آن است که در فرهنگ هایی که افراد از تحصیلات مدرسه برخوردار نمی شوند، هیچ کس نمی تواند تکالیف پیاژه در عملیات صوری را حل کند; زیرا در این فرهنگ ها افراد از تجارب مربوط به منطق و ریاضیات و علوم برخوردار نمی شوند و طبیعی است افرادی که از سطح هوشی موردنیاز برای حل مسائل تفکر عملیات صوری بهره مند نباشند نمی توانند به این مرحله از تفکر برسند. به این ترتیب، سطح معینی از هوش، دانش، تجربه، و سطح معینی از علاقه مندی و تمرکز مسائل انتزاعی لازم است تا فرد بتواند مسائل مربوط به تفکر عملیات صوری را حل کند. 22
مخاطرات رشدشناختی
این مرحله از تفکر با مخاطراتی نیز همراه است. بر خلاف کودک دبستانی که معمولا وضعیت موجود جهان را همان گونه که هست می پذیرد و دستورالعمل های بزرگ سالان را اجرا می کند، نوجوانی که به مرحله تفکر عملیات صوری رسیده و قادر است شقوق فرضی متفاوت از واقعیت های موجود را در ذهن خود ترسیم کند، ممکن است در خانه و مدرسه و جامعه به همه چیز ایراد بگیرد و حتی واقعیت های موجود در جهان هستی را نپذیرد. تفکر ایده آلی او، که ریشه در رشدشناختی وی و رسیدن به تفکر انتزاعی دارد، موجب احساس شکاف عمیقی بین واقعیت های زندگی و ایده آل های ذهن او خواهد شد. این احساس ممکن است او را در مقابل والدین و مدرسه و جامعه نیز قرار دهد و حتی در شرایط خاصی، او را به پرخاشگری و عصیان علیه نهادهای اجتماعی نیز وادارد. این ایده آل گرایی ممکن است بین او و نسل قبل شکاف عمیقی را به وجود آورد.
خود مرکزبینی نوجوانی، که الکیند (1981) از آن نام می برد، اساساً ناشی از تحوّلات دوره نوجوانی و به ویژه تحوّل شناختی نوجوان است. نوجوان دچار این تصور می شود که همیشه تحت نظر است و نوعی مخاطب خیالی شاهد اعمال اوست. به همین دلیل، نسبت به همه اعمال و حرکات و وضع ظاهر و باطن خود حسّاس است. او همچنین دچار یک افسانه شخصی است و معتقد است که از وضعیتی بی همتا برخوردار است. این احساس بی همتایی ممکن است باعث شود که فکر کند حوادث و خطرها شامل حال او نخواهد شد و با این تصور غلط، خود را به مخاطرات بزرگ دچار سازد. 23
تحوّل اخلاقی
در هیچ دوره ای به اندازه دوره نوجوانی ارزش ها و استانداردهای اخلاقی برای انسان مطرح نمی شود. توانایی های فزاینده نوجوانان بیشتر آنان را متوجه مسائل و ارزش های اخلاقی می کند و راه های پیچیده تری را برای کنار آمدن با آن می یابند. در عین حال، آنچه جامعه از نوجوانان می خواهد به سرعت در حال تغییر است و همین مستلزم ارزیابی مجدّد و مداوم ارزش ها و اعتقادات اخلاقی است. 24
در ذیل به برخی از دیدگاه های مهم و مطرح در زمینه تحوّل اخلاقی دوران نوجوانی اشاره می نماییم:
1. دیدگاه پیاژه
از آن رو که بر طبق دیدگاه پیاژه رشد عقلانی کودکان در بستر توالی ویژه ای از مراحل تحقق می یابد، قضاوت های اخلاقی نیز بر مبنای مراحلی تکامل می یابند که متناسب با تحوّلات شناختی عمومی است. از نظر پیاژه ، رشد مفاهیم اخلاقی در کودکان دارای توالی ثابت و نامتغیری است که از یک مرحله اولیه که مرحله «واقع نگری اخلاقی» نام دارد، آغاز می شود و پس از چند سال به یک مرحله کامل تر به نام «اخلاق توافقی» یا «اخلاق خودگردان» منتقل می شود و هیچ کس قادر نیست بدون طی مرحله واقع نگری اخلاقی به مرحله کامل تر پس از آن راه یابد. شیوع مرحله اول اندیشه اخلاقی در کودکانی است که در سنین بین 4 تا 7 سال قرار دارند، اما مرحله بعدی بیشتر در کودکان 9 تا 10 سال به بالا آغاز می شود. کودکان 7 تا 10 ساله در یک مرحله انتقالی بین دو مرحله قرار دارند و اَشکالی از تفکر هر دو مرحله را از خود بروز می دهند.
از نظر پیاژه ، ویژگی های «اخلاق توافقی» که شکل تازه ای از اندیشه اخلاقی و مربوط به دوران نوجوانی می باشد، به شرح ذیل است:
ـ قضاوت های اخلاقی در این دوره در مورد قوانین اجتماعی، بیشتر «نسبی گرا» است; به این معنا که قوانین و مقررات در نظر نوجوان عبارت است از یک سلسله موافقت های قراردادی و دلبخواهی که می تواند مورد تردید و حتی تغییر قرار گیرد.
ـ اطاعت از افرادی همانند والدین که دارای قدرت هستند، نه ضروری است و نه همیشه مطلوب.
ـ سرپیچی و تخلّف از قوانین نیز همیشه خطا نیست و قطعاً هم به تنبیه منتهی نمی شود.
ـ در قضاوت رفتار دیگران، علاوه بر توجه به پیامدهای عینی آن، احساسات و دیدگاه های افراد نیز باید به حساب آید. تنبیه یک رفتار، همیشه باید مناسب با نیّات فاعل و ماهیت سرپیچی (انگیزه مخالفت) باشد.
ـ تنبیه رفتار نادرست باید به صورتی اعمال شود که یا آسیب وارده تلافی شود و یا دست کم به خطاکار بیاموزد که در صورت تکرار موقعیت به گونه ای بهتر عمل کند.
ـ باید مساواتی به شکل عدالت برابر، برای همه وجود داشته باشد. 25
2. دیدگاه کلبرگ
کلبرگ دیدگاه پیاژه را گسترش داده است. در تحقیقات او، اخلاق دوره نوجوانی از نوع اخلاق فوق قراردادی و خودمختاری است که روی اخلاق قراردادی دوره دبستانی بنا می شود که آن نیز به نوبه خود به دنبال مرحله پیش اخلاقی یا اخلاق پیش قراردادی دوره کودکستانی شکل می گیرد.
اخلاق مرحله نوجوانی، نوعی تصمیم گیری اخلاقی است و شخص با انتخاب خود اصول اخلاقی معینی را دنبال می کند. پایه اساسی اخلاق این دوره، اصول جهان شمول عدالت به عنوان بنیاد تصمیم گیری در مسائل اخلاقی است که می تواند به اصول دیگری همچون حقوق اجتماعی، برابری و حق تعیین سرنوشت تعمیم یابد. در این مرحله است که اخلاق فرد می تواند از اصول مربوط به قراردادهای اجتماعی نیز فراتر رود و حتی ضرورت نافرمانی از برخی قراردادهای اجتماعی نامطلوب را موجّه بداند. 26
کلبرگ در تحقیقات خود نشان می دهد که با آموزش می توان به برخی از نوجوانان آموخت تا سطح اخلاقی خود را یک مرحله جلوتر ببرند. انتقال به یک مرحله بالاتر مستلزم توانایی و فراگیری استدلال مؤثر در ارزش های عمومی اخلاقی و تصمیم گیری صحیح تر درباره رفتارهای معین است.
برای آنکه فرد بتواند مفهوم حقوق انسانی و قراردادهای اجتماعی را بفهمد باید دست کم به مرحله پنجم از مراحل رشد اخلاقی مذکور برسد. به همین علت، هنجارهای اخلاقی در پایان نوجوانی، برخورداری از الزامات پنجمین مرحله رشد اخلاقی در نظام کلبرگ است.
وی رشد شناختی را برای شکل گیری اخلاقی کافی نمی داند و بر اهمیت شرایط مناسب تعلیم و تربیتی و فراگیری راه حل تعارضات میان مفاهیم اخلاقی و بازبینی های مستمر نظرهای گوناگون تأکید کرده است. چه بسا افرادی از نظر رشدشناختی در مرحله تفکر انتزاعی هستند اما قضاوت ها و عملکردهای آنان در سطح اخلاق پیش قراردادی است. 27
کلبرگ معتقد است در حالی که رشد شناخت (برای مثال، رسیدن به مرحله عملیات صوری) رشد اخلاقی را تضمین نمی کند، ولی ممکن است شرط لازم برای وقوع آن باشد. (کلبرگ، 1987) 28
وی برای اندازه گیری سطح استدلال اخلاقی فرد روش مصاحبه با آزمودنی را به کار می برد، به نحوی که مسائل پیچیده اخلاقی را طرح می کرد و مجموعه ای از سؤالات را از او می پرسید. سؤالات به گونه ای طرح شده بودند که مشخص کنند چگونه آزمودنی حلّ معمّای اخلاقی را استدلال می کند؟ معروف ترین مصاحبه اخلاقی کلبرگ درباره داستانی است که «معمای اخلاقی ها» نیز نامیده می شود. 29
3. دیدگاه دبس
موریس دبس رشد اخلاقی و ارزشی نوجوانی را به سه مرحله متفاوت تقسیم کرده است:
اول، مرحله اخلاق بسته یا اخلاق مبتنی بر دستورات و مقررات و قوانینی که از جانب دیگران وضع شده است و نوجوان از آنها اطاعت می کند.
دوم، مرحله اخلاق باز که به صورت فردی بروز می کند و جنبه تمایل شخصی دارد. این اخلاق صورت مخالفت با ارزش های خانوادگی و محیطی را به خود می گیرد و نوجوان پیوسته به سوی حیات شخصی تر و خصوصی تر می رود و می خواهد آزاد باشد تا بتواند به میل خود رفتار کند. او غالباً در خصوص انتخاب های خود احساسات تند و مبالغه آمیزی دارد و اعمال خود را از روی این احساسات تنظیم می کند. به تدریج که فرد به اواخر دوره نوجوانی و به آستانه جوانی می رسد میل به زندگی پاک تر و سخاوت مندانه تر و بی غرضانه تر در او پیدا می شود و به تحسین و تمجید پرشوری از خوبی ها و زیبایی ها می پردازد.
سوم، مرحله اخلاق ارزش هاست که در آن فداکاری و یکرنگی و پاکدلی و رحم و شفقت و قهرمانی و حالاتی مانند اینها اهمیت و ارزش می یابد و فرد با سرمشق قرار دادن انسان هایی که آینه کمالات اخلاقی و فرهنگی و دینی هستند، به دعوت آنها گوش فرا می دهد. 30
مخاطرات اخلاقی دوران نوجوانی
دوران نوجوانی زمینه بروز برخی مخاطرات اخلاقی را نیز فراهم می کند.
ـ بسیاری از نوجوانان مشکل دار، دچار رشدنایافتگی و خودمحوری هستند. اطاعت آنان از قوانین هنوز به دلیل نظارت افراد قدرتمند و ترس از تنبیه است. آنان به زودی یاد می گیرند که می توانند برخی از قوانین موجود را نادیده بگیرند، بی آنکه تحت پیگرد قرار گیرند.
ـ وابسته شدن نوجوانان در آغاز و میانه نوجوانی، دشواری دیگر گروهی از نوجوانان است. اینان ممکن است از اینکه نام یا عکسشان پس ار ارتکاب جرم در جراید چاپ شود احساس اهمیت کنند و بر فعالیت های ضداخلاقی خود بیفزایند.
ـ گروه دیگری از نوجوانان به سبب مشکلات اخلاقی و ارزشی به استفاده از مواد مخدّر روی می آورند و به تدریج خود را به آسیب های مغزی دچار می کنند.
ـ گروه بزرگ تری از نوجوانان هستند که مشکل مواد مخدّر و قانون شکنی ندارند، اما با پرسش ها و تردیدهای زیادی درباره معنای زندگی و مذهب و اخلاق روبه رو هستند. 31
ـ ارزش های نوجوانان همیشه نتیجه تصمیمات عاقلانه ای نیست که به طور منطقی اتخاذ کرده اند. نوجوانان ارزش ها را اغلب به دلایلی که با تضادها و انگیزه های شخصی آنان در ارتباط است (و بسیاری را هم ناآگاهانه) انتخاب می کنند. (کانجر و پیترسون، 1984; دووان و آدلسون، 1966) 32
________________________________________
1 ـ پاول هنرى ماسن...، رشد و شخصیت کودک ، ترجمه مهشید یاسایى، تهران، نشر مرکز، کتاب ماد، 1380، ص 531.
2 ـ حسین لطف آبادى، روان شناسى رشد 2; نوجوانى، جوانى و بزرگ سالى ، تهران، سمت، 1380، ص 13.
3 ـ همان، ص 12.
4 ـ همان، ص 13.
5 ـ پاول هنرى ماسن، پیشین، ص 532.
6 ـ حسین لطف آبادى، پیشین، ص 16.
7 ـ محمدرضا شرفى، دنیاى نوجوان ، تهران، تربیت، 1376، ص 95.
8 ـ حسین لطف آبادى، پیشین، ص 61.
9 ـ همان، ص 62.
10 ـ همان، ص 93.
11 ـ همان، ص 88.
12 ـ همان، ص 90.
13 ـ لارنس اى. پروین، روان شناسى شخصیت ، ترجمه محمدجعفر جوادى و پروین کدیور، تهران، رسا، 1374، ج 1، ص 129.
14 ـ حسین لطف آبادى، پیشین، ص 28.
15 ـ همان، ص 85.
16 ـ همان، ص 95.
17 ـ همان، ص 104.
18 ـ جان. اچ فلاول، رشدشناختى ، ترجمه فرهاد ماهر، تهران، رشد، 1377، ص 166ـ172.
19 ـ حسین لطف آبادى، پیشین، ص 81.
20 ـ همان، ص 102.
21 ـ پرویز شریفى درآمدى، نظریه هاى روان شناسى تحولى ، اصفهان، خوشنواز، 1380، ص 205.
22 ـ حسین لطف آبادى، پیشین، ص 112.
23 ـ همان، ص 106.
24 ـ پاول هنرى ماسن، پیشین، ص 975.
25 ـ ناصر بى ریا و دیگران، روان شناسى رشد (2): با نگرش به منابع اسلامى ، تهران، سمت، 1375، ج 2، ص 1067ـ1070.
26 ـ همان، ص 36.
27 ـ همان، ص 152.
28 ـ جان اى. گلاور، راجر اچ. برونینگ، روان شناسى تربیتى: اصول و کاربرد آن ، ترجمه علینقى خرازى، تهران، نشر دانشگاهى، 1378 ،ص 259.
29 ـ همان.
30 ـ ناصر بى ریا و دیگران، پیشین، ص 158.
31 ـ همان، ص 154.
32 ـ پاول هنرى ماسن، پیشین، ص 600.
نگاهی روانشناختی به آسیبشناسی دینباوری جوانان
مقدّمه
پدیده «دینگریزی» یکی از مشکلات اساسی جوامع انسانی است که همواره دغدغههایی را برای رهبران دینی، دینداران و خانوادههای متدیّن به وجود آورده و تهدیدهای جدّی برای نسل جوان محسوب میشود. این پدیده نامیمون مشکل امروز یا دیروز بشر نیست، بلکه سابقه دیرینه دارد و همواره جوامع بشری با آن دست به گریبان بودهاند. دینگریزی در سدههای اخیر، به ویژه در قرن بیستم، بخش عظیمی از شرق و غرب عالم را فرا گرفت و مکاتب فلسفی الحادی گوناگونی مانند کمونیسم مولود آن هستند. اکنون این سؤال مطرح است که چرا انسانی که ذاتا مشتاق دین است و فطرت او با عناصر درون دینی ارتباط تکوینی و ماهوی دارد، به دینگریزی روی آورده است و به این پدیده شوم دامن میزند، و سؤال اساسیتر اینکه چرا دینگریزی در نسل جوان شیوع و نمود بیشتری دارد؟
بدون تردید در ذات دین، هیچ عنصر دینگریزانه وجود ندارد. اگر انسانها به دریافت معارف دینی نایل آیند، در هیچ رتبهای از دین نمیگریزند، علاوه بر این، عقل و عشق، که دو رکن اساسی در حیات انسانی محسوب میشوند و همه جاذبهها و دافعهها در این دو حوزه و بر اساس این دو معیار رخ میدهند، هر دو در درون دین وجود دارد و دین با هر دو گروه باقی مانده است. دین، هم ذهن انسان را تغذیه میکند و هم دل آدمی را حیات و حرکت و نشاط میبخشد. بنابراین، پدیده دینگریزی به عنوان یک پدیده اجتماعی، عینی و رفتاری، معلول ماهیت و ذات خود دین نیست، بلکه علت و یا علل دینگریزی را در خارج از قلمرو دین و آموزههای دینی باید جستوجو کرد. بدون تردید، عوامل متعددی مانند ناهنجاریهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و روانی زمینه گریز جوانان را از دین فراهم مینمایند. در اینجا نگاهی روانشناختی به آسیبشناسی دینباوری جوانان خواهیم افکند.
علل روانشناختی گریز از دین
1. ضعف معرفتی
یکی از ابعاد وجودی هر انسانی بُعد شناختی اوست. انسان در هر مرحلهای از مراحل رشد خود، واجد یک سلسله توانمندیهای شناختی میشود. روانشناسان، رشدشناختی انسان را به سه دوره تقسیم میکنند: دوره حسی ـ حرکتی (2سال اوّل)، دوره عملیات منطقی عینی (تا 12سالگی)، دوره عملیات منطق صوری یا دوره تفکّر انتزاعی.
