روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

کرتینیسم

کرتینیسم

 

 

بیماری کرتینیسم (Cretinism) نوعی بیماری است که به علت وجود هیپوتیروئیدی از زمان تولد روی می‌دهد.

 

وجود هیپوتیروئیدی از زمان تولد اغلب ناشی از کمبود ید در دوران جنینی است که موجب عقب افتادگی ذهنی و جسمی نوزاد می‌گردد.

 

* مکانیزم ایجاد بیماری

 

اغلب ناشی از کمبود طولانی مدت ید در دوران جنینی است و به ندرت سایر دلایل کم‌کاری تیرویید مانند آژنزی غده تیروئید . مادر نیز ممکن است دچار کم کاری تیروئیدی باشد.

 

*  علائم بیماری

 

آسیب‌های مغزی، عقب ماندگی ذهنی و جسمی (کوتاهی قد) بزرگی زبان ، هیپوتونی (کم بودن فعالیت و تحرک)و دیر بسته شدن فونتانلها (ملاج سر) ، تحلیل استخوان‌ها و کاهش متابولیسم پایه در کودکی، خستگی و خواب آلودگی، مشکلات یادگیری ، پوست خشک ، خشن و سرد ، برادیکاردی و اضافه وزن .براساس میزان کاهش بهره هوشی می‌توان بیماری را از هیپوتیروئیدی خفیف تا کرتین و کرتینوئید تقسیم کرد .

 

*  شیوع

 

تقریباً ۳۰٪ مردم جهان (حدود ۱/۶ میلیارد نفر) در معرض خطر اختلال کمبود ید (IDD) هستند. ۵۰ میلیون کودک مبتلا شده‌اند . IDD بویژه در مناطق حاره‌ای دیده می‌شود. چینی‌ها ۴۰ درصد از بیماران کرتن را در جهان شامل می‌شوند.ساکنین مناطقی که آب آشامیدنی آنها- به دلیل مقدار کم ید در سنگ بستر- دارای مقادیر بسیار کم ید می‌باشد درخطر این بیماری هستند . (پیش از افزایش منظم ید در نمک خوراکی).دریا منبع بزرگ ید است. بطور کلی هر چه فاصله از دریا دورتر باشد، کمبود ید بیشتر است. (برای مثال مقدار بسیار پایین ید در اغلب مناطق کوهستانی باعث افزایش IDD می‌گردد.)محیط دارای مواد گواتروژن- موادیکه ید را محبوس می‌کنند- دسترسی به ید خیلی پایین است.

 

*] کنترل بیماری

 

انجام غربالگری برای تشخیص زود هنگام این بیماری در کشورهای پیشرفته و ایران از هیپوتیروئیدی نوزادی جلوگیری می‌کند . این بیماری در صورت تشخیص به موقع کاملا قابل درمان می‌باشد در حالی که در صورت عدم تشخیص فرد را به یک موجود عقب مانده غیر قابل برگشت تبدیل می‌کند. درمان با تجویز هورمونهای تیروئید ( لووتیروکسین ) می‌باشد . غربالگری با نمونه گیری خون نوزاد و سنجش سطح TSH سرم انجام می‌گیرد.

نشانگان روبرت

نشانگان روبرت

 

Robert sc phocomelia از حالتهای نادر ژنتیکی است که ناهنجاریهای شدیدی در استخوانهای دست و پا ایجاد می‌کند.سایر ناهنجاریها مثل عقب ماندگی ذهنی ممکن است دیده شود.


 

* تاریخچه

 

اولین بار در سال ۱۹۱۹ توضیح داده شد. در گذشته تصور می‌شد این سندرم از دو جز جدای Robert syndrome و sc یا pseudo-thalidomide syndrome ایجاد شده ولی تحقیقات انجام شده حاکی از یکسان بودن این دو سندرم است. SC حروف اول نام خانوادگی دو خانواده است که اولین بار این سندرم در آنها تشخیص داده شد. واژهٔ "pseudo-thalidomide" برای افراد با اندامهای کوتاه استفاده می‌شود زیرا تالیدومید دارویی است که مصرف آن در دوران بارداری باعث ناهنجاریهای اندامها در کودکان می‌شود.


