روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسی، اختلالات رفتاری و روانی

محاسن و مکارم اخلاق از منظر بهداشت روانى

محاسن و مکارم اخلاق از منظر بهداشت روانى
مقدّمه
انسان در دیدگاه دانشمندان علوم انسانى همچون روان شناسان اجتماعى و جامعه شناسان، موجودى سه بعدى است، و او را موجودى زیستى ـ روانى ـ اجتماعى (Biopsychosocial) معرفى کرده اند. در عین حال، بر بعد اجتماعى انسان تأکید بیش ترى مى شود. به همین دلیل، بسیارى از دانشمندان اساس رشد انسان را در روابط اجتماعى او جستوجو مى کنند. شاید به همین جهت باشد که واژه «فرد» (Individual) در مقایسه با لفظ «شخص» (Person)، به کسى اطلاق مى شود که با انسان هم نوع دیگرى یا با اجتماع در ارتباط نزدیکى باشد. 1 اساساً مبحث شخصیت (Personality) نیز برخاسته از همین تعامل بین فردى است; چه این که درصد زیادى از انسانیت انسان به این است که با انسان هاى دیگر در ارتباط کمال جویانه باشد. در تعامل اجتماعى است که انسان یاد مى گیرد، تجربه مى کند، دانش مى آموزد، سخن مى گوید، تفکر مى کند، پژوهش هاى علمى صورت مى دهد و... . اصولا روابط انسانى براى ارضاى نیازهاى اساسى م ضرورى اند. داشتن روابط مثبت و سالم با دیگران کلید رشد و کمال است. آنچه که امروز هستیم و آنچه در آینده خواهیم بود، هر دو معلول روابط ما با دیگران است. روابط ما رفتار ما را به صورت یک انسان اجتماعى شکل مى دهد، همچنین در منحصر به فرد بودن شخصیت، هویت و مفهوم خویشتن ما نقش عمده دارند. دیگران براى ما هم جنبه آینه دارند; یعنى ما را به خودمان نشان مى دهند و هم الگوى تقلید ما هستند. همین روابط هسته مرکزى اکثر مشکلات، اختلالات و ناراحتى هاى روانى ما را نیز شکل مى دهد. مى توان گفت: همه مشکلات انسانى عمدتاً اجتماعى و ناشى از ارتباط با دیگران است.
از سوى دیگر، مردم نیز براى پرورش روابط متقابل خود با دیگران اولویت ویژه اى قایلند و به همین دلیل است که روان شناسان اجتماعى از مدت ها پیش به عواملى که دوست داشتن یا جاذبه متقابل را افزایش مى دهد توجه داشته و به تحقیقات زیادى درباره عوامل تعیین کننده دوست داشتن و ایجاد محبّت بین افراد پرداخته اند. بنابراین، چگونگى روابط متقابل افراد از اهمیت علمى و کاربردى خاصى برخوردار است.
با نگاهى گذرا به متون دینى، درخواهیم یافت که چگونه آموزه هاى دینى ضمن تأکید بر اهمیت این موضوع، با توصیه ها و دستورالعمل هاى ساده و روشن و در عین حال، متین و زیبا، ما را به رعایت محاسن اخلاق و گسترش روابط اجتماعى مثبت رهنمون مى سازند.
محاسن و مکارماخلاق
در یک تقسیم بندى کلى مى توان دستورات اخلاقى را به دو گروه تقسیم کرد: محاسن اخلاق و مکارم اخلاق. آن دسته از دستورات اخلاقى که مربوط به روابط اجتماعى و جلب منافع مادى و چگونگى معاشرت با دیگران است و موجب بهبود زندگى دنیوى مى شود، در گروه محاسن اخلاق قرار مى گیرد. اخلاقیاتى که معیار انسانیت است و از بزرگوارى و طبع بالا و تعالى روحى و معنوى انسان حکایت مى کند، در زمره مکارم اخلاق قرار مى گیرد. به عبارت دیگر، از تقابل بین حسن خلق با سوء خلق و محاسن اخلاق با مکارم اخلاق در روایات چنین برمى آید که در مواردى که اولیاى الهى خواسته اند پیرامون اخلاق خوب به معناى جامع و کامل آن سخن بگویند و اهمیت و ارزش آن را در مجموع بیان نمایند، از کلمه «حسن خلق» استفاده کرده اند و آن را با «سوء خلق» مى سنجیدند و بدینوسیله، ما را بر ملکات حمیده و سجایاى اخلاقى پسندیده تشویق و ترغیب مى کنند و از صفات ناپسند بازمى دارند و به موازات ذکر فواید مادى و معنوى حسن خلق، از زیان هاى دنیوى و اخروى سوء خلق نیز سخن به میان مى آورند. براى مثال، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)در این کلام گهربار خود مى فرمایند: «من سعادة الرجل حسن الخلق و من شقاوته سوء الخلق.» 2
اما در مواردى که اولیاى دین خواسته اند از تعالى معنوى و کمال روحانى سخن بگویند و افراد جامعه را به ارزش هاى عالى انسانى متوجه کنند، از مکارم اخلاق نام برده اند و آن را در کنار محاسن اخلاق آورده اند و گام نهایى هدف انبیا و اولیاى الهى شمرده اند. اولیاى دین به پیروان خود مى فهماندند که هدف عالى رهبران ادیان الهى، از جمله اسلام، تنها این نیست که مردم را با اخلاق خوب اجتماعى آشنا سازند و تربیت کنند، بلکه علاوه بر آن مى خواهند آنان را با سجایاى عالى انسانى پرورش دهند و از مزایاى کرامت و انسانیت برخوردارشان نمایند. به همین دلیل رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرمایند: «بعثت لاتمّم مکارم اخلاق»; 3 یعنى به منظور رسیدن به مکارم اخلاق، به پیامبرى مبعوث شدم. چگونگى رسیدن به این مقام رفیع و بلند را مى توان در کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) جستوجو کرد، آن جا که مى فرمایند: «ذلّلوا اخلاقکم بالمحاسن و قودوها الى المکارم»; 4 یعنى اخلاق خود را در آغاز با صفات حمیده و محاسن اخلاق رام کنید و سپس آن را به سوى مکارم اخلاق و سجایاى عالى و ملکات نفسانى انسانى سوق دهید.
بنابراین، گام اول در اخلاق رعایت محاسن اخلاقى است. براى دست یابى به گام دوم، یعنى مکارم اخلاق، باید گام اول را با موفقیت سپرى کرد. محاسن اخلاق مایه بهزیستى و موجب تحکیم روابط اجتماعى است. محاسن اخلاق مردم را به ادب و احترام متقابل وامى دارد و در جامعه مهر و محبت ایجاد مى کند. دست یابى به محاسن اخلاق کم و بیش براى همه افراد میسّر است و همه مى توانند با تمرین و مراقبت هاى لازم، دیر یا زود خویشتن را به اخلاق خوب اجتماعى متخلّق سازند، با مردم به گرمى برخورد کنند، وظایف خویش را به شایستگى انجام دهند و از نتایج مفید و ثمربخش آن بهره مند گردند. مکارم اخلاق آن دسته از صفاتى است که در مرتبه بالاترى قرار دارد و به انسان تعالى معنوى عطا مى کند و تمایلات عالى انسان را از قوه به فعلیت درمى آورد. تنها کسانى مى توانند به کرایم اخلاق متخلّق شوند که از محاسن اخلاقى عبور، و بر هواى نفس خود غلبه کرده، به خواهش هاى غیرانسانى خویش پشت پا زده و خویشتن را از اسارت آزاد نموده باشند. پس، محاسن اخلاق براى تأمین حیات بشرى و زندگى مادى است و مکارم اخلاق براى احیاى جنبه انسانى و تکمیل جهات معنوى.
روشن است که سعادت واقعى و همه جانبه انسان در گرو توجه به هر دو حیات مادى و معنوى و نیز استفاده از هر دو جهت براى نیل به کمال و برخوردارى از مزایاى زندگى بشرى و انسانى مى باشد. به همین دلیل است که اولیاى گرامى اسلام، پیروان خود را هم به محاسن اخلاق و هم به مکارم اخلاق دعوت مى کنند.
تأثیر مکارم اخلاق در تأمین رستگارى و سعادت نهایى بشر، به مراتب بیش از محاسن اخلاقى است. محاسن اخلاقى در جلب فواید مادى و بهسازى زندگى نقش مؤثر دارد و رمز کامیابى و موفقیت انسان و راه نیل به سود بیش تر و زندگى بهتر، رعایت و اجراى محاسن اخلاقى است. پس مى توان ادعا کرد که رسیدن به محاسن اخلاق هدف واسطه اى است و نیل به مکارم اخلاق هدف نهایى. به عبارت دیگر، رعایت محاسن اخلاق گام نخست براى رسیدن به سعادت است. آنچه ما نیز مى توانیم در دایره دنیاى محسوسات خود با زندگى تجربى خویش آن را درک کنیم، نتایج و فواید رعایت محاسن اخلاق و چگونگى معاشرت و روابط اجتماعى است. راقم این سطور نیز در پى بررسى آثار و پیامدهاى محسوس و قابل مشاهده محاسن اخلاق است.
محاسن اخلاق و بهداشت روانى
روان شناسى رشته اى است در حوزه علوم انسانى که به بررسى و شناخت ابعاد روانى و درونى انسان در جهت تکوین و تکمیل آن مى پردازد و در راستاى انجام این مسؤولیت مهم، نظریه هاى ارائه شده در این حوزه، هر روز کارآمدتر و کاربردى تر از گذشته مى شود; فرایندى که آدمى را به شناسایى ابعاد پیچیده تر خویش رهنمون مى کند و در پى آن، راهبردهاى سازنده تر براى حفظ تعادل انسانى ارائه مى دهد. اما نکته حایز اهمیت این است که هرچند این راهبردها در قرن اخیر و به ویژه در چند دهه گذشته کامل تر شده است، اما با این وجود، با نگرش ژرف تر به ادیان و مذاهب الهى، به ویژه اسلام، درمى یابیم که قرن ها پیش و به شیوه اى رسا و قابل فهم، همه مطالب به دست آمده جدید، دست کم در حوزه روان شناسى بیان شده است. بر همین اساس است که روان شناسان، بخصوص روان شناسان سلامت، نقش دین و مذاهب را در زمینه هاى مختلف مورد بررسى قرار داده اند، 5 به گونه اى که امروزه روان شناسان ارتباط میان بهداشت و سلامت جسمانى و روانى انسان با اعتقادات و باورها و رفتارهاى دینى و اخلاقى را غیرقابل انکار مى دانند. در سال هاى اخیر، استفاده از مذهب و اعتقادات دینى مورد توجه سیاست گذاران و تدوین کنندگان استراتژى هاى بهداشت جامعه نگر در سازمان جهانى بهداشت (WHO) نیز قرار گرفته و این سازمان بخشى از انتشارات خود را از سال 1992 به آموزش بهداشت از طریق مذهب به عنوان راه کار زندگى سالم اختصاص داده است و کتاب ها و جزوات زیادى را تحت عناوین دینى نظیر: بهداشت از دیدگاه اسلامى، ارتقاى سطح بهداشت از طریق سبک زندگى اسلامى ( Health promotinthrough Islamic life style) و نیز نقش مذهب و اخلاق در پیش گیرى و کنترل بعضى بیمارى ها منتشر نموده است. 6
بسیارى از روان شناسان نظیر یونگ، فرانکل، تیلیچ و آلپورت معتقدند که یک نظام ارزشى دینى، نقش مهمى در سلامت روانى ایفا مى کند. در نوشته هاى یونگ (Yong) چنین مى خوانیم: «تمام مراجعان 35 ساله من به خاطر فقدان ثبات و معنى دهى به زندگى، که دین مى تواند به انسان عطا کند، دچار بیمارى شده بودند.» 7
فرانکل (Frankl) نیز مى نویسد: «دین سهم زیاد و غیرقابل اندازه گیرى در سلامت روانى دارد.» 8
تیلیچ (Tillich)، که خود یک کشیش مسیحى است نیز مى نویسد: «ایمان به خدا به تمام ابعاد انسان و به تمام شخصیت وى عمق، جهت و وحدت مى بخشد. قدرت وحدت شخصیت انسان به ایمان فرد به خداوند بستگى دارد.» 9
آلپورت (Allport) نیز معتقد است: «نظام ارزشى دینى تنها نظام ارزشى اى است که مى تواند کاملا و مستمراً به شخصیت انسان وحدت بخشد.» 10
بر اساس دیدگاه مشهور کارشناسان علوم اسلامى، معارف دین به سه بخش عمده اصول عقاید، اخلاق و احکام تقسیم مى شود. اخلاق شامل ویژگى ها و خصلت هایى است که هر فرد در راه دستیابى به کمال باید خویشتن را به آن بیاراید و از اضداد آن دورى کند. با دستورالعمل هاى این بخش است که افراد مى توانند رفتارهاى فردى و اجتماعى و چگونگى روابط اجتماعى خود را شکل دهند و به اهداف واسطه اى یا نهایى دین دست یابند. یکى از دستورالعمل هاى دین در بخش اخلاقى چگونگى ارتباط افراد با یکدیگر است. در اندیشه دینى و اخلاقى ما، حفظ، توسعه و تعمیق روابط دوستانه و ارتباط صمیمانه با دیگر افراد از آن چنان اهمیتى برخوردار است که هرکس در جرگه دین قرار گرفت به عنوان «برادر» از او یاد مى شود و رعایت حسن خلق، نشانه دین دارى فرد است. پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)مى فرمایند: «حسن الخلق نصف الدین»; 11 داشتن اخلاق نیکو در روابط اجتماعى نیمى از دین محسوب مى شود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز حسن خلق را رابطه بین خداوند و بندگانش قرار داده است، آن جا که مى فرماید: «ان الله عزوجل جعل محاسن الاخلاق وصلة بینه و بین عباده.» 12
امام صادق(علیه السلام) نیز حسن خلق را مایه توسعه رزق مى دانند و مى فرمایند: «حسن الخلق من الدین و هو یزید فى الرزق.» 13
درباره اهمیت محاسن اخلاق، نقش و پیامدهاى آن در سلامت و آرامش روحى و بهداشت روانى انسان از منظر آموزه هاى دینى همین بس که ملاقات و ارتباط انسان ها مایه سکون و آرامش قلوب مؤمنین است. 14 هرچند متخصصان بهداشت روانى براى بهداشت و سلامت روانى بر تعریف واحدى اتفاق نظر ندارند، ولى مى توان گفت: یکى از ملاک هاى سلامت روان، که مورد تأکید کارشناسان این فن است، تأکید آن ها بر کنش اجتماعى و رفتار اجتماعى مناسب افراد است. به عنوان نمونه، سالیوان (Sulivan. H.1954) بر این باور است که در سلامت روان، ارزش عمده بر کنش اجتماعى مؤثر قرار دارد، و یا ونتیز (Ventis,L.W.1995) سلامت روان را وابسته به هفت ملاک مى داند که اولین ملاک موردنظرش، رفتار اجتماعى مناسب است، و یا انجمن کانادایى بهداشت روانى، سلامت روانى را در سه بخش تعریف کرده و در بخش دوم آن، که عبارت است از: «بازخوردهاى مربوط به دیگران»، موضوع «علاقه به دوستى هاى طولانى و صمیمى» را مطرح نموده است.
بنابراین، بر اساس این تعاریف و ملاک هاى سلامت روان و با توجه به اجتماعى بودن انسان در حوزه روابط اجتماعى و ارتباطات انسانى، فردى از سلامت روانى برخوردار است که بتواند به بعد اجتماعى خود توجه کافى داشته باشد که جلوه و نمود آن در نحوه ارتباطات اجتماعى فرد روشن مى شود. طبیعى است محاسن اخلاقى مى تواند زمینه رشد و تحول مثبت فرد را براى رسیدن به کمال و سلامت روانى او فراهم آورد. اینک شایسته است با تجزیه و تحلیلى روان شناختى، به نقش و کارکردهاى گوناگون محاسن اخلاق در زندگى فردى و اجتماعى انسان بپردازیم.
محاسن اخلاق و احساس ایمنى
احساس ایمنى ( Feeling ofsecurity) عبارت است از: احساس آزادى نسبى از خطر. این احساس وضع خوشایندى را ایجاد مى کند و فرد در آن داراى آرامش جسمى و روحى است. احساس ایمنى از جمله احساسات و عواطف زیربنایى و حیاتى براى تأمین بهداشت روانى است. افراد ناایمن نامتعادلند و همواره احساس عدم امنیت، ترس و خطر از بیرون و درون خود دارند و نمى توانند انسان سالم باشند. آلپورت وقتى انسان سالم بالغ (mature) را معرفى مى کند، یکى از شاخصه ها و ویژگى هاى اصلى او را داشتن احساس ایمنى مى داند. 15 فرد ناایمن معمولا با پرخاش گرى و با اضطراب واکنش نشان مى دهد و در دنیاى ذهنى خود همواره در حال دفع کردن خطرات احتمالى است. آلفرد آدلر (Alfred Adler) نیز تنها انگیزه اساسى انسان را نیاز به ایمنى معرفى نموده و مى نویسد: «تمدن امروزى تأثیر زیادى روى هدف ها دارد. این تمدن حدود فعالیت هاى فرد را معین مى کند که به هر طریقى دست زند تا بدین ترتیب احساس ایمنى و سازش با محیط خود بنماید.» 16
تأثیرى که احساس ناایمنى بر انسان دارد، ایجاد حالت تنش و برانگیختگى و عدم تعادل است. برخى روان شناسان معتقدند که احساس ناایمنى یک احساس خالص، مجرد و محدود نیست، بلکه احساس پیچیده و مرکبى است که باید به عنوان یکى از صفات اصلى کل شخصیت انسان محسوب گردد. در این میان، آبراهام مزلو (Maslow)، روان شناس معروف انسان گرا، از اولین کسانى است که در این زمینه نظریات اساسى ارائه نموده است. وى براى روشن نمودن مفهوم ناایمنى، چهارده نشان گان یا عناصر اجزایى این احساس را برمى شمرد. وى اظهار مى دارد که نشان گان اول تا سوم، نشان گان اولیه هستند و به عنوان علت نسبت بر سایر علایم تلقّى مى شوند و بقیه نشان گان ثانوى اند. این سه نشان گان عبارتند از:
1. احساس طرد شدن; مورد عشق و علاقه دیگران نبودن و این که، دیگران به سردى و بدون محبت با او رفتار مى کنند و اطمینان به این موضوع که مورد تنفر و خصومت دیگران واقع شده است.
2. احساس تنهایى;
3. احساس این که دایماً در معرض خطر قرار دارد. 17
به نظر مى رسد، محاسن اخلاق و داشتن روابط مثبت و حسن سلوک با دیگران مى تواند مایه ایمنى و اطمینان خاطر و موجب آسایش فکر و آرامش روح شود; زیرا در جامعه اى که افرادش بدون هرگونه خشم، پرخاش گرى، تندى و خشونت از ارتباطات مثبت و خوش رفتارى نسبت به یکدیگر برخوردارند، بهتر مى توانند توان و نیروى خود را در جهت رشد و کمال یکدیگر به کار گیرند نه در جهت تخریب و فرسایش نیروهاى روانى خود. در نتیجه، از نیروهاى خود به نفع همدیگر و بهبودى زندگى فردى و اجتماعى و عشق و محبت ورزیدن به یکدیگر استفاده خواهند کرد.
امام موسى کاظم(علیه السلام) مى فرماید: «لا عیش اغنى من حسن الخلق»; 18 هیچ زندگانى و حیاتى غنى تر از حسن خلق نیست. جامعه اى که جان و مال و آبروى افراد مصون از هرگونه تعرض و تجاوز دیگران است و محور اصلى روابطشان، حسن هم جوارى و حسن خلق است، نیروهاى مردم در مجارى عمران و آبادانى آن جامعه به کار مى رود و به نفع یکدیگر قدم برمى دارند و از حیات طبیعى برخوردار بوده و در جهت سلامت و آرامش جسمى و روانى یکدیگر خواهند بود و کم تر احساس نگرانى و تشویش مى کنند و به جاى این که احساس طردشدن و مورد تنفر و خصومت دیگران واقع شدن و نیز احساس تنهایى و یا احساس در معرض خطر بودن کنند، احساس مورد عشق و علاقه و یار و یاور همدیگر بودن و احساس آرامش و ایمنى داشتن به آن ها دست خواهد داد. در واقع، مى توان از نشان گان ناایمنى فاصله گرفته و به نقطه مقابل آن راه پیدا کرد.
نحوه و کیفیت روابط انسان هاى کامل به گونه اى است که موجب آرامش یکدیگر است. امام صادق(علیه السلام)مى فرمایند: «ان المؤمن لیسکن الى المؤمن کما یسکن الظمأن الى الماء البارد»; 19 همان طور که تشنه به آب سرد آرامش مى گیرد، مؤمن به وسیله مؤمن دیگر آرامش مى یابد. توضیح آن که چنان که شخص تشنه از فراق آب، اضطراب و پریشانى دارد و با همه وجود همواره در پى آب است و چون آب را بیابد، دلش آرام مى گیرد، مؤمن هم از فراق مؤمن پریشان است و چون او را پیدا مى کند، دلش آرام مى شود.
محاسن اخلاق و عزّت نفس
نیاز به عزّت نفس (Self - seteem) از جمله نیازهاى اساسى انسان است. همه دوست دارند تا نظر خوب و مثبت دیگران را به خود جلب کنند و پیوسته براى رسیدن به آن تلاش مى کنند. بر اساس نظر آبراهام مزلو ، احساس عزّت نفس در پرتو میل به پیشرفت، کفایت و کارآمدى از درون و نیز میل به حساب آمدن و مورد احترام دیگران واقع شدن از بیرون به دست مى آید. 20 چگونگى شکل گیرى و رشد عزّت نفس، تأثیر مهم و سرنوشت سازى در زندگى انسان دارد; اگر به گونه اى غیرطبیعى بیش از اندازه رشد کند، به اختلالاتى نظیر شیدایى منجر مى شود و چنانچه در اثر آسیب دیدن این احساس، فرد دچار پس رفت و تحلیل گردد، زمینه براى پدید آمدن افسردگى و اختلالات وابسته به آن ایجاد خواهد شد. رشد طبیعى عزّت نفس زمینه مناسب را براى پیشرفت در زندگى آماده ساخته و موجب خودشکوفایى(actualization-Self)، ظهور خلاقیت و بالندگى شخص در طول زندگى مى شود.
رزنبرگ (1985) مى نویسد: عزّت نفس زاییده زندگى اجتماعى و ارزش هاى آن است و محیط زندگى و اجتماع است که فرد را متأثر مى کند و نوعى پذیرش خود را به او مى دهد. بنابراین، احساس عزّت نفس با کیفیت ارتباط افراد با یکدیگر در تعاملات خانوادگى و اجتماعى، ارتباط مستقیم دارد.
خانم الیزابت هارلک یکى از روان شناسانِ به نام، معتقد است: خوشبختى سه پایه مهم و اساسى دارد: موفقیّت، محبوبیت و مقبولیت. 21 مقبولیت چیزى غیر از محبوبیت است; زیرا ممکن است شما کسى را دوست داشته باشید، اما مسؤولیتى اجتماعى به او ندهید. مقبولیت بیش تر در ارتباط اجتماعى و در پذیرفتن مشارکت هاى اجتماعى مطرح مى شود. فرد با کسب شایستگى و دریافت تأیید توسط دیگران در تعاملات اجتماعى است که مى تواند به نوعى احساس عزّت نفس مناسب دست یابد. ولى اگر عشق، دوست داشتن و پذیرش متقابل اجتماعى از بین برود، هویت و عزّت نفس فرد مخدوش خواهد شد و بر اساس معیار سلسله مراتب مازلو ، از رسیدن به خود شکوفایى باز خواهد ماند و یا دست کم دچار ضعف و مشکل خواهد شد. چنین اجتماعى از نظر بهداشت روانى دچار مشکل خواهد گردید.
شکست ها، خوارى ها، سرافکندگى ها و عدم پذیرش هاى اجتماعى به آسانى موجب محدود ساختن حوزه معاشرت مى گردند. فرد از ترس آن که دوباره همان رنج ها و عدم مقبولیت ها را احساس کند، نقش خود را رها کرده، از قبول وظایف خود مى گریزد و از روابط خود با دیگران روگردان مى شود و در مواردى که این حالت شدید باشد، ممکن است فرد از همه گریزان گردد و از هر نوع تماس هاى عاطفى اجتناب ورزد.
محاسن اخلاق رمز محبوبیت و راه نفوذ در دیگران است. محاسن اخلاق دل ها را به هم پیوند مى دهد و روابط معنوى را مستحکم مى سازد. افراد مؤدب و با اخلاق نیکو، همواره مورد مهر و علاقه و احترام دیگران واقع مى شوند. قشرهاى گوناگون جامعه با آنان به گرمى و گشاده رویى برخورد مى کنند و بدان ها با دیده تحسین و احترام مى نگرند. لقمان به فرزند خود سفارش مى کند که با همه مردم به حسن خلق برخورد کن. اگر فاقد ثروت باشى و نتوانى به بستگانت کمک مالى نمایى یا برادران دینى ات را از عطایاى خود بهره مند سازى، مراقب باش که حسن خلق و گشاده رویى را از دست ندهى; چه این که افراد خوش خلق را خوبان دوست مى دارند و بدها نیز خود را به وى نزدیک مى کنند. 22
حضرت على(علیه السلام) مى فرمایند: «ربّ عزیز اذلّه خلقه و رب ذلیل اعزّه خلقه»; 23 چه بسا خلق و خوى ناشایست فرد عزیز و داراى منزلت اجتماعى، موجب ذلت و خوارى او شود و گاهى فرد به ظاهر ذلیل و خوار، به خاطر حسن سلوک و خلق و خوى مثبت و ارزشمند خود پیش مردم عزیز و مورد احترام قرار گیرد. بنابراین، مى توان گفت: یکى از عوامل تأثیرگذار در عزّت و ذلت افراد، نحوه ارتباطات فرد با دیگران است و این محاسن اخلاق است که موجب تحکیم روابط اجتماعى و حفظ جایگاه و موقعیت اجتماعى فرد مى شود. همان طور که لقمان به فرزندش مى گوید، اگر همه مردم نمى توانند با مظاهر دنیوى همچون مال و ثروت یا قدرت و دیگر امور در حفظ و گسترش جایگاه اجتماعى مطلوب خود موفق باشند، ولى مى توانند با بهره گرفتن از حسن سلوک و رفتارشان در رسیدن به این هدف و تأمین یکى از نیازهاى روانى خود موفق شوند، که البته نیازمند بهترین و مراقبت هاى لازم براى فراگیرى و عمل کردن نکات ضرورى در روابط اجتماعى و رعایت محاسن اخلاقى است. همین نکته را امام صادق(علیه السلام) در یک عبارت کوتاه بیان فرموده است. وقتى از آن حضرت مى پرسند: «ما حدُّ حسن الخلق»; محدوده حسن خلق چیست؟ مى فرمایند: «تلیّن جانبک و تطیب کلامک و تلقى اخاک ببشر حسن»; 24 یعنى با مردم به نرمى برخورد کن، پاک و مؤدب سخن بگوى و در مواجهه با برادرانت گشاده روى باش.
با این بیان معلوم مى شود که به آسانى مى توان عزّت اجتماعى را تحصیل کرد و پاسخ مناسبى به یکى از نیازهاى اساسى انسان داد.
محاسن اخلاق و انسان سالم
روان شناسان انسان گرا یکى از ویژگى هاى انسان سالم ـ یا در اصطلاح آلپورت ، انسان بالغ و پخته (mature) ـ را داشتن روابط گرم با دیگران مى دانند. داشتن روابط گرم با دیگران، خود مستلزم دو امر است: یکى، عشق و علاقه به افرادى که با آنان رابطه نزدیک و صمیمانه اى دارد; مثل پدر، مادر، فرزند، همسر و دوست صمیمى; و دیگرى، مهربان بودن (Compassion) با همه افراد; یعنى با همه مردم احساس همبستگى و همدلى داشتن.
چنین فردى به همان اندازه که به رفاه و سعادت خود علاقه مند است، به رفاه و سعادت دیگران مى اندیشد و عشق و علاقه خود را بدون هیچ انتظار و پیش شرطى به پاى اطرافیان خود نثار مى کند و در روابط اجتماعى خویش با دیگران احساس همدلى دارد. همدلى فرایندى است که متضمن حساس بودن نسبت به احساسات دیگر و پیوند عاطفى با آنان است. به قول کارل راجرز ، دیگر روان شناس انسان گرا، همدلى عبارت است از  اجتناب از هرگونه داورى در باب احساسات دیگران، بلکه در مقابل، کوششى است براى درک کامل این احساسات از دید خود آنان. همین ویژگى است که موجب مى شود فرد در ارتباطات متقابل اجتماعى خود با دیگران با ملاطفت و به دور از هرگونه تندى و خشم برخورد کند. وقتى انسان از درون داراى چنین احساسى بود، در رفتار بیرونى خود گشاده رو و بشّاش خواهد شد. شاید به همین دلیل است که وقتى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) از محبوب ترین افراد نزد خدا سخن مى گویند، مى فرمایند: «احبکم الى الله احسنکم اخلاقاً الموطئون اکنافاً الذین یألفون و یؤلفون»; 25 یعنى از همه شما محبوب تر نزد خداوند کسى است که اخلاقش از همه بهتر باشد; همان کسانى که متواضع اند، با دیگران مى جوشند و مردم نیز با آن ها مى جوشند.
حضرت على(علیه السلام) نیز در اوصاف انسان کامل (مؤمن) چنین مى فرمایند: «عنوان صحیفة المؤمن حسن خلقه»; 26 یعنى سرلوحه ویژگى هاى مؤمن (انسان کامل) حسن خلق اوست.
________________________________________
1 ـ على اسلامى نسب، روان شناسى سازگارى ، ص 33.
2 ـ مستدرک الوسایل ، ج 2، ص 83.
3 و 4 ـ فیض کاشانى، محجة البیضاء ، ج 4، ص 121/ ص 122.
5 و 6 ـ ر.ک.به: مجموعه مقالات و پژوهش هایى که در اولین همایش نقش دین در بهداشت روانى 1376 گردآورى شده است.
7 ـ فوردهایم، مقدمه اى بر روان شناسى یونگ ، ترجمه مسعود میربها، ص 145.
8 ـ فرانکل، انسان در جستوجوى معنا ، ص 94.
9 ـ جیمز ویلیام، دین و روان ، ترجمه مهدى قائنى، ص 32.
10 ـ سید محمدحسین جلالى تهرانى، بهداشت روان ، (جزوه درسى)، ص 39.
11 ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار ، ج 68، ص 393.
12 ـ مستدرک الوسایل، ج 11، ص 193.
13 ـ بحارالانوار، ج 75، ص 257.
14 ـ فان الرحم اذا مسّ الرحم سکنت. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 73، باب 132، حدیث 9.
15 ـ سید محمدحسین جلالى تهرانى، پیشین، ص 26.
16 ـ محمودمنصور، احساس کهترى ، ص 64.
17 ـ سعید شاملو، بهداشت روانى ، ص 144.
18 ـ مستدرک الوسایل، ج 11، ص 12.
19 ـ اصول کافى، ج 3 مترجم، ص 345، حدیث 2323.
20 ـ  ابراهام مزلو، انگیزش و هیجان ، ترجمه احمد رضوانى، ص 82.
21 ـ على اکبر شعارى نژاد، روان شناسى رشد ، ص 125.
22 ـ محمدتقى فلسفى، اخلاق ، ص 325.
23 ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78، ص 53.
24 ـ شیخ صدوق، معانى الاخبار، ص 253، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
25 ـ طبرسى، مجمع البیان،ج10، ص 333.
26 ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 71، ص 392.

سلامت روان

سلامت روان
مقدّمه
(وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَاراً) (اسراء: 82)
(الَّذِینَ آمَنُواْ وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِاللّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)(رعد: 28)
یکی از مهم ترین مسائل دین اسلام توجه به بهداشت و سلامت جسمانی و روانی است. بعضی از واجبات و محرّمات الهی برای تأمین سلامتی و پیش گیری از ابتلا به امراض روحی و روانی تشریع شده است. در مکتب اسلام، هیچ انسانی حق ندارد با انجام کارهای زیان آور مانند سم خوردن و یا روی آوردن به کارهای ناشایست و به دور از شأن و منزلت انسانی، به سلامت جسم و روان خود آسیب وارد کند و یا خود را در معرض هلاکت و ذلت قرار دهد. همچنین نسبت به سلامت جسمی و روحی دیگر همنوعان خود نیز مسئول است. به دلیل آنکه مسئله سلامتی و بیماری هم برای فرد و هم برای اجتماع از مهم ترین مسائل بوده و از سوی دیگر، جامعه بدون دغدغه بیماری فردی و اجتماعی در این جهان دست نایافتنی است، همیشه بشر به دنبال کشف علل و عوامل پیدایش بیماری و راه های پیش گیری از آن بوده است. تبیین علل بیماری مختص انسان های عادی نبوده، بلکه برگزیدگان خداوند نیز، که از سرچشمه وحی سیراب می شدند، انسان ها را به رعایت و حفظ بهداشت جسم و جان سفارش نموده و در شناسایی و راه های
پیش گیری از ابتلا به انواع بیماری های جسمی، روحی و روانی ارشاد و راهنمایی فرموده اند. خداوند در قرآن مجید، با تأکید بسیار، تنها راه رستگاری و سعادت انسان را در «تزکیه» و پالایش روح و روان آدمی می داند 1 و در تعالیم اسلامی، اهمیت زیادی برای بهداشت و سلامتی جسم و جان آدمی برشمرده شده است. امام علی(علیه السلام)می فرماید: سلامتی یکی از نعمت های بزرگ الهی است و مانند هر نعمت دیگر، تا از دست نرود قدرش شناخته نشود. 2
در این مقاله، تلاش شده است بهداشت، سلامت و راه های پیش گیری از بیماری های روحی و روانی با بهره گیری از متون دینی و بخصوص سیره علمی و عملی نبوی و علوی تبیین گردند.
تأثیر آموزه های دینی بر بهداشت و سلامت روان
قلمرو دین و آموزه های آن تمامی حیات فردی و اجتماعی و دنیوی و اخروی بشر را در بر می گیرد. برای آنکه قلمرو بحث محدود و مشخص شود، ابتدا به واژه «دین» و سپس به برخی آموزه های آن، که با تأمین سلامت و بهداشت روان انسان در ارتباط است، اشاره می شود:
واژه «دین» در لغت، به معنای کیش، آیین، طریقت و شریعت است 3 و در اصطلاح، به مجموعه اصول، قواعد بنیادی، احکام و دستوراتی اطلاق می شود که از سوی خدا به انسان داده شده است.
به عبارت دیگر، دین شامل گزاره های توصیفی و تجویزی است. 4
در این مقاله، آموزه هایی از تعالیم دینی و سیره پیامبر و امام علی(علیهما السلام)، که هم در بُعد رفتار و عمل برخاسته از شناخت و ایمان می باشند و هم آموزه هایی که بیشتر جنبه شناختی و اعتقادی دارند، با توجه به تأثیر هریک از آن ها در بهداشت و سلامت انسان مورد توجه قرار می گیرند. بعضی از این آموزه ها مانند دین باوری، یاد خداوند، دعا و توکّل در ارتباط انسان با خداوند می باشند و برخی دیگر مانند اظهار محبت به مؤمنان و حسن خلق در ارتباط انسان با دیگران.
شایسته است این مبحث با سخنانی از مولای مؤمنان درباره برخی از حکمت ها و علت های تشریع آموزه ها و تعالیم دینی، شروع شود. حضرت علی(علیه السلام)می فرماید: خداوند ایمان را برای پاک سازی دل از شرک، نماز را برای پاک بودن از کبر و خودپسندی، زکات را عامل فزونی روزی، روزه را برای آزمودن اخلاص بندگان، حج را برای نزدیکی و همبستگی مسلمانان، جهاد را برای عزّت اسلام، امر به معروف را برای اصلاح توده های ناآگاه، نهی از منکر را برای بازداشتن بی خردان از زشتی ها، صله ارحام را برای فراوانی خویشاوندان، قصاص را برای پاس داری از خون ها، اجرای حدود را برای بزرگداشت محرّمات الهی، ترک می گساری را برای سلامت عقل، دوری از دزدی را برای تحقق عفّت، ترک زنا را برای سلامت نسل آدمی، ترک لواط را برای فزونی فرزندان، گواهی دادن را برای به دست آوردن حقوق انکار شده، ترک دروغ را برای حرمت نگه داشتن راستی، سلام کردن را برای امنیت از ترس ها امامت را برای سامان یافتن امور مردم، فرمان بری از امام را برای بزرگداشت مقام رهبری واجب نمود. 5
دین باوری و سلامت روان
اولین آموزه تعلیمی پیامبران الهی به انسان ها در طول تاریخ بشر، عبادت و بندگی خداوند بوده است. توجه دادن انسان به ایمان به خداوند، توحید و یگانه پرستی و بندگی او، اولین و اساسی ترین آموزه انبیا و معصومان(علیهم السلام) بوده است. اصلی ترین رکن دین یعنی ایمان به خدای یکتا، انسان را از نگرانی، اضطراب و دغدغه خاطر مصون داشته و در برابر رویدادهای نامطلوب زندگی ثابت قدم و استوار نگه می دارد. به گونه ای که حوادث نمی توانند تزلزلی در او ایجاد نمایند. قرآن مجید می فرماید: دین داری و دین باوری نشانه سلامت عقل و بی رغبتی و عدم تمایل به دین و معنویت دلیل بر سفاهت و بی خردی است. 6 بر اساس بینش اسلامی، هر انسانی از هنگام تولّد، با فطرت الهی و گرایش ذاتی به خداشناسی قدم به عرصه زندگی می گذارد. ساختار وجودی انسان به گونه ای است که او را به سوی خدا هدایت می کند و در این میان، تفاوتی بین مسلمان و غیر مسلمان وجود ندارد، بلکه همه انسان ها در آغاز زندگی، از استعداد خاصی برای حقیقت جویی و نیل به کمال بهره مندند و به فرموده پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)، هر نوزادی با فطرت خدایی زاده می شود. 7
با وجود این، فطرت و ساختار وجودی انسان در همه شرایط به صورت یکسان عمل نمی کند و ممکن است عوامل نامساعد بیرونی و محیط ناسالم زندگی مانع از شکوفایی و بروز نقش صحیح آن گردد. 8 بر این اساس، لازم است به این جنبه از وجود آدمی، بخصوص در مورد کودکان و نوجوانان، توجه ویژه ای مبذول گردد تا حسّ دینی آن ها شکوفا شود; زیرا الگوپذیری و شکل گیری شخصیت در انسان از همان دوران کودکی و نوجوانی صورت می گیرد. یکی از تفاوت های اساسی انسان با حیوان در علم و خرد اوست. علم که خمیرمایه و تعیین کننده عمل و رفتار و زمینه ساز الگوپذیری است، در زمان کودکی اثری پایدار و نقشی به یادماندنی در طول دوره زندگی دارد. با توجه به این جنبه وجودی کودکان و نوجوانان، معرفی و شناساندن الگوهای راستین اهمیت فراوان دارد; زیرا کودکان و نوجوانان نسبت به بزرگ سالان تربیت پذیرترند و این کار تنها در سایه آموزش و تربیت صحیح امکان پذیر است.
