روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

فواید خنده

فواید خنده
نگرش ما نسبت به زندگی و توانایی هایمان در راه مقابله با مشکلات بـنـوع روابطمان و بویژه رابطه های صمیمی تربستگی دارد. زمانیـکه ترشرویی در رابطه ای وجود داشته باشد، هر فردی در زندگی خود احساس خلا پیدا می کند و دلـیـل آن نیـز ایـن امر می باشد که کیفیت زندگی ارتباط شـدیـدی بـر روی تعادل روحی و روانی افراد می گذارد. اگرمیخواهید از زندگی خود راضی باشید، بنابراین باید رابطه ها را شاداب و با نشاط نگه دارید.
آمـار طلاق حاکی از آن است که ما به هیچ وجه در این امرمـوفـق ظـاهر نشده ایم. تقریبا در حدود نیمی از ازدواج ها بـه طـلاق مـنـجر مـی شود و پایان ها ناگواری را به همراه می آورند. بسیاری از آن ازدواج هایی که به قوت خود باقی می مانند نیز زوجین به ندازه کافی شاد و خوشحال نیستند.
البته باید ذکر کنیم که بیشتر مردم ارزش یک رابطه سالم را می دانند و بدون توجه به اینکه چند بار ممکن است در عشق شکست بخورند، باز هم با امید فراوان به راه خود ادامه داده و به آینده امیدوارند. به همین دلیل مطالبی در این زمینه که در کتابهای مربوط به روابط و بحث ها و برنامه های تلویزیونی وجود دارند، وقت مردم را به خود اختصاص می دهند. و برخی از آنها ممکن است که بر روی زوج های خوشحال و یا ناراحت تاثیر گذار واقع شوند.
اما از میان تمام فاکتورهایی که برای ایجاد جوی مساعد در روابط خانوادگی پیشنهاد می شود یک راه حل وجود دارد که کمتر از آن به عنوان یک مداوا یاد شده. این در حالی است که هر فرد آرزوی آن را می کند و همواره میزان بیشتری از آن را درخواست میکند: خنده
البته واضح است که بیشتر زوج های شاد و خندان به وقایع خنده دار و فیلم های خنده داری که در تلویزیون مشاهده می کنند، می خندند نه به یکدیگر. و مهمتر از هر چیز این است که هیچ گاه به یکدیگر خرده نمی گیرند و سر خودشان را با جوک هایی که از طریق e-mail به دستشان می رسد گرم می کنند.
اما خنده ای که در خانه رشد کند یکی از نیازهای ضروری زوج های ناراحت و غمگین است. خندیدن یکی از نیازهای اولیه و از انواع ضروری آن می باشد که تنها مختص انسان ها می باشد و نشاند هنده زندگی اجتماعی است. (زمانی که هیچ شنونده ای در مقابل شما وجود نداشته باشد هیچ خنده ای هم به وجود نمی آید). خندیدن باعث پیوند دادن انسان ها به یکدیگر می شود. ذهن گوینده و شنونده را با هم هماهنگ کرده و نشان می دهد که از نظر احساسی با هم موافق نظر هستند.
مطالبی که گفته شد همه جزئی از نظریات رابرت پروواین دکترای عصب شناسی میباشد. او معتقد است که بحث خندیدن آنقدر پیچیده است که نمی توان در ازمایشگاه ها در مورد آن بحث کرد. به جای آن او موقعیت های خنده آوری را که به خودی خود ممکن است در زندگی روزمره هر یک از انسان ها رخ دهد را جمع آوری کرده و نتایج آنرا در کتاب خود با نام: کتاب پنگوئن ها (2001) که نوعی تحقیق علمی میباشد به چاپ رسانده است.
خنده یک فضای مثبت احساسی را به وجود می آورد و طرفین نیاز برقراری ارتباط نزدیک تری را نسبت به هم پیدا کرده و از وجود یکدیگر بیشترین لذت را می برند. یکی از نتایجی که دکتر پرووین به آن دست پیدا کرده حاکی از آن است که حتی گوینده ها خیلی بیشتر از شنونده ها از تاثیرات مثبت خندیدن بهرمند می شوند. خنده و شوخی اضطراب و عصبانیت را از بین می برد و راه رسیدن به صمیمت را هموار می سازد.
خنده از طریق قانون های سخت از پیش تعیین شده به وجود نمی آید بلکه در حین مکالمه و برقراری ارتباط است که افراد شروع به خندیدن می کنند. دکتر پرووین معتقد است که: خنده ارتباطی به خوشمزگی ندارد بلکه در رابطه با ارتباط های اجتماعی است که معنا پیدا می کند.
در این قسمت برخی از یافته های متعجب کننده او را با هم مرور می کنیم:
خندیدن امری است که به طور تصادفی رخ می دهد و شما را به نتایج بسیار زیادی می رساند اما یکی از بهترین ره آوردهای آن: در کنار هم جمع کردن مردم می باشد. در حقیقت فواید سلامتی خنده از حمایت های اجتماعی که برای فرد به وجود می آورد نشئت می گیرد.
خنده نقش مهمی در پیوستن دل ها به یکدیگر دارد. مردها عاشق خانم هایی هستند که در حضورشان از ته دل می خندند.
هر دو جنس (چه زن و چه مرد) خندیدن را دوست داشته و بسیار می خندند. اما خانم ها بیشتر از آقایون می خندند - تقریبا در حدود 126 درصد بیشتر از مردها - و آقایون نیز خیلی بیشتر خنده تحویل می گیرند.
خنده خانم ها یکی از مولفه های ضروری برای حفظ یک رابطه سالم می باشد
خنده در زوج ها با افزایش وزن کاهش پیدا می کند.
مثل خمیازه، خنده نیز واگیر دار است. کسی نمی تواند در مقابل آن از خود مقاوت نشان دهد.
یکی از راه های ایجاد خنده (و به طور حتم یکی از قدیمی ترین راه ها) غلغلک دادن است. غلغلک دادن یک امر کاملا اجتماعی است چرا که هیچ یک از ما نمی تواند شروع کند به غلغلک دادن خودش. ما کسی را غلغلک می دهیم تا او نیز در مقابل به این عمل ما واکنش نشان هد. برای اینکه دیگران شما را غلغلک ندهند و به عنوان یک فرد غلغلکی شناخته نشوید باید خودتان انها را غلغلک دهید.
نه تنها تمام مردم از غلغلک خوششان می آید (چه غلغلکی ها چه کسانی که آنها را غلغلک می دهند) بیشتر افراد معتقدند که این عمل نشانه ای از علاقه و محبت است.
احتمالا غلغلک باید ریشه تمام بازی ها باشد. این کار دارای تاثیرات دوجانبه و متقابل می باشد. به عبارت دیگر آهنگ یک ارتباط سالم می باشد. البته می تواند غریزه جنسی را در بزرگسالان تحریک کند.
احساس غلغلکی بودن در سنین میانسالی تا حد بسیار زیادی کاهش مییابد. انسان ها به تدریج شروع به از دست دادن محرک های لامسه ای می کنند. دکتر پرووین معتقد است که میل به غلغلک، لمس کردن و شروع بازی، به تدریج ازبین می رود. اما هیچ گاه نباید فراموش کرد که چنین رفتارهایی جزء نقاط حساس عواطف یک فرد به شمار می روند.
بنابراین دفعه اینده که با همسر خود به مشکل برخورد کرده و شروع به جر و بحث نمودید، در اتاق را به شدت به هم نکوبید و خارج نشوید. به جای آن شروع کنید به غلغلک دادن همسر خود. ( قسمت های غلغلکی بدن به ترتیب حساسیت: زیر بغل، شکم، روی دنده ها، پا، زانو، گلو، گردن و کف دست ها می باشد.)
ما می دانیم که این کار مشکلات شما را به طور کلی از بین نمی برد اما می تواند به منزله نقطه شروعی باشد تا شما دونفر در کنار یکدیگر بنشینید و با هم در رفع انها کوشش کنید.
منیع :
مردمان

قاطعیت در تربیت

قاطعیت در تربیت
مقدمه
اصولا یک تربیت صحیح در دو جبهه‏تلاش مى‏کند. جبهه‏اى که در آن امر به‏خوبیها و رعایت امور پسندیده است وجبهه‏اى دیگر که در آن نهى از انجام امورناپسند است. همانگونه که تشویق و تقدیربراى ایجاد حرکت و واداشتن فرد به اعمال‏پسندیده لازم است، وجود قاطعیت وملامت و هشدار و حتى گاهى تنبیه براى‏جلوگیرى از انجام کارهاى ناروا ضرورى‏است.
در این مقاله بر آنیم در مورد لزوم وجودجدیت و قاطعیت‏یا به عبارت دیگرمحرکهاى باز دارنده در تمام مراحل تربیت‏سخن برانیم و آثار سوء فقدان یا کمبود آن رابر عدم پختگى و استقلال و رشد عاطفى واجتماعى کودک بیان کنیم.
تعاریف تربیت:
تربیت‏به معنى پروردن و پروراندن ازماده "ربو" است و این لغت‏به معناى بالارفتن، اوج گرفتن، افزودن و رشد کردن‏است. و در اصطلاح به معنى کوششى است‏جهت ایجاد دگرگونى مطلوب در فرد و به‏کمال رساندن تدریجى و مداوم او.
در تعریف تربیت نظرات مختلفى وجوددارد:
از نظر فلاسفه و علماى اخلاق: پروردن‏قواى جسمى و روحى انسان است، براى‏وصول به کمال مطلوب مقدر انسانى .
از نظر روان شناسان: تربیت مراقبتى‏است دائم از حیات در حال رشد و ایجادتغییر در فرد به منظور یافتن قدرت درک‏مسائل و ایجاد زمینه جهت استقلال فکرى وهمچنین شکوفایى استعدادهاى مادر زادى‏فرد.
از دیدگاه اسلام: تربیت وسیله‏اى است‏براى ساختن مستمر و به عمل آوردن آدمى‏که حاصل آن داشتن انسانى است متفکر،مؤمن، متعهد و مسؤول که در برابر محیط‏ارزیاب و منتقد و در جنبه رفتار، عامل به‏یافته‏هاى مکتب است.
باید توجه داشت که تربیت ازدیدى‏نوعى تحمیل به حساب مى‏آید.الزامات و قیودى وجود دارد که تحمل‏آن براى طفل ضرورى است اما کودک‏خلاف آن را مایل است. کودک یانوجوان اغلب تحت تاثیرخواسته‏هایى است که بدون‏آینده‏نگرى یا آگاهى از عواقب تسلیم‏شدن به این خواسته‏ها، در بر آوردن‏آنها اصرار مى‏ورزند.
اگر او در برابر این گونه‏خواسته‏هاى نابجاى خود مقاومتى‏احساس نکند. یعنى قاطعیتى در برابرآنها وجود نداشته باشد همواره به‏نوعى خواسته‏هاى خود را به کرسى‏مى‏نشاند.
در مواردى پدر یا مادر لازم است‏با قاطعیت در برابر کارهاى ناپسند یاخیره سریهاى فرزند بایستند. بطورى‏که همواره این احساس در فرزندوجود داشته باشد که دستش براى‏انجام کارهاى ناپسند باز نیست و به‏عبارت دیگر فردى رها شده به حال‏خود نیست.
در محبت زیاده روى نکنیم
اگر چه هیچ عاملى مانند محبت وتوجه صحیح در نرم کردن دلها و ایجادجو صمیمى و دوستانه مؤثر نیست واگر چه مهمترین عامل در تربیت‏فرزندان و ایجاد اعتماد به نفس وخصوصیات شخصیتى سالم و مثبت‏در آنها سیراب کردن کودکان ونوجوانان از مهر و محبت است، اماباید توجه داشت که تاکید بر محبت‏به‏معناى افراط و زیاده‏روى در آنهانیست. در روایتى از امام محمدباقر«علیه السلام‏» آمده است:
"بدترین پدران کسانى هستند که‏در محبت و نیکى نسبت‏به فرزندان‏زیاده‏روى کنند".
باید توجه داشت که محبتهاى‏افراطى اولا باعث مى‏شود که فرزندشخصیت مستقلى نداشته باشد وبیش از حد وابسته بار بیاید و همواره‏خود را محتاج توجه و یارى دیگران‏ببیند. در ثانى فرزندانى که بیش از حدمورد توجه و محبت والدین قرارمى‏گیرند. از دیگران نیز توقع محبتهاى‏آن چنانى را دارند و زمانى که واردجامعه مى‏شوند، چون توقعات آنهابرآورده نمى‏شود، سرخورده ومایوس مى‏شوند و گاهى باپرخاشگرى برخورد مى‏کنند. (1)
چنین افرادى نمى‏توانند با دیگران‏رابطه عاطفى متعادل و منطقى برقرارکنند. زیرا که توقعات بیش از حد آنان‏موجب مى‏شود که افرادى بسیار زودرنج و شکننده باشند. باید اشاره کردکه معمولا این افراد در زندگى‏زناشویى خود نیز به علت همین‏روحیه آسیب‏پذیر و نامتعادل بامشکلات جدى روبرو مى‏شوند.
همواره باید ابراز محبت همراه بااصولى باشد. چنانچه فرزندى مرتکب‏کارى خلاف مى‏شود در حین انجام وبلافاصله بعد از آن ابراز محبت‏یانشان دادن توجه کار نادرستى است.اکثرا والدین ندانسته در چنین‏موقعیتهایى رفتارهاى غلط کودکان راتقویت مى‏کنند.
مثلا گاهى اوقات وقتى فرزندخواسته‏اى کاملا غیر منطقى و نابجادارد و شرایط آن فراهم نیست، بعضى‏والدین براى آرام کردن کودک او رامى‏بوسند و نوازش مى‏کنند و وعده‏فراهم کردن یا انجام آن را به کودک‏مى‏دهند. به جاى آنکه خیلى قاطع اماملایم به او بفهمانند که اصلا با اوموافق نیستند و چنین کارى صحیح‏نیست. کودکانى که به آنها مجوزداشتن خواسته‏هاى غیر منطقى وتوقعات بیجا خیلى راحت داده شده‏زمانى که کمى بزرگتر مى‏شوند،والدین از وظیفه‏شناس نبودن و متوقع‏بودن آنها بسیار گله‏مندند. صاحب‏نظرى در این زمینه اشاره مى‏کرد که‏اجازه دهید کودکان با عقوبت متناسب‏با کار نابجاى خود مواجه شوند; به‏عبارت دیگر باید اجازه داد که کودکان‏پى آمدهاى طبیعى و منطقى رفتارهاى‏خود را تجربه کنند. (2) متخصصان‏مسائل تربیتى معتقدند اصلا به صلاح‏کودکان نیست که دریابند حتى اگر به‏وظایف خود عمل نکنند و یا اعمال‏ناپسند انجام دهند، هیچ اتفاقى روى‏نخواهد داد. در اینجا باید به این نکته‏توجه داشت که در تربیت لازم است ازخطاهاى کم اهمیت و کوچکتر کودکان‏صرف نظر و هر ایراد جزئى را بویژه‏در نوجوانان بلافاصله مورد انتقاد واعتراض قرار نداد، تا بتوان مواردمهمتر را با قاطعیت جلوگیرى کرد;چرا که تذکرات مداوم و پى در پى نه‏تنها بعد از مدتى بى تاثیر مى‏شود بلکه‏روحیه لجاجت و سرکشى را در کودک‏بوجود مى‏آورد. در این زمینه حضرت‏على‏«علیه السلام‏» فرموده‏اند: "الافراط فى‏الملامه یشب میزان اللجاج " ; افراط وزیاده‏روى در سرزنش کردن،شعله‏هاى لجاجت را دامن مى‏زند.
قاطعیت و نافرمانیهاى کودک:
اکثر خانواده‏ها از این جهت که‏کودکان حرف شنوى ندارند و تمردمى‏کنند مشکل دارند. مى‏توان گفت‏قدم اول در این راه یافتن تسلط است‏که شرط لازم براى تربیت‏به شمارمى‏رود. دوم توجه به این نکته است که‏این سلطه از روى مهر و توام با محبت‏باشد. یکى از راههاى ایجاد سلطه،هیبت و جذبه است. هیبت و جذبه درکل شخصیت و رفتار انسان باید نشان‏داده شود و این مهم با بلند کردن صداایجاد نخواهد شد.
داد و بیداد بیش از حد معمول ودائمى موقعیت والدین را متزلزل‏مى‏کند. باید توجه داشت که بیشترموقعیتهاى انضباطى وقتى بااحساساتى شدن زیاد از حد همراه‏شود کمتر اثر بخش خواهد بود. (3) یکى دیگر از راههاى مهم در ایجادسلطه قاطعیت است. در اینجا مى‏توان‏قاطعیت را به پافشارى روى حرف‏خود تعبیر کرد; به این معنا که والدین‏حرفشان حرف باشد و در برابرخواسته‏هاى نامعقول کودک با قدرت‏بایستند و با جیغ و دادهاى او تسلیم‏نشوند. البته رفتار والدین نباید به‏گونه‏اى باشد که عصبانیت را در کودک‏تشدید کنند، بلکه با حفظ متانت نبایدزیر بار حرف غیر منطقى کودک بروند.این کار در ابتدا براى کسانى که همیشه‏به کودک خود باج داده‏اند مشکل‏است; چرا که معمولا کودک از همان‏سنین حدود یک سال سلطه‏گرى خودرا آغاز مى‏کند. این کودکان از همان‏ابتدا احساس کرده‏اند که خانواده‏محور ثابت و محکمى ندارد و همین‏احساس از میزان فرمانبردارى و اتکاى‏آنها به خانواده کاسته و بر جسارت‏آنها در برآوردن خواسته‏هاى خویش‏افزوده است. و نیز دریافته‏اند که دربرابر تصمیمات پدر و مادر مى‏توان‏ایستاد و با مختصر اصرار و چانه زدن،آنها را از تصمیماتشان منصرف کرد وسرانجام خواسته‏هاى خود را بر آنهاتحمیل نمود.
باید دانست که پس از یکى دوبارپافشارى و مقاومت‏خیرخواهانه ومدبرانه والدین، کودک تسلیم شده وبهتر به وظایفش عمل خواهد کرد. درمورد کودکان بزرگتر مى‏توان درصورت نافرمانى او را از یکى ازامکاناتى که برایش تامین کرده‏ایم‏موقتا محروم کنیم - کاملا منصفانه وحساب شده و به وى بفهمانیم‏همانطور که پدر و مادر موظف به‏تامین او هستند، او نیز وظایفى درمقابل پدر و مادر دارد.
براى برخوردارى از قاطعیت هرچه بیشتر باید توجه داشت که فرمانهاجدى، کوتاه، محکم و در عین حال‏گرم و صمیمى باشد. و اگر پیامها تا حدممکن کوتاهتر و تعداد تذکرها کمتر ودر عوض بر جدیت و پافشارى روى‏آن افزوده شود، نتیجه مطلوب‏ترى‏حاصل مى‏گردد. (4) اصل باید بر این باشد که در موردلغزش و خطا و در صورت عدم تاثیرهدایت‏ها، قواعد انضباطى درباره‏کودک اجرا شود، مربى در مواردى‏نیاز است که مقاومت کودک را در هم‏شکند و او را به مقصد هدایت نماید وبدیهى است که در این راه به‏لجاجت‏ها، فریادها و گاهى اشکهاى‏او اعتنایى نخواهد شد. (5)
قاطعیت غیر از خشونت است
در اینجا باید به این نکته ظریف‏توجه داشت که خشونت‏بى جا نوعى‏ضعف روحى و اخلاقى است و فردخشن هیچ وسیله‏اى غیر ازپرخاشگرى براى اجراى مقاصدخویش نمى‏شناسد. چه بسیارنوجوانانى که قربانى خشونت والدین‏یا مربیان شده‏اند و روحیه‏اى ناسالم ونامتعادل پیدا کرده‏اند و یا در تعاقب آن‏خشونتها خصوصیاتى از قبیل‏خودکم‏بینى و احساس حقارت و یا کبرو غرور کاذب در آنها پدیدار شده‏است. به همان اندازه که خشونت‏ناشى از ضعف روحى و اخلاقى‏است، قاطعیت، جدیت و داشتن‏قدرت تصمیم‏گیرى ناشى از قدرت‏روحى و از امتیازات اخلاقى است که‏اگر با نرمخویى، سعه صدر وصمیمیت و روشن بینى همراه شود، آثارى بسیار مفید و سازنده به دنبال‏خواهد داشت.
همچنین قاطعیت‏با سختگیرى‏متفاوت است. سختگیرى با کودک‏ارتباط پیدا مى‏کند. در حالى که قاطع‏بودن با رفتار و احساس شما مرتبط‏است. سختگیرى به کنترل غلط کودک‏مربوط مى‏شود و قاطع بودن، طرزتلقى خاص یک فرد نسبت‏به‏تصمیماتش است. (6) لازم است‏با استوارى و بیان روشن‏به فرزندانتان بفهمانید که چه انتظارى‏از آنان دارید تا آنان هم بتواننداعمالشان را متناسب با انتظارات شماشکل دهند.
قاطعیت و رشد و قوام شخصیت کودک
رفتارى را که پدر و مادر در خانواده‏نسبت‏به کودک پیش مى‏گیرند و یابطور کلى روش تربیتى والدین اثربسیار محسوسى در رشد اجتماعى وشخصیتى کودک به جا مى‏گذارد. به‏این معنا که روش تربیتى والدین اعم ازسخت‏گیر و خودکامه بودن یا بسیارسهل گیر و حمایت‏کننده بودن تاثیرمستقیم در رشد عاطفى و اجتماعى اودارد. تحقیقات متعددى در این زمینه‏انجام شده که به عنوان نمونه به دومورد آن اشاره مى‏شود. (7) دیانا باوم ریند(1973) از دانشگاه‏کالیفرنیا مجموعه بررسیهایى را انجام‏داده که در آنها الگوهایى از شیوه‏هاى‏رفتارى والدین بررسى شده است. این‏مجموعه بررسیها با مقایسه‏اى بین‏والدین کودکانى که در دوران پیش ازمدرسه توانش هایى در سطح بالاداشتند و والدین سایر گروههاى‏کودکان آغاز شد. کودکان توانا آنهایى‏بودند که از لحاظ استقلال یا رشدیافتگى، متکى به خود بودن، فعال‏بودن، میل به کاوش و دوستى وجهت‏گیرى به سوى پیشرفت، رتبه‏بالایى داشتند. کودکان داراى این‏الگوى رفتارى (که در این تحقیق‏الگوى الف نام گرفته‏اند) با دو گروه‏دیگر مقایسه شدند. کودکانى که نسبتابه خود متکى ولى ناراضى، منزوى وبى‏اعتماد به دیگران بودند، الگوى(ب) تلقى شدند. کودکانى که اتکا به‏خود، میل به کاوش و کنترل بر خود درآنها بسیار ضعیف بود و رشد یافتگى‏در آنها کمتر بود الگوى (ج) نام‏گرفتند.
شایان ذکر است که در این تحقیق‏سه روش یا الگوى تربیتى از والدین‏در نظر گرفته شده است:
1- والدین قاطع و اطمینان بخش
2- والدین مستبد
3- والدین سهل‏گیر و گذشت‏کننده.
نتایج نشان داد که نمره والدین‏کودکان با کفایت و رشد یافته (الگوى‏الف) در همه جنبه‏ها بالا بود. این گروه‏والدین در مقایسه با سایر گروههاگرمتر و با محبت‏تر بودند و با فرزندان‏خود رابطه بر قرار مى‏کردند، در عین‏حال آنان را کنترل مى‏کردند و از آنان‏توقع رفتار عاقلانه داشتند. هرچند به‏استقلال و تصمیمات فرزندان احترام‏مى‏گذاشتند، اما در برابر کارهاى‏ناپسند آنان در مواضع خود محکم‏مى‏ایستادند و دلایل قاطعانه‏اى درمورد راهنماییهاى خود ارائه مى‏دادند.
والدین کودکان الگوى (ب) ازلحاظ اعمال کنترل منطقى رتبه کمترى‏گرفتند. آنان بیشتر به اعمال قدرت وانضباط اجبارى تاکید داشتند و درضمن کمتر با فرزندان گرم و صمیمى‏بودند. این گروه والدین مستبد نامیده‏شدند. چنانکه اشاره شد فرزندان این‏گروه از والدین بیشتر ناراضى، منزوى‏و بى‏اعتماد به دیگران بودند. والدین‏کودکانى که کمتر رشد یافته بودند وشخصیت‏هایى ناپخته داشتند، والدین‏سهل‏گیرى (الگوى ج) بودند که‏فرزندان خود را کنترل مى‏کردند، ازآنان توقعى نداشتند و گرم بودند. درامور خانه نظم و ترتیبى نداشتند و درتنبیه یا پاداش دادن به فرزندان خودجدى نبودند بطور جدى از فرزندان‏خود انتظار رفتار عاقلانه نشان‏مى‏دادند و آنان را به‏طور جدى ازآسیب رساندن به اسباب خانه یاوسایل دیگران منع نمى‏کردند.
همچنین نتایج تحقیقى که کارل‏گریسون(1972) در این زمینه انجام‏داده نشان داده است که فرزندان،والدین سهل‏گیر و حمایت کننده که‏قاطعیت کمترى در روش تربیتى آنان‏وجود داشته است، خصوصیاتى ازجمله تاخیر در بلوغ و پختگى عاطفى‏و اجتماعى، نداشتن خود رهبرى،نداشتن احساس مسؤولیت و نداشتن‏اعتماد به نفس کافى دارند. (8)
از ترحم کردن اجتناب کنید:
بسیارى از والدین فرزندانشان را ازقبول مسؤولیت‏بر حذر مى‏دارند، زیرانسبت‏به آنان احساس دلسوزى‏مى‏کنند. ترحم یک طرز تفکر مخرب‏است که به کودک مى‏گوید آنقدرضعیف است که نمى‏تواند از عهده‏مشکلاتش برآید. والدینى که به‏کودکانشان ترحم مى‏کنند. اغلب‏نمى‏دانند که محافظت‏بیش از حد به‏معناى گرفتار کردن کودک است.محافظت‏بیش از حد که معمولا ازوالدین نامطمئن سر مى‏زند، مانع رشدشخصیت کودک خواهد بود. ترحم باهمدلى متفاوت است. از آنجا که‏مادران به فرزندانشان عشق مى‏ورزند، باید با آنان همدلى کنند و به آنها نشان‏دهند که احساسشان را درک مى‏کنند.همدلى نقاط قوت کودک را افزایش‏مى‏دهد، در حالى که ترحم و ندادن‏مسؤولیت و قاطعیت نداشتن بجا،نقاط ضعف کودک را تقویت مى‏کند. (9) به عقیده "فردریک پرز" صاحب‏یکى از نظریه‏هاى روان درمانى ناکامى‏جزء مثبتى در فرآیند قوام شخصیت‏است; زیرا انسان را وا مى‏دارد تانیروهایش را به کار اندازد وتوانایى‏هاى بالقوه‏اش را کشف کند و باتسلط بر محیط بر ناکامى خویش غلبه‏کند. کودکى که در حد اعتدال و باخیرخواهى و دلسوزى والدین یامربیان ناکام شده باشد، توانایى‏بالقوه‏اش را براى کنترل خود و مستقل‏شدن به کار مى‏بندد. (10)
در پایان باید این نکته ظریف ومهم را نیز یادآور شد که اجراى قواعدانضباطى درباره کودک امرى نیست که‏ناگهانى و یکباره صورت گیرد.ضرورى است که از مراحل ساده وآسان و با خیرخواهى شروع شود و درصورت نتیجه ندادن به مراحل‏سخت‏تر و جدى‏تر منتهى گردد. این‏مراحل عبارتند از :
1- تذکر: یادآورى چیزى که قبلا ازروى خیرخواهى به عنوان وظیفه براى‏کودک مطرح کرده‏ایم.
2- اخطار: مربى نزدیک شدن خطررا گوشزد و به او تفهیم کند که راه‏غلطى را در پیش گرفته است.
3- تحکم: گاهى کودک در برابرآنچه به او گفته شده، مقاومت مى‏کند;در حالى که انجام آن براى او ضرورى‏است. در چنین مواردى باید از درتحکم وارد شد.
4- توبیخ: لازم است توبیخ متناسب‏با جرم و میزان آن به اندازه‏اى باشد که‏کودک احساس نکند که جاى جبران‏کردن وجود ندارد.
5- سلامت: گاهى به کودک بالحن‏تندترى یاد آورى مى‏کنیم که مگر به‏شما نگفته بودم؟...
6- قهر: در آن هنگام که بى‏اعتنایى‏به کودک سود نبخشد مى‏توان از این‏روش استفاده کرد، آن هم با شرایطى‏از جمله آنکه مدت قهر طولانى‏نباشد.
7- تهدید: گاهى براى سازندگى وهدایت کودک ناگزیریم او را تهدیدکنیم و از شیوه ترس براى تربیت اواستفاده کنیم.
8- تنبیه: در مرحله آخر چنانکه‏مراحل قبلى کارگر نیفتد، از تنبیه‏استفاده مى‏کنیم، در اینجا بازهم این‏نکته را یادآورى مى‏کنیم که منظور ازتنبیه نیز با توجه به ریشه آن (نبه) آگاه‏ساختن کودک یا نوجوان مى‏باشد، نه‏آزار رساندن به او که چنانچه والدین ومربیان با دلسوزى مبادرت به انجام آن‏ورزند با عنایت‏حق تعالى، اثرات‏سودمند خود را با برجاى خواهدگذاشت.
در ضمن باید اضافه کرد که تنبیه‏همه‏گاه به صورت تنبیه بدنى نیست،ممکن است گاهى تنبیه به صورت‏محروم کردن از شى مورد علاقه طفل،سلب آزادى موقتى کودک، اخطارکتبى یا شفاهى، عدم اجازه براى‏ورزش، تفریح یا مسافرت یا شرکت‏در مهمانى و از این قبیل باشد.
گاهى نیز مى‏توان بگونه‏اى پیش‏رفت که کودک حساب کند قصد تنبیه‏او را دارید ولى تنبیه را معلق گذاشت ودید که پس از آن کودک چگونه عمل‏خواهد کرد. در همه حال تنبیهى که‏براى کودک بکار مى‏رود، بایدبگونه‏اى باشد که احساس نکند این‏امر عکس العمل شخصى علیه اوست.بلکه دریابد نتیجه عمل اوست .
پى‏نوشتها:
1) ر.ک: سادات - محمدعلى: راهنماى پدران‏و مادران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ‏چهارم، 1372
2) ر.ک: فابر - آل و مازیش - الین: به‏بچه‏هاگفتن، از بچه‏ها شنیدن. ترجمه فاطمه‏عباسى فر. انتشارات روش نو، چاپ سوم،فصل‏3، 1370
3) ر.ک: پورنقشبند زهرا: اطاعت و حرف‏شنوى در کودک، مرکز ترجمه و نشر کتاب،1373
4) همان منبع، ص 20
5) قائمى على: زمینه تربیت، انتشارات‏امیرى، 1368، ص 235
6) میر. دان ونیک. دى مگى. گارى: والدین‏مؤثر فرزند مسؤول،ترچمه مجید رئیس دانا،انتشارات رشد، 1371
7) ر.ک: مانس - پادل هنرى: و همکاران -رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشیدیاسایى، نشر مرکز
8) ر.ک: پارسا محمد: روان‏شناسى تربیتى،انتشارات سخن، فصل 3
9) مایر، دان دینک دى مگى، گارى: والدین‏مؤثر، فرزند مسؤول، ترجمه رئیس‏دانا،انتشارات رشد، 1371، ص 120
10) شفیع آبادى، عبدالله: ناصرى، غلامرضا،نظریه‏هاى مشاوره ور وان درمانى - نشر مرکز،ص 187
منابع و مآخذ:
1- سادات محمد على: راهنماى پدر و مادران دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ چهارم، 1372
2- پورنقشبند زهرا: اطاعت و حرف شنوى در کودک، مرکز ترجمه و نشر کتاب، چاپ اول،1373
3- پارسا محمد: روان‏شناسى تربیتى،انتشارات سخن چاپ سوم، 1375
4- فابر آدل - مازیش، الین: به بچه‏ها گفتن، از بچه‏ها شنیدن، ترجمه فاطمه عباسى، انتشارات‏روش نو ، چاپ سوم، 1370
5- شفیع آبادى عبدالله; ناصرى، غلامرضا: نظریه‏هاى مشاوره و روان درمانى، نشر مرکز
6- ماسن پارل هنرى و همکاران - رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایى، نشر مرکز.
7- قائمى على: زمینه تربیت، انتشارات امیرى - چاپ ششم، 1368
8- مایر دان دنیک ; دى مگى، گارى: والدین مؤثر، فرزند مسؤول: ترجمه مجید رئیس دانا،انتشارات رشد، چاپ اول، 1371

کودک‏آزاری و پیامدهای آن

کودک‏آزاری و پیامدهای آن
چکیده
عنوان تحقیق حاضر «پیامدهای کودک / نوجوان‏آزاری و ارتباط آن با ویژگی‏های شخصیتی و پایگاه اقتصادی ـ اجتماعی والدین» می‏باشد. نمونه تحقیق شامل 15 کودک و نوجوان آسیب‏دیده از طرف والدینِ آزارگر و 15 والد آزاررسان ـ که به دادگاه اطفال، پزشکی قانونی و مراکز مشاوره مراجعه کرده بودند ـ به صورت هدفمند انتخاب گردیدند. جمع‏آوری اطلاعات به صورت مصاحبه و مشاهده صورت گرفت. روش تحقیق جزو تحقیقات کیفی است که اطلاعات گردآوری شده از این روش به صورت توصیفی گزارش شده‏اند. در این تحقیق، فرضیه مشخصی تدوین نشده است، اما پژوهش با سه سؤال اصلی آغاز و در نهایت، با یک نتیجه‏گیری جامع به پایان می‏رسد. یافته‏های مهم تحقیق حاکی از آن است که کودکان و نوجوانان آزاردیده دچار حالات افسردگی، گوشه‏گیری و خشم پنهان‏شده می‏باشند، در امر تحصیل دچار افت تحصیلی و در دوست‏یابی دچار مشکل‏اند، نسبت به دیگران بی‏اعتماد و به دنبال آن، دچار احساس حقارت و ناکامی هستند و در دوره نوجوانی دچار رفتارهای ضد اجتماعی (بزهکاری)، دزدی، فرار از منزل، اعتیاد و فرار از مدرسه می‏گردند.
از ویژگی‏های شخصیتی بارز بزرگ‏سالانِ آزارگر، ترسو بودن، تعصب بی‏جا به خرج دادن، سوء ظن و بدبینی، داشتن افکار کلیشه‏ای و قالبی و رفتارهای وسواسی می‏باشد. در عین حال، هر چه والدین از سطح تحصیلی پایین‏تر و از نظر شغلی به مشاغل سطح پایین‏تر مشغول باشند، از رفتارهای آزارگرانه بیشتری برخوردارند.