سومین دوره تحوّل شناختی در آستانه نوجوانی آغاز و در اوایل جوانی تکمیل میشود. بنابراین، یکی از ویژگیهای جوان از نظر شناختی این است که دارای تفکّر انتزاعی است و از نظر ذهنی، به حداکثر کارایی هوشی میرسد. در این دوره، گرایش جوانان به «فلسفه زندگی» آنان را به سوی مسائل اخلاقی، سیاسی و مذهبی سوق میدهد و جوانان تلاش میکنند هویّت مذهبی خود را شکل دهند. اما به دلایل گوناگونی ممکن است در این هویّتیابی مذهبی، با بحران مواجه شوند و نتوانند هویّت مذهبی خود را خوب شکل دهند و دچار نوعی سردرگمی و در نهایت، بیرغبتی و گریز از دین شوند. یکی از علل این بحران ناهمخوانی سطح شناختی جوان با سطح معارف دینی است که به او ارائه میشوند. جوان به خاطر توانمندیهای ذهنی، دین تقلیدی را برنمیتابد و همه آن باورهای دینی که از دوران کودکی به صورت تقلیدی از خانواده و دیگران به او القا شدهاند به کناری مینهد و میخواهد دینی بپذیرد که متناسب با سطح تفکّر او باشد. اما از یک سو، بسیاری از اوقات آنچه به عنوان دین به او عرضه میشود برای او قانعکننده نیست، و از سوی دیگر، در برخی موارد نیز جوان میخواهد همه آموزههای دینی، اعم از احکام و عقاید را با خطکش عقل خود بسنجد و فکر میکند اگر آموزههای دینی در قالبهای فکری او بگنجند صحیح هستند، وگرنه درست نیستند و باید کنار گذاشته شوند. همه این عوامل دست به دست هم میدهند و موجب میشوند هویّت دینی جوان به خوبی شکل نگیرد و جوان دچار یک بحرانشناختی نسبت به آموزههای دینی شود و نجات خود را از این بحران، در گریز از دین بداند.
قرآن نیز به این حقیقت اشاره میکند و گرایش به کفر و بیایمانی را ناشی از جهل و ضعف معرفتی انسانها میداند. حضرت نوح(علیهالسلام) با صراحت، یکی از عوامل بیایمانی قوم خود را جهل و یا عدم معرفت صحیح به آموزههای دینی معرفی میکند و در اینباره، به قوم خود میفرماید: (... ولکنّی اَراکُم قوما تجهلون.) (هود: 29) در روایات نیز به این معنا اشاره شده است.
حضرت علی(علیهالسلام) درباره علت کفر میفرماید: «لو اَنّ العباد حین جهلوا وقفوا، لم یَکفُروا و لم یَضلّوا»؛ اگر افراد هنگام برخورد با مسائلی که نمیدانند، درنگ میکردند و عجولانه تصمیم نمیگرفتند، کفر نمیورزید و گمراه نمیشدند. 1 بنابراین یکی از علل روانشناختی دینگریزی در همه انسانها، به ویژه جوانان، ضعف معرفتی و عدم دستیابی به هویّت دینی است.
2. برداشتهای غلط از دین یا سطحینگری
علاوه بر اینکه جهل و ضعف معرفتی موجب دینگریزی میشود، برداشتهای غلط و ناصواب از معارف دینی نیز در دینگریزی جوانان مؤثرند. بسیاری از اوقات دین مساوی با «معنویت» در نظر گرفته میشود و دین را در حد یک نیاز معنوی کاهش میدهند و اینگونه نتیجه میگیرند که نیاز به معنویت فقط در مواقع سختیها و بحرانهای شدید مفید است و در سایر مواقع، نیازی به دین نیست و برای دین نقشی در زندگی روزمرّه خود قایل نیستند. قرآن به این مطلب اشاره میکند و میفرماید: (هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّی إِذَا کُنتُمْ فِی الْفُلْکِ وَجَرَیْنَ بِهِم بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَفَرِحُواْ بِهَا جَاءتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَاءهُمُ الْمَوْجُ مِن کُلِّ مَکَانٍ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُاْ اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنجَیْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَکُونَنِّ مِنَ الشَّاکِرِینَ فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ یَبْغُونَ فِی الأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْیُکُمْ عَلَی أَنفُسِکُم مَّتَاعَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا... .) (یونس: 22و23) این دیدگاه سادهانگارانه و کاهشگرایانه نسبت به معارف دینی به تدریج، موجب حذف دین از زندگی انسان میشود 2 و جوانان، که در حال جستوجوی فلسفه زندگیاند، وقتی احساس کنند دین در معنادهی به زندگی آنها تأثیری ندارد به تدریج، آن را کنار میگذارند و حتی ممکن است دین را امری دست و پاگیر در مسیر زندگی تلقّی کند و حالت گریز نسبت به آن پیدا کنند.
3. احساس محدودیت نسبت به گزارههای دینی
نه تنها کاهشگرایی و سادهانگاری نسبت به دین موجب دینگریزی میشود، بلکه گاهی دین به گونهای به جوانان معرفی میشود که گویی نه تنها نیازهای انسان را تأمین نمیکند، بلکه مانع ارضای نیازهای واقعی او نیز میشود. طبیعی است که ترسیم چنین تصویری از دین برای جوان نه تنها موجب عدم گرایش آنها به دین میشود، بلکه موجب میشود روحیه گریز از دین نیز در آنها به وجود آید. به دلیل آنکه جوان از نظر روانی و جسمانی در شرایطی قرار دارد که انواع غرایز، به ویژه غریزه جنسی و لذّتطلبی، در او به نقطه اوج خود رسیده و عوامل بیرونیتحریککننده نیز از هر طرف او را احاطه کردهاند و آتش شهوات را در او شعلهورتر میکنند، اگر دین به گونهای ترسیم شود که گویی مانع ارضای غرایز اوست و هیچ راهکاری برای ارضای غرایز خود ندارد، طبیعی است که نسبت به دین گریزان شود و پذیرش دین را مساوی با عدم ارضا و تعطیلی غرایز خود بداند. علاوه بر این، روحیه استقلالطلبی، آزادمنشی، و قطع وابستگیها از جمله ویژگیهای روحی جوان است. جوان، که یک دوره گذار از وابستگی به استقلال را طی کرده است و میخواهد با اراده آزاد خود انتخاب کند و از نظر اخلاقی نیز مرحله «اخلاق دیگرپیرو» (تقلیدی) را پشت سر گذاشته و وارد مرحله «اخلاق خودپیرو» گردیده، از هرگونه مانعی حتی موانع تخیّلی، گریزان است و میخواهد در رفتار، گفتار، تفکر و انتخاب آزاد باشد. هرچند عدم تربیت صحیح روحیه استقلالطلبی و پیروی بیچون و چرا از غرایز کور و لذتطلب افراطی برای جوان بسیار خطرناک است، اما در بدو امر، هر چیزی که بخواهد محدودیتی برای او ایجاد کند امری ناخوشایند تلقّی میشود، مگر اینکه راهکارهای دین برای ارضای غرایز به خوبی برای جوانان ترسیم شود.
4. فقدان یا عدم دسترسی به الگوهای مناسب
بدون شک، در هر مقطع سنّی الگوهای جذّاب برای یادگیری و شکلدهی رفتار انسانها، به ویژه جوانان، نقش اساسی دارد؛ زیرا الگو از یک سو، در دستیابی به هدف نقش مهمی دارد و از سوی دیگر، در دوره نوجوانی و جوانی تأثیرپذیری از خانواده به شدت کاهش پیدا میکند. گاهی بین خانواده و جوان تعارض و درگیری به وجود میآید. از اینرو، جوان برای ساختن نظام ارزشی و اعتقادی خود میخواهد از چیزهایی غیر از خانواده و مربیّان قبلی استفاده کند. از جمله عوامل تأثیرگذار در بیرون نهاد خانواده الگوها و دوستان هستند و در این میان، نقش الگوهای مورد قبول جوان بسیار زیاد است؛ چه اینکه دوستان نیز در حال ساختن نظام ارزشی خود هستند و نیازمند الگوهای موردپسند میباشند و کمک زیادی احتمالا در هویتیابی دینی دوستان خود ندارند. در چنین شرایطی، اگر الگوهای مناسب و قابل دسترسی در جامعه وجود نداشته باشند، جوان دچار سردرگمی میشود و تعادل روانی او از مرز بهنجار خارج میشود و چه بسا به الگوهای مجازی پناه ببرد و یا تحت تأثیر دوستان کمتجربه قرار گیرد یا به دام شیّادانی بیفتد که مترصّد جوانان سردرگم هستند و خلاصه آنکه شرایط و زمینههای گریز از دین برای او فراهم شود.
5. برخوردهای تند و سرزنشهای افراطی
استقلالطلبی، حرّیت و عدالتجویی از ویژگیهای بارز دوران جوانی است. جوانان برای اثبات این ویژگیها سعی میکنند با بزرگسالان مقابله کنند. این مقابله نه از روی لجبازی و پشت پا زدن به ارزشهاست، بلکه بیشتر جنبه اثباتی برای خود جوان دارد. اما یکی از اشتباهاتی که در اینجا از ناحیه بزرگسالان سر میزند سرزنش و ملامت جوان است و این سرزنشها همه از نظر عاطفی برای جوان شکنندهاند و به روحیه استقلالطلبی او آسیب وارد میکنند و نتیجه آن شعلهورتر شدن آتش لجاجت و طغیان است. از اینرو، امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) در اینباره هشدار میدهند: «الافراطُ فی الملامةِ تَشُبَّ نیرانَ اللّجاجِ»؛ زیادهروی در ملامت و سرزنش، آتش لجاجت را شعلهورتر میسازد. 3
بنابراین، مقابله با روحیه استقلالطلبی جوان و سرزنش کردن او پیامدهای خطرناکی به دنبال دارد که یکی از آنها طغیان علیه ارزشهای حاکم بر جامعه و گریز از آن ارزشها و ادبار نسبت به منبع این ارزشهاست که معمولا در جوامع دینی منشأ و منبع ارزشها «دین» است.
6. عدم ارضای نیازها
جوان همانگونه که از نظر ذهنی به بالاترین ظرفیت خود میرسد، از نظر جسمانی نیز به حدّ کافی رشد میکند و انواع غرایز، به ویژه غریزه جنسی، کاملا در او بیدار میشوند و درصدد ارضای این غرایز است. به عبارت دیگر، او یک سلسله نیازهای مادی و معنوی دارد. تأمین به موقع این نیازها نقش مهمی در تعدیل و رفتار و رشد و تکامل او دارد؛ همانگونه که عدم ارضای این نیازها نه تنها باعث توقف رشد و بالندگی میشود، بلکه ناهنجاریهای رفتاری زیادی را نیز به دنبال دارد. کفر به عنوان یک نابهنجاری اعتقادی همانگونه که میتواند معلول جهل و ضعف معرفتی باشد میتواند معلول فقر نیز باشد، از اینرو، معصومان: فرمودهاند: یکی از پیامدهای احتمالی فقر، کفر و دینگریزی است و یا در مورد ازدواج فرمودهاند: کسی که ازدواج کند 4 نصف دین خود را حفظ میکند 5 و فراهم نبودن شرایط برای ازدواج سالم و طبیعی زمینههای گناه و زایل شدن ایمان را فراهم میکند و به تدریج، تبدیل به گریز از دین میگردد. قرآن هم ازدواج را مایه آرامش زن و مرد معرفی میکند. خلاصه اینکه، ارضای نیازهای جسمانی و روانی در بهداشت روانی انسان مؤثر است 6 و عدم ارضای به موقع و مشروع نیازها نه تنها سلامتی انسان را تهدید میکند، بلکه زمینهساز بسیاری از نابهنجاریهایی است که یکی از آنها ادبار و گریز از دین میباشد.
راهکارهای پیشگیری از دینگریزی در جوانان
همانگونه که در بررسی علل دینگریزی مطرح شد، عوامل گوناگونی در بروز این پدیده نقش دارند که به طور کلی، به دو دسته تقسیم میشوند:
1ـ عوامل محیطی (اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و...)؛
3ـ عوامل درون فردی که از آنها به عوامل «روانشناختی» تعبیر میشود؛ یعنی قطعنظر از عوامل محیطی، ویژگیهای شناختی و عاطفی هر فرد نیز در اقبال و ادبار او نسبت به معارف دینی نقش دارند.
بنابراین، برای پیشگیری از دینگریزی باید به جنبههای روانی و ویژگیهای شخصیتی افراد، به ویژه جوانان، توجه شود. بدون تردید، نحوه ارائه معارف دینی، به ویژه به نسل جوان بسیار حائز اهمیت است. بنابراین، سؤال اصلی اینجاست که چگونه میتوان معارف دینی را به جوانان عرضه کرد تا ضعف شناختی آنها نسبت به آموزههای دین تقویت شود و هویّت دینی آنها به نحو مطلوب شکل یابد؟
پاسخ به این سؤال مستلزم چند امر است که بدون توجه به آنها، پاسخگویی دشوار خواهد بود و بدون راهکار مناسب برای آموزش، ارائه آموزههای دینی به جوانان امکانپذیر نیست.
1ـ جوان کیست و چه ویژگیهایی دارد؟ مخاطبشناسی یکی از مهمترین مسائلی است که در تعلیم و تربیت باید مدّ نظر داشت. اگر یک سخنران یا هنرمند یا معلم و یا نویسنده مخاطب، بیننده و خواننده خود را نشناسد و نداند مخاطبان او در چه دورهای از تحوّل شناختی، انگیزشی و توانشی قرار دارد، معلوم نیست مطالب او ـ هرقدر هم ارزشمند، دقیق و علمی باشند ـ مؤثر واقع گردند؛ زیرا مطالبی که عرضه میکند یا در سطح شناختی مخاطبان نیست و یا تناسبی با نیازهای آنها ندارد. در نتیجه، مخاطبان انگیزهای برای فراگیری آنها ندارند. بنابراین، شناخت مخاطب از لحاظ ویژگیهای عاطفی، ذهنی و انگیزشی باید مدّنظر سخنران، نویسنده، هنرمند، واعظ و معلم باشد.
2ـ باید الگوها و روشهای آموزشی متناسب با مخاطب را شناسایی کرد. به راستی، از میان روشهای موجود، مانند روش تدریس، تبلیغ و مشاوره، کدام روش برای آموزش آموزههای دینی به جوانان کارآمدتر است؟ در پاسخ باید گفت: هر کدام ارتباط شناختی ـ عاطفی بیشتری بتواند با جوان برقرار کند. به عبارت دیگر، عنصر «ارتباط» ـ آن هم ارتباط دو سویه ـ مهمترین عامل برای انتقال پیام است. انتقال پیام بدون ایجاد ارتباط امکانپذیر نیست. بنابراین، برای جذب جوانان به دین اولا، باید ویژگیهای شخصیتی آنها، اعم از ویژگیهای جسمانی، اجتماعی، عاطفی و ذهنی، را بشناسیم؛ ثانیا، از روش یا روشهایی برای انتقال پیام دین به جوانان استفاده کنیم که بهتر بتوانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم و این ارتباط، هم دو سویه بوده و هم از بار عاطفی بالایی برخوردار باشد.
ویژگیهای بدنی، اجتماعی، عاطفی و ذهنی جوان
جوانان از نظر جسمانی به بلوغ کامل رسیدهاند و همه تواناییهای جسمانی را احراز کردهاند، به گونهای که احساس قوّت و قدرت میکنند و از لحاظ اجتماعی دوست دارند شخصیت خود را بروز دهند و به عنوان یک فرد بزرگسال و مستقل، از جایگاه اجتماعی بالایی برخوردار باشند. جوانان از بُعد عاطفی نیز وضعیت خاصی دارند؛ دوست دارند عواطف خود را بروز دهند و آماده دریافت عواطف دیگران نیز هستند. از اینرو، آماده تشکیل زندگی مشترکند و میخواهند زندگی مستقلانه خود را تجربه کنند، از دخالت دیگران در زندگی خود ابراز تنفّر میکنند و از نظر اخلاقی دارای اخلاق «خودپیرو» هستند؛ یعنی اصولی که خود پذیرفتهاند معیار رفتارهای اخلاقی خود قرار میدهند و از تقلید اخلاق «دیگرپیرو» اجتناب میکنند. جوانان در بُعد فکری و ذهنی نیز به بلوغ رسیدهاند؛ میتوانند استدلال کنند، فرضیه بسازند و خلاصه اینکه به تفکّر انتزاعی دست یافتهاند، و در بُعد انگیزشی آن چیزی آنها را برانگیخته میکند که پاسخ به نیازهای عاطفی و شناختی آنها باشد.
با توجه به آنچه درباره ویژگیها و مؤلّفههای شخصیتی جوانان بیان شد، چه راهکارهایی برای جذب آنها نسبت به آموزههای دین میتوان اتخاذ کرد تا هم به شناخت آنها نسبت به دین عمق بخشد و هم از نظر عاطفی و انگیزشی، آنها را نسبت به دین متمایل کند؟ به نظر میرسد، بهترین روش برای جذب جوانان و متمایل کردن آنها به ارزشهای دینی، روشی است که هم عنصر شناخت و هم عنصر عواطف و هم عنصر انگیزش در آن لحاظ شده باشد، علاوه بر این، ارتباط با آنها ارتباطی دو سویه باشد؛ یعنی به آنها اجازه سؤال کردن، انتقاد و فرصت فکر کردن و انتخاب داده شود و از تحمیل، تحقیر و تحکّم اجتناب گردد.
از میان همه روشهای موجود، مانند روش خطابه و سخنرانی و تدریس و مشاوره در قالب بحثهای آزاد، اما سازمان یافته، به نظر میرسد روش اخیر ـ یعنی روش مشاوره ـ به سبک «مراجع محور» کارآمدتر و مؤثرتر باشد.
در اینجا مناسب است روش مشاوره در قالب مراجع محوری بیشتر توضیح داده شود:
روش مشاوره
در این روش، از همان آغاز رابطه دو طرفه است؛ زیرا در این روش، فرض بر این است که فرد یا افراد بر اساس نیاز، به مشاور مراجعه میکنند و اگر رابطه دو طرفه نباشد، اساسا فرایند مشاوره تحقق پیدا نمیکند. در این روش، تأثیرپذیری مراجعان متفرّع و مترتّب بر ایجاد رابطه همراه با اعتماد است؛ یعنی تا وقتی مراجع به مشاور خود اعتماد نکند، نیازهای خویش را مطرح نمیکند و رابطهای بین آنها به وجود نمیآید. از اینرو، در این روش محور اصلی خود مراجعهکننده (جوان) است و بحث و گفتوگو توسط خود مراجع کنترل میشود. در این روش «ارزشیابی» به معنای نمره دادن و نمره گرفتن مطرح نیست و یکی از ویژگیهای عمومی این روش آن است که مراجع بر اساس نیاز به مشاور مراجعه میکند و یک الزام درونی او را به سوی مشاور سوق میدهد، نه الزامات خارجی و تحمیلی.