* پرونده ژنتیکی

 

این سندرم به صورت autosomal recessive به ارث می‌رسد.موتاسیون در ژن ESCO۲ باعث ایجاد این سندرم می‌شود.این ژن پروتئینی را کد می‌کند که برای جدا شدن درست کروموزوم طی تقسیم سلولی مهم می‌باشد.قبل از تقسیم سلول همهی کروموزومها باید کپی شوند.DNAهای کپی شده دارای کروموزومهای خواهر هستند.این پروتئین نقش مهمی در ایجاد چسبی دارد که باعث نگهداری کروموزومها تا زمانی که آمادهٔ تقسیمند می‌شود.هر گونه موتاسیون در این ژن مانع ایجاد پروتئینESCO۲ با عملکرد مناسب می‌شود که باعث ایجاد چسب بین کروماتیدهای خواهری و از دست رفتنشان دور سانترومر می‌شود.


* بررسی آماری

 

این سندرم زنان و مردان را به طور یکسان تحت تاثیر قرار می‌دهد.هیچ کشور و منطقهٔ خاصی در جهان نیست که این سندرم بیشترشایع باشد.


* علائم بیماری

 

Phocomelia حالتی است که دستها و پاها حاضرند ولی بازوها(arms)و رانها(legs) وجود ندارند.در این حالت دستها و پاها مستقیما به بدن متصلند.معمولا کوتاه شدگی(hypomelia) در دستها بیشتر از پاهاست.بعضی افراد بدون استخوان قسمت فوقانی دستها و پاها به دنیا می‌آیند که به این حالت tetraphocomelia گفته می‌شود.بعضی هم شدت کمتری از کوتاه شدگی اندامها را دارند. علاوه بر این ۸۰٪ افراد با این سندرم سر کوچک دارند(microcephaly) . همینطور بیشتر افراد دارای این سندرم درجاتی از عقب ماندگی ذهنی دارند. بیشتر این افراد نقایص صورتی دارند که روی تکامل لب فوقانی(cleft lip)و کام اثر دارند. کوتاه شدگی یا عدم حضور استخوانهای تحتانی دست (اولنا و رادیوس) در حدود ۹۷٪ افراد مبتلا به این بیماری مشاهده می‌شود. اسخوان ناحیه فوقانی(هومروس)در ۷۷٪موارد درگیر می‌شود.نبودن یا کوتاه شدگی استخوان ران(فمور)در ۶۵٪موارد اتفاق می افتد.استخوانهای ناحیهٔ تحتانی پا(تیبیا و فیبولا)در ۷۷٪ از موارد دخیلند. این افراد قبل و بعد از تولد از سایر بچه‌های هم سن کوچکترند و وزن تولد کمی(۵/۱ تا ۲ کیلو گرم ) دارند.ممکن است دارای موهای نازک و پراکنده که اغلب به رنگ نقره‌ای است باشند. همچنین اکثر این افراد با شکاف لب و شکاف کام به دنیا می‌آیند. از ناهنجاریهای دیگر می‌توان به چانه و مندیبل کوچک و تکامل نیافته(micrognathia)، گردن کوتاه، مشکلات قلبی و کلیوی ، چشمهای برجسته و با فاصله و گوشهای با شکل غیر عادی اشاره کرد. ناهنجاریهای بینایی عبارتند از آب مروارید ، قرنیه کدر(corneal opacity) ، فقدان یا نقص مادرزادی پلکها. ناهنجاریهای تناسلی شامل بزرگ شدگی آلت تناسلی مردان(فالوس) ، بزرگی کلیتوریس و cryptorchism است.