مقدّمه
خانواده کوچک‏ترین نهاد اجتماعی است که با پیوند زن و مرد شکل می‏گیرد. به تدریج کودکان به این جمع کوچک افزوده شده، تحت سرپرستی آنان قرار می‏گیرند. کودک که دارای روحی پاک، و جلوه آغازین کمال بشر است، بارها و بارها مورد بحث و گفت‏وگوی اندیشمندان و مربیان تعلیم و تربیت قرار گرفته است. به گفته برخی اندیشمندان، به جرئت می‏توان قرن بیست و یکم را «عصر کودکان» نامید؛ از این‏رو، بخش مهمی از منابع مادی و معنوی کشورهایی که به توسعه اقتصادی و اجتماعی مطلوب‏تری دست یافته‏اند، صرف توجه به مسائل کودکان و حمایت روانی و جسمی آنان می‏شود. در این زمینه، علاوه بر افزایش امکانات بهداشتی، آموزشی، هنری و پرورشی، دامنه حقوق کودک نیز به عنوان موجودی نیازمند حمایت ویژه در جهت تعالی مادی و معنوی نسل آینده و اداره‏کننده فردای جامعه، وسعت یافته است. اطلاعات در مورد آزار فیزیکی 1 یا جنسی 2 کودک، همسرآزاری و سایر اشکال خشونت در خانواده، سبب گردید متخصصان به این نتیجه برسند که معضل خشونت در خانواده به صورت فراگیر در دو دهه گذشته افزایش یافته است. امروزه خشونت در خانواده توجه قابل ملاحظه‏ای را به خود معطوف ساخته، به گونه‏ای که این پدیده نه تنها در خانواده‏های آمریکایی، بلکه در انگلستان، اروپای غربی و بسیاری از کشورها و جوامع کره خاکی به چشم می‏خورد. 3
نظریات در حیطه کودک‏آزاری
1ـ الگوی انتقالی [4]
ولف، 1987 (نقل از: همپتون و همکاران)، 1993 با ارائه الگوی انتقالی چگونگی شدت کشاکش والد ـ فرزند را، که منجر به آزار فیزیکی کودک نیز می‏شود، توصیف می‏کند. طبق این الگو، استرس به عنوان عنصری کلیدی که احتمال کشاکش در درون نظام خانواده را افزایش می‏دهد، در نظر گرفته می‏شود. الگوی انتقالی از سه مرحله تشکیل شده و در برگیرنده سازه‏های نامتعادل‏کننده، 5 چندگانه و سازه‏های جبرانی 6 است. مراحل، مجزّا و ناپیوسته نیستند، ولی همپوش بوده و نشانگر رشد پیشرونده کشاکش والد ـ فرزند می‏باشد. مرحله اول، عواملی را که در کاهش تحمل استرس توسط والدین و توانایی آن‏ها در بازداری پرخاشگری مؤثرند توصیف می‏نماید. عوامل نامتعادل‏کننده شامل وجود رویدادهای استرس بار زندگی و آمادگی ناکافی برای والد شدن است. رفتارهای والدین در این مرحله بیانگر تلاش‏های حاشیه‏ای برای سازگاری با عوامل فشارزای زندگی و کنترل رفتارهای ناسازگار 7 کودک خویش است؛ و همچنین عوامل‌جبرانی ثبات اقتصادی و حمایت‏های اجتماعی را، که می‏تواند تأثیر استرس را تعدیل نماید، دربر می‏گیرد.
مرحله دوم، زمانی شروع می‏شود که والدین به طور مؤثر در اداره استرس زندگی و رفتار کودک خویش شکست می‏خورند. طی این مرحله، والدین به طور فزاینده نسبت به رویدادهای استرس‏بار واکنش نشان می‏دهند، مسئولیت رفتار منفی با کودک را به خود نسبت می‏دهند و به کودک به عنوان فردی که عمدا بی‏اعتنایی می‏کند می‏نگرند و خود را فاقد توان کنترل وی می‏یابند. همچنین مرحله دوم زمانی رخ می‏دهد که رویدادهای استرس‏بار زندگی و مهارت‏های محدود، منجر به مراقبت والدین آزارنده خواهد شد. عوامل جبرانی شامل فراگیری مهارت‏های والدین جدید و اصلاح رفتار کودک می‏شود.
مرحله سوم وضعیتی را توصیف می‏کند که والدین الگوهای مداوم تحریکی و کودک آزاری را آغاز می‏نمایند. طی این دوره، والدین با محرک‏های استرس‏بار چندگانه مواجه می‏شوند که در سازگاری ناموفق‏اند، الگوی تحریکی و سرزنش کودک غالبا مورد استفاده قرار می‏گیرد و احساسات ناامیدکننده ظاهر می‏شود و والدین در تلاش برای کسب مجدد کنترل، بر شدت و فراوانی رفتار پرخاشگرانه می‏افزایند. سازه‏های جبرانی در این مرحله شامل نارضایتی رو به گسترش والدین همراه با تنبیه جسمی شدید، تسلیم کودک در برابر مقررات و انضباط غیرآزارنده و مداخله اجتماع می‏شود. در این مرحله، سازه‏های جبرانی تأثیر ناچیزی بر الگوهای عادتی کودک‏آزاری دارد که تکامل یافته است. 8
2ـ الگوی رفتاری ـ شناختی [9]
تونتی‏من و همکارانش آزار (Azar)، امیش (Amish)، روهربک (Roherbeck) الگوی شناختی رفتاری چهار مرحله‏ای را برای تعیین کودک‏آزاری مطرح نمودند. عنصر کلیدی این الگو انتظارات غیر واقعی والدین و اسنادهای بد با قصد منفی که واسطه‏های رفتار آزارگر هستند، می‏باشد. در مرحله اول، والدین انتظارات غیرواقعی از کودک دارند؛ در مرحله دوم، کودک هماهنگ با انتظارات والدین رفتار نمی‏کند؛ در مرحله سوم، والدین رفتار کودک را به اشتباه قصد و نیت منفی تعبیر می‏کند؛ در مرحله چهارم، والدین واکنش افراطی نشان می‏دهند. در این الگو، ویژگی‏های دیگری نیز وجود دارد که شامل شناخت‏های والدین، توان آنان در کنترل تکانه و تعاملات والد ـ فرزند و همچنین سطوح استرس خانواده و حمایت اجتماعی می‏گردد.
چهارچوب تحلیلی [10]
این تحلیل، که به تبیین بدرفتاری با کودکان در کشورهای غیرصنعتی می‏پردازد، در سه سطح صورت می‏گیرد. به نظر می‏رسد بهتر است سطوح عملیاتی تمایز بین سطوح فرهنگی و اجتماعی را، که در تعیین و تحلیل بدرفتاری مؤثرند، مشخص نمایند. (بنکووسکی و کربلو، 1989) سطح اول، سطح کلی نامیده می‏شود. 11
بدرفتاری در شرایط ساختاری نظم اقتصادی ـ اجتماعی جهانی قابل ردیابی است. کودکان در کشورهای غیرصنعتی قربانیان نقایص ساختاری نظام جهانی‏اند.
اصلاح 12 و ریشه‏کنی بدرفتاری تنها در سایه تبدیل ریشه‏ای جامعه یا بازسازی نظم جهانی مقدور است.
در سطح دوّم (سطح فرهنگی)، بدرفتاری به فعالیت‏های مربوط به پرورش کودک برمی‏گردد که ممکن است در نظر برخی قابل قبول باشد.
اما در نظر برخی دیگر، نه تنها این فعالیت‏ها بدرفتاری محسوب می‏شود، بلکه کودک‏آزاری نیز تلقّی می‏گردد. (کمپ، هلفر، 1980) بدرفتاری با کودک در این سطح نهادینه می‏شود و کودک قربانی انضباط خشن یا سایر فعالیت‏های عادی، که مورد تایید هنجارهای جامعه است، می‏گردد؛ انضباطی که برای کودک ناخوشایند می‏باشد.
در این سطح، تلاش‏ها باید برای تغییر هنجارهای اجتماعی و ارزش‏های حاکم بر پرورش کودک جهت داده شوند.
در سطح سوم، که سطح فردی است، بدرفتاری انحراف از هنجارهای قابل قبول فرهنگی و اجتماعی است. این انحراف حالت فردی دارد و تلاش‏هایی که برای ریشه‏کنی بدرفتاری در این سطح صورت می‏گیرد، باید به طرف والدین و سرپرستان کودک جهت داده شوند. 13
بدرفتاری تنبیهی [14]
اشمیت می‏گوید: آموزش انضباط به کودکان از راه‏های دردآور یا تنبیه بدنی، بدرفتاری تنبیهی می‏باشد.
در کل، هنجارها و ارزش‏های پرورش کودک در بسیاری از کشورهای غیرصنعتی، استفاده از تنبیه فیزیکی را به عنوان یک راه تحمیل انضباط به کودک تأیید می‏نماید. برای مثال، در مطالعه جیمزهوک (James Huke) در نیجریه مشاهده شد که %86/2پسران و %82 دختران توسط والدین و سرپرست خویش تنبیه بدنی شده‏اند. 15
اطلاعات مربوط به پژوهش
پرسش‏های پژوهش
پرسش‏های پژوهش عبارتند از:
1. ویژگی‏های روان‏شناختی والدین آزارگر کدامند؟
2. ساختار خانوادگی والدین آزارگر کدام است؟
3. ویژگی‏های اقتصادی ـ اجتماعی والدین آزاررسان چگونه است؟
روش پژوهش
پژوهش حاضر یک پژوهش کیفی است که هدف آن بررسی ویژگی‏های روان‏شناختی، خانوادگی، اقتصادی و اجتماعی والدین و کودکان آزاردیده است.
یکی از ویژگی‏های تحقیق کیفی این است که در موقعیت طبیعی اجرا می‏شود، به گونه‏ای که میزان تعمیم‏پذیری آن کم و ممکن است با خطا همراه باشد، ولی با تکرار می‏توان از میزان خطای آن کاست.
تحلیل داده‏ها در تحقیق حاضر به صورت توصیفی است؛ همواره توصیف با پدیده حاضر شروع شده و با نتیجه‏گیری به پایان رسیده است. در این تحقیق، فرضیه‏ای از پیش تعیین شده وجود ندارد و سؤالات نیز حالت پویا دارد.
جامعه آماری مورد استفاده، کلیه والدین و کودکان آزاردیده زیر 18 سال است که به مراکز مشاوره، بهزیستی و مراکز پزشکی قانونی و دادگاه اطفال شهر تهران مراجعه کرده بودند. نمونه تحقیق شامل 15 والد آزاررسان و 15 کودک آزاردیده می‏باشد، که‏آزارهابه‏صورت‏جسمانی، عاطفی و روانی بوده است.
ابزار پژوهش
الف. مصاحبه جامع در حیطه‏های خانوادگی، اقتصادی، اجتماعی و روان‏شناختی؛
ب. مشاهده مستقیم؛ شامل ثبت رویدادها، رفتارها و موضوعاتی که در محیط و مکان خاصی وجود داشت.
بحث و نتیجه‏گیری
نتیجه‏گیری نهایی فرم مصاحبه کودکان
در این پژوهش، نتایج به دست آمده در مورد کودکان آزاردیده به شرح زیر است:
1. بیشتر کودکان آزاردیده دختر بودند.
2. برخی از کودکان طول مدت بدرفتاری والدین را از سه سال تا هشت سال و برخی دیگر، سالیان طولانی بیان کردند.
3. شدت جراحت کودکان در حد متوسط بود.
4. نوع جراحت کودکان بیشتر به صورت کبودی و گازگرفتگی بود و بیشتر در صورتشان آثار ضرب و شتم و جراحت دیده می‏شد.
5. ارتباطکودکان‏باوالدینشان در حد متوسط به پایین بود.
6. کودکان علاقه کمی به مدرسه و تحصیل نشان می‏دادند و روابط دوستانه‏ای باهمکلاسی‏هایشان نداشتند.
7. خیالبافی کودکان بیشتر در مورد مسائل عاطفی و احساسی بود.
8. کودکان بیشترین آزار و تنبیه را از طرف والدین، و نوع تنبیه را بیشتر شلاق زدن و سیلی زدن گزارش کردند.
9. کودکان هرگاه از طرف والدین خود آسیب می‏دیدند، ناراحتی و مشکلشان را بیشتر با خواهر و برادرشان مطرح می‏کردند.
10. کودکان آزاردیده، اغلب پدر خود را آزارگر می‏دانستند.
نتیجه کلی از مشاهدات رفتاری والدین آزارگر
نتیجه کلی که می‏توان از این مشاهدات رفتاری گرفت، بدین شرح است:
1. بیشتر والدینِ آزارگر ظاهری بسیاری عصبی و پرخاشگر داشتند و اغلب از لحاظ سواد در سطح پایینی بودند.
2. رفتارهای تهاجمی و تکانه‏ای و حالت‏های افسردگی، انزوا و گوشه‏گیری در بیشتر والدین آزار گردیده می‏شد.
3. بیشتر والدین آزارگر از نظر اقتصادی و مالی در حد پایینی به سر می‏بردند و مضطرب و نگران بودند.
4. والدین آزارگر حالت‏های یأس و ناامیدی داشتند و ارتباط اجتماعی و انعطاف در آن‏ها ضعیف بود.
5. بیشتر والدین آزارگر دارای عقیده سنتی بودند و نظرشان این بود که ـ برای مثال ـ دختر باید بی‏عیب و نقص باشد، حرف مرد مقدم بر زن است و کودک با تنبیه ادب می‏شود.
6. ویژگی‏های شخصیتی نکته‏سنجی، خیالاتی، ترسویی، تعصبی، افکار کلیشه‏ای، بدبینی، سوء ظن نسبت به خانواده (کودکان و همسر)، حالت‏های ناسازگاری، افکار وسواسی و غرور و خودخواهی در والدین آزارگر مشهود بود و به نوعی اختلالات نوروز، بخصوص اختلال شخصیت از نوع پارانوئیدی، ضد اجتماعی، بزرگ‏منشی، دوری‏گزینی و مواردی از این قبیل در آن‏ها دیده می‏شد.
7. از بین 15موردی که بررسی گردید، چهار مورد (%26/6 آن‏ها) اعتیاد داشتند.
نتیجه کلی از مشاهدات رفتاری کودکان آزاردیده
مشاهدات رفتاری کودکان آزاردیده به شرح زیر بود:
1. در اغلب کودکان حالت‏های گوشه‏گیری، انزوا، اضطراب و نگرانی و عدم امنیت به طور واضح دیده می‏شد.
2. همواره در چهره کودکان آزاردیده خشم پنهانی مشهود بود.
3. از گفته‏های کودکان آزاردیده چنین برمی‏آمد که بیشتر آنان در رؤیا و خیال‏بافی به سر می‏برند و به دلیل فقدان حس اطمینان و اعتماد به دیگران، کمتر با کسی دوست می‏شوند.
4. کودکان آزاردیده اغلب از نظر تحصیلی ضعیف بودند؛ این امر به دلیل کند ذهنی آن‏ها نبود، بلکه از بی‏توجهی و عدم تمرکز حواس و اعتماد به نفس ضعیف آنان ناشی می‏شد.
5. کودکان آزاردیده احساس حقارت و کمبود، حالت‏های عصبانیت، افسردگی و ناامیدی داشتند و اغلب از لحاظ ظاهری دارای اندامی لاغر و ضعیف بودند. در این رابطه، یک مورد شب ادراری در پسران (%6/6) و دو مورد لکنت زبان در دختران (%13/3) گزارش شد.
6. در افرادی که در سنین نوجوانی قرار داشتند آشفتگی هویت، افکار خودکشی و دروغگویی، سابقه فرار از مدرسه و خانه، سابقه دزدی، سیگار کشیدن، حس جاه‏طلبی و اختلال شخصیت ضد اجتماعی مشاهده گردید.
7. روی بدن کودکان آزاردیده، بخصوص روی صورت و دست‏های آنان، آثار کبودی، قرمزی، خراش، سوختگی و گازگرفتگی دیده می‏شد و در دو مورد (یک مورد پسر، یک مورد دختر) شکستگی پا و بینی نمایان بود.
منابع
1. Defining Child abuse htm (2002) Defining Child maltreatment, National Clearing house on child abuse and Neglect.
2. Cale Group (2002) Many blunttrauma injuries are duct child abuse, manisses communications group, Inc.
3. Cale Group (2002) conflict in families chiefly toblame. causes of child abuse.
پی‏نوشت‏ها
1 - Physical Abuse.
2 - Sexual Abuse.
3 ـ بنکووسکی (1989)، به نقل از: شیلا تقی‏خانی، «پیامدهای کودک‏آزاری»، نشریه دنیای روان‏شناسی، تهران، دانشگاه الزهراء1380.
4 - Transitional Model.
5 - Destabilizing.
6 - Compensatory.
7 - Non ـ Compiant.
8 ـ همپتون و همکاران، 1993 به نقل از: حسین اسدبیگی، «کودک‏آزاری در خانواده‏های مبتلا به سوء مصرف مواد مخدر»، ژرفای تربیت، ش3، 1380.
9 - Cognitive Behavioral Modal.
10 - The Analytical Framwork.
11 ـ زهرا شفیع‏پور، سهل‏انگاری و سوء رفتار با کودک، تهران، نشر سالمی، 1380.
12 - Amelioration.
13 ـ به نقل از: زهرا شفیع‏پور، پیشین.
14 - Punitive.
15 ـ بنکووسکی و کربلو، 1989، به نقل از: شیلا تقی‏خانی، پیشین.

گام چهارم انقلاب رفتارگرایى دینى

گام چهارم انقلاب رفتارگرایى دینى
ابوالقاسم یعقوبى در نمودار کلى دین اخلاق و رفتارگرایى دینى جایگاهى ویژه دارد. پیرایش و پالایش جان از خویهاى ناپسند و آراستن روح و روان به خویهاى زیبا و پسندیده از اساسى ترین هدفهاى رسالت به شمار رفته است: (بعثت لأتمم مکارم الأخلاق)1 در آموزشهاى دینى از رفتارگرایى دینى; به عنوان ظرف و جایگاه باورها یاد شده است: (الخلق وعاء الدین).2 و در میان رده هاى علمى و معرفتى شناخت پستیها و برتریهاى اخلاقى سرآمد دیگر دانشها معرفى شده است:
(رأس العلم التمیز بین الأخلاق و اظهار محمودها وقمع مذمومها.)3 سرآمد دانش شناخت و جداسازى خلق وخوى پسندیده از ناپسند و نمایاندن زیباییهاى اخلاقى و برکندن ریشه زشتیهاست.
به دیگر سخن نظام اخلاقى هر جامعه آینه تمام نماى افکار و باورهاى آن جامعه است. با این نگاه و نگرش است که قرآن کریم پیام آور ارزشهاى دینى را به عنوان مجسّمه ارزشها و الگوى اخلاقى انسانها معرفى کرده و از اسوه بودن آن حضرت در زمینه هاى اخلاقى و ارزشى به بزرگى یاد مى کند: (انک لعلى خلق عظیم).4 و همین ویژگى را براى پیشبرد رسالت و گسترش دیانت و اجراى شریعت سرمایه و ابزار اصلى و بنیادى نبوت بر مى شمرد:
(فبما رحمة من اللّه لنت لهم ولو کنت فظّا غلیظا القلب لأنفضوا من حولک.)5 به سبب رحمت خداست که تو با آنان این چنین خوشخو و مهربانى. اگر تندخو و سخت دل مى بودى از گرد تو پراکنده مى شدند.
انقلاب اسلامى ایران در بستر چنین باورى به بار نشست و با ارزشهاى دینى و اخلاق اسلامى شکل گرفت و پیش رفت.
از همان روزهایى که ایران در آستانه دگرگونى سیاسى و اجتماعى قرار گرفت در روحیه ها و خویهاى مردم نیز دگرگونى پدید آمد. دوران مبارزه و فضاى پیش از پیروزى سرشار از ایثارها برادریها گذشتها و همکاریها بود. همه به یک چیز و یک هدف مى اندیشیدند و به سوى آن حرکت مى کردند و آن بر چیده شدن نظام ستمشاهى و بر پایى حکومت اسلامى بود. در این دوران از خودمحوریها و خودبینیها خبرى نبود. همه با هم هم دوش و هم صدا و گوش به فرمان رهبر و مصلح قرن امام خمینى(ره) به صحنه آمده بودند و نمایشى بزرگ و با شکوه از اخلاق و رفتار اسلامى را نشان دادند. هیچ کس به این فکر نبود که آینده فردى او چه مى شود چه بیندوزد و چگونه با مال و مقام برخورد کند؟ در چنین فضا و حال و هوایى نهضت مردمى و اسلامى شکل گرفت و بالنده شد و به قلّه رسید. درخت دیرپا و کهن ستم و ستمگرى را از بن بر کند و نهال عزت و استقلال و آزادى یعنى جمهورى اسلامى را به جاى آن نشاند.
پس از پیروزى نیز مردم با همان روحیه بلکه شاداب تر و گسترده تربه میدان آمدند و اخلاق و رفتار اسلامى را در تمام زمینه ها به نمایش گذاشتند. حال و هواى روزها و ماههاى نخستین پیروزى به گونه اى بود که همگان احساس مى کردند در فضایى آکنده از ارزشها نفس مى کشند و یگانگى همدلى و برادرى را با تمام وجود خود مى یافتند. این دگرگونى روحى و روانى مردم را امام خمینى (تحول الهى) نامید و همواره از آن به عنوان هدیه و رحمت الهى یاد مى کرد و آثار آن را با بیانى شیوا به شایستگى مى ستود:
(ما آن [تحول] را در ملت عزیز خودمان در زن و مرد در کوچک و بزرگ یافتیم. این تقلیب قلوب که قلبها از آمال دنیوى و از چیزهایى که در طبیعت است بریده شود و به حق تعالى پیوسته بشود و بصیرتها روشن شود و صلاح و فساد خودشان را به وسیله بصیرت بفهمند در ملت ما بحمداللّه تا حد چشمگیرى حاصل شده است.)6 یا مى گوید:
(آن تحولى که در ملت پیدا شد که از حال خوف برگشت به حال قدرت از حال ضعف برگشت به حال قدرت این تحول الهى بود.)7 انقلاب اسلامى پیش از آن که انقلاب سیاسى و اجتماعى باشد انقلابى معنوى و روحانى است; از این روى مردم براى پاسدارى از ارزشهاى آن عزیزترین و گرانبهاترین سرمایه هاى وجودى خویش را فدا کردند. این ایثارها و گذشتها و حضورها در تمام صحنه هاى سیاسى اجتماعى اقتصادى و فرهنگى نشانگر دگرگونى همه سویه در این ملت است. مقام معظم رهبرى آثار این دگردیسى را بسیار روشن و عینى ترسیم کرده است:
(شما در دوران انقلاب ناگهان دیدید که مردم ما ظرف مدت کوتاهى تغییرات اساسى در خلقیات احساس کردند. روحیه گذشت در مردم زیاد شد حرص و طمع کم شد حس همکارى گسترش یافته گرایش به دین توسعه پیدا کرد اسراف کم شد قناعت زیاد شد جوانهاى ما به فکر فعالیت و کار افتادند این تحول مربوط به همان چند سال اول انقلاب بود زمانى که تلاش روز به روز دشمن براى پاشیدن بذر فرهنگ و اخلاقیات فاسد متوقف شده بود. در این مدت یک نوع گرایش و توجه خاص به اسلام و فرهنگ و اخلاق و آداب اسلامى که در ضمیر مردم ما بود دوباره زنده شد.)8 در این فراز تابلوى روشن از ارزشها نمایانده شده که بر اثر دگردیسى انقلابى مردم به وجود آمد. بار دیگر به سر خط آنها مرور کنیم تا روشن شود چه چیزهایى با انقلاب به دست آوردیم و اکنون در چه مرحله اى قرار داریم آنچه با این انقلاب رخ نمود اینهاست:
گذشت همکارى قناعت تلاش و فعالیت گرایش به فرهنگ و اخلاق و آداب اسلامى و آنچه رخت بربست: حرص و طمع و اسراف و
نیاز نظام و زمان
آنچه امروز به عنوانِ وظیفه انقلابى و دینى مطرح است و نظام اسلامى و زمانى که در آن به سر مى بریم آن را مى جوید و مى خواهد استقرار و نهادینه کردن ارزشها و اخلاق و آداب اسلامى است. مقصود این نیست که با بخشنامه و دستورالعمل به مردم و مدیران و کارگزاران نظام اخلاق اسلامى بیاموزیم بلکه هدف این است آنچه در روزها و ماهها و سالهاى نخستین پیروزى رخ نمود و روحیه ها را از حالى به حالى گرداند و ارزشها را در رفتار و گفتار یکایک مردم متبلور ساخت به عنوان یک فرهنگ و خلق و خوى بنیادى در جامعه عملى سازیم:
(مردم در اول کار بحمداللّه یک انقلاب روحى پیدا کردند که حرکت بسیار مهمى بود و نتیجه اش همین چیزى شد که مى بینیم. اگر آنچه واقع شد ادامه پیدا نکند و تعمیق نشود و تعمیم نیابد و نسلى که رو به وجود است و نسلهاى بعدى را فرا نگیرد این انقلاب قطعا موفق نبوده و نیست .)9 گسترش ارزشها در تمام زمینه هاى فردى و اجتماعى و استوارى و استقرار ارزشها در رفتار مردم و دولتمردان مسأله اى است اساسى و ضرورى که رهبر معظم انقلاب اسلامى از آن به نام (گام چهارم انقلاب) یاد کرده است:
(و اما گام چهارمى که باید به عنوان مرحله اصلى و اساسى انقلاب برداشته شود نوسازى معنوى و استقرار عدالت اجتماعى در همه زمینه ها و ابعاد است موفقیت هنگامى حاصل خواهد شد که بتوانیم معنویت اخلاق دین عدالت معرفت سواد و تواناییهاى گوناگون را در میان جامعه مستقر سازیم.)10 روشن است که مقصود از (گام چهارم) در بیان مقام معظم رهبرى آن نیست که نوسازى معنوى از جهت رده بندى در مرحله چهارم قرار دارد; زیرا همان گونه که در آغاز نوشتار اشاره شد خودسازى نوسازى روح و جان از هدفهاى نخستین پیامبران الهى و همه ادیان آسمانى بوده است.
باید جوهره انقلاب اسلامى و نقطه پرگار آن را که همان دگرگونى روحى و معنوى است به گونه اى در کالبد جامعه بدمیم که مردم در ساحت ارزشها تنفّس کنند و با عطر اخلاق و معنویت کارها و تلاشهاى فردى و اجتماعى را پیش برند و این جان کلامِ رهبرى است.
البته برداشتن این گام در مقایسه با دیگر گامها دقیق تر دشوارتر و ظریف تر است. بى گمان بدون یک دگرگونى ژرف و گسترده نمى توان به جامعه صالح و سالم مورد نظر اسلام دست یافت:
(ان اللّه لایغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بأنفسهم )11 خداوند چیزى را که از آنِ مردمى است دگرگون نکند تا آن مردم خود دگرگون شوند.
هرگونه دگردیسى بنیادى چه در راه خوشبختى و چه در راه بدبختى مردمان در درجه نخست به خلق وخویهاى درونى مردم بر مى گردد. اگر ملتى بخواهد سرافراز سربلند و پیروز باشد و بر این حال استوار و پایدار بماند باید به پاکسازى درون و تغییر اراده و خویهاى درونى خویش بپردازد و از عوامل موهوم و بى پایه بپرهیزد.
فساد عامل فروپاشى
دگرگونى و تبدیل نظامها و تمدنها بیش از آن که انگیزه مادى داشته باشد انگیزه هاى معنوى دارد. بحران معنویت و اخلاق فرو افتادن از ارزشهاى انسانى و معنوى از انگیزه هاى مهم فروپاشى تمدنها و نابودى قدرتها به شمار مى رود.
فساد و دورى از معنویت هماره آفتى بوده و هست براى جامعه هایى که آمادگى و زمینه بیش ترى براى آلوده شدن داشته اند آسیب پذیرتر بوده اند. در هر جامعه اى که فساد اخلاقى فساد اقتصادى فساد فرهنگى و در یک کلام فساد اجتماعى پدیدار شده زمینه هاى فروپاشى و نابودى و ذلت و بیچارگى مردمان فراهم آمده است و آنان به روزى کشیده شده اند که هرگز به آنان نمى اندیشیدند. این واقعیتى است انکار ناپذیر که وحى الهى بر آن صحه مى گذارد و با روشن ترین بیان به نقش مثبت و سازنده تقوا در پیشبرد هدفها و پیشرفت ملتها و به نقش منفى و تباه کننده فساد و نبود معنویت در نابودى و فروپاشى دولتها و ملتها اشاره مى کند:
(ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والأرض ولکن کذّبوا فأخذناهم بما کانوا یکذبون.)12 اگر مردمى که در شهرها و آبادیها زندگى دارند ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند برکات آسمان و زمین را بر آنها مى گشاییم ولى [آنان حقایق را] دروغ پنداشتند ما هم آنان را به کیفر رفتارشان مجازات کردیم.
این آیه شریفه عمران و آبادى را در سایه ایمان و تقوا مى داند. گرچه سیاق آیات مربوط به ملتهاى پیشین است اما از یک سنّت الهى و قانون عمومى خبر مى دهد که فساد و فسادآفرینان و آنها که از معنویت و پرهیزگارى فاصله مى گیرند دچار گونه هاى واکنشها در همین زندگى دنیا خواهند شد. خداوند با هیچ قوم و ملتى خویشى و خویشاوندى ندارد. هر مردم و ملتى که گام در راه صلاح و معنویت بگذارد به امدادهاى الهى در شکلهاى گوناگون دست خواهد یافت و هر ملتى که در مسیر فساد و مبارزه با ارزشها و حقایق هستى گام بنهد به پیامد کار و رفتار خویش گرفتار خواهند شد.
خداوند در آیه دیگرى امنیت و آسایش را در گرو ایمان به معنویات و نیامیختن آن به شرک و ظلم مى داند و مى فرماید:
(الذین آمنوا ولم یلبسوا ایمانهم بظلم فاولئک لهم الأمن و هم مهتدون.)13 کسانى که ایمان آوردند و ایمانشان را با ستمى تیره نساختند اینان ایمنى دارند و هم اینان هدایت یافتگانند.
آن ایمانى ایمنى بخش است که با عدالت اجتماعى همراه باشد و گرنه جامعه اسلامى هر چند در ایمان و باور فردى پیش رود ولى درعمل گرفتار ستم و تبعیض بى عدالتى و تجاوز به حقوق دیگران باشند به ساحل امن و نجات راه نخواهند یافت.
اگر پایه هاى ایمان به خدا و گرایش به معنویات لرزان شود و احساس مسؤولیت در برابر پروردگار از میان برود و عدالت اجتماعى جاى خود را به ظلم و ستم بسپارد امنیت در چنان جامعه اى رخ نمى نماید.
به دیگر سخن سرکشى و ستم فساد به بار مى آورند و فساد آسایش و آرامش فردى و اجتماعى را بر هم مى زند و ملتها را از هم فرو مى پاشد.
قرآن مجید این واقعیت را در سوره (فجر) به خوبى ترسیم کرده است. در آغاز از دو پدیده طبیعى: نور و تاریکى سخن مى گوید آن گاه به دو پدیده اجتماعى: صلاح و فساد اشاره مى کند و در ادامه نور را سرچشمه حرکت و حیات مى شمارد و ستم و تاریکى را سرچشمه تباهى و فساد و از همگان مى خواهد که از سرنوشت فاسدانِ و مفسدانى که شوکت و قدرت و (قوت) و تمدن خود را نابود کردند عبرت گیرند:
(الم تر کیف فعل ربک بعاد ارم ذات العماد التى لم یخلق مثلها فى البلاد وثمود الذین جابوا الصخر بالواد وفرعون ذى الأوتاد الذین طغوا فى البلاد فأکثروا فیها الفساد فصب علیهم ربک سوط عذاب ان ربّک لبالمرصاد.)14 آیا ندیدى که پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ با اهالى (ارم) آن شهر پر ستون که همانند آن در همه کشورها پدید نگشت و با قوم ثمود که صخره به دره و دشت آوردند و با فرعون داراى سپاهها آنها که در کشورها به سرکشى برخاستند و بر اثرش در آن بسى تباهى کردند. بى گمان پروردگارت در کمین است.
سنت الهى بر این است که بر اساس رب بودن تازیانه آموزاندن و پرورش او شکل مى گیرد و پایگاههاى ستم را در هم مى کوبد و ستم و ستم پذیر را که هر دو در فساد فرو رفته اند و شایستگى ماندگارى و دوام را ندارند و سرزمین پاک پروردگار را بیالوده اند از میان بر مى دارد تا میدان براى پیشرفت زندگى و رشد شایستگان باز و آماده شود.
با نگاهى دوباره به آیاتى که به آنها اشارت کردیم در مى یابیم که: معنویت ایمان اخلاص و تقوا در زندگى فردى و اجتماعى مایه سربلندى عزت برکت بقا و نورانیت است و نبود آنها در زندگى فردى و اجتماعى مایه ذلت از دست دادن نعمتها و گرفتار شدن در باتلاق تباهى است. در این قانون و سنّت عمومى هیچ استثنایى وجود ندارد. عزت و ذلت سربلندى و سرافکندگى آسایش و ناامنى همه و همه بسته به خویهاى روحى و روانى ملتهاست.
با این نگرش باید سیر رو به کمال انقلاب اسلامى را به بوته بررسى نهیم و جاهاى آسیب پذیر جامعه اسلامى را بشناسیم و به درمان و بازسازى آنها بر خیزیم.
رهبر معظم انقلاب با دید و نگرشى درمان گرانه به این نکته پرداخته و با طرح جامع و همه سو نگر خطرها آفتها و بازدارنده ها را بر شمرده است. ایشان در این برهه از انقلاب اسلامى آنچه را که بسیار بایسته مى داند و نبود آن را بسیار زیان آفرین خودسازى معنوى فرد و جامعه است.
گام چهارم انقلاب اسلامى حرکت به سوى نهادینه کردن ارزشها و ژرفا بخشیدن به خویها و منشهاى انسانى و اسلامى است. ایشان با توجه به سنتهاى الهى و تجربه تاریخى ملتها به این باور رسیده که افول معنویت و اخلاق و یا حتى کم رنگ شدن آن در روابط فردى و اجتماعى فاجعه آمیز است. اگر در این مهم گام اساسى برداشته نشود دچار همان بلاهایى مى شویم که غرب گرفتار آن شده است:
(جامعه آمریکا دچار بحران شدید هویت فرهنگى و شخصیتى است و به علت از بین رفتنِ پایه هاى اخلاق از درون در حال متلاشى شدن است.)15 پیامهاى معنوى و اخلاقى اسلام اگر به درستى و شایستگى عرضه شوند حرکت آفرین و انسان سازند. پس نخستین حرکت اخلاقى در جامعه اسلامى وزاندن نسیم ارزنده پیامهاى معنوى و اخلاقى اسلام در زوایاى پیوندهاى فردى و اجتماعى و در بدنه نظام است تا مدینه فاضله قرآنى با سیماى اخلاق و آداب دینى برگستره جهان سایه بگستراند.