بر این اساس، تعلیم این آموزه اساسی (دین داری و دین باوری) در محیط هایی که افراد زندگی می کنند، مانند محیط خانواده، مدرسه و اجتماع از وظایف اولیا، مربّیان و دست اندرکاران حفظ بهداشت محیط فکری و فرهنگی فرزندان و سایر افراد جامعه است.
سالم سازی این محیط ها بر اساس تعالیم اسلامی، بهترین نقش را در بهبود وضع سلامت روحی و روانی فرد و اجتماع فراهم می کند; زیرا تنها دین و آموزه های آن است که انسان را از گرداب تنهایی نجات می دهد، عدالت و دادگستری را تأمین و برقرار می سازد، عطش جاودانگی و بقا را در انسان به شیوه صحیح تأمین می نماید و صبر و بردباری انسان را در مصایب و آسیب ها افزون می نماید. 9
نیاز به دین برای تأمین بهداشت و سلامت روان نیازی جهان شمول است. علاوه بر روان شناسان، بسیاری از اندیشمندان معاصر غربی نیز به این حقیقت دست یافته اند که مشکل زیربنایی انسان معاصر اساساً به نیاز وی به دین و ارزش های معنوی برمی گردد. مورّخ معروف، آرنولو توین بی ، می گوید: بحرانی که اروپاییان در قرن حاضر دچار آن شده اند اساساً به فقر معنوی آن ها بازمی گردد. او معتقد است: تنها راه درمان این فروپاشیدگی اخلاقی، که غرب از آن رنج می برد، بازگشت به دین است. اصولا ایمان، تأثیر بسزایی در نفس انسان دارد; چرا که اعتماد به نفس و قدرت او را بر صبر و تحمّل سختی های زندگی افزایش می دهد و احساس امنیت و آرامش را در نفس او مستقر می سازد و در درونش آسودگی خاطر به وجود می آورد. بدین سان، انسان غرق در احساس خوش بختی می شود. 10
نیاز به دین و نقش مثبت آن در بهداشت و سلامت فرد و جامعه از نگاه برخی از روان شناسان غربی نیز مخفی نمانده است. یونگ معتقد است که دین به انسان آرامش و به وجودش معنا می بخشد و راه های تحمّل مشکلات را به وی می آموزد. 11 او در جای دیگر می گوید: انسان فطرتاً جویای سعادت خویش است و از فکر یک آینده شوم لرزه به اندامش می افتد و سخت دچار دلهره و اضطراب می گردد. ایمان مذهبی به حکم اینکه به انسان اعتماد و اطمینان می بخشد، دلهره و نگرانی نسبت به رفتار جهان را در برابر انسان زایل می سازد و به او آرامش خاطر می دهد. 12
اعتقاد به یک قدرت برتر، به معتقدان این اطمینان را می دهد که زندگی آن ها معنا و هدف دارد، در مبارزه و تلاش برای بقای صرف نیستند، نیروهای قدرتمند و نیک خواه در جهان فعالیت می کنند، و علی رغم هراس ها و بی ثباتی های موجود، آنان نباید نگران باشند. 13
این توانایی مذهب در کاستن از غم های وجودی و مرتبط کردن ما با نیروهای قدرتمند معنوی، بزرگ ترین هدیه مذاهب به انسان هاست. برای یک فرد معتقد، این هدیه عبارت است از: احساس امید و آرامش، اما در سطحی گسترده تر. تأثیرات مذهب بسیار وسیع تر بوده اند. مذهب با برطرف کردن احساس ترس و پوچی انسان ها و دادن این احساس به آن ها که دست های خردمند و توانایی، کشتی جهان را هدایت می کنند، به عنوان یک سرچشمه نیرومند دل گرمی و انگیزش عمل می کند و نه تنها در شکل گیری تاریخ انسان مؤثر بوده، بلکه علاوه بر این، احتمالا دلیل اصلی موفقیت نوع انسان در حفظ بقای خود بوده است. 14
ویلیام جیمز نیز معتقد است: قدرتی که دین برای تحمّل مصایب به انسان می دهد هرگز از عهده اخلاق برنمی آید; زیرا شور و حرارتی که با اعتقاد به دین در انسان حاصل می شود هرگز از عهده اخلاق برنمی آید. 15
در تعالیم اسلامی، اولین گام و نشانه سلامت روحی و روانی ایمان به خدا، دین داری و آگاهی از آموزه های دینی است; 16 زیرا دین به زندگی بشر معنا می بخشد و او را در کنار خوشی ها و شیرینی ها، رنج ها و شکست ها، از دست دادن ها و ناکامی ها، تنها نمی گذارد و این رنج ها و خوشی ها و نعمت ها و نقمت ها را برای امتحان و آزمودن انسان تبیین می نماید. 17 برخی از حوادث جهان مانند پیری و مرگ قابل پیش گیری و برطرف ساختن نیستند، اگرچه اموری هستند که انسان را رنج می دهند. ایمان مذهبی و دین باوری در انسان نیروی مقاومت می آفریند و با تفسیر تلخی ها، آن ها را شیرین می گرداند و اموری همچون ظاهر وحشتناک مرگ را به وسیله ای برای بازگشت به سوی خدا و برخورداری از نعمت های ابدی خداوند مبدّل می سازد و بدین سان، نه تنها آن ها را تحمل پذیر، بلکه به پدیده ای شیرین مبدّل می سازد. 18
ذکر خداوند و سلامت روان
یکی از مفاهیم مهم در بهداشت و سلامت روان، مفهوم «امنیت روانی» است. اگر امنیت روانی برای فرد وجود نداشته باشد، زندگی بی معناست و سلامت روانی برقرار نخواهد بود. 19 آنجا که ترس وجود داشته باشد امنیت نیست. «امنیت روانی» یعنی: داشتن روح و روانی عاری از ترس و هراس; و این نعمتی است گوارا و مخصوص کسانی که در پرتو این امنیت، راحت و آرام زندگی می کنند. 20 از این رو، نشاط و سرور از آنِ کسی است که روانی امن و آرام داشته باشد. و انسان وقتی به این امنیت و اطمینان نفس می رسد که ترنّم نام خدا بر لب و یاد او بر قلب و جانش طنین انداخته باشد و چنان دل بستگی و وابستگی به خدا پیدا کرده باشد که ذکر او سراسر اندیشه، عاطفه و رفتارش را گرفته باشد و ذکر خدا جانش را زنده و آباد نموده باشد: «و بذکرک معمورة.» 21 در این صورت ـ به اصطلاح روان شناسان ـ فرد احساس دل بستگی ایمن نسبت به وجودی دارد که هم قادر است و هم همیشه حاضر و در همه حال، پاسخگوی نیازها می باشد. از نظر اسلام، بالاترین و ارزشمندترین مقام انسانی زمانی پدید می آید که انسان به یاد خدا باشد و روحش متوجه او گردد تا نور خدایی در دلش پدیدار شود و روح و روانش به آرامش و راحتی برسد.
انواع ذکر
الف. ذکر جوانحی (قلبی ـ ذهنی);
ب. ذکر جوارحی (زبانی و با سایر اعضا و جوارح).
ذکر و یاد خدا، چه در قلب و چه با زبان و چه با اعضا و جوارح، به صورت انجام یک عبادت خاص مثل نماز، دعا و تلاوت قرآن موجب اتصال به منبع لایزال و فناناپذیر هستی شده و یادآور عظمت و قدرت او و نعمت های بی کرانش و خوف از عقاب و امید به ثواب و عشق به جلب رضایت و وصال خداست و در نتیجه، در صحنه های دشوار زندگی برای انسان نیروآفرینی می کند; چرا که اگر هر چیز را از دست بدهیم، خداوند ازلی که منبع هر فیض و خیر و کمال است، موجب تسلّی و صبر برای انسان می شود و شاید به همین دلیل باشد که یکی از ذکرهایی که گفتن آن هنگام رسیدن مصایب توصیه شده این است که بگوید: (اِنّالله و اِنّا الیه راجعون) (بقره: 156); ما از آن خدا هستیم و به سوی او باز می گردیم. این ذکر یادآور خداوند متعال و مالکیت او بر ما و نیز بازگشت ما به سوی اوست. عظمت این مبدأ و معاد، مسائل مابین آن را تحت الشعاع قرار داده، آن ها را آسان جلوه می دهد. 22
آرامش خاطری که محور تمام خوش بختی های دنیا و آخرت است، از طریق ذکر خدا حاصل می شود تا بُعد آسمانی انسان بر بُعد زمینی اش چیره شود، و در آن حال است که می فهمد دودلی، خاطره های شیطانی و نگرانی و پریشانی از وسوسه های ابلیسی هستند. در این حال است که همه بیم ها از میان می روند و جای خود را به امید می دهند; همه دغدغه ها و خاطرپریشی ها به طمأنینه بدل می گردند و دارای معنا و مفهوم می شوند. 23 خدایا، دل های شیفته، شیدای تو شده اند، خردهای مختلف بر معرفت تو گرد آمده اند. پس دل ها جز به یاد تو آرام نگیرد و روان ها جز به دیدار تو آرامش نپذیرد.
اگر انسان به خوبی خدا را بشناسد، دایم به یاد او خواهد بود. در نتیجه، غفلت برایش معنا نخواهد داشت. علّامه طباطبائی ضمن یک دستورالعمل اخلاقی در این باره، می فرماید: «روشی که برای ما در همه حال و همه شرایط در حد ضرورت است، روش بندگی و به عبارت دیگر، خداشناسی است، و راه آن طبق آنچه از کتاب و سنّت برمی آید، همانا یاد خدا و امتثال تکالیف عملی است.» 24
بنابراین، یکی از مهم ترین گام ها به سوی سلامت نفس و بهبودی از بیماری های روحی و روانی انسان و رسیدن به آرامش و اطمینان درونی، یاد خداوند است. همچنین یکی از راه های درمان غفلت و حرکت در مسیر سازندگی و شکوفایی استعدادهای انسانی، «ذکر» است. کتاب و سنّت برای غفلت زدایی از انسان، اذکار را به عنوان ادعیه و عبادات، مشخص کرده اند تا انسان هنگام صبح و ظهر و شام، قبل و بعد از خواب، هنگام خوردن غذا و پس از آن، هنگام مشاهده مرده، یا بیمار یا پس از بهبودی از بیماری و در روزهای هفته و در ساعات روز و در اعیاد دینی و مانند آن، ذکری مناسب بگوید; مثلا، به ما دستور داده اند: در کنار سفره برای هر صرف غذا «بسم اللّه الرحمن الرحیم» بگوییم. به طور کلی، هر کاری را که می خواهیم آغاز کنیم مستحب است با «بسم اللّه» شروع نماییم. همه این تعالیم و آموزه ها در سیره و سنّت معصومان(علیهم السلام)برای آن هستند که انسان همواره خود را در ارتباط با خدا و در مسیر رحمت الهی قرار دهد و از غفلت و پیامدهای سوء آن در امان بماند. هر یک از عبادت ها میزان معیّنی دارد، ولی یاد و ذکر خدا در دل و ترنّم نام او بر لب حدّی ندارد. 25 برخی دستورهای دینی وقت معیّن و مشخصی دارد; مانند نماز، 26 اما ذکر خدا وقت مشخصی ندارد. ذکر خدا برای هر حالی توصیه شده است و این دوام یاد حق نمی گذارد انسان به دام بیماری روحی و غفلت گرفتار شود.
ذکر و غفلت زدایی
یکی از حکمت های ارائه اذکار فراوان دینی از سوی اولیای دین، آن است که انسان را متوجه گذران عمر، این سرمایه نایاب، نموده و او را متذکر سازند که عمر خویش را بیهوده تلف نکند و در این تجارت خانه، یعنی مدت کوتاه عمر، به فراهم کردن ره توشه سفر آخرت و دارالقرار و زندگی جاودانه، بپردازد و خود را ارزان نفروشد و یا به بهای آتش عرضه نکند. یاد خدا موجب می شود رابطه بین انسان و خدا همواره برقرار باشد و دچار تیرگی نگردد. اگر رابطه انسان با خدا تیره شد رابطه انسان با مؤمنان نیز تیره می شود و این تیرگی ارتباط با مؤمنان بر شدت وخامت بیماری روحی و روانی فرد می افزاید; زیرا فرد در روابط اجتماعی احساس تنهایی و انزوا می نماید و یکی از پیامدهای این انزوا و از دست دادن روابط دوستانه، «افسردگی» است. اگر کسی رابطه خود را با خدا از طریق ذکر و یاد او و غفلت زدایی مستحکم نماید، مشمول مهر و لطف خداوند خواهد شد و خداوند نیز دل های اهل ایمان و سایر افراد را به سمت او متوجه می سازد.
این موضوع در آیات قرآنی و تعالیم نبوی و علوی و در سیره معصومان(علیهم السلام)آمده است که به نمونه هایی از آن اشاره می شود: خداوند مودّت مؤمنانی را که دارای عمل صالحند، در دل های دیگران مستقر می کند و نیز حضرت ابراهیم(علیه السلام) به خداوند عرضه می دارد: «پروردگارا! من ]یکی از [فرزندانم را در سرزمینی بی آب و علف نزد خانه محترم تو سکونت دادم تا نماز را بپا دارند. پس دل های برخی از مردم را به سوی آنان گرایش ده و آنان را از محصولات ]مورد نیازشان [روزی ده، باشد که سپاس گزاری کنند.» 27
شکرگزاری و سلامت روان
«شکر» در لغت، به یادآوری و تصور نعمت و اظهار آن نعمت بیان شده و نقطه مقابل آن، «کفر» یعنی فراموشی نعمت و پوشیده داشتن آن است. 28 «شکر» در اصطلاح، به معنای ثنای جمیل بر محسن و سپاس با زبان و یا عمل است. منظور از «سپاس و ثنا» چیزی است که مقابل شکایت و گله است. نیز شکر یعنی: اظهار نعمت منعم به واسطه اعتراف دل و زبان. 29 در تعریف «شکر» همچنین گفته شده است: 30 شکر توصیف شیء به نیکی بر وجه تعظیم و بزرگداشت برای نعمتی به وسیله زبان و ارکان است. تعاریف دیگری نیز برای «شکر» ذکر شده است. 31
داشتن روحیه شکرگزاری از نشانه های سلامت روح و روان آدمی است; زیرا انسان شاکر اولا، در ساحت و حوزه شناخت و بینش به درجه ای از رشد و سلامت رسیده که نعمت را شناخته، قدرت تمیز بین نعمت و نقمت را پیدا کرده و نیز تشخیص داده که چه کسی این نعمت را به او عطا نموده است. از این رو، شناخت همه این موارد، جز در سایه سلامت عقل و نفس انسان میسّر نمی شود، و این رشد شناختی و سلامت نفسانی در ساحت بینش و اندیشه، او را واداشته است که از صاحب نعمت تشکر و قدردانی نماید.
ثانیاً، داشتن روحیه شکرگزاری نشان دهنده سلامت در ساحت احساس و عواطف فرد نیز هست; زیرا احساس تشکر از صاحب نعمت در او پدیدار شده و این نشان دهنده آن است که به آسیب های روحی و روانی همچون غرور، بخل، کینه و حسادت مبتلا نیست و در این زمینه، روح و روان او را مکدّر و مخدوش نساخته و این خود درجه ای از سلامت روان است.
ثالثاً، در حوزه رفتار و واکنش بیرونی نیز ابراز تشکر و قدردانی به زبان و رفتار ظاهری نیز نشان از سلامت روح و روان است; زیرا شکر زبانی و قدردانی رفتاری فرد، می تواند نشان دهد که فرد شاکر در حوزه شناخت و عواطف از سلامت برخوردار بوده است; زیرا چه بسا افرادی با اینکه نعمت و ارزش و منزلت برخورداری از آن را شناختند و در قلب و دل خویش نیز نسبت به صاحب این نعمت احساس رضایت مندی نموده اند، اما از ابراز این محبت و رضایت مندی در حوزه عمل و رفتار دچار مشکل هستند و رضایت قلبی خود را در زبان و عمل بروز نمی دهند، و این می تواند نشان دهنده بیماری و عدم سلامت فرد در این حوزه رفتاری و چه بسا حاکی از بیماری در دو حوزه و ساحت وجودی فرد نیز باشد. از این رو، ابراز رضایت و شکر زبانی و رفتاری نشانه سلامت روانی فرد می باشد. البته باید توجه داشت که سلامت رفتار و عمل ظاهری در صورتی نشان از سلامت درونی فرد است که قصد فریب و نیرنگ نداشته باشد و ظاهر از باطن حکایت نماید، نه خدای ناکرده مانند عمل ریاکارانه و منافقانه، سلامت ظاهری نشانه بیماری درونی باشد. 32
بنا بر آنچه گذشت، انسان شاکر، هم در بعد اندیشه و فکر دارای سلامت است و هم در ساحت عواطف، احساسات، رفتار و عملکرد، این روحیه شکرگزاری خود را بروز داده است. اهمیت مسئله شکرگزاری و داشتن این روحیه در تعالیم اسلامی و سیره پیامبر و امام علی(علیهم السلام) بسیار مشهود و فراوان است. در اینجا، تنها به ذکر چند نمونه اکتفا می شود:
شکر خدا و تشکر از بندگان او به عنوان وسیله و اسباب رحمت و نعمت پروردگار، بارها مورد تأکید خداوند متعال در قرآن و سنّت و سیرت پیامبران الهی و امامان معصوم(علیهم السلام)قرار گرفته است. گاهی قرآن در کنار ذکر خدا و همتای آن، فرمان شکرگزاری می دهد و از رذیلت مقابل آن یعنی «کفران نعمت» بر حذر می دارد. 33 گاهی هم به فراخوانی مؤمنان با استفاده از روزی پاکیزه خدا، به شکر الهی فرمان می دهد و شکر مؤمنان را نمودار یگانه پرستی آنان می شمارد 34 و انسان هرچه دارای روح و روان لطیف تر و سالم تری باشد این روحیه شکرگزاری و قدرشناسی در او افزون تر است. 35
در نگرش اسلامی و تعالیم دینی ما، سپاس گزار پدر و مادر بودن را، که از اسباب الهی در ایجاد و تکوّن انسان و نعمت های پس از آن به شمار می آیند، در کنار سپاس گزاری خداوند بیان شده و این نشان دهنده اهمیت قدرشناسی و شگرگزاری از آنان در فرهنگ قرآن و تعالیم اسلامی است. قرآن می فرماید: سپاس مرا بجا آورید و از پدر و مادرتان سپاس گزار باشید. 36 این شکرگزاری فقط مخصوص پدر و مادر نیست، بلکه هر انسانی که اسباب نعمتی را برای انسان فراهم نموده شایسته شکر و سپاس است و در فرهنگ غنی اسلام، انبیای الهی و امامان معصوم(علیهم السلام)، که بالاترین نعمت ها را برای بشر به ارمغان آوردند و در این راه، مصایب و مشکلات فراوانی نیز متحمّل شدند، شایسته شکر و سپاس فراوانند، همچنین استادان و معلمان انسان، که عهده دار تعلیم و تربیت او شده اند، شایسته شکر و سپاس می باشند. این موضوع غنای فرهنگ اسلامی و تعالیم معصومان(علیهم السلام)را می رساند که از هیچ امری دریغ ننموده اند و به ظرافت روح و روان انسان ها به تعلیم الهی کاملا احاطه داشته اند و در سیره عملی خود نیز به آن ملتزم بوده اند.
توکّل و سلامت روان
«توکّل» از آموزه هایی است که تأثیر شگرفی بر سلامت روان انسان دارد. توکّل به انسان جرئت اقدام و عمل می دهد و بازدارنده های رفتاری را از میان برمی دارد. قرآن می فرماید: آن گاه که عزم کردی و تصمیم گرفتی، به خدا توکّل کن و کار خود را دنبال نما 37 و این اولا، مستلزم حرکت و تلاش انسان است و ثانیاً، چون بر خدا اعتماد می کنیم کار را با اطمینان بیشتری انجام می دهیم. توکّل یعنی اینکه انسان همیشه به آنچه منطبق با حق است عمل کند، و در این راه به خدا اعتماد کند، که خداوند پشتیبان کسانی است که حامی و پشتیبان حق بوده اند. 38
یکی از عوامل اضطراب و نگرانی انسان کارهای مهم و سرنوشت ساز هستند. هنگامی که شخص می خواهد به کار ویژه ای که در زندگی اش جایگاه مهمی دارد، اقدام نماید، چون انجام آن ثمرات مثبتی در زندگی اش دارد و از سوی دیگر، انجام ندادنش ضرر قابل توجه ای دارد، در انجام آن، دچار شک و تردید و دچار دلهره و اضطراب می شود و تنیدگی زیادی بر روح و روان او عارض می گردد. در این مواقع، به دنبال یک تکیه گاه مورد اعتماد است تا او را در به انجام رساندن آن کار، یار و پشتیبان باشد. با گزینش پشتیبان به عنوان تکیه گاه، قلبش آرام می شود، نیرویی دو چندان پیدا می کند و از نگرانی خلاص می شود. بنا بر آنچه گذشت، اهمیت «توکّل» در بهداشت و سلامت روان، روشن می شود.
حقیقت «توکّل» همان اعتماد قلبی به خدا در تمام کارها و صرف نظر از غیر خداست، و این با تحصیل اسباب منافات ندارد، مشروط بر اینکه اسباب را در سرنوشت خود اصل اساسی نشمرد. 39 همان گونه که انسان معمولا در کارهای دنیوی برای خود وکیل برمی گزیند و بسیاری از کارهای خود را به او واگذار می نماید تا آثار و نتایج سودمندتری در پی داشته باشد، شایسته است بنده خدا نیز در همه امور زندگی به خدا تکیه کند و او را وکیل خود قرار دهد تا خواسته هایش بدون هیچ اضطراب و تشویش خاطر تأمین گردند. «توکّل بر خدا» به معنای اعتماد نمودن و تکیه بر خدا در همه امور است. کسی که بر خدا توکّل دارد، کارهای خود را به او وامی گذارد و تنها بر قدرت او تکیه دارد. توکّل از حیث روانی، پشتیبان قدرتمندی برای انسان در حل مشکلات است. 40 هر فردی برای تأمین نیازهای خود، چند راه در پیش دارد:
الف. تنها به نیروی خویشتن اعتماد کند.
ب. به دیگران اعتماد کند و به کمک آنان چشم بدوزد.
ج. نقطه اتّکای خویش را خداوند قرار دهد و از غیر چشم بپوشد.
د. با استفاده از نیروی خدادادی خویش و تکیه بر قدرت خداوند، با توکّل کارها را شروع کند و به پایان برساند.
از بین راه های مزبور، راه دوم، که انسان دیگران را برای خود به عنوان تکیه گاه مطمئن برگزیند، نه تنها از دیدگاه دین مذموم، بلکه از دید روان شناختی نیز یک شیوه ناپسند و غیرمعقول است; چه آنکه انسان سربار و انگل جامعه بار می آید و اگر این روش ادامه یابد، به تدریج، استقلال فردی از او سلب می گردد و به احساس بی هویّتی و عاجز بودن از انجام هرکاری و چه بسا به درماندگی آموخته شده نیز تبدیل گردد. 41
البته معنای توکّل این نیست که انسان در جایی تنها مشغول به عبادت و راز و نیاز با خدا گردد و اوقات شبانه روز را این گونه سپری کند و دست از کسب و کار بردارد. بی تردید، این به بیراهه رفتن است. در روایتی آمده است: پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله)گروهی را مشاهده کردند که به دنبال کشت و کار نمی روند، فرمودند: چه می کنید؟ گفتند: ما متوکّلان هستیم، آن گاه پیامبر فرمود: شما متوکّل نیستید، بلکه سربار جامعه اید. 42
این آموزه مهم نیز در سیره و سنّت پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام)در نهایت درجه و کامل ترین وجه آن بوده و سرلوحه دعوت پیامبران بوده است که به خدا ایمان آورید و بر او توکّل کنید. یکی از علایم ایمان به خدا این است که انسان بر او توکّل کند. انسان اگر به ربوبیت او اذعان دارد و معتقد است که مجموعه جهان هستی زیر سیطره حکومت و ربوبیت او قرار دارد و تنها معبود شایسته پرستش اوست، هرگز به خود اجازه نمی دهد به دنبال دیگری برود و از او استمداد جوید، بلکه همواره به خداوند اعتماد کرده، فقط از او درخواست کمک می کند: اگر بیمار است از او درمان می خواهد، و اگر گرفتاری و مشکلی دارد صرفاً از آستان ربوبی او امید به رفع آن دارد. 43
از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)روایت شده است که خداوند به عزّت و جلال خود سوگند یاد کرده است که آرزو و اعتماد کسی را که به غیر خدا اعتماد و امید بسته باشد، تبدیل به یأس و ناامیدی نماید. 44 در قرآن کریم و روایات ائمّه معصومان(علیهم السلام)درباره این موضوع، مطالب ارزشمندی وارد شده اند 45 مبنی بر اینکه دل بستن و تکیه کردن به غیر خدا، موجب یأس و ناامیدی خواهد شد.
یکی از بیماری های روحی و روانی انسان ناشی از درماندگی و ناامیدی و عدم توفیق در کارهایی است که به عهده گرفته و توان انجام آن ها را ندارد و یا به علت شکست های متعدد، از اقدام به کاری احساس ترس و دلهره دارد. همین امر موجب پدیدار شدن بیماری های روانی و از دست دادن حس اعتماد به توانایی ها در انسان می شود. انسانی که الهی نیندیشد، یا باید این درد را تحمّل کند و اقدام به کاری نکند و یا برای انجام هر کاری به یاری و کمک دیگران امید داشته باشد. چنین فردی که امید به دیگران بسته و خود را بازنشسته و از کار و تلاش باز ایستاده می بیند، هم از این درد بی کاری رنج می برد و هم از اینکه باید چشمش به کمک دیگرانی باشد که مانند خودش هستند، و این دردها و نگرانی ها به تدریج، او را به انزوا و کنارگیری از اجتماع و نیز کم رنگ شدن ارتباطات اجتماعی می کشانند و سلامت روانی فرد را از بین می برند و فرد افسرده و درمانده می شود. از این رو، توکّل بر خدایی که قادر و توانا بر انجام همه کارهاست، انسان را از تکیه به غیر خدا بی نیاز می دارد و انسان را به تلاش و توجه به توانایی های خدادادی خود امید می بخشد و اینجاست که امید و چشمداشت به کمک دیگری بی معنا می شود. (برای آشنایی بیشتر با آیات و روایات توکل به پی نوشت ها مراجعه شود.) 46
آثار عینی توکّل در بهداشت و سلامت روان
به طور کلی، توکّل بر خدای قادر عالم حکیم، سبب می شود فرد بر توانایی ها و استعدادهای خدادادی خویش اعتماد نماید و علاوه بر اینکه در موفقیت ها و پیروزی ها گرفتار غرور و خودپسندی نمی شود، در مشکلات و گرفتاری های احتمالی نیز درمانده و گرفتار اختلال در عملکرد نمی گردد و احساس ایستادگی و مقاومت در برابر مشکلات را پیدا می کند و این خود بهترین وسیله تأمین سلامت روانی فرد است. در ذیل، به نمونه ها و آثار دیگر توکّل بر سلامت و بهداشت روان مطابق آنچه از آموزه های دینی و سیره معصومان(علیهم السلام) استفاده می شود، به اجمال اشاره می شود:
ـ برآورده شدن احساس نیاز به محبت در بالاترین سطح (متوکّل محبوب خداست.) 47
ـ برآورده شدن احساس نیاز به تکیه گاه و اعتماد و دست یابی به احساس آرامش; 48
ـ رسیدن به بلوغ و رشدشناختی; 49
ـ احساس مثبت و خوش بینی نسبت به توانایی انجام کار و تلاش فرد (داشتن امید و شکوفا شدن استعدادها); 50
ـ ازدیاد ایمان و اعتقاد قلبی; 51
ـ افزایش هوشمندی; 52
ـ افزون شدن سعی و تلاش فرد (توکّل وسیله نیرومندی و توانمندی فرد می شود.) 53
ـ دریافت این مطلب که دیگران نمی توانند ضرری به او بزنند. (رهایی از ترس) 54
ـ شناخت این موضوع که دیگران نیز سودی به حال او ندارند. (رهایی از وابستگی و دل بستگی ذلیلانه) 55
ـ امیدواری به لطف و بخشش الهی; 56
ـ قطع امید و آرزو نسبت به دیگران; 57
ـ نجات یافتن از وسوسه و شک وتردید و شبهه (رهایی و نجات از حرص، حسد، دنیاپرستی، بخل و تنگ نظری); 58
ـ بی نیاز شدن از غیر خداوند (احساس استقلال); 59
ـ رهایی از گرفتاری ها و عذاب; 60
ـ افزایش تقرّب و ارتباط با خداوند; 61
ـ افزایش یقین و باور; 62
ـ تبدیل گرفتاری ها، مشکلات و ناملایمات به اسباب آسایش و آرامش; 63
ـ رسیدن به عزّت و سربلندی (احساس بی نیازی و عزّت). 64
چگونه با توکّل به آرامش روان برسیم؟
اگر فرد در گرفتاری ها و مشکلات تنها به اسباب مادی توجه کند، به سادگی دست از عمل می کشد و ناامیدی او را از پای درمی آورد، ولی کسی که به خدا توکّل دارد، معتقد است: نبود شرایط مادی باعث عدم تحقق یک رویداد و یا عدم حل مشکل نمی شود; همان گونه که در مورد حضرت ابراهیم(علیه السلام)چنین بود. 65 با اندکی ملاحظه در تاریخچه زندگی بشر، درمی یابیم که رویدادهای زندگی گاهی در محدوده اختیار انسان هستند و در مواردی، اختیار فرد در وقوع آن ها نقشی ندارد. برای مثال، تصادف با اتومبیل، گاهی ناشی از بی احتیاطی فرد است، ولی گاهی او همه نکات ایمنی را در نظر می گیرد، ولی راننده اتومبیل مقابل، شخص بی ملاحظه ای است و باعث تصادف می شود. همچنین با در نظر داشتن برخی حوادث دیگر زندگی از قبیل زلزله، سیل و طوفان، روشن می شود که وقوع برخی رویدادها در زندگی، از اختیار انسان خارج است، و با توجه به اینکه همه رویدادهای جهان به اذن خداوند روی می دهند، می توان گفت: رویدادهای مزبور جزو سرنوشتی هستند که خداوند برای انسان مقدّر کرده است. 66
بنابراین، علت ناآرامی افراد عادی آن است که به چیزهایی تکیه می کنند که خود آن ها تکیه گاهی ندارند. کسانی که در محبت دنیا غرق شده اند در همان گرداب خواسته های دنیوی خود دست و پا می زنند و هر لحظه احساس خطر می کنند و به این و آن متمسّک می شوند; به زرق و برق دنیا تکیه می کنند تا از اضطراب برهند، ولی نمی توانند. قرآن کریم درباره افرادی که گرفتار آتش دوزخ می شوند، می فرماید: این ها به دنیا بسنده کرده، 67 راضی و مطمئن شده اند، در حالی که دنیا کالای فریب است. 68
انس با قرآن و سلامت روان
یکی دیگر از آموزه هایی که در بهداشت و سلامت روان حایز اهمیت است و در سیره معصومان بسیار تأکید شده، 69 تلاوت و انس با قرآن و به کار بستن تعالیم آن در زندگی فردی و اجتماعی است. پیامبر مکرّم(صلی الله علیه وآله) می فرماید: هر که قرآن را شعار و میزان خود سازد خدا او را سعادتمند گرداند، و هر که قرآن را پیشوای خود گرداند و به آن اقتدا نماید و او را پناهگاه خویش قرار دهد، خداوند چنین افرادی را در بهشت پر نعمت و خوشی دلنشین و پایدار پناه می دهد. کسانی که تاریخ اسلام را مطالعه و مراحل مختلف دعوت اسلامی را از روزهای آغازین دنبال می کنند و کیفیت تغییر شخصیت افرادی را که در مکتب پیامبر(صلی الله علیه وآله) احکام اسلامی را فرا گرفتند می بینند، می توانند تأثیر عظیمی را که قرآن و دعوت اسلامی در نفوس پیروان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بر جای گذاشته است، به وضوح مشاهده کنند. 70
قرآن برای کسانی رحمت است که به واجبات آن عمل می کنند و آنچه را در قرآن حلال است حلال، و آنچه را که حرام است، حرام می دانند. اینان مؤمنانی هستند که وارد بهشت می شوند و عذاب نمی گردند، بلکه از عذاب نجات می یابند. 71 همچنین قرآن، شفابخش افراط و تفریط در تفکرات و شعور انسان است. پس این قرآن، عقل را از غور در امور باطل حفظ می کند، انسان را در راه هایی که مثمرثمر باشند آزاد می گذارد، او را از استفاده کردن از نیرو و توانش در جاهایی که فایده ندارد باز می دارد، به او برنامه سالم و دقیق می دهد، فعالیت انسان را نتیجه دار می کند و او را از راه های غیر حقیقی باز می دارد. 72 قرآن رحمت است برای کسی که طلب رحمت می کند و رحمت را برای خویش می خواهد. قرآن شفا از کفر، شرک، جهل، فساد و هر رذیلتی است، البته برای کسی که بخواهد برای خداوند تعالی خالص شود. 73 قرآن کریم از آن جهت که «شفا» است، اول صفحه دل را از انواع مرض ها و انحرافات پاک می کند و زمینه را برای جای دادن فضایل آماده می سازد و از آن جهت که «رحمت» است صحّت و استقامت اصلی و فطری دل را به او باز می گرداند و از آن جهت که «شفا» است، محل دل را از موانعی که ضد سعادتند پاک کرده، آماده پذیرش سعادت می سازد و از آن جهت که «رحمت» است، نعمت سعادت به او داده و نعمت استقامت و یقین را در آن جایگزین می کند.
در هر عصری، قرآن کریم انسان هایی متخلّق به آداب انسانی ـ اسلامی پرورش داده که از سلامت فکر و اخلاق و رفتار متعالی برخوردار بوده اند; افرادی همچون سلمان ، مقداد ، ابوذر ، عمّار ، اویس قرنی و مانند این ها در زمان نزول قرآن، و در عصر حاضر افرادی مانند امام خمینی (قدس سره) و یارانش، دست پرورده قرآن در مکتب رسول خدا(صلی الله علیه وآله)هستند. بدون شک، در قرآن نیروی معنوی عظیمی وجود دارد که در نفس انسان تأثیری شگرف بر جای می گذارد. این نیرو باعث بیداری وجدان و تیزی احساس و شعور و صیقل روح انسان می شود و ادراک و تفکرش را بیدار و بصیرتش را جلا می بخشد. 74
اگر به طور خلاصه بخواهیم قرآن را توصیف و تعریف نماییم، خوب است به کلماتی در این باره از امام خمینی(قدس سره) اکتفا نماییم، ایشان فرمودند: قرآن کتاب انسان ساز، کتاب تحرّک و سدّی در برابر بیگانگان، حاوی همه نیازهای بشر، دعوت کننده به تعقّل، کتاب سیادت مسلمین، سفره گسترده ای برای استفاده عموم، مرکز همه عرفان ها و باب معرفت الله، قرآن ضیافت خدا از رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)، کتابی بدون هیچ تغییر و تحریف، کتاب تزکیه نفوس از ظلمات و قرآن جامع لطایف و حقایق توحید است. 75
به همین دلیل، مداومت بر تلاوت و انس با قرآن و ایجاد فضای قرآنی در محیط خانه و مدرسه به طور هماهنگ، زمینه رشد و شکوفایی و در نتیجه، تأمین سلامت فرد و اجتماع را فراهم می کند. این موضوع گرچه از حیث نظری روشن است که افرادی که با قرآن مأنوسند از سلامت روانی و آرامش روحی بیشتری برخوردارند. در بعضی از این آموزه ها خوش بختانه تحقیقات و پژوهش های میدانی نیز انجام شده و صحّت آن اثبات گردیده است. 76 با این حال، سزاور است یک تحقیق میدانی در زمینه سلامت روانی افرادی که بر تلاوت و تدبّر در قرآن مداومت دارند در مقابل افرادی که چنین نیستند صورت گیرد تا همبستگی و نسبت بین این دو به خوبی نشان داده شود.
