نسل غاوی و چالشهای تربیت دینی
مقدمه:
مقاله حاضر به بررسی چالشهای تربیت دینی در جامعه فعلی و تأثیر آن بر شیوهتربیت نسل حاضر پرداخته است.
پیرامون عنوان مقاله، انگیزه ارائه آن و اصطلاحات خاص به کار گرفته شده، بیانچند مطلب ضروری به نظر میرسد:
مطلب اول:
ایرانیان در «اندیشه» و «دین». سوابق درخشان تاریخی دارند ـ حدود پنج قرناداره کننده تمدن بزرگ اسلامی بودهاندـ حتی قبل از اسلام نیز این سرزمین، بافت دینیخود را حفظ کرده است. (زرتشتی ـ مجوسی) اینها همان امتی هستند که پیامبر پس ازنزول قرآن آیة ( و آخرین منهم لما یلحقوا بهم... ) دست بر شانه سلمان گذاشت وفرمود: «لو کان الایمان فی ثریاء لنا له رجال من هولاء...» و...تاریخ گذشته نزدیک اینسرزمین هم نشان میدهد در آن سالها که تبلیغات «ماتریالیستی» و «مارکسیستی» درایران به اوج خود رسیده بود، باز جوان ایرانی به «خلأ» موجود در این اندیشه پی برد و بهاین نتیجه رسید که:
«غیبت خدا هستی را قبرستان بی کرانهای میکند که انسان خود را در آن تنهامییابد».
اینها نژادی هستند که در «اندیشه» بلند داشتن و «حق پذیری» زبانزد دنیابودهاند.
مطلب دوم:
نسل امروز ما «ضال» نیستند، بلکه «غاوی» هستند. «غاوی» معانی متعدد دارد،یکی از آن معانی «سرگردانی» و «رهایی» و «بی راهی» است. اصلیترین تفاوت«ضال» با «غاوی» در این است که برای انسان ضال و گمراه، راه و هدف تعریف شده، ولیاو انتخاب نکرده است. اما برای غاوی، راه یا تعریف نشده و یا تعریف درستی برای آنارائه نشده و یا تحمیل شده است، برای همین انتخاب درستی صورت نگرفته و شخصسرگردان است؛ یعنی ضلالت ریشه در «علم» و تمرد «آگاهانه» دارد، ولی غوایت ریشه در«جهل» و تمرد «غافلانه» دارد.
شیطان هم به سرگردان نمودن فرزندان آدم قسم یاد کرده است: ( ولاغوینهماجمعین ) و تنها این گروهند که جاهلانه از او تبعیت میکنند ( الا من اتبعک منالغاوین ) .
این حالت هر چند در یک گروه سنی ـ مثلاًنوجوانی و جوانی ـ مشهودتر است، ولیبسیاری افراد ممکن است فرصتهائی از حیات و زندگیشان را در این حالت به سر ببرندو مصداق «غوایت» باشند. از این جهت «غوایت» مفهومی تقریباًعام و فراگیر است وبسیاری افراد ـ در هر گروه سنی یا موقعیت فردی و اجتماعی ـ میتوانند مخاطب اینمقاله باشند.
مطلب سوم:
از نگاه شریعت اسلام، قرآن بزرگ ترین «دستورالعمل» حیات، کتاب انسان سازیو نسخه سعادت بشر است. دلیل این امر آن است که حرفهای قرآن، متناسب وهماهنگ با نیازهای فطری انسان میباشد و به تعبیر استاد جوادی آملی، سخن قرآنهمان سخن آشنای درون است. قرآن ترجمان هستی انسان میباشد و لسان قرآنبیانگر همان لسان فطرت و تفسیر روح و جان آدمی است از این جهت قرآن هرچندسنگین است، یعنی پرمحتوا و پرمغز است، چون حق و حقیقت سبک مغز نیست:
( انّا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً ) ، و کوه قدرت حمل آن را ندارد: ( لو انزلنا هذاالقرآن علی جبل لرأیته خاشعاًمتصدعاًمن خشیة الله ) ولی آسان است و سخت فهمنیست، چون فطرت انسان طالب آن است و تحمیل بر فطرت نیست ( لقد یسرنا القرآنللذکر ) پس معارف آن برای همه قابل دسترس میباشد.