بى گمان اگر ما موفق به ساختن چنین مدلى گردیم خواهیم توانست جهان تشنه معنویت را از کوثر زلال و ناب اسلامى سیراب سازیم و شاهد گرایش فوج فوج مردمان و ستمدیدگان و مستضعفان به اسلام باشیم.
بنابراین امروز در حال برداشتن گام چهارم انقلاب هستیم که همان خشت زیرین و گام نخستین در حرکت اولیا و انبیاى الهى است و تا این گام را با تمام ویژگیهاى آن برنداریم و در جامعه پایا و پا بر جا نسازیم هیچ گونه حرکت دیگرى دوام و ثبات نخواهد داشت.
اکنون پس از روشن گرى بایستگى این حرکت بر آنیم که به پیشتازان این حرکت اخلاقى اشاره کنیم و مسؤولیت هر کدام را در حوزه کارى و جایگاه اجتماعى آنان بجویم.
حوزه و روحانیت
روحانیت از عناصر اساسى پدیدآورنده و استوار کننده و ادامه دهنده رفتارگرایى دینى در جامعه به شمار مى رود. باورها ارزشها هنجارها بیش تر با نَفسِ عالمان دینى به جامعه دمیده شده و رفته رفته جزو فرهنگ اجتماعى این مرز و بوم گردیده است.
این جایگاه از آن جا سرچشمه گرفته که مردم هماره روحانیان را کارشناسان مورد اعتماد و استوانه هاى امور دینى مى شناسند و عملکرد آنان را حجت شرعى براى خود مى دانند. این پیوند و پیوستگى تنگاتنگ و اعتماد استوار بین مردم و روحانیت مسؤولیت حوزه ها را در گسترش و استقرار رفتارگرایى دینى و اخلاق اسلامى و تواناسازى بنیه معنوى دو چندان ساخته است. حوزویان با شبکه گسترده و پشتوانه بزرگ و استوار مردمى که در اختیار دارند مى توانند به ساخت و ساز بستر ارزشى جامعه و نهادینه کردن آن بپردازند و در زمینه فرهنگ سازى جامعه و حاکمیت اخلاق و ارزشهاى اسلامى اثرى ژرف و گسترده بیافرینند و در نتیجه دگردیسى را که در پرتو انقلاب اسلامى پدید آمد استوار سازند و ژرفا بخشند.
(تمام دستگاهها و تمام افراد بخصوص علماى اعلام و روحانیون بایستى روى تربیت نفوس مردم و تحقق انقلاب قلبى و اخلاقى در آنها مخصوصا در جوانان تلاش کنند.)16 روحانیان مى توانند با شیرینى و گرماى سخن و نیت خالص خویش خوى ورزى و رفتارگرایى دینى را در جان مخاطبان بدمند و عطر معنویت را در فضاى جامعه بیفشانند. البته در زمانى که ابزار پیام رسانى تکامل گسترده و شگرفى پیدا کرده قلمرو تلاش و پیام رسانى حوزه هم باید گسترده شود و پژواک سخن آن در جاى جاى جهان و کران تا به کران گیتى به گوش جانها برسد. گذشته از این روحانیت مى بایست باور کند که ایمان و گرایش سطحى و برخاسته از احساسها هماره در معرض آفت دگرگونى و کژروى قرار دارد. اگر باورها و هنجارهاى مردم ژرفاى لازم را پیدا نکنند و از ریشه و بن استوار نگردند به کژ راهه مى افتند و مردمان به آسانى گرفتار تهاجم بیگانگان مى شوند.
حوزه ها مرزبانان عقیده و رفتارگرایى دینى مردمند با بالابردن عقلانى فرهنگ دینى جامعه و استوارسازى باورها و ارزشها مى توانند سدّى پولادین در برابر گمراهى افکنان و رهزنان بسازند و جامعه و جوانان آن را از آفتهاى بنیان برافکن به دور دارند.
موفقیت حوزه در این رسالت بزرگ و گسترده بسته به آن است که افزون بر بازسازى کاستیهاى تبلیغى و کامل کردن شیوه هاى تربیتى این ویژگیها را نیز در رأس کار خود قرار دهد:
نواندیشى و نوآورى
از آفتهاى دگرگونى رفتارگرایى و استقرار رفتارگرایى دینى در جان مردم و جامعه تحجر است. با تحجر سکون سکوت پوسیدگى و مردگى به جامعه راه مى یابد; از این روى حوزه و روحانیت اگر بخواهد در میدان دگردیسى رفتارگرایى دینى و استقرار ارزشها پیشگام و پیشتاز باشد در گام نخست باید به دنبال یافتن قالبهاى نوین و شیوه هاى جدید باشد. با کلیشه ها و روشهاى گذشته بدون بهره گیرى از روشهاى نوین نمى تواند در فرهنگ اجتماعى و خویهاى مردم دگردیسى بیافریند و آن را مستقر و نهادینه سازد. اگر این نواندیشى در بدنه حوزه به وجود آید به دنبال آن نوآوریها نیز رخ مى نماید.
حوزه هاى علوم دینى باید از لابه لاى منابع دینى سخنان تازه و راههاى جدید را بجویند و از سفره تمام نشدنى و سرشار قرآن و معارف افقهاى نوینى به روى مردمان بگشایند:
(حوزه علمیه یک کارخانه عظیم انسانى است که باید دایم تولید کند. حوزه باید کتاب و آدم و عالم و متدین و فکر و حرف تازه تولید کند. حرف تازه که تمام نشده است یک عمر مى توان سخن از زلف یار گفت. این طور نیست که همه حرفهاى دین همین چهار کلمه حرفى است که من و شما در منبرهاى مان یا در کتاب علمى مان یا در کتاب تبلیغى مان یا در رساله مان بیان کردیم ما بایستى مسائل اقتصادى و نظامى و سیاست خارجى و ارتباط اخلاقى مان را از دین در بیاوریم .)17 در هیچ مسأله اى از جمله مسائل اخلاقى نباید راه تلاش و جست وجو را بسته ببینیم و بگوییم حرفها و راههاى نو و تازه را گفته اند و رفته اند و نوشته اند بلکه در هر زمینه اى که پیشینیان گام گذاشته اند باز مى توان حرف نو پیام نو و روش نو یابید و به کار بست.
کتاب تشریع بسان کتاب تکوین به روى انسانها هماره گشوده است. از این بستر فیض معارف مى توان چونان کتاب تکوین هر روز و هر زمان دریافتى تازه و گوناگون داشت. شخصى از امام رضا(ع) پرسید:
(ما بال القرآن لایزداد على النشر والدرس الاغضاضة؟) قرآن چه نوشته اى است که فراوانى آموزش و گسترش آن را از لطافت و تازگى نمى اندازد؟ امام فرمود:
(لأن الله تبارک و تعالى لم یجعله لزمان دون زمان ولا لناس دون ناس فهو فى کل زمان جدید و عند کل قوم غضّ الى یوم القیامة.)18 این کتاب ویژه زمان و مردمان خاصى نیست بلکه در هر زمانى جدید و براى هر ملتى تازه است تا بر پایى قیامت.
آیه هاى قرآن بویژه پیامهاى رفتارگرایى دینى آن باران پاکى است که اگر بر دل و قلب و جان آماده ببارد شکوفه هاى انسانیت و دانش و حکمت و گلبوته هاى معرفت و معنویت از آن مى روید و فضاى جمع و جامعه را عطرآگین مى سازد. کندوکاو در این گنجینه عظیم و دست یابى به شیوه هاى نوین براى رساندنِ پیامهاى اخلاقى و معنوى و پایا و پابرجا کردن آن در جامعه در وهله نخست بر دوش و عهده روحانیت و حوزه هاست. طلایه داران دانش و معرفت باید افزون بر پاسداشت اصول ارزشها و میراث علمى پیشینیان در پى کشف شیوه ها و ابزارهاى نوین باشند تا بتوانند همگام با زمان و پیشرفت و توسعه جهان پیامهاى معنوى را به شایستگى و به گونه جذاب و دلپسند مطرح کنند و زمینه را براى پا برجا و نهادینه کردن معنویت و رفتارگرایى دینى در سطح اجتماع فراهم سازند و این کار بزرگ بدون نواندیشى نشاید.
بصیرت و دوراندیشى
حوزه مرجع و استوان مردم در شناخت ارزشها از ضد ارزشهاست; از این روى باید دیدگانى بصیر در دیدن خطرهاى دور و نزدیک داشته باشد. آراستگى و فضیلت را از تزویر و نفاق جدا سازد. آنچه را دیدگان عادى نمى یابند او دریابد از ساده بینى و ساده اندیشى بپرهیزد در برابر پدیده هاى اجتماعى و جهانى دیده فرو نبندد خواب راحت را از خود دریغ بدارد و جامعه را در برابر آفتها و خطرهاى موجود و یا محتمل هشیار سازد عیارسنج سخنان و نوشته ها و موضع گیریها باشد رگه هاى باطل را بازشناسد و به مردم راه خطا و صواب را بشناساند:
(ما در طول زمان از بى هوشى و خطانشناسى ضربه زیادى خورده ایم امروز طلاب جوان و فضلا باید توجه کنند که بصیرت و آگاهى و بیدارى که لازمه هدایت امت اسلامى است از دست ندهند.)19 روشن است که نمى توان در انزوا و گوشه عزلت زیست و درها را به روى خود بست و مدعى فرهنگ مدارى و جلودارى جامعه شد. روحانیت بایستى با بصیرت کامل و دوراندیشى لازم امواج فرهنگى زمان را که از چارسو به سوى این کشور و انقلاب سرازیر شده است به خوبى بشناسد و راهها و شیوه هاى برخورد با آن را نیز بیابد تا بتواند در رویارویى با آنها به نتیجه سودمند و کارآمد برسد. رسالت فرهنگ بانى و فرهنگ سازى و استقرار اخلاق و آداب اسلامى روحانیت در جامعه آن گاه به انجام مى رسد که با بصیرت فرهنگى بحرانهاى اخلاقى و فسادهاى اجتماعى را پى گیرى کند از چشم اندازى فراخ به وادى فرهنگ و اخلاق بنگرد و با دیدى هوشمندانه ژرف و آینده نگرانه به راه حلها و شیوه هاى درمان بپردازد.
ساده دلى و برخورد سطحى و زودگذر و برخاسته از احساسها و هیجانها
گرهى از گرههاى ناهنجار اخلاقى را نمى گشاید ارزشها را در تار و پود جامعه نمى تند ژرفا نمى بخشد و گسترش نمى دهد. اگر سامان دهى و آینده نگرى همراه با هوشمندى و بصیرت نباشد این مهم انجام نمى گیرد:
(کار فرهنگى اولین خصوصیتى که دارد این است که باید هوشمندانه باشد. کار فرهنگى برف انبار نمى شود. این طور نیست که هر کس هر کارى از دستش برآمد بکند. انتظام کار فرهنگى چیده شدن و گزیده شدن و هر کارى در جاى خود قرار داشتن این مهم است که باید هوشمندانه باشد.)20 از آثار و نشانه هاى بصیرت و دوراندیشى حوزه تجدیدنظر در متون اخلاقى موجود و پدید آوردن رفتارگرایى دینى به سبکى نو و سازوار با زبان و ادبیات زمان است. نوشته هاى اخلاقى در دنیاى کنونى حجم بالا و گسترده اى دارند و روز به روز بر آن افزوده مى شود; امّا حوزه علمیه پس از (جامع السعادات) و (معراج السعادة) چیزى که بشود آن را به عنوان یک کتاب علمى و سامان مند در اخلاق ارائه داد ننوشته است. ایستادن در برابر موجهاى فسادآفرین غرب و سارى ساختن معنویت و اخلاق در افکار و جانهاى جوانان و مردم این مرز و بوم کارى است که ابزار سازوار با زمان را مى طلبد. نگارش کتابهایى درباره رفتارگرایى دینى براى دوره هاى ابتدایى متوسطه و عالى با زبان روز یکى از هزاران کارى است که حوزه و روحانیت مى بایست با بصیرت و آینده نگرى انجام دهد تا زمینه هاى رفتارگرایى دینى در زاویه هاى گوناگون جامعه به وجود آید.
( در حال حاضر امواج فقه و فلسفه و کلام و حقوق دنیا را فرا گرفته است ما وقتى به خودمان برگردیم خیلى فاصله داریم. حتى در اخلاق هم این گونه است. یکى از اعلام حوزه چند سال قبل از این سفرى به انگلستان کرده بودند و در آن جا کتابخانه اى دیده بودند به من فرمودند: (یک طبقه از این کتابخانه کتب اخلاقى بود که فرنگیها در چند سال اخیر نوشته اند)! در آن چند سال حوزه علمیه قم چند کتاب اخلاق بیرون داده بود؟)21
پایبندى به ارزشها
در ساختار بنیه معنوى و اخلاقى جامعه اسلامى ما چگونگى نگرش وگرایش روحانیت به دنیا و مادیّات نقش بنیادى دارد. پس از پدید آمدن حکومت اسلامى و نقش آفرینى روحانیت در چرخاندن چرخهاى آن مردم با دید دیگرى به حوزه و حوزویان مى نگرند و عملکرد آنان را با حساسیّت و توجه بیش ترى دنبال مى کنند; از این روى امروز لغزش و گناه یک روحانى تنها دامن خود او را نمى گیرد بلکه دامن جامعه روحانیت و نهاد حوزه را هم را مى گیرد باورهاى دینى و ارزشهاى اخلاقى را در معرض خطر قرار مى دهد و زمینه هاى روى گردانى از معنویت و کژروى اخلاقى را در میان مردم فراهم مى سازد.
پیشینه تاریخى روحانیت در پرهیز از دنیاگرایى و روى آوردن به دنیا و پیرایه هاى دنیوى و قناعت پیشگى این ذهنیت را در مردم به وجود آورده که از روحانى انتظار داشته باشند که دنیا چشم دلش را مشغول ندارد و در کمند زرق و برق آن اسیر نگردد.
امروز بیش ازهر روز اثرگذارى روحانى در رفتارگرایى دینى مردم به زهد و پارسایى او وابسته است. مردم و جامعه به آن روحانى که جلوه هاى دنیوى در زندگى و عمل او جلوه گرى مى کند دل نمى بندند و دریچه روح و جان خود را به سوى او باز نمى کنند; از این روى مى بایست روحانیت با عمل به وظیفه و تکلیف و داشتن زندگى ساده و به دور از اسراف چهره رفتارگرایى اسلامى وجلوه هاى عملى زهد و پارسایى را به نمایش بگذارد تا بتواند جایگاه طبیعى خود را پاس بدارد و همچنان محبوب دلها بماند و در عمل اخلاق و آداب اسلامى را به سوى استقرار و نهادینه شدن نزدیک سازد.
رهبر معظم انقلاب در مناسبتها و هنگامهاى گوناگون بر این مهم سفارش کرده و با سوز و علاقه ویژه خواستار زى طلبگى براى حوزه و روحانیت شده است:
(آراستن سرو ز پیراستن است. زیبایى ما در بى پیرایگى ماست. محبوبیت روحانیت در تجمل و اشراف گرى او نیست در سادگى و بى پیرایگى اوست.)22 یا:
(روحانى آن وقتى سخن نافذ خواهد داشت که عملاً نشان بدهد به زخارف دنیا بى اعتناست و آن حرصى که بر دلهاى دنیا داران و دنیامداران حاکم است بر او حاکم نیست.)23 و یا:
(امروز روزى است که اگر روحانى تمکنى هم در اختیارش قرار مى گیرد به اختیار خودش از آن تمکن دست بکشد این هم چیز اساسى است.)24 مردم از روحانى چشمداشتهایى دارند. گرچه پاره اى از این چشمداشتها آرمانى اند و چنان بودن و چنان زیستن نشاید; اما بخش عظیمى از آنها خردمندانه است و مى شود در زندگى پیاده کرد. آمیختن آگاهى دینى و کارشناسى مذهبى با خوى ورزى به ارزشهاى الهى و معنوى و همگامى دانش و بینش و ارزش در سیره روحانیت نخستین چیزى است که مردم دوست دارند در روش و منش روحانیت ببینند:
(توقع مردم از ما به عنوان عمامه به سر و روحانى زیاد است حالا توقع مردم از ما بیش تر است. اگر در رفتار ما آثار رفتار غلبه بعد از فتح مشاهده بشود مردم را دلسرد و مأیوس مى کند تواضع ما نسبت به مردم فعالیت و تلاش ما براى مردم و درخدمت آنان باید آن چنان باشد که مردم را نسبت به ما به عنوان این لباس دلگرم تر و علاقه مند تر بکند.)25 بله (دوصد گفته چون نیم کردار نیست). مردم دوست دارند حرفیکه از ما مى شنوند پیش از آن در وجود خود ما اثر آن را ببینند و درعمل و رفتار ما نمود یابد تا باور کنند آنچه مى گوییم درست است.
عقل معاشرت
سرمایه اصلى روحانیت مردمان دیندارند. مهم ترین عنصرى که یک روحانى در زندگى علمى و تبلیغى خود با آن رو به روست مردم همان گیرندگان پیام و کلام اویند. روحانیت در این راستا هنگامى موفق مى شود و نتیجه مى گیرد که مردم و خویهاى آنان را بشناسد. شناخت فرهنگ و آداب و رسوم ملى آگاهى از نیازها کمبودهاى اخلاقى توجه به میزان دانش و سطح آگاهیهاى مردم ارزیابى موقعیت شغلى و کسب و کار مخاطبان و نیز شناخت مسائل ضرورى و ریشه یابى مفاسد و نابسامانیها و مسائلى از این گونه اساس و سرمایه کار روحانیت در اجتماع است. اگر روحانى این ابزار را نداشته باشد در روشن گرى مسائل ارزشى و اخلاقى و در پا بر جا کردن آن درجامعه ناکام خواهد ماند. این امور زمانى به دست مى آید که روحانى از مردم باشد و با م ردم.
بى گمان حشر و نشر با مردم و نشست و برخاست و رفت و شد پدرانه و برادرانه با آنان زمینه پذیرش و گرایش آنها را نسبت به ارزشها فراهم مى سازد و این کارى است کارستان که نباید آن را کم انگاشت; از این روى رهبرمعظم انقلاب از آن به عنوان (عقل معاشرت) یاد کرده و از روحانیت خواسته که درعرصه هاى گوناگون اجتماعى بویژه عرصه هاى دانشجویى برخورد پدرانه و مهرورزانه داشته باشند و دانشجویان عزیز را که مؤمن و حق پذیرند به عنوان نیکوترین مخاطب دین الهى بپذیرند و در عمل الگوى اخلاقى و ارزشى براى آنان باشند:
(دانشجوها همچون فرزندان شما هستند. برخورد با این جوانان پاک ومؤمن و حق پذیر همچون فرزند خود باید از سر تدبیر و مهربانى و نرمش قدرت مندانه باشد. در محیطهاى دانشجویى آنچه که خوب و درخشان و دلنشین است همان طبیعت کار است.)26 دانشگاه درهر جامعه و کشورى جایگاه ویژه دارد صلاح و فساد آن به جامعه سریان مى یابد و جامعه را به سوى شایستگیها و یا ناهنجاریها مى کشاند. استوار شدن رفتارگرایى اسلامى در این نهاد و نهادینه شدن ارزشها در رفتار دانشجویان بسته به چگونگى برخورد دست اندرکاران بویژه روحانیان با آنان دارد. آنان استاد عالم و دانشمند زیاد دیده اند و مى بینند عنوانها و لقبهاى پر کرّ و فر بسیار شنیده اند آنچه امروز در دانشگاه ضرورت دارد به تعبیر رهبر انقلاب (عقل معاشرت) است که طبیعت کار و درس و آموزش به آن بسته است و بدون آن این راه به سر انجام نمى رسد.
(در رابطه با دانشجویان هم اعتقادم این است پدرى پدرى واقعى پدرى استادانه نه پدرى عوامانه پدر استاد چیز خیلى جالبى مى شود. من خودم چنین کسى را داشتم. پدر باشد و استاد هم باشد; یعنى پدرى که انسان محبت پدرى او را به حرمت استادى آمیخته است پدر عاقل با حسن خلق و تدبیر فرزند غیر متعبدخودش را هم به طرف تعبد مى کشاند )27 مسؤولیت طلبگى یعنى فراهم کردن زمینه اى که مردم جذب اسلام و ارزشهاى دینى بشوند. این مسؤولیت بدون مخاطب شناسى جامعه شناسى روان شناسى ممکن نیست انجام بگیرد. همه این شناختها درگرو یک نکته اساسى است و آن محشور بودن با مردم و به کارگیرى آداب و روشهاى معاشرت دینى با آنان است.
امام على(ع) مى فرماید:
(یا بنى عاشروا الناس عشرة ان غبتم حنوا الیکم وان فقدتم بکوا علیکم.)28 فرزندانم! با مردم به گونه اى رفتار کنید که اگر زنده باشید مشتاق دیدار شما باشند و اگر مُردید برایتان بگریند.
یا مى فرماید:
(کندن کوههاى استوار آسان تر است از پیوند دادن دلهاى از هم جدا.)29 یا مى فرماید:
(دلها رمنده اند هر که آن را به خود خو داد روى بدو نهاد.)30
دولت و حکومت
دومین عنصرى که در نوسازى معنوى و استوارى و پابرجایى ارزشهاى اخلاقى در جامعه نقش زیربنایى و اساسى دارد دولت و نظام است. به همان نسبت که حوزه و روحانیت در بستر سازى معنوى و نهادیه کردن اخلاق اسلامى در اجتماع نقش سرنوشت ساز و بنیادى دارد دولت و حکومت نیز در این زمینه از عوامل و عناصر کارا و کارساز به شمار مى رود.
پیامبراکرم(ص) مى فرماید:
(صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى قیل من هم یا رسول اللّه؟ قال: الفقهاء والأمراء.)31 بسامانى و نابسامانى مردم بسته به صلاح و فساد دو دسته است. گفته شد: این دو دسته کیانند؟ فرمود: دانشمندان و دولتمردان.
در بخش پیش این نوشتار به سر فصلهایى از آنچه را روحانیت به عهده دارد در زمینه گسترش و ژرفا دادن به ارزشها اشارت کردیم. در این بخش نیز به گوشه هایى از آنچه کارگزاران و دولتمردان در نظام اسلامى برعهده دارند مى پردازیم گرچه بنا نداریم به بررسى همه سویه آن بپردازیم.
فضا سازى معنوى
براى دست یابى به جامعه سالم و انسان صالح و پدید آوردن دگرگونى همه سویه معنوى و اخلاقى بهترین و مناسبترین راه به وجود آوردن فضاى معنوى است. ساخت و ساز بسترى گسترده براى بهداشت روانى جامعه از اساسى ترین گامها در این کشور است. اگر پهنه جامعه به گونه اى باشد که مردم در ساحت ارزشها نفس بکشند و خود را با آهنگ سازنده آن سازش دهند بسیارى از ناهنجاریهاى اخلاقى و رفتارى از فضاى جامعه رخت بر مى بندد و خویهاى زیبا و پسندیده رخ مى نماید. ساختن محیط اخلاقى و ایجاد فضاى معنوى براى حاکمیت ارزشها نخستین ومهم ترین گام به شمار مى رود.
پیامبران الهى با آن که خود را اندرز دهندگان درستکار (ناصح امین)32 مى دانستند و با پندهاى نیکو جان و روح مردم را شاداب مى ساختند همواره از پدید آوردن جامعه اى براساس قسط و عدل (لیقوم الناس بالقسط)33 سخن مى گفتند و در این زمینه رنجهاى توان فرسایى مى بردند. از سیره و سنّت پیامبران و پیشوایان معصوم چنین مى توان آموخت که: تنها با اخلاق دستورى و توصیه اى و تربیت فردى از راه بیان کردن ارزشها و فضیلتها نمى توان به جامعه ایده آل معنوى و اخلاقى و دینى دست یافت بلکه باید در پى ریزى محیط مساعد براى جهت دهى استعدادها و کشاندن انسانها به سوى صلاح و فلاح تلاش ورزید.
به دیگر سخن آغشتن زندگى مادى مردم با معنویتها و ارزشها به گونه اى که فضاى اجتماع آنان را به سوى شایستگى درستکارى صداقت و امانت صراحت و شهامت شجاعت و صلابت و بکشاند کارى است پیامبرانه و در راستاى
حرکت پیشوایان دینى و الهى.
بذر هر چند سالم و کامل باشد تا در زمین آماده افشانده نشود بازدهى نخواهد داشت. زمین شوره سنبل برنیارد. از این روى در معارف دینى به اصلاح محیط اجتماعى سفارش بسیار شده و امر به معروف و نهى از منکر براى ساختن چنین جامعه اى و دور داشتن آن از آفتها بر مسلمانان واجب شده است که باید در همه آنات زندگى این دو واجب فروزنده نگهداشته شوند تا جامعه را تاریکى فرا نگیرد و واجبها و آیینها و دستورهاى خداوندى به پاداشته شوند: (بها تقام الفرائض).34 جامعه را مى توان به کشتى شناور و پویان بر روى آب مانند کرد که همگان در برابر آن مسؤولیت دارند تا به سلامتى به ساحل برسد. اگر فرد یا افرادى بخواهند به این کشتى رخنه و خللى برسانند باید در برابرشان ایستاد و با آنان برخورد کرد و بى تفاوتى و تماشاگرى دربرابر ویرانگرى آنان غرق شدن همگان را در پى دارد.
رسول گرامى اسلام(ص) از مسلمانان مى خواهد که در برابر کسانى که فضاى جامعه را مى آلایند واکنش نشان دهند:
(ادنى الأنکار ان تلقى اهل المعاصى بوجوه مکفهرة.)35 با گناهکاران با چهره اى دژم برخورد کنید و این کم ترین واکنش در برابر آنان است.
در پاره اى از سخنان پیشوایان دینى آمده است: آن که کار زشت و ناپسند دیگران را به پسندد و خشنود باشد مانند گناهکار و زشتکار شریک جرم است.36 امام صادق(ع) از کسانى که کار زشت را در فضاى جامعه مى بینند و موضع نمى گیرند براءت و بیزارى جسته است.37 این ها همه گویاى این واقعیت است که باید در اصلاح محیط اجتماعى کوشید و آن را از هر آلودگى پیراست. تجربه تاریخى نشان داده است در هر جامعه اى که فضاى چیره و حاکم بر آن فساد و عیش و نوش و دنیاگرایى شکم پرستى و شهوت پرستى رفاه زدگى و بى بندوبارى بوده است به سرعت مردمان آن در منجلاب ضدارزشها فرو افتاده اند و سرشت و سرنوشت آنان آلوده و تباه شده است. از نمونه هاى روشن تاریخى مى توان اندلس را نام برد که استعمار حیله گر چگونه با رواج باده گسارى و گسترش عیاشى در کوتاه ترین زمان روحیه جوانمردى غیرت و روش و آداب دینى مسلمانان آن سامان را گرفت و زمینه هاى سقوط آن را فراهم ساخت و به دنبال آن باورهاى آنان را لرزان کرد و استقلال و سیادت آنان را پایمال.
بدین سان مى یابیم که نقش فضاى حاکم برجامعه نقش نخست و زیربنایى است حال و هواى اجتماع به هر سو که باشد و حاکمان به هر سو روند مردم نیز بدان سو گرایش مى یابند.
الگوگیرى مردم از نظام و حکومت جاى انکار ندارد. مردمى که شبانه روز ریز و درشت رفتار مسؤولان نظام و عملکرد کارگزاران آن را زیرنظر دارند به خوبى از روشهاى آنان در تمام زمینه ها تأثیر مى پذیرند. چه بسا فضاى تبلیغاتى و جوّ حاکم بر یک کشور بتواند ارزشى را ضد ارزش جلوه دهد و یا ضدارزشى را به گونه اى ارزش نشان دهد بنابراین پیوستگى دولت و مردم بویژه درنظام اسلامى سهم به سزایى در شکل گیرى اخلاق و رفتار مردم دارد و از همه عوامل تربیتى دیگر از قبیل مدرسه خانواده کاراتر و کاربردى تر است.
به گفته امام خمینى:
(عمده در برنامه هاى حکومتى در برنامه هاى دولتى این معناست که محیط اخلاقى درست کنند محیط برادرى درست کنند این در رأس برنامه هاست.)38 مقام معظم رهبرى نیز با بهره گیرى از سیره رسول اکرم(ص) که توانست در کوتاه ترین زمان شاهد بزرگ ترین دستاورد گردد به این نکته اشارت دارد:
(پیامبر اسلام براى آن که ارزشها و اخلاق اسلامى کاملا در جامعه جا بیفتد و با روح و عقاید و زندگى مردم مخلوط و ممزوج شود فضاى زندگى را با ارزشهاى اسلامى آغشته کرد مثل طبیبى که به مریض خود فقط نمى گوید این کار را بکن و این کار را نکن بلکه او را در محل مخصوصى قرار مى دهد و آنچه را که او لازم دارد به او مى دهد و مى خوراند و آنچه را که براى او مضر است از او باز مى گیرد. پیامبر اکرم(ص) چنین وضعیت و روشى را در طول بیست و سه سال نبوت دنبال مى کردند مخصوصاً در ده سالى که در مدینه زندگى مى کردند و دوران حاکمیت اسلام و تشکیل حکومت اسلامى بود.)39 در سیاستگذاریهاى خرد و کلان و برنامه ریزیهاى ریز و درشت همه سونگرى لازم است بررسى جنبه هاى اقتصادى بدون جنبه هاى اجتماعى و آن دو بدون جنبه هاى فرهنگى و اخلاقى نشاید. پى ریزى فضاى معنوى که بتواند دگرگونى ساز و تحول آفرین باشد کارى است بنیادى و اساسى که همکارى همگان بویژه نیروهاى کارشناس و متعهد را مى طلبد. در کشور ما رأس جریان مقام معظم رهبرى است که همواره مانند دیده بانى دقیق و هشیار مسائل معنوى و اخلاقى را زیر نظر دارد و برگسترش و بالندگى آن تأکید مى ورزد. در درجه بعدى مسؤولان بلند پایه نظام هستند که گفتار و کردارشان فرهنگ ساز است. اگر خدمت و تلاش مادى و ظاهرى را با معنویت و اخلاق در آمیزند فضایى آکنده از ارزشها و فضیلتها به وجود خواهد آمد که ره صدساله را مى توان یک شبه پیمود و الگوى تمام عیارى به جهانیان ارائه دارد.
ویژگیهاى جامعه اخلاقى اسلام و نشانه هاى روشن فضاى معنوى در جامعه از دیدگاه مقام معظم رهبرى با توجه به سیره و سنّت رسول گرامى اسلام فراوان است که به چند ویژگى آن اشاره مى کنیم:
خوش بینى و اعتماد
به وجود آوردن جو اعتماد و خوش بینى و امنیّت اجتماعى از بایستگیهاى نخستین حکومت اسلامى است. پایا شدن رفتار گرایى دینى درجامعه بسته به میزان اعتماد متقابل بین دولت و مردم است. اگر بى اعتمادى و بدبینى به دستگاههاى دولتى راه یابد سیاهى و آلودگى فساد همه چیز را درخود مى گیرد; زیرا آن گاه که مردم به دولت اعتماد نورزند پیوند دولت و ملت از هم مى گُسلد و دولت نمى تواند نقش هدایت گرى داشته باشد و جامعه را به خیر و صلاح دعوت کند. این سبب مى شود که مردم به گمراهى افتند و جامعه گرفتار دیو و دد شود.
بنابراین باید از آنچه به جوّ بدبینى و نا اعتمادى دامن مى زند و آن را تشدید مى کند و در نتیجه در اخلاق و رفتار مردم اثر ناخوش آیند مى گذارد دورى جست از جمله از شتابزدگى و ابهام آفرینى در کارها و سیاستگذاریها و برنامه ریزیها. اگر کارى پیش از پایان پذیرفتن اعلام شود و با تبلیغات دامنه دار و پرسروصدا چشمداشت مردم بالا رود و سپس مردم بفهمند که واقعیت با آنچه گفته شده و شنیده اند ناسازگار است خوش بینیها به بدبینیها دگر مى شود و مردم از دست اندکاران و برنامه ریزان روى بر مى گردانند و فضاى معنوى اعتماد و خوش بینى به فضاى ناامنى و بى اعتمادى و صفا و صمیمیت بین دولت و ملت به تیرگى و بدبینى بدل مى شود:
امام جواد(ع) مى فرماید:
(اظهار الشئ قبل ان یستحکم مفسدة له.)40 آشکار کردن هر کار و هر چیزى پیش از استوار سازى آن فساد آفرین است.
شتابزدگى در کارها سبب خلف وعده و رعایت نکردن قراردادها و برنامه هاى اعلام شده مى شود. و این مسائل یکى پس از دیگرى سبب گسستن پیوند مردم با مسؤولان و پدیدآمدن بدگمانى در جامعه مى گردد.
به گفته مقام معظم رهبرى:
(یکى از کارهاى رسول اکرم(ص) این بود که فضاى جامعه را یک فضاى مهربان و سرشار از مهر و محبت بسازد تا همه مردم در آن نسبت به یکدیگر محبت بورزند و به چشم حسن ظن و خوش بینى به یکدیگر نگاه کنند. امروز هم تکلیف ما همین است.)41 در هر جامعه اى کم وبیش انگیزه هاى ناسالم براى بدگویى و بدبینى از این و آن و تیره کردن ذهنها علیه اشخاص و برنامه ها وجود دارد. عناصرى هستند که به همه چیز با عینک بدبینى مى نگرند و کارى جز نقد دیگران و نق زدن ندارند بویژه اگر خود پایگاه مردمى و اجتماعى نداشته باشند و گرفتار بیمارى حقد و حسد نیز باشند. این حالت منفى در آنان ظهور و بروز بیش ترى دارد.
از سوى دیگر انسانهاى معصوم و یا هم مرز معصوم انگشت شمارند و از هر کس با جست وجو و کنجکاوى مى توان نقطه و یا نقطه هاى ضعف و منفى پیدا کرد و آن را دست آویز قرارداد و بر سر زبانها افکند.
روش تربیتى پیامبر(ص) در فضا سازى معنوى این بود که به این گونه افراد و عناصر ویرانگر اعتماد عمومى مجال و میدان نمى داد و با صراحت و شدّت با آنان برخورد مى کرد.
مقام معظم رهبرى در این باره مى گوید:
(روایتى از پیامبر اکرم(ص) نقل شده که فرمود:
(لایبلغنى احد منکم عن احد من اصحابى شیئاً فإنى احبّ ان اخرج الیکم وانا سلیم الصدر.)42 هیچ کس درباره اصحابم به من چیزى نگوید من مایلم وقتى که میان مردم ظاهر مى شوم و به میان اصحاب خود مى روم (سلیم الصدر) باشم; یعنى با سینه صاف و پاک و بدون هیچ گونه سابقه و بدبینى به میان مسلمانان بروم. چه قدر این رفتار رسول اکرم(ص) کمک مى کند به این که مسلمانها احساس کنند که در جامعه و محیط اسلامى باید بدون سوء ظن وخوشبینى با افراد برخورد کرد.