دعا و سلامت روان
یکی از مهم ترین آموزه های سیره علمی و عملی معصومان(علیهم السلام) و از تعالیم اساسی اسلام، «دعا» و نیایش انسان است. دعا همان خواست قلبی است که با زبان درخواست می شود. دعا در واقع، رفتاری است که در خلال آن، فرد مستقیماً با خداوند ارتباط برقرار کرده، به راز و نیاز می پردازد و معمولا حالت معنوی آن برای افراد لذتبخش و مطبوع است. دعا کردن در قرآن کریم و تعالیم معصومان(علیهم السلام) بسیار مورد توجه قرار گرفته است. خداوند در قرآن می فرماید: شما مرا بخوانید و طلب نمایید تا شما را اجابت کنم. 77 دعا درخواستی است که از جانب بنده به سوی خداوند اوج می گیرد. دعا اصل و مغز عبادت شمرده شده است.
دعا احساس مذهبی افراد را تقویت و رابطه بین انسان را با خدای خویش برقرار و مستحکم می سازد و احساس تنهایی را برطرف نموده، و نیاز انسان را تأمین می کند. انسان وقتی از غنی بالذات و دارنده تمام کمالات چیزی طلب می کند و با او ارتباط برقرار می نماید، احساس لذت و سرور می کند و به عکس، وقتی از غیر خدا چیزی درخواست می کند، احساس ذلّت و خواری می کند. این احساس عزّت و لذت بر سلامت روانی نیز تأثیر می گذارد و از این نظر نیز دعا حایز اهمیت می باشد. دعا از جمله راه های معنوی ـ عاطفی یاری جستن از قدرت بی نهایت خداوند است; 78 چرا که در انسان این گرایش وجود دارد که در سختی و فشار به قدرت و تکیه گاهی روی آورد و چه قدرت و تکیه گاهی اصیل تر و قابل اعتمادتر از قدرت لایزال الهی که پناهگاه انسان واقع شود؟
بشر در طول تاریخ، به این حقیقت اذعان کرده است که با دعا و درخواست از خداوند، ناهمواری ها هموار و مشکلات و نابسامانی ها مرتفع می شوند. در تعالیم اسلامی نیز آمده است که عده ای وقتی در سختی ها، از همه اسباب مادی قطع امید کردند، متوجه وجودی ماورای طبیعت می شوند، 79 ولی وقتی سختی ها فروکش نمودند به همان حالت غفلت از خدا برمی گردند. اما عده ای همواره خداوند را طالبند. قرآن می فرماید: «هنگامی که به انسان آسیبی برسد، ما را ـ ]در حالت های [خوابیده، نشسته و ایستاده ـ می خواند.» 80 خداوند نیز انسان را از آسیب می رهاند. 81
بررسی تأثیر دعا و نیاش ـ به عنوان یک آیین مذهبی مورد نیاز انسان ـ بر سلامت روانی، موضوع تحقیق ها و پژوهش های زیادی بوده است. گوهرینگ در مقاله ای در زمینه دعا، نیایش و گفتوگو با خداوند به عنوان واقعیت هایی نادیدنی و ناشنیدنی، درباره معنویت و سلامت روانی اظهار داشته است: سخن گفتن با خداوند لذت و پذیرش مطلوبی در پی دارد. او می گوید: هرچند در روان درمانگری تغییر رفتار، غایت و هدف اصلی است، ولی گفتوگوی با خداوند ابزاری برای رسیدن به غایت است. او بیان می دارد: احساسات، اعتراف نکردن یا ناسپاسی، خشم و عصبانیت، باورهای غیر منطقی، ترس ها و رفتارهای بی اختیار، همه موانعی برای گفتوگو با خداوند هستند که توسط روان درمانگر برطرف می گردند. 82
دعا گنجینه ای از معارف و علوم الهی را برای فرد تبیین می نماید. دعاهایی که از معصومان(علیهم السلام) روایت شده اند گنجینه هایی از اسرار و علوم و درخواست هایی سرشار از ادب و اخلاق هستند. 83 دعا از نظر روان شناختی نیز آثار متعددی در روح و روان آدمی دارد که در ادامه به برخی از آن ها اشاره شده است.
برخی از آثار روان شناختی دعا
1. دعا و درخواست نشان دهنده امید به بهبودی و اجابت است.
انسانی که به دعا روی آورد، احساس و امید به بهبودی در او پدیدار می شود، و این خود، گام مهمی در جهت بهبودی قلمداد می شود.
2. دعا نشان دهنده این واقعیت است که فرد برای رسیدن به هدفی معقول و متعالی، از خداوند درخواست می کند و درخواست او در جهت رشد و تکامل اوست.
3. فرد با گشودن اسرار درون خود در پیشگاه خداوند، احساس آرامش می نماید.
4. فرد از توانایی در ایجاد رابطه با خالق هستی در هر زمان و مکان که اراده کند، احساس لذت معنوی می نماید.
5. با دعا حس اعتماد و اطمینان به خداوند در دل فرد زنده تر می شود و امید به برآورده شدن نیازهایش، او را به زندگی امیدوار می سازد.
6. دعا تلاش فرد را در تحقق اهدافش مضاعف می گرداند.
7. به دلیل اعتراف به گناهان خویش و امید به عفو بخشش الهی، دعا سبب می شود بار احساس گناه و سنگینی او از دوشش کاسته شود و با قبول عذر و پشیمانی او، گامی به سوی توبه و اصلاح خویش و حرکت در مسیر سلامت و کمال بردارد. دعا و نیایش و آثار مثبت جسمی و روانی آن مورد اذعان دانشمندان غیر مسلمان نیز واقع شده است. 84
ارتباط با دیگران و اظهار محبت به مؤمنان و نقش آن در سلامت روان
تأکید قرآن درباره اظهار محبت مسلمانان به یکدیگر و گردهمایی و اتحاد صفوف از یک سو، موجب رشد عاطفه نوع دوستی در نفس و ترغیب انسان ها به ایثار و رعایت منافع مردم و به طور کلی، جامعه می شود و از سوی دیگر، موجبات تضعیف حالت های انفعالی نفرت و کینه توزی و انگیزه های ظلم و تجاوز و حب ذات و خودخواهی را فراهم می آورد; علت اصلی برخی از آسیب های روانی سوءظن و بدگمانی، حسد و کینه توزی و یأس و ناامیدی ها است و همه این علل با برقراری روابط متقابل و محبت آمیز از بین رفته و روح و جان آدمی از ملال و اندوه و آسیب روانی نجات می یابد.
پیامبر رحمت(صلی الله علیه وآله) فرمودند: در بین مردم، حسود از کمترین لذت و بهره برخوردار است. 85
امام المؤمنین علی(علیه السلام)نیز فرمودند: انسان حسود همیشه نگران و اندوهناک است، 86 و انسانی که کینه در دل جای داده است، همواره در عذاب نفس گرفتار و بر اندوه و نگرانی خویش می افزاید. 87
شکی نیست که توانایی در دوست داشتن مردم و انجام کار نیک و مفید برای جامعه، سبب تقویت احساس وابستگی به گروه و از بین رفتن احساس انزوا و تنهایی می شود که این احساس تنهایی و انزواطلبی سرانجام باعث می شود فرد گرفتار بیماری روانی شود; زیرا احساس وابستگی فرد به گروه و توجه به نقش فعّال خود در جامعه، دارای اهمیت زیادی در سلامت روانی انسان است و در آموزه های دینی و سیره معصومان بر رابطه با همسایه، ارحام و سایر افراد مؤمن و مسلمان و رعایت حقوق آنان سفارش زیادی شده است.
بسیاری از روان درمانگران نیز به اهمیت روابط انسانی به منظور تأمین سلامت روانی توجه کرده اند; مثلا، الفرد آدلر کوشیده است مراجعان خود را راهنمایی کند که به دیگران توجه کنند و برای تأمین امکانات رفاهی و کمک به آن ها بکوشند. او معتقد بود: بیمار روانی هر چه در درون جامعه بیشتر و رابطه اش با مردم بهتر باشد بیماری اش زودتر درمان خواهد شد. آدلر ورلین در این خصوص می گوید: هدف من از تمام تلاش ها، جلب توجه بیماران خود به دیگران است; زیرا وقتی بیمار درون گروه خویش جای گرفت و با افراد گروه به طور مساوی همکاری و مساعدت کرد، در واقع سلامت خود را باز یافته است. به نظر من، مهم ترین موضوعی که دین و مذهب به آن اشاره کرده، دوست داشتن همسایه و کمک کردن به اوست. کسی که از مساعدت دیگران سر باز می زند، شایسته است که مشکلات بر او فرو بارند. تمام آنچه زندگی از فرد می خواهد این است که کارگری تولیدکننده و دوستدار مردم باشد و در محبت بکوشد. 88
انسان موجودی اجتماعی است و ایجاد ارتباط با دیگران نقش بسزایی در زندگی فردی و اجتماعی او دارد، موفقیت انسان در دوست یابی، جذب همسر، پرورش فرزندان و انجام فعالیت های شغلی و امثال آن بستگی زیادی به چگونگی رابطه برقرار کردن او با دیگر همنوعان دارد. بنابراین، از یک سو، در انزوا زندگی کردن برای انسان بسیار مشکل است و از سوی دیگر، ایجاد رابطه با افراد کاری بس دشوار و گاه برای برخی اشخاص غیر ممکن. برقراری ارتباط اجتماعی با دیگران یک هنر است و تمام افراد جامعه باید برای کسب این مهارت تلاش کنند.
آلپورت می گوید: داشتن هدف های دراز مدت، کانون وجود آدمی را تشکیل می دهد و شخصیت سالم را از شخصیت بیمار متمایز می سازد. «رابطه» مهم ترین نقش را در زندگی انسان دارد. شاید هیچ یک از ابعاد تجارب زندگی انسان به اندازه رابطه دو نفر، سرشار از عاطفه و هیجان نباشد. و نیز گفته شده است: توانایی در برقراری روابط محبت آمیز از نشانه های شخصیت سالم است. 89
تعالیم اسلامی بر جنبه های گوناگون روابط اجتماعی تأکید دارند و برای حفظ این روابط، رعایت آداب و احکام متعددی را توصیه کرده اند. 90 حمایت اجتماعی، از مسائل اساسی تعالیم اسلام محسوب می شود و حتی افرادی که در این زمینه کوتاهی کنند، فاقد ایمان و اعتقاد واقعی به شمار آمده اند. 91
در ایجاد رابطه با دیگران، در درجه اول اسلام تأکید فراوانی به برقراری ارتباط با خویشان و بستگان دارد و صله ارحام را واجب و قطع ارتباط با خویشاوندان را نکوهش شدید نموده است. 92 خداوند در قرآن می فرماید: «درباره خدایی که به نام او از همدیگر درخواست می کنید و نیز درباره خویشاوندان خود تقوا را رعایت کنید ]و روابط خود را با آنان قطع نکنید.[» 93
خداوند در این آیه، به حدی به خویشاوندان اهمیت داده که نام آنان را در ردیف نام خود ذکر کرده است. برقراری روابط خویشاوندی باعث می شود افراد، خود را در شبکه وسیعی از حمایت اجتماعی ببینند و عواطف خود را نسبت به هم اظهار کنند. اولیای دین برقراری این روابط را مایه طول عمر و آبادی شهرها و قطع آن را مایه مرگ زودرس دانسته و در هر شرایطی از آن منع کرده اند. 94 در آموزه های دینی و سیره نبوی و علوی(علیهم السلام)، در اولین درجه برقراری روابط انسانی، بر صله ارحام تأکید زیاد شده است و در این زمینه نیز ارتباط عاطفی و رفت و آمد و برقراری رابطه محبت آمیز با بستگان درجه یک مانند پدر، مادر، برادر، خواهر، عمو، عمّه، خاله و سایر اقوام و خویشان و نیز همسایگان و سایر افراد جامعه اسلامی مورد سفارش و حایز اهمیت فراوان می باشد; 95 چه اینکه بالاترین امر سودمند برای انسان تأمین سعادت جاودانی است و در این امر حیاتی نیز پیامبر(صلی الله علیه وآله)به دستور وحی، مأمور دعوت خویشاوندان و اقربای خود در مرحله اول شدند. در طبقه بندی سلسله نیازهای روانی هم نیاز به محبت و امنیت جزو اولین نیازهای روانی انسان شمرده شده است و تأمین این نیازها (نیاز به محبت و امنیت) در درجه نخست در آغوش پرمهر مادر و در سایه محبت پدر تأمین می شود. در هر دوره از زندگی نیز تحوّل و رشد انسان به آن است. از آغاز ورود به این جهان تا آخرین زمان وداع از این دنیا، متناسب با دوره رشد و تحوّل فرد، این نیازهای اساسی باید به گونه ای تأمین و ارضا شوند; مثلا، در ابتدای تولّد و کودکی، با رابطه عاطفی و محبت آمیز پدر و مادر و با در آغوش کشیدن نوزاد و تماس بدنی و مانند آن تأمین می شود و اگر به هر دلیلی این نیاز عاطفی، بخصوص در این دوره، ارضا نشود، ضررهای جبران ناپذیری به کودک وارد می شود، و همان گونه که در صورت عدم تأمین صحیح و بموقع نیازهای جسمی نوزاد، سلامت جسمانی او به خطر می افتد، عدم ارضای نیازهای عاطفی او نیز سلامت جسمی و روانی کودک را به مخاطره می اندازند. این نیاز در دوره نوجوانی و جوانی نیز به وسیله ارتباط عاطفی با خانواده، همکلاسی ها و دیگر اعضای جامعه، تأمین و ارضا می شود. تأمین این نیاز به احساس ایمنی و اطمینان در افراد کمک می کند و موجب شکوفایی استعدادها و توانایی های افراد می شود. عدم ارضای آن نیز باعث می شود فرد به احساس طرد شدن و در نتیجه، انزوای اجتماعی و سرانجام، بیماری روانی و از جمله افسردگی دچار شود. مزلو یکی از نشانه های افراد ناایمن را چنین بیان می کند: احساس طرد شدن، مورد عشق و علاقه دیگران نبودن و اینکه دیگران به سردی و بدون محبت با آن ها رفتار می کنند و اطمینان به این موضوع که مورد تنفّر و خصومت دیگران واقع شده اند. 96
بنابراین، نیاز به محبت و داشتن روابط عاطفی با پدر و مادر و سایر اعضای خانواده و خویشان و بستگان، در تأمین این نیاز روحی و روانی و در نتیجه، سلامت روانی افراد نقش بسزایی دارد و خداوند حکمت و رمز ایجاد روابط محبت آمیز با بندگان خدا و در درجه اول با ارحام را در ایجاد تعاطف و مهر ورزیدن خویشان به همدیگر بیان نموده است; آنجا که می فرماید: من خدای بخشنده و مهربانم و ترحّم را، که یک فضیلت است، خودم به اقتضای رحمت خویش آفریدم تا انسان ها بدین وسیله، به یکدیگر مهر و عطوفت ورزند و در قیامت نیز نزد من حجت قاطعی داشته باشند. 97
در برقراری این رابطه خویشاوندی و رابطه ایمانی بین مؤمنان و نیز اهتمام نسبت به امور مسلمانان، که بر همه افراد لازم است، کسانی که مرتبه بالاتری از ایمان را دارند، در این راه پیش گام می باشند، و اگر کسی کوتاهی کند، مسلمان واقعی محسوب نمی شود. 98 در چنین شرایطی، افراد هیچ گاه خود را تنها نمی یابند، حتی اگر خویشاوند و خانواده ای 99 و حمایت مالی از دیگران نداشته باشند. 100
پیشوایان دینی یکی از علل اساسی حرکت و قیام اجتماعی خود را فریادرسی و کمک به دیگران، بیان کرده اند 101 و در تعالیم اسلامی، بر رفع گرفتاری برادر مؤمن تأکید شده است: 102 هر کس در جهت رفع حاجت مؤمنی قدم بردارد، خداوند پاداش فراوانی به او می دهد و نه تنها گناهان او، بلکه گناهان خویشاوندان، همسایگان و آشنایانش را نیز می بخشد، 103 اگر برای فقرا، جامه ای تهیه کند، جامه های بهشتی به او عطا می شود، سختی های مرگ برای او آسان شده، گناهانش آمرزیده می گردند. 104 قرض دادن به مؤمن تا حد قرض دادن به خدا، بزرگ شمرده شده و خداوند به چندین برابر شدن آن وعده داده است. 105 البته حمایت های مالی فقط مربوط به شرایط سخت نیستند; چنان که میهمان کردن مؤمن و هدیه دادن به او بسیار با ارزش است. 106 این عمل نوعی حمایت عاطفی است، به فرد آرامش می بخشد و موجد رابطه و توجه به همسایگان می شود. 107
در این باره امام علی(علیه السلام) می فرماید: با همسایگان خود خوش رفتاری کنید; چرا که آنان مورد توصیه و سفارش پیامبر شما هستند. پیامبر(صلی الله علیه وآله) همواره نسبت به همسایگان سفارش می فرمود، تا آنجا که ما گمان بردیم به زودی سهمیه ای از ارث برای آنان مقرّر خواهد شد. 108
نیز فرمودند: نیکی کردن به همسایگان، روزی فرد را افزایش می دهد. 109 و ساکنان تا چهل خانه از هر طرف، همسایه یکدیگر محسوب می شوند. 110 اگر کسی با شکم سیر بخوابد و همسایه اش گرسنه باشد، مؤمن نیست. 111
این نکات حاکی از گستردگی لزوم حمایت اجتماعی است 112 و اهمیت برقراری رابطه با خویشان، نزدیکان و همسایگان را می رساند و به این نکته روان شناختی توجه می دهد که این یک نیاز روانی فردی است و تأمین آن ثمرات فروانی از جمله رسیدن به امنیت، آرامش و سلامت روان آدمی دارد; حتی سلامت جسمانی فرد را نیز تأمین می نماید و باعث طول عمر شخص می شود.
برخی از آثار بهداشتی و روان شناختی برقراری ارتباط با دیگران
ـ امنیت روانی و مادی فرد را تأمین می کند.
ـ احساس نیاز به محبت ورزیدن و مورد محبت واقع شدن را تأمین می نماید.
ـ موجب سلامت جسمانی و در نتیجه، طول عمر می شود.
ـ به زندگی فرد، نشاط و احساس ارزشمندی می بخشد.
ـ پایگاه اجتماعی فرد را تقویت می کند و از این رو، اعتماد و اطمینان خاطر برای شخص به ارمغان می آورد.
توجه به کرامت و ارزش انسان و سلامت روان
از آموزه های مهم سیره پیامبران و اولیای الهی و به ویژه سیره پیامبر اکرم و امام علی(علیهم السلام) در برقراری رابطه با انسان ها، توجه به کرامت و ارزش انسان و تعلیم آن به دیگران بوده، تا جایی که نسبت به غیر مؤمنان و غیر مسلمانان نیز بر این امر اهتمام داشته اند و این اخلاق عظیم پیامبرو امامان معصوم(علیهم السلام)باعث شده بود حتی افراد لجوج و عنودی که جاهلانه با پیامبر و دین مخالفت می کردند، به خاطر اخلاق بزرگوارانه پیامبر و اهل بیتش شیفته آنان شوند و به دین اسلام مشرّف گردند و رعایت این ادب اسلامی نقش مهمی در ایجاد فضای سالم از لحاظ روحی و روانی برای افراد داشت. در ذیل، به اختصار به یکی از موارد رفتاری این آموزه اسلامی و نقش آن در بهداشت و سلامت روان اشاره می شود:
سلام و سلامت روان
در آموزه های دینی و سیره نبوی و علوی به این امر مهم و جایگاه آن در سلامت و امنیت روحی و روانی افراد اشاره شده و بیان گردیده است که اولین گام ارتباط با «سلام» شروع می شود. در اسلام، به مؤمنان سفارش شده است که به یکدیگر سلام کنند. پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) به زنان و کودکان نیز سلام می کردند. سلام با سلامتی هم خانواده است و مفهومش این است که هیچ خطر و تهدیدی از سوی سلام کننده متوجه مخاطب او نیست. این شعار اسلامی، که به عنوان تحیّت و تعارف، مسلمان ها هنگام روبه رو شدن و ملاقات با هم دارند در دیگر اقوام و ملت ها به گونه هایی دیگر است. سفارش اسلام به سلام، مانند دیگر آموزه های اسلامی، منطبق با فطرت انسان است. بعضی از مکاتب و پیروان آن ها معتقدند: زندگی با دلهره و اضطراب همراه است و اصلا زندگی بدون دلهره و اضطراب، امکان تحقق خارجی ندارد و شاید بتوان گفت: به این مطلب قرآن نیز اشاره دارد; می فرماید: انسان را در رنج و مشقّت آفریدیم، خواه انسان مؤمن و معتقد و خواه انسان دنیاگرا و دنیاپرست. هر دو گروه برای رسیدن به خواسته هایشان، باید متحمّل رنج و مشقت هایی گردند. و این حقیقتی آشکار است که از جمله چیزهای اولیه و نیازهای اساسی، که مورد توجه یک موجود با شعور، به ویژه انسان، قرار می گیرد و برای وی ارزش حیاتی دارد، احساس امنیت و آرامش در زندگی است و این نیاز اساسی فقط نیاز دوران کودکی نیست، بلکه در همه دوران های زندگی انسان مورد نیاز اوست و حال که هر انسانی در زندگی خود، نگرانی ها، ترس ها و اضطراب هایی دارد و با هر کس هم که برخورد می کند، چون احتمال می دهد از سوی او ضرری متوجهش شود، نوعی نگرانی و اضطراب به او روی می آورد. یکی از نخستین چیزهایی که در ملاقات و برخورد انسان ها مطلوب و شیرین است، برطرف شدن این نگرانی و دلهره است، تا انسان احساس آرامش کند و مطمئن شود که از سوی آن شخص ضرری به او نمی رسد; زیرا دفع ضرر و خطر برای انسان مقدّمه احساس آرامش است.
بنابراین، در اولین برخورد دو فرد، مطلوب ترین نوع برقراری ارتباط، دادن امنیت و آرامش به طرف مقابل و مخاطب است، تا مطمئن شود که از طرف مقابل، ضرری متوجه او نیست. اهمیت سلام تا آنجاست که یکی از نام های مبارک خداوند «سلام» می باشد. از نام های بهشت، که خانه آرامش و آسایش انسان است، «دارالسلام» می باشد. همچنین تأمین آرامش و امنیت برای افراد و اعضای خانواده و همچنین افراد جامعه از وظایف مهم سرپرست خانواده و حاکم اسلامی است. در واقع، سلام، که یک تحیّت و تعارف رسمی اسلامی است، به معنای دعا و درخواست امنیت و سلامتی مخاطب است. از این رو، در قرآن کریم، در برخی موارد واژه «سلام» با کلماتی که معنای امنیت دارند، همراه است که این تقارن لفظی، خود تقارن مفهومی سلام و امنیت است; مانند: اوست خدایی که جز او خدایی نیست، او سلطان مقتدر جهان است، پاک از هر عیب و آلایش است. امنیت بخش و نگهبان جهانیان و قاهر و مقتدر و جبّار است. 113 در آیه دیگری می خوانیم که در روز قیامت به مؤمنان گفته می شود: «با سلامتی و در حال امنیت وارد بهشت شوید.» 114
این موارد نمونه های روشنی هستند از اینکه رفتار پیامبر خدا با مردم چگونه بود و به چه نحو تکریمشان می کرد، در حالی که کراهت داشت جلوی پایش بلند شوند 115 و دوست می داشت با او بدون تکلّف و مجامله و به راحتی برخورد کنند، اما خود از سر تکریم انسان ها چنان احترامشان می کرد که موجب شگفتی است.

شادی درمدرسه

شادی درمدرسه
مقدمه :
پژوهشهای مختلف درعلوم رفتاری و روانشناسی ارتباطات ، ، حاکی ازاین مساله است که شادی و گشاده رویی نقش والایی در پذیرش اجتماعی شخصیت مربیان بویژه درجامعه دانش آموزان دارد . درمراجعه به تاریخ زندگی پیامبر بزرگ اسلام از جمله برجسته ترین خصال ایشان که موجب جلب و جذب امت بوده است گشاده رویی و خلق نیکوی پیامبر اکرم (ص) بوده است تاآنجا که درقرآن اشاره گردیده است که اگر خلق حسن پیامبرنبود همانا مردم ازدور ایشان پراکنده می شدند و او را تنها می گذاشتند . نقش کار تربیتی شامل مجموعه ای ظریف از قواعد و برنامه ها می باشد که هم تاثیر گذار وهم تاثیر پذیر می باشند و با توجه به اینکه رمز ایجاد رابطه حسنه و اعتمادسازی به منظور جلب همکاری دانش آموز همانا روحیه شاد و انبساط خاطر مربی می باشد ، این اهمیت دوچندان می گردد . تحقیقات علمی ثابت نموده اند که شادی امر مسری و ناشاد بودن نیز چنین است و به سرعت به مخاطبین ما منتقل می شود وبه عنوان عامل مثبت یا منفی در بروز رفتارهای مورد انتظار نقش تعیین کننده دارد وبه دنبال آن شاد بودن وعدم آن زمینه ساز جانبه و دافعه نسبت به برنامه تربیتی و مشخص مربی خواهد بود .
‹‹ برتر اند راسل فیلسوف بزرگ آموزش و پرورش می گوید ، عیب و هنر آدمی وابسته به تربیت است واز این رو تربیت راکلید جهان نو می داند از دیدگاه او عیب های آدمیان از تربیت بد برخاسته و هم تربیت است که باید آنان رابه سوی هنر رهبری کند !
به سخن دیگر چگونگی جهانی که درآن زندگانی می کنیم وابسته به چگونگی ما واین نیز درگروه تربیت است . اواشاره می کند که بدین سان درکار تربیت نخستین وبنیادی ترین پرسش این است که می خواهیم فرزندان ماچه منشی داشته باشند و درچگونه جامعه ای زندگانی کنند ؟ راسل در پاسخ این پرسش برهدف هایی تکیه می کند که اگر به زبان اریش فرم گفته شود بربنیاد اخلاق انسان گرایانه است . راسل یافتن دست کم چهار ویژگی و شایستگی را، بنیاد یک منش خوب می شمارد : شادابی وسرزندگی ، جرات یا دلیری ، حساسیت و هوش پرورش یافته .
درباره شادابی می گوید شادابی بیشتر جنبه فیزیولوژیک دارد تاروانی .آنجا که تندرستی ، کامل باشد شادابی نیز هست ولی این چگونگی باگذشت زمان ، کاستی می گردد و درکهنسالی ناپدید می گردد .
اهمیت شادابر بویژه درآن است که شوق انسان رابه چیزهای گوناگون برمی انگیزد ، بستگی های اورا با محیط می گستراند وباز اهمیت شادابی بویژه درآن است که شوق انسان را از گرایش به بعضی از صفات بدنگه می دارد . از نتیجه های این چگونگی یکی این است که حسد را ازمیان می برد .از این رو به همان اندازه که حسد بد است وزیان آور ، شادابی خوب است وسودمند .
یا سپرس درتأکید برمعنوی بودن و تعریف اتوریته حقیقی آن راترک هرگونه زور معنی می کند ومی گوید : می توانیم بگوییم ازآنجا که تحول نتیجه فعالیت وبویژه نتیجه فعالیت شاد است اتوریته درمعنای عامل خشونت و اجبار بازدانده تحول است ، زیرا بازدارنده فعالیت آزاد وشاد است در این معنی اتوریته لازمه تحول و تأثیر آن به نیروی شوقی است که بر می انگیزد . این نکته به خوبی روشن می کند که قدرت ، اهمیت و اعتبار استاد و آموزگار در باز گرفتن آزادی شاگردان نیست بلکه فقط در تأثیر معنوی است ومحدود کردن آزادی آنان نه تنها نشانه توانایی نیست بلکه نشانه ناتوانی یعنی ازمیان رفتن قدرت وتأثیری معنوی است .(1)
درتحقیق راجع به شادی ونظر انسان نسبت به شادی از نظر روانی و روحی و فطری مورد پرسش قرارگرفته است ، تعریف شادی از دیدگاه روانشناختی چیست ؟
تعریف شادی ولذت را از بهشت شروع می کنیم که همه مادرانتظار رسیدن به آن هستیم .آنچه از احادیث ،آیات قرآن و روایات مذهبی خوانده و شنیده ایم این است که اگر فرد درستکاری باشیم در بهشت خداوند ی به جاودانگی می رسیم . جایی که عناصر لذت متعدد و جاویدان اند .آب آن چنان لذتبخش است که هرچه بنوشی سیراب نخواهی شد . میوه ها آنقدر شیرین و خوشمزه هستند که هر چه بخوری سیرنخواهی شد . سایر ابعاد زندگی در بهشت چنان که همگان آنها را می دانیم منتهای آرزوی انسان دراکتساب لذت اند . وعده خداوند به درستی بر احساسات اصیل انسانی منطبق است . انسان نوعا موجودی است که زندگی راشاد می خواهد و می بیند بویژه مؤمنین به دلیل احساس امنیت اصیل و خدشه ناپذیری که دارند عمیقا شادند .آنها تمام وقایع را گذرا می دانند و عقیده دارند که خداوند زندگی را بربهترین مسیر ممکن منطبق می سازد .پس شادمانی از دیدگاه اعتقادی یک اصل مسلم ویک وظیفه است نه تنها باید خودمان شاد باشیم بلکه من باید شما راشاد کنم وشما باید خانواده خود راشاد کنید .همگان باید بچه ها راشاد کنیم . از دیدگاه علمی چارچوب زندگی برمبنا واساس شادی استوار است تا آنجا که تعریف سلامتی احساس متعادلی از شادی درونی است . از لحاظ روانشناختی درنهادما دو غریزه وجوددارد : یکی غریزه میل به زندگی ویکی غریزه میل به مرگ .
به زبان فرنگی به این دو پدیده به ترتیب ‹‹ eros ›› و ‹‹ thanatos ›› می گویند . اگر دریک موازنه میل به زندگی افزونتر ازمیل به مرگ باشد سلامتی تحقق یافته است و اگر برعکس ، میل به مرگ زیادباشد بیماری و افسردگی پدیده آمده است .
میل به زندگی چه معنایی دارد ؟ میل به زندگی درتمام اعمال ورفتاری که زندگی و تداوم آن را میسر و ممکن می سازند متجلی است مثل احساس تمایل به زنده ماندن و تلاش برای ترقی . احساس لذت بردن از موضوعات معقول ومعروف و پسندیده ، لذت بردن از دیدار دوستان ، لذت بردن ازکمک کردن به کسی ، لذت برده ازروئیدن یک بوته گل سرخ از تکه چوبی که چندی پیش از آن قلمه زده بودیم ، لذت بردن ازتولد یک نوزاد ، لذت بردن از ازدواج ، از عشق واز تمام لذتها که به حق معقول اند دردایره تمایل به زندگی قرار دارند .
ماازاین که سالم هستیم شکرگزاریم لذا شادیم ازاین که خداوند به ماچشم داده ، گوش داده شکرگزاریم و شکر گزاری واقعی یعنی شادمانی . اگر ازدیدگاههای مختلف الهی نگاه کنید شادی یک شکرگزاری است .
وقتی ماهمه چیز داریم و غصه می خوریم ما واقعا به خداوند پشت کرده ایم .نعمت های اورا نادیده گرفته ایم و حقیقتا مابنده ناشکری هستیم . بااین همه نعمت های خدادادی که ما داریم آیا باید گریه کنیم یا باید بخندیم و به خداوند بگوییم ممنون و متشکریم . فرضا اگر کسی برای شما کاری کرده است در برابر او جز تشکر و لبخند زدن چه کاری عادی است ؟ هیچ وقت دیده اید که در مقابل محبتی کسی دشنام بدهد ؟ مگر اینکه سالم نباشد . درغیر این صورت پاسخ هر کار محبت آمیز تشکر ، باروی خوش و روحیه شاد است . احساس من درباره خداوند این است که حضرت حق هر لحظه به ما هدیه جدید و تازه می دهند . حیات ما ، راه رفتن ما ، نگاه کردن ما وتنفس ما هدیه های خداوندی است . اما ما نمی فهمیم یعنی این قدر به کمال عقل نرسیده ایم که هر لحظه که می گذرد کادوی خداوندی است که شامل حال ما می شود . پس ماباید هر لحظه از خداوند تشکر کنیم و تشکر نیز همیشه با لبخند است . بنابراین انسان باید به خاطر خداوند دائما لبخند بزند .
اصولا یک فرد مذهبی چون نوح را کشتیبان خود می داند ، از هیچ طوفانی غم نی خورد و اصیل ترین شادی وجود اورا فراگرفته است . لذا دلهره و اضطراب ندارد .بلکه حمیت خاطر دارد ونه در دل ونه برچهره اثری ازغم ندارد .
کسانی هستند که براساس برخی از آموزشهای خانوادگی یا اجتماعی از اعمال عادی شادی بخش نیز احساس گناه می کنند . به راستی احساس گناه چگونه از کسب لذت ومیل به شادی جلوگیری می کند .
احساس گناه یک احساس کاملا طبیعی است ، بدان شرط که فرد مرتکب کار خطایی شود . منشأ اصلی این احساس ‹‹ وجدان اخلاقی ›› است . وجدان اخلاقی یک سازمان ذهنی است که در خاتمه شش سالگی ساخته می شود .طرزساخته شدن وجدان اخلاقی چنین است که فرد ارزش های خانواده را در وجود خودش درون فکنی می کند . در این زمان فرد می فهمد که زشتی ها وزیبایی ها شامل چه مواردی هستند وبدی و خوبی چه معنایی دارند . خانواده به فرزند خود یاد می دهد که باید به خوبی ها عمل کند واز بدیها بپرهیزد . چنین فردی وقتی مرتکب کارخطایی می شود احساس بدی خواهد داشت که به آن احساس گناه می گویند . معمولا یک فرد طبیعی انسان در اندیشه ارتکاب به کار خطا یاناپسندی نیست ، چه رسد به آنکه عمل خطایی بکند که متعاقب آن احساس گناه داشته باشد . اما اگر زمانی خطا کرد به شدت احساس گناه خواهد کرد . خطا به تمام موضوعاب خلاف پسند وعرف جامعه ، فرهنگ ، خانواده و مذهب گفته می شود .
احساس گناه اگر به اندازه بیماری حاد نباشد اما از انداره طبیعی هم بیشتر باشد تحت تأثیر سخت گیریهای والدین ، جامعه و تنبیهات آنها پدیده آمده است . این سخت گیریها عامل پدید آمدن یک وجدان اخلاقی محکم ووسیع است . این دسته از احساس گناه افراطی در فرآیند روانکاوی اصلاح شدنی است . در برابر افراط در احساس گناه با مردمی روبه رو می شویم که از ارتکاب به هیچ فعل زشتی احساس گناه ندارند . این دسته ازمردم بزهکاران و شخصیت های غیراخلاقی و ضد اجتماعی هستند که در وجود آنها سازمان وجدان اخلاقی پدید نیامده یا به ضعیف ترین شکل خود رسیده است .
احساس گناه افراطی یا تفریطی باسخن گفتن وبا نصیحت کردن قابل تصحیح و اصلاح نیست . هر جا که این احساس پدید آید ، شیرینی موقت یک لذت درکام فرد به تلخی درازمدت مبدل خواهد شد .
هر کسی در زندگانی خود به اندازه خاصی لذت می برد که این اندازه در افراد مختلف یک طبقه اجتماعی با امکانات مساوی متفاوت است . چگونخ می توان سطح احساسی لذت رابالابرد ؟
روش های متنوعی برای افزایش سطح لذت وجود دارد . کاهش سطح درخواست های بی شماری دارد به امیال و آرزوهای خود نمی رسد ، لذا به جای لذت بردن غصه می خورد .
مردم خوش دل همه براین پندارند که همه خوب اند ، همه مهربان اند . این مردم همیشه خوشحال اند ، بنا براین سطح لذت با سلامت روان مانیز در ارتباط است .آن که رفتار مردم را به درستی قضاوت می کند بی سبب رنج نمی برد .نکته دیگری که سطح لذت را بالا برده ودرشاد بودن روان مااثرگذاراست کنترل نیازهای عادی زندگی است . کسی که به دستور مذهب نفسانیات خود را کنترل می کند .پس از یک دوره محرومیت وقتی نیاز خود را برآورده می سازند به نهایت لذت می رسد . چنانکه براساس این الگو خداوند برای پرهیزگاران وعده بهشت داده است . موضوع مهم دیگر درافزایش سطح لذت گذشت اشت که نام آن درفرهنگ فارسی آمده است اما درعمل آن را ندیده ایم ! دربرابر رفتار بدی که صورت گرفته است دوواکنش ممکن است : اول آن که جواب بد بدهید . دوم آن که در گذرید ، اگر بگذارید به احساس لذت واقعی می رسید . درهمین رابطه آیا بالارفتن سطح آگاهی و دانش می تواند از یک سو سطح لذت را بالا ببرد و ازسوی دیگر گرایش به ابتذال رانابود کند ؟
درمورد ابتذال واقع براین است که لذا یک احساس متکامل است که آدمیان بهنجار و طبیعی از موضوعات پسندیده و صحیح هیچ ربطی ندارد . تنها کسانی که درسطح پایین هوش و عقل باشند ممکن استازیک موضوع مبتذل استقبال کنند . به تحقیق می توان گفت که یک فرد طبیعی وسالم ازموضوعاتی لذت می برد که جامعه آنها راممنوع نکرده است بنابراین چیزی به اسم ابتذال درتعریف لذت واقعی نیامده است .