شاید در جامعه قرآنی فعلیما، وقت آن رسیده باشد که «عذر تقسیر به پیشگاهقرآن» ببریم و گامی در جهت رهایی قرآن از «مهجوریت» برداریم و به تعبیرامامعلی (ع) ، قرآن را به «سخن» آوریم، او که در آخرین وصیتش به فرزندش نیزسفارش به فهم و عمل به قرآن نمودند
این کتاب هم انسان را به «دانایی» مسلح میکند و هم «توانایی»، چرا که حقتلاوت قرآن «فهم» و به کار بستن آن است: ( یتلونه حق تلاوته ) اگر چنین نبود غربیهابه تأثیر عملی قرآن در برکات علمیشان اعتراف نمینمودند:
«واجب است اعتراف کنیم که علوم طبیعی و فلکی و فلسفه و ریاضیات که در اروپارواج گرفت، عموما از برکت تعلیمات قرآنی است و ما مدیون مسلمانانیم، بلکه اروپا از اینجهت شهری از اسلام است».
در مقاله حاضر، در موارد متعدد، به آیات قرآن استناد شده است. یاد آور میشود،ذکر آیات در این مقاله، از باب تفسیر نمیباشد، بلکه نوعی «تطبیق» است. استشهاد بهآیات قرآن، بیان مصداقی از مصادیق خطابهای قرآن است و به اصطلاح این عمل«استنطاق» قرآن میباشد، همانطور که امام علی (ع) فرمودند: قرآن را به سخن درآورید. پس آنچه در این مقاله مورد نظر است، «تطبیق» آیات بر جریان زندگی امروزهانسانها و بیان یک نمونه و مصداق آن است؛ نه «تفسیر» آیه.
مطلب چهارم:
دین به انسان دستورالعمل و «الگو» میدهد، و اسوههای دینی موفق ـ خواه قرآنی،خواه غیر قرآنی ـ متعلق به زمان و مکان خاصی نیستند، بلکه به تاریخ انسانها تعلقدارند. در این مقاله الگوهای دینی «اهل رشد» معرفی شدهاند و به عنوان نمونه بهالگوهای «عاشورا» و نهضت امام حسین اشاره شده است. منظور از الگوهای عاشورا وعاشوراییان، هم اشاره به خود نهضت است و هم اشاره به همه کسانی که در طول تاریخ،در «اندیشه» و «عمل» به آنها اقتدا کردهاند، چرا که «حسین» خود یک «مکتب» است، نه«شخص» چون هدفش کلی و نوعی است، نه شخصی و فردی.
و تعبیر به «مکتب» هم برای آن است که هم به انسان «اندیشه» میدهد(جهانبینی) و هم دستورالعمل زندگی (ایدئولوژی).
در نتیجه مناسک عاشورا، مناسک «زندگی» است نه «مرگ». زیبا زیستنمیآموزد و اگر زیبا مردنی در آن مطرح است، محصول زیبا زیستن است، شکی نیست تاانسان تناسبی با زندگی زیبای عاشوراییان و امام شهیدان پیدا نکند، از مرگ زیبا همخبری نخواهد بود، مرگی که بتواند نام انسان را در تاریخ جاودانه سازد.
هرچند امروزه، نگاه ما به نهضت حسین، بیشتر نگاه «عاطفی» است، نه«آموزشی» و تربیتی. ولی امیداوریم در آینده نزدیک، نسل حسینی خود را به زیورتعلیمات حسینی آراسته کرده «شور» حسینی را به «شعور» حسینی تبدیل نماید و درنگاه عاطفی، توقف نکند و امیدواریم این مقاله، در فراهم آوردن بستر مناسبی برای اینحرکت مؤثر باشد.