در روایات داریم که وقتى حاکمیت با شرّ و فساد است به هر چیزى سوء ظنّ داشته باشید; اما وقتى حاکمیت خیر و صلاح در جامعه است سوء ظن ها را رها کنید به یکدیگر حسن ظن داشته باشید. )43 نگهداشت این نکته اخلاقى در پیدایش دگرگونى معنوى و پدیدآوردن محیط مساعد و فضاى مناسب براى بالندگى و گسترش ارزشها و زدایش رذیلتها و ناهنجاریها نیاز زمان و نظام اسلامى ماست که همواره رهبر فرزانه انقلاب آن را گوشزد کرده و همگان را به سوى آن فرا خوانده است.
حق محورى و قانون مدارى
نظام اسلامى ما درختى را مانند است که ریشه هاى آن در باورهاى دینى مردم استوار گردیده و شاخ و برگهاى آن معنویت و اخلاق و بار و برش انسانیّت و کرامت و عبودیت حق تعالى است. در این بینش و گرایش همه چیز بر مدار حق و حقیقت مى چرخد و با این میزان نیز ارزیابى مى گردد. سیاستگذاریها قانونگزاریها و برنامه ریزیها نیز هنگامى که در این راستا قرار گیرد ارزش مند و درخور اجراست. این ویژگى به دنبال خود این را مى طلبد که در تمام زمینه هاى سیاسى اقتصادى اجتماعى و فرهنگى ملاک و معیار قانون و ضابطه باشد نه ذوق و سلیقه و رابطه.
فضا سازى معنوى بدون نگهداشت قانون و اجراى آن براى همه بدون باندبازیها و آشنا بازیها امرى ناممکن و ناموفق است. آنچه مى تواند مردم را به سوى ارزشها بکشاند و معنویت و اخلاق را در پیوندهاى اجتماعى آنان حاکم سازد احساس برابرى مردم در برابر قانون است. اگر جز این باشد نه تنها مردم به افراد خلافکار بدبین مى شوند که اصول ارزشهاى نظام را زیر سؤال مى برند و فضاى مسموم و ناخوش آیندى به وجود مى آید. از این روى مقام معظم رهبرى برداشتن گام چهارم انقلاب به سوى دگرگونى معنوى و اخلاقى را یک حرکت فورى ضرورى و بنیادى مى داند و پرهیزگارى را روح کار و منبع لایزال اقتدار و پیروزى براى مسؤولان نظام مى شمارد:
( اگر در نظامى مسؤولان نظام با تقوا باشند فساد بر آن نظام راه پیدا نمى کند تقوا این عامل عظیم در همه میدانهاى زندگى مؤثر است . تقوا مایه این است که یک فرد یا یک جامعه در هر میدانى که وارد مى شود موفق بشود (والعاقبة للمتقین) . تقوا زندگى این نشئه را اداره مى کند. اداره صحیح زندگى این نشئه است که آن نشئه را مى سازد . منشأ قدرت جمهورى اسلامى هم آن است و آن عبارت است از تقوا پرهیزگارى اتکا به خدا .)43 حکومت کردن بدون جوهره پرهیزگارى بقا و دوام ندارد و کم کم از درون مى پوکد و زندگى را بر حاکمان تلخ و ناگوار مى سازد.
امام على(ع) چهار چیز را نشانه نابودى دولتها و حکومتها بر شمرده است:
(یُستدل على إدبار الدُّوَل بأربع: تضییع الأصول و التمسک بالغرور [بالفروع] و تقدیم الأراذل و تأخیر الأفاضل.)44 نشانه برگشت و نابودى دولتها به این چهار چیز است: تباه کردن اصلها [قواعد و قوانین انسانى و ارزشهاى اصیل] دست یازیدن به غرور و خودفریبى کنار زدن نیکان و انسانهاى با فضیلت جلو انداختن و برترى دادن به ناپاکان و نامتعهدان.
در جامعه اسلامى معیارها و ملاکها میزان است نه افراد و روابط شخصى.
اگر این معیار در بدنه نظام مشهود و ملموس نباشد دولتمردان در هیچ زمینه اى نمى توانند نظام مردمى را پاس بدارند بلکه کم کم از مردم و مشکلات آنان فاصله خواهند گرفت و آفت فساد و ضدارزشها از گوشه و کنار رخ خواهد نمود و موریانه وار شجره نظام را از درون خواهد پوساند.
برادرى و همکارى
از امتیازهاى ویژه جامعه اسلامى که آن را از سایر ملتها و دولتها جدا مى سازد روحیه برادرى و همراهى وهمکارى در تمام زمینه هاى انسانى و اسلامى است. این ویژگى مانند رشته اى محکم و استوار مسلمانان را به یکدیگر پیوند داده و تار و پود نظام و جامعه اسلامى را تشکیل مى دهد قرآن مجید این ویژگى را به عنوان یک اصل اساسى و بنیادى در پیوندهاى فردى و اجتماعى مسلمانها دانسته و از آنچه این یکانگى و همدلى و همکارى را سست سازد به شدّت جلوگیرى کرده است. در سوره (حجرات) پس از اعلام اصل: (انما المؤمنون اخوة) به خویهاى زشت مانند: عیبجویى مسخره کردن نام و لقب زشت دادن تجسس و بدبینى و غیبت و زشت یادى اشاره مى کند و مسلمان را از آنها باز مى دارد و از تک تک افراد مسلمان مى خواهد که در پى ریزى جامعه سالم و تربیت انسانهاى صالح بکوشند و تمام کوشش و تلاش خویش را بر مدار تقوا و خویشتن بانى به کار گیرند تا مورد رحمت وعنایت پروردگار قرارگیرند.45 بى گمان از بنیادى ترین و اساسى ترین راهها براى ایجاد دگرگونى معنوى و اخلاقى حاکمیت روحیه برادرى و گسترش آن در ابعاد گوناگون جامعه است.
در منابع دینى و روایى کم وبیش این فضا ترسیم و تصویر شده است.
امام صادق(ع) در بیانى جامع و فراگیر به این نکته پرداخته و مى فرماید:
(المسلم اخو المسلم لایظلمه ولایخذله و لایخونه و یحق على المسلمین الأجتهاد فى التواصل والتعاون على التعاطف والمؤاساة لأهل الحاجة وتعاطف بعضهم على بعض حتى تکونوا کما امرکم اللّه عزوجل: (رحماء بینکم) متراحمین مغتمیّن لما غاب عنکم من امرهم على ما مضى علیه معشر الأنصار على عهد رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله .)46 مسلمان برادر مسلمان است به او ستم روا نمى دارد و او را در سختیها وا نمى گذارد و به او خیانت نمى کند. شایسته و سزاوار است که مسلمانان در راه پیوستگیها و همکاریهاى مهرورزانه و یارى به نیازمندان تلاش ورزند تا مصداق فرمان پروردگار متعال باشند: (در بین خود مهرورزانه رفتار کنید) به یکدیگر مهر بورزید درغم یکدیگر شریک باشید و بر آن شیوه و سیره اى گام بردارید که یاران رسول خدا(ص) در آغاز اسلام بر آن حرکت مى کردند.
در این بیان امام(ع) گذشته از ترسیم ارزشها و راهکارهاى عملى و ارزشى در جامعه اسلامى به مسأله الگوگیرى از جامعه اسلامى و فضایى که پیامبر اکرم(ص) به وجود آورده بود اشاره شده است تا مسلمانان باور کنند که پدیدآوردن محیط اخلاقى و پى ریزى فضاى سالم معنوى شدنى است و بهترین نمونه آن حکومت پیامبر(ص) در صدر اسلام است:
(آن بزرگوار تا آن جا که حضور داشت و در سعه وجودش بود نمى گذاشت که درجامعه اسلامى مسلمانها (حتى در یک مورد) نسبت به کسى بغض و کینه و عداوت داشته باشند. یعنى پیامبر با حکمت و حلم خود حقیقتاً یک محیط شیرین و سالم و فضاى آغشته به محبت و برادرى به وجود مى آورد.)47 مسأله برادرى درجامعه اسلامى تعارف و شعار لفظى و زبانى نیست بلکه راه حل عملى براى پیشبرد کارها و پیشرفت برنامه ها و گشودن گرهها در مسیر سازندگى مادى و معنوى جامعه است.
پیامبر اکرم(ص) در نخستین روزهاى ورود به مدینه و تشکیل حکومت اسلامى به پى ریزى روحیه برادرى همت گماشت و میان مسلمانان عقد و پیمان برادرى بست48 تا در همه زمینه ها بر مدار این اصل حرکت کنند و بازدارنده هاى موجود را از جلو راه بردارند.
رویکرد به این اصل نیازِ زمان و نظام ماست. اگر بخواهیم در گام چهارم انقلاب دگرگونى اخلاقى و معنوى توفیقى به دست آوریم ناگزیر باید به استوار کردن پیوندهاى قلبى و تواناسازى روحیه همکارى و برادرى در کشور اسلامى روى آوریم و از آثار زیانبار تفرقه ناسازگارى خط بازى و دورى جوییم. از یاد نبریم که ما همان مردمى هستیم که انقلاب اسلامى ما را دگرگون کرد و بسیارى از خویهاى زیبا و ارزش مند را در جامعه انقلابى جلوه گر ساختیم و آثار کینه و دوگانگى را زدودیم. امروز نیز باید به همان سمت و سو گام برداریم تا بتوانیم در توسعه و سازندگى مادى و معنوى سربلند و سرافراز باشیم و بمانیم. ان شاء الله

ماهیت و ملاک‏هاى بهنجارى و نابهنجارى از نظر اسلام

ماهیت و ملاک‏هاى بهنجارى و نابهنجارى از نظر اسلام
چکیده
مکتب‏هاى مختلف روان‏شناسى و نظریه‏پردازان روان‏شناس، رفتارهایى را به عنوان رفتار بهنجار و نابهنجار معرفى کرده و تعریف خاصى را براى شخصیت سالم و غیرسالم ارائه نموده‏اند.
در واقع هرگونه تعریف از شخصیت و رفتار بهنجار و نابهنجار برخاسته از نحوه نگرش آن مکتب‏ها و نظریه‏پردازان به انسان و ساختار وجودى اوست.
دین اسلام با توجه به نگاه خاصّ و مترقى آن نسبت به انسان در تعریف بهنجارى دیدگاه ویژه‏اى دارد. از این‏رو، براى دریافت ماهیت بهنجارى و نابهنجارى و تعریف آن‏ها باید انسان را از منظر اسلام بررسى نمود. شناخت فطرت و حقیقت وجودى وى، گرایش و انگیزش‏هاى سرشتى و راه سعادت و کمال بشر دست‏یابى به کمال و خودشکوفایى از مواردى است که براى شناخت انسان و طبیعت وى از نظر اسلام و در نتیجه ارائه مفهوم سلامتى و بهنجارى در این مقاله مورد بررسى قرار گرفته است. در زمینه شناخت انسان، نمى‏توان از هدف آفرینش و گستره زندگى وى غفلت نمود. بنابراین، با بررسى و تعریف تمامى موارد فوق، مى‏توان در ماهیت و تعریف بهنجارى و ملاک‏هاى آن از نظر اسلام ارائه نمود.
پس از تعریف بهنجارى باید جایگاه ملاک‏هاى مهمى همچون لذت‏طلبى، سازگارى ایمان و کفر تبیین شده و نقش آن‏ها در سلامت و بیمارى روانى روشن گردد.
انسان از منظر اسلام
خداوند انسان را داراى فطرتى آفریده است که با توجه به آن، وى برترین مخلوق عالم محسوب مى‏گردد. ویژگى‏هاى فطرت و توانایى‏هاى آن زمینه‏ساز هدفى است که انسان براى آن آفریده شده است، به گونه‏اى که او مى‏تواند عنوان برترین مخلوق خدا را به خویش اختصاص داده و بدون محدودیت زمانى، همواره در رشد و کمال باشد و این برخاسته از کرامتى است که از عنایت خاص خداوند به انسان سرچشمه مى‏گیرد. از دیدگاه اسلام، هدف از آفرینش جهان نیز انسان و رشد و تعالى اوست. آیات فراوانى از قرآن از تسخیر جهان آفرینش(1) براى انسان سخن مى‏گوید که در حقیقت، تمامى آن‏ها حاکى از کرامت تکوینى انسان است.(2)
از سوى دیگر، هرچند انسان از توانایى‏هاى ویژه‏اى براى رشد و کمال برخوردار است و به همین روى، از دیگر موجودات ممتاز است، اما اگر با اختیار خویش راه سقوط و انحطاط را در پى گرفت، نه تنها هیچ‏گونه کرامت ذاتى و اکتسابى ندارد، بلکه به دلیل خصلت‏هاى ناپسند، از هر حیوان و جمادى نیز پست‏تر مى‏گردد، بنابراین، هرچند انسان داراى سرشتى است که مى‏تواند او را به کمالات عالى رهنمون گردد، اما در صورت عدم استفاده از آن، راه ضلالت و گم‏راهى در پیش خواهد گرفت و در ورطه انحطاط سقوط خواهد کرد. چنین سقوطى ناشى از اعمال اختیارى انسان بوده و امرى اکتسابى است که در این صورت، صفات ناپسند بسیارى در انسان پدیدار مى‏شود. قرآن کریم در این‏باره مى‏فرماید: «اولئکَ کالانعام بل هم اضلّ اُولئک هم الغافلون.» (اعراف: 179)؛ آنان همانند چهارپایان هستند، بلکه گم‏راه‏ترند. آنان همان بى‏خبران و غافلانند. در جایى دیگر مى‏فرماید: «ثُمّ رددناهُ اسفَل سافلین.» (تین: 5)؛ پس انسان را به پست‏ترین پست‏ها برگرداندیم. آیه دیگرى نیز انسان را در صورتى که راه هدایت و تعالى پى نگیرد، به عنوان بدترین جنبنده معرفى کرده است.(3)
اکنون با توجه به زمینه‏ها و عواملى که ممکن است انسان را از مسیر تکاملى خویش منحرف سازد و در نتیجه، تشخیص موارد رشد و تعالى را از موارد غىّ و گم‏راهى براى او مشکل سازد، ضرورت بعثت انبیا علیهم‏السلام براى شکوفایى فطرت انسان روشن مى‏شود. از این‏رو، فطرت و نبوّت مکمّل یکدیگر خواهند بود و در واقع، اگر نبودند پیام‏آوران الهى و کتب آسمانى، که مسیر تکاملى انسان را به وى نشان دهند، انسان‏ها به دلیل وجود زمینه‏هاى بیرونى و انحراف، راه را از بى‏راهه باز نمى‏شناختند. اهمیت این موضوع زمانى قابل درک است که به موضوع ظرفیت تکاملى و گستره وجودى انسان توجه کنیم. از منظر اسلام، زندگى و تکامل وجودى او محدود به زندگى دنیوى نیست و انسان در سرایى دیگر به صورت جاودانه به حیات و کمال خویش ادامه مى‏دهد.
در مجموع، باید گفت: از نظر اسلام، انسان برترین مخلوق خداست و براى هدف خاصى، که همان سعادت و قرب الى‏الله است، آفریده شده و زمینه‏هاى سعادت و نزدیک شدن به سوى خداوند در سرشت و فطرت وى قرار دارد. برترین شناخت و گرایش فطرى «کمال‏گرایى» است. البته باید خاطر نشان کرد که هرچند زمینه‏هاى رشد و تعالى در انسان وجود دارد، اما این گرایش فطرى براى تشخیص کمال و بهنجارى از نابهنجارى کافى نیست و گاه مسیر رشد و تعالى براى وى مشتبه خواهد شد و از این‏رو، به راه‏نمایانى نیاز دارد تا در مسیر کمال، دست او را بگیرند و راه رشد را از انحطاط به او بنمایانند.
کمال‏گرایى؛ محورى‏ترین نیاز انسان
«کمال‏گرایى» محور تمامى ابعاد وجودى انسان است و بر تمامى ویژگى‏هاى جسمانى و درونى وى سایه افکنده است. فطرت و سرشت انسان بر پایه این نیاز اصیل نهاده شده است و هدف از آفرینش انسان و ارسال انبیا علیهم‏السلام نیز تحقّق همین گرایش است و درست به همین دلیل، اگر روان‏شناسى از این مسأله غفلت ورزد و بر پایه یک انسان‏شناسى غلط بنا گردد، در واقع، نه انسان را شناخته است و نه روان انسان را، و درست به همین دلیل است که شناخت بهنجارى و نابهنجارى و ملاک‏هاى آن‏ها نیز بر شناخت صحیح این محورى‏ترین نیاز انسان مبتنى است. از این‏رو، براى تدوین ملاک‏هاى بهنجارى و نابهنجارى از نقطه نظر اسلام، با تفصیل بیش‏تر به بحث کمال‏گرایى نظر مى‏شود:
تمام موجودات زنده، اعم از گیاه، حیوان و انسان، استعدادهاى متراکمى دارند که زمینه‏ها و شرایط مساعد، موجب بروز و ظهور و به فعلیت رسیدن آن نیروهاى نهفته مى‏شود و با به فعلیت رسیدن آن‏ها، انسان‏ها واجد چیزى مى‏شوند که پیش از آن فاقد آن بوده‏اند، این کمال انسانى با کمال حیوان و گیاه تفاوتى عمده دارد. کمال نهایى انسان به طور کلى با سنخ کمال گیاه و حیوان متفاوت است و در واقع، انسان سیر خویش را با آگاهى و اختیار برمى‏گزیند و در حیوان و گیاه، چنین امتیازى وجود ندارد. البته باید این نکته را نیز متذکر شد که هرگونه از قوّه به فعلیت رسیدنى کمال نیست، بلکه «کمال» صفتى وجودى است که حاکى از دارایى و غناى حقیقى یک موجود در مقایسه با موجود دیگر است و موجود کامل اگر از نعمت درک و شعور برخوردار باشد از داشتن آن کمال لذت مى‏برد.
پس از آن‏که معلوم شد کمال هر موجود و از جمله انسان در عینیت یافتن و ظهور تمام استعدادهاى نوعى اوست، تمام سخن در این است که آن استعداد و زمینه‏هاى نهفته در انسان براى کمال چیست؟ به عبارت دیگر، آن مقصد حقیقى که هر انسان طبق فطرت الهى طالب آن است و تمام فعالیت‏هاى او براى رسیدن به آن مرحله صورت مى‏پذیرد و کمال واقعى و نهایى انسان تلقّى مى‏شود، کدام است؟
فیلسوفان و همچنین نظریه‏پردازان «روان‏شناسى کمال»، هر یک این کمال را به گونه‏اى متفاوت تعریف کرده و براساس آن، مکتب فکرى خویش را بنا نهاده‏اند، در این‏جا، این نکته نیز باید گوشزد گردد که هر آنچه به خودى خود (بنفسه) در شمار کمال‏هاى انسانى تلقى نگردد، در واقع، خواسته فطرى انسان محسوب نمى‏گردد؛ و مشترک بین انسان و حیوان است. شکوفا شدن چنین استعدادهایى به معناى تکامل انسان در بعد حیوانى اوست. در این مرحله، استعدادها و زمینه‏هاى حیوانى او به فعلیت رسیده و چنین استعدادهایى محدود، زودگذر و ناپایدارند و با هویت حقیقى انسان ـ یعنى روح فناناپذیر، جاودانه‏طلب و سیرى‏ناپذیر انسان ـ سازگارى ندارند. انسانیت انسان زمانى شکوفا مى‏شود که او به لذت بى‏پایان ناب و خالص و بدون مزاحم و محدودیت دست یابد. البته چنین نیازها، انگیزه‏ها و رفتارهایى زمانى که در راستاى دست‏یابى به هدف نهایى قرار گیرند هویت انسانى به خود گرفته و با فطرت کمال‏جوى انسان سازگارند و البته مى‏توان آن‏ها را به عنوان اهدف مقدّماتى و میانى نسبت به هدف نهایى در نظر گرفت. بنابراین، باید گفت: اهداف مقدّماتى و میانى به میزانى ارزشمند هستند که زمینه تحقّق و شکوفایى کمال بى‏پایان و جاودانه انسان را فراهم سازند و مقدّمه دست‏یابى به کمال نهایى باشند و صرف نظر از این ارزش واسطه‏اى، داراى ارزش دیگرى نیستند.
نزدیک شدن به خدا (قرب الى‏الله)
«کمال حقیقى انسان، همان مقام قرب پروردگار مى‏باشد و سایر کمالات بدنى و روحى، همه مقدّمه و ابزار رسیدن به چنین مقامى هستند که باید به اندازه تأثیرشان در رسیدن به کمال حقیقى، مورد بهره‏بردارى قرار گیرند و هیچ کدام، حتى عالى‏ترین و لطیف‏ترین آن‏ها از کمالات اصیل انسانى به حساب نمى‏آیند، گرچه از امتیازات انسان باشند و در سایر حیوانات یافته نشوند؛ و به عبارت دیگر، هنگامى انسان حقیقتا و بالفعل انسان مى‏شود و پا از مرتبه حیوانات فراتر مى‏نهد که در راه تقرّب به سوى پروردگار، قدم بردارد... [و در غیر این صورت [به طور کلى سقوط کرده و در شمار حیوانات و یا پست‏تر از آن‏ها مى‏شود.»(4) در صورتى که انسان به قرب الهى برسد، مقامى یافته است که قرآن کریم از آن با تعبیرهاى ذیل یاد مى‏کند:
1. فوز عظیم (کام‏یابى بزرگ): «و من یُطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظیما» (احزاب: 271)؛ هر کس از خدا و رسولش فرمان‏برى کند، حقیقتا به کام‏یابى بزرگ دست یافته است.
2. فلاح (رستگارى): «اولئک على هدىً من ربّهم و اولئک هم المفلحون» (بقره: 5)؛ مؤمنان واقعى برخوردار از هدایتى ـ سترگ ـ از سوى خداوندگارشان هستند و آنان رستگارانند.
3. سعادت (خوش‏بختى): «و امّا الّذین سعدوا ففى الجنّة خالدین فیها» (هود: 108)؛ و اما کسانى که خوش‏بخت شدند، در بهشت جاودانه خواهند بود.
معناى «قرب الى الله»(5)
از آن‏جا که گرایش انسان به سمت بى‏نهایت است و وجود بى‏نهایت کامل، از نظر معارف و عقاید دینى، وجود خداوند متعال مى‏باشد، مى‏توان گفت: هدف و مطلوب نهایى انسان در نزدیک شدن هر چه بیش‏تر به سرچشمه هستى و کمال ـ یعنى خداوند متعال ـ است. منظور از «قرب» و نزدیک شدن به خدا، نزدیکى مکانى یا زمانى نیست؛ زیرا پروردگار متعال زمان و مکان ندارد تا کسى بتواند فاصله زمانى یا مکانى بیش‏تر یا کم‏ترى به او داشته باشد. پس منظور، نوعى ارتباط خاص وجودى است که از نوع ارتباط جسمانى نیست، ولى از آن‏رو که در این حال (قرب الهى) رابطه وجودى کامل و عمیقى بین انسان و خداوند برقرار مى‏شود، به نزدیک بودن زمانى یا مکانى، که در آن ارتباط اجسام بیش‏تر است، تشبیه شده است.
معناى فلسفى «قرب»: خداوند متعال، که آفریننده و علت وجودى همه موجودات است، رابطه وجودى خاصى با آن‏ها دارد، به گونه‏اى که تمام موجودات دیگر به منزله ربط و وابستگى به او هستند و او تنها موجود مستقل و غیروابسته است و وجود تمام موجودات عین وابستگى به خداوند است. خداوند متعال با همه مخلوقات خود، چنین رابطه محکم و عمیقى دارد و این به معناى نزدیک بودن خدا به مخلوقات است؛ چنان‏که خداوند خود را از رگ گردن به انسان نزدیک‏تر دانسته: «و نحنُ اقرب الیه من حبل الورید.»(ق:16) این معناى «قرب» در مورد خداوند متعال به کار مى‏رود، ولى نسبت به افراد گوناگون تفاوت نمى‏کند و به اختیار انسان و رفتار ارادى او ربطى ندارد؛ یعنى انسان نمى‏تواند کارى کند که این نسبت وجودى بین او و خداوند ضعیف‏تر یا قوى‏تر شود و این معناى فلسفى «قرب» است، در حالى که منظور از قرب به خدا در بحث حاضر نوعى رابطه است که مى‏تواند در افراد گوناگون به واسطه رفتارهاى اختیارى آن‏هامتفاوت‏شودوبه‏همین‏دلیل،انسان‏هابه‏خدانزدیک‏تر یا از او دورتر مى‏شوند.معناى ارزشى «قرب»: براى این‏که منظور از قرب به خدا را در بحث‏هاى ارزشى، اخلاقى و انسان‏شناسى بدانیم، ابتدا باید توجه کنیم که یکى از ویژگى‏هاى مهم نفس، داشتن علم و آگاهى به خود است؛ یعنى هر کس به وجود خود علم دارد و از هستى خود آگاه است. از سوى دیگر، این علم حضورى نفس به خودش، عین وجود نفس است و صفتى عارضى نیست. از آن‏جا که این خودآگاهى و علم حضورى نفس به خودش، عین وجود نفس است و با تکامل نفس، این خودآگاهى نیز تکامل پیدا کرده، قوى‏تر مى‏شود، در نتیجه، نفس در اثر تکامل، نحوه وجود خود را بهتر و روشن‏تر درک مى‏کند، و چون نفس همانند همه مخلوقات دیگر، عین تعلّق و وابستگى به خداست، پس هرچه تکامل یابد و آگاهى‏اش نسبت به خود بیش‏تر شود، در نتیجه، فقر و نیاز و تعلق وجود خود را به خداوند متعال با روشنى بیش‏ترى درک مى‏کند. همچنین چون نفس با رفتار اختیارى، تکامل وجودى پیدا مى‏کند، پس با اختیار و رفتار و عمل خود مى‏تواند پیوسته دریافت روشن‏تر و کامل‏ترى از رابطه نزدیک و عمیق خود با خداوند به دست آورد. همان‏گونه که یک جسم شفّاف هر قدر شفّاف‏تر شود، واقعیت را بیش‏تر نشان مى‏دهد، انسان نیز هرقدر کامل‏تر گردد، فقر و وابستگى وجودى خود را بیش‏تر درک کرده، از خود چیزى جز ارتباط با خداوند متعال نمى‏بیند. به عبارت دیگر، بین خود و خدا واسطه و حجابى نمى‏یابد و حتى خود را به عنوان موجود مستقلّى در برابر خدا نمى‏بیند. در این مقام، که نهایت درجه کمال آدمى است، انسان کمالات بى‏نهایت الهى را متناسب با تکامل وجود خود درک کرده، به بالاترین لذت و سعادت، که براى هر موجودى قابل تصوّر است، دست مى‏یابد و این همان مقصود و هدفى است که هر انسانى فطرتا به دنبال آن است و به سمت آن گرایش دارد. گاهى انسان در طلب هر لذت و قدرت و جمال محدودى راه را به اشتباه مى‏پیماید و به همین دلیل، با رسیدن به هر کمال محدودى، قانع و راضى نمى‏شود و شوق و طلب وى پایان نمى‏پذیرد.
بنابراین، مى‏توان گفت: منظور از «قرب به خدا» در این بحث، رسیدن به مقام درک عمیق و بى‏واسطه از رابطه وجودى خود با خداوند است؛ مقامى که به اختیار انسان و در اثر تکامل حقیقى نفس حاصل مى‏شود و انسان در این مقام، براى خود و هیچ موجودى دیگر، استقلالى در ذات و صفات و افعال نمى‏بیند و هیچ پیشامدى او را از این مشاهده باز نمى‏دارد و علوم و مشاهداتى که دراین مسیر براى انسان حاصل مى‏شود، بر رتبه وجودى‏اش مى‏افزاید و به تدریج، جوهر ذاتش را کامل مى‏سازد. پس قرب حقیقى به خدا این است که انسان بیابد که با خدا همه چیز دارد و بى خدا هیچ.
راه دست‏یابى به کمال نهایى
هرچند تکامل انسانى و دست‏یابى به کرامت اکتسابى و کمال نهایى در گرو اعمال اختیارى است، ولى روشن است که هر عمل اختیارى با هر کیفیتى و بر اساس هر نوع نگرشى، کمال آفرین نیست، بلکه ـ چنان‏که اشاره شد ـ اعمالى در این خصوص مفید و کارساز است که برخاسته از ایمان به خدا، معاد و نبوّت باشد و همراه با تقوا انجام گیرد. بنابراین، روح عمل «نیت» است و عمل در صورتى قرب آفرین است که با نیت خدایى ـ یعنى با نیت پاک ـ انجام شود. به عبارت دیگر، رفتار در صورتى صحیح است ک مطابق هدف خلقت انسان باشد و چون فطرت کمال‏گراست، بنابراین، رفتارى که ناظر به کمال نهایى ـ یعنى قرب الهى ـ نباشد، رفتارى بر خلاف نیاز اصیل انسان ـ یعنى کمال‏جویى ـ است و از این حیث، رفتارى نابهنجار تلقى مى‏گردد. و رفتارى که در جهت کمال نهایى ـ یعنى قرب الهى (نیّت خداپسندانه) ـ انجام پذیرد، عبادت محسوب مى‏گردد و «عبادت» یعنى: «قرب الى الله» و این همان هدف آفرینش انسان است(6) که فطرت الهى نیز بر مبناى آن نهاده شده. بنابراین، چنین رفتارى در راستاى شکوفایى فطرت مى‏باشد و بهنجار محسوب مى‏گردد و انسان را به رشد و تعالى سوق مى‏دهد.
چنین رفتارهاى مطلوب و بهنجارى مى‏توانند تمامى زندگى انسان را پوشش دهند و حتى رفتارهایى را که جنبه طبیعى و روزمره دارند به صورت رفتارهایى در جهت و راستاى هدف نهایى قرار دهند و آن‏ها را سبب شکوفایى فطرت بگردانند. رفتارهایى همچون تغذیه، استراحت و حتى رفتارهایى که در ظاهر، کاملاً حیوانى به نظر مى‏آیند، مى‏توانند کاملاً در راستاى شکوفایى سرشت خدایى انسان قرار گیرند و او را در رسیدن به هدف اصلى ـ یعنى کمال و قرب الهى ـ یارى رسانند. این اصل نشان‏دهنده نقش نیت و آگاهى در شکوفایى فطرت انسان و کمال و رشد اوست. در بحث ملاک‏هاى بهنجارى از فطرت بیش‏تر گفت‏وگو خواهد شد.(7)
گرایش‏ها و انگیزش‏هاى فطرى انسان
تقریبا تمامى روان‏شناسان، حتى رفتارگرایان، وجود گرایش‏ها و انگیزش‏هایى نخستین را در انسان باور دارند. از نظر اسلام، تمامى گرایش‏هاى انسانى ناشى از گرایش به هدف اصلى ـ یعنى قرب الى الله ـ است. بنابراین، سایر گرایش‏ها نیز نشأت گرفته از این گرایش اصلى بوده و در واقع، تمامى آن‏ها در طول گرایش به خدا هستند. چنین گرایش‏هایى عبارتند از: حبّ ذات و علاقه به کمال خود، گرایش به عدالت، حقیقت، صدق، زیبایى، کرامت، جاودانگى، دانش، و گرایش به هر آنچه از صفات والاى انسانى تلقّى شود و گرایش منفى یعنى: نفرت از ظلم، باطل، دروغ، پستى، زشتى و نیستى.
همان‏گونه که گفته شد، تمام این نیازها و گرایش‏ها در طول گرایش به کمال مطلق ـ یعنى خداوند ـ است. البته شاید بتوان این گرایش‏ها را به صورت سلسله مراتبى تصور کرد که در این‏جا از بیان آن صرف‏نظر مى‏شود. ولى این نکته را باید متذکر شد که «گرایش به کمال نهایى نیز داراى مراتبى است که هرچه مرتبه‏اش بالاتر باشد، درجه بیش‏ترى از شدت، پاکیزگى، صفا و کمال را دار خواهد بود. البته با رشد و تعالى و تکامل معنوى انسان، این انگیزه نیز رو به شکوفایى و رشد و قوّت مى‏گذارد.»(8)
درباره «انگیزش»(9) نیز سخن به همین منوال است؛ یعنى انگیزش اصلى، انگیزش حرکت به سوى کمال نهایى و قرب الى الله است و سایر انگیزش‏ها نیز در طول آن به وجود مى‏آیند و سلسله مراتب انگیزش‏ها نیز تابع سلسله مراتب نیازها و گرایش‏ها مى‏باشند. این انگیزش عمیق قدرت روحى فراوانى را براى نیل به کمال در انسان به وجود مى‏آورد و انسان را براى حرکت در مسیر رشد و تعالى برمى‏انگیزد و در وى انگیزه رفتارى خاصى ایجاد مى‏کند. البته همان‏گونه که انسان نسبت به رفتارهایى که در راستاى کمال نهایى به صورت فطرى برانگیخته مى‏شوند، داراى انگیزش مثبت است، نسبت به رفتارهایى که او را از این مسیر، دور مى‏کنند نیز داراى انگیزش منفى ـ یعنى نفرت ـ است، یعنى فطرت آدمى عاشق کمال مطلق و به تبع این فطرت ـ عشق به کمال ـ فطرت دیگرى در نهاد آدمى است و آن عبارت است از: فطرت انزجار از نقص.(10)
نقش هدایت‏هاى بیرونى
با توجه به این‏که فطرت انسان بر اساس کمال‏جویى و قرب الى الله و گرایش به خوبى بنا نهاده شده است، آیا انسان مى‏تواند خود به خود و با تکیه بر فطرت، به بهنجارى و کمال دست یابد؟ براى تبیین پاسخ این سؤال، باید به نکات ذیل توجه کرد:
1. اصل فطرت انسان بر کمال‏گرایى و خداجویى قرار داده شده، ولى این بدان معنا نیست که انسان تمامى مصادیق کمال و رفتارهاى درست را کاملاً تشخیص دهد و به عبارت دیگر، اصل سرشت و فطرت و استعدادهاى درونى انسان، علت تامّه براى تشخیص تمامى مصادیق رفتارهاى صحیح و بهنجار نیست. بنابراین، بسیارى از رفتارها، که سبب رشد و شکوفایى فطرت مى‏شوند، توسط پیامبران الهى علیهم‏السلام بیان شده‏اند. بر این پایه، على‏رغم وجود زمینه‏هاى فطرى، راه وصول به کمالات در حدى نیست که بى‏نیاز از هدایت‏هاى بیرونى باشد. امام صادق علیه‏السلام در روایتى مى‏فرمایند: «خداوند ـ عزّو جل ـ همه مردم را طبق سرشتى که برایشان قرار داده، آفریده است و آنان در مورد ایمان یا کفر به یک دین و آیین، هیچ‏گونه شناختى نداشته‏اند. سپس پیامبران را برانگیخت تا مردم را به سوى ایمان فراخوانند و در نهایت، عده‏اى مورد هدایت الهى قرار گرفته و عده دیگرى مشمول هدایت الهى نشده‏اند.»(11)
2. در کنار این فطرت اصیل، انسان داراى تمایلاتى نفسانى و شهوانى است که هر آن ممکن است وى را به ورطه انحطاط و سقوط بکشانند. این تمایل به عنوان «هواى نفس» یا «نفس امّاره» شهرت دارد. عواملى همچون غفلت و جهل نیز ممکن است طریق استیلاى خواسته‏هاى نفسانى را هموار سازند.