عناصر روش مشاوره
از آنچه گفته شد، استفاده میشود که الگوی مشاوره دارای سه عنصر یا سه رکن است. این عناصر هر کدام به یکی از ویژگیها و مؤلّفههای شخصیتی انسان، به ویژه جوانان، مربوط میشود: یعنی عنصر عاطفی، شناختی و انگیزشی. به دلیل اهمیت این عناصر، به اجمال توضیح داده میشوند:
عنصر عاطفی: همانگونه که گذشت، اساس شکلگیری گفتوگوهای دینی در قالب مشاوره، بر ایجاد رابطه عاطفی همراه با اعتماد استوار است. مشاور باید بتواند با مراجع خود ارتباط برقرار کند. برای اینکه چنین فضای عاطفی به وجود بیاید، او باید از چهار راهکار استفاده کند. به عبارت دیگر، ایجاد فضای عاطفی مبتنی بر چهار ویژگی است: همدلی، توجه مثبت بدون شرط، صداقت، و گوش دادن فعّال.
همدلی: «همدلی» عبارت است از: توانایی درک تجربههای درونی دیگران و سهیم شدن در آنها. اگر خود را به جای دیگران بگذاریم، میتوانیم به دنیای درونی و تجربه پدیدارشناختی آنها راه پیدا کنیم.
پذیرش مثبت بدون شرط: مشاور برای اینکه بتواند با مراجع خود ارتباط عاطفی برقرار کند، باید بدون قید و شرط به او احترام بگذارد، صرفا به دلیل اینکه انسان است و از سر نیاز به او مراجعه کرده است. این اصل بر این اساس استوار است که انسان ماهیتی مثبت دارد و اگر بدون قید و شرط مورد پذیرش قرار گیرد او نیز بهتر و راحتتر پیام را دریافت میکند و بهتر میپذیرد و کمتر مقاومت میکند و اسلام نیز در مقام هدایت و رساندن پیام دین به انسانها، به این اصل توجه دارد. (لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ) (بقره: 256) در پذیرش دین هیچ اجباری نیست (زیرا) راه درست از راه انحرافی، روشن شده است یا در جای دیگر میفرماید: (إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرا وَإِمَّا کَفُورا) (انسان: 3) ما راه را به او نشان دادیم خواه شاکر باشد یا ناسپاس.
صداقت: صداقت یا درستی به معنای آگاهی از احساسها و اندیشههای درونی واقعی خود و توانایی سهیم کردن دیگران در آنهاست. کسانی که صداقت دارند، تصنّعی یا دفاعی رفتار نمیکنند. در نتیجه، مخاطبان آنها نیز حالت دفاعی به خود نمیگیرند و آمادگی پذیرش بیشتری پیدا میکنند.
1. گوش دادن فعّال: به معنای انعکاس دادن، تکرار کردن و روشنسازی گفتهها و مقصودهای مراجع است. در انعکاس مطالب، مشاور و راهنما همچون آینهای نگرشهای مراجع را به وی نشان میدهد. گوش دادن فعّال در مشاوره نقش مؤثری در ایجاد ارتباط عاطفی میان مشاور و مراجع دارد.
2. عنصر انگیزشی: انگیزش به عوامل موجود در یک فرد (مانند نیازها، امیال و علایق) اشاره دارد که رفتار را در جهت یک هدف فعّال میسازند، نگهداری میکنند و سوق میدهند. 7
نیازها، امیال و علایق، که زیربنای انگیزش در رفتار آدمی هستند، شامل مجموعه نیازهای فیزیولوژیکی و روانشناختی میشوند. در الگوی مشاوره، این نیازها و امیال مورد توجه مشاور قرار میگیرند؛ زیرا بدون توجه به نیازهای مراجع، نمیتوان او را راهنمایی و هدایت کرد. این نیازها از نیازهای زیستی شروع میشوند تا نیازهای متعالی مانند زیباییشناختی، کمالطلبی، عشق و جاودانگی ادامه مییابند.
3. عنصر شناختی: برای اینکه مشاور بتواند وارد دنیای اندیشهها و تفکرّات مراجع شود، باید به سطح تحوّل شناختی مراجع توجه داشته باشد. عنصر شناختی به این مطلب اشاره دارد که مشاور باید مطالب خود را به صورت منطقی و منطبق با سطح تحوّل شناختی مراجع تنظیم کند. به عبارت دیگر، مشاوره باید هم به میزان آگاهی و هم سطح توان و استعداد مراجع توجه کند و مشاوره را با توجه به دو نکته مزبور تنظیم نماید تا برای مراجع، هم جذاب باشد و هم قابل استفاده.
به نظر میرسد بهترین روش برای آموزش آموزههای دینی به جوانان، استفاده از الگوی «مشاوره» است؛ چه اینکه این الگو نسبت به الگوهای دیگر مناسبتر و بیشتر قرین موفقیت است. در این الگو به مسائلی توجه شده است که با روحیات نوجوان و جوان با مؤلّفههای روانشناختی شخصیت آنها سازگارترند. علاوه بر این، تجربه عملی هم نشان داده است که این الگو در جوانان بهتر جواب میدهد و سیره عملی پیامبر نیز در آموزش دین به مردم، به ویژه جوانان، مؤیّد این ادعاست. قرآن کریم در توصیف شخصیت پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) میفرماید: (لَقَدْجَاءکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ)(توبه: 128) هر آینه شما را پیامبری از خودتان آمد که به رنج افتادنتان بر او گران و دشواراست، به]هدایت[ شمادلبسته است وبه مؤمنان دلسوز و مهربان است.
سیره عملی پیامبر این بود که با مخاطبان خود از طریق همدلی، پذیرش مثبت بدون شرط، صداقت و گوش دادن فعّال، ابتدا ارتباط عاطفی برقرار میکرد، سپس معارف دین را برایشان بیان مینمود. (لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ) این فراز از آیه قرآن که میفرماید پیامبر از خود شماست؛ یعنی بسیار به شما نزدیک است؛ شما را خوب درک میکند و اگر رنج کوچکی به شما برسد، برای او بسیار گران است. این نهایت همدلی پیامبر(صلی الله علیه و آله) را نسبت به امّت عموما و نسبت به مردم زمان خودش بخصوص نشان میدهد. علاوه بر این، پیامبر به همه انسانها احترام میگذاشت، حتی افرادی که از روی جهالت به او توهین میکردند مورد توجه مثبت بدون شرط آن حضرت قرار میگرفتند. تاریخ زندگی پیامبر سرشار از رفتارهای احترامآمیز پیامبر با مردم است. پیامبر به عیادت افرادی میرفت که رفتارهای نامناسبی با او داشتند و این پذیرش مثبت بدون شرط بیش از سخنرانیهای او موجب میشد مردم جذب اسلام شوند و زمینهساز هدایت آنها بود. صداقت در رفتار، صمیمیت و دلسوزی پیامبر آنقدر زیاد بود که قرآن میفرماید: (حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ.) (توبه: 128) او نه تنها مردم را دوست میداشت، حتی دلبسته و مشتاق هدایت آنها بود و برای ایجاد ارتباط عاطفی، سر تا پا گوش بود. آن حضرت آنقدر در گوش دادن به سخنان مراجعان خود، اهتمام میورزید که قرآن کریم از او تعبیر به «اُذُن» (گوش) میکند: (یَقولونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَّکُمْ) (توبه: 61) میگویند: او گوش است شنوای سخن هر کسی است بگو: گوش نیکوست برای شما.
دقیق گوش کردن مهارتی است که باید فنون آن را آموخت. این شیوه، در عین آنکه اطلاعات بیشتر به شنونده میدهد، تفاهم متقابل و نتایج ارزندهای نیز در پی دارد. دقیق گوش کردن، جریان گفت و شنودِ یک طرفه را به کوششی دو جانبه و گروهی تبدیل میکند. به بیان دیگر، دقیق شنیدن نیز مانند بسیاری از فنون ارتباطی یک فرایند دو طرفه است؛ یعنی فقط کافی نیست که شنونده سراپاگوش باشد و تمام حواس خود را به سخنان گوینده معطوف دارد، بلکه برای اطمینان از درک مطلب، باید استنباط خود را به طور خلاصه به طرف مقابل منتقل کند. گوشِ دل سپردن ارتباط را رضایتبخش میکند و بیشترین تفاهم و همبستگی را نسبت به سایر شیوههای شنیدن پدید میآورد. در حقیقت، دقیق شنیدن این پیام را دربر دارد: «من میخواهم هر آنچه را تو میگویی بشنوم» و خوب به کار بردن این فن مستلزم آن است که با چشمان خود، حالات و حرکات گوینده را زیرنظر بگیرید و پس از استماع دقیق، استنباط خود را از بیانات گوینده به او منتقل کنید. البته مفهوم این سخن آن نیست که لزوما با سخنان وی موافقید.
ویژگی دیگری که الگوی مشاوره را کارآمدتر از سایر الگوها میکند این است که در این الگو، مشاور و راهنما وقتی با مراجع یا مراجعان ارتباط عاطفی عمیق برقرار میکند، زمینه بیان احساسات، نگرشها و نیازها فراهم میشود. کار مشاور و راهنما این است که وقتی مراجع احساسات و نیازهای خود را آشکار کرد، او راه صحیح ارضای این نیازها را به او نشان دهد. نیاز به حقیقتطلبی، نیاز به کمال مطلق، نیاز به زیبایی، نیاز به معنویت و به طور کلی، مجموعه این نیازها در قالب نیاز به دین و معارف الهی قابل طرح هستند از جمله نیازهای متعالی انسان میباشند. مشاور در مرحله نخست، مراجع را متوجه مصداق واقعی نیاز به تعالی، که همان آموزههای دینی است، میکند. وقتی مراجع به این میزان از شناخت رسید که معارف الهی ـ همانند آب، که عطش مادی و فیزیولوژیکی او را برطرف میکند ـ عطش معنوی و نیازهای متعالی انسان را ارضا میکنند و تنها راه صحیح ارضای نیازهای متعالی انسان را از مجرای دین و معارف الهی مییابد.
در واقع، در الگوی مشاوره به عنصر «انگیزش»، که بیانگر نیازهای آدمی است، توجه میشود و توجه به نیازها در زمان مناسب فرایند آموزش را برای مربّی و متربّی تسهیل میکند. برای مثال، دانشجوی رشته پزشکی یا رشته فنی ـ مهندسی را در نظر بگیرید که برای رسیدن به اهدافش، به یادگیری درسهایی احساس نیاز میکند. او تلاش میکند در هر شرایطی با کمترین امکانات، در بدترین آب و هوا، در کلاس درس حاضر شود تا مطالب موردنیاز را بیاموزد؛ چون احساس نیاز میکند. هدف او این است که پزشک یا مهندس شود. از اینرو، با خود میگوید: «باید این درسها را در هر شرایطی که هست بیاموزم.» مربّی دینی نیز باید این احساس نیاز را در مخاطبان خود ایجاد کند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در آغاز رسالتش، اولین سخنی که به مردم فرمود این بود: «قولوا لا اله الاّ اللّه تُفلحوا.» فلاح و رستگاری سعادتطلبی یکی از مهمترین و اصلیترین گرایشهای انسان است. 8 بنابراین، پیامبر بر این گرایش فطری بشر ـ که مربوط به بُعد انگیزشی میشود ـ تأکید کرد و سپس مردم را متوجه این حقیقت ساخت که توحید و یکتاپرستی، که جوهره دین و اساسیترین آموزه دینی است، شما را به این خواست فطری و ذاتی میرساند و به آنها فهماند تنها راه سعادت شما «آموزههای دینی» هستند و خودِ این آموزهها نیز با فطرت و سرشت شما هماهنگ میباشند؛ چنانکه قرآن کریم نیز به این حقیقت اشاره میکند: (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ) (روم: 30) پس روی خود را به سوی دین یکتاپرستی فرا دار، در حالی که از هر کیش باطل روی برتافته و حقگرای باشی؛ همان فطرتی که خدا مردم را بر آن آفریده است. آفرینش خدای ـ فطرت توحید ـ را دگرگونی نیست. این است دین راست و استوار، ولی بیشتر مردم نمیدانند.
در واقع، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) پس از ایجاد ارتباط به عنصر «انگیزشی» در مخاطبان خود توجه کرد و این موجب شد مردم فوج فوج به سمت پیامبر بیایند و از چشمهسار زلال وحی، عطش کویر وجود خود را برطرف سازند و جالب اینکه بیشتر افرادی که به پیامبر ایمان میآوردند، جوانان بودند. در الگوی مشاوره، علاوه بر توجه به بُعد عاطفی جوانان و همچنین به بُعد انگیزشی آنها، به سطح شناختی آنها نیز توجه شده است و این بیانگر این حقیقت است که مشاور و راهنمای دینی باید به دو نکته توجه داشته باشد:
1. توجه به سطح تحوّلشناختی مخاطب؛
2. تنظیم آموزههای دینی به گونهای که متناسب با توانایی و سطح فهم مخاطب باشد.
در الگوی مشاوره، فرض بر این است که مخاطب و مراجعان ما جوانان هستند. آنها در چه سطحی قرار دارند؟ به عبارت دیگر، قدرت درک و تجزیه و تحلیل جوانان در چه سطحی است؟ روانشناسان رشد، به ویژه کسانی که در زمینه رشدشناختی تحقیقات گستردهای انجام دادهاند، مانند پیاژه، بر این باورند که جوانان از نظر تحوّل شناختی، در دوره تفکّر انتزاعی و صوری قرار دارند؛ یعنی در استدلال کردن، فرضیه ساختن، توجه به آینده، حلّ مسئله و در نهایت، تجزیه و تحلیل مسائل دقیق هستند، یعنی «به حداکثر کارآیی هوشی رسیدهاند.» 9 در این الگو، مشاور و راهنما به سطح شناختی مراجعانش توجه دارد و «آموزههای دینی» 10 را متناسب با میزان فهم و درک آنها تنظیم میکند. وقتی مطالب متناسب با فهم دانشپژوه و مراجع باشند فرایند یادگیری بهتر تحقق پیدا میکند و آموزش برای فرد لذتبخش میشود. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و سایر انبیا(علیهمالسلام) در برخورد با مردم و آشنا کردن آنها با معارف دین، به بُعد شناختی آن توجه داشتند و مطالب را در سطح فهم مخاطبان بیان میکردند: «اِنّا معاشرَ الانبیاءِ امرنا اَن نتکلَّم النّاسَ علی قدرِ عُقولِهم.» پیامبر فرمود: ما انبیا امر شدهایم که با مردم در سطح فهمشان سخن بگوییم. 11
به نظر میرسد، در میان الگوهای موجود ـ تبلیغ، تدریس، تربیت و مشاوره ـ الگوی «مشاوره» برای آموزش و انتقال آموزههای دینی به جوانان از کارآیی بیشتری برخوردار است؛ چه اینکه در این الگو، مشاور و راهنما در مرحله اول، با مراجعان خود، ارتباطی عاطفی همراه با اعتماد متقابل ایجاد میکند. علاوه بر این، به نیازها و تمایلات و گرایشهای مخاطب ـ یعنی بُعد انگیزشی او توجه دارد و همچنین سطح شناختی مخاطب نیز مدّ نظر اوست و متناسب با آنها مطالب ارائه میشوند. این الگو برای جوانان نیز جذّاب است؛ زیرا جوانان در آستانه پیوستن به بزرگسالی هستند. از اینرو، علاقهها و وابستگیهای خود را از خانواده قطع کردهاند و در حال گذار از مرحله وابستگی به استقلال هستند. نیاز عاطفی شدیدی دارند، اما این نیاز را در خانواده جستوجو نمیکنند؛ زیرا با روحیه استقلالطلبی آنها در تضاد است. بهترین فردی که میتواند ارتباط عاطفی با او برقرار کند مشاور و راهنمای دلسوز و صمیمی است. در مشاوره، ارتباط دوسویه است و با تفکر استقلالطلبی جوان سازگار. علاوه بر آن، جوان میخواهد ابراز وجود کند؛ نظرات خود را بیان میکند. او دارای «اخلاق خودپیرو» 12 است و از «اخلاق دیگر پیرو» 13 فاصله گرفته است. در نتیجه، از پذیرش بیچون چرای حرف دیگران خودداری میکند، بلکه هر چیزی را فقط با معیارهای پذیرفته شده خودش میسنجد و در آن چهارچوب قبول میکند. از اینکه شنونده محض باشد یا مرید دیگران و همچنین از تقلید کورکورانه از دیگران به شدت گریزان است.
از اینرو، الگوی «مشاوره» متکلّم وحده نیست، بلکه این مراجع است که اول سخن گفتن را آغاز میکند و احساسات و نیازهای خود را بیان میدارد و مشاور سعی مینماید که به حرفهای او دقیقا گوش کند، در حالی که در الگوهای دیگر، چنین فرصتی به راحتی پیش نمیآیند. و خلاصه اینکه همدلی، صمیمیت، دلسوزی و پذیرش مثبت بدون شرط از ویژگیهایی هستند که بیشتر در الگوی مشاوره وجود دارند و این ویژگیها، که متناسب با روحیات جوان هستند، الگوی مشاوره را برتر از سایر الگوها نشان میدهند.
راهکارها و لوازم الگوی مشاوره
1. خوب گوش کردن: در الگوی مشاوره، یکی از مهمترین عوامل مؤثر «هنر خوب گوش دادن» است. مشاور باید این هنر را با تمرین و ممارست کسب کند. راهکارهای ذیل در کسب مهارت «خوب گوش دادن» مؤثرند:
الف. تعبیر و تفسیر کردن: با استفاده از گنجینه لغات شخصی خود، مطالبی را که شنیدهاید برای گوینده تفسیر کنید تا مطمئن شوید که سخنان او را درست فهمیدهاید.
ب. انعکاس احساسات: وقتی مخاطب یا مراجع شما ناراحت، عصبانی و آشفته حال به نظر میرسد، همدردی خود را به او منعکس کنید. همینطور اگر او از شور و احساسات و هیجانات خوشایندی برخوردار است، آنها را منعکس کنید.
ج. انعکاس مفاهیم: به طور خلاصه، حقایق و محتوای سخن گوینده را منعکس کنید.
د. ترکیب کردن: گوینده ممکن است نکات گوناگونی را بگوید. سعی کنید نکات گوناگون سخنان گوینده را ترکیب کرده، در یک جمله به او منعکس کنید.