مطلب پنجم:
مقایسهای بین «اهل رشد» و «اهل غی» نتایجی علمی و عملی به دنبال دارد کهمیتواند در اصلاح روند نظام تعلیم و تربیت ـ (اعم از خانواده و مراکز رسمی و غیررسمی تعلیم و تربیت مورد توجه و استفاده قرار گیرد، چرا که این نسل محصول تربیتاین دو نظامند و «سرگردانی» آنها نیز ثمرة همین تعلیم و تربیت است.
متن مقاله، حاوی مقایسه اهل «رشد» و اهل «غی» و پیامدهای حاصل از آناست. در بیان هر مورد پیشنهادهای علمی و عملی به: الف) متصدیان تربیتی و آموزشی؛ب) اهل غوایت و سرگردانی، شده است.
نتایج و پیامدهای حاصل از ارزیابی مختصات اهل «رشد» و اهل «غی»
1ـ هدفدار و حکیمانه زیستن اهل «رشد»، جهان مجموعهای هدفدار است کهانسان نیز از این مجموعه مستثنا نمیباشد. او همواره در پی این بوده است که پاسخ ششسؤال را برای خود روشن نماید:
من کیستم؟ از کجا آمدهام؟ به کجا آمدهام؟ برای چه آمدهام؟ با که هستم؟ و بهکجا میروم؟
در این اندیشه هر چیز زیبایی خاص خودش را دارد، زندگی زیبا، مرگ زیبا،هدفدار زیستن، هدفدار مردن، چرا که همه چیز «غایت» دارد و «هدفمند» است (همیناندیشه است که راه انسان الهی را از انسان مادی جدا میکند).
استاد محمد تقی جعفری، از شناخت انسان نسبت به «موقعیت» خود، با عنوان«تعهد برین» یاد میکند و آن را عالیترین ویژگی زندگی هدفدار میداند و میگوید:
«تعهد برین عبارت است از شناخت موقعیت خویشتن در جهان هستی و ملتزمبودن به تکامل و به ثمر رسانیدن شخصیت».
نقطه مقابل انسان حکیم، انسان «غاوی» و «بی راه» است که هنوز به تعریفدرستی از «حیات» نرسیده است. برای همین «بودن» و «نبودن» چندان تفاوتی برایشندارد. او نه از «حیات» لذت میبرد و نه از «مرگ». چنین انسانی یا از چیزی خوششنمیآید و یا لذاتی گذرا و ا´نی نصیبش میشود، چرا که معیار ثابتی برای «ارزش» گذاریندارد، حتی حضور در مجلس «حسین» برایش لذتی ندارد، چون برای این حضور هدف ودلیلی ندارد. علاّمه جعفری در این باره میفرماید:
«اساسیترین مختص پوچ گرایی دگرگون شدن احساس حیات طبیعی است کهنه تنها حیات را از جوشش خود میاندازد، بلکه در عین حال آن را به عنوان یک ضرورتتنفر آور در نظر انسان جلوه میدهد، مانند اجباری که یک انسان تشنه، خوردن آب گلآلود را پر ارزش احساس نماید».
قرآن کریم در موارد متعدد به این هدفمندی اشاره میکند و خلقت انسان را عبثو بیهوده نمیداند در حالات امیرالمؤمنین علی (ع) آمده است که آیة ( ایحسب الانسانان یترک سدی ) را بسیار میخواند و میگریست.
عاشوراییان نمونه بارز این خصلتند، او اگر میماند میداند چرا میماند (امامسجاد، جوان بیست و دو ساله) و حیات دارد و اگر میرود، میداند چرا میرود.نه برایماندن و نه برای رفتن ذرهای تردید به خود راه نمیدهد. برای عاشوراییان و اهل رشدامروز نیز حضور در «مجلس» حسین و «مکتب» عاشورا تعریف شده است. برای همین«او» چون برای این حضور «دلیل» دارد اگر بهره برداری مناسب نکند، از هدفش دورافتاده و چون دیگران گرفتار «خسران».