3. کمال انسانى در صورتى کمال محسوب مى‏شود و داراى ارزش است که از روى اختیار باشد. به همین دلیل، خداوند انسان را مجبور و محصور در نیاز کمال‏گرایى قرا نداده است. در نگرش اسلامى، انسان در مقابل گزینه‏هاى متفاوتى قرار مى‏گیرد که مى‏تواند هر یک را برگزیند. هیچ نیاز، گرایش و انگیزشى انسان را مجبور نمى‏کند و انسان پیوسته داراى اراده و اختیار است، و چه بسا، افرادى که على‏رغم گرایش‏ها و نیازهاى فطرى خود، به اختیار، راه انحطاط و زوال را در پیش گیرند. بنابراین، در این‏گونه افراد نیز فطرت وجود دارد، ولى به دلیل اراده فرد، تأثیر خویش را از دست داده است.
4. یکى از شرایط تعالى، ترقّى و تکامل، آگاهى و دانش است. آگاهى به خود، جهان، مبدأ، معاد، جوامع و تاریخ آن‏ها، سبب رشد و شکوفایى انسان مى‏شود و هرچند این آگاهى مرحله‏اى از شکوفایى فطرت است که خود زمینه شکوفایى بیش‏تر را فراهم مى‏سازد، ولى در اصل، از درون فطرت حاصل نمى‏شود.
5. اگرچه انسان داراى زمینه‏ها و گرایش‏هاى فطرى و سرشتى است، اما همواره خطراتى در مسیر تکامل او وجود دارد که ممکن است او را به کج‏راهه بکشند. وجود وسوسه‏هاى شیطانى، مکر انسان‏هاى بدخواه، عوامل محیطى و یا تربیت غلط مى‏توانند با غفلت انسان در هم آمیخته، او را از شکوفایى فطرت محروم سازند. بسیارى از راه‏هاى انحرافى چنان از نظر ظاهر به راه درست شباهت دارند که افراد زیادى بدون آن‏که این مسأله را دریابند، همان نیرو و انگیزش راه درست را در راه غلط مصروف داشته، در نتیجه، با تمام سرعت به طرف نیستى و انحطاط پیش مى‏روند. با توجه به تمامى این موارد، مى‏توان به این سؤال که چرا برخى از انسان‏ها با وجود فطرت کمال‏گرا، مسیر غلط و بى‏راهه را مى‏پیمایند، به طور مبسوط پاسخ گفت: این پاسخ با توجه به نکات ذیل، که برگرفته از مطالب مزبور است، صورت مى‏پذیرد:
الف. عامل فطرت گاهى چنان خام و ناشکوفا مى‏ماند که تأثیرى در رفتار انسانى ندارد. به عبارت دیگر، غبار جهل و تربیت غلط نه تنها مانع شکوفایى و رشد فطرت مى‏شود، بلکه سبب مى‏گردد تا فطرت را چنان حجابى فرا گیرد که دیگر هیچ‏گونه تابشى در دل انسان نداشته باشد. به دیگر سخن، رفتار محصول شخصیت افراد است و شخصیت نیز به نوبه خود، محصول عوامل متعددى که مى‏توان گفت: تفاوت‏هاى وراثتى، عامل تربیت، محیط و شرایط اجتماعى، موفقیت‏ها یا ناکامى‏ها، شرایط اقلیمى و جغرافیایى، و تجربه‏هاى شخصى، و عامل اختیار و انتخاب هر یک سهمى در شکل‏گیرى شخصیت هر فرد دارند. بنابراین، گاهى بر اثر دخالت سایر عوامل مؤثر در شخصیت، فطرت کارایى خود را از دست داده، فرد مسیرى اشتباه برمى‏گزیند و از رشد و ترقّى باز مى‏ماند.
ب. برخى افراد به دلایلى، از جمله دخالت عوامل مزبور، در تشخیص این مصادیق کمال از غیر کمال و نیز تعیین کمال نسبى و کمال نهایى دچار اشتباه مى‏شوند و مى‏پندارند که هر لذتى کمال است یا هر علمى کمال نهایى. به همین دلیل، نقش ابزارى و واسطه‏اى برخى از کمال‏هاى متوسط را فراموش کرده، تمامى همّ خویش را متوجه ارضاى آن‏ها مى‏دارند و در نتیجه، نه تنها ادامه سیر تکامل و رشد و توسعه بهنجارى آن‏ها متوقف مى‏شود، بلکه سبب سقوط و انحطاط کامل شخص را فراهم مى‏آورند؛ مثلاً، کسى که تمام همّ و غمش ثروت و مال است و تا آخرین لحظه حیاتش، در جمع اموال تلاش مى‏کند، به جاى مسیر تکامل، مسیر نقصان و زوال در پیش گرفته است. در همین زمینه، امام خمینى قدس‏سره چنین مى‏گویند: «فطرت عشق به کمال در همه افراد بشر موجود است، اگرچه در تشخیص کمال و این‏که محبوب و کمال حقیقى در چیست، با یکدیگر اختلاف دارند. انسانى ثروت را کمال حقیقى و دیگرى قدرت و شهرت را محبوب حقیقى خود مى‏پندارند و افراد دیگر علم و جمال را؛ همگى خطاى در تطبیق مى‏کنند و به دنبال کمال موهوم مى‏روند و کمال موهوم را کمال حقیقى مى‏پندارند.»(12)
گستره زندگى انسان
یکى از گرایش‏هاى ذاتى انسان گرایش به بقا و جاودانگى است. این میل با تأثیرپذیرى از عامل آگاهى و دانش انسان، به دو صورت کاملاً متفاوت بروز مى‏یابد. اگر انسان چنین بپندارد که حقیقت انسان چیزى جز همین حقیقت مادى نبوده و خواسته‏ها و نیازهاى اصلى منحصر در همین نیازها و گرایش‏هاى مادى هستند، طبعا زندگى خویش را نیز محصور در همین زندگى دنیوى مى‏داند و مرگ را نیز محو و نابودى خویش مى‏پندارد. در این صورت، نیاز سرشتى و گرایش به بقا به شکل آرزوهاى طولانى و علاقه شدید به برخوردارى از لذت‏هاى دنیوى و مادّى جلوه‏گر مى‏شود و به تعبیر قرآن کریم، «این گروه حریص‏ترین مردم به زندگى دنیا هستند و دوست دارند که سال‏هاى طولانى در این دنیا بمانند.»(13)
مسلّما اسلام چینن پندارى را نمى‏پذیرد و هیچ‏گاه گستره وجودى انسان را محدود و منحصر به حیات دنیوى وى نمى‏داند و آن را تنها بخش ناچیز و کوچکى از حیات زندگى بشرى به حساب مى‏آورد. قرآن کریم در آیات متعددى، به این حقیقت اشاره مى‏کند و با ارائه آگاهى و بصیرت به انسان، نسبت به گستره وجودى و دامنه حیات وى در آخرت، نیاز سرشتى‏اش به بقا و خلود را در مسیرى صحیح و حقیقى قرار مى‏دهد و این میل فطرى را نشانى از بقاى انسان پس از مرگ مى‏داند و با مفاهیم و تعابیر گوناگون انسان را به زندگى جاودانه اخروى متوجه مى‏سازد و لذت‏ها و سودهاى دنیوى را در مقابل آخرت ناچیز و نابود شدنى(14) و در مقابل، زندگانى آخرت را، بهتر و با دوام‏تر مى‏داند.(15) البته شرط درک این حقیقت را اندیشیدن و بیرون شدن از جهان احساس به سوى جهان تعقّل و تفکر مى‏داند.(16)
آنچه از اشاره به این مختصر درباره گستره وجودى انسان در نظر است، مربوط به تعریف بهنجارى و نابهنجارى از دیدگاه اسلام است. بى‏تردید، ارائه یک تعریف کامل و جامع از بهنجارى بدون توجه به گستره حیات و زندگانى انسان امرى دور از خردورزى است، از این‏رو، تمامى اندیشمندان در رشته‏هاى گوناگون علوم انسانى، به خصوص در روان‏شناسى، خواسته یا ناخواسته، دانسته یا ندانسته، دامنه و گستره زندگى انسان را از اصول موضوعه و پیش‏فرض‏هاى خود در بحث بهنجارى و نابهنجارى قرار داده‏اند.
هدف از آفرینش انسان
یکى دیگر از مباحثى که به عنوان اصول موضوعه در تعریف «بهنجارى» و «نابهنجارى» باید مدّنظر قرار گیرد، هدف از خلقت انسان است. در نگرش اسلام، انسان بیهوده و لغو آفریده نشده(17) و قرآن نیز در آیات متعددى هدف از آفرینش انسان(18) را بیان کرده است. در این‏جا، تنها به این مسأله اشاره مى‏شود که تعریف «بهنجارى» و «نابهنجارى» از دیدگاه اسلام، با توجه به هدف خلقت انسان صورت مى‏گیرد که البته در نظر گرفتن چنین مبنایى براى تعریف بهنجارى، عقلانى و فراگیر است؛ چنان که حتى در تعریف «بهنجارى» از نظر سایر مکتب‏هاى فکرى و رویکردهاى روان‏شناختى نیز منظور شده است و همان‏گونه که گفته شد، از نظر اسلام، هدف از آفرینش انسان عبادت و قرب الى الله و در مجموع، کمال انسانى است و این مسأله در تعریف بهنجارى مدّنظر مى‏باشد.
شناخت جهان و محدودیت‏هاى آن در رابطه با انسان
شناخت جهان و نقش انسان در ارتباط با جهان و آگاهى به محدودیت‏هاى محیطى در جهت نیل به هدف‏هاى موردنظر انسان تماما از شرایط و پیش‏فرض‏هاى تعریف بهنجارى مى‏باشد. مقصود از جهان در نگرش اسلام، جهان پیرامونى و یا نظام‏هاى اجتماعى، که از نظر فیزیکى در اطراف انسان واقع شده‏اند یا انسان براى رفع نیازهاى اجتماعى و مادى به آن‏ها احتیاج دارد نیست، بلکه معنا و مفهومى گسترده‏تر از آن دارد.
البته مى‏توان گفت که مقصود از شناخت جهان، شناخت مجموعه واقعیت‏هاى بیرونى است که انسان براى رشد و کمال و شکوفا شدن زمینه‏هاى سرشتى خود به ارتباط با آن‏ها نیاز دارد. بنابراین، مفاهیمى همچون «شناخت آغاز و انجام انسان»، «جوامع انسانى و روابط اجتماعى» و «طبیعت و چگونگى ارتباط با آن» را شامل مى‏شود. آنچه بیش‏تر در این زمینه اهمیت دارد، آگاهى و محدودیت خویشتن در ارتباط با جهان در جهت نیل به بهنجارى است.
در همین زمینه، قرآن پیوسته بر دو نکته، تأکید دارد: تأمّل در خویشتن (خودشناسى) و اندیشیدن در مورد جهان ـ به معناى کلى آن ـ (جهان‏شناسى).
اگرچه توصیه‏هاى قرآن کریم در این زمینه به گونه‏هاى متفاوت و با بیان‏هاى گوناگونى است، اما همگى در جهت نیل به سلامت و بهنجارى است. این کتاب مقدس گاهى به اندیشیدن، توجه و غفلت نورزیدن از خود(19) سفارش مى‏کند و گاهى از اندیشیدن در طبیعت و جهان سخن مى‏گوید؛(20) زمانى براى شناخت جوامع تشویق به سیر و سفر(21) مى‏کند و حتى داستان‏هاى امّت‏هاى گذشته را براى انسان باز مى‏گوید(22) و زمانى نیز سنّت‏هاى الهى را به عنوان قوانین تغییرناپذیر تعیین شده(23) از سوى خداوند معرّفى مى‏نمایند و در همه این آیات، مقصود آن است که انسان از رهگذر شناخت خود و جهان شرایط لازم را در جهت رسیدن به بهنجارى به دست آورد.
تعریف «بهنجارى»
با توجه به شناخت صحیح و عمیق از انسان و ابعاد وجودى و فطرى او و گستره زندگى و حیات اخروى وى در جهان آخرت و نیز کمال و سعادت انسانى، باید گفت: بهنجارى عبارت است از: دریافت درست از ابعاد وجودى خویشتن و واقعیت‏هاى هستى و حداکثر سازگارى و بهره‏بردارى از استعدادها و ظرفیت‏هاى خود و محیط در جهت کسب کمال و شکوفایى فطرت و نیل به سعادت انسانى که در واقع، همان دست‏یابى به لذت‏هاى برتر و پایدار اخروى است.
چنین نگرشى نسبت به بهنجارى ناشى از بینش اسلام نسبت به واقعیت‏هاى جهان هستى و انسان و گستره وجودى اوست که پیش از این، سخن از آن به میان آمد. در همین باره، باید گوشزد نمود که این تعریف از «بهنجارى» داراى درجات و مراحلى است که تمامى آن‏ها در اصل مفهوم «بهنجارى» (دست‏یابى به لذت‏هاى برتر و پایدار اخروى) مشترکند.
لذت‏طلبى و بهنجارى(24)
محورى‏ترین شاخصه در تعریف مزبور از «بهنجارى»، دست‏یابى به «لذت‏هاى پایدار» است. تأکید نگرش اسلامى بر لذت‏طلبى انسان این سؤال را ایجاد مى‏کند که چه تفاوتى بین دیدگاه اسلام و دیدگاه برخى مکاتب روان‏شناسى همچون‏مکتب«روان تحلیل‏گرى»و«رفتارگرایى»در زمینه لذت‏گرایى‏وجود دارد؟ ازاین‏رو،لازم‏است‏مفهوم«لذت‏طلبى»ازنظراسلام‏موردتبیین‏بیش‏ترى‏قرار گیرد.
لذت‏جویى و رنج‏گریزى از جمله تمایلات فطرى آدمى است. ساختمان روح انسان به گونه‏اى آفریده شده که قادر نیست از لذتْ گریزان و به جاى آن، به رنج و دردْ مشتاق باشد. شایان توجه است که سعادت امرى جداى از لذت و متفاوت با آن نیست. بازگشت حقیقت سعادت انسان به لذت دایم و فراگیر است. از این‏رو، بهنجارى انسان نیز در ارتباط با لذت دایم است.
قرآن و لذت‏طلبى
قرآن کریم با پذیرش و تصدیق به وجود لذت‏جویى و رنج گریزى در انسان، از آن در جهت تربیت و سوق دادن او به سوى کمال نهایى‏اش استفاده مى‏کند.
فلسفه وجود وعده‏هاى فراوان بر انجام کارهاى نیک و وعده‏هاى بسیار بر ارتکاب کارهاى زشت در قرآن کریم، شاهدى بر نکته یادشده است که اگر ایمان آورید و عمل صالح انجام دهید، به بهشت خواهید رفت و از نعمت‏ها بهره‏مند مى‏گردید و اگر کفر ورزید و به گناه آلوده شوید، به آتش دوزخ در خواهید افتاد.
کاربرد واژه «لذت» در قرآن: افزون بر بیان کلى مزبور، واژه «لذت» نیز در قرآن کریم در مواردى به کار برده شده که عبارتند از:
ـ «و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذّ الاعین» (زخرف: 77)؛ در آن‏جا (بهشت)، هرچه انسان‏ها آن را بخواهند و دیدگان از آن لذت برند، وجود دارد.
ـ «مثل الجنّةِ الّتى وعد المتّقون فیها أنهار من ماءٍ غیر آسنٍ و أنهار من لبنٍ لم یتغیّر طعمه و أنهارُ من خمرٍ لذّةٍ للشّاربین.» (محمد:15)؛ مَثَل بهشتى که به پرهیزگاران وعده داده شده [چون باغى است که] در آن نهرهایى قرار دارد از آبى که [رنگ و بو و طعمش] برنگردد و جوى‏هایى از شیر که مزه‏اش دگرگون نشود و رودهایى از باده براى لذت بردن کسانى که مى‏آشامند.
در دو آیه فوق‏الذکر، لذت در رابطه با بهشت ذکر گردیده است. اما در زمینه ارتباط سعادت و لذت، باید به کاربرد «سعادت» در قرآن نیز توجه شود. قرآن کریم در زمینه سعادت نیز، که همان بهنجارى است، چنین مى‏فرماید: «فمنهم شقىُّ و سعید فأمّآ الّذین شقوا ففى النّار... و أمّا الّذین سعدوا ففى الجنّة» (هود: 105ـ108)؛ پس، از مردم (حاضر در صحنه قیامت) برخى اهل شقاوت و برخى سعادتمندند. اما آنان که اهل شقاوتند، در دوزخند... و اما آنان که سعادتمند باشند، در بهشت جاى دارند.
نکته دیگر آن‏که در قرآن کریم، به هر دو جنبه مثبت و منفى این میل توجه شده است؛ یعنى هم گرایش به لذت و هم گریز از درد و رنج. از این روست که پس از ذکر لذت‏هایى که در بهشت هست، بیان مى‏دارد: «لا یمسّهم فیها نصب» (حجر:48)؛ در بهشت، هیچ رنج و سختى به بهشتیان نمى‏رسد. و از این‏رو، آنان مى‏گویند: «قالوا الحمدللّه الّذى أذهب عنّا الحزن انّ ربّنا لغفور شکور الّذى أحلّنا دار المقامة من فضله لا یمسُّنا فیها نصب و لا یمسُّنا فیها لغُوب» (فاطر: 34و35)؛ سپاس خدایى را که اندوه‏ها را از ما زدود. به راستى پروردگار ما آمرزنده و حق‏شناس است؛ همان [خدایى [که ما را به فضل خویش در سراى ابدى جاى داد. در این‏جا رنجى به ما نمى‏رسد و در این‏جا درماندگى به ما دست نمى‏دهد. این‏گونه آیات نشان از چند مسأله دارد:
1. انسان فطرتا به زندگى خوش و لذت‏بخش و فرار از درد و رنج گرایش دارد. از نگاه قرآن لذت‏طلبى، به خودى خود، نامطلوب و نکوهیده نیست، قرآن از این گرایش براى سوق دادن انسان به ایمان و عمل صالح بهره مى‏برد.
2. سعادتمندان در بهشتند و بهشت محل لذت کامل و پایدار است و بهنجارى سبب ورود انسان در بهشت مى‏شود و ایمان و عمل صالح، سعادت را براى انسان به ارمغان مى‏آورند.
لذت‏طلبى نکوهیده
در این‏جا، این پرسش رخ مى‏نماید که اگر لذت‏طلبى بد نیست، چرا گاهى از لذت‏طلبى انسان‏ها نکوهش شده است؟ پاسخ این سؤال آن است که لذت‏طلبى به این عنوان که لذت‏طلبى است، مورد نکوهش نیست، بلکه نکوهش متعلّق به امورى دیگر مى‏باشد که عبارتند از:
الف. لذت‏هاى مادى اساسا لذت‏هایى زودگذرند و دل بستن به آن‏ها انسان را از لذت‏هاى برتر و بالاتر غافل ساخته، موجب محرومیت از آن‏ها مى‏گردد. توضیح آن‏که: انسان داراى ظرفیتى محدود است و نمى‏تواند از همه لذت‏ها یکجا برخوردار گردد و از این‏رو، باید از میان آن‏ها، دست به انتخاب زند و روشن است که انسان به حکم عقل، باید لذت‏هایى را که بهتر، شدیدتر و عمیق‏ترند برگزیند. اما گاهى انس به لذت‏هاى احساسى و مادى موجب مى‏گردد که انسان در انتخاب به خطا رود و بر خلاف حکم عقل و منطق عمل کند و این‏گونه لذت‏طلبى سزاوار نکوهش است.
ب. کوتاهى در شکوفا ساختن استعداد انسانى مانع درک لذت‏هاى برتر و پایدار است. یعنى برخى از لذت‏ها به گونه‏اى هستند که انسان به طور طبیعى و خود به خود از همان آغاز و یا در مسیر رشد خود، استعداد درک آن‏ها را درمى‏یابد؛ مانند لذت خوردن، آشامیدن و آمیزش جنسى. اما لذت‏هایى نیز وجود دارند که انسان تنها با تلاش خود مى‏تواند استعداد درک آن‏ها را بیاید؛ مانند: لذت انس با خدا و تقرّب و منزلت یافتن در پیشگاه الهى. در این‏جا نیز بهره‏مندى از لذت‏هاى مادى از آن حیث که مانع استعداد درک لذت‏هاى متعالى گشته، نکوهیده و داراى ارزش منفى است.
ج. شانه خالى کردن از تلاش و کوشش براى دست‏یابى به لذت‏هاى والاتر. توضیح آن‏که گاهى لذت‏طلبى انسان موجب مى‏گردد که انسان از تحمّل هرگونه رنج و تن دادن به دشوارى سرباز زند و این امر چون موجب حرمان او از لذت‏هاى برتر مى‏گردد، نکوهیده و از نظر اخلاقى مردود است.
د. لذّت‏هاى مادّى در صورتى بهنجار تلقى مى‏شوند که واسطه‏اى براى نیل به لذت‏هاى پایدار اخروى قرار گیرند. بنابراین، اگر کسى لذت‏هاى مادى را اصل قرار دهد، هیچ بهره‏اى از بهنجارى حقیقى نبرده و قابل نکوهش است.
ه. لذت‏هاى مادى به حدود خاصى اکتفا نمى‏کنند؛ یعنى آدمى به صورت بیمارگونه خواهان ارضاى نیازهاى مادى و لذت‏هاى دنیایى است و این در حالى است که نیاز اصلى وى با حدّ خاصى از آن‏ها ارضا، تأمین و اقناع مى‏شود. در این وضعیت، این‏گونه لذت‏طلبى نه تنها وى را در مسیر بهنجارى قرار نمى‏دهد، بلکه او را روز به روز نابهنجارتر مى‏گرداند. در این‏جا، این نکته را نیز باید اضافه کرد که گاهى برخى از لذت‏هاى مادى در انسان به وجود مى‏آیند که ریشه در نیازهاى ذاتا بیمارگونه و نابهنجار دارند.
بنابراین، لذت ناشى از ارضاى چنین نیازهایى نیز نابهنجار محسوب مى‏گردد و نکوهش‏پذیر است؛ مانند کسى که از شکنجه دادن و یا کشتن بى‏دلیل دیگران لذت مى‏برد.
برترى لذت‏هاى اخروى
هرچند انسان بر حسب طبع، طالب لذت‏هاى مادى است و زندگى دنیا را برمى‏گزیند،(25) اما قرآن کریم با بیان این حقیقت، که لذت‏هاى اخروى به لحاظ زمانى، پایدارتر و به لحاظ عمق و شدت و کیفیت، برتر از لذت‏هاى دنیوى هستند، علاقه فطرى انسان به لذت را جهت‏دهى و هدایت مى‏کند و مى‏فرماید: «والاخرةُ خیر و أبقى» (اعلى:17)؛ جهان دیگر بهتر و پایدارتر است. و شاید بتوان گفت: اساسا بسیارى از لذت‏هاى دنیایى بیش از آن‏که لذت باشند، رفع تنش هستند؛ مثلاً، انسان هنگام گرسنگى دچار رنج ناشى از تنش گرسنگى است و با خوردن غذا، این تنش و رنج او برطرف مى‏شود. رفع تنش، نقش عمده‏اى در احساس چنین لذت‏هایى دارد. بر این پایه، اساسا بین لذت‏هاى دنیوى و اخروى تفاوت ماهوى وجود دارد؛ چه آن‏که در بهشت، هیچ‏گونه رنج و تنشى وجود ندارد.
اکنون با توجه به تمامى این مطالب، این سؤال مطرح مى‏شود که چرا انسان‏ها لذت‏هاى فرودین و گذراى دنیا را بر خوشى‏هاى برین و دیرپاى آخرت ترجیح مى‏دهند و در عمل، به این‏ها دل مى‏بندند و از آن‏ها در مى‏گذرند؟
در پاسخ به این سؤال، باید گفت: راز این امر در ضعف معرفت و سستى ایمان نهفته است. انسان‏ها نوعا هرچند مسلمان و نمازخوان هستند، اما آخرت را چنان‏که باید باور نکرده و آن‏گونه که در خور است، بدان معرفت نیافته‏اند. مقتضاى ایمان راستین به حیات جاودانه آخرت و نعمت‏هاى بهتر و باقى‏تر آن، تحمّل رنج‏ها و چشم‏پوشى از خوشى‏هاى گذراى دنیوى، براى دست‏یابى به سعادت در سراى باقى است. و چون ایمان بسیارى از افراد سست است، اثر ایمان واقعى را ندارد و در واقع، به مقتضاى مسلمانى خود عمل نمى‏کنند. حاصل آن‏که همان لذت‏گرایى که آدمى را به گناه و دنیاپرستى مى‏کشاند، اگر با معرفت و ایمان ژرف و استوار همراه گردد و در جهت دست‏یابى به لذت‏هاى پایدار اخروى قرار گیرد، مؤثرترین و مفیدترین نقش را در تربیت آدمى ایفا مى‏کند.
سازگارى و تعریف «بهنجارى»
مفهوم «سازگارى» در روان‏شناسى، یکى از اصطلاحات و مفاهیم بنیادین است که بیش‏ترین کاربرد آن در رابطه با بهنجارى و نابهنجارى است و هرچند در هر مکتب و رویکردى براساس تعریف آن مکتب از «بهنجارى» و «نابهنجارى»،
نخستین مرحله از سعادت
و حداقل بهنجارى در سایه
حداقل ایمان به خدا شکل
مى‏گیرد و آنچه از مرز
ایمان بیرون باشد، هرچند
در عنوان «اسلام» جاى گیرد،
همانند کفر نابهنجارى است.
«سازگارى» و «سازش یافتگى» نیز معنایى خاص مى‏یابد، ولى مى‏توان گفت: وجه مشترک تعریف «سازگارى» در تمامى رویکردها، هماهنگى و همساز شدن با محدودیت‏ها و امکانات در جهت رسیدن به هدف مى‏باشد و این نکته‏اى است که تمامى نظریه‏پردازان به آن توجه داشته‏اند و هیچ‏یک از آنان، صِرف هماهنگى یا سازش با موانع و محدودیت‏ها را به معناى «سازگارى» ندانسته‏اند. بسیارى از روان‏شناسان چنین بازخورد انفعالى را نشانه ناسازگارى مى‏دانند و حتى مقابله با محدودیت‏ها، در جهت نیل به هدف را سازگارى مى‏دانند.
بنابراین، «سازگارى» داراى مفهوم عامى است که مى‏توان آن را با چنین گزاره‏اى مرادف دانست: "به آن نحوه از بازخورد و تعامل انسان با واقعیت‏ها، محدودیت‏ها، نیازها و انتظارات خود و جهان که به بهترین وجه انسان را در جهت دست‏یابى به بهنجارى یارى دهد، «سازگارى» گفته مى‏شود." این تعریف از «سازگارى» تعریفى عام است که در تمامى رویکردها کاربرد دارد. بنابراین، اگر از سازگارى به عنوان یک همنوایى کامل با محیط تعبیر شود، معناى صحیحى نیست و اگر در نظریه‏اى (همانند رفتارگرایى)، سازگارى به عنوان همنوایى و انطباق کامل با محیط یاد شود، آن نیز در جهت بقا زیستى به عنوان برترین نشانه سلامتى است. بنابراین سازگارى، ضرورتا به معنى انطباق و یا همنوایى با محیط نیست.
اکنون اگر به تعریف مزبور توجه کنیم، مى‏توانیم بگوییم: در رویکرد اسلامى نیز سازش یافتگى، ارتباط عمیقى با بهنجارى دارد و مى‏توان میزان سازش یافتگى را به معناى میزان بهنجارى دانست. از این‏رو، اگر کسى در جهت رشد و کمال و دست‏یابى به سعادت، به بهترین نحو با محدودیت‏ها، انتظارات و نیازهاى خود و محیط سازگارى برقرار کند، بهنجارتر است. توضیح آن‏که قید «به بهترین نحو» با ملاحظه بیش‏ترین دست‏یابى به کمال و سعادت تفسیر مى‏شود؛ چه آن‏که ممکن است دو شخص در برخورد با موارد مزبور، به دوگونه متقاوت عمل کنند و یکى از این دو برخوردْ زمینه سعادت انسان و لذات پایدار اخروى فراهم آورد و دیگرى چنین زمینه‏اى را براى انسان ایجاد نکند و یا این‏که اگر هر دو مورد زمینه‏ساز بهنجارى باشد، هر کدام که این هدف را بیش‏تر تأمین کنند بهنجارترند. با توجه به این دیدگاه، مى‏توان گفت: مؤمن با واقعیت‏هاى جهان سازگارى حاصل کرده و کافر به این سازش یافتگى دست نیافته است.
در دیدگاه اسلامى، علاوه بر اصل ایمان، تمامى اصول اعتقادى، اخلاقى، نظام فقهى و حقوقى نیز بدین منظور (ایجاد بهترین نحوه سازگارى براى کسب سعادت) طراحى شده‏اند.
تعریفى دیگر از «سازگارى»
علاوه بر تعریف مزبور، که تعریفى عام است، تعریف دیگرى نیز در این زمینه مى‏توان ارائه داد و آن تعریفى است که بیش‏تر به معناى انطباق و همنوایى با محیط است. این تعریف اخصّ از تعریف پیشین است و اگر این همنوایى و همرنگى صرفا در جهت ارضاى نیازهاى مادى، اعم از جسمانى و روانى باشد، از نقطه نظر اسلام امرى بهنجار قلمداد نمى‏گردد. اما اگر همنوایى صرفا به انگیزه مزبور صورت نگیرد، باید گفت: همنوایى در برخى از رفتارها، مورد تأکید و تأیید اسلام است. ولى همنوایى به خودى خود، رفتارى بهنجار نیست، بلکه در موردى که اسلام آن را مورد تأکید قرار داده منظور، آن‏گونه همنوایى است که در راستاى کمال و سعادت انسان قرار مى‏گیرد. بنابراین، «سازگارى» به معناى همنوایى، به عنوان ملاکى صحیح براى بهنجارى محسوب نمى‏شود.
نظام حقوقى و اخلاقى اسلام براساس تکامل انسان و نزدیک شدن انسان به خدا بنا شده است و بر این اساس، نمى‏توان دیدگاه اسلام نسبت به رفتارى خاص را به صورتى مجزّا و مستقل، مورد بررسى قرار داد. توضیح آن‏که معارف اسلامى، به خصوص در ارتباط با بهنجارى و نابهنجارى، به صورت نظام‏مند و سیستمى (مجموعه‏اى منسجم و مرتبط با هم) بوده و هدفى خاص را مدّنظر قرار داده است، در همین زمینه، همنوایى نیز کاملاًدرارتباط باتأمین‏سعادت انسانى است. براى مثال،مى‏توان‏به‏مواردذیل‏اشاره‏کرد:
1. اسلام در زمینه اصل پوشش، مرزهایى را به عنوان رفتار بهنجار و نابهنجار معیّن کرده است. اما در قلمرو پوشش بهنجار، مواردى همچون شکل پوشش را به جامعه و آداب و رسوم آن واگذار کرده و حتى در برخى موارد، عدم همنوایى را به عنوان یک رفتار نابهنجار معرفى نموده است؛ مثلاً، پوشش به شکل منحصر به فرد و انگشت‏نما شدن را حرام و نابهنجار مى‏داند و این به معناى لزوم همنوایى و انطباق در برخى قلمروهاى رفتارى مى‏باشد.
2. اسلام در بازخوردها و ارتباط‏هاى اجتماعى نسبت به رعایت آداب و رسوم جامعه، تأکید مى‏ورزد و در چنین نگرشى، عدم رعایت شؤون اجتماعى به عنوان «خلاف مروّت» تلقّى شده و فرد را از عدالت، که یکى از مراتب بهنجارى است، خارج مى‏کند.
شخصیت بهنجار
براساس تعریفى که از «بهنجارى» و «نابهنجارى» ارائه شد، مى‏توان گفت: شخصیتى بهنجار است که حقایق و واقعیت‏هاى هستى و جهان و خویشتن را بشناسد و نسبت به گستره وجودى خود و مقصد و هدف از آفرینش خویش آگاهى یافته، با ظرفیت‏ها و محدودیت‏هاى خود و جهان در جهت نیل به پایدارترین و حقیقى‏ترین لذت‏ها، که همان سعادت ابدى است، سازگارى ایجاد کرده و پیوسته فطرت خود را شکوفاتر سازد. به موازات این تعریف، تعریف «شخصیت نابهنجار» نیز شناخته خواهد شد. شخصیتى نابهنجار است که یا واقعیت‏ها و حقایق جهان و هستى و خویشتن را نمى‏شناسد و یا آن‏که با وجود چنین معرفتى، لذت‏هاى زودگذر را بر سعات خود ترجیح داده، با محدودیت‏هاى خود و جهان در جهت دست‏یابى به بهنجارى، سازگارى حاصل نمى‏کند.
رفتار بهنجار
درباره رفتار بهنجار و نابهنجار، باید گفت: هر رفتارى (اعم از درونى و بیرونى)(26) که ما را در رسیدن به مفهوم مذکور از بهنجارى نزدیک نماید، رفتارى بهنجار است و هرچه ما را از آن دور نماید، نابهنجار تلقّى مى‏گردد. هرچند ممکن است برخى از آن رو که تمامى رویکردهاى روان‏شناسى این تعریف (که هر رفتارى که ما را به بهنجارى نزدیک نماید، بهنجار است) را بپذیرند و تعریف مزبور از رفتار بهنجار را بدیهى تلقّى نمایند، اما نکته قابل توجه آن‏که چون تعریف بهنجارى در نگرش اسلامى مفهومى بسیار متفاوت از موضع سایر مکتب‏ها دارد، از این‏رو، موارد رفتار بهنجار نیز کاملاً متفاوت خواهد بود.
آنچه تاکنون بیان شد تعریف بهنجارى و شخصیت و رفتار بهنجار و نابهنجار بود، اما یکى از موضوعات مهم این است که اسلام راه رسیدن به سلامت را در چه چیزى مى‏داند. به عبارت دیگر، چگونه مى‏توان به بهنجارى دست یافت؟
بهنجارى و ایمان
هرچند تعریف مزبور از «بهنجارى» تعریفى نسبتا مجمل و داراى ابهام مى‏باشد، اما با بررسى موضوع اخیر (چگونگى دست‏یابى به بهنجارى) از این ابهام کاسته شده، بر وضوح آن افزوده خواهد شد. از منظر اسلام، رسیدن به بهنجارى تنها در سایه ایمان به خداوند متعال تحقّق مى‏یابد؛ چه آن‏که آیات فراوانى از قرآن ویژگى‏هاى انسان سعادتمند و بهنجار را یاداور گردیده‏اند که پس از بررسى مى‏توان وجه مشترک همه آن‏ها را ایمان به خداوند دانست.(27)
متعلّق ایمان
قرآن کریم ایمان به خدا،(28) پیامبران الهى علیهم‏السلام (29) و معاد(30) را به عنوان متعلّق ایمان بیان مى‏دارد. از جامع‏ترین آیات در این باره آیه ذیل است:
«ولکنّ البرّ من آمن باللّه والیوم الاخر و الملائکة والکتاب و النّبیّن» (بقره: 177)؛ نیک آن کسى است که به خدا و روز جزا و کتاب‏هاى آسمانى و پیامبران ایمان دارد. بنابراین، متعلّق ایمان همان اصول سه‏گانه توحید، نبوّت و معاد است. البته اگر ایمان کسى به خداوند کامل باشد. ایمان به دو اصل دیگر ـ یعنى نبوّت و معاد ـ را نیز در پى خواهد داشت.