* تشخیص

 

این ناهنجاری در هفتهٔ ۱۲ بارداری با تست اولتراسوند قابل تشخیص است. که در آن مشکلات تکاملی دستها و پاها مشخص می‌گردد.گاهی اوقات دیرتر قابل تشخیص است و یا حتی ممکن است نتوان آن را تشخیص داد.مشاهداتی که با اولتراسوند انجام می‌گیرد شامل شکاف لب ، فاصلهٔ زیاد چشمها ومایع اضافی در برخی ساختارهای مغز(هیدروسفالوس) ،اسپینا بیفیدا ، مقادیر زیاد مایع آمنیوتیک و مشکلات کلیوی است. همچنین در تشخیص آنالیز کروموزومهای بچه ممکن است موثر باشد.


* درمان

 

در حال حاضر هیچ درمانی برای افراد با سندرم Roberts sc phocomelia وجود ندارد. پیش بینی جریان بیماری اکثریت افراد با درجات شدید این سندرم در رحم یا طی بارداری و یا کمی بعد از تولد می‌میرند.آنهایی که زنده مانده اند نقایص رشدی کاملا مشخصی خواهند داشت.بچه‌های با شدت کمتری از این سندرم و بدون شکاف‌های صورتی بهبودی بهتری دارند.

کودکان نابینا آموزش یا پرورش؟

کودکان نابینا آموزش یا پرورش؟

 

 

امروزه باوجود پیشرفتهای علمی و فن آوریهای شگرف تمدن بشری، پیشگیری و درمان معلولیت های

 

مختلف و محو پدیده ناخوشایند نابینایی ـ به جز در مواردی بسیار معدود ـ آرزویی بیش نیست. نابینایان

 

به عنوان قشر غیرقابل اغماضی از جامعه در سطوح مختلف سنی مطرحند. کودک نابینا برای نخستین

 

 بار در فضای خانواده نفس می کشد. افراد خانواده نخستین کسانی هستند که کودک نابینا حضور آنها

 

 را درک می کند. بنابر این پدر ومادر کودک نابینا نخستین آموزگاران و سازندگان بنای شخصیتی اویند.

 

پدر ومادری که بطور غیرمنتظره کودک نابینایی را در آغوش می گیرند با احساسی آمیخته با ناباوری و

 

عدم قبول این واقعیت ناخواسته، اضطراب اندیشه «چه کنم» امروز و نگرانی و وحشت «چه خواهد

 

شد» فردا، روبرو می شوند. این احساس مخرب در روحیه و احساسات این طفل کوچک و معصوم اثر

 

می گذارد. احساس ناامنی را در ضمیر او تقویت می کند. اتکای به نفس را از او می گیرد و به خود

 

یاری و استقلال وی زیان می رساند. به همین جهت آموزش و راهنمایی پدر ومادر کودک نابینا در درجه

 

اول ضروری تر از خود اوست. والدین کودک نابینا، نابینایی او را فاجعه یی بزرگ می پندارند و نمی دانند

 

که درک آنها از فرزندشان به کلی با درک وی از خودش متفاوت است. کودک نابینا ابتدا اصلاً

 

نمی دانسته که از چه چیزی محروم شده و یا چه چیزی را از دست داده است و دیگران با او متفاوتند.

 

این ناآگاهی از خود، تا مدتها ادامه دارد. کودک نابینا در سنین پیش از دبستان آمادگی پذیرش

 

آموزشهایی را دارد که به کسب محارتهای خودیاری منجر می شود. لیکن از آنجایی که بیشتر مراحل

 

 یادگیری در این سنین از طریق تقلید صورت می گیرد، شایسته است دیگر حواس وی به حدی

 

تقویت شوند که بتوانند جایگزین حس بینایی شوند. در حین تقویت حواس در هر فرصت مناسب با گفتن

 

مطالبی شیرین و جذاب محیط پیرامون او را توصیف و قابل درک نمود تا قادر به تقلید شود. همچنین باید

 

 به رشد حرکتی و تقویت مهارتهای جهت یابی کودک توجه خاصی داشت. کودک در این سنین دارای

 

انرژی فراوان و هیجان بسیار، برای تحرک وبازی است و بتدریج به تفاوتهای خود با دیگران پی می برد.