ازاین سخنان کارشناسانه به طور صریح می توان دریافت که یک مربی هم باید خود فردی شادوسالم باشد ( سلامتی که ازشادی حاصل می شود ) تابتواند احساس امید شادی و زندگی رابه متربی افسرده و ناامید خود هدیه نماید .
عده ای عقیده دارند که لطیفه گویی ، شعرخوانی ، بازی و شوخی زمان را تلف می کند اما عده ای عقیده دارند که چنین رفتاری مغز راآماده می سازد که دراین لحظات بعدی یازده کاملی داشته باشد . واقعا این رفتار در لحظات استراحت درسی و کار و بحث و غیره مغز را آماده وداران حداکثر بازده می کند .
________________________________________
1-درآمدی به فلسفه .میرعبدالحسین نقیب زاده . انتشارات ظهوری . چاپ دوم

شـغل، رضایت شغلى و روش هاى ارزیابى آن

شـغل، رضایت شغلى و روش هاى ارزیابى آن
چکیده : اشتغال از جمله مسائلى است که همواره ذهن انسان ها، دولت ها و ملت ها را به خود مشغول داشته است. هر چند شغل و حرفه به ظاهر، به بُعد اقتصادى ـ معیشتى انسان ها مربوط مى شود، ولى با بُعد فردى، خانوادگى، اجتماعى، سیاسى و فرهنگىِ آنان نیز ارتباطى تنگاتنگ دارد. رضایت شغلى حوزه اى است که در آن دیدگاه هاى روان شناختى اجتماعى، جامعه شناختى، اقتصادى، علوم سیاسى و تربیتى هر یک به سهم خود در آن سخن گفته اند. امروزه در هر کشورى، هزاران هزار شغل و حرفه وجود دارد که افراد به آن اشتغال داشته و از این طریق، به زندگى خود ادامه مى دهند. آنچه همواره مورد توجه روان شناسان و اندیشمندان علوم اجتماعى بوده رضایت شغلى افراد و آثار این رضایت در روحیه آن ها و بازدهى کارشان مى باشد. اگر کسى به شغل خود علاقه مند باشد، خلاّقیت و استعداد وى در زمینه کارى اش شکوفا خواهد شد و هرگز دچار خستگى و افسردگى نخواهد شد. به عکس، اگر کسى از حرفه اش راضى نباشد، هم خودش دچار افسردگى و سرخوردگى مى شود و هم کارش بى نتیجه خواهد بود و از این رهگذر، جامعه نیز دچار آسیب خواهد شد. این مقال، نگاهى به این موضوع دارد.
تعریف «شغل »
«شغل» از نظر لغوى، به معناى به کار واداشتن کسى است و آنچه مایه مشغولیت مى باشد. از طریق اشتغال، فرد فعّالانه در جریان تولید و خدمات مشارکت مى کند و پاداشى نقدى یا جنسى دریافت مى دارد. 1 کار و شغل فعالیتى بدنى یا فکرى در جهت تولید و خدمت است. به طور کلى، کار فعالیتى است که از کسى خواسته شده و در مقابل آن، به وى مُزد پرداخت مى شود. 2 به طورخلاصه، مى توان گفت: شغل یعنى کارى که فرد، مشغول به انجام آن است و از طریق آن، هم انجام وظیفه مى کند و هم امرار معاش مى نماید.
در تعریفى دیگر،«شغل»عبارت است از گروهى ازموقعیت هاى مشابه دریک مؤسسه، اداره یا کارگاه که افراد واجد شروط خاص، مى توانند این موقعیت ها رااحراز کنند و وظایف محوّله را انجام دهند. 3
تعریف «رضایت شغلى »
«رضایت شغلى» مجموعه اى از احساسات و باورهاست که افراد در مورد مشاغل کنونى خود دارند. 4 رضایت شغلى یکى از عوامل مهم در موفقیت شغلى است; عاملى که موجب افزایش کارایى و نیز احساس رضایت فردى مى گردد. 5 رضایت شغلى یعنى دوست داشتن شرایط ولوازم یک شغل،شرایطى که درآن کارانجام مى گیرد و پاداشى که براى آن دریافت مى شود. 6
با توجه به مطالب مزبور، مى توان گفت: «رضایت شغلى» یعنى احساس خرسندى و خشنودى که فرد از کار خود مى کند و لذتى که از آن مى برد و در پى آن، به شغل خوددل گرمىووابستگى پیدامى کند. «رضایت شغلى» حالتى مطبوع، عاطفى و مثبت حاصل از ارزیابى شغل یا تجارب شغلى است; مفهومى داراى ابعاد، جنبه ها و عوامل گوناگون که باید مجموعه آن ها را در نظر گرفت. از جمله این عوامل، مى توان به صفات کارگر و کارمند، نوع کار، محیط کار و روابط انسانى کار اشاره نمود. 7
فیشر(V.E.Fisher) وهانا (J.V.Hanna)رضایت شغلى را عاملى درونى مى دانند و آن را نوعى سازگارى عاطفى با شغل و شرایط اشتغال مى انگارند; یعنى اگر شغل مورد نظر، لذت مطلوب را براى فرد تأمین کند، او از شغلش راضى است. در مقابل، چنانچه شغل موردنظررضایتولذت مطلوب رابه فردندهد،دراین حالت،اوازکارخودمذمّت مى نماید و درصدد تغییر آن برمى آید. 8
به نظرهاپاک(R.Hoppock)، «رضایت شغلى» مفهومى پیچیده و چندبعدى است و با عوامل روانى، جسمانى و اجتماعى ارتباط دارد.تنها یک عامل موجب رضایت شغلى نمى شود، بلکه ترکیب معیّنى از مجموعه عوامل گوناگون سبب مى گردد که شاغل در لحظه معیّنى از زمان، از شغلش احساس رضایت کند و به خود بگوید که از شغلش راضى است وازآن لذت مى برد. 9
به گونه اى مثبت به آن مى نگرد و در یک کلام، از احساس خوب و مطلوبى نسبت به آن برخوردار است. 10
عوامل انتخاب شغل
شغل موضوعى است که انتخاب آن تصادفى نیست، نیازمند عوامل بسیارى است که عبارتند از:
1 ـ وضع جسمانى
هر شغل به خصوصیات جسمانى مشخصى نیاز دارد. در برخى مشاغل، جثّه بزرگ و قوى لازم است، درحالى که دربرخى مشاغل ممکن است این امر مانع از انجام وظایف باشد. همچنین در بعضى مشاغل، وجود و سلامت دست وپالازم است، در حالى که در برخى دیگر، فقدان و یا نقص دست و پا و سایراعضامشکلى بهوجود نمى آورد.
2 ـ استعداد
استعداد یکى از عوامل مهم در انتخاب شغل وادامه اشتغال موفقیت آمیز است. استعداد به معناى مهیّاشدن، آمادگى و توانایى بر انجام کارى است; توانایى فطرى فرد که به یادگیرى او کمک مى کند و آن را تسریع مى نماید.
بدین معنا، استعداد نحوه و میزان یادگیرى را در زمینه هاى گوناگون در آینده پیش بینى مى کند و کسى که در زمینه خاصى استعداد دارد، از تجربیات خود در آن مورد بهره بیش ترى مى برد.
3 ـ رغبت
«رغبت» به معناى میل داشتن و خواستن و آرزوى چیزى است. همچنین احساس خوشایند یا تمایل و کنجکاوى نسبت به چیزى یاموضوعى،«رغبت»نامیده مى شود. رغبت انگیزه مهمى براى تلاش و حرکت انسان به حساب مى آید. موفقیت در انجام هر شغلى، مستلزم داشتن رغبت است.
4 ـ امکانات فردى ـ اجتماعى
علاوه بر موارد مذکور، عوامل دیگرى نظیر شخصیت فردى، واقع نگرى، امکـانات محیطى و نیازهاى جـامعه در انتـخاب شغـل تـأثیر بـسزایى دارد. 11
به طور خلاصه، مى توان گفت: عوامل فردى (از قبیل وضعیت جسمانى، استعداد، رغبت و صفات شخصیتى)، عوامل اجتماعى (نظیر فشار خانواده، ارزش هاى اجتماعى و فرهنگى، میزان امکانات هر جامعه و فرصت هایى که در اختیار افراد قرار مى دهد)، عوامل اقتصادى (همانند فقر و بیکارى) و نیز وراثت و جنسیّت در انتخاب شغل مؤثر است.
عوامل رضایت شغلى
محققان مدت هاست در جستوجوى تعیین علل اساسى رضایت از شغل در سازمان و اداره هستند. تاکنون آن ها توانسته اند به رشته اى از عوامل ثابت و مرتبط با رضایت شغلى دست یابند، اما دست یابى به یک الگوى جامع تجربى تحقق نیافته است. مى توان به اختصار به چند عامل که در این زمینه از اهمیت بیش ترى برخوردارند، اشاره کرد. پورتر (W.Porter) و استیرز (M.Steers) به چهار عامل ذیل اشاره کرده اند:
1ـ عوامل سراسرى سازمان; یعنى متغیرهایى که به طور وسیع در مورد بیش تر کارکنان صدق مى کند; مثل حقوق و فرصت هاى ارتقا;
2ـ عوامل بلافصل محیط شغلى; متغیرهایى که گروه هاى شغلى را تشکیل مى دهد; همانند شیوه سرپرستى و کیفیت روابط با همکاران، شرایط کار و محل کار;
3ـ عوامل محتوایى یا فعالیت هاى بالفعل شغلى; مانند قلمرو شغل (میزان تنوع،استقلالومسؤولیت)و وضوح نقش;
4ـ عوامل فردى; ویژگى هایى که یک فرد را از دیگرى متمایز مى سازد; همچون سن، سنوات خدمت و شخصیت (اعتماد به نفس، عزم و بلوغ). 12 به جدول شماره (1) توجه کنید.
لاک (E. A. Locke) مهم ترین عوامل مؤثر بر رضایت شغلى را چنین خلاصه مى کند:
1. کار پر مخاطره ذهنى که فرد مى تواند با موفقیت با آن سازگار شود (موفقیت در سازگارى با کار);
2. علاقه فردى به خود شغل که هر قدر علاقه فرد به شغل بیش تر باشد میزان رضایت او بیش تر خواهد بود;
3. کارى که از نظر جسمانى بیش از حد خسته کننده نباشد (هر قدر فرد بیش تر خسته شود، رضایتش کم تر خواهد بود و هر قدر کم تر خسته شود میزان رضایتش بیش تر خواهد بود);
4. پاداش براى علمکرد، منصفانه، آموزنده و منطبق با خواست فرد باشد;
5. شرایط کار که با نیازهاى فیزیکى سازگار باشد و به اهداف شغلى کمک کند;
6. احساس احترام به نفس از سوى شاغل; او هر قدر از سوى دیگران نسبت به خود بیش تر احساس احترام کند، میزان رضایتش بیش تر خواهد بود;
7. عواملى که در محیط کار، نیاز به ارزش هاى شغلى را تسهیل مى کند; از قبیل افزایش حقوق و ترفیع. 13
انصاف و عدالت در پرداخت نیز با رضایت شغلى ارتباط دارد. هر قدر انصاف و عدالت در پرداخت بیش تر و بهتر رعایت شود، میزان رضایت شغلى بالاتر است و هر قدر میزان رضایت بیش تر باشد، عملکرد کارگر و کارمند نیز بالاتر مى رود. همچنین رضایت شغلى به وسیله پرداخت پاداش و تشویق کردن نیز بالا مى رود. نگرش هاى فرهنگى، خدمات درمانى و تسهیلات رفاهى در بالا بردن میزان رضایت شغلى دخالت دارند. 14
جورج و جونز چهار عامل اساسى را در میزان و سطح رضایت شغلى مؤثر مى دانند:
1. شخصیت و صفات شخصیتى;
2. ارزش ها;
3. موقعیت کار و شغل;
4. تأثیر اجتماعى. 15
هر یک از این عوامل اساسى چهارگانه، با زیرمجموعه هاى آن در شکل (1) منعکس شده است:
برخى دیگر نیز براى رضایت شغلى ده عامل را ذکر کرده اند: ایمنى و بهداشت کار، ساعات کار و نوبت کارى، امنیت شغلى و پیشرفت کار، برخورد عادلانه در محل کار و میزان جذب کارکنان در سازمان، مشارکت کارکنان و کارمندان در تصمیم گیرى، محتواى کار و تحقّق ظرفیت هاى کارى کارمندان و کارکنان، تغییرات در سازمان کار، پاداش کافى و عادلانه، مسؤولیت اجتماعى، کار و خانواده و فراغت. 16
وودمن (W. Woodman) و هل ریجل (Don Hellriegel)در کتاب خود، در بحث عوامل مؤثر بر رضایت شغلى، به این عوامل اشاره مى کنند: صفات کارگر و کارمند، نوع کار، محیط کار، و روابط انسانى کار. 17
شرتزر (Bruce. E. Shertzer) عوامل ذیل را در رضایت مندى شغلى مؤثر مى داند: حقوق، امنیت کارى و ثبات شغلى، شرایط کارى خوب، امکان پیشرفت و ترقى، و روابط انسانى. 18
کورمن این عوامل مؤثر را به دو دسته تقسیم مى کند:
1. عوامل محیطى; مثل سطح شغل، محتواى شغل، رهبرى ملاحظه کار، دست مزد و فرصت هاى ترفیع;
2. عوامل شخصى; مثل سن، سطح تحصیلات و جنسیت.
هر قدر شغل از لحاظ سطح، مسؤولیت، استقلال و تنوع بالاتر باشد، مطلوب تر است، هر چند به نسبتى که فرد در سطح بالاترى قرار داشته باشد (بر حسب تحصیلات، توانایى ها و مانند آن)، سطح لازم این خصوصیات براى کسب خشنودى باید بالاتر باشد. 19
همان گونه که ملاحظه مى شود، صاحب نظران بسیارى به ذکر عوامل مؤثر در رضایت شغلى پرداخته اند. با نظرى اجمالى به نوشته هاى اینان، چنین به نظر مى رسد که بسیارى از این عوامل مشترک مى باشد. بنابراین، در جمع بندى، این عوامل را مى توان چنین ذکر کرد:
1ـ عامل اجتماعى (ناشى از جامعه و محیطى که فرد در آن زندگى مى کند و نشانگر سطح فرهنگ و دیدگاه هاى مورد قبول جامعه اوست; مانند میزان ارزش و مقام اجتماعى کارگر و کارمند);
2ـ نفس کار (عامل محتوایى کار که مربوط به ذات کار مى باشد و از احساس علاقه به شغل مورد نظر ناشى مى شود);
3ـ محیط کار (هر عاملى که با محیط کارى و فضاى کارى سر و کار دارد; مثل ساختمان فیزیکى محل کار و آب و هوا).
آثار وجود رضایت شغلى
آگاهى از نتایج مهم رضایت از شغل به اندازه شناخت آنچه موجب رضایت مى شود، اهمیت دارد. این نتایج عبارت است از:
الف ـ رضایت و ترک خدمت
رضایت از شغل و ترک خدمت با یکدیگر رابطه دارند. وروم (V. H. Vroom) پى برد که دامنه همبستگى بین این دو متغیر در بررسى هاى گوناگون، از 25% ـ تا 42% ـ است. سپس پورتر و استیرز در پانزده بررسى، پى بردند که همبستگى میان رضایت و ترک خدمت 25% ـ است. 20 بازنگران قرن اخیر، که به بررسى رابطه بین رضایت شغلى و رها کردن شغل پرداخته اند، گزارش مى دهند که بین این دو یک رابطه منفى برقرار است; یعنى اگرکارکنان از شغل خود راضى باشند، کار خود را رها نخواهند کرد و اگر از شغل خود راضى نباشند، به رها کردن شغل خود مبادرت مىورزند. لاک در سال 1976 نیز گزارش تقریباً مشابهى ارائه داد. 21
ب ـ رضایت از شغل و غیبت از کار
شواهد نشان مى دهد که رابطه اى معتدل و معکوس بین رضایت از شغل و غیبت کارکنان از محل کار خود وجود دارد. وروم در چندین بررسى نشان داد که دامنه همبستگى از 14% ـ تا 38% ـ است. این بررسى مورد تأیید پورتر و استیرز و دیگران نیز قرار گرفت. 22
ج ـ رضایت و عملکرد
یکى از بحث انگیزترین مباحث در زمینه رضایت شغلى، ارتباط آن با عملکرد است. سه نظریه در این باره ارائه شده است:
1. رضایت موجب عملکرد مى شود;
2. عملکرد موجب رضایت مى شود;
3. پاداش، بین عملکرد و رضایت به عنوان واسطه عمل مى کند;
دو نظریه نخست از حمایت ضعیفى برخوردار است، اما نظریه سوم، که بر اساس آن، پاداش به عنوان واسطه عملکرد و رضایت عمل کند، از حمایت بیش ترى برخوردار مى باشد. عملکرد قبلى موجب دریافت پاداش درونى (احساس کام یابى شخصى) و پاداش برونى (حقوق و ترفیع) مى شود.این پاداش به نوبه خود، هم عملکرد آینده فرد را بالا مى برد و هم در بالا بردن میزان رضایت شغلى او مؤثر است. 23
وروم در تحقیقات خود، به دست آورد که بین رضایت شغلى و میزان کارایى و عملکرد، رابطه مثبتى وجود دارد. 24
استیرز وپورتر در کتاب خود مى گویند: هر قدر انگیزه کارى کارمند و کارگر بالاتر باشد و هر قدر نگرش او به شغلش مثبت تر باشد (از کارش راضى تر باشد)، عملکرد او نیز در سطحى بالاتر خواهد بود. به عکس، هر قدر انگیزه و نگرش مثبت نسبت به کار، پایین تر باشد (رضایت از کار کم تر باشد)، عملکرد فرد نیز در سطح پایین ترى قرار خواهد گرفت. 25
د ـ تأثیررضایت شغلى بر سازمان
ارزیابى ها نشان مى دهد که هرگاه کارکنان یک سازمان از شغل خود رضایت داشته باشند، سازمان آن ها نیز داراى اثرات مثبتى خواهد بود و به صورت یک سازمان اثر بخش و مفید درخواهد آمد. 26
علاوه بر موارد مذکور، رضایت شغلى نتایج دیگرى نیز دارد: کارکنان کاملاً راضى گرایش کم ترى در مورد تسلیم شکایت دارند، از سلامت جسمانى و روانى بیش ترى برخوردارند، طول عمرشان بیش تر است، وظایف جدید مرتبط با شغل را سریع تر یاد مى گیرند و با سوانح شغلى کم تر روبه رو مى شوند. 27
روش هاى ارزیابى رضایت شغلى
رضایت شغلى را با روش ها و ابزارهاى گوناگونى مى توان سنجید. با مرورى به منابع، مى توان در مجموع به روش ها و ابزارهاى ذیل اشاره نمود:
1 ـ مقیاس هاى درجه بندى گزارش شخصى
ابزار اندازه گیرى معمول براى رضایت شغلى، مقیاس هاى درجه بندى گزارش شخصى است و طرح پژوهشى معمول در این زمینه، از جمله طرح هاى همبستگى است که در آن رضامندى را با پیشینه ها یا پیامدهاى فرضیه اى مقایسه مى کنند. لاک نتیجه گیرى کرد که پژوهشگران بیش تر بر مقیاس هاى درجه بندى و طرح هاى همبستگى تکیه مى کنند تا بر استفاده از رویکردهاى قوى تر و متنوع تر.
شاید دقیق ترین و رایج ترین ابزار اندازه گیرى ساخته شده، «شاخص توصیفى شغلى» (JDI) 28 باشد که در دانشگاه کُرنل تدوین شده است. در این شاخص، پاسخ دهندگان در زیر چند عبارت کوتاه یا وصفى، که هر یک از جنبه هاى پنج گانه موقعیت کارى را شرح مى دهد، پاسخ بلى یا خیر مى دهند. این پنج جنبه عبارتند از: کار مورد نظر، سرپرستى، همکاران، دست مزد و فرصت ترقى شغلى. 29
2 ـ رویدادهاى حساس (پیشامدهاى بُحرانى ) 30
استفاده از رویدادهاى حساس از دستاوردهاى هرزبرگ (F. Herzberg) و همکاران اوست. در بررسى گرایش هاى شغلى، از کارکنان خواسته شد تا رویدادهاى شغلى خود را، که خشنودکننده و ناخشنود کننده بود، توصیف کنند. این رویدادها بعداً مورد تحلیل محتوایى قرار گرفت تا معلوم شود کدام یک از جنبه هاى موقعیت شغلى(مانند خود شغل، سرپرستى، حقوق، ترفیع و...) در ارتباط با واکنش هاى انفعالى بوده است. در مقایسه با مقیاس هاى ارزیابى دیگر، این روش به جاى داده هاى کمّى، بر داده هاى کیفى تکیه مى کند. حسن اساسى روش رویدادهاى حساس این است که مبتنى برروش غیردستورى است. از کارکنان به سادگى سؤال مى شود تا رویدادهاى خشنود کننده را توصیف کنند. بدینسان، پیش داورى از قبل تعیین شده اى در زمینه موضوعات وجود ندارد.
على رغم محاسن این روش، به چند عیب آن نیز باید اشاره کرد:
اول این که جمع آورى داده ها و سپس تحلیل محتواى آن ها وقتگیر است. دوم آن که درمعرض پیش داورى محقق یا مدیرى قرار مى گیرد که پیشامدها را تحریف مى کند، به ویژه امکان زیاد دارد که خود کارکنان پاسخ ها را تحریف کنند; بدین معنا که کارکنان ممکن است مسؤولیت رویدادى منفى را به سرپرستى و رویدادى مثبت را به توانایى هاى خود نسبت دهند. 31
3 ـ رفتارهاى آشکار 32
روش دیگرى که غالباً از طرف مدیران براى سنجش رضایت شغلى استفاده مى شود، مشاهده رفتار آشکار (یا واقعى) کارکنان است (عملکرد ضعیف، غیبت، ترک خدمت) که به عنوان نمودهاى جانشین عدم رضایت به کار مى رود. همان گونه که لاک اشاره مى کند، سه دلیل وجود دارد که کاربرد این روش را به عنوان ابزار سنجش براى گرایش هاى شغلى زیر سؤال مى برد. این روش کافى نیست; زیرا رفتارى شناخته شده وجود ندارد که ضوابط ـ حداقل ـ لازم راتوجیه کند; یعنى:
1. رفتار الزاماً از تجربه رضایت تبعیت مى کند یا به عبارتى، رضایت منجر به رفتارهاى خاص مى شود.
2. فراوانى یا شدت رفتار با شدت گرایش تجربه شده نسبت مستقیم دارد.
3. عوامل علّى دیگرى غیر از رضایت، بر رفتار فرد تأثیر دارند و تأثیر آن ها را مى توان دقیقاً محاسبه کرد. 33
4 ـ گرایش هاى عملى 34
جدول (2) پرسش هاى گرایش عملى 35
شغلى استفاده مى شود این است که از افراد سؤال شود چه گرایش هایى در مورد مشاغل خود دارند. به جاى سؤال از کارکنان درباره این که چه احساسى درباره شغلشان دارند، مى توان از آن ها پرسید: چه احساسى در مورد اقدام در زمینه هاى شغلى خود دارند. نمونه اى از گرایش هاى عملى درجدول شماره (2) ارائه شده است. از محاسـن ایـن روش، مى توان به سهـولتِ پاسخ گویى آن و تحریف کم تر واقعیت ها اشاره کرد. امـا تا امـروز استـفاده جامعى از این روش به عمل نیامده است و باید منتظر نتایج حاصله از سوى محققان بود. 36
5 ـ مقیاس صورتک ها 37
این روش بسیار ساده و آسان است و همه افراد، حتى بى سوادان، مى توانند به آن پاسخ گویند. این مقیاس غیر کلامى بوده و براى پاسخگووآزمودنى قابل فهم مى باشد.
در این مقیاس، صورتک هاى ترسیم شده با حالاتى که نشان دهنده خوشحالى یا اندوه است به کار مى روند و از پاسخ گو خواسته مى شود تا تعیین کند کدام صورتک به احساسات شغلى او نزدیک است. این صورتک ها در شکل شماره (2) منعکس شده است. همان گونه که در شکل مى توان ملاحظه کرد، روش صورتک ها ارزنده است، با این که ارزش آن هم طراز سنجش هاى دیگر نیست. 38
زیر صورتکى که مبیّن، احساس شما نسبت به شغلتان به طور کلى است ـ یعنى کار فى نفسه، دستمزد، سرپرستى، فرصت هاى ترفیع و افرادى که با آنان کار مى کنید ـ علامت (×) بگذارید.
شکل(2)مقیاس صورتک هاى خشنودى شغلى 39
6 ـ مصاحبه
شیوه دیگر براى ارزیابى رضایت کارکنان عبارت از مصاحبه هاى انفرادى است. مصاحبه ممکن است برنامه ریزى شده (جایى که سؤالات از پیش تعیین شده و استاندارد است) یا غیر برنامه ریزى شده (جایى که سؤالات آزاد و بدون طرح قبلى است) باشد. مصاحبه در ارزیابى رضایت شغلى و گرایش هاى شغلى از چند امتیاز برخوردار است:
نخست. از طریق مصاحبه بررسى عمیقى در زمینه هایى از کارها فراهم مى شود که از طریق مقیاس ها و روش هاى ارزیابى دیگر میسّر نیست.
دوم. مصاحبه در بررسى گرایش افرادى مفیدتر است که از سطح تحصیلات کم ترى برخوردار یا با موانع کلامى مواجه مى باشند و فهم اصطلاحات به کار رفته در پرسش نامه چاپى براى آنان مشکل است.
سوم. مصاحبه امکان بهترى براى بررسى دقیق به مفهوم واقعى پاسخ ها فراهم مى آورد و مى توان معلوم کرد که یک فرد چه احساسى در مورد جوانب مختلف شغل دارد.
از سوى دیگر، دست کم سه مشکل در مورد روش مصاحبه وجود دارد:
اول. مشکل عینیت به چشم مى خورد; افرادى ممکن است پاسخ هاى خودرا تحریف کنند.
دوم. غالباً تفاوت هایى میان مصاحبه کنندگان وجود دارد که منجر به نقض غرض مى شود; زیرا شیوه طرح سؤالات و نوع اطلاعاتى که مصاحبه کننده براى ثبت اطلاعات انتخاب مى کند، مى تواند در نتیجه مؤثر باشد.
سوم. مشکل زمانوجودداردو مصاحبه با تعداد زیادى از کارکنان به زمان زیاد احتیاج دارد که این کار عملى نیست. 40
تا این جا، به ذکر سه روش یا سه ابزار براى اندازه گیرى و سنجش رضایت شغلى اشاره شد. ملاحظه گردید که هر یک از این روش ها و ابزارها داراى محاسنى است. اما هر کدام با مشکلات و نواقصى نیز روبه رو مى باشد.
با توجه به مشکلات و نواقص این روش ها و ابزارها و با توجه به این که روش و ابزار پرسش نامه اى کاربرد بیش ترى دارد، لازم به نظر مى رسد که ابزار و روش پرسشنامه اى باتفصیل بیش ترى تبیین گردد.
7 ـ پرسش نامه وروش پرسش نامه اى
پیش از تهیه پرسش نامه مناسب براى سنجش رضایت شغلى، باید روش و فلسفه کار مشخص گردد. پس از تعیین روش و اساس کار، به تهیه پرسش نامه مناسب اقدام و سپس اجرا گردد. به نظر برى فیلد (A. H. Brayfield) و روث (H. F. Rothe)، هر پرسش نامه سنجش رضایت شغلى باید داراى خصوصیات ذیل باشد:
1. رضایت شغلى را از دیدگاه معیّن و مشخص اندازه گیرى کند;
2. سؤالات به طور واضح و روشن مطرح گردد;
3. بین آزمودنى و اجراکننده پرسش نامه همکارى لازم به وجود آید;
4. پرسش نامه حتى الامکان موثّق و معتبر باشد;
5. پرسش نامه به آسانى نمره گذارى و تعبیر و تفسیر شود;
6. ضمن اجراى پرسش نامه، به تغییر حالات روانى آزمودنى توجه گردد وازآن در تعبیروتفسیر پرسش نامه استفاده شود. 41
براى سنجش رضایت شغلى، پرسش ـ نامه هاى متعددى ارائه گردیده است که به عنوان الگو سه نمونه از آن ها ذکر مى گردد. محقق مى تواند با توجه به هدف و اساس کارش بر طبق نمونه ارائه شده به تهیه و تنظیم پرسش نامه رضایت شغلى اقدام نماید:
1. پرسش نامه رضایت شغلى هاپاک:
در این پرسش نامه، تعداد چهار پرسش چند گزینه اى مطرح گردیده است. مراجع باید پس از مطالعه هر قسمت، مناسب ترین پاسخ را با علامت (×) مشخص نماید.
2. پرسش نامه رضایت شغلى برى فیلدوروث:
برخى از مشاغل رضایت بخش تر از دیگر مشاغل اند. به کمک این پرسش نامه، احساس افراد نسبت به شغلشان تعیین مى شود. از آن ها خواسته مى شود واکنش و احساس خود را در برابر هر یک از نوزده جمله با قرار دادن علامت (×) مشخص سازند.
3. پرسش نامه عمومى رضایت شغلى:
در این پرسش نامه، بر خلاف پرسش نامه هاى پیشین، آزمودنى باید به شرح و توضیح احساسات و عقاید خود در هر یک از زمینه هاى مربوط اقدام نماید. این پرسش نامه در مجموع داراى پانزده سؤال مى باشد که آزمودنى باید به صورت تشریحى به آن ها پاسخ دهد. 42
پرسش نامه دیگرى که به عنوان ابزار سنجش رضایت شغلى از آن استفاده مى شود پرسش نامه رضامندى مینه سوتا (MSQ) 43 است که از درجه رضایت پاسخ دهندگان در پنج ماده هر یک از مقیاس ها، درجه بندى نوع لیکرت (Likert)را به دست مى آورد. این مواد شامل بهره مندى از توانایى، خلاّقیت شغلى، تنوع کار، ایمنى شغلى و شرایط مادى زندگى مى شود. 44
نظریه هاى رضایت شغلى
نظریه هاى رضایت شغلى فراوان است. همان گونه که درباره تعریف و عوامل ایجادکننده رضایت شغلى، اتحاد عقیده اى وجود ندارد، درباره نظریه هاى رضایت شغلى نیز عقاید متفاوت و گوناگونى ابراز شده است. بروفى (A. H. Brophy) به سه نظریه، ازکمپ به چهار نظریه، جیمز به سه نظریه، توسّلى به سه نظریه، جورج و جونز به چهارنظریه وخلیل زاده در تحقیق خود به شش نظریه اشاره مى کنند. باتوجه به نظرات ارائه شده در این باره، در ادامه، مهم ترین نظریه هاى رضایت شغلى ذکر مى شود:
نظریه امید و انتظار 45
این نظریه با نام هاى نظریه «انتظارات» و نظریه «احتمال» نیز مطرح مى باشد. انتظارات فرد در تعیین نوع و میزان رضایت شغلى مؤثر است. اگر انتظارات فرد از شغلش بسیار باشد، رضایت شغلى دیرتر و مشکل تر حاصل مى شود; مثلاً، ممکن است فردى در صورتى از شغل راضى شود که بتواند به تمام انتظارات تعیین شده خود از طریق اشتغال جامه عمل بپوشاند. مسلّماً چنین شخصى به مراتب، دیرتر از کسى که کم ترین انتظارات را از شغلش دارد به احراز رضایت شغلى نایل مى آید. از این رو، رضایت شغلى مفهومى کاملاً یکتا و انفرادى است و باید در مورد هر فرد به طور جداگانه عوامل و میزان ونوع آن مورد بررسى قرار گیرد. 46
این نظریه معتقد است که رضامندى شغلى به وسیله انطباق کامل امیدها و انتظارات با پیشرفت هاى فرد تعیین مى شود، درحالى که نارضایتى 47 معلول ناکامى در رسیدن به انتظارات است. 48
در این نظریه، هر قدر احتمال وقوع موفقیت در انجام کار در حد بالاترى قرار گیرد، هر قدر میزان تطابق و هماهنگى میان توانایى هاى فرد و نیازها و انتظارات شغلى او بیش تر گردد، هر قدر پاداش هاى خارجىوداخلى در سطح بالاترى قرار گیرد و مهم تر از همه، هر اندازه ادراک او از منصفانه بودن پاداش ها در سطح بالاترى باشد، احتمال بقاى اودرسازمان بیش ترمى شود. 49
نظریه ارزش 50
این نظریه مدعى است رضامندى شغلى به وسیله این پدیده تعیین مى گردد که آیا شغل به فرد امکان حفظ ارزش هاى خصوصى و شخصى را مى دهد یا نه. 51 این نظریه مى رساند که اگر شغل با حفظ ارزش هاى خصوصى و شخصى شاغل سازگار باشد، او از شغل خود رضایت دارد. ولى چنانچه شغلش با ارزش هاى خصوصى او در تعارض و تناقض باشد، رضایت شغلى برایش حاصل نخواهد شد.
نظریه بریل
بریل (A. A. Brill) معتقد است که انسان طبیعى در انتخاب شغل نیازى به پند و سفارش ندارد، خود او فعالیتى را که باید دنبال کند، به نحوى حس مى کند. 52
تفسیر ضمنى این نظریه آن است که اگر فرد با فکر و تصمیم خود، شغلش را انتخاب کند، به طور طبیعى، از آن رضایت خواهد داشت. اما اگر با اجبار و یا اضطرار آن را انتخاب کند، به احتمال قوى، از شغل خود ناراضى خواهد بود.
نظریه نقشى
در این نظریه، به دو جنبه اجتماعى و روانى توجه مى شود. در جنبه اجتماعى، تأثیر عواملى نظیر نظام سازمانى و کارگاهى و شرایط محیط اشتغال در رضایت شغلى مورد توجه قرار مى گیرد. این عوامل همان شرایط بیرونى رضایت شغلى را شامل مى شود. جنبه روانى رضایت شغلى بیش تر به انتظارات و توقعات فرد مربوط مى شود. به عبارت دیگر، احساس فرد از موقعیت شغلى و فعالیت هایش در انجام مسؤولیت هاى محوّله و ایفاى نقش خاص به عنوان عضوى از اعضاى جامعه، میزان رضایت شغلى او را مشخص مى نماید. رضایت کلى نتیجه اى است که فرد از ترکیب در جنبه اجتماعىوروانى عایدش مى گردد. 53
نظریه نیازها 54
این نظریه به مقدار زیادى به نظریه سلسله نیازهاى مازلو (A. H. Maslow) نزدیک است، تا جایى که مى توان آن ها را یکى به حساب آورد. البته ناگفته نماند که نظریه نیازهاى مازلو عام تر است و رضایت شغلى مى تواند در دایره و محدوده آن قرار گیرد. بر اساس نظریه نیازها، میزان رضایت شغلى هر فرد که از اشتغال حاصل مى شود، به دو عامل بستگى دارد: اول آن مقدار از نیازهایى که از طریق کار و احراز موقعیت مورد نظر تأمین مى گردد. دوم آن مقدار از نیازها که از طریق اشتغال به کار مورد نظر، تأمین نشده باقى مى ماند. نتیجه اى که از بررسى عوامل اول و دوم حاصل مى شود میزان رضایت شغلى فرد را معیّن مى کند. 55
این نظریه رضامندى را تابعى از میزان کام روایى و ارضاى نیازهاى فرد، شامل نیازهاى جسمى و روان شناختى مى داند.نیازها به عنوان احتیاجات عینى انسان، که در همه افراد مشابه است، تلقى مى شود، در حالى که ارزش هاآرزوهاى ذهنى فرد است که از یک شخص به شخص دیگر فرق مى کند. 56
روان شناسان سازمانى بیش تر بر این باورند که سلسله مراتب نیاز 57 در نظریه مازلو، در بررسى رضایت مندى شغلى کاربردپذیر است. این نظریه پنج نوع از نیازهاى انسانى را مشخص مى کند که به ترتیب اهمیت و از پایین به بالا عبارتند از: نیازهاى تنکردى 58 (مثل غذا، آب و هوا)، نیاز به ایمنى 59 (مثل دورى از خطر و ایمنى اقتصادى)، نیازهاى اجتماعى 60 (مثل عشق، پذیرش و تعلق گروهى)، نیازهاى مَنْ یا صیانت ذات 61 (پیشرفت، شناسایى، تأیید و احساس ارزشمندى)، و خودشکوفایى 62 (مثل بالفعل سازى حداکثر استعدادهاى بالقوّه). به ادعاى مازلو، تنها وقتى نیازهاى اساسى تر به طور نسبى برآورده شود نیازهاى بالا مدّ نظر قرار مى گیرد. از این رو، رضامندى شغلى باید با توجه به این نکته تعیین شود که شغل فرد چگونه پاسخ گوى نیازهایى است که براى او جنبه غالب دارد. ممکن است براى فردى، ایمنى اقتصادى یک نیاز باشد، در حالى که براى دیگرى نیاز به خودشکوفایى مطرح باشد. از این رو، طبیعى است که یک شغل واحد بتواند موجب پدید آمدن سطوح بسیار متفاوت رضامندى در افراد شود. 63
پورتر سلسله مراتب نیازهاى مازلو را به سه سطح تقسیم مى کند:
سطح اول: نیازهاى حیاتى و زیستى (غذا، امنیت، بهداشت);
سطح دوم:نیازهاى ارتباطى(ارتباط با دیگران،تعلق به گروه،و پیوندهاى عاطفى);
سطح سوم: نیاز به رشد و شکوفا شدن استعدادهاى فکرى ونیروهاى بالقوّه در فرد.