تاکنون به طور خلاصه مى‏توان گفت: پس از بررسى تعریف «انسان» و «جهان» مفهوم «بهنجارى» نیز براساس دیدگاه اسلام مطابق با سعادت تعریف شده و در پایان مى‏توان شرط رسیدن به این مرحله از کمال را ایمان به خدا، انبیا علیهم‏السلام و معاد دانست.
نقش عمل صالح در بهنجارى
در برخى از آیات قرآن کریم همواره در کنار ایمان، از عمل و رفتار درست (صالح) به عنوان یکى از نشانه‏هاى اصلى انسان‏هاى بهنجار سخن به میان آمده است، با این حساب، آیا مى‏توان صرفا ایمان (بدون عمل صالح) را نشانه بهنجارى و یا سبب بهنجارى بیش‏تر دانست؟ حقیقت آن است که ایمان خود یک رفتار درونى و اختیارى است و حقیقت ایمان مستلزم عمل صالح است، ایمان با آگاهى و شناخت تفاوت دارد؛ زیرا بسیارى از انسان‏ها على‏رغم آگاهى از حقیقت، به آن ایمان نمى‏آورند.
مراحل بهنجارى در اسلام
سعادت به معناى دست‏یابى به برترین لذت‏ها و پایدارترین آن‏هاست که مصداق واقعى آن در جهان آخرت تحقق مى‏یابد و لذت‏هاى جسمانى و دنیوى، همه لذت‏هایى زودگذر و موقّت هستند و درد و رنجى فراوان را نیز به همراه خود دارند. در هر صورت، نیل به چنین مراحلى از کمال و رشد، امرى نسبى است و داراى مراتب گوناگونى مى‏باشد و شرط دست‏یابى به کم‏ترین مرحله آن، دست‏یابى به کم‏ترین مرحله ایمان است. بنابراین، اصل ایمان ـ هرچند ضعیف باشد ـ نخستین و کم‏ترین چیزى است که از انسان پذیرفته و موجب سعادت او مى‏گردد.(31)
بنابراین، مفهوم «بهنجارى» مفهومى است که داراى مراتب و مراحل گوناگونى مى‏باشد که بر این اساس شخصیت بهنجار نیز ممکن است در مرحله خاصى از این مراحل قرار گیرد. این موضوع بدان مفهوم نیست که (با استنباط از چنین اصلى) بتوان مفهوم بهنجارى و نابهنجارى را مفاهیمى در هم آمیخته دانست و هیچ‏گونه حد و مرز مشخصى براى آن‏ها معین نکرد؛ زیرا بهنجارى داراى حداقلى است که پایین‏تر از آن نابهنجارى مطلق است و هیچ مرحله‏اى از بهنجارى را در برندارد (هرچند رفتار شخص از نظر ظاهرى، شبیه رفتار انسان‏هاى مؤمن و بهنجار باشد.)
شخصى که داراى هیچ مرحله‏اى از ایمان نیست، به هیچ وجه، به سعادت دست نمى‏یابد و در نتیجه باید گفت: چنین شخصى داراى شخصیتى نابهنجار است. اگرچه نابهنجارى، خود نیز داراى مراحلى است که بر پایه آن، برخى از افراد نابهنجارتر و به عبارت دیگر، داراى شقاوت بیش‏ترى بوده و ـ به اصطلاح ـ از مقصد و مقصود انسان دورترند. البته در طرف ایمان نیز مى‏توان گفت: کسى که داراى حداقل ایمان و نخستین درجه آن است ممکن است همراه آن مراتبى از نابهنجارى را نیز دارا باشد و از آن‏جا که نابهنجارى مفهومى معادل مفهوم شقاوت دارد، باید خاطرنشان کرد: گرچه این فرد به مرحله‏اى از سعادت دست یافته، اما ممکن است هنوز مراحلى از شقاوت را نیز در خود به همراه داشته باشد. همین امر سبب مى‏شود تا از نیل به بسیارى از لذت‏هاى حقیقى در جهان آخرت محروم گردد.
حداقل بهنجارى
همان‏گونه که اشاره شد، «بهنجارى» یعنى: سعادت انسانى که متجلّى در رستگارى و نیل به کمال و قرب الى الله است. نخستین مرحله از سعادت و حداقل بهنجارى در سایه حداقل ایمان به خدا شکل مى‏گیرد و آنچه از مرز ایمان بیرون باشد، هرچند در عنوان «اسلام» جاى گیرد، همانند کفر نابهنجارى است؛چنان‏که خداوند به پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید: «به اعرابى که مدعى ایمان هستند، بگو: ایمان نیاورده‏اید، بلکه بگویید: اسلام آورده‏ایم، و هنوز ایمان در دل‏هاى شما وارد نشده است.»(32)
در مجموع، باید گفت: حداقل بهنجارى نخستین مرحله ایمان است.(33) در روایتى از امام باقر علیه‏السلام به همین مفهوم اشاره شده است که «ایمان اسلام را همراه خود دارد، ولى هر مسلمانى مؤمن نیست.»(34) ایمان نیز که دربردارنده بهنجارى است، داراى مراتبى مى‏باشد که در روایات و احادیث ائمّه طاهرین علیهم‏السلام تبیین گردیده است. امیرمؤمنان على علیه‏السلام در این زمینه مى‏فرمایند: «کم‏ترین حدّ ایمان آن است که شخص خدا، پیامبر وامام خویش را بشناسد و با طاعت و رفتارش به آن‏ها اقرار نماید و بر این اساس، هنگامى که به او امر شد، اطاعت، و هنگامى که مورد منع و نهى قرار گرفت، امتثال نماید.»(35) بر این اساس، مى‏توان حداقل بهنجارى را عبارت از شناخت خداوند، انبیا و ائمّه اطهار علیهم‏السلام و ایمان قلبى به آنان دانست که این موضوع در رفتار صالح و طاعت و دورى از گناه تجلّى مى‏یابد. البته همان‏گونه که پیش از این تأکید شد، مراتبى بالاتر از ایمان وجود دارد که معارف اسلامى ایمان آورندگان را براى دست‏یابى به مراحل بالاتر تشویق و ترغیب مى‏کند و «خداوند نیز آرامش را بر دل‏هاى مؤمنان نازل مى‏کند تا ایمانى بر ایمانشان افزوده گردد.»(36)
در مراحل بالاتر بهنجارى، انسان جز از خدا نمى‏هراسد، جز به او دل نمى‏بندد و جز او وجود مستقلى نمى‏بیند و این تنها براى اولیاى خدا میسّر است. البته هرکس باید تلاش کند و در این مسیر گام بردارد تا به توحید ناب نزدیک شود و اگر خداوند در قرآن کریم مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید، به خدا و رسولش ایمان آوردید.»(37) در حقیقت به مفهوم مرتبه‏اى بودن ایمان و بهنجارى اشاره دارد و بر این اساس، به مؤمنان سفارش مى‏شود تا براى دست‏یابى به مراحل بالاتر ایمان، تلاش کنند و به طور کلى، مى‏توان گفت: رویکرد اسلامى همواره انسان را براى رشد و تعالى و نزدیک شدن به کمال مطلق و در نتیجه، دست‏یابى به مراحل بالاترى از بهنجارى سوق داده، ترغیب مى‏نماید. بر پایه این دیدگاه، حتى اگر کسى براى یک روز از رشد، پویایى و تعالى باز ماند و دچار رکود شود، متضرر و مغبون گشته است.(38) در ادعیه و مناجات‏ها، که دربردارنده بسیارى از نگرش‏ها و معارف اسلامى است، به این مفهوم مکرّر اشاره شده است.(39)
تعریف «نابهنجارى»
وقتى سعادت (به معناى دست‏یابى به برترین و پایدارترین لذت‏ها که به واسطه قرب الهى محقق مى‏شود) اصلى‏ترین شاخصه در تعریف «بهنجارى دانسته شد، نقطه مقابل آن (شقاوت) نیز اصلى‏ترین شاخصه در تعریف «نابهنجارى» است؛ زیرا دو مفهوم «بهنجارى» و «نابهنجارى» مفاهیمى «برابر نهادى» بوده، تعریف هر یک تعریف دیگرى را در پى دارد. با این همه، در اسلام نیز از این موضوع صریحا سخن به میان آمده و همان‏گونه که تحصیل سعادت و بهنجارى تنها در سایه ایمان امکان‏پذیر است، سبب اصلى نابهنجارى نیز کفر و انکار نسبت به همان مواردى است که ایمان به آن‏ها تعلّق مى‏گیرد؛ یعنى کفر نسبت به خداوند، پیامبران علیهم‏السلام (40) و معاد.(41)
آیات متعددى از قرآن کریم مواردى همچون کفر، شرک،(42) تکذیب آیات خدا(43) و یا کفر نسبت به آیات خدا و قیامت(44) را سبب اصلى شقاوت ابدى (نابهنجارى) مى‏دانند. از جامع‏ترین آیات در این زمینه آیه ذیل است:
«و من یکفر باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الاخر فقد ضلّ ضلالاً بعیدا» (نساء: 136)؛ هرکس خداوند، فرشتگان، کتاب‏ها، پیامبران او و روز جزا را منکر شود، در گم‏راهى دور افتاده‏اى است. این گم‏راهى همان شقاوت ابدى و به عبارت دیگر، شاخصه اصلى نابهنجارى است و در حقیقت، بازگشت همه این موارد به پذیرش مکتب و مرامى غیر از اسلام است؛ «و من یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه» (آل عمران: 85)؛ هر که غیر از اسلام دین دیگرى بجوید، هرگز از وى پذیرفته نخواهد شد.
کفر و نابهنجارى
اگر به تعریف «بهنجارى» و «نابهنجارى» نظرى بیفکنیم، به این نکته واقف مى‏شویم که همان‏گونه که ایمان یگانه عامل و نشانه بهنجارى است، کفر نیز سبب شقاوت ابدى و در نتیجه، نابهنجارى مى‏باشد. کسى که کفر بورزد، خود را از رسیدن به کمال، رشد و سعادت محروم مى‏گرداند و این امر جداى از آن که مهم‏ترین سبب نابهنجارى است، نشان‏دهنده شخصیت نابهنجار مى‏باشد. قرآن کریم نیز در آیات فراوانى، از کفر به عنوان مایه خسران و شقاوت ابدى یاد کرده است که با توجه به تعریف «نابهنجارى» مى‏توان آن را سبب بنیادین نابهنجارى دانست.
متعلّق کفر
در این‏جا، این سؤال مطرح مى‏شود که کفر نسبت به چه چیزهایى منشأ نابهنجارى مى‏شود؟ در پاسخ به این سؤال، باید گفت: کفر به خداوند، پیامبران علیهم‏السلام (45) و معاد(46) بنیان تمامى نابهنجارى‏ها محسوب مى‏شود. از جامع‏ترین آیات مربوط به کفر، این آیه است: «و من یکفر باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الاخر، فقد ضلّ ضلالاً بعیدا» (نساء: 136)؛ هرکس خداوند، فرشتگان، کتب آسمانى و پیامبران او و روز جزا را منکر شود، در گمراهى دور افتاده‏اى (عمیق) است. بازگشت همه این موارد به پذیرش دینى غیر از اسلام است. «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه» (آل عمران: 185)؛ هرکس دینى غیر از دین اسلام بجوید، از او پذیرفته نخواهد شد.
البته مقصود از کفر در این‏جا، کفر در مقابل ایمان است، نه در مقابل اسلام، و همان‏گونه که «ایمان» عبارت از عمل اختیارى قلبى (درونى) است و تنها ادعاى زبانى کفایت نمى‏کند، کفر نیز معنایى گسترده‏تر از مفهوم مشهور آن دارد. بر این اساس، افرادى که از لحاظ زبانى، ادعاى مسلمانى کنند، ولى در حقیقت ایمان نیاورده باشند، هرچند داراى ایمان ظاهرى هستند، ولى از لحاظ باطن کافرند و بهنجارى و نابهنجارى نیز در گرو حقایق باطنى است. این تعریف از «کفر» نفاقرا نیز شامل مى‏شود و منافقان نیز در زمره کافران قرار مى‏گیرند. احکام ظاهرى اسلام همانند جواز ازدواج و ارث بردن از مسلمان شامل حال کسانى مى‏شود که شهادتین را بر زبان جارى سازند، هرچند در دل ایمان نداشته باشند. البته این امر یک حکم فقهى ظاهرى است که براى تأمین مصالح مسلمانان در این جهان وضع شده است و هیچ ارتباطى با جنبه‏هاى بهنجارى و سعادت جاودانى انسان ندارد و اگر کسى در وراى اداى شهادتین و حتى عمل به همه احکام اسلام، در دل، ایمان به خدا، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و معاد نداشته باشد، هیچ سطحى از بهنجارى را دارا نیست.
تعریف دیگرى از «کفر» و ارتباط آن با بهنجارى
یکى از معانى «کفر» تعریف مزبور بود که به معناى فقدان هرگونه مرتبه‏اى از ایمان است که به معناى نابهنجارى مطلق مى‏باشد و با هیچ یک از مراتب نابهنجارى سازگار نیست. اما کفر، شرک و نفاق داراى تعاریف دیگرى نیز مى‏باشند که قابل جمع با مراتبى از بهنجارى و ایمان هستند. در این قسم از نابهنجارى (کفر) انسان مؤمن به دلیل نقصان معرفت (شناخت) یا آلودگى نفسانى و ضعف اخلاقى، مراتبى از کمال را ادراک نمى‏کند و طبعا ایمان او یک ایمان کامل نیست و درست به موازات ایمان ناقص، درجاتى از شرک به خداوند را داراست. هرچند چنین فردى به معناى نخست کفر و نابهنجارى، کافر و نابهنجار نیست، اما نسبت به معنا و تعریف دوم، مراتبى از کفر و نفاق را داراست.
اگر در منابع اسلامى، گاهى به بیان نشانه‏هایى از نفاق برمى‏خوریم که با ایمان نیز قابل جمعند، با توجه به همین معناست؛ مثلا، کسى که نماز مى‏خواند و به آن ایمان هم دارد، ولى با کسالت نماز مى‏خواند، بهره‏اى از نفاق را داراست.(47) در مورد ارتباط این دو تعریف از کفر با بهنجارى و نابهنجارى، باید گفت: براساس تعریف دوم، مراتبى از بهنجارى و نابهنجارى با هم جمع مى‏شوند. جمع این دو مفهوم در هر سطحى از بهنجارى و نابهنجارى مصداق نمى‏یابد، بلکه حد آن از حداقل بهنجارى تا مرز انسان کامل ـ یعنى حدّ اعلاى بهنجارى ـ را شامل مى‏شود؛ چه آن‏که اگر کسى حداقل بهنجارى ـ یعنى اصل ایمان ـ را دارا نباشد، در نابهنجارى مطلق قرار گرفته و هیچ بهره‏اى از بهنجارى را دارا نیست تا بتوان گفت وى داراى مراتبى از بهنجارى و نابهنجارى است. اما اگر کسى حداقل ایمان را، که ضامن سعادت اوست، کسب کند، ممکن است مراتبى از نابهنجارى و کفر و شرک را دارا باشد و هرقدر ایمان او کامل‏تر شود، به مراتب بالاترى از کمال و بهنجارى دست مى‏یابد، تا جایى که انسان‏هاى کامل، هیچ‏گونه نابهنجارى را دارا نیستند. البته در همین جا لازم است به این موضوع نیز اشاره شود که هرچند مراتبى از نابهنجارى ـ همانند کفر به معناى نخست ـ با هیچ مرتبه‏اى از بهنجارى جمع نمى‏شوند، اما این بدان معنا نیست که نابهنجارى مطلق، خود داراى هیچ‏گونه مراتبى نباشد، بلکه در کفر نیز برخى مراتب آن شدیدتر از برخى دیگر است و به عبارت دیگر، رتبه‏هاى نابهنجارى به حسب دورى از مرز بهنجارى و نابهنجارى ارزیابى شده، به همین دلیل، بعضى افراد نابهنجار نسبت به دیگران داراى شقاوت بیش‏تر و نابهنجارى شدیدترى هستند. در قرآن کریم، از چنین مواردى با عناوینى همچون گم‏راهى دورافتاده (ضلال بعید)(48) و یا وقوع در پست‏ترین درجات آتش جهنم(49) تعبیر شده است.
دلیل نابهنجارى کفر
هرچند اگر روال ورود در بحث بهنجارى و نابهنجارى و تعریف و ملاک آن از نقطه نظر اسلام تا کنون مورد تأمّل و دقت نظر قرار گرفته شده باشد، به بیان چنین دلیلى نیاز نیست، ولى با این حال، لازم مى‏نماید به دلیل اهمیت سؤال، یک‏بار دیگر به این سؤال ـ که چرا کفر نابهنجارى است ـ به طور جداگانه نیز پاسخ دهیم. بدین منظور، به اختصار به این موضوع اشاره مى‏شود که در تمامى مکاتب روان‏شناسى، عللى براى نابهنجارى مشخص کرده‏اند که این علل و ملاک‏هاى بهنجارى براساس دیدگاه آن‏ها نسبت به انسان و گستره وجودى او بنا شده‏اند. تقریبا تمامى مکاتب روان‏شناسى نگاهى مادى به انسان داشته، حیات اخروى او را مدّنظر قرار نمى‏دهند و بر این اساس، تعریف خودشان را از بهنجارى و نابهنجارى مطرح کرده‏اند.
اسلام نیز نگرش خاصى نسبت به انسان دارد که مورد تأیید عقل و وحى است. در این رویکرد، گستره وجودى انسان ابدى است و هدف از خلقت وى نیز کمال و قرب الى الله، و زندگانى دنیایى وى در مقابل آخرت کالایى کم‏ارزش و ناچیز به شمار مى‏آید.(50) سعادت انسان نیز دست‏یابى به پایدارترین و برترین لذت‏هاست که در سایه عبادت و دورى از معصیت تحقق مى‏یابد. این امور برجسته‏ترین و مهم‏ترین واقعیت‏هاى هستى مى‏باشند که سخت به انسان و سعادت وى پیوند خورده‏اند و این انسان است که باید با توجه به همه این مسائل، در راستاى نیل به سعادت خود، به همه محدودیت‏هاى خود و جهان واقف گشته، در جهت کمال با آن‏ها سازگارى یافته، سعادت ابدى خود را، که همان بهنجارى حقیقى است، تأمین نماید.
قرآن کریم با پذیرش و تصدیق به وجود لذت‏جویى و رنج گریزى در انسان، از آن در جهت تربیت و سوق دادن او به سوى کمال نهایى‏اش استفاده مى‏کند.
فلسفه وجود وعده‏هاى فراوان بر انجام کارهاى نیک و وعده‏هاى بسیار بر ارتکاب کارهاى زشت در قرآن کریم، شاهدى بر نکته یادشده است که اگر ایمان آورید و عمل صالح انجام دهید، به بهشت خواهید رفت و از نعمت‏ها بهره‏مند مى‏گردید و اگر کفر ورزید و به گناه آلوده شوید، به آتش دوزخ در خواهید افتاد.
طبعا انسانى که با شناخت این حقایق به خداوند متعال ایمان آورده، راه سعادت را مى‏پیماید، انسانى بهنجار است. انسان کافر، که با غفلت از همه حقایق هستى و با توجه نکردن به گستره وجودى خویش و عدم درک لذات پایدار و حقیقى، به لذت‏هاى زودگذر و آمیخته با رنج این دنیا دل‏خوش کرده، مسلّما شخصى نابهنجار است و کفر و شرک زمینه اصلى شقاوت و نابهنجارى وى را فراهم آورده است. انسان کافر، یا حقیقت را نشناخته و یا حاضر نیست در جهت کمال و سعادت ابدى خویش، خواسته‏هاى نفسانى و غریزى خود را محدود کند. به عبارت دیگر، مى‏توان گفت: کافر هیچ‏گاه نتوانسته است در جهت سعادت، با همه جهان واقعى سازگارى یابد. وى تحت سیطره فشارهاى غریزى و هواهاى نفسانى قرار گرفته و اصیل‏ترین نیازهایش را به فراموشى سپرده است. از نقطه نظر اسلامى، «کافران همانند چهارپایان [از زندگانى مادّى [بهره‏مند مى‏شوند [لذّت مى‏برند] و مانند آن‏ها مى‏خورند(51) و حتى گاهى از حیوانات نیز پست‏تر مى‏گردند.(52)
ظرفیت‏هاى بهنجارى
همان‏گونه که گفته شد، خداوند متعال در سرشت و فطرت انسان، استعدادى براى رشد و کمال به ودیعه گذاشته است. این استعداد زمینه و قوّه اولیه‏اى را براى رشد فراهم مى‏آورد. اما در راستاى فعلیت یافتن استعدادهاى انسان در جهت کمال، زمینه و قوّه‏اى دیگر نیز وجود دارد که مى‏توان آن را «زمینه ثانوى» نامید که به فعلیت نزدیک‏تر است. در مجموع، از زمینه‏هاى موجود براى کمال در انسان با عنوان «ظرفیت‏هاى بهنجارى» یاد مى‏شود. فطرت زمینه‏اى براى بهنجارى است که ظرفیت بى‏نهایتى را براى رشد و کمال انسان فراهم مى‏آورد.
چنین ظرفیتى در وجود همه انسان‏ها قرار دارد، ولى این بدان معنا نیست که چنین زمینه‏اى ضرورتا به کمال منجر شود؛ زیرا ممکن است فعلیت یافتن هر قوّه‏اى مستلزم مقدّمات و پیش‏نیازهایى باشد که به عنوان زمینه‏هاى ثانوى و یا ظرفیت‏هاى نزدیک تلقى مى‏شوند و به فعلیت رسیدن زمینه‏هاى اولیه و یا به عبارت دیگر، فعلیت یافتن کمال نهایى انسان در گرو وجود چنین زمینه‏ها و ظرفیت‏هایى است.
البته در نحوه وجود ظرفیت‏هاى بهنجارى و نوع ویژگى‏هایشان، عوامل محیطى و اکتسابى نقش مهمى دارند. از این‏رو، باید گفت: ظرفیت‏هاى بهنجارى در افراد گوناگون به واسطه عوامل متفاوت، متغیّر مى‏باشد و طبعا چنین ظرفیت‏هایى براى بهنجارى در مقایسه با ظرفیت‏هاى فطرى ممکن است افزایش یا کاهش یابند؛ یعنى ممکن است زمینه اولیه‏اى که براى کمال نهایى انسان وجود دارد، روز به روز شکوفاتر گردد و انسان را به مراحلى از بهنجارى نایل کرده، براى نیل به مراحل بالاتر آماده سازد که این آمادگى در مقایسه با قبل، افزایش یافته است و یا این‏که آمادگى و ظرفیت اولیه فرد نیز به واسطه علت‏هاى گوناگون کاهش یابد و استعداد شخص براى بهنجارى به تدریج کاسته شود.
البته این موضوع را نیز باید متذکر شد که هرچند ظرفیت‏هاى بهنجارى در برخى افراد کاهش مى‏یابد، ولى این بدان معنا نیست که زمینه نیل به بهنجارى به طور مطلق مسدود گردد، بلکه همواره ظرفیتى ـ هرچند اندک ـ از بهنجارى در انسان باقى مى‏ماند که مى‏تواند در صورت اراده قاطع، او را به سعادت و بهنجارى واصل گرداند.
حضرت موسى بن جعفر علیه‏السلام مى‏فرمایند: «خداوند دل‏هاى مرده را به نور حکمت زنده مى‏کند؛ همان‏گونه که زمین را به باران آسمان زنده مى‏سازد.»(53) این سخن آن امام همام اشاره به این نکته دارد که على‏رغم کاهش شدید ظرفیت‏هاى بهنجارى، ممکن است به دلیل برخى عوامل مشخص این ظرفیت‏ها، افزایش یابد و انسان نابهنجار به سطح مطلوبى از بهنجارى دست یابد.

مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان در محیط خانواده

مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان در محیط خانواده
مقدّمه
خانواده، یک سازمان اجتماعی کوچک است که روابط اعضای آن، بخصوص روابط والدین با فرزندان، مهم ترین عنصر شکل دهنده این سازمان است. رشد مطلوب و سالم فرزندان در تمام ابعاد مرهون ارتباط مؤثر و مطلوب والدین با فرزندان می باشد. تحلیل های نظری و تجربی بسیاری به ارتباط مؤثر والدین با فرزندان اختصاص یافته است و برای آن اهمیت و ارزش خاصی قایل شده اند.
از سوی دیگر، مطالعات و تحقیقات فراوانی به اثر فرزند بر هر یک از والدین و دیگر اعضای خانواده و یا بر کل خانواده به عنوان یک رابطه دوجانبه و تأثیر متقابل توجه داشته اند، اما بررسی مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر و مطلوب والدین بر فرزندان از مهم ترین مسائل در حریم خانواده و سلامت روانی آن تلقّی می شود. آگاهی و شناخت کافی و عمیق از این مبانی می تواند ما را در پرورش شخصیت سالم فرزندان در خانواده یاری رساند و روش های مناسب و مؤثر را برای چگونگی و نحوه ارتباط والدین با فرزندان به دست دهد.
این نوشتار، با تکیه بر برخی یافته های نظری و نیز به پشتوانه برخی پژوهش های انجام گرفته، در پی یافتن و بیان مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان می باشد.
الف. نگرش 1
اولین و مهم ترین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان در حریم خانواده، نوع نگرش والدین به جهان و انسان است. در ابتدا به بررسی واژه نگرش می پردازیم:
نگرش عبارت است از یک روش نسبتاً ثابت در فکر، احساس و رفتار نسبت به افراد، گروه ها و موضوع های اجتماعی یا قدری وسیع تر، در محیط فرد. مؤلفه های نگرش عبارتند از: افکار و عقاید، احساسات یا عواطف و تمایلات رفتاری. بنابراین، همان گونه که محققان نیز گفته اند، می توان برای نگرش سه بعد شناختی، عاطفی و رفتاری در نظر گرفت. 2 نگرش یک سازه فرضی و دارای ویژگی های متعددی است; از جمله:
1. مؤلفه های نگرش با یکدیگر تعامل دارند.
2. مؤلفه های هر نگرش با یکدیگر تناسب سطح دارند. معمولا وقتی بعد شناختی آن عمیق و ریشه دار و وابسته به ارزش های مهم باشد، به همان نسبت بُعد عاطفی آن نیز محکم و ریشه دار بوده و به تبع آن، آمادگی روانی فرد برای رفتار مناسب نیز بیشتر است.
3. نگرش از ویژگی های اصلی یا فرعی برخوردار است. نگرش های اصلی بر نگرش های فرعی تأثیر مستقیم دارند; بیشتر درونی شده اند و کمتر به موقعیت ها و شرایط خارجی وابسته اند. اما نگرش های فرعی هر قدر فرعی باشند وابستگی بیشتری به شرایط محیطی دارند.
حال اگر ایمان یک نگرش اصلی تلقّی شود، می توان در پرتو یک تحلیل عقلی آن را یک حالتی روانی دانست که در هر انسانی ممکن است ایجاد شود و دارای سه مؤلفه «عقیده و شناخت»، «علقه قلبی و عاطفی» و «رفتار ظاهری» می باشد. در واقع، ما ابتدا نسبت به موضوعی شناخت پیدا می کنیم و سپس نسبت به آنچه شناخته ایم جهت گیری عاطفی و انگیزشی اتخاذ می کنیم و در نهایت، بر اساس آن شناخت و آن انگیزش کیفیت رفتار خود را تعیین می کنیم.
بنابراین، ایمان به خدا به عنوان یک نگرش اصلی بر زندگی خانوادگی و ارتباط اعضای خانواده و از جمله ارتباط والدین با فرزندان، مؤثر است و آن را می توان به عنوان یک مبنای روان شناختی برای ارتباط مؤثر مطرح ساخت.
کسانی که معتقدند پدر یا مادر شدن یک مسئولیت الهی یا امری مقدس است در ایجاد ارتباط و حفظ آن به شکل مطلوب و مؤثر نقش فراوانی دارند; زیرا ارزش یک امر قدسی فراتر از امور عادی و مادی است و همچون دیگر امور مقدس و معنوی تناسب بیشتری با بعد اصیل انسان پیدا می کند. شاید به همین دلیل
باشد که در تعالیم اسلامی بر مسئولیت والدین در برابر فرزندان و تقدس و ارزش معنوی آن بسیار تأکید شده است و والدین را به محبت کردن و مورد رحمت و لطف خویش قرار دادن فرزندان توصیه می کند. امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «خدا بنده ای را که فرزند خود را بسیار دوست می دارد، مورد رحمت خویش قرار می دهد.» 3
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: «نگاه محبت آمیز پدر به صورت فرزند عبادت است.» 4 و یا در جای دیگر فرمود: «هر بوسه ای که والدین نثار فرزند می کنند درجه ای مثبت به دست می آورند.» 5
در مقابل، کسانی که فرزند را به عنوان امری مزاحم زندگی می دانند و نگرش منفی به فرزند دارند هرگز نمی توانند با روش محبت آمیزی ـ که یکی از نیازهای اساسی نیاز به محبت است ـ با فرزند خود برخورد کنند، چه رسد به اینکه بخواهند رابطه مؤثر و مطلوب با وی داشته باشند.
به طور کلی، آنچه در ارتباط بین فردی نقش عمده ای ایفا می کند و می تواند تسهیل کننده تأثیرگذاری مطلوب والدین نسبت به فرزند باشد، نگرش مثبت والدین نسبت به فرزند است; بدین معنا که به فرزند به عنوان هدیه و امانت الهی و حتی به صرف انسان بودن باید ارج نهاد و بدون توجه به مشکلات و رفتارهای ناهنجار وی، او را به عنوان انسانی که دارای همه گونه توانایی و قابلیت های بالقوه است نگریست و توجه کرد. با این نوع نگرش می توان به او امکان داد تا آنچه هست باشد و احساسات واقعی خویش را بیان و ابراز کند. در حقیقت، نگرش مثبت شامل یک نوع عشق و علاقه انسانی به فرزند است; عشق توأم با احترام.
بنابراین، به نظر می رسد مهم ترین مبنایی که در ارتباط مؤثر والدین با فرزندان نقش آفرینی می کند، نگرش والدین نسبت به هستی، خداوند، انسان، زندگی و جایگاه فرزند در مجموع جهان هستی است. در واقع، رابطه والدین با فرزند در درجه اول متأثر از نگرش والدین به جهان هستی و هستی بخش جهان است.
امام سجاد(علیه السلام) ارتباط والدین با فرزندان را مبتنی بر این کرده اند که اصولا فرزند از آن والدین است و جزئی از وجود آنهاست، پس هر حرکت و تلاشی در این زمینه به حیطه وجودی آنها بر می گردد و ثمره و نتیجه اش برای خود آنهاست و بر همین اساس، حقوق فرزند را تبیین می کنند و می فرمایند: «وَ أمَّا حَق وَلدِکَ فَتعلم إنَّه منک و مضاف إِلیکَ فِی عَاجل الدُّنیَا بِخَیره و شَرَّه وَ إِنَّکَ مَسؤُول عَمَّا وَلّیته مِن حُسنِ الاَدَبِ وَ الدَّلَالة عَلی رَبِّه وَ المَعُونَة عَلَی طَاعَته فِیکَ وَ فِی نَفسِه فَمُثَابَ عَلی ذَلِکَ وَ مُعَاقَب.»; 6 حق فرزندت بر تو آن است که بدانی او از توست و رفتار نیک و بدش در این دینا با تو پیوند دارد و تو به دلیل مسئولیت و ولایتی که بر او داری موظفی که او را خوب تربیت کنی و به جانب پروردگارش رهنمون باشی و به او کمک کنی تا در ارتباط با تو و خودش، از خداوند فرمان برد و نیز توجه داشته باش که اگر او را به شایستگی تربیت کنی، پاداش آن را خواهی یافت و چنانچه در تربیت او سهل انگاری کنی مورد عقوبت خداوند قرار خواهی گرفت.
بنابراین، وقتی که در فرهنگ اسلامی، «فرزند» از بهترین و ارزشمندترین جایگاه ها برخوردار است و فرزندآوری یک مسئولیت خطیر و وظیفه دینی تلقّی می شود، والدین به این وظیفه نگاه تقدس گونه دارند، در برابر آن مسئولیت با کمال وجود و هستی آمادگی پیدا می کنند. و یا وقتی که در فرهنگ اسلامی به فرزند به عنوان یک امانت از طرف خداوند در دست والدین نگاه می شود، والدین در ایجاد و حفظ رابطه مؤثر و مطلوب از هیچ تلاشی دریغ نخواهند کرد و با تمام وجود به حفظ و استمرار ارتباط مؤثر خود با وی خواهند پرداخت و همیشه در اندیشه ایجاد و گسترش بهترین و مناسب ترین شرایط برای این امر خواهند بود.
بر خلاف آنجا که والدین مسئله فرزندآوری را به یک مسئله انتخاب شخصی کاهش داده اند و بر همین اساس، به دنبال کشف روش های مختلف کنترل موالید و رهایی از داشتن فرزند می روند و یا آنجا که داشتن فرزند را به عنوان امری که به از دست دادن آزادی و مقید شدن به گرفتاری های ظاهری آن یا باعث فشار مالی و امثال آن می شود تلقّی می کنند، در این صورت، والدین با چنین نگاه منفی به این مسئله، چگونه می توانند به دنبال ایجاد رابطه، آن هم به شکلی مطلوب و مؤثر باشند؟
امروزه در کشورهای صنعتی غرب مسئله فرزندآوری یک انتخاب شخصی است. افزایش روش های کنترل موالید، افرادی را که نمی خواهند والد شوند قادر می سازد از فرزندآوری اجتناب ورزند ... . 7 اما در فرهنگ اسلامی فرزند یا نعمت است یا رحمت، و به داشتن فرزند و توالد و تناسل توصیه اکید شده است و در انتخاب همسر توصیه می شود همسری را برگزینید که قابلیت فرزندآوری داشته باشد.
ب. دلبستگی 8
دومین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، دلبستگی است. برخی دلبستگی را آغاز محبت و رابطه عاطفی بین والدین و فرزندان تلقّی کرده اند.