 

کم کم به محدودیتهای خود می اندیشد، و احساس عدم امنیت نسبت به محیط پیرامونش در وی به

 

 وجود می آید. در این زمان باید کودک را دریافت. باید او را با محیط آشنا کرد تا احساس امنیت کند.

 

شرایط شرکت او را در بازیهای گروهی با همسالانش فراهم ساخت. او را با توانمندیهای خود آشنا کرد

 

 و مقدمات بروز استعدادها و توانایی هایی را فراهم ساخت. اگر کودک رها شده و در خود فرو رود،

 

بتدریج از فرآیند رشد عقب مانده و از بستر طبیعی اجتماع منزوی می شود.

 


بدون شک نقص بینایی در احراز تجربه و کسب دانش محدودیتهایی ایجاد می کند، ولی این

محدودیت ها به آن اندازه نیست که فرد نابینا را از تمام فعالیت های آموزشی، فراگیری حرفه و

 

تجربه اندوزی محروم گرداند. چه بسیارند افراد نابینا که در آموزش بسیاری از علوم و فنون از بینایان نیز

 

بهتر عمل کرده اند. نابینایان در علوم انسانی پیشرفتی قابل توجه دارند. در موسیقی ممتاز می شوند.

 

برخی از کارها را مشترکاً با بینایان انجام می دهند. فکر و دست آنان با کمک و دید بینایان بر بسیاری از

 

مشکلات فایق می آید.


آموزش و پرورش کودکان و بخصوص نابینایان درگرو اتحاد مستمر و محکم اولیا خانه و مدرسه امکان پذیر

 

می گردد. متولیان امور آموزشی و پرورشی باید از وحدت رویه و وفاق کامل و تقسیم کار مناسبی

 

برخوردار باشند تا اجرای صحیح وظایفشان، به اهداف عالی هم نزدیک شود. اولیاً خانه و مدرسه

 

دانش آموز نابینا، ضمن برقراری جلسات و ملاقات های مستمر و مکرر، آموزش و پرورش فرزندشان را

 

جریان می دهند و از هر گونه وقفه یا عدم هماهنگی جلوگیری می کنند. به این ترتیب تحصیل دانش

 

آموز نابینا بی وقفه استمرار خواهد داشت، تا چشمان خاموش او بتواند فانوس راه خود و دیگران باشد

«خودشیفتگی» و «خودکامی»

«خودشیفتگی» و «خودکامی»