سازمان هاى تولیدى و خدماتى تا آن جا مى توانند به حیات خود ادامه دهند که بتوانند نیازهاى افراد را برآورده سازند. گرچه این سازمان ها تاکنون در ارضاى نیازهاى سطح اول موفق بوده اند، اما در ارضاى نیازهاى سطح دوم، کم تر توفیق یافته اند و براى سطح سوم هم در عصر ما کار مهمى نکرده اند. 64
نظریه هرزبرگ (F. Herzberg)
این نظریه با نام هاى «نظریه انگیزشى ـ بهداشتى» و «نظریه دو عاملى 65 هرزبرگ» نیز معروف است. او به نوع نیاز ـ یعنى نیازهاى بدنى و نیازهاى روانى ـ اشاره مى کند. به ادعاى هرزبرگ، این دو نوع نیاز بر طبق دو اصل متفاوت عمل مى کنند; نیازهاى بدنى در جهت اجتناب از درد و ناراحتى عمل مى کنند. عواملى که این نیازها را بى اثر مى کند ـ که هرزبرگ آن ها را «عوامل بهداشتى» مى نامد ـ مى تواند ناراحتى را کاهش دهد یا از آن دورى کند، اما نمى تواند موجب خشنودى شود. از سوى دیگر، نیازهاى روان شناختى، مشتاق رشد، دانش، پیشرفت،خلاّقیت 66 وفردیت است و بر اساس اصل لذت 67 عمل مى کند. ارضا کننده هاى آن ـ که «برانگیزاننده» خواننده مى شود ـ مى تواند موجب خشنودى گردد، ولى فقدان آن نمى تواند موجبات عدم لذت یا ناراحتى را فراهم آورد. هرزبرگ رضامندى و نارضامندى را مستقل از یکدیگر تلقى مى کند. هر یک مستقل از دیگرى مى توانند به درجاتى وجود داشته یا نداشته باشند; یعنى امکان دارد به طور همزمان در رابطه با جنبه هاى گوناگون یک شغلواحدارضاکننده باشند یا نباشند. 68
هرزبرگ و مى یرز معتقدند که رضایت بالا، عملکرد بالا را به دنبال مى آورد. از این رو، براى ایجاد آن باید به اقداماتى از قبیل توسعه شغلى، غناى شغلى، چرخش شغلى و مانند آن متوسل شد. 69
هرزبرگ در مطالعات خود، متوجه شد که مى توان عوامل رضایت از شغل و عوامل نارضایتى را جداگانه مورد بررسى قرار داد. وى عواملى را که منجر به رضایت کارکنان از شغل مى شود «عوامل انگیزش» نامید و عواملى را که موجبات نارضایتى کارکنان را فراهم مى آورد «عوامل ابقا» یا «عوامل بهداشت» نام گذارى کرد. 70
به نظر هرزبرگ، واحدهاى صنعتى و خدماتى در صورتى موفق مى شوند افراد را به خوبى جذب کنند و نیازهاى آنان را ارضا کنند که بتوانند اولاً، کارى به آن ها عرضه کنند که رضایتشان را جلب کند. ثانیاً، کار را با توجه به چگونگى ارضاى نیازهاى سطح سوم (نیاز به رشد و شکوفا شدن استعدادهاى فکرى و نیروهاى بالقوّه در فرد) در نظر بگیرند; یعنى سازمان بر اساس تحقق ظرفیت روحى و فکرى کارگر و کارمند و شناخت استعدادهاى وى باعث علاقه به کار ـ بر اساس طبیعت آن ـ واحساس مسؤولیت هایى که در جریان کار سازمان موردنظر است، مى شود و امکانات شغلى وحرفه اى و پرداخت دست مزد برابر با کوشش هاى فرد را فراهم مى سازد. 71
هرزبرگ به این نتیجه رسید که اگر این گونه نیازهاى افراد ارضا گردد گفته مى شود که از کار خود رضایت دارند. و اگر ارضا نشوند، در رابطه با سازمان و کارشان اظهار نارضایتى مى کنند. سازمان مى تواند با ارضاى این قبیل نیازها، نارضایتى آن ها را کاهش دهد و حتى از میان بردارد. 72
نظریه هالند
هالند نظریه خود را بر مبناى دو اصل مهم استوار نموده است:
1. انتخاب شغل و حرفه با نوع شخصیت فرد بستگى دارد.
2.انتخاب شغلوحرفه رابطه مستقیمى با طرز تلقى و گرایش فرد دارد. 73
معناى ضمنى این نظریه چنین است که اگر فردى شغل خود را متناسب با صفات شخصیتى اش انتخاب کند و نسبت به این شغل گرایش و نگرش مثبتى داشته باشد، از شغلش راضى است و در غیر این صورت،ازشغل خودرضایتى نخواهدداشت.
تحول تحقیقات در زمینه رضایت شغلى
مطالعات اولیه در زمنیه نگرش هاى مربوط به کار، از پیش از جنگ جهانى اول شروع شد و به طور فعّال، در انگلستان، اروپا و امریکا دنبال گردید. 74 پدیده اشتغال از ابتداى زندگى اجتماعى بشر مورد توجه بوده است. هر یک از اندیشمندان به نوعى درباره این مسأله سخن گفته اند. جامعه شناسان و روان شناسان در قرون اخیر، نظرات متفاوتى درباره کار و شغل ارائه نموده اند. جنبه هاى گوناگون کار، اعم از نابرابرى در کار، رضایت شغلى، انگیزه کار و بالا بردن بهرهورى سازمان هاى کارى، هر کدام به نحوى موردتوجه دانشمندان و اندیشمندان علم مدیریت، جامعه شناسى، اقتصاد و روان شناسى قرار گرفته است. 75
الف ـ بررسى هاى روان شناسان
جامعه شناسان و روان شناسان اجتماعى مانند بسیارى از متخصصان، «کار» را مورد توجه قرار داده اند. در آغاز، برخى جنبه هاى کمّى و کیفى کار را مورد مطالعه قرار دادند. نمونه خاص این نوع مطالعات را باید بررسى هاى تیلور (F. W. Taylor)دانست. او مطالعاتش را «مطالعات حرکت زمان» 76 نام نهاد. 77 پس از او، ژیلبرت (Feank Gilbert) همین نوع مطالعات را به همراه همسرش با نام «مطالعات زمان ـ کار» به انجام رسانید. این قبیل بررسى ها از زمینه خاص اجتماعى منبعث گردیده که با عنوان «لیبرالیسم کلاسیک» مشخص مى شود. در این زمینه خاص، سرمایه دارى عصرِ طلایى خود را مى گذرانید و سرمایه بر حیات همه انسان ها حاکم بود. در قرن بیستم از نظر پرودن (Proudhon) و مارکس (Marx)، «کار» جزئى از وجود آدمى شناخته شد. این موضوع پذیرفته شد که هر چند انسان ها براى روزى و معاش به کار مى پردازند، اما تنها کارکرد کار، اصل نیست و ارضاى روانى با احساس مفید بودن، احساس خلاّقیت با دیدن حاصل کار خویش مورد توجه قرار گرفت و نتیجه کار جزیى ازشخصیت انسان به حساب مى آمد.
در مورد دیگر، مایو (E. Mayo) براى نشان دادن ابعاد کیفى کار و پیوندهاى ذهنى انسان و کارش، زمینه روان شناسى کار را مورد مطالعه قرار داد. مطالعات او و همکارانش در هاتورن نشان داد که با محاسبات کمّى، که پایه اندیشه هاى تیلور و پس از او تیلورگرایى است، نمى توان به افزایش کمّى و ارتقاى کیفى کار دست یافت. استراحت در بین ساعات کار، تأمین هزینه هاى بهداشتى، توجه به فراغت سالم نیروى کار، تصحیح روابط کارگر ـ کارگر (کارمندـ کارمند) و کارگر ـ کارفرما (کارمند ـ رئیس) وبهبودشرایط محیطى کار، همگى شبکه اى ازعوامل مؤثربرکاررامى سازند. 78
ب ـ مطالعات جامعه شناختى (1858ـ1917 )
امیل دورکیم یکى از پایه گذاران جامعه شناسى است که در آراء خود، به اهمیت کار توجه نموده است. اندیشه او در مقابله با کسانى است که براى هر چیز ریشه روان شناختى آن را مطالعه مى کردند و اهمیت فرد را در برابر جامعه بزرگ مى نمودند. کار او بر خلاف این گروه، توجه به بررسى جامعه شناختى موضوعاتى اجتماعى و اهمیت دادن به جامعه و روح جمعى بود و موجب شد گرایش او را «کل گرایى»، «جمع گرایى» یا «جامعه گرایى» بنامند. 79
از آن جا که رضایت شغلى یکى از مباحث بسیار مهم در سطح مطالعه سازمان هاى کارى و خدماتى بوده و مطالعات و تحقیقات زیادى در این زمینه در خارج یا داخل کشور انجام گرفته است لازم به نظر مى رسد که با نظم و توالى تقویمى، ابتدا تحقیقات خارج از کشور و پس ازآن تحقیقات داخل کشور مرور گردد:
1ـ خارج از کشور: در 1947 در رأى گیرى راپر (Poll Roper) از 3000 کارگر یک کارخانه امریکایى پرسیده شد «آیا به طور کلى معتقدید که شغلتان واقعاً جالب و لذت بخش است یا خوب است، اما زیاد جالب نیست و یا بى روح و کسل کننده است؟» بیش از دو سوم آن ها پاسخ دادند: جالب است، 23 درصد جواب دادند: خوب است و تنها 7 درصد گفتند که شغلشان کسل کننده است. از آن زمان تاکنون صدها نمونه از این بررسى ها انجام گرفته است. به طور کلى، زنان بیش از مردان ابراز رضایت شغلى مى کنند. 80
در سال1951،گینزبرگ (E. Ginzberg)و همکارانش رضایت شغلى را از دیدگاه هاى گوناگون مورد توجه قرار دادند. آن ها به دو نوع رضایت شغلى اشاره کردند:
1. رضایت درونى که از دو منبع حاصل مى شود: اول احساس لذتى که انسان صرفاً از اشتغال به کار و فعالیت عایدش مى شود. دوم لذتى که بر اثر مشاهده پیشرفت و یا انجام برخى مسؤولیت هاى اجتماعى و به ظهور رساندن توانایى ها و رغبت هاى فردى به انسان دست مى دهد.
2. رضایت بیرونى که با شرایط اشتغال و محیط کار ارتباط دارد و هر آن، در حال تغییرو تحوّل است. به عنوان مثال، شرایط محیط کار،میزان دست مزد و پاداش، نوع کار، و روابط موجود بین کارگر و کارفرما (کارمند و رئیس) را مى توان نام برد. 81
در سال 1955، مى توان به تحقیقات برى فیلد (A. H. Brayfield) و کراکت (W. H. Croket) اشاره نمود. ارتباط پیچیده و مبهم بین رضایت شغلى و عملکرد شغلى، توجه تحقیقات سازمانى و منظّم پنجاه ساله اخیر را به خود جلب کرده است. این دو دانشمند و سایر دانشمندان به بازنگرى رابطه بین رضایت شغلى و عملکرد شغلى پرداختند و توجه خود را به تطبیق و جفت و جور کردن مغایرت ها و ناهماهنگى هایى که در لابهلاى نتایج مطالعات فردى به چشم مى خورد، معطوف داشتند. 82
در 1959، هرزبرگ و همکاران او در تحقیقى که درباره تأمین نیاز، انگیزش و رضایت شغلى بر روى بیش از 200 نفر مهندس و حسابدار انجام دادند، از آنان خواستند با در نظر گرفتن مسائل، احساسات و ادراکات خود در طول سنوات خدمت، بگویند از شغلشان چه مى خواهند.
نتیجه کلى این مطالعات به طور خلاصه چنین بود:
1. ارضاى نیازهاى بهداشتى ـ محیطى فقط از ناراضى بودن افراد جلوگیرى مى کند، ولى الزاماً سبب انگیزش و کارایى آن ها نمى شود.
2. براى آن که افراد برانگیخته شوند، باید نیازهاى انگیزشى آن ها ارضا شود. در نتیجه، وقتى افراد از درون خود احساس رضایت کنند، بر کارایى و موفقیت آن ها افزوده مى شود.
3. براى آن که فرد ناراضى نباشد و در عین حال، با روحیه بالا و انگیزش کافى براى کسب موفقیت وبازدهى بسیارکار کند، بایدهم به ارضاى عوامل بهداشتى ـ محیطى و هم عواملِ برانگیزنده او پرداخت. 83
در 1964، مى توان به تحقیقات وروم (V. H. Vroom) در زمینه رضایت شغلى، عملکردِ شغلى و دیگر زمینه هاى کار و شغل اشاره کرد. وروم و دیگران در تحقیقات خود، به این نتیجه رسیدند که بین رضایت شغلى کارکنان و قدرت تولید، ارتباطى قوى و فراگیر وجود ندارد. وروم گزارش داد که ارتباط متوسطى بین 14 تا 20 تحقیقى که او بازنگرى کرده بود، وجود داشت. 84 در تحقیقات و مطالعات وروم، روابط ذیل بین رضایت شغلى و عوامل دیگر به چشم مى خورد:
الف. بین رضایت شغلى و احتمال استعفا از کار رابطه اى منفى وجود دارد; یعنى کسى که از شغلش راضى است کم تر احتمال دارد از شغلش استعفا بدهد.
ب. بین رضایت شغلى و غیبت از کار نیز رابطه اى منفى وجود دارد; یعنى کسى که از شغلش راضى است کم تر احتمال دارد از حضور در سر کار خوددارى نماید.
ج. بین رضایت شغلى و میزان تصادفات و سوانح کار رابطه اى منفى وجود دارد; یعنى کسى که از شغلش راضى است کم تر دچار سوانح و تصادفات در محیط کار مى گردد.
د. بین رضایت شغلى و میزان کارایى رابطه اى مثبت وجود دارد; یعنى رضایت شغلى افزایش کارایى ر ا موجب مى شود. 85
در 1966 هیولین (G. L. Hulin) در مطالعه خود بر گروه هاى شغلى و علایق و خواست هاى آنان، به دست آورد که خشنودى شغلى کارکنان دفترى زن، که در 300 اداره گوناگون سفارش خرید، به صورت مکاتبه اى استخدام شده بودند، با میزان رفاه و شرایط عمومى اقتصادى جامعه آن ها ارتباط دارد; به این معنا که در شرایط شغلى یکسان، فردى که در محیط مرفّهى زندگى مى کند، احتمالاً کم تر به شغل خود علاقه مند است. 86
در 1969، چندین محقق و صاحب نظر از جمله اسمیت (P.C.Smith)، کندال (L.M.Kendall) و هیولین استدلال کردندکه رضایت ازشغل درواقع،معرّف چند گرایش مرتبط است. بنابراین، موقعى که درباره رضایت صحبت مى کنیم، باید تصریح نماییم: «رضایت از چه؟»اسمیت و دیگران مى گویندکه پنج بُعدشغلى معرّف خصوصیات برجسته شغل است که افراد درباره آن ها واکنش هاى انفعالى نشان مى دهند:
ـ خود شغل: قلمرو وظایفى که کارکنان انجام مى دهند جالب مى باشد و فرصت هایى براى یادگیرى و پذیرش مسؤولیت فراهم مى سازد;
ـ حقوق و دست مزد: میزان حقوق دریافتى، برابرى ادراکى در مورد حقوق و روش پرداختى;
ـ فرصت هاى ارتقا: دست رسى به فرصت هاى واقعى براى پیشرفت;
ـ سرپرستى: توانایى هاى فنى و مدیریتى سرپرستان و ملاحظاتى که سرپرستان براى علایق کارکنان نشان مى دهند;
ـ همکاران: میزان دوستى، صلاحیت فنـّى و حمایتى که همکاران نشان مى دهند.
با وجود این که ابعاد دیگرى در زمینه رضایت ازشغل شناخته شده است (رضایت از خط مشى سازمان و مزایاى شغلى)، پنج بعد مزبور غالباً در بررسى جنبه هاى گرایش شغلى به کار گرفته مى شود. 87
در 1970، تحقیقات شاوب (D. P. Schwab)وکامینگز(L.L.Cummings)صورت گرفت. نتایج تحقیقات این دو نفر چیزى شبیه نتایج تحقیقاتورومدر1964بود. 88
در 1972، مطالعات وانوس (J. D. Vanous) و لاولر (E. Lawler) انجام شد. در این مطالعات، که در زمینه خشنودى شغلى صورت گرفته، نُه شیوه براى سنجش خشنودى شغلى تعریف شده است:
1. خشنودى شغلى نتیجه مجموع خشنودى هاازجنبه هاى مختلف شغل است.
2. خشنودى شغلى نتیجه مجموع خشنودى ها از جنبه هاى مختلف شغل است، در حالى که به هر جنبه شغلى، متناسب با اهمیت آن ضریبى داده شود.
3.خشنودى شغلى نتیجه درجه کام روایى نیازى ناشى از شغل در آن زمان است.
4. خشنودى شغلى نتیجه درجه کام روایى نیازى ناشى از شغل در آن زمان است، در حالى که به هر جنبه شغلى، متناسب با اهمیت آن ضریبى داده شود.
5. خشنودى شغلى نتیجه تفاوت میان درجه کام روایى نیازى است که به پندار شخص، درآن شغلى بایدداشته باشدو درجه کام روایى نیازى که در آن زمان وجود دارد.
6. خشنودى شغلى نتیجه تفاوت میان درجه کام روایى نیازى است که به پندار شخص، در آن شغلى باید داشته باشد و درجه اى که در آن زمان وجود دارد، در حالى که به هر نیاز، متناسب با اهمیت آن ضریبى داده شود.
کام روایى نیازى که در حال حاضر دارد.
8. خشنودى شغلى نتیجه کام روایى نیازى است که شخص دوست دارد در شغل خود داشته باشد تا درجه کام روایى نیازى که درحال حاضر دارد، در حالى که به هر نیازمتناسب بااهمیت آن ضریبى داده شود.
9. خشنودى شغلى نتیجه اهمیت نیازهاست تاآن چه درحال حاضروجوددارد. 89
در سال 1973 مطالعات پورتر و استیرز خودنمایى کرد. این دو دانشمند و بسیارى دیگر از صاحب نظران، مفهوم «رضایت از شغل» را عبارت از تحقق خواست ها یا انتظارات از شغل در مقایسه با دریافتى بالفعل کارمند دانسته اند. افراد با توقّعات شغلى متفاوتى به سازمان و اداره مى آیند. این توقعات از نظر کیفى و از نظر شدت نیز متغیّر است. اگر نتایج دریافتى از کار با توقعات آنان برابر یا بیش تر باشد، مى توان انتظار داشت که از شغل خود راضى باشند و در سازمان بمانند. 90
در سال 1975، شولر (Scholer) در پژوهش هاى خود درباره نقش تفاوت هاى فردى در رضایت شغلى، دریافت که زنان کارگر بیش از مردان به داشتن همکاران خشنود بها مى دهند، در حالى که کارگران مرد بیش از زنان براى فرصت مشورت با دیگران و تأثیر بر تصمیمات مهم ارزش قایل اند. در این مطالعات، همچنین معلوم شـد که مردان بیش از زنان به خط مشى هاى بلندمدت و مربوط به آینده توجه دارند. 91
سال 1979، در بحث مربوط به رضامندى شغلى، بر ادبیات پژوهشى و عنوان چارچوب سازمانى، که توسط لاک (E. A. Locke)و گرانبرگ (M. M. Granberg) ارائه شده بود، بسیار تأکید گردید. تا زمان محاسبه لاک، بیش از 4000 مقاله در مورد جنبه هاى مختلف رضامندى شغلى تا سال 1980 منتشر شد. در بین عنوان هاى مهم این مطالعات و مقالات، این سؤال به چشم مى خورد که چگونه با یکنواختى و کسالت آورى شغل باید مبارزه کرد. 92
در امریکا، احتمالاً نافذترین پژوهش ها در باب اثرهاى شرایط کار بر رضامندى شغلى و باراورى، مطالعات اثر خفچه 93 بود. نتیجه گیرى حاصل از این مطالعات آن بود که تأثیر شرایط مادى کار (مثل دوره استراحت) بر رضامندى و باراورى به مراتب، کم تر از همیت دوستى غیررسمى و غیرادارى گروه کار، موجب توجه مدیریت به کارکنان و نیز منزلتى است که به آن ها به عنوان یک گروه آزمایشى مى دهد. این نتیجه گیرى بدان جا منجرشد که اصطلاح «اثر خفچه» بر هر گونه بهبود مصنوعى در کارکردهایى اطلاق شودکه ناشى ازجنبش«مناسبت هاى انسانى» درمدیریت صنعتىوخدماتى است. 94
از دیگر محققان سال 1979، کوئین (Quinn) و استینز (Staines) مى باشند که در مطالعات پیمایش سراسرى بین 85 تا 90 درصد کارگران امریکایى گزارش دادند که «از کار خود کم و بیش راضى یا بسیار ناراضى اند» و قریب نیمى از آن ها از رضایت بسیار خبر دادند. 95
کوئین و استینز در سال 1979 با مقایسه میانگین رضایت شغلى افراد طى سال هاى 1969 الى 1977 تفاوت هاى فردى را در رضایت شغلى نشان دادند. همان گونه که در جدول (3) مشاهده مى شود، همه گروه ها به جز گروه سنّى 21 سال کاهش برجسته اى نشان مى دهند. 96
مجدداً کوئین و استینز در پژوهش دیگرى، برخى از شاخص هاى رضایت شغلى را از سال 1969 تا 1977 مورد بررسى قرار دادند. همان گونه که در جدول (4) دیده مى شود، این شاخص ها از سال 1969 تا سال 1973 ثابت مانده و سپس در فاصله سال هاى 1973 تا 1977 کاهش سریعى داشته است. 97
یافته هاى جدیدتر، که از پیمایش هاى مؤسسه گالوب به دست آمده است، بر این نکته تأکید مى کند که در فاصله سال هاى 1955 تا 1980، به ویژه در بین کارگران غیرماهر، لذت بردن از شغل کاهش سریعى یافته است. 98
در 1980، خط دیگرى از تحقیقات به بررسى رابطه بین رضایت شغلى و عملکرد پرداخت; خطى که به وسیله فیشر (C. D. Fisher)دنبال شد. او در این خط تحقیقاتى، توجهش را به افزایش متون روشمند و اندازه گیرى رابطه بین رضایت شغلىوعملکردشغلى،معطوف داشت. 99
درسال1981، دانشمندى به نام بارتول (K.M.Bartel)دست به یک تحقیقات نظرى و تجربى زد و به مطالعه و مرور تحقیقاتى درباره بازنگرى در رابطه بین رضایت شغلى و عملکرد شغلى پرداخت. 100
جکسون (S. Jackson) در سال 1983 پژوهشى در زمینه تأثیر مشارکت در تصمیم گیرى و کاهش فشارهاى شغلى انجام داد. او با استفاده از طرح چهار گروهى سالمون و با استفاده از دو پس آزمون، تأثیر مشارکت را بر کارمندان دفترى و پرستاران مورد بررسى قرارداد. نتیجه مطالعه پس از شش ماه نشان داد که مشارکت، بر دوگانگى نقش و نفوذ دریافت شده تأثیر منفى دارد و مشارکت دادن افراد در تصمیم گیرى ها عامل تعیین کننده کاهش فشارهاى شغلى است. 101
اِرگ (M. Ereg) و آراد (R. Arad) در سال 1986، طى تحقیقى گزارش کردند که اگر کارکنان سازمان ها در تعیین هدف هاى سازمانى شرکت کنند و به آنان اجازه داده شود دیدگاه هاى خود را بیان کنند، نتایج ارزش یابى آنان بهتر از موقعى است که در تعیین هدف هاى سازمانى مشارکت نمى کنند و مشارکت در تصمیم گیرى موجب علاقه آنان به کار مى شود و رضایت شغلى نیز منجر به افزایش کیفیت ارزش یابى آنان مى گردد. 102
بررسى هاى دِر (C. B. Derr) در سال 1987 نشان مى دهد که اگر در مقابل کوشش بیش تر به فرد پاداش (مثل حقوق و دست مزد بیش تر، ارتقا، تأیید مدیریت و نظایر آن) داده شود، احساس تعهد او نسبت به دست یابى به هدف هاى مشکل تر افزایش مى یابد. 103
همچنین مطالعه رابرت (Robert) در سال 1987 نشان مى دهد معلمانى که رضایت شغلى دارند نگرش مثبت ترى نسبت به دانش آموزان وشغل معلمى دارند. 104
در پژوهش ایمان (S. S. Iman) که در سال 1990 انجام گرفت، از 100 نفر معلم 21 ـ 55 ساله، که نیمى از آن ها مرد و نیمى زن بودند، خواسته شد پرسش نامه اى را که عوامل رضایت شغلى را مى سنجید، پر کنند. نتایج این مطالعه نشان دادکه بین رضایت شغلى و متغیرهایى همچون سن،جنس،سطح آموزش و حقوق ماهیانه رابطه معنادارى وجود ندارد. 105
در سال 1992، کان (S. T. Kane)، هلى (Healy)و هنسون (J. Henson) طى پژوهشى که بر روى 1438 نفر از دانشجویان انجام دادند، گزارش کردند که مشاغل پارهوقت رضایت بیش ترى در آن ها ایجاد کرده است و آن ها با علاقه بیش ترى کار مى کنند.
در سال 1998، و سال هاى قبل از آن وودمن و هل ریجل اقدام به مطالعه و تحقیقات گسترده اى کردند و در این زمینه، کتابى به نام رفتار سازمانى 106 نوشتند. آن ها در صفحه 53 کتاب خود آوردند که در رفتار سازمانى، شاید در یک نگرش عمومى و کلى نسبت به کار و شغل، بیش ترین علاقه و بالاترین گرایش و علاقه به کار، غالباً رضایت شغلى نامیده مى شود. اصولاً علاقه نسبت به مدیران و دوست داشتن آن ها منبع رضایت شغلى مى باشد; زیرا آن ها غالباً کارهایى را به کارکنان پیشنهاد مى کنند که موجب رضایت شغلى شان مى گردد. علاوه بر این، علاقه به مدیران و سرپرستان گاهى موجب پیوند و ارتباط بین رضایت شغلى و عملکرد شغلى کارکنان مى گردد.
در مقایسه اى که بین کارکنان ژاپنى و امریکایى و نگرش هاى آنان نسبت به کارشان به عمل آمد، این نتیجه حاصل شد که هرگاه علاقه به مدیر و نگرش نسبت به کار وجود داشته باشد، رضایت شغلى نیز وجود دارد واز این نظر، تفاوت معنادارى بین کارکنان ژاپنى و امریکایى و میزان رضایت شغلى آنان وجود نداشت; مثلاً، میزان رضایت شغلى کارکنان ژاپنى 12/2 بود و میزان رضایت کارکنان امریکایى 95/2. همان گونه که پیداست، اختلاف این دو مقدار فقط 83/0 مى باشد.
2ـ داخل کشور: در کشور جمهورى اسلامى ایران نیز تحقیقات نسبتاً فراوانى در زمینه شغل و رضایت شغلى صورت گرفته است. البته بیش تر این تحقیقات عمومیت نداشته و محدود به یک شغل خاص هستند; مثل معلمى، پرستارى و مانند آن. به عنوان مثال، مى توان به تحقیق ناصر خامنه اى (1376)، جعفر جهانى (1368)، میرمحمد عباس زاده (1369) مدرّسى (1371)، مریم خلیلوند (1371)، اورنگى (1372)، امرالله معینى (1373)، عباس بهزادى مقدّم (1374)، بیژن عبداللهى (1375)، نورالله خلیل زاده (1376)، عباس کشانى (1377) و مانند آن ها اشاره نمود که عمدتاً به صورت پایان نامه و در مورد شغل معلمى مى باشد.
در تحقیقى که در سال 1371 در شهر اصفهان بر روى وضعیت اشتغال، درآمد، فراغت ورضایت شغلى زنان انجام گرفت، رابطه بین نوع مشاغل و رضایت شغلى طرح گردید و نتایج استخراج شده نشان داد که رضایت شغلى در مشاغل امور ادارى و دفترى، بازرگانى و فروشندگى کمى بالاتر از میانگین و در پست هاى مدیریتى و سرپرستى، مشاغل آموزشى و فرهنگى بالاترین میزان بوده است، در حالى که در گروه زیر میانگین، مشاغل علمى وتخصصى، کارگران مشاغل تولیدى و بهداشتى و درمانى قرار دارد که از میان آن ها، کم ترین رضایت در گروه بهداشتى و درمانى ابراز گردیده است. به جدول (5) توجه کنید: 107
عباس کشانى (1377) در تحقیق خود چنین نتیجه گرفته است که زنان و مردان از نظر میزان رضایت شغلى و فرسودگى شغلى با هم تفاوت دارند. زنان رضایت شغلى بالاتر و فرسودگى شغلى پایین ترى نسبت به مردان از خود نشان مى دهند. همچنین افراد مجرّد میزان رضایت شغلى پایین ترى نسبت به افراد متأهل دارند. در مجموع، رابطه بین رضایت شغلى و فرسودگى شغلى رابطه اى معکوس است; یعنى اگررضایت شغلى بالا باشد فرسودگى شغلى پایین است و اگر رضایت شغلى پایین باشد،فرسودگى شغلى بالاست. 108
خلاصه
در آنچه ذکر شد، معلوم گردید که رضایت شغلى در مجموع، احساس مطبوع، مثبت و خوشایندى است که فرد از شغل خود دارد. بیش تر دانشمندان ـ به طور کلى ـ عوامل اجتماعى، محیط کار و نفس کار را در رضایت شغلى مؤثر مى دانند. همه نظریه هاى رضایت شغلى به نحوى به تأمین نیازهاى افراد، مادى یا روانى، اهمیت مى دهند و توجه به خواست ها و انتظارات شاغل را مهم مى دانند.
از گزارش ها و آمار چنین به دست مى آیدکه درکشورما، مسأله شغل، رضایت شغلى وجوانب آن هنوزبه صورت کارشناسانه مورد بررسى و تجزیه و تحلیل قرار نگرفته است. از سوى دیگر، طبق اظهار نظرها، کم کارى درکشور، بهوفور مشاهده مى شود، تا جایى که بعضى مى گویند:میزان کار مفید روزانه در ایران قریب نیم ساعت است.
امروزه که نظام جمهورى اسلامى ایران به عنوان یک نظام الهى ـ اسلامىِ نوپا و منحصر به فرد در جهان ادعا دارد خواهان پیاده کردن عدالت انسانى ـ اجتماعى است، ضرورى به نظر مى رسد که محققان مسلمان در زمینه شغل و اشتغال دست به تحقیقات گسترده و دقیق بزنند. کارگران و کارکنان نیز مجدّانه تلاش کنند و در راه اعتلا و ترقى اسلام و ایران ایثار نمایند.

شما همانی هستید که می اندیشید

شما همانی هستید که می اندیشید
تحریف های شناختی چیستند؟
کدام اوّل بوده اند: مرغ یا تخم مرغ؟ کدام اوّل بوده اند: افسردگی یا افکار بدبینانه؟ من به پرسش نخست پاسخ نمی دهم امّا پاسخم به پرسش دوم ممکن است باعث تعجب شما گردد.
در بسیاری از موارد، افسردگی در واقع حاصل افکار منفی است. هنگامی که اتفاق بدی روی می دهد، ما با افکاری از قبیل: «عیب از من است»، «من بدشانس هستم» یا «هیچ چیز هرگز به میل من پیش نمی رود»، شروع به سرزنش خود می کنیم. این افکار می تواند ما را در یک پلکان مارپیچی تا قعر افسردگی کامل فرو ببرد. بنابراین، همان گونه که ملاحظه می کنید «ما همانی هستیم که می اندیشیم».
این مفهوم، اصول راهنمایی است که در پشت درمانِ شناختی قرار دارد. اگر ما به یک چیز بارها و بارها فکر کنیم، کم کم شروع می کنیم به باور کردن این که آن چیز درست و واقعی است. برای غلبه بر افسردگی باید این افکار خودکار (اتوماتیک) را متوقف سازیم و آن ها را با افکار واقعی تر و مثبت تری جایگزین کنیم. با خفه کردن افکار بد در نطفه، می توان جلوی افسردگی را پیش از آن که حتی آغاز شود، گرفت.
در درمانِ شناختی، 10 تحریف شناختی یا الگوهای فکری اشتباه در نظر گرفته می شوند. ببینید آیا خود را متعلق به یکی از آن ها می دانید:
تفکر همه یا هیچ: بهروز به تازگی در محل کارش تقاضای ترفیع کرده است امّا کار به کارمند دیگری که از او با تجربه تر است داده می شود. بهروز خیلی دوست داشت که به این موقعیت شغلی دست یابد. امّا اکنون حس می کند که هرگز ترفیع پیدا نخواهد کرد. او حس می کند که از نظر شغلی یک آدم کاملاً شکست خورده است.
تعمیم افراطی: الهه خیلی تنهاست و غالباً اکثر وقتش را در خانه می گذراند. مردم گاهی به او پیشنهاد می کنند که باید از خانه خارج شود و با دیگران ملاقات کند. الهه فکر می کند که تلاش برای ملاقات کردن دیگران بی فایده است. او معتقد است که هیچکس واقعاً او را دوست ندارد و رفتار همه مردم ساختگی است.
فیلترهای ذهنی: بابک روز بدی داشته است. هنگام رانندگی به طرف خانه، یک راننده با خوشرویی به او راه داده تا از فرعی به اصلی بپیچد ولی بعداً یک راننده دیگر با سرعت جلوی او پیچید و چیزی نمانده بود که با هم تصادف کنند. او زیر لب غرغر می کند که همه مردم این شهر بی ملاحظه و بی شعورند.
بی اعبتار کردن نکات مثبت: مریم به تازگی عکس انداخته است. دوستش به او می گوید که چقدر صورتش در عکس زیبا افتاده است. مریم این تعریف دوستش را چنین پاسخ می دهد که حتماً عکاس تصویرش را دستکاری کرده است زیرا او در زندگی واقعی هرگز اینقدر زیبا به نظر نمی آید.
زود نتیجه گیری کردن: سعید در رستوران منتظر دوستش است. 20 دقیقه از سر قرار گذشته است. سعید با خودش فکر می کند که حتماً کار اشتباهی از او سر زده و دوستش دارد بدین ترتیب او را جریمه می کند. این در حالی است که دوستش در ترافیک گیر کرده است.
بزرگ نمایی و کوچک نمایی: محمود فوتبالیست است. او در یک بازی مهم که هفته ها برای آن تمرین کرده بودند بازی بسیار ضعیفی کرد ولی در آخرِ بازی، گل پیروزی بخش را برای تیمش به ثمر رساند. هم تیمی هایش به تعریف و قدردانی از او پرداختند امّا محمود به آن ها گفت که باید بهتر از این بازی می کرد و گلی که زد نیز صرفاً شانسی بود.
استدلال هیجانی: آرزو نگاهی به خانه درهم ریخته و نامرتبش می کند و از فکر نظافت کردن و آراستن خانه، حس خستگی و عذاب می کند. به خودش می گوید: «این کار بیفایده است. چرا باید این کار را بکنم؟ فردا دوباره روز از نو روزی از نو.»
بایدها و نبایدها: کامران در اتاق انتظار پزشکش نشسته است. پزشک هنوز به مطب نیامده و مدتی از سر قرار گذشته است. کامران که کاملاً کلافه شده، با خود فکر می کند: «با این مقدار پولی که به او می دهم باید سروقت به مطب بیاید. باید احترام بیشتری به بیمارانش بگذارد. باید با ملاحظه تر باشد. باید ...» در پایان، آنچه در او شکل گرفته احساس خشم و آزردگی است.
برچسب زنی: لیلا رژیم غذائیش را به طور کامل رعایت نکرده و کمی بیش از مقدار معین غذا خورده است. او فکر می کند:«همین روزهاست که از چاقی مثل خرس شوم!»
به خود گرفتن: پسر مینا خوب درس نمی خواند و نمره های ضعیفی می گیرد. او حس می کند که مادر بدی است. حس می کند که تقصیر اوست که پسرش خوب درس نمی خواند.
اگر هر یک از این رفتارها را در خود سراغ دارید، تقریباً تا نیمه راه را رفته اید. این تمرین به شما کمک خواهد کرد. برای چند هفته، به دقت مراقب شیوه های خودتخریبی در واکنش هایتان نسبت به شرایط مختلف باشید. سعی کنید واکنش های خودکار (اتوماتیک) خود را شناسایی کنید. اکنون هر یک از 10 تحریفِ شناختی فوق را در نظر می گیریم و راهبردهایی برای از عهده برآمدن و کنار آمدن ارائه می کنیم که به شما کمک می کنند تا غم و غصه ها را پیش از آن که حتی شروع شوند از بین ببرید.
راهبردهایی برای غلبه بر افکار منفی
تفکر همه یا هیچ: بهروز به تازگی در محل کارش تقاضای ترفیع کرده است امّا کار به کارمند دیگری که از او با تجربه تر است داده می شود. بهروز خیلی دوست داشت که به این موقعیت شغلی دست یابد. امّا اکنون حس می کند که هرگز ترفیع پیدا نخواهد کرد. او حس می کند که از نظر شغلی یک آدم کاملاً شکست خورده است.