ه. نشان دادن تصورات ذهنی: تصورات ذهنی خود را با صدای بلند نشان دهید؛ در ذهن خود مجسم کنید که اگر به جای آن شخص بودید چه احساسی داشتید. 14
2. کسب اطلاعات روانشناختی و تربیتی: از مهارتهای ضروری الگوی مشاوره، «کسب اطلاعات روانشناختی و تربیتی» است. برای کسب این مهارت، کتابهای مربوط به روانشناسی رشد، روانشناسی جوان، و کاربرد روانشناسی در آموزش را مطالعه کنید؛ همچنان که یک سخنور باید فنون سخنوری را با مطالعه و تمرین کسب کند، یک کارشناس دین نیز، که میخواهد با الگوی مشاوره پذیرای جوانان باشد و به سؤالات آنها پاسخ دهد و آموزههای دینی موردنیاز آنها را آموزش دهد، باید بتواند با جوانان ارتباط عاطفی برقرار کند. نیازهای جوانان و همچنین دغدغههای آنها را بشناسد و بتواند وارد فضای روانشناختی و دنیای جوانان شود. علاوه بر آن، باید بر آموزههای دینی نیز تسلّط لازم داشته باشد و آنها را متناسب با سطح شناختی جوانان، به صورت منطقی و معقول بیان کند.
آنچه در الگوی مشاوره مطرح شد در واقع، بیان این حقیقت بود که یکی از بهترین راهکارهای آموزشِ آموزههای دینی به جوانان استفاده از الگوی «مشاوره» است. اما گامهای بعدی که باید برداشته شوند تا به هدف اصلی مقابله با دینگریزی یا پیشگیری از دینگریزی نائل شویم، عبارتند از:
1. تقویت بُعد شناختی جوانان نسبت به آموزههای دینی؛
2. اصلاح یا تغییر شناختهای قبلی از دین؛
3. معرفی دین به عنوان برنامه زندگی؛
4. معرفی دین به عنوان راه منحصر به فرد برای دستیابی به سعادت واقعی؛
5. معرفی شخصیتهای کاملی که در پرتو آموزههای دینی به تکامل واقعی دست یافتهاند؛
6. عملیاتی کردن دین در همه ابعاد زندگی؛
7. معرفی عوامل رهزن که موجب انحراف میشوند.
علاوه بر این، توجه دادن به نکات ذیل بسیار مفید است:
الف. تفهیم این واقعیت که معنویت و رابطه با خداوند باید فقط از طریق عمل به آموزههای دینی باشد و این رابطه معنوی با خداوند به روزهای سخت زندگی محدود نمیشود، بلکه تجلّی کامل ارتباط با خدا در همه فراز و نشیبهای زندگی قابل مشاهده است. باید به جوان این حقیقت را تفهیم کنیم که در روزهای خوب زندگی نیز باید به یاد خدا باشیم، تا خداوند در روزهای سخت زندگی ما را تنها نگذارد و به کمک ما بیاید و اگر خدا را در روزهای خوب زندگی فراموش کنیم، در روزهای سخت زندگی نیز او ما را به فراموشی میسپارد.
ب. برای تقویت بُعد انگیزشی جوانان نسبت به دین، آثار ارزنده دینباوری را در جنبههای فردی و اجتماعی برایشان بازگو کنیم تا انگیزه بیشتری برای ارتباط با خدا پیدا کنند و دین را به عنوان گرانبهاترین هدیه خداوند به انسان تلقّی کنند.
ج. آنان را به این حقیقت آگاه کنیم که برخورداری از معارف دینی میتواند بر عوامل باردارندهای همچون اضطرابها و استرسهای زندگی غلبه نماید و اطمینان و آرامش را جایگزین آن کند. (آیات مربوط به ذکر و یاد خداوند را برای آنها بیان کنند.)
د. شیوههای صحیح ارتباط با خدا را با استفاده از معارف ناب دینی و سیره عملی دینباوران واقعی ـ یعنی پیشوایان معصوم(علیهمالسلام) ـ به آنها ارائه دهیم؛ شیوههایی که هم از طریق عمل و هم از راه عشق میتوانند جوان را به حقیقت مطلق واصل نمایند.
ه. به جوانان یادآور شویم که بهرهگیری از آموزههای دینی به آدمی شخصیت، اعتماد به نفس و عزّت نفس میدهد و همه رفتارهای او را در جهت صحیح هدایت میکند و جوان در پرتو چنین هدایتی قادر خواهد بود دیگران را جذب خود کند و به روابط اجتماعی خود تعالی بخشد و یک زندگی اجتماعی موفق را پایهریزی کند.
و. به جوانان گوشزد شود که مطالعه زندگینامه بزرگان دین و سیره اولیای خدا بهترین الگوهای عملی را به آنها نشان میدهد و با الگو قرار دادن آنها بهترین شیوههای تقرّب به خدا و حضور در محضر دوست را برای آنها فراهم مینماید.
ز. به جوانان یادآوری شود که اگر میخواهند هرچه بیشتر نسبت به گذشته به خالق ازلی نزدیک شوند، رمز آن عمل به واجبات و ترک محرّمات است.
منابع
ـ محمود منصور، روانشناسی ژنتیک، چ ششم، ترمه، 1367؛
ـ میلر جرالدر، ارتباط کلامی، ترجمه علی ذکاوتی قراگزلو، چ دوم، تهران، سروش، 1380؛
ـ کارل هافمن، روانشناسی عمومی، ترجمه هادی بحیرایی و همکاران، ارسباران، 1379، ج2؛
ـ محمود ساعتچی، مشاوره و رواندرمانی، چ دوم، نشر ویرایش، 1377؛
ـ مایل آرژیل، روانشناسی ارتباطات و حرکات بدن، ترجمه مرجان فرجی، مهتاب، 1378؛
ـ نگارنده، «مشاوره الگوی برتر برای آموزشی آموزههای دینی به جوانان»، مجله معرفت، ش 84، آذر 83، ص 40.
________________________________________
1 ـ محمد محمدی ریشهری، میزانالحکمه، قم، دارالحدیث، ج 2، ص152.
2 - reductionism.
3 ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص 232، روایت 2، باب 8.
4 ـ همان، ج 27، ص 247، روایت 6، باب 13.
5 ـ همان، ج 103، ص 219، روایت 14، باب 1.
6 ـ روم:21.
7 ـ کارل هافمن، روانشناسی عمومی از نظریه تا کار، ترجمه جمعی از مؤلفان، ج 2.
8 ـ جعفر سبحانی، فروغ ابدیت،1360، ج1.
9 ـ رابرت پیلر، کاربرد روانشناسی در آموزش، ترجمه پروین کدیور، چ چهارم، 1373، ج 1، ص 180.
10 ـ همان، ص 180.
11 ـ دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، درآمدی بر نظام تربیتی اسلام، قم، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، ص 58 به نقل از: محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 1، ص85
12 ـ خودپیروی؛ رفتار فردی که فقط از قوانینی که خود شخصا برای خویش تعیین کرده است و یا قوانینی که ارزش آنها را فهمیده و پذیرفته است، تبعیت میکند
13 ـ دیگر پیروی: حالت ذهنی فردی که قوانین یا دستورات اخلاقی را از بیرون دریافت میکند. کودکان پس از دوره ناپیروی و پیش از رسیدن به دوره خودپیروی، در دوره دیگرپیروی قرار دارند.
14 ـ کریس کول، کلید طلایی ارتباط، ترجمه محمدرضا آل یاسین، چ ششم، هامون، 1379.
وسواس چیست و چگونه آنرا درمان کنیم؟
باز هم دارد دست هایش را می شوید. این بار پنجم است.
مادرش توی آشپزخانه نشسته است و با خودش می گوید معلوم نیست عاقبت دست های این بچه چه بشود.
دو هفته قبل دکتر پوست گفته بود اگر همین طوری ادامه بدهد دست هایش زخم می شود و بعد از آن هم احتمال ابتلا به عفونت دارد.
به خوبی یادش هست که این ماجرا دقیقا از وقتی شروع شد که پسرش منظره تصادف دوستش با یک موتوری را دیده بود.
شیر آب همچنان باز است و او دارد برای بار»نمی داند چندم« باز هم دست هایش را می شوید و
وسواس یک ایده، فکر، تصور، احساس یا حرکت مکرر یا مضر که با نوعی احساس اجبار و ناچاری ذهنی و علاقه به مقاومت در برابر آن همراه است. بیمار متوجه بیگانه بودن حادثه نسبت به شخصیت خود بوده از غیر عادی و نابهنجار بودن رفتار خودآگاه است.روانشناسان وسواس را نوعی بیماری از سری نوروزهای شدید می دانند که تعادل روانی و رفتاری را از بیمار سلب و او را در سازگاری با محیط دچار اشکال می سازد و این عدم تعادل و اختلال دارای صورتی آشکار است.
روانکاوان نیز وسواس را نوعی غریزه واخورده و ناخودآگاه معرفی می کنند و آن را حالتی می دانند که در آن، فکر، میل، یا عقیده ای خاص، که اغلب وهم آمیز و اشتباه است آدمی را در بند خود می گیرد، آنچنان که حتی اختیار و اراده را از او سلب کرده و بیمار را وامی دارد که حتی رفتاری را برخلاف میل و خواسته اش انجام دهد و بیمار هرچند به بیهودگی کار یا افکار خودآگاه است اما نمی تواند از قید آن رهایی یابد.
وسواس به صورتهای مختلف بروز می کند و در بیمار مبتلای به آن این موارد ملاحظه می شود :
اجتناب؛ تکرار و مداومت؛تردید؛شک در عبادت؛ترس؛دقت و نظم افراطی؛اجبار و الزام؛احساس بن بست؛عناد و لجاجت.
به طور کلی وسواس شامل فکر، احساس، اندیشه یا تصویر ذهنی مزاحم است و اجبار شامل، رفتاری آگاهانه و عودکننده است که به آن O.C.D یا obsessive compulsive disorder یا اختلال وسواسی اجباری می گویند .
علائم دیگر :
در مواردی وسواس بصورت، خود را در معرض تماشا گذاردن، دله دزدی، آتش زدن جایی، درآوردن جامه خود، بیقراری، بهانه گیری، بی خوابی، بدخوابی، بی اشتهایی، متجلی می شود آنچنانکه به اطرافیانش این احساس دست می دهد که نکند دیوانه شده باشد.
انواع وسواس:وسواسهایی که تمام فکر و اندیشه افراد را تحت تاثیر قرار داده و احاطه شان می کند معمولا بصورتهای زیر است :
وسواس فکری :
این وسواس بصورتهای مختلف خود را نشان می دهد که برخی از نمونه های آن بشرح زیر است:
اندیشه درباره بدن :
بدین گونه که بخشی مهم از اشتغالات ذهنی و فکری بیمار متوجه بدن اوست. او دائما به پزشک مراجعه می کند و در صدد ب دست آوردن دارویی جدید برای سلامت بدن است.
رفتار حال یا گذشته :
مثلا در این رابطه می اندیشد که چرا در گذشته چنین و چنان کرده؟ آیا حق داشته است فلان کار را انجام دهد یا نه؟ و یا آیا امروز که مرتکب فلان عملی می شود آیا درست می اندیشد یا نه؟ تصمیمات او رواست یا ناروا ؟
در رابطه با اعتقادات: زمانی فکر وسواسی زمینه را برای تضادها و مغایرت های اعتقادی فراهم می سازد. مسایلی در زمینه حیات و ممات، خیر و شر، وجود خدا و پذیرش یا طرد مذهب ذهن او را بخود مشغول می دارد.
اندیشه افراطی :
زمانی وسواس در مورد امری بصورت افراط در قبول یا رد آن است با اینکه بیمار خلاف آن را در نظر دارد ولی بصورتی است که گویی اندیشه مزاحمی بر او مسلط است که او را ناگزیر به دفاع از یک اندیشه غلط می سازد، از آن دفاع و یا آن را طرد می کند بدون اینکه آن مساله کوچکترین ارتباطی با زندگی او داشته باشد; مثلا در رابطه با دارویی عقیده ای افراطی پیدا می کند بگونه ای که طول عمر، بقای زندگی و رشد خود را در گرو مصرف آن دارو می داند، اگرچه در اثر مصرف به چنان نتیجه ای دست نیابد.
2- وسواس عملی :
وسواس عملی به شکل های گوناگون خود را بروز می دهد که ما به نمونه ها و مواردی از آن اشاره می کنیم :
شستشوی مکرر: مردم بر حسب عادت تنها همین امر را وسواس می دانند و این بیماری در نزد زنان رایجتر است.
رفتار منحرفانه :
جلوه آن در مواردی بصورت دزدی است و این امر حتی در افرادی دیده می شود که هیچ گونه نیاز مادی ندارند.
دقت وسواسی :
نمونه اش را در منظم کردن دگمه لباس و می بینیم و وضعیت فرد بگونه ای است که گویی از این امر احساس آرامش می کند.
شمردن :
شمردن و شمارش ها در مواردی می تواند از همین قبیل بحساب آید مثل شمردن نرده ها با اصرار بر این که اشتباهی در این امر صورت نگیرد.
راه رفتن :
گاهی وسواس ها بصورت راه رفتن اجباری است. شخص از این سو به آن سو راه می رود و اصرار دارد که تعداد قدمها معین و طبق ضابطه باشد. مثلا فاصله بین دو نقطه از ده قدم تجاوز نکند و هم از آن کمتر نباشد.
3- وسواس ترس :
صورتهای ترس وسواسی عبارت است از: ترس از آلودگی - ترس از مرگ - ترس از دفع - ترس از محیط محدود - ترس از امری خلاف اخلاق - ترس از تحقق آرزو.
4- وسواس الزام :
در این نوع وسواس نمی تواند خود را از انجام عمل و یا فکری بیرون آورد و در صورت رهایی از آن فکر و خودداری از آن عمل موجبات تنش در او پدید خواهد آمد.
وسواس در چه کسانی بروز می کند؟
الف) در رابطه با سن
تجارب حیات عادی افراد نشان می دهد که وسواس همگام با بلوغ و در غلیان شهوت در افراد پایه گرفته و تدریجا رشد می کند. اگر در آن ایام شرایط برای درمان مساعد باشد بهبودهای نسبی و دوره ای پدید می آید وگرنه بیماری سیر مداوم و رو به رشد خود را خواهد داشت تا جایی که خود بیمار به ستوه می آید.
ب) در رابطه باهوش :
بررسیهای علمی نشان داده اند که وضع هوشی آنها در سطحی متوسط و حتی بالاتر از حد متوسط است. وسواسی هایی که دارای هوش اندک و یا با درجه ضعیف باشند بسیار کمند بر این اساس رفتار آنها نباید حمل بر کم هوشی شان شود.
ج) در رابطه با اعتقاد
د) در رابطه با شخصیت و محیط :
تجارب نشان داده اند آنهایی که در زندگی شخصی حساس ترند امکان ابتلایشان به بیماری وسواس بیشتر است و غلبه وسواس بر آنها زیادتر است. در بین فرزندانی که والدینشان معمولا محکومشان می کنند این بیماری بیشتر دیده می شود.
پاره ای از تحقیقات نشان داده اند که شخصیت والدین و حتی صفات ژنتیکی، روابط همگن خویی و محیطی در این امور مؤثرند بهمین نظر وسواس در بین دوقلوهای یکسان بیشتر دیده می شود تا در دیگران، اگر چه ریشه های اساسی و کلی این امر کاملا مشهود نیست.
مساله شخصیت را اگر با دامنه ای وسیعتر مورد توجه قرار دهیم خواهیم دید که این امر حتی در برگیرنده افراد و اشخاص از نظر جوامع هم خواهد بود. وسواس بر خلاف بیماری هیستری است که اغلب در جوامع عقب نگهداشته شده دیده می شود، در جوامع بظاهر متمدن و پیشرفته و حتی در بین افراد هوشمند هم بمیزانی قابل توجه دیده می شود.
ریشه های خانوادگی وسواس
در مورد ریشه و سبب این بیماری مطالب بسیاری ذکر شده که اهم آنها عبارتند از وراثت، شخصیت زیر ساز یا الحاقی، وضع هوشی، عوامل اجتماعی، عوامل خانوادگی، عوامل اتفاقی، رقابت ها، منع ها و که ما ذیلا به مواردی از آن اشاره می کنیم.
الف) وراثت :
تحقیقات برخی از صاحبنظران نشان داده است که حدود چهل درصد وسواسیها، این بیماری را از والدین خود به ارث برده اند، اگرچه گروهی دیگر از محققان جنبه ارثی بودن آن را محتمل دانسته و قایل شده اند، انتقال زمینه های عصبی می تواند ریشه و عاملی در این راه باشد.
ب) تربیت :
در این مورد مباحثی قابل ذکرند که اهم آنها عبارتند از:
1- دوران کودکی :
اعتقاد گروهی از محققان این است که پنجاه درصد وسواس های افراد در سنین جوانی و پس از آن از دوران کودکی پایه گذاری شده و تاریخچه زندگی آنها حاکی از دوران کودکی ویژه ای است که در آن کشمکش ها و مقاومت ها و سرسختی های فوق العاده وجود داشته و کودک در برابر خواسته های بزرگتران تاب مقاومت نداشته است.
2- شیوه تربیت :
در پیدایش گسترش وسواس برای شیوه تربیت والدین نقش فوق العاده ای را باید قایل شد. بررسیها نشان می دهد مادران حساس و کمال جو بصورتی ناخودآگاه زمینه را برای وسواسی شدن فرزندان فراهم می کنند و مخصوصا والدینی که رفتار طفل را بر اساس ضابطه خود بصورت دقیق می خواهند و انعطاف پذیری کمتری دارند در این رابطه مقصرند. تربیت خشک و مقرراتی در پیدایش و گسترش این بیماری زیاد مؤثر است. نحوه از شیر گرفتن کودک بصورت ناگهانی، گسترش آموزش مربوط به نظافت و طهارت و کنترل کودک در رفتار مربوط به نظم و تربیت و دقت او هم در این امر مؤثر است.
3- تحقیر کودک :
عده ای از بیماران وسواسی کسانی هستند که دائما این عبارت به گوششان خورده است که: آدم بی عرضه ای هستی، لیاقت نداری، در خور آدم نیستی، بدرد زندگی نمی خوری و از بابت عدم لیاقت خود توسط والدین، مربیان، خواهران، و برادران ارشد رکوفت شنیده و تنبیه شده اند. این گونه برخوردها بعدا زمینه را برای ناراحتی عصبی و یا وسواس آنها فراهم کرده است.