ریشه واژه «خودشیفتگی» و «خودکامی» در لغت، به اسطوره یونانی که «تارسیوس» بود، برمی گردد. «تارسیوس» مرد جوان خوش سیمائی بود که بسیار مجذوب خودش شد; به نحوی که کنار آب می نشست و ارتباطی با کسی نداشت، سرانجام عاشق عکس خود در آب شد و پنداشت که بهشتی است. بنابراین کوشید که او را بگیرد، ولی چون موفق نشد، مایوس گردید و در پایان، از این اندوه، جان سپرد! این در واقع، تعریف ویژگی فرد خودشیفته است. انسانی که فقط به خویشتن می اندیشد. به قول یکی از روانشناسان صاحبنام: «تمام نیروی روانی او به خودش معطوف است.»
خودشیفتگی، نوعی اختلال هیجانی بسیار اغراق آمیز است و مبتلایان به این اختلال، با سایرین همدل نیستند! ولی نیاز دارند مرتب از سوی آنان مورد تمجید واقع شوند. هرچند خودشیفتگان و خویش کامان، تصویری مبالغه آمیز از خویش دارند، اما از پنداره بسیار آسیب پذیری برخوردار بوده و بیشتر با هویت خویشتن ناآشنایند. این اختلال کمتر از سایر اختلال های شخصیتی رخ می نماید و احتمال ابتلا» به آن به طور تقریبی، یک درصد است. برخی از مطالعه ها نشان می دهند که این اختلال، بیشتر در مردان جوان، روی می دهد. آسیب پذیری در عزت نفس، شخص مبتلا به خودشیفتگی را نسبت به انتقاد یا شکست، خیلی حساس می کند. گرچه امکان دارد این موضوع را آشکارا بروز ندهند، ولی خرده گیری از ایشان، سبب دل آزاری، احساس حقارت، کم ارزشی، تهی بودن و پوچی در آنان می شود. اینان در برابر توهین، غضب یا هجوم متقابل و گستاخی نشان می دهند که بیشتر وقت ها چنین تجربه هائی به انزوای اجتماعی و یا تحقیر می انجامد.
رابطه ها و عملکرد اینگونه اشخاص بیشتر مواقع، با مشکل روبه رو می گردد. درمان اختلال مذکور، از طریق روان درمانی و گفتگو بین روانپزشک و بیمار، امکان پذیر است. شاید همگی ما در دورانی از زندگی خویش با کسانی روبه رو بوده ایم که خویشتن را در بسیاری جهات برتر از سایرین می دانستند و پیوسته حس خودبزرگ بینی و مهم بودن داشته و می گفتند: «من تاکنون هرگز ناکام نبوده ام»، «می توانم با قدرت بیانم، روی همه نفوذ داشته باشم»، «دست به هرچه می زنم، به طلا تبدیل می شود»، «به قدری جذاب هستم که همه، بی اختیار متوجه من می شوند» و من، من، من... اینها جمله ها و فرازهائی هستند که در زبان انسان خودشیفته جاری می شود.
خودشیفتگی، یکی از اختلال های روانشناختی به حساب می آید. این اختلال، ممکن است در دوره خردسالی همه افراد وجود داشته باشد. بی شک انتظار می رود که با گذراندن دوران رشد و بالندگی، این اختلال، کم کم از بین برود. همگی ما در روزگار کودکی خود و در چند هفته نخست زندگی، پیش از آنکه مادر و یا پرستارمان را بشناسیم، دچار حالت خودشیفتگی می گردیم. در سنین یک تا سه سالگی نیز باز همان حالت های خودکامی در تمام کودکان مشاهده می شود. کودک در این سنین، حس می کند که همه چیز منحصر به او است و تمامی جهان و هر چیزی که در اطراف است، باید در تملکش باشند. چنین حالت های خودکامی در کودک با افزایش سن و شناخت بیشتر او نسبت به جهان و نیز وقوف بر این موضوع که دیگران به طور لزوم مانند او نیستند و هرکسی آرزوها، پندارها و دیدگاه های خود را دارد، تغییر می کند. اما چنانچه این دگرگونی و تحول در کودک به وجود نیاید، شخصیت و هویتش در دوران بزرگسالی همچنان خودشیفته باقی می ماند. دانشمندان روانشناسی درباره علت ها و عامل های خودشیفتگی چنین می گویند: «ارزش نهادن بیش از اندازه و در کانون توجه واقع شدن در