هر نوزادی با طیفی از رفتارها به دنیا پا می گذارد و رابطه دلبستگی عمیقی را با والدین خود گسترش می دهد. دلبستگی را می توان به عنوان یک رابطه فعال، عمیق و پایدار عاطفی بین کودک و والدین تعریف کرد. در مطالعه رفتار دلبستگی که می توان آن را آغاز رابطه عاطفی فرزند با والدین تلقّی نمود، برخی پژوهشگران از دیدگاه زیستی یا فطری طرفداری می کنند و به عبارت دیگر، به مبنای زیستی یا فطری برای رابطه مثبت و مؤثر والدین و فرزندان معتقد هستند. پژوهشگرانی که از این دیدگاه طرفداری می کنند به بررسی های جان بالبی (John Bowlby، 1969 و 1998) استناد می کنند. بالبی معتقد بود که نوزادان در هنگام تولد از لحاظ زیست شناختی به رفتارهای کلامی و غیرکلامی (مانند گریه کردن، چسبیدن و لبخند زدن) و به رفتارهای «دنباله روی» 9 (مانند خزیدن یا راه رفتن به دنبال مراقب اولیه) که پاسخ عاطفی غریزی معینی را در مراقب فرا می خواند، مجهّز هستند. این استدلال زیست شناختی علاوه بر این، به وسیله بررسی های کنراد لورنز (Konrad Lorenz، 1937) درباره نقش پذیری 10 مورد حمایت قرار گرفت. پژوهش های لورنز نشان می دهد که جوجه اردک ها چگونه به اولین شیء متحرکی که در طی یک دوره بحرانی 11 معین در رشد خود می بینند، وابسته می شوند و سپس به دنبال آن راه می افتند.
هری هارلو (Harry Harlow) و رابرت زیمرمن (Robert Zimmerman، 1959) با تحقیقات خود روی حیوانات به نتایج جالبی دست یافتند و در پاسخ به این پرسش که آیا آرامش و آسودگی نوزادان به عواملی از قبیل تغذیه یا تماس بستگی دارد یا خیر، به این نتیجه رسیدند که: «آرامش حاصل از تماس جسمانی در مقایسه با تغذیه، مهم ترین عامل تعیین کننده دلبستگی نوزادان به مراقب اولیه است.» 12
همچنین هارلو بر اساس نتایج و یافته های تحقیق خود در حیوانات نتیجه گرفت: «چیزی که او آن را آرامش ناشی از تماس می نامید، یعنی احساس های آسودگی لذت بخشی که به وسیله یک مادر نوازشگر فراهم می شود، یک عامل تعیین کننده قوی در دلبستگی است و رضامندی ناشی از نیازهای فیزیکی دیگر مانند غذا در این زمینه تبیین کافی و مناسبی را فراهم نمی کند.» 13
آرامش ناشی از تماس بین مادران و نوزادان انسان نیز مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته و بررسی های انجام شده در این زمینه آن را تأیید می کند. برخی پژوهشگران معتقدند تماس جسمانی بلافاصله پس از تولد یک بخش اساسی و مهم از پیوند عاطفی اولیه است. 14
مادران سراسر دنیا، همراه با تماس جسمانی زیاد اطفال خود را می بوسند، نوازش، پرستاری و تمیز می کنند، برای آنها آرامش فراهم می کنند و به آنها واکنش نشان می دهند. 15
گرچه روان شناسان بحث دلبستگی را در محدوه کودک (به ویژه نوزادی) و روابط آن با مراقب (مادر و پدر) مطرح کرده اند، ولی این دلبستگی در سال های دیگر عمر هم وجود دارد و تأثیرات آن نیز سرنوشت ساز است. همچنین تمام پژوهش ها در زمینه دلبستگی متمرکز بر مادران و اطفال آنها بوده اند ولی مسلم است که نتایج پژوهش ها در مورد پدران و سایر مراقبت کنندگان اولیه صادق است. 16
روان شناسان در دهه های اخیر 17 بیشتر بر روابط کودک ـ مراقب تأکید ورزیده و کنش های متقابل آن را اساس عمده ریشه عاطفی و شناختی قلمداد کرده اند. این نظریه پردازان تمام توجه خود را به روابط مادر و کودک معطوف داشته، مادر را به عنوان کسی که توجه، مراقبت و احساس امنیت یا عدم امنیت به کودک می دهد شناخته اند.
یکی از عوامل بسیار مهم در رشد دلبستگی عاطفی کودک، مادر و سایر مراقبان او هستند و این دلبستگی روابط کودک را در جامعه بزرگ تر فردا رقم می زند و کودک این رابطه با والدین را بعدها هم حفظ خواهد کرد تا رفتار خود را با والدین محبوبش تطبیق دهد. پس دلبستگی می تواند زمینه لازم برای تأثیر مثبت والدین بر فرزندان را فراهم نماید و فرزندان را به سوی تطبیق رفتار خود با والدین تشویق و ترغیب کند و مبنای رفتارشان را می توان در میزان و چگونگی دلبستگی آنها به والدین شان مشاهده کرد.
مادران ژاپنی وظیفه خود می دانند که کودک را وابسته به خانواده و وفادار به خود و اعضای خانواده بار آورند. بنابراین، فرزندانشان را غالباً نزد خود نگهداری می کنند، هرگاه کودک گریه کند او را به خوبی ساکت می کنند. به همین سبب، کودکان وابسته تر و علاقه مندتر هستند و در مجموع، گسستگی از زندگی در آنها دیده نمی شود.
با آنچه بیان شد، می توان چنین نتیجه گرفت که با پرورش دلبستگی زمینه جذب و انجذاب افراد و تأثیرگذاری والدین بر فرزندان فراهم می شود. برخی نظریه پردازان نیز مثل اینزوورت، بلر، واترز، وال (1978)، بالبی و اریکسون (1962) کنش های متقابل اولیه مادر ـ فرزند را کنش هایی می دانند که برای رشد اولیه کودک لازم است و بر مهر و محبت و رفتار آرام و اطمینان بخش مادر (به عنوان مراقب) تأکید زیادی دارند. اریکسون بیان کرد که نوعی احساس اطمینان به دیگران در دوره رشد شیرخوارگی بیش از هر چیز اهمیت دارد. هر شیرخواره که از لحاظ پرورش، تجاربی رضایت بخش داشته باشد این دوره را با موفقیت می گذراند، وگرنه در بزرگ سالی احساس اطمینان نخواهد داشت. 18
بنابراین، دلبستگی در کودکی می تواند پایه ارتباط مطلوب والدین با فرزندان در دوره های بعدی باشد; زیرا در ابتدا کودک به این علت به سمت والدین متمایل می شود که آنها مهم ترین و قابل اعتمادترین و پایدارترین منابع او محسوب می شوند و زمینه ارتباط مؤثر والدین و فرزندان را یجاد می کنند.
ج. همدلی 19
سومین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، فرایند همدلی است. همدلی مفهوم مهمی در حوزه روان شناسی و ارتباط بین فردی است. در آثار پیشگامانه کارل راجرز (Rogers Carl) مفهوم همدلی به بهترین وجه توصیف شده است، ولی آن را طوری در نظر گرفته که به آسانی در ارتباط بین والدین با فرزندان قابل استفاده است. به گفته راجرز، همدلی فرایندی است که متضمن حساس بودن نسبت بر احساسات متغیر دیگر افراد و پیوند عاطفی با آنهاست. همدلی متضمن فرایند «برای مدتی در زندگی دیگران زیستن» و وارد دنیای ادراکی دیگری شدن و وقایع را از دید او نگریستن است. همدلی عبارت است از اجتناب از داوری در باب احساسات دیگران و در مقابل، کوشش برای درک کامل این احساسات از دید آنها.
همدلی لزوماً مستلزم آن است که فرزند بداند والدین او را درک کرده اند. چنین ارتباطی فراتر از آن است که صرفاً بگوییم «من احساس شما را درک می کنم.» برای همدلی ابتدا باید تجربه عاطفی فرزند را دقیقاً درک کرد و سپس آنچه را والدین فهمیده اند در قالب کلمات یا اشارات به فرزند منتقل کرد. طبیعی است که علایم غیرکلامی در ارتباط والدین با فرزند نقش مهمی ایفا می کند.
همدلی غیر از همدردی 20 است. همدردی، نگرانی، تأسف یا ترحمی است که شخص ممکن است نسبت به دیگری احساس کند یا نشان دهد، اما همدلی عبارت است از کوشش برای هم احساسی با دیگری برای درک احساسات وی از دیدگاه خود او. همدلی مشارکت در احساس دیگران است، نه اظهار احساسات خود. 21
بدون شک، همدلی نیازمند تلاش های متعدد و دقیقی است. ایجاد و رشد همدلی نیازمند تلاش در سه بعد مهم شناختی، عاطفی و ارتباط است:
1. مؤلفه شناختی همدلی والدین را ملزم می سازد که رفتار فرزند را دقیقاً مشاهده کرده و از معنای مشاهدات خود آگاهی یابد. همدلی نیازمند آشنایی با تجربه رفتاری فرزند و نیز اطلاع از تأثیرات آن رفتار است; اطلاعاتی نظیر تأثیرات رفتار فرزند بر افکاروعواطف او و یا هنگام رویارویی با مسائل مختلف زندگی.
2. مؤلفه عاطفی همدلی نیازمند حساسیت به احساسات فرزند و گوش دادن به گفته های او درباره احساسات خویش است. این احساسات در قالب کلام، حرکات و یا اعمال فرزند جلوه گر می شود. این مؤلفه ها نیازمند هماهنگی دریافت های والدین از عواطف فرزند با رفتارهای فرزند است.
3. مؤلفه ارتباط همدلی متمرکز بر انتقال این نکته به فرزند است که والدین او را درک کرده، حقایقی درباره تجارب و رفتارهای فرزند می دانند و احساسات کنونی او را دقیقاً درک می کنند. به عبارت دیگر، همدلی مستلزم آن است که به نحوی به فرزند منتقل شود که والدین او را درک می کنند.
برای همدلی می توان تأثیرات زیر را در زمینه ارتباط مؤثر والدین و فرزندان برشمرد:
1. همدلی والدین تأثیر مهمی در محافظت و مراقبت از فرزند دارد; زیرا هنگامی که والدین از وضعیت و شرایط فرزندشان آگاه باشند و او را درک کنند، به دقت و درجه مراقبت خود نسبت به فرزندشان در هنگام بروز خطر می افزایند.
2. هنگامی که فرزند احساس کند والدین او را درک می کنند احتمال بیشتری دارد که از توصیه های والدین خود پی روی نماید. هرگاه برای بیان نیازها و نگرانی های عاطفی به فرزند فرصت داده شود، او احساس می کند که می تواند به والدین خود اعتماد داشته باشد. همچنین احساس می کند والدین به مسائل واقعی او می پردازند و در اجرای تصمیماتی که مربوط به مراقبت و محافظت و یا رشد و کمال آنهاست با والدین خود بیشتر تشریک مساعی می کنند. در واقع، توانایی والدین برای همدلی با فرزند و درک او عامل مؤثری برای تمایل فرزند برای مراجعه به والدین در آینده است.
3. هرگاه فرزند از رابطه همدلانه والدین با خود راضی باشد، حتی اگر از نتایج ارتباط رضایت نداشته باشد، کمتر علیه والدین حالت دفاعی به خود می گیرد و با آنها به مخالفت صریح می پردازد. والدینی که با فرزندشان همدلی دارند می توانند احساس سرخوردگی احتمالی فرزند را از نتایج توصیه های خود و چگونگی ارتباط خود با فرزندان کشف نموده و برای یافتن راه حلی که برای هر دو قابل قبول باشد، کوشش کنند. به عبارت دیگر، والدینی که با احساسات فرزند خود همدلی می کنند مایل و قادرند که به طور سازنده به سمت مطلوب حرکت کنند و زمینه ارتباط مطلوب و مؤثر با فرزندشان را فراهم نمایند.
رابطه مؤثر برخاسته از رابطه همدلانه والدین با فرزند را می توان در گفته های یکی از مراجعان به مرکز مشاوره روان شناختی به خوبی مشاهده کرد:
یک نوجوان (17 ساله پسر) در یک مشاوره ای احساس خود را نسبت به پدر خود چنین ابراز می کرد: «آنچه واقعاً من را در حرف زدن با پدرم کمک می کند این است که حتی اگر با نظرش هم مخالفت کنم، از دست من عصبانی نمی شود، هر چند بیشتر اوقات سرانجام آنچه او می خواهد انجام می دهم، اما آنچه اهمیت دارد این است که پدرم حرف های من را به خوبی گوش می دهد و می شنود. دانستن اینکه او به حرف های من گوش می دهد، عمل گوش دادن من به او را ساده تر می کند.» 22
زمانی که والدین به نوجوان اجازه مخالفت کردن می دهند، در حقیقت، مفاهیم و معانی مختلفی را به طور ضمنی به او تفهیم می کنند.
د. ابراز عواطف مثبت
چهارمین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، ابراز عواطف مثبت است. ما عواطف مختلفی را در طول زندگی روزانه تجربه می کنیم و اظهار می نماییم. حالت عاطفی ما در هر لحظه بر ادراک، شناخت، انگیزش، تصمیم گیری و قضاوت های بین فردی مؤثر است. 23
تجارب آزمایشگاهی به طور هماهنگ نشان دهنده آن است که عواطف مثبت به ارزیابی مثبت از دیگران و تأثیر مطلوب می انجامد و عواطف منفی به ارزیابی منفی منتهی می شود. 24 به عبارت دیگر، ابراز عواطف مثبت و خوشایند والدین در برخورد با فرزندان، دوستی و علاقه آنها را پدید می آورد و آن را افزایش می دهد و در نتیجه، بر استحکام و شدت روابط والدین با فرزندان می افزاید.
ابراز عواطف مثبت از دو طریق می تواند بر ارتباط والدین و فرزندان تأثیر گذارد: نخست اینکه والدین می توانند با ابراز عواطف مثبت، کاری کنند که در فرزند موجب احساس مطبوع شود و فرزند مایل می شود آنچه در ما ایجاد خوشایندی می کند انجام دهد; مثلا والدین فرزندی را که از نخستین ساعات روز آنها را با تعریف و تمجید صادقانه شاد می کند دوست می دارند.
دوم اینکه وجود والدین به هنگام برانگیختگی عواطف مثبت نقش مهمی در پیامد علاقه فرزند به والدین دارد و در واقع، به شکل گیری نگرش مثبت به سخنان والدین می انجامد و زمینه را برای همکای و پذیرش پیشنهادهای آنها فراهم می کند.
برخی روان شناسان توصیه اکیدی به والدین دارند، حتی توجه عاطفی مثبت و بی قید و شرط نسبت به فرزند را اساس رابطه با او معرفی کرده اند. راجرز می گوید: «هنگامی که "خود" رشد می کند، انسان نسبت به دوستی و قبول دیگران احساس نیاز می کند و توجه رعایت مثبت نامشروط دیگران را جذب می کند، این نیاز یک نیاز ذاتی برای انسان است.» 25
بنابراین طبق این دیدگاه، انسان از کودکی نیاز به توجه عاطفی مثبت دیگران، آن هم به طور غیرمشروط، دارد. آنچه مهم است استمرار این توجه عاطفی مثبت است; زیرا والدین معمولا به فرزند خود این توجه عاطفی مثبت را دارند، ولی به تدریج این توجه مثبت به رفتارهای خاصی از فرزند مشروط می شود و دوستی و عواطف مثبت خود را مشروط به خوب بودن رفتار کودک می کنند در آن صورت، این تلقّی برای کودک شکل می گیرد که گویا تمام شخصیت او پذیرفته نشده است. بنابراین، باید والدین نسبت به کودک پذیرش کامل داشته باشند.
دیکسون و دیگران (1993) تأثیرات متعددی را برای ابراز عواطف مثبت در روابط بین فردی بیان می کنند. از جمله این تأثیرات عبارتند از:
1. افزایش تعامل و حفظ روابط;
2. ابراز علاقه واقعی به ایده ها، افکار و احساسات طرف مقابل;
3. جالب و لذت بخش ساختن تعامل.
بنابراین، آنچه ما به عنوان مبنای ارتباط مؤثر والدین و فرزندان به دنبال آن هستیم، می توانیم بر اساس ابراز عواطف مثبت از سوی والدین نسبت به فرزندان پی گیری کنیم، همان گونه که نقطه مقابل آن، یعنی ابراز عواطف منفی، می تواند به سردی روابط والدین با فرزندان و سست شدن ارتباط مؤثر و مطلوب آنها بینجامد و به تدریج در کجروی فرزندان تأثیر گذارد. روان شناسان اجتماعی و جامعه شناسان در بررسی علل کجروی فرزندان به عوامل متعددی از جمله به عدم روابط گرم، محبت آمیز و حمایت گرانه که مصادیق ابراز عواطف منفی است، اشاره کرده اند.
جامعه شناسان در بین عوامل متعددی که بر کجروری فرزندان تأثیر می گذارد چند عامل خانوادگی را شناسایی کرده اند. گذشته از ضعف نظارت مستقیم بر رفتار فرزندان که در خانواده های تک سرپرست احتمال بیشتری دارد، عوامل دیگری مانند ستیز و ناسازگاری پدر و مادر، نبود روابط گرم، محبت آمیز و حمایت گرانه بین والدین و فرزندان، کجروی والدین، بدرفتاری و خشونت آنان با فرزندان در گرایش فرزندان به کجروی و ارتکاب جرم مؤثر شناخته شده اند. 26
پژوهش ها نشان می دهند که در رابطه والد ـ کودک دو مسئله مهم وجود دارد: پذیرش از سوی والدین; نظارت بر کودک.
به نظر می رسد از این دو عامل، پذیرش از سوی والدین مهم تر باشد. 27 در آموزه های اسلامی نیز لزوم توجه به ابراز عواطف مثبت و خوشایند در برخورد والدین با فرزندان تأکید شده است و آن را در قالب دستورالعمل هایی به عنوان وظایف والدینی نسبت به فرزندان مطرح و به نمونه های زیر اشاره شده است:
1. گفتوگوی مهربانانه و دلسوزانه با فرزندان;
2. نگاه مهربانانه به فرزندان;
3. روابط غیرکلامی ناشی از عواطف مثبت; مثل بوسیدن و نوازش فرزند به مقتضای سن کودک و ... .
یکی از مشخصه هایی که در کیفیت روابط والدین با فرزند حایز اهمیت است، گرمی روابط، حمایت و ملایم بودن آن است. والدین هنگام تعامل با کودک باید گرم و آرام صحبت کنند و از تحسین و تشویق به موقع و مناسب دریغ نورزند. از این نوع گرمی و ملاطفت در برخوردهای رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله)فراوان دیده می شود. از جمله، روزی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نماز جماعت را با گروهی به جای می آوردند. امام حسین(علیه السلام) که در سنین کودکی بودند، در کنار رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)قرار داشتند. وقتی پیامبر(صلی الله علیه وآله) به سجده می رفتند امام حسین(علیه السلام) به پشت حضرت(صلی الله علیه وآله) سوار می شد. هر گاه پیامبر(صلی الله علیه وآله)می خواستند سر از سجده بردارند به آرامی امام حسین(صلی الله علیه وآله) را کنار می نشاندند. وقتی سجده بعدی را شروع می کردند، دیگر بار امام حسین(علیه السلام)بر پشت حضرت(صلی الله علیه وآله)سوار می شد. در تمام نماز، پیوسته امام حسین(علیه السلام) این کار را تکرار می کرد تا حضرت(صلی الله علیه وآله) نماز را تمام کردند. مردی یهودی که شاهد این منظره بود گفت: «"ای محمد! شما با کودکان برخوردی دارید که ما تا به حال چنین نکرده ایم.» پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) فرمودند: «اگر شما به خدای پیامبر ایمان داشتید با کودکان مهربان بودید.» 28
در اسلام در مورد پاسخ گو بودن والدین و علاقه نشان دادن آنها به کودک سفارش های اکیدی شده است. در روایتی از حضرت صادق(علیه السلام) چنین نقل شده است: «إِنَّ اللَّه عَزَّوَجَلَّ لَیَرحَم الرَّجُلَ لِشِدة حُبِّهِ لِوَلَدِه»; 29 خدای تعالی مردی که فرزندش را خیلی دوست دارد حتماً مورد ترحم و لطف قرار خواهد داد.
و در روایتی دیگر می فرماید: «قَالَ الصَّادِقُ(علیه السلام): قَالَ رَسُولُ اللَّه(صلی الله علیه وآله): مَن قبّل وَلَدِه کَتَبَ اللَّه لَهُ حَسَنَة وَ مَن فَرّحَه فَرّحه اللَّه یَومَ القِیمَةِ ...»; 30 هر کس فرزندش را ببوسد خداوند برای او پاداشی نیکو می نویسد و کسی که فرزند خود را خوشحال کند خداوند متعال او را در قیامت خشنود خواهد کرد ... .
هـ . ارتباط غیرکلامی
پنجمین مبنای روان شناختی روابط مؤثر والدین و فرزندان، لزوم توجه به ارتباطات غیرکلامی است. کلام و گفتار تنها بخشی از جریان ارتباط و تبادل نظر با دیگران است. والدین یا فرزندان، افکار، نگرش ها و معانی مختلف را بیشتر از طریق حرکات چهره، آهنگ حرکات و طرز نگاه کردن و بالاخره مجموعه رفتار غیرکلامی به طرف مقابل منتقل می سازند. رفتار غیرکلامی را می توان نیرومندتر و حتی مؤثرتر از کلمات دانست. نیاز به درک اثرات ارتباط غیرکلامی، به ویژه در کار کردن با کودکان، از اهمیتی خاص برخوردار است; زیرا کودکان هنوز پیچیدگی ها و رموز ارتباط کلامی را به خوبی نمی دانند.
تا اوایل دهه 1960 م در مورد جنبه های غیرکلامی ارتباطات انسانی مطالعات کمتری انجام شده بود، اما محققان پس از دهه 1960 متوجه شدند که برای بررسی کامل فرایندهای ارتباطی الزاماً باید کانال های غیرکلامی را نیز در نظر گرفت. بردویسل (Birduhistell، 1970) که از چهره های برجسته حوزه ارتباط غیرکلامی است، در تصدیق نقش حساس فرایندهای غیرکلامی می گوید: «هر شخص عادی عملا روزانه 10 تا 11 دقیقه صحبت می کند و هر جمله او به طور متوسط 5/2 ثانیه طول می کشد.»
او همچنین تخمین می زند که در یک برخورد دو نفره معمولی یک سوم معانی اجتماعی از طریق مؤلفه های کلامی و دو سوم مابقی از طریق کانال غیرکلامی منتقل می شود. پس بخش اعظمی از اطلاعات از طریق کانال غیرکلامی رد و بدل می شود و ویژگی های زیر را برای آن می توان بیان کرد:
1. رفتارهای غیرکلامی مکمل گفتار هستند.
2. رفتارهای غیرکلامی حالات عاطفی را می رسانند و بر غنای کلماتی که نشانگر حالات هیجانی هستند می افزایند.
3. رفتارهای غیرکلامی به ترسیم و توصیف محتوای پیام ها کمک می کنند.
4. رفتارهای غیرکلامی به عنوان یکی از اجزای جدا نشدنی فرایند ارتباط، تأکید فرد را بر بخش های کلامی می افزایند.
5. رفتارهای غیرکلامی به تنظیم جریان ارتباط سخنگو و شنونده کمک می کند.
6. رفتارهای غیرکلامی با فراهم کردن فیدبک (= بازخورد) برای تعامل کنندگان به شروع و حفظ ارتباط کمک می کنند.
7. رفتارهای غیرکلامی از طریق تعریف ضمنی روابط، تأثیر قابل توجهی بر دیگران می نهند; مثلا، کسی که می خواهد بر دیگری تسلط پیدا کند می تواند برای رسیدن به هدف خود به رفتار غیرکلامی متوسل شود.
ارتباط والدین و فرزندان از جمله ارتباطات انسانی است که بخش اعظم این ارتباط را، ارتباط غیرکلامی تشکیل می دهد. بدون شک، برای ایجاد و رشد ارتباط مؤثر و مطلوب والدین با فرزندان باید از ارتباطات غیرکلامی (که بنابر تحقیق فوق 32 ارتباطات انسانی را تشکیل می دهد و چه بسا در خصوص ارتباط والدین با فرزندان بیش از این مقدار باشد) و ویژگی های آن بهره جست و به عبارت دیگر، می توان گفت: ارتباط مؤثر بیش از آنکه تحت تأثیر ارتباط کلامی باشد ناشی از ارتباط غیرکلامی است.
و. پذیرش غیرمشروط
یکی دیگر از مهم ترین مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر با فرزندان پذیرش غیرمشروط نسبت به فرزندان است; بدین معنا که والدین، کودک و نوجوان را آن گونه که هست بپذیرند، هر چند ممکن است رفتار او مورد پذیرش آنان نباشد. باید به فرزند به عنوان یک شخص مستقل احترام گذاشت و برای او به عنوان یک انسان با توانایی ها و رغبت های خاص خود، ارج و ارزش قایل شد. نباید کوشش خود را صرفاً به این خاطر که فرزند، انسانی کوچک تر، ناآگاه تر و نارسیده تر است پی ریزی نمود و بر حاکمیت و تسلط بر او به کار گرفت، بلکه باید حق مسلم او را برای «فرزند بودن» شناخت و انرژی خویش را متوجه جهت دادن به اعمال و رفتار او در مسیر سازگاری مطلوب و پیشرفت و موفقیت نمود. والدین باید درک کنند که رفتار برای فرد صاحب رفتار، اعم از کودک یا نوجوان، چه معنا و مفهومی دارد.
در گسترش روابط مطلوب، باید به کودک اجازه داد تا نظرات و تصمیمات خویش را هر گاه و در هر زمانی که ممکن باشد ابراز کند. اجرای این امر مستلزم آن است که برای کودک حق اشتباه کردن نیز قایل شد و جز در مواردی که این اشتباه برای خود او یا دیگران خطرناک است به او اجازه داد تا نتایج حاصل از اعمال خویش را تحمل و تجربه کند.
والدین مؤثر باید نخست یک شنونده خوب باشند تا بتوانند در زمینه تعبیر و تفسیر اطلاعات و ارائه کمک و راهنمایی و تأثیرگذاری مطلوب اقدام ورزند. فرزندان نیاز دارند که با تمام وجود احساس کنند مورد عشق و علاقه والدین و پذیرش غیرمشروط والدین هستند، هر چند که اعمال و رفتارشان احتمالا مورد تأیید آنان نخواهد بود. به بیان دیگر، باید مفهوم «من را دوست دارند اما از کارم خوششان نمی آید» را با تفکیک معنی در مورد والدین احساس کنند.
پذیرش غیرمشروط موجب می شود تا رابطه انسانی غنی تر و مؤثرتر به وجود آید. پذیرش غیر مشروط یا توجه بدون قید و شرط بدین معناست که والدین ارج و حرمتی به طور مطلق و کلی برای فرزند قایل باشد نه آنکه مشروط; یعنی کودک را آن گونه که هست بپذیریم، نه آن گونه که والدین می خواهند. تحقیقات نشان می دهد که توجه بدون قید و شرط تغییرات سازنده و رشد و تکامل را در کودک و نوجوان تسهیل می کند. 31
? پى نوشت ها
1 . Atitiued.
2 ـ جمعى از مؤلفان، روان شناسى اجتماعى با نگرش به منابع اسلامى، تهران، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1382، ص 137.
3 ـ محمّد محمّدى رى شهرى، میزان الحکمه، تهران، نشر مرکزالاعلام الاسلامى، 1379، ج 10، ص 699، حدیث 32323.
4 ـ حسین نورى طبرسى، مستدرک الوسایل، بیروت، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، 1988م، باب 24 و 389.
5 ـ همان.
6 ـ ابومحمد الحسن بن شعبه حرانى، تحف العقول عن آل الرسول، بیروت، اعلمى للمطبوعات، 1974م، ح 23، ص 189.
7 . White, J. l kime , S. (1987). The first three years of le. New York: prentice-hall, P. 106.
8 . Attachment.
9 . Fallowing behavior.
10 . Imprinting.
11 . Critical.
12 ـ پاول هنرى ماسن و همکاران، رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایى، تهران، نشر مرکز، 1380، ص 176.
13 ـ همان، ص 177.
14 و 15 ـ کارل هافمن و همکاران، روان شناسى عمومى، ترجمه هادى بحیرایى و همکاران، تهران، ارسباران، 1384، ص 424.
16 ـ همان، ج 1، ص 425.
17 ـ بالبى (1960); فروید (1964); واتسون (1928)
18 ـ ناصر بى ریا و همکاران، روان شناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى، تهران، سمت، 1375، ج 2، ص 796.
19 . Empathy.
20 . sympathy.
21 ـ دیماتئو، ام. رابین، روان شناسى سلامت، ترجمه سیدمهدى موسوى اصل و همکاران، تهران، سمت، 1378، ج 2، ص 439.
22 ـ اسماعیل بیابانگرد، روان شناسى نوجوان، چ سوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378، ص 68.
23 و 24 ـ اون هارجى و دیگران، مهارت هاى اجتماعى در ارتباط میان فردى، ترجمه خشایار بیگى و مهرداد فیروزبخت، تهران، رشد، 1384، ص 274.
25 ـ حسین شکرشکن و همکاران، مکتب هاى روان شناسى و نقد آن، چ دوم، تهران، سمت، 1377، ج 2، ص 443.
26 ـ حسین بستان، اسلام و جامعه شناسى خانواده، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1383، ص 100.
27 ـ اسماعیل بیابانگرد، روان شناسى نوجوان، چ سوم، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1378، ص 97.
28 ـ محمّدتقى فلسفى، کودک از نظر وراثت و تربیت، تهران، هیئت نشر معارف اسلامى، 1341، ج 2، ص 145.
29 ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفا، 1983 م، ج 104، ص 91.
30 ـ همان، ج 7، ص 304.
31 ـ شکوه نوابى نژاد، سه گفتار درباره راهنمایى تربیت فرزندان، چ ششم، تهران، انتشارات انجمن اولیاء و مربیان، 1375، ص 23.

مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان در محیط خانواده

مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان در محیط خانواده
مقدّمه
خانواده، یک سازمان اجتماعی کوچک است که روابط اعضای آن، بخصوص روابط والدین با فرزندان، مهم ترین عنصر شکل دهنده این سازمان است. رشد مطلوب و سالم فرزندان در تمام ابعاد مرهون ارتباط مؤثر و مطلوب والدین با فرزندان می باشد. تحلیل های نظری و تجربی بسیاری به ارتباط مؤثر والدین با فرزندان اختصاص یافته است و برای آن اهمیت و ارزش خاصی قایل شده اند.
از سوی دیگر، مطالعات و تحقیقات فراوانی به اثر فرزند بر هر یک از والدین و دیگر اعضای خانواده و یا بر کل خانواده به عنوان یک رابطه دوجانبه و تأثیر متقابل توجه داشته اند، اما بررسی مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر و مطلوب والدین بر فرزندان از مهم ترین مسائل در حریم خانواده و سلامت روانی آن تلقّی می شود. آگاهی و شناخت کافی و عمیق از این مبانی می تواند ما را در پرورش شخصیت سالم فرزندان در خانواده یاری رساند و روش های مناسب و مؤثر را برای چگونگی و نحوه ارتباط والدین با فرزندان به دست دهد.
این نوشتار، با تکیه بر برخی یافته های نظری و نیز به پشتوانه برخی پژوهش های انجام گرفته، در پی یافتن و بیان مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان می باشد.
الف. نگرش 1
اولین و مهم ترین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان در حریم خانواده، نوع نگرش والدین به جهان و انسان است. در ابتدا به بررسی واژه نگرش می پردازیم:
نگرش عبارت است از یک روش نسبتاً ثابت در فکر، احساس و رفتار نسبت به افراد، گروه ها و موضوع های اجتماعی یا قدری وسیع تر، در محیط فرد. مؤلفه های نگرش عبارتند از: افکار و عقاید، احساسات یا عواطف و تمایلات رفتاری. بنابراین، همان گونه که محققان نیز گفته اند، می توان برای نگرش سه بعد شناختی، عاطفی و رفتاری در نظر گرفت. 2 نگرش یک سازه فرضی و دارای ویژگی های متعددی است; از جمله:
1. مؤلفه های نگرش با یکدیگر تعامل دارند.
2. مؤلفه های هر نگرش با یکدیگر تناسب سطح دارند. معمولا وقتی بعد شناختی آن عمیق و ریشه دار و وابسته به ارزش های مهم باشد، به همان نسبت بُعد عاطفی آن نیز محکم و ریشه دار بوده و به تبع آن، آمادگی روانی فرد برای رفتار مناسب نیز بیشتر است.
3. نگرش از ویژگی های اصلی یا فرعی برخوردار است. نگرش های اصلی بر نگرش های فرعی تأثیر مستقیم دارند; بیشتر درونی شده اند و کمتر به موقعیت ها و شرایط خارجی وابسته اند. اما نگرش های فرعی هر قدر فرعی باشند وابستگی بیشتری به شرایط محیطی دارند.
حال اگر ایمان یک نگرش اصلی تلقّی شود، می توان در پرتو یک تحلیل عقلی آن را یک حالتی روانی دانست که در هر انسانی ممکن است ایجاد شود و دارای سه مؤلفه «عقیده و شناخت»، «علقه قلبی و عاطفی» و «رفتار ظاهری» می باشد. در واقع، ما ابتدا نسبت به موضوعی شناخت پیدا می کنیم و سپس نسبت به آنچه شناخته ایم جهت گیری عاطفی و انگیزشی اتخاذ می کنیم و در نهایت، بر اساس آن شناخت و آن انگیزش کیفیت رفتار خود را تعیین می کنیم.
بنابراین، ایمان به خدا به عنوان یک نگرش اصلی بر زندگی خانوادگی و ارتباط اعضای خانواده و از جمله ارتباط والدین با فرزندان، مؤثر است و آن را می توان به عنوان یک مبنای روان شناختی برای ارتباط مؤثر مطرح ساخت.
کسانی که معتقدند پدر یا مادر شدن یک مسئولیت الهی یا امری مقدس است در ایجاد ارتباط و حفظ آن به شکل مطلوب و مؤثر نقش فراوانی دارند; زیرا ارزش یک امر قدسی فراتر از امور عادی و مادی است و همچون دیگر امور مقدس و معنوی تناسب بیشتری با بعد اصیل انسان پیدا می کند. شاید به همین دلیل
باشد که در تعالیم اسلامی بر مسئولیت والدین در برابر فرزندان و تقدس و ارزش معنوی آن بسیار تأکید شده است و والدین را به محبت کردن و مورد رحمت و لطف خویش قرار دادن فرزندان توصیه می کند. امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «خدا بنده ای را که فرزند خود را بسیار دوست می دارد، مورد رحمت خویش قرار می دهد.» 3
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: «نگاه محبت آمیز پدر به صورت فرزند عبادت است.» 4 و یا در جای دیگر فرمود: «هر بوسه ای که والدین نثار فرزند می کنند درجه ای مثبت به دست می آورند.» 5
در مقابل، کسانی که فرزند را به عنوان امری مزاحم زندگی می دانند و نگرش منفی به فرزند دارند هرگز نمی توانند با روش محبت آمیزی ـ که یکی از نیازهای اساسی نیاز به محبت است ـ با فرزند خود برخورد کنند، چه رسد به اینکه بخواهند رابطه مؤثر و مطلوب با وی داشته باشند.