4- ناامنی ها :
پاره ای از تحقیقات نشان داده اند برخی از آنها که دوران حیات کودکی آشفته ای داشته و با ترس و نا امنی همساز بوده اند بعدها به چنین بیماری دچار شده اند. آنها در مرحله کودکی وحشت از آن داشته اند که نکند کار و رفتارشان مورد تایید والدین و مربیان قرار نگیرد. اینان در دوران کودکی برای راضی کردن مربیان خود می کوشیدند و سعی داشته اند که دقتی افراطی درباره کارهای خود روا دارند و در همه مسائل، با باریک بینی و موشکافی وارد شوند.
5- منع ها:
گاهی وسواس فردی بزرگسال نشات گرفته از منع های شدید دوران کودکی و حتی نوجوانی و جوانی است. مته بر خشخاش گذاردن والدین و مربیان، ایرادگیریهای بسیار، توقعات فوق العاده از زیر دستان، اگر چه ممکن است کار را برطبق مذاق خواستاران پدید آورد معلوم نیست عاقبت خوش و میمونی داشته باشد.
6- خانواده افراد وسواسی:
بررسیها نشان داده اند:
- اغلب وسواسی ها والدین لجوج داشته اند که در وظیفه خواهی از فرزندان سماجت بسیار نشان می داده اند.
- ایرادگیر و عیبجو بوده اند اگر مختصر لغزشی از فرزندان خود می دیدند، آن را به رخ فرزندان می کشیدند.
- خسیس و ممسک بوده اند به طوری که کودک برای دستیابی به هدفی ناگزیر به شیوه ای اصرارآمیز بوده است و بالاخره افرادی کم گذشت، طعنه زن، ملامتگر، بوده اند و کودک سعی می کرده خود را در حضور آنها دائما جمع و جور کند تا سرزنش نشود. (6)
آمار
خیلی از افراد فکر می کنند اختلال وسواس اجباری در خانم ها بیشتر است.
برخلاف تصورر عموم احتمال ابتلای مرد و زن به OCD(اختلال وسواس اجباری) یکسان است، اما در گروه سنی نوجوانی، میزان ابتلای پسران از دختران بیشتر است که منشاء ژنتیک دارد.
از سوی دیگر میزان ابتلای افراد مجرد به این اختلال، بیشتر از متاهل هاست.
به طور کلی میزان شیوع اختلال وسواس اجباری(OCD)، 2تا 3 درصد است.
درمان :
درمان وسواس از دیدگاه دکتر علی زاده
برای درمان می توان از راه و رسم ها و وسایل و ابزاری استفاده کرد که یکی از آنها تغییر محیطی است که بیمار در آن زندگی می کند.
1- تغییر آب و هوا :
دور ساختن بیمار از محیط خانواده و اقامت او در یک آسایشگاه و واداشتن او به زندگی در یک منطقه خوش آب و هوا برای تخفیف اضطراب و درمان بیمار اثری آرامش بخش دارد و این امری است که اولیای بیمار می توانند به آن اقدام کنند.
2- تغییر شرایط زندگی :
از شیوه های درمان این است که زندگی بیمار را در محیطی دیگر بکشانیم و وضع او را تغییر دهیم. او را باید به محیطی کشاند که در آن مساله حیات سالم و دور از اغتشاش و اضطراب مطرح باشد و بنای اصلی شخصیت او از دستبردها دور و در امان باشد بررسیهای تجربی نشان می دهند که در مواردی با تغییر شرایط زندگی و حتی تغییر خانه و محل کار و زندگی بهبود کامل حاصل می شود.
3- ایجاد اشتغال و سرگرمی :
تطهیرهای مکرر و دوباره کاری ها بدان خاطر است که بیمار وقت و فرصتی کافی برای انجام آن در خود احساس می کند و وقت و زمانی فراخ در اختیار دارد. بدین سبب ضروری است در حدود امکان سرگرمی او زیادتر گردد تا وقت اضافی نداشته باشد. اشتغالات یکی پس از دیگری او را وادار خواهد کرد که نسبت به برخی از امور بی اعتماد گردد، از جمله وسواس.
4- زندگی در جمع :
فرد وسواسی را باید از گوشه گیری و تنهایی بیرون کشاند. زندگی در میان جمع خود می تواند عاملی و سببی برای رفع این الت باشد. ترتیب دادن مسافرتهای دستجمعی که در آن همه افراد ناگزیر شوند شیوه واحدی را در زندگی پذیرا شوند، در تخفیف و حتی درمان این بیماری مخصوصا در افرا کمرو مؤثر است.
5- شیوه های اخلاقی :
رودربایستی ها و ملاحظات فیمابین که هر انسانی بنحوی با آن مواجه است تا حدود زیادی سبب تخفیف این بیماری می شود. طرح سؤالات انتقادی توام با لطف و شیرینی، بویژه از سوی کسانی که محبوب و مورد علاقه بیمارند در امر سازندگی بیمار بسیار مؤثر است و می تواند موجب پیدایش تخفیف هایی در این رابطه شوند و البته باید سعی بر این باشد که انتقاد به ملامت منجر نشود روح بیمار را نیازارد. احیای غرور بیمار در مواردی بسیار سبب درمان و نجات او از عوامل آزار دهنده و خفت و خواری ناشی از پذیرش رفتارهای ناموزون وسواسی است و به بیمار قدرت می دهد. باید گاهی غرور فرد را با انتقادی ملایم زیر سؤال برد و با کنایه به او تفهیم کرد که عرضه اداره و نجات خویش را ندارد تا او بر سر غرور آید و خود را بسازد. باید به او القا کرد که می تواند خود را از این وضع نجات دهد. همچنین باید به بیمار اجازه داد که درباره افکار خود اگر چه بی معنی است صحبت کند و از انتقاد ناراحت نباشد.
6- تنگ کردن وقت :
بیش از این هم گفته ایم که گاهی تن دادن به تردیدها ناشی از این است که بیمار خود را در فراخی وقت و فرصت ببیند و برای درمان ضروری است که در مواردی وقت را بر فرد وسواسی تنگ کنند. در چنین مواردی لازم است با استفاده از متون و شیوه هایی او را به کاری مشغول دارید به امر و وظیفه ای او را وادار نمایید تا حدی که وقتش تنگ گردد و ناگزیر شود با سر هم کردن عمل و وظیفه کار و برنامه خود را اگرچه نادرست است سریعا انجام دهد. تکرار و مداومت در چنین برنامه ای در مواردی می تواند بصورت جدی در درمان مؤثر باشد.
7- زیرپاگذاردن موضوع وسواس :
در مواردی برای درمان بیمار چاره ای نداریم جز اینکه به او القا کنیم به قول معروف به سیم آخر بزند، حتی با پیراهنی که آن را او نجس می داند و یا با دست و بدنی که او تطهیر نکرده می شمارد و به نماز بایستد و وظیفه اش را انجام دهد. به عبارت دیگر بیمار را وا داریم تا همان کاری را که از آن می ترسد انجام دهد. تنها در چنین صورت است که در می یابد هیچ واقعه ای اتفاق نمی افتد.
شیوه های اصولی در درمان وسواس :
الف) روانپزشکی :
اگر رفتار و یا عمل وسواسی شدید شود نیاز به متخصص روانی و درمانگری است که در این زمینه اقدام کند. کسی که تعلیمات تخصصی و تحصیلی اش در روان پزشکی او به او اجازه می دهد که برای شناخت ریشه بیماری و درمان بیمار اقدام نماید. علاوه بر اینکه در زمینه ریشه یابی ها کار و تلاش کرده و دائما در رابطه با خود هم اقداماتی بعمل آورده و لااقل حدود 300-200 ساعتی هم در رابطه با شناخت خویش گام برداشته است. اینان اجازه دارند که در موارد لازم نسخه بنویسند و یا داروهایی تجویز کنند و یا شیوه های دیگری را برای درمان لازم می بینند بکار گیرند.
بیماران را گاهی لازم است که در مؤسسات روان پزشکی و گاهی هم در بیمارستان ها به طرق روانکاوی و روان درمانی درمان نمایند و در موارد ضرور باید آنها را بستری نمود. درمان بیماری برای برخی از افراد بسیار ساده و آسان و برای برخی دیگر بسیار سخت است ; بویژه که شرایط اقتصادی و اجتماعی بیمار هم در این امر مؤثر است.
ب) روان درمانی :
این هم نوعی درمان است که توسط روانکاو یا روانشناس صورت می گیرد و آن یک همکاری آزاد بین بیمار و درمان کننده مبتنی بر اعمال متقابل است که بر اساس روابطی نسبتا طولانی و طبق هدف و برنامه ریزی مشخصی به پیش می رود. درمان اختلال به صورت مکالمه و صحبت و یا هر شیوه مفیدی که قادر به اصلاح زندگی روانی فرد باشد انجام می گیرد. در این درمان گاهی هم ممکن است دارو مورد استفاده قرار گیرد. البته اصل بر این است که بر اساس شیوه مصاحبه و گفتگو زمینه برای یک تحول درونی فراهم شود.
اصولی در روان درمانی :
در روان درمانی افراد، همواره سه اصل مورد نظر است و مادام که به این جنبه ها توجه نشود امکان اصلاح و درمان نخواهد بود:
الف - اصلاح محیط :
و غرض محیط زندگی بیمار، توجه به امنیت آن، بررسی اصول حاکم بر جنبه های محبتی و انضباطی، نوع روابط و معاشرتها، فعالیتهای تفریحی، گردشها، تلاشهای جمعی، مشارکتها در امور، است.
ب - ارتباط خوب و مناسب :
در روان درمانی آنچه مهم است داشتن و یا ایجاد روابط خوب و مناسب همدردی و همراهی، کمک کردن، دادن اعتبار و رعایت احترام، وانمود کردن حق بجانبی برای بیمار، تقویت قدرت استدلال، بیان خوب، خودداری از سرزنش و .
ج - روانکاوی و روان درمانی :
که در آن تلاشی برای ریشه یابی، ایجاد زمینه برای دفاع خود بیمار از وضع و حالات خود گشودن عقده ها، توجه دادن بیمار به ریشه و منشا اختلال خود، القائات لازم و
درمان وسواس از دیدگاه دکتر آخوندزاده
درمان وسواس می تواند به 2 صورت دارویی و غیردارویی و یا توام با هم انجام گیرد که معمولا بهترین جواب را زمانی خواهیم داشت که این 2 نوع درمان را در کنار هم داشته باشیم.
با اشاره به این که 20 تا 30 درصد بیماران به خوبی به درمان جواب می دهند و حدود 40 درصد بهبودی متوسطی دارند، می گوید: متأسفانه حدود 20 تا 40 درصد از بیماران پاسخ خیلی خوبی به درمان نمی دهند.
عامل اصلی رفتارهای وسواسی یک میانجی شیمیایی به نام»سروتونین« می باشد و بیشتر درمان های وسواس مبتنی بر »مهار بازجذب سروتونین« است.
داروهای مهم وسواس
1 -قدیمی ترین داروی وسواس که هنوز هم یکی از موثرترین آنها، کلومیپوامین است که در حقیقت یکی از داروهای ضدافسردگی سه حلقه ای می باشد.
2 - داروهای اختصاصی مهارکننده بازجذب سروتونین مثل فلوکیستین و به طور اخص فلووکسامین و سرتراسین.
3 - اگر داروهای 2 گروه اول و دوم پاسخ ندهند، داروهای دسته سوم را به این داروها اضافه می کنیم؛ این داروها شامل: باسپیردن، کلونازپام و حتی داروهای آنتی سایکوتیک مثل هالوپیریدول، پیموزاید و رسپیریدون هستند و حتی گاهی از لیتیوم هم استفاده می کنیم.
درمان غیردارویی وسواس
روشی که برای درمان غیردارویی وسواس استفاده می شود(R.E.P) یا Response exposure prevenition است که مواجهه بیمار با موردی می باشد که نسبت به آن وسواس دارد( مثل آلودگی ها) و این که از پاسخ دادن جلوگیری کند که در واقع نوعی حساسیت زدایی است.
اهمیت رفتاردرمانی برای درمان اختلال وسواس : گاهی اوقات کارایی این روش معادل ارزش درمان دارویی است و می تواند بسیار ارزشمند باشد.
به صورت کلی وسواس وابسته به شرایط محیطی است و قابلیت پیشگیری ندارد، مراجعه به موقع به پزشک را برای درمان بیمار، جهت جلوگیری از توسعه بیماری بسیار موثر می داند و به اطرافیان بیمار توصیه می کند که برای درمان بیمار خود صبر و تحمل کافی داشته باشند.
به طور کلی میزان شیوع اختلال وسواس اجباری، 2تا 3درصد است
بیشتر درمان های وسواس مبتنی بر مهار بازجذب سروتونین است
احتمال ابتلای مرد و زن به اختلال وسواس اجباری یکسان است
« گل گاوزبان» و درمان وسواس
نتایج تحقیقات نشان می دهد: عصاره آبی گل گاوزبان دارویی مؤثر و بی خطر برای درمان بیماران مبتلاء به اختلال وسواسی اجباری است.
به گزارش ایسنا، گاوزبان ایرانی گیاهی از تیره بوراژیناسه راسته پولمونیالیسه، کلاس دیوتبلونس و جنس اکویم است. گونه مزبور گیاهی علفی، دوساله و پایاست که پوشیده از کرک های نرم و نازک و دارای گل های لوله یی شکل و آبی رنگ مایل به ارغوانی می باشد. برگهای آن ساده، میوه آن نوک تیز و فندقی و سطح آن دارای برجستگیهای کوچک و تیز می باشد. فصل گل دهی گیاه از آغاز اردیبهشت تا اواخر مرداد است. در ایران اطلاق نام «گاوزبان» تنها به این گیاه است.
این گیاه به طور وسیعی به صورت خودرو در استان های شمالی ایران همچون گیلان، مازندران، ارتفاعات کندوان، کلادرشت و چالوس یافت می شود. مهدی سیاح برگرد دستیار روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران و حاتم بوستانی استادیار گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی اهواز و همکارانشان در این تحقیق به بررسی اثر بخشی و سلامت مصرف عصاره آبی گل گاوزبان با دور ثابت در درمان بیماران مبتلاء به اختلال وسواسی اجباری در یک دوره شش هفته یی پرداختند.
در این مطالعه کار آزمایی بالینی تصادفی 33 بیمار مبتلاء به این اختلال که در مقیاس یال براون نمرات مساوی یا بالاتر از 21 داشتند وارد مطالعه شده و به صورت تصادفی دارونما و یا 500 میلیگرم از عصاره آبی گل گاوزبان دریافت کردند. بیماران برای شش هفته پیگیری شدند و اثر بخشی درمان با مقیاس یال براون در هفته های 0، 1، 2، 4و 6 اندازه گیری شد. نتایج این یافته ها نشان داد: در هفته های انتهایی، عصاره گاوزبان نسبت به دارونما برتری داشت که این اختلاف در هفته چهارم نزدیک به معنی دار و هفته ششم معنی دار بود. عصاره آبی گل گاوزبان در هیچ کدام از هفته ها بیش از دارونما عوارض جانبی ایجاد نکرد.
پژوهشگران با استناد به یافته های این تحقیق تاکید کرده اند که عصاره آبی گل گاوزبان دارویی مؤثر و بی خطر برای درمان بیماران مبتلاء به اختلال وسواسی اجباری است، اگرچه مطالعات بیشتر برای تایید آن لازم است.
یافته های جدید در درمان وسواس
بررسی های جدید نشان می دهد داروی ریلوزول که در درمان نوعی اختلال عصبی به کار می رود در درمان اختلال وسواس مؤثر است .
دانشگاه پیل از داروی ریلوزول در درمان سیزده بیمار مبتلا به اختلال وسواس استفاده شد نتایح درمان بسیار امیدوار کننده است . این عده از بیماران به هیچ یک از درمانهای دارویی دیگر یا رفتار درمانی جواب نداده بودند.به عقیده محققان داروی ریلوزول ویژگیهای ضد وسواس، ضد افسردگی و ضد اضطراب چشمگیری دارد.
هویت و بحران هویت
هویت دینى چیست و چگونه شکل می گیرد؟ ثابت است یا متغیر؟ بحران هویت دینى کدام است؟ چه پیامدهایى برجاى می گذارد؟ این سؤالات در راستاى پرسشهایى بنیادین و دغدغه هایى است که بشر کنونى را سخت تشنه خود ساخته است بشرى که در عصر تکنولوژى عصر بحران معنى دنبال سؤالهاى بنیادین خود است. روزها فکر من این است و همه شب سخنم *** که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ز کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود *** به کجا می روم آخر ننمایى وطنم نوشتار حاضر گامهاى ارزشمندى است که حجتالاسلام متقی فر در این عرصه براى تشنکامان ساحل معرفت برداشته اند.
هویت و بحران هویت دینى به چه معناست و نشانه ها و عوامل آن از نگاه دینى چیست؟
با نگاهى نسبتاً عمیق به موضوع، می توان گفت که احساس هویت دینى، همچنین احساس بحران هویت دینى در موقعیتهاى ذیل حاصل می شود:
1. اگر سه حوزهى عقیده، گفتار و عملکرد دینى در انسان، منسجم و هماهنگ عمل کنند، احساس هویت دینى محقق خواهد شد و محصول هر گونه ناسازگارى بین سه امر مذکور، احساسى است که می توان آن را احساس بحران هویت دینى نام نهاد.
2. هرگونه افراط و تفریط در سه امر مذکور، انحراف از فطرت دینى، به تعبیرى، عدم تعادل در احساس هویت و به تعبیر سوم، موجب احساس بحران در هویت دینى خواهد شد. انحراف از فطرت الهى، دوستى و همراهى با شیطان و فراموشى یاد خداى متعال، تعادل روانى انسان را برهم می زند و موجبات افسردگى و اضطراب را فراهم می آورد. چنین انسانى به نىِ جدا مانده از نیستان می ماند; لذا طبیعى است که پیوسته در جوش و خروش باشد و از نفیر آن، مرد و زن به ناله درآیند. عملکردها یا پندارهاى متناقض یا متضاد با دین، پیوسته براى فرد این سؤال را پیش می آورد که «آیا به راستى من دین دارم و آیا به مقتضاى عقاید دینى خود عمل کردهام؟». به هر حال، احساس ناشى از ناهماهنگى در سه امر شناخت، کردار و گفتار دینى، وضعیتى را ایجاد می کند که می توان آن را احساس بحران هویت دینى نامید و این تقریباً همان احساسى است که ممکن است در صورت ایجاد هر بحران هویتى به وجود آید.