مطابق اعتقاد روانشناسان به «تصعید»انسان هدفدار برای صعود به کمالواقعی خود حتی قادر است تمایلات نفسانی را به خدمت بگیرد و نه تنها آنها را سرکوبنکند (چرا که اسلام دین رهبانیت نیست)، بلکه جهت تکاملی به آنها بدهد.
به عنوان مثال، چنین انسانی مثل سایر انسانها نیاز به تفریح و سرگرمی دارد،ولی به سراغ تفریح و بازیهای هدفداری چون: شنا، کشتی، اسب سواری، تیر اندازی، و...میرود که هدفهای عالیتری را در آنها جستجو کند.
پیام اهل «رشد» به اهل «غی»:
بار دیگر به آرمان های خود باز گردید و در آنها تجدید نظر کنید، فلسفه «حیات» رابرای خود تعریف و روشن کنید. اگر میپذیرید، یا رد میکنید بدانید چرا چنین میکنید، تااز «لذت» حیات بهرهمند گردید.
توصیة اهل «رشد» مجریان نظام تعلیم و تربیت (اعم از خانه، مدرسه، دانشگاه،رسانههای گروهی و...)
این نسل را در راه رسیدن به «تعاریف» صحیح یاری کنیم و بستر مناسبی برایکسب علم و باروری اندیشه آنهابه ویژه در جوانی ـ که بهترین دوره برای «تصعید» است ـفراهم آوریم باید این واقعیت تلخ را پذیرفت که امروزه بین برنامه ریزیها و آموزشها بانیازهای واقعی این نسل فاصله زیادی به چشم میخورد. آیا مدرسه ما دریچهای به رویزندگی کودک میگشاید؟ آیا تلویزیون به عنوان «دانشگاه عمومی»این نقش حساس رابه خوبی ایفا میکند و در بسیاری موارد «تخیلات» و «احساسات» نوجوانان و جوانان را بهبازی نمیگیرد.
2ـ خود آگاهی و خود باوری اهل «رشد». خود فروشی و خود باختگیاهل «غی»
اگر بپذیریم انسان موجودی دو بعدی با دو گرایش کاملاًمتفاوت است که یکی ازاین دو کشش و گرایش، او را از سایر جانداران ممتاز میسازد، نگاه ما به انسان، نگاه به«حیوان ناطقی» نخواهد بود که جنس مشترکی با سایرین دارد و تنها در «ناطقیت» یعنی«قدرت اندیشه و سخنگویی» تفاوت دارد، مگر این که این «ناطقیت» را نهانخانة اسرارو رموز «مافوق» طبیعی بدانیم.
در دیدگاههای انسانشناسی، هر کجا سخن از «معمای هستی» بودن انساناست، یقیناً نگاهی مافوق «خود» غریزی و وجه خلقی و زمینی اوست، چرا که در این بعد،نه تنها انسان مجمع اسرار و رموز نیست، بلکه در مواردی حیوانات از او جلو ترند. پس او ازآن جهت که «طبیعتی» دارد که به گل وابستهاست، موجود «متوحشی» است که اگرارتقایش دهیم در ردیف سایر حیوانات قرار میگیرد که روی به سوی خاک و خاکدان دارد.«تنزده اندر زمین چنگالها»
اما وجه دوم؛ یعنی خود فطری و وجه ملکوتی و عرشی او، همان خود انسانی وارزشی است که نهانخانة اسرار «مافوق» طبیعی و راه صعود انسان به عالم بالا میباشد«جان کشیده سوی بالا بالها» و اگر از «متمدن» بودن انسان سخنی به میان میآید،مربوط به همین وجه است.
قرآن کریم براین اندیشه مهر تأیید زده و در توصیف هر یک، با خصوصیاتخاصشان پرداخته است: ( لقد خلقناالانسان فی احسن تقویم ) (وجه ملکوتی) ( ثمرددناه اسفل السافلین ) (وجه ملکی) همه تجلیلهایی که در قرآن از انسان به عملآمده است، مربوط به بعد ملکوتی و مافوق مادی انساناست و بعد مادی و ملکی، تنهانقش «ابزاری» در این راه دارد.