به طور کلی، آنچه در ارتباط بین فردی نقش عمده ای ایفا می کند و می تواند تسهیل کننده تأثیرگذاری مطلوب والدین نسبت به فرزند باشد، نگرش مثبت والدین نسبت به فرزند است; بدین معنا که به فرزند به عنوان هدیه و امانت الهی و حتی به صرف انسان بودن باید ارج نهاد و بدون توجه به مشکلات و رفتارهای ناهنجار وی، او را به عنوان انسانی که دارای همه گونه توانایی و قابلیت های بالقوه است نگریست و توجه کرد. با این نوع نگرش می توان به او امکان داد تا آنچه هست باشد و احساسات واقعی خویش را بیان و ابراز کند. در حقیقت، نگرش مثبت شامل یک نوع عشق و علاقه انسانی به فرزند است; عشق توأم با احترام.
بنابراین، به نظر می رسد مهم ترین مبنایی که در ارتباط مؤثر والدین با فرزندان نقش آفرینی می کند، نگرش والدین نسبت به هستی، خداوند، انسان، زندگی و جایگاه فرزند در مجموع جهان هستی است. در واقع، رابطه والدین با فرزند در درجه اول متأثر از نگرش والدین به جهان هستی و هستی بخش جهان است.
امام سجاد(علیه السلام) ارتباط والدین با فرزندان را مبتنی بر این کرده اند که اصولا فرزند از آن والدین است و جزئی از وجود آنهاست، پس هر حرکت و تلاشی در این زمینه به حیطه وجودی آنها بر می گردد و ثمره و نتیجه اش برای خود آنهاست و بر همین اساس، حقوق فرزند را تبیین می کنند و می فرمایند: «وَ أمَّا حَق وَلدِکَ فَتعلم إنَّه منک و مضاف إِلیکَ فِی عَاجل الدُّنیَا بِخَیره و شَرَّه وَ إِنَّکَ مَسؤُول عَمَّا وَلّیته مِن حُسنِ الاَدَبِ وَ الدَّلَالة عَلی رَبِّه وَ المَعُونَة عَلَی طَاعَته فِیکَ وَ فِی نَفسِه فَمُثَابَ عَلی ذَلِکَ وَ مُعَاقَب.»; 6 حق فرزندت بر تو آن است که بدانی او از توست و رفتار نیک و بدش در این دینا با تو پیوند دارد و تو به دلیل مسئولیت و ولایتی که بر او داری موظفی که او را خوب تربیت کنی و به جانب پروردگارش رهنمون باشی و به او کمک کنی تا در ارتباط با تو و خودش، از خداوند فرمان برد و نیز توجه داشته باش که اگر او را به شایستگی تربیت کنی، پاداش آن را خواهی یافت و چنانچه در تربیت او سهل انگاری کنی مورد عقوبت خداوند قرار خواهی گرفت.
بنابراین، وقتی که در فرهنگ اسلامی، «فرزند» از بهترین و ارزشمندترین جایگاه ها برخوردار است و فرزندآوری یک مسئولیت خطیر و وظیفه دینی تلقّی می شود، والدین به این وظیفه نگاه تقدس گونه دارند، در برابر آن مسئولیت با کمال وجود و هستی آمادگی پیدا می کنند. و یا وقتی که در فرهنگ اسلامی به فرزند به عنوان یک امانت از طرف خداوند در دست والدین نگاه می شود، والدین در ایجاد و حفظ رابطه مؤثر و مطلوب از هیچ تلاشی دریغ نخواهند کرد و با تمام وجود به حفظ و استمرار ارتباط مؤثر خود با وی خواهند پرداخت و همیشه در اندیشه ایجاد و گسترش بهترین و مناسب ترین شرایط برای این امر خواهند بود.
بر خلاف آنجا که والدین مسئله فرزندآوری را به یک مسئله انتخاب شخصی کاهش داده اند و بر همین اساس، به دنبال کشف روش های مختلف کنترل موالید و رهایی از داشتن فرزند می روند و یا آنجا که داشتن فرزند را به عنوان امری که به از دست دادن آزادی و مقید شدن به گرفتاری های ظاهری آن یا باعث فشار مالی و امثال آن می شود تلقّی می کنند، در این صورت، والدین با چنین نگاه منفی به این مسئله، چگونه می توانند به دنبال ایجاد رابطه، آن هم به شکلی مطلوب و مؤثر باشند؟
امروزه در کشورهای صنعتی غرب مسئله فرزندآوری یک انتخاب شخصی است. افزایش روش های کنترل موالید، افرادی را که نمی خواهند والد شوند قادر می سازد از فرزندآوری اجتناب ورزند ... . 7 اما در فرهنگ اسلامی فرزند یا نعمت است یا رحمت، و به داشتن فرزند و توالد و تناسل توصیه اکید شده است و در انتخاب همسر توصیه می شود همسری را برگزینید که قابلیت فرزندآوری داشته باشد.
ب. دلبستگی 8
دومین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، دلبستگی است. برخی دلبستگی را آغاز محبت و رابطه عاطفی بین والدین و فرزندان تلقّی کرده اند.
هر نوزادی با طیفی از رفتارها به دنیا پا می گذارد و رابطه دلبستگی عمیقی را با والدین خود گسترش می دهد. دلبستگی را می توان به عنوان یک رابطه فعال، عمیق و پایدار عاطفی بین کودک و والدین تعریف کرد. در مطالعه رفتار دلبستگی که می توان آن را آغاز رابطه عاطفی فرزند با والدین تلقّی نمود، برخی پژوهشگران از دیدگاه زیستی یا فطری طرفداری می کنند و به عبارت دیگر، به مبنای زیستی یا فطری برای رابطه مثبت و مؤثر والدین و فرزندان معتقد هستند. پژوهشگرانی که از این دیدگاه طرفداری می کنند به بررسی های جان بالبی (John Bowlby، 1969 و 1998) استناد می کنند. بالبی معتقد بود که نوزادان در هنگام تولد از لحاظ زیست شناختی به رفتارهای کلامی و غیرکلامی (مانند گریه کردن، چسبیدن و لبخند زدن) و به رفتارهای «دنباله روی» 9 (مانند خزیدن یا راه رفتن به دنبال مراقب اولیه) که پاسخ عاطفی غریزی معینی را در مراقب فرا می خواند، مجهّز هستند. این استدلال زیست شناختی علاوه بر این، به وسیله بررسی های کنراد لورنز (Konrad Lorenz، 1937) درباره نقش پذیری 10 مورد حمایت قرار گرفت. پژوهش های لورنز نشان می دهد که جوجه اردک ها چگونه به اولین شیء متحرکی که در طی یک دوره بحرانی 11 معین در رشد خود می بینند، وابسته می شوند و سپس به دنبال آن راه می افتند.
هری هارلو (Harry Harlow) و رابرت زیمرمن (Robert Zimmerman، 1959) با تحقیقات خود روی حیوانات به نتایج جالبی دست یافتند و در پاسخ به این پرسش که آیا آرامش و آسودگی نوزادان به عواملی از قبیل تغذیه یا تماس بستگی دارد یا خیر، به این نتیجه رسیدند که: «آرامش حاصل از تماس جسمانی در مقایسه با تغذیه، مهم ترین عامل تعیین کننده دلبستگی نوزادان به مراقب اولیه است.» 12
همچنین هارلو بر اساس نتایج و یافته های تحقیق خود در حیوانات نتیجه گرفت: «چیزی که او آن را آرامش ناشی از تماس می نامید، یعنی احساس های آسودگی لذت بخشی که به وسیله یک مادر نوازشگر فراهم می شود، یک عامل تعیین کننده قوی در دلبستگی است و رضامندی ناشی از نیازهای فیزیکی دیگر مانند غذا در این زمینه تبیین کافی و مناسبی را فراهم نمی کند.» 13
آرامش ناشی از تماس بین مادران و نوزادان انسان نیز مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته و بررسی های انجام شده در این زمینه آن را تأیید می کند. برخی پژوهشگران معتقدند تماس جسمانی بلافاصله پس از تولد یک بخش اساسی و مهم از پیوند عاطفی اولیه است. 14
مادران سراسر دنیا، همراه با تماس جسمانی زیاد اطفال خود را می بوسند، نوازش، پرستاری و تمیز می کنند، برای آنها آرامش فراهم می کنند و به آنها واکنش نشان می دهند. 15
گرچه روان شناسان بحث دلبستگی را در محدوه کودک (به ویژه نوزادی) و روابط آن با مراقب (مادر و پدر) مطرح کرده اند، ولی این دلبستگی در سال های دیگر عمر هم وجود دارد و تأثیرات آن نیز سرنوشت ساز است. همچنین تمام پژوهش ها در زمینه دلبستگی متمرکز بر مادران و اطفال آنها بوده اند ولی مسلم است که نتایج پژوهش ها در مورد پدران و سایر مراقبت کنندگان اولیه صادق است. 16
روان شناسان در دهه های اخیر 17 بیشتر بر روابط کودک ـ مراقب تأکید ورزیده و کنش های متقابل آن را اساس عمده ریشه عاطفی و شناختی قلمداد کرده اند. این نظریه پردازان تمام توجه خود را به روابط مادر و کودک معطوف داشته، مادر را به عنوان کسی که توجه، مراقبت و احساس امنیت یا عدم امنیت به کودک می دهد شناخته اند.
یکی از عوامل بسیار مهم در رشد دلبستگی عاطفی کودک، مادر و سایر مراقبان او هستند و این دلبستگی روابط کودک را در جامعه بزرگ تر فردا رقم می زند و کودک این رابطه با والدین را بعدها هم حفظ خواهد کرد تا رفتار خود را با والدین محبوبش تطبیق دهد. پس دلبستگی می تواند زمینه لازم برای تأثیر مثبت والدین بر فرزندان را فراهم نماید و فرزندان را به سوی تطبیق رفتار خود با والدین تشویق و ترغیب کند و مبنای رفتارشان را می توان در میزان و چگونگی دلبستگی آنها به والدین شان مشاهده کرد.
مادران ژاپنی وظیفه خود می دانند که کودک را وابسته به خانواده و وفادار به خود و اعضای خانواده بار آورند. بنابراین، فرزندانشان را غالباً نزد خود نگهداری می کنند، هرگاه کودک گریه کند او را به خوبی ساکت می کنند. به همین سبب، کودکان وابسته تر و علاقه مندتر هستند و در مجموع، گسستگی از زندگی در آنها دیده نمی شود.
با آنچه بیان شد، می توان چنین نتیجه گرفت که با پرورش دلبستگی زمینه جذب و انجذاب افراد و تأثیرگذاری والدین بر فرزندان فراهم می شود. برخی نظریه پردازان نیز مثل اینزوورت، بلر، واترز، وال (1978)، بالبی و اریکسون (1962) کنش های متقابل اولیه مادر ـ فرزند را کنش هایی می دانند که برای رشد اولیه کودک لازم است و بر مهر و محبت و رفتار آرام و اطمینان بخش مادر (به عنوان مراقب) تأکید زیادی دارند. اریکسون بیان کرد که نوعی احساس اطمینان به دیگران در دوره رشد شیرخوارگی بیش از هر چیز اهمیت دارد. هر شیرخواره که از لحاظ پرورش، تجاربی رضایت بخش داشته باشد این دوره را با موفقیت می گذراند، وگرنه در بزرگ سالی احساس اطمینان نخواهد داشت. 18
بنابراین، دلبستگی در کودکی می تواند پایه ارتباط مطلوب والدین با فرزندان در دوره های بعدی باشد; زیرا در ابتدا کودک به این علت به سمت والدین متمایل می شود که آنها مهم ترین و قابل اعتمادترین و پایدارترین منابع او محسوب می شوند و زمینه ارتباط مؤثر والدین و فرزندان را یجاد می کنند.
ج. همدلی 19
سومین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، فرایند همدلی است. همدلی مفهوم مهمی در حوزه روان شناسی و ارتباط بین فردی است. در آثار پیشگامانه کارل راجرز (Rogers Carl) مفهوم همدلی به بهترین وجه توصیف شده است، ولی آن را طوری در نظر گرفته که به آسانی در ارتباط بین والدین با فرزندان قابل استفاده است. به گفته راجرز، همدلی فرایندی است که متضمن حساس بودن نسبت بر احساسات متغیر دیگر افراد و پیوند عاطفی با آنهاست. همدلی متضمن فرایند «برای مدتی در زندگی دیگران زیستن» و وارد دنیای ادراکی دیگری شدن و وقایع را از دید او نگریستن است. همدلی عبارت است از اجتناب از داوری در باب احساسات دیگران و در مقابل، کوشش برای درک کامل این احساسات از دید آنها.
همدلی لزوماً مستلزم آن است که فرزند بداند والدین او را درک کرده اند. چنین ارتباطی فراتر از آن است که صرفاً بگوییم «من احساس شما را درک می کنم.» برای همدلی ابتدا باید تجربه عاطفی فرزند را دقیقاً درک کرد و سپس آنچه را والدین فهمیده اند در قالب کلمات یا اشارات به فرزند منتقل کرد. طبیعی است که علایم غیرکلامی در ارتباط والدین با فرزند نقش مهمی ایفا می کند.
همدلی غیر از همدردی 20 است. همدردی، نگرانی، تأسف یا ترحمی است که شخص ممکن است نسبت به دیگری احساس کند یا نشان دهد، اما همدلی عبارت است از کوشش برای هم احساسی با دیگری برای درک احساسات وی از دیدگاه خود او. همدلی مشارکت در احساس دیگران است، نه اظهار احساسات خود. 21
بدون شک، همدلی نیازمند تلاش های متعدد و دقیقی است. ایجاد و رشد همدلی نیازمند تلاش در سه بعد مهم شناختی، عاطفی و ارتباط است:
1. مؤلفه شناختی همدلی والدین را ملزم می سازد که رفتار فرزند را دقیقاً مشاهده کرده و از معنای مشاهدات خود آگاهی یابد. همدلی نیازمند آشنایی با تجربه رفتاری فرزند و نیز اطلاع از تأثیرات آن رفتار است; اطلاعاتی نظیر تأثیرات رفتار فرزند بر افکاروعواطف او و یا هنگام رویارویی با مسائل مختلف زندگی.
2. مؤلفه عاطفی همدلی نیازمند حساسیت به احساسات فرزند و گوش دادن به گفته های او درباره احساسات خویش است. این احساسات در قالب کلام، حرکات و یا اعمال فرزند جلوه گر می شود. این مؤلفه ها نیازمند هماهنگی دریافت های والدین از عواطف فرزند با رفتارهای فرزند است.
3. مؤلفه ارتباط همدلی متمرکز بر انتقال این نکته به فرزند است که والدین او را درک کرده، حقایقی درباره تجارب و رفتارهای فرزند می دانند و احساسات کنونی او را دقیقاً درک می کنند. به عبارت دیگر، همدلی مستلزم آن است که به نحوی به فرزند منتقل شود که والدین او را درک می کنند.
برای همدلی می توان تأثیرات زیر را در زمینه ارتباط مؤثر والدین و فرزندان برشمرد:
1. همدلی والدین تأثیر مهمی در محافظت و مراقبت از فرزند دارد; زیرا هنگامی که والدین از وضعیت و شرایط فرزندشان آگاه باشند و او را درک کنند، به دقت و درجه مراقبت خود نسبت به فرزندشان در هنگام بروز خطر می افزایند.
2. هنگامی که فرزند احساس کند والدین او را درک می کنند احتمال بیشتری دارد که از توصیه های والدین خود پی روی نماید. هرگاه برای بیان نیازها و نگرانی های عاطفی به فرزند فرصت داده شود، او احساس می کند که می تواند به والدین خود اعتماد داشته باشد. همچنین احساس می کند والدین به مسائل واقعی او می پردازند و در اجرای تصمیماتی که مربوط به مراقبت و محافظت و یا رشد و کمال آنهاست با والدین خود بیشتر تشریک مساعی می کنند. در واقع، توانایی والدین برای همدلی با فرزند و درک او عامل مؤثری برای تمایل فرزند برای مراجعه به والدین در آینده است.
3. هرگاه فرزند از رابطه همدلانه والدین با خود راضی باشد، حتی اگر از نتایج ارتباط رضایت نداشته باشد، کمتر علیه والدین حالت دفاعی به خود می گیرد و با آنها به مخالفت صریح می پردازد. والدینی که با فرزندشان همدلی دارند می توانند احساس سرخوردگی احتمالی فرزند را از نتایج توصیه های خود و چگونگی ارتباط خود با فرزندان کشف نموده و برای یافتن راه حلی که برای هر دو قابل قبول باشد، کوشش کنند. به عبارت دیگر، والدینی که با احساسات فرزند خود همدلی می کنند مایل و قادرند که به طور سازنده به سمت مطلوب حرکت کنند و زمینه ارتباط مطلوب و مؤثر با فرزندشان را فراهم نمایند.
رابطه مؤثر برخاسته از رابطه همدلانه والدین با فرزند را می توان در گفته های یکی از مراجعان به مرکز مشاوره روان شناختی به خوبی مشاهده کرد:
یک نوجوان (17 ساله پسر) در یک مشاوره ای احساس خود را نسبت به پدر خود چنین ابراز می کرد: «آنچه واقعاً من را در حرف زدن با پدرم کمک می کند این است که حتی اگر با نظرش هم مخالفت کنم، از دست من عصبانی نمی شود، هر چند بیشتر اوقات سرانجام آنچه او می خواهد انجام می دهم، اما آنچه اهمیت دارد این است که پدرم حرف های من را به خوبی گوش می دهد و می شنود. دانستن اینکه او به حرف های من گوش می دهد، عمل گوش دادن من به او را ساده تر می کند.» 22
زمانی که والدین به نوجوان اجازه مخالفت کردن می دهند، در حقیقت، مفاهیم و معانی مختلفی را به طور ضمنی به او تفهیم می کنند.
د. ابراز عواطف مثبت
چهارمین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، ابراز عواطف مثبت است. ما عواطف مختلفی را در طول زندگی روزانه تجربه می کنیم و اظهار می نماییم. حالت عاطفی ما در هر لحظه بر ادراک، شناخت، انگیزش، تصمیم گیری و قضاوت های بین فردی مؤثر است. 23
تجارب آزمایشگاهی به طور هماهنگ نشان دهنده آن است که عواطف مثبت به ارزیابی مثبت از دیگران و تأثیر مطلوب می انجامد و عواطف منفی به ارزیابی منفی منتهی می شود. 24 به عبارت دیگر، ابراز عواطف مثبت و خوشایند والدین در برخورد با فرزندان، دوستی و علاقه آنها را پدید می آورد و آن را افزایش می دهد و در نتیجه، بر استحکام و شدت روابط والدین با فرزندان می افزاید.
ابراز عواطف مثبت از دو طریق می تواند بر ارتباط والدین و فرزندان تأثیر گذارد: نخست اینکه والدین می توانند با ابراز عواطف مثبت، کاری کنند که در فرزند موجب احساس مطبوع شود و فرزند مایل می شود آنچه در ما ایجاد خوشایندی می کند انجام دهد; مثلا والدین فرزندی را که از نخستین ساعات روز آنها را با تعریف و تمجید صادقانه شاد می کند دوست می دارند.
دوم اینکه وجود والدین به هنگام برانگیختگی عواطف مثبت نقش مهمی در پیامد علاقه فرزند به والدین دارد و در واقع، به شکل گیری نگرش مثبت به سخنان والدین می انجامد و زمینه را برای همکای و پذیرش پیشنهادهای آنها فراهم می کند.
برخی روان شناسان توصیه اکیدی به والدین دارند، حتی توجه عاطفی مثبت و بی قید و شرط نسبت به فرزند را اساس رابطه با او معرفی کرده اند. راجرز می گوید: «هنگامی که "خود" رشد می کند، انسان نسبت به دوستی و قبول دیگران احساس نیاز می کند و توجه رعایت مثبت نامشروط دیگران را جذب می کند، این نیاز یک نیاز ذاتی برای انسان است.» 25
بنابراین طبق این دیدگاه، انسان از کودکی نیاز به توجه عاطفی مثبت دیگران، آن هم به طور غیرمشروط، دارد. آنچه مهم است استمرار این توجه عاطفی مثبت است; زیرا والدین معمولا به فرزند خود این توجه عاطفی مثبت را دارند، ولی به تدریج این توجه مثبت به رفتارهای خاصی از فرزند مشروط می شود و دوستی و عواطف مثبت خود را مشروط به خوب بودن رفتار کودک می کنند در آن صورت، این تلقّی برای کودک شکل می گیرد که گویا تمام شخصیت او پذیرفته نشده است. بنابراین، باید والدین نسبت به کودک پذیرش کامل داشته باشند.
دیکسون و دیگران (1993) تأثیرات متعددی را برای ابراز عواطف مثبت در روابط بین فردی بیان می کنند. از جمله این تأثیرات عبارتند از:
1. افزایش تعامل و حفظ روابط;
2. ابراز علاقه واقعی به ایده ها، افکار و احساسات طرف مقابل;
3. جالب و لذت بخش ساختن تعامل.
بنابراین، آنچه ما به عنوان مبنای ارتباط مؤثر والدین و فرزندان به دنبال آن هستیم، می توانیم بر اساس ابراز عواطف مثبت از سوی والدین نسبت به فرزندان پی گیری کنیم، همان گونه که نقطه مقابل آن، یعنی ابراز عواطف منفی، می تواند به سردی روابط والدین با فرزندان و سست شدن ارتباط مؤثر و مطلوب آنها بینجامد و به تدریج در کجروی فرزندان تأثیر گذارد. روان شناسان اجتماعی و جامعه شناسان در بررسی علل کجروی فرزندان به عوامل متعددی از جمله به عدم روابط گرم، محبت آمیز و حمایت گرانه که مصادیق ابراز عواطف منفی است، اشاره کرده اند.
جامعه شناسان در بین عوامل متعددی که بر کجروری فرزندان تأثیر می گذارد چند عامل خانوادگی را شناسایی کرده اند. گذشته از ضعف نظارت مستقیم بر رفتار فرزندان که در خانواده های تک سرپرست احتمال بیشتری دارد، عوامل دیگری مانند ستیز و ناسازگاری پدر و مادر، نبود روابط گرم، محبت آمیز و حمایت گرانه بین والدین و فرزندان، کجروی والدین، بدرفتاری و خشونت آنان با فرزندان در گرایش فرزندان به کجروی و ارتکاب جرم مؤثر شناخته شده اند. 26
پژوهش ها نشان می دهند که در رابطه والد ـ کودک دو مسئله مهم وجود دارد: پذیرش از سوی والدین; نظارت بر کودک.
به نظر می رسد از این دو عامل، پذیرش از سوی والدین مهم تر باشد. 27 در آموزه های اسلامی نیز لزوم توجه به ابراز عواطف مثبت و خوشایند در برخورد والدین با فرزندان تأکید شده است و آن را در قالب دستورالعمل هایی به عنوان وظایف والدینی نسبت به فرزندان مطرح و به نمونه های زیر اشاره شده است:
1. گفتوگوی مهربانانه و دلسوزانه با فرزندان;
2. نگاه مهربانانه به فرزندان;
3. روابط غیرکلامی ناشی از عواطف مثبت; مثل بوسیدن و نوازش فرزند به مقتضای سن کودک و ... .
یکی از مشخصه هایی که در کیفیت روابط والدین با فرزند حایز اهمیت است، گرمی روابط، حمایت و ملایم بودن آن است. والدین هنگام تعامل با کودک باید گرم و آرام صحبت کنند و از تحسین و تشویق به موقع و مناسب دریغ نورزند. از این نوع گرمی و ملاطفت در برخوردهای رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله)فراوان دیده می شود. از جمله، روزی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نماز جماعت را با گروهی به جای می آوردند. امام حسین(علیه السلام) که در سنین کودکی بودند، در کنار رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)قرار داشتند. وقتی پیامبر(صلی الله علیه وآله) به سجده می رفتند امام حسین(علیه السلام) به پشت حضرت(صلی الله علیه وآله) سوار می شد. هر گاه پیامبر(صلی الله علیه وآله)می خواستند سر از سجده بردارند به آرامی امام حسین(صلی الله علیه وآله) را کنار می نشاندند. وقتی سجده بعدی را شروع می کردند، دیگر بار امام حسین(علیه السلام)بر پشت حضرت(صلی الله علیه وآله)سوار می شد. در تمام نماز، پیوسته امام حسین(علیه السلام) این کار را تکرار می کرد تا حضرت(صلی الله علیه وآله) نماز را تمام کردند. مردی یهودی که شاهد این منظره بود گفت: «"ای محمد! شما با کودکان برخوردی دارید که ما تا به حال چنین نکرده ایم.» پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) فرمودند: «اگر شما به خدای پیامبر ایمان داشتید با کودکان مهربان بودید.» 28
در اسلام در مورد پاسخ گو بودن والدین و علاقه نشان دادن آنها به کودک سفارش های اکیدی شده است. در روایتی از حضرت صادق(علیه السلام) چنین نقل شده است: «إِنَّ اللَّه عَزَّوَجَلَّ لَیَرحَم الرَّجُلَ لِشِدة حُبِّهِ لِوَلَدِه»; 29 خدای تعالی مردی که فرزندش را خیلی دوست دارد حتماً مورد ترحم و لطف قرار خواهد داد.
و در روایتی دیگر می فرماید: «قَالَ الصَّادِقُ(علیه السلام): قَالَ رَسُولُ اللَّه(صلی الله علیه وآله): مَن قبّل وَلَدِه کَتَبَ اللَّه لَهُ حَسَنَة وَ مَن فَرّحَه فَرّحه اللَّه یَومَ القِیمَةِ ...»; 30 هر کس فرزندش را ببوسد خداوند برای او پاداشی نیکو می نویسد و کسی که فرزند خود را خوشحال کند خداوند متعال او را در قیامت خشنود خواهد کرد ... .
هـ . ارتباط غیرکلامی
پنجمین مبنای روان شناختی روابط مؤثر والدین و فرزندان، لزوم توجه به ارتباطات غیرکلامی است. کلام و گفتار تنها بخشی از جریان ارتباط و تبادل نظر با دیگران است. والدین یا فرزندان، افکار، نگرش ها و معانی مختلف را بیشتر از طریق حرکات چهره، آهنگ حرکات و طرز نگاه کردن و بالاخره مجموعه رفتار غیرکلامی به طرف مقابل منتقل می سازند. رفتار غیرکلامی را می توان نیرومندتر و حتی مؤثرتر از کلمات دانست. نیاز به درک اثرات ارتباط غیرکلامی، به ویژه در کار کردن با کودکان، از اهمیتی خاص برخوردار است; زیرا کودکان هنوز پیچیدگی ها و رموز ارتباط کلامی را به خوبی نمی دانند.
تا اوایل دهه 1960 م در مورد جنبه های غیرکلامی ارتباطات انسانی مطالعات کمتری انجام شده بود، اما محققان پس از دهه 1960 متوجه شدند که برای بررسی کامل فرایندهای ارتباطی الزاماً باید کانال های غیرکلامی را نیز در نظر گرفت. بردویسل (Birduhistell، 1970) که از چهره های برجسته حوزه ارتباط غیرکلامی است، در تصدیق نقش حساس فرایندهای غیرکلامی می گوید: «هر شخص عادی عملا روزانه 10 تا 11 دقیقه صحبت می کند و هر جمله او به طور متوسط 5/2 ثانیه طول می کشد.»
او همچنین تخمین می زند که در یک برخورد دو نفره معمولی یک سوم معانی اجتماعی از طریق مؤلفه های کلامی و دو سوم مابقی از طریق کانال غیرکلامی منتقل می شود. پس بخش اعظمی از اطلاعات از طریق کانال غیرکلامی رد و بدل می شود و ویژگی های زیر را برای آن می توان بیان کرد:
1. رفتارهای غیرکلامی مکمل گفتار هستند.
2. رفتارهای غیرکلامی حالات عاطفی را می رسانند و بر غنای کلماتی که نشانگر حالات هیجانی هستند می افزایند.
3. رفتارهای غیرکلامی به ترسیم و توصیف محتوای پیام ها کمک می کنند.
4. رفتارهای غیرکلامی به عنوان یکی از اجزای جدا نشدنی فرایند ارتباط، تأکید فرد را بر بخش های کلامی می افزایند.
5. رفتارهای غیرکلامی به تنظیم جریان ارتباط سخنگو و شنونده کمک می کند.
6. رفتارهای غیرکلامی با فراهم کردن فیدبک (= بازخورد) برای تعامل کنندگان به شروع و حفظ ارتباط کمک می کنند.
7. رفتارهای غیرکلامی از طریق تعریف ضمنی روابط، تأثیر قابل توجهی بر دیگران می نهند; مثلا، کسی که می خواهد بر دیگری تسلط پیدا کند می تواند برای رسیدن به هدف خود به رفتار غیرکلامی متوسل شود.
ارتباط والدین و فرزندان از جمله ارتباطات انسانی است که بخش اعظم این ارتباط را، ارتباط غیرکلامی تشکیل می دهد. بدون شک، برای ایجاد و رشد ارتباط مؤثر و مطلوب والدین با فرزندان باید از ارتباطات غیرکلامی (که بنابر تحقیق فوق 32 ارتباطات انسانی را تشکیل می دهد و چه بسا در خصوص ارتباط والدین با فرزندان بیش از این مقدار باشد) و ویژگی های آن بهره جست و به عبارت دیگر، می توان گفت: ارتباط مؤثر بیش از آنکه تحت تأثیر ارتباط کلامی باشد ناشی از ارتباط غیرکلامی است.
و. پذیرش غیرمشروط
یکی دیگر از مهم ترین مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر با فرزندان پذیرش غیرمشروط نسبت به فرزندان است; بدین معنا که والدین، کودک و نوجوان را آن گونه که هست بپذیرند، هر چند ممکن است رفتار او مورد پذیرش آنان نباشد. باید به فرزند به عنوان یک شخص مستقل احترام گذاشت و برای او به عنوان یک انسان با توانایی ها و رغبت های خاص خود، ارج و ارزش قایل شد. نباید کوشش خود را صرفاً به این خاطر که فرزند، انسانی کوچک تر، ناآگاه تر و نارسیده تر است پی ریزی نمود و بر حاکمیت و تسلط بر او به کار گرفت، بلکه باید حق مسلم او را برای «فرزند بودن» شناخت و انرژی خویش را متوجه جهت دادن به اعمال و رفتار او در مسیر سازگاری مطلوب و پیشرفت و موفقیت نمود. والدین باید درک کنند که رفتار برای فرد صاحب رفتار، اعم از کودک یا نوجوان، چه معنا و مفهومی دارد.
در گسترش روابط مطلوب، باید به کودک اجازه داد تا نظرات و تصمیمات خویش را هر گاه و در هر زمانی که ممکن باشد ابراز کند. اجرای این امر مستلزم آن است که برای کودک حق اشتباه کردن نیز قایل شد و جز در مواردی که این اشتباه برای خود او یا دیگران خطرناک است به او اجازه داد تا نتایج حاصل از اعمال خویش را تحمل و تجربه کند.
والدین مؤثر باید نخست یک شنونده خوب باشند تا بتوانند در زمینه تعبیر و تفسیر اطلاعات و ارائه کمک و راهنمایی و تأثیرگذاری مطلوب اقدام ورزند. فرزندان نیاز دارند که با تمام وجود احساس کنند مورد عشق و علاقه والدین و پذیرش غیرمشروط والدین هستند، هر چند که اعمال و رفتارشان احتمالا مورد تأیید آنان نخواهد بود. به بیان دیگر، باید مفهوم «من را دوست دارند اما از کارم خوششان نمی آید» را با تفکیک معنی در مورد والدین احساس کنند.
پذیرش غیرمشروط موجب می شود تا رابطه انسانی غنی تر و مؤثرتر به وجود آید. پذیرش غیر مشروط یا توجه بدون قید و شرط بدین معناست که والدین ارج و حرمتی به طور مطلق و کلی برای فرزند قایل باشد نه آنکه مشروط; یعنی کودک را آن گونه که هست بپذیریم، نه آن گونه که والدین می خواهند. تحقیقات نشان می دهد که توجه بدون قید و شرط تغییرات سازنده و رشد و تکامل را در کودک و نوجوان تسهیل می کند. 31
? پى نوشت ها
1 . Atitiued.
2 ـ جمعى از مؤلفان، روان شناسى اجتماعى با نگرش به منابع اسلامى، تهران، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1382، ص 137.
3 ـ محمّد محمّدى رى شهرى، میزان الحکمه، تهران، نشر مرکزالاعلام الاسلامى، 1379، ج 10، ص 699، حدیث 32323.
4 ـ حسین نورى طبرسى، مستدرک الوسایل، بیروت، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، 1988م، باب 24 و 389.
5 ـ همان.
6 ـ ابومحمد الحسن بن شعبه حرانى، تحف العقول عن آل الرسول، بیروت، اعلمى للمطبوعات، 1974م، ح 23، ص 189.
7 . White, J. l kime , S. (1987). The first three years of le. New York: prentice-hall, P. 106.
8 . Attachment.
9 . Fallowing behavior.
10 . Imprinting.
11 . Critical.
12 ـ پاول هنرى ماسن و همکاران، رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایى، تهران، نشر مرکز، 1380، ص 176.
13 ـ همان، ص 177.
14 و 15 ـ کارل هافمن و همکاران، روان شناسى عمومى، ترجمه هادى بحیرایى و همکاران، تهران، ارسباران، 1384، ص 424.
16 ـ همان، ج 1، ص 425.
17 ـ بالبى (1960); فروید (1964); واتسون (1928)
18 ـ ناصر بى ریا و همکاران، روان شناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى، تهران، سمت، 1375، ج 2، ص 796.
19 . Empathy.
20 . sympathy.
21 ـ دیماتئو، ام. رابین، روان شناسى سلامت، ترجمه سیدمهدى موسوى اصل و همکاران، تهران، سمت، 1378، ج 2، ص 439.
22 ـ اسماعیل بیابانگرد، روان شناسى نوجوان، چ سوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378، ص 68.
23 و 24 ـ اون هارجى و دیگران، مهارت هاى اجتماعى در ارتباط میان فردى، ترجمه خشایار بیگى و مهرداد فیروزبخت، تهران، رشد، 1384، ص 274.
25 ـ حسین شکرشکن و همکاران، مکتب هاى روان شناسى و نقد آن، چ دوم، تهران، سمت، 1377، ج 2، ص 443.
26 ـ حسین بستان، اسلام و جامعه شناسى خانواده، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1383، ص 100.
27 ـ اسماعیل بیابانگرد، روان شناسى نوجوان، چ سوم، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1378، ص 97.
28 ـ محمّدتقى فلسفى، کودک از نظر وراثت و تربیت، تهران، هیئت نشر معارف اسلامى، 1341، ج 2، ص 145.
29 ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفا، 1983 م، ج 104، ص 91.
30 ـ همان، ج 7، ص 304.
31 ـ شکوه نوابى نژاد، سه گفتار درباره راهنمایى تربیت فرزندان، چ ششم، تهران، انتشارات انجمن اولیاء و مربیان، 1375، ص 23.