3. قرار است آدمى در مجموعهى هستى خلیفهى خدا روى زمین و همچنین مظهر و تجلى صفات او باشد. هویت اصیل انسان همین است; اما اگر مظهریت خود، همچنین آیین خلافت را به دست فراموشى بسپرد و براى خود وجودى مستقل قایل باشد و هستى و وجود خود را از آن خود بداند، تصویرى دگرگون و غیرواقعى از خود ساخته و تبدیل به چیزى غیر خود شده و نهایتاً به بحران هویت دچار شده است.
هویت واقعى انسان به او این احساس را می دهد که خود را موجودى سراسر فقر، عین الربط به خالق، سراپا نیاز و مسکنت (تصویر واقعى) ببیند. اگر خودپندارهى او مطابق با واقع نباشد و خود را کسى بپندارد که واقعاً نیست (تصویر غیر واقعى یا خیالى)، مصداق تام احساس بحران هویت دینى در او شکل گرفته است.[1] قرآن کریم به صراحت ماجراى کسانى را بیان می کند که هویت واقعى خود را باخته، از پوست خود درآمده و گونهاى دیگر شده اند.
دگرگونی هاى مورد نظر قرآن کریم در انسانها، به تعبیرى، تغییر یا به تعبیر روشنتر، تبدیل هویت انسانها ـ هر چند نهایتاً داراى یک منشأ، یعنى مخالفت با فرمان خداى متعال است که همان مخالفت با فطرت است ـ دست کم در دو سطح اتفاق افتاده است که اولین تغییر همزمان با تبدیل بنیادى در جسم و روان، و دومین تغییر و تبدیل فقط در بعد روانى انسانها صورت گرفته است.
قرآن کریم دربارهى سطح اول مواردى را مثال می زند که انسانها به دلیل مخالفت با فرمان خداى متعال، به میمون و خوک تبدیل شده اند; به عنوان مثال، قرآن بعد از نقل ماجراى «اصحاب سبت» که علی رغم فرمان الهى مبنى بر ممنوعیت صید در روزهاى شنبه، به صید مىپرداختند، می فرماید: (فَلَمّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ);[2] چون در برابر آنچه از آن نهى شده بودند گردنکشى کردند، به آنها گفتیم که بوزینگان مطرود باشید. دربارهى مسخ و تبدیل انسانهاى نافرمان مذکور به حیوان، دو قول وجود دارد که یکى از آنها قوى و دیگرى قول ضعیف ارزیابى شده است. بیشتر مفسران معتقدند که این دگرگونى و مسخ، هم در جسم و هم در روان انسانها رخ داده است; اما گروه دیگر اعتقاد دارند که این تغییرات فقط در بعد روانى، ویژگی ها، حرکات و رفتارهاى آنها اتفاق افتاده است.
تفسیر نمونه ضمن ارائه ى دسته بندى فوق ادامه می دهد: عده ى کمى از مفسران معتقدند که مسخ به معناى مسخ روحانى و دگرگونى صفات اخلاقى است. به این معنا که صفاتى مانند صفات میمون یا خوک در انسانهاى سرکش و طغیانگر پیدا شد و تقلید کورکورانه و توجه شدید به شکمپرستى و شهوترانى که از ویژگی هاى این دو حیوان است در آنها آشکار گشت.
همان گونه که اشاره شد; از این آیه و آیات مربوط استنباط می شود که مسخ و دگرگونى، هم جسم و هم روان انسانها را شامل می شده است. اما برخى آیات، مسخ انسانها در بعد روانى و ویژگی هاى اخلاقى را بیان می کنند. تردید نیست که این دگرگونى به تنهایى نیز داراى سطوحى است که می توان از کوچکترین انحراف اخلاقى تا تغییرات کلى را در آن درجه بندى کرد. یکى از نمونه هاى روشن قرآن، در سورهى مبارکه اعراف است: (وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ);[3] و بر آنان خبر کسى را بخوان که به او (علم) آیات خود را بخشیده بودیم، اما از آن عارى شد، پس شیطان در پى او افتاد و آن گاه از گمراهان شد. (وَ لَوْ نشاء لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ);[4] و اگر می خواستیم قدر او را (به خاطر علمش به آیات) بلند می داشتیم، ولى او به دنیا و پستى گرایید و از هواى نفس خویش پیروى کرد. (آرى) داستان او مانند سگى است که اگر به او حمله آورى زبان از دهان بیرون می آورد و اگر هم او را به حال خود واگذارى، باز هم زبان از دهان بیرون می آورد. این داستان منکران آیات ماست، پس برایشان این پند و داستان را بخوان شاید که اندیشه کنند.
در تفسیر نمونه ذیل همین آیه ى مبارکه آمده است: این آیه به روشنى به داستان کسى اشاره می کند که نخست در صف مؤمنان بوده و حامل آیات الهى گشته، سپس از این مسیر گام بیرون نهاده است; به همین دلیل شیطان به وسوسهى او پرداخته و عاقبت کارش به گمراهى و بدبختى کشیده شده است. تعبیر «انسلخ» که از مادهى «انسلاخ» و به معناى از پوست بیرون آمدن است، نشان می دهد که آیات و علوم الهى در آغاز چنان به او احاطه داشت که چون پوست تن او شده بود، اما ناگهان وى از این پوست بیرون آمد و با یک چرخشِ تند، مسیر خود را به کلى تغییر داد. از تعبیر (فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ)برمی آید که شیطان در آغاز از او قطع امید کرده بود، چرا که او کاملا در مسیر حق قرار داشت، اما پس از انحراف مزبور، شیطان او را تعقیب کرد و به او رسید و بر سر راهش نشست و به وسوسهگرى پرداخت و سرانجام او را در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار داد. می توان گفت واژهى انسلاخ که در آیهى مبارکه بدان اشاره شده است، تعبیر دیگرى از تبدیل و تغییر هویت دینى انسانهاست. کسى که به چنان مقام و شرافتى از انسانیت می رسد که آیات الهى به گونهاى او را احاطه می کنند که گویى علم به آیات الهى، جزئى از بدن او می شود، با بیرون آمدن از این پوست، هویت انسانى خود را به مانند ویژگی هاى سگ تغییر می دهد. همان گونه که ملاحظه می شود، انسانى با ویژگی هاى فوق، به سگ تشبیه شده است. معناى آیه زمانى روشنتر می شود که این آیه و آیاتى از این قبیل را که برخى انسانها را به حیوان تشبیه کرده اند با آیاتى که بر ارزش، کرامت و خلافت انسان تأکید می کنند مقایسه نماییم.
انسان در اوج (با هویت واقعى انسانى) به اندازهاى سقوط می کند که از دیدگاه قرآن کریم با بدترین جنبندگان (شرالدواب)، چهارپایان (انعام) و بدتر از آن (بل هم اضل)، الاغ (حمار)، عنکبوت و سگ قابل مقایسه می شود و مطابق نقل برخى آیات قرآن کریم، با مسخ شدن، به میمون و خوک (قرده و خنزیر) تبدیل می شود. به عنوان مثال، در سورهى مبارکهى جمعه، یهودیانى که از زیر بار تکلیف الهى شانه خالى کرده اند به الاغ تشبیه شده اند: (مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُواْ التَّوْرَلـةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارَما بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِـَایَـتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لاَیَهْدِى الْقَوْمَ الظَّــلِمِینَ)[5]داستان کسانى که (عمل به تورات) بر آنان تکلیف شد، سپس آن را (چنان که باید و شاید) رعایت نکردند، مانند الاغى است که کتابهایى را حمل می کند. چه بد است وصف گروهى که آیات الهى را تکذیب کردند و خداوند قوم ستمکار (مشرک) را دوست ندارد. تفسیر گرانقدر المیزان ذیل همین آیهى مبارک می فرماید: براى الاغ چه فایده دارد که کتابهاى حکمت آمیز بر پشتش حمل شود؟ الاغ نمی تواند از کتاب سودى ببرد; زیرا قادر به خواندن نیست و نمی تواند به مضمون آن عمل کند; بنابراین، کسى که قرآن می خواند، ولى در آیات آن تدبر و به مقتضاى آن عمل نمی کند، مانند کسانى است که در آیهى فوق به الاغ تشبیه شده اند. در آیهاى دیگر، کسانى که بر خلاف فطرت خویش عمل می کنند، خداى حقیقى و واحد را کنار می گذارند و اولیا و اربابان دیگرى را انتخاب می کنند، به عنکبوت تشبیه شده اند که دورتا دور خود را تارهاى نازک می تند و فکر می کند که خانهى محکمى ساخته است که او را از خطرها در امان نگاه می دارد، غافل از آن که تارهاى مویین و سستى که نامش را خانه گذاشته است، به هیچ وجه امنیت ندارد و هر آن در معرض هجوم و فناست.
از دیدگاه دینى، عواملى از قبیل تزیین اعمال (که آدمى با القاى شیطان رفتارهاى ناپسند خود را پسندیده بپندارد)، تعلق افراطى به دنیا و حب افراطى نفس، به گونهاى که همه چیز را فداى رسیدن به لذات خود کند و حاضر نباشد خود را براى ارزش والاترى فدا نماید، و خروج از مرز تعادل اخلاقى را می توان عوامل بحران هویت نامید. همچنین قساوت دل، انعطاف ناپذیرى در برابر کلام حق، موعظه ناپذیرى و زنگار زدن دل و آنچه که قرآن کریم با تعابیر «رین» (کَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ)،[6] «زیغ» (فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ)،[7] «طبع» (طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ)،[8] «ختم» (خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ)،[9]بیان می کند را می توان از علایم بحران هویت دانست. به هر حال، هر یک از روانشناسان در تعریف خود از هویت، به جنبهاى از آن توجه داشته اند، بدون آن که جنبه هاى متفاوت آن دقیقاً از یکدیگر تفکیک شود; البته از آنجا که ابعاد روانى انسان به نوعى درهم تنیده است و گاه قابل تفکیک نیست، نمی توان براى هویت هاى مختلف انسان، اعم از دینى، فلسفى، اجتماعى، روانشناختى و... مرز دقیقاً جدایى تصور کرد.
هویت انسانها ثابت است یا متغیر؟ و اگر متغیر است عوامل آن چیست؟ بهتر است از ابتدا روشن شود که آنچه در این بحث بدان پرداخته می شود مسائل کلى است و اختصاص به سن خاصى ندارد; زیرا در صورت روشن شدن کلیات بحث، وضعیت سنین نیز روشن خواهد شد. درباره ى ثابت یا متغیر بودن هویت انسانها اندیشه هاى متفاوتى ابراز شده است;
از جمله، مقاله اى با عنوان «تحول هویت در محتواى فرهنگى» در اینترنت منتشر شده است که از گفتار نویسنده ى آن چنین برداشت می شود که در «جوامع سنتى»، به دلیل ایستایى و تغییرناپذیرى نقشها و عدم تحرک طبقاتى و اجتماعى، هویت انسانها ثابت و بدون تغییر باقى می مانده است. وى ابراز نظر می کند که بر اساس عقاید سنتى انسانشناسانه، هویت افراد درجوامع سنتى، ثابت، استوار و مستحکم است.
هویت در جوامع سنتى، تابعى از نقشهاى اجتماعىِ از پیش تعریف شده و نظام سنتى است که منشأ آن دستورهاى دینى است که جایگاه افراد در جهان را مشخص و به صورت قطعى قلمروِ اندیشه و رفتار را تعیین می کند. در جوامع سنتى هر کس به عنوان عضوى از یک قبیله و در نظام بسته ى یک خانواده می زیسته و می مرده است، در «جوامع پیشمدرن»، هویت امرى مسئله ساز نبوده و در معرض تأمل یا گفت وگو قرار نداشته است. انسانها در آن دوران، یا در معرض بحران هویت نبودند، یا اساساً خود را درمان می کردند. فرد از ابتدا شکارچى و عضو قبیلهاى خاص بود و تا آخر عمر بدون تغییر به همان صورت باقى می ماند.[10] اما در «جوامع مدرن»، هویت، از تحرک، چندگانگى، فردیت، وابستگى به خود و تغییر و تحولات بیشتر برخوردار شد. این امر موجب طرح این سؤال می شود که آیا به همین دلیل است که در جوامع مدرن فرد در شبکه هاى متفاوت و گاه متضادى از نقشها گرفتار می آید، به گونهاى که خود هم نمی داند کیست؟ در این صورت، هم هویت و هم مسائل مربوط به آن در جوامع مدرن مسئله ساز خواهد بود.[11]
بر اساس این تحلیل، هویت انسانها ثبات ندارد; بلکه تابع متغیرهاى محیطى و اجتماعى است و به پیروى از تغییر شکل جوامع، تغییر می کند. علاوه بر این، عنصر زمان و موقعیتهاى خاص را می توان از عوامل مؤثر در تغییر هویت انسانها دانست. به هر حال، متغیرهاى مختلفى در شکلگیرى هویت انسانها دخیلاند که هر متغیر به نوبهى خود قادر است احساس هویت آدمى را دچار فراز و نشیب هایى نماید. به هر حال، در جوامعى که به سرعت متحول می شوند به آسانى نمی توان هویت ثابت بر مبناى عوامل خارجى، مانند ثروت و دارایى و یا جایگاه رسمى اجتماعى کسب کرد. فقط توانایی هاى خود فرد، اعم از توانایی هاى علمى، خلاقیت، توانایی هاى عقلانى و اخلاقى است که می تواند مبناى هویت امن آدمى قرار گیرد;
بنابراین، در جامعهاى که به سرعت در حال تغییر است، تحقیق براى یافتن معنا در زندگى معمولا معطوف به کسب هویت ثابت است. نارضایتى گستردهى غربیان به دلیل گامهاى سریع تحولات فنى و اجتماعى نیز بدان دلیل است که نقشهاى سنتى که به ایجاد احساس هویت کمک می کرده دچار تحول شده است. کسانى که از چنین تهدیداتى احساس خطر می کنند، با احساس هویت خود مشکل دارند و انسانهایى که بر موج این تحولات سوار می شوند به احساس قدرت دست مىیابند.[12] نکات مهم این گفتار آن است که اولا، هویت انسانها، صورتهاى گوناگون دارد; ثانیاً، این احساس داراى مراتب و درجاتى است و هر مقطع سنى اقتضاى نوعى از آن را دارد. همچنین در این مقاله آمده است که هویت انسانها صورتهاى گوناگون دارد که می توان احساس هویت روانشناختى، اجتماعى، جنسى، فردى، فرهنگى، سیاسى و دینى را از آن دست شمرد. احساس هویت مراتبى دارد، کودکان احساس هویت را از سطح روانشناختى آغاز می کنند; به عنوان مثال، از این جا آغاز می کنند که: «من فرزند والدین خود هستم».
بزرگسالان هم شیوه هاى خود را در سطوح مختلف، شاید هم با داشتن هویتهاى متفاوت در سنین مختلف اعمال می کنند. این که در چه زمانى بر چه سطحى از هویت تمرکز کنند بستگى دارد به این که چگونه به صورت ناخودآگاه تضادها و ناراحتی هاى درونى خود را تفسیر نمایند، همچنین بستگى دارد به این که به کدام یک از مراتب هویت بیشتر اهمیت دهند.[13] و سرانجام در این باره که چگونه و در چه موقعیت هایى آدمى هویت خاصى را مورد توجه قرار می دهد، نویسنده فوق می نویسد: شیوه هایى را که انسانها در زندگانى خود براى مواجه ه با بحرانهاى بزرگ به کار می گیرند تعیین می کند که کدام سطح هویت براى آنان مهمتر است؟ به عنوان مثال، براى کسانى که از مذهب براى آرامشبخشى خود استفاده می برند، مرحلهى هویت دینى; اگر از حمایت اجتماعى بهره می برند، هویت اجتماعى و اگر فقط بر توانایى و قدرت خود اتکا دارند، هویت فردى بیشترین اهمیت را دارد.[14] همان گونه که ملاحظه شد، دیدگاه فوق صراحتاً بر تحول مداوم هویت انسانها تأکید دارد. در عین حال، برخى پژوهشگران با این اندیشه موافق نیستند و اعتقاد دارند، عنصر زمان و شرایط زمانى در تغییر هویت انسان دخالت ندارد و هویت آدمى از ابتدا تا انتهاى عمر ثابت است.
وى می گوید: یکى از جنبه هاى مهم درک هویت، ثبات هویت افراد در گسترهى زندگى است. انسانها به صورتى عمیق و آشکار، در طول زندگانى تغییر می کنند، اما على رغم این تحولات، انسان هشتاد ساله، همان انسان هنگام تولد است... ایجاد توازن بین استمرار هویت و تحول زمان، جنبهى مهم شناخت انسان است که در حوزه هاى مفهومى مختلف یافت می شود.[15] تجارب حضورى، این ادعا را تأیید می کند که هویت آدمى دستخوش تغییرات می شود;
به تعبیر دیگر، ادعاى ثبات و بدون تحول بودن هویت آدمى اثباتشدنى نیست. اگر فراموش نکرده باشیم که هویت، اقسام فراوانى دارد و می توان آن را به هویت جنسى، اجتماعى، فرهنگى، روانشناختى، فلسفى و... تقسیم کرد، پاسخ به این سؤال چندان مشکل نخواهد بود; زیرا متغیرهاى فراوان فردى، روانشناختى، فرهنگى و اجتماعى می تواند احساس هر فرد از هویت خویش را تغییر دهد.