در نگاه اهل رشد، سلوک انسان به سوی کمال، هم از جنبه نگرش و بینش و هم ازجنبه گرایش و کوشش از این «راه»میگذرد و انسان «سالک» کسی است که همواره بیندانایی و توانایی «سعی» میکند و در این احرام «محرم» اسرار خداوندی میگردد. «محرمکه شدی بکوش مَحرم گردی» و تمام ارزش انسان به همین سعی و سلوک است ( قیمةکل امری ما یحسنه ) .
در جوامع غربی که توجه بیشتر به وجه «طبیعی» و «زمینی» انسان است، انساننقش «ابزاری» دارد و معادل با شیء محسوب میشود و در خدمت اهداف جامعه میباشد.دکتر شریعتی با مقایسه دو نظام تعلیم و تربیت غربی و اسلامی، ضمن بیان 23 تفاوتاساسی در این دو نظام، یکی از تفاوت ها را همین امر میدانند:
در تعلیم و تربیت غربی، انسان وسیله است برای نیاز جامعه، در تعلیم و تربیتاسلامی انسان هدف است و نیاز جامعه وسیله».
در تربیت اسلامی که عامل امتیاز جنبه مافوق طبیعی بشر است، انسان مقصودآفرینش و مجمع اسرار خداوندی میباشد که دارای بالاترین ظرفیتها وتوانمندیهاست و گنجی در خرابات تن به حساب میآید:
• روبند گشایید ز سر پرده اسرار گنجید نهان گشته در این توده پرخاک چون قرص قمر از ابر سیه باز برآیید
• پس خویش بدانند که سلطان نه گدائید چون قرص قمر از ابر سیه باز برآیید چون قرص قمر از ابر سیه باز برآیید
انسانی که در این مکتب تربیت نیکو شده باشد، میداند، میبیند و مییابد کهخودش «آیت» الهی است: ( و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون ) وحتی در احترام به «کرامت» و «شرافت» این موهبت آسمانی برخود نیز درود و تحیّتمیفرستد: ( فاذا دخلتم بیوتاًفسلموا علی انفسکم تحیة من عندالله مبارکة طبیة ) و اینسلام را مایه برکتی ارزشمند از سوی خداوند میداند. ببینید تفاوت ره، در دو مکتبتربیتی از کجا تا به کجاست! در این اندیشه است که انسان سرمایه وجودی خود را بهبهای اندکی نمیفروشد، چرا که به ارزش «یوسف» خود آگاه است. برای همین نفسانسان را بزرگترین کتاب آفرینش برای مطالعه دانستهاند که حاصل سرمایههایارزشمندی است که اگر به موقع شناسایی نشود و در مسیر صحیح هدایت نشود، صاحبشموجود ورشکستهای است که خسارتش با چیزی جبرانپذیر نیست: ( ان الخاسرینالذین خسروا انفسهم... ) .
علامه طباطبائی در تفسیر آیه ( علیکم انفسکم ) میفرمایند:
«نفسها همان راه هستند نه راهرو. نفس همان طریق است که باید آن را سلوکنماید پس طریق آدمی به سوی پروردگارش همان نفس است که دارای تطورات گوناگونو درجات و مراحلی است».
قلب چنین انسانی بیت الرب حقیقی و بیت الله الحرام است که حتی «کعبه»ظاهری هم وسیله و حج هم بهانة خوبی برای ارجاع انسانها به این بیت ملکوتیمیباشد:
• ای قوم به حج رفته کجائید کجائید معشوق تو همسایه دیوار به دیوار در بادیه سرگشته چرائید چرائید
• معشوق همین جاست بیائید، بیائید در بادیه سرگشته چرائید چرائید در بادیه سرگشته چرائید چرائید
برای «راه یافتگان»، همه چیز نقش «ابزاری» و «وسیلهای» دارد و اینها یا هدفنیستند، یا اگر هدف باشند اهداف مقدماتی و نسبی هستند که انسان رابه هدف اصلی«آرمانی» میرسانند، حتی قرآن با همه عظمتش وسیلة صعود انسان است، نه هدف.