طی دوران رشد، عامل هائی هستند که این بحران را پدید می آورند، محدودیت رابطه های اجتماعی و محرومیت از فرصت هائی که آدمی قادر باشد با همسالان خود همگامی داشته باشد، به پایداری این اختلال می انجامند. در ضمن، ناامنی، بیم طرد و عدم تایید از جانب اطرافیان، از سایر عامل هائی هستند که سبب می گردند توجه شخص معطوف خود شود.» همچنین در مورد سایر عامل های تشدید خودشیفتگی می افزایند: «توانائی های تخصصی، برتری در ویژگی ها جسمی، موفقیت های پیاپی و در نتیجه تشویق و ترغیب های بی حد نیز، انسان را به سمت خودپرستی می کشاند.»
در این اختلال، تمام انرژی روانی فرد، فقط متوجه خودش است. به نحوی که قادر نیست عشق و محبت خویشتن را درباره سایرین هم به کار گیرد. اینان فقط می توانند با کسانی که همانند و همفکر ایشان هستند، ارتباط برقرار کنند. چنانچه از ایشان خرده گرفته شود و یا در انجام امری با شکست روبه رو گردند، به سرعت واکنش نشان می دهند. از افراد، بهره کشی می کنند و در رابطه بین فردی، استثمارگر هستند. نسبت به ظاهرشان حساسند و از اطرافیان خود انتظار تعریف و تمجید زیادتری دارند. برای این اختلال، یک علت مشخص شده وجود دارد و آن، این است که فرد خودشیفته به احتمال زیاد در همدلی و رابطه عاطفی با مادر خویش، دچار مشکل بوده و یا کینه از سوی پدر و مادرش، به خصوص مادر، در همان اوایل زندگی، معطوف شده است. وجود ناهمگونی و به هم ریختگی در رابطه این افراد، گذشته از رابطه خانوادگی و زناشوئی، رابطه بین فردی و شغلی را هم دربرمی گیرد.
دکتر «محمود ساعتچی»، روانشناس و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی، پیرامون مشکل های این افراد در محیط کار و خانواده چنین می گوید: «اگر ویژگی های گوناگون فرد خودشیفته را نیک بنگریم، درمی یابیم که آثار منفی شخص خودشیفته در محیط کار، بسیار متنوع و گسترده است. او هدف زندگی خویش را، ارضا» نیازهای خود می داند. به نیازهای دیگران توجهی ندارد; هرچند که در ظاهر، تظاهر می کند، اما اینگونه نیست. به همین علت در محیط کار، تمام همکارانش با گذشت زمان، سرانجام به جائی می رسند که او را دوست داشتنی نمی یابند; از همگامی با او، دوری می گزینند و تلاش می ورزند که کمتر با او برخورد داشته باشند; به سبب آنکه فرد خویشتن کام در مرحله های متفاوت رشد و بالندگی شخصیت از دیدگاه «فروید»، در نخستین مرحله رشد شخصیت خود یعنی «نهاد»، متوقف شده است. پس برپایه اصل کسب لذت و اجتناب از درد، عمل می کند. در صورتی که چنین فردی، مدیر یک واحد باشد، به رشد و ارتقا» مهارت های شناختی، هیجانی و حرکتی افراد تحت نظر خویش، اعتنائی ندارد و تمام تلاش خود را معطوف آن می سازد که از توان، استعداد و مهارت های آنان در راه کسب امتیاز و شهرت برای خود سود جوید.» دکتر ساعتچی می افزاید: «وضع افراد مزبور در خانواده هایشان هم به همین سبک است.
یعنی همسرشان به منزله وسیله ای تلقی می شوند که نیازهای زیستی، اجتماعی و فرهنگی او را ارضا» کنند و در نهایت، همسر برایشان ارزش جدی ندارد. رابطه خانوادگی این اشخاص به طور معمول، مشوش بوده و درگیری های لفطی، مشاجره ها و عدم تفاهم در خانواده آنان زیاد به چشم می آید. به عبارت دیگر، آثار و پیامدهای زندگی این قبیل افراد در خانواده سبب ایجاد پریشان فکری، اعتمادبه نفس پائین و بسیاری دیگر از اندیشه ها و نگرش های منفی در بین اعضا» خانواده می گردد.» ممکن است این اختلال، بسیار مزمن و دیردرمان باشد و