مشخصه این نوع طرز تفکر، به کار بردن عبارت های مطلق انگارانه ای چون «همیشه»، «هرگز» و «تا ابد» است. موقعیت های اندکی در زندگی وجود دارند که اینقدر مطلق باشند. آنچه معمولاً وجود دارد در ناحیه خاکستری است. نه سیاهِ سیاه و نه سفیدِ سفید. بنابراین، این کلمات را بجز در مواردی که حقیقتاً صدق می کنند به کار نبرید و به دنبالِ یافتن شرح دقیق تری از شرایط باشید. بهروز می توانست این گونه با مسأله ترفیع پیدا نکردن خود کنار بیاید:
«من این شغل را خیلی دوست داشتم. امّا به فرد با تجربه تری داده شد. این کار باعث ناراحتی من شد امّا این به معنی این که من کارمند خوبی نیستم نیست. در آینده باز هم موقعیت های شغلی خوبی برایم پیش خواهد آمد. بنابراین من به کارم با جدّیت ادامه خواهم داد تا هنگامی که آن موقعیت ها پیش امد آماده باشم. این شکست به معنی پایان کار من نیست. رویهم رفته من کارمند خوب و ممتازی هستم.»
تعمیم افراطی: الهه خیلی تنهاست و غالباً اکثر وقتش را در خانه می گذراند. مردم گاهی به او پیشنهاد می کنند که باید از خانه خارج شود و با دیگران ملاقات کند. الهه فکر می کند که تلاش برای ملاقات کردن دیگران بی فایده است. او معتقد است که هیچکس واقعاً او را دوست ندارد و رفتار همه مردم مردم ساختگی است.
هنگامی که یک نفر به تعمیم افراطی می پردازد، یک یا چند مورد خاص را در نظر می گیرد و فرض می کند که بقیه موارد نیز همین گونه هستند. آیا رفتار همه مردم ساختگی است و هیچکس او را دوست ندارد؟ دوستانش که به او پیشنهاد می کنند از خانه خارج شود چی؟ مطمئناً کسی هست که به فکر او باشد. بار بعد که خواستید به تعمیم افراطی بپردازید به یاد خودتان بیاورید که حتی با وجودی که یک گروه از مردم ممکن است وجوه مشترکی داشته باشند امّا آن ها تک تک آدم های یگانه و منحصر به فردی هستند. هیچ دو آدمی مثل هم نیستند. ممکن است رفتار بعضی از آدم ها ساختگی و تصنعی باشد. ممکن آدم هایی باشند که شما را دوست نداشته باشند. امّا همه آدم ها این گونه نیستند. با تصوّر کردن این که هیچکس شما را دوست ندارد، دیواری به دور خود می کشید که مانع دستیابی شما به آن چیزی که بیش از هر چیز به آن احتیاج دارید، یعنی دوستی، می شود.
فیلترهای ذهنی: بابک روز بدی داشته است. هنگام رانندگی به طرف خانه، یک راننده با خوشرویی به او راه داده تا از فرعی به اصلی بپیچد ولی بعداً یک راننده دیگر با سرعت جلوی او پیچید و چیزی نمانده بود که با هم تصادف کنند. او زیر لب غرغر می کند که همه مردم این شهر بی ملاحظه و بی شعورند.
هنگامی که فرد قربانی فیلترهای ذهنی می شود، تنها رویدادهای بد زندگی به چشمش جلوه می کند و رویدادهای مثبت نادیده گرفته می شود. یاد بگیرید که در پس هر ابری، در جستجوی اشعه تابناک خورشید باشید. همه چیز به این بستگی دارد که خودتان چگونه اجازه دهید رویدادها بر شما تأثیر بگذارند. بابک اگر به رفتار آن راننده ای که به او راه داد توجه می کرد می توانست تمام روزش را تغییر دهد.
بی اعتبار کردن نکات مثبت: مریم به تازگی عکس انداخته است. دوستش به او می گوید که چقدر صورتش در عکس زیبا افتاده است. مریم این تعریف دوستش را چنین پاسخ می دهد که حتماً عکاس تصویرش را دستکاری کرده است زیرا او در زندگی واقعی هرگز اینقدر زیبا به نظر نمی آید.
ما بعضی وقت ها استاد منفی جلوه دادن چیزهای مثبت هستیم! بخشی از این کار به خاطر کمبود اعتماد به نفس است. ما حس می کنیم که شایستگی چیزی را نداریم. برگرداندن این وضع در واقع بسیار آسان است. بار بعد که کسی از شما تعریف کرد، در مقابل آن ندای درونی که به شما می گوید شایسته این تعریف نیستید مقاومت کنید. فقط کافی است بگوئید «متشکرم» و لبخند بزنید. هر چقدر این کار را بیشتر بکنید برایتان آسانتر می شود.
زود نتیجه گیری کردن: سعید در رستوران منتظر دوستش است. 20 دقیقه از سر قرار گذشته است. سعید با خودش فکر می کند که حتماً کار اشتباهی از او سر زده و دوستش دارد بدین ترتیب او را جریمه می کند. این در حالی است که دوستش در ترافیک گیر کرده است.
یکبار دیگر، ما قربانی عدم اعتمادبه نفس خود شده ایم. ما بدترین حالت را در نظر می گیریم و از پیش، خود را برای ناراحت شدن آماده می کنیم. زمانی که می فهمیم تمام نگرانی هایمان بی اساس بوده است خود را به خاطر استرسی که به خود وارد کردیم سرزنش می کنیم. دفعه دیگر به نتیجه گیری هایتان شک کنید. بدین ترتیب، بسیاری از نگرانی های غیرضروری را از خود دور می سازید. امّا چنانچه نگرانی شما پایه در واقعیت داشت بهتر است آن فرد را از زندگی خود کنار بگذارید.
بزرگ نمایی و کوچک نمایی: محمود فوتبالیست است. او در یک بازی مهم که هفته ها برای آن تمرین کرده بودند بازی بسیار ضعیفی کرد ولی در آخرِ بازی، گل پیروزی بخش را برای تیمش به ثمر رساند. هم تیمی هایش به تعریف و قدردانی از او پرداختند امّا محمود به آن ها گفت که باید بهتر از این بازی می کرد و گلی که زد نیز صرفاً شانسی بود.
آیا تاکنون از ته یک تله سکوپ به چیزی نگاه کرده اید؟ همه چیز نازک تر و کوچکتر از آنچه هستند دیده می شوند. امّا هنگامی که از سر تله سکوپ نگاه کنید همه چیز بزرگتر به چشم می آیند. افرادی که به دام بزرگ نمایی و کوچک نمایی گرفتار می شوند، انگار به تمام موفقیت هایشان از ته تله سکوپ و به تمام ناکامی هایشان از سر تله سکوپ می نگرند.
چکار می توان کرد که به این دام گرفتار نشد؟ آیا این گفته قدیمی را به یاد می آوردید که «درختان مانع دیدن جنگل شدند؟» هنگامی که یک اشتباه ما را به کام خود می کشد، فراموش می کنیم که کلّ تصویر را در نظر بگیریم. بهتر است هر از گاهی یک قدم عقب بگذاریم و از کمی دورتر به جنگل نگاه کنیم. محمود در مجموع برای تیمش موثر بوده است. پس اگر اشتباهاتی نیز داشته است چه باک؟
استدلال هیجانی: آرزو نگاهی به خانه درهم ریخته و نامرتبش می کند و از فکر نظافت کردن و آراستن خانه، حس خستگی و عذاب می کند. به خودش می گوید: «این کار بیفایده است. چرا باید این کار را بکنم؟ فردا دوباره روز از نو روزی از نو.»
ارزیابی آرزو از وضعیت بر اساس حسی است که در او به وجود آمده نه آنچه واقعیت دارد. فکر کردن درباره کار سنگینی که پیش رو دارد حس بدی در او به وجود آورده امّا واقعاً وضعیت این قدر ناامید کننده است؟ در واقع، نظافت کردن خانه، برای همه انجام پذیر است. او فقط حس می کند که آماده این کار نیست. بنابراین براساس این واقعیت که انجام این کار او را خسته و کوفته می کند، چنین نتیجه گیری می کند که کار بیفایده ای است.
وقتی حس می کنید که انجام کاری برایتان طاقت فرساست به این توصیه عمل کنید: آن کار را به کارهای کوچکتر بشکنید. سپس آن ها را بر حسب اهمیتی که برایتان دارند اولویت بندی کنید. حال، نخستین کاری که در لیست تان قرار دارد را انجام دهید. باور کنید که با این کار احساس خوبی به شما دست خواهد داد و آماده انجام کارهای بیشتر خواهید شد. نکته مهم این است که گامی، هر چند کوچک، به سوی هدف بردارید. این نقطه شروعی خواهد بود که شما را از احساس ناتوانی در خواهد آورد.
بایدها و نبایدها: کامران در اتاق انتظار پزشکش نشسته است. پزشک هنوز به مطب نیامده و مدتی از سر قرار گذشته است. کامران که کاملاً کلافه شده، با خود فکر می کند: «با این مقدار پولی که به او می دهم باید سروقت به مطب بیاید. باید احترام بیشتری به بیمارانش بگذارد. باید با ملاحظه تر باشد. باید ...» در پایان، آنچه در او شکل گرفته احساس خشم و آزردگی است.
همه ما فکر می کنیم که کارها باید به نحو خاصی انجام شوند امّا اگر واقع بین باشیم می بینیم که این طور نیست. بر روی آنچه می توانید تغییر دهید تمرکز کنید و اگر نتوانستید، آن را به عنوان بخشی از زندگی بپذیرید. سلامت ذهنی و روانی شما مهم تر است از «نحوه ای که کارها باید انجام شوند.»
برچسب زنی: لیلا رژیم غذائیش را به طور کامل رعایت نکرده و کمی بیش از مقدار معین غذا خورده است. او فکر می کند:«همین روزهاست که از چاقی مثل خرس شوم!»
آنچه لیلا انجام داده است در واقع برچسب ناتوانی و تنبلی زدن به خودش است. او به احتمال زیاد چنین استدلال خواهد کرد که چون نمی تواند وزنش را کم کند پس رژیم گرفتن بیفایده است. او اکنون در دام برچسبی که به خودش زده گرفتار آمده است. هنگامی که ما به خودمان برچسب می زنیم، رفتارمان را به گونه ای تغییر می دهیم که آن برچسب ایجاب می کند. البته این ویژگی می تواند به صورت مثبت نیز به کار گرفته شود.
این کاری است که لیلا می توانست انجام دهد تا برچسب زنی به نفعش تمام شود: او می توانست این واقعیت را در نظر گیرد که تاکنون بسیار قوی بوده است، بسیار قوی تر از میانگین مردم، زیرا با یکی از نیازهای اساسی بدن، یعنی خوردن، در حال مبارزه بوده است. او سپس می توانست خود را به خاطر اشتباهی که از هر انسانی سر می زند، ببخشد. این فقط یک عقب نشینی موقت بوده و او می تواند بر آن غلبه کند. او در کلّ یک آدم بسیار قوی بوده و این را با رعایت رژیم غذایی اثبات کرده است. لیلا با این نحو تفکر مثبت، بلافاصله روی مدار صحیح قرار خواهد گرفت.
به خود گرفتن: پسر مینا خوب درس نمی خواند و نمره های ضعیفی می گیرد. او حس می کند که مادر بدی است. حس می کند که تقصیر اوست که پسرش خوب درس نمی خواند.
مینا تمام مسئولیت مربوط به چگونگی درس خواندن پسرش را بر عهده می گیرد. امّا این نکته را در نظر نمی گیرد که پسرش یک انسان مستقل است که نهایتاً خودش مسئول کارهایش می باشد. او می تواند تا جائی که از دستش برمی آید پسرش را راهنمایی کند امّا در انتها، این پسرش است که فعالیت ها و اعمال خود را کنترل می کند. بار دیگر که در چنین وضعیتی قرار گرفتید از خود سوال کنید: «اگر این آدم کار درخور ستایشی انجام می داد آیا به من امتیاز و افتخاری تعلّق می گرفت؟» به احتمال زیاد، پاسختان این خواهد بود که: «نه، افتخارش برای خود او خواهد بود.» بنابراین، چرا هنگامی که او کار درخور ستایشی انجام نداده است شما خودتان را سرزنش می کنید؟ این کار شما تغییری در رفتار او به وجود نخواهد آورد. فقط خود او می تواند این کار را انجام دهد.
راه حل هایی که در این جا ارائه شد برای بعضی شرایط متداولی است که ما گاهی خود را در آن ها می یابیم. این ها را به عنوان یک مثال در نظر بگیرید و خودتان در صدد یافتن راه حل های مثبت برای افکار منفی تان برآئید. افکار خود را تغییر دهید، مطمئن باشید که حالتان هم از آن دنباله روی خواهد کرد. به یاد داشته باشید که شما همانی هستید که می اندیشید!
ترجمه : کلینیک الکترونیکی روان یار
منبع
You Are What You Think , Nancy Schimelpfening,

شناخت‏درمانی در منابع اسلامی

شناخت‏درمانی در منابع اسلامی
مقدّمه
مشکلات، ناملایمات و اختلالات روانی همزاد بشر و بخشی از زندگی روزمرّه او بوده‏اند و همزمان با این مسائل، تلاش برای رفع این مشکلات و درمان آن‏ها جزء دیگر زندگی بشر بوده است. از این‏رو، بشر از ابتدا، به دنبال راه حل‏هایی بوده است تا خود را از مشکلات برهاند. یکی از راه‏هایی که بشر از ابتدای حیات خود بر روی کره خاک برای حل مشکلات، کشف کرده، مراجعه به عالمان و اندیشمندان و مشاوره با آنان بوده است.
در دوران باستان، یکی از شیوه‏هایی که، دست‏کم، برخی مشاوران برای درمان ارائه می‏کردند، سوراخ کردن کاسه سر بیمار برای بیرون راندن شیطان از جسم فرد بود. خواندن ورد، شلاق زدن، و به غل و زنجیر کشیدن افرادی که دارای مشکلات روانی بودند، شیوه‏هایی بودند که افراد مدعی ارائه مشاوره و درمان به کار می‏گرفتند. در عصر طلایی یونان، با رشد و پیشرفت علم و درک حقیقت مشکلات اجتماعی، اخلاقی و روانی، شیوه‏های ارائه مشاوره دگرگون شدند.
با ظهور اسلام روش‏های علمی - انسانی درمانی توسط دانشمندان مسلمان شکل نوی به خود گرفتند؛ آنان با مصاحبه و بررسی تاریخچه زندگی بیماران روانی، به ارائه مشاوره و درمان می‏پرداختند.
زمانی که روان‏شناسی به عنوان یک علم در غرب مطرح شد، نزاع با مذهب به اوج خود رسیده بود؛ مکتب‏های مادی‏نگر مذهب 1 را نفی و از آن به عنوان «افیون ملت‏ها» یاد می‏کردند. فروید به عنوان مهم‏ترین نظریه‏پرداز و روان‏شناس دهه‏های اول قرن حاضر، مذهب را دارای مؤلّفه‏های بیماری‏زا می‏دانست. در خلال دهه‏های بعد هم روان‏شناسی راهی جدا از مذهب پیمود و تلاش در جهت انکار و نفی مذهب، به ویژه نفی نقش آن در سلامت روان و اصلاح فکر و رفتار، همچنان ادامه یافت.
اما این حقیقت هیچ‏گاه قابل انکار نبوده که وجود خداوند در همه جا قابل لمس است، بخصوص در اطاق مشاوره و درمانگری و به ویژه اگر مراجع شما فردی معتقد به مذهب باشد. بنابراین، توجه به مذهب در زمینه مشاوره و درمانگری، پرتوی خود را بر وجدان دانشمندان این علم افکند. یونگ 1973به نقل از کربت، 1993، «خود» 2 را در نظام روان‏شناختی انسان، جلوه‏ای از خداوند می‏دانست.
امروزه علاقه زیادی نسبت به مذهب در میان روان‏شناسان، به ویژه در حوزه روان‏درمانگری و مشاوره به چشم می‏خورد. (بر امر و دیگران، 1993 اسپرو، 1996) توجه فزاینده متخصصان بالینی به مذهب و تأکید آن‏ها بر روان ‏درمانگری و مشاوره مذهبی، گفت‏وگوهای متعددی در زمینه نقش مذهب در زندگی مراجعان فراهم کرده است. 3
اکنون درمانگری و مشاوره مذهبی با توجه به عقاید یهودیت و مسیحیت و بودایی، در جهان در حال رشد و توسعه می‏باشد. اما درمانگری و مشاوره بر اساس آموزه‏های متعالی مکتب متعالی اسلام کمتر مورد توجه قرار گرفته و کار و تحقیق جدّی در این زمینه انجام نشده است. این در حالی است که در اسلام روش‏های متعدد درمانگری از جمله شناخت ـ درمانگری و رفتار ـ درمانگری وجود دارند که با استفاده از آن‏ها، می‏توان بسیاری از مسائلی را که فنون و روش‏های مشاوره قبلی درباره آن‏ها غیرمؤثرند، حل کرد.
در مورد اینکه آیا نظام مشاوره در اسلام وجود دارد یا خیر، دو دیدگاه اساسی وجود دارد:
الف. یک نظر آن است که نظام مشاوره اسلامی وجود دارد که باید آن را از متون دینی استخراج کرد.
ب. نظر دیگر این است که اسلام خود متکفّل مبنای علمی مشاوره نیست، ولی می‏توان نظام مشاوره اسلامی با توجه به پیش‏فرض‏های دین تأسیس کرد.
به دلیل آنکه اسلام مکتب هدایت است و هدایت محور اصلی کار مشاوره، باید گفت: برای آن نظامی وجود دارد که باید کشف شود، چرا که دین برای حل مشکلات و رفع موانع و شکوفایی استعدادهای آدمی، راه‏هایی پیشنهاد می‏کند که مشاوره هم غیر از این نیست.
از این‏رو، آقای جلالی طهرانی از یک نظام روان‏درمانگری اسلامی سخن می‏گوید که در آن، آموزه‏های مکتب انسان‏گرایی و اسلام تلفیق شده‏اند و البته مکتب اسلام اصل و محور آن به حساب می‏آید. 4
تعالیم بلند اسلام، چه از جنبه نظری و چه از جنبه عملی، دارای اصول و روش‏هایی هستند که در بعضی موارد، مختص خود آن است و در سایر نظریه‏ها ردپایی از آن‏ها دیده نمی‏شود و در بعضی موارد، این روش‏ها قابل انطباق با نظریه‏های مشاوره می‏باشند و یافته‏های علمی را، که منطبق با عقل باشند، می‏پذیرد.
در این نوشته، تلاش شده است تا برخی اصول و روش‏های مشاوره و درمانگری شناختی از منابع اسلامی استخراج شوند و در اختیار علاقه‏مندان قرار گیرند.
1. شناخت‏درمانی
برای ایجاد تعدیل یا تغییر شخصیت و رفتار افراد، ضروری است ابتدا در تعدیل یا تغییر افکار و گرایش‏های فکری آن‏ها اقدام شود؛ چرا که رفتار انسان تا حد زیادی تحت تأثیر افکار و گرایش‏های او قرار دارد. به همین دلیل، هدف اساسی روان ‏درمانی تغییر نوع تفکرات بیماران روانی و مراجعان درباره خودشان و مشکلاتی است که از مقابله با آن‏ها عاجزند و همین امر موجب اضطرابشان شده است.
با تغییر افکار بیمار روانی در اثر مشاوره و درمان، وی در برابر مشکلات و حل آن‏ها توانا می‏گردد و غالبا پس از درمان متوجه می‏شود مشکلاتی که در گذشته سبب اضطراب و بیماری‏اش می‏شدند، به گونه‏ای که او تصور می‏کرد، حایز اهمیت نبوده و در واقع، دلیل موجّهی برای اضطراب شدید او وجود نداشته است.
اساسا «یادگیری» عملی است که در جریان آن، افکار، گرایش‏ها، عادت‏ها و رفتارهای انسان تعدیل می‏شوند و تغییر می‏یابند. کار مشاور در اصل، تصحیح یادگیری نادرست گذشته است که بیمار در جریان آن، با افکار اضطراب‏انگیز مواجه بوده است. مُراجع روش‏های مشخصی از رفتار دفاعی را، که به واسطه آن‏ها از روبه‏رو شدن با مشکلات فرار کرده است، می‏آموزد و از شدت اضطرابش کم می‏شود. مشاور می‏کوشد افکار مراجع را تصحیح کند و او را وادارد که به خود و مردم و مشکلات خویش با دیدی واقع‏بینانه و درست بنگرد وبه جای فرار از مشکلات، با آن‏ها مقابله کند و همچنین به جای ادامه دادن حالت درگیری روانی ـ که ناشی از عجز در حل مشکلات است ـ در جهت حلّ آن‏ها بکوشد. این تغییر نگرش نسبت به خود، مردم و زندگی، مراجع را در مقابله با مشکلات و حل آن‏ها توانا می‏سازد و به این صورت، از درگیری روانی و اضطراب، رهایی می‏یابد و این موضوع معمولا باعث نشاط و طراوت زندگی بیمار می‏گردد.
نقش‏های شناخت
«شناخت عقلانی» از مختصات انسان است (برخلاف احساس) و به نیروی فکر و تعقّل او بستگی دارد. برتری انسان بر سایر جانداران در شناخت خود و شناخت جهان پیرامون است؛ یعنی نوعی بینش عمیق درباره جهان. حیوان فقط جهان را احساس می‏کند، اما انسان علاوه بر آن، جهان را تفسیر هم می‏کند.
شناخت‏های اساسی ما درباره جهان، انسان و همه پدیده‏های عالم بر نحوه تفکر، جهت‏گیری، انتخاب‏ها و رفتارهای ما تأثیر دارند. شناخت‏های ما در واقع، بازخوردهای اساسی ما را نسبت به خود، دیگران و هستی شکل می‏دهند.
شناخت در برانگیختن انسان و در عمل او، یکی از سه نقش را دارد:
الف. تشخیص مصداق:
فرض کنید شما عشق و علاقه‏ای به نقاشی‏های طبیعی دارید. دوست دارید این نقاشی‏ها را یاد بگیرید، ولی معلم و استاد ارزنده‏ای که آن را به خوبی به شما یاد بدهد، نمی‏شناسید. در این‏جا، شناخت به شما مصداق این معلم ارزنده را نشان می‏دهد. این‏جا شناخت می‏گوید: از من بپرس تا تو را به استاد و مربّی ارزنده‏ای که به بهترین وجه تدریس کند، راهنمایی نمایم. چنین شناختی تا همین مقدار مؤثر است. اما نقش این شناخت در اینجا فقط نشان دادن مصداق است، و گرنه خود شناخت نمی‏تواند در شما ایجاد حرکت کند. 5
ب. نشان دادن بهترین روش:
گاه انسان مصداق را می‏شناسد، اما راه صحیح استفاده از این مصداق را نمی‏داند. در این حالت، شناخت نقش دومی را پیدا می‏کند که عبارت است از: نشان دادن بهترین روش و بهترین راه برای استفاده از یک مصداق یا یک وسیله شناخته شده در مثال قبل؛ فرض کنید استاد مورد نظر را پیدا کردید، ولی قِلق این استاد دست شما نیست. فرض کنید شخص دیگری هم پیش این استاد آموزش می‏بیند. شما، هر دو شاگرد این استاد بوده‏اید، اما او قلق استاد را می‏داند و شما نمی‏دانید. در نتیجه، آن شخص می‏تواند از استاد خیلی خوب استفاده کند، ولی شما نمی‏توانید از استاد خوب استفاده کنید. 6
ج. کمک به رشد تمایلات نهفته در انسان:
انسان با قسمتی از تمایلاتی که دارد به خوبی آشناست؛ مانند میل به غذا، میل جنسی، میل به احترام و جاه‏طلبی. شناسایی این تمایلات در انسان کار دشواری نیست. اما یک سلسله تمایلات در انسان هست که چندان دم‏دست نیست. این‏ها به شرطی می‏توانند در انسان برانگیختگی به وجود آورند که خوب شناخته شوند و شناختشان نیز کمکی به رشدشان باشد. 7
بنابراین، برای ایجاد حرکت در انسان ها، باید انگشت روی تمایلات انسان نهاد. آگاهی‏ها و شناخت‏هایی که در قالب یکی از سه نقش یاد شده، به یک گروه یا یک نمونه از تمایلات انسان مربوط نشوند، در پیمودن زندگی انسان‏ها تأثیری نخواهند داشت.
تأثیر شناخت اصول و قواعد عملیه در درمان‏شناختی
در اسلام اصول و قواعدی وجود دارند که در طول تاریخ، فقهای اسلام در جهت تبیین تکلیف خود و مقلّدانشان از آن‏ها بهره جسته‏اند و در بعضی موارد، مردم عادی هم با تمسّک به این اصول و قواعد، تکلیف شرعی خود را مشخص کرده‏اند. اما آنچه کمتر به آن توجه شده، جنبه پیش‏گیری و درمان و جنبه تربیتی این اصول و قواعد در نظام مشاوره اسلام است. توجه به این جنبه از قواعد از اهمیت خاصی برخوردار است که تاکنون کمتر با این دید به آن‏ها نگریسته شده است. در این‏جا، به این اصول و قواعد از دید اصلاح رفتار، بخصوص رفتار وسواس‏گونه فکری و عملی و سوء ظن، پرداخته می‏شود:
الف. اصل برائت: این اصل از آن نظر مهم است که مکلّف خود را به چیزی جز آنچه به دست او رسیده و حجت را بر وی تمام کرده است، موظف نمی‏داند و نگرانی و دغدغه خاطری ندارد که مبادا او را به آنچه ممکن است در واقع وجود داشته باشد و به دست او نرسیده، مجازات کنند. و این تأثیر بسیار مهمی در شناخت و رفتار او دارد.
بر اساس این اصل، مجتهدی که می‏خواهد فتوا بدهد و مقلّدی که می‏خواهد به گفته مجتهد خویش عمل کند، هر دو خود را آسوده خاطر می‏دانند که غیر از آنچه درباره آن حجت بر آن‏ها تمام شده است، تکلیفی ندارند و بنابراین، احساس گناه نمی‏کنند، بلکه با یک اصل روشن، ذهن خویش را صاف و پالوده می‏دارند. 8
بر اساس آیات و روایاتی که مستند اصل برائت می‏باشند، می‏توان افرادی را که مبتلای به وسواس هستند ابتدا با تغییر شناخت آن‏ها درباره مسئله وسواس، زمینه شناخت تازه‏ای در آن‏ها به وجود آورد.
ب. اصل حلیت: معنای اصل مزبور آن است که اصل در اشیا و افعال مکلّفان، حلیّت است، مگر اینکه دلیلی قطعی بر حرمت آن‏ها اقامه شود. دلیل این اصل روایاتی است که از معصومان: نقل شده‏اند.
عبداللّه بن سنان به سند معتبر، از امام صادق(علیه‌السلام) نقل می‏کند که فرمود: «کلٌ شی‏ءٍ فیهِ حلالٌ و حرامٌ فَهو لکَ حلالٌ ابدا حتّی تعرَف الحرامَ مِنهُ بعینهِ فَتدعهُ»؛ هر چیز که دارای حلال و حرام است، آن چیز برای تو حلال است تا زمانی که حرام آن را بعینه بشناسی، پس باید آن را ترک کنی. 9
همچنین مسعدة بن صدقه از امام صادق(علیه‌السلام) نقل می‏کند که فرمود: «کلُّ شی‏ءٍ هُو لکَ حلالٌ حتّی تعلَم اَنّه حرامٌ بعینهِ فتدعُه مِن نفسِکَ و الاشیاءُ کلّها علی هذا حتّی یتبیّن لکَ غیر ذلکَ او تَقومَ بِه البیّنة» 10
افرادی که مبتلا به وسواس هستند همه یا بسیاری چیزها را حرام می‏دانند؛ همان‏گونه که در روایت عبداللّه بن سنان آمده است که سؤال کردم از پنیر که آیا حلال است یا نه. طبق این اصل، می‏توان شناختِ مُراجع را تغییر داد که تمام اشیا برای انسان‏ها حلال هستند و افراد می‏توانند با اطمینان خاطر از آن‏ها استفاده کنند مگر اشیایی که حرام بودن آن‏ها محرز گردیده است.
ج. قاعده فراغ و تجاوز: از قواعد مهمی که در میان متأخران از فقها شهرت پیدا کرده (تا جایی که از مسلّمات شمرده می‏شود) قاعده «فراغ و تجاوز» است. برای توضیح این قاعده، به روایات ذیل توجه نمایید: 11
1. زراره از امام صادق(علیه‌السلام) سؤال کرد: «مردی پس از تکبیرةالاحرام در اذان و اقامه شک می‏کند. حضرت فرمود: به آن توجه نکند. گفت: مردی در تکبیر شک می‏کند، در حالی که حمد را خوانده است. فرمود توجه نکند. عرض کرد در قرائت شک می‏کند، در حالی که رکوع کرده است. فرمود: به شک توجه نکند. پرسید: در رکوع شک می‏کند، در حالی که سجده کرده است. فرمود: به شک توجه نکند. سپس فرمود: ای زراره، هر وقت از یک عمل فارغ شدی (خارج شدی) و سپس مشغول عمل دیگری گشتی و درباره (عمل قبلی) شک کردی به شکّت توجه نکن (آن شک اعتبار ندارد.)» 12
2. محمد بن مسلم از امام باقر(علیه‌السلام) نقل می‏کند که فرمود: «هر چیزی که شک کردی در آن از آنچه که گذشته است، همان‏گونه که آن را انجام داده‏ای، امضا کن.» (کنایه از اینکه به شکّت توجه نکن) 13
3. بکیر بن اعین از امام باقر(علیه‌السلام) سؤال کرد: «مردی پس از وضو، در انجام وضو شک می‏کند؟ حضرت فرمود: آن مرد هنگامی که وضو می‏گیرد آگاه‏تر است (به علمش) از هنگامی که درباره آن شک می‏کند.» (یعنی به شکش توجه نکند.) اگرچه این حدیث در خصوص شک در وضو است، 14 ولی جواب حضرت از قبیل ذکر علت در مقام بیان معلول است و از این‏رو، از روایات عامی به شمار می‏آید که دلالت بر قاعده می‏کند. روایات متعدد دیگری نیز در این باب وارد شده‏اند.
د. برداشت مشاوره‏ای و درمانی: اگر در این قاعده خوب دقت کنیم، می‏بینیم یا چه اندازه با دیدی روان‏شناسانه یک واقعیت روانی را بیان کرده است و یک ضابطه کلی به دست هر مکلّف می‏دهد و او را از تردید و تزلزل و وسواس و واپس‏نگری خارج می‏کند و تکلیف او را روشن می‏نماید و به فکر و عمل او جهت می‏دهد.
یکی از جنبه‏های با اهمیت این قاعده جنبه پیش‏گیرانه آن است. کسانی که به این قاعده عمل می‏کنند هیچ‏گاه دچار وسواس در افکار و اعمال خود نمی‏شوند؛ زیرا بسیاری از افراد در اثر وسواس بی‏اختیار به دلیل شک‏های پی در پی و عمل کردن به شک خود، حس اعتماد به عمل و فکر خویش را از دست می‏دهند، تا جایی که افکار و اعمالشان جنبه وسواسی به خود می‏گیرد. از این‏رو، حضرت در حدیث قبل فرمودند: فرد حین عمل «آگاه‏تر» (اذکر) است. بنابراین، نباید به شک خود ترتیب اثر بدهد.
ه. اصل استصحاب: مفاد اصل استصحاب این است که اگر کسی دارای یقین بود و در همان چیزی که یقین داشت شک کرد ـ مثلا، به وضو یقین داشت، شک کرد که آیا وضوی او باطل شده است یا نه و یا اینکه یقین داشت لباسش پاک است، شک کرد که آیا لباسش نجس شده است یا نه ـ طبق این اصل ـ باید به یقین سابق خود عمل کند و با شک، دست از یقین خود برندارد؛ چنانکه در روایت صحیحه زراره درباره شک در رکعات نماز از امام(علیه‌السلام) نقل شده است: «... و لا تنقض الیقینَ بالشکِ و لا یَدخلُ الشّکُ فی الیقینِ، و لا یخلط اَحدهُما بالآخِر، و لکّنه ینقضُ الشکَ بِالیقینَ یَتمُّ علی الیقینِ فیبنی علیه، و لا یعتدَّ بالشّکِ فی حالٍ من الحالاتِ.» شک و تردید حالتی است روحی که در برخی موارد، به حد بیماری و اختلال روانی می‏رسد. 15 ذهن آلوده به شک دچار رخوت، و اماندگی و احساس یأس می‏شود و در نتیجه، آدمی به خودش بی‏اعتماد و در کارهای دیگر هم ناتوان می‏گردد. از این‏رو، اسلام برای پیش‏گیری و درمان این مشکل روانی، طبق اصل «استصحاب» از شک جلوگیری می‏کند و دستور می‏دهد که به این شکوک توجه نکند و اجازه ندهد روحیه او را متزلزل نمایند.
2. معاداندیشی و شناخت درمانی
معاداندیشی ضامن سعادت و رفاه و امنیت جوامع بشری است. هرگاه انسان‏ها معتقد باشند دارای حقیقتی هستند که با مرگ از بین نمی‏رود، بلکه آغاز زندگی جدیدی را تجربه خواهند کرد و بین زندگی این دنیای آن‏ها و حیات پس از مرگ رابطه‏ای وجود دارد و این رابطه از نوع علیّت و عینیت است، نه قرارداد صرف، احساس مسئولیت و بیم از سرنوشت آن‏ها را از هر نوع احساس پوچی و تنهایی باز می‏دارد و امید به آینده درخشان موجبات آرامش خاطر و فکر آن‏ها را فراهم نموده، به یأس و نومیدی و فشارهای روانی پایان می‏دهد.
به کارگیری معاداندیشی در جریان درمانگری و القا و آموزش مراجعان در چارچوب روش‏ها و فنون درمانگری شناختی، می‏تواند به تصحیح شناخت‏های غیرمنطقی و آشفته‏ساز مراجعان کمک کند. کسی که به این باور نسبت به معاد و جهان پس از مرگ رسیده باشد که این عالم دارای هدف است و انسان جزئی از این عالم است و مسئولیت‏ها و تکالیفی دارد که در سایه انجام آن‏ها به حیات جاویدان اخروی دست می‏یابد، هرگز دچار یأس و ناامیدی نمی‏شود.
انسان با چنین آگاهی‏ها و باورهایی، دارای افق دید وسیعی می‏گردد و زندگی را محدود به زندگی دنیوی نمی‏داند، بلکه دنیا را به منزله مقدّمه‏ای برای حیات اخروی می‏شمارد، از شکست‏ها مأیوس نمی‏شود، اضطراب جدایی پیدا نمی‏کند و احساس پوچی نمی‏نماید.
آثار اعتقاد به معاد
اعتقاد به معاد دارای آثار متعدد روانی و رفتاری است که به چند مورد آن‏ها اشاره می‏شود:
الف. بازدارندگی یا پیش‏گیری: آگاهی به این امر که پس از این زندگی در جهان مادّی و عالم طبیعت، جهانی جاودانه و پایدار وجود دارد و بر اساس باورها و اعمالی که فرد در این جهان کسب کرده است، سر از سعادت و فلاح و یا شقاوت و عذاب دردناک قهر الهی درمی آورد، هر انسانی را به فکر فرو می‏برد که اگر واقعا چنین است، پس نمی‏توان بی‏تفاوت بود؛ بلکه باید به گونه‏ای زندگی کرد که سرانجام، برای پیمودن راه آخرت آمادگی‏های لازم را کسب نمود. انسان معتقد به معاد دچار ناامیدی و پوچی نمی‏شود، جهان را دارای هدف می‏داند و با روانی آرام می‏تواند به سوی هدفی متعالی حرکت کند.
ب. جهت‏گیری خاص: اعتقاد به معاد جهت‏گیری خاصی به انسان می‏بخشد. جهت اعمال و رفتارهای او رو به کسی است که مالک روز جزاست؛ پروردگار جهانیان و خالق هستی است. انسان با چنین باوری، در جهت او قرار می‏گیرد. این‌جهت‏گیری مستلزم تنظیم رفتار است. با این هدف و جهت‏گیری هر نوع رفتاری سازگار نیست، بلکه مقتضی رفتارهای خاصی است. ممکن نیست کسی هدفش تقرّب به خدا باشد و در جهت شدن به سوی او گام برندارد و در عین حال، به رفتارهایی روی بیاورد یا افکار و احساساتی را در خود برانگیزد که بر خلاف این جهت‏گیری و در تعارض با چنین هدفی هستند. فضای خداخواهی و خداپرستی فضای اطمینان، آرامش و امنیت است، نه اضطراب و آشفتگی و اغتشاش و درگیری و تنش.
ج. توجه به مسئولیت و زدودن غفلت: از دیگر آثار آگاهی و باور به معاد، افزایش توجه به تکالیف و مسئولیت‏ها و زدودن غفلت و کم توجهی است. انسان باورمند به معاد می‏داند که روزی را در پیش دارد که باید حساب و کتاب پس بدهد و در برابر ریز و درشت اعمال و کردارش پاسخگو باشد: (لا یُغادرُ صغیرةً و لا کبیرةً اِلاّ اَحصاها.) (کهف: 49) چنین باوری جایی برای غفلت و کم‏توجهی باقی نمی‏گذارد.
استفاده از معادباوری در مشاوره
با به کارگیری شناخت نسبت به معاد در جریان مشاوره و در چهارچوب روش‏ها و فنون مشاوره و درمانگری شناختی، می‏توان به تصحیح شناخت‏های غیرمنطقی و آشفته‏ساز مراجعان پرداخت. برای مثال، اگر مراجعی اظهار می‏دارد عزیزی را از دست داده است و گمان می‏کند دیگر دلیلی برای زیستن ندارد و تعجب می‏کند که چرا هر چه بلا و مصیبت است باید برای او باشد و از بداقبالی و سرنوشت شوم خویش گله می‏کند، مشاور می‏تواند با گفت‏وگو، به او نشان دهد که این افکار و باورها غیرمنطقی و ویرانگر هستند.