صعود یا نزول آدمیان از طبقهى سنى، تحصیلى، اجتماعى، فرهنگى و یا... به طبقهى پایینتر یا بالاتر، بى تردید احساس یا درک آدمى از خویشتن را متحول خواهد کرد; به تعبیر دیگر، در احساس هویتِ آدمى تغییر ایجاد خواهد کرد. حتى متغیرهایى به مراتب سادهتر از امور مذکور، می تواند تحولى اساسى، هر چند ناپایدار، در احساس آدمى از هویت خویشتن ایجاد کند. آیا اتفاق نیفتاده است که برداشت آدمى از خودش، با ورود در یک جمع یا بیرون آمدن از حضور جمعى از مردم و ورود در جمع دیگر، عوض شود؟ آیا گاهى در جمعى احساس مهترى و در جمع دیگرى احساس کهترى به او دست نمی دهد؟ آیا این امر غیر از تغییر هویت است؟ شاید تحلیل فوق که علی رغم تحولات روزگار، هویت انسانها همچنان ثابت است، به جنبه دیگرى از موضوع اشاره داشته باشد و آن ثبات حقیقت روانى انسانهاست. آرى، حقیقت روح آدمى از ابتدا تا انتهاى خلقت ثابت است; این سخن بدان معناست که روح خواص ماده را ندارد، مانند جسم مرکب نیست، غبار زمان آن را دچار فرسایش عناصر نمی کند و به کهنگى نمی گراید; به تعبیر دیگر، انسان هشتاد ساله امروزین، همان انسان دوران تولد است; زیرا اگر این همان نباشد، معنا ندارد که از ابتدا تا انتهاى عمر، او را با یک نام صدا بزنیم یا به خاطر جنایتى که سالیان پیش انجام داده او را مجازات کنیم و بهشت و جهنم و نعمت و عذاب، بیهوده خواهد بود; پس، از دیدگاه فلسفى حقیقت روح همان است که از ابتدا آفریده شده است و یکى از ادلهى فلسفى متقن معاد نیز همین است; اما سخن آن است که تغییر شرایط و موقعیتها تا چه اندازه بر روان آدمى تأثیر می گذارد. به تجربه دریافتهایم که گاهى احساسات عجیبى به انسان دست می دهد; به عنوان مثال، احساس بی هویتى، خودباختگى، حقارت، تکبر و...; این تغییر و تحولات، توجیه خاص خود را دارد. روانشناسان به دنبال بررسى این قضیه اند که بر اساس چه ساز و کارى این تحولات در هویت انسانها رخ می دهند و چه عواملى موجب تغییر حالات روانى آنها می شود.
[1]. ر.ک: محمدحسین طباطبایى، تفسیر المیزان، ذیل آیهى (وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ)(حشر: 19).
[2]. اعراف: 166. [3]. اعراف: 175.
[4]. اعراف: 176 (ترجمه از خرمشاهى).
[5]. جمعه: 5.
[6]. مطففین: 14.
[7]. آلعمران: 7.
[8]. محمد: 16.
[9]. بقره: 7.
[10].
[Kellner, 1992.) [11]
. Google; The Development of The cuntural identity in the cultural context.
[12]. http/www. freezone.co.uk/ian - heath/ 50%20-%20 need% 20 for%20 identity.htm
[13]. (ibid).
[14]. (ibid).
[15]. http/www. skiamore.edu/ggutheil/statement.htm.
صباح، شماره 11 و 12
نگاهى بر تربیت جنسى فرزندان
کودکان امروز سازندگان فرداىجامعهاند. سعادت و بقاى هر جامعهبستگى به تربیت صحیح آینده سازانآن دارد. یکى از ابزار مهم تربیت،شناخت مربى، استعدادها، محیط ومساعد نمودن محیط با توجه به تواناو و نیازهاى اولیه است که نتیجه آنبرآورده شدن نیازهاى والاى فرداست.
در این سخن اجمالى قصد آن داریم بهبحث پیرامون یکى از اساسىتریننیازهاى فیزلوژیک فرد و چگونگىرویارویى و بهرهمندى مطلوب از آن درراستاى اعتلاى فرد و جامعه بپردازیم زیراعدم برخورد صحیح با این نیاز هموارهبعنوان یک معضل اساسى در جوامعشناخته شده است. سعى نگارنده در اینمقاله این است که با توجه به برداشتهاىمختلفى که از بلوغ جنسى شده عواملموثر در آن را برشمرد و در پایان وظایفمربیان و اولیا را بیان نماید زیراهرجامعهاى با توجه به اهداف غایى آنبهگونهاى به این مقوله مىپردازد، درجوامعى که بىبندوبارى جنسى رواجدارد مسؤولان جامعه اساس تربیتجنسى را بر آموزش روابط جنسىمىگذارند و از سنین دبستان ساعاتى رااختصاص به چگونگى آموزش روابط بهکودکان مىپردازند غافل از آنکه همینمطرح نمودنها باعث زودرسى بلوغ درکودک مىشود بدون آنکه کودک بداند اینبیدارى جنسى را چگونه ىبایستبهسامان برساند زیرا هنوز از لحاظ شناختىبه مرحله بالایى از رشد نرسیده استلیکن ما هدف از تربیت جنسى رااطلاعاتى مىدانیم که به فرزند مىدهیم تامسائل مربوط به جنسیتخویش راتشخیص دهد و به وظایف ومسؤولیتهاى خویش پىببرد و با توجه بهسلامت جامعه به سازگاریهاى مطلوبرسیده، ارزشهاى اخلاقى و فرهنگى راهمواره مدنظر قرار دهد و در مواقعمختلف باهشیارى و با توجه به شرع واخلاق موضع لازم را اتخاذ نماید. تفاوتبین ما و غربیها براى تربیت جنسى بسیاراساسى است. زیرا ما کلیه ریشه و مبانىاخلاقى را از جمله زمینه جنسى بطور عاماز شرع مىگیریم و غرب آن را از حیاتاجتماعى و شرایط عرف و اجتماع اخذمىکند به هر حال جامعه سالمى کهانتظارش را داریم دختران و پسران رامىبایستبگونهاى تربیت نماید که بهدختر یا پسر بودن خویش قلبا خشنودباشند و به آن افتخار کنند و به گفته شهیدمطهرى: «مقتضاى منطق و تعقل ایناست که با سنن و خرافات مبتنى برپلیدى علاقه جنسى مبارزه کنیم و در عینحال موجبات طغیان و عصیان و ناراحتىغریزه را به نام آزادى و پرورش آزادانهفراهم نکنیم. سنت مخفى داشتن آنزمینهساز عوارض و گاهى هم حرص وعطش بیشتر در کشف است. واقع بینها راباید پذیرا شد در عین اینکه هدفگرایى رااز یاد نمىبریم.»
آبراهام مزلو (1) معتقد است که :
اگر میل جنسى نیز چون دیگرانگیزههاى اولیه انسان، مانند تشنگى وگرسنگى در مسیر صحیح بر آورده شوندو بوسیله تعلیم و تربیت هدفدار شوند،انسان قادر خواهد بود با کاشتن بذر عشقو محبتبه دیگران، به تعالى رسیده و ازاین طریق به کمال آن دسترسى یابد کههمانا کمال جویى، زیبایى طلبى و درنهایتخداجویى است. وجود این نیاز درانسان هیچگاه نفى نگردیده است. استادمحمد تقى مصباح یزدى در کتابفردشناسى براى خود سازى به این میلاشاره مىکند و اینطور بیان مىکند:«وجود امیال فطرى در انسان لغو و عبثنخواهد بود بلکه برعکس عامل مهمىبراى ترقى و تکامل و رسیدن او بهسعادت و خوشبختى مىباشد و اگرخوشبختى و کمال انسان منحصر بهسعادت مادى و محدود بود، امیالنامحدود و لغو مىبود. قرار دادن اینامیال در نهاد انسان در صورتى که ارضاىآنها ممکن نباشد، نظیر آن است که راهىرا به کسى نشان دهند و چنان وانمود کنندکه راهى بس طولانى و دور است، بطورىکه شخص مزبور همه نیروهاى خود رابراى پیمودن آن متمرکز کند و با سرعتبه طرف مقصد موهوم حرکت نماید.» (2)
بنابراین همانگونه که روانشناسان ومتخصصین علم رفتار معتقد به وجودغریزه جنسى در انسان مىباشند دینمبین اسلام هم تاکید به وجود این میل درانسان داشته و دستورات تربیتى مهمىبراى انسان از سن نوزادى تا سن ازدواج وپس از آن دارد و به اهمیت نوع تربیتجنسى و آماده نمودن جوان براى استفادهصحیح از این میل جهت تشکیل خانوادهتاکید زیادى مىنماید حتى در طفولیتبهمادر و اطرافیان هنگام نظافت طفلگوشزد مىکند تا نقاط حساس را کهموجب لذت طفل مىشود کمتر لمسکنند. در عین حال که از نفرت داشتن آننیز اطرافیان را منع مىکند تا کودک ازهویت جنسى خویش دچار شرم وخجلت نشده و دچار آشفتگى نقشنگردد (3) ، البته در تربیت این میل بایدتوجه داشت راه افراط را نپیمود که چونفروید انگیزه اصلى رفتار انسان را تنها بهغریزه جنسى نسبت دهد و تبعیت از اینعقیده خانواده را دچار سردرگمى نموده درنتیجه افسار گسیختگى در روابط جنسى رابه دنبال داشته است. بطورى که آخرینآمار از نوزادان آمریکا نشان مىدهد کهبیش از 4 میلیون کودک از مادران زیر 19سال بدنیا آمدهاند و بنابه اطلاعاتبدست آمده در واشنگتن مردم بر علیهآزادى سقط جنین دستبه تظاهراتمىزنند و ابراز مىنمایند که از بین بردنکودکان مانع برقرارى و استحکام خانوادهشده است. (4) حال آنکه بخوبى مىدانیمدر این نوع جوامع، بىبندوبارى جنسى تاچه حد رایج است. گاه نیز تفریطخانوادههاى متعصب نه به پیروى از شرعبلکه به خاطر طفره رفتن از دادن اطلاعاتصحیح به کودکان و وادار نمودن آنها بهپنهان نمودن هویت جنسى خویش کودکرا به انحراف، بىکفایتى، پلیدى ، بیمارىو گناه مىکشاند. به گفته ماکارنکو (5) روانشناس روسى: « مسائل مربوط بهتربیت جنسى مستلزم توانایى فوق العادهو نزاکتخاص و تیز هوشى و دلسوزىبسیارى است. (6) » پس لازم است تربیتجنسى را با سن و رشد فرزند هماهنگنمود زیرا از 1 تا 9 ماهگى که فعالیتهاىحرکتى کودک آغاز مىشود، ابتدایىترینفعالیت او بصرى است. اسلام در اینسنین تاکید زیادى دارد که والدین اعمالزناشویى را در مقابل چشمان کودک انجامندهند. در دوره خردسالى دوره کنجکاوىطفل آغاز مىشود و کودک سعى مىکندمحیط پیرامون خویش را بشناسد، هرچیز تازه یا غیر عادى عاملى براىکنجکاوى طفل بشمار مىرود بطورىکهحتى باعث ترس و وحشت وى خواهدشد. بنابراین اسلام در مورد پوشاندنعورت، خوابیدن فرزندان در رختخوابوالدین، دستکارى یا تنفر و حمام کردناطفال و جداکردن بستر کودکان از یکدیگردستورات زیادى را داده است. در حدیثىاز پیامبراکرم«صلى الله علیه وآله» نقل شده است کهباید بستر کودکان در شش سالگى از همجدا شود و در حدیث دیگرى مىفرماید:«اذا بلغت الجاریة سنین فلا یقبلها الغلام والغلام لاتقبله المراة اذا جاوز سبع سنین»، دختر بچه شش ساله را پسر بچه نبوسد وهمچنین زنها از بوسیدن پسر بچهاى کهسنش از هفتسال تجاوز کرده استخوددارى کنند.»
حال که این همه تاکید را در موردتربیت جنسى در دستورات اسلامىدانستیم، لازم است ابتدا با تعاریف بلوغجنسى از دیدگاههاى مختلف آشنا شده وسپس به نقش و وظایف مربیان نسبتبهتربیت جنسى نوجوانان بپردازیم.
کلمه بلوغ (7) (سن مردى) معمولا" به11 الى 17 سالگى گفته مىشود. به لحاظشرعى در کشورهاى مختلف متفاوتاست ولیکن در ایران دختران 9 سالگى وپسران 15 سالگى به سن تکلیف مىرسندو از این سن مکلف به انجام واجبات الهىمىشوند. در جوامع مختلف نوع دیگرىاز بلوغ نیز مطرح است که به آن بلوغعرفى ( سن قانونى) گفته مىشود. و قانونمدنى هر کشور نوجوان را در این سن بالغو مسؤول رفتار خویش مىشناسد. بایداضافه نمود که اصولا" نوجوانى یا Adaloscence سنین 12 تا 18 سالگىاست. آغاز آن از سالهاى آخر دوره دبستانبعنوان مرحله قبل از بلوغ است که در اینمرحله رشد صفات ثانویه جنسى همراه باتغییراتى در اندامهاى فرد ایجاد مىشود.معمولا" این مرحله با بیم و هراس همراهاست تا آنکه بیشترین تغییرات در دخترانو پسران شروع مىشود یعنى احتلامهاىشبانه در پسران و عادت ماهیانه دردختران، سپس اندامهاى جنسى رشدکافى یافته و احتمالا پس از این مرحلهنوجوان مشکلات جسمى و روانىخویش را پشتسر مىگذارد. در این دورهمتاسفانه احساسات و عواطف نوجوان برعقلش غلبه دارد زیرا اکثر روانشناسانبویژه پیاژه حداکثر رشد شناختى یاعقلانى را سنین 14 الى 15 سالگىمىدانند; از طرفى این سنین از نظرروانشناسان به سنین جهش عاطفىنامگذارى شده است. دوره غلیان عواطففرداست. نقش کودک در زندگى کاملامشخص است افراد بالغ نیز به نقش خودکاملا واقف هستند. ولیکن نوجوان دریک وضع روحى بسیار پیچیده و مبهمبسر مىبرد. قرنها پیش افلاطون دورانبلوغ را به یک نوع شراب زدگى روانتشبیه کرده است. اسلام نیز به جوانى بهدو صورت مىنگرد. در دید منفىپیامبر«صلى الله علیه وآله» مىفرماید: «الشباب شعبةمن الجنون. (8) جوانى از اقسام جنون ودیوانگى است.» و از دید مثبتحضرتپیامبر«صلى الله علیه وآله» مىفرماید: «اوصیکمبالشبان خیرا فانهم ارق افئدة ان ا.. بعثنىبشیرا و نذیرا فخالفنى الشبان و فخالفنىالشیوخ; (9) به شما در مورد نوجوانان وجوانان به نیکى سفارش مىکنم زیرا آناندلى رقیقتر و قلبى فضیلت پذیرتر دارندزمانى که خداوند مرا به پیامبرىبرانگیخت تا مردم را به رحمت الهىبشارت دهم و از عذابش بترسانم جوانانسخنانم را پذیرفتند و با من پیمان بستندولى پیران از قبول دعوتم سر باز زدند و بهمخالفتم برخاستند.» هنگامیکه نوجوانتوانستبه هویت جنسى خویشبگونهاى صحیح پى ببرد آنگاه است کهمربى قادر خواهد بود شیوههاى مطلوبتعلیم و تربیت جنسى را در مورد او به کاربندد. حضرت آیت ا.. مهدوى کنى نیز دراین باره مىگوید :
«وجود غریزه سرکش و مرزنشناس وطغیانگر در انسان مخصوصا در دوراننوجوانى که دوره بحران غرایز به شمارمىرود از مسائل انکار ناپذیر است، زیراهوسهاى سرکش و غرایز و امیال حیوانىاو را به هوسبازى و شهوترانى و ... دعوتمىکند. اگر انسان، بانیروى عقل و ایماننتواند خود را کنترل کند و قدرت رام کردنغریزههاى ویرانگر را نداشته باشد، از نظرمعنوى تا آنجا سقوط مىکند که ازحیوانات هم پستتر مىشود. (10) »
از عوامل عدیدهاى که اغلب مانع ازسعى مربیان در این امر مىشود پدیدهزودرسى و دیررسى بلوغ در نوجواناناست. به پیدایش زودرس صفات ثانویهجنسى البته بدون توانایى تولید مثل،بلوغ زودرس کاذب گفته مىشود. درستاست که اختلالات فیزیولوژیک، عواملجغرافیایى و عوامل اقتصادى مانندزندگى مرفه، تغذیه خوب در ایجاد آنتاثیر دارد ولى وسایل فرهنگى و تبلیغاتىچون سینما، تلویزیون، ویدئو، ضعفاعتقاد و نوع روابط دختران و پسران نیز دربروز آن بسیار مؤثرند و متاسفانه بایدگفت در محیطهاى ناسالم اثر منفى اینزودرسى در سرنوشت دختران بیشتر مؤثراست تا پسران زیرا دختران دو تا چهارسال زودتر به سنین بلوغ مىرسند درحالى که هنوز از لحاظ عقلى به رشد کاملدست نیافتهاند و همین مساله موجب بهانحراف کشیدن آنها خواهد شد. همانگونهکه زودرسى در زندگى نوجوانان مؤثراست دیررسى آن نیز مىتواند بعنوانعقب ماندگى رشد در نوجوانان تلقىشود. نقش مربیان در این رابطه بسیار مهماست و باید به نوجوانان این مساله رابقبولانند که هر فرد مطابق ساختمان بدنخویش رشد مىنماید و کوچکى یابزرگى جثه نشانه برترى یا کهترى یک فردنیست. (11)
کهلبرگ (12) معتقد است: «دختر و پسربر اساس تفاوتهاى بیولوژیکى و طبیعىکه دارند، رفتارهاى متفاوتى را از خودظاهر مىسازند مانند تفاوتهاى موجود درلباس پوشیدن و آرایش مو و... این رفتارتوسط محیط، تقویتیا تضعیفمىگردد» به عقیده وى کودکان از لحاظرشد جنسى سه مرحله را مىپیمایند:
1- از سه سالگى کودک بطور اساسىتفاوت جنسى بین دختر و پسر رامىشناسد. 2- از 5 سالگى و اوج آن در 7سالگى کودک متوجه مىشود که دخترانبعنوان دختر و پسران بعنوان پسر باقىمىمانند 3- از 7 الى 11 سالگى سنینثبات جنسى است و هر یک از پسران ودختران به تثبیت جنسى خود مىپردازندو مىبایست در این سن نقش جنسىمناسب به دختران و پسران آموخته شود.
مطالعات نشان دادهاند که پدران بیشاز مادران در یادگیرى نقش جنسى کودکانموثرند زیرا پدران در مقایسه با مادرانحتى از سنین 2 و 3 سالگى نقشهاىجنسى متفاوتى را در نظر مىگیرند.پسرانى که روحیهاى مردانه و قوى دارندبیشتر داراى پدرانى هستند که درتصمیمگیریهاى خانوادگى و در تنظیمانضباطهاى خانوادگى شخصیت غالب ومسلطى را در محیط خانواده دارند.بالعکس هنگامى که پدر نقش منفعلى درخانواده دارد در همانند سازى پسران بهلحاظ نقش جنسى اثرات سویىمىگذارد. البته باید متذکر شد منظور ازنقش جنسى، وظایف و تکالیفى هستندکه طبیعتبیولوژیکى، فرهنگ، جامعه وبزرگسالان از هر یک از دو جنس مرد و زنانتظار دارند و رویهمرفته باید گفت از سنسه سالگى است که دختر و پسر خود راباز مىشناسند و تلاش مىکنند تا نقشخویش را بعنوان دختر یا پسر بشناسند.آنچه باید به کودکان آموخت این استیادگیرند چگونه جنس مخالف خود نباشند.خوشبختانه در مورد دختران اغلبمشکلات کمتر است زیرا همواره در کنارمادر هستند و براى الگوپذیرى مادر را درپیش رو دارند ولى متاسفانه پسران اغلببا نبود پدر در خانه مواجه مىشوند وبراى آموزش نقش جنسى صحیح،محبورند تغییر الگو دهند و لازم است درهمه ادوار رشد کودک، پدر در خانوادهحضور داشته باشد و نقش فعال و صحیحخویش را عهدهدار گردد. خوشبختانه دراسلام سفارشات زیادى براى جداسازىدختر از پسر از 6 سالگى شده است و تاسن تمیز مجاز مىداند که دختران باپسران به بازى بپردازند.