افزون بر اختلال های دیگر، فرد را تهدید کند. افسردگی و اضطراب بیمارگونه، در بیشتر موقع ها گرایش به مواد مخدر و... را در پی خواهد داشت. برای کمک به این بیماران، انواع شیوه های درمانی روانشناسی همچون روان درمانی فردی، گروهی و محیط درمانی بکار بسته می شود. البته اگر فرد خودشیفته در برابر این راه کارها ایستادگی کند، هیچ یک از این راه ها برای او مفید واقع نمی شوند. این افراد حتی ممکن است در برابر پزشک معالج هم از خود مقاومت شدیدی نشان دهند از بین همه این شیوه های درمانی، گروه درمانی بیشتر سودمند است.
در این روش، شماری از خودشیفتگان در نشستی با روانشناس، دیدار کرده و روانشناس با بررسی نارسائی های مشترک آنان، برایشان برنامه های ویژه درمانی درنظر می گیرد. این بیماران در ارتباط با برخورد مستقیم با هم، بهتر می توانند به خود و سایرین یاری رسانند. انسان های خودشیفته، کسانی هستند که ارزش های فردی و اجتماعی را تنها در برابر خواسته خود می دانند و رفتارشان را صحیح و به حق می شمارند و پیوسته سایرین را مقصر قلمداد می نمایند. خودشیفتگان هرگونه خوب بودن دیگران را نادیده گرفته و یا آن را شرطی می بینند. شخصیتی که خویشتن کام است، اطراف خود، عده ای از افراد تاییدکننده را گرد می آورد تا مدام او را تحسین کنند و در بازی های روانی که ایجاد می کند، نقش مقابل را به گونه ای مناسب ایفا» کند. پس همان طور که گفته شد، شیوع عارضه شخصیتی خودشیفته، ریشه در دوران کودکی هرکس دارد و عوارض اجتماعی آن بعد از رشد کودک می تواند به شرح زیر باشد:
▪ در رابطه با دیگران، فاقد هرنوع ارتباط مثبت و مستمر است.
▪ در ارتباط های شخصی، هدف، بهره بری از سایرین می باشد.
▪ انتظار دریافت هرنوع خدمات و لطف بدون ارائه پاسخ متقابل را دارد.
▪ دارای عزت نفس کم و گسیخته شدنی است.
▪ پیوسته در جستجوی جلب تحسین و ارزش نهادن برای تظاهر می باشد.
▪ خیال پردازی یا هدف های غیرواقعی و در پی کمال گرائی رفتن، از صفت های فرد خودشیفته است.
▪ زمانی که مورد انتقاد قرار می گیرد، بسیار عصبانی می شود واکنش خیلی تند و خصومت آمیزی از خویش نشان می دهد.
▪ همواره از دیگران، استفاده ابزاری می کند تا به هدف های شخصی خود دست یابد.
▪ خویشتن را بسیار بااهمیت می داند.
▪ راجع به کامیابی هایش در رابطه های بین فردی، زندگی خصوصی و حرفه ای، به شدت دچار توهم های فراوان می شود.
▪ همیشه ازسایرین،توقع برخوردهای خوب و دلپذیر دارد.
▪ پیوسته از مردم انتظار توجه و پشتیبانی دارد.
▪ خیلی حسود است.
فرد مبتلا به این اختلال شخصیتی، به طور معمول توسط دیگران اینگونه شناخته می شود: «خیلی خود را مهم می داند و به قول معروف برای خودش کلاس می گذارد.» شخصیت خودشیفته نمی تواند برتری سایرین را تحمل کند، نسبت به خرده گیری ها، حساس است و در مقابل آنها واکنش تندی نشان می دهد. افرادی از این قبیل، به طور معمول کمال طلب هستند. همواره دلشان می خواهد در کانون توجه باشند و دوست دارند همه مدام تحسین شان کنند.
چنین حسی در این افراد آنقدر قوی است که گاه سبب می شود آنان دردسرها و حتی بحران های خودساخته ای تدارک ببینند تا زمینه ای برای خودآرائی و اثبات لیاقت هایشان فراهم آورند. از دیدگاه بقیه مردم اینگونه به نظر می آید که این افراد، تمام دنیا را مدیون خود می دانند و خیال می کنند همه باید قدردان آنان باشند. و نکته آخر اینکه; در این اختلال، علاوه بر ژنتیک و محیط، ردپای رخدادهای دوران کودکی هم مشهود است