این نگرش مصیبت و بلا برای همه هست و مرگ امری قطعی و همگانی است و علاوه بر این، مرگ به معنای تمام شدن عزیز از دست رفته نیست، بلکه به معنای آغازی دیگر برای اوست و افزونی درجات عالی کمال و قرب، از راه صبر بر بلاها یا مصیبت‏ها به دست می‏آید و تحمّل مصایب را آسان می‏کند.
3. امید و شناخت‏درمانی
امید در سلامت‏روانی انسان نقش مهمی بر عهده دارد. امید، به زندگی انسان معنا می‏بخشد و هنگام هجوم مشکلات، ناملایمات، رنج‏ها و اندوه‏ها و مصایب و ناگواری‏ها، از فروپاشی روانی انسان جلوگیری می‏کند و مانع استیلای یأس و دل‏سردی بر انسان می‏گردد. بدون امید، زندگی، بی‏معنا، تلاش ناموجّه، و اضطراب و افسردگی حضور موجّه پیدا می‏کنند و سیاهی و تاریکی و ابهام افق آینده را می‏پوشاند. از این‏رو، امید ربطی به آنچه گذشته است ندارد، جز به لحاظ نتایج بعدی آن.
از سوی دیگر، منشأ اصلی امید نیز لذت و شیرین‏کامی و راحتی است که برای خود انسان حاصل شود، ولی بالعرض. این حالت به چیزهای دیگری هم نسبت داده می‏شود.
برای مثال، گاهی توجه می‏کند به نعمتی که باعث لذت و راحتی انسان خواهد شد و به آن نعمت دل می‏بندد و امیدوار می‏شود، و گاهی توجه می‏کند به کسی که این نعمت را به وی می‏دهد و امیدش به اوست، یا به زمان و مکانی که از آن نعمت بهره‏مند خواهد شد. در این صورت، می‏تواند امید خود را به آن زمان یا مکان نسبت دهد. ولی آنچه متعلّق اصلی و منشأ نخستین پیدایش این حالت در نفس انسانی است همان التذاذ و تمتّعی خواهد بود که برای انسان فراهم می‏شود؛ یعنی علت آن، درونی و مربوط به خود انسان است. 16
محقّق نراقی (ملّا احمد) می‏گوید: «ضدّ یأس از رحمت خدا، امیدواری به اوست که آن را صفت رجا گویند و «رجا» عبارت است از: انبساط سرور در دل به جهت انتظار امر محبوبی، و این سرور و انبساط را وقتی "امیدواری" گویند که آدمی بسیاری از اسباب رسیدن به محبوب را تحصیل کرده باشد». 17
نکته‏ای که لازم به ذکر است اینکه آیات شریفه به این حقیقت تصریح کرده‏اند که منشأ ناامیدی، غفلت از خدا و آیات اوست و این به نوبه خود، معلول آن است که شناخت درستی از او ندارد و بنابراین، شناخت معرفت به عنوان یک مقّدمه و شرط لازم در پیدایش حالت «رجا» نقش دارد و «رجا» حالتی است از نوعی معرفت و خداشناسی که در نفس انسان حاصل می‏گردد و منشأ آثار عملی می‏شود؛ یعنی در واقع، امید به لقای خدا و ناامیدی از آن، پس از شناخت و معرفت، که طبعا ریشه‏دارتر و مبنایی‏تر است، به عنوان علت و اساس دست زدن به اعمال زشت و زیبا و اساس صلاح و فساد انسان و در نهایت، عامل وصول به پاداش و کیفر اخروی مطرح می‏شود. 18
بنابراین، امید به لقای خدا از یک سو، اثر و معلول شناخت است و در اثر ضعف معرفت و وجود غفلت از خدا و قیامت زوال می‏پذیرد؛ و از سوی دیگر، علت و عامل مؤثر در تغییر رفتار انسان و در نهایت، وصول وی به سعادت ابدی است و نبود آن موجب بحران روانی و شقاوت جاودانی خواهد بود.
چند نکته درباره امید
الف) با توجه به آنچه از آیات گذشت، رجا یک حالت روانی است که در آن، توجه به آینده ملحوظ است و منشأ پیدایش این حالت در انسان می‏شود. توجه به اینکه در آینده می‏تواند از نعمت‏هایی بهره‏مند شود و از این‏رو، احساس خوشایندی در دل او زنده می‏گردد، و او را به تلاش و حرکت وامی‏دارد.
ب) انسان معتقد و مؤمن چنین می‏اندیشد که خداوند می‏تواند در آینده او را از نعمت‏هایی بهره‏مند سازد، و همین منشأ امید او به خدا می‏گردد و در حدّ کامل‏تر، به اینجا می‏رسد که تنها این خداست که می‏تواند در آینده، وی را بهره‏مند سازد و این اندیشه سبب می‏شود تا تنها دل به خدا ببندد و این از جمله صفات بارز و برجسته انسان وارسته خداشناس است.
ج) رجا و امید جزو صفات ضروری است که انسان مصمّم به حرکت در مسیر کمال و سلامت روانی، واجد آن می‏شود و نبود آن در واقع، نقصی در خصایل انسانی و روانی به شمار می‏آید که تأثیر ناخوشایند خود را بر رفتار وی و در نهایت، بر سعادت و معنویت وی خواهد نهاد.
در واقع، امید به منزله نیروی اجرایی برای حرکت است که عامل مستقیم تلاش‏ها و رفتار انسان می‏باشد؛ یعنی می‏توان گفت: به طور کلی، همه رفتارهای انسان آثار و جلوه‏های این نیروی گرایشی روانی است. 19
آثار امیدواری و مطلوب اندیشی
الف. رهایی از به بن بست رسیدن: انسان امیدوار هرگز خود را در بن بست نمی‏یابد و همواره در عمق تاریکی‏های مشکلات زندگی و مصایب و ناملایمات روزانه، به سوی روشنایی پیش روی خود حرکت می‏کند. شاید یکی از اسرار اینکه در اسلام و دیگر ادیان الهی، خودکشی ممنوع اعلام شده همین باشد که با امیدواری به خدا منافات دارد. خودکشی نشانه رسیدن به نهایت یأس و نومیدی است، حاکی از اعتقاد به بسته شدن همه درها و تسلیم شدن در برابر مشکلات زندگی است. اسلام به انسان اجازه نداده است که درباره هستی خود و دیگران و امور چنین بیندیشد، بلکه به انسان‏ها می‏آموزد که خدا انسان را به حال خود وانگذارده، دایم با اوست.
قرآن درباره نهی از ناامیدی می‏فرماید: (قُل یَا عِبادِی الَّذینَ اَسرفُوا عَلی اَنفُسهِم لاَ تَقنطُوا مِن رَحمةِاللّه) (زمر:53) بگو: ای بندگان من، که برخود اسراف و ستم کرده‏اید! از رحمت خداوند نومید نشوید.
در آیه دیگر، یأس از رحمت خداوند را به شدت مورد نکوهش قرار داده، این کار را مساوی کفر و گم‏راهی معرفی می‏کند: (مَن یَقنُط مِن رحمةِ ربِّه اِلّا الضّالَّون) (حجر: 56) جز گم‏راهان، چه کسی از رحمت پروردگارش مأیوس می‏شود؟!
یا در جایی می‏فرماید: (وَ لا یَیأسُ مِن رَوحِ‏اللّهِ الاَّ القُومُ الکافِروُنَ) (یوسف: 87) از رحمت خدا مأیوس نشود؛ جز گروه کافران.
ب. افزایش انرژی روانی: این واقعیت تجربه شده است که در یک مسابقه دو یا اسب‏سواری یا دو میدانی، وقتی علایم خط پایان آشکار می‏شوند، انرژی روانی شرکت کنندگان در مسابقه، به طور قابل ملاحظه‏ای افزایش می‏یابد. کسی که تا پیش از این، انرژی خود را تمام شده احساس می‏کرد، با پی بردن به اینکه به خط پایان نزدیک شده است، جانی دوباره می‏گیرد و گام‏های آخر را با سرعت و توان بیشتری می‏پیماید.
ممکن است بتوان قضیه را این‏گونه تحلیل کرد که با نزدیکی به خط پایان، امید بیشتر می‏شود؛ امید به برنده شدن و به پایان رساندن مسابقه، امید به نمایش گذاشتن توانایی‏های خود. امید این اثر را دارد که انرژی روانی انسان را افزایش می‏دهد و موجب می‏شود که انسان بر تلاش خود برای رسیدن به مقصود بیفزاید.
ج. کاهش ترس و اضطراب: هر کس امید به بهبودی امور و اصلاح کارها را از دست بدهد، نسبت به آینده و سرانجام کار دچار ترس و اضطراب می‏شود. چیزی که می‏تواند از ترس او کم کند و به اضطرابش خاتمه دهد امیدواری است. برای فرد مذهبی باورمند به شناخت‏ها و ارزش‏های اسلامی، که می‏داند سر رشته همه امور در دست خداست و او قادر بر هر کاری است و می‏تواند بدی‏ها را به نیکی بدل نماید و انسان را از خواری گناه با «توبه» به اوج عزّت و سربلندی بندگی برساند، خداوندی که می‏تواند کائنات را با سرانگشت حکمت و تدبیر بچرخاند و اداره کند، برای چنین انسانی، کم‏ترین دلیلی برای ناامیدی وجود ندارد.
حضرت علی(علیه‌السلام) در حدیثی در این‏باره می‏فرماید: «آگاه باش! هر بلایی انتظار آن است که روزی برطرف شود؛ زیرا این یادآوری و ایجاد امید، به فرج و گشایش امور نزدیک‏تر است و نسبت به از میان رفتن اندوه و اضطراب و رسیدن به مقصود، شایسته‏تر».
سازوکار ایجاد امیدواری
ایجاد امید به زندگی و حل مشکلات و خوش‏بینی در مراجعان یکی از جنبه‏های مهم در مشاوره و درمانگری است. مشاوران متعهد و آگاه به مبانی دینی می‏توانند تا حد زیادی بر انتظارات مراجعان تأثیرگذار باشند و این امر بدان دلیل است که معمولا مراجعان با توجه به شرایطی که با آن مواجهند، تجربه اندکی دارند. آن‏ها از آمار کسانی که از مشکلات نجات یافته‏اند بی‏اطلاعند و از قدرت خداوند برای حل مشکل آنان غافل گشته‏اند و بیشتر به جنبه منفی مشکلات توجه می‏کنند و این باعث یأس و ناامیدی در آن‏ها می‏شود.
سازوکار اثرگذاری به این صورت است که انتظارات مثبت می‏تواند باعث ایجاد انگیزه در مراجعان و بیماران برای تلاش در جهت بهبودی گردد. امید می‏تواند اثر مثبتی بر مشکل فردی داشته باشد. مشاوران می‏توانند امکانات بالقوّه عقلی و عاطفی ـ روانی مراجعان را به فعلیت برسانند و به منظور درمان آنان از ایجاد امید به زندگی، بهره ببرند.
شاید بتوان گفت: معروف‏ترین شیوه ایجاد امید به بهبودی که برای درمان بیماران جسمی - روانی به کار گرفته شده استفاده از «دارونماها» بوده است. «دارونما» ماده بی‏اثری است که هم تأثیرروانی دارد و هم تأثیر فیزیولوژیک. نقش این دارونماها ایجاد امید به بهبودی است. حال اگر مشاور بتواند در برخورد با مراجعان، آنان را به یک تکیه‏گاه عظیم و پایدار متوجه سازد و نسبت به رحمت پروردگار امیدوار کند، بهترین و آسان‏ترین و ساده‏ترین راه را در حل مشکلات مراجعان برداشته است.
4. ذکر درمانی
زندگی ماشینی قرن حاضر مشکلات فراوانی را به ارمغان آورده است: جنگ‏های مخرّب، که با از دست دادن عزیزان همراه بوده، قطع و محدود شدن روابط خویشاوندی که باعث از دست دادن حمایت‏های اجتماعی و سبب ایجاد افسردگی‏های فراوانی گردیده، نبود احساس امنیت که اضطراب بشر را افزایش داده، وجود سلاح‏های کشتار جمعی که بشر را بسوی نابودی سوق داده و از نظر روانی درمانده و مستأصل کرده. در این‏گونه موارد، علاوه بر راه حل‏های دراز مدت، بشر نیازمند تسکین و آرامش فوری است تا بتواند در کوتاه مدت، با این مشکلات کنار آید و با مسائل سازگاری پیدا کند تا در دراز مدت، به راه حل‏های اساسی برای ریشه‏کن کردن این مشکلات بپردازد. یکی از اموری که در این شرایط به انسان آرامش می‏بخشد، «یاد خداوند» است: (اَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطمئنُّ القُلوُب) (رعد: 28): همانا با یاد خدا، دل‏ها آرامش می‏یابد.
تبیین روان‏شناختی این مسئله این است که فرد در حالی که به یاد خداست، خود را به منبع و قدرت لایتناهی متصل می‏بیند و از تنهایی و استیصال رها می‏شود. تأثیر این یاد پیدایش آرامش زودرس در روان و جسم فرد است.
ملّا احمد نراقی و ملّا مهدی نراقی برای درمان اختلال وسواس بی‏اختیاری، سه روش را پیشنهاد می‏کنند: یکی از این شیوه‏ها «کثرت ذکر و توجه به خداوند» است؛ ایشان می‏گویند: «یکی از راه‏های علاج وسواس، اشتغال به ذکر خداوند منّان در دل و زبان است؛ چرا که بعد از سدّ ابواب ورود وساوس از روان انسان، به ظاهر تصرفات شیطان از مملکت دل تمام می‏شود، ولیکن از راه‏های پنهانی گاه‏گاه به روان انسان وارد می‏شود. چنانچه به یاد خدا آن را دفع نکنی، ممکن است به تدریج راهی وسیع به جهت تمرکز خود در ذهن باز کند». 20
وی در ادامه می‏گوید: «مخفی نماند که ذکری که دافع وساوس و مانع خواطر نفسانیه هست تنها ذکر لسانی نیست، بلکه ذکر قلبی است که دل را مشغول به یاد خدا سازد و قدرت، عظمت و جلال و جمال او و تفکر در عجایب و مخلوقات آسمان و زمین و سایر امور متعلّق به پروردگار را متذکر انسان سازد. و هرگاه ذکر زبانی با ذکر قلبی جمع شوند فایده آن در دفع وسواس، اتمّ خواهد بود». 21
آثار ذکر خدا
ذکر خدا از جهات گوناگون، در زندگی انسان تأثیر می‏گذارد. به بعضی از این آثار که در آیات و روایات ذکر شده است، اشاره می‏گردد:
الف. آسان‏سازی زندگی: یاد خدا بر کل زندگی فرد تأثیر دارد. خداوند در قرآن می‏فرماید: (وَ مَن اَعرَضَ عَن ذِکری فَاِنَّ لَهُ مَعیشَةُ ضَنکا) (طه: 124) هر کس از یاد من روی بگرداند، برایش زندگی تنگ [و سختی] خواهد بود.
دوری از یاد خدا زندگی را دشوار، و یاد خداوند زندگی را آسان می‏سازد. تبیین روان‏شناختی این ویژگی آن است که یاد خدا فرد را از امیال و تکانش‏هایی که برای او تنیدگی‏زا هستند، باز می‏دارد و سبب می‏شود که به جای توجه صرف به لذت‏های دنیوی ـ که معمولا ناکامی در بهره‏گیری از آن‏ها موجب تنیدگی است ـ به تقویت رابطه با خدا و تقرّب به او توجه کند. بروز مشکلات برای چنین فردی وی را از هدف اصلی باز نمی‏دارد و چون خود را در مسیر نیل به مقصود احساس می‏کند، زندگی را سخت و تنیدگی‏زا تلقّی نمی‏نماید. 22
حضرت علی(علیه‌السلام) می‏فرماید: «خدا را با اخلاص یاد کنید تا به وسیله آن بهترین زندگی را داشته باشید». 23
ب. زدودن زنگارها: روح و روان در اثر برخورد با مشکل، دچار کدورت وافسردگی مزمن می‏شود؛ با یاد پروردگار، روح و روان انسان آراسته می‏گردد و جا برای ورود یأس و ناامیدی و کدورت‏ها باقی نمی‏ماند. امام علی(علیه‌السلام) در این‏باره می‏فرماید: «اِنَّ اللّهَ ـ سبحانه ـ جَعَلَ الذّکَر جلاءً لِلقُلوبِ»؛ 24 خدای سبحان یاد خود را وسیله صیقل دل‏ها قرار داده است.
ج. بصیرت و شناخت مسائل: یکی از موضوعاتی که همیشه برای بشر مشکل‏ساز بوده نداشتن شناخت کافی و صحیح از نیازها و مشکلات خویش است و این امر سبب شده نتواند با مسائل زندگی کنار آمده، راه حل‏های اساسی و پایداری بیابد. از این‏رو، قرآن کریم می‏فرماید: وقتی انسان‏های وارسته با مشکلات روبه‏رو می‏شوند، با یاد خدا بصیرت پیدا کرده، و به طور منطقی با مسائل برخورد می‏کنند: (اِنَّ الَّذینَ اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تذکَّروا فَاذاهُم مُبصِرون) (اعراف: 201) پرهیزگاران هنگامی که گرفتار وسوسه‏های شیطان شوند، به یاد (خدا) می‏افتند و (در پرتو یاد او، راه حق را می‏بینند و) در نتیجه، بینا می‏گردند.
حضرت علی(علیه‌السلام) می‏فرماید: «مَن ذَکَرَ اللَّه اِستَبصَرَ»؛ هر که یاد خدا کند بصیرت یابد. 25
د. اصلاح رفتار: حضرت علی(علیه‌السلام) در زمینه تأثیر ذکر بر رفتار آدمی می‏فرماید: «هر کس قلب خود را با یاد پیوسته الهی آباد کند، اعمال او در پنهان و آشکار نیکو می‏شوند.» در این حدیث شریف، به رابطه بین ذکر خدا و اصلاح رفتار فرد اشاره شده است و علت آن این است که ذات پاک خداوند منبع جمیع کمالات است. 26 یاد او سبب می‏شود که انسان هر روز به منبع کمال مطلق نزدیک و نزدیک‏تر گردد و رفتار خود را در جهت رسیدن به آن کمال مطلق اصلاح کند.
6. توبه درمانی
توبه دارای دو جنبه شناختی و رفتاری است و جنبه شناختی توبه زیر مجموعه روش‏های شناخت درمانی قرار می‏گیرد و جنبه عملی آن را می‏توان زیر مجموعه درمان رفتاری قرار داد. در اینجا، ابتدا جنبه شناخت‏درمانی توبه مورد بحث قرار می‏گیرد:
بسیاری از علمای اخلاق نخستین گام برای اصلاح و هدایت و راهنمایی را «توبه» شمرده‏اند؛ توبه‏ای که صفحه قلب را از آلودگی‏ها پاک کند و تیرگی‏ها را مبدّل به روشنایی سازد.
فیض کاشانی در آغاز جلد هفتم المحجّة البیضاء، که در واقع، آغازگر بحث‏های اخلاقی و مشاوره برای مقابله با صفات ناپسند است که از انسان شخصیت منفعل می‏سازد، چنین می‏نویسد: «توبه و بازگشت به سوی ستّارالعیوب و علّام‏الغیوب آغاز راه سالکین و سرمایه پیروزمندان و نخستین گام مریدان و کلیه علاقه‏مندان است.» 27
وی سپس اشاره می‏کند به اینکه «خیر محض و گرفتار مشکل نشدن کار فرشتگان است، و آمادگی برای شرّ بدون جبران خوی شیاطین، و بازگشت به خیر و صلاح بعد از شرّ، طبیعت آدمیان است».
«در واقع، توبه اساس دین را تشکیل می‏دهد؛ چرا که دین و مذهب انسان را به جدا شدن از بدی‏ها و آنچه در روان انسان آثار منفی ایجاد می‏کند و بازگشت به خیرات دعوت می‏کند. و با توجه به این حقیقت، لازم است توبه در صدر اصلاح رفتار قرار گیرد.» 28
محقّق نراقی (ملا احمد) در معراج السعاده می‏نویسد: «بدان که توبه سرمایه سالکین و اول مقامات دین است و کلید استقامت در راه دین و ایمان است، موجب محبت حضرت باری و سبب نجات و رستگاری است».
وی در ادامه به اهمیت جنبه شناخت‏درمانی توبه اشاره کرده، از امام صادق(علیه‌السلام) چنین نقل می‏کند: «خدای تعالی سه چیز برای توبه کنندگان قرار داده است که اگر یکی از آن‏ها را به جمیع اهل آسمان و زمین عطا می‏فرمود، به سبب آن نجات می‏یافتند:
1. آنکه فرمود خدا توبه‏کنندگان را دوست دارد.
2. خبر داده است که فرشتگانِ حاملین عرش و فرشتگانی که در حول عرشند طلب آمرزش می‏کنند از برای کسانی که توبه کرده‏اند.
3. خداوند آمرزش و رحمت خود را از برای کسی که توبه کند، قرار داده است». 29
حقیقت توبه
«توبه» در اصل، به معنای بازگشت از گناه است (در صورتی که به شخص گنه‏کار نسبت داده شود)، ولی در قرآن و روایات اسلامی، بارها به خدا نسبت داده شده است، در این صورت، به معنای بازگشت به رحمت است؛ همان رحمتی که به خاطر ارتکاب گناه، از گنه‏کار سلب شده بود.
فیض کاشانی در محجة البیضاء درباره حقیقت توبه چنین می‏نویسد: توبه سه رکن دارد: نخست «علم» و دوم «حال» و سوم «فعل» که هر کدام علت دیگری محسوب می‏شود.
منظور از «علم» این است که انسان به ضرر و آسیب‏هایی که گناهان در روح و روانش ایجاد می‏کنند شناخت پیدا نماید و اینکه حجاب میان بندگان و ذات پاک محبوب واقعی می‏شوند.
منظور از «حال» این است که پس از شناخت، حالی به انسان دست می‏دهد؛ یعنی با این شناخت، به خاطر از دست دادن محبوب، در قلب انسان ناراحتی ایجاد می‏شود و چون می‏داند عمل او سبب این امر شده است، نادم و پشیمان می‏گردد و در مرحله عمل، نسبت به گذشته و حال و آینده تصمیم می‏گیرد. این همان چیزی است که در روان‏شناسی می‏توان از آن به عنوان «تحوّل روانی» تعبیر کرد. 30 پس توبه نوعی تحوّل روانی است که او را وادار به تجدیدنظر در برنامه‏های خود می‏کند.

ظهور عواطف انسانی 1

ظهور عواطف انسانی 1
 [مقدّمه]
مشاهده نوزادان تازه متولد شده، نشان می دهد که رفتار عاطفی نسبتاً اندکی در آنها وجود دارد. آنها گریه می کنند; هنگام درد، تنهایی یا نیاز به غذا و مراقبت، پریشان به نظر می رسند. آنها نگاهی مهربان دارند و در عالم خود به اشیا و اطرافیان خیره می شوند. آنها ظاهراً به صدا گوش می دهند، به اشیا می نگرند و به تأثیرات قلقلک پاسخ می دهند. به علاوه، به نظر می رسد آنها عواطف مثبتی مانند شادی، و رضایت مندی را (از خود) بروز می دهند. وقتی تغذیه آنها موقتاً قطع می شود یا تغییر می کند، دست و پا می زنند، لبخند می زنند و احساس رضایت می کنند. اگرچه از نظر نشستن، خوابیدن و حتی چهره، حالت های زیادی از خود بروز می دهند، (اما) مجموعه عواطف غیر وابسته ای که آنها به نمایش می گذارند نسبتاً اندک است. با این وجود، در طول ماه ها و در حقیقت، تا پایان سه سالگی، همین کودکان عواطف فراوانی را ابراز می کنند و در واقع، بعضی ها عقیده دارند که تا این سن، می توان گفت تمام عواطف بزرگ سالی در آنها به وجود آمده است. (لوئیس، 1992) در طول سه سال، بروز و میزان عواطف انسانی از کم به زیاد تغییر کرده است. برای درک این رشد سریع، ضروری است موضوعاتی را که به بیان دقیق رشد عواطف کمک خواهد کرد، مورد توجه قرار دهیم. اولین موضوع تحت عنوان «مکان شناسی 3 ویژگی های عاطفی» مطرح است. در درون این بحث، رشد خصیصه های مذکور مورد ملاحظه قرار گرفته است. سرانجام به توالی رشدی در طول این سه سال از زندگی نیز توجه شده است.
مکان شناسی عاطفه
برای بحث درباره موضوعات رو به رشد، شامل تحقیق در زمینه عاطفه، آنچه حایز اهمیت است اینکه ابتدا روشن شود منظور ما از واژه «عاطفه» 4 چیست. واژه عاطفه مانند واژه «شناخت» به دسته ای از محرک ها، رفتارها، حالات و تجربیات اشاره دارد. اگر ما بین این خصیصه های عاطفه فرق نگذاریم، تحقیق در زمینه آنها و رشد آنها با مشکل مواجه می شود. برای نمونه، زجونک (Zajonc, 1982) ثابت کرد که عواطف می توانند بدون شناخت ها رخ دهند، در حالی که لازارس ( Lazarus,1982) ثابت کرد که عواطف مستلزم شناخت اند. همان گونه که خواهیم دید، هر یک از این دو، سیمای متفاوتی از زندگی عاطفی را بیان کرده اند. به همین سبب، هر یک توانسته به دیدگاهی کاملا متضاد با دیگری دست یابد، بدون اینکه استدلال مربوط به خود را به خطر اندازد. دلیل این امر کاملا ساده است: آن گونه که خواهیم دید، زجونک از عواطف به عنوان حالت ها، بحث می کرد، در حالی که لازارس به عنوان تجربه. به عبارت دیگر، زجونک عاطفه را حالت می پنداشت، در حالی که لازارس آن را تجربه می انگاشت.
محرک های عاطفی
برای پیدایش و بروز یک عاطفه، برخی حوادث برانگیزاننده ـ چیزی که من آنها را «محرک عاطفی» می نامم ـ باید سبب تحول در حالت ارگانیسم 5 گردند. تغییر حالت ارگانیسم یا اندامواره می تواند متأثر از تحول در یک ایده یا دگرگونی در حالت فیزیولوژیکی بدن باشد. حوادث سبب ساز ممکن است محرک های بیرونی و یا محرک های درونی باشند. محرک های بیرونی ممکن است غیر اجتماعی (مانند صدای گوش خراش) یا اجتماعی (مانند جدایی از یک محبوب) باشند. محرک های درونی ممکن است از تغییرات در حالات فیزیولوژیکی خاص تا فعالیت های شناختی پیچیده را در بر گیرد. از این رو، چون بدیهی است که تشخیص و به کارگیری یک محرک درونی سخت تر از محرک بیرونی است، جای تعجب نیست که اغلب تحقیقات به محرک بیرونی می پردازند; یعنی، تلاش می کنند دقیقاً مشخص نمایند چه خصیصه هایی از محرک، عاطفه را فعال می کند.
مسئله اساسی در تعریف یک محرک عاطفی این است که تمام محرک ها نمی توانند به عنوان محرک های عاطفی معرفی شوند. برای مثال، یک جریان شدید هوای سرد ممکن است سبب پایین آمدن درجه حرارت بدن شده و موجب لرزیدن انسان گردد، اما هیچ کس این اتفاق را یک حادثه عاطفی تلقّی نمی کند. به طور کلی، ما برای معرفی یک حادثه به عنوان محرک عاطفی از حس مشترک مان استفاده می کنیم. بنابراین، برای مثال، دیدگاه یک ناآشنا در مورد یک دستگاه پرتگاه دیداری 6 و یا تجربه آن رویداد معمولا محرکی برای ترس است. اما رهیافت والدین آشنا به آن چنین نیست، بلکه در نظر آنها از این دستگاه به عنوان محرکی برای اندازه گیری لذت یا شادی استفاده می شود. حوادثی که از آنها برای برانگیختن عواطف خاص استفاده می کنیم، برخاسته از تجربیات کلی ما هستند. متأسفانه، چنین تجربیاتی ممکن است درست نباشند. همان گونه که در تحقیقات مربوط به ترس مشاهده شد، همه کودکان در مقابل یک رویکرد ناآشنا از خود ترس نشان نمی دهند. (لوئیس و روزنبلوم Rosenblum، 1974)
مسئله ماهیت محرک ها حتی زمانی جدی تر می شود که ما تلاش کنیم واکنش های فیزیولوژیکی نسبت به رویدادهای عاطفی را اندازه گیری نماییم. برای مثال، در نمایش یک فیلم ترسناک و سنجش پاسخ فیزلوژیکی به آن فیلم، می توان محرک را یک محرک ترسناک پنداشت. آنچه به طور فیزیولوژیکی ظاهر می شود، به عنوان پاسخ به ترس انتخاب شده است. وقتی از آزمودنی ها در خصوص ماهیت محرک و عواطفی که تولید می کند، پرسیده شد، اغلب موارد (1) به عقیده آنها، عاطفه ایجاد شده هیچ ارتباطی با محرک نداشت; (2) آنها چندین واکنش عاطفی گوناگون ایجاد کردند. سوارتز (Schwartz) و وینبرگر (Winberger) (1980)، برای مثال، وقتی از آزمودنی ها خواستند که نسبت به مجموعه حوادث مختلف عواطف خود را بگویند، دریافتند که آنها برای یک محرک مشابه عواطف متفاوتی مطرح کردند. من و همکارم (لوئیس و مایکلسون Michalson، 1983) نیز از عده ای خواستیم به عواطفی که هنگام رفتن به جشن ازدواج فرزندشان و یا مرگ یکی از والدینشان، در آنها ایجاد می شود، توجه کنند. این افراد در پاسخ عواطف متفاوتی نسبت به هر یک از این محرک ها گزارش کردند. این گونه تحقیقات نشان می دهد که اطلاعات ما، به استثنای تجربه کلی، درباره ماهیت محرک های عاطفی اندک است. در حالی که از نظر علمی درباره اینکه چه عواطفی تحریک شده و چه رویدادهای محرکی آنها را تحریک کرده است، اطلاعات اندکی وجود دارد. اما این مورد روشن است که در یک فرهنگ به نظر می رسد افراد از یک دانش کلی در خصوص اینکه چگونه باید نسبت به رویدادهای محرک خاص واکنش عاطفی از خود نشان دهند، برخوردارند. بنابراین، برای مثال، در فوت پدر یا مادر یا یک دوست، ما از عاطفه ای که احتمالا دیگران دارند و یا انتظار بروز آن می رود، آگاهی داریم. (در یک صحنه نمایشی) یادگیری دیالوگ مربوط به عواطف مناسب در وضعیت های تحریکی، چه این عواطف یا نمایش واقعی باشند یا نباشند، به ما می فهماند که دانش مربوط به محرک های عاطفی و پاسخ های عاطفی مناسب، امری اکتسابی است. با مروری بر این موضوع (به هریس، 1989 مراجعه شود)، اطلاعات مربوط به کسب چنین دانشی از سوی کودکان نشان می دهد که چون کودکان تا ده سالگی نسبت به عواطف مناسب به سبب محرک های انگیزشی مناسب احساس خوبی دارند، یادگیری این دیالوگ های عاطفی ظاهراً خیلی زود رخ می دهد. لوئیس (1989) برای مثال، از کودکان خواست بگویند احتمالا چه بیان عاطفی را برای هر یک از این رویدادها انتخاب می کنند: دریافت جایزه در یک جشن تولد، گم شدن از کنار مادر در یک مغازه بقالی، و افتادن و صدمه دیدن. کودکان 3 تا 5 سال توانسته بودند پاسخ مناسبی به این درخواست بدهند. با این شیوه، بزرگ ترها نیز به دیالوگ های عاطفی مشابه پاسخ خواهند داد. برای کودکان یادگیری آنچه در فرهنگ آنها مناسب و مطلوب تلقّی می شود، مهم است. آنها چنین دانشی را خیلی زود کسب می کنند. کسب چنین دانشی ضرورتاً به این معنا نیست که موقعیت ها، عواطفی را ـ که عموماً عقیده بر این است که تحت آن موقعیت پدید می آیند ـ ایجاد نمی کنند. آنچه که ضروری است به آن اشاره شود این است که حوادث محرک خاص به احتمال زیاد برخی عواطف را تحریک می کنند و برخی را تحریک نمی کنند. محرک های عاطفه می تواند فعالیت مربوط به چیزی باشد که یک کودک برحسب اینکه چگونه رفتار کند، فراگرفته است، و نیز می تواند فعالیت مربوط به جریان خودکاری باشد که به وسیله آن حوادث خاص عواطف خاصی را برمی انگیزاند.
تکامل محرک ها
دسته ای از محرک ها تاریخچه تکاملی کوتاهی دارند. یک صدای بلند و ناگهانی موجب هول و هراس و احتمالا ترس در سرتاسر وجود انسان می گردد. نمایان شدن یک حادثه دیداری موجب هراس و توجه و شاید هم ترس می شود. منظره غذا، برای فرد گرسنه همیشه به عنوان یک محرک مثبت عمل می کند. بنابراین، ممکن است از جمله حوادث زیستی یا اکتسابی (که یا به طور زیستی معین شده یا در اولین روزهای حیات آموخته شده) فرض شود که به طور ثابت و یک پارچه موجب حالت عاطفی خاص می گردد. حتی برای این دسته از شبه محرک های خودکار، تجربه رو به رشد ارگانیسم ممکن است محرک را از عمل کردن به شیوه طبیعی خود بازداشته و یا فعالیت آن را محدود کند.
در دسته محرک های با یک دوره تکاملی (رشدی)، ساختاری که از ارتباط محرک ـ پاسخ حمایت می کند احتمالا تحول می یابد. در این دسته، محرک هایی هستند که از لحاظ زیستی به پاسخ مرتبطند و نیز محرک هایی وجود دارند که از طریق تداعی های اکتسابی (روابط اکتسابی) به پاسخ مرتبط شده اند; مثلا، ترس نوزادان از غریبه ها ممکن است به طور زیستی طرح ریزی شده باشد. به مروز زمان، ترس از غریبه احتمالا کاهش می یابد; زیرا ساختار زیستی که حمایت کننده ارتباط محرک ـ پاسخ است، فرو ریخته یا به سبب تجربه دستخوش تحول گردیده است. تداعی های اکتسابی بین محرک ها و پاسخ ها ممکن است همچنین تابع تحول رشدی باشد; زیرا ساختارهای جدید شکل گرفته یا ساختارهای کهنه از بین رفته است. برای مثال، شکل گیری ساختارهای جدید را می توان به تحولات شناختی نسبت داد. اطلاعات مربوط به منابع متعدد نشان می دهد که عوامل شناختی مهم در تعمیق اثرات دسته های حوادث در برانگیختن ترس نقش ایفا می کنند. (به کامپوز Campos و ستنبرگ Stenberg، 1981; فینمن Feinman و لوئیس، 1984 مراجعه شود.) تعدادی از این جریان های شناختی در اینجا مورد توجه قرار گرفته اند و به احتمال زیاد می توانستند به فهرست اضافه شده باشند. این ظرفیت ها به همان دقت و سودمندی مثال های مربوط به نقشی که رشد شناختی ممکن است در تعمق رشد محرک های ترس ایفا کند، مورد اعتنا هستند. ابتدا، حافظه باید نقش مهمی در برانگیختن ترس ایفا کند. کودکان باید بتوانند حوادث زیانبار گذشته را شناخته و به خاطر بیاورند (تداعی کنند.) لباس سفید دکترها ممکن است درد را تداعی کند و بنابراین، مستلزم برانگیخته شدن ترس است. بر مبنای انتظارشناختی، خشونت به خودی خود به نظر نمی رسد که محرک ترس باشد. در حقیقت، خشونت مورد انتظار ممکن است برانگیختن باشد، و عاطفه خاص به وجود آمده ممکن است به این بستگی داشته باشد که آیا ارگانیسم می تواند حادثه را جذب و کنترل کند. (لوئیس و گلدبرگ Goldberg، 1969) برخی از حوادث که غیرقابل کنترلند، احتمالا ایجاد ترس نیز می کنند. (به گانار gannar، 1980 مراجعه شود.) ترسیم دوره رشدی (تکاملی) محرک ها کار دشواری است که باید انجام شود. رشد سایر جریان های شناختی ـ طبقه بندی، فهرست بندی، استدلال، و مانند آن ـ نیز احتمالا باید بر محرک هایی که پاسخ های عاطفی ایجاد کرده، تأثیر بگذارد; مثلا، ناکامی در انجام یک کار موجب افسردگی در کودکان زیر سن 24 ماهگی می شود، در حالی که ناکامی در انجام آن کار بعد از سن 24 ماهگی احتمالا موجب شرم یا احساس گناه می گردد. یعنی همان محرک، متناسب با توان و ظرفیت شناختی کودکان، دو عاطفه متفاوت ایجاد می کند. پیش از اینکه کودکان بتوانند فعالیت های خود را با برخی معیارها بسنجند، ناکامی در دستیابی به یک هدف موجب افسردگی می شود. وقتی کودکان بتوانند خود را ارزیابی کنند، عاطفه به عنوان پیامد یک ناکامی احتمالا شرم یا احساس گناه است. (لوئیس، 1992) یافته هایی از این دست، چند مسئله مرتبط با محرک های عاطفی را به ما گوشزد می کند. این مسائل عبارتند از:
1. برخی محرک ها ممکن است ارتباط مناسب زیستی خودکار با عواطف داشته باشند، در حالی که برخی دیگر ارتباطشان با عواطف از طریق تداعی های آموخته (اکتسابی) است;
2. افراد ممکن است با هم متفاوت باشند تا جایی که محرک یکسان، عواطف متفاوت در آنها ایجاد می کند;
3. رابطه بین محرک های عاطفی و نتایج عاطفی به عنوان کارکرد سیستم معنایی 7 افراد خاص تغییر می کند.