زنده نگه داشتن نهضت حسین هم، وسیلة صعود است، نه هدف. عاشوراییان با«حسین» صعود میکنند و بالا میروند. این ها راههایی هستند برای کشف گنجهاینهفته درون انسان، «لیثیروا لهم دفائن العقول» و همه رسولان الهی به سوی بشرند.
نقطه مقابل این اندیشه، رها شدگان و خود باختگانیاند که نشانه جهلشان همینبس که قدر و قیمت خود را نمیشناسند، «العالم من عرف قدره و کفی بالمرء جهلاًالایعرف قدره»
استاد مطهری در بحث خود زیانی و خود فراموشی ذیل این سخنامیرالمؤمنین (ع) : «عجبت لمن ینشد ضالته و قد اضل نفسه فلا یطلبها» میفرماید:
«خود را گم کردن و فراموش کردن، منحصر به این نیست که انسان دربارة هویت وماهیت خود اشتباه کند و مثلاًخود را با بدن جسمانی و احیاناً با بدن برزخی آن چنان کهاحیاناً این اشتباه برای اهل سلوک رخ میدهد، اشتباه کند. هر موجودی در مسیر تکاملفطری خودش که راه را میپیماید، در حقیقت از خود به خود سفر میکند؛ یعنی از خودضعیف به خود قوی میرود.
علی هذا انحراف هر موجود از مسیر تکامل واقعی، انحراف از خود به ناخود است،این انحراف بیش از همه جا در مورد انسان که موجودی مختار و آزاد است صورتمیگیرد، انسان هر غایت انحرافی را که انتخاب کند، در حقیقت او را به جای «خود»واقعی گذاشته است»
و به تعبیر سهروردی:
• هان تا سر رشته خرد گم نکنی رهرو تویی و راه تویی منزل تو هشدار که راه خود به خود گم نکنی
• خود را زبرای نیک و بد گم نکنی هشدار که راه خود به خود گم نکنی هشدار که راه خود به خود گم نکنی
با توجه به این که همین خود باوری زمینه «اعتماد به نفس» را در انسان فراهممیآورد. امام خمینی شرط استقلال را همین امر میداند و تأکید میکند: «باید نمیشودهارا از مغزها بیرون کرد».
پیام عاشوراییان به نسل «غاوی» در طی تاریخ، این است که به توانمندی هایخود باز گردند و گوهرهای جانشان را در هر کوی و برزن به هر بهای اندکی نفروشند: ( وشروه بثمن بخس دراهم معدودة ) و پس از عرضة آنها به واژههای منفی «نمیدانم»«نمیتوانم» و...تمسک نجویند اهل «رشد» هشدار میدهند: نسلی که هر لحظه وقت،جوانی، استعدادهای فطری، سلامت و فراغت و همه برکات زندگیش را به بهای اندکیعرضه میکند و به این معامله خشنود میگردد، آن چنان گرفتار «روز مرگی» میگردد کهدر بازار کناسان، مست متاع ناچیزشان میشود و دیگر عطر عاشوراییان مستش نمیکند،چرا که با آنها تناسبی ندارد.
مجریان تعلیم و تربیت باید بدانند که سرزمین جان انسان «به ویژه در نوجوانی وجوانی» مستعد نمو برکات است: و ( و من آیاته انکتری الارض خاشعة فاذا انزلنا علیهاالماء اهتزت و ربت... ) زمینة این خود آگاهی و خودشناسی را برای این نسل (باتوجه بهسنین خاص) فراهم آوریم که یکی از حقوق فرزندان یک امت، حق تربیت نیکومیباشد.