چنانچه در قرآنمىفرماید: (13)
«اوالطفل الذین لم یظهروا علىعورات ...»
اولیاى اسلام در احادیثمختلفى، سفارشات زیادى فرمودهاند کهبا دختران و پسران از سنین 6 سالگىبهبعد باید بطور جداگانه رفتار شود هرچند که آنها به سن تکلیف نرسیدهاندمتاسفانه اغلب مشاهده مىشود اجازههرگونه فعالیت پسرانه قبل از بلوغ بهدختر داده مىشود و به هنگام بلوغشتابزده اقدام به جداسازى دختر و پسرمىشود که منجر به مشکل روانى در دخترمىگردد. تحقیقات نشان داده استدخترانى که به آشپزى، خیاطى و مطالعهعلاقمند بودهاند در دوره بزرگسالى داراىفعالیتهاى متناسبترى با نقش جنسىخود بودهاند و پسرانى که به بازیهاىرقابتى و حرکتى زیاد و فعالیتهایى مانندمکانیکى، توپبازى و تفنگ بازىپرداختهاند در دوران بلوغ مشکلاتکمترى را در رابطه هویت جنسى خویشدارا بودهاند. بنابراین باید به فرزندان دوالگوى مناسب رفتارى که لزوما ضدیکدیگر نیست، آموخته شود. بطور مثال،دختران در کمک به کوچکترها پوشاندنلباس و غذا دادن و در کمک به بزرگترها،پخت و پز و نظافت را بیاموزند ویهپسران حمل و نقل اشیاء، نظافتاتومبیل، خرید نان و ... آموخته شود وهمواره به آنها تاکید شود که دو الگو ضدیکدیگر نیستبلکه مکمل یک دیگرند.از این طریق است که دختران و پسران ازاینکه دختر یا پسر هستند قلبا راضى وخشنود مىشوند و دختر این باور را کهموجودى مقید، محدود و تحتسلطهاست و پسر نیز این باور را که آزاد،قدرتمند و سلطهگر است از ذهن خویشدور مىسازد.
از اهم وظایفى که به اولیاء توصیهمىگردد دادن پاسخ صحیح به سئوالاتفرزندان است. لازم نیست کلیه جزئیاتمطرح شود. مىتوان به صورت کلىمسائل را بیان کرد نه آنکه دروغ گفت چوناز این طریق او را سبتبه خود بىاعتمادخواهید ساخت و حتى ممکن است طفرهرفتن از پاسخ، باعثشود اطلاعات را ازافراد منحرف و همسالان کمتجربه کهخود دچار مشکل جنسى هستند بدستآورد. مادر و پدر که محرم راز فرزندهستند اگر خود بعلتشرم زیاد قادربهگفتن مسائل به فرزند نمىباشند،مىتوانند از مربى مدرسه کمک بگیرند.شرکت نوجوان در جلسات اجتماعى -مذهبى بطور مستمر، مىتواند هویتمذهبى اجتماعى متناسبى براى اوبهوجود آورد بویژه آنکه در راس این نوعجلسات افرادى شناخته شده و امین قرارگرفته باشند، چه از لحاظ اجتماعى و چهاز لحاظ شرعى. زیرا در سنین نوجوانىسادهاندیشى دوران طفولیت دیگر از بینرفته و نوجوان به قضاوت و سنجش وارزیابى مجدد اشخاص، موضوعات و...مىپردازد و با دید انتقادى به آنان مىنگردو کوچکترین عیب و نقص افراد با ذرهبینمخصوص دوره بلوغ، بزرگ مىشودبنابراین اگر نوجوان صداقت و سلامتاین نوع جلسات را بپذیرد، احساسهویت مىکند و خود را وابسته به گروهىسالم مىیابد و چون دراین گروه استسعى مىکند تا حد امکان خود را از لغزشو خطا مصون سازد. از دیگر توصیههایىکه به مربیان مىشود به هنگام مشاهدهلغزشهاى نوجوان، آن است که به جاىزدن انگهایى چون بىعرضه، عقدهاى،پست، بىشخصیتبه نوجوان مرتباسخنانى چون والایى، ارزشمند، قدرتمندبا اراده به آنان نسبت داده شود و بههیچوجه لازم نیست مسائل جنسى جنسمخالف و یا روابط جنسى را با نوجوانانمطرح ساخت و تنها به هنگام ازدواجگفتن این مطالب لازم بنظر مىرسد و فقطمىتوان به نشان دادن فیلمهاى آموزشىدر مورد حیوانات و گیاهان بسنده نمود کهانشاءا.. از این طریق خانوادههایى سالمدر نتیجه جامعهاى سالم و نسلى سازندهسالم را دارا شویم زیرا به کرات، بى بند وبارى روابط جنسى والدین بعنوانالگوهاى ناسالم، باعثشده تمایلاتنهفته و پنهان جنسى به میلى سرکش وشدید تبدیل شده و خطرات عظیمى رابراى فرد و جامعه به دنبال داشته باشدسخن را هر چند ناقص با جملهاى ازلاچتکف (14) به پایان مىبریم کهمىگوید:
«براى رام کردن احساسات غریزه بایددانست که عقل و علم و تربیت، تابمقاومت ندارند و باید سعى کنند ازاحساس دیگرى، یعنى ایمان استفادهکنند. (15) »
پىنوشتها:
1) MAZLO
2) مصباح یزدى ، محمد تقى، خودشانسى براىخودسازى، ص 43
3) روزنامه کیهان 4/11/75، ص 1
4) Role confusion
5) Makarenko
6) لاچتکف و روانشناسى تربیتى جنسى، ص 12
7) Puberty
8) مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 17،ص49
9) شباب قریش ص 1
10) آیت ا.. مهدوى کنى، محمدرضا، نقطههاىآغاز در اخلاق عملى، چاپ اول، ص 22.
11) روانشناسى تربیتى ویژه مراکز تربیت معلم،ص150
12) Kohlberg
13) سوره نور ، آیه31
14) Lachtkof
15) کودکان و نوجوانان - ترجمه محمدتقىزاده.انتشارات بنیاد تهران 1361
منابع:
1- حق جو، محمد حسین، نیازمندیهاى نسل جوان
2- همتى، علىاصغر، تحلیلى بر روابط دختر و پسر در ایران، انتشارات انجمن اولیاء و مربیان
3- قائمى، على، سازندگى و تربیت دختران
ندای صادق -شماره4
محبّت در خانواده
در نوشتار «محبت در زندگی» محبّت و جایگاه بلند آن در حیات اجتماعی انسان، مورد بحث قرار گرفت. اکنون به نقش محبّت در تعالی و سعادت خانواده میپردازیم.
کانون خانواده از سه رکن اساسی تشکیل میشود که عبارتند از:
1 - پدر
2 - مادر
3 - فرزندان
سلامت و استحکام روابط خانوادگی، اصلاح و پیشرفت جامعه را به دنبال دارد، اصلاحی واقعی و پایدار و پیشرفتی چشمگیر و روزافزون. به دیگر سخن، روابط و مناسبتهای اجتماعی، در درون خانهها شکل میگیرد و فرهنگ جامعه، انعکاسی از فرهنگ حاکم بر خانوادههاست. زندگی مشترک و خانوادگی براساس عناصر مختلفی استوار میشود و در این میان نقش محبّت و عواطف، بیش از هر چیز دیگر است.
پدر به عنوان مدیر خانواده در راستای برقراری و استحکام این عنصر، بیش از هر کس دیگری مسؤول است. اوست که باید این اکسیر حیاتی را همواره در پیکره خانواده خود به جریان اندازد و این کانون مقدس را همیشه با احساسات گرم و صمیمانه خود، پرفروغ نگه دارد و دیگر اعضای آن را بدین سمت هدایت کند.
روابط و مناسبتهای اجتماعی، در درون خانهها شکل میگیرد و فرهنگ جامعه، انعکاسی از فرهنگ حاکم بر خانوادههاست. زندگی مشترک و خانوادگی براساس عناصر مختلفی استوار میشود و در این میان نقش محبّت و عواطف، بیش از هر چیز دیگر است.
محبّت به همسر
محبّت به همسر، عامل مهم و بسیار مؤثری در قوام زندگی زناشویی و استمرار آن است و شاید در جهت تضمین همین امر حیاتی و خطیر است که خداوند متعال از «الفت و صمیمیت» به عنوان بهترین ارمغان به زن و شوهر، یاد کرده است و میفرماید: و از نشانههای خدا این است که از نوع خودتان جفتهایی برایتان آفرید، تا مایه سکون و آرامش خاطرتان باشد و بین شما دوستی و مهربانی برقرار ساخت و در این امر، نشانههایی است برای انسانهای ژرفنگر. (1)
محبّت به همسر، درواقع، محبّت به فرزند نیز هست، زیرا کودک به خاطر علاقه و وابستگی به مادر خود، از اینکه ببیند مادرش مورد علاقه و محبت پدر است، احساس رضایت و اطمینان میکند؛ برعکس اگر ببیند مادرش مورد بیمهری و بیاعتنایی پدر قرار میگیرد، در خود احساس اضطراب و ناامنی کرده و اطمینان خویش را نسبت به پدر و آینده زندگیاش از دست میدهد. علاوه بر این، مهر مادر نیز درصورتی بطور کامل، شامل حال فرزند میشود که خود او از این بابت، دچار کمبود و دغدغه خاطر نباشد. این مهم در جانب پدر نیز وجود دارد. او نیز احتیاج دارد که همسرش به او مهربانی و محبت کند و فرزندان نیز احساس کنند که مادرشان به پدر محبت دارد.
بطور کلی، محبّت، زندگی را شیرین و باصفا ساخته، آن را هدفدار و بالنده میکند. مرد اگر به همسر خود محبت کند، کانون زندگی را به محیطی سالم و بانشاط مبدل خواهد ساخت.
زن به اقتضای طبیعت خود و به خاطر غلبه عواطفش، خواهان آن است که تا سر حد عشق، به همسر و فرزندان خود محبت کند و از نثار هیچگونه فداکاری دریغ نورزد؛ از سوی دیگر، روح حساس او طلب میکند که این دوستیها، بدون پاسخ نماند. زن اگر ببیند، خودش در صدد محبت کردن و مهرورزیدن است، ولی طرف مقابل ناسپاسی کرده و عواطف خالصانه و بیشائبه او را پایمال میکند، احساس ناکامی و شکست خواهد کرد.
دوست داشتن، برای زن یک «نیاز» است و علاقه به محبوب بودن برای او، نه از روی خودخواهی است، بلکه آن را به عنوان پاسخی مثبت به محبتها و عواطف خویش میداند. از اینرو، چنانچه شوهر یک گام در جهت اظهار علاقه و دوستی نسبت به همسر خود بردارد، زن ده قدم در این راه پیش میآید. شاید به همین خاطر است که حضرت صادق علیهالسلام به نقل از رسول اکرم(ص) فرمود:
این گفته شوهر به زن که «من دوستت دارم» هرگز از قلب او خارج نمیشود.(2)
مرد اگر به همسر خود محبت کند، کانون زندگی را به محیطی سالم و بانشاط مبدل خواهد ساخت.همچنین امام صادق علیهالسلام فرمود:
دوستی و علاقه مرد به همسرش، از اخلاق پیامبران است.(3)
همو در فرمایشات دیگر خود، بین «افزایش ایمان» و «ازدیاد محبت نسبت به زن» ارتباطی تنگاتنگ قائل است.(4)
شوهر از دیدگاه اسلام و از نظر موازین انسانی و وجدانی، هیچگاه نباید به همسر خود به عنوان یک خدمتگزار بنگرد و امری از امور خانه را بدو تحمیل کند، بلکه باید به وی به عنوان همسری از جنس خود که مایه آرامش خاطر و یاور و شریک غم و شادی او در مسائل زندگی است، نگاه کند و وی را مادری مهربان و مربیای دلسوز برای فرزندانش بداند و به او به دیده تحسین نظر کند و عواطفش را بدون پاسخ نگذارد، چرا که زن از خواب و خوراک و وقت خود میگذرد و از جان خویش مایه میگذارد تا «شوهر» و «فرزندان شوهر» در آسایش باشند.
متأسفانه هنوز در جامعه ما هستند کسانی که به صورتهای مختلف به اذیت و آزار همسران خویش میپردازند و با قساوت تمام با آنان رفتار میکنند و حتی وقیحانه آنها را به باد کتک گرفته و به حقوق مسلم این فرشتهای که به تعبیر حضرت صادق علیهالسلام «بیشترین خوبیها و خیرات را در خود دارد»(5) تجاوز میکنند. پرواضح است اظهار محبت امری دوجانبه و متقابل است. زن نیز وظیفه دارد همواره از ابراز علاقه و دوستی نسبت به شوهر خویش کوتاهی نکند. محبتهای زن در بسیاری موارد بسان محبت یک مادر زندگی را بر شوهر شیرین و آرامشبخش خواهد نمود.زن به اقتضای طبیعت خود و به خاطر غلبه عواطفش، خواهان آن است که تا سر حد عشق، به همسر و فرزندان خود محبت کند و از نثار هیچگونه فداکاری دریغ نورزد؛ از سوی دیگر، روح حساس او طلب میکند که این دوستیها، بدون پاسخ نماند.
محبت به فرزندان
یکی از عوامل بسیار مؤثر در شکوفایی استعدادهای کودکان، ابراز محبت به آنهاست.
شاید بتوان گفت که لذت هیچ خوراکی برای کودکان به اندازه لذت محبت نباشد و هیچ نیازی هم در آنان بدان پایه از شدت و اهمیت نیست. محبت، شالوده و اساس تربیت است و بدون آن، هر اقدامی در این راه، بینتیجه است.
گام اول، در تربیت فرزند، جلب اعتماد او به پدر و مادر و مربی است و این امر، تنها با ابراز محبت میسر است.
آمار بزهکاران نشان میدهد که اکثریت قریب به اتفاق آنان را کسانی تشکیل میدهند که از عواطف انسانی در کانون خانواده، بیبهره بودهاند و پدر و مادر آنان، یا بر اثر نادانی یا به خاطر مشغله زیاد یا اختلافات خانوادگی، فرصت آن را نیافتهاند که بطور معقول، با فرزندان خود، رابطه صمیمی و محبتآمیز برقرار کنند. به قول شاعر:
• ذات نایافته از هستیبخش لکّه ابری که بود زآب تهی ناید از وی صفت آب دهی
• کی تواند که شود هستیبخش ناید از وی صفت آب دهی ناید از وی صفت آب دهی
تجربه و وجود نمونههای فراوان عینی نیز نشانگر آن است که انسانهایی که خود از محبتهای پدری یا مادری یا هردو، محروم بودهاند و این خلأ محبت، از ناحیه دیگری جبران نشده است، از این بابت دچار
شوهر از دیدگاه اسلام و از نظر موازین انسانی و وجدانی، هیچگاه نباید به همسر خود به عنوان یک خدمتگزار بنگرد.کمبود هستند و از اینکه برای فرزندان خود، پدری مهربان یا مادری دلسوز باشند و بتوانند با افراد جامعه، سازگاری اخلاقی و رفتاری داشته باشند، عاجزند. بر این اساس، در تعالیم اسلامی، محبت و اظهار دوستی و علاقه نسبت به کودکان یتیم، مورد توصیه و تأکید بیشتری قرار گرفته است، تا بدین وسیله خلأ محرومیت از عواطف پدر و مادر، در حد امکان پر شود و فرزند، در آینده با مشکل روانی روبهرو نباشد.
گفتنی است که این قاعده، خالی از استثنا نبوده و انسان همواره و در هر شرایطی، از قدرت سازندگی و باروری اخلاقی و تغییر شرایط عادی، در جهت اصلاح خود برخوردار است، لیکن بحث ما در اینجا یک بحث تربیتی است و در اینگونه مباحث، تکیه بر روی استثناها اشتباهی فاحش و جبرانناپذیر است.
روزی رسول خدا صلیاللّهعلیهوآله دو فرزند خود، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را بوسید. اقرعبنحابس که در مجلس حاضر بود، به پیامبر(ص) گفت: من ده بچه دارم و تاکنون هیچ یک از آنها را نبوسیدهام. آن حضرت فرمود: اگر خداوند عطوفت و مهربانی را از دل تو گرفته باشد، بر من چه باک؟!(6) در روایت دیگری چنین آمده است: آن حضرت در جواب او فرمود: کسی که به دیگران رحم نکند، مورد رحمت قرار نمیگیرد.(7)
از امام صادق علیهالسلام اینگونه نقل شده است: شخصی خدمت رسول خدا صلیاللّهعلیهوآله رسید و عرض کرد: من هیچ یک از کودکانم را نبوسیدهام. وقتی او مجلس را ترک کرد، نبیاکرم(ص) فرمود: من معتقدم چنین شخصی اهل آتش است.(8)
روایات در این زمینه بسیار است و نقل تمام آنها، خلاف اختصار که روند همیشگی این سلسله بحثهاست، میباشد. از اینرو، با ذکر یک حدیث دیگر کلام را در این زمینه به پایان میبریم.
امام کاظم علیهالسلام فرمود: ... خداوند عزّوجلّ به خاطر هیچ امری همچون پایمال شدن حقوق زنان و کودکان به خشم نمیآید.(9)
منابع:
وسائلالشیعه,جلد =14,صفحه =10
مکارمالاخلاق,صفحه =220
وسائلالشیعه,جلد =15,صفحه =203
________________________________________
1 - روم، آیه 21.
2 - وسائلالشیعه، ج14، ص10.
3 - همان، ص9.
4 - همان.
5 - همان، ص11.
6 - مکارمالاخلاق، ص220.
7 - وسائلالشیعه، ج15، ص203.
8 - همان، ص202.