حالت های عاطفی
حالات عاطفی ساختارهایی انتزاعی اند. این حالات به مجموعه تغییرات در فعالیت جسمی / فیزیولوژی عصب تعریف شده اند. حالات عاطفی می توانند بدون ارگانیسم هایی که قادرند این حالات را درک کنند، رخ دهند. افراد می توانند تحت تأثیر یک محرک خاص گرسنه باشند اما هنوز آن حالت گرسنگی را درک نکرده باشند. یک حالت عاطفی ممکن است مستلزم تغییراتی در پاسخ های هورمونال و فیزیولوژی عصب، و نیز تغییراتی در رفتار چهره ای، بدنی و گفتاری باشد. دو دیدگاه در ارتباط با حالات عاطفی وجود دارد. بر اساس نظریه نخست، این حالات با گیرنده های خاصی در ارتباطند; علاوه بر این، آنها فعالیت مربوط به این گیرنده ها را تنظیم می کنند. (ایزارد Izard، تامکینز، 1962ـ1963) در دیدگاه دوم، حالات عاطفی در ارتباط با گیرنده ها نیستند و تحولات خاصی به وجود نمی آورند; در عوض، آنها گرایش های پاسخ کلی هستند که با شناخت های خاصی در ارتباطند. (ماندلر Mondler، 1975، 1980; اُرتونی Ortony، کلور  Cloreو کالینز Collins، 1988; اسکاتر Schachter و سینگر Singer، 1962)
در دیدگاه نخست، اصل بر این قرار گرفته که حالات عاطفی خاص، مؤلفه های فیزیولوژیکی به همراه دارند و نیز به صورت رفتاری های چهره ای و بدنی بیان شده اند. شباهت یکسانی بین عاطفه، مانند خشم، ترس، افسردگی یا شادی، و حالت خاص درونی وجود دارد. این دیدگاه مربوط به حالات عاطفی خاص، از زمان تدوین اولیه نظریه داروین (1965 / 1872)، به عنوان اساس آنچه که به اعتقاد ما شباهت بین عواطف خاصی که تجربه می کنیم و عملکردهای جسمانی ما مطرح می باشد، به کار رفته است. آنها حالات انتزاعی اند. به جز برای بیان حالات بدنی و چهره ای، هیچ شباهت یکسانی بین چنین تغییرات و عواطف فیزیولوژیکی انتزاعی یافت نشده است. دانشمندانی که عملکرد مغز را بررسی کردند (دیویدسون  Davidsonو فاکس Fox، 1982; نلسون  Nelsonو باسکت Bosquet، 2000; نلسون و بلوم Bloom، 1977) و کسانی که به بررسی تغییرات دستگاه عصبی خودکار خاص پرداختند، برخی شباهت های بین حالات درونی خاص و عواطف خاص را ثابت کردند. با این وجود، شاهدی برای حالات خاص وجود ندارد.
نظریه های غیرحالتی ماهیتاً شناختی، کمتر به شباهت خاص بین حالت درونی و عواطف استدلال می کنند، در عوض، فعالیت شناختی در نظر آنها معین کننده عواطف خاص است. چه مدل های انگیختگی کلی، مانند مدل اسکاتر و سینگر (1962)، و چه مدل های نظریه شناختی، بر طبق مبنای اصلی خود وجود حالات خاص را انکار می کنند; در عوض (در نظر آنها) عواطف معلول اندیشیدن است. (اُرتنی، 1988)
حالت های خاص، که دارای محرک های خاص برانگیختگی هستند، وجود دارند. مثلا، نظریه ساز و کارهای راه اندازی فطری (IRMs) اظهار می دارد: حیواناتی که از خود یک پاسخ ترس نشان می دهند، تحت تأثیر محرک خاصی قرار گرفته اند. دلیلی که در اینجا مطرح می شود، این است که شباهت مستقیمی بین یک محرک خاص و یک حالت خاص وجود دارد (که موجب ترس در حیوان می گردد.) واتسون (1919) اظهار داشت: محرک های خاصی در نوزادان وجود دارد; (مثلا) ترس به واسطه احساس افتادن یا به واسطه صداهای بلند ایجاد شده است. به همین ترتیب، دانشمندان نظریه وابستگی استدلال کرده اند که کودکان شادی و وابستگی خود را به کسانی که از آنها مراقبت می کنند، نشان می دهند. (بولبی Bowlby، 1969) به عبارت دیگر، کاملا روشن است که برخی عواطف خاص (معین) می تواند صرفاً از طریق فرایندهای شناختی ایجاد شده باشد.
برای مثال، محرک های معین فرایندهای شناختی ای را طلب می کنند، که به نوبت می توانند حالات عاطفی خاص را برانگیخته یا ایجاد کنند. در چنین مواردی، برای تحریک یک حالت خاص شناخت لازم است، اما ممکن است از لوازم آن حالت نباشد. عاطفه شرم را در نظر بگیرید. فرد باید نسبت به شرم شناخت داشته باشد تا آن حالت رخ دهد. شرم هنگامی رخ می دهد که افراد رفتارشان را با بعضی معیارها بسنجند و دریابند که کوتاهی کرده اند. علاوه بر این، آنها در مجموع خود را عاجز و ناموفق ارزیابی می کنند. (لوئیس، 1992) چنین شناخت هایی به یک حالت عاطفی خاص منجر می شود که ممکن است فعالیت جسمانی خاصی داشته باشد. دیدگاه های مطرح شده کاملا پیچیده اند:
1. یک حالت عاطفی می تواند به طور خودجوش از طریق محرک های خاص برانگیخته شود; مثلا ترس حیوان وقتی شکارچی را می بیند. (IRM)
2. حالات عاطفی به طور خودجوش از طریق بعضی از اندامواره های فطری برانگیخته نشده، بلکه به عکس، از طریق فرایندهای ارزیابی کننده شناختی تحریک شده است. پلتچیک Plutchik (1980) ومن (لوئیس، 1992) برای بیان تفاوت حالات عاطفی گوناگون به اختلاف بین اندامواره و سنجش شناختی استدلال کرده ایم.
3. هیچ حالت عاطفی خاصی وجود ندارد، بلکه آنچه هست انگیختگی است که از طریق رویدادهای اطراف آن تفسیر شده است. (اسکاتر و سینگر، 1962) در این مدل، یک حالت عاطفی وجود دارد، اما فقط یک حالت عاطفی کلی است.
4. به طور کلی، هیچ حالت عاطفی وجود ندارد، بلکه فقط این فرایندهای شناختی هستند که به عواطف خاص منجر می شوند.
این اختلاف آراء کاربردهای مهمی برای نظریه مربوط به رشد عاطفی دارد. آنچه روشن است اینکه حتی اگر حالت های عاطفی خاصی هم وجود داشته باشد، آن حالت ها ممکن است شباهت اندکی به زندگی عاطفی ما داشته باشند، چه تجربیات عاطفی و چه تجربه ما از عواطف. بنابراین، مثلا، شاید داشتن یک حالت عاطفی کاملا امکان پذیر باشد، اما اطلاعی از آن نداشته باشیم، آن را نادیده بپنداریم یا حتی منکر آن شویم. همچنین، ما ممکن است یک حالت عاطفی خاص داشته باشیم، اما مایل به بیان آن نباشیم. بنابراین، مثلا، شاید من از رئیس خود به سبب اینکه مرا ترفیع نداده ناراحت باشم، اما احتمالا وقتی او را می بینم این ناراحتی را اظهار نمی کنم. حالات عاطفی، در این صورت، انتزاعی اند، و برای اینکه بدانیم آیا خاص اند، کلی اند، یا وجود ندارند، نیاز به تحقیق بیشتری داریم.
اگر ما وجود حالات عاطفی را مسلم فرض کنیم، در آن صورت، در اغلب موارد باید این حالات را دگرگونی های طراحی شده گذرا در سطوح در حال جریان فعالیت فیزیولوژی عصبی / جسمانی تلقّی کرد. این تغییرات در حال جریان و گذرا در سطح فعالیت فیزیولوژی عصبی و جسمانی ما، نشانه وجود جریان ثابت تغییر است. بنابراین، تصور هوشیار بودن بدون داشتن برخی حالت های عاطفی یا سطحی از انگیختگی، دشوار است. به هر حال، چون نیازی نیست که بین حالت عاطفی و تجربه عاطفی شباهتی وجود داشته باشد، بنابراین، دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم ما از حالت هایی که در آن هستیم آگاهیم. این بدان معنا نیست که این حالات، رفتار در حال جریان ما را تحت تأثیر قرار نمی دهند، بلکه منظور این است که این حالت ها آشکار نیستند. (لوئیس، 1991)
رشد حالت های عاطفی
در بحث از موضوعات مربوط به رشد حالت های عاطفی، دو موضوع نیازمند بررسی است. اولین موضوع به ماهیت حالت های مختلف و چگونگی استنتاج آنها مربوط می شود. دومین موضوع راجع به دوره رشد حالت های عاطفی در هنگام پیدایش است. مثلا، اگر حالت های عاطفی، خاص تلقّی شوند، چگونگی رشد حالت های خاص نیاز به بررسی و توضیح دارد. دو مدل کلی امکان پذیر است. بر اساس مدل اول، حالت های عاطفی خاص از فرایندهای شناختی استنتاج شده اند. چنین فرایندهایی ممکن است کاملا رشدی بوده یا فعل و انفعالی باشند; مانند فعل و انفعالات ارگانیسم با محیط خود. مدل دوم برای رشد در پیدایش حالت های خاص نقشی قایل نیست; در عوض، فرض بر این است که حالت های عاطفی مجزّا از هم، فطری اند.
در مدل اول، نوزاد دو حالت اساسی یا یک حالت دوقطبی در هنگام تولد دارد: یک حالت منفی یا پریشانی و یک حالت مثبت یا رضایت. حالت های بعدی با جداسازی این حالت دوقطبی اساسی پیدا می شوند. نظریه های جداسازی هم بر تعدیل حالت دو قطبی تأکید می کنند و هم بر حالت انگیختگی کلی. لحن دلنواز و انگیختگی ممکن است دو بعد مورد نیاز برای ایجاد حالت های عاطفی خاص باشند. این ایده از طرف بریجز (Bridges، 1932) مطرح شده بود که فرضیه های متفاوتی در آن لحاظ شده است. افراد دیگری نیز مانند سپیتز (Spitz، 1965)، سروف (Sroufe، 1979) و امد گینزبور ( EmdeGaensbauer) و هارمون (Harmen، 1976) که یک بعد بافتاری (زمینه ای) به طرح افزوده اند این نظریه را پذیرفته اند. شیوه ای که در آن، تلاقی انگیختگی و لحن دلنواز به درون حالات عاطفی خاص گسترش می یابد، نظری باقی می ماند. چنین استدلال شده است که هم تعامل مادر ـ کودک و هم بلوغ (رشد) زمینه فرایند جداسازی است. (آلس Als، 1975; برازلتون Brazelton، کسلوسکی Koslowski و ماین Main، 1974; ساندر Sander، 1977) تنظیم حالت کودک می تواند ساز و کاری باشد که به جداسازی منجر می شود. اگرچه برخی نظریه پردازان تأکید می کنند که جداسازی عاطفی بیشتر به وسیله عوامل بیولوژیکی تعیین می شود تا عوامل ارتباطی (متعاملی)، اما ترکیب این دو نیرو محتمل تر به نظر می رسد. در حالی که چنین نظریه ای جذاب است، منشأ حالات عاطفی بدون تأیید تجربی باقی می ماند.
یک مدل رشدی ساده تر مربوط به جداسازی می تواند از منظر صرفاً بیولوژیکی مورد ملاحظه قرار گیرد. در چنین مدل بیولوژیکی می توان تصور کرد که عاطفه یک پارچه و نامتمایز به هنگام رشد متمایز می شود. بر اساس چنین دیدگاهی (به لوئیس و مایتکسون، 1983 مراجعه شود)، میزان جداسازی و آشکار شدن حالات عاطفی مجزّا شده بر اساس جدول های زمان بندی فیزیولوژیکی طرح ریزی شده است. جداسازی از ساختارهای کلی به خاص، فرایندی است مشترک و عام در ساخت شناسی (واژه شناسی); از این رو، هیچ دلیلی وجود ندارد که چنین احتمالی در رشد عاطفی در نظر گرفته نشود. به احتمال زیاد، در بین رشد عاطفی، جداسازی حالت های عاطفی وجود دارد که به عنوان عمل رشد، اجتماعی کردن و رشدشناختی پدید می آید; عنوانی که مختصراً به آن می پردازم. هرقدر هم فرایندها زمینه ساز این جداسازی باشند، این مدل ذاتاً رشدی است. مدل بدیل این است که بعضی حالت های گسسته به یک معنا از پیش برنامه ریزی شده و نیازی نیست که بیش از این متمایز شده باشند. (ایزارد، 1978) این حالت ها در هنگام تولد وجود دارند، حتی اگر تا مرحله ای از رشد امکان ظهور پیدا نکنند. این دیدگاه برخلاف مدل جداسازی است که در آن، حالت های عاطفی گسسته از حالت نامتمایز اصلی تحول پیدا نمی کند، اما هنگام تولد در شکل متمایز قبلی خود، ذاتی است. در «مدل سیستم های گسسته» حالت های عاطفی خاص با برنامه ای از پیش تعیین شده، به تناسب نیاز زندگی نوزادی ظهور پیدا می کنند. آنها ممکن است با ظهور سایر ساختارها هم رخداد باشند، اگرچه مستقل از آنها هستند. سیستم عاطفی ضرورتاً بر طبق دستورالعمل های بیولوژیکی عمل می کند.
این مدل های مختلف بیانگر تفاوت مفهومی بین تجربه و ساختار است که در بحث های هیوم و کانت مشهود می باشد. در مورد هیوم، تجربه یک ساختار را به وجود می آورد. (هیوم، 1739/1888) اما در مورد کانت، تجربه جذب ساختارهای ذاتی شده است. (کانت، 1781، 1958) در بررسی رشد عاطفی، سؤالی که باید به آن پاسخ گفت این است که آیا حالت های عاطفی، فقط بر اساس رشد شناخت ها ایجاد شده اند و به آنها وابسته اند، یا شناخت ها خود حالت های عاطفی یا ساختارها را ایجاد می کنند؟ چنین تمایزی البته خوب است، اما دلالت های نظری مهمی دارد. چنین تمایزی را در بررسی از ترس می توان مشاهده کرد. (لوئیس و روزنبلوم، 1974) آیا هر حالت ترس، از نظر کیفی مانند سایر حالت های ترس است، یا اینکه حالت های ترس بنا به کارکرد محرک ها متفاوت عمل می کنند؟ برای مثال، آیا حالت ترسی که به واسطه یک صدای بلند ایجاد شده، همانند حالت ترسی است که به واسطه تداعی یک دکتر لباس سفید همراه با درد آمپول ایجاد شده است؟ آیا حالت های عاطفی مستقل از شناخت های خاص اند یا به آنها وابسته اند؟ اگر حالت های عاطفی مستقل باشند، نیازی نیست که به وسیله شناخت ها به وجود آیند.
اولین موضوع در رشد حالت ها به منشأ حالت های عاطفی مجزّا (جدا از هم) مربوط است. دومین موضوع بر تحولات رشدی در حالت های عاطفی، آنگاه که ظهور پیدا کرده اند، تأکید می کند. برای مثال، کودکان 8 ماهه ممکن است، رفتارهایی را نشان دهند که در ظاهر و هنگام نزدیک شدن غریبه ها ترس را منعکس می کند، و کودکان 2 ساله، زمانی که چراغ مطالعه متعلق به والدین خود را شکسته اند ممکن است رفتارهای مبتنی بر ترس از خود نشان دهند. آیا حالت های ترس مشابه، منشأ اظهار ترس در هر دو مورد است؟ اگر چه محرک های مربوط به حالت ها و ظرفیت های شناختی کودکان در این دو مورد متفاوت است، اما حالت های عاطفی اساسی ممکن است مشابه باشد.
تحولات رشدی اساسی ممکن است در این موارد رخ دهد: 1. رویدادهایی که حالت های عاطفی را ایجاد می کند; 2. پاسخ های رفتاری که به حالت ها اشاره دارد; 3. ساختارهای شناختی کودکان.
مشخص کردن خود حالت عاطفی که به عنوان عمل رشد تحول پیدا می کند، دشوار است. به هر حال، تغییرات فیزلوژیکی و عصبی که ارگانیسم های جوان و پیر را از هم متمایز می کند، می تواند خیلی مهم باشد.
با این فرض که تغییرات فیزیولوژیکی مهمی وجود دارد که با افزایش سن رخ می دهد، جریان های فیزیولوژیکی که با حالت های عاطفی ارتباط دارند می توانند به مرور زمان تغییر کنند. آنچه روشن است و در ادامه نشان داده خواهد شد، بیان این حقیقت است که ظهور عواطف خاص می تواند به شناخت های جدید بستگی داشته باشد، و نیز شناخت های جدید می تواند برای رشد عواطف جدید منظور گردد. مورد اول را می توان مجدداً در مثال مربوط به ترس مشاهده کرد: در حالی که نوزادان یک ساله ممکن است از افتادن از یک «پرتگاه دیداری» بترسند، از شکست در یک آزمون یا گول خوردن در پرداخت مالیات بر درآمدشان ترسی ندارند! چنین ترس هایی در یک بزرگ سال به بسط رشد اجتماعی و شناختی وابسته است. مورد دوم، یعنی شناخت هایی که عواطف جدید را ایجاد می کنند، به دسته های عواطف مربوط می شود که «عواطف سنجشی خودآگاه» 8 نام دارند. این عواطف، مانند غرور و شرم، نمی تواند رخ دهد، مگر اینکه بسط جریان های شناختی اتفاق افتاده باشد. (به ستیپک Stipek، رچیا RecChia و مک کلینتیک Mc Clintic، 1992 مراجعه کنید.)
اظهارات عاطفی
اظهارات عاطفی، به تغییرات چهره ای قابل مشاهده بالقوّه در صورت، صدا و بدن، و سطح فعالیت اشاره می کند. اظهارات عاطفی تا حدودی به عنوان تجلّی حالات عاطفی درونی تلقّی شده است. (اکمن  Ekmanو فریسن Friesen، 1974) در واقع، معیار واحدی از حالت های عاطفی متمایزکننده تر از اظهارات عاطفی وجود ندارد. مشکلی که اظهارات عاطفی دارند این است که آنها خیلی زود قابل پنهان شدن، پوشیده شدن و به طور کلی، کنترل از سوی افراد هستند. علاوه بر این، اظهارات عاطفی تابع تجربیات فرهنگی و اجتماعی گسترده هستند; بنابراین، رابطه بین اظهارات و حالت ها تا حدودی مبهم باقی می ماند. (لوئیس و مایکلسون 1983)
چند نکته در زمینه تعریف اظهارات عاطفی:
اظهارات عاطفی با توجه به اظهار چهره ای مورد بررسی قرار گرفته و زمانی که حالت های بدنی مورد مطالعه قرار گرفت، به مطالعه گویایی عاطفی کودکان برحسب حالت های بدنی و فعالیت بدنی توجه کمتری شده است. گفتارها یکی از جنبه های کم اهمیت بیان عاطفی تلقّی شده اند، اگرچه به نظر می رسد آنها انتقال دهندگان فهم حالات عاطفی هستند. علاوه بر این، اظهارات گفتاری بی اندازه قوی هستند و می توانند حالات عاطفی مشابه را در دیگران تحریک کنند. گفتار می تواند بسیار فراگیرتر از اظهارات چهره ای یا بدنی باشد. برای مثال، فیلم ها وقتی به صورت دسته جمعی دیده شوند، خنده دارترند تا اینکه فقط یک نفر آنها را ببیند. به سبب ماهیت فراگیر بودن گفتار، اظهارگفتاری می تواند هدف تلاش های اجتماعی باشد. گریه کردن مورد مناسبی است. عمل گریه کردن، کاملا تحت کنترل قرار می گیرد، همان طور که والدین کودکانشان را اجتماعی می کنند تا وقتی ناراحتند یا به چیزی نیاز دارند گریه نکنند. حرکت (جنبش) 9 می تواند نمونه دیگر اظهار کردن عواطف باشد. برای مثال، فرار از یک شیئی و دویدن به طرف شیئی دیگر، پاسخ های حرکتی هستند که با عواطف منفی و مثبت ارتباط دارند. علاوه بر این، اغلب کودکان از اسباب بازی یا فرد ناآشنا دور می شوند (فرار می کنند). مستقل از اظهار چهره ای، این کار یکی از موارد ترس محسوب می شود. (سگفر، گرینوود و پاری، 1972). اگرچه اطلاعاتی در زمینه اظهارات عاطفی در هر یک از این چهار جهت (چهره ای، حالتی، گفتاری، و حرکتی) وجود دارد، تقریباً به ارتباط بین آنها هیچ توجهی نشده است. این فرض عاقلانه است که فریاد زدن، گریه کردن، و فرار از یک شیئی حالت عاطفی ترس را منعکس می کند. جهت خاصی که برای بیان یک عاطفه به کار رفته، ممکن است کار قوانین خاص اجتماعی شدن یا کار سلسله مراتب پاسخی باشد که در آن، یک جهت مقدم بر جهت دیگر است. چنین سلسله مراتبی ممکن است یا به واسطه مجموعه الزامات بیولوژیکی مشخص شده باشد یا به واسطه مجموعه ای از قوانین اجتماعی. استفاده از یک یا چند مجرا برای بیان یک عاطفه خاص ممکن است به واسطه مجموعه ای مرکب از فعل و انفعالات (تأثیرات متقابل) مشخص شود. یکی از موضوعات خاص مورد علاقه، اثر برخی اظهارات هنگام ممانعت از ظهور بقیه است. جلوگیری از یک جهت خاص عملا می تواند ـ برای مثال ـ به وسیله ممانعت از حرکت کردن یک کودک، ایجاد شود. مثلا، اگر کودکان به سبب اینکه در صندلی مخصوص خود حبس شده اند، نتوانند با نزدیک شدن یک ناآشنا فرار کنند، ممکن است حالت درونی خود را پرشورتر (پرتنش تر) به گونه ای دیگر، همچون تغییر ماهیچه های صورت، بیان کنند. نمونه دیگر استفاده از جهات مختلف، برای اظهار عواطفی است که در کار خود در خصوص اضطراب رخ می دهد. ما (لوئیس، رامسی Ramsay و کاواکامی Kawakami) دریافتیم ـ برای مثال ـ نوزادانی که عاطفه مربوط به ناراحتی هنگام درد را ابراز نمی کنند، به احتمال زیاد واکنش های بزرگی مربوط به غدد فوق کلیوی از خود نشان می دهند. سائومی (Suomi، 1991) و لوین (Levine) و وانیر (Wiener، 1989) به پدیده مشابهی در موجودات غیر انسان دست یافتند. میمون هایی که به سبب جدا شدن مادرانشان با صدای بلند گریه نمی کردند، به احتمال خیلی زیاد واکنش های بزرگ تری مربوط به غدد فوق کلیوی نشان می دادند. بنابراین، ارتباط بین جهت های اظهار می تواند نقش مهمی در تعیین اظهارات عاطفی ارائه شده و شدت آنها ایفا کند.
رشد اظهارات عاطفی
سؤال مربوط به رشد اظهارات عاطفی به شکل های فراوانی مطرح می شود. کاملا روشن است که اظهارات عاطفی مجزّا را می توان در نوزادان در پایین ترین سنین مشاهده کرد. اگرچه بحث هایی در مورد تعداد عواطف مجزّا که قابل رؤیت اند (در مقابل عواطف مرکب) وجود دارد، اما نظریه های مربوط به رشد اظهار عاطفی به این امر بستگی دارد که ما بپذیریم اظهارات عاطفی مستقیماً با حالات عاطفی مرتبطند یا نپذیریم. حتی از این محوری تر به مسئله رشد اظهارات عاطفی، دستگاه خاصی است که برای اندازه گیری آنها به کار رفته است. به سبب اینکه دستگاه های اندازه گیری برای کدگذاری اظهارات به غیر از جهت چهره ای آنها، کمیابند، آگاهی اندکی درباره رشد سایر اظهارات وجود دارد. بنابراین، بیشترین توجه به اظهارات چهره ای و رشد آنها معطوف شده است.
مشکل رشدی دیگر به مسئله قرینه مربوط می شود. اظهارات عاطفی ممکن است به حالت های عاطفی و به محرک های خاص مرتبط باشند، و احتمال مشاهده یک اظهار عاطفی به ماهیت ارتباط ها بستگی دارد; یعنی، یک محقق باید بداند چه چیزی احتمال دارد بچه را بترساند تا اینکه اظهارات مربوط به ترس را ایجاد کرده و اندازه گیری نماید. از آنجا که محرک های عاطفی یک دوره رشدی دارند ـ آن گونه که در بالا بحث شد ـ و اظهارات عاطفی در یک موقعیت خاص ایجاد می شوند، بررسی رشد اظهارات پیچیده تر از چیزی است که به نظر می آید. ناکامی در مشاهده یک اظهار در واکنش به یک محرک خاص، زمینه را برای استنباط اینکه عاطفه در آن سن (خاص) اظهار نمی شود، فراهم نمی کند; زیرا ممکن است تحت شرایط دیگر اظهار شود.
بنابراین، دوره رشدی مربوط به اظهارات عاطفی، ناشناخته است. علاوه بر این، والدین در واکنش به این درخواست مطرح شده که نظر خودشان را درباره اولین اظهار عاطفی کودکانشان بیان کنند، مشکلی نخواهند داشت. (پانابکر Pannabecker، امد، جانسون، ستنبرگ و دیوید، 1980) به طور کلی، والدین درباره زمانی که به نظر آنها کودکان اولین بار از خود عاطفه خاص نشان می دهند، موافق هستند. به هر حال، چیزی که باید مشخص شود این است که آیا پاسخ های آنها واکنشی است از زمانی که عواطف واقعاً ظهور پیدا می کنند یا اینکه پاسخ های آنها نظام اعتقادی خود آنها را در این خصوص منعکس می کند. احتمالا اگر چنین سؤالاتی از والدین با فرهنگ های مختلف یا در زمان های تاریخی متفاوت پرسیده شود، نتایج متفاوتی به دست خواهد آمد. بنابراین، در حالی که 78 درصد از والدین آمریکایی خشم را در نوزادشان در سه ماهه اول زندگی مشاهده می کنند (پانابکر، 1980) این ممکن است سبب شود که در فرهنگ هایی که پرخاشگری کمتری در آنها وجود دارد، والدین پیدایش خشم را تا حدودی دیرتر مشاهده کنند. مسئله ای که در رابطه با پیدایش اظهارات عاطفی و مفهوم آنها وجود دارد کاملا پیچیده است. چهره، مجموعه فعال ماهیچه هاست; احتمال دارد مجموعه پیوسته ای را ایجاد کند که با انعکاس عواطف خاص قابل اندازه گیری باشد.
با دیدن چهره های خاص در زمینه های خاص ما بیشتر باور می کنیم که اظهارات عاطفی خاص حالت اساسی ویژه ای را در نوزادان و کودکان منعکس می کند. بنابراین، برای مثال، وقتی کودکان با نزدیک شدن یک ناآشنا در چهره، نگرانی یا ترس نشان می دهند، این حالت ترس برای ما باور کردنی تر است از زمانی که به خاطر ترس از غریبه به طرف مادر خود که در کنارش نشسته است، روی برگرداند. من و همکارانم (آلساندری Alessandri، سولیوان Sullivan و لوئیس، 1990) واکنش های چهره ای کودکان را هنگامی که آنها کار ساده کشیدن یک نخ برای روشن کردن اسلاید را یاد می گیرند مشاهده کرده ایم. در جریان فراگیری آنها که براساس میزان افزایش کشیدن نخ اندازه گیری می شد، ما اظهارات عاطفی خاصی را مشاهده کرده ایم که ظاهراً برای شکل خاصی از یادگیری مناسب است. بنابراین، مثلا، کودکان وقتی به حل مسئله وادار می شوند علاقه نشان می دهند، وقتی مسئله را حل کردند، خوشحال می شوند و از این کار لذت می برند، و زمانی که کاملا بر کار مسلط شدند و آن را با مهارت فرا گرفتند، نسبت به آن بی علاقه و بی حوصله می شوند. علاوه براین، کودکان وقتی در مقابل واکنش و پاسخ مفید آنها دخالتی صورت پذیرد با چهره ناراحتی خشم خود را نشان می دهند. این چهره ها که در موقعیت های خاص ابراز می شود، به ارتباط بین اظهار چهره ای و حالت درونی معنای مورد قبول می دهد.
به علاوه، این سؤال که آیا یک اظهار چهره ای واقعاً حالت عاطفی را منعکس می کند، نمی تواند پاسخی داشته باشد. در حقیقت، به جز برای گزارش شخصی (خودسنجی) پدیدارشناختی، نمی توان حتی در خصوص بزرگ سالان، در این مورد گفتوگو کرد. بزرگ سالان اغلب کاری می کنند که چهره آنها حالت های عاطفی که دارند، منعکس نکند.
ایزارد (1978) اعتقاد دارد که بین اظهارات عاطفی و حالت های آنها، ارتباط ذاتی وجود دارد. به هر حال، هیچ دلیلی برای فرض این مورد وجود ندارد. در حقیقت، هر کس ممکن است در زمینه فرایند رشدی به عنوان ارتباط اظهارات با حالت ها بیندیشد. متناوباً، ممکن است هیچ رشدی وجود نداشته باشد; ممکن است، از ابتدا، یک ارتباط ذاتی بین اظهار چهره ای و برخی حالت های درونی اساسی وجود داشته باشد. (لوئیس و مایکلسون، 1985)
تجربه های عاطفی
تجربه های عاطفی، تفسیر و ارزیابی افراد از حالت و اظهار عاطفی درک شده آنهاست. تجربه عاطفی ایجاب می کند که افراد به حالت های عاطفی خود (مثلا تغییرات در رفتار فیزیولوژیکی عصبی)، و نیز به وضعیت هایی که در آنها تغییرات رخ می دهد، به رفتارهای دیگران، و به اظهارات خود توجه کنند. با توجه به این امور، انگیزه ها نه خودکار است و نه ضرورتاً خودآگاه. تجربه عاطفی ممکن است به سبب رقابت محرک با چیزی که توجه ارگانیسم را به خود جلب کرده، رخ ندهد. برای مثال، به داستان زیر توجه کنید: خودرویی که راننده آن یک زن است، ناگهان چرخ جلوی آن پنچر می شود; خودرو وسط جاده سُر می خورد و از مسیر اصلی منحرف می شود، اما زن موفق می شود که آن را کنترل کند و در کتار جاده متوقف نماید. حالت جسمانی او و نیز اظهار چهره ای ممکن است نشان دهد که وقتی او خودرو را کنترل می کرده حالت عاطفی غالب بر او، ترس بوده است; زیرا توجه او کاملا در جهت کنترل خودرو بوده است. به هر حال، او از حالت درونی خویش یا از اظهارات (عاطفی) خود آگاه نیست. او فقط بعد از اینکه از خودرو پایین آمد و تایر را بررسی کرد، ترس را تجربه می کند. تجربه های عاطفی، بنابراین، مردم را به کسب مجموعه ای از محرک های برگزیده وادار می کند. بدون توجه، اگر حالت عاطفی وجود نداشته باشد، تجربه های عاطفی ممکن است رخ ندهد.
نمونه های دیگری نیز وجود دارد. از منظر پزشکی، یک مریض ممکن است در حالت عاطفی خاص قرار داشته باشد (مثلا افسردگی)، اما ممکن است به برخی از آثار این حالت توجه کند (مثلا خستگی)، و بنابراین، ممکن است فقط خستگی را تجربه کند. یا یک مریض ممکن است درد را در دندان پزشکی احساس نکند (تجربه نکند); چون مشغول استفاده از گوشی یا شنیدن صدای بلند موسیقی است.
تجربه عاطفی ضرورتاً آگاهانه نیست. اگر کسی بخواهد بین تجربه های آگاهانه و ناآگاهانه فرق بگذارد، باید گفت: تجربه های عاطفی ممکن است در سطوح مختلف خودآگاهی رخ دهد. چنین تحلیل ها اساس بسیاری از تفکرات روان تحلیلی را تشکیل می دهد. برای مثال، افراد ممکن است دارای حالت عاطفی ناراحتی باشند; یعنی، با تکنیک های اندازه گیری مناسب، فرد نمونه ای از واکنش های فیزیولوژیکی درونی را خواهد یافت که خشم را نشان می دهد. علاوه بر این، این افراد ممکن است نسبت به اشیا یا اشخاصی عمل کنند که موجب ناراحتی آنها شده اند، به شیوه ای که گمان می رود رفتار آنها، در واکنش به یک حالت درونی ناراحتی، از روی عمد است. به جز این، افراد ممکن است انکار کنند که آنها احساس ناراحتی می کنند یا با ناراحتی عمل می کنند. در وضعیت درمانی، چنین افرادی ممکن است: (1) خشمگین و ناراحت نشان دهند; (2) عمداً به عنوان پیامد آن ناراحتی از خود واکنش نشان دهند. فرایند درمانی می تواند بیشتر روشن سازد که جریان های ناخودآگاه به شیوه ای موازی با جریان های خودآگاه عمل می کنند. ساز و کارهای دفاعی ـ برای مثال ـ کارشان جدا کردن سطوح آگاهی است. اگرچه آگاهی ممکن است در سطح خودآگاه نباشد، آگاهی ناخودآگاه نیز می تواند تأثیرات شدیدی بگذارد. لغزش زبان، حوادث و رفتارهای خودآگاه غیرعمدی ممکن است همگی مظهر آگاهی ناخودآگاه عمدی باشند. (فروید، 1901 / 1960) بنابراین، مردم ممکن است حالت های درونی و اظهارات (عاطفی) خود را تجربه کنند و از این تجربه آگاه باشند، یا این حالت ها و اظهارات را به شیوه ای ناخودآگاه تجربه کنند که درک خودآگاه تجربه با آن شیوه ممکن نیست. حتی از این بالاتر، ما فرض کرده ایم که یک حالت درونی وجود دارد که تجربه شده است. با بحث هایی که صورت گرفته، تجربه کردن یک عاطفه نباید به هیچ وجه بر یک حالت درونی متکی باشد. در حقیقت، هیچ حالت درونی وجود ندارد. برای کسانی که به ترکیب مجموعه واحدی از متغیرهایی که یک حالت خاص را مشخص می کنند اعتقاد ندارند، تجربه حالت چیزی بیشتر از یک ساختار شناختی، بهره گرفتن از ادراک هایی همچون طبیعت تجربه، تاریخ گذشته، واکنش های دیگران، و مانند آن نیست. در چنین دیدگاهی، تجربه های عاطفی، خود، حالت های یگانه و خاص اند. از منظر ساختاری شناختی، چنین دیدگاهی از عواطف، کاملا قابل استدلال و عاقلانه است. در واقع، اطلاعات مربوط به بیمارانی که آسیب فقراتی دارند (ستون فقرات آنها آسیب دیده است)، نشان می دهد که تجربه های عاطفی می تواند بدون حالت های فیزیولوژیکی خاص رخ دهد. بنابراین، برای مثال، بیماران قطع نخاعی از دریافت پیغام های عصبی از ناحیه زیرکمر که تجربه های شهوانی جنسی را گزارش می کند، ناتوانند، هرچند که هیچ اطلاعی از آن حالت (عاطفی) ندارند. آنها تجربه را بر پایه دانش گذشته خود می سازند و نه براساس تغییراتی که در حالت فیزیولوژیکی عصبی آنها ایجاد می شود. تجربه های عاطفی از طریق تفسیر و ارزیابی حالت ها، اظهارها، وضعیت ها، رفتارهای دیگران، و اعتقاد به آنچه که باید اتفاق افتاده باشد، رخ می دهد. تجربه های عاطفی، بنابراین، به فرایندهای شناختی وابسته اند. فرایندهای شناختی مانند تفسیر و ارزیابی، بیش از اندازه پیچیده اند و متضمّن انواع فرایندهای ادراکی، حافظه، و پرداختن 10 می باشند. ارزیابی و تفسیر نه تنها فرایندهای شناختی را در برمی گیرد که اعضای بدن را نیز به عمل بر طبق اطلاعات قادر می کند، بلکه خیلی زیاد به اجتماعی کردن، که زمینه تجربه عاطفی را فراهم می کند، وابسته اند. مقرّرات خاص اجتماعی کردن کمتر مورد مطالعه قرار گرفته و خوب درک نشده اند. (لوئیس و مایکلسون، 1983; لوئیس و سارنی Saarni، 1985، و نزدیک تر از آن، به کاهلباق Kahlbaugh و هاویلند، Hviland، 1994 در خصوص بحث از قوانین اجتماعی، رجوع شود.)
نه تمام نظریه های تجربه عاطفی نیازمند زمینه عاطفی اند نه اینکه تمام نظریه ها قایلند که یک حالت عاطفی اساسی وجود دارد. به هر حال، تمام تجربه عاطفی مستلزم یک فرایند تفسیری ارزیابی کننده است که شامل تفسیر حالت های درونی، زمینه عاطفی، رفتار دیگران، و معنایی است که فرهنگ ارائه می کند.
? پى نوشت ها
1 . Hand book of Emotions (2nd ed.) - Ed: Michael Leois, Jeannett M. Havland - Jones / New York: The Guilford Press, 2000.
2 . Michael Lewis.
3 . Topology.
4 . Emotion.
5 . Organism.
6 . Visual Clf Apparatus.
7 ـ سیستم عاطفى حاکم بر یک فرد به واسطه فرهنگ خاصى که در آن رشد کرده است. (مترجم)
8 . Self - Conscious evaluative emotions.
9 . Locomotion.
10 . Elaborating.