علامه جعفری، در تأکید بر رکن اصلی تعلیم و تربیت یعنی انسان میگوید:
«برای شناخت اهمیت فوق العاده چگونگی برقرار کردن ارتباط تعلیم و تربیت باانسانی که مورد تعلیم و تربیت قرار میگیرد، نخست باید بدانیم که در این دنیا هیچحیوانی پشه آفریده نمیشود که بعدها در هوا عقاب و در دریا نهنگ و در خشکی شیر شود،مگر انسان»
3ـ حفظ کرامت در اهل «رشد» و احساس دنائت در نسل «غاوی»
کرامت یک تعبیر عربی است که ظاهراًمعادل دقیقی در فارسی ندارد. در این مقالهبا مفاهیمی، چون: غیرت، شرف، عزت، هویت، انسانیت و...برابر میباشد.
کرامت به دو بخش بالذات و بالتبع تقسیم میشود که هر دو بعد آدمی را شاملمیشود. «جان» انسان بالذات شریف است و شرافت «تن» بالتبع میباشد؛ یعنی شرافتجسم به جان است و گرنه جسم ذاتاً در ردیف جانداران، بلکه در مواردی پایینتر از آناناست و به خودی خود شرافتی ندارد. همان طور که سعدی میگوید: تن انسان شرافتش بهجان آدمی است، نه به خودی خود.
«تن آدمی شریف است به جان آدمیت»
حفظ عزت و کرامت و انسانیت در قرآن کریم اساس خلقت معرفی شده است: ( لقد کرمنا بنی آدم ) ؛ و به خاطر همین ویژگی است که خشکی و دریا در اختیار انسانوتحت تصرف او قرار گرفته است: ( و حملنا هم فی البر و البحر و... ) .
در روایات و سخنان بزرگان نیز حفظ کرامت و احساس شخصیت، اساس سلامتروحی و دوری از گناه معرفی شده است و حقارت شخصیت و احساس ذلت و خواری،عامل آلودگی و ارتکاب گناه دانسته شده است.
روانشناسان نیز علت اصلی بروز اختلالهای روانی را ضربه خوردن و صدمهشخصیت و عزت نفس میدانند. چرا که هر کس شخصیت خود را لگد خورده تلقی کند،احساس ذلت و خواری نموده، از ارتکاب هیچ رفتار ناشایستهای روی گرداننیست.
یکی از حربههای مهم استعمارگران هم در «خود باخته کردن» ملت ها همیناست که ابتدا سعی در تخدیر و تضعیف هویت فرهنگی و تحقیر شخصیت آنها کرده وعزت نفسشان را لگد کوب مینمایند، سپس برنامههای خود را بر آنان تحمیل میکنند.امام خمینی در این خصوص میفرمایند:
«و ما آن صدمهای که از قدرتهای بزرگ خوردیم، صدمه شخصیت بود. آنهاکوشش کردند که شخصیت ما را از ما بگیرند».
پیام عاشوراییان به همة تاریخ این است که اجازه ندهید غیرت و عزت انسانیتانلگد بخورد که اگر چنین باشد با هیچ بهایی قابل جبران نمیباشد. هدف اصلی نهضتحسین هم حفظ کرامت و عزت؛ یعنی «آزادگی معنوی» انسان بود. برای همین حسینسمبل «آزادگی» در جهان و «سید الاحرار» معرفی شده است او که خود فرمود: « انی لااری الموت الاسعادة ولا الحیوة مع الظالمین الا برماً» . علامه جعفری در این بارهمیفرمایند:
«تاریخ آزادی چیزی جز حفظ شخصیت انسانی انسان نیست هر چه کهشخصیت حسین و کار بی نظیرش را مطالعه میکنیم بیشتر به پدیده اعجازآمیز آزادیشخصیت انسان از قید و زنجیر بردگی آگاه میشویم»
نسلی که شخصیت خود را پایمال شده و لگد خورده احساس کند، در آسمانزندگی قدرت پرواز و اوجگیری ندارد،یعنی محصول نهایی حقارت و دنائت، «افسردگی»میباشد.